vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3138

باز جواب انبیا علیهم السّلام
۲۹۵۵Qانبیا گفتند فالِ زشت و بد * از میانِ جانتان دارد مدد
۲۹۵۵Nانبیا گفتند فال زشت و بد * از میان جانتان دارد مدد
۲۹۵۶Qگر تو جایی خُفته باشی با خطَر * اژدها در قصدِ تو از سوی سَر
۲۹۵۶Nگر تو جایی خفته باشی با خطر * اژدها در قصد تو از سوی سر
۲۹۵۷Qمهربانی مر ترا آگاه کرد * که بجه زود ار نه اژدرهات خورد
۲۹۵۷Nمهربانی مر ترا آگاه کرد * که بجه زود ار نه اژدرهات خورد
۲۹۵۸Qتو بگویی فالِ بَد چون می‌زنی * فالِ چه بَر جه ببین در روشنی
۲۹۵۸Nتو بگویی فال بد چون می‌زنی * فال چه بر جه ببین در روشنی
۲۹۵۹Qاز میانِ فالِ بَد من خود ترا * می‌رهانم می‌بَرَم سوی سَرا
۲۹۵۹Nاز میان فال بد من خود ترا * می‌رهانم می‌برم سوی سرا
۲۹۶۰Qچون نبی آگه کننده‌ست از نهان * کاو بدید آنچِ ندید اهلِ جهان
۲۹۶۰Nچون نبی آگه کننده ست از نهان * کاو بدید آن چه ندید اهل جهان
۲۹۶۱Qگر طبیبی گویدت غُوره مخُور * که چنین رنجی بر آرد شُور و شَر
۲۹۶۱Nگر طبیبی گویدت غوره مخور * که چنین رنجی بر آرد شور و شر
۲۹۶۲Qتو بگویی فالِ بَد چون می‌زنی * پس تو ناصح را موثَّم می‌کنی
۲۹۶۲Nتو بگویی فال بد چون می‌زنی * پس تو ناصح را موثم می‌کنی
۲۹۶۳Qور منجّم گویدت کامروز هیچ * آنچنان کاری مکن اندر بسیچ
۲۹۶۳Nور منجم گویدت کامروز هیچ * آن چنان کاری مکن اندر بسیچ
۲۹۶۴Qصد ره ار بینی دروغِ اختری * یک دو باره راست آید می‌خری
۲۹۶۴Nصد ره ار بینی دروغ اختری * یک دو باره راست آید می‌خری
۲۹۶۵Qاین نجومِ ما نشد هرگز خلاف * صحَّتش چون مانْد از تو در غلاف
۲۹۶۵Nاین نجوم ما نشد هرگز خلاف * صحتش چون ماند از تو در غلاف
۲۹۶۶Qآن طبیب و آن منجّم از گمان * می‌کنند آگاه و ما خود از عیان
۲۹۶۶Nآن طبیب و آن منجم از گمان * می‌کنند آگاه و ما خود از عیان
۲۹۶۷Qدود می‌بینیم و آتش از کران * حمله می‌آرد بسوی مُنْکِران
۲۹۶۷Nدود می‌بینیم و آتش از کران * حمله می‌آرد به سوی منکران
۲۹۶۸Qتو همی‌گویی خمش کن زین مَقال * که زیانِ ماست قالِ شُوم‌فال
۲۹۶۸Nتو همی‌گویی خمش کن زین مقال * که زیان ماست قال شوم فال
۲۹۶۹Qای که نُصحِ ناصحان را نشنوی * فالِ بَد با تُست هر جا می‌روی
۲۹۶۹Nای که نصح ناصحان را نشنوی * فال بد با تست هر جا می‌روی
۲۹۷۰Qافعیی بر پُشتِ تو بر می‌رود * او ز بامی بیندش آگه کُنَد
۲۹۷۰Nافعیی بر پشت تو بر می‌رود * او ز بامی بیندش آگه کند
۲۹۷۱Qگوییَش خاموش غمگینم مکُن * گوید او خوش باش خود رفت آن سَخُن
۲۹۷۱Nگویی‌اش خاموش غمگینم مکن * گوید او خوش باش خود رفت آن سخن
۲۹۷۲Qچون زند افعی دهان بر گردنت * تلخ گردد جمله شادی جُستَنت
۲۹۷۲Nچون زند افعی دهان بر گردنت * تلخ گردد جمله شادی جستنت
۲۹۷۳Qپس بدو گویی همین بود ای فلان * چون بندریدی گریبان در فغان
۲۹۷۳Nپس بدو گویی همین بود ای فلان * چون بندریدی گریبان در فغان
۲۹۷۴Qیا ز بالایم تو سنگی می‌زدی * تا مرا آن جِد نمودی و بَدی
۲۹۷۴Nیا ز بالایم تو سنگی می‌زدی * تا مرا آن جد نمودی و بدی
۲۹۷۵Qاو بگوید زانک می‌آزرده‌ای * تو بگویی نیک شادم کرده‌ای
۲۹۷۵Nاو بگوید ز انکه می‌آزرده‌ای * تو بگویی نیک شادم کرده‌ای
۲۹۷۶Qگفت من کردم جوانمردی بپَند * تا رهانم من ترا زین خُشکْ بند
۲۹۷۶Nگفت من کردم جوانمردی به پند * تا رهانم من ترا زین خشک بند
۲۹۷۷Qاز لئیمی حقِّ آن نَشْناختی * مایهٔ ایذا و طُغیان ساختی
۲۹۷۷Nاز لئیمی حق آن نشناختی * مایه‌ی ایذا و طغیان ساختی
۲۹۷۸Qاین بود خویِ لئیمانِ دنی * بَد کند با تو چو نیکویی کنی
۲۹۷۸Nاین بود خوی لئیمان دنی * بد کند با تو چو نیکویی کنی
۲۹۷۹Qنفس را زین صبر می‌کن مُنحنیش * که لئیمست و نسازد نیکوییش
۲۹۷۹Nنفس را زین صبر می‌کن منحنیش * که لئیم است و نسازد نیکوییش
۲۹۸۰Qبا کریمی گر کنی احسان سزد * مر یکی را او عوض هفصد دهد
۲۹۸۰Nبا کریمی گر کنی احسان سزد * مر یکی را او عوض هفصد دهد
۲۹۸۱Qبا لئیمی چون کنی قهر و جفا * بنده‌ای گردد ترا بس با وفا
۲۹۸۱Nبا لئیمی چون کنی قهر و جفا * بنده‌ای گردد ترا بس با وفا
۲۹۸۲Qکافران کارند در نعمت جَفا * باز در دوزخ نداشان رَبَّنا
۲۹۸۲Nکافران کارند در نعمت جفا * باز در دوزخ نداشان ربنا