block:3156
۳۲۸۶ | Q | گفت یزدان تو بده بایستِ او | * | بر گشا در اختیار آن دستِ او |
۳۲۸۶ | N | گفت یزدان تو بده بایست او | * | بر گشا در اختیار آن دست او |
۳۲۸۷ | Q | اختیار آمد عبادت را نمک | * | ورنه میگردد بناخواه این فلک |
۳۲۸۷ | N | اختیار آمد عبادت را نمک | * | ور نه میگردد به ناخواه این فلک |
۳۲۸۸ | Q | گردشِ او را نه اَجْر و نه عِقاب | * | که اختیار آمد هنر وقتِ حساب |
۳۲۸۸ | N | گردش او را نه اجر و نه عقاب | * | که اختیار آمد هنر وقت حساب |
۳۲۸۹ | Q | جمله عالَم خود مُسبَّح آمدند | * | نیست آن تسبیحِ جَبْری مُزْدمند |
۳۲۸۹ | N | جمله عالم خود مسبح آمدند | * | نیست آن تسبیح جبری مزدمند |
۳۲۹۰ | Q | تیغ در دستش نِه از عجزش بکَن | * | تا که غازی گردد او یا راهزن |
۳۲۹۰ | N | تیغ در دستش نه از عجزش بکن | * | تا که غازی گردد او یا راه زن |
۳۲۹۱ | Q | زانک کَرَّمْنا شد آدم ز اختیار | * | نیم زنبورِ عسل شد نیم مار |
۳۲۹۱ | N | ز انکه کَرَّمْنا شد آدم ز اختیار | * | نیم زنبور عسل شد نیم مار |
۳۲۹۲ | Q | مومنان کانِ عسل زنبوروار | * | کافران خود کانِ زهری همچو مار |
۳۲۹۲ | N | مومنان کان عسل زنبوروار | * | کافران خود کان زهری همچو مار |
۳۲۹۳ | Q | زانک مومن خورد بگْزیده نبات | * | تا چو نَحْلی گشت ریقِ او حیات |
۳۲۹۳ | N | ز انکه مومن خورد بگزیده نبات | * | تا چو نحلی گشت ریق او حیات |
۳۲۹۴ | Q | باز کافر خورد شربت از صَدید | * | هم ز قُوتش زهر شد در وَیْ پدید |
۳۲۹۴ | N | باز کافر خورد شربت از صدید | * | هم ز قوتش زهر شد در وی پدید |
۳۲۹۵ | Q | اهلِ الهامِ خدا عَیْنُ ٱلْحَیات | * | اهلِ تَسْویلِ هوا سَمُّ ٱلْمَمات |
۳۲۹۵ | N | اهل الهام خدا عین الحیات | * | اهل تسویل هوا سم الممات |
۳۲۹۶ | Q | در جهان این مدح و شاباش و زهی | * | ز اختیارست و حِفاظِ آگهی |
۳۲۹۶ | N | در جهان این مدح و شاباش و زهی | * | ز اختیار است و حفاظ آگهی |
۳۲۹۷ | Q | جمله رندان چونک در زندان بوند | * | مُتَّقی و زاهد و حقخوان شوند |
۳۲۹۷ | N | جمله رندان چون که در زندان بوند | * | متقی و زاهد و حق خوان شوند |
۳۲۹۸ | Q | چونک قُدرت رفت کاسد شد عمل | * | هین که تا سرمایه نسْتاند اجَل |
۳۲۹۸ | N | چون که قدرت رفت کاسد شد عمل | * | هین که تا سرمایه نستاند اجل |
۳۲۹۹ | Q | قُدرتت سرمایهٔ سُودست هین | * | وقتِ قُدرت را نگه دار و ببین |
۳۲۹۹ | N | قدرتت سرمایهی سود است هین | * | وقت قدرت را نگه دار و ببین |
۳۳۰۰ | Q | آدمی بر خِنْگِ کَرَّمْنا سوار | * | در کفِ دَرْکش عنانِ اختیار |
۳۳۰۰ | N | آدمی بر خنگ کَرَّمْنا سوار | * | در کف درکش عنان اختیار |
۳۳۰۱ | Q | باز موسی داد پند او را بِمهر | * | که مُرادت زرد خواهد کرد چِهر |
۳۳۰۱ | N | باز موسی داد پند او را به مهر | * | که مرادت زرد خواهد کرد چهر |
۳۳۰۲ | Q | ترکِ این سودا بگو و ز حق بترس | * | دیو دادستت برای مکر دَرْس |
۳۳۰۲ | N | ترک این سودا بگو و ز حق بترس | * | دیو داده ستت برای مکر درس |