block:3154
۳۲۵۵ | Q | عبرتست آن قصه ای جان مر ترا | * | تا که راضی باشی در حکمِ خدا |
۳۲۵۵ | N | عبرت است آن قصهای جان مر ترا | * | تا که راضی باشی از حکم خدا |
۳۲۵۶ | Q | تا که زیرک باشی و نیکو گُمان | * | چون ببینی واقعهٔ بَد ناگهان |
۳۲۵۶ | N | تا که زیرک باشی و نیکو گمان | * | چون ببینی واقعهی بد ناگهان |
۳۲۵۷ | Q | دیگران گردند زرد از بیمِ آن | * | تو چو گُل خندان گهِ سود و زیان |
۳۲۵۷ | N | دیگران گردند زرد از بیم آن | * | تو چو گل خندان گه سود و زیان |
۳۲۵۸ | Q | زانک گُل گر برگ برگش میکَنی | * | خنده نگْذارد نگردد مُنْثَنی |
۳۲۵۸ | N | ز انکه گل گر برگ برگش میکنی | * | خنده نگذارد نگردد منثنی |
۳۲۵۹ | Q | گوید از خاری چرا اُفتم بغَم | * | خنده را من خود ز خار آوردهام |
۳۲۵۹ | N | گوید از خاری چرا افتم به غم | * | خنده را من خود ز خار آوردهام |
۳۲۶۰ | Q | هر چه از تو یاوه گردد از قضا | * | تو یقین دان که خریدت از بلا |
۳۲۶۰ | N | هر چه از تو یاوه گردد از قضا | * | تو یقین دان که خریدت از بلا |
۳۲۶۱ | Q | ما ٱلتَّصَوُّف قالَ وُجْدانُ ٱلفَرَح | * | فی ٱلْفُؤَادِ عِنْدَ إِتْیانِ ٱلتَّرَح |
۳۲۶۱ | N | ما التصوف قال وجدان الفرح | * | فی الفؤاد عند إتیان الترح |
۳۲۶۲ | Q | آن عِقابش را عُقابی دان که او | * | در رُبود آن موزه را ز آن نیکخُو |
۳۲۶۲ | N | آن عقابش را عقابی دان که او | * | در ربود آن موزه را ز آن نیک خو |
۳۲۶۳ | Q | تا رهاند پاش را از زخمِ مار | * | ای خنک عقلی که باشد بیغُبار |
۳۲۶۳ | N | تا رهاند پاش را از زخم مار | * | ای خنک عقلی که باشد بیغبار |
۳۲۶۴ | Q | گفت لا تأْسَوْا عَلَی ما فاتَکُمْ | * | إِنْ أَتَی ٱلسِّرحانْ وَ أَرْدَی شاتَکُم |
۳۲۶۴ | N | گفت لا تأسوا عَلی ما فاتَکُمْ | * | إن أتی السرحان و أردی شاتکم |
۳۲۶۵ | Q | کان بلا دفعِ بلاهای بزرگ | * | و آن زیان منعِ زیانهای سُتُرگ |
۳۲۶۵ | N | کان بلا دفع بلاهای بزرگ | * | و آن زیان منع زیانهای سترگ |