vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3001

title of 3001
۱Qای ضیاء الحق حُسام الدّین بیار * این سِوُم دفتر که سُنَّت شد سه بار
۱Nای ضیاء الحق حسام الدین بیار * این سوم دفتر که سنت شد سه بار
۲Qبر گشا گنجینهٔ اسرار را * در سوم دفتر بِهِل اَعْذار را
۲Nبر گشا گنجینه‌ی اسرار را * در سوم دفتر بهل اعذار را
۳Qقوّتت از قوّتِ حق می‌زهد * نه از عُروقی کز حرارت می‌جهد
۳Nقوتت از قوت حق می‌زهد * نه از عروقی کز حرارت می‌جهد
۴Qاین چراغِ شمس کو روشن بود * نه از فتیل و پنبه و روغن بود
۴Nاین چراغ شمس کاو روشن بود * نه از فتیل و پنبه و روغن بود
۵Qسقفِ گردون کو چنین دایم بود * نه از طناب و اُسْتُنی قایم بود
۵Nسقف گردون کاو چنین دایم بود * نه از طناب و استنی قایم بود
۶Qقوّتِ جبریل از مَطبَخ نبود * بود از دیدارِ خلّاقِ وجود
۶Nقوت جبریل از مطبخ نبود * بود از دیدار خلاق وجود
۷Qهمچنان این قوّتِ اَبْدالِ حق * هم ز حق دان نه از طعام و از طبق
۷Nهمچنان این قوت ابدال حق * هم ز حق دان نه از طعام و از طبق
۸Qجسمشان را هم ز نُور اِسْرِشْته‌اند * تا ز روح و از مَلَک بگْذشته‌اند
۸Nجسمشان را هم ز نور اسرشته‌اند * تا ز روح و از ملک بگذشته‌اند
۹Qچونک موصوفی باوصاف جلیل * ز آتشِ اَمْراض بگْذر چون خلیل
۹Nچون که موصوفی به اوصاف جلیل * ز آتش امراض بگذر چون خلیل
۱۰Qگردد آتش بر تو هم بَرْد و سلام * ای عناصر مر مِزاجت را غلام
۱۰Nگردد آتش بر تو هم برد و سلام * ای عناصر مر مزاجت را غلام
۱۱Qهر مزاجی را عناصر مایه است * وین مزاجت برتر از هر پایه است
۱۱Nهر مزاجی را عناصر مایه است * وین مزاجت برتر از هر پایه است
۱۲Qاین مزاجت از جهانِ مُنبسِط * وصفِ وَحْدت را کنون شد مُلتقِط
۱۲Nاین مزاجت از جهان منبسط * وصف وحدت را کنون شد ملتقط
۱۳Qای دریغا عرصهٔ اَفْهامِ خلق * سخت تنگ آمد ندارد خلقْ حَلقْ
۱۳Nای دریغا عرصه‌ی افهام خلق * سخت تنگ آمد ندارد خلق حلق
۱۴Qای ضیاء الحق بحذقِ رایِ تو * حلق بخشد سنگ را حلوای تو
۱۴Nای ضیاء الحق به حذق رای تو * حلق بخشد سنگ را حلوای تو
۱۵Qکوهِ طُور اندر تجلّی حَلق یافت * تا که مَی‌ نوشید و مَی را بر نتافت
۱۵Nکوه طور اندر تجلی حلق یافت * تا که می‌نوشید و می را بر نتافت
۱۶Qصارَ دَکَّا مِنْهُ وَ انْشَقَّ الْجَبَل * هَلْ رَأَیْتُمْ مِنْ جَبَلْ رَقْصَ الْجَمَل
۱۶Nصار دکا منه و انشق الجبل * هل رأیتم من جبل رقص الجمل
۱۷Qلقمه‌بخشی آید از هر کس بکس * حلق‌بخشی کار یزدانست و بَس
۱۷Nلقمه‌ بخشی آید از هر کس به کس * حلق بخشی کار یزدان است و بس
۱۸Qحلق بخشد جسم را و روح را * حلق بخشد بهرِ هر عُضْوَت جُدا
۱۸Nحلق بخشد جسم را و روح را * حلق بخشد بهر هر عضوت جدا
۱۹Qاین گهی بخشد که اِجْلالی شوی * و ز دغا و از دَغَل خالی شوی
۱۹Nاین گهی بخشد که اجلالی شوی * و ز دغا و از دغل خالی شوی
۲۰Qتا نگویی سِرِّ سلطان را بکس * تا نریزی قند را پیشِ مگس
۲۰Nتا نگویی سر سلطان را به کس * تا نریزی قند را پیش مگس
۲۱Qگوشِ آنکس نوشد اسرارِ جلال * کو چو سوسن صد زبان افتاد و لال
۲۱Nگوش آن کس نوشد اسرار جلال * کاو چو سوسن صد زبان افتاد و لال
۲۲Qحلق بخشد خاک را لطفِ خدا * تا خورد آب و برُوید صد گیا
۲۲Nحلق بخشد خاک را لطف خدا * تا خورد آب و بروید صد گیا
۲۳Qباز خاکی را ببخشد حلق و لب * تا گیاهش را خورد اندر طلب
۲۳Nباز خاکی را ببخشد حلق و لب * تا گیاهش را خورد اندر طلب
۲۴Qچون گیاهش خورْد حیوان گشت زفت * گشت حیوان لقمهٔ انسان و رفت
۲۴Nچون گیاهش خورد حیوان گشت زفت * گشت حیوان لقمه‌ی انسان و رفت
۲۵Qباز خاک آمد شد اکّالِ بَشَر * چون جُدا شد از بشر رُوح و بصَر
۲۵Nباز خاک آمد شد اکال بشر * چون جدا شد از بشر روح و بصر
۲۶Qذرّه‌ها دیدم دهانشان جمله باز * گر بگویم خورْدشان گردد دراز
۲۶Nذره‌ها دیدم دهانشان جمله باز * گر بگویم خوردشان گردد دراز
۲۷Qبرگها را برگ از اِنعام او * دایگان را دایه لطفِ عامِ او
۲۷Nبرگها را برگ از انعام او * دایگان را دایه لطف عام او
۲۸Qرزقها را رزقها او می‌دهد * زانک گندم بی‌غذایی چون زِهَد
۲۸Nرزقها را رزقها او می‌دهد * ز انکه گندم بی‌غذایی چون زهد
۲۹Qنیست شرحِ این سخن را مُنتهیَ * پاره‌ای گفتم بدانی پاره‌ها
۲۹Nنیست شرح این سخن را منتها * پاره‌ای گفتم بدانی پاره‌ها
۳۰Qجمله عالَم آکل و مأکول دان * باقیان را مُقبِل و مقبول دان
۳۰Nجمله عالم آکل و مأکول دان * باقیان را مقبل و مقبول دان
۳۱Qاین جهان و ساکنانش مُنتشر * و آن جهان و سالکانش مُستَمِر
۳۱Nاین جهان و ساکنانش منتشر * و آن جهان و سالکانش مستمر
۳۲Qاین جهان و عاشقانش مُنقطِع * اهلِ آن عالم مخلَّد مُجتَمِع
۳۲Nاین جهان و عاشقانش منقطع * اهل آن عالم مخلد مجتمع
۳۳Qپس کریم آنست کاو خود را دهد * آبِ حیوانی که ماند تا ابد
۳۳Nپس کریم آن است کاو خود را دهد * آب حیوانی که ماند تا ابد
۳۴Qباقیاتُ الصّالِحات آمد کریم * رَسته از صد آفت و اَخطار و بیم
۳۴Nباقیات الصالحات آمد کریم * رسته از صد آفت و اخطار و بیم
۳۵Qگر هزارانند یک کس بیش نیست * چون خیالاتی عَدَدْاندیش نیست
۳۵Nگر هزارانند یک کس بیش نیست * چون خیالات عدد اندیش نیست
۳۶Qآکل و مأکول را حلقست و نای * غالب و مغلوب را عقلست و رای
۳۶Nآکل و مأکول را حلق است و نای * غالب و مغلوب را عقل است و رای
۳۷Qحلق بخشید او عصای عدل را * خورد آن چندان عصا و حَبْل را
۳۷Nحلق بخشید او عصای عدل را * خورد آن چندان عصا و حبل را*
۳۸Qواندرو افزون نشد ز آن جمله اکل * زانک حیوانی نبودش اکل و شکل
۳۸Nو اندر او افزون نشد ز آن جمله اکل * ز انکه حیوانی نبودش اکل و شکل
۳۹Qمر یقین را چون عصا هم حلق داد * تا بخورْد او هر خیالی را که زاد
۳۹Nمر یقین را چون عصا هم حلق داد * تا بخورد او هر خیالی را که زاد
۴۰Qپس معانی را چو اعیان حَلقهاست * رازقِ حلقِ معانی هم خداست
۴۰Nپس معانی را چو اعیان حلقهاست * رازق حلق معانی هم خداست
۴۱Qپس ز مَه تا ماهی ایچ از خَلق نیست * که بجذبِ مایه او را حلق نیست
۴۱Nپس ز مه تا ماهی ایچ از خلق نیست * که به جذب مایه او را حلق نیست
۴۲Qحلقِ جان از فکرِ تن خالی شود * آنگهان روزیش اِجلالی شود
۴۲Nحلق جان از فکر تن خالی شود * آن گهان روزیش اجلالی شود
۴۳Qشرط تبدیلِ مزاج آمد بِدان * کز مزاجِ بَد بود مرگِ بَدان
۴۳Nشرط تبدیل مزاج آمد بدان * کز مزاج بد بود مرگ بدان
۴۴Qچون مزاجِ آدمی گِل‌خوار شد * زرد و بَدرنگ و سقیم و خوار شد
۴۴Nچون مزاج آدمی گل خوار شد * زرد و بد رنگ و سقیم و خوار شد
۴۵Qچون مزاجِ زشتِ او تبدیل یافت * رفت زشتی از رُخش چون شمع تافت
۴۵Nچون مزاج زشت او تبدیل یافت * رفت زشتی از رخش چون شمع تافت
۴۶Qدایه‌ای کو طفلِ شیر آموز را * تا بنعمت خوش کند پَدْفُوز را
۴۶Nدایه‌ای کو طفل شیر آموز را * تا به نعمت خوش کند پدفوز را
۴۷Qگر ببندد راهِ آن پِستان بَرُو * بر گشاید راهِ صد بُستان بَرُو
۴۷Nگر ببندد راه آن پستان بر او * بر گشاید راه صد بستان بر او
۴۸Qزانک پستان شد حجابِ آن ضعیف * از هزاران نعمت و خوان و رعیف
۴۸Nز انکه پستان شد حجاب آن ضعیف * از هزاران نعمت و خوان و رعیف
۴۹Qپس حیاتِ ماست موقوفِ فطام * اندک اندک جهْد کُن تَمَّ الْکَلام
۴۹Nپس حیات ماست موقوف فطام * اندک اندک جهد کن تم الکلام
۵۰Qچون جَنین بود آدمی بُد خون غذا * از نَجِس پاکی بَرَد مؤمن کَذَی
۵۰Nچون جنین بود آدمی بد خون غذا * از نجس پاکی برد مومن کذا
۵۱Qاز فطامِ خون غذااش شیر شد * وز فطامِ شیر لقمه‌گیر شد
۵۱Nاز فطام خون غذایش شیر شد * وز فطام شیر لقمه‌گیر شد
۵۲Qو ز فطامِ لقمه لُقمانی شود * طالبِ اِشکار پنهانی شود
۵۲Nو ز فطام لقمه لقمانی شود * طالب اشکار پنهانی شود
۵۳Qگر جَنین را کس بگفتی در رَحِم * هست بیرون عالَمی بس منتظم
۵۳Nگر جنین را کس بگفتی در رحم * هست بیرون عالمی بس منتظم
۵۴Qیک زمینِ خُرّمی با عرض و طول * اندرو صد نعمت و چندین اُکُول
۵۴Nیک زمین خرمی با عرض و طول * اندر او صد نعمت و چندین اکول
۵۵Qکوهها و بحرها و دشتها * بوستان‌ها باغها و کشتها
۵۵Nکوهها و بحرها و دشتها * بوستان‌ها باغ‌ها و کشت‌ها
۵۶Qآسمانی بس بلند و پُر ضیا * آفتاب و ماهتاب و صد سُها
۵۶Nآسمانی بس بلند و پر ضیا * آفتاب و ماهتاب و صد سها
۵۷Qاز جَنُوب و از شمال و از دَبُور * باغها دارد عروسیها و سُور
۵۷Nاز جنوب و از شمال و از دبور * باغها دارد عروسیها و سور
۵۸Qدر صفت ناید عجایبهای آن * تو درین ظلمت چه‌ای در امتحان
۵۸Nدر صفت ناید عجایبهای آن * تو در این ظلمت چه‌ای در امتحان
۵۹Qخون خوری در چار میخِ تنگنا * در میانِ جنس و اَنْجاس و عَنا
۵۹Nخون خوری در چار میخ تنگنا * در میان جنس و انجاس و عنا
۶۰Qاو بحکمِ حالِ خود مُنکِر بُدی * زین رسالت مُعْرِض و کافر شدی
۶۰Nاو به حکم حال خود منکر بدی * زین رسالت معرض و کافر شدی
۶۱Qکین مُحالست و فریبست و غُرور * زانک تصویری ندارد وهمِ کور
۶۱Nکاین محال است و فریب است و غرور * ز انکه تصویری ندارد وهم کور
۶۲Qجنسِ چیزی چون ندید اِدراکِ او * نَشْنود ادراکِ مُنْکِرناکِ او
۶۲Nجنس چیزی چون ندید ادراک او * نشنود ادراک منکرناک او
۶۳Qهمچنانک خلقِ عام اندر جهان * ز آن جهان اَبْدال می‌گویندشان
۶۳Nهمچنان که خلق عام اندر جهان * ز آن جهان ابدال می‌گویندشان
۶۴Qکاین جهان چاهیست بس تاریک و تنگ * هست بیرون عالمی بی‌بُو و رنگ
۶۴Nکاین جهان چاهی است بس تاریک و تنگ * هست بیرون عالمی بی‌بو و رنگ
۶۵Qهیچ در گوشِ کسی زیشان نرفت * کین طَمَع آمد حجابِ ژرف و زفت
۶۵Nهیچ در گوش کسی ز ایشان نرفت * کاین طمع آمد حجاب ژرف و زفت
۶۶Qگوش را بندد طَمَع از استماع * چشم را بندد غرض از اِطّلاع
۶۶Nگوش را بندد طمع از استماع * چشم را بندد غرض از اطلاع
۶۷Qهمچنانک آن جَنین را طمْعِ خون * کان غذای اوست در اوطانِ دون
۶۷Nهمچنان که آن جنین را طمع خون * کان غذای اوست در اوطان دون
۶۸Qاز حدیثِ این جهان محجوب کرد * غیرِ خون او می‌نداند چاشت خورد
۶۸Nاز حدیث این جهان محجوب کرد * غیر خون او می‌نداند چاشت خورد

block:3002

قصّهٔ خورندگان پیل بچّه از حرص و ترک نصیحت ناصح
۶۹Qآن شنیدی تو که در هندوستان * دید دانایی گروهی دوستان
۶۹Nآن شنیدی تو که در هندوستان * دید دانایی گروهی دوستان
۷۰Qگرسنه مانده شده بی‌برگ و عُور * می‌رسیدند از سفر از راهِ دور
۷۰Nگرسنه مانده شده بی‌برگ و عور * می‌رسیدند از سفر از راه دور
۷۱Qمِهْرِ داناییش جوشید و بگفت * خوش سلامیشان و چون گُلبُن شکفت
۷۱Nمهر داناییش جوشید و بگفت * خوش سلامیشان و چون گلبن شکفت
۷۲Qگفت دانم کز تَجوُّع و ز خَلا * جمع آمد رنجتان زین کربلا
۷۲Nگفت دانم کز تجوع و ز خلا * جمع آمد رنجتان زین کربلا
۷۳Qلیک اللَّه الله ای قومِ جلیل * تا نباشد خورْدتان فرزندِ پیل
۷۳Nلیک اللَّه الله ای قوم جلیل * تا نباشد خوردتان فرزند پیل
۷۴Qپیل هست این سو که اکنون می‌رَوید * پیل‌زاده مَشْکنید و بشْنوید
۷۴Nپیل هست این سو که اکنون می‌روید * پیل زاده مشکنید و بشنوید
۷۵Qپیل بچگانند اندر راهتان * صیدِ ایشان هست بس دلخواهتان
۷۵Nپیل بچگانند اندر راهتان * صید ایشان هست بس دل خواهتان
۷۶Qبس و ضعیف‌اند لطیف و بس سمین * لیک مادر هست طالب در کمین
۷۶Nبس ضعیفند و لطیف و بس سمین * لیک مادر هست طالب در کمین
۷۷Qاز پیِ فرزند صد فرسنگ راه * او بگردد در حنین و آه آه
۷۷Nاز پی فرزند صد فرسنگ راه * او بگردد در حنین و آه آه
۷۸Qآتش و دود آید از خرطومِ او * الحَذَر ز آن کودکِ مرحومِ او
۷۸Nآتش و دود آید از خرطوم او * الحذر ز آن کودک مرحوم او
۷۹Qاولیا اطفالِ حقّ‌اند ای پسر * غایبی و حاضری بس با خبر
۷۹Nاولیا اطفال حقند ای پسر * در حضور و غیبت ایشان با خبر
۸۰Qغایبی منْدیش از نُقصانشان * کو کَشَد کین از برای جانشان
۸۰Nغایبی مندیش از نقصانشان * کاو کشد کین از برای جانشان
۸۱Qگفت اطفالِ من‌اند این اولیا * در غریبی فرد از کار و کیا
۸۱Nگفت اطفال منند این اولیا * در غریبی فرد از کار و کیا
۸۲Qاز برای امتحان خوار و یتیم * لیک اندر سِر منم یار و ندیم
۸۲Nاز برای امتحان خوار و یتیم * لیک اندر سر منم یار و ندیم
۸۳Qپشت‌دارِ جمله عصمتهای من * گوییا هستند خود اجزای من
۸۳Nپشت دار جمله عصمتهای من * گوییا هستند خود اجزای من
۸۴Qهان و هان این دلق‌پوشانِ من‌اند * صد هزار اندر هزار و یک تن‌اند
۸۴Nهان و هان این دلق پوشان منند * صد هزار اندر هزار و یک تنند
۸۵Qورنه کَی کردی بیک چوبی هنر * موسیی فرعون را زیر و زبر
۸۵Nور نه کی کردی به یک چوبی هنر * موسیی فرعون را زیر و زبر
۸۶Qورنه کَی کردی بیک نفرینِ بَد * نوح شرق و غرب را غرقابِ خود
۸۶Nور نه کی کردی به یک نفرین بد * نوح شرق و غرب را غرقاب خود
۸۷Qبر نکَنْدی یک دعای لُوطِ راد * جمله شهرستانشان را بی‌مراد
۸۷Nبر نکندی یک دعای لوط راد * جمله شهرستانشان را بی‌مراد
۸۸Qگشت شهرستانِ چون فردوسشان * دجلهٔ آبِ سیه رَوْ بین نشان
۸۸Nگشت شهرستان چون فردوسشان * دجله‌ی آب سیه رو بین نشان
۸۹Qسوی شامست این نشان و این خبر * در رهِ قُدسش ببینی در گذر
۸۹Nسوی شام است این نشان و این خبر * در ره قدسش ببینی در گذر
۹۰Qصد هزاران ز انبیای حق‌پرست * خود بهَر قرنی سیاستها بُدست
۹۰Nصد هزاران ز انبیای حق پرست * خود به هر قرنی سیاستها بده ست
۹۱Qگر بگویم وین بیان افزون شود * خود جگر چه بْوُد که کُهها خون شود
۹۱Nگر بگویم وین بیان افزون شود * خود جگر چه بود که که‌ها خون شود
۹۲Qخون شود کُهها و باز آن بفْسَرَد * تو نبینی خون شدن کوری و رَد
۹۲Nخون شود که‌ها و باز آن بفسرد * تو نبینی خون شدن کوری و رد
۹۳Qطُرفه کوری دُوربینِ تیزچشم * لیک از اشتر نبیند غیرِ پشم
۹۳Nطرفه کوری دور بین تیز چشم * لیک از اشتر نبیند غیر پشم
۹۴Qمو بمو بیند ز صَرْفه‌ی حرصِ انس * رقصِ بی‌مقصود دارد همچو خِرس
۹۴Nمو به مو بیند ز صرفه‌ی حرص انس * رقص بی‌مقصود دارد همچو خرس
۹۵Qرقص آنجا کن که خود را بشْکنی * پنبه را از ریشِ شهوت بر کَنی
۹۵Nرقص آن جا کن که خود را بشکنی * پنبه را از ریش شهوت بر کنی
۹۶Qرقص و جولان بر سرِ میدان کنند * رقص اندر خونِ خود مردان کنند
۹۶Nرقص و جولان بر سر میدان کنند * رقص اندر خون خود مردان کنند
۹۷Qچون رهند از دستِ خود دستی زنند * چون جهند از نقصِ خود رقصی کنند
۹۷Nچون رهند از دست خود دستی زنند * چون جهند از نقص خود رقصی کنند
۹۸Qمطربانشان از درون دف می‌زنند * بحرها در شورشان کف می‌زنند
۹۸Nمطربانشان از درون دف می‌زنند * بحرها در شورشان کف می‌زنند
۹۹Qتو نبینی لیک بهرِ گوششان * برگها بر شاخها هم کف‌زنان
۹۹Nتو نبینی لیک بهر گوششان * برگها بر شاخها هم کف‌زنان
۱۰۰Qتو نبینی برگها را کف زدن * گوشِ دل باید نه این گوشِ بَدَن
۱۰۰Nتو نبینی برگها را کف زدن * گوش دل باید نه این گوش بدن
۱۰۱Qگوشِ سَر بر بند از هزل و دروغ * تا ببینی شهرِ جانِ با فروغ
۱۰۱Nگوش سر بر بند از هزل و دروغ * تا ببینی شهر جان با فروغ
۱۰۲Qسِر کَشَد گوشِ محمّد در سخن * کِش بگوید در نُبی حق‌ هُوَ أُذُنٌ
۱۰۲Nسر کشد گوش محمد در سخن * کش بگوید در نبی حق‌ هُوَ أُذُنٌ
۱۰۳Qسَربسَر گوشست و چشم است این نَبی * تازه زو ما مُرْضِعست او ما صَبی
۱۰۳Nسربه‌سر گوش است و چشم است این نبی * تازه زو ما مرضع است او ما صب‌ی
۱۰۴Qاین سخن پایان ندارد باز ران * سوی اهلِ پیل و بر آغاز ران
۱۰۴Nاین سخن پایان ندارد باز ران * سوی اهل پیل و بر آغاز ران

block:3003

بقیهٔ قصهٔ متعرّضان پیل‌بچگان
۱۰۵Qهر دهان را پیل بویی می‌کُنَد * گِردِ معدههٔ هر بَشَر بر می‌تَنَد
۱۰۵Nهر دهان را پیل بویی می‌کند * گرد معده‌ی هر بشر بر می‌تند
۱۰۶Qتا کجا یابد کبابِ پورِ خویش * تا نماید انتقام و زورِ خویش
۱۰۶Nتا کجا یابد کباب پور خویش * تا نماید انتقام و زور خویش
۱۰۷Qگوشتهای بندگانِ حق خوری * غِیبتِ ایشان کنی کَیْفَر بَری
۱۰۷Nگوشتهای بندگان حق خوری * غیبت ایشان کنی کیفر بری
۱۰۸Qهان که بویای دهانتان خالق است * کَی برد جان غیر آن کو صادق است
۱۰۸Nهان که بویای دهانتان خالق است * کی برد جان غیر آن کاو صادق است
۱۰۹Qوای آن افسوسیی کش بوی‌گیر * باشد اندر گور مُنکَر یا نکیر
۱۰۹Nو ان آن افسوسیی کش بوی گیر * باشد اندر گور منکر یا نکیر
۱۱۰Qنی دهان دزدیدن امکان ز آن مِهان * نه دهان خوش کردن از دارودِهان
۱۱۰Nنی دهان دزدیدن امکان ز آن مهان * نه دهان خوش کردن از دارو دهان
۱۱۱Qآب و روغن نیست مر روپوش را * راهِ حیلت نیست عقل و هوش را
۱۱۱Nآب و روغن نیست مر رو پوش را * راه حیلت نیست عقل و هوش را
۱۱۲Qچند کوبد زخمهای گُرْزشان * بر سرِ هر ژاژخا و مُرْزشان
۱۱۲Nچند کوبد زخمهای گرزشان * بر سر هر ژاژخا و مرزشان
۱۱۳Qگُرزِ عزراییل را بنْگر اثر * گر نبینی چوب و آهن در صُوَر
۱۱۳Nگرز عزراییل را بنگر اثر * گر نبینی چوب و آهن در صور
۱۱۴Qهم بصورت می‌نماید گه‌گهی * ز آن همان رنجور باشد آگهی
۱۱۴Nهم به صورت می‌نماید گه‌گهی * ز آن همان رنجور باشد آگهی
۱۱۵Qگوید آن رنجور ای یارانِ من * چیست این شمشیر بر سارانِ من
۱۱۵Nگوید آن رنجور ای یاران من * چیست این شمشیر بر ساران من
۱۱۶Qما نمی‌بینیم باشد این خیال * چه خیالست این کی این هست ارتحال
۱۱۶Nما نمی‌بینیم باشد این خیال * چه خیال است این که این هست ارتحال
۱۱۷Qچه خیالست این که این چرخِ نگون * از نهیبِ این خیالی شد کنون
۱۱۷Nچه خیال است این که این چرخ نگون * از نهیب این خیالی شد کنون
۱۱۸Qگُرزها و تیغها محسوس شد * پیشِ بیمار و سرش منکوس شد
۱۱۸Nگرزها و تیغها محسوس شد * پیش بیمار و سرش منکوس شد
۱۱۹Qاو همی‌بیند که آن از بهرِ اوست * چشمِ دشمن بسته ز آن و چشمِ دوست
۱۱۹Nاو همی‌بیند که آن از بهر اوست * چشم دشمن بسته ز آن و چشم دوست
۱۲۰Qحرصِ دنیا رفت و چشمش تیز شد * چشمِ او روشن گهِ خون‌ریز شد
۱۲۰Nحرص دنیا رفت و چشمش تیز شد * چشم او روشن گه خون‌ریز شد
۱۲۱Qمرغِ بی‌هنگام شد آن چشمِ او * از نتیجهٔ کبرِ او و خشمِ او
۱۲۱Nمرغ بی‌هنگام شد آن چشم او * از نتیجه‌ی کبر او و خشم او
۱۲۲Qسر بریدن واجب آید مرغ را * کو بغیرِ وقت جنباند دَرا
۱۲۲Nسر بریدن واجب آید مرغ را * کاو به غیر وقت جنباند درا
۱۲۳Qهر زمان نزعیست جُزوِ جانْت را * بنْگر اندر نزعِ جان ایمانْت را
۱۲۳Nهر زمان نزعی است جزو جانت را * بنگر اندر نزع جان ایمانت را
۱۲۴Qعُمرِ تو مانندِ هَمیانِ زرست * روز و شب مانندِ دیناراشْمَرست
۱۲۴Nعمر تو مانند همیان زر است * روز و شب مانند دینار اشمر است
۱۲۵Qمی‌شمارد می‌دهد زر بی‌وُقوف * تا که خالی گردد و آید خُسوف
۱۲۵Nمی‌شمارد می‌دهد زر بی‌وقوف * تا که خالی گردد و آید خسوف
۱۲۶Qگر ز کُه بِسْتانی و نَنْهی بجای * اندر آید کوه ز آن دادن ز پای
۱۲۶Nگر ز که بستانی و ننهی به جای * اندر آید کوه ز آن دادن ز پای
۱۲۷Qپس بنِه بر جای هر دَم را عِوَض * تا ز وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ‌ یابی غرض
۱۲۷Nپس بنه بر جای هر دم را عوض * تا ز وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ‌ یابی غرض
۱۲۸Qدر تمامی کارها چندین مکوش * جز بکاری که بود در دین مکوش
۱۲۸Nدر تمامی کارها چندین مکوش * جز به کاری که بود در دین مکوش
۱۲۹Qعاقبت تو رفت خواهی ناتمام * کارهایت اَبْتَر و نانِ تو خام
۱۲۹Nعاقبت تو رفت خواهی ناتمام * کارهایت ابتر و نان تو خام
۱۳۰Qو آن عمارت کردنِ گور و لحد * نه بسنگست و بچوب و نه لُبَد
۱۳۰Nو آن عمارت کردن گور و لحد * نه به سنگ است و به چوب و نه لبد
۱۳۱Qبلک خود را در صفا گوری کَنی * در مَنی او کُنی دفنِ مَنی
۱۳۱Nبلکه خود را در صفا گوری کنی * در منی او کنی دفن منی
۱۳۲Qخاکِ او گردی و مدفونِ غمش * تا دَمت یابد مددها از دَمش
۱۳۲Nخاک او گردی و مدفون غمش * تا دمت یابد مددها از دمش
۱۳۳Qگورخانه و قُبّه‌ها و کنگره * نبْود از اصحابِ معنی آن سَرَه
۱۳۳Nگورخانه و قبه‌ها و کنگره * نبود از اصحاب معنی آن سره
۱۳۴Qبنْگر اکنون زنده اطلس‌پوش را * هیچ اطلس دست‌گیرد هوش را
۱۳۴Nبنگر اکنون زنده اطلس پوش را * هیچ اطلس دست‌گیرد هوش را
۱۳۵Qدر عذابِ مُنْکَرست آن جانِ او * کژدمِ غم در دلِ غَمْدانِ او
۱۳۵Nدر عذاب منکر است آن جان او * کژدم غم در دل غمدان او
۱۳۶Qاز برون بر ظاهرش نقش و نگار * و ز درون ز اندیشه‌ها او زار زار
۱۳۶Nاز برون بر ظاهرش نقش و نگار * و ز درون ز اندیشه‌ها او زار زار
۱۳۷Qو آن یکی بینی در آن دلقِ کهن * چون نبات اندیشه و شکَّر سُخن
۱۳۷Nو آن یکی بینی در آن دلق کهن * چون نبات اندیشه و شکر سخن

block:3004

باز گشتن بحکایت پیل
۱۳۸Qگفت ناصح بشْنوید این پندِ من * تا دل و جانتان نگردد ممتحن
۱۳۸Nگفت ناصح بشنوید این پند من * تا دل و جانتان نگردد ممتحن
۱۳۹Qبا گیاه و برگها قانع شوید * در شکارِ پیل‌بچگان کم روید
۱۳۹Nبا گیاه و برگها قانع شوید * در شکار پیل بچگان کم روید
۱۴۰Qمن برون کردم ز گردون وامِ نُصْح * جز سعادت کَیْ بود انجامِ نُصْح
۱۴۰Nمن برون کردم ز گردون وام نصح * جز سعادت کی بود انجام نصح
۱۴۱Qمن بتبلیغِ رسالت آمدم * تا رهانم مر شما را از نَدَم
۱۴۱Nمن به تبلیغ رسالت آمدم * تا رهانم مر شما را از ندم
۱۴۲Qهین مبادا که طَمَع رهتان زند * طمْعِ برگ از بیخهاتان بر کَنَد
۱۴۲Nهین مبادا که طمع رهتان زند * طمع برگ از بیخهاتان بر کند
۱۴۳Qاین بگفت و خَیر بادی کرد و رفت * گشت قحط و جُوعشان در راه زفت
۱۴۳Nاین بگفت و خیر بادی کرد و رفت * گشت قحط و جوعشان در راه زفت
۱۴۴Qناگهان دیدند سوی جاده‌ای * پورِ پیلی فربهی نوزاده‌ای
۱۴۴Nناگهان دیدند سوی جاده‌ای * پور پیلی فربهی نوزاده‌ای
۱۴۵Qاندر افتادند چون گرگانِ مست * پاک خوردندش فرو شستند دست
۱۴۵Nاندر افتادند چون گرگان مست * پاک خوردندش فرو شستند دست
۱۴۶Qآن یکی همره نخورد و پند داد * که حدیثِ آن فقیرش بود یاد
۱۴۶Nآن یکی همره نخورد و پند داد * که حدیث آن فقیرش بود یاد
۱۴۷Qاز کبابش مانع آمد آن سخن * بختِ نو بخشد ترا عقلِ کهن
۱۴۷Nاز کبابش مانع آمد آن سخن * بخت نو بخشد ترا عقل کهن
۱۴۸Qپس بیفتادند و خُفتند آن همه * و آن گرسنه چون شُبان اندر رمه
۱۴۸Nپس بیفتادند و خفتند آن همه * و آن گرسنه چون شبان اندر رمه
۱۴۹Qدید پیلی سهمناکی می‌رسید * اوّلا آمد سوی حارس دَوید
۱۴۹Nدید پیلی سهمناکی می‌رسید * اولا آمد سوی حارس دوید
۱۵۰Qبوی می‌کرد آن دهانش را سه بار * هیچ بویی زو نیامد ناگوار
۱۵۰Nبوی می‌کرد آن دهانش را سه بار * هیچ بویی زو نیامد ناگوار
۱۵۱Qچند باری گردِ او گشت و برفت * مر ورا نازرد آن شه‌پیلِ زفت
۱۵۱Nچند باری گرد او گشت و برفت * مر و را نازرد آن شه پیل زفت
۱۵۲Qمر لبِ هر خفته‌ای را بوی کرد * بوی می‌آمد ورا ز آن خُفته مرد
۱۵۲Nمر لب هر خفته‌ای را بوی کرد * بوی می‌آمد و را ز آن خفته مرد
۱۵۳Qاز کبابِ پیل‌زاد‌ه خورده بود * بر درانید و بکُشتش پیل زود
۱۵۳Nاز کباب پیل زاده خورده بود * بر درانید و بکشتش پیل زود
۱۵۴Qدر زمان او یک بیک را ز آن گروه * می‌درانید و نبودش ز آن شکوه
۱۵۴Nدر زمان او یک به یک را ز آن گروه * می‌درانید و نبودش ز آن شکوه
۱۵۵Qبر هوا انداخت هر یک را گزاف * تا همی‌زد بر زمین می‌شد شکاف
۱۵۵Nبر هوا انداخت هر یک را گزاف * تا همی‌زد بر زمین می‌شد شکاف
۱۵۶Qای خورندهٔ خونِ خلق از راه بَرْد * تا نه‌آرد خونِ ایشانت نَبَرْد
۱۵۶Nای خورنده‌ی خون خلق از راه برد * تا نیارد خون ایشانت نبرد
۱۵۷Qمالِ ایشان خونِ ایشان دان یقین * زانک مال از زور آید در یمین
۱۵۷Nمال ایشان خون ایشان دان یقین * ز انکه مال از زور آید در یمین
۱۵۸Qمادرِ آن پیل‌بچْگان کین کَشَد * پیل‌بچّه‌خواره را کیفر کُشَد
۱۵۸Nمادر آن پیل بچگان کین کشد * پیل بچه خواره را کیفر کشد
۱۵۹Qپیل‌بچّه‌ می‌خوری ای پاره‌خوار * هم بر آرد خصمِ پیل از تو دَمار
۱۵۹Nپیل بچه می‌خوری ای پاره خوار * هم بر آرد خصم پیل از تو دمار
۱۶۰Qبویْ رسوا کرد مَکراندیش را * پیل داند بوی طفلِ خویش را
۱۶۰Nبوی رسوا کرد مکر اندیش را * پیل داند بوی طفل خویش را
۱۶۱Qآنک یابد بویِ حق را از یَمَن * چون نیابد بویِ باطل را ز من
۱۶۱Nآن که یابد بوی حق را از یمن * چون نیابد بوی باطل را ز من
۱۶۲Qمصطفی چون بُرد بوی از راهِ دور * چون نیابد از دهانِ ما بخور
۱۶۲Nمصطفی چون برد بوی از راه دور * چون نیابد از دهان ما بخور
۱۶۳Qهم بیابد لیک پوشاند ز ما * بویِ نیک و بَد بر آید بر سَما
۱۶۳Nهم بیابد لیک پوشاند ز ما * بوی نیک و بد بر آید بر سما
۱۶۴Qتو همی‌خُسبی و بویِ آن حرام * می‌زند بر آسمانِ سبزفام
۱۶۴Nتو همی‌خسبی و بوی آن حرام * می‌زند بر آسمان سبزفام
۱۶۵Qهمرهِ انفاسِ زشتت می‌شود * تا ببُوگیرانِ گردون می‌رود
۱۶۵Nهمره انفاس زشتت می‌شود * تا به بوگیران گردون می‌رود
۱۶۶Qبویِ کبر و بویِ حرص و بویِ آز * در سخن گفتن بیاید چون پیاز
۱۶۶Nبوی کبر و بوی حرص و بوی آز * در سخن گفتن بیاید چون پیاز
۱۶۷Qگر خوری سوگند من کَی خورده‌ام * از پیاز و سیر تقوی کرده‌ام
۱۶۷Nگر خوری سوگند من کی خورده‌ام * از پیاز و سیر تقوی کرده‌ام
۱۶۸Qآن دَمِ سوگند غمّازی کند * بر دماغِ همنشینان بر زند
۱۶۸Nآن دم سوگند غمازی کند * بر دماغ همنشینان بر زند
۱۶۹Qبس دعاها رَد شود از بویِ آن * آن دلِ کژ می‌نماید در زبان
۱۶۹Nبس دعاها رد شود از بوی آن * آن دل کژ می‌نماید در زبان
۱۷۰Qاخْسَؤُا آید جوابِ آن دُعا * چوبِ رَد باشد جزای هر دغا
۱۷۰Nاخْسَؤُا آید جواب آن دعا * چوب رد باشد جزای هر دغا
۱۷۱Qگر حدیثت کج بود معنیت راست * آن کژی لفظ مقبولِ خداست
۱۷۱Nگر حدیثت کج بود معنیت راست * آن کجی لفظ مقبول خداست

block:3005

بیان آنک خطای محبّان بهترست از صواب بیگانگان بَرِ محبوب
۱۷۲Qآن بِلالِ صدق در بانگِ نماز * حَیَّ را هَیَّ همی‌خوانْد از نیاز
۱۷۲Nآن بلال صدق در بانگ نماز * حی را هی همی‌خواند از نیاز
۱۷۳Qتا بگفتند ای پَیَمبر راست نیست * این خطا اکنون که آغازِ بِناست
۱۷۳Nتا بگفتند ای پیمبر راست نیست * این خطا اکنون که آغاز بناست
۱۷۴Qای نبیّ و ای رسولِ کِردگار * یک مُوذِّن کو بود افصح بیار
۱۷۴Nای نبی و ای رسول کردگار * یک موذن کاو بود افصح بیار
۱۷۵Qعیب باشد اوَّلِ دین و صلاح * لحن خواندن لفظِ حَیَّ عَلْ فَلاح
۱۷۵Nعیب باشد اول دین و صلاح * لحن خواندن لفظ حی علی الفلاح
۱۷۶Qخشمِ پیغامبر بجوشید و بگفت * یک دو رمزی از عنایاتِ نهفت
۱۷۶Nخشم پیغمبر بجوشید و بگفت * یک دو رمزی از عنایات نهفت
۱۷۷Qکای خسان نزدِ خدا هَیَّ بلال * بهتر از صد حی و خی و قیل و قال
۱۷۷Nکای خسان نزد خدا هی بلال * بهتر از صد حی و خی و قیل و قال
۱۷۸Qوا مشورانید تا من رازتان * وا نگویم آخر و آغازتان
۱۷۸Nوامشورانید تا من رازتان * وانگویم آخر و آغازتان
۱۷۹Qگر نداری تو دَمِ خوش در دعا * رَوْ دعا می‌خواه ز اخوانِ صفا
۱۷۹Nگر نداری تو دم خوش در دعا * رو دعا می‌خواه ز اخوان صفا

block:3006

امر حق بموسی کی مرا بدهانی خوان کی بدان دهان گناه نکرده ای
۱۸۰Qگفت ای موسی ز من می‌جو پناه * با دهانی که نکردی تو گناه
۱۸۰Nگفت ای موسی ز من می‌جو پناه * با دهانی که نکردی تو گناه
۱۸۱Qگفت موسی من ندارم آن دهان * گفت ما را از دهان غیرِ خوان
۱۸۱Nگفت موسی من ندارم آن دهان * گفت ما را از دهان غیر خوان
۱۸۲Qاز دهانِ غیر کَیْ کردی گناه * ْاز دهانِ غیر بر خوان کای اله
۱۸۲Nاز دهان غیر کی کردی گناه * از دهان غیر بر خوان کای اله
۱۸۳Qآنچنان کن که دهانها مر ترا * در شب و در روزها آرد دعا
۱۸۳Nآن چنان کن که دهانها مر ترا * در شب و در روزها آرد دعا
۱۸۴Qاز دهانی که نکردستی گناه * و آن دهانِ غیر باشد عذر خواه
۱۸۴Nاز دهانی که نکرده‌ستی گناه * و آن دهان غیر باشد عذر خواه
۱۸۵Qیا دهانِ خویشتن را پاک کن * روحِ خود را چابک و چالاک کن
۱۸۵Nیا دهان خویشتن را پاک کن * روح خود را چابک و چالاک کن
۱۸۶Qذکرِحق پاکست چون پاکی رسید * رَخْت بر بندد برون آید پلید
۱۸۶Nذکر حق پاک است چون پاکی رسید * رخت بر بندد برون آید پلید
۱۸۷Qمی‌گریزد ضدّها از ضدّها * شب گریزد چون بر افروزد ضیا
۱۸۷Nمی‌گریزد ضدها از ضدها * شب گریزد چون بر افروزد ضیا
۱۸۸Qچون در آید نامِ پاک اندر دهان * نه پلیدی ماند و نه اندُهان
۱۸۸Nچون در آید نام پاک اندر دهان * نی پلیدی ماند و نی اندهان

block:3007

بیان آنک الله گفتن نیازمند عین لبَّیک گفتن حقّ است
۱۸۹Qآن یکی اللَّه می‌گفتی شبی * تا که شیرین می‌شد از ذکرش لبی
۱۸۹Nآن یکی اللَّه می‌گفتی شبی * تا که شیرین می‌شد از ذکرش لبی
۱۹۰Qگفت شیطان آخر ای بسیار گو * این همه اللَّه را لَبَّیْک کو
۱۹۰Nگفت شیطان آخر ای بسیار گو * این همه اللَّه را لبیک کو
۱۹۱Qمی‌نیاید یک جواب از پیشِ تخت * چند اللَّه می‌زنی با رویِ سخت
۱۹۱Nمی‌نیاید یک جواب از پیش تخت * چند اللَّه می‌زنی با روی سخت
۱۹۲Qاو شکسته دل شد و بنْهاد سَر * دید در خواب او خَضِر را در خُضَر
۱۹۲Nاو شکسته دل شد و بنهاد سر * دید در خواب او خضر را در خضر
۱۹۳Qگفت هین از ذکر چون وا مانده‌ای * چون پشیمانی از آن کش خوانده‌ای
۱۹۳Nگفت هین از ذکر چون وامانده‌ای * چون پشیمانی از آن کش خوانده‌ای
۱۹۴Qگفت لَبَّیْکم نمی‌آید جواب * ز آن همی‌ترسم که باشم رَدِّ باب
۱۹۴Nگفت لبیکم نمی‌آید جواب * ز آن همی‌ترسم که باشم رد باب
۱۹۵Qگفت آن اللَّهِ تو لَبَّیْکِ ماست * و آن نیاز و درد و سوزت پَیْکِ ماست
۱۹۵Nگفت آن اللَّه تو لبیک ماست * و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست
۱۹۶Qحیله‌ها و چاره‌جوییهای تو * جذبِ ما بود و گشاد این پایِ تو
۱۹۶Nحیله‌ها و چاره جوییهای تو * جذب ما بود و گشاد این پای تو
۱۹۷Qترس و عشقِ تو کمندِ لطفِ ماست * زیرِ هر یا رَبِّ تو لَبَّیْکهاست
۱۹۷Nترس و عشق تو کمند لطف ماست * زیر هر یا رب تو لبیکهاست
۱۹۸Qجانِ جاهل زین دعا جز دُور نیست * زانک یا رَب گفتنش دستور نیست
۱۹۸Nجان جاهل زین دعا جز دور نیست * ز انکه یا رب گفتنش دستور نیست
۱۹۹Qبر دهان و بر دلش قُفلست و بند * تا ننالد با خدا وقتِ گزند
۱۹۹Nبر دهان و بر دلش قفل است و بند * تا ننالد با خدا وقت گزند
۲۰۰Qداد مر فرعون را صد ملک و مال * تا بکرد او دَعوی عزّ و جلال
۲۰۰Nداد مر فرعون را صد ملک و مال * تا بکرد او دعوی عز و جلال
۲۰۱Qدر همه عمرش ندید او دردِ سَر * تا ننالد سوی حقّ آن بدْگُهَر
۲۰۱Nدر همه عمرش ندید او درد سر * تا ننالد سوی حق آن بد گهر
۲۰۲Qداد او را جمله ملکِ این جهان * حق ندادش درد و رنج و اندهان
۲۰۲Nداد او را جمله ملک این جهان * حق ندادش درد و رنج و اندهان
۲۰۳Qدرد آمد بهتر از مُلکِ جهان * تا بخوانی مر خدا را در نهان
۲۰۳Nدرد آمد بهتر از ملک جهان * تا بخوانی مر خدا را در نهان
۲۰۴Qخواندنِ بی‌درد از افسردگیست * خواندنِ با درد از دل‌بردگیست
۲۰۴Nخواندن بی‌درد از افسردگی است * خواندن با درد از دل بردگی است
۲۰۵Qآن کشیدن زیرِ لب آواز را * یاد کردن مَبدا و آغاز را
۲۰۵Nآن کشیدن زیر لب آواز را * یاد کردن مبدا و آغاز را
۲۰۶Qآن شده آواز صافی و حزین * ای خدا وی مُستغاث و ای مُعین
۲۰۶Nآن شده آواز صافی و حزین * ای خدا وی مستغاث و ای معین
۲۰۷Qنالهٔ سگ در رَهَش بی‌جذبه نیست * زانک هر راغب اسیرِ رَه‌زنیست
۲۰۷Nناله‌ی سگ در رهش بی‌جذبه نیست * ز انکه هر راغب اسیر ره زنی است
۲۰۸Qچون سگِ کهفی که از مُردار رَست * بر سرِ خوانِ شهنشاهان نشست
۲۰۸Nچون سگ کهفی که از مردار رست * بر سر خوان شهنشاهان نشست
۲۰۹Qتا قیامت می‌خورد او پیشِ غار * آبِ رحمت عارفانه بی‌تَغار
۲۰۹Nتا قیامت می‌خورد او پیش غار * آب رحمت عارفانه بی‌تغار
۲۱۰Qای بسا سگ‌پوست کو را نام نیست * لیک اندر پرده بی‌آن جام نیست
۲۱۰Nای بسا سگ پوست کاو را نام نیست * لیک اندر پرده بی‌آن جام نیست
۲۱۱Qجان بده از بهرِ این جام ای پسر * بی‌جهاد و صبر کَیْ باشد ظفر
۲۱۱Nجان بده از بهر این جام ای پسر * بی‌جهاد و صبر کی باشد ظفر
۲۱۲Qصبر کردن بهرِ این نبْود حَرَج * صبر کن کالصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج
۲۱۲Nصبر کردن بهر این نبود حرج * صبر کن کالصبر مفتاح الفرج
۲۱۳Qزین کمین بی‌صبر و حزمی کس نجست * حزم را خود صبر آمد پا و دست
۲۱۳Nزین کمین بی‌صبر و حزمی کس نجست * حزم را خود صبر آمد پا و دست
۲۱۴Qحزم کن از خورد کین زهرین گیاست * حزم کردن زور و نورِ انبیاست
۲۱۴Nحزم کن از خورد کاین زهرین گیاست * حزم کردن زور و نور انبیاست
۲۱۵Qکاه باشد کو به هر بادی جهد * کوه کَیْ مر باد را وَزْنی نهد
۲۱۵Nکاه باشد کاو به هر بادی جهد * کوه کی مر باد را وزنی نهد
۲۱۶Qهر طرف غولی همی‌خواند ترا * کای برادر راه خواهی هین بیا
۲۱۶Nهر طرف غولی همی‌خواند ترا * کای برادر راه خواهی هین بیا
۲۱۷Qره نمایم هَمْرَهت باشم رفیق * من قلاووزم درین راهِ دقیق
۲۱۷Nرهنمایم همرهت باشم رفیق * من قلاووزم در این راه دقیق
۲۱۸Qنه قلاووزست و نه ره داند او * یُوسُفا کم رَوْ سوی آن گرگ‌خو
۲۱۸Nنی قلاووز است و نی ره داند او * یوسفا کم رو سوی آن گرگ خو
۲۱۹Qحزم این باشد که نفْریبد ترا * چرب و نوش و دامهای این سرا
۲۱۹Nحزم این باشد که نفریبد ترا * چرب و نوش و دامهای این سرا
۲۲۰Qکه نه چَربِش دارد و نه نوش او * سِحر خواند می‌دمد در گوش او
۲۲۰Nکه نه چربش دارد و نی نوش او * سحر خواند می‌دمد در گوش او
۲۲۱Qکه بیا مهمانِ ما ای روشنی * خانه آنِ تُست و تو آنِ منی
۲۲۱Nکه بیا مهمان ما ای روشنی * خانه آن تست و تو آن منی
۲۲۲Qحزم آن باشد که گویی تُخمه‌ام * یا سقیمم خستهٔ این دَخمه‌ام
۲۲۲Nحزم آن باشد که گویی تخمه‌ام * یا سقیمم خسته‌ی این دخمه‌ام
۲۲۳Qیا سَرَم دَردست دردِ سر ببَر * یا مرا خواندست آن خالوپسر
۲۲۳Nیا سرم درد است درد سر ببر * یا مرا خوانده ست آن خالو پسر
۲۲۴Qزانک یک نُوشَت دهد با نیشها * که بکارد در تو نوشش ریشها
۲۲۴Nز انکه یک نوشت دهد با نیشها * که بکارد در تو نوشش ریشها
۲۲۵Qزرّ اگر پنجاه اگر شصتت دهد * ماهیا او گوشت در شَسْتت دهد
۲۲۵Nزر اگر پنجاه اگر شصتت دهد * ماهیا او گوشت در شستت دهد
۲۲۶Qگر دهد خود کَیْ دهد آن پُر حِیَل * جَوْزِ پوسیدست گفتارِ دَغَل
۲۲۶Nگر دهد خود کی دهد آن پر حیل * جوز پوسیده ست گفتار دغل
۲۲۷Qژَغْژَغِ آن عقل و مغزت را بَرَد * صد هزاران عقل را یک نشْمرد
۲۲۷Nژغژغ آن عقل و مغزت را برد * صد هزاران عقل را یک نشمرد
۲۲۸Qیارِ تو خورجینِ تُست و کیسه‌ات * گر تو رامینی مجُو جز ویسه‌ات
۲۲۸Nیار تو خورجین تست و کیسه‌ات * گر تو رامینی مجو جز ویسه‌ات
۲۲۹Qویسه و معشوقِ تو هم ذاتِ تُست * وین برونیها همه آفاتِ تُست
۲۲۹Nویسه و معشوق تو هم ذات تست * وین برونیها همه آفات تست
۲۳۰Qحزم آن باشد که چون دعوت کنند * تو نگویی مست و خواهانِ منند
۲۳۰Nحزم آن باشد که چون دعوت کنند * تو نگویی مست و خواهان منند
۲۳۱Qدعوتِ ایشان صفیرِ مرغ دان * که کند صیّاد در مَکمَن نهان
۲۳۱Nدعوت ایشان صفیر مرغ دان * که کند صیاد در مکمن نهان
۲۳۲Qمرغِ مرده پیش بنْهاده که این * می‌کند این بانگ و آواز و حنین
۲۳۲Nمرغ مرده پیش بنهاده که این * می‌کند این بانگ و آواز و حنین
۲۳۳Qمرغ پندارد که جنسِ اوست او * جمع آید بر دَرَدشان پوست او
۲۳۳Nمرغ پندارد که جنس اوست او * جمع آید بر دردشان پوست او
۲۳۴Qجز مگر مرغی که حزمش داد حق * تا نگردد گیجِ آن دانه و مَلَق
۲۳۴Nجز مگر مرغی که حزمش داد حق * تا نگردد گیج آن دانه و ملق
۲۳۵Qهست بی‌حزمی پشیمانی یقین * بشْنو این افسانه را در شرح این
۲۳۵Nهست بی‌حزمی پشیمانی یقین * بشنو این افسانه را در شرح این

block:3008

فریفتن روستایی شهریی را و بدعوت خواندن بلاله و الحاح بسیار
۲۳۶Qای برادر بود اندر ما مَضَی * شهریی با روستایی آشنا
۲۳۶Nای برادر بود اندر ما مضی * شهریی با روستایی آشنا
۲۳۷Qروستایی چون سوی شهر آمدی * خرگه اندر کویِ آن شهری زدی
۲۳۷Nروستایی چون سوی شهر آمدی * خرگه اندر کوی آن شهری زدی
۲۳۸Qدو مَه و سه ماه مهمانش بُدی * بر دکانِ او و بر خوانش بُدی
۲۳۸Nدو مه و سه ماه مهمانش بدی * بر دکان او و بر خوانش بدی
۲۳۹Qهر حوایج را که بودش آن زمان * راست کردی مردِ شهری رایگان
۲۳۹Nهر حوایج را که بودیش آن زمان * راست کردی مرد شهری رایگان
۲۴۰Qرُو بشهری کرد و گفت ای خواجه تو * هیچ می‌نایی سوی دِه فُرجه‌جُو
۲۴۰Nرو به شهری کرد و گفت ای خواجه تو * هیچ می‌نایی سوی ده فرجه جو
۲۴۱Qاللَّه اللَّه جمله فرزندان بیار * کین زمانِ گلشنست و نوبهار
۲۴۱Nاللَّه اللَّه جمله فرزندان بیار * کاین زمان گلشن است و نو بهار
۲۴۲Qیا بتابستان بیا وقتِ ثَمر * تا ببندم خدمتت را من کمر
۲۴۲Nیا به تابستان بیا وقت ثمر * تا ببندم خدمتت را من کمر
۲۴۳Qخَیْل و فرزندان و قَومت را بیار * در دهِ ما باش سه ماه و چهار
۲۴۳Nخیل و فرزندان و قومت را بیار * در ده ما باش سه ماه و چهار
۲۴۴Qکه بهاران خِطّهٔ دِه خوش بود * کشت‌زار و لالهٔ دلکش بود
۲۴۴Nکه بهاران خطه‌ی ده خوش بود * کشت زار و لاله‌ی دل کش بود
۲۴۵Qوعده دادی شهری او را دفعِ حال * تا بر آمد بعدِ وعده هشت سال
۲۴۵Nوعده دادی شهری او را دفع حال * تا بر آمد بعد وعده هشت سال
۲۴۶Qاو بهر سالی همی‌گفتی که کَیْ * عزم خواهی کرد کامد ماهِ دَیْ
۲۴۶Nاو به هر سالی همی‌گفتی که کی * عزم خواهی کرد کامد ماه دی
۲۴۷Qاو بهانه ساختی کامسال‌مان * از فلان خِطَّه بیامد میهمان
۲۴۷Nاو بهانه ساختی کامسالمان * از فلان خطه بیامد میهمان
۲۴۸Qسالِ دیگر گر توانم وا رهید * از مُهِمّات آن طرف خواهم دوید
۲۴۸Nسال دیگر گر توانم وارهید * از مهمات آن طرف خواهم دوید
۲۴۹Qگفت هستند آن عیالم منتظر * بهرِ فرزندانِ تو ای اهلِ بِر
۲۴۹Nگفت هستند آن عیالم منتظر * بهر فرزندان تو ای اهل بر
۲۵۰Qباز هر سالی چو لگلگ آمدی * تا مقیمِ قُبَّهٔ شهری شدی
۲۵۰Nباز هر سالی چو لکلک آمدی * تا مقیم قبه‌ی شهری شدی
۲۵۱Qخواجه هر سالی ز زَرّ و مالِ خویش * خرجِ او کردی گشادی بالِ خویش
۲۵۱Nخواجه هر سالی ز زر و مال خویش * خرج او کردی گشادی بال خویش
۲۵۲Qآخرین کرّت سه ماه آن پهلوان * خوان نهادش بامدادان و شبان
۲۵۲Nآخرین کرت سه ماه آن پهلوان * خوان نهادش بامدادان و شبان
۲۵۳Qاز خجالت باز گفت او خواجه را * چند وعده چند بفّریبی مرا
۲۵۳Nاز خجالت باز گفت او خواجه را * چند وعده چند بفریبی مرا
۲۵۴Qگفت خواجه جسم و جانم وصل جُوست * لیک هر تحویل اندر حکمِ هوست
۲۵۴Nگفت خواجه جسم و جانم وصل جوست * لیک هر تحویل اندر حکم هوست
۲۵۵Qآدمی چون کَشتی است و بادبان * تا کَیْ آرد باد را آن بادْران
۲۵۵Nآدمی چون کشتی است و بادبان * تا کی آرد باد را آن باد ران
۲۵۶Qباز سوگندان بدادش کای کریم * گیر فرزندان بیا بنْگر نعیم
۲۵۶Nباز سوگندان بدادش کای کریم * گیر فرزندان بیا بنگر نعیم
۲۵۷Qدستِ او بگْرفت سه کرّت بعهد * کالله الله زو بیا بنْمای جَهْد
۲۵۷Nدست او بگرفت سه کرت به عهد * کالله الله زو بیا بنمای جهد
۲۵۸Qبعدِ دَه سال و بهَر سالی چنین * لابه‌ها و وعده‌های شکّرین
۲۵۸Nبعد ده سال و به هر سالی چنین * لابه‌ها و وعده‌های شکرین
۲۵۹Qکودکانِ خواجه گفتند ای پدر * ماه و ابر و سایه هم دارد سفر
۲۵۹Nکودکان خواجه گفتند ای پدر * ماه و ابر و سایه هم دارد سفر
۲۶۰Qحقّها بر وَیْ تو ثابت کرده‌ای * رنجها در کارِ او بس بُرده‌ای
۲۶۰Nحقها بر وی تو ثابت کرده‌ای * رنجها در کار او بس برده‌ای
۲۶۱Qاو همی‌خواهد که بعضی حَقِّ آن * واگزارد چون شوی تو میهمان
۲۶۱Nاو همی‌خواهد که بعضی حق آن * واگزارد چون شوی تو میهمان
۲۶۲Qبس وصیَّت کرد ما را او نهان * که کشیدش سوی دِه لابه‌کنان
۲۶۲Nبس وصیت کرد ما را او نهان * که کشیدش سوی ده لابه‌کنان
۲۶۳Qگفت حقَّست این ولی ای سِیبَوَیْه * اِتَّقِ مِنْ شَرِّ مَنْ أَحسَنْتْ اِلَیْه
۲۶۳Nگفت حق است این ولی ای سیبویه * اتق من شر من أحسنت الیه
۲۶۴Qدوستی تخمِ دَمِ آخر بود * ترسم از وَحْشت که آن فاسد شود
۲۶۴Nدوستی تخم دم آخر بود * ترسم از وحشت که آن فاسد شود
۲۶۵Qصحبتی باشد چو شمشیرِ قَطوع * همچو دَیْ در بوستان و در زُروع
۲۶۵Nصحبتی باشد چو شمشیر قطوع * همچو دی در بوستان و در زروع
۲۶۶Qصحبتی باشد چو فصلِ نوبهار * زو عمارتها و دخلِ بی‌شمار
۲۶۶Nصحبتی باشد چو فصل نو بهار * زو عمارتها و دخل بی‌شمار
۲۶۷Qحَزم آن باشد که ظنِّ بَد بَری * تا گریزی و شوی از بَد بَری
۲۶۷Nحزم آن باشد که ظن بد بری * تا گریزی و شوی از بد بری
۲۶۸Qحزم سُوءُ الظَّنّ گفتست آن رسول * هر قدم را دام می‌دان ای فضول
۲۶۸Nحزم سوء الظن گفته است آن رسول * هر قدم را دام می‌دان ای فضول
۲۶۹Qرویِ صحرا هست هموار و فراخ * هر قدم دامیست کم ران اوستاخ
۲۶۹Nروی صحرا هست هموار و فراخ * هر قدم دامی است کم ران اوستاخ
۲۷۰Qآن بُز کوهی دود که دام کُو * چون بتازد دامش افتد در گلُو
۲۷۰Nآن بز کوهی دود که دام کو * چون بتازد دامش افتد در گلو
۲۷۱Qآنک می‌گفتی که کُو اینک ببین * دشت می‌دیدی نمی‌دیدی کمین
۲۷۱Nآن که می‌گفتی که کو اینک ببین * دشت می‌دیدی نمی‌دیدی کمین
۲۷۲Qبی‌کمین و دام و صیَّاد ای عَیار * دُنْبه کَیْ باشد میانِ کِشت‌زار
۲۷۲Nبی‌کمین و دام و صیاد ای عیار * دنبه کی باشد میان کشت‌زار
۲۷۳Qآنک گستاخ آمدند اندر زمین * استخوان و کَلَّه‌هاشان را ببین
۲۷۳Nآن که گستاخ آمدند اندر زمین * استخوان و کله‌هاشان را ببین
۲۷۴Qچون بگورستان روی ای مُرتَضَی * استخوانشان را بپرس از ما مَضَی
۲۷۴Nچون به گورستان روی ای مرتضی * استخوانشان را بپرس از ما مضی
۲۷۵Qتا بظاهر بینی آن مستانِ کور * چون فرو رفتند در چاهِ غرور
۲۷۵Nتا به ظاهر بینی آن مستان کور * چون فرو رفتند در چاه غرور
۲۷۶Qچشم اگر داری تو کورانه مَیا * ور نداری چشمْ دست آور عَصا
۲۷۶Nچشم اگر داری تو کورانه میا * ور نداری چشم دست آور عصا
۲۷۷Qآن عصای حزم و استدلال را * چون نداری دید می‌کن پیشوا
۲۷۷Nآن عصای حزم و استدلال را * چون نداری دید می‌کن پیشوا
۲۷۸Qور عصای حزم و استدلال نیست * بی‌عصا کَش بر سَرِ هر ره مه‌ایست
۲۷۸Nور عصای حزم و استدلال نیست * بی‌عصا کش بر سر هر ره مه‌ایست
۲۷۹Qگام ز آن سان نِه که نابینا نهد * تا که پا از چاه و از سگ وا رهد
۲۷۹Nگام ز آن سان نه که نابینا نهد * تا که پا از چاه و از سگ وارهد
۲۸۰Qلرزلرزان و بترس و احتیاط * می‌نهد پا تا نیُفتد در خُباط
۲۸۰Nلرزلرزان و به ترس و احتیاط * می‌نهد پا تا نیفتد در خباط
۲۸۱Qای ز دودی جَسته در ناری شده * لقمه جُسته لقمهٔ ماری شده
۲۸۱Nای زدودی جسته در ناری شده * لقمه جسته لقمه‌ی ماری شده

block:3009

قصّهٔ اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان را
۲۸۲Qتو نخواندی قصّهٔ اهلِ سَبا * یا بخواندی و ندیدی جز صدا
۲۸۲Nتو نخواندی قصه‌ی اهل سبا * یا بخواندی و ندیدی جز صدا
۲۸۳Qاز صدا آن کوه خود آگاه نیست * سوی معنی هوشِ کُه را راه نیست
۲۸۳Nاز صدا آن کوه خود آگاه نیست * سوی معنی هوش که را راه نیست
۲۸۴Qاو همی بانگی کند بی‌گوش و هوش * چون خَمُش کردی تو او هم شد خموش
۲۸۴Nاو همی بانگی کند بی‌گوش و هوش * چون خمش کردی تو او هم شد خموش
۲۸۵Qداد حقّ اهلِ سبا را بس فراغ * صد هزاران قصر و ایوانها و باغ
۲۸۵Nداد حق اهل سبا را بس فراغ * صد هزاران قصر و ایوانها و باغ
۲۸۶Qشکرِ آن نگْزاردند آن بَدْرگان * در وفا بودند کمتر از سگان
۲۸۶Nشکر آن نگزاردند آن بد رگان * در وفا بودند کمتر از سگان
۲۸۷Qمر سگی را لقمهٔ نانی ز دَر * چون رسد بر در همی‌بندد کمر
۲۸۷Nمر سگی را لقمه‌ی نانی ز در * چون رسد بر در همی‌بندد کمر
۲۸۸Qپاسبان و حارسِ دَر می‌شود * گر چه بر وَیْ جور و سختی می‌رود
۲۸۸Nپاسبان و حارس در می‌شود * گر چه بر وی جور و سختی می‌رود
۲۸۹Qهم بر آن دَر باشدش باش و قرار * کفر دارد کَرْد غیری اختیار
۲۸۹Nهم بر آن در باشدش باش و قرار * کفر دارد کرد غیری اختیار
۲۹۰Qور سگی آید غریبی روز و شب * آن سگانش می‌کنند آن دم ادب
۲۹۰Nور سگی آید غریبی روز و شب * آن سگانش می‌کنند آن دم ادب
۲۹۱Qکه برو آنجا که اوَّل مَنزلست * حقّ آن نعمت گروگانِ دلست
۲۹۱Nکه برو آن جا که اول منزل است * حق آن نعمت گروگان دل است
۲۹۲Qمی‌گزندش که برَوْ بر جای خویش * حقِّ آن نعمت فرو مگْذار بیش
۲۹۲Nمی‌گزندش که برو بر جای خویش * حق آن نعمت فرو مگذار بیش
۲۹۳Qاز درِ دل و اهلِ دل آبِ حیات * چند نوشیدی و وا شد چشمهات
۲۹۳Nاز در دل و اهل دل آب حیات * چند نوشیدی و وا شد چشمهات
۲۹۴Qبس غذای سُکر و وَجْد و بی‌خودی * از درِ اهلِ دلان بر جان زدی
۲۹۴Nبس غذای سکر و وجد و بی‌خودی * از در اهل دلان بر جان زدی
۲۹۵Qباز این در را رها کردی ز حرص * گِرْدِ هر دکّان همی‌گردی ز حرص
۲۹۵Nباز این در را رها کردی ز حرص * گرد هر دکان همی‌گردی چو خرس
۲۹۶Qبر درِ آن مُنعمانِ چرب‌دیگ * می‌دوی بهرِ ثریدِ مُرْدَریگ
۲۹۶Nبر در آن منعمان چرب دیگ * می‌دوی بهر ثرید مرده‌ریگ
۲۹۷Qچربِش اینجا دان که جان فربه شود * کارِ نااومید اینجا به شود
۲۹۷Nچربش اینجا دان که جان فربه شود * کار نااومید اینجا به شود

block:3010

جمع آمدن اهل آفت هر صباحی بر در صمعهٔ عیسی علیه السَّلام جهتِ طلب شفا بدعای او
۲۹۸Qصومعهٔ عیسیست خوانِ اهلِ دل * هان و هان ای مبتلا این دَر مهِل
۲۹۸Nصومعه‌ی عیساست خوان اهل دل * هان و هان ای مبتلا این در مهل
۲۹۹Qجمع گشتندی ز هر اطراف خَلق * از ضریر و لنگ و شلّ و اهلِ دَلق
۲۹۹Nجمع گشتندی ز هر اطراف خلق * از ضریر و لنگ و شل و اهل دلق
۳۰۰Qبر درِ آن صومعه عیسی صَباح * تا بدَم اوشان رهاند از جُناح
۳۰۰Nبر در آن صومعه عیسی صباح * تا به دم اوشان رهاند از جناح
۳۰۱Qاو چو فارغ گشتی از اورادِ خویش * چاشتگه بیرون شدی آن خوب کیش
۳۰۱Nاو چو فارغ گشتی از اوراد خویش * چاشتگه بیرون شدی آن خوب کیش
۳۰۲Qجَوْق جَوْقی مبتلا دیدی نزار * شِسْته بر دَر در امید و انتظار
۳۰۲Nجوق جوقی مبتلا دیدی نزار * شسته بر در در امید و انتظار
۳۰۳Qگفتی ای اصحابِ آفت از خدا * حاجتِ این جملگانتان شد روا
۳۰۳Nگفتی ای اصحاب آفت از خدا * حاجت این جملگانتان شد روا
۳۰۴Qهین روان گردید بی‌رنج و عنا * سوی غفّاری و اکرامِ خدا
۳۰۴Nهین روان گردید بی‌رنج و عنا * سوی غفاری و اکرام خدا
۳۰۵Qجملگان چون اشترانِ بسته پای * که گشایی زانوی ایشان برای
۳۰۵Nجملگان چون اشتران بسته پای * که گشایی زانوی ایشان به رای
۳۰۶Qخوش دوان و شادمانه سوی خان * از دعای او شدندی پا دوان
۳۰۶Nخوش دوان و شادمان سوی خان * از دعای او شدندی پا دوان
۳۰۷Qآزمودی تو بسی آفاتِ خویش * یافتی صحَّت ازین شاهانِ کیش
۳۰۷Nآزمودی تو بسی آفات خویش * یافتی صحت از این شاهان کیش
۳۰۸Qچند آن لنگی تو رَهْوار شد * چند جانت بی‌غم و آزار شد
۳۰۸Nچند آن لنگی تو رهوار شد * چند جانت بی‌غم و آزار شد
۳۰۹Qای مغفَّل رشته‌ای بر پای بند * تا ز خود هم گُم نگردی ای لَوَند
۳۰۹Nای مغفل رشته‌ای بر پای بند * تا ز خود هم گم نگردی ای لوند
۳۱۰Qناسپاسی و فراموشی تو * یاد ناورْد آن عسل نوشی تو
۳۱۰Nناسپاسی و فراموشی تو * یاد ناورد آن عسل نوشی تو
۳۱۱Qلاجرم آن راه بر تو بسته شد * چون دلِ اهلِ دل از تو خسته شد
۳۱۱Nلاجرم آن راه بر تو بسته شد * چون دل اهل دل از تو خسته شد
۳۱۲Qزودشان دریاب و استغفار کن * همچو ابری گریه‌های زار کن
۳۱۲Nزودشان دریاب و استغفار کن * همچو ابری گریه‌های زار کن
۳۱۳Qتا گلستانشان سوی تو بشْکفد * میوه‌های پخته بر خود وا کَفَد
۳۱۳Nتا گلستانشان سوی تو بشکفد * میوه‌های پخته بر خود واکفد
۳۱۴Qهم بر آن در گَرْد کم از سگ مباش * با سگِ کهف ار شدستی خواجه‌تاش
۳۱۴Nهم بر آن در گرد کم از سگ مباش * با سگ کهف ار شده‌ستی خواجه‌تاش
۳۱۵Qچون سگان هم مر سگان را ناصحند * کی دل اندر خانهٔ اوَّل ببند
۳۱۵Nچون سگان هم مر سگان را ناصحند * که دل اندر خانه‌ی اول ببند
۳۱۶Qآن درِ اوّل که خوردی استخوان * سخت گیر و حق گزار آن را ممان
۳۱۶Nآن در اول که خوردی استخوان * سخت گیر و حق گزار آن را ممان
۳۱۷Qمی‌گزندش تا ز ادب آنجا رود * وز مُقامِ اوَّلین مُفْلِح شود
۳۱۷Nمی‌گزندش کز ادب آن جا رود * وز مقام اولین مفلح شود
۳۱۸Qمی‌گزندش کای سگِ طاغی بَرو * با ولی نعمتت یاغی مشَوْ
۳۱۸Nمی‌گزندش کای سگ طاغی برو * با ولی نعمتت یاغی مشو
۳۱۹Qبر همان دَر همچو حلقه بسته باش * پاسبان و چابک و برجَسته باش
۳۱۹Nبر همان در همچو حلقه بسته باش * پاسبان و چابک و برجسته باش
۳۲۰Qصورتِ نقضِ وفای ما مباش * بی‌وفایی را مکن بیهوده فاش
۳۲۰Nصورت نقض وفای ما مباش * بی‌وفایی را مکن بی‌هوده فاش
۳۲۱Qمر سگان را چون وفا آمد شعار * رَو سگان را ننگ و بَدْنامی میار
۳۲۱Nمر سگان را چون وفا آمد شعار * رو سگان را ننگ و بد نامی میار
۳۲۲Qبی‌وفایی چون سگان را عار بود * بی‌وفایی چون روا داری نمود
۳۲۲Nبی‌وفایی چون سگان را عار بود * بی‌وفایی چون روا داری نمود
۳۲۳Qحق تعالی فخر آورد از وفا * گفت مَنْ أَوْفَی بِعَهْدٍ غَیْرَنا
۳۲۳Nحق تعالی فخر آورد از وفا * گفت من اوفی بعهد غیرنا
۳۲۴Qبی‌وفایی دان وفا با رَدِّ حق * بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق
۳۲۴Nبی‌وفایی دان وفا با رد حق * بر حقوق حق ندارد کس سبق
۳۲۵Qحقِّ مادر بعد از آن شد کان کریم * کرد او را از جَنینِ تو غریم
۳۲۵Nحق مادر بعد از آن شد کان کریم * کرد او را از جنین تو غریم
۳۲۶Qصورتی کردت درونِ جسمِ او * داد در حَمْلش وَرا آرام و خُو
۳۲۶Nصورتی کردت درون جسم او * داد در حملش و را آرام و خو
۳۲۷Qهمچو جُزْوِ متَّصل دید او ترا * متّصِل را کرد تدبیرش جُدا
۳۲۷Nهمچو جزو متصل دید او ترا * متصل را کرد تدبیرش جدا
۳۲۸Qحق هزاران صنعت و فن ساختست * تا که مادر بر تو مِهْر انداختست
۳۲۸Nحق هزاران صنعت و فن ساخته ست * تا که مادر بر تو مهر انداخته ست
۳۲۹Qپس حقِ حق سابق از مادر بود * هر که آن حق را نداند خَر بود
۳۲۹Nپس حق حق سابق از مادر بود * هر که آن حق را نداند خر بود
۳۳۰Qآنک مادر آفرید و ضَرَع و شیر * با پدر کردش قرین آن خود مگیر
۳۳۰Nآن که مادر آفرید و ضرع و شیر * با پدر کردش قرین آن خود مگیر
۳۳۱Qای خداوند قدیم احسانِ تو * آنک دانم و آنک نه هم آنِ تو
۳۳۱Nای خداوند قدیم احسان تو * آن که دانم و آن که نه هم آن تو
۳۳۲Qتو بفرمودی که حق را یاد کن * زانک حقِّ من نمی‌گردد کهن
۳۳۲Nتو بفرمودی که حق را یاد کن * ز انکه حق من نمی‌گردد کهن
۳۳۳Qیاد کن لطفی که کردم آن صَبُوح * با شما از حفظ در کشتی نوح
۳۳۳Nیاد کن لطفی که کردم آن صبوح * با شما از حفظ در کشتی نوح
۳۳۴Qپیله بابایانتان را آن زمان * دادم از طوفان و از موجش امان
۳۳۴Nپیله بابایانتان را آن زمان * دادم از طوفان و از موجش امان
۳۳۵Qآبِ آتش خُو زمین بگْرفته بود * موجِ او مر اوجِ کُه را می‌ربود
۳۳۵Nآب آتش خو زمین بگرفته بود * موج او مر اوج که را می‌ربود
۳۳۶Qحفظ کردم من نکردم ردّتان * در وجودِ جَدِّ جَدِّ جَدّتان
۳۳۶Nحفظ کردم من نکردم ردتان * در وجود جد جد جدتان
۳۳۷Qچون شدی سَر پُشتِ پایت چون زنم * کارگاهِ خویش ضایع چون کنم
۳۳۷Nچون شدی سر پشت پایت چون زنم * کارگاه خویش ضایع چون کنم
۳۳۸Qچون فدای بی‌وفایان می‌شوی * از گمانِ بَد بدان سو می‌روی
۳۳۸Nچون فدای بی‌وفایان می‌شوی * از گمان بد بدان سو می‌روی
۳۳۹Qمن ز سهو و بی‌وفاییها بَری * سوی من آیی گمانِ بَد بَری
۳۳۹Nمن ز سهو و بی‌وفاییها بری * سوی من آیی گمان بد بری
۳۴۰Qاین گمانِ بَد بر آنجا بَر که تو * می‌شوی در پیشِ همچون خود دو تو
۳۴۰Nاین گمان بد بر آن جا بر که تو * می‌شوی در پیش همچون خود دو تو
۳۴۱Qبس گرفتی یار و همراهانِ زفت * گر ترا پرسم که کُو گویی که رفت
۳۴۱Nبس گرفتی یار و همراهان زفت * گر ترا پرسم که کو گویی که رفت
۳۴۲Qیارِ نیکت رفت بر چرخِ بَرین * یارِ فِسقت رفت در قعرِ زمین
۳۴۲Nیار نیکت رفت بر چرخ برین * یار فسقت رفت در قعر زمین
۳۴۳Qتو بماندی در میانه آنچنان * بی‌مدد چون آتشی از کاروان
۳۴۳Nتو بماندی در میانه آن چنان * بی‌مدد چون آتشی از کاروان
۳۴۴Qدامنِ او گیر ای یارِ دلیر * کو مُنزَّه باشد از بالا و زیر
۳۴۴Nدامن او گیر ای یار دلیر * کاو منزه باشد از بالا و زیر
۳۴۵Qنه چو عیسی سوی گردون بر شود * نه چو قارون در زمین اندر رود
۳۴۵Nنی چو عیسی سوی گردون بر شود * نی چو قارون در زمین اندر رود
۳۴۶Qبا تو باشد در مکان و بی‌مکان * چون بمانی از سَرا و از دکان
۳۴۶Nبا تو باشد در مکان و بی‌مکان * چون بمانی از سرا و از دکان
۳۴۷Qاو بر آرد از کدورتها صفا * مر جفاهای ترا گیرد وفا
۳۴۷Nاو بر آرد از کدورتها صفا * مر جفاهای ترا گیرد وفا
۳۴۸Qچون جفا آری فرستد گوشمال * تا ز نُقْصان وا رَوی سوی کمال
۳۴۸Nچون جفا آری فرستد گوشمال * تا ز نقصان واروی سوی کمال
۳۴۹Qچون تو وِرْدی ترک کردی در رَوش * بر تو قبضی آید از رنج و تَبِش
۳۴۹Nچون تو وردی ترک کردی در روش * بر تو قبضی آید از رنج و تبش
۳۵۰Qآن ادب کردن بود یعنی مکن * هیچ تحویلی از آن عهدِ کَهُن
۳۵۰Nآن ادب کردن بود یعنی مکن * هیچ تحویلی از آن عهد کهن
۳۵۱Qپیش از آن کین قبض زنجیری شود * این که دلگیریست پاگیری شود
۳۵۱Nپیش از آن کاین قبض زنجیری شود * این که دل گیری است پا گیری شود
۳۵۲Qرنجِ معقولت شود محسوس و فاش * تا نگیری این اشارت را بلاش
۳۵۲Nرنج معقولت شود محسوس و فاش * تا نگیری این اشارت را به لاش
۳۵۳Qدر معاصی قبضها دلگیر شد * قبضها بعد از اجل زنجیر شد
۳۵۳Nدر معاصی قبضها دلگیر شد * قبضها بعد از اجل زنجیر شد
۳۵۴Qنُعْطِ مَنْ أَعْرَضْ هُنَا عَنْ ذِکْرِنا * عِیشةً ضَنْکًا وَ نَجْزِی بِالْعَمَی
۳۵۴Nنعط من أعرض هنا عن ذکرنا * عیشه ضنکا و نجزی بالعمی
۳۵۵Qدزد چون مالِ کسان را می‌بَرَد * قبض و دلتنگی دلش را می‌خَلَد
۳۵۵Nدزد چون مال کسان را می‌برد * قبض و دل تنگی دلش را می‌خلد
۳۵۶Qاو همی‌گوید عجب این قبض چیست * قبضِ آن مظلوم کز شَرَّت گریست
۳۵۶Nاو همی‌گوید عجب این قبض چیست * قبض آن مظلوم کز شرت گریست
۳۵۷Qچون بدین قبض التفاتی کم کند * بادِ اصرار آتشش را دَم کند
۳۵۷Nچون بدین قبض التفاتی کم کند * باد اصرار آتشش را دم کند
۳۵۸Qقبضِ دل قبضِ عَوان شد لاجرم * گشت محسوس آن معانی زد عَلَم
۳۵۸Nقبض دل قبض عوان شد لاجرم * گشت محسوس آن معانی زد علم
۳۵۹Qغصّه‌ها زندان شُدست و چارْمیخ * غُصّه بیخست و برُوید شاخ بیخ
۳۵۹Nغصه‌ها زندان شده‌ست و چار میخ * غصه بیخ است و بروید شاخ بیخ
۳۶۰Qبیخ پنهان بود هم شد آشکار * قبض و بسطِ اندرون بیخی شمار
۳۶۰Nبیخ پنهان بود هم شد آشکار * قبض و بسط اندرون بیخی شمار
۳۶۱Qچونک بیخِ بَد بود زودش بزن * تا نرُوید زشت خاری در چمن
۳۶۱Nچون که بیخ بد بود زودش بزن * تا نروید زشت خاری در چمن
۳۶۲Qقبض دیدی چارهٔ آن قبض کن * زانک سَرها جمله می‌رُوید ز بُن
۳۶۲Nقبض دیدی چاره‌ی آن قبض کن * ز انکه سرها جمله می‌روید ز بن
۳۶۳Qبسط دیدی بسطِ خود را آب ده * چون بر آید میوه با اصحاب دِه
۳۶۳Nبسط دیدی بسط خود را آب ده * چون بر آید میوه با اصحاب ده

block:3011

باقی قصهٔ اهل سبا
۳۶۴Qآن سَبا ز اهلِ صِبا بودند و خام * کارشان کُفرانِ نعمت با کرام
۳۶۴Nآن سبا ز اهل صبا بودند و خام * کارشان کفران نعمت با کرام
۳۶۵Qباشد آن کفرانِ نعمت در مثال * که کنی با مُحْسِنِ خود تو جدال
۳۶۵Nباشد آن کفران نعمت در مثال * که کنی با محسن خود تو جدال
۳۶۶Qکه نمی‌باید مرا این نیکوی * من برنجم زین چه رنجه می‌شوی
۳۶۶Nکه نمی‌باید مرا این نیکوی * من برنجم زین چه رنجه می‌شوی
۳۶۷Qلطف کن این نیکوی را دُور کن * من نخواهم چشم زودم کور کن
۳۶۷Nلطف کن این نیکویی را دور کن * من نخواهم چشم زودم کور کن
۳۶۸Qپس سَبا گفتند باعِدْ بیننا * شَیْنُنا خَیرٌ لَنا خُذْ زَبْنَنا
۳۶۸Nپس سبا گفتند باعد بَیْنَنا * شیننا خیر لنا خذ زبننا
۳۶۹Qما نمی‌خواهیم این ایوان و باغ * نه زنانِ خوب و نه امن و فراغ
۳۶۹Nما نمی‌خواهیم این ایوان و باغ * نه زنان خوب و نه امن و فراغ
۳۷۰Qشهرها نزدیکِ همدیگر بَدست * آن بیابانست خوش کانجا دَدست
۳۷۰Nشهرها نزدیک همدیگر بد است * آن بیابان است خوش کانجا دد است
۳۷۱Qیَطْلبُ الْإِنسانُ فی الصَّیْفِ الشِّتا * فإِذا جاءَ الشِّتاء أَنْکَرَ ذا
۳۷۱Nیطلب الإنسان فی الصیف الشتا * فإذا جاء الشتاء أنکر ذا
۳۷۲Qفَهْوَ لا یَرْضَی بِحالٍ أَبدا * لا بِضیقٍ لا بعَیْشٍ رَغَدا
۳۷۲Nفهو لا یرضی بحال أبدا * لا بضیق لا بعیش رغدا
۳۷۳Qقُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ * کُلَّما نالَ هُدًی أَنْکَرَهُ
۳۷۳Nقُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ * کلما نال هدی أنکره
۳۷۴Qنفس زین سانست ز آن شد کُشتنی * اُقْتُلوا أَنْفُسکم گفت آن سَنی
۳۷۴Nنفس زین سان است ز آن شد کشتنی * اقتلوا أنفسکم گفت آن سنی
۳۷۵Qخارِ سه سُویست هر چون کش نهی * در خَلَد وز زخمِ او تو کَیْ جهی
۳۷۵Nخار سه سویه است هر چون کش نهی * در خلد وز زخم او تو کی جهی
۳۷۶Qآتشِ ترکِ هوا در خار زن * دست اندر یارِ نیکوکار زن
۳۷۶Nآتش ترک هوا در خار زن * دست اندر یار نیکو کار زن
۳۷۷Qچون ز حَد بردند اصحابِ سَبا * که بپیش ما وَبا به از صَبا
۳۷۷Nچون ز حد بردند اصحاب سبا * که به پیش ما وبا به از صبا
۳۷۸Qناصحانشان در نصیحت آمدند * از فُسوق و کُفر مانع می‌شدند
۳۷۸Nناصحانشان در نصیحت آمدند * از فسوق و کفر مانع می شدند
۳۷۹Qقصدِ خونِ ناصحان می‌داشتند * تخمِ فِسْق و کافری می‌کاشتند
۳۷۹Nقصد خون ناصحان می‌داشتند * تخم فسق و کافری می‌کاشتند
۳۸۰Qچون قضا آید شود تنگ این جهان * از قضا حلوا شود رنجِ دهان
۳۸۰Nچون قضا آید شود تنگ این جهان * از قضا حلوا شود رنج دهان
۳۸۱Qگفت إِذا جاَءَ الْقَضَاء ضَاقَ الْفَضا * تُحْجَبُ الْأَبْصَار إِذا جاءَ الْقَضاء
۳۸۱Nگفت إِذا جاء القضاء ضاق الفضا * تحجب الأبصار إِذا جاء القضاء
۳۸۲Qچشم بسته می‌شود وقتِ قَضا * تا نبیند چشم کُحْلِ چشم را
۳۸۲Nچشم بسته می‌شود وقت قضا * تا نبیند چشم کحل چشم را
۳۸۳Qمکرِ آن فارس چو انگیزید گَرْد * آن غُبارت ز اِستغاثت دُور کرد
۳۸۳Nمکر آن فارس چو انگیزید گرد * آن غبارت ز استغاثت دور کرد
۳۸۴Qسوی فارس رو مرَو سوی غبار * ور نه بر تو کوبد آن مکرِ سوار
۳۸۴Nسوی فارس رو مرو سوی غبار * ور نه بر تو کوبد آن مکر سوار
۳۸۵Qگفت حقّ آن را که این گرگش بخورد * دید گَرْدِ گرگ چون زاری نکرد
۳۸۵Nگفت حق آن را که این گرگش بخورد * دید گرد گرگ چون زاری نکرد
۳۸۶Qاو نمی‌دانست گَرْدِ گرگ را * با چنین دانش چِرا کرد او چَرا
۳۸۶Nاو نمی‌دانست گرد گرگ را * با چنین دانش چرا کرد او چرا
۳۸۷Qگوسفندان بُویِ گرگِ با گزند * می‌بدانند و بهَر سو می‌خَزند
۳۸۷Nگوسفندان بوی گرگ با گزند * می‌بدانند و به هر سو می‌خزند
۳۸۸Qمغزِ حیوانات بویِ شیر را * می‌بداند ترک می‌گوید چَرا
۳۸۸Nمغز حیوانات بوی شیر را * می‌بداند ترک می‌گوید چرا
۳۸۹Qبویِ شیرِ خشم دیدی باز گرد * با مناجات و حذر انباز گرد
۳۸۹Nبوی شیر خشم دیدی باز گرد * با مناجات و حذر انباز گرد
۳۹۰Qوا نگشتند آن گروه از گَرْدِ گرگ * گرگِ محنت بعدِ گَرْد آمد سُتُرگ
۳۹۰Nوانگشتند آن گروه از گرد گرگ * گرگ محنت بعد گرد آمد سترگ
۳۹۱Qبر درید آن گوسفندان را بخشم * که ز چوپانِ خِرَد بستند چشم
۳۹۱Nبر درید آن گوسفندان را به خشم * که ز چوپان خرد بستند چشم
۳۹۲Qچند چوپانشان بخواند و نامدند * خاکِ غم در چشمِ چوپان می‌زدند
۳۹۲Nچند چوپانشان بخواند و نامدند * خاک غم در چشم چوپان می‌زدند
۳۹۳Qکه برَو ما از تو خود چوپان‌تریم * چون تَبَع گردیم هر یک سَرْوَریم
۳۹۳Nکه برو ما از تو خود چوپان‌تریم * چون تبع گردیم هر یک سروریم
۳۹۴Qطُعمهٔ گرگیم و آنِ یار نه * هیزمِ ناریم و آنِ عار نه
۳۹۴Nطعمه‌ی گرگیم و آن یار نه * هیزم ناریم و آن عار نه
۳۹۵Qحَمْیتی بُد جاهلیَّت در دماغ * بانگِ شومی بر دِمَنشان کرد زاغ
۳۹۵Nحمیتی بد جاهلیت در دماغ * بانگ شومی بر دمنشان کرد زاغ
۳۹۶Qبهرِ مظلومان همی‌کندند چاه * در چَه افتادند و می‌گفتند آه
۳۹۶Nبهر مظلومان همی‌کندند چاه * در چه افتادند و می‌گفتند آه
۳۹۷Qپوستینِ یُوسَفان بشکافتند * آنچ می‌کردند یک یک یافتند
۳۹۷Nپوستین یوسفان بشکافتند * آن چه می‌کردند یک یک یافتند
۳۹۸Qکیست آن یوسف دلِ حق جُویِ تو * چون اسیری بسته اندر کویِ تو
۳۹۸Nکیست آن یوسف دل حق جوی تو * چون اسیری بسته اندر کوی تو
۳۹۹Qجبرئیلی را بر اُستن بسته‌ای * پرّ و بالش را بصد جا خسته‌ای
۳۹۹Nجبرئیلی را بر استن بسته‌ای * پر و بالش را به صد جا خسته‌ای
۴۰۰Qپیشِ او گوساله بریان آوری * کَه کَشی او را بکَهْدان آوری
۴۰۰Nپیش او گوساله بریان آوری * که کشی او را به کهدان آوری
۴۰۱Qکه بخور اینست ما را لُوت و پُوت * نیست او را جز لِقاءُ اللَّه قُوت
۴۰۱Nکه بخور این است ما را لوت و پوت * نیست او را جز لقاء اللَّه قوت
۴۰۲Qزین شکنجه و امتحان آن مُبْتلا * می‌کند از تو شکایت با خدا
۴۰۲Nزین شکنجه و امتحان آن مبتلا * می‌کند از تو شکایت با خدا
۴۰۳Qکای خدا افغان ازین گرگِ کهن * گویدش نَک وقت آمد صبر کن
۴۰۳Nکای خدا افغان از این گرگ کهن * گویدش نک وقت آمد صبر کن
۴۰۴Qدادِ تو وا خواهم از هر بی‌خبر * داد کی دْهَد جز خدای دادگر
۴۰۴Nداد تو واخواهم از هر بی‌خبر * داد که دهد جز خدای دادگر
۴۰۵Qاو همی‌گوید که صبرم شد فنا * در فراقِ رویِ تو یا رَبَّنا
۴۰۵Nاو همی‌گوید که صبر شد فنا * در فراق روی تو یا ربنا
۴۰۶Qاَحْمَدم درمانده در دستِ یهود * صالحم افتاده در حَبسِ ثَمود
۴۰۶Nاحمدم درمانده در دست یهود * صالحم افتاده در حبس ثمود
۴۰۷Qای سعادت‌بخشِ جانِ انبیا * یا بکُش یا باز خوانم یا بیا
۴۰۷Nای سعادت بخش جان انبیا * یا بکش یا باز خوانم یا بیا
۴۰۸Qبا فِراقت کافران را نیست تاب * می‌گُوَد یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراب
۴۰۸Nبا فراقت کافران را نیست تاب * می‌گود یا لیتنی کنت تراب
۴۰۹Qحالِ او اینست کو خود ز آن سُوست * چون بود بی‌تو کسی کانِ توست
۴۰۹Nحال او این است کو خود ز آن سو است * چون بود بی‌تو کسی کان تو است
۴۱۰Qحق همی‌گوید که آری ای نَزِه * لیک بشْنو صبر آر و صَبْر بِه
۴۱۰Nحق همی‌گوید که آری ای نزه * لیک بشنو صبر آر و صبر به
۴۱۱Qصبح نزدیکست خامُش کم خروش * من همی‌کوشم پیِ تو تو مکوش
۴۱۱Nصبح نزدیک است خامش کم خروش * من همی‌کوشم پی تو تو مکوش

block:3012

بقیهٔ داستان رفتن خواجه بدعوت روستایی سوی دیه
۴۱۲Qشد ز حَد هین باز گَرْد ای یارِ گُرْد * روستایی خواجه را بین خانه بُرد
۴۱۲Nشد ز حد هین باز گرد ای یار گرد * روستایی خواجه را بین خانه برد
۴۱۳Qقصهٔ اهلِ سبا یک گوشه نِه * آن بگو کان خواجه چون آمد بدِه
۴۱۳Nقصه‌ی اهل سبا یک گوشه نه * آن بگو کان خواجه چون آمد به ده
۴۱۴Qروستایی در تملُّق شیوه کرد * تا که حزمِ خواجه را کالیوه کرد
۴۱۴Nروستایی در تملق شیوه کرد * تا که حزم خواجه را کالیوه کرد
۴۱۵Qاز پیام اندر پیام او خیره شد * تا زُلالِ حزمِ خواجه تیره شد
۴۱۵Nاز پیام اندر پیام او خیره شد * تا زلال حزم خواجه تیره شد
۴۱۶Qهم ازینجا کودکانش در پَسَند * نَرْتَع و نَلْعَب بشادی می‌زدند
۴۱۶Nهم از اینجا کودکانش در پسند * نرتع و نلعب به شادی می‌زدند
۴۱۷Qهمچو یوسف کش ز تقدیرِ عَجَب * نَرْتَع و نَلْعَب ببُرْد از ظلِّ اب
۴۱۷Nهمچو یوسف کش ز تقدیر عجب * نرتع و نلعب ببرد از ظل اب
۴۱۸Qآن نه بازی بلکه جانبازیست آن * حیله و مکر و دَغاسازیست آن
۴۱۸Nآن نه بازی بلکه جان‌بازی است آن * حیله و مکر و دغاسازی است آن
۴۱۹Qهر چه از یارت جُدا اندازد آن * مشنو آن را کان زیان دارد زیان
۴۱۹Nهر چه از یارت جدا اندازد آن * مشنو آن را کان زیان دارد زیان
۴۲۰Qگر بود آن سود صد در صد مگیر * بهرِ زر مَگْسِل ز گنجور فقیر
۴۲۰Nگر بود آن سود صد در صد مگیر * بهر زر مگسل ز گنجور ای فقیر
۴۲۱Qاین شنو که چند یزدان زجر کرد * گفت اصحابِ نبی را گرم و سرد
۴۲۱Nاین شنو که چند یزدان زجر کرد * گفت اصحاب نبی را گرم و سرد
۴۲۲Qزانک بر بانگِ دُهُل در سالِ تنگ * جُمعه را کردند باطل بی‌درنگ
۴۲۲Nز انکه بر بانگ دهل در سال تنگ * جمعه را کردند باطل بی‌درنگ
۴۲۳Qتا نباید دیگران ارزان خرند * ز آن جَلَب صَرْفه ز ما ایشان بَرند
۴۲۳Nتا نباید دیگران ارزان خرند * ز آن جلب صرفه ز ما ایشان برند
۴۲۴Qماند پیغامبر بخلوت در نماز * با دو سه درویشِ ثابت پُر نیاز
۴۲۴Nماند پیغمبر به خلوت در نماز * با دو سه درویش ثابت پر نیاز
۴۲۵Qگفت طبل و لهو و بازرگانیی * چونتان بُبْرید از ربّانیی
۴۲۵Nگفت طبل و لهو و بازرگانیی * چونتان ببرید از ربانیی
۴۲۶Qقَدْ فَضَضْتُم نَْحوَ قَمْحٍ هائما * ثُمَّ خَلَّیْتُمْ نَبیّاَ قائما
۴۲۶Nقد فضضتم نحو قمح هائما * ثم خلیتم نبیا قائما
۴۲۷Qبهرِ گندم تخمِ باطل کاشتید * و آن رسولِ حقّ را بگْذاشتید
۴۲۷Nبهر گندم تخم باطل کاشتید * و آن رسول حق را بگذاشتید
۴۲۸Qصُحبتِ او خَیْر مِنْ لَهْوست و مال * بین کرا بگْذاشتی چشمی بمال
۴۲۸Nصحبت او خیر من لهو است و مال * بین که را بگذاشتی چشمی بمال
۴۲۹Qخود نشد حرصِ شما را این یقین * که منم رزّاق و خَیْرُ الرّازِقین
۴۲۹Nخود نشد حرص شما را این یقین * که منم رزاق و خیر الرازقین
۴۳۰Qآنک گندم را ز خود روزی دهد * کَی توکُّلهات را ضایع نهد
۴۳۰Nآن که گندم را ز خود روزی دهد * کی توکلهات را ضایع نهد
۴۳۱Qاز پیِ گندم جُدا گشتی از آن * کی فرستادست گندم ز آسمان
۴۳۱Nاز پی گندم جدا گشتی از آن * کی فرستاده‌ست گندم ز آسمان

block:3013

دعوت باز بطّان را از آب بصحرا
۴۳۲Qباز گوید بطّ را کز آب خیز * تا ببینی دشتها را قندریز
۴۳۲Nباز گوید بط را کز آب خیز * تا ببینی دشتها را قند ریز
۴۳۳Qبطِّ عاقل گویدش ای باز دُور * آب ما را حصن و امنست و سرور
۴۳۳Nبط عاقل گویدش ای باز دور * آب ما را حصن و امن است و سرور
۴۳۴Qدیو چون باز آمد ای بطّان شتاب * هین ببیرون کم رَوید از حصنِ آب
۴۳۴Nدیو چون باز آمد ای بطان شتاب * هین به بیرون کم روید از حصن آب
۴۳۵Qباز را گویند رَو رَو باز گرد * از سَرِ ما دست‌دار ای پای‌مَرْد
۴۳۵Nباز را گویند رو رو باز گرد * از سر ما دست‌دار ای پای مرد
۴۳۶Qما بَری از دعوتت دعوت ترا * ما ننوشیم این دَمِ تو کافرا
۴۳۶Nما بری از دعوتت دعوت ترا * ما ننوشیم این دم تو کافرا
۴۳۷Qحصن ما را قند و قندستان ترا * من نخواهم هَدْیه‌ات بِسْتان ترا
۴۳۷Nحصن ما را قند و قندستان ترا * من نخواهم هدیه‌ات بستان ترا
۴۳۸Qچونک جان باشد نیاید لُوت کم * چونک لشکر هست کم ناید عَلَم
۴۳۸Nچون که جان باشد نیاید لوت کم * چون که لشکر هست کم ناید علم
۴۳۹Qخواجهٔ حازم بسی عذر آورید * بس بهانه کرد با دیوِ مَرید
۴۳۹Nخواجه‌ی حازم بسی عذر آورید * بس بهانه کرد با دیو مرید
۴۴۰Qگفت این دم کارها دارم مُهِم * گر بیایم آن نگردد منتظِم
۴۴۰Nگفت این دم کارها دارم مهم * گر بیایم آن نگردد منتظم
۴۴۱Qشاه کاری ناز کم فرموده است * ز انتظارم شاه شب نغْنوده است
۴۴۱Nشاه کاری ناز کم فرموده است * ز انتظارم شاه شب نغنوده است
۴۴۲Qمن نیازم ترکِ امرِ شاه کرد * من نتانم شد برِ شه روی‌زرد
۴۴۲Nمن نیازم ترک امر شاه کرد * من نتانم شد بر شه روی زرد
۴۴۳Qهر صباح و هر مسا سرهنگِ خاص * می‌رسد از من همی‌جوید مَناص
۴۴۳Nهر صباح و هر مسا سرهنگ خاص * می‌رسد از من همی‌جوید مناص
۴۴۴Qتو روا داری که آیم سوی ده * تا در ابرو افکند سلطان گره
۴۴۴Nتو روا داری که آیم سوی ده * تا در ابرو افکند سلطان گره
۴۴۵Qبعد از آن درمان خشمش چون کنم * زنده خود را زین مگر مدفون کنم
۴۴۵Nبعد از آن درمان خشمش چون کنم * زنده خود را زین مگر مدفون کنم
۴۴۶Qزین نَمَط او صد بهانه باز گفت * حیله‌ها با حکمِ حق نَفْتاد جُفت
۴۴۶Nزین نمط او صد بهانه باز گفت * حیله‌ها با حکم حق نفتاد جفت
۴۴۷Qگر شود ذرّات عالم حیله پیچ * با قضای آسمان هیچند هیچ
۴۴۷Nگر شود ذرات عالم حیله پیچ * با قضای آسمان هیچند هیچ
۴۴۸Qچون گریزد این زمین از آسمان * چون کند او خویش را از وی نهان
۴۴۸Nچون گریزد این زمین از آسمان * چون کند او خویش را از وی نهان
۴۴۹Qهرچ آید ز آسمان سوی زمین * نی مَفِر دارد نه چاره نی کمین
۴۴۹Nهر چه آید ز آسمان سوی زمین * نی مفر دارد نه چاره نی کمین
۴۵۰Qآتش از خورشید می‌بارد بَرُو * او بپیشِ آتشش بنْهاده رُو
۴۵۰Nآتش از خورشید می‌بارد بر او * او به پیش آتشش بنهاده رو
۴۵۱Qور همی طوفان کند باران بَرُو * شهرها را می‌کند ویران بَرُو
۴۵۱Nور همی طوفان کند باران بر او * شهرها را می‌کند ویران بر او
۴۵۲Qاو شده تسلیم او ایُّوب‌وار * کی اسیرم هرچ می‌خواهی بیار
۴۵۲Nاو شده تسلیم او ایوب‌وار * که اسیرم هر چه می‌خواهی بیار
۴۵۳Qای که جُزوِ این زمینی سَر مکَش * چونک بینی حکمِ یزدان در مکش
۴۵۳Nای که جزو این زمینی سر مکش * چون که بینی حکم یزدان در مکش
۴۵۴Qچون‌ خَلَقْناکُمْ‌ شنودی‌ مِنْ تُرابٍ * خاک باشی جُست از تو، رُو متاب
۴۵۴Nچون‌ خَلَقْناکُمْ‌ شنودی‌ مِنْ تُرابٍ * خاک باشی جست از تو، رو متاب
۴۵۵Qبین که اندر خاک تخمی کاشتم * گَردِ خاکی و مَنَش افراشتم
۴۵۵Nبین که اندر خاک تخمی کاشتم * گرد خاکی و منش افراشتم
۴۵۶Qحَمْلهٔ دیگر تو خاکی پیشه گیر * تا کنم بر جملهٔ میرانت امیر
۴۵۶Nحمله‌ی دیگر تو خاکی پیشه گیر * تا کنم بر جمله میرانت امیر
۴۵۷Qآب از بالا بپستی در رود * آنگه از پستی ببالا بر رود
۴۵۷Nآب از بالا به پستی در رود * آن گه از پستی به بالا بر رود
۴۵۸Qگندم از بالا بزیرِ خاک شد * بعد از آن او خوشه و چالاک شد
۴۵۸Nگندم از بالا به زیر خاک شد * بعد از آن او خوشه و چالاک شد
۴۵۹Qدانهٔ هر میوه آمد در زمین * بعد از آن سَرها بر آورد از دفین
۴۵۹Nدانه‌ی هر میوه آمد در زمین * بعد از آن سرها بر آورد از دفین
۴۶۰Qاصلِ نعمتها ز گردون تا بخاک * زیر آمد شد غذای جانِ پاک
۴۶۰Nاصل نعمتها ز گردون تا به خاک * زیر آمد شد غذای جان پاک
۴۶۱Qاز تواضع چون ز گردون شد بزیر * گشت جُزْوِ آدمی حَیِّ دلیر
۴۶۱Nاز تواضع چون ز گردون شد به زیر * گشت جزو آدمی حی دلیر
۴۶۲Qپس صفاتِ آدمی شد آن جَماد * بر فرازِ عرش پرّان گشت شاد
۴۶۲Nپس صفات آدمی شد آن جماد * بر فراز عرش پران گشت شاد
۴۶۳Qکز جهانِ زنده ز اوّل آمدیم * باز از پستی سوی بالا شدیم
۴۶۳Nکز جهان زنده ز اول آمدیم * باز از پستی سوی بالا شدیم
۴۶۴Qجمله اجزا در تحرّک در سکون * ناطقان کِإنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ
۴۶۴Nجمله اجزا در تحرک در سکون * ناطقان کإنا إِلَیْهِ راجِعُونَ
۴۶۵Qذکر و تسبیحاتِ اجزای نهان * غُلْغُلی افکنْد اندر آسمان
۴۶۵Nذکر و تسبیحات اجزای نهان * غلغلی افکند اندر آسمان
۴۶۶Qچون قضا آهنگِ نارنجات کرد * روستایی شهریی را مات کرد
۴۶۶Nچون قضا آهنگ نیرنجات کرد * روستایی شهریی را مات کرد
۴۶۷Qبا هزاران حزم خواجه مات شد * ز آن سفر در مَعْرِضِ آفات شد
۴۶۷Nبا هزاران حزم خواجه مات شد * ز آن سفر در معرض آفات شد
۴۶۸Qاعتمادش بر ثباتِ خویش بود * گرچه که بُد نیمِ سَیْلش در ربود
۴۶۸Nاعتمادش بر ثبات خویش بود * گر چه که بد نیم سیلش در ربود
۴۶۹Qچون قضا بیرون کند از چرخ سَر * عاقلان گردند جمله کُور و کر
۴۶۹Nچون قضا بیرون کند از چرخ سر * عاقلان گردند جمله کور و کر
۴۷۰Qماهیان افتند از دریا برون * دام گیرد مرغِ پرّان را زبون
۴۷۰Nماهیان افتند از دریا برون * دام گیرد مرغ پران را زبون
۴۷۱Qتا پری و دیو در شیشه شود * بلک هاروتی ببابل در رود
۴۷۱Nتا پری و دیو در شیشه شود * بلکه هاروتی به بابل در رود
۴۷۲Qجز کسی کاندر قضا اندر گریخت * خونِ او را هیچ تربیعی نریخت
۴۷۲Nجز کسی کاندر قضای حق گریخت * خون او را هیچ تربیعی نریخت
۴۷۳Qغیرِ آنکِ در گریزی در قضا * هیچ حیله ندْهدت از وی رها
۴۷۳Nغیر آن که در گریزی در قضا * هیچ حیله ندهدت از وی رها

block:3014

قصهٔ اهل ضَروان و حیلت کردن ایشان تا بی زحمت درویشان باغها را قِطاف کنند
۴۷۴Qقصهٔ اصحابِ ضَرْوان خوانده‌ای * پس چرا در حیله‌جویی مانده‌ای
۴۷۴Nقصه‌ی اصحاب ضروان خوانده‌ای * پس چرا در حیله‌ جویی مانده‌ای
۴۷۵Qحیله می‌کردند کژدم نیشِ چند * که بُرند از روزی درویشِ چند
۴۷۵Nحیله می‌کردند کژدم نیش چند * که برند از روزی درویش چند
۴۷۶Qشب همه شب می‌سگالیدند مکر * رُوی در رُو کرده چندین عَمْرو و بَکرْ
۴۷۶Nشب همه شب می‌سگالیدند مکر * روی در رو کرده چندین عمرو و بکر
۴۷۷Qخُفْیه می‌گفتند سِرها آن بدان * تا نباید که خدا در یابد آن
۴۷۷Nخفیه می‌گفتند سرها آن بدان * تا نباید که خدا در یابد آن
۴۷۸Qبا گِل انداینده اِسْگالیده گِل * دستْ کاری می‌کند پنهان ز دِل
۴۷۸Nبا گل انداینده اسگالیده گل * دست کاری می‌کند پنهان ز دل
۴۷۹Qگفت أَلا یَعْلَمْ هَواکَ مَنْ خََلق * إِنَّ فی نَجْواکَ صِدْقًا أَمْ مَلَق
۴۷۹Nگفت أ لا یعلم هواک من خلق * إن فی نجواک صدقا أم ملق
۴۸۰Qکَیْفَ یَغْفُلْ عَنْ ظَعینٍ قَدْ غَدا * مَنْ یُعایِنْ أَیْنَ مَثْواهُ غدَا
۴۸۰Nکیف یغفل عن ظعین قد غدا * من یعاین این مثواه غدا
۴۸۱Qأَیْنَما قَدْ هَبَطا أَوْ صَعِدَا * قَدْ تَوَلَّاهُ وَ أَحْصَی عَدَدَا
۴۸۱Nأینما قد هبطا أو صعدا * قد تولاه و احصی عددا
۴۸۲Qگوش را اکنون ز غفلت پاک کن * استماعِ هجرِ آن غمناک کن
۴۸۲Nگوش را اکنون ز غفلت پاک کن * استماع هجر آن غمناک کن
۴۸۳Qآن زکاتی دان که غمگین را دهی * گوش را چون پیشِ دَسْتانش نهی
۴۸۳Nآن زکاتی دان که غمگین را دهی * گوش را چون پیش دستانش نهی
۴۸۴Qبشْنوی غمهای رنجورانِ دل * فاقهٔ جانِ شریف از آب و گِل
۴۸۴Nبشنوی غمهای رنجوران دل * فاقه‌ی جان شریف از آب و گل
۴۸۵Qخانهٔ پُر دود دارد پُر فَنی * مر وَرا بگْشا ز اِصغا رَوزنی
۴۸۵Nخانه‌ی پر دود دارد پر فنی * مر و را بگشا ز اصغا روزنی
۴۸۶Qگوشِ تو او را چو راهِ دَم شود * دودِ تلخ از خانهٔ او کم شود
۴۸۶Nگوش تو او را چو راه دم شود * دود تلخ از خانه‌ی او کم شود
۴۸۷Qغمگساری کن تو با ما ای رَوی * گر بسوی ربِّ أَعْلَی می‌روی
۴۸۷Nغم گساری کن تو با ما ای روی * گر به سوی رب اعلی می‌روی
۴۸۸Qاین ترددّ حبس و زندانی بود * که بنگْذارد که جان سویی رود
۴۸۸Nاین تردد حبس و زندانی بود * که بنگذارد که جان سویی رود
۴۸۹Qاین بدین سو آن بدان سو می‌کَشَد * هر یکی گویا منم راه رَشَد
۴۸۹Nاین بدین سو آن بدان سو می‌کشد * هر یکی گویا منم راه رشد
۴۹۰Qاین تردُّد عَقْبهٔ راهِ حقست * ای خُنُک آن را که پایش مُطْلَقست
۴۹۰Nاین تردد عقبه‌ی راه حق است * ای خنک آن را که پایش مطلق است
۴۹۱Qبی‌تردُّد می‌رود در راهِ راست * ره نمی‌دانی بجُو گامش کجاست
۴۹۱Nبی‌تردد می‌رود در راه راست * ره نمی‌دانی بجو گامش کجاست
۴۹۲Qگامِ آهو را بگیر و رَو مُعاف * تا رسی از گامِ آهو تا بناف
۴۹۲Nگام آهو را بگیر و رو معاف * تا رسی از گام آهو تا به ناف
۴۹۳Qزین رَوِش بر اوجِ اَنْوَر می‌روی * ای برادر گر بر آذَر می‌روی
۴۹۳Nزین روش بر اوج انور می‌روی * ای برادر گر بر آذر می‌روی
۴۹۴Qنه ز دریا ترس و نه از موج و کف * چون شنیدی تو خطابِ لا تَخَفْ
۴۹۴Nنی ز دریا ترس و نی از موج و کف * چون شنیدی تو خطاب‌ لا تَخَفْ
۴۹۵Qلا تَخَفْ‌ دان چونکه خوفت داد حق * نان فرستد چون فرستادت طبق
۴۹۵Nلا تَخَفْ‌ دان چون که خوفت داد حق * نان فرستد چون فرستادت طبق
۴۹۶Qخوف آن کس راست کو را خَوْف نیست * غصهٔ آن کس را کش اینجا طوف نیست
۴۹۶Nخوف آن کس راست کاو را خوف نیست * غصه‌ی آن کس را کش اینجا طوف نیست

block:3015

روان شدن خواجه به سوی ده
۴۹۷Qخواجه در کار آمد و تجهیز ساخت * مرغِ عزمش سوی دِه اِشْتاب تاخت
۴۹۷Nخواجه در کار آمد و تجهیز ساخت * مرغ عزمش سوی ده اشتاب تاخت
۴۹۸Qاهل و فرزندان سفر را ساختند * رَخت را بر گاِو عزم انداختند
۴۹۸Nاهل و فرزندان سفر را ساختند * رخت را بر گاو عزم انداختند
۴۹۹Qشادمانان و شتابان سوی دِه * که بَری خوردیم از دِه مژده دِه
۴۹۹Nشادمانان و شتابان سوی ده * که بری خوردیم از ده مژده ده
۵۰۰Qمقصدِ ما را چراگاهِ خوشست * یارِ ما آنجا کریم و دل کشست
۵۰۰Nمقصد ما را چراگاه خوش است * یار ما آن جا کریم و دل کش است
۵۰۱Qبا هزاران آرزومان خوانده است * بهرِ ما غَرْسِ کَرَم بْنشانده است
۵۰۱Nبا هزاران آرزومان خوانده است * بهر ما غرس کرم بنشانده است
۵۰۲Qما ذخیرهٔ دَه زَمِستان دراز * از بَرِ او سوی شهر آریم باز
۵۰۲Nما ذخیره‌ی ده زمستان دراز * از بر او سوی شهر آریم باز
۵۰۳Qبلک باغ ایثارِ راهِ ما کند * در میانِ جانِ خودمان جا کند
۵۰۳Nبلکه باغ ایثار راه ما کند * در میان جان خودمان جا کند
۵۰۴Qعَجِّلُوا أَصحابَنا کَیْ تَرْبَحُوا * عقل می‌گفت از درون‌ لا تَفْرَحُوا
۵۰۴Nعجلوا أصحابنا کی تربحوا * عقل می‌گفت از درون‌ لا تَفْرَحُوا
۵۰۵Qمِنْ رَبَاحِ اللَّهِ کُونُوا رابِحین * إِنَّ رَبّی‌ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ
۵۰۵Nمن رباح اللَّه کونوا رابحین * إن ربی‌ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ
۵۰۶Qاِفْرَحُوا هَوْنَاَ بِما آتاکُمُ * کُلُّ آتٍ مُشْغِلٍ أَلْهاکُمُ
۵۰۶Nافرحوا هونا بما آتاکم * کل آت مشغل ألهاکم
۵۰۷Qشاد از وَیْ شَوْ مشَو از غیرِ وی * او بهارست و دگرها ماهِ دَی
۵۰۷Nشاد از وی شو مشو از غیر وی * او بهار است و دگرها ماه دی
۵۰۸Qهرچه غیرِ اوست استدراجِ تُست * گرچه تخت و ملکِ تُست و تاجِ تُست
۵۰۸Nهر چه غیر اوست استدراج تست * گر چه تخت و ملک تست و تاج تست
۵۰۹Qشاد از غم شو که غم دامِ لِقاست * اندرین ره سوی پَسْتی ارتقاست
۵۰۹Nشاد از غم شو که غم دام لقاست * اندر این ره سوی پستی ارتقاست
۵۱۰Qغم یکی گنجست و رنجِ تو چو کان * لیک کَیْ درگیرد این در کودکان
۵۱۰Nغم یکی گنج است و رنج تو چو کان * لیک کی درگیرد این در کودکان
۵۱۱Qکودکان چون نامِ بازی بشنوند * جمله با خَرْ گُور هم تگ می‌دوند
۵۱۱Nکودکان چون نام بازی بشنوند * جمله با خر گور هم تگ می‌دوند
۵۱۲Qای خَرانِ کُور این سو دامهاست * در کمین این سوی خون‌آشامهاست
۵۱۲Nای خران کور این سو دامهاست * در کمین این سوی خون آشامهاست
۵۱۳Qتیرها پّران کمان پنهان ز غَیْب * بر جوانی می‌رسد صد تیرِ شَیْب
۵۱۳Nتیرها پران کمان پنهان ز غیب * بر جوانی می‌رسد صد تیر شیب
۵۱۴Qگام در صحرای دل باید نهاد * زانک در صحرای گِل نبود گُشاد
۵۱۴Nگام در صحرای دل باید نهاد * ز انکه در صحرای گل نبود گشاد
۵۱۵Qایمن آبادست دل ای دوستان * چشمه‌ها و گُستان در گُلستان
۵۱۵Nایمن آباد است دل ای دوستان * چشمه‌ها و گلستان در گلستان
۵۱۶Qعُجْ إِلَی الْقَلْبِ وَ سِرْ یا ساریِهَ * فیهِ أَشْجارٌ وَ عَیْنٌ جارِیَه
۵۱۶Nعج إلی القلب و سر یا ساریه * فیه أشجار و عین جاریه
۵۱۷Qدِه مرَوْ دِه مَرد را احمق کند * عقل را بی‌نور و بی‌رونق کند
۵۱۷Nده مرو ده مرد را احمق کند * عقل را بی‌نور و بی‌رونق کند
۵۱۸Qقولِ پیغامبر شنو ای مُجْتَبَی * گورِ عقل آمد وطَنْ در روستا
۵۱۸Nقول پیغمبر شنو ای مجتبی * گور عقل آمد وطن در روستا
۵۱۹Qهرکه در رُستا بود روزی و شام * تا بماهی عقلِ او نبْود تمام
۵۱۹Nهر که در رستا بود روزی و شام * تا به ماهی عقل او نبود تمام
۵۲۰Qتا بماهی احمقی با او بود * از حشیشِ دِه جُز اینها چه دْرَوَد
۵۲۰Nتا به ماهی احمقی با او بود * از حشیش ده جز اینها چه درود
۵۲۱Qوانکه ماهی باشد اندر روستا * روزگاری باشدش جهل و عمَی
۵۲۱Nو انکه ماهی باشد اندر روستا * روزگاری باشدش جهل و عما
۵۲۲Qدِه چه باشد شیخِ واصل ناشُده * دست در تقلید و حُجّّت در زده
۵۲۲Nده چه باشد شیخ واصل ناشده * دست در تقلید و حجت در زده
۵۲۳Qپیش شهرِ عقلِ کُلّی این حَواس * چون خَرانِ چشم بسته در خَراس
۵۲۳Nپیش شهر عقل کلی این حواس * چون خران چشم بسته در خراس
۵۲۴Qاین رها کن صورتِ افسانه گیر * هل تو دُرْدانه تو گندم دانه گیر
۵۲۴Nاین رها کن صورت افسانه گیر * هل تو دردانه تو گندم دانه گیر
۵۲۵Qگر بدُر رَه نیست هین بُر می‌ستان * گر بدان ره نیستت این سو بِران
۵۲۵Nگر به در ره نیست هین بر می‌ستان * گر بدان ره نیستت این سو بران
۵۲۶Qظاهرش گیر ارچه ظاهر کژ پَرَد * عاقبت ظاهر سوی باطن بَرَد
۵۲۶Nظاهرش گیر ار چه ظاهر کج بود * عاقبت ظاهر سوی باطن رود
۵۲۷Qاوَّلِ هر آدمی خود صورتست * بعد از آن جان کو جمالِ سیرتست
۵۲۷Nاول هر آدمی خود صورت است * بعد از آن جان کاو جمال سیرت است
۵۲۸Qاوَّلِ هر میوه جُز صورت کَیَست * بعد از آن لذَّت که معنای وَیَست
۵۲۸Nاول هر میوه جز صورت کی است * بعد از آن لذت که معنای وی است
۵۲۹Qاوَّلا خرگاه سازند و خرند * تُرک را ز آن پس بمهمان آورند
۵۲۹Nاولا خرگاه سازند و خرند * ترک را ز آن پس به مهمان آورند
۵۳۰Qصورتت خرگاه دان مَعْنِیت تُرک * مَعْنِیَتْ ملاَّح دان صورت چو فُلک
۵۳۰Nصورتت خرگاه دان معنیت ترک * معنیت ملاح دان صورت چو فلک
۵۳۱Qبهرِ حقّ این را رها کن یک نَفَس * تا خَرِ خواجه بجنباند جَرَس
۵۳۱Nبهر حق این را رها کن یک نفس * تا خر خواجه بجنباند جرس

block:3016

رفتن خواجه و قومش به سوی ده
۵۳۲Qخواجه و بچگان جهازی ساختند * بر سُتوران جانبِ دِه تاختند
۵۳۲Nخواجه و بچگان جهازی ساختند * بر ستوران جانب ده تاختند
۵۳۳Qشادمانه سوی صحرا راندند * سافِرُوا کَیْ تَغْنَمُوا بر خواندند
۵۳۳Nشادمانه سوی صحرا راندند * سافروا کی تغنموا بر خواندند
۵۳۴Qکز سفرها ماه کَیْخُسْرُو شود * بی‌سفرها ماه کی خُسْرُو شود
۵۳۴Nکز سفرها ماه کیخسرو شود * بی‌سفرها ماه کی خسرو شود
۵۳۵Qاز سفر بَیْدَق شود فرزینِ راد * وز سفر یابید یوسف صد مُراد
۵۳۵Nاز سفر بیدق شود فرزین راد * وز سفر یابید یوسف صد مراد
۵۳۶Qروز رُوی از آفتابی سوختند * شب ز اَخْتر راه می‌آموختند
۵۳۶Nروز روی از آفتابی سوختند * شب ز اختر راه می‌آموختند
۵۳۷Qخوب گشته پیشِ ایشان راهِ زشت * از نشاطِ دِه شده ره چون بهشت
۵۳۷Nخوب گشته پیش ایشان راه زشت * از نشاط ده شده ره چون بهشت
۵۳۸Qتلخ از شیرین لبان خوش می‌شود * خار از گُلزار دلکش می‌شود
۵۳۸Nتلخ از شیرین لبان خوش می‌شود * خار از گلزار دل کش می‌شود
۵۳۹Qحَنْظَل از معشوق خُرْما می‌شود * خانه از همخانه صحرا می‌شود
۵۳۹Nحنظل از معشوق خرما می‌شود * خانه از هم خانه صحرا می‌شود
۵۴۰Qای بسا از نازنینان خارْکَش * بر امیدِ گُل‌عذارِ ماه‌وَش
۵۴۰Nای بسا از نازنینان خار کش * بر امید گل‌عذار ماه‌وش
۵۴۱Qای بسا حمّال گشته پشت‌ریش * از برای دلبرِ مَه‌رویِ خویش
۵۴۱Nای بسا حمال گشته پشت ریش * از برای دل بر مه روی خویش
۵۴۲Qکرده آهنگر جمالِ خود سیاه * تا که شب آید ببوسد رُویِ ماه
۵۴۲Nکرده آهنگر جمال خود سیاه * تا که شب آید ببوسد روی ماه
۵۴۳Qخواجه تا شب بر دکانی چارمیخ * زانکه سَرْوی در دلش کردست بیخ
۵۴۳Nخواجه تا شب بر دکانی چار میخ * ز انکه سروی در دلش کردست بیخ
۵۴۴Qتاجری دریا و خشکی می‌رود * آن بِهمهْرِ خانه‌شینی می‌دود
۵۴۴Nتاجری دریا و خشکی می‌رود * آن به مهر خانه‌شینی می‌دود
۵۴۵Qهر کرا با مُرده سودایی بود * بر امیدِ زنده‌سیمایی بود
۵۴۵Nهر که را با مرده سودایی بود * بر امید زنده سیمایی بود
۵۴۶Qآن دُرُوگر رُوی آورده بچوب * بر امیدِ خدمتِ مه‌رویِ خوب
۵۴۶Nآن دروگر روی آورده به چوب * بر امید خدمت مه روی خوب
۵۴۷Qبر امیدِ زنده‌ای کن اجتهاد * کو نگردد بعدِ روزی دو جَماد
۵۴۷Nبر امید زنده‌ای کن اجتهاد * کاو نگردد بعد روزی دو جماد
۵۴۸Qمُٔؤنِسی مگْزین خَسی را از خَسی * عاریت باشد دَرُو آن مؤنسی
۵۴۸Nمونسی مگزین خسی را از خسی * عاریت باشد در او آن مونسی
۵۴۹Qاُنسِ تو با مادر و بابا کجاست * گر بجُز حق مؤنسانت را وفاست
۵۴۹Nانس تو با مادر و بابا کجاست * گر بجز حق مونسانت را وفاست
۵۵۰Qانسِ تو با دایه و لالا چه شد * گر کسی شاید بغیرِ حق عَضُد
۵۵۰Nانس تو با دایه و لالا چه شد * گر کسی شاید به غیر حق عضد
۵۵۱Qاُنسِ تو با شیر و با پِستان نماند * نفرتِ تو از دبیرستان نماند
۵۵۱Nانس تو با شیر و با پستان نماند * نفرت تو از دبیرستان نماند
۵۵۲Qآن شعاعی بود بر دیوارشان * جانب خورشید وا رفت آن نشان
۵۵۲Nآن شعاعی بود بر دیوارشان * جانب خورشید وارفت آن نشان
۵۵۳Qبر هر آن چیزی که افتد آن شعاع * تو بر آن هم عاشق آیی ای شجاع
۵۵۳Nبر هر آن چیزی که افتد آن شعاع * تو بر آن هم عاشق آیی ای شجاع
۵۵۴Qعشق تو بر هرچه آن موجود بود * آن ز وَصُفِ حقّ زَرّاندود بود
۵۵۴Nعشق تو بر هر چه آن موجود بود * آن ز وصف حق زر اندود بود
۵۵۵Qچون زَری با اصل رفت و مس بماند * طبع سیر آمد طلاقِ او براند
۵۵۵Nچون زری با اصل رفت و مس بماند * طبع سیر آمد طلاق او براند
۵۵۶Qاز زراندودِ صفاتش پا بکَش * از جهالت قَلْب را کم گوی خوش
۵۵۶Nاز زر اندود صفاتش پا بکش * از جهالت قلب را کم گوی خوش
۵۵۷Qکان خوشی در قلبها عارّیتیست * زیرِ زینت مایهٔ بی‌زینتیست
۵۵۷Nکان خوشی در قلبها عاریتی است * زیر زینت مایه‌ی بی‌زینتی است
۵۵۸Qزر ز رُویِ قلب در کان می‌رود * سوی آن کان رِو تو هم کان می‌رود
۵۵۸Nزر ز روی قلب در کان می‌رود * سوی آن کان رو تو هم کان می‌رود
۵۵۹Qنور از دیوار تا خور می‌رود * تو بدان خور رَو که در خور می‌رود
۵۵۹Nنور از دیوار تا خور می‌رود * تو بدان خور رو که در خور می‌رود
۵۶۰Qزین سِپَس بِسْتان تو آب از آسمان * چون ندیدی تو وفا در ناوْدان
۵۶۰Nزین سپس بستان تو آب از آسمان * چون ندیدی تو وفا در ناودان
۵۶۱Qمَعْدِنِ دُنْبه نباشد دامِ گرگ * کَی شناسد معدن آن گرگِ سُتُرگ
۵۶۱Nمعدن دنبه نباشد دام گرگ * کی شناسد معدن آن گرگ سترگ
۵۶۲Qزر گمان بردند بسته در گِرِه * می‌شتابیدند مغروران بدِه
۵۶۲Nزر گمان بردند بسته در گره * می‌شتابیدند مغروران به ده
۵۶۳Qهمچنین خندان و رقصان می‌شدند * سوی آن دولاب چرخی می‌زدند
۵۶۳Nهمچنین خندان و رقصان می‌شدند * سوی آن دولاب چرخی می‌زدند
۵۶۴Qچون همی‌دیدند مرغی می‌پرید * جانبِ دِه صبر جامه می‌درید
۵۶۴Nچون همی‌دیدند مرغی می‌پرید * جانب ده صبر جامه می‌درید
۵۶۵Qهر که می‌آمد ز دِه از سوی او * بوسه می‌دادند خوش بر رویِ او
۵۶۵Nهر که می‌آمد ز ده از سوی او * بوسه می‌دادند خوش بر روی او
۵۶۶Qکو تو رویِ یارِ ما را دیده‌ای * پس تو جان را جان و ما را دیده‌ای
۵۶۶Nکه تو روی یار ما را دیده‌ای * پس تو جان را جان و ما را دیده‌ای

block:3017

نواختن مجنون آن سگ را کی مقیم کوی لیلی بود
۵۶۷Qهمچو مجنون کو سگی را می‌نواخت * بوسه‌اش می‌داد و پیشش می‌گداخت
۵۶۷Nهمچو مجنون کاو سگی را می‌نواخت * بوسه‌اش می‌داد و پیشش می‌گداخت
۵۶۸Qگِرْدِ او می‌گشت خاضع در طواف * هم جُلابِ شکَّرش می‌داد صاف
۵۶۸Nگرد او می‌گشت خاضع در طواف * هم جلاب شکرش می‌داد صاف
۵۶۹Qبو ٱلفُضولی گفت ای مجنونِ خام * این چه شَیْدست این که می‌آری مُدام
۵۶۹Nبو الفضولی گفت ای مجنون خام * این چه شید است این که می‌آری مدام
۵۷۰Qپوزِ سگ دایم پلیدی می‌خورد * مَقْعَدِ خود را به لب می‌اُسترد
۵۷۰Nپوز سگ دایم پلیدی می‌خورد * مقعد خود را به لب می‌استرد
۵۷۱Qعیبهای سگ بسی او بر شمرد * عیب‌دان از غیب‌دان بویی نَبُرْد
۵۷۱Nعیبهای سگ بسی او بر شمرد * عیب دان از غیب دان بویی نبرد
۵۷۲Qگفت مجنون تو همه نقشی و تن * اندر آ و بنْگرش از چشمِ من
۵۷۲Nگفت مجنون تو همه نقشی و تن * اندر آ و بنگرش از چشم من
۵۷۳Qکین طلسْمِ بستهٔ مَوْلیست این * پاسبانِ کوچهٔ لَیلْیست این
۵۷۳Nکاین طلسم بسته مولی است این * پاسبان کوچه‌ی لیلی است این
۵۷۴Qهمنشین بین و دل و جان و شناخت * کو کجا بگْزید و مَسْکَن‌گاه ساخت
۵۷۴Nهمتش بین و دل و جان و شناخت * کاو کجا بگزید و مسکن گاه ساخت
۵۷۵Qاو سگِ فَرُّخ‌رُخِ کهفِ منست * بلک او هم‌درد و هم‌لَهْفِ منست
۵۷۵Nاو سگ فرخ رخ کهف من است * بلکه او هم درد و هم لهف من است
۵۷۶Qآن سگی که باشد اندر کویِ او * من بشیران کَی دهم یک موی او
۵۷۶Nآن سگی که باشد اندر کوی او * من به شیران کی دهم یک موی او
۵۷۷Qای که شیران مر سگانش را غلام * گفت اِمکان نیست خامُش و ٱلسَّلام
۵۷۷Nای که شیران مر سگانش را غلام * گفت امکان نیست خامش و السلام
۵۷۸Qگر ز صورت بگْذرید ای دوستان * جَنّتست و گُلستان در گُلستان
۵۷۸Nگر ز صورت بگذرید ای دوستان * جنت است و گلستان در گلستان
۵۷۹Qصورتِ خود چون شکستی سوختی * صورتِ کُل را شکست آموختی
۵۷۹Nصورت خود چون شکستی سوختی * صورت کل را شکست آموختی
۵۸۰Qبعد از آن هر صورتی را بشْکنی * همچو حَیْدَر بابِ خَیْبَر بر کَنی
۵۸۰Nبعد از آن هر صورتی را بشکنی * همچو حیدر باب خیبر بر کنی
۵۸۱Qسُغْبهٔ صورت شد آن خواجهٔ سلیم * که به ده می‌شد به گفتاری سقیم
۵۸۱Nسغبه‌ی صورت شد آن خواجه‌ی سلیم * که بدِه می‌شد بگفتاری سقیم
۵۸۲Qسوی دامِ آن تملّق شادمان * همچو مرغی سوی دانهٔ امتحان
۵۸۲Nسوی دام آن تملق شادمان * همچو مرغی سوی دانه‌ی امتحان
۵۸۳Qاز کرم دانست مرغ آن دانه را * غایتِ حرص است نه جود آن عطا
۵۸۳Nاز کرم دانست مرغ آن دانه را * غایت حرص است نی جود آن عطا
۵۸۴Qمرغکان در طمعِ دانه شادمان * سوی آن تزویر پّران و دوان
۵۸۴Nمرغکان در طمع دانه شادمان * سوی آن تزویر پران و دوان
۵۸۵Qگر ز شادی خواجه آگاهت کنم * ترسم ای ره‌رَو که بیگاهت کنم
۵۸۵Nگر ز شادی خواجه آگاهت کنم * ترسم ای رهرو که بی‌گاهت کنم
۵۸۶Qمُخْتَصَر کردم چو آمد دِه پدید * خود نبود آن دِه رهِ دیگر گُزید
۵۸۶Nمختصر کردم چو آمد ده پدید * خود نبود آن ده ره دیگر گزید
۵۸۷Qقُربِ ماهی دِه بدِه می‌تاختند * زانک راهِ دِه نِکو نشْناختند
۵۸۷Nقرب ماهی ده به ده می‌تاختند * ز انکه راه ده نکو نشناختند
۵۸۸Qهرکه در ره بی‌قلاوزی رود * هر دو روزه راه صد‌ساله شود
۵۸۸Nهر که در ره بی‌قلاووزی رود * هر دو روزه راه صد ساله شود
۵۸۹Qهرکه تازد سوی کعبه بی‌دلیل * همچو این سرگشتگان گردد ذلیل
۵۸۹Nهر که تازد سوی کعبه بی‌دلیل * همچو این سر گشتگان گردد ذلیل
۵۹۰Qهرکه گیرد پیشهٔ بی‌اوستا * ریش‌خندی شد بشهر و روستا
۵۹۰Nهر که گیرد پیشه‌ی بی‌اوستا * ریش‌خندی شد به شهر و روستا
۵۹۱Qجز که نادر باشد اندر خافِقَیْن * آدمی سَر بر زند بی‌والِدَیْن
۵۹۱Nجز که نادر باشد اندر خافقین * آدمی سر بر زند بی‌والدین
۵۹۲Qمال او یابد که کسبی می‌کند * نادری باشد که بر گنجی زند
۵۹۲Nمال او یابد که کسبی می‌کند * نادری باشد که بر گنجی زند
۵۹۳Qمصطفایی کُو که جسمش جان بود * تا که رَحْمَن عَلَّمَ ٱلْقُرْآن بود
۵۹۳Nمصطفایی کو که جسمش جان بود * تا که رحمن علم القرآن بود
۵۹۴Qاهلِ تن را جمله‌ عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * واسطه افراشت در بذلِ کرم
۵۹۴Nاهل تن را جمله‌ عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * واسطه افراشت در بذل کرم
۵۹۵Qهر حریصی هست محروم ای پسر * چون حریصان تک مرَو آهسته‌تر
۵۹۵Nهر حریصی هست محروم ای پسر * چون حریصان تک مرو آهسته‌تر
۵۹۶Qاندر آن ره رنجها دیدند و تاب * چون عَذابِ مرغِ خاکی در عِذاب
۵۹۶Nاندر آن ره رنجها دیدند و تاب * چون عذاب مرغ خاکی در عذاب
۵۹۷Qسیر گشته از دِه و از روستا * وز شَکَرریزِ چنان نااوستا
۵۹۷Nسیر گشته از ده و از روستا * وز شکر ریز چنان نااوستا

block:3018

رسیدن خواجه و قومش بده و نادیده و ناشناخته آوردن روستایی ایشان را
۵۹۸Qبعدِ ماهی چون رسیدند آن طرف * بی‌نوا ایشان ستوران بی‌علف
۵۹۸Nبعد ماهی چون رسیدند آن طرف * بی‌نوا ایشان ستوران بی‌علف
۵۹۹Qروستایی بین که از بَدْ نیّتی * می‌کند بَعْدَ الْلَتیّا و ٱلَّتی
۵۹۹Nروستایی بین که از بد نیتی * می‌کند بعد اللتیا و التی
۶۰۰Qرُوی پنهان می‌کند زیشان بروز * تا سوی باغش بنگْشایند پوز
۶۰۰Nروی پنهان می‌کند ز ایشان به روز * تا سوی باغش بنگشایند پوز
۶۰۱Qآنچنان رُو که همه زَرْق و شَرست * از مُسلْمانان نهان اولیترست
۶۰۱Nآن چنان رو که همه زرق و شر است * از مسلمانان نهان اولیتر است
۶۰۲Qرُویها باشد که دیوان چون مگس * بر سَرش بنْشسته باشند چون حَرَس
۶۰۲Nرویها باشد که دیوان چون مگس * بر سرش بنشسته باشد چون حرس
۶۰۳Qچون ببینی رویِ او در تو فتند * یا مَبین آن رُو چو دیدی خوش مخند
۶۰۳Nچون ببینی روی او در توفتند * یا مبین آن رو چو دیدی خوش مخند
۶۰۴Qدر چنان رُویِ خبیثِ عاصیه * گفت یزدان نَسفَعَنْ بٱلنَّاصِیَه
۶۰۴Nدر چنان روی خبیث عاصیه * گفت یزدان نسفعا بالناصیه
۶۰۵Qچون بپرسیدند و خانه‌ش یافتند * همچو خویشان سوی در بشْتافتند
۶۰۵Nچون بپرسیدند و خانه‌ش یافتند * همچو خویشان سوی در بشتافتند
۶۰۶Qدر فرو بستند اهلِ خانه‌اش * خواجه شد زین کژْرَوی دیوانه‌وش
۶۰۶Nدر فرو بستند اهل خانه‌اش * خواجه شد زین کژ روی دیوانه‌وش
۶۰۷Qلیک هنگامِ دُرشتی هم نبود * چون در افتادی بچَه تیزی چه سود
۶۰۷Nلیک هنگام درشتی هم نبود * چون در افتادی به چه تیزی چه سود
۶۰۸Qبر دَرش ماندند ایشان پنج روز * شب بسَرْما روز خود خورشید‌سوز
۶۰۸Nبر درش ماندند ایشان پنج روز * شب به سرما روز خود خورشید سوز
۶۰۹Qنه ز غفلت بود ماندن نه خری * بلک بود از اضطرار و بی‌خَری
۶۰۹Nنی ز غفلت بود ماندن نی خری * بلکه بود از اضطرار و بی‌خوری
۶۱۰Qبا لئیمان بسته نیکان ز اضطرار * شیر مُرداری خورد از جُوعِ زار
۶۱۰Nبا لئیمان بسته نیکان ز اضطرار * شیر مرداری خورد از جوع زار
۶۱۱Qاو همی‌دیدش همی‌کردش سلام * که فلانم من مرا اینست نام
۶۱۱Nاو همی‌دیدش همی‌کردش سلام * که فلانم من مرا این است نام
۶۱۲Qگفت باشد من چه دانم تو کیی * یا پلیدی یا قرینِ پاکیی
۶۱۲Nگفت باشد من چه دانم تو کی‌ای * یا پلیدی یا قرین پاکی‌ای
۶۱۳Qگفت این دَم با قیامت شد شبیه * تا برادر شد یَفِرَّ مِنْ أَخِیه
۶۱۳Nگفت این دم با قیامت شد شبیه * تا برادر شد یفر من اخیه
۶۱۴Qشرح می‌کردش که من آنم که تو * لُوتها خوردی ز خوانِ من دو تو
۶۱۴Nشرح می‌کردش که من آنم که تو * لوتها خوردی ز خوان من دو تو
۶۱۵Qآن فلان روزت خریدم آن متاع * کُلَّ سِرٍّ جاوَزَ ٱلاِثْنِیْنِ شِاع
۶۱۵Nآن فلان روزت خریدم آن متاع * کل سر جاوز الاثنین شاع
۶۱۶Qسَرِّ مِهْرِ ما شنیدستند خلق * شرم دارد رُو چو نعمت خورد حلَق
۶۱۶Nسر مهر ما شنیدستند خلق * شرم دارد رو چو نعمت خورد حلق
۶۱۷Qاو همی‌گفتش چه گویی تُرّهات * نی ترا دانم نه نامِ تو نه جات
۶۱۷Nاو همی‌گفتش چه گویی ترهات * نی ترا دانم نه نام تو نه جات
۶۱۸Qپنجمین شب ابر و بارانی گرفت * کاسمان از بارِشش دارد شِگِفت
۶۱۸Nپنجمین شب ابر و بارانی گرفت * کاسمان از بارشش دارد شگفت
۶۱۹Qچون رسید آن کارْد اندر استخوان * حلقه زد خواجه که مهتر را بخوان
۶۱۹Nچون رسید آن کارد اندر استخوان * حلقه زد خواجه که مهتر را بخوان
۶۲۰Qچون بصد اِلحاح آمد سوی دَر * گفت آخر چیست ای جانِ پدر
۶۲۰Nچون به صد الحاح آمد سوی در * گفت آخر چیست ای جان پدر
۶۲۱Qگفت من آن حقّ‌ها بگذاشتم * ترک کردم آنچ می‌پنداشتم
۶۲۱Nگفت من آن حق‌ها بگذاشتم * ترک کردم آن چه می‌پنداشتم
۶۲۲Qپنج ساله رنج دیدم پنج روز * جانِ مسکینم درین گرما و سوز
۶۲۲Nپنج ساله رنج دیدم پنج روز * جان مسکینم در این گرما و سوز
۶۲۳Qیک جفا از خویش و از یار و تبار * در گرانی هست چون سیصد هزار
۶۲۳Nیک جفا از خویش و از یار و تبار * در گرانی هست چون سیصد هزار
۶۲۴Qزانک دل ننْهاد بر جور و جفاش * جانش خُوگر بود با لطف و وفاش
۶۲۴Nز انکه دل ننهاد بر جور و جفاش * جانش خوگر بود با لطف و وفاش
۶۲۵Qهرچه بر مَرْدُم بلا و شدّتست * این یقین دان کز خلافِ عادتست
۶۲۵Nهر چه بر مردم بلا و شدت است * این یقین دان کز خلاف عادت است
۶۲۶Qگفت ای خورشیدِ مِهْرت در زوال * گر تو خونم ریختی کردم حلال
۶۲۶Nگفت ای خورشید مهرت در زوال * گر تو خونم ریختی کردم حلال
۶۲۷Qامشبِ باران بما ده گوشه‌ای * تا بیابی در قیامت توشه‌ای
۶۲۷Nامشب باران به ما ده گوشه‌ای * تا بیابی در قیامت توشه‌ای
۶۲۸Qگفت یک گوشه‌ست آنِ باغبان * هست اینجا گرگ را او پاسبان
۶۲۸Nگفت یک گوشه است آن باغبان * هست اینجا گرگ را او پاسبان
۶۲۹Qدر کَفَش تیر و کمان از بهرِ گرگ * تا زند گر آید آن گرگِ سُترگ
۶۲۹Nدر کفش تیر و کمان از بهر گرگ * تا زند گر آید آن گرگ سترگ
۶۳۰Qگر تو آن خدمت کنی جا آنِ تُست * ورنه جای دیگری فرمای جُست
۶۳۰Nگر تو آن خدمت کنی جا آن تست * ور نه جای دیگری فرمای جست
۶۳۱Qگفت صد خدمت کنم تو جای ده * آن کمان و تیر در کفَّم بنه
۶۳۱Nگفت صد خدمت کنم تو جای ده * آن کمان و تیر در کفم بنه
۶۳۲Qمن نخسبم حارسی رَز کنم * گر بر آرد گرگ سَر تیرش زنم
۶۳۲Nمن نخسبم حارسی رز کنم * گر بر آرد گرگ سر تیرش زنم
۶۳۳Qبهرِ حق مگْذارم امشب ای دُو دِل * آبِ باران بر سر و در زیر گِل
۶۳۳Nبهر حق مگذارم امشب ای دو دل * آب باران بر سر و در زیر گل
۶۳۴Qگوشه‌ای خالی شد و او با عیال * رفت آنجا جایِ تنگ و بی‌مَجال
۶۳۴Nگوشه‌ای خالی شد و او با عیال * رفت آن جا جای تنگ و بی‌مجال
۶۳۵Qچون مَلَخَ بر همدگر گشته سوار * از نهیبِ سَیْل اندر کُنجِ غار
۶۳۵Nچون ملخ بر همدگر گشته سوار * از نهیب سیل اندر کنج غار
۶۳۶Qشب همه شب جمله گویان ای خدا * این سزای ما سزای ما سزا
۶۳۶Nشب همه شب جمله گویان ای خدا * این سزای ما سزای ما سزا
۶۳۷Qاین سزای آنک شد یارِ خسان * یا کَسی کرد از برای ناکَسان
۶۳۷Nاین سزای آن که شد یار خسان * یا کسی کرد از برای ناکسان
۶۳۸Qاین سزای آنک اندر طمعِ خام * ترک گوید خدمتِ خاکِ کرام
۶۳۸Nاین سزای آن که اندر طمع خام * ترک گوید خدمت خاک کرام
۶۳۹Qخاکِ پاکان لیسی و دیوارشان * بهتر از عام و رَز و گُلزارشان
۶۳۹Nخاک پاکان لیسی و دیوارشان * بهتر از عام و رز و گلزارشان
۶۴۰Qبندهٔ یک مردِ روشن‌دل شوی * به که بر فَرْقِ سَرِ شاهان روی
۶۴۰Nبنده‌ی یک مرد روشن دل شوی * به که بر فرق سر شاهان روی
۶۴۱Qاز ملوکِ خاک جز بانگِ دُهُل * تو نخواهی یافت ای پیکِ سُبُل
۶۴۱Nاز ملوک خاک جز بانگ دهل * تو نخواهی یافت ای پیک سبل
۶۴۲Qشهریان خود ره‌زنان نِسْبت برُوح * روستایی کیست گیجِ بی‌فُتوح
۶۴۲Nشهریان خود ره زنان نسبت به روح * روستایی کیست گیج و بی‌فتوح
۶۴۳Qاین سزای آنک بی‌تدبیرِ عقل * بانگِ غُولی آمدش بگْزید نَقْل
۶۴۳Nاین سزای آن که بی‌تدبیر عقل * بانگ غولی آمدش بگزید نقل
۶۴۴Qچون پشیمانی ز دِل شد تا شَغاف * ز آن سِپَس سودی ندارد اعتراف
۶۴۴Nچون پشیمانی ز دل شد تا شغاف * ز آن سپس سودی ندارد اعتراف
۶۴۵Qآن کمان و تیر اندر دست او * گرگ را جویان همه شب سو بسُو
۶۴۵Nآن کمان و تیر اندر دست او * گرگ را جویان همه شب سو به سو
۶۴۶Qگرگ بر وَیْ خود مُسلَّط چون شَرَر * گرگ جویان و ز گرگ او بی‌خبر
۶۴۶Nگرگ بروی خود مسلط چون شرر * گرگ جویان و ز گرگ او بی‌خبر
۶۴۷Qهر پشه هر کیک چون گرگی شده * اندر آن ویرانه‌شان زخمی زده
۶۴۷Nهر پشه هر کیک چون گرگی شده * اندر آن ویرانه‌شان زخمی زده
۶۴۸Qفرصتِ آن پشّه راندن هم نبود * از نهیبِ حملهٔ گرگِ عَنود
۶۴۸Nفرصت آن پشه راندن هم نبود * از نهیب حمله‌ی گرگ عنود
۶۴۹Qتا نباید گرگ آسیبی زَند * روستایی ریشِ خواجه بر کَند
۶۴۹Nتا نباید گرگ آسیبی زند * روستایی ریش خواجه بر کند
۶۵۰Qاین چنین دندان‌کنَان تا نیم‌شب * جانشان از ناف می‌آمد بلب
۶۵۰Nاین چنین دندان کنان تا نیم شب * جانشان از ناف می‌آمد به لب
۶۵۱Qناگهان تمثالِ گرگ هِشته‌ای * سر بر آورد از فرازِ پُشته‌ای
۶۵۱Nناگهان تمثال گرگ هشته‌ای * سر بر آورد از فراز پشته‌ای
۶۵۲Qتیر را بگْشاد آن خواجه ز شَست * زد بر آن حیوان که تا افتاد پست
۶۵۲Nتیر را بگشاد آن خواجه ز شست * زد بر آن حیوان که تا افتاد پست
۶۵۳Qاندر افتادن ز حیوان باد جَست * روستایی های کرد و کوفت دست
۶۵۳Nاندر افتادن ز حیوان باد جست * روستایی های کرد و کوفت دست
۶۵۴Qناجوانمردا که خرکُرهّٔ منست * گفت نه این گرگِ چون آهَرْمَنست
۶۵۴Nناجوانمردا که خر کره‌ی من است * گفت نی این گرگ چون آهرمن است
۶۵۵Qاندرو اَشْکالِ گرگی ظاهرست * شکلِ او از گرگی او مُخْبِرست
۶۵۵Nاندر او اشکال گرگی ظاهر است * شکل او از گرگی او مخبر است
۶۵۶Qگفت نه بادی که جَست از فَرْجِ وی * می‌شناسم همچنانک آبی ز مَیْ
۶۵۶Nگفت نی بادی که جست از فرج وی * می‌شناسم همچنانک آبی ز می
۶۵۷Qکُشته‌ای خرکُرّه‌ام را در ریاض * که مبادت بسط هرگز ز اِنقباض
۶۵۷Nکشته‌ای خر کره‌ام را در ریاض * که مبادت بسط هرگز ز انقباض
۶۵۸Qگفت نیکوتر تفحُّص کن شبست * شخصها در شب ز ناظر مُحْجَبَست
۶۵۸Nگفت نیکوتر تفحص کن شب است * شخصها در شب ز ناظر محجب است
۶۵۹Qشب غلط بنماید و مُبْدَل بسی * دیدِ صایب شب ندارد هر کسی
۶۵۹Nشب غلط بنماید و مبدل بسی * دید صایب شب ندارد هر کسی
۶۶۰Qهم شب و هم ابر و هم باران ژرف * این سه تاریکی غلط آرد شگرف
۶۶۰Nهم شب و هم ابر و هم باران ژرف * این سه تاریکی غلط آرد شگرف
۶۶۱Qگفت آن بر من چو روزِ روشنست * می‌شناسم بادِ خرکرهّٔ منست
۶۶۱Nگفت آن بر من چو روز روشن است * می‌شناسم باد خر کره‌ی من است
۶۶۲Qدر میانِ بیست باد آن باد را * می‌شناسم چون مسافر زاد را
۶۶۲Nدر میان بیست باد آن باد را * می‌شناسم چون مسافر زاد را
۶۶۳Qخواجه بر جَست و بیامد ناشِکِفْت * روستایی را گریبانش گرفت
۶۶۳Nخواجه بر جست و بیامد ناشکفت * روستایی را گریبانش گرفت
۶۶۴Qکابْلَهِ طرّار شَیْد آورده‌ای * بَنْگ و افْیون هر دو با هم خورده‌ای
۶۶۴Nکابله طرار شید آورده‌ای * بنگ و افیون هر دو با هم خورده‌ای
۶۶۵Qدر سه تاریکی شناسی بادِ خَر * چون ندانی مر مرا ای خیره‌سَر
۶۶۵Nدر سه تاریکی شناسی باد خر * چون ندانی مر مرا ای خیره‌سر
۶۶۶Qآنک داند نیم‌شب گوساله را * چون نداند همرهِ ده ساله را
۶۶۶Nآن که داند نیم شب گوساله را * چون نداند همره ده ساله را
۶۶۷Qخویشتن را عارف و واله کنی * خاک در چشمِ مُرَّوت می‌زنی
۶۶۷Nخویشتن را واله و عارف کنی * خاک در چشم مروت می‌زنی
۶۶۸Qکه مرا از خویش هم آگاه نیست * در دلم گُنجای جز اللَّه نیست
۶۶۸Nکه مرا از خویش هم آگاه نیست * در دلم گنجای جز اللَّه نیست
۶۶۹Qآنچ دی خوردم از آنم یاد نیست * این دل از غیرِ تحیُّر شاد نیست
۶۶۹Nآن چه دی خوردم از آنم یاد نیست * این دل از غیر تحیر شاد نیست
۶۷۰Qعاقل و مجنونِ حقّم یاد آر * در چنین بی‌خویشیَم معذور دار
۶۷۰Nعاقل و مجنون حقم یاد آر * در چنین بی‌خویشیم معذور دار
۶۷۱Qآنک مُرداری خورد یعنی نبیذ * شرع او را سوی معذوران کشید
۶۷۱Nآن که مرداری خورد یعنی نبیذ * شرع او را سوی معذوران کشید
۶۷۲Qمست و بنگی را طلاق و بَیْع نیست * همچو طفلست او مُعاف و مُعْتَفیست
۶۷۲Nمست و بنگی را طلاق و بیع نیست * همچو طفل است او معاف و معتفی است
۶۷۳Qمستیی کاید ز بُویِ شاهِ فرد * صد خُمِ مَی در سَر و مغز آن نکرد
۶۷۳Nمستیی کاید ز بوی شاه فرد * صد خم می در سر و مغز آن نکرد
۶۷۴Qپس بَرو تکلیف چون باشد روا * اسب ساقط گشت و شد بی‌دست و پا
۶۷۴Nپس بر او تکلیف چون باشد روا * اسب ساقط گشت و شد بی‌دست و پا
۶۷۵Qبار کی نْهَد در جهان خرکُرّه را * درس کی دْهَد پارسی بومُرَّه را
۶۷۵Nبار که نهد در جهان خر کره را * درس که دهد پارسی بو مره را
۶۷۶Qبار بر گیرند چون آمد عَرَج * گفت حق‌ لَیْسَ عَلَی الْأَعْمی‌ حَرَجٌ*
۶۷۶Nبار بر گیرند چون آمد عرج * گفت حق‌ لَیْسَ عَلَی الْأَعْمی‌ حَرَجٌ*
۶۷۷Qسوی خود اعمی شدم از حق بصیر * پس مُعافم از قلیل و از کثیر
۶۷۷Nسوی خود اعمی شدم از حق بصیر * پس معافم از قلیل و از کثیر
۶۷۸Qلافِ درویشی زنی و بی‌خودی * های و هویِ مَستیانِ ایزدی
۶۷۸Nلاف درویشی زنی و بی‌خودی * های و هوی مستیان ایزدی
۶۷۹Qکه زمین را من ندانم ز آسمان * امتحانت کرد غیرت امتحان
۶۷۹Nکه زمین را من ندانم ز آسمان * امتحانت کرد غیرت امتحان
۶۸۰Qبادِ خرکُرّه چنین رُسوات کرد * هستی نَفْیِ ترا اِثبات کرد
۶۸۰Nباد خر کره چنین رسوات کرد * هستی نفی ترا اثبات کرد
۶۸۱Qاین چنین رسوا کند حق شَیْد را * این چنین گیرد رمیده صَیْد را
۶۸۱Nاین چنین رسوا کند حق شید را * این چنین گیرد رمیده صید را
۶۸۲Qصد هزاران امتحانست ای پسر * هرکه گوید من شدم سرهنگِ دَر
۶۸۲Nصد هزاران امتحان است ای پسر * هر که گوید من شدم سرهنگ در
۶۸۳Qگر نداند عامه او را ز امتحان * پختگانِ راه جویندش نشان
۶۸۳Nگر نداند عامه او را ز امتحان * پختگان راه جویندش نشان
۶۸۴Qچون کند دعوی خیَّاطی خَسی * افکند در پیشِ او شه اطلسی
۶۸۴Nچون کند دعوی خیاطی خسی * افکند در پیش او شه اطلسی
۶۸۵Qکه بُبّر این را بَغَلْطاقِ فراخ * ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ
۶۸۵Nکه ببر این را بغلطاق فراخ * ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ
۶۸۶Qگر نبودی امتحانِ هر بَدی * هر مخنَّث در وغا رُستم بُدی
۶۸۶Nگر نبودی امتحان هر بدی * هر مخنث در وغا رستم بدی
۶۸۷Qخود مخنَّث را زِرهِ پوشیده گیر * چون ببیند زخم گردد چون اسیر
۶۸۷Nخود مخنث را زره پوشیده گیر * چون ببیند زخم گردد چون اسیر
۶۸۸Qمستِ حق هُشیار چون شد از دَبُور * مستِ حق ناید بخود از نفخِ صُور
۶۸۸Nمست حق هشیار چون شد از دبور * مست حق ناید به خود از نفخ صور
۶۸۹Qبادهٔ حق راست باشد نی دروغ * دوغ خوردی دوغ خوردی دوغ دوغ
۶۸۹Nباده‌ی حق راست باشد نی دروغ * دوغ خوردی دوغ خوردی دوغ دوغ
۶۹۰Qساختی خود را جُنَیْد و بایزید * رَو که نشْناسم تبَر را از کلید
۶۹۰Nساختی خود را جنید و بایزید * رو که نشناسم تبر را از کلید
۶۹۱Qبَدْرگَی و مَنْبَلی و حرص و آز * چون کنی پنهان بشَیْد ای مکرْساز
۶۹۱Nبد رگی و منبلی و حرص و آز * چون کنی پنهان به شید ای مکر ساز
۶۹۲Qخویش را منصورِ حلَّاجی کنی * آتشی در پنبهٔ یاران زنی
۶۹۲Nخویش را منصور حلاجی کنی * آتشی در پنبه‌ی یاران زنی
۶۹۳Qکه بَنْشناسم عُمَر از بو لَهَب * بادِ کُرّهٔ خود شناسم نیم‌شب
۶۹۳Nکه بنشناسم عمر از بو لهب * باد کره‌ی خود شناسم نیم شب
۶۹۴Qای خری کین از تو خر باوَر کند * خویش را بهرِ تو کُور و کَر کند
۶۹۴Nای خری کاین از تو خر باور کند * خویش را بهر تو کور و کر کند
۶۹۵Qخویش را از ره‌روان کمتر شمَر * تو حریفِ رَه‌ریانی گُه مخُور
۶۹۵Nخویش را از ره‌روان کمتر شمر * تو حریف ره‌ریانی گه مخور
۶۹۶Qباز پَرّ از شَیْد سوی عقل تاز * کَی پَرَد بر آسمان پَرِّ مَجاز
۶۹۶Nباز پر از شید سوی عقل تاز * کی پرد بر آسمان پر مجاز
۶۹۷Qخویشتن را عاشقِ حق ساختی * عشق با دیوِ سیاهی باختی
۶۹۷Nخویشتن را عاشق حق ساختی * عشق با دیو سیاهی باختی
۶۹۸Qعاشق و معشوق را در رَسْتَخیز * دُو بدُو بندند و پیش آرند تیز
۶۹۸Nعاشق و معشوق را در رستخیز * دو بدو بندند و پیش آرند تیز
۶۹۹Qتو چه خود را گیج و بی‌خود کرده‌ای * خونِ رز کُو خونِ ما را خورده‌ای
۶۹۹Nتو چه خود را گیج و بی‌خود کرده‌ای * خون رز کو خون ما را خورده‌ای
۷۰۰Qرَو که نشْناسم ترا از من بجِه * عارفِ بی‌خویشم و بُهلولِ دَه
۷۰۰Nرو که نشناسم ترا از من بجه * عارف بی‌خویشم و بهلول ده
۷۰۱Qتو توَهُّم می‌کنی از قُرْبِ حق * که طَبَق‌گر دُور نبْود از طَبَق
۷۰۱Nتو توهم می‌کنی از قرب حق * که طبق گر دور نبود از طبق
۷۰۲Qاین نمی‌بینی که قربِ اولیا * صد کرامت دارد و کار و کیا
۷۰۲Nاین نمی‌بینی که قرب اولیا * صد کرامت دارد و کار و کیا
۷۰۳Qآهن از داود مومی می‌شود * موم در دستت چو آهن می‌بود
۷۰۳Nآهن از داود مومی می‌شود * موم در دستت چو آهن می‌بود
۷۰۴Qقربِ خَلْق و رزق بر جمله‌ست عام * قربِ وَحْیِ عشق دارند این کِرام
۷۰۴Nقرب خلق و رزق بر جمله ست عام * قرب وحی عشق دارند این کرام
۷۰۵Qقرب بر انواع باشد ای پدر * می‌زند خورشید بر کُهسار و زَر
۷۰۵Nقرب بر انواع باشد ای پدر * می‌زند خورشید بر کهسار و زر
۷۰۶Qلیک قربی هست با زَر شِید را * که از آن آگه نباشد بید را
۷۰۶Nلیک قربی هست با زر شید را * که از آن آگه نباشد بید را
۷۰۷Qشاخِ خشک و تر قریبِ آفتاب * آفتاب از هر دُو کَی دارد حجاب
۷۰۷Nشاخ خشک و تر قریب آفتاب * آفتاب از هر دو کی دارد حجاب
۷۰۸Qلیک کُو آن قُربتِ شاخِ طَری * که ثمارِ پُخته از وَی می‌خوری
۷۰۸Nلیک کو آن قربت شاخ طری * که ثمار پخته از وی می‌خوری
۷۰۹Qشاخِ خشک از قربتِ آن آفتاب * غیرِ زُو تر خشک گشتن گُو بیاب
۷۰۹Nشاخ خشک از قربت آن آفتاب * غیر زو تر خشک گشتن گو بیاب
۷۱۰Qآنچنان مستی مباش ای بی‌خِرَد * که بعقل آید پشیمانی خورد
۷۱۰Nآن چنان مستی مباش ای بی‌خرد * که به عقل آید پشیمانی خورد
۷۱۱Qبلک از آن مستان که چون مَی می‌خورند * عقلهای پخته حسرت می‌بَرند
۷۱۱Nبلک از آن مستان که چون می می‌خورند * عقلهای پخته حسرت می‌برند
۷۱۲Qای گرفته همچو گُربه موشِ پیر * گر از آن مَی شیرگیری شیر گیر
۷۱۲Nای گرفته همچو گربه موش پیر * گر از آن می شیر گیری شیر گیر
۷۱۳Qای بخورده از خیالی جامِ هیچ * همچو مستانِ حقایق بر مپیچ
۷۱۳Nای بخورده از خیالی جام هیچ * همچو مستان حقایق بر مپیچ
۷۱۴Qمی‌فُتی این سو و آن سو مست‌وار * ای تو این سو نیستت ز آن سو گذار
۷۱۴Nمی‌فتی این سو و آن سو مست‌وار * ای تو این سو نیستت ز آن سو گذار
۷۱۵Qگر بدان سو راه یابی بعد از آن * گه بدین سو گه بدان سو سَر فشان
۷۱۵Nگر بدان سو راه یابی بعد از آن * گه بدین سو گه بدان سو سر فشان
۷۱۶Qجمله این سویی از آن سو کَپ مزن * چون نداری مرگ هرزه جان مکن
۷۱۶Nجمله این سویی از آن سو گپ مزن * چون نداری مرگ هرزه جان مکن
۷۱۷Qآن خَضِرْجان کز اجل نهْراسد او * شاید ار مخلوق را نشْناسد او
۷۱۷Nآن خضر جان کز اجل نهراسد او * شاید ار مخلوق را نشناسد او
۷۱۸Qکام از ذوقِ تَوُّهم خوش کنی * در دَمی در خیکِ خود پُرّش کنی
۷۱۸Nکام از ذوق توهم خوش کنی * در دمی در خیک خود پرش کنی
۷۱۹Qپس بیک سوزن تهی گردی ز باد * این چنین فربه تنِ عاقل مباد
۷۱۹Nپس به یک سوزن تهی گردی ز باد * این چنین فربه تن عاقل مباد

block:3019

افتادن شغال در خم رنگ و رنگین شدن و دعوی طاوسی کردن میان شغالان
۷۲۰Qکوزه‌ها سازی ز بَرْف اندر شتا * کَی کند چون آب بیند آن وفا
۷۲۰Nکوزه‌ها سازی ز برف اندر شتا * کی کند چون آب بیند آن وفا
۷۲۱Qآن شغالی رفت اندر خُمِّ رنگ * اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ
۷۲۱Nآن شغالی رفت اندر خم رنگ * اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ
۷۲۲Qپس بر آمد پوستش رنگین شده * که منم طاووسِ عِلّیّین شده
۷۲۲Nپس بر آمد پوستش رنگین شده * که منم طاوس علیین شده
۷۲۳Qپشمِ رنگین رونقِ خوش یافته * آفتاب آن رنگها بر تافته
۷۲۳Nپشم رنگین رونق خوش یافته * آفتاب آن رنگها بر تافته
۷۲۴Qدید خود را سبز و سرخ و فور و زرد * خویشتن را بر شغالان عرضه کرد
۷۲۴Nدید خود را سبز و سرخ و فور و زرد * خویشتن را بر شغالان عرضه کرد
۷۲۵Qجمله گفتند ای شغالک حال چیست * که ترا در سَر نَشاطی مُلْتَویست
۷۲۵Nجمله گفتند ای شغالک حال چیست * که ترا در سر نشاط ملتویست
۷۲۶Qاز نَشاط از ما کرانه کرده‌ای * این تکبّر از کجا آورده‌ای
۷۲۶Nاز نشاط از ما کرانه کرده‌ای * این تکبر از کجا آورده‌ای
۷۲۷Qیک شغالی پیشِ او شد کای فلان * شَیْد کردی یا شدی از خوش دلان
۷۲۷Nیک شغالی پیش او شد کای فلان * شید کردی یا شدی از خوش دلان
۷۲۸Qشَیْد کردی تا بمنبر بر جهی * تا ز لاف این خلق را حسرت دهی
۷۲۸Nشید کردی تا بمنبر بر جهی * تا ز لاف این خلق را حسرت دهی
۷۲۹Qبس بکوشیدی ندیدی گرمیی * پس ز شَیْد آورده‌ای بی‌شرمیی
۷۲۹Nبس بکوشیدی ندیدی گرمیی * پس ز شید آورده‌ای بی‌شرمیی
۷۳۰Qگرمی آنِ اولیا و انبیاست * باز بی‌شرمی پناهِ هر دَغاست
۷۳۰Nگرمی آن اولیا و انبیاست * باز بی‌شرمی پناه هر دغاست
۷۳۱Qکه التفاتِ خلق سوی خود کَشَند * که خوشیم و از درون بس ناخوشند
۷۳۱Nکه التفات خلق سوی خود کشند * که خوشیم و از درون بس ناخوشند

block:3020

چرب کردن مرد لافی لب و سبلت خود را هر بامداد به پوست دنبه و بیرون آمدن میان حریفان کی من چنین خورده‌ام و چنان
۷۳۲Qپوستِ دُنبه یافت شخصی مُسْتهان * هر صباحی چرب کردی سَبْلتان
۷۳۲Nپوست دنبه یافت شخصی مستهان * هر صباحی چرب کردی سبلتان
۷۳۳Qدر میانِ مُنْعِمان رفتی که من * لُوتِ چربی خورده‌ام در انجمن
۷۳۳Nدر میان منعمان رفتی که من * لوت چربی خورده‌ام در انجمن
۷۳۴Qدست بر سبلت نهادی در نوَید * رَمْز یعنی سوی سبلت بنْگرید
۷۳۴Nدست بر سبلت نهادی در نوید * رمز یعنی سوی سبلت بنگرید
۷۳۵Qکین گواهِ صدق گفتارِ منَست * وین نشانِ چرب و شیرین خوردنست
۷۳۵Nکاین گواه صدق گفتار من است * وین نشان چرب و شیرین خوردن است
۷۳۶Qاِشْکَمش گفتی جوابِ بی‌طنین * که أَبادَ اللَّهُ کَیْدَ ٱلکْاذِبین
۷۳۶Nاشکمش گفتی جواب بی‌طنین * که أباد اللَّه کید الکاذبین
۷۳۷Qلافِ تو ما را بر آتش بر نهاد * کان سبیلِ چربِ تو بر کنده باد
۷۳۷Nلاف تو ما را بر آتش بر نهاد * کان سبیل چرب تو بر کنده باد
۷۳۸Qگر نبودی لافِ زشتت ای گدا * یک کریمی رحم افکندی بما
۷۳۸Nگر نبودی لاف زشتت ای گدا * یک کریمی رحم افکندی به ما
۷۳۹Qور نمودی عیب و کژ کم باختی * یک طبیبی داروی او ساختی
۷۳۹Nور نمودی عیب و کژ کم باختی * یک طبیبی داروی او ساختی
۷۴۰Qگفت حق که کژ مُجنْبان گوش و دُم * یَنْفَعَنَّ ٱلصَّادِقِینَ صِدْقُهُم
۷۴۰Nگفت حق که کژ مجنبان گوش و دم * ینفعن الصادقین صدقهم
۷۴۱Qکهف اندر کژ مخُسب ای مُحْتَلِم * آنچ داری وا نُما و فَٱسْتَقِمْ
۷۴۱Nکهف اندر کژ مخسب ای محتلم * آن چه داری وانما و فَاسْتَقِمْ
۷۴۲Qور نگویی عیب خود باری خَمُش * از نُمایش وز دَغَل خود را مکُش
۷۴۲Nور نگویی عیب خود باری خمش * از نمایش وز دغل خود را مکش
۷۴۳Qگر تو نقدی یافتی مگْشا دهان * هست در ره سنگهای امتحان
۷۴۳Nگر تو نقدی یافتی مگشا دهان * هست در ره سنگهای امتحان
۷۴۴Qسنگهای امتحان را نیز پیش * امتحانها هست در احوالِ خویش
۷۴۴Nسنگهای امتحان را نیز پیش * امتحانها هست در احوال خویش
۷۴۵Qگفت یزدان از وِلادت تا بحَیْن * یُفْتَنُونَ کُلَّ عامٍ مرَّتَیْن
۷۴۵Nگفت یزدان از ولادت تا به حین * یفتنون کل عام مرتین
۷۴۶Qامتحان بر امتحانست ای پدر * هین بکَمْتَر امتحان خود را مخَر
۷۴۶Nامتحان بر امتحان است ای پدر * هین به کمتر امتحان خود را مخر

block:3021

آمن بودن بلعم باعور کی امتحانها کرد حضرت او را و از آنها روی سپید آمده بود
۷۴۷Qبَلْعَم باعور و ابلیسِ لعین * ز امتحان آخرین گشته مَهین
۷۴۷Nبلعم باعور و ابلیس لعین * ز امتحان آخرین گشته مهین
۷۴۸Qاو بدعوی مَیْلِ دولت می‌کند * مَعْده‌اش نفرینِ سَبْلت می‌کند
۷۴۸Nاو به دعوی میل دولت می‌کند * معده‌اش نفرین سبلت می‌کند
۷۴۹Qکانچ پنهان می‌کند پیداش کن * سوخت ما را ای خدا رسواش کن
۷۴۹Nکانچه پنهان می‌کند پیداش کن * سوخت ما را ای خدا رسواش کن
۷۵۰Qجمله اجزایِ تنش خصم وِیَند * کز بهاری لافد ایشان در دَیَند
۷۵۰Nجمله اجزای تنش خصم وی‌اند * کز بهاری لافد ایشان در دی‌اند
۷۵۱Qلاف وا دادِ کرمها می‌کُند * شاخِ رحمت را ز بُن بر می‌کَنَد
۷۵۱Nلاف وا داد کرمها می‌کند * شاخ رحمت را ز بن بر می‌کند
۷۵۲Qراستی پیش آر یا خاموش کن * و آنگهان رحمت ببین و نوش کن
۷۵۲Nراستی پیش آر یا خاموش کن * و آن گهان رحمت ببین و نوش کن
۷۵۳Qآن شکم خصمِ سبیلِ او شده * دست پنهان در دُعا اندر زده
۷۵۳Nآن شکم خصم سبیل او شده * دست پنهان در دعا اندر زده
۷۵۴Qکای خدا رسوا کن این لافِ لئام * تا بجنبد سوی ما رحمِ کرام
۷۵۴Nکای خدا رسوا کن این لاف لئام * تا بجنبد سوی ما رحم کرام
۷۵۵Qمستجاب آمد دعای آن شکم * سوزشِ حاجت بزد بیرون عَلَم
۷۵۵Nمستجاب آمد دعای آن شکم * سوزش حاجت بزد بیرون علم
۷۵۶Qگفت حق گر فاسقی و اهلِ صَنَم * چون مرا خوانی اجابتها کُنَم
۷۵۶Nگفت حق گر فاسقی و اهل صنم * چون مرا خوانی اجابتها کنم
۷۵۷Qتو دعا را سخت گیر و می‌شَخُول * عاقبت بُرهاندت از دستِ غُول
۷۵۷Nتو دعا را سخت گیر و می‌شخول * عاقبت برهاندت از دست غول
۷۵۸Qچون شکم خود را بحضرت در سپرد * گربه آمد پوستِ آن دُنْبه ببُرد
۷۵۸Nچون شکم خود را به حضرت در سپرد * گربه آمد پوست آن دنبه ببرد
۷۵۹Qاز پسِ گربه دویدند او گریخت * کودک از ترسِ عتابش رنگ ریخت
۷۵۹Nاز پس گربه دویدند او گریخت * کودک از ترس عتابش رنگ ریخت
۷۶۰Qآمد اندر انجمن آن طفلِ خرد * آبِ رویِ مردِ لافی را ببُرد
۷۶۰Nآمد اندر انجمن آن طفل خرد * آب روی مرد لافی را ببرد
۷۶۱Qگفت آن دنبه که هر صبحی بدان * چرب می‌کردی لبان و سَبْلتان
۷۶۱Nگفت آن دنبه که هر صبحی بدان * چرب می‌کردی لبان و سبلتان
۷۶۲Qگربه آمد ناگهانش در ربود * بس دویدیم و نکرد آن جهد سود
۷۶۲Nگربه آمد ناگهانش در ربود * بس دویدیم و نکرد آن جهد سود
۷۶۳Qخنده آمد حاضران را از شِگِفت * رحمهاشان باز جنبیدن گرفت
۷۶۳Nخنده آمد حاضران را از شگفت * رحمهاشان باز جنبیدن گرفت
۷۶۴Qدعوتش کردند و سیرش داشتند * تخمِ رحمت در زمینش کاشتند
۷۶۴Nدعوتش کردند و سیرش داشتند * تخم رحمت در زمینش کاشتند
۷۶۵Qاو چو ذوقِ راستی دید از کرام * بی‌تَکُّبر راستی را شد غلام
۷۶۵Nاو چو ذوق راستی دید از کرام * بی‌تکبر راستی را شد غلام

block:3022

دعوی طاوسی کردن آن شغال کی در خم صبّاغ افتاده بود
۷۶۶Qآن شغالِ رنگ رنگ آمد نهفت * بر بنا گوشِ ملامت‌گر بگفت
۷۶۶Nآن شغال رنگ رنگ آمد نهفت * بر بنا گوش ملامت‌گر بگفت
۷۶۷Qبنْگر آخر در من و در رنگِ من * یک صنم چون من ندارد خود شَمَن
۷۶۷Nبنگر آخر در من و در رنگ من * یک صنم چون من ندارد خود شمن
۷۶۸Qچون گلستان گشته‌ام صد رنگ و خوش * مر مرا سجده کن از من سَر مکَش
۷۶۸Nچون گلستان گشته‌ام صد رنگ و خوش * مر مرا سجده کن از من سر مکش
۷۶۹Qکرّ و فرّ و آب و تاب و رنگ بین * فَخْرِ دنیا خوان مرا و رُکْنِ دین
۷۶۹Nکر و فر و آب و تاب و رنگ بین * فخر دنیا خوان مرا و رکن دین
۷۷۰Qمَظْهَرِ لطفِ خدایی گشته‌ام * لوحِ شرحِ کبریایی گشته‌ام
۷۷۰Nمظهر لطف خدایی گشته‌ام * لوح شرح کبریایی گشته‌ام
۷۷۱Qای شغالان هین مخوانیدم شغال * کَی شغالی را بود چندین جمال
۷۷۱Nای شغالان هین مخوانیدم شغال * کی شغالی را بود چندین جمال
۷۷۲Qآن شغالان آمدند آنجا بجمع * همچو پروانه بگِرداگِردِ شمع
۷۷۲Nآن شغالان آمدند آن جا به جمع * همچو پروانه به گرداگرد شمع
۷۷۳Qپس چه خوانیمت بگو ای جوهری * گفت طاوسِ نرِ چون مُشتری
۷۷۳Nپس چه خوانیمت بگو ای جوهری * گفت طاوس نر چون مشتری
۷۷۴Qپس بگفتندش که طاوسان جان * جلوه‌ها دارند اندر گُلِستان
۷۷۴Nپس بگفتندش که طاوسان جان * جلوه‌ها دارند اندر گلستان
۷۷۵Qتو چنان جلوه کنی گفتا که نی * بادیه نارفته چون کوبم مِنی
۷۷۵Nتو چنان جلوه کنی گفتا که نی * بادیه نارفته چون کوبم منی
۷۷۶Qبانگِ طاووسان کنی گفتا که لا * پس نه‌ای طاووس خواجه بُو ٱلْعَلا
۷۷۶Nبانگ طاوسان کنی گفتا که لا * پس نه‌ای طاوس خواجه بو العلا
۷۷۷Qخلعتِ طاووسان آید ز آسمان * کَیْ رسی از رنگ و دعویها بدان
۷۷۷Nخلعت طاوس آید ز آسمان * کی رسی از رنگ و دعویها بدان

block:3023

تشبیه فرعون و دعوی الوهیت او بدان شغال کی دعوی طاوسی می کرد
۷۷۸Qهمچو فرعونی مرصَّع کرده ریش * برتر از عیسی پریده از خَریش
۷۷۸Nهمچو فرعونی مرصع کرده ریش * برتر از عیسی پریده از خریش
۷۷۹Qاو هم از نسلِ شغالِ ماده‌زاد * در خُمِ مالی و جاهی در فتاد
۷۷۹Nاو هم از نسل شغال ماده زاد * در خم مالی و جاهی در فتاد
۷۸۰Qهرکه دید آن جاه و مالش سجده کرد * سجدهٔ افسوسیان را او بخورد
۷۸۰Nهر که دید آن جاه و مالش سجده کرد * سجده‌ی افسوسیان را او بخورد
۷۸۱Qگشت مَسْتک آن گدای ژَنَده دَلْق * از سجود و از تحیّرهای خلق
۷۸۱Nگشت مستک آن گدای ژنده دلق * از سجود و از تحیرهای خلق
۷۸۲Qمال مار آمد که در او زهرهاست * و آن قبول و سجدهٔ خلق اژدهاست
۷۸۲Nمال مار آمد که در او زهرهاست * و آن قبول و سجده‌ی خلق اژدهاست
۷۸۳Qهای ای فرعون ناموسی مکن * تو شغالی هیچ طاووسی مکن
۷۸۳Nهای ای فرعون ناموسی مکن * تو شغالی هیچ طاوسی مکن
۷۸۴Qسوی طاووسان اگر پیدا شوی * عاجزی از جلوه و رسوا شوی
۷۸۴Nسوی طاوسان اگر پیدا شوی * عاجزی از جلوه و رسوا شوی
۷۸۵Qموسی و هارون چو طاووسان بُدند * پَرِّ جلوه بر سَر و رُویت زدند
۷۸۵Nموسی و هارون چو طاوسان بدند * پر جلوه بر سر و رویت زدند
۷۸۶Qزشتیَت پیدا شد و رسواییَت * سَرْنگون افتادی از بالاییَت
۷۸۶Nزشتی‌ات پیدا شد و رسوایی‌ات * سر نگون افتادی از بالایی‌ات
۷۸۷Qچون مِحَک دیدی سِیَه گشتی چو قَلْب * نقشِ شیری رفت و پیدا گشت کَلْب
۷۸۷Nچون محک دیدی سیه گشتی چو قلب * نقش شیری رفت و پیدا گشت کلب
۷۸۸Qای سگِ گَرگینِ زشت از حرص و جوش * پوستینِ شیر را بر خود مپوش
۷۸۸Nای سگ گرگین زشت از حرص و جوش * پوستین شیر را بر خود مپوش
۷۸۹Qغُرّهٔ شیرت بخواهد امتحان * نقشِ شیر و آنگه اَخلاقِ سگان
۷۸۹Nغره‌ی شیرت بخواهد امتحان * نقش شیر و آن گه اخلاق سگان

block:3024

تفسیر وَ لَتَعْرِفَنَّهُم فی لَحْنِ القَوْلِ
۷۹۰Qگفت یزدان مر نبی را در مساق * یک نشانی سهل‌تر ز اهلِ نفاق
۷۹۰Nگفت یزدان مر نبی را در مساق * یک نشانی سهلتر ز اهل نفاق
۷۹۱Qگر منافق زفت باشد نغز و هَوْل * وا شناسی مر ورا در لحن و قول
۷۹۱Nگر منافق زفت باشد نغز و هول * واشناسی مر و را در لحن و قول
۷۹۲Qچون سُفالین کوزه‌ها را می‌خری * امتحانی می‌کنی ای مُشتری
۷۹۲Nچون سفالین کوزه‌ها را می‌خری * امتحانی می‌کنی ای مشتری
۷۹۳Qمی‌زنی دستی بر آن کوزه چرا * تا شناسی از طنین اِشْکسته را
۷۹۳Nمی‌زنی دستی بر آن کوزه چرا * تا شناسی از طنین اشکسته را
۷۹۴Qبانگِ اشکسته دگرگون می‌بود * بانگ چاووشست پیشش می‌رود
۷۹۴Nبانگ اشکسته دگرگون می‌بود * بانگ چاووش است پیشش می‌رود
۷۹۵Qبانگ می‌آید که تعریفش کند * همچو مَصْدَر فِعْل تصریفش کند
۷۹۵Nبانگ می‌آید که تعریفش کند * همچو مصدر فعل تصریفش کند
۷۹۶Qچون حدیثَ امتحان رُویی نمود * یادم آمد قصهٔ هاروت زود
۷۹۶Nچون حدیث امتحان رویی نمود * یادم آمد قصه‌ی هاروت زود

block:3025

قصهٔ هاروت و ماروت و دلیری ایشان بر امتحانات حق تعالی
۷۹۷Qپیش ازین ز آن گفته بودیم اندکی * خود چه گوییم از هزارانش یکی
۷۹۷Nپیش از این ز آن گفته بودیم اندکی * خود چه گوییم از هزارانش یکی
۷۹۸Qخواستم گفتن در آن تحقیقها * تا کنون وا مانْد از تَعویقها
۷۹۸Nخواستم گفتن در آن تحقیقها * تا کنون واماند از تعویقها
۷۹۹Qحملهٔ دیگر ز بسیارش قلیل * گفته آید شرحِ یک عُضْوی ز پیل
۷۹۹Nحمله‌ی دیگر ز بسیارش قلیل * گفته آید شرح یک عضوی ز پیل
۸۰۰Qگوش کن هاروت را ماروت را * ای غلام و چاکران ما رُوت را
۸۰۰Nگوش کن هاروت را ماروت را * ای غلام و چاکران ماروت را
۸۰۱Qمست بودند از تماشای اله * و ز عجایبهای استدراجِ شاه
۸۰۱Nمست بودند از تماشای اله * و ز عجایبهای استدراج شاه
۸۰۲Qاین چنین مستیست ز استدراجِ حق * تا چه مستیها کند معراجِ حق
۸۰۲Nاین چنین مستی است ز استدراج حق * تا چه مستیها کند معراج حق
۸۰۳Qدانهٔ دامش چنین مستی نمود * خوانِ اِنعامش چها داند گشود
۸۰۳Nدانه‌ی دامش چنین مستی نمود * خوان انعامش چها داند گشود
۸۰۴Qمست بودند و رهیده از کمند * های و هویِ عاشقانه می‌زدند
۸۰۴Nمست بودند و رهیده از کمند * های و هوی عاشقانه می‌زدند
۸۰۵Qیک کمین و امتحان در راه بود * صَرْصَرش چون کاه کُه را می‌ربود
۸۰۵Nیک کمین و امتحان در راه بود * صرصرش چون کاه که را می‌ربود
۸۰۶Qامتحان می‌کردشان زیر و زبَر * کَیْ بود سرمست را ز اینها خبَر
۸۰۶Nامتحان می‌کردشان زیر و زبر * کی بود سر مست را ز اینها خبر
۸۰۷Qخندق و میدان بپیشِ او یکیست * چاه و خندق پیشِ او خوش مَسْلَکیست
۸۰۷Nخندق و میدان به پیش او یکی است * چاه و خندق پیش او خوش مسلکی است
۸۰۸Qآن بُزِ کوهی بر آن کوهِ بلند * بر دَوَد از بهرِ خوردی بی‌گزند
۸۰۸Nآن بز کوهی بر آن کوه بلند * بر دود از بهر خوردی بی‌گزند
۸۰۹Qتا علف چیند ببیند ناگهان * بازیی دیگر ز حکمِ آسمان
۸۰۹Nتا علف چیند ببیند ناگهان * بازیی دیگر ز حکم آسمان
۸۱۰Qبر کُهی دیگر بر اندازد نظَرْ * ماده بُز بیند بر آن کوهِ دگر
۸۱۰Nبر کهی دیگر بر اندازد نظر * ماده بز بیند بر آن کوه دگر
۸۱۱Qچشمِ او تاریک گردد در زمان * بر جهد سرمست زین کُه تا بدان
۸۱۱Nچشم او تاریک گردد در زمان * بر جهد سر مست زین که تا بدان
۸۱۲Qآنچنان نزدیک بنْماید ورا * که دویدن گردِ بالوعه سرا
۸۱۲Nآن چنان نزدیک بنماید و را * که دویدن گرد بالوعه سرا
۸۱۳Qآن هزاران گز دو گز بنْمایدش * تا ز مستی مَیْلِ جَسْتن آیدش
۸۱۳Nآن هزاران گز دو گز بنمایدش * تا ز مستی میل جستن آیدش
۸۱۴Qچونک بجْهد در فتد اندر میان * در میانِ هر دو کوهِ بی‌امان
۸۱۴Nچون که بجهد در فتد اندر میان * در میان هر دو کوه بی‌امان
۸۱۵Qاو ز صیّادان بکُه بگْریخته * خود پناهش خونِ او را ریخته
۸۱۵Nاو ز صیادان به که بگریخته * خود پناهش خون او را ریخته
۸۱۶Qشِسْته صیّادان میانِ آن دو کوه * انتظارِ این قضای باشِکوه
۸۱۶Nشسته صیادان میان آن دو کوه * انتظار این قضای باشکوه
۸۱۷Qباشد اغلب صیدِ این بز همچنین * ورنه چالاکست و چست و خصم‌بین
۸۱۷Nباشد اغلب صید این بز همچنین * ور نه چالاک است و چست و خصم بین
۸۱۸Qرُسْتَم ارچه با سَر و سَبْلت بود * دامِ پاگیرش یقین شهوت بود
۸۱۸Nرستم ار چه با سر و سبلت بود * دام پا گیرش یقین شهوت بود
۸۱۹Qهمچو من از مستی شهوت ببُر * مستی شهوت ببین اندر شُتُر
۸۱۹Nهمچو من از مستی شهوت ببر * مستی شهوت ببین اندر شتر
۸۲۰Qباز این مستی شهوت در جهان * پیشِ مستی مَلَک دان مُستهان
۸۲۰Nباز این مستی شهوت در جهان * پیش مستی ملک دان مستهان
۸۲۱Qمستی آن مستی این بشْکند * او بشهوت التفاتی کَیْ کند
۸۲۱Nمستی آن مستی این بشکند * او به شهوت التفاتی کی کند
۸۲۲Qآب شیرین تا نخوردی آبِ شور * خوش بود خوش چون درونِ دیده نور
۸۲۲Nآب شیرین تا نخوردی، آب شور * خوش بود خوش چون درون دیده نور
۸۲۳Qقطره‌ای از باده‌های آسمان * بر کَنَد جان را ز مَیْ و ز ساقیان
۸۲۳Nقطره‌ای از باده‌های آسمان * بر کند جان را ز می و ز ساقیان
۸۲۴Qتا چه مستیها بود اَمْلاک را * و ز جلالت رُوحهای پاک را
۸۲۴Nتا چه مستیها بود املاک را * و ز جلالت روحهای پاک را
۸۲۵Qکه ببُویی دل در آن مَیْ بسته‌اند * خُمِّ بادهٔ این جهان بشْکسته‌اند
۸۲۵Nکه به بویی دل در آن می‌بسته‌اند * خم باده‌ی این جهان بشکسته‌اند
۸۲۶Qجز مگر آنها که نومیدند و دُور * همچو کُفّاری نهفته در قبور
۸۲۶Nجز مگر آنها که نومیدند و دور * همچو کفاری نهفته در قبور
۸۲۷Qناامید از هر دو عالَم گشته‌اند * خارهای بی‌نهایت کِشته‌اند
۸۲۷Nناامید از هر دو عالم گشته‌اند * خارهای بی‌نهایت کشته‌اند
۸۲۸Qپس ز مَسْتیها بگفتند ای دریغ * بر زمین باران بدادیمی چو میغ
۸۲۸Nپس ز مستیها بگفتند ای دریغ * بر زمین باران بدادیمی چو میغ
۸۲۹Qگستریدیمی درین بی‌داد جا * عدل و انصاف و عبادات و وفا
۸۲۹Nگستریدیمی در این بی‌داد جا * عدل و انصاف و عبادات و وفا
۸۳۰Qاین بگفتند و قضا می‌گفت بیست * پیشِ پاتان دامِ ناپیدا بَسیست
۸۳۰Nاین بگفتند و قضا می‌گفت بیست * پیش پاتان دام ناپیدا بسی است
۸۳۱Qهین مدَوْ گستاخ در دشتِ بلا * هین مران کورانه اندر کَرْبَلا
۸۳۱Nهین مدو گستاخ در دشت بلا * هین مران کورانه اندر کربلا
۸۳۲Qکه ز مُوی و استخوانِ هالکان * می‌نیابد راه پایِ سالکان
۸۳۲Nکه ز موی و استخوان هالکان * می‌نیابد راه پای سالکان
۸۳۳Qجملهٔ راه استخوان و موی و پَیْ * بس که تیغِ قهر لاشَی کرد شَیْ
۸۳۳Nجمله‌ی راه استخوان و موی و پی * بس که تیغ قهر لا شی کرد شی
۸۳۴Qگفت حق که بندگانِ جُفتِ عَوْن * بر زمین آهسته می‌رانند و هَوْن
۸۳۴Nگفت حق که بندگان جفت عون * بر زمین آهسته می‌رانند و هون
۸۳۵Qپا برهنه چون رود در خارزار * جُز بوَقْفه و فِکرت و پرهیزکار
۸۳۵Nپا برهنه چون رود در خارزار * جز به وقفه و فکرت و پرهیزکار
۸۳۶Qاین قضا می‌گفت لیکن گوششان * بسته بود اندر حجابِ جوششان
۸۳۶Nاین قضا می‌گفت لیکن گوششان * بسته بود اندر حجاب جوششان
۸۳۷Qچشمها و گوشها را بسته‌اند * جز مر آنها را که از خود رَسْته‌اند
۸۳۷Nچشمها و گوشها را بسته‌اند * جز مر آنها را که از خود رسته‌اند
۸۳۸Qجز عنایت کِی گشاید چشم را * جز مَحَبَّت کِی نشاند خشم را
۸۳۸Nجز عنایت کی گشاید چشم را * جز محبت کی نشاند خشم را
۸۳۹Qجهدِ بی‌توفیق خود کس را مباد * در جهان و اللهُ أَعْلَم بِاؐلسَّداد
۸۳۹Nجهد بی‌توفیق خود کس را مباد * در جهان و الله أعلم بالسداد

block:3026

قصُهٔ خواب دیدن فرعون آمدن موسی را علیه السَّلام و تدارک اندیشیدن
۸۴۰Qجهد فرعونی چو بی‌توفیق بود * هرچه او می‌دوخت آن تفتیق بود
۸۴۰Nجهد فرعونی چو بی‌توفیق بود * هر چه او می‌دوخت آن تفتیق بود
۸۴۱Qاز منجّم بود در حُکمش هزار * وز مُعبِّر نیز و ساحر بی‌شمار
۸۴۱Nاز منجم بود در حکمش هزار * وز معبر نیز و ساحر بی‌شمار
۸۴۲Qمَقْدَمِ موسی نمودندش بخواب * که کند فرعون و مُلکش را خراب
۸۴۲Nمقدم موسی نمودندش به خواب * که کند فرعون و ملکش را خراب
۸۴۳Qبا مُعبِّر گفت و با اهلِ نجوم * چون بود دفعِ خیال و خوابِ شُوم
۸۴۳Nبا معبر گفت و با اهل نجوم * چون بود دفع خیال و خواب شوم
۸۴۴Qجمله گفتندش که تدبیری کنیم * راهِ زادن را چو ره‌زن می‌زنیم
۸۴۴Nجمله گفتندش که تدبیری کنیم * راه زادن را چو ره زن می‌زنیم
۸۴۵Qتا رسید آن شب که مَوْلِد بود آن * رأی این دیدند آن فرعونیان
۸۴۵Nتا رسید آن شب که مولد بود آن * رای این دیدند آن فرعونیان
۸۴۶Qکه برون آرند آن روز از پگاه * سوی میدان بزم و تختِ پادشاه
۸۴۶Nکه برون آرند آن روز از پگاه * سوی میدان بزم و تخت پادشاه
۸۴۷Qالصَّلا ای جمله اِسرائیلیان * شاه می‌خواند شما را ز آن مکان
۸۴۷Nالصلا ای جمله اسرائیلیان * شاه می‌خواند شما را ز آن مکان
۸۴۸Qتا شما را رُو نماید بی‌نقاب * بر شما احسان کند بهرِ ثواب
۸۴۸Nتا شما را رو نماید بی‌نقاب * بر شما احسان کند بهر ثواب
۸۴۹Qکان اسیران را بجز دُوری نبود * دیدنِ فرعون دستوری نبود
۸۴۹Nکان اسیران را بجز دوری نبود * دیدن فرعون دستوری نبود
۸۵۰Qگر فتادندی برَه در پیشِ او * بهرِ آن یاسه بخُفتندی برُو
۸۵۰Nگر فتادندی به ره در پیش او * بهر آن یاسه بخفتندی به رو
۸۵۱Qیاسه این بُد که نبیند هیچ اسیر * درگَه و بیگه لِقای آن امیر
۸۵۱Nیاسه این بد که نبیند هیچ اسیر * درگه و بی‌گه لقای آن امیر
۸۵۲Qبانگِ چاووشان چو در ره بشْنود * تا نبیند رُو بدیواری کند
۸۵۲Nبانگ چاووشان چو در ره بشنود * تا نبیند رو به دیواری کند
۸۵۳Qور ببیند رُویِ او مُجْرِم بود * آنچ بتّر بر سرِ او آن رود
۸۵۳Nور ببیند روی او مجرم بود * آن چه بدتر بر سر او آن رود
۸۵۴Qبودشان حرصِ لقای مُمْتَنِع * چون حریصست آدمی فیما مُنِع
۸۵۴Nبودشان حرص لقای ممتنع * چون حریص است آدمی فیما منع

block:3027

بمیدان خواندن بنی اسرائیل را برای حیلهٔ ولادت موسی علیه السّلام
۸۵۵Qای اسیران سوی میدانگه روید * کز شهنشه دیدن و جُودست امید
۸۵۵Nای اسیران سوی میدانگه روید * کز شهنشه دیدن و جود است امید
۸۵۶Qچون شنیدند مژده اسرائیلیان * تشنگان بودند و بس مشتاقِ آن
۸۵۶Nچون شنیدند مژده اسرائیلیان * تشنگان بودند و بس مشتاق آن
۸۵۷Qحیله را خوردند و آن سو تاختند * خویشتن را بهرِ جلوه ساختند
۸۵۷Nحیله را خوردند و آن سو تاختند * خویشتن را بهر جلوه ساختند

block:3028

حکایت
۸۵۸Qهمچنان کاینجا مُغولِ حیله‌دان * گفت می‌جویم کسی از مِصْریان
۸۵۸Nهمچنان کاینجا مغول حیله‌دان * گفت می‌جویم کسی از مصریان
۸۵۹Qمصریان را جمع آرید این طرف * تا در آید آنک می‌باید بکف
۸۵۹Nمصریان را جمع آرید این طرف * تا در آید آن که می‌باید به کف
۸۶۰Qهرکه می‌آمد بگفتا نیست این * هین در آ خواجه در آن گوشه نشین
۸۶۰Nهر که می‌آمد بگفتا نیست این * هین در آ خواجه در آن گوشه نشین
۸۶۱Qتا بدین شیوه همه جمع آمدند * گردنِ ایشان بدین حیلت زدند
۸۶۱Nتا بدین شیوه همه جمع آمدند * گردن ایشان بدین حیلت زدند
۸۶۲Qشومی آنک سوی بانگِ نماز * داعی اللَّه را نبردندی نیاز
۸۶۲Nشومی آن که سوی بانگ نماز * داعی اللَّه را نبردندی نیاز
۸۶۳Qدعوتِ مکّارشان اندر کشید * الحَذَر از مکرِ شیطان ای رشید
۸۶۳Nدعوت مکارشان اندر کشید * الحذر از مکر شیطان ای رشید
۸۶۴Qبانگِ درویشان و محتاجان بنوش * تا نگیرد بانگِ مُحتالیت گوش
۸۶۴Nبانگ درویشان و محتاجان بنوش * تا نگیرد بانگ محتالیت گوش
۸۶۵Qگر گدایان طامع‌اند و زِشت‌خو * در شِکَم‌خواران تو صاحب دل بجُو
۸۶۵Nگر گدایان طامعند و زشت خو * در شکم خواران تو صاحب دل بجو
۸۶۶Qدر تگِ دریا گهر با سنگهاست * فخرها اندر میانِ ننگهاست
۸۶۶Nدر تگ دریا گهر با سنگهاست * فخرها اندر میان ننگهاست
۸۶۷Qپس بجوشیدند اسرائیلیان * از پگه تا جانبِ میدان دوان
۸۶۷Nپس بجوشیدند اسرائیلیان * از پگه تا جانب میدان دوان
۸۶۸Qچون بحیلتشان بمیدان بُرد او * رُویِ خود بنْمودشان بس تازه‌رُو
۸۶۸Nچون به حیلتشان بمیدان برد او * روی خود بنمودشان بس تازه رو
۸۶۹Qکرد دلداری و بخششها بداد * هم عطا هم وعده‌ها کرد آن قُباد
۸۶۹Nکرد دل داری و بخششها بداد * هم عطا هم وعده‌ها کرد آن قباد
۸۷۰Qبعد از آن گفت از برای جانتان * جمله در میدان بخسبید امشبان
۸۷۰Nبعد از آن گفت از برای جانتان * جمله در میدان بخسبید امشبان
۸۷۱Qپاسخش دادند که خدمت کنیم * گر تو خواهی یک مَه اینجا ساکنیم
۸۷۱Nپاسخش دادند که خدمت کنیم * گر تو خواهی یک مه اینجا ساکنیم

block:3029

باز گشتن فرعون از میدان بشهر شاد بتفریق بنی اسراییل از زنانشان در شب حمل
۸۷۲Qشَه شبانگه باز آمد شادمان * کامشبان حَملست و دُورند از زنان
۸۷۲Nشه شبانگه باز آمد شادمان * کامشبان حمل است و دورند از زنان
۸۷۳Qخازنش عِمْران هم اندر خدمتش * هم بشهر آمد قرینِ صحبتش
۸۷۳Nخازنش عمران هم اندر خدمتش * هم به شهر آمد قرین صحبتش
۸۷۴Qگفت ای عمران برین در خُسپ تو * هین مرَو سوی زن و صحبت مجُو
۸۷۴Nگفت ای عمران بر این در خسب تو * هین مرو سوی زن و صحبت مجو
۸۷۵Qگفت خُسپم هم برین درگاهِ تو * هیچ نَنْدیشم بجز دلخواهِ تو
۸۷۵Nگفت خسبم هم بر این درگاه تو * هیچ نندیشم بجز دل خواه تو
۸۷۶Qبود عمران هم ز اسرائیلیان * لیک مر فرعون را دل بود و جان
۸۷۶Nبود عمران هم ز اسرائیلیان * لیک مر فرعون را دل بود و جان
۸۷۷Qکَیْ گمان بُردی که او عِصیان کند * آنک خوفِ جانِ فرعون آن کند
۸۷۷Nکی گمان بردی که او عصیان کند * آن که خوف جان فرعون آن کند

block:3030

جمع آمدن عمران با مادر موسی و حامله شدن مادر موسی علیه السَّلام
۸۷۸Qشه برفت و او بر آن درگاه خُفت * نیم شب آمد پیِ دیدنْش جُفت
۸۷۸Nشه برفت و او بر آن درگاه خفت * نیم شب آمد پی دیدنش جفت
۸۷۹Qزن برُو افتاد و بوسید آن لبش * بر جهانیدش ز خواب اندر شبش
۸۷۹Nزن بر او افتاد و بوسید آن لبش * بر جهانیدش ز خواب اندر شبش
۸۸۰Qگشت بیدار او و زن را دید خوش * بوسه‌باران کرده از لب بر لبش
۸۸۰Nگشت بیدار او و زن را دید خوش * بوسه باران کرده از لب بر لبش
۸۸۱Qگفت عمران این زمان چون آمدی * گفت از شوق و قضای ایزدی
۸۸۱Nگفت عمران این زمان چون آمدی * گفت از شوق و قضای ایزدی
۸۸۲Qدر کشیدش در کنار از مِهْر مرد * بر نیامد با خود آن دَم در نَبَرْد
۸۸۲Nدر کشیدش در کنار از مهر مرد * بر نیامد با خود آن دم در نبرد
۸۸۳Qجُفت شد با او امانت را سپُرد * پس بگفت ای زن نه این کاریست خُرد
۸۸۳Nجفت شد با او امانت را سپرد * پس بگفت ای زن نه این کاری است خرد
۸۸۴Qآهنی بر سنگ زد زاد آتشی * آتشی از شاه و مُلکش کین‌کَشی
۸۸۴Nآهنی بر سنگ زد زاد آتشی * آتشی از شاه و ملکش کین کشی
۸۸۵Qمن چو ابرم تو زمین موسی نبات * حق شهِ شطرنج و ما ماتیم مات
۸۸۵Nمن چو ابرم تو زمین موسی نبات * حق شه شطرنج و ما ماتیم مات
۸۸۶Qمات و بُرد از شاه می‌دان ای عروس * آن مدان از ما مکن بر ما فسوس
۸۸۶Nمات و برد از شاه می‌دان ای عروس * آن مدان از ما مکن بر ما فسوس
۸۸۷Qآنچ این فرعون می‌ترسد ازو * هست شد این دَم که گشتم جُفتِ تو
۸۸۷Nآن چه این فرعون می‌ترسد از او * هست شد این دم که گشتم جفت تو

block:3031

وصیّت کردن عمران جفت خود را بعد از مجامعت کی مرا ندیده باشی
۸۸۸Qوا مگردان هیچ از اینها دَم مزن * تا نیاید بر من و تو صد حَزَن
۸۸۸Nوامگردان هیچ از اینها دم مزن * تا نیاید بر من و تو صد حزن
۸۸۹Qعاقبت پیدا شود آثارِ این * چون علامتها رسید ای نازنین
۸۸۹Nعاقبت پیدا شود آثار این * چون علامتها رسید ای نازنین
۸۹۰Qدر زمان از سوی میدان نَعره‌ها * می‌رسید از خلق و پُر می‌شد هوا
۸۹۰Nدر زمان از سوی میدان نعره‌ها * می‌رسید از خلق و پر می‌شد هوا
۸۹۱Qشاه از آن هیبت برون جَست آن زمان * پابرهنه کین چه غُلغُلهاست هان
۸۹۱Nشاه از آن هیبت برون جست آن زمان * پا برهنه کاین چه غلغلهاست هان
۸۹۲Qاز سوی میدان چه بانگست و غریو * کز نهیبش می‌رمد جنّی و دیو
۸۹۲Nاز سوی میدان چه بانگ است و غریو * کز نهیبش می‌رمد جنی و دیو
۸۹۳Qگفت عمران شاهِ ما را عُمر باد * قومِ اسرائیلیانند از تو شاد
۸۹۳Nگفت عمران شاه ما را عمر باد * قوم اسرائیلیان‌اند از تو شاد
۸۹۴Qاز عطای شاه شادی می‌کنند * رقص می‌آرند و کفها می‌زنند
۸۹۴Nاز عطای شاه شادی می‌کنند * رقص می‌آرند و کفها می‌زنند
۸۹۵Qگفت باشد کین بود امّا و لیک * وهم و اندیشه مرا پُر کرد نیک
۸۹۵Nگفت باشد کاین بود اما و لیک * وهم و اندیشه مرا پر کرد نیک

block:3032

ترسیدن فرعون از آن بانگ
۸۹۶Qاین صدا جانِ مرا تَغْییر کرد * از غم و اندوهِ تلخم پیر کرد
۸۹۶Nاین صدا جان مرا تغییر کرد * از غم و اندوه تلخم پیر کرد
۸۹۷Qپیش می‌آمد سپس می‌رفت شه * جمله شب او همچو حامل وقتِ زَه
۸۹۷Nپیش می‌آمد سپس می‌رفت شه * جمله شب او همچو حامل وقت زه
۸۹۸Qهر زمان می‌گفت ای عمران مرا * سخت از جا بُرده است این نعره‌ها
۸۹۸Nهر زمان می‌گفت ای عمران مرا * سخت از جا برده است این نعره‌ها
۸۹۹Qزَهْره نه عمرانِ مسکین را که تا * باز گوید اختلاطِ جفت را
۸۹۹Nزهره نی عمران مسکین را که تا * باز گوید اختلاط جفت را
۹۰۰Qکه زنِ عمران بعمران در خزید * تا که شد استارهٔ موسی پدید
۹۰۰Nکه زن عمران به عمران در خزید * تا که شد استاره‌ی موسی پدید
۹۰۱Qهر پَیَمبر که در آید در رَحِم * نَجْمِ او بر چرخ گردد مُنْتَجِم
۹۰۱Nهر پیمبر که در آید در رحم * نجم او بر چرخ گردد منتجم

block:3033

پیدا شدن استارهٔ موسی علیه السَّلام بر آسمان و غریو منجمان در میدان
۹۰۲Qبر فلک پیدا شد آن استاره‌اش * کوری فرعون و مکر و چاره‌اش
۹۰۲Nبر فلک پیدا شد آن استاره‌اش * کوری فرعون و مکر و چاره‌اش
۹۰۳Qروز شد گفتش که ای عمران بَرُو * واقفِ آن غلغل و آن بانگ شَوْ
۹۰۳Nروز شد گفتش که ای عمران برو * واقف آن غلغل و آن بانگ شو
۹۰۴Qراند عمران جانبِ میدان و گفت * این چه غُلْغل بود شاهنشه نخفت
۹۰۴Nراند عمران جانب میدان و گفت * این چه غلغل بود شاهنشه نخفت
۹۰۵Qهر مُنَجَّم سَرْبرهنه جامه چاک * همچو اصحابِ عَزا بوسید خاک
۹۰۵Nهر منجم سر برهنه جامه چاک * همچو اصحاب عزا بوسید خاک
۹۰۶Qهمچو اصحابِ عزا آوازشان * بُد گرفته از فغان و سازشان
۹۰۶Nهمچو اصحاب عزا آوازشان * بد گرفته از فغان و سازشان
۹۰۷Qریش و مُو بر کَنده رُو بدْریدگان * خاک بر سر کرده پُر خون دیدگان
۹۰۷Nریش و مو بر کنده رو بدریدگان * خاک بر سر کرده پر خون دیده‌گان
۹۰۸Qگفت خیرست این چه آشوبست و حال * بَد نشانی می‌دهد منحوس سال
۹۰۸Nگفت خیر است این چه آشوب است و حال * بد نشانی می‌دهد منحوس سال
۹۰۹Qعذر آوردند و گفتند ای امیر * کرد ما را دستِ تقدیرش اسیر
۹۰۹Nعذر آوردند و گفتند ای امیر * کرد ما را دست تقدیرش اسیر
۹۱۰Qاین همه کردیم و دولت تیره شد * دشمنِ شه هست گشت و چیره شد
۹۱۰Nاین همه کردیم و دولت تیره شد * دشمن شه هست گشت و چیره شد
۹۱۱Qشب ستارهٔ آن پسر آمد عیان * کوری ما بر جَبینِ آسمان
۹۱۱Nشب ستاره‌ی آن پسر آمد عیان * کوری ما بر جبین آسمان
۹۱۲Qزد ستارهٔ آن پَیَمبر بر سما * ما ستاره‌بار گشتیم از بُکا
۹۱۲Nزد ستاره‌ی آن پیمبر بر سما * ما ستاره بار گشتیم از بکا
۹۱۳Qبا دلِ خوش شاد عمران وز نفاق * دست بر سر می‌برد کاه اؐلْفِراق
۹۱۳Nبا دل خوش شاد عمران و ز نفاق * دست بر سر می‌برد کاه الفراق
۹۱۴Qکرد عمران خویش پُر خشم و تُرُش * رفت چون دیوانگان بی‌عقل و هُش
۹۱۴Nکرد عمران خویش پر خشم و ترش * رفت چون دیوانگان بی‌عقل و هش
۹۱۵Qخویشتن را اعجمی کرد و براند * گفتهای بس خَشِن بر جمع خواند
۹۱۵Nخویشتن را اعجمی کرد و براند * گفتهای بس خشن بر جمع خواند
۹۱۶Qخویشتن را تُرْش و غمگین ساخت او * نردهای بازگونه باخت او
۹۱۶Nخویشتن را ترش و غمگین ساخت او * نردهای باژگونه باخت او
۹۱۷Qگفتشان شاهِ مرا بفْریفتید * از خیانت وز طمع نشْکیفتید
۹۱۷Nگفتشان شاه مرا بفریفتید * از خیانت و ز طمع نشکیفتید
۹۱۸Qسوی میدان شاه را انگیختید * آبِ رویِ شاهِ ما را ریختید
۹۱۸Nسوی میدان شاه را انگیختید * آب روی شاه ما را ریختید
۹۱۹Qدست بر سینه زدید اندر ضمان * شاه را ما فارغ آریم از غمان
۹۱۹Nدست بر سینه زدید اندر ضمان * شاه را ما فارغ آریم از غمان
۹۲۰Qشاه هم بشْنید و گفت ای خاینان * من بر آویزم شما را بی‌امان
۹۲۰Nشاه هم بشنید و گفت ای خاینان * من بر آویزم شما را بی‌امان
۹۲۱Qخویش را در مُضْحَکه انداختم * مالها با دشمنان درباختم
۹۲۱Nخویش را در مضحکه انداختم * مالها با دشمنان درباختم
۹۲۲Qتا که امشب جمله اسرائیلیان * دُور ماندند از ملاقاتِ زنان
۹۲۲Nتا که امشب جمله اسرائیلیان * دور ماندند از ملاقات زنان
۹۲۳Qمال رفت و آبِ رُو و کارْ خام * این بود یاری و افعالِ کرام
۹۲۳Nمال رفت و آب رو و کار خام * این بود یاری و افعال کرام
۹۲۴Qسالها اِدْرار و خلعت می‌بَرید * مَملکتها را مسلَّم می‌خورید
۹۲۴Nسالها ادرار و خلعت می‌برید * مملکتها را مسلم می‌خورید
۹۲۵Qرایتان این بود و فرهنگ و نُجوم * طبل خوارانید و مکّارید و شوم
۹۲۵Nرایتان این بود و فرهنگ و نجوم * طبل خوارانید و مکارید و شوم
۹۲۶Qمن شما را بر دَرَم و آتش زنم * بینی و گوش و لبانتان بر کَنَم
۹۲۶Nمن شما را بر درم و آتش زنم * بینی و گوش و لبانتان بر کنم
۹۲۷Qمن شما را هیزمِ آتش کنم * عیشِ رفته بر شما ناخوش کنم
۹۲۷Nمن شما را هیزم آتش کنم * عیش رفته بر شما ناخوش کنم
۹۲۸Qسجده کردند و بگفتند ای خدیو * گر یکی کرَّت ز ما چَرْبید دیو
۹۲۸Nسجده کردند و بگفتند ای خدیو * گر یکی کرت ز ما چربید دیو
۹۲۹Qسالها دفعِ بلاها کرده‌ایم * وَهْم حیران ز آنچ ماها کرده‌ایم
۹۲۹Nسالها دفع بلاها کرده‌ایم * وهم حیران ز آن چه ماها کرده‌ایم
۹۳۰Qفَوْت شد از ما و حَمْلش شد پَدید * نُطفه‌اش جَسْت و رَحِم اندر خزید
۹۳۰Nفوت شد از ما و حملش شد پدید * نطفه‌اش جست و رحم اندر خزید
۹۳۱Qلیک استِغْفارِ این روزِ وِلاد * ما نگه داریم ای شاه و قُباد
۹۳۱Nلیک استغفار این روز ولاد * ما نگه داریم ای شاه و قباد
۹۳۲Qروزِ میلادش رَصَد بندیم ما * تا نگردد فوت و نجْهد این قضا
۹۳۲Nروز میلادش رصد بندیم ما * تا نگردد فوت و نجهد این قضا
۹۳۳Qگر نداریم این نگه ما را بکُش * ای غلام رایِ تو افکار و هُش
۹۳۳Nگر نداریم این نگه ما را بکش * ای غلام رای تو افکار و هش
۹۳۴Qتا بنُه مَه می‌شمرد او روز روز * تا نپرَّد تیرِ حکمِ خَصم‌دوز
۹۳۴Nتا به نه مه می‌شمرد او روز روز * تا نپرد تیر حکم خصم دوز
۹۳۵Qچون مکان و لامکان حمله برد * سر نگون آید ز خون خود خورد
۹۳۵Nبر قضا هرک او شبیخون آورد * سر نگون آید ز خون خود خورد
۹۳۶Qچون زمین با آسمان خصمی کند * شوره گردد سر ز مَرْگی بر زند
۹۳۶Nچون زمین با آسمان خصمی کند * شوره گردد سر ز مرگی بر زند
۹۳۷Qنقش با نقّاش پنجه می‌زند * سَبْلتان و ریشِ خود بر می‌کَنَد
۹۳۷Nنقش با نقاش پنجه می‌زند * سبلتان و ریش خود بر می‌کند

block:3034

خواندن فرعون زنان نوزاده را سوی میدان هم جهت مکر
۹۳۸Qبعدِ نُه مَه شه برون آورد تخت * سوی میدان و منادی کرد سخت
۹۳۸Nبعد نه مه شه برون آورد تخت * سوی میدان و منادی کرد سخت
۹۳۹Qکای زنان با طفلکان میدان روید * جمله اسرائیلیان بیرون شوید
۹۳۹Nکای زنان با طفلکان میدان روید * جمله اسرائیلیان بیرون شوید
۹۴۰Qآنچنانک پار مردان را رسید * خلعت و هر کس از ایشان زر کشید
۹۴۰Nآن چنان که پار مردان را رسید * خلعت و هر کس از ایشان زر کشید
۹۴۱Qهین زنان امسالِ اقبال شماست * تا بیابد هر کسی چیزی که خواست
۹۴۱Nهین زنان امسال اقبال شماست * تا بیابد هر کسی چیزی که خواست
۹۴۲Qمر زنان را خلعت و صِلَّت دهد * کودکان را هم کلاهِ زر نهد
۹۴۲Nمر زنان را خلعت و صلت دهد * کودکان را هم کلاه زر نهد
۹۴۳Qهرکه او این ماه زاییده‌ست هین * گنجها گیرید از شاهِ مَکین
۹۴۳Nهر که او این ماه زاییده ست هین * گنجها گیرید از شاه مکین
۹۴۴Qآن زنان با طفلکان بیرون شدند * شادمان تا خیمهٔ شه آمدند
۹۴۴Nآن زنان با طفلکان بیرون شدند * شادمان تا خیمه‌ی شه آمدند
۹۴۵Qهر زن نَوْزاده بیرون شد ز شهر * سوی میدان غافل از دستان و قهر
۹۴۵Nهر زن نو زاده بیرون شد ز شهر * سوی میدان غافل از دستان و قهر
۹۴۶Qچون زنان جمله بدو گِرْد آمدند * هرچه بود آن نر ز مادر بِسْتدند
۹۴۶Nچون زنان جمله بدو گرد آمدند * هر چه بود آن نر ز مادر بستدند
۹۴۷Qسر بریدندش که اینست احتیاط * تا نرُوید خَصْم و نَفْزاید خُباط
۹۴۷Nسر بریدندش که این است احتیاط * تا نروید خصم و نفزاید خباط

block:3035

بوجود آمدن موسی و آمدن عوانان بخانهٔ عمران و وحی آمدن بمادر موسی کی موسی را در آتش اندر
۹۴۸Qخود زنِ عمران که موسی بُرده بود * دامن اندر چید از آن آشوب و دود
۹۴۸Nخود زن عمران که موسی برده بود * دامن اندرچید از آن آشوب و دود
۹۴۹Qآن زنانِ قابله در خانه‌ها * بهرِ جاسوسی فرستاد آن دغا
۹۴۹Nآن زنان قابله در خانه‌ها * بهر جاسوسی فرستاد آن دغا
۹۵۰Qغَمْز کردندش که اینجا کودکیست * نامد او مَیْدان که در وهم و شکیست
۹۵۰Nغمز کردندش که اینجا کودکی است * نامد او میدان که در وهم و شکی است
۹۵۱Qاندرین کوچه یکی زیبا زنیست * کودکی دارد و لیکن پُر فَنیست
۹۵۱Nاندر این کوچه یکی زیبا زنی است * کودکی دارد و لیکن پر فنی است
۹۵۲Qپس عَوانان آمدند او طفل را * در تَنُور انداخت از امرِ خدا
۹۵۲Nپس عوانان آمدند او طفل را * در تنور انداخت از امر خدا
۹۵۳Qوحی آمد سوی زن ز آن با خَبَر * که ز اصلِ آن خلیلست این پسر
۹۵۳Nوحی آمد سوی زن ز آن با خبر * که ز اصل آن خلیل است این پسر
۹۵۴Qعصمتِ یا نَارُ کُونِی بَارِدَا * لا تَکُونَ النّارُ حَرًّا شارِدا
۹۵۴Nعصمت یا نار کونی باردا * لا تکون النار حرا شاردا
۹۵۵Qزن بوَحْی انداخت او را در شَرَر * بر تنِ موسی نکرد آتش اثر
۹۵۵Nزن به وحی انداخت او را در شرر * بر تن موسی نکرد آتش اثر
۹۵۶Qپس عوانان بی‌مراد آن سو شدند * باز غمَّازان کز آن واقف بُدند
۹۵۶Nپس عوانان بی‌مراد آن سو شدند * باز غمازان کز آن واقف بدند
۹۵۷Qبا عوانان ماجرا برداشتند * پیشِ فرعون از برای دانگِ چند
۹۵۷Nبا عوانان ماجرا برداشتند * پیش فرعون از برای دانگ چند
۹۵۸Qکای عوانان باز گردید آن طرف * نیک نیکو بنْگرید اندر غُرَف
۹۵۸Nکای عوانان باز گردید آن طرف * نیک نیکو بنگرید اندر غرف

block:3036

وحی آمدن بمادر موسی که موسی را در آب افگن
۹۵۹Qباز وَحْی آمد که در آبش فگن * رُوی در اومید دار و مُو مکَن
۹۵۹Nباز وحی آمد که در آبش فگن * روی در اومید دار و مو مکن
۹۶۰Qدر فگن در نیلش و کُن اعتماد * من ترا با وَیْ رسانم رُو سپید
۹۶۰Nدر فگن در نیلش و کن اعتماد * من ترا با وی رسانم رو سپید
۹۶۱Qاین سخن پایان ندارد مکرهاش * جمله می‌پیچید هم در ساق و پاش
۹۶۱Nاین سخن پایان ندارد مکرهاش * جمله می‌پیچید هم در ساق و پاش
۹۶۲Qصد هزاران طفل می‌کُشت او برون * موسی اندر صدرِ خانه در درون
۹۶۲Nصد هزاران طفل می‌کشت او برون * موسی اندر صدر خانه در درون
۹۶۳Qاز جُنون می‌کُشت هر جا بُد جَنین * از حِیَل آن کورچشمِ دُورْبین
۹۶۳Nاز جنون می‌کشت هر جا بد جنین * از حیل آن کور چشم دور بین
۹۶۴Qاژدها بُد مکرِ فرعونِ عَنود * مکرِ شاهانِ جهان را خورده بود
۹۶۴Nاژدها بد مکر فرعون عنود * مکر شاهان جهان را خورده بود
۹۶۵Qلیک ازو فرعون‌تر آمد پَدید * هم ورا هم مکرِ او را در کشید
۹۶۵Nلیک از او فرعون‌تر آمد پدید * هم و را هم مکر او را در کشید
۹۶۶Qاژدها بود و عصا شد اژدها * این بخورد آن را بتوفیق خدا
۹۶۶Nاژدها بود و عصا شد اژدها * این بخورد آن را به توفیق خدا
۹۶۷Qدست شد بالای دست این تا کجا * تا بیَزْدان که إلَیهِ اؐلْمُنْتَهَی
۹۶۷Nدست شد بالای دست این تا کجا * تا به یزدان که إلیه المنتهی
۹۶۸Qکان یکی دریاست بی‌غَوْر و کران * جمله دریاها چو سیلی پیشِ آن
۹۶۸Nکان یکی دریاست بی‌غور و کران * جمله دریاها چو سیلی پیش آن
۹۶۹Qحیله‌ها و چاره‌ها گر اژدهاست * پیشِ إلَّا اللَُّه آنها جمله لاست
۹۶۹Nحیله‌ها و چاره‌ها گر اژدهاست * پیش إلا اللَّه آنها جمله لاست
۹۷۰Qچون رسید اینجا بیانم سَر نهاد * محو شد و اؐللهُ أَعْلَم بِالرَّشاد
۹۷۰Nچون رسید اینجا بیانم سر نهاد * محو شد و الله اعلم بالرشاد
۹۷۱Qآنچ در فرعون بود اندر تو هَست * لیک اژْدَرهات محبوسِ چَهَست
۹۷۱Nآن چه در فرعون بود آن در تو هست * لیک اژدرهات محبوس چه است
۹۷۲Qای دریغ این جمله احوالِ توست * تو بر آن فرعون بر خواهیش بَست
۹۷۲Nای دریغ این جمله احوال تو است * تو بر آن فرعون بر خواهیش بست
۹۷۳Qگر ز تو گویند وَحْشت زایدت * ور ز دیگر آفسان بنْمایدت
۹۷۳Nگر ز تو گویند وحشت زایدت * ور ز دیگر آن فسانه آیدت
۹۷۴Qچه خرابت می‌کند نفسِ لعین * دُور می‌اندازدت سخت این قرین
۹۷۴Nچه خرابت می‌کند نفس لعین * دور می‌اندازدت سخت این قرین
۹۷۵Qآتشت را هیزم فرعون نیست * ورنه چون فرعون او شُعله‌زَنیست
۹۷۵Nآتشت را هیزم فرعون نیست * ور نه چون فرعون او شعله زنی است

block:3037

حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت و در ریسمانهاش پیچید و آورد ببغداد
۹۷۶Qیک حکایت بشنو از تاریخ‌گوی * تا بَری زین رازِ سَرْپوشیده بُوی
۹۷۶Nیک حکایت بشنو از تاریخ گوی * تا بری زین راز سر پوشیده بوی
۹۷۷Qمارگیری رفت سوی کوهسار * تا بگیرد او باَفْسونهاش مار
۹۷۷Nمارگیری رفت سوی کوهسار * تا بگیرد او به افسونهاش مار
۹۷۸Qگر گِران و گر شتابنده بود * آنک جوینده‌ست یابنده بود
۹۷۸Nگر گران و گر شتابنده بود * آن که جوینده ست یابنده بود
۹۷۹Qدر طلب زن دایما تو هر دو دست * که طلب در راه نیکو رَهْبَرست
۹۷۹Nدر طلب زن دایما تو هر دو دست * که طلب در راه نیکو رهبر است
۹۸۰Qلنگ و لُوک و خُفته‌شَکْل و بی‌ادب * سوی او می‌غیژ و او را می‌طلب
۹۸۰Nلنگ و لوک و خفته شکل و بی‌ادب * سوی او می‌غیژ و او را می‌طلب
۹۸۱Qگَه بگفت و گَه بخاموشی و گَه * بُوی کردن گیر هر سو بُویِ شَه
۹۸۱Nگه بگفت و گه به خاموشی و گه * بوی کردن گیر هر سو بوی شه
۹۸۲Qگفت آن یعقوب با اولادِ خویش * جُستنِ یوسف کُنید از حَدّ بیش
۹۸۲Nگفت آن یعقوب با اولاد خویش * جستن یوسف کنید از حد بیش
۹۸۳Qهر حِسِ خود را در این جُستن بجِد * هر طرف رانید شکلِ مُسْتَعِد
۹۸۳Nهر حس خود را در این جستن به جد * هر طرف رانید شکل مستعد
۹۸۴Qگفت از رَوْحِ خدا لا تَیْأَسُوا * همچو گم کرده پسر رَو سو بسو
۹۸۴Nگفت از روح خدا لا تَیْأَسُوا * همچو گم کرده پسر رو سو به سو
۹۸۵Qاز رهِ حِسِّ دهان پُرسان شوید * گوش را بر چارراهِ آن نهید
۹۸۵Nاز ره حس دهان پرسان شوید * گوش را بر چار راه آن نهید
۹۸۶Qهر کجا بُویِ خوش آید بُو بَرید * سوی آن سِر کاشنای آن سَرید
۹۸۶Nهر کجا بوی خوش آید بو برید * سوی آن سر کاشنای آن سرید
۹۸۷Qهر کجا لطفی ببینی از کسی * سوی اصلِ لطف ره یابی عَسی
۹۸۷Nهر کجا لطفی ببینی از کسی * سوی اصل لطف ره یابی عسی
۹۸۸Qاین همه خوشها ز دریاییست ژرف * جُزْو را بگْذار و بر کُل دار طَرْف
۹۸۸Nاین همه جوها ز دریایی است ژرف * جزو را بگذار و بر کل دار طرف
۹۸۹Qجنگهای خلق بهرِ خوبیَست * برگِ بی‌برگی نشانِ طُوبیَست
۹۸۹Nجنگهای خلق بهر خوبی است * برگ بی‌برگی نشان طوبی است
۹۹۰Qخشمهای خلق بهرِ آشتیست * دامِ راحت دایما بی‌راحتیست
۹۹۰Nخشمهای خلق بهر آشتی است * دام راحت دایما بی‌راحتی است
۹۹۱Qهر زدن بهرِ نوازش را بود * هر گِله از شُکر آگه می‌کند
۹۹۱Nهر زدن بهر نوازش را بود * هر گله از شکر آگه می‌کند
۹۹۲Qبُوی بَر از جُزْو تا کُلّ ای کریم * بوی بَر از ضِدّ تا ضِدّ ای حکیم
۹۹۲Nبوی بر از جزو تا کل ای کریم * بوی بر از ضد تا ضد ای حکیم
۹۹۳Qجنگها می‌آشتی آرد دُرُست * مارگیر از بهرِ یاری مار جُست
۹۹۳Nجنگها می‌آشتی آرد درست * مارگیر از بهر یاری مار جست
۹۹۴Qبهرِ یاری مار جوید آدمی * غم خورد بهرِ حریفِ بی‌غمی
۹۹۴Nبهر یاری مار جوید آدمی * غم خورد بهر حریف بی‌غمی
۹۹۵Qاو همی‌جُستی یکی ماری شگرف * گِرْدِ کوهستان و در ایّامِ برف
۹۹۵Nاو همی‌جستی یکی ماری شگرف * گرد کوهستان و در ایام برف
۹۹۶Qاژدهایی مرده دید آنجا عظیم * که دلش از شکلِ او شد پُر ز بیم
۹۹۶Nاژدهایی مرده دید آن جا عظیم * که دلش از شکل او شد پر ز بیم
۹۹۷Qمارگیر اندر زمستانِ شدید * مار می‌جُست اژدهایی مرده دید
۹۹۷Nمارگیر اندر زمستان شدید * مار می‌جست اژدهایی مرده دید
۹۹۸Qمارگیر از بهرِ حیرانی خلق * مار گیرد اینْت نادانی خلق
۹۹۸Nمارگیر از بهر حیرانی خلق * مار گیرد اینت نادانی خلق
۹۹۹Qآدمی کوهیست چون مفتون شود * کوه اندر مار حیران چون شود
۹۹۹Nآدمی کوهی است چون مفتون شود * کوه اندر مار حیران چون شود
۱۰۰۰Qخویشتن نشْناخت مسکین آدمی * از فُزونی آمد و شد در کمی
۱۰۰۰Nخویشتن نشناخت مسکین آدمی * از فزونی آمد و شد در کمی
۱۰۰۱Qخویشتن را آدمی ارزان فروخت * بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
۱۰۰۱Nخویشتن را آدمی ارزان فروخت * بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
۱۰۰۲Qصد هزاران مار و کُه حیران اوست * او چرا حیران شُده‌ست و مارْدوست
۱۰۰۲Nصد هزاران مار و که حیران اوست * او چرا حیران شده ست و مار دوست
۱۰۰۳Qمارگیر آن اژدها را بر گرفت * سوی بغداد آمد از بهرِ شگفت
۱۰۰۳Nمارگیر آن اژدها را بر گرفت * سوی بغداد آمد از بهر شگفت
۱۰۰۴Qاژدهایی چون سُتونِ خانه‌ای * می‌کشیدش از پیِ دانگانه‌ای
۱۰۰۴Nاژدهایی چون ستون خانه‌ای * می‌کشیدش از پی دانگانه‌ای
۱۰۰۵Qکاژدهای مرده‌ای آورده‌ام * در شکارش من جگرها خورده‌ام
۱۰۰۵Nکاژدهای مرده‌ای آورده‌ام * در شکارش من جگرها خورده‌ام
۱۰۰۶Qاو همی مرده گمان بُردش ولیک * زنده بود و او ندیدش نیک نیک
۱۰۰۶Nاو همی مرده گمان بردش و لیک * زنده بود و او ندیدش نیک نیک
۱۰۰۷Qاو ز سَرْماها و برف افسرده بود * زنده بود و شکلِ مرده می‌نمود
۱۰۰۷Nاو ز سرماها و برف افسرده بود * زنده بود و شکل مرده می‌نمود
۱۰۰۸Qعالَم افسرده‌ست و نامِ او جَماد * جامد افسرده بُوَد ای اوستاد
۱۰۰۸Nعالم افسرده ست و نام او جماد * جامد افسرده بود ای اوستاد
۱۰۰۹Qباش تا خورشیدِ حَشْر آید عیان * تا ببینی جُنبشِ جسمِ جهان
۱۰۰۹Nباش تا خورشید حشر آید عیان * تا ببینی جنبش جسم جهان
۱۰۱۰Qچون عصای موسی اینجا مار شد * عقل را از ساکنان اِخبار شد
۱۰۱۰Nچون عصای موسی اینجا مار شد * عقل را از ساکنان اخبار شد
۱۰۱۱Qپارهٔ خاکِ ترا چون مَرْد ساخت * خاکها را جملگی شاید شناخت
۱۰۱۱Nپاره‌ی خاک ترا چون مرد ساخت * خاکها را جملگی شاید شناخت
۱۰۱۲Qمرده زین سُواَند وز آن سُو زنده‌اند * خامُش اینجا و آن طرف گوینده‌اند
۱۰۱۲Nمرده زین سویند وز آن سو زنده‌اند * خامش اینجا و آن طرف گوینده‌اند
۱۰۱۳Qچون از آن سُوشان فرستد سوی ما * آن عصا گردد سوی ما اژدها
۱۰۱۳Nچون از آن سوشان فرستد سوی ما * آن عصا گردد سوی ما اژدها
۱۰۱۴Qکوهها هم لَحْنِ داودی کند * جوهرِ آهن بکف مومی بود
۱۰۱۴Nکوهها هم لحن داودی کند * جوهر آهن به کف مومی بود
۱۰۱۵Qباد حمّالِ سلیمانی شود * بحر با موسی سخن‌دانی شود
۱۰۱۵Nباد حمال سلیمانی شود * بحر با موسی سخن دانی شود
۱۰۱۶Qماه با احمد اشارت‌بین شود * استُن حنّانه آید در رشَد
۱۰۱۶Nماه با احمد اشارت بین شود * نار ابراهیم را نسرین شود
۱۰۱۷Qno data * no data
۱۰۱۷Nخاک قارون را چو ماری در کشد * استن حنانه آید در رشد
۱۰۱۸Qسنگ بر احمد سلامی می‌کند * کوه یَحْیَی را پیامی می‌کند
۱۰۱۸Nسنگ بر احمد سلامی می‌کند * کوه یحیی را پیامی می‌کند
۱۰۱۹Qما سمیعیم و بصیریم و خوشیم * با شما نامَحْرَمان ما خامُشیم
۱۰۱۹Nما سمیعیم و بصیریم و خوشیم * با شما نامحرمان ما خامشیم
۱۰۲۰Qچون شما سوی جَمادی می‌روید * مَحْرَمِ جانِ جَمادان چون شوید
۱۰۲۰Nچون شما سوی جمادی می‌روید * محرم جان جمادان چون شوید
۱۰۲۱Qاز جمادی عالَمِ جانها روید * غُلغُلِ اجزای عالم بشْنوید
۱۰۲۱Nاز جمادی عالم جانها روید * غلغل اجزای عالم بشنوید
۱۰۲۲Qفاش تسبیحِ جمادات آیدت * وسوسهٔ تاویلها نرْبایدت
۱۰۲۲Nفاش تسبیح جمادات آیدت * وسوسه‌ی تاویلها نربایدت
۱۰۲۳Qچون ندارد جانِ تو قندیلها * بهرِ بینش کرده‌ای تاویلها
۱۰۲۳Nچون ندارد جان تو قندیلها * بهر بینش کرده ای تاویلها
۱۰۲۴Qکه غَرَض تسبیحِ ظاهر کَی بود * دعوی دیدن خیالِ غَیْ بود
۱۰۲۴Nکه غرض تسبیح ظاهر کی بود * دعوی دیدن خیال غی بود
۱۰۲۵Qبلک مر بیننده را دیدارِ آن * وقتِ عِبْرت می‌کند تسبیح‌خوان
۱۰۲۵Nبلکه مر بیننده را دیدار آن * وقت عبرت می‌کند تسبیح خوان
۱۰۲۶Qپس چو از تسبیح یادت می‌دهد * آن دلالت همچو گفتن می‌بود
۱۰۲۶Nپس چو از تسبیح یادت می‌دهد * آن دلالت همچو گفتن می‌بود
۱۰۲۷Qاین بود تاویلِ اهلِ اعتزال * و آنِ آنکس کو ندارد نورِ حال
۱۰۲۷Nاین بود تاویل اهل اعتزال * و آن آن کس کاو ندارد نور حال
۱۰۲۸Qچون ز حِس بیرون نیامد آدمی * باشد از تصویرِ غیبی اعجمی
۱۰۲۸Nچون ز حس بیرون نیامد آدمی * باشد از تصویر غیبی اعجمی
۱۰۲۹Qاین سخن پایان ندارد مارگیر * می‌کشید آن مار را با صد زحیر
۱۰۲۹Nاین سخن پایان ندارد مارگیر * می‌کشید آن مار را با صد زحیر
۱۰۳۰Qتا ببغداد آمد آن هنگامه‌جُو * تا نهد هنگامه‌ای بر چارْسو
۱۰۳۰Nتا به بغداد آمد آن هنگامه جو * تا نهد هنگامه‌ای بر چار سو
۱۰۳۱Qبر لبِ شَط مَرد هنگامه نهاد * غُلغله در شهرِ بغداد اوفتاد
۱۰۳۱Nبر لب شط مرد هنگامه نهاد * غلغله در شهر بغداد اوفتاد
۱۰۳۲Qمارگیری اژدها آورده است * بُو اؐلعجب نادر شکاری کرده است
۱۰۳۲Nمارگیری اژدها آورده است * بو العجب نادر شکاری کرده است
۱۰۳۳Qجمع آمد صد هزاران خام‌ریش * صیدِ او گشته چو او از ابْلَهیش
۱۰۳۳Nجمع آمد صد هزاران خام ریش * صید او گشته چو او از ابلهیش
۱۰۳۴Qمنتظر ایشان و هَم او منتظِر * تا که جمع آیند خلقِ مُنْتَشِر
۱۰۳۴Nمنتظر ایشان و هم او منتظر * تا که جمع آیند خلق منتشر
۱۰۳۵Qمردمِ هنگامه افزون‌تر شود * کدْیه و توزیع نیکوتر رود
۱۰۳۵Nمردم هنگامه افزون‌تر شود * کدیه و توزیع نیکوتر رود
۱۰۳۶Qجمع آمد صد هزاران ژاژْخا * حلقه کرده پُشتِ پا بر پُشتِ پا
۱۰۳۶Nجمع آمد صد هزاران ژاژخا * حلقه کرده پشت پا بر پشت پا
۱۰۳۷Qمرد را از زن خبر نه ز اِزدحام * رفته دَرْهَم چون قیامت خاص و عام
۱۰۳۷Nمرد را از زن خبر نی ز ازدحام * رفته در هم چون قیامت خاص و عام
۱۰۳۸Qچون همی حُرّاقه جنبانید او * می‌کشیدند اهلِ هنگامه گُلو
۱۰۳۸Nچون همی حراقه جنبانید او * می‌کشیدند اهل هنگامه گلو
۱۰۳۹Qو اژدها کز زَمْهَریر افسرده بود * زیرِ صد گونه پلاس و پرده بود
۱۰۳۹Nو اژدها کز زمهریر افسرده بود * زیر صد گونه پلاس و پرده بود
۱۰۴۰Qبسته بودش با رَسَنهای غلیظ * احتیاطی کرده بودش آن حفیظ
۱۰۴۰Nبسته بودش با رسنهای غلیظ * احتیاطی کرده بودش آن حفیظ
۱۰۴۱Qدر درنگِ انتظار و اتّفاق * تافت بر آن مار خورشیدِ عِراق
۱۰۴۱Nدر درنگ انتظار و اتفاق * تافت بر آن مار خورشید عراق
۱۰۴۲Qآفتابِ گرم‌سیرش گرم کرد * رفت از اَعْضای او اَخْلاطِ سَرْد
۱۰۴۲Nآفتاب گرم سیرش گرم کرد * رفت از اعضای او اخلاط سرد
۱۰۴۳Qمُرده بود و زنده گشت او از شِگفْت * اژدها بر خویش جنبیدن گرفت
۱۰۴۳Nمرده بود و زنده گشت او از شگفت * اژدها بر خویش جنبیدن گرفت
۱۰۴۴Qخلق را از جُنبشِ آن مُرده مار * گشتشان آن یک تحیُّر صد هزار
۱۰۴۴Nخلق را از جنبش آن مرده مار * گشتشان آن یک تحیر صد هزار
۱۰۴۵Qبا تحیُّر نعره‌ها انگیختند * جملگان از جنبشش بگْریختند
۱۰۴۵Nبا تحیر نعره‌ها انگیختند * جملگان از جنبشش بگریختند
۱۰۴۶Qمی‌سُکُست او بند وز آن بانگِ بلند * هر طرف می‌رفت چاقاچاقِ بند
۱۰۴۶Nمی‌گسست او بند وز آن بانگ بلند * هر طرف می‌رفت چاقاچاق بند
۱۰۴۷Qبندها بسْکُست و بیرون شد ز زیر * اژدهایی زشتِ غُرّان همچو شیر
۱۰۴۷Nبندها بگسست و بیرون شد ز زیر * اژدهایی زشت غران همچو شیر
۱۰۴۸Qدر هزیمت بس خلایق کُشته شد * از فتاده کُشتگان صد پُشته شد
۱۰۴۸Nدر هزیمت بس خلایق کشته شد * از فتاده کشتگان صد پشته شد
۱۰۴۹Qمارگیر از ترس بر جا خشک گشت * که چه آوردم من از کُهسار و دشت
۱۰۴۹Nمارگیر از ترس بر جا خشک گشت * که چه آوردم من از کهسار و دشت
۱۰۵۰Qگرگ را بیدار کرد آن کُور میش * رفت نادان سوی عزراییلِ خویش
۱۰۵۰Nگرگ را بیدار کرد آن کور میش * رفت نادان سوی عزراییل خویش
۱۰۵۱Qاژدها یک لقمه کرد آن گیج را * سهل باشد خون‌خوری حَجّاج را
۱۰۵۱Nاژدها یک لقمه کرد آن گیج را * سهل باشد خون خوری حجاج را
۱۰۵۲Qخویش را بر اُسْتُنی پیچید و بست * استخوانِ خورده را در هم شکست
۱۰۵۲Nخویش را بر استنی پیچید و بست * استخوان خورده را در هم شکست
۱۰۵۳Qنَفْست اژدرهاست او کَی مرده است * از غم بی‌آلتی افسرده است
۱۰۵۳Nنفست اژدرهاست او کی مرده است * از غم بی‌آلتی افسرده است
۱۰۵۴Qگر بیابد آلتِ فرعون او * که باَمْرِ او همی‌رفت آبِ جُو
۱۰۵۴Nگر بیابد آلت فرعون او * که به امر او همی‌رفت آب جو
۱۰۵۵Qآنگه او بنیادِ فرعونی کُنَد * راهِ صد موسی و صد هارون زند
۱۰۵۵Nآن گه او بنیاد فرعونی کند * راه صد موسی و صد هارون زند
۱۰۵۶Qکِرمکست آن اژدها از دستِ فَقْر * پشّه‌ای گردد ز جاه و مال صَقْر
۱۰۵۶Nکرمک است آن اژدها از دست فقر * پشه ای گردد ز جاه و مال صقر
۱۰۵۷Qاژدها را دار در برفِ فراق * هین مَکَش او را بخورشیدِ عراق
۱۰۵۷Nاژدها را دار در برف فراق * هین مکش او را به خورشید عراق
۱۰۵۸Qتا فسرده می‌بود آن اژدهات * لقمهٔ اویی چو او یابد نجات
۱۰۵۸Nتا فسرده می‌بود آن اژدهات * لقمه‌ی اویی چو او یابد نجات
۱۰۵۹Qمات کن او را و ایمِن شو ز مات * رحم کَم کُن نیست او ز اهلِ صِلات
۱۰۵۹Nمات کن او را و ایمن شو ز مات * رحم کم کن نیست او ز اهل صلات
۱۰۶۰Qکان تَفِ خورشیدِ شهوت بر زند * آن خُفاشِ مُرْدَه‌ریگت پَر زند
۱۰۶۰Nکان تف خورشید شهوت بر زند * آن خفاش مرده‌ریگت پر زند
۱۰۶۱Qمی‌کشانش در جهاد و در قتال * مَرْدوار اؐللَّهُ یَجْزِیکَ اؐلْوِصال
۱۰۶۱Nمی‌کشانش در جهاد و در قتال * مردوار اللَّه یجزیک الوصال
۱۰۶۲Qچونک آن مرد اژدها را آورید * در هوای گرم و خوش شد آن مَرید
۱۰۶۲Nچون که آن مرد اژدها را آورید * در هوای گرم و خوش شد آن مرید
۱۰۶۳Qلاجرم آن فتنه‌ها کرد ای عزیز * بیست همچندان که ما گفتیم نیز
۱۰۶۳Nلاجرم آن فتنه‌ها کرد ای عزیز * بیست همچندان که ما گفتیم نیز
۱۰۶۴Qتو طَمَع داری که او را بی‌جفا * بسته داری در وَقار و در وفا
۱۰۶۴Nتو طمع داری که او را بی‌جفا * بسته داری در وقار و در وفا
۱۰۶۵Qهر خسی را این تَمنَّی کَیْ رسد * موسیی باید که اژْدَرها کُشد
۱۰۶۵Nهر خسی را این تمنا کی رسد * موسیی باید که اژدرها کشد
۱۰۶۶Qصد هزاران خلق ز اژْدرهای او * در هزیمت کُشته شد از رایِ او
۱۰۶۶Nصد هزاران خلق ز اژدرهای او * در هزیمت کشته شد از رای او

block:3038

تهدید کردن فرعون موسی را علیه السَّلام
۱۰۶۷Qگفت فرعونش چرا تو ای کَلیم * خلق را کُشتی و افکندی تو بیم
۱۰۶۷Nگفت فرعونش چرا تو ای کلیم * خلق را کشتی و افکندی تو بیم
۱۰۶۸Qدر هزیمت از تو افتادند خلق * در هزیمت کُشته شد مَرْدُم ز زَلْق
۱۰۶۸Nدر هزیمت از تو افتادند خلق * در هزیمت کشته شد مردم ز زلق
۱۰۶۹Qلاجرم مردم ترا دشمن گرفت * کینِ تو در سینه مرد و زن گرفت
۱۰۶۹Nلاجرم مردم ترا دشمن گرفت * کین تو در سینه مرد و زن گرفت
۱۰۷۰Qخلق را می‌خواندی بر عکس شُد * از خلافت مردمان را نیست بُد
۱۰۷۰Nخلق را می‌خواندی بر عکس شد * از خلافت مردمان را نیست بد
۱۰۷۱Qمن هم از شَرَّت اگر پَس می‌خَزَم * در مکافاتِ تو دیگی می‌پَزَم
۱۰۷۱Nمن هم از شرت اگر پس می‌خزم * در مکافات تو دیگی می‌پزم
۱۰۷۲Qدل ازین بر کَن که بفْریبی مرا * یا بجُز فَیْ پس رَوی گردد ترا
۱۰۷۲Nدل از این بر کن که بفریبی مرا * یا بجز فی پس روی گردد ترا
۱۰۷۳Qتو بدان غرَّه مشَوْ کِش ساختی * در دلِ خلقان هراس انداختی
۱۰۷۳Nتو بدان غره مشو کش ساختی * در دل خلقان هراس انداختی
۱۰۷۴Qصد چنین آری و هم رسوا شوی * خوار گردی ضُحْکهٔ غوغا شوی
۱۰۷۴Nصد چنین آری و هم رسوا شوی * خوار گردی ضحکه‌ی غوغا شوی
۱۰۷۵Qهمچو تو سالوس بسیاران بُدند * عاقبت در مِصْرِ ما رسوا شدند
۱۰۷۵Nهمچو تو سالوس بسیاران بدند * عاقبت در مصر ما رسوا شدند

block:3039

جواب موسی فرعون را در تهدیدی کی می‌کردش
۱۰۷۶Qگفت با امرِ حقم اِشراک نیست * گر بریزد خونم امرش باک نیست
۱۰۷۶Nگفت با امر حقم اشراک نیست * گر بریزد خونم امرش باک نیست
۱۰۷۷Qراضیم من شاکرم من ای حریف * این طرف رسوا و پیشِ حق شریف
۱۰۷۷Nراضیم من شاکرم من ای حریف * این طرف رسوا و پیش حق شریف
۱۰۷۸Qپیشِ خلقان خوار و زار و ریش‌خند * پیشِ حق محبوب و مطلوب و پسند
۱۰۷۸Nپیش خلقان خوار و زار و ریش‌خند * پیش حق محبوب و مطلوب و پسند
۱۰۷۹Qاز سخن می‌گویم این وَرْنه خدا * از سیه‌رُویان کند فردا ترا
۱۰۷۹Nاز سخن می‌گویم این ور نی خدا * از سیه رویان کند فردا ترا
۱۰۸۰Qعزَّت آنِ اوست و آنِ بندگانْش * ز آدم و ابلیس برمی‌خوان نشانْش
۱۰۸۰Nعزت آن اوست و آن بندگانش * ز آدم و ابلیس برمی‌خوان نشانش
۱۰۸۱Qشرحِ حق پایان ندارد همچو حق * هین دهان بر بند و بر گردان وَرَق
۱۰۸۱Nشرح حق پایان ندارد همچو حق * هین دهان بر بند و بر گردان ورق

block:3040

پاسخ فرعون موسی را علیه السَّلام
۱۰۸۲Qگفت فرعونش ورق در حکمِ ماست * دفتر و دیوانِ حکم این دَم مراست
۱۰۸۲Nگفت فرعونش ورق در حکم ماست * دفتر و دیوان حکم این دم مراست
۱۰۸۳Qمر مرا بخْریده‌اند اهلِ جهان * از همه عاقلتری تو ای فلان
۱۰۸۳Nمر مرا بخریده‌اند اهل جهان * از همه عاقلتری تو ای فلان
۱۰۸۴Qموسیا خود را خریدی هین برَو * خویشتن کم بین به خود غرَّه مشو
۱۰۸۴Nموسیا خود را خریدی هین برو * خویشتن کم بین به خود غره مشو
۱۰۸۵Qجمع آرم ساحرانِ دَهر را * تا که جهلِ تو نمایم شهر را
۱۰۸۵Nجمع آرم ساحران دهر را * تا که جهل تو نمایم شهر را
۱۰۸۶Qاین نخواهد شد بروزی و دو روز * مُهلتم دِه تا چهل روزِ تَموز
۱۰۸۶Nاین نخواهد شد به روزی و دو روز * مهلتم ده تا چهل روز تموز

block:3041

جواب موسی فرعون را
۱۰۸۷Qگفت موسی این مرا دستور نیست * بنده‌ام اِمهالِ تو مأمور نیست
۱۰۸۷Nگفت موسی این مرا دستور نیست * بنده‌ام امهال تو مأمور نیست
۱۰۸۸Qگر تو چیری و مرا خود یار نیست * بنده فرمانم بدانم کار نیست
۱۰۸۸Nگر تو چیری و مرا خود یار نیست * بنده فرمانم بدانم کار نیست
۱۰۸۹Qمی‌زنم با تو بجِد تا زنده‌ام * من چه کارهٔ نُصْرتم من بنده‌ام
۱۰۸۹Nمی‌زنم با تو به جد تا زنده‌ام * من چه کاره‌ی نصرتم من بنده‌ام
۱۰۹۰Qمی‌زنم تا در رسد حکمِ خدا * او کند هر خصم از خصمی جُدا
۱۰۹۰Nمی‌زنم تا در رسد حکم خدا * او کند هر خصم از خصمی جدا

block:3042

جواب فرعون موسی را و وحی آمدن موسی را علیه السّلام
۱۰۹۱Qگفت نِه نِه مهلتی باید نهاد * عِشْوَه‌ها کم دِه تو کَمْ پیمای باد
۱۰۹۱Nگفت نی نی مهلتی باید نهاد * عشوه‌ها کم ده تو کم پیمای باد
۱۰۹۲Qحق تعالی وَحْی کردش در زمان * مُهْلتش ده متَّسِع مَهْراس از آن
۱۰۹۲Nحق تعالی وحی کردش در زمان * مهلتش ده متسع مهراس از آن
۱۰۹۳Qاین چهل روزش بده مُهلت بطَوْع * تا سگالد مکرها او نوع نوع
۱۰۹۳Nاین چهل روزش بده مهلت به طوع * تا سگالد مکرها او نوع نوع
۱۰۹۴Qتا بکوشد او کِنی من خُفته‌ام * تیز رَوْ گُو پیش ره بگْرفته‌ام
۱۰۹۴Nتا بکوشد او که نه من خفته‌ام * تیز رو گو پیش ره بگرفته‌ام
۱۰۹۵Qحیله‌هاشان را همه بَرْهَم زنم * وآنچ افزایند من بر کَم زنم
۱۰۹۵Nحیله‌هاشان را همه بر هم زنم * و آن چه افزایند من بر کم زنم
۱۰۹۶Qآب را آرند و من آتش کنم * نوش و خوش گیرند و من ناخوش کنم
۱۰۹۶Nآب را آرند و من آتش کنم * نوش و خوش گیرند و من ناخوش کنم
۱۰۹۷Qمِهْر پیوندند و من ویران کنم * آنک اندر وَهْم نارند آن کنم
۱۰۹۷Nمهر پیوندند و من ویران کنم * آن که اندر وهم نارند آن کنم
۱۰۹۸Qتو مترس و مهلتش دِه دُم‌دراز * گو سپه گِرد آر و صد حیلت بساز
۱۰۹۸Nتو مترس و مهلتش ده دم دراز * گو سپه گرد آر و صد حیلت بساز

block:3043

مهلت دادن موسی علیه السّلام فرعون را تا ساحران را جمع کند از مداین
۱۰۹۹Qگفت امر آمد برَوْ مهلت ترا * من بجایِ خود شدم رَستی ز ما
۱۰۹۹Nگفت امر آمد برو مهلت ترا * من بجای خود شدم رستی ز ما
۱۱۰۰Qاو همی‌شد و اژدها اندر عَقِب * چون سگِ صیّاد دانا و مُحِب
۱۱۰۰Nاو همی‌شد و اژدها اندر عقب * چون سگ صیاد دانا و محب
۱۱۰۱Qچون سگِ صیّاد جُنبان کرده دُم * سنگ را می‌کرد ریگ او زیرِ سُم
۱۱۰۱Nچون سگ صیاد جنبان کرده دم * سنگ را می‌کرد ریگ او زیر سم
۱۱۰۲Qسنگ و آهن را بدَم درمی‌کشید * خُرْد می‌خایید آهن را پَدید
۱۱۰۲Nسنگ و آهن را به دم درمی‌کشید * خرد می‌خایید آهن را پدید
۱۱۰۳Qدر هوا می‌کرد خود بالای بُرج * که هزیمت می‌شد از وی رُوم و گُرج
۱۱۰۳Nدر هوا می‌کرد خود بالای برج * که هزیمت می‌شد از وی روم و گرج
۱۱۰۴Qکفْک می‌انداخت چون اُشتر ز کام * قطره‌ای بر هرکه زد می‌شد جُذام
۱۱۰۴Nکفک می‌انداخت چون اشتر ز کام * قطره‌ای بر هر که زد می‌شد جذام
۱۱۰۵Qژَغژعِ دندانِ او دل می‌شکست * جان شیرانِ سیه می‌شد ز دست
۱۱۰۵Nژغ‌ژغ دندان او دل می‌شکست * جان شیران سیه می‌شد ز دست
۱۱۰۶Qچون بقومِ خود رسید آن مُجْتَبَی * شِدْقِ او بگْرفت باز او شد عصا
۱۱۰۶Nچون به قوم خود رسید آن مجتبی * شدق او بگرفت باز او شد عصا
۱۱۰۷Qتکیه بر وَیْ کرد و می‌گفت ای عجب * پیشِ ما خورشید و پیشِ خصم شب
۱۱۰۷Nتکیه بر وی کرد و می‌گفت ای عجب * پیش ما خورشید و پیش خصم شب
۱۱۰۸Qای عجب چون می‌نبیند این سپاه * عالَمی پُر آفتابِ چاشتگاه
۱۱۰۸Nای عجب چون می‌نبیند این سپاه * عالمی پر آفتاب چاشتگاه
۱۱۰۹Qچشم باز و گوش باز و این ذُکا * خیره‌ام در چشم‌بندی خدا
۱۱۰۹Nچشم باز و گوش باز و این ذکا * خیره‌ام در چشم بندی خدا
۱۱۱۰Qمن ازیشان خیره ایشان هم ز من * از بهاری خارْ ایشان من سَمَن
۱۱۱۰Nمن از ایشان خیره ایشان هم ز من * از بهاری خار ایشان من سمن
۱۱۱۱Qپیششان بُردم بسی جامِ رحیق * سنگ شد آبش بپیشِ این فریق
۱۱۱۱Nپیششان بردم بسی جام رحیق * سنگ شد آبش به پیش این فریق
۱۱۱۲Qدستهٔ گُل بستم و بُردم بپیش * هر گلی چون خار گشت و نوش نیش
۱۱۱۲Nدسته‌ی گل بستم و بردم به پیش * هر گلی چون خار گشت و نوش نیش
۱۱۱۳Qآن نصیبِ جانِ بی‌خویشان بود * چونک با خویش‌اند پیدا کَی شود
۱۱۱۳Nآن نصیب جان بی‌خویشان بود * چون که با خویشند پیدا کی شود
۱۱۱۴Qخفتهٔ بیدار باید پیشِ ما * تا ببیداری ببیند خوابها
۱۱۱۴Nخفته‌ی بیدار باید پیش ما * تا به بیداری ببیند خوابها
۱۱۱۵Qدشمنِ این خوابِ خوش شد فکرِ خلق * تا نخسبد فکرتش بستست حلق
۱۱۱۵Nدشمن این خواب خوش شد فکر خلق * تا نخسبد فکرتش بسته ست حلق
۱۱۱۶Qحیرتی باید که رُوبد فکر را * خورده حیرت فکر را و ذکر را
۱۱۱۶Nحیرتی باید که روبد فکر را * خورده حیرت فکر را و ذکر را
۱۱۱۷Qهر که کاملتر بود او در هنر * او بمعنی پَسْ بصورت پیشتر
۱۱۱۷Nهر که کاملتر بود او در هنر * او به معنی پس به صورت پیشتر
۱۱۱۸Qراجِعُون گفت و رُجوع این‌سان بود * که گَلَه وا گردد و خانه رود
۱۱۱۸Nراجعون گفت و رجوع این‌سان بود * که گله واگردد و خانه رود
۱۱۱۹Qچونک وا گردید گَلَّه از وُرُود * پس فتد آن بُز که پیش‌آهنگ بود
۱۱۱۹Nچون که واگردید گله از ورود * پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود
۱۱۲۰Qپیش افتد آن بزِ لنگِ پَسین * أَضْحَکَ اؐلرُّجْعَی وُجُوهَ الْعابِسین
۱۱۲۰Nپیش افتد آن بز لنگ پسین * أضحک الرجعی وجوه العابسین
۱۱۲۱Qاز گزافه کَیْ شدند این قوم لنگ * فخر را دادند و بخْریدند ننگ
۱۱۲۱Nاز گزافه کی شدند این قوم لنگ * فخر را دادند و بخریدند ننگ
۱۱۲۲Qپا شکسته می‌روند این قوم حَج * از حَرَجْ راهیست پنهان تا فَرَج
۱۱۲۲Nپا شکسته می‌روند این قوم حج * از حرج راهی است پنهان تا فرج
۱۱۲۳Qدل ز دانشها بشُستند این فریق * زانک این دانش نداند آن طریق
۱۱۲۳Nدل ز دانشها بشستند این فریق * ز انکه این دانش نداند آن طریق
۱۱۲۴Qدانشی باید که اصلش ز آن سَرست * زانک هر فرعی باَصْلش رَهْبَرست
۱۱۲۴Nدانشی باید که اصلش ز آن سر است * ز انکه هر فرعی به اصلش رهبر است
۱۱۲۵Qهر پَری بر عَرْضِ دریا کَی پَرَد * تا لَدُن علم لَدُنّی می‌بَرَد
۱۱۲۵Nهر پری بر عرض دریا کی پرد * تا لدن علم لدنی می‌برد
۱۱۲۶Qپس چرا علمی بیاموزی بمَرْد * کِش بباید سینه را ز آن پاک کرد
۱۱۲۶Nپس چرا علمی بیاموزی به مرد * کش بباید سینه را ز آن پاک کرد
۱۱۲۷Qپس مجُو پیشی ازین سَرْ لنگ باش * وقتِ واگشتن تو پیش آهنگ باش
۱۱۲۷Nپس مجو پیشی از این سر لنگ باش * وقت واگشتن تو پیش آهنگ باش
۱۱۲۸Qآخِرُونَ اؐلسَّابِقُون باش ای ظریف * بر شجر سابق بود میوهٔ طریف
۱۱۲۸Nآخرون السابقون باش ای ظریف * بر شجر سابق بود میوه‌ی طریف
۱۱۲۹Qگرچه میوه آخر آید در وجود * اوَّلست او زانک او مقصود بود
۱۱۲۹Nگر چه میوه آخر آید در وجود * اول است او ز انکه او مقصود بود
۱۱۳۰Qچون ملایک گوی‌ لا عِلْمَ لَنا * تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
۱۱۳۰Nچون ملایک گوی‌ لا عِلْمَ لَنا * تا بگیرد دست تو عَلَّمْتَنا
۱۱۳۱Qگر درین مکتب ندانی تو هِجا * همچو احمد پُرّی از نورِ حجَی
۱۱۳۱Nگر درین مکتب ندانی تو هجا * همچو احمد پری از نور حجی
۱۱۳۲Qگر نباشی نامدار اندر بلاد * گُم نه‌ای اللَّهُ أَعْلَم بِاؐلْعِباد
۱۱۳۲Nگر نباشی نامدار اندر بلاد * کم نه‌ای و اللَّه أعلم بالعباد
۱۱۳۳Qاندر آن ویران که آن معروف نیست * از برای حفظ گنجینهٔ زریست
۱۱۳۳Nاندر آن ویران که آن معروف نیست * از برای حفظ گنجینه‌ی زری است
۱۱۳۴Qموضعِ معروف کَیْ بنْهند گنج * زین قِبَل آمد فَرَج در زیرِ رنج
۱۱۳۴Nموضع معروف کی بنهند گنج * زین قبل آمد فرج در زیر رنج
۱۱۳۵Qخاطر آرد بس شِکال اینجا ولیک * بسْکُلَد اِشکال را اُستورِ نیک
۱۱۳۵Nخاطر آرد بس شکال اینجا و لیک * بسکلد اشکال را استور نیک
۱۱۳۶Qهست عشقش آتشی اِشکال‌سوز * هر خیالی را بروبد نورِ روز
۱۱۳۶Nهست عشقش آتشی اشکال سوز * هر خیالی را بروبد نور روز
۱۱۳۷Qهم از آن سُو جُو جواب ای مرتضَی * کین سؤال آمد از آن سو مر ترا
۱۱۳۷Nهم از آن سو جو جواب ای مرتضی * کاین سؤال آمد از آن سو مر ترا
۱۱۳۸Qگوشهٔ بی‌گوشهٔ دل شه‌رهیست * تابِ لا شَرْقی و لا غَرْب از مَهیست
۱۱۳۸Nگوشه‌ی بی‌گوشه‌ی دل شه رهی است * تاب لا شرقی و لا غرب از مهی است
۱۱۳۹Qتو ازین سو و از آن سو چون گدا * ای کُهِ معنی چه می‌جویی صدا
۱۱۳۹Nتو از این سو و از آن سو چون گدا * ای که معنی چه می‌جویی صدا
۱۱۴۰Qهم از آن سو جُو که وقتِ دردْ تو * می‌شوی در ذکرِ یا رَبّی دوتو
۱۱۴۰Nهم از آن سو جو که وقت درد تو * می‌شوی در ذکر یا ربی دو تو
۱۱۴۱Qوقتِ درد و مرگ آن سو می‌نَمی * چونک دردت رفت چونی اعجمی
۱۱۴۱Nوقت درد و مرگ از آن سو می‌نمی * چون که دردت رفت چونی اعجمی
۱۱۴۲Qوقتِ محنت گشته‌ای اللَّه گو * چونک محنت رفت گویی راه کو
۱۱۴۲Nوقت محنت گشته‌ای اللَّه گو * چون که محنت رفت گویی راه کو
۱۱۴۳Qاین از آن آمد که حق را بی‌گمان * هرکه بشْناسد بود دایم بر آن
۱۱۴۳Nاین از آن آمد که حق را بی‌گمان * هر که بشناسد بود دایم بر آن
۱۱۴۴Qوانک در عقل و گمان هستش حجاب * گاه پوشیده‌ست و گه بدْریده جَیْب
۱۱۴۴Nو انکه در عقل و گمان هستش حجاب * گاه پوشیده ست و گه بدریده جیب
۱۱۴۵Qعقلِ جُزوی گاه چیره گه نگون * عقلِ کُلّی ایمن از رَیْب اؐلْمَنُون
۱۱۴۵Nعقل جزوی گاه چیره گه نگون * عقل کلی ایمن از ریب المنون
۱۱۴۶Qعقل بفْروش و هنر حیرت بخَر * رَوْ بخواری نه بُخارا ای پسر
۱۱۴۶Nعقل بفروش و هنر، حیرت بخر * رو به خواری نه بخارا ای پسر
۱۱۴۷Qما چه خود را در سخن آغشته‌ایم * کز حکایت ما حکایت گشته‌ایم
۱۱۴۷Nما چه خود را در سخن آغشته‌ایم * کز حکایت ما حکایت گشته‌ایم
۱۱۴۸Qمن عدم و افْسانه گردم در حنین * تا تقلُّب یابم اندر ساجِدین
۱۱۴۸Nمن عدم و افسانه گردم در حنین * تا تقلب یابم اندر ساجدین
۱۱۴۹Qاین حکایت نیست پیشِ مردِ کار * وصفِ حالست و حُضورِ یارِ غار
۱۱۴۹Nاین حکایت نیست پیش مرد کار * وصف حال است و حضور یار غار
۱۱۵۰Qآن اساطیر اوَّلین که گفت عاق * حرفِ قُرآن را بُد آثارِ نفاق
۱۱۵۰Nآن اساطیر اولین که گفت عاق * حرف قرآن را بد آثار نفاق
۱۱۵۱Qلامکانی که درو نورِ خداست * ماضی و مُستقبل و حال از کجاست
۱۱۵۱Nلامکانی که در او نور خداست * ماضی و مستقبل و حال از کجاست
۱۱۵۲Qماضی و مُستقبلش نِسْبَت بتوست * هر دو یک چیزند پنداری که دوست
۱۱۵۲Nماضی و مستقبلش نسبت به توست * هر دو یک چیزند پنداری که دوست
۱۱۵۳Qیک تنی او را پدر ما را پسر * بام زیرِ زَیْد و بر عَمْرو آن زبر
۱۱۵۳Nیک تنی او را پدر ما را پسر * بام زیر زید و بر عمرو آن زبر
۱۱۵۴Qنسبتِ زیر و زبر شد ز آن دو کس * سقف سوی خویش یک چیزست بس
۱۱۵۴Nنسبت زیر و زبر شد ز آن دو کس * سقف سوی خویش یک چیز است و بس
۱۱۵۵Qنیست مثلِ آن مثالست این سخن * قاصر از معنای نو حرفِ کهن
۱۱۵۵Nنیست مثل آن مثال است این سخن * قاصر از معنای نو حرف کهن
۱۱۵۶Qچون لبِ جُو نیست مَشکا لب ببند * بی‌لب و ساحل بُده‌ست این بحرِ قند
۱۱۵۶Nچون لب جو نیست مشکا لب ببند * بی‌لب و ساحل بده‌ست این بحر قند

block:3044

فرستادن فرعون بمداین در طلب ساحران
۱۱۵۷Qچونک موسی باز گشت و او بماند * اهلِ رای و مشورت را پیش خواند
۱۱۵۷Nچون که موسی باز گشت و او بماند * اهل رای و مشورت را پیش خواند
۱۱۵۸Qآنچنان دیدند کز اطرافِ مصر * جمع آردشان شه و صرّافِ مصر
۱۱۵۸Nآن چنان دیدند کز اطراف مصر * جمع آردشان شه و صراف مصر
۱۱۵۹Qاو بسی مردم فرستاد آن زمان * هر نواحی بهرِ جمعِ جادوان
۱۱۵۹Nاو بسی مردم فرستاد آن زمان * هر نواحی بهر جمع جادوان
۱۱۶۰Qهر طرف که ساحری بُد نامدار * کرد پرّان سوی او دَه پیکِ کار
۱۱۶۰Nهر طرف که ساحری بد نامدار * کرد پران سوی او ده پیک کار
۱۱۶۱Qدُو جوان بودند ساحر مُشْتَهِر * سِحْرِ ایشان در دلِ مَه مُسْتَمِر
۱۱۶۱Nدو جوان بودند ساحر مشتهر * سحر ایشان در دل مه مستمر
۱۱۶۲Qشیر دوشیده ز مَه فاش آشکار * در سفرها رفته بر خُمّی سوار
۱۱۶۲Nشیر دوشیده ز مه فاش آشکار * در سفرها رفته بر خمی سوار
۱۱۶۳Qشکلِ کرباسی نموده ماهتاب * آن بپیموده فروشیده شتاب
۱۱۶۳Nشکل کرباسی نموده ماهتاب * آن بپیموده فروشیده شتاب
۱۱۶۴Qسیم بُرده مشتری آگه شده * دست از حسرت برُخها بر زَده
۱۱۶۴Nسیم برده مشتری آگه شده * دست از حسرت به رخها بر زده
۱۱۶۵Qصد هزاران همچنین در جادوی * بوده مُنشی و نبوده چون رَوی
۱۱۶۵Nصد هزاران همچنین در جادوی * بوده منشی و نبوده چون روی
۱۱۶۶Qچون بدیشان آمد آن پیغامِ شاه * کز شما شاهست اکنون چاره خواه
۱۱۶۶Nچون بدیشان آمد آن پیغام شاه * کز شما شاه است اکنون چاره خواه
۱۱۶۷Qاز پیِ آنکِ دُو درویش آمدند * بر شه و بر قصرِ او مَوْکِب زدند
۱۱۶۷Nاز پی آن که دو درویش آمدند * بر شه و بر قصر او موکب زدند
۱۱۶۸Qنیست با ایشان بغیرِ یک عصا * که همی‌گردد باَمْرش اژدها
۱۱۶۸Nنیست با ایشان بغیر یک عصا * که همی‌گردد به امرش اژدها
۱۱۶۹Qشاه و لشکر جمله بیچاره شدند * زین دو کس جمله بافْغان آمدند
۱۱۶۹Nشاه و لشکر جمله بی‌چاره شدند * زین دو کس جمله به افغان آمدند
۱۱۷۰Qچاره‌ای می‌باید اندر ساحری * تا بود که زین دو ساحر جان بَری
۱۱۷۰Nچاره‌ای می‌باید اندر ساحری * تا بود که زین دو ساحر جان بری
۱۱۷۱Qآن دو ساحر را چو این پیغام داد * ترس و مِهْری در دلِ هر دو فتاد
۱۱۷۱Nآن دو ساحر را چو این پیغام داد * ترس و مهری در دل هر دو فتاد
۱۱۷۲Qعِرْقِ جنسیَّت چو جُنبیدن گرفت * سَر بزانو بر نهادند از شِگِفت
۱۱۷۲Nعرق جنسیت چو جنبیدن گرفت * سر به زانو بر نهادند از شگفت
۱۱۷۳Qچون دبیرستانِ صوفی زانُوَست * حَلِّ مُشکِل را دو زانو جادُوَست
۱۱۷۳Nچون دبیرستان صوفی زانو است * حل مشکل را دو زانو جادو است

block:3045

خواندن آن دو ساحر پدر را از گور و پرسیدن از روان پدر حقیقت موسی علیه السّلام
۱۱۷۴Qبعد از آن گفتند ای مادر بیا * گورِ بابا کُو تو ما را ره نما
۱۱۷۴Nبعد از آن گفتند ای مادر بیا * گور بابا کو تو ما را ره نما
۱۱۷۵Qبُرْدشان بر گورِ او بنْمود راه * پس سه روزه داشتند از بهرِ شاه
۱۱۷۵Nبردشان بر گور او بنمود راه * پس سه روزه داشتند از بهر شاه
۱۱۷۶Qبعد از آن گفتند ای بابا بما * شاه پیغامی فرستاد از وَجا
۱۱۷۶Nبعد از آن گفتند ای بابا بما * شاه پیغامی فرستاد از وجا
۱۱۷۷Qکه دو مَرد او را بتَنگ آورده‌اند * آبِ رُویش پیشِ لشکر بُرده‌اند
۱۱۷۷Nکه دو مرد او را به تنگ آورده‌اند * آب رویش پیش لشکر برده‌اند
۱۱۷۸Qنیست با ایشان سلاح و لشکری * جز عصا و در عصا شُور و شَری
۱۱۷۸Nنیست با ایشان سلاح و لشکری * جز عصا و در عصا شور و شری
۱۱۷۹Qتو جهانِ راستان در رَفته‌ای * گرچه در صورت بخاکیِ خفته‌ای
۱۱۷۹Nتو جهان راستان در رفته‌ای * گر چه در صورت به خاکی خفته‌ای
۱۱۸۰Qآن اگر سحرست ما را ده خبر * ور خدایی باشد ای جانِ پدر
۱۱۸۰Nآن اگر سحر است ما را ده خبر * ور خدایی باشد ای جان پدر
۱۱۸۱Qهم خبر ده تا که ما سجده کنیم * خویشتن بر کیمیایی بر زنیم
۱۱۸۱Nهم خبر ده تا که ما سجده کنیم * خویشتن بر کیمیایی بر زنیم
۱۱۸۲Qنااُمیدانیم و اومیدی رسید * راندگانیم و کرَم ما را کشید
۱۱۸۲Nناامیدانیم و اومیدی رسید * راندگانیم و کرم ما را کشید

block:3046

جواب گفتن ساحر مرده با فرزندان خود
۱۱۸۳Qگفتشان در خوابْ کِای اولادِ من * نیست ممکن ظاهر این را دم مزن
۱۱۸۳Nبانگ زد کای جان و فرزندان من * هست پیدا گفتن این را مرتهن
۱۱۸۴Qفاش و مطلق گفتنم دستور نیست * لیک راز از پیشِ چشمم دُور نیست
۱۱۸۴Nفاش و مطلق گفتنم دستور نیست * لیک راز از پیش چشمم دور نیست
۱۱۸۵Qلیک بنْمایم نشانی با شما * تا شود پیدا شما را این خفا
۱۱۸۵Nلیک بنمایم نشانی با شما * تا شود پیدا شما را این خفا
۱۱۸۶Qنورِ چشمانم چو آنجا گه روید * از مقامِ خُفتنش آگه شوید
۱۱۸۶Nنور چشمانم چو آن جا گه روید * از مقام خفتنش آگه شوید
۱۱۸۷Qآن زمان که خفته باشد آن حکیم * آن عصا را قصد کن بگْذار بیم
۱۱۸۷Nآن زمان که خفته باشد آن حکیم * آن عصا را قصد کن بگذار بیم
۱۱۸۸Qگر بدزدی و توانی ساحرست * چارهٔ ساحر برِ تو حاضرست
۱۱۸۸Nگر بدزدی و توانی ساحر است * چاره‌ی ساحر بر تو حاضر است
۱۱۸۹Qور نتانی هان و هان آن ایزدیست * او رسولِ ذو اؐلْجلال و مُهتدیست
۱۱۸۹Nور نتانی هان و هان آن ایزدی است * او رسول ذو الجلال و مهتدی است
۱۱۹۰Qگر جهان فرعون گیرد شرق و غرب * سَرْنگون آید خدا را گاه حَرْب
۱۱۹۰Nگر جهان فرعون گیرد شرق و غرب * سر نگون آید خدا را گاه حرب
۱۱۹۱Qاین نشانِ راست دادم جانِ باب * بر نویس اللَّهُ أَعْلَم بِاؐلصَّواب
۱۱۹۱Nاین نشان راست دادم جان باب * بر نویس اللَّه اعلم بالصواب
۱۱۹۲Qجانِ بابا چون بخسبد ساحری * سِحر و مکرش را نباشد رَهْبَری
۱۱۹۲Nجان بابا چون بخسبد ساحری * سحر و مکرش را نباشد رهبری
۱۱۹۳Qچونک چوپان خفت گرگ ایمن شود * چونک خفت آن جهدِ او ساکن شود
۱۱۹۳Nچون که چوپان خفت گرگ ایمن شود * چون که خفت آن جهد او ساکن شود
۱۱۹۴Qلیک حیوانی که چوپانش خداست * گرگ را آنجا امید و ره کجاست
۱۱۹۴Nلیک حیوانی که چوپانش خداست * گرگ را آن جا امید و ره کجاست
۱۱۹۵Qجادویی که حق کند حقَّست و راست * جادویی خواندن مر آن حق را خطاست
۱۱۹۵Nجادویی که حق کند حق است و راست * جادویی خواندن مر آن حق را خطاست
۱۱۹۶Qجانِ بابا این نشانِ قاطعَست * گر بمیرد نیز حقّش رافعَست
۱۱۹۶Nجان بابا این نشان قاطع است * گر بمیرد نیز حقش رافع است

block:3047

تشبیه کردن قرآن مجید را بعصای موسی و وفات مصطفی را علیه السَّلام نمودن بخواب موسی و قاصدان تغییر قرآن را بآن دو ساحر بچه کی قصد بردن عصا کردند چون موسی را خفته یافتند
۱۱۹۷Qمصطفی را وعده کرد اَلْطافِ حق * گر بمیری تو نمیرد این سَبَق
۱۱۹۷Nمصطفی را وعده کرد الطاف حق * گر بمیری تو نمیرد این سبق
۱۱۹۸Qمن کتاب و مُعْجِزه‌ت را رافعم * بیش و کم کُن را ز قُرآن مانعم
۱۱۹۸Nمن کتاب و معجزه‌ات را رافعم * بیش و کم کن را ز قرآن مانعم
۱۱۹۹Qمن تو را اندر دو عالم حافظم * طاعنان را از حدیثت رافضم
۱۱۹۹Nمن تو را اندر دو عالم حافظم * طاعنان را از حدیثت رافضم
۱۲۰۰Qکس نتاند بیش و کم کردن دَرُو * تو به از من حافظی دیگر مجُو
۱۲۰۰Nکس نتاند بیش و کم کردن در او * تو به از من حافظی دیگر مجو
۱۲۰۱Qرونقت را روز روز افزون کنم * نامِ تو بر زرّ و بر نُقْره زنم
۱۲۰۱Nرونقت را روز روز افزون کنم * نام تو بر زر و بر نقره زنم
۱۲۰۲Qمنبر و محراب سازم بهرِ تو * در مَحَبَّت قهرِ من شد قهرِ تو
۱۲۰۲Nمنبر و محراب سازم بهر تو * در محبت قهر من شد قهر تو
۱۲۰۳Qنامِ تو از ترس پنهان می‌گُوَند * چون نماز آرند پنهان می‌شوند
۱۲۰۳Nنام تو از ترس پنهان می‌گوند * چون نماز آرند پنهان می‌شوند
۱۲۰۴Qاز هراس و ترسِ کُفَّارِ لعین * دینْت پنهان می‌شود زیرِ زمین
۱۲۰۴Nاز هراس و ترس کفار لعین * دینت پنهان می‌شود زیر زمین
۱۲۰۵Qمن مناره پُر کنم آفاق را * کور گردانم دو چشمِ عاق را
۱۲۰۵Nمن مناره پر کنم آفاق را * کور گردانم دو چشم عاق را
۱۲۰۶Qچاکرانت شهرها گیرند و جاه * دینِ تو گیرد ز ماهی تا بماه
۱۲۰۶Nچاکرانت شهرها گیرند و جاه * دین تو گیرد ز ماهی تا به ماه
۱۲۰۷Qتا قیامت باقیش داریم ما * تو مترس از نسخِ دین ای مُصْطَفَی
۱۲۰۷Nتا قیامت باقیش داریم ما * تو مترس از نسخ دین ای مصطفا
۱۲۰۸Qای رسولِ ما تو جادو نیستی * صادقی هم خرْقهٔ موسیستی
۱۲۰۸Nای رسول ما تو جادو نیستی * صادقی هم خرقه‌ی موسیستی
۱۲۰۹Qهست قُرآن مر ترا همچون عصا * کفرها را در کَشَد چون اژدها
۱۲۰۹Nهست قرآن مر ترا همچون عصا * کفرها را در کشد چون اژدها
۱۲۱۰Qتو اگر در زیرِ خاکی خُفته‌ای * چون عصایش دان تو آنچِ گفته‌ای
۱۲۱۰Nتو اگر در زیر خاکی خفته‌ای * چون عصایش دان تو آن چه گفته‌ای
۱۲۱۱Qقاصدان را بر عصایت دست نی * تو بخسب ای شَه مبارک خُفتنی
۱۲۱۱Nقاصدان را بر عصایت دست نی * تو بخسب ای شه مبارک خفتنی
۱۲۱۲Nتن بخفته نور تو بر آسمان * بهر پیکار تو زه کرده کمان
۱۲۱۳Nفلسفی و آن چه پوزش می‌کند * قوس نورت تیر دوزش می‌کند
۱۲۱۴Nآن چنان کرد و از آن افزون که گفت * او بخفت و بخت و اقبالش نخفت
۱۲۱۵Nجان بابا چون که ساحر خواب شد * کار او بی‌رونق و بی‌تاب شد
۱۲۱۶Nهر دو بوسیدند گورش را و رفت * تا به مصر از بهر این پیکار زفت
۱۲۱۷Nچون به مصر از بهر آن کار آمدند * طالب موسی و خانه‌ی او شدند
۱۲۱۸Nاتفاق افتاد کان روز ورود * موسی اندر زیر نخلی خفته بود
۱۲۱۹Nپس نشان دادندشان مردم بدو * که برو آن سوی نخلستان بجو
۱۲۲۰Nچون بیامد دید در خرما بنان * خفته‌ای که بود بیدار جهان
۱۲۲۱Nبهر نازش بسته او دو چشم سر * عرش و فرشش جمله در زیر نظر
۱۲۲۲Nای بسا بیدار چشم خفته دل * خود چه بیند دید اهل آب و گل
۱۲۲۳Nآن که دل بیدار دارد، چشم سر * گر بخسبد بر گشاید صد بصر
۱۲۲۴Nگر تو اهل دل نه ای بیدار باش * طالب دل باش و در پیکار باش
۱۲۲۵Nور دلت بیدار شد می‌خسب خوش * نیست غایب ناظرت از هفت و شش
۱۲۲۶Nگفت پیغمبر که خسبد چشم من * لیک کی خسبد دلم اندر وسن
۱۲۲۷Nشاه بیدار است حارس خفته‌گیر * جان فدای خفتگان دل بصیر
۱۲۲۸Nوصف بیداری دل ای معنوی * در نگنجد در هزاران مثنوی
۱۲۲۹Nچون بدیدندش که خفته ست او دراز * بهر دزدی عصا کردند ساز
۱۲۳۰Nساحران قصد عصا کردند زود * کز پسش باید شدن وانگه ربود
۱۲۳۱Nاندکی چون پیشتر کردند ساز * اندر آمد آن عصا در اهتزاز
۱۲۳۲Nآن چنان بر خود بلرزید آن عصا * کان دو بر جا خشک گشتند از وجا
۱۲۳۳Nبعد از آن شد اژدها و حمله کرد * هر دوان بگریختند و روی زرد
۱۲۳۴Nرو در افتادن گرفتند از نهیب * غلط غلطان منهزم در هر نشیب
۱۲۳۵Nپس یقین شان شد که هست از آسمان * ز انکه می‌دیدند حد ساحران
۱۲۳۶Nبعد از آن اطلاق و تبشان شد پدید * کارشان تا نزع و جان کندن رسید
۱۲۳۷Nپس فرستادند مردی در زمان * سوی موسی از برای عذر آن
۱۲۳۸Nکه امتحان کردیم و ما را کی رسد * امتحان تو اگر نبود حسد
۱۲۳۹Nمجرم شاهیم ما را عفو خواه * ای تو خاص الخاص درگاه اله
۱۲۴۰Nعفو کرد و در زمان نیکو شدند * پیش موسی بر زمین سر می‌زدند
۱۲۴۱Nگفت موسی عفو کردم ای کرام * گشت بر دوزخ تن و جانتان حرام
۱۲۴۲Nمن شما را خود ندیدم ای دو یار * اعجمی سازید خود را ز اعتذار
۱۲۴۳Nهمچنان بیگانه شکل و آشنا * در نبرد آیید بهر پادشا
۱۲۴۴Nپس زمین را بوسه دادند و شدند * انتظار وقت و فرصت می‌بدند

block:3048

جمع آمدن ساحران از مداین پیش فرعون و تشریفها یافتن و دست بر سینه زدن در قهر خصم او کی این بر ما نویس
۱۲۴۵Qتا بفرعون آمدند آن ساحران * دادشان تشریفهای بس گران
۱۲۴۵Nتا به فرعون آمدند آن ساحران * دادشان تشریفهای بس گران
۱۲۴۶Qوعده‌هاشان کرد و پیشین هم بداد * بندگان و اسپان و نقد و جنس و زاد
۱۲۴۶Nوعده‌هاشان کرد و پیشین هم بداد * بندگان و اسبان و نقد و جنس و زاد
۱۲۴۷Qبعد از آن می‌گفت هین ای سابقان * گر فزون آیید اندر امتحان
۱۲۴۷Nبعد از آن می‌گفت هین ای سابقان * گر فزون آیید اندر امتحان
۱۲۴۸Qبر فشانم بر شما چندان عطا * که بدرَّد پردهٔ جود و سَخا
۱۲۴۸Nبر فشانم بر شما چندان عطا * که بدرد پرده‌ی جود و سخا
۱۲۴۹Qپس بگفتندش باقبالِ تو شاه * غالب آییم و شود کارش تَباه
۱۲۴۹Nپس بگفتندش به اقبال تو شاه * غالب آییم و شود کارش تباه
۱۲۵۰Qما درین فن صفْدَریم و پَهلوان * کس ندارد پایِ ما اندر جهان
۱۲۵۰Nما در این فن صفدریم و پهلوان * کس ندارد پای ما اندر جهان
۱۲۵۱Qذکرِ موسی بندِ خاطرها شُده‌ست * کین حکایتهاست که پیشین بُده‌ست
۱۲۵۱Nذکر موسی بند خاطرها شده‌ست * کاین حکایتهاست که پیشین بده‌ست
۱۲۵۲Qذکرِ موسی بهرِ رُوپوشست لیک * نورِ موسی نقدِ تُست ای مردِ نیک
۱۲۵۲Nذکر موسی بهر رو پوش است لیک * نور موسی نقد تست ای مرد نیک
۱۲۵۳Qموسی و فرعون در هستی تُست * باید این دو خصم را در خویش جُست
۱۲۵۳Nموسی و فرعون در هستی تست * باید این دو خصم را در خویش جست
۱۲۵۴Qتا قیامت هست از موسی نتاج * نور دیگر نیست دیگر شُد سِراج
۱۲۵۴Nتا قیامت هست از موسی نتاج * نور دیگر نیست دیگر شد سراج
۱۲۵۵Qاین سُفال و این پُلیته دیگرست * لیک نورش نیست دیگر ز آن سَرست
۱۲۵۵Nاین سفال و این پلیته دیگر است * لیک نورش نیست دیگر ز آن سر است
۱۲۵۶Qگر نظر در شیشه داری گُم شوی * زانکه از شیشه است اَعْدادِ دُوی
۱۲۵۶Nگر نظر در شیشه داری گم شوی * ز انکه از شیشه است اعداد دوی
۱۲۵۷Qور نظر بر نور داری وا رهی * از دُوی و اَعْدادِ جسمِ مُنتهی
۱۲۵۷Nور نظر بر نور داری وارهی * از دوی و اعداد جسم منتهی
۱۲۵۸Qاز نظرگاهست ای مغزِ وُجود * اختلافِ مومن و گَبْر و جُهود
۱۲۵۸Nاز نظرگاه است ای مغز وجود * اختلاف مومن و گبر و جهود

block:3049

اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل
۱۲۵۹Qپیل اندر خانهٔ تاریک بود * عَرْضه را آورده بودندش هُنود
۱۲۵۹Nپیل اندر خانه‌ی تاریک بود * عرضه را آورده بودندش هنود
۱۲۶۰Qاز برای دیدنش مردم بسی * اندر آن ظُلمت همی‌شد هر کسی
۱۲۶۰Nاز برای دیدنش مردم بسی * اندر آن ظلمت همی‌شد هر کسی
۱۲۶۱Qدیدنش با چشم چون ممکن نبود * اندر آن تاریکیَش کف می‌بسود
۱۲۶۱Nدیدنش با چشم چون ممکن نبود * اندر آن تاریکی‌اش کف می‌بسود
۱۲۶۲Qآن یکی را کَفْ بخرطوم اوفتاد * گفت همچون ناودانست این نهاد
۱۲۶۲Nآن یکی را کف به خرطوم اوفتاد * گفت همچون ناودان است این نهاد
۱۲۶۳Qآن یکی را دست بر گوشش رسید * آن بَرُو چون بادْبیزن شد پَدید
۱۲۶۳Nآن یکی را دست بر گوشش رسید * آن بر او چون باد بیزن شد پدید
۱۲۶۴Qآن یکی را کف چو بر پایش بسُود * گفت شکل پیل دیدم چون عَمود
۱۲۶۴Nآن یکی را کف چو بر پایش بسود * گفت شکل پیل دیدم چون عمود
۱۲۶۵Qآن یکی بر پشتِ او بنهاد دست * گفت خود این پیل چون تختی بُدست
۱۲۶۵Nآن یکی بر پشت او بنهاد دست * گفت خود این پیل چون تختی بده ست
۱۲۶۶Qهمچنین هر یک بجُزوی که رسید * فهمِ آن می‌کرد هر جا می‌شنید
۱۲۶۶Nهمچنین هر یک به جزوی که رسید * فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید
۱۲۶۷Qاز نظرگه گفتشان شد مختلف * آن یکی دالش لقب داد این الف
۱۲۶۷Nاز نظرگه گفتشان شد مختلف * آن یکی دالش لقب داد این الف
۱۲۶۸Qدر کفِ هر کس اگر شمعی بُدی * اختلاف از گفتشان بیرون شدی
۱۲۶۸Nدر کف هر کس اگر شمعی بدی * اختلاف از گفتشان بیرون شدی
۱۲۶۹Qچشمِ حِس همچون کف دستست و بس * نیست کف را بر همهٔ او دست‌رَس
۱۲۶۹Nچشم حس همچون کف دست است و بس * نیست کف را بر همه‌ی او دست‌رس
۱۲۷۰Qچشمِ دریا دیگرست و کف دگر * کف بِهِل وز دیدهٔ دریا نگر
۱۲۷۰Nچشم دریا دیگر است و کف دگر * کف بهل وز دیده‌ی دریا نگر
۱۲۷۱Qجُنبشِ کفها ز دریا روز و شَب * کف همی‌بینی و دریا نه عجَب
۱۲۷۱Nجنبش کفها ز دریا روز و شب * کف همی‌بینی و دریا نی عجب
۱۲۷۲Qما چو کشتیها بهم بر می‌زنیم * تیره چشمیم و در آبِ روشنیم
۱۲۷۲Nما چو کشتیها بهم بر می‌زنیم * تیره چشمیم و در آب روشنیم
۱۲۷۳Qای تو در کشتی تن رفته بخواب * آب را دیدی نگر در آبِ آب
۱۲۷۳Nای تو در کشتی تن رفته به خواب * آب را دیدی نگر در آب آب
۱۲۷۴Qآب را آبیست کو می‌راندش * رُوح را رُوحیست کو می‌خواندش
۱۲۷۴Nآب را آبی است کاو می‌راندش * روح را روحی است کاو می‌خواندش
۱۲۷۵Qموسی و عیسی کجا بُد کافتاب * کِشتِ موجودات را می‌داد آب
۱۲۷۵Nموسی و عیسی کجا بد کافتاب * کشت موجودات را می‌داد آب
۱۲۷۶Qآدم و حّوا کجا بود آن زمان * که خدا افکند این زهِ در کمان
۱۲۷۶Nآدم و حوا کجا بود آن زمان * که خدا افکند این زه در کمان
۱۲۷۷Qاین سخن هم ناقص است و اَبْتَرست * آن سخن که نیست ناقص آن سَرست
۱۲۷۷Nاین سخن هم ناقص است و ابتر است * آن سخن که نیست ناقص آن سر است
۱۲۷۸Qگر بگوید ز آن بلَغْزد پای تو * ور نگوید هیچ از آن ای وای تو
۱۲۷۸Nگر بگوید ز آن بلغزد پای تو * ور نگوید هیچ از آن ای وای تو
۱۲۷۹Qور بگوید در مثالِ صورتی * بر همان صورت بچَفْسی ای فتی
۱۲۷۹Nور بگوید در مثال صورتی * بر همان صورت بچسبی ای فتی
۱۲۸۰Qبسته پایی چون گیا اندر زمین * سر بجُنبانی ببادی بی‌یقین
۱۲۸۰Nبسته پایی چون گیا اندر زمین * سر بجنبانی به بادی بی‌یقین
۱۲۸۱Qلیک پایت نیست تا نَقَلی کُنی * یا مگر پا را ازین گِل بر کَنی
۱۲۸۱Nلیک پایت نیست تا نقلی کنی * یا مگر پا را از این گل بر کنی
۱۲۸۲Qچون کَنی پا را حیاتت زین گِلست * این حیاتت را رَوِش بس مُشکلست
۱۲۸۲Nچون کنی پا را حیاتت زین گل است * این حیاتت را روش بس مشکل است
۱۲۸۳Qچون حیات از حق بگیری ای رَوی * پس شوی مستغنی از گِل می‌روی
۱۲۸۳Nچون حیات از حق بگیری ای روی * پس شوی مستغنی از گل می‌روی
۱۲۸۴Qشیرخواره چون ز دایه بسکُلَد * لُوت‌خواره شد مرو را می‌هِلَد
۱۲۸۴Nشیر خواره چون ز دایه بگسلد * لوت‌خواره شد مر او را می‌هلد
۱۲۸۵Qبستهٔ شیرِ زمینی چون حبوب * جُو فِطامِ خویش از قُوت ٱلْقُلُوب
۱۲۸۵Nبسته‌ی شیر زمینی چون حبوب * جو فطام خویش از قوت القلوب
۱۲۸۶Qحرفِ حِکْمت خور که شد نورِ سَتیر * ای تو نورِ بی‌حُجُب را ناپَذیر
۱۲۸۶Nحرف حکمت خور که شد نور ستیر * ای تو نور بی‌حجب را ناپذیر
۱۲۸۷Qتا پذیرا گردی ای جان نور را * تا ببینی بی‌حُجُب مَسْتور را
۱۲۸۷Nتا پذیرا گردی ای جان نور را * تا ببینی بی‌حجب مستور را
۱۲۸۸Qچون ستاره سَیْر بر گردون کنی * بلک بی‌گردون سفر بی‌چون کنی
۱۲۸۸Nچون ستاره سیر بر گردون کنی * بلکه بی‌گردون سفر بی‌چون کنی
۱۲۸۹Qآنچنان کز نیست در هست آمدی * هین بگو چون آمدی مست آمدی
۱۲۸۹Nآن چنان کز نیست در هست آمدی * هین بگو چون آمدی مست آمدی
۱۲۹۰Qراههای آمدن یادت نماند * لیک رمزی بر تو بر خواهیم خواند
۱۲۹۰Nراههای آمدن یادت نماند * لیک رمزی بر تو بر خواهیم خواند
۱۲۹۱Qهوش را بگْذار و آنگ هوش دار * گوش را بر بند و آنگ گوش دار
۱۲۹۱Nهوش را بگذار و آن گه هوش دار * گوش را بر بند و آن گه گوش دار
۱۲۹۲Qنه نگویم زانک خامی تو هنوز * در بهاری تو ندیدستی تَموز
۱۲۹۲Nنی نگویم ز انکه خامی تو هنوز * در بهاری تو ندیدستی تموز
۱۲۹۳Qاین جهان همچون درختست ای کرام * ما بَرُو چون میوه‌های نیم خام
۱۲۹۳Nاین جهان همچون درخت است ای کرام * ما بر او چون میوه‌های نیم خام
۱۲۹۴Qسخت گیرد خامها مر شاخ را * زانک در خامی نشاید کاخ را
۱۲۹۴Nسخت گیرد خامها مر شاخ را * ز انکه در خامی نشاید کاخ را
۱۲۹۵Qچون بپُخْت و گشت شیرین لب‌گزان * سُست گیرد شاخها را بعد از آن
۱۲۹۵Nچون بپخت و گشت شیرین لب‌گزان * سست گیرد شاخها را بعد از آن
۱۲۹۶Qچون از آن اقبال شیرین شد دهان * سَرد شد بر آدمی مُلْکِ جهان
۱۲۹۶Nچون از آن اقبال شیرین شد دهان * سرد شد بر آدمی ملک جهان
۱۲۹۷Qسخت‌گیری و تعصُّب خامی است * تا جَنینی کارْ خون‌آشامی است
۱۲۹۷Nسخت‌‌ گیری و تعصب خامی است * تا جنینی کار خون آشامی است
۱۲۹۸Qچیزِ دیگر مانْد امَّا گفتنش * با تو رُوحُ ٱلْقُدْس گوید بی‌منش
۱۲۹۸Nچیز دیگر ماند اما گفتنش * با تو روح القدس گوید بی‌منش
۱۲۹۹Qنه تو گویی هم بگوشِ خویشتن * نه من و نه غیرِ من ای هم تو من
۱۲۹۹Nنی تو گویی هم بگوش خویشتن * نه من و نه غیر من ای هم تو من
۱۳۰۰Qهمچو آن وقتی که خواب اندر رَوی * تو ز پیشِ خود به پیشِ خود شوی
۱۳۰۰Nهمچو آن وقتی که خواب اندر روی * تو ز پیش خود به پیش خود شوی
۱۳۰۱Qبشْنْوی از خویش و پنداری فلان * با تو اندر خواب گفتست آن نهان
۱۳۰۱Nبشنوی از خویش و پنداری فلان * با تو اندر خواب گفته ست آن نهان
۱۳۰۲Qتو یکی تُو نیستی ای خوش‌رفیق * بلک گردونی و دریای عمیق
۱۳۰۲Nتو یکی تو نیستی ای خوش رفیق * بلکه گردونی و دریای عمیق
۱۳۰۳Qآن تُوِ زَفْتَت که آن نهصد تُوَست * قُلزمست و غرقه‌گاهِ صد تُوَست
۱۳۰۳Nآن تو زفتت که آن نه صد تو است * قلزم است و غرقه‌گاه صد تو است
۱۳۰۴Qخود چه جایِ حدِّ بیداریست و خواب * دَم مزن و اللَّهُ أَعْلَم بِٱلصَّواب
۱۳۰۴Nخود چه جای حد بیداری است و خواب * دم مزن و اللَّه أعلم بالصواب
۱۳۰۵Qدَم مزن تا بشنوی از دم زنان * آنچ نامد در زبان و در بیان
۱۳۰۵Nدم مزن تا بشنوی از دم زنان * آن چه نامد در زبان و در بیان
۱۳۰۶Qدَم مزن تا بشْنوی ز آن آفتاب * آنچ نامد در کتاب و در خطاب
۱۳۰۶Nدم مزن تا بشنوی ز آن آفتاب * آن چه نامد در کتاب و در خطاب
۱۳۰۷Qدَم مزن تا دَم زند بهرِ تو رُوح * آشنا بگْذار در کشتی نُوح
۱۳۰۷Nدم مزن تا دم زند بهر تو روح * آشنا بگذار در کشتی نوح
۱۳۰۸Qهمچو کَنْعان کاشنا می‌کرد او * که نخواهم کشتی نُوحِ عدو
۱۳۰۸Nهمچو کنعان کاشنا می‌کرد او * که نخواهم کشتی نوح عدو
۱۳۰۹Qهَی بیا در کشتی بابا نشین * تا نگردی غرقِ طوفان ای مهین
۱۳۰۹Nهی بیا در کشتی بابا نشین * تا نگردی غرق طوفان ای مهین
۱۳۱۰Qگفت نه من آشنا آموختم * من بجز شمعِ تو شمع افروختم
۱۳۱۰Nگفت نی من آشنا آموختم * من بجز شمع تو شمع افروختم
۱۳۱۱Qهین مکن کین موج طوفانِ بلاست * دست و پا و آشنا امروزْ لاست
۱۳۱۱Nهین مکن کاین موج طوفان بلاست * دست و پا و آشنا امروز لاست
۱۳۱۲Qبادِ قهرست و بلای شمع کُش * جز که شمعِ حق نمی‌پاید خَمُش
۱۳۱۲Nباد قهر است و بلای شمع کش * جز که شمع حق نمی‌پاید خمش
۱۳۱۳Qگفت نه رفتم بر آن کوهِ بلند * عاصمَست آن کُه مرا از هر گزند
۱۳۱۳Nگفت نی رفتم بر آن کوه بلند * عاصم است آن که مرا از هر گزند
۱۳۱۴Qهین مکن که کوه کاهست این زمان * جز حبیبِ خویش را ندْهد امان
۱۳۱۴Nهین مکن که کوه کاه است این زمان * جز حبیب خویش را ندهد امان
۱۳۱۵Qگفت من کَیْ پندِ تو بشْنوده‌ام * که طَمَع کردی که من زین دُوده‌ام
۱۳۱۵Nگفت من کی پند تو بشنوده‌ام * که طمع کردی که من زین دوده‌ام
۱۳۱۶Qخوش نیامد گفتِ تو هرگز مرا * من بَری‌ام از تو در هر دو سَرا
۱۳۱۶Nخوش نیامد گفت تو هرگز مرا * من بری‌ام از تو در هر دو سرا
۱۳۱۷Qهین مکن بابا که روزِ ناز نیست * مر خدا را خویشی و انباز نیست
۱۳۱۷Nهین مکن بابا که روز ناز نیست * مر خدا را خویشی و انباز نیست
۱۳۱۸Qتا کنون کردی و این دم نازُکیست * اندرین درگاه گیرا نازِ کیست
۱۳۱۸Nتا کنون کردی و این دم نازکی است * اندر این درگاه گیرا ناز کیست
۱۳۱۹Qلَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْست او از قِدَم * نه پدر دارد نه فرزند و نه عَم
۱۳۱۹Nلَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ است او از قدم * نی پدر دارد نه فرزند و نه عم
۱۳۲۰Qنازِ فرزندان کجا خواهد کشید * نازِ بابایان کجا خواهد شنید
۱۳۲۰Nناز فرزندان کجا خواهد کشید * ناز بابایان کجا خواهد شنید
۱۳۲۱Qنیستم مَوُلود پیرا کم بناز * نیستم والد جُوانا کم گُراز
۱۳۲۱Nنیستم مولود پیرا کم بناز * نیستم والد جوانا کم گراز
۱۳۲۲Qنیستم شوهر نیَم من شهوتی * ناز را بگْذار اینجا ای سَتی
۱۳۲۲Nنیستم شوهر نیم من شهوتی * ناز را بگذار اینجا ای ستی
۱۳۲۳Qجز خضوع و بندگی و اضطرار * اندرین حضرت ندارد اعتبار
۱۳۲۳Nجز خضوع و بندگی و اضطرار * اندر این حضرت ندارد اعتبار
۱۳۲۴Qگفت بابا سالها این گفته‌ای * باز می‌گویی بجَهْل آشفته‌ای
۱۳۲۴Nگفت بابا سالها این گفته‌ای * باز می‌ گویی به جهل آشفته‌ای
۱۳۲۵Qچند ازاینها گفته‌ای با هر کسی * تا جوابِ سَرد بشْنودی بسی
۱۳۲۵Nچند از اینها گفته‌ای با هر کسی * تا جواب سرد بشنودی بسی
۱۳۲۶Qاین دمِ سردِ تو در گوشم نرفت * خاصه اکنون که شدم دانا و زفت
۱۳۲۶Nاین دم سرد تو در گوشم نرفت * خاصه اکنون که شدم دانا و زفت
۱۳۲۷Qگفت بابا چه زیان دارد اگر * بشنوی یکبار تو پندِ پدر
۱۳۲۷Nگفت بابا چه زیان دارد اگر * بشنوی یک بار تو پند پدر
۱۳۲۸Qهمچنین می‌گفت او پندِ لطیف * همچنان می‌گفت او دفعِ عنیف
۱۳۲۸Nهمچنین می‌گفت او پند لطیف * همچنان می‌گفت او دفع عنیف
۱۳۲۹Qنه پدر از نُصْحِ کَنْعان سِیر شد * نه دَمی در گوشِ آن اِدبیر شد
۱۳۲۹Nنه پدر از نصح کنعان سیر شد * نه دمی در گوش آن ادبیر شد
۱۳۳۰Qاندرین گفتن بُدند و موجِ تیز * بر سَرِ کنعان زد و شد ریز ریز
۱۳۳۰Nاندر این گفتن بدند و موج تیز * بر سر کنعان زد و شد ریز ریز
۱۳۳۱Qنوح گفت ای پادشاهِ بُردْبار * مر مرا خر مُرد و سَیْلت بُرد بار
۱۳۳۱Nنوح گفت ای پادشاه بردبار * مر مرا خر مرد و سیلت برد بار
۱۳۳۲Qوعده کردی مر مرا تو بارها * که بیابد اهْلت از طوفان رها
۱۳۳۲Nوعده کردی مر مرا تو بارها * که بیابد اهلت از طوفان رها
۱۳۳۳Qدل نهادم بر اُمیدت من سلیم * پس چرا بِرْبود سیْل از من گِلیم
۱۳۳۳Nدل نهادم بر امیدت من سلیم * پس چرا بربود سیل از من گلیم
۱۳۳۴Qگفت او از اهل و خویشانت نبود * خود ندیدی تو سپیدی او کبود
۱۳۳۴Nگفت او از اهل و خویشانت نبود * خود ندیدی تو سپیدی او کبود
۱۳۳۵Qچونک دندانِ تو کِرمش در فتاد * نیست دندان برکَنَش ای اوستاد
۱۳۳۵Nچون که دندان تو کرمش در فتاد * نیست دندان برکنش ای اوستاد
۱۳۳۶Qتا که باقی تن نگردد زار ازو * گرچه بود آنِ تو شَوْ بیزار ازو
۱۳۳۶Nتا که باقی تن نگردد زار از او * گر چه بود آن تو شو بیزار از او
۱۳۳۷Qگفت بیزارم ز غیرِ ذاتِ تو * غیر نبْود آنک او شد ماتِ تو
۱۳۳۷Nگفت بیزارم ز غیر ذات تو * غیر نبود آن که او شد مات تو
۱۳۳۸Qتو همی‌دانی که چونم با تو من * بیست چندانم که با باران چمن
۱۳۳۸Nتو همی‌دانی که چونم با تو من * بیست چندانم که با باران چمن
۱۳۳۹Qزنده از تو شاد از تو عایلی * مُغْتَذِی بی‌واسطه و بی‌حایلی
۱۳۳۹Nزنده از تو شاد از تو عایلی * مغتذی بی‌واسطه و بی‌حایلی
۱۳۴۰Qمُتّصل نه مُنفصل نه ای کمال * بلک بی‌چون و چگونه و اعتلال
۱۳۴۰Nمتصل نه منفصل نه ای کمال * بلکه بی‌چون و چگونه و اعتلال
۱۳۴۱Qماهیانیم و تو دریای حیات * زنده‌ایم از لطفت ای نیکو صفات
۱۳۴۱Nماهیانیم و تو دریای حیات * زنده‌ایم از لطفت ای نیکو صفات
۱۳۴۲Qتو نگُنجی در کنارِ فِکرتی * نی بمعلولی قرین چون علَّتی
۱۳۴۲Nتو نگنجی در کنار فکرتی * نه به معلولی قرین چون علتی
۱۳۴۳Qپیش ازین طوفان و بعدِ این مرا * تو مُخاطَب بوده‌ای در ماجرا
۱۳۴۳Nپیش از این طوفان و بعد از این مرا * تو مخاطب بوده‌ای در ماجرا
۱۳۴۴Qبا تو می‌گفتم نه با ایشان سخن * ای سخن بخشِ نَو و آنِ کهن
۱۳۴۴Nبا تو می‌گفتم نه با ایشان سخن * ای سخن بخش نو و آن کهن
۱۳۴۵Qنه که عاشق روز و شب گوید سُخَن * گاه با اَطْلال و گاهی با دِمَن
۱۳۴۵Nنی که عاشق روز و شب گوید سخن * گاه با اطلال و گاهی با دمن
۱۳۴۶Qرُوی با اَطلال کرده ظاهرا * او کرا می‌گوید آن مِدْحَت کرا
۱۳۴۶Nروی با اطلال کرده ظاهرا * او که را می‌گوید آن مدحت که را
۱۳۴۷Qشُکْر طوفان را کنون بگْماشتی * واسطهٔ اَطلال را برداشتی
۱۳۴۷Nشکر طوفان را کنون بگماشتی * واسطه‌ی اطلال را برداشتی
۱۳۴۸Qزانک اطلالِ لئیم و بَد بُدند * نه ندایی نه صدایی می‌زدند
۱۳۴۸Nز انکه اطلال لئیم و بد بدند * نه ندایی نه صدایی می‌زدند
۱۳۴۹Qمن چنان اطلال خواهم در خطاب * کز صدا چون کوه وا گوید جواب
۱۳۴۹Nمن چنان اطلال خواهم در خطاب * کز صدا چون کوه واگوید جواب
۱۳۵۰Qتا مُثنّا بشْنوم من نامِ تو * عاشقم بر نامِ جان‌آرامِ تو
۱۳۵۰Nتا مثنا بشنوم من نام تو * عاشقم بر نام جان آرام تو
۱۳۵۱Qهر نبی ز آن دوست دارد کوه را * تا مُثنَّا بشنود نامِ ترا
۱۳۵۱Nهر نبی ز آن دوست دارد کوه را * تا مثنا بشنود نام ترا
۱۳۵۲Qآن کُهِ پستِ مثالِ سنگلاخ * موش را شاید نه ما را در مُناخ
۱۳۵۲Nآن که پست مثال سنگلاخ * موش را شاید نه ما را در مناخ
۱۳۵۳Qمن بگویم او نگردد یارِ من * بی‌صدا ماند دَمِ گفتارِ من
۱۳۵۳Nمن بگویم او نگردد یار من * بی‌صدا ماند دم گفتار من
۱۳۵۴Qبا زمین آن به که هموارش کُنی * نیست هَمْدَم با قَدَم یارش کُنی
۱۳۵۴Nبا زمین آن به که هموارش کنی * نیست هم دم با قدم یارش کنی
۱۳۵۵Qگفت ای نوح ار تو خواهی جمله را * حشر گردانم بر آرم از ثَرﱝ
۱۳۵۵Nگفت ای نوح ار تو خواهی جمله را * حشر گردانم بر آرم از ثرا
۱۳۵۶Qبهرِ کنعانی دلِ تو نشْکنم * لیک از احوال آگه می‌کُنم
۱۳۵۶Nبهر کنعانی دل تو نشکنم * لیک از احوال آگه می‌کنم
۱۳۵۷Qگفت نه نه راضیَم که تو مرا * هم کنی غرقه اگر باید ترا
۱۳۵۷Nگفت نی نی راضی‌ام که تو مرا * هم کنی غرقه اگر باید ترا
۱۳۵۸Qهر زمانم غرقه می‌کن من خوشم * حُکمِ تو جانست چون جان می‌کَشَم
۱۳۵۸Nهر زمانم غرقه می‌کن من خوشم * حکم تو جان است چون جان می‌کشم
۱۳۵۹Qننْگرم کس را و گر هم بنگرم * او بهانه باشد و تو مَنْظَرم
۱۳۵۹Nننگرم کس را و گر هم بنگرم * او بهانه باشد و تو منظرم
۱۳۶۰Qعاشقِ صنعِ تُوَم در شُکر و صبر * عاشقِ مصنوع کَیْ باشم چو گبر
۱۳۶۰Nعاشق صنع توام در شکر و صبر * عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
۱۳۶۱Qعاشق صُنعِ خدا با فَر بود * عاشقِ مصنوعِ او کافر بود
۱۳۶۱Nعاشق صنع خدا با فر بود * عاشق مصنوع او کافر بود

block:3050

توفیق میان این دو حدیث کی الرّضا بِالْکُفْرِ کُفْرٌ و حدیث دیگر مَنْ لَم یَرْضَ بِقْضایی فَلْیَطْلبٌ رَبٍّا سِوایَ
۱۳۶۲Qدی سؤالی کرد سائل مر مرا * زانک عاشق بود او بر ماجرا
۱۳۶۲Nدی سؤالی کرد سائل مر مرا * ز انکه عاشق بود او بر ماجرا
۱۳۶۳Qگفت نکتهٔ ٱلرِّضا بِٱلکْفُر کُفْر * این پَیَمبر گفت و گفتِ اوست مُهْر
۱۳۶۳Nگفت نکته‌ی الرضا بالکفر کفر * این پیمبر گفت و گفت اوست مهر
۱۳۶۴Qباز فرمود او که اندر هر قضا * مر مسلمان را رضا باید رضا
۱۳۶۴Nباز فرمود او که اندر هر قضا * مر مسلمان را رضا باید رضا
۱۳۶۵Qنه قضای حق بود کُفر و نفاق * گر بدین راضی شوم باشد شِقاق
۱۳۶۵Nنه قضای حق بود کفر و نفاق؟ * گر بدین راضی شوم باشد شقاق
۱۳۶۶Qور نَیم راضی بود آن هم زیان * پس چه چاره باشدم اندر میان
۱۳۶۶Nور نیم راضی بود آن هم زیان * پس چه چاره باشدم اندر میان
۱۳۶۷Qگفتمش این کفر مَقْضی نه قضاست * هست آثارِ قضا این کفر راست
۱۳۶۷Nگفتمش این کفر مقضی نه قضاست * هست آثار قضا این کفر راست
۱۳۶۸Qپس قضا را خواجه از مَقْضی بدان * تا شِکالت دفع گردد در زمان
۱۳۶۸Nپس قضا را خواجه از مقضی بدان * تا شکالت دفع گردد در زمان
۱۳۶۹Qراضیَم در کفر ز آن رُو که قضاست * نه ازین رُو که نزاع و خُبثِ ماست
۱۳۶۹Nراضیم در کفر ز آن رو که قضاست * نه از این رو که نزاع و خبث ماست
۱۳۷۰Qکفر از رُویِ قضا خود کفر نیست * حقّ را کافر مخوان اینجا مه‌ایست
۱۳۷۰Nکفر از روی قضا هم کفر نیست * حق را کافر مخوان اینجا مه ایست
۱۳۷۱Qکفر جَهلست و قضای کفر عِلْم * هر دو کَیْ یک باشد آخر حِلم و خِلم
۱۳۷۱Nکفر جهل است و قضای کفر علم * هر دو کی یک باشد آخر حلم و خلم
۱۳۷۲Qزشتی خط زشتی نقّاش نیست * بلک از وی زشت را بنْمودنیست
۱۳۷۲Nزشتی خط زشتی نقاش نیست * بلکه از وی زشت را بنمودنی است
۱۳۷۳Qقُوّتِ نقّاش باشد آنک او * هم تواند زشت کردن هم نِکو
۱۳۷۳Nقوت نقاش باشد آن که او * هم تواند زشت کردن هم نکو
۱۳۷۴Qگر گشایم بحثِ این را من بساز * تا سؤال و تا جواب آید دراز
۱۳۷۴Nگر گشایم بحث این را من به ساز * تا سؤال و تا جواب آید دراز
۱۳۷۵Qذوقِ نکتهٔ عشق از من می‌رود * نقشِ خدمت نقشِ دیگر می‌شود
۱۳۷۵Nذوق نکته‌ی عشق از من می‌رود * نقش خدمت نقش دیگر می‌شود

block:3051

مثل در بیان آنک حیرت مانع بحث و فکرتست
۱۳۷۶Qآن یکی مردِ دُو مُو آمد شتاب * پیشِ یک آیینه‌دارِ مُسْتطاب
۱۳۷۶Nآن یکی مرد دو مو آمد شتاب * پیش یک آیینه‌دار مستطاب
۱۳۷۷Qگفت از ریشم سپیدی کن جُدا * که عروسِ نَو گُزیدم ای فَتَی
۱۳۷۷Nگفت از ریشم سپیدی کن جدا * که عروس نو گزیدم ای فتی
۱۳۷۸Qریشِ او بُبْرید و کُل پیشش نهاد * گفت تو بگْزین مرا کاری فتاد
۱۳۷۸Nریش او ببرید و کل پیشش نهاد * گفت تو بگزین مرا کاری فتاد
۱۳۷۹Qاین سؤال و آن جوابست آن گُزین * که سرِ اینها ندارد دردِ دین
۱۳۷۹Nاین سؤال و آن جواب است آن گزین * که سر اینها ندارد درد دین
۱۳۸۰Qآن یکی زد سیلیی مر زَیْد را * حمله کرد او هم برای کَیْد را
۱۳۸۰Nآن یکی زد سیلیی مر زید را * حمله کرد او هم برای کید را
۱۳۸۱Qگفت سیلی‌زن سؤالت می‌کنم * پس جوابم گوی و آنگ می‌زنم
۱۳۸۱Nگفت سیلی زن سؤالت می‌کنم * پس جوابم گوی و آن گه می‌زنم
۱۳۸۲Qبر قفای تو زدم آمد طَراق * یک سؤالی دارم اینجا در وِفاق
۱۳۸۲Nبر قفای تو زدم آمد طراق * یک سؤالی دارم اینجا در وفاق
۱۳۸۳Qاین طراق از دستِ من بودست یا * از قَفاگاهِ تو ای فخْرِ کیا
۱۳۸۳Nاین طراق از دست من بوده‌ست یا * از قفا گاه تو ای فخر کیا
۱۳۸۴Qگفت از درد این فراغت نیستم * که درین فکر و تفکُّر بیستم
۱۳۸۴Nگفت از درد این فراغت نیستم * که در این فکر و تفکر بیستم
۱۳۸۵Qتو که بی‌دردی همی‌اندیش این * نیست صاحب‌دَرْد را این فکر هین
۱۳۸۵Nتو که بی‌دردی همی‌اندیش این * نیست صاحب درد را این فکر هین

block:3052

حکایت
۱۳۸۶Qدر صحابه کم بُدی حافظ کسی * گرچه شوقی بود جانشان را بسی
۱۳۸۶Nدر صحابه کم بدی حافظ کسی * گر چه شوقی بود جانشان را بسی
۱۳۸۷Qزانک چون مغزش در آگند و رسید * پوستها شد بس رقیق و واکَفید
۱۳۸۷Nز انکه چون مغزش در آگند و رسید * پوستها شد بس رقیق و واکفید
۱۳۸۸Qقِشرِ جَوْز و فُسْتَق و بادام هم * مغز چون آگْندشان شد پوست کم
۱۳۸۸Nقشر جوز و فستق و بادام هم * مغز چون آگندشان شد پوست کم
۱۳۸۹Qمغزِ علم افزود کم شد پوستش * زانک عاشق را بسوزد دوستش
۱۳۸۹Nمغز علم افزود کم شد پوستش * ز انکه عاشق را بسوزد دوستش
۱۳۹۰Qوصفِ مطلوبی چو ضِدَّ طالبیست * وَحْی و برقِ نور سوزندهٔ نَبیست
۱۳۹۰Nوصف مطلوبی چو ضد طالبی است * وحی و برق نور سوزنده‌ی نبی است
۱۳۹۱Qچون تجلّی کرد اوصافِ قدیم * پس بسوزد وصفِ حادث را گلیم
۱۳۹۱Nچون تجلی کرد اوصاف قدیم * پس بسوزد وصف حادث را گلیم
۱۳۹۲Qرُبعِ قرآن هرکرا محفوظ بود * جَلَّ فِینَا از صحابه می‌شنود
۱۳۹۲Nربع قرآن هر که را محفوظ بود * جل فینا از صحابه می‌شنود
۱۳۹۳Qجمعِ صورت با چنین معنی ژرف * نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف
۱۳۹۳Nجمع صورت با چنین معنی ژرف * نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف
۱۳۹۴Qدر چنین مستی مُراعاتِ ادب * خود نباشد ور بود باشد عَجَب
۱۳۹۴Nدر چنین مستی مراعات ادب * خود نباشد ور بود باشد عجب
۱۳۹۵Qاندر استغنا مُراعاتِ نیاز * جمع ضِدَّیْنَست چون گردِ و دراز
۱۳۹۵Nاندر استغنا مراعات نیاز * جمع ضدین است چون گرد و دراز
۱۳۹۶Qخود عصا معشوقِ عُمْیان می‌بود * کور خود صندوقِ قرآن می‌بود
۱۳۹۶Nخود عصا معشوق عمیان می‌بود * کور خود صندوق قرآن می‌بود
۱۳۹۷Qگفت کوران خود صنادیقند پُر * از حُروفِ مُصْحَف و ذکر و نُذُر
۱۳۹۷Nگفت کوران خود صنادیقند پر * از حروف مصحف و ذکر و نذر
۱۳۹۸Qباز صندوقی پُر از قرآن به است * زانک صندوقی بود خالی بِدست
۱۳۹۸Nباز صندوقی پر از قرآن به است * ز آن که صندوقی بود خالی به دست
۱۳۹۹Qباز صندوقی که خالی شد ز بار * به ز صندوقی که پُر موشست و مار
۱۳۹۹Nباز صندوقی که خالی شد ز بار * به ز صندوقی که پر موش است و مار
۱۴۰۰Qحاصل اندر وصل چون افتاد مَرْد * گشت دلّاله بپیش مَرْد سَرْد
۱۴۰۰Nحاصل اندر وصل چون افتاد مرد * گشت دلاله به پیش مرد سرد
۱۴۰۱Qچون بمطلوبت رسیدی ای ملیح * شد طلب‌کاری علم اکنون قبیح
۱۴۰۱Nچون به مطلوبت رسیدی ای ملیح * شد طلب کاری علم اکنون قبیح
۱۴۰۲Qچون شدی بر بامهای آسمان * سرد باشد جُست و جُویِ نردبان
۱۴۰۲Nچون شدی بر بامهای آسمان * سرد باشد جست و جوی نردبان
۱۴۰۳Qجز برای یاری و تعلیمِ غَیْر * سرد باشد راهِ خیر از بَعْدِ خیر
۱۴۰۳Nجز برای یاری و تعلیم غیر * سرد باشد راه خیر از بعد خیر
۱۴۰۴Qآینهٔ روشن که شد صاف و مَلی * جهل باشد بر نهادن صَیْقلی
۱۴۰۴Nآینه‌ی روشن که شد صاف و جلی * جهل باشد بر نهادن صیقلی
۱۴۰۵Qپیشِ سلطان خوش نشسته در قبول * زشت باشد جُستنِ نامه و رسول
۱۴۰۵Nپیش سلطان خوش نشسته در قبول * زشت باشد جستن نامه و رسول

block:3053

داستان مشغول شدن عاشقی به عشق‌نامه خواندن و مطالعه کردن عشق‌نامه درحضور معشوق خویش و معشوق آن را ناپسند داشتن کی طَلَبُ ٱلدَّلیل عِنْدَ حُضُورِ ٱلْمَدْلُولِ قَبیحٌ وٱلاِشْتِغالُ باْلعِلْمِ بَعْدَ ٱلْوُصُولِ إِلَی ٱلْمَعْلُومِ مَذْمُومٌ
۱۴۰۶Qآن یکی را یار پیشِ خود نشاند * نامه بیرون کرد و پیشِ یار خواند
۱۴۰۶Nآن یکی را یار پیش خود نشاند * نامه بیرون کرد و پیش یار خواند
۱۴۰۷Qبیتها در نامه و مدح و ثنا * زاری و مسکینی و بس لابه‌ها
۱۴۰۷Nبیتها در نامه و مدح و ثنا * زاری و مسکینی و بس لابه‌ها
۱۴۰۸Qگفت معشوق این اگر بهرِ منست * گاهِ وصل این عُمْر ضایع کردنست
۱۴۰۸Nگفت معشوق این اگر بهر من است * گاه وصل این عمر ضایع کردن است
۱۴۰۹Qمن بپیشت حاضر و تو نامه‌خوان * نیست این باری نشانِ عاشقان
۱۴۰۹Nمن به پیشت حاضر و تو نامه خوان * نیست این باری نشان عاشقان
۱۴۱۰Qگفت اینجا حاضری امّا ولیک * من نمی‌یابم نصیبِ خویش نیک
۱۴۱۰Nگفت اینجا حاضری اما و لیک * من نمی‌یابم نصیب خویش نیک
۱۴۱۱Qآنچ می‌دیدم ز تو پارینه سال * نیست این دَم گرچه می‌بینم وصِال
۱۴۱۱Nآن چه می‌دیدم ز تو پارینه سال * نیست این دم گر چه می‌بینم وصال
۱۴۱۲Qمن ازین چشمه زُلالی خورده‌ام * دیده و دل ز آب تازه کرده‌ام
۱۴۱۲Nمن از این چشمه زلالی خورده‌ام * دیده و دل ز آب تازه کرده‌ام
۱۴۱۳Qچشمه می‌بینم و لیکن آب نی * راهِ آبم را مگر زد ره‌زنی
۱۴۱۳Nچشمه می‌بینم و لیکن آب نی * راه آبم را مگر زد ره زنی
۱۴۱۴Qگفت پس من نیستم معشوقِ تو * من ببُلْغار و مُرادت در قُتُو
۱۴۱۴Nگفت پس من نیستم معشوق تو * من به بلغار و مرادت در قتو
۱۴۱۵Qعاشقی تو بر من و بر حالتی * حالت اندر دست نبود یا فَتی
۱۴۱۵Nعاشقی تو بر من و بر حالتی * حالت اندر دست نبود یا فتی
۱۴۱۶Qپس نَیم کُلّی مطلوبِ تو من * جُزْوِ مقصودم ترا اندر زمن
۱۴۱۶Nپس نیم کلی مطلوب تو من * جزو مقصودم ترا اندر زمن
۱۴۱۷Qخانهٔ معشوقه‌ام معشوق نی * عشق بر نَقْدست بر صندوق نی
۱۴۱۷Nخانه‌ی معشوقه‌ام معشوق نی * عشق بر نقد است بر صندوق نی
۱۴۱۸Qهست معشوق آنک او یک تُو بود * مُبْتدا و مُنتهایت او بود
۱۴۱۸Nهست معشوق آن که او یک تو بود * مبتدا و منتهایت او بود
۱۴۱۹Qچون بیابی‌اش نمانی مُنْتظِر * هم هُوَیْدا او بود هم نیز سِر
۱۴۱۹Nچون بیابی‌اش نمانی منتظر * هم هویدا او بود هم نیز سر
۱۴۲۰Qمیرِ احوالست نه موقوفِ حال * بندهٔ آن ماه باشد ماه و سال
۱۴۲۰Nمیر احوال است نه موقوف حال * بنده‌ی آن ماه باشد ماه و سال
۱۴۲۱Qچون بگوید حال را فرمان کند * چون بخواهد جسمها را جان کُنَد
۱۴۲۱Nچون بگوید حال را فرمان کند * چون بخواهد جسمها را جان کند
۱۴۲۲Qمنتها نبود که موقوفست او * مُنْتظِر بنْشسته باشد حال‌جُو
۱۴۲۲Nمنتها نبود که موقوف است او * منتظر بنشسته باشد حال جو
۱۴۲۳Qکیمیای حال باشد دستِ او * دست جُنباند شود مِس مَستِ او
۱۴۲۳Nکیمیای حال باشد دست او * دست جنباند شود مس مست او
۱۴۲۴Qگر بخواهد مرگ هم شیرین شود * خار و نَشْتَر نرگس و نسرین شود
۱۴۲۴Nگر بخواهد مرگ هم شیرین شود * خار و نشتر نرگس و نسرین شود
۱۴۲۵Qآنک او موقوفِ حالست آدمیست * گه بحال افزون و گاهی در کمیست
۱۴۲۵Nآن که او موقوف حال است آدمی است * گه به حال افزون و گاهی در کمی است
۱۴۲۶Qصوفی اِبْنُ ٱْلوَقت باشد در مثال * لیک صافی فارغست از وقت و حال
۱۴۲۶Nصوفی ابن الوقت باشد در مثال * لیک صافی فارغ است از وقت و حال
۱۴۲۷Qحالها موقوفِ عزم و رایِ او * زنده از نفخِ مَسیح‌آسای او
۱۴۲۷Nحالها موقوف عزم و رای او * زنده از نفخ مسیح آسای او
۱۴۲۸Qعاشقِ حالی نه عاشق بر مَنی * بر اُمیدِ حال بر من می‌تَنی
۱۴۲۸Nعاشق حالی نه عاشق بر منی * بر امید حال بر من می‌تنی
۱۴۲۹Qآنک یک دَم کم دَمی کامل بود * نیست معبودِ خلیل آفل بود
۱۴۲۹Nآن که یک دم کم دمی کامل بود * نیست معبود خلیل آفل بود
۱۴۳۰Qوانک آفل باشد و گه آن و این * نیست دلبر لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ
۱۴۳۰Nو انکه آفل باشد و گه آن و این * نیست دل بر لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ
۱۴۳۱Qآنک او گاهی خوش و گه ناخوشست * یک زمانی آب و یک دم آتشست
۱۴۳۱Nآن که او گاهی خوش و گه ناخوش است * یک زمانی آب و یک دم آتش است
۱۴۳۲Qبُرجِ مَه باشد ولیکن ماه نه * نقشِ بُت باشد ولی آگاه نه
۱۴۳۲Nبرج مه باشد و لیکن ماه نی * نقش بت باشد ولی آگاه نی
۱۴۳۳Qهست صوفی صَفاجو ابن وقت * وقت را همچون پدر بگْرفته سخت
۱۴۳۳Nهست صوفی صفا جو ابن وقت * وقت را همچون پدر بگرفته سخت
۱۴۳۴Qهست صافی غرقِ عشق ذو الجلال * ابنِ کس نه فارغ از اوقات و حال
۱۴۳۴Nهست صافی غرق نور ذو الجلال * ابن کس نی فارغ از اوقات و حال
۱۴۳۵Qغرقهٔ نوری که او لَمْ یُولَدْست * لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ آنِ ایزدست
۱۴۳۵Nغرقه‌ی نوری که او لَمْ یُولَدْ است * لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ آن ایزد است
۱۴۳۶Qرَو چنین عشقی بجُو گر زنده‌ای * ورنه وقتِ مختلف را بنده‌ای
۱۴۳۶Nرو چنین عشقی بجو گر زنده‌ای * ور نه وقت مختلف را بنده‌ای
۱۴۳۷Qمَنْگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش * بنْگر اندر عشق و در مطلوبِ خویش
۱۴۳۷Nمنگر اندر نقش زشت و خوب خویش * بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
۱۴۳۸Qمَنْگر آنک تو حقیری یا ضعیف * بنگر اندر هَّمتِ خود ای شریف
۱۴۳۸Nمنگر آن که تو حقیری یا ضعیف * بنگر اندر همت خود ای شریف
۱۴۳۹Qتو بِهر حالی که باشی می‌طلب * آب می‌جُو دایما ای خُشک‌لب
۱۴۳۹Nتو به هر حالی که باشی می‌طلب * آب می‌جو دایما ای خشک لب
۱۴۴۰Qکان لبِ خشکت گواهی می‌دهد * کو بآخِر بر سرِ مَنْبَع رسد
۱۴۴۰Nکان لب خشکت گواهی می‌دهد * کاو به آخر بر سر منبع رسد
۱۴۴۱Qخُشکی لب هست پیغامی ز آب * که بمات آرد یقین این اضطراب
۱۴۴۱Nخشکی لب هست پیغامی ز آب * که به مات آرد یقین این اضطراب
۱۴۴۲Qکین طلب‌کاری مبارک جُنبشیست * این طلب در راهِ حق مانع‌کُشیست
۱۴۴۲Nکاین طلب‌ کاری مبارک جنبشی است * این طلب در راه حق مانع‌کشی است
۱۴۴۳Qاین طلب مفتاحِ مُطْلوباتِ تُست * این سپاه و نُصرتِ رایاتِ تُست
۱۴۴۳Nاین طلب مفتاح مطلوبات تست * این سپاه و نصرت رایات تست
۱۴۴۴Qاین طلب همچون خروسی در صِیاح * می‌زند نعره که می‌آید صَباح
۱۴۴۴Nطلب همچون خروسی در صیاح * می‌زند نعره که می‌آید صباح
۱۴۴۵Qگرچه آلت نیستت تو می‌طلب * نیست آلت حاجت اندر راهِ رَب
۱۴۴۵Nگر چه آلت نیستت تو می‌طلب * نیست آلت حاجت اندر راه رب
۱۴۴۶Qهر کرا بینی طلب‌کار ای پسر * یارِ او شَوْ پیشِ او اندازْ سَر
۱۴۴۶Nهر که را بینی طلب‌ کار ای پسر * یار او شو پیش او انداز سر
۱۴۴۷Qکز جِوارِ طالبان طالب شوی * و ز ظِلالِ غالبان غالب شوی
۱۴۴۷Nکز جوار طالبان طالب شوی * و ز ظلال غالبان غالب شوی
۱۴۴۸Qگر یکی موری سلیمانی بجُست * مَنْگر اندر جُستنِ او سُست سُست
۱۴۴۸Nگر یکی موری سلیمانی بجست * منگر اندر جستن او سست سست
۱۴۴۹Qهرچه داری تو ز مال و پیشه‌ای * نه طلب بود اوَّل و اندیشه‌ای
۱۴۴۹Nهر چه داری تو ز مال و پیشه‌ای * نه طلب بود اول و اندیشه‌ای

block:3054

حکایت آن شخص کی در عهد داود شب و روز دعا می‌کرد کی مرا روزی حلال دِه بی رنج
۱۴۵۰Qآن یکی در عهدِ داوودِ نبی * نزدِ هر دانا و پیشِ هر غَبی
۱۴۵۰Nآن یکی در عهد داود نبی * نزد هر دانا و پیش هر غبی
۱۴۵۱Qاین دعا می‌کرد دایم کای خدا * ثَرْوتی بی‌رنج روزی کن مرا
۱۴۵۱Nاین دعا می‌کرد دایم کای خدا * ثروتی بی‌رنج روزی کن مرا
۱۴۵۲Qچون مرا تو آفریدی کاهلی * زخم‌خواری سُست جُنْبی مَنْبَلی
۱۴۵۲Nچون مرا تو آفریدی کاهلی * زخم خواری سست جنبی منبلی
۱۴۵۳Qبر خرانِ پشت‌ریشِ بی‌مُراد * بارِ اسپان و اَسَتَران نتْوان نهاد
۱۴۵۳Nبر خران پشت ریش بی‌مراد * بار اسبان و استران نتوان نهاد
۱۴۵۴Qکاهلم چون آفریدی ای مَلی * روزیَم دِه هم ز راهِ کاهلی
۱۴۵۴Nکاهلم چون آفریدی ای ملی * روزیم ده هم ز راه کاهلی
۱۴۵۵Qکاهلم من سایه خُسبم در وجود * خفتم اندر سایهٔ این فضل و جود
۱۴۵۵Nکاهلم من سایه خسبم در وجود * خفتم اندر سایه‌ی این فضل و جود
۱۴۵۶Qکاهلان و سایه خُسپان را مگر * روزیی بنْوشته‌ای نوعی دگر
۱۴۵۶Nکاهلان و سایه خسبان را مگر * روزیی بنوشته‌ای نوعی دگر
۱۴۵۷Qهرکرا پایست جوید روزیی * هرکرا پا نیست کن دلسوزیی
۱۴۵۷Nهر که را پای است جوید روزیی * هر که را پا نیست کن دل سوزیی
۱۴۵۸Qرزق را می‌ران بسوی آن حزین * ابر را باران بسوی هر زمین
۱۴۵۸Nرزق را می‌ران به سوی آن حزین * ابر را می‌کش به سوی هر زمین
۱۴۵۹Qچون زمین را پا نباشد جُودِ تو * ابر را راند بسوی او دُو تو
۱۴۵۹Nچون زمین را پا نباشد جود تو * ابر را راند به سوی او دو تو
۱۴۶۰Qطفل را چون پا نباشد مادرش * آید و ریزد وظیفه بر سَرش
۱۴۶۰Nطفل را چون پا نباشد مادرش * آید و ریزد وظیفه بر سرش
۱۴۶۱Qروزیی خواهم بناگه بی‌تَعَب * که ندارم من ز کوششِ جز طلب
۱۴۶۱Nروزیی خواهم به ناگه بی‌تعب * که ندارم من ز کوشش جز طلب
۱۴۶۲Qمدَّتِ بسیار می‌کرد این دعا * روز تا شب شب همه شب تا ضُحَی
۱۴۶۲Nمدت بسیار می‌کرد این دعا * روز تا شب شب همه شب تا ضحی
۱۴۶۳Qخلق می‌خندید بر گفتارِ او * بر طَمَع خامی و بر پیکارِ او
۱۴۶۳Nخلق می‌خندید بر گفتار او * بر طمع خامی و بر پیکار او
۱۴۶۴Qکه چه می‌گوید عجب این سُست ریش * یا کسی دادست بنگِ بی‌هُشیش
۱۴۶۴Nکه چه می‌گوید عجب این سست ریش * یا کسی داده‌ست بنگ بی‌هشیش
۱۴۶۵Qراهِ روزی کسب و رنجست و تعب * هر کسی را پیشه‌ای داد و طلب
۱۴۶۵Nراه روزی کسب و رنج است و تعب * هر کسی را پیشه‌ای داد و طلب
۱۴۶۶Qاُطْلُبُوا ٱلْأَرْزاقَ فی أَسبابِها * اُدْخُلُوا ٱلٰأَوْطانَ مِنْ أَبوابِها
۱۴۶۶Nاطلبوا الأرزاق فی أسبابها * ادخلوا الأوطان من أبوابها
۱۴۶۷Qشاه و سلطان و رسولِ حق کنون * هست داودِ نبی ذو فُنون
۱۴۶۷Nشاه و سلطان و رسول حق کنون * هست داود نبی ذو فنون
۱۴۶۸Qبا چنان عِزّی و نازی کاندروست * که گزیدستش عنایتهای دوست
۱۴۶۸Nبا چنان عزی و نازی کاندر اوست * که گزیدستش عنایتهای دوست
۱۴۶۹Qمُعجزاتش بی‌شمار و بی‌عدد * موجِ بخشایش مدد اندر مدد
۱۴۶۹Nمعجزاتش بی‌شمار و بی‌عدد * موج بخشایش مدد اندر مدد
۱۴۷۰Qهیچ کس را خود ز آدم تا کنون * کَی بُده‌ست آوازِ صد چون ارغنون
۱۴۷۰Nهیچ کس را خود ز آدم تا کنون * کی بده‌ست آواز صد چون ارغنون
۱۴۷۱Qکه بهَر وعظی بمیراند دویست * آدمی را صوتِ خوبش کرد نیست
۱۴۷۱Nکه به هر وعظی بمیراند دویست * آدمی را صوت خویش کرد نیست
۱۴۷۲Qشیر و آهو جمع گردد آن زمان * سوی تذکیرش مُغفَّل این از آن
۱۴۷۲Nشیر و آهو جمع گردد آن زمان * سوی تذکیرش مغفل این از آن
۱۴۷۳Qکوه و مرغان هم‌رسایل با دَمش * هر دو اندر وقتِ دعوت مَحْرَمش
۱۴۷۳Nکوه و مرغان هم رسایل با دمش * هر دو اندر وقت دعوت محرمش
۱۴۷۴Qاین و صد چندین مرورا معجزات * نورِ رُویش بی‌جِهات و در جِهات
۱۴۷۴Nاین و صد چندین مر او را معجزات * نور رویش بی‌جهات و در جهات
۱۴۷۵Qبا همه تمکین خدا روزی او * کرده باشد بسته اندر جُست و جُو
۱۴۷۵Nبا همه تمکین خدا روزی او * کرده باشد بسته اندر جستجو
۱۴۷۶Qبی‌زِرِه‌بافی و رنجی روزیَش * می‌نیاید با همه پیروزیَش
۱۴۷۶Nبی‌زره بافی و رنجی روزی‌اش * می‌نیاید با همه پیروزی‌اش
۱۴۷۷Qاین چنین مخذولِ واپس مانده‌ای * خانه کندهٔ دُون و گردون رانده‌ای
۱۴۷۷Nاین چنین مخذول واپس مانده‌ای * خانه کنده‌ی دون و گردون رانده‌ای
۱۴۷۸Qاین چنین مُدْبِر همی‌خواهد که زود * بی‌تجارت پُر کند دامن ز سود
۱۴۷۸Nاین چنین مدبر همی‌خواهد که زود * بی‌تجارت پر کند دامن ز سود
۱۴۷۹Qاین چنین گیجی بیامد در میان * که بر آیم بر فلک بی‌نردبان
۱۴۷۹Nاین چنین گیجی بیامد در میان * که بر آیم بر فلک بی‌نردبان
۱۴۸۰Qاین همی‌گفتش بتَسْخَر رو بگیر * که رسیدت روزی و آمد بَشیر
۱۴۸۰Nاین همی‌گفتش به تسخر رو بگیر * که رسیدت روزی و آمد بشیر
۱۴۸۱Qو آن همی‌خندید ما را هم بده * زانچ یابی هدیه‌ای سالارِ دِه
۱۴۸۱Nو آن همی‌خندید ما را هم بده * ز انچه یابی هدیه‌ای سالار ده
۱۴۸۲Qاو ازین تشنیعِ مردم وین فُسوس * کم نمی‌کرد از دعا و چاپلوس
۱۴۸۲Nاو از این تشنیع مردم وین فسوس * کم نمی‌کرد از دعا و چاپلوس
۱۴۸۳Qتا که شد در شهر معروف و شهیر * کو ز اَنْبانِ تهی جوید پنیر
۱۴۸۳Nتا که شد در شهر معروف و شهیر * کاو ز انبان تهی جوید پنیر
۱۴۸۴Qشد مَثَل در خام‌طبعی آن گدا * او ازین خواهش نمی‌آمد جُدا
۱۴۸۴Nشد مثل در خام طبعی آن گدا * او از این خواهش نمی‌آمد جدا

block:3055

دویدن گاو در خانهٔ آن دعا کننده بالحاح قال النبیُّ صلی الله علیه وسلم انَّ الله یُحِبُّ ٱلْمُلِحّینَ فی الدُّعآء زیرا عینِ خواست از حق تعالی و الحاح خواهنده را به است از آنچ می‌خواهد آن را ازو
۱۴۸۵Qتا که روزی ناگهان در چاشت‌گاه * این دعا می‌کرد با زاری و آه
۱۴۸۵Nتا که روزی ناگهان در چاشت‌ گاه * این دعا می‌کرد با زاری و آه
۱۴۸۶Qناگهان در خانه‌اش گاوی دوید * شاخ زد بشْکست دَرْبَنْد و کلید
۱۴۸۶Nناگهان در خانه‌اش گاوی دوید * شاخ زد بشکست در بند و کلید
۱۴۸۷Qگاو گستاخ اندر آن خانه بجَست * مرد در جَست و قوایمهاش بست
۱۴۸۷Nگاو گستاخ اندر آن خانه بجست * مرد در جست و قوایمهاش بست
۱۴۸۸Qپس گلوی گاو ببْرید آن زمان * بی‌توقُّف بی‌تامُّل بی‌امان
۱۴۸۸Nپس گلوی گاو ببرید آن زمان * بی‌توقف بی‌تامل بی‌امان
۱۴۸۹Qچون سرش ببْرید شد سوی قَصاب * تا اهِابَش بر کَنَد در دَم شتاب
۱۴۸۹Nچون سرش ببرید شد سوی قصاب * تا اهابش بر کند در دم شتاب

block:3056

عذر گفتن نظم کننده و مدد خواستن
۱۴۹۰Qای تقاضاگر درون همچون جَنین * چون تقاضا می‌کنی اِتمامِ این
۱۴۹۰Nای تقاضاگر درون همچون جنین * چون تقاضا می‌کنی اتمام این
۱۴۹۱Qسهل گردان ره نما توفیق دِه * یا تقاضا را بِهل بر ما منِه
۱۴۹۱Nسهل گردان ره نما توفیق ده * یا تقاضا را بهل بر ما منه
۱۴۹۲Qچون ز مُفلس زر تقاضا می‌کنی * زر بِبَخشَش در سِر ای شاه غَنی
۱۴۹۲Nچون ز مفلس زر تقاضا می‌کنی * زر ببخشش در سر ای شاه غنی
۱۴۹۳Qبی‌تو نظم و قافیه شام و سَحَر * زَهْره کَیْ دارد که آید در نظر
۱۴۹۳Nبی‌تو نظم و قافیه شام و سحر * زهره کی دارد که آید در نظر
۱۴۹۴Qنظم و تجنیس و قوافی ای علیم * بندهٔ امر تواند از ترس و بیم
۱۴۹۴Nنظم و تجنیس و قوافی ای علیم * بنده‌ی امر تواند از ترس و بیم
۱۴۹۵Qچون مُسَبّح کرده‌ای هر چیز را * ذاتِ بی‌تمییز و با تمییز را
۱۴۹۵Nچون مسبح کرده‌ای هر چیز را * ذات بی‌تمییز و با تمییز را
۱۴۹۶Qهر یکی تسبیح بر نوعی دگر * گوید و از حالِ آن این بی‌خبر
۱۴۹۶Nهر یکی تسبیح بر نوعی دگر * گوید و از حال آن این بی‌خبر
۱۴۹۷Qآدمی مُنْکِر ز تسبیحِ جَماد * و آن جماد اندر عبادت اوستاد
۱۴۹۷Nآدمی منکر ز تسبیح جماد * و آن جماد اندر عبادت اوستاد
۱۴۹۸Qبلک هفتاد و دو مِلَّت هر یکی * بی‌خبر از یکدگر و اندر شکی
۱۴۹۸Nبلکه هفتاد و دو ملت هر یکی * بی‌خبر از یکدگر و اندر شکی
۱۴۹۹Qچون دو ناطق را ز حالِ همدگر * نیست آگه چون بود دیوار و دَر
۱۴۹۹Nچون دو ناطق را ز حال همدگر * نیست آگه چون بود دیوار و در
۱۵۰۰Qچون من از تسبیحِ ناطق غافلم * چون بداند سُبحهٔ صامت دلم
۱۵۰۰Nچون من از تسبیح ناطق غافلم * چون بداند سبحه‌ی صامت دلم
۱۵۰۱Qهست سُنّی را یکی تسبیحِ خاص * هست جبری را ضِدِ آن در مَناص
۱۵۰۱Nسنی از تسبیح جبری بی‌خبر * جبری از تسبیح سنی بی‌اثر
۱۵۰۲Qسُنّی از تسبیحِ جَبَری بی‌خبر * جبری از تسبیحِ سُنّی بی‌اثر
۱۵۰۲Nهست سنی را یکی تسبیح خاص * هست جبری را ضد آن در مناص
۱۵۰۳Qاین همی‌گوید که آن ضالّست و گُم * بی‌خبر از حالِ او وز اَمرِ قُمْ
۱۵۰۳Nاین همی‌گوید که آن ضالست و گم * بی‌خبر از حال او وز امر قُمْ
۱۵۰۴Qو آن همی‌گوید که این را چه خبر * جنگشان افکند یزدان از قَدَر
۱۵۰۴Nو آن همی‌گوید که این را چه خبر * جنگشان افکند یزدان از قدر
۱۵۰۵Qگوهرِ هر یک هُوَیْدا می‌کند * جِنْس از ناجِنْس پیدا می‌کند
۱۵۰۵Nگوهر هر یک هویدا می‌کند * جنس از ناجنس پیدا می‌کند
۱۵۰۶Qقهر را از لطف داند هر کسی * خواه دانا خواه نادان یا خَسی
۱۵۰۶Nقهر را از لطف داند هر کسی * خواه دانا خواه نادان یا خسی
۱۵۰۷Qلیک لطفی قهر در پنهان شده * یا که قهری در دلِ لطف آمده
۱۵۰۷Nلیک لطفی قهر در پنهان شده * یا که قهری در دل لطف آمده
۱۵۰۸Qکم کسی داند مگر ربّانیی * کِش بود در دل مِحَکَّ جانیی
۱۵۰۸Nکم کسی داند مگر ربانیی * کش بود در دل محک جانیی
۱۵۰۹Qباقیان زین دو گمانی می‌بَرند * سوی لانهٔ خود بیک پَر می‌پَرند
۱۵۰۹Nباقیان زین دو گمانی می‌برند * سوی لانه‌ی خود به یک پر می‌پرند

block:3057

بیان آنک علم را دو پرّست و گمان را یک پرّست ناقص آمد ظن به پرواز ابترست، مثال ظنّ و یقین در علم
۱۵۱۰Qعلم را دو پَر گُمان را یک پَرست * ناقص آمد ظنْ بپرواز اَبْتَرست
۱۵۱۰Nعلم را دو پر گمان را یک پر است * ناقص آمد ظن به پرواز ابتر است
۱۵۱۱Qمرغِ یک پَر زود افتد سَرْنگون * باز بر پرَّد دو گامی یا فزون
۱۵۱۱Nمرغ یک پر زود افتد سر نگون * باز بر پرد دو گامی یا فزون
۱۵۱۲Qاُفت و خیزان می‌رود مرغِ گُمان * با یکی پَر بر اُمیدِ آشیان
۱۵۱۲Nافت و خیزان می‌رود مرغ گمان * با یکی پر بر امید آشیان
۱۵۱۳Qچون ز ظن وا رَست علمش رو نمود * شد دو پَرّ آن مرغِ یک پَر پَر گشود
۱۵۱۳Nچون ز ظن وارست علمش رو نمود * شد دو پر آن مرغ یک پر پر گشود
۱۵۱۴Qبعد از آن یَمْشِی سَوِیَّاً مستقیم * نه عَلَی وَجْهِهْ مُکِبَّا أَوْ سَقیم
۱۵۱۴Nبعد از آن یمشی سویا مستقیم * نی علی وجهه مکبا او سقیم
۱۵۱۵Qبا دو پَر بر می‌پرد چون جبرئیل * بی‌گمان و بی‌مگر بی‌قال و قیل
۱۵۱۵Nبا دو پر بر می‌پرد چون جبرئیل * بی‌گمان و بی‌مگر بی‌قال و قیل
۱۵۱۶Qگر همهٔ عالم بگویندش تُوی * بر رهِ یزدان و دینِ مُسْتَوی
۱۵۱۶Nگر همه‌ی عالم بگویندش توی * بر ره یزدان و دین مستوی
۱۵۱۷Qاو نگردد گرم‌تر از گفتشان * جانِ طاقِ او نگردد جُفتشان
۱۵۱۷Nاو نگردد گرم‌تر از گفتشان * جان طاق او نگردد جفتشان
۱۵۱۸Qور همه گویند او را گُمرهی * کوه پنداری و تو برگِ کَهی
۱۵۱۸Nور همه گویند او را گمرهی * کوه پنداری و تو برگ کهی
۱۵۱۹Qاو نَیُفْتد در گمان از طَعْنشان * او نگردد دردمند از ظَعْنشان
۱۵۱۹Nاو نیفتد در گمان از طعنشان * او نگردد دردمند از ظعنشان
۱۵۲۰Qبلک گر دریا و کوه آید بگفت * گویدش با گُم‌رهی گشتی تو جُفت
۱۵۲۰Nبلکه گر دریا و کوه آید به گفت * گویدش با گمرهی گشتی تو جفت
۱۵۲۱Qهیچ یک ذرَّه نیفتد در خیال * یا به طعنِ طاعنان رنجورحال
۱۵۲۱Nهیچ یک ذره نیفتد در خیال * یا به طعن طاعنان رنجور حال

block:3058

مثال رنجور شدن آدمی بوهم تعظیم خلق و رغبت مشتریان بوی و حکایت معلّم
۱۵۲۲Qکودکانِ مَکْتَبی از اوستاد * رنج دیدند از ملال و اجتهاد
۱۵۲۲Nکودکان مکتبی از اوستاد * رنج دیدند از ملال و اجتهاد
۱۵۲۳Qمشورت کردند در تعویقِ کار * تا مُعلِّم در فتد در اضطرار
۱۵۲۳Nمشورت کردند در تعویق کار * تا معلم در فتد در اضطرار
۱۵۲۴Qچون نمی‌آید ورا رنجوریی * که بگیرد چند روز او دُوریی
۱۵۲۴Nچون نمی‌آید و را رنجوریی * که بگیرد چند روز او دوریی
۱۵۲۵Qتا رهیم از حبس و تنگی و ز کار * هست او چون سنگِ خارا بر قرار
۱۵۲۵Nتا رهیم از حبس و تنگی و ز کار * هست او چون سنگ خارا برقرار
۱۵۲۶Qآن یکی زیرکتر این تدبیر کرد * که بگوید اوستا چونی تو زرد
۱۵۲۶Nآن یکی زیرکتر این تدبیر کرد * که بگوید اوستا چونی تو زرد
۱۵۲۷Qخیر باشد رنگِ تو بر جای نیست * این اثر یا از هَوا یا از تَبیست
۱۵۲۷Nخیر باشد رنگ تو بر جای نیست * این اثر یا از هوا یا از تبی است
۱۵۲۸Qاندکی اندر خیال افتد ازین * تو برادر هم مدد کن این چنین
۱۵۲۸Nاندکی اندر خیال افتد از این * تو برادر هم مدد کن این چنین
۱۵۲۹Qچون در آیی از درِ مکتب بگو * خیر باشد اوستا احوالِ تو
۱۵۲۹Nچون در آیی از در مکتب بگو * خیر باشد اوستا احوال تو
۱۵۳۰Qآن خیالش اندکی افزون شود * کز خیالی عاقلی مجنون شود
۱۵۳۰Nآن خیالش اندکی افزون شود * کز خیالی عاقلی مجنون شود
۱۵۳۱Qآن سوم و آن چارم و پنجم چنین * در پیِ ما غم نمایند و حنین
۱۵۳۱Nآن سوم و آن چارم و پنجم چنین * در پی ما غم نمایند و حنین
۱۵۳۲Qتا چو سی کودک تَواتُر این خبر * متَّفِق گویند یابد مُسْتَقَر
۱۵۳۲Nتا چو سی کودک تواتر این خبر * متفق گویند یابد مستقر
۱۵۳۳Qهر یکی گفتش که شاباش ای ذکی * باد بَخْتَت بر عنایت مُتَّکی
۱۵۳۳Nهر یکی گفتش که شاباش ای ذکی * باد بختت بر عنایت متکی
۱۵۳۴Qمتّفق گشتند در عهد وثیق * که نگرداند سخن را یک رفیق
۱۵۳۴Nمتفق گشتند در عهد وثیق * که نگرداند سخن را یک رفیق
۱۵۳۵Qبعد از آن سوگند داد او جمله را * تا که غمّازی نگوید ماجرا
۱۵۳۵Nبعد از آن سوگند داد او جمله را * تا که غمازی نگوید ماجرا
۱۵۳۶Qرایِ آن کودک بچَرْبید از همه * عقلِ او در پیش می‌رفت از رَمَه
۱۵۳۶Nرای آن کودک بچربید از همه * عقل او در پیش می‌رفت از رمه
۱۵۳۷Qآن تفاوت هست در عقلِ بَشَر * که میانِ شاهِدان اندر صُوَر
۱۵۳۷Nآن تفاوت هست در عقل بشر * که میان شاهدان اندر صور
۱۵۳۸Qزین قِبَل فرمود احمد در مقال * در زبان پنهان بود حُسنِ رِجال
۱۵۳۸Nزین قبل فرمود احمد در مقال * در زبان پنهان بود حسن رجال

block:3059

عقول خلق متفاوتست در اصل فطرت و نزد معتزله متساویست تفاوت عقول از تحصیل علم است
۱۵۳۹Qاختلافِ عقلها در اصل بود * بر وِفاقِ سُنّیان باید شنود
۱۵۳۹Nاختلاف عقلها در اصل بود * بر وفاق سنیان باید شنود
۱۵۴۰Qبر خلافِ قولِ اهلِ اعتزال * که عقول از اصل دارند اعتدال
۱۵۴۰Nبر خلاف قول اهل اعتزال * که عقول از اصل دارند اعتدال
۱۵۴۱Qتَجْرِبَه و تعلیم بیش و کم کند * تا یکی را از یکی اعْلَم کند
۱۵۴۱Nتجربه و تعلیم بیش و کم کند * تا یکی را از یکی اعلم کند
۱۵۴۲Qباطلست این زانک رایِ کودکی * که ندارد تجرُبه در مَسْلکی
۱۵۴۲Nباطل است این ز انکه رای کودکی * که ندارد تجربه در مسلکی
۱۵۴۳Qبردمید اندیشه‌ای ز آن طفلِ خُرد * پیر با صد تجربه بویی نبُرد
۱۵۴۳Nبردمید اندیشه‌ای ز آن طفل خرد * پیر با صد تجربه بویی نبرد
۱۵۴۴Qخود فزون آن به که آن از فِطْرتست * تا ز افزونی که جهد و فکرتست
۱۵۴۴Nخود فزون آن به که آن از فطرت است * تا ز افزونی که جهد و فکرت است
۱۵۴۵Qتو بگو دادهٔ خدا بهتر بود * یا که لنگی راهوارانه رود
۱۵۴۵Nتو بگو داده‌ی خدا بهتر بود * یا که لنگی راهوارانه رود

block:3060

در وهم افکندن کودکان اوستاد را
۱۵۴۶Qروز گشت و آمدند آن کودکان * بر همین فکرت ز خانه تا دکان
۱۵۴۶Nروز گشت و آمدند آن کودکان * بر همین فکرت ز خانه تا دکان
۱۵۴۷Qجمله اِستادند بیرون منتظِر * تا در آید اوَّل آن یارِ مُصِر
۱۵۴۷Nجمله استادند بیرون منتظر * تا در آید اول آن یار مصر
۱۵۴۸Qزانک مَنْبَع او بُدست این رای را * سَر اِمام آید همیشه پای را
۱۵۴۸Nز انکه منبع او بده‌ست این رای را * سر امام آید همیشه پای را
۱۵۴۹Qای مقلّد تو مجو پیشی بر آن * کو بود منبع ز نورِ آسمان
۱۵۴۹Nای مقلد تو مجو پیشی بر آن * کاو بود منبع ز نور آسمان
۱۵۵۰Qاو در آمد گفت اُستا را سلام * خیر باشد رنگِ رویت زردفام
۱۵۵۰Nاو در آمد گفت استا را سلام * خیر باشد رنگ رویت زردفام
۱۵۵۱Qگفت اُستا نیست رنجی مر مرا * تو برَوْ بنْشین مگو یاوه هلا
۱۵۵۱Nگفت استا نیست رنجی مر مرا * تو برو بنشین مگو یاوه هلا
۱۵۵۲Qنفْی کرد امّا غبارِ وهَمِ بَد * اندکی اندر دلش ناگاه زَد
۱۵۵۲Nنفی کرد اما غبار وهم بد * اندکی اندر دلش ناگاه زد
۱۵۵۳Qاندر آمد دیگری گفت این چنین * اندکی آن وهم افزون شد بدین
۱۵۵۳Nاندر آمد دیگری گفت این چنین * اندکی آن وهم افزون شد بدین
۱۵۵۴Qهمچنین تا وَهمِ او قُوَّت گرفت * مانْد اندر حالِ خود بس در شِگِفت
۱۵۵۴Nهمچنین تا وهم او قوت گرفت * ماند اندر حال خود بس در شگفت

block:3061

بیمار شدن فرعون هم بوَهم از تعظیم خلقان
۱۵۵۵Qسجدهٔ خلق از زن و از طفل و مرد * زد دلِ فرعون را رنجور کرد
۱۵۵۵Nسجده‌ی خلق از زن و از طفل و مرد * زد دل فرعون را رنجور کرد
۱۵۵۶Qگفتنِ هر یک خداوند و مَلِک * آنچنان کردش ز وَهْمی مُنْهَتِک
۱۵۵۶Nگفتن هر یک خداوند و ملک * آن چنان کردش ز وهمی منهتک
۱۵۵۷Qکه بدعوی اِلٰهی شد دلیر * اژدها گشت و نمی‌شد هیچ سیر
۱۵۵۷Nکه بدعوی الهی شد دلیر * اژدها گشت و نمی‌شد هیچ سیر
۱۵۵۸Qعقلِ جُزْوی آفتش وهمست و ظَن * زانک در ظُلمات شد او را وَطَن
۱۵۵۸Nعقل جزوی آفتش وهم است و ظن * ز انکه در ظلمات شد او را وطن
۱۵۵۹Qبر زمین گر نیمِ گز راهی بود * آدمی بی‌وَهْمْ آمِن می‌رود
۱۵۵۹Nبر زمین گر نیم گز راهی بود * آدمی بی‌وهم ایمن می‌رود
۱۵۶۰Qبر سرِ دیوارِ عالی گر رَوی * گر دو گز عَرْضش بود کژ می‌شوی
۱۵۶۰Nبر سر دیوار عالی گر روی * گر دو گز عرضش بود کج می‌شوی
۱۵۶۱Qبلک می‌اُفتی ز لرزهٔ دل بوَهم * ترسِ وَهْمی را نکو بنْگر بفهم
۱۵۶۱Nبلکه می‌افتی ز لرزه‌ی دل به وهم * ترس وهمی را نکو بنگر بفهم

block:3062

رنجور شدن اوستاد بوَهم
۱۵۶۲Qگشت اُستا سُست از وَهم و ز بیم * بر جهید و می‌کشانید او گلیم
۱۵۶۲Nگشت استا سست از وهم و ز بیم * بر جهید و می‌کشانید او گلیم
۱۵۶۳Qخشمگین با زن که مِهرِ اوست سُست * من بدین حالم نپُرسید و نجُست
۱۵۶۳Nخشمگین با زن که مهر اوست سست * من بدین حالم نپرسید و نجست
۱۵۶۴Qخود مرا آگه نکرد از رنگِ من * قصد دارد تا رهد از ننگِ من
۱۵۶۴Nخود مرا آگه نکرد از رنگ من * قصد دارد تا رهد از ننگ من
۱۵۶۵Qاو به حسُن و جلوهٔ خود مست گشت * بی‌خبر کز بام افتادم چو طشت
۱۵۶۵Nاو به حسن و جلوه‌ی خود مست گشت * بی‌خبر کز بام افتادم چو طشت
۱۵۶۶Qآمد و در را بتُندی وا گشاد * کودکان اندر پیِ آن اوستاد
۱۵۶۶Nآمد و در را به تندی واگشاد * کودکان اندر پی آن اوستاد
۱۵۶۷Qگفت زن خیرست چون زود آمدی * که مبادا ذاتِ نیکت را بَدی
۱۵۶۷Nگفت زن خیر است چون زود آمدی * که مبادا ذات نیکت را بدی
۱۵۶۸Qگفت کوری رنگ و حال من ببین * از غمم بیگانگان اندر حنین
۱۵۶۸Nگفت کوری رنگ و حال من ببین * از غمم بیگانگان اندر حنین
۱۵۶۹Qتو درونِ خانه از بُغض و نفاق * می‌نبینی حالِ من در احتراق
۱۵۶۹Nتو درون خانه از بغض و نفاق * می‌نبینی حال من در احتراق
۱۵۷۰Qگفت زن ای خواجه عیبی نیستت * وهم و ظِنِّ لاشِ بی‌معنیستت
۱۵۷۰Nگفت زن ای خواجه عیبی نیستت * وهم و ظن لاش بی‌معنی‌ستت
۱۵۷۱Qگفتش ای غَر تو هنوزی در لجاج * می‌نبینی این تغیُّر و اِرْتجاج
۱۵۷۱Nگفتش ای غر تو هنوزی در لجاج * می‌نبینی این تغیر و ارتجاج
۱۵۷۲Qگر تو کور و کَر شدی ما را چه جُرم * ما درین رنجیم و در اندوه و گُرم
۱۵۷۲Nگر تو کور و کر شدی ما را چه جرم * ما در این رنجیم و در اندوه و گرم
۱۵۷۳Qگفت ای خواجه بیارم آینه * تا بدانی که ندارم من گنه
۱۵۷۳Nگفت ای خواجه بیارم آینه * تا بدانی که ندارم من گنه
۱۵۷۴Qگفت رَو مَه تو رَهی مَه آینه‌ت * دایما در بُغْض و کینی و عَنَت
۱۵۷۴Nگفت رو نه تو رهی نه آینه‌ت * دایما در بغض و کینی و عنت
۱۵۷۵Qجامهٔ خواب مرا زو گستران * تا بخسپم که سَرِ من شد گران
۱۵۷۵Nجامه‌ی خواب مرا رو گستران * تا بخسبم که سر من شد گران
۱۵۷۶Qزن توقُّف کرد مردش بانگ زد * کای عَدُو زُوتَر ترا این می‌سزد
۱۵۷۶Nزن توقف کرد مردش بانگ زد * کای عدو زوتر ترا این می‌سزد

block:3063

در جامهٔ خواب افتادن استاد و نالیدن او از وهم رنجوری
۱۵۷۷Qجامه خواب آورد و گسترد آن عجوز * گفت امکان نه و باطن پُر ز سوز
۱۵۷۷Nجامه خواب آورد و گسترد آن عجوز * گفت امکان نی و باطن پر ز سوز
۱۵۷۸Qگر بگویم مُتَّهَم دارد مرا * ور نگویم جِد شود این ماجرا
۱۵۷۸Nگر بگویم متهم دارد مرا * ور نگویم جد شود این ماجرا
۱۵۷۹Qفالِ بَد رنجور گرداند همی * آدمی را که نبودستش غمی
۱۵۷۹Nفال بد رنجور گرداند همی * آدمی را که نبودستش غمی
۱۵۸۰Qقول پیغامبر قَبُولُهْ یُفُرَضُ * إِنْ تَمارَضْتُم لَدَیْنا تَمْرَضُوا
۱۵۸۰Nقول پیغمبر قبوله یفرض * ان تمارضتم لدینا تمرضوا
۱۵۸۱Qگر بگویم او خیالی بر زند * فعل دارد زن که خلوت می‌کند
۱۵۸۱Nگر بگویم او خیالی بر زند * فعل دارد زن که خلوت می‌کند
۱۵۸۲Qمر مرا از خانه بیرون می‌کند * بهرِ فِسْقی فعل و افسون می‌کند
۱۵۸۲Nمر مرا از خانه بیرون می‌کند * بهر فسقی فعل و افسون می‌کند
۱۵۸۳Qجامه خوابش کرد و اُستاد اوفتاد * آه آه و ناله از وَیْ می‌بزاد
۱۵۸۳Nجامه خوابش کرد و استاد اوفتاد * آه آه و ناله از وی می‌بزاد
۱۵۸۴Qکودکان آنجا نشستند و نهان * درس می‌خواندند با صد اندُهان
۱۵۸۴Nکودکان آن جا نشستند و نهان * درس می‌خواندند با صد اندهان
۱۵۸۵Qکین همه کردیم و ما زندانییم * بَد بِنایی بود ما بَد بانییم
۱۵۸۵Nکاین همه کردیم و ما زندانییم * بد بنایی بود ما بد بانییم

block:3064

دوم بار وهم افکندن کودکان استاد را کی او را از قرآن خواندن ما درد سر افزاید
۱۵۸۶Qگفت آن زیرک که ای قومِ پَسَنْد * درس خوانید و کنید آوا بلند
۱۵۸۶Nگفت آن زیرک که ای قوم پسند * درس خوانید و کنید آوا بلند
۱۵۸۷Qچون همی‌خواندند گفت ای کودکان * بانگِ ما استاد را دارد زیان
۱۵۸۷Nچون همی‌خواندند گفت ای کودکان * بانگ ما استاد را دارد زیان
۱۵۸۸Qدردِ سَر افزاید اُستا را ز بانگ * ارزد این کو درد یابد بهرِ دانگ
۱۵۸۸Nدرد سر افزاید استا را ز بانگ * ارزد این کاو درد یابد بهر دانگ؟
۱۵۸۹Qگفت اُستا راست می‌گوید روید * دردِ سر افزون شدم بیرون شوید
۱۵۸۹Nگفت استا راست می‌گوید روید * درد سر افزون شدم بیرون شوید

block:3065

خلاص یافتن کودکان از مکتب بدین مکر
۱۵۹۰Qسجده کردند و بگفتند ای کریم * دور بادا از تو رنجوری و بیم
۱۵۹۰Nسجده کردند و بگفتند ای کریم * دور بادا از تو رنجوری و بیم
۱۵۹۱Qپس برون جَستند سوی خانه‌ها * همچو مرغان در هوای دانه‌ها
۱۵۹۱Nپس برون جستند سوی خانه‌ها * همچو مرغان در هوای دانه‌ها
۱۵۹۲Qمادرانشان خشمگین گشتند و گفت * روزِ کُتّاب و شما با لهو جُفت
۱۵۹۲Nمادرانشان خشمگین گشتند و گفت * روز کتاب و شما با لهو جفت
۱۵۹۳Qعذر آوردند کای مادر تو بیست * این گناه از ما و از تقصیر نیست
۱۵۹۳Nعذر آوردند کای مادر تو بیست * این گناه از ما و از تقصیر نیست
۱۵۹۴Qاز قضای آسمان اُستادِ ما * گشت رنجور و سقیم و مُبْتلا
۱۵۹۴Nاز قضای آسمان استاد ما * گشت رنجور و سقیم و مبتلا
۱۵۹۵Qمادران گفتند مکرست و دروغ * صد دروغ آرید بهرِ طمعِ دوغ
۱۵۹۵Nمادران گفتند مکر است و دروغ * صد دروغ آرید بهر طمع دوغ
۱۵۹۶Qما صباح آییم پیشِ اوستا * تا ببینیم اصلِ این مکرِ شما
۱۵۹۶Nما صباح آییم پیش اوستا * تا ببینیم اصل این مکر شما
۱۵۹۷Qکودکان گفتند بِسمِ اللَّه رَوید * بر دروغ و صدقِ ما واقف شوید
۱۵۹۷Nکودکان گفتند بسم اللَّه روید * بر دروغ و صدق ما واقف شوید

block:3066

رفتن مادران کودکان به عیادت اوستاد
۱۵۹۸Qبامدادان آمدند آن مادران * خُفته اُستا همچو بیمارِ گران
۱۵۹۸Nبامدادان آمدند آن مادران * خفته استا همچو بیمار گران
۱۵۹۹Qهم عَرَق کرده ز بسیاری لِحاف * سر ببسته رُو کشیده در سِجاف
۱۵۹۹Nهم عرق کرده ز بسیاری لحاف * سر ببسته رو کشیده در سجاف
۱۶۰۰Qآه آهی می‌کند آهسته او * جملگان گشتند هم لاحَوْل گُو
۱۶۰۰Nآه آهی می‌کند آهسته او * جملگان گشتند هم لاحول گو
۱۶۰۱Qخیر باشد اوستاد این دردِ سر * جانِ تو ما را نبودست زین خبر
۱۶۰۱Nخیر باشد اوستاد این درد سر * جان تو ما را نبوده زین خبر
۱۶۰۲Qگفت من هم بی‌خبر بودم ازین * آگهم مادْر غَران کردند هین
۱۶۰۲Nگفت من هم بی‌خبر بودم از این * آگهم مادر غران کردند هین
۱۶۰۳Qمن بُدم غافل بشُغْلِ قال و قیل * بود در باطن چنین رنجی ثقیل
۱۶۰۳Nمن بدم غافل به شغل قال و قیل * بود در باطن چنین رنجی ثقیل
۱۶۰۴Qچون بجِد مشغول باشد آدمی * او ز دیدِ رنجِ خود باشد عَمی
۱۶۰۴Nچون به جد مشغول باشد آدمی * او ز دید رنج خود باشد عمی
۱۶۰۵Qاز زنانِ مصرْ یوسف شد سَمَر * که ز مشغولی بشد زیشان خبر
۱۶۰۵Nاز زنان مصر یوسف شد سمر * که ز مشغولی بشد ز ایشان خبر
۱۶۰۶Qپاره پاره کرده ساعدهای خویش * رُوح واله که نه پس بیند نه پیش
۱۶۰۶Nپاره پاره کرده ساعدهای خویش * روح واله که نه پس بیند نه پیش
۱۶۰۷Qای بسا مردِ شجاع اندر حِراب * که ببُرَّد دست یا پایش ضِراب
۱۶۰۷Nای بسا مرد شجاع اندر حراب * که ببرد دست یا پایش ضراب
۱۶۰۸Qاو همان دست آوَرَد در گیر و دار * بر گمانِ آنک هست او برقرار
۱۶۰۸Nاو همان دست آورد در گیرودار * بر گمان آن که هست او برقرار
۱۶۰۹Qخود ببیند دست رفته در ضَرَر * خون ازو بسیار رفته بی‌خبر
۱۶۰۹Nخود ببیند دست رفته در ضرر * خون از او بسیار رفته بی‌خبر

block:3067

در بیان آنک تن روح را چون لباسی است و این دست آستین دست روحست واین پای موزهٔ پای روحست
۱۶۱۰Qتا بدانی که تن آمد چون لباس * رَو بجُو لابس لباسی را مَلیس
۱۶۱۰Nتا بدانی که تن آمد چون لباس * رو بجو لابس لباسی را ملیس
۱۶۱۱Qرُوح را توحیدِ اللَّه خوشترست * غیر ظاهر دست و پای دیگرست
۱۶۱۱Nروح را توحید اللَّه خوشتر است * غیر ظاهر دست و پای دیگر است
۱۶۱۲Qدست و پا در خواب بینی و ائتلاف * آن حقیقت دان مدانش از گزاف
۱۶۱۲Nدست و پا در خواب بینی و ائتلاف * آن حقیقت دان مدانش از گزاف
۱۶۱۳Qآن تویی که بی‌بَدَن داری بَدَن * پس مترس از جسم و جان بیرون شدن
۱۶۱۳Nآن تویی که بی‌بدن داری بدن * پس مترس از جسم و جان بیرون شدن

block:3068

حکایت آن درویش کی در کوه خلوت کرده بود و بیان حلاوت انقطاع و خلوت و داخل شدن درین منقبت کی أَنا جَلیسُ مَن ذَکَرَني وَ أَنیسُ مَنِ ٱسْتَأنَسَ بِی
۱۶۱۴Qبود درویشی بکُهساری مُقیم * خلوت او را بود هم خواب و ندیم
۱۶۱۴Nبود درویشی به کهساری مقیم * خلوت او را بود هم خواب و ندیم
۱۶۱۵Qچون ز خالق می‌رسید او را شُمول * بود از انفاسِ مرد و زن مَلول
۱۶۱۵Nچون ز خالق می‌رسید او را شمول * بود از انفاس مرد و زن ملول
۱۶۱۶Qهمچنانکِ سهل شد ما را حَضَر * سهل شد هم قومِ دیگر را سَفَر
۱۶۱۶Nهمچنان که سهل شد ما را حضر * سهل شد هم قوم دیگر را سفر
۱۶۱۷Qآنچنانک عاشقی بر سَرْوَری * عاشقست آن خواجه بر آهنگری
۱۶۱۷Nآن چنان که عاشقی بر سروری * عاشق است آن خواجه بر آهنگری
۱۶۱۸Qهر کسی را بهرِ کاری ساختند * مَیْلِ آن را در دلش انداختند
۱۶۱۸Nهر کسی را بهر کاری ساختند * میل آن را در دلش انداختند
۱۶۱۹Qدست و پا بی‌میل جُنبان کَیْ شود * خار و خَس بی‌آب و بادی کَیْ رود
۱۶۱۹Nدست و پا بی‌میل جنبان کی شود * خار و خس بی‌آب و بادی کی رود
۱۶۲۰Qگر ببینی میلِ خود سوی سَما * پَرِّ دولت بر گشا همچون هُما
۱۶۲۰Nگر ببینی میل خود سوی سما * پر دولت بر گشا همچون هما
۱۶۲۱Qور ببینی میلِ خود سوی زمین * نوحه می‌کن هیچ منْشین از حنین
۱۶۲۱Nور ببینی میل خود سوی زمین * نوحه می‌کن هیچ منشین از حنین
۱۶۲۲Qعاقلان خود نوحه‌ها پیشین کنند * جاهلان آخر بسَر بَر می‌زنند
۱۶۲۲Nعاقلان خود نوحه‌ها پیشین کنند * جاهلان آخر به سر بر می‌زنند
۱۶۲۳Qز ابتدای کار آخِر را ببین * تا نباشی تو پشیمان یومِ دین
۱۶۲۳Nز ابتدای کار آخر را ببین * تا نباشی تو پشیمان یوم دین

block:3069

دیدن زرگر عاقبت کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن با مستعیر ترازو
۱۶۲۴Qآن یکی آمد بپیش زرگری * که ترازو ده که بر سَنْجم زری
۱۶۲۴Nآن یکی آمد به پیش زرگری * که ترازو ده که بر سنجم زری
۱۶۲۵Qگفت خواجه رَو مرا غربال نیست * گفت میزان ده بدین تَسْخر مه‌ایست
۱۶۲۵Nگفت خواجه رو مرا غربال نیست * گفت میزان ده بدین تسخر مه‌ایست
۱۶۲۶Qگفت جاروبی ندارم در دکان * گفت بس بس این مَضاحک را بمان
۱۶۲۶Nگفت جاروبی ندارم در دکان * گفت بس بس این مضاحک را بمان
۱۶۲۷Qمن ترازویی که می‌خواهم بدِه * خویشتن را کَر مکن هر سو مَجِه
۱۶۲۷Nمن ترازویی که می‌خواهم بده * خویشتن را کر مکن هر سو مجه
۱۶۲۸Qگفت بشْنیدم سخن کَر نیستم * تا نپنداری که بی‌معنیستم
۱۶۲۸Nگفت بشنیدم سخن کر نیستم * تا نپنداری که بی‌معنیستم
۱۶۲۹Qاین شنیدم لیک پیری مُرْتَعِش * دست لرزان جسمِ تو نامُنْتَعِش
۱۶۲۹Nاین شنیدم لیک پیری مرتعش * دست لرزان جسم تو نامنتعش
۱۶۳۰Qو آن زرِ تو هم قراضهٔ خُرْد و مُرْد * دست لرزد پس بریزد زرِّ خُرْد
۱۶۳۰Nو آن زر تو هم قراضه‌ی خرد و مرد * دست لرزد پس بریزد زر خرد
۱۶۳۱Qپس بگویی خواجه جاروبی بیار * تا بجویم زرِّ خود را در غبار
۱۶۳۱Nپس بگویی خواجه جاروبی بیار * تا بجویم زر خود را در غبار
۱۶۳۲Qچون بروبی خاک را جمع آوری * گوییَم غَلبیر خواهم ای جَری
۱۶۳۲Nچون بروبی خاک را جمع آوری * گوییم غلبیر خواهم ای جری
۱۶۳۳Qمن ز اوَّل دیدم آخر را تمام * جایِ دیگر رَوْ از اینجا و السّلام
۱۶۳۳Nمن ز اول دیدم آخر را تمام * جای دیگر رو از اینجا و السلام

block:3070

بقیهٔ قصّهٔ آن زاهد کوهی که نذر کرده بود کی میوهٔ کوهی از درخت باز نکنم و درخت نفشانم و کسی را نگویم صریح و کنایت کی بیفشان آن خورم کی باد افگنده باشد از درخت
۱۶۳۴Qاندر آن کُه بود اشجار و ثِمار * بس مُرودِ کوهی آنجا بی‌شمار
۱۶۳۴Nاندر آن که بود اشجار و ثمار * بس مرود کوهی آن جا بی‌شمار
۱۶۳۵Qگفت آن درویش یا رَب با تو من * عهد کردم زین نچینم در زمن
۱۶۳۵Nگفت آن درویش یا رب با تو من * عهد کردم زین نچینم در زمن
۱۶۳۶Qجز از آن میوه که باد انداختش * من نچینم از درختِ مُنْتَعَش
۱۶۳۶Nجز از آن میوه که باد انداختش * من نچینم از درخت منتعش
۱۶۳۷Qمدّتی بر نذرِ خود بودش وفا * تا در آمد امتحاناتِ قضا
۱۶۳۷Nمدتی بر نذر خود بودش وفا * تا در آمد امتحانات قضا
۱۶۳۸Qزین سبب فرمود اِستثنا کنید * گر خدا خواهد بپیمان بر زنید
۱۶۳۸Nزین سبب فرمود استثنا کنید * گر خدا خواهد به پیمان بر زنید
۱۶۳۹Qهر زمان دل را دگر میلی دهم * هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم
۱۶۳۹Nهر زمان دل را دگر میلی دهم * هر نفس بر دل دگر داغی نهم
۱۶۴۰Qکُلَّ إِصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید * کُلُّ شَی‌ْءٍ عنْ مُرادی لا یَحِید
۱۶۴۰Nکل اصباح لنا شأن جدید * کل شی‌ء عن مرادی لا یحید
۱۶۴۱Qدر حدیث آمد که دل همچون پَریست * در بیابانی اسیرِ صَرْصَریست
۱۶۴۱Nدر حدیث آمد که دل همچون پری است * در بیابانی اسیر صرصری است
۱۶۴۲Qباد پَر را هر طرف راند گزاف * گه چپ و گه راست با صد اختلاف
۱۶۴۲Nباد پر را هر طرف راند گزاف * گه چپ و گه راست با صد اختلاف
۱۶۴۳Qدر حدیثِ دیگر این دل دان چنان * کآبِ جوشان ز آتش اندر قازغان
۱۶۴۳Nدر حدیث دیگر این دل دان چنان * کآب جوشان ز آتش اندر قازغان
۱۶۴۴Qهر زمان دل را دگر رایی بود * آن نه از وَیْ لیک از جایی بود
۱۶۴۴Nهر زمان دل را دگر رایی بود * آن نه از وی لیک از جایی بود
۱۶۴۵Qپس چرا ایمِن شوی بر رایِ دل * عهد بندی تا شوی آخر خَجِل
۱۶۴۵Nپس چرا ایمن شوی بر رای دل * عهد بندی تا شوی آخر خجل
۱۶۴۶Qاین هم از تاثیر حُکمست و قَدَر * چاه می‌بینی و نتْوانی حَذَر
۱۶۴۶Nاین هم از تاثیر حکم است و قدر * چاه می‌بینی و نتوانی حذر
۱۶۴۷Qنیست خود از مرغِ پرّان این عجب * که نبیند دام و افتد در عَطَب
۱۶۴۷Nنیست خود از مرغ پران این عجب * که نبیند دام و افتد در عطب
۱۶۴۸Qاین عجب که دام بیند هم وَتَد * گر بخواهد ور نخواهد می‌فتد
۱۶۴۸Nاین عجب که دام بیند هم وتد * گر بخواهد ور نخواهد می‌فتد
۱۶۴۹Qچشم باز و گوش باز و دامْ پیش * سوی دامی می‌پرد با پَرِّ خویش
۱۶۴۹Nچشم باز و گوش باز و دام پیش * سوی دامی می‌پرد با پر خویش

block:3071

تشبیه بند و دام قصا بصورت پنهان بأثرْ پیدا
۱۶۵۰Qبینی اندر دلق مِهتر زاده‌ای * سر برهنه در بلا افتاده‌ای
۱۶۵۰Nبینی اندر دلق مهتر زاده‌ای * سر برهنه در بلا افتاده‌ای
۱۶۵۱Qدر هوای نابکاری سوخته * اَقْمِشه و املاکِ خود بفْروخته
۱۶۵۱Nدر هوای نابکاری سوخته * اقمشه و املاک خود بفروخته
۱۶۵۲Qخان و مان رفته شده بَدنام و خوار * کامِ دشمن می‌رود اِدبیرْوار
۱۶۵۲Nخان و مان رفته شده بد نام و خوار * کام دشمن می‌رود ادباروار
۱۶۵۳Qزاهدی بیند بگوید ای کیا * همَّتی می‌دار از بهرِ خدا
۱۶۵۳Nزاهدی بیند بگوید ای کیا * همتی می‌دار از بهر خدا
۱۶۵۴Qکاندرین ادبارِ زشت افتاده‌ام * مال و زرّ و نعمت از کف داده‌ام
۱۶۵۴Nکاندر این ادبار زشت افتاده‌ام * مال و زر و نعمت از کف داده‌ام
۱۶۵۵Qهمّتی تا بُو که من زین وا رهم * زین گِلِ تیره بود که بر جهم
۱۶۵۵Nهمتی تا بو که من زین وارهم * زین گل تیره بود که بر جهم
۱۶۵۶Qاین دعا می‌خواهد او از عام و خاص * کاؐلخلاصَ و اؐلخلاصَ و اؐلخلاص
۱۶۵۶Nاین دعا می‌خواهد او از عام و خاص * کالخلاص و الخلاص و الخلاص
۱۶۵۷Qدست باز و پای باز و بند نی * نه موکَّل بر سَرش نه آهنی
۱۶۵۷Nدست باز و پای باز و بند نی * نی موکل بر سرش نی آهنی
۱۶۵۸Qاز کدامین بند می‌جویی خلاص * وز کدامین حَبْس می‌جویی مَناص
۱۶۵۸Nاز کدامین بند می‌جویی خلاص * و از کدامین حبس می‌جویی مناص
۱۶۵۹Qبندِ تقدیر و قضای مختفی * کی نبیند آن بجز جانِ صَفی
۱۶۵۹Nبند تقدیر و قضای مختفی * که نبیند آن بجز جان صفی
۱۶۶۰Qگرچه پیدا نیست آن در مَکْمَنست * بتَّر از زندان و بندِ آهنست
۱۶۶۰Nگر چه پیدا نیست آن در مکمن است * بدتر از زندان و بند آهن است
۱۶۶۱Qزانک آهنگر مر آن را بشْکند * حُفره‌گر هم خشتِ زندان بر کَند
۱۶۶۱Nز انکه آهنگر مر آن را بشکند * حفره‌گر هم خشت زندان بر کند
۱۶۶۲Qای عجب این بندِ پنهانِ گران * عاجز از تکسیرِ آن آهنگران
۱۶۶۲Nای عجب این بند پنهان گران * عاجز از تکسیر آن آهنگران
۱۶۶۳Qدیدنِ آن بند احمد را رسد * بر گلوی بسته‌ حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ
۱۶۶۳Nدیدن آن بند احمد را رسد * بر گلوی بسته‌ حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ
۱۶۶۴Qدید بر پشتِ عیالِ بو لَهَب * تنگِ هیزم گفت حَمّالهٔ حَطَب
۱۶۶۴Nدید بر پشت عیال بو لهب * تنگ هیزم گفت حماله‌ی حطب
۱۶۶۵Qحبل و هیزم را جز او چشمی ندید * که پدید آید برُو هر ناپدید
۱۶۶۵Nحبل و هیزم را جز او چشمی ندید * که پدید آید بر او هر ناپدید
۱۶۶۶Qباقیانش جمله تاویلی کنند * کین ز بیهوشیست و ایشان هوشمند
۱۶۶۶Nباقیانش جمله تاویلی کنند * کاین ز بی‌هوشی است و ایشان هوشمند
۱۶۶۷Qلیک از تاثیرِ آن پُشتش دو تو * گشته و نالان شده او پیشِ تو
۱۶۶۷Nلیک از تاثیر آن پشتش دو تو * گشته و نالان شده او پیش تو
۱۶۶۸Qکه دعایی همَّتی تا وا رهم * تا ازین بندِ نهان بیرون جهم
۱۶۶۸Nکه دعایی همتی تا وارهم * تا از این بند نهان بیرون جهم
۱۶۶۹Qآنک بیند این علامتها پدید * چون نداند او شقی را از سعید
۱۶۶۹Nآن که بیند این علامتها پدید * چون نداند او شقی را از سعید
۱۶۷۰Qداند و پوشد باَمْرِ ذو الجلال * که نباشد کشفِ رازِ حق حلال
۱۶۷۰Nداند و پوشد به امر ذو الجلال * که نباشد کشف راز حق حلال
۱۶۷۱Qاین سخن پایان ندارد آن فقیر * از مجاعت شد زبون و تن اسیر
۱۶۷۱Nاین سخن پایان ندارد آن فقیر * از مجاعت شد زبون و تن اسیر

block:3072

مضظّر شدن فقیر نذر کرده بکندن امرود از درخت و گوشمال حق رسیدن بی مهلت
۱۶۷۲Qپنج روز آن باد امرودی نریخت * ز آتشِ جُوعش صَبوری می‌گریخت
۱۶۷۲Nپنج روز آن باد امرودی نریخت * ز آتش جوعش صبوری می‌گریخت
۱۶۷۳Qبر سرِ شاخی مُرودی چند دید * باز صبری کرد و خود را وا کشید
۱۶۷۳Nبر سر شاخی مرودی چند دید * باز صبری کرد و خود را واکشید
۱۶۷۴Qباد آمد شاخ را سر زیر کرد * طبع را بر خوردنِ آن چیر کرد
۱۶۷۴Nباد آمد شاخ را سر زیر کرد * طبع را بر خوردن آن چیر کرد
۱۶۷۵Qجوع و ضعف و قُوَّتِ جذب قضا * کرد زاهد را ز نَذْرش بی‌وفا
۱۶۷۵Nجوع و ضعف و قوت جذب قضا * کرد زاهد را ز نذرش بی‌وفا
۱۶۷۶Qچونک از امرودْبُن میوه سُکُست * گشت اندر نذر و عهدِ خویش سُست
۱۶۷۶Nچون که از امرودبن میوه سکست * گشت اندر نذر و عهد خویش سست
۱۶۷۷Qهم در آن دَم گوشمالِ حق رسید * چشمِ او بگْشاد و گوش او کشید
۱۶۷۷Nهم در آن دم گوشمال حق رسید * چشم او بگشاد و گوش او کشید

block:3073

متّهم کردن آن شیخ را با دزدان و بُریدن دستش را
۱۶۷۸Qبیست از دزدان بُدند آنجا و بیش * بخش می‌کردند مَسروقاتِ خویش
۱۶۷۸Nبیست از دزدان بدند آن جا و بیش * بخش می‌کردند مسروقات خویش
۱۶۷۹Qشحنه را غمّاز آگه کرده بود * مردمِ شحنه بر افتادند زود
۱۶۷۹Nشحنه را غماز آگه کرده بود * مردم شحنه بر افتادند زود
۱۶۸۰Qهم بدان جا پایِ چپ و دستِ راست * جمله را ببْرید و غوغایی بخاست
۱۶۸۰Nهم بدان جا پای چپ و دست راست * جمله را ببرید و غوغایی بخاست
۱۶۸۱Qدستِ زاهد هم بریده شد غَلَط * پاش را می‌خواست هم کردن سَقَط
۱۶۸۱Nدست زاهد هم بریده شد غلط * پاش را می‌خواست هم کردن سقط
۱۶۸۲Qدر زمان آمد سواری بس گُزین * بانگ بر زد بر عَوان کای سگ ببین
۱۶۸۲Nدر زمان آمد سواری بس گزین * بانگ بر زد بر عوان کای سگ ببین
۱۶۸۳Qاین فلان شیخست و اَبْدالِ خدا * دستِ او را تو چرا کردی جُدا
۱۶۸۳Nاین فلان شیخ است و ابدال خدا * دست او را تو چرا کردی جدا
۱۶۸۴Qآن عوان بدْرید جامه تیز رفت * پیشِ شحنه داد آگاهیش تَفْت
۱۶۸۴Nآن عوان بدرید جامه تیز رفت * پیش شحنه داد آگاهیش تفت
۱۶۸۵Qشحنه آمد پا برهنه عذرخواه * که ندانستم خدا بر من گواه
۱۶۸۵Nشحنه آمد پا برهنه عذر خواه * که ندانستم خدا بر من گواه
۱۶۸۶Qهین بحِل کن مر مرا زین کارِ زشت * ای کریم و سَرْوَرِ اهلِ بهشت
۱۶۸۶Nهین بحل کن مر مرا زین کار زشت * ای کریم و سرور اهل بهشت
۱۶۸۷Qگفت می‌دانم سبب این نیش را * می‌شناسم من گناهِ خویش را
۱۶۸۷Nگفت می‌دانم سبب این نیش را * می‌شناسم من گناه خویش را
۱۶۸۸Qمن شکستم حُرمتِ اَیْمانِ او * پس یمینم بُرد دادستانِ او
۱۶۸۸Nمن شکستم حرمت ایمان او * پس یمینم برد دادستان او
۱۶۸۹Qمن شکستم عهد و دانستم بَدست * تا رسید آن شومی جُرأت بدست
۱۶۸۹Nمن شکستم عهد و دانستم بد است * تا رسید آن شومی جرات به دست
۱۶۹۰Qدستِ ما و پایِ ما و مغز و پوست * باد ای والی فدای حکمِ دوست
۱۶۹۰Nدست ما و پای ما و مغز و پوست * باد ای والی فدای حکم دوست
۱۶۹۱Qقسمِ من بود این ترا کردم حلال * تو ندانستی ترا نبْود وبال
۱۶۹۱Nقسم من بود این ترا کردم حلال * تو ندانستی ترا نبود وبال
۱۶۹۲Qوانک او دانست او فرمان‌رواست * با خدا سامانِ پیچیدن کجاست
۱۶۹۲Nو انکه او دانست او فرمان رواست * با خدا سامان پیچیدن کجاست
۱۶۹۳Qای بسا مرغی پریده دانه‌جُو * که بُریده حلقِ او هم حلقِ او
۱۶۹۳Nای بسا مرغی پریده دانه جو * که بریده حلق او هم حلق او
۱۶۹۴Qای بسا مرغی ز مِعْده و ز مَغَص * بر کنارِ بام محبوسِ قَفص
۱۶۹۴Nای بسا مرغی ز معده و ز مغص * بر کنار بام محبوس قفص
۱۶۹۵Qای بسا ماهی در آبِ دُورْدَست * گشته از حرصِ گلو مأخوذِ شَسْت
۱۶۹۵Nای بسا ماهی در آب دور دست * گشته از حرص گلو مأخوذ شست
۱۶۹۶Qای بسا مستور در پرده بُده * شومی فرج و گلو رُسوا شده
۱۶۹۶Nای بسا مستور در پرده بده * شومی فرج و گلو رسوا شده
۱۶۹۷Qای بسا قاضی حَبْرِ نیک‌خُو * از گلو و رِشْوتی او زَردْرُو
۱۶۹۷Nای بسا قاضی حبر نیک خو * از گلو و رشوتی او زرد رو
۱۶۹۸Qبلک در هاروت و ماروت آن شراب * از عُروجِ چرخشان شد سَدِّ باب
۱۶۹۸Nبلکه در هاروت و ماروت آن شراب * از عروج چرخشان شد سد باب
۱۶۹۹Qبایزید از بهرِ این کرد احتراز * دید در خود کاهلی اندر نماز
۱۶۹۹Nبایزید از بهر این کرد احتراز * دید در خود کاهلی اندر نماز
۱۷۰۰Qاز سبب اندیشه کرد آن ذو لُباب * دید علّت خوردنِ بسیار از آب
۱۷۰۰Nاز سبب اندیشه کرد آن ذو لباب * دید علت خوردن بسیار از آب
۱۷۰۱Qگفت تا سالی نخواهم خورد آب * آنچنان کرد و خدایش داد تاب
۱۷۰۱Nگفت تا سالی نخواهم خورد آب * آن چنان کرد و خدایش داد تاب
۱۷۰۲Qاین کمینه جهدِ او بُد بهرِ دین * گشت او سلطان و قُطْبُ اؐلعارفین
۱۷۰۲Nاین کمینه جهد او بد بهر دین * گشت او سلطان و قطب العارفین
۱۷۰۳Qچون بُریده شد برای حَلْق دست * مردِ زاهد را دَرِ شَکْوَی ببست
۱۷۰۳Nچون بریده شد برای حلق دست * مرد زاهد را در شکوی ببست
۱۷۰۴Qشیخِ اَقْطَع گشت نامش پیشِ خلق * کرد معروفش بدین آفاتِ حلق
۱۷۰۴Nشیخ اقطع گشت نامش پیش خلق * کرد معروفش بدین آفات حلق

block:3074

کرامات شیخ اقطع و زنبیل بافتن او بدو دست
۱۷۰۵Qدر عَریش او را یکی زایر بیافت * کو بهَر دو دست می زنبیل بافت
۱۷۰۵Nدر عریش او را یکی زایر بیافت * کاو به هر دو دست می زنبیل بافت
۱۷۰۶Qگفت او را ای عَدُوِّ جانِ خویش * در عریشم آمدی سَر کرده پیش
۱۷۰۶Nگفت او را ای عدوی جان خویش * در عریشم آمدی سر کرده پیش
۱۷۰۷Qاین چرا کردی شتاب اندر سِباق * گفت از اِفْراط مِهْر و اشتیاق
۱۷۰۷Nاین چرا کردی شتاب اندر سباق * گفت از افراط مهر و اشتیاق
۱۷۰۸Qپس تبسُّم کرد و گفت اکنون بیا * لیک مخفی دار این را ای کیا
۱۷۰۸Nپس تبسم کرد و گفت اکنون بیا * لیک مخفی دار این را ای کیا
۱۷۰۹Qتا نمیرم من مگو این با کسی * نه قرینی نه حبیبی نه خَسی
۱۷۰۹Nتا نمیرم من مگو این با کسی * نه قرینی نه حبیبی نه خسی
۱۷۱۰Qبعد از آن قومی دگر از روزنش * مُطَّلِع گشتند بر بافیدنش
۱۷۱۰Nبعد از آن قومی دگر از روزنش * مطلع گشتند بر بافیدنش
۱۷۱۱Qگفت حِکْمت را تو دانی کردگار * من کنم پنهان تو کردی آشکار
۱۷۱۱Nگفت حکمت را تو دانی کردگار * من کنم پنهان تو کردی آشکار
۱۷۱۲Qآمد اِلهامش که یکچندی بُدند * که درین غم بر تو مُنکِر می‌شدند
۱۷۱۲Nآمد الهامش که یک چندی بدند * که در این غم بر تو منکر می‌شدند
۱۷۱۳Qکه مگر سالوس بود او در طریق * که خدا رُسواش کرد اندر فریق
۱۷۱۳Nکه مگر سالوس بود او در طریق * که خدا رسواش کرد اندر فریق
۱۷۱۴Qمن نخواهم کان رَمَه کافر شوند * در ضلالت در گمانِ بَد روند
۱۷۱۴Nمن نخواهم کان رمه کافر شوند * در ضلالت در گمان بد روند
۱۷۱۵Qاین کرامت را بکردیم آشکار * که دهیمت دست اندر وقتِ کار
۱۷۱۵Nاین کرامت را بکردیم آشکار * که دهیمت دست اندر وقت کار
۱۷۱۶Qتا که آن بیچارگانِ بَدْگمان * رَد نگردند از جنابِ آسمان
۱۷۱۶Nتا که آن بی‌چارگان بد گمان * رد نگردند از جناب آسمان
۱۷۱۷Qمن ترا بی‌این کرامتها ز پیش * خود تَسلّی دادمی از ذاتِ خویش
۱۷۱۷Nمن ترا بی‌این کرامتها ز پیش * خود تسلی دادمی از ذات خویش
۱۷۱۸Qاین کرامت بهرِ ایشان دادمت * وین چراغ از بهرِ آن بنْهادمت
۱۷۱۸Nاین کرامت بهر ایشان دادمت * وین چراغ از بهر آن بنهادمت
۱۷۱۹Qتو از آن بگْذشته‌ای کز مرگِ تن * ترسی و تفریقِ اجزای بَدَن
۱۷۱۹Nتو از آن بگذشته‌ای کز مرگ تن * ترسی و تفریق اجزای بدن
۱۷۲۰Qوَهْمِ تفریقِ سر و پا از تو رفت * دفعِ وَهْم اِسْپَر رسیدت نیک زفت
۱۷۲۰Nوهم تفریق سر و پا از تو رفت * دفع وهم اسپر رسیدت نیک زفت

block:3075

سبب جرأت ساحران فرعون بر قطع دست و پا
۱۷۲۱Qساحران را نه که فرعونِ لعین * کرد تهدید سیاست بر زمین
۱۷۲۱Nساحران را نه که فرعون لعین * کرد تهدید سیاست بر زمین
۱۷۲۲Qکه ببُرّم دست و پاتان از خِلاف * پس در آویزم ندارمْتان مُعاف
۱۷۲۲Nکه ببرم دست و پاتان از خلاف * پس در آویزم ندارمتان معاف
۱۷۲۳Qاو همی‌پنداشت کایشان در همان * وهم و تخویفند و وَسْواس و گمان
۱۷۲۳Nاو همی‌پنداشت کایشان در همان * وهم و تخویفند و وسواس و گمان
۱۷۲۴Qکه بُوَدشان لرزه و تخویف و ترس * از تَوهُّمها و تهدیداتِ نَفْس
۱۷۲۴Nکه بودشان لرزه و تخویف و ترس * از توهمها و تهدیدات نفس
۱۷۲۵Qاو نمی‌دانست کایشان رَسته‌اند * بر دریچهٔ نورِ دل بنْشسته‌اند
۱۷۲۵Nاو نمی‌دانست کایشان رسته‌اند * بر دریچه‌ی نور دل بنشسته‌اند
۱۷۲۶Qاین جهان خوابست اندر ظن مه‌ایست * گر رَوَد در خواب دستی باک نیست
۱۷۲۶Nسایه‌ی خود را ز خود دانسته‌اند * چابک و چست و گش و برجسته‌اند
۱۷۲۷Qگر بخواب اندر سَرَت ببْرید گاز * هم سَرَت بر جاست هم عُمرت دراز
۱۷۲۷Nهاون گردون اگر صد بارشان * خرد کوبد اندر این گلزارشان
۱۷۲۸Qگر ببینی خواب در خود را دو نیم * تن‌دُرُستی چون بخیزی نی سقیم
۱۷۲۸Nاصل این ترکیب را چون دیده‌اند * از فروع وهم کم ترسیده‌اند
۱۷۲۹Qحاصل اندر خوابْ نُقصانِ بَدَن * نیست باک و نه دو صد پاره شُدَن
۱۷۲۹Nاین جهان خواب است اندر ظن مه‌ایست * گر رود در خواب دستی باک نیست
۱۷۳۰Qاین جهان را که بصورت قایمست * گفت پیغامبر که حُلمِ نایمست
۱۷۳۰Nگر به خواب اندر سرت ببرید گاز * هم سرت بر جاست هم عمرت دراز
۱۷۳۱Qاز رهِ تقلید تو کردی قبول * سالکان این دیده پیدا بی‌رسول
۱۷۳۱Nگر ببینی خواب در خود را دو نیم * تن درستی چون بخیزی نی سقیم
۱۷۳۲Qروز در خوابی مگو کین خواب نیست * سایه فَرْعست اصل جز مَهْتاب نیست
۱۷۳۲Nحاصل اندر خواب نقصان بدن * نیست باک و نی دو صد پاره شدن
۱۷۳۳Qخواب و بیداریت آن دان ای عَضُد * که ببیند خفته کو در خواب شد
۱۷۳۳Nاین جهان را که به صورت قائم است * گفت پیغمبر که حلم نائم است
۱۷۳۴Qاو گمان بُرده که این دَم خفته‌ام * بی‌خبر ز آن کوست در خوابِ دُوَم
۱۷۳۴Nاز ره تقلید تو کردی قبول * سالکان این دیده پیدا بی‌رسول
۱۷۳۵Qهاونِ گردون اگر صد بارشان * خُرد کوبد اندرین گِلْزارشان
۱۷۳۵Nروز در خوابی مگو کاین خواب نیست * سایه فرع است اصل جز مهتاب نیست
۱۷۳۶Qاصلِ این ترکیب را چون دیده‌اند * از فُروعِ وَهْم کم ترسیده‌اند
۱۷۳۶Nخواب و بیداریت آن دان ای عضد * که ببیند خفته کاو در خواب شد
۱۷۳۷Qسایهٔ خود را ز خود دانسته‌اند * چابک و چُست و گَش و برجسته‌اند
۱۷۳۷Nاو گمان برده که این دم خفته‌ام * بی‌خبر ز آن کاوست در خواب دوم
۱۷۳۸Qکوزه‌گر گر کوزه‌ای را بشْکند * چون بخواهد باز خود قایم کند
۱۷۳۸Nکوزه‌گر گر کوزه‌ای را بشکند * چون بخواهد باز خود قایم کند
۱۷۳۹Qکُور را هر گام باشد ترسِ چاه * با هزاران ترس می‌آید براه
۱۷۳۹Nکور را هر گام باشد ترس چاه * با هزاران ترس می‌آید به راه
۱۷۴۰Qمردِ بینا دید عَرْضِ راه را * پس بداند او مَغاک و چاه را
۱۷۴۰Nمرد بینا دید عرض راه را * پس بداند او مغاک و چاه را
۱۷۴۱Qپا و زانواش نلرزد هر دَمی * رُو تُرُش کَیْ دارد او از هر غمی
۱۷۴۱Nپا و زانویش نلرزد هر دمی * رو ترش کی دارد او از هر غمی
۱۷۴۲Qخیز فرعونا که ما آن نیستیم * که بهَر بانگی و غُولی بیستیم
۱۷۴۲Nخیز فرعونا که ما آن نیستیم * که به هر بانگی و غولی بیستیم
۱۷۴۳Qخرقهٔ ما را بِدَر دوزنده هست * ورنه خود ما را برهنه‌تر به است
۱۷۴۳Nخرقه‌ی ما را بدر دوزنده هست * ور نه خود ما را برهنه‌تر به است
۱۷۴۴Qبی‌لباس این خوب را اندر کنار * خوش در آریم ای عَدُوِّ نابکار
۱۷۴۴Nبی‌لباس این خوب را اندر کنار * خوش در آریم ای عدوی نابکار
۱۷۴۵Qخوشتر از تجرید از تن و ز مِزاج * نیست ای فرعونِ بی‌الهام گیج
۱۷۴۵Nخوشتر از تجرید از تن و ز مزاج * نیست ای فرعون بی‌الهام گیج

block:3076

حکایت اَستر پیش شتر کی من بسیار در رو می‌افتم و تو نمی‌افتی الّا بنادر
۱۷۴۶Qگفت اَسْتَر با شُتُر کای خوش رفیق * در فراز و شیب و در راهِ دقیق
۱۷۴۶Nگفت استر با شتر کای خوش رفیق * در فراز و شیب و در راه دقیق
۱۷۴۷Qتو نه‌آیی در سَر و خوش می‌روی * من همی‌آیم بسَر در چون غَوی
۱۷۴۷Nتو نیایی در سر و خوش می‌روی * من همی‌آیم به سر در چون غوی
۱۷۴۸Qمن همی‌اُفتم برُو در هر دَمی * خواه در خشکی و خواه اندر نَمی
۱۷۴۸Nمن همی‌افتم به رو در هر دمی * خواه در خشکی و خواه اندر نمی
۱۷۴۹Qاین سبب را باز گو با من که چیست * تا بدانم من که چون باید بزیست
۱۷۴۹Nاین سبب را باز گو با من که چیست * تا بدانم من که چون باید بزیست
۱۷۵۰Qگفت چشمِ من ز تو روشن‌ترست * بعد از آن هم از بلندی ناظرست
۱۷۵۰Nگفت چشم من ز تو روشن‌تر است * بعد از آن هم از بلندی ناظر است
۱۷۵۱Qچون بر آیم بر سرِ کوهی بلند * آخرِ عَقْبه ببینم هوشمند
۱۷۵۱Nچون بر آیم بر سر کوهی بلند * آخر عقبه ببینم هوشمند
۱۷۵۲Qپس همه پستیِ و بالایی راه * دیده‌ام را وا نماید هم الٰه
۱۷۵۲Nپس همه پستی و بالایی راه * دیده‌ام را وانماید هم اله
۱۷۵۳Qهر قَدَم را ازِ سر بینِش نهم * از عِثار و اوفتادن وا رهم
۱۷۵۳Nهر قدم را از سر بینش نهم * از عثار و اوفتادن وارهم
۱۷۵۴Qتو نبینی پیشِ خود یک دو سه گام * دانه بینی و نبینی رنجِ دام
۱۷۵۴Nتو نبینی پیش خود یک دو سه گام * دانه بینی و نبینی رنج دام
۱۷۵۵Qیَسْتَوِی اؐلْأَعْمَی لَدَیْکُمْ وَ اؐلْبَصِیر * فی اؐلْمُقامِ وَ اؐلنُّزُولِ وَ اؐلْمَسِیر
۱۷۵۵Nیستوی الأعمی لدیکم و البصیر * فی المقام و النزول و المسیر
۱۷۵۶Qچون جَنین را در شِکَم حق جان دهد * جذبِ اَجْزا در مزاجِ او نهد
۱۷۵۶Nچون جنین را در شکم حق جان دهد * جذب اجزا در مزاج او نهد
۱۷۵۷Qاز خورِش او جذبِ اجزا می‌کُنَد * تار و پودِ جسمِ خود را می‌تَنَد
۱۷۵۷Nاز خورش او جذب اجزا می‌کند * تار و پود جسم خود را می‌تند
۱۷۵۸Qتا چهل سالش بجذبِ جُزْوها * حق حریصش کرده باشد در نَما
۱۷۵۸Nتا چهل سالش به جذب جزوها * حق حریصش کرده باشد در نما
۱۷۵۹Qجذبِ اجزا رُوح را تعلیم کرد * چون نداند جذبِ اجزا شاهِ فرد
۱۷۵۹Nجذب اجزا روح را تعلیم کرد * چون نداند جذب اجزا شاه فرد
۱۷۶۰Qجامعِ این ذرّه‌ها خورشید بود * بی‌غذا اجزات را داند رُبود
۱۷۶۰Nجامع این ذره‌ها خورشید بود * بی‌غذا اجزات را داند ربود
۱۷۶۱Qآن زمانی که در آیی تو ز خواب * هوش و حسِّ رفته را خواند شتاب
۱۷۶۱Nآن زمانی که در آیی تو ز خواب * هوش و حس رفته را خواند شتاب
۱۷۶۲Qتا بدانی کان ازو غایب نشد * باز آید چون بفرماید که عُد
۱۷۶۲Nتا بدانی کان از او غایب نشد * باز آید چون بفرماید که عد

block:3077

اجتماع اجزای خر عُزَیر علیه السّلام بعد از پوسیدن بإِذن الله و درهم مرکّب شدن پیش چشم عزیر علیه السّلام
۱۷۶۳Qهین عُزَیرا در نگر اندر خَرَت * که بپوسیدست و ریزیده بَرَت
۱۷۶۳Nهین عزیرا در نگر اندر خرت * که بپوسیده ست و ریزیده برت
۱۷۶۴Qپیشِ تو گِرْد آوریم اجزاش را * آن سَر و دُمّ و دو گوش و پاش را
۱۷۶۴Nپیش تو گردآوریم اجزاش را * آن سر و دم و دو گوش و پاش را
۱۷۶۵Qدست نه و جُزْو بر هم می‌نهد * پاره‌ها را اجتماعی می‌دهد
۱۷۶۵Nدست نی و جزو بر هم می‌نهد * پاره‌ها را اجتماعی می‌دهد
۱۷۶۶Qدر نگر در صنعتِ پاره‌زنی * کو همی‌دوزد کهن بی‌سوزنی
۱۷۶۶Nدرنگر در صنعت پاره زنی * کاو همی‌دوزد کهن بی‌سوزنی
۱۷۶۷Qریسمان و سوزنی نه وقتِ خَرْز * آنچنان دوزد که پیدا نیست دَرْز
۱۷۶۷Nریسمان و سوزنی نی وقت خرز * آن چنان دوزد که پیدا نیست درز
۱۷۶۸Qچشم بگشا حَشْر را پیدا ببین * تا نماند شُبهه‌ات در یومِ دین
۱۷۶۸Nچشم بگشا حشر را پیدا ببین * تا نماند شبهه‌ات در یوم دین
۱۷۶۹Qتا ببینی جامعی‌ام را تمام * تا نلرزی وقتِ مُردن ز اِهْتمام
۱۷۶۹Nتا ببینی جامعی‌ام را تمام * تا نلرزی وقت مردن ز اهتمام
۱۷۷۰Qهمچنانک وقتِ خُفتن ایمنی * از فواتِ جمله حِسهای تنی
۱۷۷۰Nهمچنان که وقت خفتن ایمنی * از فوات جمله حسهای تنی
۱۷۷۱Qبر حواسِّ خود نلرزی وقتِ خواب * گرچه می‌گردد پریشان و خراب
۱۷۷۱Nبر حواس خود نلرزی وقت خواب * گر چه می‌گردد پریشان و خراب

block:3078

جزع ناکردن شیخی بر مرگ فرزندان خود
۱۷۷۲Qبود شیخی رَهنمایی پیش ازین * آسمانی شمع بر رویِ زمین
۱۷۷۲Nبود شیخی رهنمایی پیش از این * آسمانی شمع بر روی زمین
۱۷۷۳Qچون پَیَمبر در میانِ اُمّتان * دَرْ گُشای روضهٔ دار اؐلْجِنان
۱۷۷۳Nچون پیمبر در میان امتان * در گشای روضه‌ی دار الجنان
۱۷۷۴Qگفت پیغامبر که شیخِ رفته پیش * چون نبی باشد میانِ قومِ خویش
۱۷۷۴Nگفت پیغمبر که شیخ رفته پیش * چون نبی باشد میان قوم خویش
۱۷۷۵Qیک صباحی گفتش اهلِ بیتِ او * سخت دل چونی بگو ای نیک‌خو
۱۷۷۵Nیک صباحی گفتش اهل بیت او * سخت دل چونی بگو ای نیک خو
۱۷۷۶Qما ز مَرْگ و هجرِ فرزندانِ تو * نوحه می‌داریم با پُشتِ دو تو
۱۷۷۶Nما ز مرگ و هجر فرزندان تو * نوحه می‌داریم با پشت دو تو
۱۷۷۷Qتو نمی‌گریی نمی‌زاری چرا * یا که رحمت نیست در دلای کیا
۱۷۷۷Nتو نمی‌گریی نمی‌زاری چرا * یا که رحمت نیست اندر دل ترا
۱۷۷۸Qچون ترا رحمی نباشد در درون * پس چه اومیدست‌مان از تو کنون
۱۷۷۸Nچون ترا رحمی نباشد در درون * پس چه اومیدستمان از تو کنون
۱۷۷۹Qما باومیدِ تُویم ای پیش‌وا * که بنگْذاری تو ما را در فَنا
۱۷۷۹Nما به اومید توایم ای پیشوا * که بنگذاری تو ما را در فنا
۱۷۸۰Qچون بیارایند روزِ حَشْر تَخت * خود شفیعِ ما تویی آن روزِ سخت
۱۷۸۰Nچون بیارایند روز حشر تخت * خود شفیع ما تویی آن روز سخت
۱۷۸۱Qدر چنان روز و شبِ بی‌زینهار * ما بِاکْرامِ تُویم اومیدوار
۱۷۸۱Nدر چنان روز و شب بی‌زینهار * ما به اکرام توایم اومیدوار
۱۷۸۲Qدستِ ما و دامنِ تُست آن زمان * که نماند هیچ مُجْرِم را امان
۱۷۸۲Nدست ما و دامن تست آن زمان * که نماند هیچ مجرم را امان
۱۷۸۳Qگفت پیغامبر که روزِ رستخیز * کَیْ گذارم مُجْرمان را اشک‌ریز
۱۷۸۳Nگفت پیغمبر که روز رستخیز * کی گذارم مجرمان را اشک ریز
۱۷۸۴Qمن شفیعِ عاصیان باشم بجان * تا رهانمشان ز اِشْکنجهٔ گران
۱۷۸۴Nمن شفیع عاصیان باشم به جان * تا رهانمشان ز اشکنجه‌ی گران
۱۷۸۵Qعاصیان و اَهْلِ کبایر را بجَهْد * وا رهانم از عتابِ نقضِ عهد
۱۷۸۵Nعاصیان و اهل کبایر را به جهد * وا رهانم از عتاب نقض عهد
۱۷۸۶Qصالحانِ اُمَّتم خود فارغ‌اند * از شفاعتهای من روزِ گزند
۱۷۸۶Nصالحان امتم خود فارغند * از شفاعتهای من روز گزند
۱۷۸۷Qبلک ایشان را شفاعتها بود * گفتشان چون حکمِ نافذ می‌رود
۱۷۸۷Nبلکه ایشان را شفاعتها بود * گفتشان چون حکم نافذ می‌رود
۱۷۸۸Qهیچ وازر وِزْرِ غیری بر نداشت * من نیَم وازر خدایم بر فراشت
۱۷۸۸Nهیچ وازر وزر غیری بر نداشت * من نیم وازر خدایم بر فراشت
۱۷۸۹Qآنک بی‌وِزْرست شیخست ای جوان * در قبولِ حق چو اندر کف کمان
۱۷۸۹Nآن که بی‌وزر است شیخ است ای جوان * در قبول حق چو اندر کف کمان
۱۷۹۰Qشیخ کی بْوَد پیر یعنی مُو سپید * معنی این مُو بِدان ای کژامید
۱۷۹۰Nشیخ که بود پیر یعنی مو سپید * معنی این مو بدان ای بی‌امید
۱۷۹۱Qهست آن مویِ سیَه هستی او * تا ز هستی‌اَشْ نماند تای مو
۱۷۹۱Nهست آن موی سیه هستی او * تا ز هستی‌اش نماند تای مو
۱۷۹۲Qچونک هستی‌اش نماند پیر اوست * گر سِیَه مُو باشد او یا خود دُو مُوست
۱۷۹۲Nچون که هستی‌اش نماند پیر اوست * گر سیه مو باشد او یا خود دو موست
۱۷۹۳Qهست آن مویِ سیَه وَصْفِ بَشر * نیست آن مو مویِ ریش و مویِ سَر
۱۷۹۳Nهست آن موی سیه وصف بشر * نیست آن مو موی ریش و موی سر
۱۷۹۴Qعیسی اندر مهد بر دارد نفیر * که جوان ناگشته ما شیخیم و پیر
۱۷۹۴Nعیسی اندر مهد بر دارد نفیر * که جوان ناگشته ما شیخیم و پیر
۱۷۹۵Qگر رهید از بعضِ اوصافِ بشر * شیخ نبْود کَهْل باشد ای پسر
۱۷۹۵Nگر رهید از بعض اوصاف بشر * شیخ نبود کهل باشد ای پسر
۱۷۹۶Qچون یکی مویِ سیه کان وصفِ ماست * نیست بر وَیْ شیخ و مقبولِ خداست
۱۷۹۶Nچون یکی موی سیه کان وصف ماست * نیست بر وی شیخ و مقبول خداست
۱۷۹۷Qچون بود مویش سپید ار با خودست * او نه پیرست و نه خاص ایزدست
۱۷۹۷Nچون بود مویش سپید ار با خود است * او نه پیر است و نه خاص ایزد است
۱۷۹۸Qور سرِ مویی ز وَصفش باقیَست * او نه از عرش است او آفاقیَست
۱۷۹۸Nور سر مویی ز وصفش باقی است * او نه از عرش است او آفاقی است

block:3079

عذر گفتن شیخ بهر ناگریستن بر فرزندان
۱۷۹۹Qشیخ گفت او را مپندار ای رفیق * که ندارم رحم و مِهر و دل شفیق
۱۷۹۹Nشیخ گفت او را مپندار ای رفیق * که ندارم رحم و مهر و دل شفیق
۱۸۰۰Qبر همهٔ کُفّار ما را رحمتَست * گرچه جانِ جمله کافرْ نعمتست
۱۸۰۰Nبر همه‌ی کفار ما را رحمت است * گر چه جان جمله کافر نعمت است
۱۸۰۱Qبر سگانم رحمت و بخشایش است * که چرا از سنگهاشان مالِش است
۱۸۰۱Nبر سگانم رحمت و بخشایش است * که چرا از سنگهاشان مالش است
۱۸۰۲Qآن سگی که می‌گزد گویم دعا * که ازین خُو وا رهانش ای خدا
۱۸۰۲Nآن سگی که می‌گزد گویم دعا * که از این خو وارهانش ای خدا
۱۸۰۳Qاین سگان را هم در آن اندیشه‌دار * که نباشند از خلایق سنگسار
۱۸۰۳Nاین سگان را هم در آن اندیشه دار * که نباشند از خلایق سنگسار
۱۸۰۴Qز آن بیاورد اولیا را بر زمین * تا کُنَدشان‌ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ
۱۸۰۴Nز آن بیاورد اولیا را بر زمین * تا کندشان‌ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ
۱۸۰۵Qخلق را خواند سوی درگاهِ خاص * حقّ را خواند که وافر کن خلاص
۱۸۰۵Nخلق را خواند سوی درگاه خاص * حق را خواند که وافر کن خلاص
۱۸۰۶Qجهد بنْماید ازین سو بهرِ پند * چون نشد گوید خدایا دَر مبند
۱۸۰۶Nجهد بنماید از این سو بهر پند * چون نشد گوید خدایا در مبند
۱۸۰۷Qرحمتِ جُزْوی بود مر عام را * رحمتِ کُلّی بود هُمّام را
۱۸۰۷Nرحمت جزوی بود مر عام را * رحمت کلی بود همام را
۱۸۰۸Qرحمتِ جُزْوش قرین گشته بکُل * رحمتِ دریا بود هادی سُبُل
۱۸۰۸Nرحمت جزوش قرین گشته به کل * رحمت دریا بود هادی سبل
۱۸۰۹Qرحمتِ جزوی بکُل پیوسته شَو * رحمتِ کُل را تو هادی بین و رَوْ
۱۸۰۹Nرحمت جزوی به کل پیوسته شو * رحمت کل را تو هادی بین و رو
۱۸۱۰Qتا که جزوست او نداند راهِ بحر * هر غدیری را کند ز اَشْباهِ بحر
۱۸۱۰Nتا که جزو است او نداند راه بحر * هر غدیری را کند ز اشباه بحر
۱۸۱۱Qچون نداند راهِ یَم کَیْ ره بَرَد * سوی دریا خلق را چون آورد
۱۸۱۱Nچون نداند راه یم کی ره برد * سوی دریا خلق را چون آورد
۱۸۱۲Qمُتَّصل گردد ببحر آنگاه او * ره بَرَد تا بحر همچون سیل و جُو
۱۸۱۲Nمتصل گردد به بحر آن گاه او * ره برد تا بحر همچون سیل و جو
۱۸۱۳Qور کند دعوت بتقلیدی بود * نه از عیان و وَحْی و تاییدی بود
۱۸۱۳Nور کند دعوت به تقلیدی بود * نه از عیان و وحی و تاییدی بود
۱۸۱۴Qگفت پس چون رَحْم داری بر همه * همچو چوپانی بگِرْدِ این رَمه
۱۸۱۴Nگفت پس چون رحم داری بر همه * همچو چوپانی به گرد این رمه
۱۸۱۵Qچون نداری نوحه بر فرزندِ خویش * چونک فصّادِ اَجَلْشان زد بنیش
۱۸۱۵Nچون نداری نوحه بر فرزند خویش * چون که فصاد اجلشان زد به نیش
۱۸۱۶Qچون گواهِ رَحْم اشکِ دیده‌هاست * دیدهٔ تو بی‌نَم و گِرْیه چراست
۱۸۱۶Nچون گواه رحم اشک دیده‌هاست * دیده‌ی تو بی‌نم و گریه چراست
۱۸۱۷Qرُو بزن کرد و بگفتش ای عجوز * خود نباشد فصلِ دَی همچون تَموز
۱۸۱۷Nرو به زن کرد و بگفتش ای عجوز * خود نباشد فصل دی همچون تموز
۱۸۱۸Qجمله گر مُردند ایشان گر حَی‌ْاند * غایب و پنهان ز چشمِ دل کَی‌ْاند
۱۸۱۸Nجمله گر مردند ایشان گر حی‌اند * غایب و پنهان ز چشم دل کی‌اند
۱۸۱۹Qمن چو بینمشان معیَّن پیشِ خویش * از چه رُو رُو را کنم همچون تو ریش
۱۸۱۹Nمن چو بینمشان معین پیش خویش * از چه رو رو را کنم همچون تو ریش
۱۸۲۰Qگرچه بیرون‌اند از دَوْرِ زمان * با من‌اند و گِردِ من بازی‌کُنان
۱۸۲۰Nگر چه بیرونند از دور زمان * با من‌اند و گرد من بازی‌کنان
۱۸۲۱Qگریه از هجران بود یا از فراق * با عزیزانم وصالست و عناق
۱۸۲۱Nگریه از هجران بود یا از فراق * با عزیزانم وصال است و عناق
۱۸۲۲Qخلق اندر خواب می‌بینندشان * من ببیداری همی‌بینم عیان
۱۸۲۲Nخلق اندر خواب می‌بینندشان * من به بیداری همی‌بینم عیان
۱۸۲۳Qزین جهان خود را دَمی پنهان کنم * برگِ حِس را از درخت افشان کنم
۱۸۲۳Nزین جهان خود را دمی پنهان کنم * برگ حس را از درخت افشان کنم
۱۸۲۴Qحِسّ اسیرِ عقل باشد ای فلان * عقل اسیرِ روح باشد هم بِدان
۱۸۲۴Nحس اسیر عقل باشد ای فلان * عقل اسیر روح باشد هم بدان
۱۸۲۵Qدستِ بستهٔ عقل را جان باز کرد * کارهای بسته را هم ساز کرد
۱۸۲۵Nدست بسته‌ی عقل را جان باز کرد * کارهای بسته را هم ساز کرد
۱۸۲۶Qحِسّها و اندیشه بر آبِ صَفا * همچو خَس بگْرفته رویِ آب را
۱۸۲۶Nحسها و اندیشه بر آب صفا * همچو خس بگرفته روی آب را
۱۸۲۷Qدستِ عقل آن خَس بیکسو می‌بَرَد * آب پیدا می‌شود پیشِ خِرَد
۱۸۲۷Nدست عقل آن خس به یک سو می‌برد * آب پیدا می‌شود پیش خرد
۱۸۲۸Qخس بس انبُه بود بر جُو چون حَباب * خس چو یکسو رفت پیدا گشت آب
۱۸۲۸Nخس بس انبه بود بر جو چون حباب * خس چو یک سو رفت پیدا گشت آب
۱۸۲۹Qچونک دستِ عقل نگْشاید خدا * خس فزاید از هوا بر آبِ ما
۱۸۲۹Nچون که دست عقل نگشاید خدا * خس فزاید از هوا بر آب ما
۱۸۳۰Qآب را هر دَم کند پوشیده او * آن هوا خندان و گریان عقلِ تو
۱۸۳۰Nآب را هر دم کند پوشیده او * آن هوا خندان و گریان عقل تو
۱۸۳۱Qچونک تَقْوَی بست دو دستِ هوا * حق گشاید هر دو دستِ عقل را
۱۸۳۱Nچون که تقوی بست دو دست هوا * حق گشاید هر دو دست عقل را
۱۸۳۲Qپس حواسِّ چیره محکومِ تو شد * چون خِرَد سالار و مخدومِ تو شد
۱۸۳۲Nپس حواس چیره محکوم تو شد * چون خرد سالار و مخدوم تو شد
۱۸۳۳Qحسّ را بی‌خواب خواب اندر کند * تا که غَیبْها ز جان سَر بر زند
۱۸۳۳Nحس را بی‌خواب خواب اندر کند * تا که غیبها ز جان سر بر زند
۱۸۳۴Qهم ببیداری ببیند خوابها * هم ز گردون بر گشاید بابها
۱۸۳۴Nهم به بیداری ببیند خوابها * هم ز گردون بر گشاید بابها

block:3080

قصهٔ خواندن شیخ ضریر مصحف را در رُو و بینا شدن وقت قرآت
۱۸۳۵Qدید در ایّام آن شیخِ فقیر * مصحفی در خانهٔ پیری ضریر
۱۸۳۵Nدید در ایام آن شیخ فقیر * مصحفی در خانه‌ی پیری ضریر
۱۸۳۶Qپیشِ او مهمان شد او وقتِ تموز * هر دو زاهد جمع گشته چند روز
۱۸۳۶Nپیش او مهمان شد او وقت تموز * هر دو زاهد جمع گشته چند روز
۱۸۳۷Qگفت اینجا ای عجب مصحف چراست * چونک نابیناست این درویشِ راست
۱۸۳۷Nگفت اینجا ای عجب مصحف چراست * چون که نابیناست این درویش راست
۱۸۳۸Qاندرین اندیشه تشویشش فزود * که جز او را نیست اینجا باش و بود
۱۸۳۸Nاندر این اندیشه تشویشش فزود * که جز او را نیست اینجا باش و بود
۱۸۳۹Qاوست تنها مُصْحفی آویخته * من نیَم گستاخ یا آمیخته
۱۸۳۹Nاوست تنها مصحفی آویخته * من نیم گستاخ یا آمیخته
۱۸۴۰Qتا بپرسم نه خَمُش صبری کنم * تا بصبری بر مُرادی بر زنم
۱۸۴۰Nتا بپرسم نی خمش صبری کنم * تا به صبری بر مرادی بر زنم
۱۸۴۱Qصبر کرد و بود چندی در حَرَج * کشف شد کالصَّبْرُ مِفْتاحُ اؐلْفَرَج
۱۸۴۱Nصبر کرد و بود چندی در حرج * کشف شد کالصبر مفتاح الفرج

block:3081

صبر کردن لُقمان چون درد کی داود حلقه‌ها می‌ساخت از سؤال کردن با این نیَّت کی صبر از سؤال موجب فرج باشد
۱۸۴۲Qرفت لُقمان سوی داودِ صفا * دید کو می‌کرد ز آهن حَلْقه‌ها
۱۸۴۲Nرفت لقمان سوی داود صفا * دید کاو می‌کرد ز آهن حلقه‌ها
۱۸۴۳Qجمله را با همدگر در می‌فگند * ز آهنِ پولاد آن شاهِ بلند
۱۸۴۳Nجمله را با هم دگر در می‌فگند * ز آهن پولاد آن شاه بلند
۱۸۴۴Qصنعتِ زرّادْ او کم دیده بود * در عجب می‌مانْد و وسواسش فزود
۱۸۴۴Nصنعت زراد او کم دیده بود * در عجب می‌ماند و وسواسش فزود
۱۸۴۵Qکین چه شاید بود وا پرسم ازو * که چه می‌سازی ز حلقهٔ تو بتو
۱۸۴۵Nکاین چه شاید بود واپرسم از او * که چه می‌سازی ز حلقه‌ی تو به تو
۱۸۴۶Qباز با خود گفت صبر اولیترست * صبر تا مقصود زُوتر رَهْبَرست
۱۸۴۶Nباز با خود گفت صبر اولیتر است * صبر تا مقصود زوتر رهبر است
۱۸۴۷Qچون نپرسی زودتر کشفت شود * مرغِ صبر از جمله پرّان‌تر بود
۱۸۴۷Nچون نپرسی زودتر کشفت شود * مرغ صبر از جمله پران‌تر بود
۱۸۴۸Qور بپرسی دیرتر حاصل شود * سهل از بی‌صبریَت مُشکِل شود
۱۸۴۸Nور بپرسی دیرتر حاصل شود * سهل از بی‌صبری‌ات مشکل شود
۱۸۴۹Qچونک لقمان تن بزد هم در زمان * شد تمام از صنعتِ داود آن
۱۸۴۹Nچون که لقمان تن بزد هم در زمان * شد تمام از صنعت داود آن
۱۸۵۰Qپس زِرِه سازید و در پوشید او * پیشِ لُقمانِ کریم صَبْرخُو
۱۸۵۰Nپس زره سازید و در پوشید او * پیش لقمان کریم صبر خو
۱۸۵۱Qگفت این نیکو لباسست ای فَتَی * در مُصافّ و جنگ دفعِ زخم را
۱۸۵۱Nگفت این نیکو لباس است ای فتی * در مصاف و جنگ دفع زخم را
۱۸۵۲Qگفت لقمان صبر هم نیکودَمیست * که پناه و دافعِ هر جا غَمیست
۱۸۵۲Nگفت لقمان صبر هم نیکو دمی است * که پناه و دافع هر جا غمی است
۱۸۵۳Qصبر را با حق قرین کرد ای فلان * آخرِ وَ اؐلْعَصْر را آگه بخوان
۱۸۵۳Nصبر را با حق قرین کرد ای فلان * آخر و العصر را آگه بخوان
۱۸۵۴Qصد هزاران کیمیا حقّ آفرید * کیمیایی همچو صبر آدم ندید
۱۸۵۴Nصد هزاران کیمیا حق آفرید * کیمیایی همچو صبر آدم ندید

block:3082

بقیهٔ حکایت نابینا و مصحف
۱۸۵۵Qمردِ مهمان صبر کرد و ناگهان * کشف گشتش حالِ مُشکل در زمان
۱۸۵۵Nمرد مهمان صبر کرد و ناگهان * کشف گشتش حال مشکل در زمان
۱۸۵۶Qنیم شب آوازِ قُرآن را شنید * جَست از خواب آن عجایب را بدید
۱۸۵۶Nنیم شب آواز قرآن را شنید * جست از خواب آن عجایب را بدید
۱۸۵۷Qکه ز مُصْحَف کور می‌خواندی دُرُست * گشت بی‌صبر و ازو آن حال جُست
۱۸۵۷Nکه ز مصحف کور می‌خواندی درست * گشت بی‌صبر و از او آن حال جست
۱۸۵۸Qگفت آیا ای عجب با چشمِ کور * چون همی‌خوانی همی‌بینی سُطور
۱۸۵۸Nگفت آیا ای عجب با چشم کور * چون همی‌خوانی همی‌بینی سطور
۱۸۵۹Qآنچ می‌خوانی بر آن افتاده‌ای * دست را بر حرفِ آن بنْهاده‌ای
۱۸۵۹Nآن چه می‌خوانی بر آن افتاده‌ای * دست را بر حرف آن بنهاده‌ای
۱۸۶۰Qاِصْبَعَت در سَیْر پیدا می‌کند * که نظر بر حرف داری مُسْتَنَد
۱۸۶۰Nاصبعت در سیر پیدا می‌کند * که نظر بر حرف داری مستند
۱۸۶۱Qگفت ای گشته ز جهلِ تن جُدا * این عجب می‌داری از صُنعِ خدا
۱۸۶۱Nگفت ای گشته ز جهل تن جدا * این عجب می‌داری از صنع خدا
۱۸۶۲Qمن ز حَق در خواستم کای مُسْتعان * بر قراءت من حریصم همچو جان
۱۸۶۲Nمن ز حق در خواستم کای مستعان * بر قرائت من حریصم همچو جان
۱۸۶۳Qنیستم حافظ مرا نوری بده * در دُو دیده وقتِ خواندن بی‌گِرِه
۱۸۶۳Nنیستم حافظ مرا نوری بده * در دو دیده وقت خواندن بی‌گره
۱۸۶۴Qباز ده دو دیده‌ام را آن زمان * که بگیرم مصحف و خوانم عیان
۱۸۶۴Nباز ده دو دیده‌ام را آن زمان * که بگیرم مصحف و خوانم عیان
۱۸۶۵Qآمد از حضرت ندا کای مَردِ کار * ای بهَر رنجی بما اومیدوار
۱۸۶۵Nآمد از حضرت ندا کای مرد کار * ای به هر رنجی به ما اومیدوار
۱۸۶۶Qحُسْنِ ظنَّست و امیدی خوش ترا * که ترا گوید به هر دَم برتر آ
۱۸۶۶Nحسن ظن است و امیدی خوش ترا * که ترا گوید به هر دم برتر آ
۱۸۶۷Qهر زمان که قصدِ خواندن باشدت * یا ز مُصْحَفها قراءت بایدت
۱۸۶۷Nهر زمان که قصد خواندن باشدت * یا ز مصحفها قرائت بایدت
۱۸۶۸Qمن در آن دَم وا دهم چشم ترا * تا فرو خوانی مُعظَّم جَوْهَرا
۱۸۶۸Nمن در آن دم وادهم چشم ترا * تا فرو خوانی معظم جوهرا
۱۸۶۹Qهمچنان کرد و هر آن گاهی که من * وا گُشایم مصحف اندر خواندن
۱۸۶۹Nهمچنان کرد و هر آن گاهی که من * واگشایم مصحف اندر خواندن
۱۸۷۰Qآن خبیری که نشد غافل ز کار * آن گرامی پادشاه و کِردِگار
۱۸۷۰Nآن خبیری که نشد غافل ز کار * آن گرامی پادشاه و کردگار
۱۸۷۱Qباز بخشد بینشم آن شاهِ فرد * در زمان همچون چراغِ شب نَوَرْد
۱۸۷۱Nباز بخشد بینشم آن شاه فرد * در زمان همچون چراغ شب نورد
۱۸۷۲Qزین سبب نبْود ولی را اعتراض * هرچ بسْتاند فرستد اعتیاض
۱۸۷۲Nزین سبب نبود ولی را اعتراض * هر چه بستاند فرستد اعتیاض
۱۸۷۳Qگر بسوزد باغت انگورت دهد * در میانِ ماتَمی سُورت دهد
۱۸۷۳Nگر بسوزد باغت انگورت دهد * در میان ماتمی سورت دهد
۱۸۷۴Qآن شَلِ بی‌دست را دستی دهد * کانِ غمها را دلِ مستی دهد
۱۸۷۴Nآن شل بی‌دست را دستی دهد * کان غمها را دل مستی دهد
۱۸۷۵Qلا نُسَلِّم و اعتراض از ما برفت * چون عوض می‌آید از مفقود زفت
۱۸۷۵Nلا نسلم و اعتراض از ما برفت * چون عوض می‌آید از مفقود زفت
۱۸۷۶Qچونک بی‌آتش مرا گرمی رسد * راضیَم گر آتشش ما را کُشد
۱۸۷۶Nچون که بی‌آتش مرا گرمی رسد * راضیم گر آتش ما را کشد
۱۸۷۷Qبی‌چراغی چون دهد او روشنی * گر چراغت شد چه افغان می‌کنی
۱۸۷۷Nبی‌چراغی چون دهد او روشنی * گر چراغت شد چه افغان می‌کنی

block:3083

صفت بعضی اولیا که راضی‌اند باحکام و لابه نکنند کی این حکم را بگردان
۱۸۷۸Qبشْنو اکنون قصّهٔ آن ره‌روان * که ندارند اعتراضی در جهان
۱۸۷۸Nبشنو اکنون قصه‌ی آن رهروان * که ندارند اعتراضی در جهان
۱۸۷۹Qز اولیا اهلِ دُعا خود دیگرند * که گهی دوزند و گاهی می‌درند
۱۸۷۹Nز اولیا اهل دعا خود دیگرند * که گهی دوزند و گاهی می‌درند
۱۸۸۰Qقومِ دیگر می‌شناسم ز اولیا * که دهانشان بسته باشد از دعا
۱۸۸۰Nقوم دیگر می‌شناسم ز اولیا * که دهانشان بسته باشد از دعا
۱۸۸۱Qاز رضا که هست رامِ آن کرام * جُستنِ دفعِ قضاشان شد حرام
۱۸۸۱Nاز رضا که هست رام آن کرام * جستن دفع قضاشان شد حرام
۱۸۸۲Qدر قضا ذوقی همی‌بینند خاص * کُفْرشان آید طلب کردن خلاص
۱۸۸۲Nدر قضا ذوقی همی‌بینند خاص * کفرشان آید طلب کردن خلاص
۱۸۸۳Qحُسْنِ ظنّی بر دلِ ایشان گشود * که نپوشند از غمی جامهٔ کبود
۱۸۸۳Nحسن ظنی بر دل ایشان گشود * که نپوشند از غمی جامه‌ی کبود

block:3084

سؤال کردن بُهلول آن درویش را
۱۸۸۴Qگفت بُهْلول آن یکی درویش را * چونی ای درویش واقف کن مرا
۱۸۸۴Nگفت بهلول آن یکی درویش را * چونی ای درویش واقف کن مرا
۱۸۸۵Qگفت چون باشد کسی که جاودان * بر مرادِ او رود کارِ جهان
۱۸۸۵Nگفت چون باشد کسی که جاودان * بر مراد او رود کار جهان
۱۸۸۶Qسَیْل و جُوها بر مرادِ او روند * اختران ز آن سان که خواهد آن شوند
۱۸۸۶Nسیل و جوها بر مراد او روند * اختران ز آن سان که خواهد آن شوند
۱۸۸۷Qزندگی و مرگ سرهنگانِ او * بر مرادِ او روانه کو بکو
۱۸۸۷Nزندگی و مرگ، سرهنگان او * بر مراد او روانه کو به کو
۱۸۸۸Qهر کجا خواهد فرستد تَعْزِیَت * هر کجا خواهد ببخشد تَهْنِیَت
۱۸۸۸Nهر کجا خواهد فرستد تعزیت * هر کجا خواهد ببخشد تهنیت
۱۸۸۹Qسالکانِ راه هم بر کامِ او * ماندگان از راه هم در دام او
۱۸۸۹Nسالکان راه هم بر کام او * ماندگان از راه هم در دام او
۱۸۹۰Qهیچ دندانی نخندد در جهان * بی‌رضا و امرِ آن فرمان‌روان
۱۸۹۰Nهیچ دندانی نخندد در جهان * بی‌رضا و امر آن فرمان‌روان
۱۸۹۱Qگفت ای شه راست گفتی همچنین * در فر و سیمای تو پیداست این
۱۸۹۱Nگفت ای شه راست گفتی همچنین * در فر و سیمای تو پیداست این
۱۸۹۲Qاین و صد چندینی ای صادق ولیک * شرح کن این را بیان کن نیک نیک
۱۸۹۲Nاین و صد چندینی ای صادق و لیک * شرح کن این را بیان کن نیک نیک
۱۸۹۳Qآنچنانک فاضل و مردِ فُضول * چون بگوشِ او رسد آرد قبول
۱۸۹۳Nآن چنان که فاضل و مرد فضول * چون به گوش او رسد آرد قبول
۱۸۹۴Qآنچنانش شرح کن اندر کلام * که از آن بهره بیابد عقلِ عام
۱۸۹۴Nآن چنانش شرح کن اندر کلام * که از آن بهره بیابد عقل عام
۱۸۹۵Qناطقِ کامل چو خوان‌باشی بود * خوانْش بَرْ هر گونهٔ آشی بود
۱۸۹۵Nناطق کامل چو خوان باشی بود * خوانش پر هر گونه‌ی آشی بود
۱۸۹۶Qکه نماند هیچ مهمان بی‌نوا * هر کسی یابد غذای خود جُدا
۱۸۹۶Nکه نماند هیچ مهمان بی‌نوا * هر کسی یابد غذای خود جدا
۱۸۹۷Qهمچو قرآن که بمعنی هفت تُوست * خاص را و عام را مَطْعَم دَرُوست
۱۸۹۷Nهمچو قرآن که به معنی هفت توست * خاص را و عام را مطعم در اوست
۱۸۹۸Qگفت این باری یقین شد پیشِ عام * که جهان در امرِ یزدانست رام
۱۸۹۸Nگفت این باری یقین شد پیش عام * که جهان در امر یزدان است رام
۱۸۹۹Qهیچ برگی در نیُفتد از درخت * بی‌قضا و حکمِ آن سلطانِ بَخت
۱۸۹۹Nهیچ برگی در نیفتد از درخت * بی‌قضا و حکم آن سلطان بخت
۱۹۰۰Qاز دهان لقمه نشد سوی گلو * تا نگوید لقمه را حق که اُدْخُلوا
۱۹۰۰Nاز دهان لقمه نشد سوی گلو * تا نگوید لقمه را حق که ادخلوا
۱۹۰۱Qمیل و رغبت کان زمامِ آدمیست * جُنبشِ آن رامِ امرِ آن غَنیست
۱۹۰۱Nمیل و رغبت کان زمام آدمی است * جنبش آن رام امر آن غنی است
۱۹۰۲Qدر زمینها و آسمانها ذرّه‌ای * پَر نجُنباند نگردد پَرّه‌ای
۱۹۰۲Nدر زمینها و آسمانها ذره‌ای * پر نجنباند نگردد پره‌ای
۱۹۰۳Qجز بفرمانِ قدیمِ نافذش * شرح نتْوان کرد و جَلْدی نیست خوش
۱۹۰۳Nجز به فرمان قدیم نافذش * شرح نتوان کرد و جلدی نیست خوش
۱۹۰۴Qکی شْمَرَد برگِ درختان را تمام * بی‌نهایت کَیْ شود در نُطق رام
۱۹۰۴Nکه شمرد برگ درختان را تمام * بی‌نهایت کی شود در نطق رام
۱۹۰۵Qاین قَدَر بشْنو که چون کُلّی کار * می‌نگردد جز بامرِ کردگار
۱۹۰۵Nاین قدر بشنو که چون کلی کار * می‌نگردد جز به امر کردگار
۱۹۰۶Qچون قضای حق رضای بنده شد * حکمِ او را بنده‌ای خواهنده شد
۱۹۰۶Nچون قضای حق رضای بنده شد * حکم او را بنده‌ای خواهنده شد
۱۹۰۷Qنی تکلّف نه پیِ مُزد و ثواب * بلک طبعِ او چنین شد مُستطاب
۱۹۰۷Nنی تکلف نه پی مزد و ثواب * بلکه طبع او چنین شد مستطاب
۱۹۰۸Qزندگی خود نخواهد بهرِ خود * نه پیِ ذوقِ حیات مُسْتَلَذ
۱۹۰۸Nزندگی خود نخواهد بهر خود * نی پی ذوق حیات مستلذ
۱۹۰۹Qهر کجا امرِ قِدَم را مَسْلَکیست * زندگی و مُردگی پیشش یکیست
۱۹۰۹Nهر کجا امر قدم را مسلکی است * زندگی و مردگی پیشش یکی است
۱۹۱۰Qبهرِ یزدان می‌زِیَد نی بهرِ گنج * بهرِ یزدان می‌مُرْد نه از خوف رنج
۱۹۱۰Nبهر یزدان می‌زید نی بهر گنج * بهر یزدان می‌مرد نه از خوف و رنج
۱۹۱۱Qهست ایمانش برای خواستِ او * نه برای جَنَّت و اشجار و جُو
۱۹۱۱Nهست ایمانش برای خواست او * نه برای جنت و اشجار و جو
۱۹۱۲Qترکِ کفرش هم برای حق بود * نه ز بیمِ آنک در آتش رود
۱۹۱۲Nترک کفرش هم برای حق بود * نه ز بیم آن که در آتش رود
۱۹۱۳Qاین چنین آمد ز اَصْل آن خویِ او * نه ریاضت نه بجُست و جویِ او
۱۹۱۳Nاین چنین آمد ز اصل آن خوی او * نه ریاضت نه به جست و جوی او
۱۹۱۴Qآنگهان خندد که او بیند رضا * همچو حلوای شکَر او را قضا
۱۹۱۴Nآن گهان خندد که او بیند رضا * همچو حلوای شکر او را قضا
۱۹۱۵Qبنده‌ای کش خوی و خِلقت این بود * نه جهان بر امر و فرمانش رود
۱۹۱۵Nبنده‌ای کش خوی و خلقت این بود * نه جهان بر امر و فرمانش رود؟
۱۹۱۶Qپس چرا لابه کند او یا دُعا * که بگردان ای خداوند این قضا
۱۹۱۶Nپس چرا لابه کند او یا دعا * که بگردان ای خداوند این قضا
۱۹۱۷Qمرگِ او و مرگِ فرزندان او * بهرِ حق پیشش چو حلوا در گلو
۱۹۱۷Nمرگ او و مرگ فرزندان او * بهر حق پیشش چو حلوا در گلو
۱۹۱۸Qنزعِ فرزندان برِ آن با وَفا * چون قطایف پیشِ شیخِ بی‌نوا
۱۹۱۸Nنزع فرزندان بر آن با وفا * چون قطایف پیش شیخ بی‌نوا
۱۹۱۹Qپس چرا گوید دعا الّا مگر * در دعا بیند رضای دادگر
۱۹۱۹Nپس چرا گوید دعا الا مگر * در دعا بیند رضای دادگر
۱۹۲۰Qآن شفاعت و آن دعا نه از رحمِ خود * می‌کند آن بندهٔ صاحب رَشَد
۱۹۲۰Nآن شفاعت و آن دعا نه از رحم خود * می‌کند آن بنده‌ی صاحب رشد
۱۹۲۱Qرحمِ خود را او همان دم سوختست * که چراغِ عشق حقِّ افروختست
۱۹۲۱Nرحم خود را او همان دم سوخته است * که چراغ عشق حق افروخته ست
۱۹۲۲Qدوزخِ اوصافِ او عشقست و او * سوخت مر اوصافِ خود را مو بمو
۱۹۲۲Nدوزخ اوصاف او عشق است و او * سوخت مر اوصاف خود را مو به مو
۱۹۲۳Qهر طَرُوقی این فَرُوقی کَی شناخت * جز دَقُوقی تا درین دولت بتاخت
۱۹۲۳Nهر طروقی این فروقی کی شناخت * جز دقوقی تا در این دولت بتاخت

block:3085

قصهٔ دقوقی الحمدالله علیه و کراماتش
۱۹۲۴Qآن دَقُوقی داشت خوش دیباجه‌ای * عاشق و صاحب کرامت خواجه‌ای
۱۹۲۴Nآن دقوقی داشت خوش دیباجه‌ای * عاشق و صاحب کرامت خواجه‌ای
۱۹۲۵Qدر زمین می‌شد چو مه بر آسمان * شب‌روان را گشته زو روشن روان
۱۹۲۵Nبر زمین می‌شد چو مه بر آسمان * شب روان را گشته زو روشن روان
۱۹۲۶Qدر مقامی مَسْکَنی کم ساختی * کم دو روز اندر دهی انداختی
۱۹۲۶Nدر مقامی مسکنی کم ساختی * کم دو روز اندر دهی انداختی
۱۹۲۷Qگفت در یک خانه گر باشم دو روز * عشقِ آن مَسْکَن کند در من فُروز
۱۹۲۷Nگفت در یک خانه گر باشم دو روز * عشق آن مسکن کند در من فروز
۱۹۲۸Qغِرَّةُ اؐلْمَسْکَنْ أُحاذِرْهُ أَنا * اُنْقُلی یا نَفْس سِیری لِلْغِنا
۱۹۲۸Nغرة المسکن أحاذره أنا * انقلی یا نفس سافر للغنا
۱۹۲۹Qلا أُعَوِّدْ خُلْقَ قَلْبِی بِاؐلْمَکان * کَیْ یکُونَ خَالِصاً فی اؐلْاِمْتِحان
۱۹۲۹Nلا أعود خلق قلبی بالمکان * کی یکون خالصا فی الامتحان
۱۹۳۰Qروز اندر سَیْر بُد شب در نماز * چشم اندر شاه باز او همچو باز
۱۹۳۰Nروز اندر سیر بد شب در نماز * چشم اندر شاه باز او همچو باز
۱۹۳۱Qمُنْقطع از خلق نه از بَد خُوی * مُنفرد از مرد و زن نه از دُوی
۱۹۳۱Nمنقطع از خلق نه از بد خویی * منفرد از مرد و زن نی از دویی
۱۹۳۲Qمُشْفِقی بر خلق و نافع همچو آب * خوش شفیعی و دعااش مُستجاب
۱۹۳۲Nمشفقی بر خلق و نافع همچو آب * خوش شفیعی و دعایش مستجاب
۱۹۳۳Qنیک و بَدْ را مهربان و مُسْتَقَر * بهتر از مادر شهی‌تر از پدر
۱۹۳۳Nنیک و بد را مهربان و مستقر * بهتر از مادر شهی‌تر از پدر
۱۹۳۴Qگفت پیغامبر شما را ای مِهان * چون پدر هستم شفیق و مهربان
۱۹۳۴Nگفت پیغمبر شما را ای مهان * چون پدر هستم شفیق و مهربان
۱۹۳۵Qز آن سبب که جمله اجزای منید * جُزْو را از کُل چرا بر می‌کَنید
۱۹۳۵Nز آن سبب که جمله اجزای منید * جزو را از کل چرا بر می‌کنید
۱۹۳۶Qجُزْو از کُل قطع شد بی‌کار شد * عُضْو از تن قطع شد مُردار شد
۱۹۳۶Nجزو از کل قطع شد بی‌کار شد * عضو از تن قطع شد مردار شد
۱۹۳۷Qتا نپیوندد بکُل بارِ دگر * مرده باشد نبْودش از جان خبر
۱۹۳۷Nتا نپیوندد به کل بار دگر * مرده باشد نبودش از جان خبر
۱۹۳۸Qور بجُنبد نیست آن را خود سَنَد * عُضوِ نَو ببْریده هم جُنْبِش کند
۱۹۳۸Nور بجنبد نیست آن را خود سند * عضو نو ببریده هم جنبش کند
۱۹۳۹Qجُزْو ازین کُل گر بُرَد یک سو رود * این نه آن کُلَّست کو ناقص شود
۱۹۳۹Nجزو ازین کل گر برد یک سو رود * این نه آن کل است کاو ناقص شود
۱۹۴۰Qقطع و وصلِ او نیاید در مَقال * چیزِ ناقص گفته شد بهرِ مثال
۱۹۴۰Nقطع و وصل او نیاید در مقال * چیز ناقص گفته شد بهر مثال

block:3086

باز گشتن بقصّهٔ دقوقی
۱۹۴۱Qمر علی را در مثالی شیر خواند * شیر مثلِ او نباشد گرچه راند
۱۹۴۱Nمر علی را در مثالی شیر خواند * شیر مثل او نباشد گر چه راند
۱۹۴۲Qاز مثال و مِثْل و فرقِ آن بِران * جانبِ قصهٔ دقوقی ای جوان
۱۹۴۲Nاز مثال و مثل و فرق آن بران * جانب قصه‌ی دقوقی ای جوان
۱۹۴۳Qآنک در فَتْوَی امامِ خلق بود * گویِ تقوی از فرشته می‌ربود
۱۹۴۳Nآن که در فتوی امام خلق بود * گوی تقوی از فرشته می‌ربود
۱۹۴۴Qآنک اندر سَیْر مَه را مات کرد * هم ز دین داری او دین رشک خورد
۱۹۴۴Nآن که اندر سیر مه را مات کرد * هم ز دین داری او دین رشک خورد
۱۹۴۵Qبا چنین تقوی و اَوراد و قیام * طالبِ خاصّانِ حق بودی مُدام
۱۹۴۵Nبا چنین تقوی و اوراد و قیام * طالب خاصان حق بودی مدام
۱۹۴۶Qدر سفر مُعْظَم مرادش آن بُدی * که دَمی بر بندهٔ خاصّی زدی
۱۹۴۶Nدر سفر معظم مرادش آن بدی * که دمی بر بنده‌ی خاصی زدی
۱۹۴۷Qاین همی‌گفتی چو می‌رفتی براه * کن قرینِ خاصّگانم ای الٰه
۱۹۴۷Nاین همی‌گفتی چو می‌رفتی به راه * کن قرین خاصگانم ای اله
۱۹۴۸Qیا رَب آنها را که بشْناسد دلم * بنده و بَسته میان و مُجْمِلم
۱۹۴۸Nیا رب آنها را که بشناسد دلم * بنده و بسته میان و مجملم
۱۹۴۹Qو آنک نشْناسم تو ای یزدانِ جان * بر منِ محجوبشان کُن مهربان
۱۹۴۹Nو انکه نشناسم تو ای یزدان جان * بر من محجوبشان کن مهربان
۱۹۵۰Qحضرتش گفتی که ای صدرِ مِهین * این چه عشقست و چه استسقاست این
۱۹۵۰Nحضرتش گفتی که ای صدر مهین * این چه عشق است و چه استسقاست این
۱۹۵۱Qمِهْرِ من داری چه می‌جویی دگر * چون خدا با تُست چون جویی بَشَر
۱۹۵۱Nمهر من داری چه می‌جویی دگر * چون خدا با تست چون جویی بشر
۱۹۵۲Qاو بگفتی یا رب ای دانای راز * تو گشودی در دلم راهِ نیاز
۱۹۵۲Nاو بگفتی یا رب ای دانای راز * تو گشودی در دلم راه نیاز
۱۹۵۳Qدر میانِ بحر اگر بنْشسته‌ام * طمع در آبِ سبو هم بسته‌ام
۱۹۵۳Nدر میان بحر اگر بنشسته‌ام * طمع در آب سبو هم بسته‌ام
۱۹۵۴Qهمچو داودم نَوَد نَعْجه مراست * طمع در نَعْجهٔ حریفم هم بجاست
۱۹۵۴Nهمچو داودم نود نعجه مراست * طمع در نعجه‌ی حریفم هم بجاست
۱۹۵۵Qحرص اندر عشقِ تو فَخرست و جاه * حرص اندر غیرِ تو ننگ و تباه
۱۹۵۵Nحرص اندر عشق تو فخر است و جاه * حرص اندر غیر تو ننگ و تباه
۱۹۵۶Qشهوت و حرصِ نران پیشی بود * و آنِ هیزان ننگ و بدکیشی بود
۱۹۵۶Nشهوت و حرص نران پیشی بود * و آن هیزان ننگ و بد کیشی بود
۱۹۵۷Qحرصِ مردان از رهِ پیشی بود * در مُخنَّث حرص سوی پس رود
۱۹۵۷Nحرص مردان از ره پیشی بود * در مخنث حرص سوی پس رود
۱۹۵۸Qآن یکی حرص از کمالِ مردی است * و آن دگر حرص افتضاح و سردی است
۱۹۵۸Nآن یکی حرص از کمال مردی است * و آن دگر حرص افتضاح و سردی است
۱۹۵۹Qآه سِرّی هست اینجا بس نهان * که سوی خِضْری شود موسی دوان
۱۹۵۹Nآه سری هست اینجا بس نهان * که سوی خضری شود موسی دوان
۱۹۶۰Qهمچو مستسقی کز آبش سِیر نیست * بر هر آنچ یافتی بالله مه‌ایست
۱۹۶۰Nهمچو مستسقی کز آبش سیر نیست * بر هر آن چه یافتی بالله مایست
۱۹۶۱Qبی‌نهایت حضرتست این بارگاه * صَدْر را بگْذار صَدْرِ تُست راه
۱۹۶۱Nبی‌نهایت حضرت است این بارگاه * صدر را بگذار صدر تست راه

block:3087

سرّ طلب کردن موسی خضر را علیهما السّلام با کمال نبوّت و قربت
۱۹۶۲Qاز کَلیمِ حق بیاموز ای کریم * بین چه می‌گوید ز مُشتاقی کَلیم
۱۹۶۲Nاز کلیم حق بیاموز ای کریم * بین چه می‌گوید ز مشتاقی کلیم
۱۹۶۳Qبا چنین جاه و چنین پیغامبری * طالبِ خِضْرم ز خودبینی بَری
۱۹۶۳Nبا چنین جاه و چنین پیغمبری * طالب خضرم ز خود بینی بری
۱۹۶۴Qموسیا تو قومِ خود را هِشته‌ای * در پیِ نیکوپیی سَرْگشته‌ای
۱۹۶۴Nموسیا تو قوم خود را هشته‌ای * در پی نیکو پیی سر گشته‌ای
۱۹۶۵Qکَیْقُبادی رَسته از خوف و رجا * چند گردی چند جویی تا کجا
۱۹۶۵Nکیقبادی رسته از خوف و رجا * چند گردی چند جویی تا کجا
۱۹۶۶Qآنِ تو با تُست و تو واقف برین * آسمانا چند پیمایی زمین
۱۹۶۶Nآن تو با تست و تو واقف بر این * آسمانا چند پیمایی زمین
۱۹۶۷Qگفت موسی این ملامت کم کنید * آفتاب و ماه را کم رَه زنید
۱۹۶۷Nگفت موسی این ملامت کم کنید * آفتاب و ماه را کم ره زنید
۱۹۶۸Qمی‌روم تا مَجْمَع البَحْرَیْنِ من * تا شوم مصحوبِ سلطانِ زَمَن
۱۹۶۸Nمی‌روم تا مجمع البحرین من * تا شوم مصحوب سلطان زمن
۱۹۶۹Qأَجْعَلُ اؐلْخِضْرَ لِأَمری سَبَبا * ذاکَ أَوْ أَمضِی و أَسْرِی‌ حُقُباً
۱۹۶۹Nاجعل الخضر لأمری سببا * ذاک أو أمضی و أسری‌ حُقُباً
۱۹۷۰Qسالها پَرّم بپَرّ و بالها * سالها چه بْوَد هزاران سالها
۱۹۷۰Nسالها پرم به پر و بالها * سالها چه بود هزاران سالها
۱۹۷۱Qمی‌روم یعنی نمی‌ارزد بدان * عشقِ جانان کم مَدان از عشقِ نان
۱۹۷۱Nمی‌روم یعنی نمی‌ارزد بدان * عشق جانان کم مدان از عشق نان
۱۹۷۲Qاین سخن پایان ندارد ای عمو * داستانِ آن دقوقی را بگو
۱۹۷۲Nاین سخن پایان ندارد ای عمو * داستان آن دقوقی را بگو

block:3088

باز گشتن به قصهٔ دقوقی
۱۹۷۳Qآن دقوقی رَحْمَةُ اللَّه عَلَیْه * گفت سافَرْتُ مَدًی فی خَافِقَیْه
۱۹۷۳Nآن دقوقی رحمة اللَّه علیه * گفت سافرت مدی فی خافقیه
۱۹۷۴Qسال و مَه رفتم سفر از عشقِ ماه * بی‌خبر از راه حیران در الٰه
۱۹۷۴Nسال و مه رفتم سفر از عشق ماه * بی‌خبر از راه حیران در اله
۱۹۷۵Qپا برهنه می‌روی بر خار و سنگ * گفت من حیرانم و بی‌خویش و دَنگ
۱۹۷۵Nپا برهنه می‌روی بر خار و سنگ * گفت من حیرانم و بی‌خویش و دنگ
۱۹۷۶Qتو مبین این پایها را بر زمین * زآنک بر دل می‌رود عاشق یقین
۱۹۷۶Nتو مبین این پایها را بر زمین * ز انکه بر دل می‌رود عاشق یقین
۱۹۷۷Qاز ره و منزل ز کوتاه و دراز * دل چه داند اوست مستِ دل‌نواز
۱۹۷۷Nاز ره و منزل ز کوتاه و دراز * دل چه داند اوست مست دلنواز
۱۹۷۸Qآن دراز و کوته اوصافِ تَنست * رفتنِ ارواح دیگر رفتنست
۱۹۷۸Nآن دراز و کوته اوصاف تن است * رفتن ارواح دیگر رفتن است
۱۹۷۹Qتو سفر کردی ز نُطْفه تا بعَقْل * نه بگامی بود نه منزل نه نَقْل
۱۹۷۹Nتو سفر کردی ز نطفه تا به عقل * نی به گامی بود نی منزل نه نقل
۱۹۸۰Qسَیْرِ جان بی‌چون بود در دَوْر و دَیْر * جسمِ ما از جان بیاموزید سَیْر
۱۹۸۰Nسیر جان بی‌چون بود در دور و دیر * جسم ما از جان بیاموزید سیر
۱۹۸۱Qسَیْر جسمانه رها کرد او کنون * می‌رود بی‌چون نهان در شکلِ چون
۱۹۸۱Nسیر جسمانه رها کرد او کنون * می‌رود بی‌چون نهان در شکل چون
۱۹۸۲Qگفت روزی می‌شدم مشتاق‌وار * تا ببینم در بَشَر انوارِ یار
۱۹۸۲Nگفت روزی می‌شدم مشتاق‌وار * تا ببینم در بشر انوار یار
۱۹۸۳Qتا ببینم قُلْزُمی در قطره‌ای * آفتابی دَرْج اندر ذرّه‌ای
۱۹۸۳Nتا ببینم قلزمی در قطره‌ای * آفتابی درج اندر ذره‌ای
۱۹۸۴Qچون رسیدم سوی یک ساحل بگام * بود بیگه گشته روز و وقتِ شام
۱۹۸۴Nچون رسیدم سوی یک ساحل به گام * بود بی‌گه گشته روز و وقت شام

block:3089

نمودن مثال هفت شمع سوی ساحل
۱۹۸۵Qهفت شمع از دُور دیدم ناگهان * اندر آن ساحل شتابیدم بدان
۱۹۸۵Nهفت شمع از دور دیدم ناگهان * اندر آن ساحل شتابیدم بدان
۱۹۸۶Qنورِ شعلهٔ هر یکی شمعی از آن * بر شده خوش تا عنانِ آسمان
۱۹۸۶Nنور شعله‌ی هر یکی شمعی از آن * بر شده خوش تا عنان آسمان
۱۹۸۷Qخیره گشتم خیرگی هم خیره گشت * موجِ حیرت عقل را از سَر گذشت
۱۹۸۷Nخیره گشتم خیرگی هم خیره گشت * موج حیرت عقل را از سر گذشت
۱۹۸۸Qاین چگونه شمعها افروختست * کین دو دیدهٔ خلق از اینها دوختست
۱۹۸۸Nاین چگونه شمعها افروخته ست * کاین دو دیده‌ی خلق از اینها دوخته ست
۱۹۸۹Qخلق جویانِ چراغی گشته بود * پیشِ آن شمعی که بر مَه می‌فزود
۱۹۸۹Nخلق جویان چراغی گشته بود * پیش آن شمعی که بر مه می‌فزود
۱۹۹۰Qچشم‌بندی بُد عجب بر دیده‌ها * بَنْدشان می‌کرد یَهْدِی مَنْ یَشا
۱۹۹۰Nچشم بندی بد عجب بر دیده‌ها * بندشان می‌کرد یَهْدِی مَنْ یَشاءُ

block:3090

شدن آن هفت شمع بر مثال یک شمع
۱۹۹۱Qباز می‌دیدم که می‌شد هفت یک * می‌شکافد نورِ او جَیْبِ فلک
۱۹۹۱Nباز می‌دیدم که می‌شد هفت یک * می‌شکافد نور او جیب فلک
۱۹۹۲Qباز آن یک بارِ دیگر هفت شد * مستی و حیرانی من زفت شد
۱۹۹۲Nباز آن یک بار دیگر هفت شد * مستی و حیرانی من زفت شد
۱۹۹۳Qاتّصالاتی میانِ شَمْعها * که نیاید بر زبان و گفتِ ما
۱۹۹۳Nاتصالاتی میان شمعها * که نیاید بر زبان و گفت ما
۱۹۹۴Qآنک یک دیدن کند اِدراکِ آن * سالها نتْوان نمودن از زبان
۱۹۹۴Nآن که یک دیدن کند ادراک آن * سالها نتوان نمودن از زبان
۱۹۹۵Qآنک یک دَم بیندش اِدراکِ هوش * سالها نتْوان شنودن آن بگوش
۱۹۹۵Nآن که یک دم بیندش ادراک هوش * سالها نتوان شنودن آن بگوش
۱۹۹۶Qچونک پایانی ندارد رَوْ إِلَیْک * زانک لا أُحصِی ثَنَاءً ما عَلَیْک
۱۹۹۶Nچون که پایانی ندارد رو الیک * ز انکه لا أحصی ثناء ما علیک
۱۹۹۷Qپیشتر رفتم دوان کان شمعها * تا چه چیزست از نشانِ کبریا
۱۹۹۷Nپیشتر رفتم دوان کان شمعها * تا چه چیز است از نشان کبریا
۱۹۹۸Qمی‌شدم بی‌خویش و مدهوش و خراب * تا بیُفتادم ز تَعجیل و شتاب
۱۹۹۸Nمی‌شدم بی‌خویش و مدهوش و خراب * تا بیفتادم ز تعجیل و شتاب
۱۹۹۹Qساعتی بی‌هوش و بی‌عقل اندرین * اوفتادم بر سرِ خاکِ زمین
۱۹۹۹Nساعتی بی‌هوش و بی‌عقل اندر این * اوفتادم بر سر خاک زمین
۲۰۰۰Qباز با هوش آمدم برخاستم * در رَوِش گویی نه سر نه پاستم
۲۰۰۰Nباز با هوش آمدم برخاستم * در روش گویی نه سر نی پاستم

block:3091

نمودن آن شمعها در نظر هفت مرد
۲۰۰۱Qهفت شمع اندر نظر شد هفت مرد * نُورشان می‌شد بسَقْفِ لاژورد
۲۰۰۱Nهفت شمع اندر نظر شد هفت مرد * نورشان می‌شد به سقف لاجورد
۲۰۰۲Qپیشِ آن انوار نورِ روز دُرد * از صلابت نورها را می‌سُتُرد
۲۰۰۲Nپیش آن انوار نور روز درد * از صلابت نورها را می‌سترد

block:3092

باز شدن آن شمعها هفت درخت
۲۰۰۳Qباز هر یک مَرد شد شکلِ درخت * چشمم از سبزی ایشان نیکبخت
۲۰۰۳Nباز هر یک مرد شد شکل درخت * چشمم از سبزی ایشان نیک بخت
۲۰۰۴Qز انبُهی برگ پیدا نیست شاخ * برگ هم گُم گشته از میوهٔ فراخ
۲۰۰۴Nز انبهی برگ پیدا نیست شاخ * برگ هم گم گشته از میوه‌ی فراخ
۲۰۰۵Qهر درختی شاخ بر سِدْره زده * سِدْره چه بْوَد از خَلا بیرون شده
۲۰۰۵Nهر درختی شاخ بر سدره زده * سدره چه بود از خلا بیرون شده
۲۰۰۶Qبیخِ هر یک رفته در قعرِ زمین * زیرتر از گاو و ماهی بُد یقین
۲۰۰۶Nبیخ هر یک رفته در قعر زمین * زیرتر از گاو و ماهی بد یقین
۲۰۰۷Qبیخشان از شاخ خندان‌رُوی‌تر * عقل از آن اَشْکالشان زیر و زبر
۲۰۰۷Nبیخشان از شاخ خندان‌روی‌تر * عقل از آن اشکالشان زیر و زبر
۲۰۰۸Qمیوه‌ای که بر شکافیدی ز زُور * همچو آب از میوه جَستی برقِ نور
۲۰۰۸Nمیوه‌ای که بر شکافیدی ز زور * همچو آب از میوه جستی برق نور

block:3093

مخفی بودن آن درختان از چشم خلق
۲۰۰۹Qاین عجب‌تر که بریشان می‌گذشت * صد هزاران خَلْق از صحرا و دشت
۲۰۰۹Nاین عجب‌تر که بر ایشان می‌گذشت * صد هزاران خلق از صحرا و دشت
۲۰۱۰Qز آرزوی سایه جان می‌باختند * از گلیمی سایه‌بان می‌ساختند
۲۰۱۰Nز آرزوی سایه جان می‌باختند * از گلیمی سایه‌بان می‌ساختند
۲۰۱۱Qسایهٔ آن را نمی‌دیدند هیچ * صد تَفُو بر دیده‌های پیچ پیچ
۲۰۱۱Nسایه‌ی آن را نمی‌دیدند هیچ * صد تفو بر دیده‌های پیچ پیچ
۲۰۱۲Qخَتْم کرده قهرِ حق بر دیده‌ها * که نبیند ماه را بیند سُها
۲۰۱۲Nختم کرده قهر حق بر دیده‌ها * که نبیند ماه را بیند سها
۲۰۱۳Qذرّه‌ای را بیند و خورشید نه * لیک از لطف و کرم نومید نه
۲۰۱۳Nذره‌ای را بیند و خورشید نه * لیک از لطف و کرم نومید نه
۲۰۱۴Qکاروانها بی‌نوا وین میوه‌ها * پُخته می‌ریزد چه سِحرست ای خدا
۲۰۱۴Nکاروانها بی‌نوا و این میوه‌ها * پخته می‌ریزد چه سحر است ای خدا
۲۰۱۵Qسیبِ پوسیده هی چیدند خلق * درهم‌ افتاده بیَغْما خشک حلق
۲۰۱۵Nسیب پوسیده هی چیدند خلق * درهم‌افتاده به یغما خشک حلق
۲۰۱۶Qگفته هر برگ و شکوفهٔ آن غُصون * دَم بدَم یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ
۲۰۱۶Nگفته هر برگ و شکوفه‌ی آن غصون * دم‌به‌دم‌ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ
۲۰۱۷Qبانگ می‌آمد ز سوی هر درخت * سوی ما آیید خلقِ شُوربخت
۲۰۱۷Nبانگ می‌آمد ز سوی هر درخت * سوی ما آیید خلق شور بخت
۲۰۱۸Qبانگ می‌آمد ز غیرت بر شجر * چشمشان بستیم‌ کَلَّا لا وَزَرَ
۲۰۱۸Nبانگ می‌آمد ز غیرت بر شجر * چشمشان بستیم‌ کَلَّا لا وَزَرَ
۲۰۱۹Qگر کسی می‌گفتشان کین سو روید * تا ازین اشجار مُسْتَسْعَد شوید
۲۰۱۹Nگر کسی می‌گفتشان کاین سو روید * تا از این اشجار مستسعد شوید
۲۰۲۰Qجمله می‌گفتند کین مسکینِ مست * از قضاء اللَّه دیوانه شُدست
۲۰۲۰Nجمله می‌گفتند کاین مسکین مست * از قضاء اللَّه دیوانه شده‌ست
۲۰۲۱Qمغزِ این مسکین ز سَوْدای دراز * وز ریاضت گشت فاسد چون پیاز
۲۰۲۱Nمغز این مسکین ز سودای دراز * وز ریاضت گشت فاسد چون پیاز
۲۰۲۲Qاو عَجَب می‌مانْد یا رَب حال چیست * خلق را این پرده و اِضلال چیست
۲۰۲۲Nاو عجب می‌ماند یا رب حال چیست * خلق را این پرده و اضلال چیست
۲۰۲۳Qخلقِ گوناگونِ با صد رای و عقل * یک قَدَم آن سو نمی‌آرند نَقْل
۲۰۲۳Nخلق گوناگون با صد رای و عقل * یک قدم آن سو نمی‌آرند نقل
۲۰۲۴Qعاقلان و زیرکانشان ز اِتّفاق * گشته مُنْکِر زین چنین باغی و عاق
۲۰۲۴Nعاقلان و زیرکانشان ز اتفاق * گشته منکر زین چنین باغی و عاق
۲۰۲۵Qیا منم دیوانه و خیره شده * دیو چیزی مر مرا بر سر زده
۲۰۲۵Nیا منم دیوانه و خیره شده * دیو چیزی مر مرا بر سر زده
۲۰۲۶Qچشم می‌مالم بهَر لحظه که من * خواب می‌بینم خیال اندر زَمَن
۲۰۲۶Nچشم می‌مالم به هر لحظه که من * خواب می‌بینم خیال اندر زمن
۲۰۲۷Qخواب چه بْوَد بر درختان می‌روم * میوه‌هاشان می‌خورم چون نگْرَوَم
۲۰۲۷Nخواب چه بود بر درختان می‌روم * میوه‌هاشان می‌خورم چون نگروم
۲۰۲۸Qباز چون من بنْگرم در مُنکران * که همی‌گیرند زین بُستان کران
۲۰۲۸Nباز چون من بنگرم در منکران * که همی‌گیرند زین بستان کران
۲۰۲۹Qبا کمالِ احتیاج و افتقار * ز آرزوی نیمْ غُوره جانسپار
۲۰۲۹Nبا کمال احتیاج و افتقار * ز آرزوی نیم غوره جان سپار
۲۰۳۰Qز اشتیاق و حرصِ یک برگِ درخت * می‌زنند این بی‌نوایان آهِ سخت
۲۰۳۰Nز اشتیاق و حرص یک برگ درخت * می‌زنند این بی‌نوایان آه سخت
۲۰۳۱Qدر هزیمت زین درخت و زین ثمار * این خلایق صد هزار اندر هزار
۲۰۳۱Nدر هزیمت زین درخت و زین ثمار * این خلایق صد هزار اندر هزار
۲۰۳۲Qباز می‌گویم عَجَب من بی‌خودم * دست در شاخِ خیالی در زدم
۲۰۳۲Nباز می‌گویم عجب من بی‌خودم * دست در شاخ خیالی در زدم
۲۰۳۳Qحتی إِِذا مَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ‌ بگو * تا بظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا
۲۰۳۳Nحتی إِذ ما اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ‌ بگو * تا یظنوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا
۲۰۳۴Qاین قرآت خوان که تخفیف کذب * این بود که خویش بیند مُحَتجِب
۲۰۳۴Nاین قرائت خوان که تخفیف کذب * این بود که خویش بیند محتجب
۲۰۳۵Qدر گمان افتاد جانِ انبیا * ز اتّفاقِ مُنْکرِی اَشْقیا
۲۰۳۵Nدر گمان افتاد جان انبیا * ز اتفاق منکری اشقیا
۲۰۳۶Qجآاهُمْ بَعْدَ التَّشَکُّک نَصْرُنا * تَرْکشان گو بر درختِ جان بر آ
۲۰۳۶Nجاءهم بعد التشکک نصرنا * ترکشان گو بر درخت جان بر آ
۲۰۳۷Qمی‌خور و می‌ده بدان کش روزیَست * هر دم و هر لحظه سحر آموزیَست
۲۰۳۷Nمی‌خور و می‌ده بدان کش روزی است * هر دم و هر لحظه سحر آموزی است
۲۰۳۸Qخلق گویان ای عجب این بانگ چیست * چون که صحْرا از درخت و بَر تهیست
۲۰۳۸Nخلق گویان ای عجب این بانگ چیست * چون که صحرا از درخت و بر تهی است
۲۰۳۹Qگیج گشتیم از دَمِ سَوْداییان * که بنزدیکِ شما باغست و خوان
۲۰۳۹Nگیج گشتیم از دم سوداییان * که به نزدیک شما باغ است و خوان
۲۰۴۰Qچشم می‌مالیم اینجا باغ نیست * یا بیابانست یا مُشکل رهیست
۲۰۴۰Nچشم می‌مالیم اینجا باغ نیست * یا بیابان است یا مشکل رهی است
۲۰۴۱Qای عجب چندین دراز این گفت‌وگو * چون بود بیهوده ور خود هست کو
۲۰۴۱Nای عجب چندین دراز این گفت‌وگو * چون بود بی‌هوده ور خود هست کو
۲۰۴۲Qمن همی‌گویم چو ایشان ای عجب * این چنین مُهری چرا زد صُنعِ رَب
۲۰۴۲Nمن همی‌گویم چو ایشان ای عجب * این چنین مهری چرا زد صنع رب
۲۰۴۳Qزین تنازعها محمّد در عجب * در تعجّب نیز مانده بُو لَهَب
۲۰۴۳Nزین تنازعها محمد در عجب * در تعجب نیز مانده بو لهب
۲۰۴۴Qزین عجب تا آن عجب فرقیست ژرف * تا چه خواهد کرد سلطانِ شگرف
۲۰۴۴Nزین عجب تا آن عجب فرقی است ژرف * تا چه خواهد کرد سلطان شگرف
۲۰۴۵Qای دقوقی تیزتر ران هین خموش * چند گویی چند چون قحطست گوش
۲۰۴۵Nای دقوقی تیزتر ران هین خموش * چند گویی چند چون قحط است گوش

block:3094

یک درخت شدن آن هفت درخت
۲۰۴۶Qگفت راندم پیشتر من نیکبخت * باز شد آن هفت جمله یک درخت
۲۰۴۶Nگفت راندم پیشتر من نیک بخت * باز شد آن هفت جمله یک درخت
۲۰۴۷Qهفت می‌شد فرد می‌شد هر دَمی * من چه سان می‌گشتم از حیرت همی
۲۰۴۷Nهفت می‌شد فرد می‌شد هر دمی * من چسان می‌گشتم از حیرت همی
۲۰۴۸Qبعد از آن دیدم درختان در نماز * صف کشیده چون جماعت کرده ساز
۲۰۴۸Nبعد از آن دیدم درختان در نماز * صف کشیده چون جماعت کرده ساز
۲۰۴۹Qیک درخت از پیش مانندِ اِمام * دیگران اندر پسِ او در قیام
۲۰۴۹Nیک درخت از پیش مانند امام * دیگران اندر پس او در قیام
۲۰۵۰Qآن قیام و آن رکوع و آن سجود * از درختان بس شِگِفْتم می‌نمود
۲۰۵۰Nآن قیام و آن رکوع و آن سجود * از درختان بس شگفتم می‌نمود
۲۰۵۱Qیاد کردم قولِ حق را آن زمان * گفت النَّجم و شَجَر را یَسْجُدان
۲۰۵۱Nیاد کردم قول حق را آن زمان * گفت النجم و شجر را یسجدان
۲۰۵۲Qاین درختان را نه زانو نه میان * این چه ترتیب نمازست آنچنان
۲۰۵۲Nاین درختان را نه زانو نه میان * این چه ترتیب نماز است آن چنان
۲۰۵۳Qآمد اِلهامِ خدا کای با فُروز * می عجب داری ز کارِ ما هنوز
۲۰۵۳Nآمد الهام خدا کای با فروز * می عجب داری ز کار ما هنوز

block:3095

هفت مرد شدن آن هفت درخت
۲۰۵۴Qبعدِ دیری گشت آنها هفت مرد * جمله در قعده پیِ یزدانِ فرد
۲۰۵۴Nبعد دیری گشت آنها هفت مرد * جمله در قعده پی یزدان فرد
۲۰۵۵Qچشم می‌مالم که آن هفت ارسلان * تا کیانند و چه دارند از جهان
۲۰۵۵Nچشم می‌مالم که آن هفت ارسلان * تا کیانند و چه دارند از جهان
۲۰۵۶Qچون نزدیکی رسیدم من ز راه * کردم ایشان را سلام از انتباه
۲۰۵۶Nچون به نزدیکی رسیدم من ز راه * کردم ایشان را سلام از انتباه
۲۰۵۷Qقوم گفتندم جوابِ آن سلام * ای دقوقی مَفْخَر و تاجِ کرام
۲۰۵۷Nقوم گفتندم جواب آن سلام * ای دقوقی مفخر و تاج کرام
۲۰۵۸Qگفتم آخر چون مرا بشْناختند * پیش ازین بر من نظر ننداختند
۲۰۵۸Nگفتم آخر چون مرا بشناختند * پیش از این بر من نظر ننداختند
۲۰۵۹Qاز ضمیرِ من بدانستند زود * یکدگر را بنگریدند از فرود
۲۰۵۹Nاز ضمیر من بدانستند زود * یکدگر را بنگریدند از فرود
۲۰۶۰Qپاسخم دادند خندان کای عزیز * این بپوشیدست اکنون بر تو نیز
۲۰۶۰Nپاسخم دادند خندان کای عزیز * این بپوشیده ست اکنون بر تو نیز
۲۰۶۱Qبر دلی کو در تحیُّر با خداست * کَی شود پوشیده رازِ چپ و راست
۲۰۶۱Nبر دلی کاو در تحیر با خداست * کی شود پوشیده راز چپ و راست
۲۰۶۲Qگفتم ار سوی حقایق بشْکفند * چون ز اِسْمِ حرفِ رَسْمی واقفند
۲۰۶۲Nگفتم ار سوی حقایق بشکفند * چون ز اسم حرف رسمی واقفند
۲۰۶۳Qگفت اگر اسمی شود غیب از ولی * آن ز استغراق دان نه از جاهلی
۲۰۶۳Nگفت اگر اسمی شود غیب از ولی * آن ز استغراق دان نز جاهلی
۲۰۶۴Qبعد از آن گفتند ما را آرزوست * اقتدا کردن بتو ای پاک‌دوست
۲۰۶۴Nبعد از آن گفتند ما را آرزوست * اقتدا کردن به تو ای پاک دوست
۲۰۶۵Qگفتم آری لیک یک ساعت که من * مُشکلاتی دارم از دَوْرِ زَمَن
۲۰۶۵Nگفتم آری لیک یک ساعت که من * مشکلاتی دارم از دور زمن
۲۰۶۶Qتا شود آن حل بصحبتهای پاک * که بصحبت رُوید انگوری ز خاک
۲۰۶۶Nتا شود آن حل به صحبتهای پاک * که به صحبت روید انگوری ز خاک
۲۰۶۷Qدانهٔ پُرمغز با خاکِ دُژَم * خلوتی و صحبتی کرد از کرم
۲۰۶۷Nدانه‌ی پر مغز با خاک دژم * خلوتی و صحبتی کرد از کرم
۲۰۶۸Qخویشتن در خاک کُلّی محو کرد * تا نماندش رنگ و بو و سرخ و زرد
۲۰۶۸Nخویشتن در خاک کلی محو کرد * تا نماندش رنگ و بو و سرخ و زرد
۲۰۶۹Qاز پسِ آن محو قبضِ او نماند * پَر گشاد و بسط شد مَرْکَب برانْد
۲۰۶۹Nاز پس آن محو قبض او نماند * پر گشاد و بسط شد مرکب براند
۲۰۷۰Qپیشِ اصلِ خویش چون بی‌خویش شد * رفت صورت جلوهٔ معنیش شد
۲۰۷۰Nپیش اصل خویش چون بی‌خویش شد * رفت صورت جلوه‌ی معنیش شد
۲۰۷۱Qسَر چنین کردند هین فرمان تراست * تَفِّ دل از سَر چنین کردن بخاست
۲۰۷۱Nسر چنین کردند هین فرمان تراست * تف دل از سر چنین کردن بخاست
۲۰۷۲Qساعتی با آن گروهِ مُجْتَبَی * چون مُراقب گشتم و از خود جُدا
۲۰۷۲Nساعتی با آن گروه مجتبی * چون مراقب گشتم و از خود جدا
۲۰۷۳Qهم در آن ساعت ز ساعت رَست جان * زانک ساعت پیر گرداند جوان
۲۰۷۳Nهم در آن ساعت ز ساعت رست جان * ز انکه ساعت پیر گرداند جوان
۲۰۷۴Qجمله تلوینها ز ساعت خاستست * رَست از تلوین که از ساعت بِرَست
۲۰۷۴Nجمله تلوینها ز ساعت خاسته ست * رست از تلوین که از ساعت برست
۲۰۷۵Qچون ز ساعت ساعتی بیرون شوی * چون نماند مَحْرَمِ بی‌چون شوی
۲۰۷۵Nچون ز ساعت ساعتی بیرون شوی * چون نماند محرم بی‌چون شوی
۲۰۷۶Qساعت از بی‌ساعتی آگاه نیست * زانکس آن سو جز تحیّر راه نیست
۲۰۷۶Nساعت از بی‌ساعتی آگاه نیست * ز آن کس آن سو جز تحیر راه نیست
۲۰۷۷Qهر نفر را بر طویلهٔ خاصِ او * بسته‌اند اندر جهانِ جُست و جو
۲۰۷۷Nهر نفر را بر طویله‌ی خاص او * بسته‌اند اندر جهان جستجو
۲۰۷۸Qمُنْتَصِب بر هر طویله رایضی * جز بدستوری نیاید رافضی
۲۰۷۸Nمنتصب بر هر طویله رایضی * جز به دستوری نیاید رافضی
۲۰۷۹Qاز هوس گر از طویله بسْکُلَد * در طویلهٔ دیگران سَر در کند
۲۰۷۹Nاز هوس گر از طویله بگسلد * در طویله‌ی دیگران سر در کند
۲۰۸۰Qدر زمان آخُورچیانِ چُستِ خوش * گوشهٔ اَفْسارِ او گیرند و کَش
۲۰۸۰Nدر زمان آخورچیان چست خوش * گوشه‌ی افسار او گیرند و کش
۲۰۸۱Qحافظان را گر نبینی ای عَیار * اختیارت را ببین بی‌اختیار
۲۰۸۱Nحافظان را گر نبینی ای عیار * اختیارت را ببین بی‌اختیار
۲۰۸۲Qاختیاری می‌کنی و دست و پا * بر گشادستت چرا حَبْسی چرا
۲۰۸۲Nاختیاری می‌کنی و دست و پا * بر گشاده ستت چرا حبسی چرا
۲۰۸۳Qرُوی در انکارِ حافظ بُرده‌ای * نام تهدیداتِ نَفْسش کرده‌ای
۲۰۸۳Nروی در انکار حافظ برده‌ای * نام تهدیدات نفسش کرده‌ای

block:3096

پیش رفتن دقوقی رحمة الله علیه با مامت
۲۰۸۴Qاین سخن پایان ندارد تیز دَوْ * هین نماز آمد دقوقی پیش رَوْ
۲۰۸۴Nاین سخن پایان ندارد تیز دو * هین نماز آمد دقوقی پیش رو
۲۰۸۵Qاین یگانه هین دوگانه برگزار * تا مزیَّن گردد از تو روزگار
۲۰۸۵Nاین یگانه هین دوگانه برگزار * تا مزین گردد از تو روزگار
۲۰۸۶Qای امامِ چشم‌روشن در صَلا * چشمِ روشن باید ایدَرْ پیشوا
۲۰۸۶Nای امام چشم روشن در صلا * چشم روشن باید اندر پیشوا
۲۰۸۷Qدر شریعت هست مکروه ای کیا * در امامت پیش کردن کور را
۲۰۸۷Nدر شریعت هست مکروه ای کیا * در امامت پیش کردن کور را
۲۰۸۸Qگرچه حافظ باشد و چُست و فقیه * چشم روشن به وگر باشد سفیه
۲۰۸۸Nگر چه حافظ باشد و چست و فقیه * چشم روشن به و گر باشد سفیه
۲۰۸۹Qکور را پرهیز نبود از قَذَر * چشم باشد اصلِ پرهیز و حذر
۲۰۸۹Nکور را پرهیز نبود از قذر * چشم باشد اصل پرهیز و حذر
۲۰۹۰Qاو پلیدی را نبیند در عُبور * هیچ مومن را مبادا چشمِ کور
۲۰۹۰Nاو پلیدی را نبیند در عبور * هیچ مومن را مبادا چشم کور
۲۰۹۱Qکورِ ظاهر در نجاسهٔ ظاهرست * کورِ باطن در نجاسات سِرست
۲۰۹۱Nکور ظاهر در نجاسه‌ی ظاهر است * کور باطن در نجاسات سر است
۲۰۹۲Qاین نجاسهٔ ظاهر از آبی رود * آن نجاسهٔ باطن افزون می‌شود
۲۰۹۲Nاین نجاسه‌ی ظاهر از آبی رود * آن نجاسه‌ی باطن افزون می‌شود
۲۰۹۳Qجز به آبِ چشم نتْوان شُستن آن * چون نجاساتِ بواطن شد عیان
۲۰۹۳Nجز به آب چشم نتوان شستن آن * چون نجاسات بواطن شد عیان
۲۰۹۴Qچون نَجَس خواندست کافر را خدا * آن نجاست نیست بر ظاهر وَرا
۲۰۹۴Nچون نجس خوانده ست کافر را خدا * آن نجاست نیست بر ظاهر و را
۲۰۹۵Qظاهرِ کافر مُلَّوث نیست زین * آن نجاست هست در اخلاق و دین
۲۰۹۵Nظاهر کافر ملوث نیست زین * آن نجاست هست در اخلاق و دین
۲۰۹۶Qاین نجاست بُویش آید بیست گام * و آن نجاست بُویش از رَی تا بشام
۲۰۹۶Nاین نجاست بویش آید بیست گام * و آن نجاست بویش از ری تا به شام
۲۰۹۷Qبلکه بُویش آسمانها بر رود * بر دماغِ حُور و رِضْوان بر شود
۲۰۹۷Nبلکه بویش آسمانها بر رود * بر دماغ حور و رضوان بر شود
۲۰۹۸Qاینچ می‌گویم بقدرِ فهمِ تُست * مُردَم اندر حسرتِ فهم دُرُست
۲۰۹۸Nاین چه می‌گویم به قدر فهم تست * مردم اندر حسرت فهم درست
۲۰۹۹Qفهم آبست و وجودِ تن سبو * چون سبو بشْکست ریزد آب ازو
۲۰۹۹Nفهم آب است و وجود تن سبو * چون سبو بشکست ریزد آب از او
۲۱۰۰Qاین سبو را پنج سوراخست ژَرْف * اندرو نه آب ماند خود نه برف
۲۱۰۰Nاین سبو را پنج سوراخ است ژرف * اندر او نه آب ماند خود نه برف
۲۱۰۱Qأمرِ غُضُّوا غَضّةَّ أَبصارَکُمْ * هم شنیدی راست ننهادی تو سُم
۲۱۰۱Nأمر غضوا غضه أبصارکم * هم شنیدی راست ننهادی تو سم
۲۱۰۲Qاز دهانت نطق فهمت را برد * گوش چون ریگست فهمت را خورد
۲۱۰۲Nاز دهانت نطق فهمت را برد * گوش چون ریگ است فهمت را خورد
۲۱۰۳Qهمچنین سوراخهای دیگرت * می‌کشاند آبِ فهمِ مُضْمَرت
۲۱۰۳Nهمچنین سوراخهای دیگرت * می‌کشاند آب فهم مضمرت
۲۱۰۴Qگر ز دریا آب را بیرون کنی * بی‌عوض آن بحر را هامون کنی
۲۱۰۴Nگر ز دریا آب را بیرون کنی * بی‌عوض آن بحر را هامون کنی
۲۱۰۵Qبیگهست ار نه بگویم حال را * مَدْخَلِ اَعْواض را و اَبْدال را
۲۱۰۵Nبی‌گه است ار نه بگویم حال را * مدخل اعواض را و ابدال را
۲۱۰۶Qکان عوضها و بدلها بحر را * از کجا آید ز بَعْدِ خرجها
۲۱۰۶Nکان عوضها و بدلها بحر را * از کجا آید ز بعد خرجها
۲۱۰۷Qصد هزاران جانور زو می‌خورند * ابرها هم از برونش می‌برند
۲۱۰۷Nصد هزاران جانور زو می‌خورند * ابرها هم از برونش می‌برند
۲۱۰۸Qباز دریا آن عوضها می‌کَشَد * از کجا دانند اصحابِ رَشَد
۲۱۰۸Nباز دریا آن عوضها می‌کشد * از کجا، دانند اصحاب رشد
۲۱۰۹Qقصَّه‌ها آغاز کردیم از شتاب * ماند بی‌مَخْلَص درونِ این کتاب
۲۱۰۹Nقصه‌ها آغاز کردیم از شتاب * ماند بی‌مخلص درون این کتاب
۲۱۱۰Qای ضیاء الحق حُسام الدّینِ راد * که فلک و اَرْکان چو تو شاهی نزاد
۲۱۱۰Nای ضیاء الحق حسام الدین راد * که فلک و ارکان چو تو شاهی نزاد
۲۱۱۱Qتو بنادِر آمدی در جان و دل * ای دل و جان از قدومِ تو خَجِل
۲۱۱۱Nتو به نادر آمدی در جان و دل * ای دل و جان از قدوم تو خجل
۲۱۱۲Qچند کردم مدحِ قومِ ما مَضَی * قصدِ من ز آنها تو بودی ز اِقتضا
۲۱۱۲Nچند کردم مدح قوم ما مضی * قصد من ز آنها تو بودی ز اقتضا
۲۱۱۳Qخانهٔ خود را شناسد خود دعا * تو بنامِ هر که خواهی کن ثنا
۲۱۱۳Nخانه‌ی خود را شناسد خود دعا * تو به نام هر که خواهی کن ثنا
۲۱۱۴Qبهرِ کتمانِ مدیح از نامَحَل * حق نهادست این حکایات و مَثَل
۲۱۱۴Nبهر کتمان مدیح از نامحل * حق نهاده ست این حکایات و مثل
۲۱۱۵Qگر چه آن مدح از تو هم آمد خجل * لیک بپْذیرد خدا جَهدُ اُلمُقِل
۲۱۱۵Nگر چه آن مدح از تو هم آمد خجل * لیک بپذیرد خدا جهد المقل
۲۱۱۶Qحق پذیرد کسره‌ای دارد مُعاف * کز دو دیدهٔ کور دو قطره کفاف
۲۱۱۶Nحق پذیرد کسره ای دارد معاف * کز دو دیده‌ی کور دو قطره کفاف
۲۱۱۷Qمرغ و ماهی داند آن ابهام را * که ستودم مُجْمَل این خوش‌نام را
۲۱۱۷Nمرغ و ماهی داند آن ابهام را * که ستودم مجمل این خوش نام را
۲۱۱۸Qتا برو آهِ حسودان کم وَزَد * تا خیالش را بدندان کم گزد
۲۱۱۸Nتا بر او آه حسودان کم وزد * تا خیالش را به دندان کم گزد
۲۱۱۹Qخود خیالش را کجا یابد حسود * در وثاقِ موش طوطی کَی غُنُود
۲۱۱۹Nخود خیالش را کجا یابد حسود * در وثاق موش طوطی کی غنود
۲۱۲۰Qآن خیالِ او بود از احتیال * مویِ ابروی ویَست آن نه هلال
۲۱۲۰Nآن خیال او بود از احتیال * موی ابروی وی است آن نی هلال
۲۱۲۱Qمدحِ تو گویم برون از پنج و هفت * بر نویس اکنون دقوقی پیش رفت
۲۱۲۱Nمدح تو گویم برون از پنج و هفت * بر نویس اکنون دقوقی پیش رفت

block:3097

پیش رفتن دقوقی با مامت آن قوم
۲۱۲۲Qدر تحیّات و سلامُ الصَّالحین * مدحِ جُملهٔ انبیا آمد عجین
۲۱۲۲Nدر تحیات و سلام الصالحین * مدح جمله‌ی انبیا آمد عجین
۲۱۲۳Qمدحها شد جملگی آمیخته * کوزه‌ها در یک لَگَن در ریخته
۲۱۲۳Nمدحها شد جملگی آمیخته * کوزه‌ها در یک لگن در ریخته
۲۱۲۴Qزانک خود ممدوح جز یک بیش نیست * کیشها زین رُوی جز یک کیش نیست
۲۱۲۴Nز انکه خود ممدوح جز یک بیش نیست * کیشها زین روی جز یک کیش نیست
۲۱۲۵Qدان که هر مدحی به نورِ حق رود * بر صُوَر و اشخاص عاریَّت بود
۲۱۲۵Nدان که هر مدحی به نور حق رود * بر صور و اشخاص عاریت بود
۲۱۲۶Qمدحها جز مُسْتَحِق را کَیْ کنند * لیک بر پنداشت گُم ره می‌شوند
۲۱۲۶Nمدحها جز مستحق را کی کنند * لیک بر پنداشت گمره می‌شوند
۲۱۲۷Qهمچو نوری تافته بر حایطی * حایط آن انوار را چون رابطی
۲۱۲۷Nهمچو نوری تافته بر حایطی * حایط آن انوار را چون رابطی
۲۱۲۸Qلاجرم چون سایه سوی اصل راند * ضالْ مَه گُم کرد و ز اِسْتایِش بماند
۲۱۲۸Nلاجرم چون سایه سوی اصل راند * ضال مه گم کرد و ز استایش بماند
۲۱۲۹Qیا ز چاهی عکسِ ماهی وا نمود * سر بچَه در کرد و آن را می‌ستود
۲۱۲۹Nیا ز چاهی عکس ماهی وانمود * سر به چه در کرد و آن را می‌ستود
۲۱۳۰Qدر حقیقت مادحِ ماهست او * گرچه جَهْلِ او بعکسش کرد رُو
۲۱۳۰Nدر حقیقت مادح ماه است او * گر چه جهل او به عکسش کرد رو
۲۱۳۱Qمدحِ او مَه راست نه آن عکس را * کفر شد آن چون غَلَط شد ماجَرا
۲۱۳۱Nمدح او مه راست نی آن عکس را * کفر شد آن چون غلط شد ماجرا
۲۱۳۲Qکز شقاوت گشت گُم رَه آن دلیر * مَه ببالا بُود و او پنداشت زیر
۲۱۳۲Nکز شقاوت گشت گمره آن دلیر * مه به بالا بود و او پنداشت زیر
۲۱۳۳Qزین بُتان خَلقان پریشان می‌شوند * شهوتِ رانده پشیمان می‌شوند
۲۱۳۳Nزین بتان خلقان پریشان می‌شوند * شهوت رانده پشیمان می‌شوند
۲۱۳۴Qزانک شهوت با خیالی رانده است * وز حقیقت دورتر وا مانده است
۲۱۳۴Nز انکه شهوت با خیالی رانده است * وز حقیقت دورتر وامانده است
۲۱۳۵Qبا خیالی مَیْلِ تو چون پَر بود * تا بدان پَر بر حقیقت بر شود
۲۱۳۵Nبا خیالی میل تو چون پر بود * تا بدان پر بر حقیقت بر شود
۲۱۳۶Qچون براندی شهوتی پَرّت بریخت * لنگ گشتی و آن خیال از تو گریخت
۲۱۳۶Nچون براندی شهوتی پرت بریخت * لنگ گشتی و آن خیال از تو گریخت
۲۱۳۷Qپر نگه‌دار و چنین شهوت مران * تا پَرِ مَیْلت بَرَد سوی جِنان
۲۱۳۷Nپر نگه دار و چنین شهوت مران * تا پر میلت برد سوی جنان
۲۱۳۸Qخلق پندارند عشرت می‌کُنَند * بر خیالی پّرِ خود بر می‌کَنَند
۲۱۳۸Nخلق پندارند عشرت می‌کنند * بر خیالی پر خود بر می‌کنند
۲۱۳۹Qوامدارِ شرح ِاین نکته شدم * مُهلتم ده مُعْسِرم ز آن تَن زدم
۲۱۳۹Nوام دار شرح این نکته شدم * مهلتم ده معسرم ز آن تن زدم

block:3098

اقتدا کردن قوم از پش دقوقی
۲۱۴۰Qپیش در شد آن دقوقی در نماز * قوم همچون اطلس آمد او طراز
۲۱۴۰Nپیش در شد آن دقوقی در نماز * قوم همچون اطلس آمد او طراز
۲۱۴۱Qاقتدا کردند آن شاهان قَطار * در پیِ آن مقتدای نامدار
۲۱۴۱Nاقتدا کردند آن شاهان قطار * در پی آن مقتدای نامدار
۲۱۴۲Qچونک با تکبیرها مقرون شدند * همچو قربان از جهان بیرون شدند
۲۱۴۲Nچون که با تکبیرها مقرون شدند * همچو قربان از جهان بیرون شدند
۲۱۴۳Qمعنی تکبیر اینست ای امام * کای خدا پیشِ تو ما قربان شدیم
۲۱۴۳Nمعنی تکبیر این است ای امام * کای خدا پیش تو ما قربان شدیم
۲۱۴۴Qوقتِ ذَبْح اللَّهُ اکبر می‌کنی * همچنین در ذَبحِ نفسِ کُشتنی
۲۱۴۴Nوقت ذبح اللَّه اکبر می‌کنی * همچنین در ذبح نفس کشتنی
۲۱۴۵Qتن چو اسماعیل و جان همچون خلیل * کرد جان تکبیر بر جسمِ نَبیل
۲۱۴۵Nتن چو اسماعیل و جان همچون خلیل * کرد جان تکبیر بر جسم نبیل
۲۱۴۶Qگشت کُشته تن ز شهوتها و آز * شد ببِسْم اللَّه بِسْمِل در نماز
۲۱۴۶Nگشت کشته تن ز شهوتها و آز * شد به بسم اللَّه بسمل در نماز
۲۱۴۷Qچون قیامت پیشِ حق صفها زده * در حساب و در مناجات آمده
۲۱۴۷Nچون قیامت پیش حق صفها زده * در حساب و در مناجات آمده
۲۱۴۸Qایستاده پیشِ یزدان اشک‌ریز * بر مثالِ راست‌خیزِ رَسْتَخَیز
۲۱۴۸Nایستاده پیش یزدان اشک ریز * بر مثال راست خیز رستخیز
۲۱۴۹Qحق همی‌گوید چه آوردی مرا * اندرین مُهلت که دادم من ترا
۲۱۴۹Nحق همی‌گوید چه آوردی مرا * اندر این مهلت که دادم من ترا
۲۱۵۰Qعمرِ خود را در چه پایان برده‌ای * قُوت و قُوَّت در چه فانی کرده‌ای
۲۱۵۰Nعمر خود را در چه پایان برده‌ای * قوت و قوت در چه فانی کرده‌ای
۲۱۵۱Qگوهرِ دیده کجا فرسوده‌ای * پنج حِس را در کجا پالوده‌ای
۲۱۵۱Nگوهر دیده کجا فرسوده‌ای * پنج حس را در کجا پالوده‌ای
۲۱۵۲Qچشم و گوش و هوش و گوهرهای عرش * خرج کردی چه خریدی تو ز فَرش
۲۱۵۲Nچشم و گوش و هوش و گوهرهای عرش * خرج کردی چه خریدی تو ز فرش
۲۱۵۳Qدست و پا دادمْت چون بیل و کلند * من ببخشیدم ز خود آن کَیْ شدند
۲۱۵۳Nدست و پا دادمت چون بیل و کلند * من ببخشیدم ز خود آن کی شدند
۲۱۵۴Qهمچنین پیغامهای دَرْدگین * صد هزاران آید از حضرت چنین
۲۱۵۴Nهمچنین پیغامهای دردگین * صد هزاران آید از حضرت چنین
۲۱۵۵Qدر قیام این گفتها دارد رجوع * و ز خجالت شد دو تا او در رکوع
۲۱۵۵Nدر قیام این گفتها دارد رجوع * و ز خجالت شد دو تا او در رکوع
۲۱۵۶Qقوّتِ استادن از خجلت نماند * در رکوع از شرم تسبیحی بخواند
۲۱۵۶Nقوت استادن از خجلت نماند * در رکوع از شرم تسبیحی بخواند
۲۱۵۷Qباز فرمان می‌رسد بر دار سَر * از رکوع و پاسخِ حق بر شُمَر
۲۱۵۷Nباز فرمان می‌رسد بردار سر * از رکوع و پاسخ حق بر شمر
۲۱۵۸Qسر بر آرد از رکوع آن شرمسار * باز اندر رُو فتد آن خام‌کار
۲۱۵۸Nسر بر آرد از رکوع آن شرمسار * باز اندر رو فتد آن خام کار
۲۱۵۹Qباز فرمان آیدش بردار سَر * از سجود و وا ده از کرده خبَر
۲۱۵۹Nباز فرمان آیدش بردار سر * از سجود و واده از کرده خبر
۲۱۶۰Qسر بر آرد او دگر ره شرمسار * اندر افتد باز در رُو همچو مار
۲۱۶۰Nسر بر آرد او دگر ره شرمسار * اندر افتد باز در رو همچو مار
۲۱۶۱Qباز گوید سر بر آر و باز گو * که بخواهم جُست از تو مُو بمُو
۲۱۶۱Nباز گوید سر بر آر و باز گو * که بخواهم جست از تو مو به مو
۲۱۶۲Qقوَّتِ پا ایستادن نبودش * که خطابِ هیبتی بر جان زدش
۲۱۶۲Nقوت پا ایستادن نبودش * که خطاب هیبتی بر جان زدش
۲۱۶۳Qپس نشیند قَعْده ز آن بارِ گران * حضرتش گوید سخن‌گو با بیان
۲۱۶۳Nپس نشیند قعده ز آن بار گران * حضرتش گوید سخن گو با بیان
۲۱۶۴Qنعمتت دادم بگو شُکرت چه بود * دادمت سرمایه هین بنْمای سود
۲۱۶۴Nنعمتت دادم بگو شکرت چه بود * دادمت سرمایه هین بنمای سود
۲۱۶۵Qرُو بدستِ راست آرد در سلام * سوی جانِ انبیا و آنِ کرام
۲۱۶۵Nرو به دست راست آرد در سلام * سوی جان انبیا و آن کرام
۲۱۶۶Qیعنی ای شاهان شفاعت کین لئیم * سخت در گِل ماندش پای و گلیم
۲۱۶۶Nیعنی ای شاهان شفاعت کاین لئیم * سخت در گل ماندش پای و گلیم

block:3099

بیان اشارت سلام سوی دست راست در قیامت از هیبت محاسبهٔ حق از انبیا استعانت و شفاعت خواستن
۲۱۶۷Qانبیا گویند روزِ چاره رفت * چاره آنجا بود و دست‌افزارِ زفت
۲۱۶۷Nانبیا گویند روز چاره رفت * چاره آن جا بود و دست‌افزار زفت
۲۱۶۸Qمرغِ بی‌هنگامی ای بد‌بخت رَو * ترکِ ما گو خونِ ما اندر مشَوْ
۲۱۶۸Nمرغ بی‌هنگامی ای بد بخت رو * ترک ما گو خون ما اندر مشو
۲۱۶۹Qرُو بگرداند بسوی دستِ چپ * در تبار و خویش گویندش که خَپْ
۲۱۶۹Nرو بگرداند به سوی دست چپ * در تبار و خویش گویندش که خپ
۲۱۷۰Qهین جوابِ خویش گو با کردگار * ما کییم ای خواجه دست از ما بدار
۲۱۷۰Nهین جواب خویش گو با کردگار * ما که‌ایم ای خواجه دست از ما بدار
۲۱۷۱Qنه ازین سو نه از آن سو چاره شد * جانِ آن بیچاره‌دل صد پاره شد
۲۱۷۱Nنه ازین سو نه از آن سو چاره شد * جان آن بی‌چاره دل صد پاره شد
۲۱۷۲Qاز همه نومید شد مسکین کیا * پس بر آرد هر دُو دست اندر دُعا
۲۱۷۲Nاز همه نومید شد مسکین کیا * پس بر آرد هر دو دست اندر دعا
۲۱۷۳Qکز همه نومید گشتم ای خدا * اوَّل و آخر تُویی و مُنْتها
۲۱۷۳Nکز همه نومید گشتم ای خدا * اول و آخر تویی و منتها
۲۱۷۴Qدر نماز این خوش اشارتها ببین * تا بدانی کیین بخواهد شد یقین
۲۱۷۴Nدر نماز این خوش اشارتها ببین * تا بدانی کاین بخواهد شد یقین
۲۱۷۵Qبچَّه بیرون آر از بیضهٔ نماز * سَر مزن چو مرغِ بی‌تعظیم و ساز
۲۱۷۵Nبچه بیرون آر از بیضه‌ی نماز * سر مزن چو مرغ بی‌تعظیم و ساز

block:3100

شنیدن دقوقی در میان نماز افغان آن کشتی کی غرق خواست شدن
۲۱۷۶Qآن دقوقی در امامت کرد ساز * اندر آن ساحل در آمد در نماز
۲۱۷۶Nآن دقوقی در امامت کرد ساز * اندر آن ساحل در آمد در نماز
۲۱۷۷Qو آن جماعت در پیِ او در قیام * اینت زیبا قوم و بگْزیده امام
۲۱۷۷Nو آن جماعت در پی او در قیام * اینت زیبا قوم و بگزیده امام
۲۱۷۸Qناگهان چشمش سوی دریا فتاد * چون شنید از سوی دریا داد داد
۲۱۷۸Nناگهان چشمش سوی دریا فتاد * چون شنید از سوی دریا داد داد
۲۱۷۹Qدر میانِ موجْ دید او کشتیی * در قضا و در بلا و زشتیی
۲۱۷۹Nدر میان موج دید او کشتیی * در قضا و در بلا و زشتیی
۲۱۸۰Qهم شب و هم ابر و هم موجِ عظیم * این سه تاریکی و از غرقابْ بیم
۲۱۸۰Nهم شب و هم ابر و هم موج عظیم * این سه تاریکی و از غرقاب بیم
۲۱۸۱Qتُندبادی همچو عزراییل خاست * موجها آشوفت اندر چپّ و راست
۲۱۸۱Nتند بادی همچو عزراییل خاست * موجها آشوفت اندر چپ و راست
۲۱۸۲Qاهلِ کشتی از مهابت کاسته * نعرهٔ وا ویلها برخاسته
۲۱۸۲Nاهل کشتی از مهابت کاسته * نعره‌ی وا ویلها برخاسته
۲۱۸۳Qدستها در نوحه بر سر می‌زدند * کافر و مُلْحِد همه مُخْلِص شدند
۲۱۸۳Nدستها در نوحه بر سر می‌زدند * کافر و ملحد همه مخلص شدند
۲۱۸۴Qبا خدا با صد تضرُّع آن زمان * عهدها و نذرها کرده بجان
۲۱۸۴Nبا خدا با صد تضرع آن زمان * عهدها و نذرها کرده به جان
۲۱۸۵Qسَرْ برهنه در سجود آنها که هیچ * رُویشان قِبْله ندید از پیچ پیچ
۲۱۸۵Nسر برهنه در سجود آنها که هیچ * رویشان قبله ندید از پیچ پیچ
۲۱۸۶Qگفته که بی‌فایده‌ست این بندگی * آن زمان دیده در آن صد زندگی
۲۱۸۶Nگفته که بی‌فایده ست این بندگی * آن زمان دیده در آن صد زندگی
۲۱۸۷Qاز همه اُومید ببْریده تمام * دوستان و خال و عم بابا و مام
۲۱۸۷Nاز همه اومید ببریده تمام * دوستان و خال و عم بابا و مام
۲۱۸۸Qزاهد و فاسق شد آن دم مُتَّقی * همچو در هنگامِ جان کندن شقی
۲۱۸۸Nزاهد و فاسق شد آن دم متقی * همچو در هنگام جان کندن شقی
۲۱۸۹Qنه ز چپشان چاره بود و نه ز راست * حیله‌ها چون مُرد هنگامِ دعاست
۲۱۸۹Nنی ز چپشان چاره بود و نی ز راست * حیله‌ها چون مرد هنگام دعاست
۲۱۹۰Qدر دعا ایشان و در زاری و آه * بر فلک ز ایشان شده دودِ سیاه
۲۱۹۰Nدر دعا ایشان و در زاری و آه * بر فلک ز ایشان شده دود سیاه
۲۱۹۱Qدیو آن دم از عداوت بَیْن بَیْن * بانگ زد کای سگ پرستان عِلّتَیْن
۲۱۹۱Nدیو آن دم از عداوت بین بین * بانگ زد کای سگ پرستان علتین
۲۱۹۲Qمرگ و جَسْک ای اهلِ انکار و نفاق * عاقبت خواهد بُدن این اتّفاق
۲۱۹۲Nمرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق * عاقبت خواهد بدن این اتفاق
۲۱۹۳Qچشمتان تر باشد از بَعْدِ خلاص * که شوید از بهرِ شهوت دیوِ خاص
۲۱۹۳Nچشمتان تر باشد از بعد خلاص * که شوید از بهر شهوت دیو خاص
۲۱۹۴Qیادتان ناید که روزی در خَطَر * دستتان بگرفت یزدان از قَدَر
۲۱۹۴Nیادتان ناید که روزی در خطر * دستتان بگرفت یزدان از قدر
۲۱۹۵Qاین همی‌آمد ندا از دیو لیک * این سخن را نشْنود جز گوشِ نیک
۲۱۹۵Nاین همی‌آمد ندا از دیو لیک * این سخن را نشنود جز گوش نیک
۲۱۹۶Qراست فرمودست با ما مُصْطفی * قُطْب و شاهنشاه و دریای صَفا
۲۱۹۶Nراست فرموده ست با ما مصطفی * قطب و شاهنشاه و دریای صفا
۲۱۹۷Qکانچ جاهل دید خواهد عاقبت * عاقلان بینند ز اوَّل مَرْتبت
۲۱۹۷Nکانچه جاهل دید خواهد عاقبت * عاقلان بینند ز اول مرتبت
۲۱۹۸Qکارها ز آغاز اگر غیبست و سِر * عاقل اول دید و آخر آن مصر
۲۱۹۸Nکارها ز آغاز اگر غیب است و سر * عاقل اول دید و آخر آن مصر
۲۱۹۹Qاوَّلش پوشیده باشد و آخر آن * عاقل و جاهل ببیند در عیان
۲۱۹۹Nاولش پوشیده باشد و آخر آن * عاقل و جاهل ببیند در عیان
۲۲۰۰Qگر نبینی واقعهٔ غَیْب ای عَنود * حزم را سیلاب کَیْ اندر رُبود
۲۲۰۰Nگر نبینی واقعه‌ی غیب ای عنود * حزم را سیلاب کی اندر ربود
۲۲۰۱Qحزم چه بْوَد بَدْگمانی بر جهان * دَم‌بدم بیند بلای ناگهان
۲۲۰۱Nحزم چه بود بد گمانی بر جهان * دم‌به‌دم بیند بلای ناگهان

block:3101

تصوّرات مَرد حازِم
۲۲۰۲Qآن چنانک ناگهان شیری رسید * مَرد را برْبود و در بیشه کشید
۲۲۰۲Nآن چنان که ناگهان شیری رسید * مرد را بربود و در بیشه کشید
۲۲۰۳Qاو چه اندیشد در آن بُردن ببین * تو همان اندیش ای اُستادِ دین
۲۲۰۳Nاو چه اندیشد در آن بردن ببین * تو همان اندیش ای استاد دین
۲۲۰۴Qمی‌کَشَد شیرِ قضا در بیشه‌ها * جانِ ما مشغولِ کار و پیشه‌ها
۲۲۰۴Nمی‌کشد شیر قضا در بیشه‌ها * جان ما مشغول کار و پیشه‌ها
۲۲۰۵Qآنچنانک از فقر می‌ترسند خلق * زیرِ آبِ شور رفته تا بحلق
۲۲۰۵Nآن چنان کز فقر می‌ترسند خلق * زیر آب شور رفته تا به حلق
۲۲۰۶Qگر بترسندی از آن فَقْرآفرین * گنجهاشان کشف گشتی در زمین
۲۲۰۶Nگر بترسندی از آن فقر آفرین * گنجهاشان کشف گشتی در زمین
۲۲۰۷Qجمله‌شان از خوفِ غم در عَینِ غم * در پیِ هستی فتاده در عدم
۲۲۰۷Nجمله‌شان از خوف غم در عین غم * در پی هستی فتاده در عدم

block:3102

دعا و شفاعت دقوقی در خلاص کشتی
۲۲۰۸Qچون دقوقی آن قیامت را بدید * رحمِ او جوشید و اشکِ او دوید
۲۲۰۸Nچون دقوقی آن قیامت را بدید * رحم او جوشید و اشک او دوید
۲۲۰۹Qگفت یا رَب مَنْگر اندر فعلشان * دستشان گیر ای شهِ نیکو نشان
۲۲۰۹Nگفت یا رب منگر اندر فعلشان * دستشان گیر ای شه نیکو نشان
۲۲۱۰Qخوش سلامتشان بساحل باز بَر * ای رسیده دستِ تو در بحر و بَر
۲۲۱۰Nخوش سلامتشان به ساحل باز بر * ای رسیده دست تو در بحر و بر
۲۲۱۱Qای کریم و ای رحیمِ سَرْمَدی * در گذار از بَدْسگالان این بَدی
۲۲۱۱Nای کریم و ای رحیم سرمدی * در گذار از بد سگالان این بدی
۲۲۱۲Qای بداده رایگان صد چشم و گوش * بی‌ز رشْوت بخش کرده عقل و هوش
۲۲۱۲Nای بداده رایگان صد چشم و گوش * بی‌ز رشوت بخش کرده عقل و هوش
۲۲۱۳Qپیش از استحقاق بخشیده عطا * دیده از ما جمله کفران و خَطا
۲۲۱۳Nپیش از استحقاق بخشیده عطا * دیده از ما جمله کفران و خطا
۲۲۱۴Qای عظیم از ما گناهانِ عظیم * تو توانی عفو کردن در حریم
۲۲۱۴Nای عظیم از ما گناهان عظیم * تو توانی عفو کردن در حریم
۲۲۱۵Qما ز آز و حرص خود را سوختیم * وین دعا را هم ز تو آموختیم
۲۲۱۵Nما ز آز و حرص خود را سوختیم * وین دعا را هم ز تو آموختیم
۲۲۱۶Qحُرمتِ آن که دُعا آموختی * در چنین ظلمت چراغ افروختی
۲۲۱۶Nحرمت آن که دعا آموختی * در چنین ظلمت چراغ افروختی
۲۲۱۷Qهمچنین می‌رفت بر لفظش دُعا * آن زمان چون مادرانِ با وفا
۲۲۱۷Nهمچنین می‌رفت بر لفظش دعا * آن زمان چون مادران با وفا
۲۲۱۸Qاشک می‌رفت از دو چشمش و آن دعا * بی‌خود از وی می‌برآمد بر سَما
۲۲۱۸Nاشک می‌رفت از دو چشمش و آن دعا * بی‌خود از وی می‌برآمد بر سما
۲۲۱۹Qآن دعای بی‌خود آن خود دیگرست * آن دُعا زو نیست گفتِ داورست
۲۲۱۹Nآن دعای بی‌خود آن خود دیگر است * آن دعا ز او نیست گفت داور است
۲۲۲۰Qآن دعا حق می‌کند چون او فناست * آن دعا و آن اجابت از خداست
۲۲۲۰Nآن دعا حق می‌کند چون او فناست * آن دعا و آن اجابت از خداست
۲۲۲۱Qواسطهٔ مخلوق نه اندر میان * بی‌خبر ز آن لابه کردن جسم و جان
۲۲۲۱Nواسطه‌ی مخلوق نی اندر میان * بی‌خبر ز آن لابه کردن جسم و جان
۲۲۲۲Qبندگانِ حق رحیم و بُردبار * خویِ حق دارند در اِصلاحِ کار
۲۲۲۲Nبندگان حق رحیم و بردبار * خوی حق دارند در اصلاح کار
۲۲۲۳Qمهربان بی‌رشْوتان یاری گران * در مقامِ سخت و در روزِ گران
۲۲۲۳Nمهربان بی‌رشوتان یاریگران * در مقام سخت و در روز گران
۲۲۲۴Qهین بجُو این قوم را ای مُبْتَلا * هین غنیمت دارشان پیش از بلا
۲۲۲۴Nهین بجو این قوم را ای مبتلا * هین غنیمت دارشان پیش از بلا
۲۲۲۵Qرَست کشتی از دَمِ آن پهلوان * و اَهْلِ کشتی را بجهدِ خود گمان
۲۲۲۵Nرست کشتی از دم آن پهلوان * و اهل کشتی را به جهد خود گمان
۲۲۲۶Qکه مگر بازوی ایشان در حذَر * بر هدف انداخت تیری از هُنَر
۲۲۲۶Nکه مگر بازوی ایشان در حذر * بر هدف انداخت تیری از هنر
۲۲۲۷Qپا رَهاند رُوبهان را در شکار * و آن ز دُم دانند روباهان غِرار
۲۲۲۷Nپا رهاند روبهان را در شکار * و آن ز دم دانند روباهان غرار
۲۲۲۸Qعشقها با دُمِّ خود بازند کین * می‌رهاند جانِ ما را در کمین
۲۲۲۸Nعشقها با دم خود بازند کاین * می‌رهاند جان ما را در کمین
۲۲۲۹Qروبها پا را نگه دار از کلوخ * پا چو نبود دُم چه سود ای چشم‌شوخ
۲۲۲۹Nروبها پا را نگه دار از کلوخ * پا چو نبود دم چه سود ای چشم شوخ
۲۲۳۰Qما چو روباهیم و پایِ ما کرام * می‌رهاندمان ز صد گون انتقام
۲۲۳۰Nما چو روباهیم و پای ما کرام * می‌رهاندمان ز صد گون انتقام
۲۲۳۱Qحیلهٔ باریکِ ما چون دُمِّ ماست * عشقها بازیم با دُم چپّ و راست
۲۲۳۱Nحیله‌ی باریک ما چون دم ماست * عشقها بازیم با دم چپ و راست
۲۲۳۲Qدُم بجنبانیم ز استدلال و مَکر * تا که حیران مانَد از ما زَیْد و بَکْر
۲۲۳۲Nدم بجنبانیم ز استدلال و مکر * تا که حیران ماند از ما زید و بکر
۲۲۳۳Qطالبِ حیرانی خلقان شدیم * دستِ طمع اندر الوهیَّت زدیم
۲۲۳۳Nطالب حیرانی خلقان شدیم * دست طمع اندر الوهیت زدیم
۲۲۳۴Qتا بافسون مالکِ دلها شویم * این نمی‌بینیم ما کاندر گَویم
۲۲۳۴Nتا به افسون مالک دلها شویم * این نمی‌بینیم ما کاندر گویم
۲۲۳۵Qدر گَوی و در چَهی ای قلتبان * دست وا دار از سبالِ دیگران
۲۲۳۵Nدر گوی و در چهی ای قلتبان * دست وادار از سبال دیگران
۲۲۳۶Qچون ببُستانی رسی زیبا و خوش * بعد از آن دامانِ خلقان گیر و کَش
۲۲۳۶Nچون به بستانی رسی زیبا و خوش * بعد از آن دامان خلقان گیر و کش
۲۲۳۷Qای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شش * نغز جایی دیگران را هم بکَش
۲۲۳۷Nای مقیم حبس چار و پنج و شش * نغز جایی دیگران را هم بکش
۲۲۳۸Qای چو خَرْبنده حریفِ کُونِ خَر * بوسه‌گاهی یافتی ما را ببَر
۲۲۳۸Nای چو خربنده حریف کون خر * بوسه‌گاهی یافتی ما را ببر
۲۲۳۹Qچون ندادت بندگی دوست دست * میلِ شاهی از کُجااَتْ خاستست
۲۲۳۹Nچون ندادت بندگی دوست دست * میل شاهی از کجایت خاسته‌ست
۲۲۴۰Qدر هوای آنک گویندت زهی * بسته‌ای در گردنِ جانت زِهی
۲۲۴۰Nدر هوای آن که گویندت زهی * بسته‌ای در گردن جانت زهی
۲۲۴۱Qروبها این دُمِّ حیلت را بِهِل * وقف کن دل بر خداوندانِ دل
۲۲۴۱Nروبها این دم حیلت را بهل * وقف کن دل بر خداوندان دل
۲۲۴۲Qدر پناهِ شیر کم ناید کباب * روبها تو سوی جیفه کم شتاب
۲۲۴۲Nدر پناه شیر کم ناید کباب * روبها تو سوی جیفه کم شتاب
۲۲۴۳Qتو دلا منظورِ حقّ آنگه شوی * که چو جُزْوی سوی کُلِّ خود روی
۲۲۴۳Nتو دلا منظور حق آن گه شوی * که چو جزوی سوی کل خود روی
۲۲۴۴Qحق همی‌گوید نظرمان بر دلست * نیست بر صورت که آن آب و گِلست
۲۲۴۴Nحق همی‌گوید نظرمان بر دل است * نیست بر صورت که آن آب و گل است
۲۲۴۵Qتو همی‌گویی مرا دل نیز هست * دل فرازِ عرش باشد نه بپَست
۲۲۴۵Nتو همی‌گویی مرا دل نیز هست * دل فراز عرش باشد نی به پست
۲۲۴۶Qدر گلِ تیره یقین هم آب هست * لیک ز آن آبت نشاید آب‌دست
۲۲۴۶Nدر گل تیره یقین هم آب هست * لیک ز آن آبت نشاید آب دست
۲۲۴۷Qزانک گر آبست مغلوبِ گِلست * پس دلِ خود را مگو کین هم دلست
۲۲۴۷Nز انکه گر آب است مغلوب گل است * پس دل خود را مگو کاین هم دل است
۲۲۴۸Qآن دلی کز آسمانها برتَرست * آن دلِ اَبْدال یا پیغمبرست
۲۲۴۸Nآن دلی کز آسمانها برتر است * آن دل ابدال یا پیغمبر است
۲۲۴۹Qپاک گشته آن ز گِل صافی شده * در فزونی آمده وافی شده
۲۲۴۹Nپاک گشته آن ز گل صافی شده * در فزونی آمده وافی شده
۲۲۵۰Qترکِ گِل کرده سوی بحر آمده * رَسته از زندانِ گِل بحری شده
۲۲۵۰Nترک گل کرده سوی بحر آمده * رسته از زندان گل بحری شده
۲۲۵۱Qآبِ ما محبوسِ گلِ ماندست هین * بحرِ رحمت جذب کُن ما را ز طین
۲۲۵۱Nآب ما محبوس گل مانده ست هین * بحر رحمت جذب کن ما را ز طین
۲۲۵۲Qبحر گوید من ترا در خود کشم * لیک می‌لافی که من آبِ خوشم
۲۲۵۲Nبحر گوید من ترا در خود کشم * لیک می‌لافی که من آب خوشم
۲۲۵۳Qلافِ تو محروم می‌دارد ترا * ترکِ آن پنداشت کن در من در آ
۲۲۵۳Nلاف تو محروم می‌دارد ترا * ترک آن پنداشت کن در من در آ
۲۲۵۴Qآبِ گِل خواهد که در دریا رود * گِل گرفته پایِ آب و می‌کشد
۲۲۵۴Nآب گل خواهد که در دریا رود * گل گرفته پای آب و می‌کشد
۲۲۵۵Qگر رهاند پایِ خود از دستِ گِل * گِل بماند خُشک و او شد مُسْتَقِل
۲۲۵۵Nگر رهاند پای خود از دست گل * گل بماند خشک و او شد مستقل
۲۲۵۶Qآن کشیدن چیست از گِل آب را * جذبِ تو نقُل و شرابِ ناب را
۲۲۵۶Nآن کشیدن چیست از گل آب را * جذب تو نقل و شراب ناب را
۲۲۵۷Qهمچنین هر شهوتی اندر جهان * خواه مال و خواه جان و خواه نان
۲۲۵۷Nهمچنین هر شهوتی اندر جهان * خواه مال و خواه جان و خواه نان
۲۲۵۸Qهر یکی زینها ترا مستی کُند * چون نیابی آن خُمارت می‌زند
۲۲۵۸Nهر یکی زینها ترا مستی کند * چون نیابی آن خمارت می‌زند
۲۲۵۹Qاین خُمارِ غم دلیلِ آن شدست * که بد آن مفقود مستی‌ات بُدست
۲۲۵۹Nاین خمار غم دلیل آن شده ست * که بد آن مفقود مستی‌ات بده ست
۲۲۶۰Qجز به اندازهٔ ضرورت زین مگیر * تا نگردد غالب و بر تو امیر
۲۲۶۰Nجز به اندازه‌ی ضرورت زین مگیر * تا نگردد غالب و بر تو امیر
۲۲۶۱Qسر کشیدی تو که من صاحب دلم * حاجتِ غیری ندارم واصلم
۲۲۶۱Nسر کشیدی تو که من صاحب دلم * حاجت غیری ندارم واصلم
۲۲۶۲Qآنچنانک آب در گِل سَر کشد * که منم آب و چرا جُویم مدَد
۲۲۶۲Nآن چنان که آب در گل سر کشد * که منم آب و چرا جویم مدد
۲۲۶۳Qدل تو این آلوده را پنداشتی * لاجرم دل ز اهْلِ دل برداشتی
۲۲۶۳Nدل تو این آلوده را پنداشتی * لاجرم دل ز اهل دل برداشتی
۲۲۶۴Qخود روا داری که آن دل باشد این * کو بود در عشقِ شیر و انگبین
۲۲۶۴Nخود روا داری که آن دل باشد این * کاو بود در عشق شیر و انگبین
۲۲۶۵Qلطفِ شیر و انگبین عکس دلست * هر خوشی را آن خوش از دل حاصلست
۲۲۶۵Nلطف شیر و انگبین عکس دل است * هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است
۲۲۶۶Qپس بود دل جوهر و عالَم عَرَض * سایهٔ دل چون بود دل را غرض
۲۲۶۶Nپس بود دل جوهر و عالم عرض * سایه‌ی دل چون بود دل را غرض
۲۲۶۷Qآن دلی کو عاشقِ مالست و جاه * یا زبونِ این گِل و آبِ سیاه
۲۲۶۷Nآن دلی کاو عاشق مال است و جاه * یا زبون این گل و آب سیاه
۲۲۶۸Qیا خیالاتی که در ظُلْمات او * می‌پرستدشان برای گفت‌وگو
۲۲۶۸Nیا خیالاتی که در ظلمات او * می‌پرستدشان برای گفت‌وگو
۲۲۶۹Qدل نباشد غیرِ آن دریای نور * دل نظرگاهِ خدا و آنگاه کُور
۲۲۶۹Nدل نباشد غیر آن دریای نور * دل نظر گاه خدا و آن گاه کور
۲۲۷۰Qنه دل اندر صد هزاران خاص و عام * در یکی باشد کدامست آن کدام
۲۲۷۰Nنی دل اندر صد هزاران خاص و عام * در یکی باشد کدام است آن کدام
۲۲۷۱Qریزهٔ دل را بِهلِ دل را بجُو * تا شود آن ریزه چون کوهی ازو
۲۲۷۱Nریزه‌ی دل را بهل دل را بجو * تا شود آن ریزه چون کوهی از او
۲۲۷۲Qدل مُحیط است اندرین خطهٔ وجود * زر همی‌افشاند از احسان و جُود
۲۲۷۲Nدل محیط است اندر این خطه‌ی وجود * زر همی‌افشاند از احسان و جود
۲۲۷۳Qاز سلامِ حق سلامتها نثار * می‌کند بر اهلِ عالم ز اختیار
۲۲۷۳Nاز سلام حق سلامتها نثار * می‌کند بر اهل عالم ز اختیار
۲۲۷۴Qهرکرا دامن دُرُست است و مُعَد * آن نثارِ دل بدانکس می‌رسَد
۲۲۷۴Nهر که را دامن درست است و معد * آن نثار دل بدان کس می‌رسد
۲۲۷۵Qدامنِ تو آن نیازست و حضُور * هین منه در دامن آن سنگِ فُجور
۲۲۷۵Nدامن تو آن نیاز است و حضور * هین منه در دامن آن سنگ فجور
۲۲۷۶Qتا ندرَّد دامنت ز آن سنگها * تا بدانی نقد را از رنگها
۲۲۷۶Nتا ندرد دامنت ز آن سنگها * تا بدانی نقد را از رنگها
۲۲۷۷Qسنگ پُر کردی تو دامن از جهان * هم ز سنگِ سیم و زر چون کودکان
۲۲۷۷Nسنگ پر کردی تو دامن از جهان * هم ز سنگ سیم و زر چون کودکان
۲۲۷۸Qاز خیالِ سیم و زر چون زر نبود * دامنِ صِدْقت درید و غم فزود
۲۲۷۸Nاز خیال سیم و زر چون زر نبود * دامن صدقت درید و غم فزود
۲۲۷۹Qکَی نماید کودکان را سنگ سنگ * تا نگیرد عقل دامنشان بچنگ
۲۲۷۹Nکی نماید کودکان را سنگ سنگ * تا نگیرد عقل دامنشان به چنگ
۲۲۸۰Qپیر عقل آمد نه آن مُویِ سپید * مو نمی‌گنجد درین بخت و امید
۲۲۸۰Nپیر عقل آمد نه آن موی سپید * مو نمی‌گنجد در این بخت و امید

block:3103

انکار کردن آن جماعت بر دعا و شفاعت دقوقی و پریدن ایشان و ناپیدا شدن در پردهٔ غیب و حیران شدن دقوقی کی بر هوا رفتند یا در زمین
۲۲۸۱Qچون رهید آن کشتی و آمد بکام * شد نمازِ آن جماعت هم تمام
۲۲۸۱Nچون رهید آن کشتی و آمد به کام * شد نماز آن جماعت هم تمام
۲۲۸۲Qفُجْفُجی افتادشان با همدگر * کین فُضولی کیست از ما ای پدر
۲۲۸۲Nفجفجی افتادشان با همدگر * کاین فضولی کیست از ما ای پدر
۲۲۸۳Qهر یکی با آن دگر گفتند سِر * از پسِ پُشتِ دقوقی مستِتر
۲۲۸۳Nهر یکی با آن دگر گفتند سر * از پس پشت دقوقی مستتر
۲۲۸۴Qگفت هر یک من نکردستم کنون * این دعا نه از برون نه از درون
۲۲۸۴Nگفت هر یک من نکردستم کنون * این دعا نی از برون نی از درون
۲۲۸۵Qگفت مانا این امامِ ما ز دَرْد * بو ٱلفُضولانه مُناجاتی بکرد
۲۲۸۵Nگفت مانا کاین امام ما ز درد * بو الفضولانه مناجاتی بکرد
۲۲۸۶Qگفت آن دیگر که ای یارِ یقین * مر مرا هم می‌نماید این چنین
۲۲۸۶Nگفت آن دیگر که ای یار یقین * مر مرا هم می‌نماید این چنین
۲۲۸۷Qاو فضولی بوده است از انقباض * کرد بر مُخْتارِ مُطْلَق اعتراض
۲۲۸۷Nاو فضولی بوده است از انقباض * کرد بر مختار مطلق اعتراض
۲۲۸۸Qچون نگه کردم سِپَس تا بنْگرم * که چه می‌ گویند آن اهلِ کرم
۲۲۸۸Nچون نگه کردم سپس تا بنگرم * که چه می‌ گویند آن اهل کرم
۲۲۸۹Qیک از ایشان را ندیدم در مقام * رفته بودند از مقامِ خود تمام
۲۲۸۹Nیک از ایشان را ندیدم در مقام * رفته بودند از مقام خود تمام
۲۲۹۰Qنه بچپ نه راست نه بالا نه زیر * چشمِ تیزِ من نشد بر قوم چیر
۲۲۹۰Nنی بچپ نی راست نی بالا نه زیر * چشم تیز من نشد بر قوم چیر
۲۲۹۱Qدُرّها بودند گویی آب گشت * نه نشانِ پا و نه گَرْدی بدَشت
۲۲۹۱Nدرها بودند گویی آب گشت * نی نشان پا و نی گردی به دشت
۲۲۹۲Qدر قِبابِ حق شدند آن دَم همه * در کدامین روضه رفتند آن رمه
۲۲۹۲Nدر قباب حق شدند آن دم همه * در کدامین روضه رفتند آن رمه
۲۲۹۳Qدر تحیّر ماندم کین قوم را * چون بپوشانید حق بر چشمِ ما
۲۲۹۳Nدر تحیر ماندم کاین قوم را * چون بپوشانید حق بر چشم ما
۲۲۹۴Qآنچنان پنهان شدند از چشمِ او * مثلِ غَوْطهٔ ماهیان در آبِ جُو
۲۲۹۴Nآن چنان پنهان شدند از چشم او * مثل غوطه‌ی ماهیان در آب جو
۲۲۹۵Qسالها در حسرتِ ایشان بماند * عمرها در شوقِ ایشان اشک راند
۲۲۹۵Nسالها در حسرت ایشان بماند * عمرها در شوق ایشان اشک راند
۲۲۹۶Qتو بگویی مردِ حقّ اندر نَظر * کَیْ در آرد با خدا ذکرِ بَشَر
۲۲۹۶Nتو بگویی مرد حق اندر نظر * کی در آرد با خدا ذکر بشر
۲۲۹۷Qخر ازین می‌خُسبد اینجا ای فُلان * که بشر دیدی تو ایشان را نه جان
۲۲۹۷Nخر از این می‌خسبد این جا ای فلان * که بشر دیدی تو ایشان را نه جان
۲۲۹۸Qکار ازین ویران شدست ای مردِ خام * که بشر دیدی مر ایشا را چو عام
۲۲۹۸Nکار از این ویران شده ست ای مرد خام * که بشر دیدی مر اینها را چو عام
۲۲۹۹Qتو همان دیدی که ابلیسِ لعین * گفت من از آتشم آدم ز طین
۲۲۹۹Nتو همان دیدی که ابلیس لعین * گفت من از آتشم آدم ز طین
۲۳۰۰Qچشمِ ابلیسانه را یک دم ببند * چند بینی صورت آخر چند چند
۲۳۰۰Nچشم ابلیسانه را یک دم ببند * چند بینی صورت آخر چند چند
۲۳۰۱Qای دقوقی با دو چشمِ همچو جُو * هین مبُر اومید ایشان را بجُو
۲۳۰۱Nای دقوقی با دو چشم همچو جو * هین مبر اومید ایشان را بجو
۲۳۰۲Qهین بجو که رُکنِ دولت جُستن است * هر گشادی در دل اندر بَستن است
۲۳۰۲Nهین بجو که رکن دولت جستن است * هر گشادی در دل اندر بستن است
۲۳۰۳Qاز همهٔ کارِ جهان پرداخته * کُو و کُو می‌گو بجان چون فاخته
۲۳۰۳Nاز همه‌ی کار جهان پرداخته * کو و کو می‌گو به جان چون فاخته
۲۳۰۴Qنیک بنگر اندرین ای مُحْتَجِب * که دعا را بست حق بر أَسْتَجِبْ
۲۳۰۴Nنیک بنگر اندر این ای محتجب * که دعا را بست حق بر أَسْتَجِبْ
۲۳۰۵Qهر کرا دل پاک شد از اعتلال * آن دعااش می‌رود تا ذو ٱلجلال
۲۳۰۵Nهر که را دل پاک شد از اعتلال * آن دعایش می‌رود تا ذو الجلال

block:3104

باز شرح کردن حکایت آن طالب روزی حلال بی کسب و رنج در عهد داود علیه السّلام و مستجاب شدن دعای او
۲۳۰۶Qیادم آمد آن حکایت کان فقیر * روز و شب می‌کرد افغان و نفیر
۲۳۰۶Nیادم آمد آن حکایت کان فقیر * روز و شب می‌کرد افغان و نفیر
۲۳۰۷Qوز خدا می‌خواست روزی حلال * بی‌شکار و رنج و کسب و انتقال
۲۳۰۷Nوز خدا می‌خواست روزی حلال * بی‌شکار و رنج و کسب و انتقال
۲۳۰۸Qپیش ازین گفتیم بعضی حالِ او * لیک تَعْویق آمد و شد پنج تو
۲۳۰۸Nپیش از این گفتیم بعضی حال او * لیک تعویق آمد و شد پنج تو
۲۳۰۹Qهم بگوییمش کجا خواهد گریخت * چون ز ابرِ فضلِ حق حکمت بریخت
۲۳۰۹Nهم بگوییمش کجا خواهد گریخت * چون ز ابر فضل حق حکمت بریخت
۲۳۱۰Qصاحبِ گاوش بدید و گفت هین * ای به ظُلمت گاوِ من گشته رهین
۲۳۱۰Nصاحب گاوش بدید و گفت هین * ای به ظلمت گاو من گشته رهین
۲۳۱۱Qهین چرا کُشتی بگو گاوِ مرا * ابلهِ طّرار انصاف اندر آ
۲۳۱۱Nهین چرا کشتی بگو گاو مرا * ابله طرار انصاف اندر آ
۲۳۱۲Qگفت من روزی ز حق می‌خواستم * قِبله را از لابه می‌آراستم
۲۳۱۲Nگفت من روزی ز حق می‌خواستم * قبله را از لابه می‌آراستم
۲۳۱۳Qآن دعای کهنه‌ام شد مُستجاب * روزی من بود کُشتم نَک جواب
۲۳۱۳Nآن دعای کهنه‌ام شد مستجاب * روزی من بود کشتم نک جواب
۲۳۱۴Qاو ز خشم آمد گریبانش گرفت * چند مُشتی زد برُویش ناشِکِفت
۲۳۱۴Nاو ز خشم آمد گریبانش گرفت * چند مشتی زد به رویش ناشکفت

block:3105

رفتن هر دو خصم نزد داود علیه السّلام
۲۳۱۵Qمی‌کشیدش تا بداودِ نبی * که بیا ای ظالمِ گیجِ غَبی
۲۳۱۵Nمی‌کشیدش تا به داود نبی * که بیا ای ظالم گیج غبی
۲۳۱۶Qحُجّتِ بارد رها کن ای دَغا * عقل در تن آور و با خویش آ
۲۳۱۶Nحجت بارد رها کن ای دغا * عقل در تن آور و با خویش آ
۲۳۱۷Qاین چه می گویی دعا چه بْوَد مَخند * بر سر و ریشِ من و خویش ای لَوَند
۲۳۱۷Nاین چه می گویی دعا چه بود مخند * بر سر و ریش من و خویش ای لوند
۲۳۱۸Qگفت من با حق دعاها کرده‌ام * اندرین لابه بسی خون خورده‌ام
۲۳۱۸Nگفت من با حق دعاها کرده‌ام * اندر این لابه بسی خون خورده‌ام
۲۳۱۹Qمن یقین دارم دعا شد مستجاب * سر بزن بر سنگ ای مُنْکَر خطاب
۲۳۱۹Nمن یقین دارم دعا شد مستجاب * سر بزن بر سنگ ای منکر خطاب
۲۳۲۰Qگفت گِرْد آیید هین یا مُسْلِمین * ژاژ بینید و فشارِ این مَهین
۲۳۲۰Nگفت گرد آیید هین یا مسلمین * ژاژ بینید و فشار این مهین
۲۳۲۱Qای مسلمانان دعا مالِ مرا * چون از آنِ او کند بهرِ خدا
۲۳۲۱Nای مسلمانان دعا مال مرا * چون از آن او کند بهر خدا
۲۳۲۲Qگر چنین بودی همه عالَم بدین * یک دعا املاک بردندی بکین
۲۳۲۲Nگر چنین بودی همه عالم بدین * یک دعا املاک بردندی به کین
۲۳۲۳Qگر چنین بودی گدایانِ ضریر * محتشم گشته بُدندی و امیر
۲۳۲۳Nگر چنین بودی گدایان ضریر * محتشم گشته بدندی و امیر
۲۳۲۴Qروز و شب اندر دعااند و ثنا * لابه‌گویان که تو دِه‌مان ای خدا
۲۳۲۴Nروز و شب اندر دعایند و ثنا * لابه‌گویان که تومان ده ای خدا
۲۳۲۵Qتا تو ندْهی هیچ کس ندْهد یقین * ای گشاینده تو بگْشا بند این
۲۳۲۵Nتا تو ندهی هیچ کس ندهد یقین * ای گشاینده تو بگشا بند این
۲۳۲۶Qمَکْسبِ کوران بود لابه و دُعا * جز لبِ نانی نیابند از عَطا
۲۳۲۶Nمکسب کوران بود لابه و دعا * جز لب نانی نیابند از عطا
۲۳۲۷Qخلق گفتند این مُسلْمان راست‌گوست * وین فروشندهٔ دعاها ظلم‌جُوست
۲۳۲۷Nخلق گفتند این مسلمان راست گوست * وین فروشنده‌ی دعاها ظلم جوست
۲۳۲۸Qاین دُعا کَیْ باشد از اسبابِ مِلک * کَیْ کشید این را شریعت خود بِسلْک
۲۳۲۸Nاین دعا کی باشد از اسباب ملک * کی کشید این را شریعت خود به سلک
۲۳۲۹Qبَیْع و بخشش یا وصیَّت یا عطا * یا ز جنسِ این شود مِلکی ترا
۲۳۲۹Nبیع و بخشش یا وصیت یا عطا * یا ز جنس این شود ملکی ترا
۲۳۳۰Qدر کدامین دفترست این شرعِ نَو * گاو را تو باز ده یا حَبْس رَو
۲۳۳۰Nدر کدامین دفتر است این شرع نو * گاو را تو باز ده یا حبس رو
۲۳۳۱Qاو بسوی آسمان می‌کرد رُو * واقعهٔ ما را نداند غیرِ تو
۲۳۳۱Nاو به سوی آسمان می‌کرد رو * واقعه‌ی ما را نداند غیر تو
۲۳۳۲Qدر دلِ من آن دعا انداختی * صد امید اندر دلم افراختی
۲۳۳۲Nدر دل من آن دعا انداختی * صد امید اندر دلم افراختی
۲۳۳۳Qمن نمی‌کردم گزافه آن دعا * همچو یوسف دیده بودم خوابها
۲۳۳۳Nمن نمی‌کردم گزافه آن دعا * همچو یوسف دیده بودم خوابها
۲۳۳۴Qدید یوسف آفتاب و اختران * پیشِ او سجده‌کنان چون چاکران
۲۳۳۴Nدید یوسف آفتاب و اختران * پیش او سجده کنان چون چاکران
۲۳۳۵Qاعتمادش بود بر خوابِ دُرُست * در چَه و زندان جز آن را می‌نجُست
۲۳۳۵Nاعتمادش بود بر خواب درست * در چه و زندان جز آن را می‌نجست
۲۳۳۶Qز اعتمادِ آن نبودش هیچ غم * از غلامی و ز مَلام و بیش و کم
۲۳۳۶Nز اعتماد آن نبودش هیچ غم * از غلامی و ز ملام و بیش و کم
۲۳۳۷Qاعتمادی داشت او بر خوابِ خویش * که چو شمعی می‌فروزیدش ز پیش
۲۳۳۷Nاعتمادی داشت او بر خواب خویش * که چو شمعی می‌فروزیدش ز پیش
۲۳۳۸Qچون در افکندند یوسف را بچاه * بانگ آمد سمعِ او را از الٰه
۲۳۳۸Nچون در افکندند یوسف را به چاه * بانگ آمد سمع او را از اله
۲۳۳۹Qکه تو روزی شه شوی ای پهلوان * تا بمالی این جفا در رُویشان
۲۳۳۹Nکه تو روزی شه شوی ای پهلوان * تا بمالی این جفا در رویشان
۲۳۴۰Qقایلِ این بانگ ناید در نَظْر * لیک دل بشْناخت قایل را ز اَثَر
۲۳۴۰Nقایل این بانگ ناید در نظر * لیک دل بشناخت قایل را ز اثر
۲۳۴۱Qقُوَّتی و راحتی و مُسْنَدی * در میانِ جان فتادش ز آن نِدا
۲۳۴۱Nقوتی و راحتی و مسندی * در میان جان فتادش ز آن ندی
۲۳۴۲Qچاه شد بر وَیْ بدان بانگِ جلیل * گلشن و بزمی چو آتش بر خلیل
۲۳۴۲Nچاه شد بر وی بدان بانگ جلیل * گلشن و بزمی چو آتش بر خلیل
۲۳۴۳Qهر جفا که بعد از آتش می‌رسید * او بدان قوَّت بشادی می‌کشید
۲۳۴۳Nهر جفا که بعد از آتش می‌رسید * او بدان قوت به شادی می‌کشید
۲۳۴۴Qهمچنانک ذوقِ آن بانگ‌ أَ لَسْتُ * در دلِ هر مومنی تا حشر هست
۲۳۴۴Nهمچنان که ذوق آن بانگ‌ أَ لَسْتُ * در دل هر مومنی تا حشر هست
۲۳۴۵Qتا نباشد بر بلاشان اعتراض * نه ز امر و نهْیِ حَقْشان انقباض
۲۳۴۵Nتا نباشد بر بلاشان اعتراض * نی ز امر و نهی حقشان انقباض
۲۳۴۶Qلقمهٔ حُکمی که تلخی می‌نهد * گلشکر آن را گُوارِش می‌دهد
۲۳۴۶Nلقمه‌ی حکمی که تلخی می‌نهد * گل شکر آن را گوارش می‌دهد
۲۳۴۷Qگلشکر آن را که نبْود مُسْتَنَد * لقمه را ز اِنکار او قَیْ می‌کند
۲۳۴۷Nگل شکر آن را که نبود مستند * لقمه را ز انکار او قی می‌کند
۲۳۴۸Qهرکه خوابی دید از روزِ أَلَسْتُ * مست باشد در رهِ طاعات مست
۲۳۴۸Nهر که خوابی دید از روز أَ لَسْتُ * مست باشد در ره طاعات مست
۲۳۴۹Qمی‌کَشَد چون اشترِ مست این جوال * بی‌فتور و بی‌گمان و بی‌ملال
۲۳۴۹Nمی‌کشد چون اشتر مست این جوال * بی‌فتور و بی‌گمان و بی‌ملال
۲۳۵۰Qکَفْکِ تصدیقش بِگردِ پوزِ او * شد گواهِ مستی و دلسوزِ او
۲۳۵۰Nکفک تصدیقش به گرد پوز او * شد گواه مستی و دل سوز او
۲۳۵۱Qاشتر از قوَّت چو شیرِ نر شده * زیرِ ثقلِ بار اندک‌خور شده
۲۳۵۱Nاشتر از قوت چو شیر نر شده * زیر ثقل بار اندک خور شده
۲۳۵۲Qز آرزوی ناقه صد فاقه بُرُو * می‌نماید کوه پیشش تارِ مُو
۲۳۵۲Nز آرزوی ناقه صد فاقه بر او * می‌نماید کوه پیشش تار مو
۲۳۵۳Qدر أَلَسْتُ‌ آنکو چنین خوابی ندید * اندرین دنیا نشد بنده و مُرید
۲۳۵۳Nدر أَ لَسْتُ‌ آن کاو چنین خوابی ندید * اندر این دنیا نشد بنده و مرید
۲۳۵۴Qور بشد اندر تردُّد صد دِله * یک زمان شُکرستش و سالی گِله
۲۳۵۴Nور بشد اندر تردد صد دله * یک زمان شکر استش و سالی گله
۲۳۵۵Qپای پیش و پای پس در راهِ دین * می‌نهد با صد تردُّد بی‌یقین
۲۳۵۵Nپای پیش و پای پس در راه دین * می‌نهد با صد تردد بی‌یقین
۲۳۵۶Qوام دارِ شرحِ اینم نَک گِرَو * ور شتابستت ز أَلَمْ نَشْرَحْ‌ شنو
۲۳۵۶Nوام دار شرح اینم نک گرو * ور شتاب استت ز أَ لَمْ نَشْرَحْ‌ شنو
۲۳۵۷Qچون ندارد شرحِ این معنی کران * خر بسوی مُدَّعی گاو ران
۲۳۵۷Nچون ندارد شرح این معنی کران * خر به سوی مدعی گاو ران
۲۳۵۸Qگفت کوُرم خواند زین جُرم آن دغا * بس بلیسانه قیاسست ای خدا
۲۳۵۸Nگفت کورم خواند زین جرم آن دغا * بس بلیسانه قیاس است ای خدا
۲۳۵۹Qمن دعا کورانه کَیْ می‌کرده‌ام * جز بخالق کْدیه کَیْ آورده‌ام
۲۳۵۹Nمن دعا کورانه کی می‌کرده‌ام * جز به خالق کدیه کی آورده‌ام
۲۳۶۰Qکور از خلقان طَمَع دارد ز جهل * من ز تو کز تُست هر دشوار سهل
۲۳۶۰Nکور از خلقان طمع دارد ز جهل * من ز تو کز تست هر دشوار سهل
۲۳۶۱Qآن یکی کورم ز کوران بشْمرید * او نیازِ جان و اخلاصم ندید
۲۳۶۱Nآن یکی کورم ز کوران بشمرید * او نیاز جان و اخلاصم ندید
۲۳۶۲Qکوری عشقست این کوری من * حُبّ یُعْمِی و یُصِمّست ای حَسَن
۲۳۶۲Nکوری عشق است این کوری من * حب یعمی و یصم است ای حسن
۲۳۶۳Qکورم از غیرِ خدا بینا بدو * مُقْتضای عشق این باشد نکو
۲۳۶۳Nکورم از غیر خدا بینا بدو * مقتضای عشق این باشد بگو
۲۳۶۴Qتو که بینایی ز کورانم مَدار * دایرم بر گِردِ لطفت ای مَدار
۲۳۶۴Nتو که بینایی ز کورانم مدار * دایرم بر گرد لطفت ای مدار
۲۳۶۵Qآن چنانک یوسفِ صدِّیق را * خواب بنْمودی و گشتش مُتّکا
۲۳۶۵Nآن چنان که یوسف صدیق را * خواب بنمودی و گشتش متکا
۲۳۶۶Qمر مرا لطفِ تو هم خوابی نمود * آن دعای بی‌حَدم بازی نبود
۲۳۶۶Nمر مرا لطف تو هم خوابی نمود * آن دعای بی‌حدم بازی نبود
۲۳۶۷Qمی‌نداند خلق اسرارِ مرا * ژاژ می‌دانند گفتارِ مرا
۲۳۶۷Nمی‌نداند خلق اسرار مرا * ژاژ می‌دانند گفتار مرا
۲۳۶۸Qحقّشان است و کی داند رازِ غیب * غیرِ علّامِ سِر و ستّارِ عَیْب
۲۳۶۸Nحقشان است و که داند راز غیب * غیر علام سر و ستار عیب
۲۳۶۹Qخصم گفتش رُو بمن کن حق بگو * رُو چه سوی آسمان کردی عَمُو
۲۳۶۹Nخصم گفتش رو به من کن حق بگو * رو چه سوی آسمان کردی عمو
۲۳۷۰Qشَیْد می‌آری غلط می‌افگنی * لافِ عشق و لافِ قربت می‌زنی
۲۳۷۰Nشید می‌آری غلط می‌افگنی * لاف عشق و لاف قربت می‌زنی
۲۳۷۱Qبا کدامین رُوی چون دل مُرده‌ای * رُوی سوی آسمانها کرده‌ای
۲۳۷۱Nبا کدامین روی چون دل مرده‌ای * روی سوی آسمانها کرده‌ای
۲۳۷۲Qغُلْغُلی در شهر افتاده ازین * آن مُسْلمان می‌نهد رُو بر زمین
۲۳۷۲Nغلغلی در شهر افتاده از این * آن مسلمان می‌نهد رو بر زمین
۲۳۷۳Qکای خدا این بنده را رسوا مکن * گر بَدم هم سِرِّ من پیدا مکن
۲۳۷۳Nکای خدا این بنده را رسوا مکن * گر بدم هم سر من پیدا مکن
۲۳۷۴Qتو همی‌دانی و شبهای دراز * که همی‌خواندم تو را با صد نیاز
۲۳۷۴Nتو همی‌دانی و شبهای دراز * که همی‌خواندم تو را با صد نیاز
۲۳۷۵Qپیشِ خلق این را اگر خود قدر نیست * پیشِ تو همچون چراغِ روشنیست
۲۳۷۵Nپیش خلق این را اگر خود قدر نیست * پیش تو همچون چراغ روشنی است

block:3106

شنیدن داود علیه السّلام سخن هر دو خصم سؤال کردن از مدّعی علیه
۲۳۷۶Qچونک داودِ نبی آمد برون * گفت هین چونست این احوال چون
۲۳۷۶Nچون که داود نبی آمد برون * گفت هین چون است این احوال چون
۲۳۷۷Qمدَّعی گفت ای نبیُّ اللَّه داد * گاوِ من در خانهٔ او در فتاد
۲۳۷۷Nمدعی گفت ای نبی اللَّه داد * گاو من در خانه‌ی او در فتاد
۲۳۷۸Qکُشت گاوم را بپُرسش که چرا * گاوِ من کُشت او بیان کن ماجَرا
۲۳۷۸Nکشت گاوم را بپرسش که چرا * گاو من کشت او بیان کن ماجرا
۲۳۷۹Qگفت داودش بگو ای بو ٱلکرم * چون تلف کردی تو مِلکِ محترم
۲۳۷۹Nگفت داودش بگو ای بو الکرم * چون تلف کردی تو ملک محترم
۲۳۸۰Qهین پراکنده مگو حُجَّت بیار * تا بیک سو گردد این دعوی و کار
۲۳۸۰Nهین پراکنده مگو حجت بیار * تا به یک سو گردد این دعوی و کار
۲۳۸۱Qگفت ای داود بودم هفت سال * روز و شب اندر دعا و در سؤال
۲۳۸۱Nگفت ای داود بودم هفت سال * روز و شب اندر دعا و در سؤال
۲۳۸۲Qاین همی‌جُستم ز یَزْدان کای خدا * روزیی خواهم حلال و بی‌عَنا
۲۳۸۲Nاین همی‌جستم ز یزدان کای خدا * روزیی خواهم حلال و بی‌عنا
۲۳۸۳Qمرد و زن بر نالهٔ من واقف‌اند * کودکان این ماجرا را واصف‌اند
۲۳۸۳Nمرد و زن بر ناله‌ی من واقف‌اند * کودکان این ماجرا را واصف‌اند
۲۳۸۴Qتو بپرس از هرکه خواهی این خبر * تا بگوید بی‌شکنجه بی‌ضرر
۲۳۸۴Nتو بپرس از هر که خواهی این خبر * تا بگوید بی‌شکنجه بی‌ضرر
۲۳۸۵Qهم هُوَیدا پرس و هم پنهان ز خلق * که چه می‌گفت این گدای ژنده دلق
۲۳۸۵Nهم هویدا پرس و هم پنهان ز خلق * که چه می‌گفت این گدای ژنده دلق
۲۳۸۶Qبعدِ این جملهٔ دعا و این فغان * گاوی اندر خانه دیدم ناگهان
۲۳۸۶Nبعد این جمله‌ی دعا و این فغان * گاوی اندر خانه دیدم ناگهان
۲۳۸۷Qچشمِ من تاریک شد نی بهرِ لُوت * شادی آن که قبول آمد قُنوت
۲۳۸۷Nچشم من تاریک شد نی بهر لوت * شادی آن که قبول آمد قنوت
۲۳۸۸Qکشتم آن را تا دهم در شکرِ آن * که دعای من شنود آن غیب‌دان
۲۳۸۸Nکشتم آن را تا دهم در شکر آن * که دعای من شنود آن غیب دان

block:3107

حکم کردن داود علیه السّلام برکشندهٔ گاو
۲۳۸۹Qگفت داود این سخنها را بشْو * حُجَّتِ شرعی درین دعوی بگو
۲۳۸۹Nگفت داود این سخنها را بشو * حجت شرعی در این دعوی بگو
۲۳۹۰Qتو روا داری که من بی‌حُجَّتی * بنْهم اندر شهر باطل سُنَّتی
۲۳۹۰Nتو روا داری که من بی‌حجتی * بنهم اندر شهر باطل سنتی
۲۳۹۱Qاین که بخشیدت خریدی وارثی * رَیْع را چون می‌ستانی حارثی
۲۳۹۱Nاین که بخشیدت خریدی وارثی * ریع را چون می‌ستانی حارثی
۲۳۹۲Qکسب را همچون زراعت دان عمو * تا نکاری دخل نبْود ز آنِ تو
۲۳۹۲Nکسب را همچون زراعت دان عمو * تا نکاری دخل نبود ز آن تو
۲۳۹۳Qکانچ کاری بَدْروی آن آنِ تُست * ورنه این بی‌داد بر تو شد دُرُست
۲۳۹۳Nکانچه کاری بدروی آن آن تست * ور نه این بی‌داد بر تو شد درست
۲۳۹۴Qرَوْ بده مالِ مسلمان کژ مگو * رَو بجُو وام و بده باطل مجُو
۲۳۹۴Nرو بده مال مسلمان کژ مگو * رو بجو وام و بده باطل مجو
۲۳۹۵Qگفت ای شه تو همین می‌گوییَم * که همی‌گویند اصحابِ سِتَم
۲۳۹۵Nگفت ای شه تو همین می‌گویی‌ام * که همی‌گویند اصحاب ستم

block:3108

تضرّع آن شخص از داوری داود علیه السّلام
۲۳۹۶Qسجده کرد و گفت کای دانای سوز * در دل داود انداز آن فُروز
۲۳۹۶Nسجده کرد و گفت کای دانای سوز * در دل داود انداز آن فروز
۲۳۹۷Qدر دلش نِه آنچ تو اندر دلم * اندر افکندی براز ای مُفْضِلم
۲۳۹۷Nدر دلش نه آن چه تو اندر دلم * اندر افکندی به راز ای مفضلم
۲۳۹۸Qاین بگفت و گریه در شد های های * تا دلِ داود بیرون شد ز جای
۲۳۹۸Nاین بگفت و گریه در شد های های * تا دل داود بیرون شد ز جای
۲۳۹۹Qگفت هین امروز ای خواهانِ گاو * مُهلتم ده وین دعاوی را مکاو
۲۳۹۹Nگفت هین امروز ای خواهان گاو * مهلتم ده وین دعاوی را مکاو
۲۴۰۰Qتا روم من سوی خلوت در نماز * پرسم این احوال از دانای راز
۲۴۰۰Nتا روم من سوی خلوت در نماز * پرسم این احوال از دانای راز
۲۴۰۱Qخُوی دارم در نماز این التفات * معنی قُرّةُ عَیْنی فی ٱلصَّلوة
۲۴۰۱Nخوی دارم در نماز این التفات * معنی قرة عینی فی الصلات
۲۴۰۲Qرَوزنِ جانم گشادست از صَفا * می‌رسد بی‌واسطه نامهٔ خدا
۲۴۰۲Nروزن جانم گشاده ست از صفا * می‌رسد بی‌واسطه نامه‌ی خدا
۲۴۰۳Qنامه و باران و نور از روزنم * می‌فتد در خانه‌ام از مَعْدنم
۲۴۰۳Nنامه و باران و نور از روزنم * می‌فتد در خانه‌ام از معدنم
۲۴۰۴Qدوزخست آن خانه کان بی‌روزنست * اصلِ دین ای بنده روزن کردنست
۲۴۰۴Nدوزخ است آن خانه کان بی‌روزن است * اصل دین ای بنده روزن کردن است
۲۴۰۵Qتیشهٔ هر بیشه‌ای کم زن بیا * تیشه زن در کندنِ روزن هلا
۲۴۰۵Nتیشه‌ی هر بیشه‌ای کم زن بیا * تیشه زن در کندن روزن هلا
۲۴۰۶Qیا نمی‌دانی که نورِ آفتاب * عکسِ خورشیدِ برونست از حجاب
۲۴۰۶Nیا نمی‌دانی که نور آفتاب * عکس خورشید برون است از حجاب
۲۴۰۷Qنورْ این دانی که حیوان دید هم * پس چه‌ کَرَّمْنا بود بر آدمم
۲۴۰۷Nنور این دانی که حیوان دید هم * پس چه‌ کَرَّمْنا بود بر آدمم
۲۴۰۸Qمن چو خورشیدم درونِ نور غرق * می‌ندانم کرد خویش از نور فرق
۲۴۰۸Nمن چو خورشیدم درون نور غرق * می‌ندانم کرد خویش از نور فرق
۲۴۰۹Qرفتنم سوی نماز و آن خلا * بهرِ تعلیمست ره مر خلق را
۲۴۰۹Nرفتنم سوی نماز و آن خلا * بهر تعلیم است ره مر خلق را
۲۴۱۰Qکژ نهم تا راست گردد این جهان * حَرْب و خُدْعه این بود ای پهلوان
۲۴۱۰Nکژ نهم تا راست گردد این جهان * حرب و خدعه این بود ای پهلوان
۲۴۱۱Qنیست دستوری و گرنه ریختی * گَرْد از دریای راز انگیختی
۲۴۱۱Nنیست دستوری و گر نه ریختی * گرد از دریای راز انگیختی
۲۴۱۲Qهمچنین داود می‌گفت این نَسَق * خواست گشتن عقلِ خلقان مُحْتَرَقْ
۲۴۱۲Nهمچنین می‌گفت داود این نسق * خواست گشتن عقل خلقان محترق
۲۴۱۳Qپس گریبانش کشید از پس یکی * که ندارم در یکی‌اش من شکی
۲۴۱۳Nپس گریبانش کشید از پس یکی * که ندارم در یکی‌اش من شکی
۲۴۱۴Qبا خود آمد گفت را کوتاه کرد * لب ببست و عزمِ خلوتگاه کرد
۲۴۱۴Nبا خود آمد گفت را کوتاه کرد * لب ببست و عزم خلوتگاه کرد

block:3109

در خلوت رفتن داود تا آنچ حقست پیدا شود
۲۴۱۵Qدر فرو بَست و برفت آنگه شتاب * سوی محراب و دعای مُسْتجاب
۲۴۱۵Nدر فرو بست و برفت آن گه شتاب * سوی محراب و دعای مستجاب
۲۴۱۶Qحق نمودش آنچ بنْمودش تمام * گشت واقف بر سزای انتقام
۲۴۱۶Nحق نمودش آن چه بنمودش تمام * گشت واقف بر سزای انتقام
۲۴۱۷Qروزِ دیگر جمله خصمان آمدند * پیشِ داودِ پَیَمبر صف زدند
۲۴۱۷Nروز دیگر جمله خصمان آمدند * پیش داود پیمبر صف زدند
۲۴۱۸Qهمچنان آن ماجراها باز رفت * زود زد آن مُدَّعی تشنیع زفت
۲۴۱۸Nهمچنان آن ماجراها باز رفت * زود زد آن مدعی تشنیع زفت

block:3110

حکم کردن داود بر صاحب گاو کی از سر گاو برخیز و تشنیع صاحب گاو بر داود علیه السّلام
۲۴۱۹Qگفت داودش خَمُش کن رَو بِهِل * این مسلمان را ز گاوت کن بحِل
۲۴۱۹Nگفت داودش خمش کن رو بهل * این مسلمان را ز گاوت کن بحل
۲۴۲۰Qچون خدا پوشید بر تو ای جوان * رَو خمش کن حقِّ سّتاری بدان
۲۴۲۰Nچون خدا پوشید بر تو ای جوان * رو خمش کن حق ستاری بدان
۲۴۲۱Qگفت وا ویلی چه حکمست این چه داد * از پیِ من شرعِ نو خواهی نهاد
۲۴۲۱Nگفت وا ویلا چه حکم است این چه داد * از پی من شرع نو خواهی نهاد
۲۴۲۲Qرفته است آوازهٔ عدلت چنان * که مُعَّطر شد زمین و آسمان
۲۴۲۲Nرفته است آوازه‌ی عدلت چنان * که معطر شد زمین و آسمان
۲۴۲۳Qبر سگانِ کور این اِسْتَم نرفت * زین تعّدی سنگ و کُه بشْکافت تفت
۲۴۲۳Nبر سگان کور این استم نرفت * زین تعدی سنگ و که بشکافت تفت
۲۴۲۴Qهمچنین تشنیع می‌زد بر مَلا * کالصّلا هنگامِ ظلمست الصّلا
۲۴۲۴Nهمچنین تشنیع می‌زد بر ملا * کالصلا هنگام ظلم است الصلا

block:3111

حکم کردن داود بر صاحب گاو کی جملهٔ مال خود را به وی ده
۲۴۲۵Qبعد از آن داود گفتش کای عَنود * جمله مالِ خویش او را بخش زود
۲۴۲۵Nبعد از آن داود گفتش کای عنود * جمله مال خویش او را بخش زود
۲۴۲۶Qورنه کارت سخت گردد گفتمت * تا نگردد ظاهر از وی اِسْتَمت
۲۴۲۶Nور نه کارت سخت گردد گفتمت * تا نگردد ظاهر از وی استمت
۲۴۲۷Qخاک بر سر کرد و جامه بر درید * که بهَر دم می‌کنی ظلمی مزید
۲۴۲۷Nخاک بر سر کرد و جامه بر درید * که به هر دم می‌کنی ظلمی مزید
۲۴۲۸Qیک دمی دیگر برین تشنیع راند * باز داودش به پیشِ خویش خواند
۲۴۲۸Nیک دمی دیگر بر این تشنیع راند * باز داودش به پیش خویش خواند
۲۴۲۹Qگفت چون بختت نبود ای بخت‌کور * ظلمت آمد اندک اندک در ظهور
۲۴۲۹Nگفت چون بختت نبود ای بخت کور * ظلمت آمد اندک اندک در ظهور
۲۴۳۰Qریده‌ای آنگاه صدر و پیشگاه * ای دریغ از چون تو خر خاشاک و کاه
۲۴۳۰Nریده‌ای آن گاه صدر و پیشگاه * ای دریغ از چون تو خر خاشاک و کاه
۲۴۳۱Qرَوْ که فرزندانِ تو با جُفتِ تو * بندگانِ او شدند افزون مگو
۲۴۳۱Nرو که فرزندان تو با جفت تو * بندگان او شدند افزون مگو
۲۴۳۲Qسنگ بر سینه همی‌زد با دو دست * می‌دوید از جهلِ خود بالا و پست
۲۴۳۲Nسنگ بر سینه همی‌زد با دو دست * می‌دوید از جهل خود بالا و پست
۲۴۳۳Qخلق هم اندر ملامت آمدند * کز ضمیرِ کارِ او غافل بُدند
۲۴۳۳Nخلق هم اندر ملامت آمدند * کز ضمیر کار او غافل بدند
۲۴۳۴Qظالم از مظلوم کَی داند کسی * کو بود سُخرهٔ هوا همچون خسی
۲۴۳۴Nظالم از مظلوم کی داند کسی * کاو بود سخره‌ی هوا همچون خسی
۲۴۳۵Qظالم از مظلوم آن کس پَی بَرَد * کو سَرِ نفسِ ظلومِ خود بُرَد
۲۴۳۵Nظالم از مظلوم آن کس پی برد * کاو سر نفس ظلوم خود برد
۲۴۳۶Qورنه آن ظالم که نفس است از درون * خصم مظلومان باشد او از جُنون
۲۴۳۶Nور نه آن ظالم که نفس است از درون * خصم مظلومان بود او از جنون
۲۴۳۷Qسگ هماره حمله بر مسکین کند * تا تواند زخم بر مسکین زند
۲۴۳۷Nسگ هماره حمله بر مسکین کند * تا تواند زخم بر مسکین زند
۲۴۳۸Qشرم شیران راست نه سگ را بدان * که نگیرد صید از همسایگان
۲۴۳۸Nشرم شیران راست نی سگ را بدان * که نگیرد صید از همسایگان
۲۴۳۹Qعامهٔ مظلوم‌کُش ظالم‌پَرَست * از کمین سَگشان سوی داود جَست
۲۴۳۹Nعامه‌ی مظلوم کش ظالم پرست * از کمین سگسان سوی داود جست
۲۴۴۰Qرُوی در داود کردند آن فریق * کای نبیّ مُجْتَبَی بر ما شفیق
۲۴۴۰Nروی در داود کردند آن فریق * کای نبی مجتبی بر ما شفیق
۲۴۴۱Qاین نشاید از تو کین ظلمیست فاش * قهر کردی بی‌گناهی را بلاش
۲۴۴۱Nاین نشاید از تو کاین ظلمی است فاش * قهر کردی بی‌گناهی را به لاش

block:3112

عزم کردن داود علیه السّلام بخواندن خلق بدآن صحرا کی راز آشکارا کند و حجّتها همه قطع کند
۲۴۴۲Qگفت ای یاران زمانِ آن رسید * کان سِرِ مکتومِ او گردد پدید
۲۴۴۲Nگفت ای یاران زمان آن رسید * کان سر مکتوم او گردد پدید
۲۴۴۳Qجمله برخیزید تا بیرون رویم * تا بر آن سِرِّ نهان واقف شویم
۲۴۴۳Nجمله برخیزید تا بیرون رویم * تا بر آن سر نهان واقف شویم
۲۴۴۴Qدر فلان صحرا درختی هست زَفت * شاخهااش اَنبُه و بسیار و چَفت
۲۴۴۴Nدر فلان صحرا درختی هست زفت * شاخهایش انبه و بسیار و چفت
۲۴۴۵Qسخت راسخ خیمه گاه و میخِ او * بُویِ خون می‌آیدم از بیخِ او
۲۴۴۵Nسخت راسخ خیمه گاه و میخ او * بوی خون می‌آیدم از بیخ او
۲۴۴۶Qخون شدست اندر بُنِ آن خوش درخت * خواجه را کُشتست این منحوس بَخت
۲۴۴۶Nخون شده ست اندر بن آن خوش درخت * خواجه را کشته ست این منحوس بخت
۲۴۴۷Qتا کنون حلمِ خدا پوشید آن * آخر از ناشکری آن قلتبان
۲۴۴۷Nتا کنون حلم خدا پوشید آن * آخر از ناشکری آن قلتبان
۲۴۴۸Qکه عیالِ خواجه را روزی ندید * نه بنوروز و نه موسمهای عید
۲۴۴۸Nکه عیال خواجه را روزی ندید * نی به نوروز و نه موسمهای عید
۲۴۴۹Qبی‌نوایان را بیک لقمه نجُست * یاد ناورد او ز حَقهای نُخُست
۲۴۴۹Nبی‌نوایان را به یک لقمه نجست * یاد ناورد او ز حقهای نخست
۲۴۵۰Qتا کنون از بهرِ یک گاو این لعین * می‌زند فرزندِ او را بر زمین
۲۴۵۰Nتا کنون از بهر یک گاو این لعین * می‌زند فرزند او را بر زمین
۲۴۵۱Qاو بخود برداشت پرده از گناه * ورنه می‌پوشید جُرمش را الٰه
۲۴۵۱Nاو به خود برداشت پرده از گناه * ور نه می‌پوشید جرمش را اله
۲۴۵۲Qکافر و فاسق درین دَورِ گزند * پردهٔ خود را بخود بر می‌درند
۲۴۵۲Nکافر و فاسق در این دور گزند * پرده‌ی خود را به خود بر می‌درند
۲۴۵۳Qظلم مستورست در اسرارِ جان * می‌نهد ظالم بپیشِ مردمان
۲۴۵۳Nظلم مستور است در اسرار جان * می‌نهد ظالم به پیش مردمان
۲۴۵۴Qکه ببینیدم که دارم شاخها * گاوِ دوزخ را ببینید از ملا
۲۴۵۴Nکه ببینیدم که دارم شاخها * گاو دوزخ را ببینید از ملا

block:3113

گواهی دادن دست و پا و زبان بر سرّ ظالم هم در دنیا
۲۴۵۵Qپس همینجا دست و پایت در گزند * بر ضمیرِ تو گواهی می‌دهند
۲۴۵۵Nپس هم اینجا دست و پایت در گزند * بر ضمیر تو گواهی می‌دهند
۲۴۵۶Qچون موکَّل می‌شود بر تو ضمیر * که بگو تو اعتقادت وا مگیر
۲۴۵۶Nچون موکل می‌شود بر تو ضمیر * که بگو تو اعتقادت وامگیر
۲۴۵۷Qخاصه در هنگامِ خشم و گفت‌وگو * می‌کند ظاهر سِرت را مو بمُو
۲۴۵۷Nخاصه در هنگام خشم و گفت‌وگو * می‌کند ظاهر سرت را مو به مو
۲۴۵۸Qچون موکَّل می‌شود ظلم و جفا * که هُوَیْدا کن مرا ای دَست و پا
۲۴۵۸Nچون موکل می‌شود ظلم و جفا * که هویدا کن مرا ای دست و پا
۲۴۵۹Qچون همی‌گیرد گواهِ سِر لگام * خاصه وقتِ جُوش و خشم و انتقام
۲۴۵۹Nچون همی‌گیرد گواه سر لگام * خاصه وقت جوش و خشم و انتقام
۲۴۶۰Qپس همان کس کین موکَّل می‌کند * تا لوای راز بر صحرا زند
۲۴۶۰Nپس همان کس کاین موکل می‌کند * تا لوای راز بر صحرا زند
۲۴۶۱Qپس موکَّلهای دیگر روزِ حَشْر * هم تواند آفرید از بهرِ نَشْر
۲۴۶۱Nپس موکلهای دیگر روز حشر * هم تواند آفرید از بهر نشر
۲۴۶۲Qای بدَه دست آمده در ظلم و کین * گوهرت پیداست حاجت نیست این
۲۴۶۲Nای به ده دست آمده در ظلم و کین * گوهرت پیداست حاجت نیست این
۲۴۶۳Qنیست حاجت شُهره گشتن در گزند * بر ضمیرِ آتشینَت واقف‌اند
۲۴۶۳Nنیست حاجت شهره گشتن در گزند * بر ضمیر آتشینت واقفند
۲۴۶۴Qنفسِ تو هر دم بر آرد صد شرار * که ببینیدم منم ز اصحابِ نار
۲۴۶۴Nنفس تو هر دم بر آرد صد شرار * که ببینیدم منم ز اصحاب نار
۲۴۶۵Qجُزْوِ نارم سوی کُلِّ خود روم * من نه نورم که سوی حضرت شوم
۲۴۶۵Nجزو نارم سوی کل خود روم * من نه نورم که سوی حضرت شوم
۲۴۶۶Qهمچنان کین ظالم حق ناشِناس * بهرِ گاوی کرد چندین التباس
۲۴۶۶Nهمچنان کاین ظالم حق ناشناس * بهر گاوی کرد چندین التباس
۲۴۶۷Qاو ازو صد گاو بُرد و صد شُتُر * نفسْ اینست ای پدر از وی ببُر
۲۴۶۷Nاو از او صد گاو برد و صد شتر * نفس این است ای پدر از وی ببر
۲۴۶۸Qنیز روزی با خدا زاری نکرد * یا رَبی نامد ازو روزی بدرد
۲۴۶۸Nنیز روزی با خدا زاری نکرد * یا ربی نامد از او روزی به درد
۲۴۶۹Qکای خدا خصمِ مرا خشنود کُن * گر منش کردم زیان تو سود کن
۲۴۶۹Nکای خدا خصم مرا خشنود کن * گر منش کردم زیان تو سود کن
۲۴۷۰Qگر خطا کُشتم دِیَت بر عاقله‌ست * عاقلهٔ جانم تو بودی از أَلَسْتُ
۲۴۷۰Nگر خطا کشتم دیت بر عاقله است * عاقله‌ی جانم تو بودی از أَ لَسْتُ
۲۴۷۱Qسنگ می‌ندْهد باستِغفار دُر * این بود انصافِ نفس ای جانِ حُر
۲۴۷۱Nسنگ می‌ندهد به استغفار در * این بود انصاف نفس ای جان حر

block:3114

برون رفتن خلق بسوی آن درخت
۲۴۷۲Qچون بُرون رفتند سوی آن درخت * گفت دستش را سِپَس بندید سخت
۲۴۷۲Nچون برون رفتند سوی آن درخت * گفت دستش را سپس بندید سخت
۲۴۷۳Qتا گناه و جرمِ او پیدا کنم * تا لوای عدل بر صحرا زنم
۲۴۷۳Nتا گناه و جرم او پیدا کنم * تا لوای عدل بر صحرا زنم
۲۴۷۴Qگفت ای سگ جدِّ او را کُشته‌ای * تو غلامی خواجه زین رُو گشته‌ای
۲۴۷۴Nگفت ای سگ جد او را کشته‌ای * تو غلامی خواجه زین رو گشته‌ای
۲۴۷۵Qخواجه را کُشتی و بُردی مال او * کرد یزدان آشکارا حالِ او
۲۴۷۵Nخواجه را کشتی و بردی مال او * کرد یزدان آشکارا حال او
۲۴۷۶Qآن زنت او را کنیزک بوده است * با همین خواجه جفا بنْموده است
۲۴۷۶Nآن زنت او را کنیزک بوده است * با همین خواجه جفا بنموده است
۲۴۷۷Qهرچه زو زایید ماده یا که نَر * مُلکِ وارث باشد آنها سر بسر
۲۴۷۷Nهر چه زو زایید ماده یا که نر * ملک وارث باشد آنها سربسر
۲۴۷۸Qتو غلامی کسب و کارت مُلکِ اوست * شرعْ جُستی شرعْ بِسْتان رَو نکوست
۲۴۷۸Nتو غلامی کسب و کارت ملک اوست * شرع جستی شرع بستان رو نکوست
۲۴۷۹Qخواجه را کُشتی باِسْتَم زار زار * هم برینجا خواجه گویان زینهار
۲۴۷۹Nخواجه را کشتی به استم زار زار * هم بر اینجا خواجه گویان زینهار
۲۴۸۰Qکارْد از اِشْتاب کردی زیرِ خاک * از خیالی که بدیدی سهمناک
۲۴۸۰Nکارد از اشتاب کردی زیر خاک * از خیالی که بدیدی سهمناک
۲۴۸۱Qنک سرش با کارد در زیرِ زمین * باز کاوید این زمین را همچنین
۲۴۸۱Nنک سرش با کارد در زیر زمین * باز کاوید این زمین را همچنین
۲۴۸۲Qنامِ این سگ هم نبشته کارد بَرْ * کرد با خواجه چنین مکر و ضرر
۲۴۸۲Nنام این سگ هم نبشته کارد بر * کرد با خواجه چنین مکر و ضرر
۲۴۸۳Qهمچنان کردند چون بشْکافتند * در زمین آن کارد و سر را یافتند
۲۴۸۳Nهمچنان کردند چون بشکافتند * در زمین آن کارد و سر را یافتند
۲۴۸۴Qوَلْوَله در خلق افتاد آن زمان * هر یکی زُنَّار ببْرید از میان
۲۴۸۴Nولوله در خلق افتاد آن زمان * هر یکی زنار ببرید از میان
۲۴۸۵Qبعد از آن گفتش بیا ای دادْخواه * دادِ خود بِسْتان بدان رُویِ سیاه
۲۴۸۵Nبعد از آن گفتش بیا ای داد خواه * داد خود بستان بدان روی سیاه

block:3115

قصاص فرمودن داود علیه السّلام خونی را بعد از الزام حجّت برو
۲۴۸۶Qهم بدان تیغش بفرمود او قصاص * کَی کند مکرش ز عِلْمِ حق خلاص
۲۴۸۶Nهم بدان تیغش بفرمود او قصاص * کی کند مکرش ز علم حق خلاص
۲۴۸۷Qحِلمِ حق گرچه مُواساها کند * لیک چون از حد بشد پیدا کند
۲۴۸۷Nحلم حق گر چه مواساها کند * لیک چون از حد بشد پیدا کند
۲۴۸۸Qخون نخسپد در فتد در هر دلی * مَیْلِ جُست و جوی کشفِ مُشکلی
۲۴۸۸Nخون نخسبد در فتد در هر دلی * میل جست و جوی کشف مشکلی
۲۴۸۹Qاقتضای داوری ربِّ دین * سر بر آرد از ضمیرِ آن و این
۲۴۸۹Nاقتضای داوری رب دین * سر بر آرد از ضمیر آن و این
۲۴۹۰Qکان فلان چون شد چه شد حالش چه گشت * همچنانک جوشد از گِلزار کَشْت
۲۴۹۰Nکان فلان چون شد چه شد حالش چه گشت * همچنان که جوشد از گلزار کشت
۲۴۹۱Qجُوشِشِ خون باشد آن وا جُستها * خارِشِ دلها و بحث و ماجرا
۲۴۹۱Nجوشش خون باشد آن واجستها * خارش دلها و بحث و ماجرا
۲۴۹۲Qچونک پیدا گشت سرِّ کارِ او * مُعجزهٔ داود شد فاش و دُو تو
۲۴۹۲Nچون که پیدا گشت سر کار او * معجزه‌ی داود شد فاش و دو تو
۲۴۹۳Qخلق جمله سَرْبرهنه آمدند * سر بسجده بر زمینها می‌زدند
۲۴۹۳Nخلق جمله سر برهنه آمدند * سر به سجده بر زمینها می‌زدند
۲۴۹۴Qما همه کورانِ اصلی بوده‌ایم * از تو ما صد گون عجایب دیده‌ایم
۲۴۹۴Nما همه کوران اصلی بوده‌ایم * از تو ما صد گون عجایب دیده‌ایم
۲۴۹۵Qسنگ با تو در سخن آمد شهیر * کز برای غَزْوِ طالوتم بگیر
۲۴۹۵Nسنگ با تو در سخن آمد شهیر * کز برای غزو طالوتم بگیر
۲۴۹۶Qتو بسه سنگ و فَلاخَن آمدی * صد هزاران مرد را برهم زدی
۲۴۹۶Nتو به سه سنگ و فلاخن آمدی * صد هزاران مرد را برهم زدی
۲۴۹۷Qسنگهایت صد هزاران پاره شد * هر یکی هر خصم را خون‌خواره شد
۲۴۹۷Nسنگهایت صد هزاران پاره شد * هر یکی هر خصم را خون‌خواره شد
۲۴۹۸Qآهن اندر دستِ تو چون موم شد * چون زِرِه‌سازی ترا معلوم شد
۲۴۹۸Nآهن اندر دست تو چون موم شد * چون زره سازی تو را معلوم شد
۲۴۹۹Qکوهها با تو رسائل شد شَکور * با تو می‌خوانند چون مُقری زَبُور
۲۴۹۹Nکوهها با تو رسائل شد شکور * با تو می‌خوانند چون مقری زبور
۲۵۰۰Qصد هزاران چشمِ دل بگْشاده شد * از دَمِ تو غیب را آماده شد
۲۵۰۰Nصد هزاران چشم دل بگشاده شد * از دم تو غیب را آماده شد
۲۵۰۱Qو آن قوی‌تر ز آن همه کین دایمست * زندگی بخشی که سَرْمَد قایمست
۲۵۰۱Nو آن قوی‌تر ز آن همه کاین دایم است * زندگی بخشی که سرمد قایم است
۲۵۰۲Qجانِ جملهٔ معجزات اینست خود * کو ببخشد مرده را جانِ ابد
۲۵۰۲Nجان جمله‌ی معجزات این است خود * کاو ببخشد مرده را جان ابد
۲۵۰۳Qکُشته شد ظالم جهانی زنده شد * هر یکی از نو خدا را بنده شد
۲۵۰۳Nکشته شد ظالم جهانی زنده شد * هر یکی از نو خدا را بنده شد

block:3116

بیان آنک نفس آدمی بجای آن خونیست کی مدّعی گاو گشته بود و آن گاو کشنده عقلت و داود حقّست یا شیخ کی نایب حقّست که بقوّت و یاری او تواند ظالم را کشتن و توانگر شدن بروزی بی کسب و بی حساب
۲۵۰۴Qنفسِ خود را کُش جهان را زنده کن * خواجه را کُشتست او را بنده کن
۲۵۰۴Nنفس خود را کش جهان را زنده کن * خواجه را کشته ست او را بنده کن
۲۵۰۵Qمُدَّعی گاو نفسِ تُست هین * خویشتن را خواجه کردست و مِهین
۲۵۰۵Nمدعی گاو نفس تست هین * خویشتن را خواجه کرده ست و مهین
۲۵۰۶Qآن کُشندهٔ گاو عقلِ تُست رَوْ * بر کشندهٔ گاوِ تن مُنْکِر مشَو
۲۵۰۶Nآن کشنده‌ی گاو عقل تست رو * بر کشنده‌ی گاو تن منکر مشو
۲۵۰۷Qعقلْ اسیرست و همی‌خواهد ز حَق * روزی بی‌رنج و نعمت بر طبق
۲۵۰۷Nعقل اسیر است و همی‌خواهد ز حق * روزی بی‌رنج و نعمت بر طبق
۲۵۰۸Qروزی بی‌رنجِ او موقوفِ چیست * آنک بکْشد گاو را کاصلِ بَدیست
۲۵۰۸Nروزی بی‌رنج او موقوف چیست * آن که بکشد گاو را کاصل بدی است
۲۵۰۹Qنفس گوید چون کُشی تو گاوِ من * زانک گاوِ نفس باشد نقشِ تن
۲۵۰۹Nنفس گوید چون کشی تو گاو من * ز انکه گاو نفس باشد نقش تن
۲۵۱۰Qخواجه‌زادهٔ عقل مانده بی‌نوا * نفسِ خونی خواجه گشت و پیشوا
۲۵۱۰Nخواجه زاده‌ی عقل مانده بی‌نوا * نفس خونی خواجه گشت و پیشوا
۲۵۱۱Qروزی بی‌رنج می‌دانی که چیست * قُوتِ اَرواحست و ارزاقِ نَبیست
۲۵۱۱Nروزی بی‌رنج می‌دانی که چیست * قوت ارواح است و ارزاق نبی است
۲۵۱۲Qلیک موقوفست بر قربانِ گاو * گنج اندر گاو دان ای کُنج‌کاو
۲۵۱۲Nلیک موقوف است بر قربان گاو * گنج اندر گاو دان ای کنج کاو
۲۵۱۳Qدوش چیزی خورده‌ام وَرْ نه تمام * دادمی در دستِ فهمِ تو زِمام
۲۵۱۳Nدوش چیزی خورده‌ام ور نی تمام * دادمی در دست فهم تو زمام
۲۵۱۴Qدوش چیزی خورده‌ام افسانه است * هرچه می‌آید ز پنهان خانه است
۲۵۱۴Nدوش چیزی خورده‌ام افسانه است * هر چه می‌آید ز پنهان خانه است
۲۵۱۵Qچشم بر اسباب از چه دوختیم * گر ز خوش‌چشمان کَرِشْم آموختیم
۲۵۱۵Nچشم بر اسباب از چه دوختیم * گر ز خوش چشمان کرشم آموختیم
۲۵۱۶Qهست بر اسباب اسبابی دگر * در سبب مَنْگر در آن افکن نظر
۲۵۱۶Nهست بر اسباب اسبابی دگر * در سبب منگر در آن افکن نظر
۲۵۱۷Qانبیا در قطعِ اسباب آمدند * معجزاتِ خویش بر کیوان زدند
۲۵۱۷Nانبیا در قطع اسباب آمدند * معجزات خویش بر کیوان زدند
۲۵۱۸Qبی‌سبب مر بحر را بشْکافتند * بی‌زراعت چاشِ گندم یافتند
۲۵۱۸Nبی‌سبب مر بحر را بشکافتند * بی‌زراعت چاش گندم یافتند
۲۵۱۹Qریگها هم آرد شد از سَعْیشان * پشمِ بُز ابریشم آمد کَش کَشان
۲۵۱۹Nریگها هم آرد شد از سعیشان * پشم بز ابریشم آمد کش کشان
۲۵۲۰Qجمله قرآن هست در قطعِ سبب * عِزِّ درویش و هلاکِ بو لَهَب
۲۵۲۰Nجمله قرآن هست در قطع سبب * عز درویش و هلاک بو لهب
۲۵۲۱Qمرغِ بابیلی دو سه سنگ افکند * لشکرِ زفتِ حَبَش را بشْکند
۲۵۲۱Nمرغ بابیلی دو سه سنگ افکند * لشکر زفت حبش را بشکند
۲۵۲۲Qپیل را سوراخْ سوراخ افکند * سنگِ مرغی کو ببالا پَر زند
۲۵۲۲Nپیل را سوراخ سوراخ افکند * سنگ مرغی کاو به بالا پر زند
۲۵۲۳Qدُمِّ گاوِ کُشته بر مقتول زن * تا شود زنده همان دَم در کفن
۲۵۲۳Nدم گاو کشته بر مقتول زن * تا شود زنده همان دم در کفن
۲۵۲۴Qحَلْق ببْریده جِهَد از جای خویش * خونِ خود جُوید ز خون‌پالای خویش
۲۵۲۴Nحلق ببریده جهد از جای خویش * خون خود جوید ز خون پالای خویش
۲۵۲۵Qهمچنین ز آغازِ قرآن تا تمام * رفضِ اسبابَست و علّت و اؐلسّلام
۲۵۲۵Nهمچنین ز آغاز قرآن تا تمام * رفض اسباب است و علت و السلام
۲۵۲۶Qکشفِ این نه از عقلِ کارافزا شود * بندگی کُن تا ترا پیدا شود
۲۵۲۶Nکشف این نه از عقل کار افزا بود * بندگی کن تا ترا پیدا شود
۲۵۲۷Qبندِ معقولات آمد فَلْسَفی * شَهْسوارِ عقلِ عقل آمد صفی
۲۵۲۷Nبند معقولات آمد فلسفی * شهسوار عقل عقل آمد صفی
۲۵۲۸Qعقلِ عقلت مغز و عقلِ تُست پوست * معدهٔ حیوان همیشه پوست جُوست
۲۵۲۸Nعقل عقلت مغز و عقل تست پوست * معده‌ی حیوان همیشه پوست جوست
۲۵۲۹Qمغْزجُوی از پوست دارد صد ملال * مغز نغزان را حلال آمد حلال
۲۵۲۹Nمغز جوی از پوست دارد صد ملال * مغز نغزان را حلال آمد حلال
۲۵۳۰Qچونک قشرِ عقل صد برهان دهد * عقلِ کُل کَیْ گام بی‌ایقان نهد
۲۵۳۰Nچون که قشر عقل صد برهان دهد * عقل کل کی گام بی‌ایقان نهد
۲۵۳۱Qعقلْ دفترها کند یکسر سیاه * عقلِ عقل آفاق دارد پُر ز ماه
۲۵۳۱Nعقل دفترها کند یک سره سیاه * عقل عقل آفاق دارد پر ز ماه
۲۵۳۲Qاز سیاهی و سپیدی فارغست * نورِ ماهش بر دل و جان بازغست
۲۵۳۲Nاز سیاهی وز سپیدی فارغ است * نور ماهش بر دل و جان بازغ است
۲۵۳۳Qاین سیاه و این سپیدْ اَرْ قدر یافت * ز آن شبِ قدرست کاختَرْوار تافت
۲۵۳۳Nاین سیاه و این سپیدار قدر یافت * ز آن شب قدر است کاختروار تافت
۲۵۳۴Qقیمتِ همیان و کیسه از زرست * بی ز زر آن همیان و کیسه اَبْتَرست
۲۵۳۴Nقیمت همیان و کیسه از زر است * بی‌زر آن همیان و کیسه ابتر است
۲۵۳۵Qهمچنانک قدرِ تن از جان بود * قدرِ جان از پَرتوِ جانان بود
۲۵۳۵Nهمچنان که قدر تن از جان بود * قدر جان از پرتو جانان بود
۲۵۳۶Qگر بُدی جان زنده بی‌پَرتَو کنون * هیچ گفتی کافران را مَیِّتُونَ
۲۵۳۶Nگر بدی جان زنده بی‌پرتو کنون * هیچ گفتی کافران را مَیِّتُونَ
۲۵۳۷Qهین بگو که ناطقه جُو می‌کَنَد * تا بقَرْنی بعدِ ما آبی رسد
۲۵۳۷Nهین بگو که ناطقه جو می‌کند * تا به قرنی بعد ما آبی رسد
۲۵۳۸Qگرچه هر قرنی سخن آری بود * لیک گفتِ سالفان یاری بود
۲۵۳۸Nگر چه هر قرنی سخن آری بود * لیک گفت سالفان یاری بود
۲۵۳۹Qنه که هم تَوْریٰت و انجیل و زَبُور * شد گواهِ صِدْقِ قرآن ای شکور
۲۵۳۹Nنی که هم تورات و انجیل و زبور * شد گواه صدق قرآن ای شکور
۲۵۴۰Qروزی بی‌رنج جُو و بی‌حساب * کز بهشتت آورد جبریل سیب
۲۵۴۰Nروزی بی‌رنج جو و بی‌حسیب * کز بهشتت آورد جبریل سیب
۲۵۴۱Qبلک رزقی از خداوندِ بهشت * بی‌صُداعِ باغبان بی‌رنجِ کِشت
۲۵۴۱Nبلکه رزقی از خداوند بهشت * بی‌صداع باغبان بی‌رنج کشت
۲۵۴۲Qزانک نفعِ نان در آن نان دادِ اوست * بدْهدت آن نفع بی‌تَوْسیطِ پوست
۲۵۴۲Nز انکه نفع نان در آن نان داد اوست * بدهدت آن نفع بی‌توسیط پوست
۲۵۴۳Qذوق پنهان نقشِ نان چون سفره‌ایست * نانِ بی‌سفره ولی را بهره‌ایست
۲۵۴۳Nذوق پنهان نقش نان چون سفره‌ای است * نان بی‌سفره ولی را بهره‌ای است
۲۵۴۴Qرزقِ جانی کَی بَری با سعی و جُست * جز بعدلِ شیخ کو داودِ تُست
۲۵۴۴Nرزق جانی کی بری با سعی و جست * جز به عدل شیخ کاو داود تست
۲۵۴۵Qنفس چون با شیخ بیند گامِ تو * از بُنِ دندان شود او رامِ تو
۲۵۴۵Nنفس چون با شیخ بیند گام تو * از بن دندان شود او رام تو
۲۵۴۶Qصاحبِ آن گاو رام آنگاه شد * کز دَمِ داود او آگاه شد
۲۵۴۶Nصاحب آن گاو رام آن گاه شد * کز دم داود او آگاه شد
۲۵۴۷Qعقل گاهی غالب آید در شکار * بر سگِ نفست که باشد شیخ یار
۲۵۴۷Nعقل گاهی غالب آید در شکار * بر سگ نفست که باشد شیخ یار
۲۵۴۸Qنفس اژدرهاست با صد زور و فن * رُویِ شیخ او را زُمُرّد دیده کَن
۲۵۴۸Nنفس اژدرهاست با صد زور و فن * روی شیخ او را زمرد دیده کن
۲۵۴۹Qگر تو صاحب گاو را خواهی زبون * چون خران سیخش کن آن سو ای حَرون
۲۵۴۹Nگر تو صاحب گاو را خواهی زبون * چون خران سیخش کن آن سو ای حرون
۲۵۵۰Qچون بنزدیکِ ولی اللَّه شود * آن زبانِ صد گزش کوته شود
۲۵۵۰Nچون به نزدیک ولی اللَّه شود * آن زبان صد گزش کوته شود
۲۵۵۱Qصد زبان و هر زبانش صد لُغَت * زَرْق و دستانش نیاید در صفت
۲۵۵۱Nصد زبان و هر زبانش صد لغت * زرق و دستانش نیاید در صفت
۲۵۵۲Qمدّعی گاوِ نفس آمد فصیح * صد هزاران حُجَّت آرد ناصحیح
۲۵۵۲Nمدعی گاو نفس آمد فصیح * صد هزاران حجت آرد ناصحیح
۲۵۵۳Qشهر را بفْریبد الَّا شاه را * رَه نَتانَدْ زد شهِ آگاه را
۲۵۵۳Nشهر را بفریبد الا شاه را * ره نتاند زد شه آگاه را
۲۵۵۴Qنفس را تسبیح و مُصْحَف در یمین * خنجر و شمشیر اندر آستین
۲۵۵۴Nنفس را تسبیح و مصحف در یمین * خنجر و شمشیر اندر آستین
۲۵۵۵Qمصحف و سالوسِ او باوَر مکن * خویش با او هم‌سِرْ و هم‌سَر مکن
۲۵۵۵Nمصحف و سالوس او باور مکن * خویش با او همسر و همسر مکن
۲۵۵۶Qسوی حَوْضت آورد بَهْرِ وضو * و اندر اندازد ترا در قَعْرِ او
۲۵۵۶Nسوی حوضت آورد بهر وضو * و اندر اندازد ترا در قعر او
۲۵۵۷Qعقل نورانی و نیکو طالبست * نفسِ ظلمانی بَرُو چون غالبست
۲۵۵۷Nعقل نورانی و نیکو طالب است * نفس ظلمانی بر او چون غالب است
۲۵۵۸Qزانک او در خانه عقلِ تو غریب * بر دَرِ خود سگ بود شیرِ مَهیب
۲۵۵۸Nز انکه او در خانه عقل تو غریب * بر در خود سگ بود شیر مهیب
۲۵۵۹Qباش تا شیران سوی بیشه روند * وین سگانِ کور آنجا بگْروند
۲۵۵۹Nباش تا شیران سوی بیشه روند * وین سگان کور آن جا بگروند
۲۵۶۰Qمکرِ نفس و تن نداند عامِ شَهْر * او نگردد جز بوَحْی اؐلقَلْب قَهْر
۲۵۶۰Nمکر نفس و تن نداند عام شهر * او نگردد جز به وحی القلب قهر
۲۵۶۱Qهر که جنسِ اوست یارِ او شود * جز مگر داود کاو شیخت بود
۲۵۶۱Nهر که جنس اوست یار او شود * جز مگر داود کاو شیخت بود
۲۵۶۲Qکو مبدَّل گشت و جنسِ تن نماند * هر کرا حق در مقامِ دل نشاند
۲۵۶۲Nکاو مبدل گشت و جنس تن نماند * هر که را حق در مقام دل نشاند
۲۵۶۳Qخلق جمله عِلَّتی‌اند از کمین * یارِ علَّت می‌شود علَّت بقین
۲۵۶۳Nخلق جمله علتی‌اند از کمین * یار علت می‌شود علت بقین
۲۵۶۴Qهر خَسی دعوی داودی کند * هرکه بی‌تمییز کف در وی زند
۲۵۶۴Nهر خسی دعوی داودی کند * هر که بی‌تمییز کف در وی زند
۲۵۶۵Qاز صَیادی بشْنود آوازِ طَیْر * مرغِ ابله می‌کند آن سوی سَیْر
۲۵۶۵Nاز صیادی بشنود آواز طیر * مرغ ابله می‌کند آن سوی سیر
۲۵۶۶Qنَقْد را از نَقْل نشْناسد غَویست * هین ازو بگْریز اگر چه معنویست
۲۵۶۶Nنقد را از نقل نشناسد غوی است * هین از او بگریز اگر چه معنوی است
۲۵۶۷Qرُسته و بر بَسته پیشِ او یکیست * گر یقین دعوی کند او در شَکیست
۲۵۶۷Nرسته و بر بسته پیش او یکی است * گر یقین دعوی کند او در شکی است
۲۵۶۸Qاین چنین کس گر ذکیّ مُطلَقست * چونش این تمییز نبْود احمقَست
۲۵۶۸Nاین چنین کس گر ذکی مطلق است * چونش این تمییز نبود احمق است
۲۵۶۹Qهین ازو بگْریز چون آهو ز شیر * سوی او مشْتاب ای دانا دلیر
۲۵۶۹Nهین از او بگریز چون آهو ز شیر * سوی او مشتاب ای دانا دلیر

block:3117

گریختن عیسی علیه السّلام فراز کوه از احمقان
۲۵۷۰Qعیسی مَرْیَم بکوهی می‌گریخت * شیر گویی خونِ او می‌خواست ریخت
۲۵۷۰Nعیسی مریم به کوهی می‌گریخت * شیر گویی خون او می‌خواست ریخت
۲۵۷۱Qآن یکی در پی دوید و گفت خَیْر * در پَیَت کس نیست چه گْریزی چو طَیْر
۲۵۷۱Nآن یکی در پی دوید و گفت خیر * در پیت کس نیست چه گریزی چو طیر
۲۵۷۲Qبا شتاب او آنچنان می‌تاخت جُفت * کز شتابِ خود جوابِ او نگفت
۲۵۷۲Nبا شتاب او آن چنان می‌تاخت جفت * کز شتاب خود جواب او نگفت
۲۵۷۳Qیک دو میدان در پیِ عیسی براند * پس بجِدِّ جِدّ عیسی را بخواند
۲۵۷۳Nیک دو میدان در پی عیسی براند * پس به جد جد عیسی را بخواند
۲۵۷۴Qکز پیِ مَرْضاتِ حق یک لحظه بیست * که مرا اندر گریزت مشکلیست
۲۵۷۴Nکز پی مرضات حق یک لحظه بیست * که مرا اندر گریزت مشکلی است
۲۵۷۵Qاز کی این سو می‌گریزی ای کریم * نه پَیَت شیر و نه خصم و خوف و بیم
۲۵۷۵Nاز که این سو می‌گریزی ای کریم * نه پیت شیر و نه خصم و خوف و بیم
۲۵۷۶Qگفت از احمق گریزانم برَوْ * می‌رهانم خویش را بندم مشَوْ
۲۵۷۶Nگفت از احمق گریزانم برو * می‌رهانم خویش را بندم مشو
۲۵۷۷Qگفت آخر آن مسیحا نه توی * که شود کور و کر از تو مُستوی
۲۵۷۷Nگفت آخر آن مسیحا نی توی * که شود کور و کر از تو مستوی
۲۵۷۸Qگفت آری گفت آن شه نیستی * که فسونِ غیب را ماویستی
۲۵۷۸Nگفت آری گفت آن شه نیستی * که فسون غیب را ماویستی
۲۵۷۹Qچون بخوانی آن فسون بر مُرده‌ای * بر جهد چون شیرِ صید آورده‌ای
۲۵۷۹Nچون بخوانی آن فسون بر مرده‌ای * بر جهد چون شیر صید آورده‌ای
۲۵۸۰Qگفت آری آن منم گفتا که تو * نه ز گِل مرغان کنی ای خوب‌رُو
۲۵۸۰Nگفت آری آن منم گفتا که تو * نی ز گل مرغان کنی ای خوب رو
۲۵۸۱Qگفت آری گفت پس ای روحِ پاک * هرچه خواهی می‌کنی از کیست باک
۲۵۸۱Nگفت آری گفت پس ای روح پاک * هر چه خواهی می‌کنی از کیست باک
۲۵۸۲Qبا چنین برهان که باشد در جهان * که نباشد مر ترا از بندگان
۲۵۸۲Nبا چنین برهان که باشد در جهان * که نباشد مر ترا از بندگان
۲۵۸۳Qگفت عیسی که بذاتِ پاکِ حق * مُبْدِعِ تن خالقِ جان در سَبَق
۲۵۸۳Nگفت عیسی که به ذات پاک حق * مبدع تن خالق جان در سبق
۲۵۸۴Qحُرمتِ ذات و صفاتِ پاکِ او * که بود گردون گریبان چاکِ او
۲۵۸۴Nحرمت ذات و صفات پاک او * که بود گردون گریبان چاک او
۲۵۸۵Qکان فسون و اسمِ اعظم را که من * بر کَرْ و بر کُور خواندم شد حسن
۲۵۸۵Nکان فسون و اسم اعظم را که من * بر کر و بر کور خواندم شد حسن
۲۵۸۶Qبر کُهِ سنگین بخواندم شد شکاف * خِرْقه را بدْرید بر خود تا بناف
۲۵۸۶Nبر که سنگین بخواندم شد شکاف * خرقه را بدرید بر خود تا بناف
۲۵۸۷Qبر تنِ مُرده بخواندم گشت حَیْ * بر سَرِ لاشَیْ بخواندم گشت شَیْ
۲۵۸۷Nبر تن مرده بخواندم گشت حی * بر سر لا شی بخواندم گشت شی
۲۵۸۸Qخواندم آن را بر دلِ احمق بوُدّ * صد هزاران بار و درمانی نشُد
۲۵۸۸Nخواندم آن را بر دل احمق به ود * صد هزاران بار و درمانی نشد
۲۵۸۹Qسنگِ خارا گشت و ز آن خُو بر نگشت * ریگ شد کز وَیْ نرُوید هیچ کَشْت
۲۵۸۹Nسنگ خارا گشت و ز آن خو بر نگشت * ریگ شد کز وی نروید هیچ کشت
۲۵۹۰Qگفت حِکْمت چیست کانجا اسمِ حق * سود کرد اینجا نبود آن را سَبَق
۲۵۹۰Nگفت حکمت چیست کانجا اسم حق * سود کرد اینجا نبود آن را سبق
۲۵۹۱Qآن همان رنجست و این رنجی چرا * او نشد این را و آن را شد دوا
۲۵۹۱Nآن همان رنج است و این رنجی، چرا * او نشد این را و آن را شد دوا
۲۵۹۲Qگفت رنجِ احمقی قَهْرِ خداست * رنج و کوری نیست قهرْ آن ابتلاست
۲۵۹۲Nگفت رنج احمقی قهر خداست * رنج و کوری نیست قهر، آن ابتلاست
۲۵۹۳Qابتلا رنجیست کان رحم آورد * احمقی رنجیست کان زخم آورد
۲۵۹۳Nابتلا رنجی است کان رحم آورد * احمقی رنجی است کان زخم آورد
۲۵۹۴Qآنچ داغِ اوست مُهر او کرده است * چاره‌ای بر وَیْ نیارد بُرد دست
۲۵۹۴Nآن چه داغ اوست مهر او کرده است * چاره‌ای بر وی نیارد برد دست
۲۵۹۵Qز احمقان بگْریز چون عیسی گریخت * صحبتِ احمق بسی خونها که ریخت
۲۵۹۵Nز احمقان بگریز چون عیسی گریخت * صحبت احمق بسی خونها بریخت
۲۵۹۶Qاندک اندک آب را دُزدَد هوا * دین چنین دُزْدَد هم احمق از شما
۲۵۹۶Nاندک اندک آب را دزدد هوا * دین چنین دزدد هم احمق از شما
۲۵۹۷Qگرمیَت را دزدد و سردی دهد * همچو آن کو زیرِ کُون سنگی نهد
۲۵۹۷Nگرمی‌ات را دزدد و سردی دهد * همچو آن کاو زیر کون سنگی نهد
۲۵۹۸Qآن گریزِ عیسیی نه از بیم بود * ایمِنست او آن پیِ تعلیم بود
۲۵۹۸Nآن گریز عیسیی نه از بیم بود * ایمن است او آن پی تعلیم بود
۲۵۹۹Qزَمهریر ار پُر کند آفاق را * چه غم آن خورشیدِ با اشراق را
۲۵۹۹Nزمهریر ار پر کند آفاق را * چه غم آن خورشید با اشراق را

block:3118

قصّهٔ اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ناکردن نصیحت انبیا در احمقان
۲۶۰۰Qیادم آمد قصهٔ اهلِ سَبا * کز دَمِ احمق صَباشان شد وَبا
۲۶۰۰Nیادم آمد قصه‌ی اهل سبا * کز دم احمق صباشان شد وبا
۲۶۰۱Qآن سَبا ماند بشهرِ بس کَلان * در فسانه بشْنوی از کودکان
۲۶۰۱Nآن سبا ماند به شهر بس کلان * در فسانه بشنوی از کودکان
۲۶۰۲Qکودکان افسانه‌ها می‌آورند * دَرْج در افسانه‌شان بس سِرّ و پند
۲۶۰۲Nکودکان افسانه‌ها می‌آورند * درج در افسانه‌شان بس سر و پند
۲۶۰۳Qهزلها گویند در افسانه‌ها * گنج می‌جُو در همه ویرانه‌ها
۲۶۰۳Nهزلها گویند در افسانه‌ها * گنج می‌جو در همه ویرانه‌ها
۲۶۰۴Qبود شهری بس عظیم و مهِ ولی * قدرِ او قدرِ سُکَرّه بیش نی
۲۶۰۴Nبود شهری بس عظیم و مه ولی * قدر او قدر سکره بیش نی
۲۶۰۵Qبس عظیم و بس فراخ و بس دراز * سخت زفتِ زفت اندازهٔ پیاز
۲۶۰۵Nبس عظیم و بس فراخ و بس دراز * سخت زفت و تو بتو همچون پیاز
۲۶۰۶Qمردمِ دَه شهر مجموع اندرو * لیک جمله سه تنِ ناشُسته‌رُو
۲۶۰۶Nمردم ده شهر مجموع اندر او * لیک جمله سه تن ناشسته رو
۲۶۰۷Qاندرو خلق و خلایق بی‌شمار * لیک آن جمله سه خامِ پُخته‌خوار
۲۶۰۷Nاندر او خلق و خلایق بی‌شمار * لیک آن جمله سه خام پخته خوار
۲۶۰۸Qجانِ ناکرده بجانان تاختن * گر هزارانست باشد نیم تن
۲۶۰۸Nجان ناکرده به جانان تاختن * گر هزاران است باشد نیم تن
۲۶۰۹Qآن یکی بس دُورْبین و دیده‌کور * از سُلَیْمان کور و دیده پایِ مور
۲۶۰۹Nآن یکی بس دور بین و دیده کور * از سلیمان کور و دیده پای مور
۲۶۱۰Qو آن دگر بس تیزْگوش و سخت کر * گنج در وَیْ نیست یک جَو سنگِ زر
۲۶۱۰Nو آن دگر بس تیز گوش و سخت کر * گنج در وی نیست یک جو سنگ زر
۲۶۱۱Qو آن دگر عُور و برهنهٔ لاشه‌باز * لیک دامنهای جامهٔ او دراز
۲۶۱۱Nو آن دگر عور و برهنه‌ی لاشه باز * لیک دامنهای جامه‌ی او دراز
۲۶۱۲Qگفت کور اینک سپاهی می‌رسند * من همی‌بینم که چه قومند و چند
۲۶۱۲Nگفت کور اینک سپاهی می‌رسند * من همی‌بینم که چه قومند و چند
۲۶۱۳Qگفت کرّ آری شنودم بانگشان * که چه می‌گویند پیدا و نهان
۲۶۱۳Nگفت کر آری شنودم بانگشان * که چه می‌گویند پیدا و نهان
۲۶۱۴Qآن برهنه گفت ترسان زین منم * که ببُرّند از درازی دامنم
۲۶۱۴Nآن برهنه گفت ترسان زین منم * که ببرند از درازی دامنم
۲۶۱۵Qکور گفت اینک بنزدیک آمدند * خیز بگْریزیم پیش از زخم و بند
۲۶۱۵Nکور گفت اینک به نزدیک آمدند * خیز بگریزیم پیش از زخم و بند
۲۶۱۶Qکر همی‌گوید که آری مَشْغله * می‌شود نزدیکتر یاران هَله
۲۶۱۶Nکر همی‌گوید که آری مشغله * می‌شود نزدیکتر یاران هله
۲۶۱۷Qآن برهنه گفت آوَه دامنم * از طَمَع بُرّند و من ناایمِنم
۲۶۱۷Nآن برهنه گفت آوه دامنم * از طمع برند و من ناایمنم
۲۶۱۸Qشهر را هِشتند و بیرون آمدند * در هزیمت در دِهی اندر شدند
۲۶۱۸Nشهر را هشتند و بیرون آمدند * در هزیمت در دهی اندر شدند
۲۶۱۹Qاندر آن دِه مرغِ فربه یافتند * لیک ذرّهٔ گوشت بر وَیْ نه نژند
۲۶۱۹Nاندر آن ده مرغ فربه یافتند * لیک ذره‌ی گوشت بر وی نه نژند
۲۶۲۰Qمرغِ مردهٔ خشک وز زخمِ کلاغ * استخوانها زار گشته چون بناغ
۲۶۲۰Nمرغ مرده‌ی خشک و ز زخم کلاغ * استخوانها زار گشته چون بناغ
۲۶۲۱Qز آن همی‌خوردند چون از صید شیر * هر یکی از خوردنش چون پیل سیر
۲۶۲۱Nز آن همی‌خوردند چون از صید شیر * هر یکی از خوردنش چون پیل سیر
۲۶۲۲Qهر سه ز آن خوردند و بس فربه شدند * چون سه پیلِ بس بزرگ و مِه شدند
۲۶۲۲Nهر سه ز آن خوردند و بس فربه شدند * چون سه پیل بس بزرگ و مه شدند
۲۶۲۳Qآنچنان کز فربهی هر یک جوان * در نگنجیدی ز زفتی در جهان
۲۶۲۳Nآن چنان کز فربهی هر یک جوان * در نگنجیدی ز زفتی در جهان
۲۶۲۴Qبا چنین گَبْزی و هفت اندامِ زفت * از شکافِ دَر برون جَستند و رفت
۲۶۲۴Nبا چنین گبزی و هفت اندام زفت * از شکاف در برون جستند و رفت
۲۶۲۵Qراهِ مرگِ خلق ناپیدا رهیست * در نظر ناید که آن بی‌جا رهیست
۲۶۲۵Nراه مرگ خلق ناپیدا رهی است * در نظر ناید که آن بی‌جا رهی است
۲۶۲۶Qنک پیاپی کاروانها مُقتَفی * زین شکافِ دَر که هست آن مُختفی
۲۶۲۶Nنک پیاپی کاروانها مقتفی * زین شکاف در که هست آن مختفی
۲۶۲۷Qبر دَر ار جویی نیابی آن شکاف * سخت ناپیدا و زو چندین زِفاف
۲۶۲۷Nبر در ار جویی نیابی آن شکاف * سخت ناپیدا و ز او چندین زفاف

block:3119

شرح آن کور دوربین و آن کرّ تیزشنو و آن برهنهٔ درازدامن
۲۶۲۸Qکَرْ اَمَلْ را دان که مرگِ ما شنید * مرگِ خود نشْنید و نَقْلِ خود ندید
۲۶۲۸Nکر امل را دان که مرگ ما شنید * مرگ خود نشنید و نقل خود ندید
۲۶۲۹Qحرص نابیناست بیند مو بمو * عیبِ خلقان و بگوید کو بکو
۲۶۲۹Nحرص نابیناست بیند مو به مو * عیب خلقان و بگوید کو به کو
۲۶۳۰Qعیبِ خود یک ذرّه چشمِ کورِ او * می‌نبیند گرچه هست او عیب‌جُو
۲۶۳۰Nعیب خود یک ذره چشم کور او * می‌نبیند گر چه هست او عیب جو
۲۶۳۱Qعُور می‌ترسد که دامانش بُرند * دامنِ مردِ برهنه چون درند
۲۶۳۱Nعور می‌ترسد که دامانش برند * دامن مرد برهنه کی درند
۲۶۳۲Qمردِ دنیا مفلس است و ترس‌ناک * هیچ او را نیست از دزدانش باک
۲۶۳۲Nمرد دنیا مفلس است و ترس‌ناک * هیچ او را نیست وز دزدانش باک
۲۶۳۳Qاو برهنه آمد و عریان رود * وز غمِ دزدش جگر خون می‌شود
۲۶۳۳Nاو برهنه آمد و عریان رود * وز غم دزدش جگر خون می‌شود
۲۶۳۴Qوقتِ مرگش که بود صد نوحه پیش * خنده آید جانش را زین ترسِ خویش
۲۶۳۴Nوقت مرگش که بود صد نوحه پیش * خنده آید جانش را زین ترس خویش
۲۶۳۵Qآن زمان داند غنی کش نیست زر * هم ذکی داند که بُد او بی‌هنر
۲۶۳۵Nآن زمان داند غنی کش نیست زر * هم ذکی داند که بود او بی‌هنر
۲۶۳۶Qچون کنارِ کودکی پُر از سفال * کو بر آن لرزان بود چون ربِّ مال
۲۶۳۶Nچون کنار کودکی پر از سفال * کاو بر آن لرزان بود چون رب مال
۲۶۳۷Qگر ستانی پاره‌ای گریان شود * پاره گر بازش دهی خندان شود
۲۶۳۷Nگر ستانی پاره‌ای گریان شود * پاره گر بازش دهی خندان شود
۲۶۳۸Qچون نباشد طفل را دانش دثار * گریه و خنده‌ش ندارد اعتبار
۲۶۳۸Nچون نباشد طفل را دانش دثار * گریه و خنده‌ش ندارد اعتبار
۲۶۳۹Qمحتشم چون عاریت را مُلک دید * پس بر آن مالِ دُرُوغین می‌طپید
۲۶۳۹Nمحتشم چون عاریت را ملک دید * پس بر آن مال دروغین می‌طپید
۲۶۴۰Qخواب می‌بیند که او را هست مال * ترسد از دزدی که برْباید جوال
۲۶۴۰Nخواب می‌بیند که او را هست مال * ترسد از دزدی که برباید جوال
۲۶۴۱Qچون ز خوابش بر جهاند گوش‌کَش * پس ز ترسِ خویش تَسْخر آیدش
۲۶۴۱Nچون ز خوابش بر جهاند گوش کش * پس ز ترس خویش تسخر آیدش
۲۶۴۲Qهمچنان لرزانی این عالمان * که بُوَدشان عقل و علمِ این جهان
۲۶۴۲Nهمچنان لرزانی این عالمان * که بودشان عقل و علم این جهان
۲۶۴۳Qاز پیِ این عاقلانِ ذو فنون * گفت ایزد در نُبی‌ لا یَعْلَمُونَ
۲۶۴۳Nاز پی این عاقلان ذو فنون * گفت ایزد در نبی‌ لا یَعْلَمُونَ
۲۶۴۴Qهر یکی ترسان ز دُزدی کسی * خویشتن را علم پندارد بسی
۲۶۴۴Nهر یکی ترسان ز دزدی کسی * خویشتن را علم پندارد بسی
۲۶۴۵Qگوید او که روزگارم می‌بَرند * خود ندارد روزگارِ سودمند
۲۶۴۵Nگوید او که روزگارم می‌برند * خود ندارد روزگار سودمند
۲۶۴۶Qگوید از کارم بر آوردند خلق * غرقِ بی‌کاریست جانش تا بحلق
۲۶۴۶Nگوید از کارم بر آوردند خلق * غرق بی‌کاری است جانش تا به حلق
۲۶۴۷Qعُور ترسان که منم دامن کشان * چون رهانم دامن از چنگالشان
۲۶۴۷Nعور ترسان که منم دامن کشان * چون رهانم دامن از چنگالشان
۲۶۴۸Qصد هزاران فصل داند از علوم * جانِ خود را می‌نداند آن ظَلوم
۲۶۴۸Nصد هزاران فصل داند از علوم * جان خود را می‌نداند آن ظلوم
۲۶۴۹Qداند او خاصیَّتِ هر جوهری * در بیانِ جوهرِ خود چون خَری
۲۶۴۹Nداند او خاصیت هر جوهری * در بیان جوهر خود چون خری
۲۶۵۰Qکه همی‌دانم یَجُوز و لا یَجُوز * خود ندانی تو یَجُوزی یا عَجُوز
۲۶۵۰Nکه همی‌دانم یجوز و لا یجوز * خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
۲۶۵۱Qاین روا و آن نارَوا دانی ولیک * تو روا یا نارَوایی بین تو نیک
۲۶۵۱Nاین روا و آن ناروا دانی و لیک * تو روا یا ناروایی بین تو نیک
۲۶۵۲Qقیمتِ هر کاله می‌دانی که چیست * قیمتِ خود را ندانی احمقیست
۲۶۵۲Nقیمت هر کاله می‌دانی که چیست * قیمت خود را ندانی احمقی است
۲۶۵۳Qسعدها و نحسها دانسته‌ای * ننْگری سعدی تو یا ناشُسته‌ای
۲۶۵۳Nسعدها و نحسها دانسته‌ای * ننگری تو سعد یا ناشسته‌ای
۲۶۵۴Qجان جمله علمها اینست این * که بدانی من کِیَم در یومِ دین
۲۶۵۴Nجان جمله علمها این است این * که بدانی من کی‌ام در یوم دین
۲۶۵۵Qآن اُصولِ دین بدانستی ولیک * بنْگر اندر اصلِ خود گر هست نیک
۲۶۵۵Nآن اصول دین بدانستی تو لیک * بنگر اندر اصل خود گر هست نیک
۲۶۵۶Qاز اُصولَیْنت اُصولِ خویش به * که بدانی اصلِ خود ای مردِ مِه
۲۶۵۶Nاز اصولینت اصول خویش به * که بدانی اصل خود ای مرد مه

block:3120

صفت خرّمی شهر اهل سبا و ناشکری ایشان
۲۶۵۷Qاصلشان بَد بود آن اهلِ سَبا * می‌رمیدندی ز اسبابِ لِقا
۲۶۵۷Nاصلشان بد بود آن اهل سبا * می‌رمیدندی ز اسباب لقا
۲۶۵۸Qدادشان چندان ضیاع و باغ و راغ * از چَپ و از راست از بهرِ فراغ
۲۶۵۸Nدادشان چندان ضیاع و باغ و راغ * از چپ و از راست از بهر فراغ
۲۶۵۹Qبس که می‌افتاد از پُرّی ثمار * تنگ می‌شد مَعْبَرِ ره بر گذار
۲۶۵۹Nبس که می‌افتاد از پری ثمار * تنگ می‌شد معبر ره بر گذار
۲۶۶۰Qآن نثارِ میوه ره را می‌گرفت * از پُری میوه رَه‌رَوْ در شِگِفت
۲۶۶۰Nآن نثار میوه ره را می‌گرفت * از پری میوه ره‌رو در شگفت
۲۶۶۱Qسَلَّه بر سر در درختستانشان * پُر شدی ناخواست از میوه‌فشان
۲۶۶۱Nسله بر سر در درختستانشان * پر شدی ناخواست از میوه فشان
۲۶۶۲Qباد آن میوه فشاندی نه کسی * پُر شدی ز آن میوه دامنها بسی
۲۶۶۲Nباد آن میوه فشاندی نه کسی * پر شدی ز آن میوه دامنها بسی
۲۶۶۳Qخُوشه‌های زفت تا زیر آمده * بر سر و رُویِ رَونده می‌زده
۲۶۶۳Nخوشه‌های زفت تا زیر آمده * بر سر و روی رونده می‌زده
۲۶۶۴Qمردِ گلخن‌تاب از پُرّی زَرْ * بسته بودی در میان زرّین کَمَرْ
۲۶۶۴Nمرد گلخن تاب از پری زر * بسته بودی در میان زرین کمر
۲۶۶۵Qسگ کُلیچه کوفتی در زیرِ پا * تُخمه بودی گرگِ صحرا از نوا
۲۶۶۵Nسگ کلیچه کوفتی در زیر پا * تخمه بودی گرگ صحرا از نوا
۲۶۶۶Qگشته ایمن شهر و دِه از دُزد و گرگ * بُز نترسیدی هم از گرگِ سُتُرگ
۲۶۶۶Nگشته ایمن شهر و ده از دزد و گرگ * بز نترسیدی هم از گرگ سترگ
۲۶۶۷Qگر بگویم شرحِ نعمتهای قوم * که زیادت می‌شد آن یَومًا بِیَوْم
۲۶۶۷Nگر بگویم شرح نعمتهای قوم * که زیادت می‌شد آن یوما فیوم
۲۶۶۸Qمانع آید از سخنهای مُهِم * انبیا بُردند امرِ فَاسْتَقِمْ
۲۶۶۸Nمانع آید از سخنهای مهم * انبیا بردند امر فَاسْتَقِمْ

block:3121

آمد پیغامبران از حق بنصیحت اهل سبا
۲۶۶۹Qسیزده پیغامبر آنجا آمدند * گُم‌رهان را جمله رَهْبَر می‌شدند
۲۶۶۹Nسیزده پیغمبر آن جا آمدند * گمرهان را جمله رهبر می‌شدند
۲۶۷۰Qکه هله نعمت فزون شد شُکر کو * مرکبِ شکر ار بخسپد حَرِّکُوا
۲۶۷۰Nکه هله نعمت فزون شد شکر کو * مرکب شکر ار بخسبد حرکوا
۲۶۷۱Qشُکرِ مُنْعِم واجب آید در خِرَد * ورنه بگْشاید دَرِ خشمِ ابَد
۲۶۷۱Nشکر منعم واجب آید در خرد * ور نه بگشاید در خشم ابد
۲۶۷۲Qهین کرم بینید و این خود کس کند * کز چنین نعمت بشکری بس کند
۲۶۷۲Nهین کرم بینید و این خود کس کند * کز چنین نعمت به شکری بس کند
۲۶۷۳Qسَر ببخشد شُکر خواهد سجده‌ای * پا ببخشد شُکر خواهد قَعده‌ای
۲۶۷۳Nسر ببخشد، شکر خواهد سجده‌ای * پا ببخشد، شکر خواهد قعده‌ای
۲۶۷۴Qقوم گفته شُکرِ ما را بُرد غُول * ما شدیم از شُکر و از نعمت ملول
۲۶۷۴Nقوم گفته شکر ما را برد غول * ما شدیم از شکر و از نعمت ملول
۲۶۷۵Qما چنان پژمرده گشتیم از عَطا * که نه طاعتمان خوش آید نه خطا
۲۶۷۵Nما چنان پژمرده گشتیم از عطا * که نه طاعتمان خوش آید نه خطا
۲۶۷۶Qما نمی‌خواهیم نعمتها و باغ * ما نمی‌خواهیم اسباب و فراغ
۲۶۷۶Nما نمی‌خواهیم نعمتها و باغ * ما نمی‌خواهیم اسباب و فراغ
۲۶۷۷Qانبیا گفتند در دل علَّتیست * که از آن در حق شناسی آفتیست
۲۶۷۷Nانبیا گفتند در دل علتی است * که از آن در حق شناسی آفتی است
۲۶۷۸Qنعمت از وی جملگی علّت شود * طُعمه در بیمار کَیْ قوَّت شود
۲۶۷۸Nنعمت از وی جملگی علت شود * طعمه در بیمار کی قوت شود
۲۶۷۹Qچند خوش پیشِ تو آمد ای مُصِر * جمله ناخوش گشت و صافِ او کَدِر
۲۶۷۹Nچند خوش پیش تو آمد ای مصر * جمله ناخوش گشت و صاف او کدر
۲۶۸۰Qتو عدوِّ این خوشیها آمدی * گشت ناخوش هرچه بر وی کف زدی
۲۶۸۰Nتو عدوی این خوشیها آمدی * گشت ناخوش هر چه بر وی کف زدی
۲۶۸۱Qهرکه او شد آشنا و یارِ تو * شد حقیر و خوار در دیدارِ تو
۲۶۸۱Nهر که او شد آشنا و یار تو * شد حقیر و خوار در دیدار تو
۲۶۸۲Qهرکه او بیگانه باشد با تو هم * پیشِ تو او بس مِه است و محترم
۲۶۸۲Nهر که او بیگانه باشد با تو هم * پیش تو او بس مه است و محترم
۲۶۸۳Qاین هم از تاثیرِ آن بیماریَست * زهرِ او در جمله جُفتان ساریَست
۲۶۸۳Nاین هم از تاثیر آن بیماری است * زهر او در جمله جفتان ساری است
۲۶۸۴Qدفعِ آن علَّت بباید کرد زود * که شَکَر با آن حَدَث خواهد نمود
۲۶۸۴Nدفع آن علت بباید کرد زود * که شکر با آن حدث خواهد نمود
۲۶۸۵Qهر خوشی کاید بتو ناخوش شود * آبِ حیوان گر رسد آتش شود
۲۶۸۵Nهر خوشی کاید به تو ناخوش شود * آب حیوان گر رسد آتش شود
۲۶۸۶Qکیمیای مرگ و جَسْکست آن صفت * مرگ گردد ز آن حیاتت عاقبت
۲۶۸۶Nکیمیای مرگ و جسک است آن صفت * مرگ گردد ز آن حیاتت عاقبت
۲۶۸۷Qبس غذایی که ز وَی دل زنده شد * چون بیامد در تنِ تو گنده شد
۲۶۸۷Nبس غذایی که ز وی دل زنده شد * چون بیامد در تن تو گنده شد
۲۶۸۸Qبس عزیزی که به ناز اِشْکار شد * چون شکارت شد برِ تو خوار شد
۲۶۸۸Nبس عزیزی که به ناز اشکار شد * چون شکارت شد بر تو خوار شد
۲۶۸۹Qآشنایی عقل با عقل از صفا * چون شود هر دم فزون باشد وِلا
۲۶۸۹Nآشنایی عقل با عقل از صفا * چون شود هر دم فزون باشد ولا
۲۶۹۰Qآشنایی نفس با هر نفسِ پَست * تو یقین می‌دان که دَم دَم کمترست
۲۶۹۰Nآشنایی نفس با هر نفس پست * تو یقین می‌دان که دم دم کمتر است
۲۶۹۱Qزانک نفسش گِرْدِ علَّت می‌تَنَد * معرفت را زود فاسد می‌کُنَد
۲۶۹۱Nز انکه نفسش گرد علت می‌تند * معرفت را زود فاسد می‌کند
۲۶۹۲Qگر نخواهی دوست را فردا نفیر * دوستی با عاقل و با عقل گیر
۲۶۹۲Nگر نخواهی دوست را فردا نفیر * دوستی با عاقل و با عقل گیر
۲۶۹۳Qاز سمومِ نفس چون با علّتی * هرچه گیری تو مرض را آلتی
۲۶۹۳Nاز سموم نفس چون با علتی * هر چه گیری تو مرض را آلتی
۲۶۹۴Qگر بگیری گوهری سنگی شود * ور بگیری مِهْرِ دل جنگی شود
۲۶۹۴Nگر بگیری گوهری سنگی شود * ور بگیری مهر دل جنگی شود
۲۶۹۵Qور بگیری نکتهٔ بِکْری لطیف * بَعْدِ دَرْکت گشت بی‌ذوق و کثیف
۲۶۹۵Nور بگیری نکته‌ی بکری لطیف * بعد درکت گشت بی‌ذوق و کثیف
۲۶۹۶Qکه من این را بس شنیدم کهنه شد * چیزِ دیگر گو بجُز آن ای عَضُد
۲۶۹۶Nکه من این را بس شنیدم کهنه شد * چیز دیگر گو بجز آن ای عضد
۲۶۹۷Qچیزِ دیگر تازه و نو گفته گیر * باز فردا ز آن شوی سیر و نفیر
۲۶۹۷Nچیز دیگر تازه و نو گفته گیر * باز فردا ز آن شوی سیر و نفیر
۲۶۹۸Qدفعِ علّت کن چو علَّت خَوْ شود * هر حدیثی کهنه پیشت نَو شود
۲۶۹۸Nدفع علت کن چو علت خو شود * هر حدیثی کهنه پیشت نو شود
۲۶۹۹Qتا که آن کهنه بر آرد برگِ نو * بشْکُفاند کهنه صد خوشه ز گَو
۲۶۹۹Nتا که آن کهنه بر آرد برگ نو * بشکفاند کهنه صد خوشه ز گو
۲۷۰۰Qما طبیبانیم شاگردانِ حق * بحرِ قُلْزُم دید ما را فَاؐنْفَلَق
۲۷۰۰Nما طبیبانیم شاگردان حق * بحر قلزم دید ما را فانفلق
۲۷۰۱Qآن طبیبانِ طبیعت دیگرند * که بدِل از راهِ نبضی بنْگرند
۲۷۰۱Nآن طبیبان طبیعت دیگرند * که به دل از راه نبضی بنگرند
۲۷۰۲Qما بدِل بی‌واسطه خوش بنْگریم * کز فراست ما بعالی مَنْظریم
۲۷۰۲Nما به دل بی‌واسطه خوش بنگریم * کز فراست ما به عالی منظریم
۲۷۰۳Qآن طبیبانِ غذااند و ثمار * جانِ حیوانی بدیشان اُستوار
۲۷۰۳Nآن طبیبان غذایند و ثمار * جان حیوانی بدیشان استوار
۲۷۰۴Qما طبیبان فعالیم و مقال * مُلْهِمِ ما پرتوِ نورِ جلال
۲۷۰۴Nما طبیبان فعالیم و مقال * ملهم ما پرتو نور جلال
۲۷۰۵Qکین چنین فعلی ترا نافع بود * و آنچنان فعلی ز رَه قاطع بود
۲۷۰۵Nکاین چنین فعلی ترا نافع بود * و آن چنان فعلی ز ره قاطع بود
۲۷۰۶Qاین چنین قولی ترا پیش آورد * و آنچنان قولی ترا نیش آورد
۲۷۰۶Nاین چنین قولی ترا پیش آورد * و آن چنان قولی ترا نیش آورد
۲۷۰۷Qآن طبیبان را بود بَوْلی دلیل * وین دلیلِ ما بود وَحْیِ جلیل
۲۷۰۷Nآن طبیبان را بود بولی دلیل * وین دلیل ما بود وحی جلیل
۲۷۰۸Qدست‌ْمُزدی می‌نخواهیم از کسی * دست‌مُزدِ ما رسد از حق بَسی
۲۷۰۸Nدست‌مزدی می‌نخواهیم از کسی * دست‌مزد ما رسد از حق بسی
۲۷۰۹Qهین صلا بیماری ناسُور را * داروی ما یک بیک رنجور را
۲۷۰۹Nهین صلا بیماری ناسور را * داروی ما یک به یک رنجور را

block:3122

معجزه خواستن قوم از پیغامبران
۲۷۱۰Qقوم گفتند ای گروهِ مدَّعی * کُو گواهِ علمِ طِبّ و نافعی
۲۷۱۰Nقوم گفتند ای گروه مدعی * کو گواه علم طب و نافعی
۲۷۱۱Qچون شما بستهٔ همین خواب و خورید * همچو ما باشید در دِه می‌چرید
۲۷۱۱Nچون شما بسته‌ی همین خواب و خورید * همچو ما باشید در ده می‌چرید
۲۷۱۲Qچون شما در دامِ این آب و گِلید * کَیْ شما صیَّادِ سیمرغِ دِلید
۲۷۱۲Nچون شما در دام این آب و گلید * کی شما صیاد سیمرغ دلید
۲۷۱۳Qحُبِّ جاه و سَرْوَری دارد بر آن * که شمارد خویش از پیغامبران
۲۷۱۳Nحب جاه و سروری دارد بر آن * که شمارد خویش از پیغمبران
۲۷۱۴Qما نخواهیم این چنین لاف و دروغ * کردن اندر گوش و افتادن بدوغ
۲۷۱۴Nما نخواهیم این چنین لاف و دروغ * کردن اندر گوش و افتادن به دوغ
۲۷۱۵Qانبیا گفتند کین ز آن علَّتست * مایهٔ کوری حجابِ رُؤیتست
۲۷۱۵Nانبیا گفتند کاین ز آن علت است * مایه‌ی کوری حجاب رویت است
۲۷۱۶Qدعوی ما را شنیدیت و شما * می‌نبینید این گهر در دستِ ما
۲۷۱۶Nدعوی ما را شنیدید و شما * می‌نبینید این گهر در دست ما
۲۷۱۷Qامتحانست این گهر مر خلق را * ماش گردانیم گِرْدِ چشمها
۲۷۱۷Nامتحان است این گهر مر خلق را * ماش گردانیم گرد چشمها
۲۷۱۸Qهر که گوید کُو گوا گفتش گواست * کو نمی‌بیند گهر حَبسِ عَماست
۲۷۱۸Nهر که گوید کو گوا گفتش گواست * کاو نمی‌بیند گهر حبس عماست
۲۷۱۹Qآفتابی در سخن آمد که خیز * که برآمد روز بر جه کم ستیز
۲۷۱۹Nآفتابی در سخن آمد که خیز * که بر آمد روز برجه کم ستیز
۲۷۲۰Qتو بگویی آفتابا کُو گواه * گویدت ای کور از حق دیده خواه
۲۷۲۰Nتو بگویی آفتابا کو گواه * گویدت ای کور از حق دیده خواه
۲۷۲۱Qروزِ روشن هر که او جوید چراغ * عَینِ جُستن کوریَش دارد بَلاغ
۲۷۲۱Nروز روشن هر که او جوید چراغ * عین جستن کوری‌اش دارد بلاغ
۲۷۲۲Qور نمی‌بینی گمانی پرده‌ای * که صباحست و تو اندر پرده‌ای
۲۷۲۲Nور نمی‌بینی گمانی پرده‌ای * که صباح است و تو اندر پرده‌ای
۲۷۲۳Qکوری خود را مکن زین گفت فاش * خامُش و در انتظارِ فَضل باش
۲۷۲۳Nکوری خود را مکن زین گفت فاش * خامش و در انتظار فضل باش
۲۷۲۴Qدر میانِ روز گفتن روز کُو * خویش رسوا کردنست ای روزْجُو
۲۷۲۴Nدر میان روز گفتن روز کو * خویش رسوا کردن است ای روز جو
۲۷۲۵Qصبر و خاموشی جَذوبِ رحمتست * وین نشان جُستن نشانِ علّتست
۲۷۲۵Nصبر و خاموشی جذوب رحمت است * وین نشان جستن نشان علت است
۲۷۲۶Qأَنْصِتُوا بپْذیر تا بر جانِ تو * آید از جانان جزای‌ أَنْصِتُوا
۲۷۲۶Nأَنْصِتُوا بپذیر تا بر جان تو * آید از جانان جزای‌ أَنْصِتُوا
۲۷۲۷Qگر نخواهی نکس پیشِ این طبیب * بر زمین زن زرّ و سَر را ای لبیب
۲۷۲۷Nگر نخواهی نکس پیش این طبیب * بر زمین زن زر و سر را ای لبیب
۲۷۲۸Qگفتِ افزون را تو بفْروش و بخر * بذلِ جان و بذلِ جاه و بذلِ زر
۲۷۲۸Nگفت افزون را تو بفروش و بخر * بذل جان و بذل جاه و بذل زر
۲۷۲۹Qتا ثنای تو بگوید فضلِ هُو * که حَسد آرد فلک بر جاه تو
۲۷۲۹Nتا ثنای تو بگوید فضل هو * که حسد آرد فلک بر جاهِ تو
۲۷۳۰Qچون طبیبان را نگه دارید دل * خود ببینید و شوید از خود خَجِل
۲۷۳۰Nچون طبیبان را نگه دارید دل * خود ببینید و شوید از خود خجل
۲۷۳۱Qدفعِ این کوری بدستِ خلق نیست * لیک اکرامِ طبیبان از هُدِیست
۲۷۳۱Nدفع این کوری به دست خلق نیست * لیک اکرام طبیبان از هدی است
۲۷۳۲Qاین طبیبان را بجان بنده شوید * تا بمُشک و عنبر آگنده شوید
۲۷۳۲Nاین طبیبان را به جان بنده شوید * تا به مشک و عنبر آگنده شوید

block:3123

متهم داشتن قوم انبیا را
۲۷۳۳Qقوم گفتند این همه زَرقست و مکر * کَی خدا نایب کند از زَیْد و بَکْر
۲۷۳۳Nقوم گفتند این همه زرق است و مکر * کی خدا نایب کند از زید و بکر
۲۷۳۴Qهر رسولِ شاه باید جنسِ او * آب و گِل کُو خالقِ افلاک کُو
۲۷۳۴Nهر رسول شاه باید جنس او * آب و گل کو خالق افلاک کو
۲۷۳۵Qمغزِ خر خوردیم تا ما چون شما * پشّه را داریم همرازِ هُما
۲۷۳۵Nمغز خر خوردیم تا ما چون شما * پشه را داریم هم راز هما
۲۷۳۶Qکُو هُما کُو پشّه کُو گِل کُو خدا * ز آفتابِ چرخ چه بْود ذرّه را
۲۷۳۶Nکو هما کو پشه کو گل کو خدا * ز آفتاب چرخ چه بود ذره را
۲۷۳۷Qاین چه نسبت این چه پیوندی بود * تا که در عقل و دماغی در رود
۲۷۳۷Nاین چه نسبت این چه پیوندی بود * تا که در عقل و دماغی در رود

block:3124

حکایت خرگوشان که خرگوشی را پیش پیل فرستادند کی بگو کی من رسول ماه آسمانم پیش تو کی ازین چشمهٔ آب حذر کن چنانک در کتاب کلیله تمام گفته است
۲۷۳۸Qاین بدان ماند که خرگوشی بگفت * من رسولِ ماهم و با ماه جُفت
۲۷۳۸Nاین بدان ماند که خرگوشی بگفت * من رسول ماهم و با ماه جفت
۲۷۳۹Qکز رمهٔ پیلان بر آن چشمهٔ زلال * جمله نخجیران بُدند اندر وبال
۲۷۳۹Nکز رمه‌ی پیلان بر آن چشمه‌ی زلال * جمله نخجیران بدند اندر وبال
۲۷۴۰Qجمله محروم و ز خَوْف از چشمه دُور * حیله‌ای کردند چون کم بود زور
۲۷۴۰Nجمله محروم و ز خوف از چشمه دور * حیله‌ای کردند چون کم بود زور
۲۷۴۱Qاز سرِ کُه بانگ زد خرگوشِ زال * سوی پیلان در شبِ غِرّهٔ هلال
۲۷۴۱Nاز سر که بانگ زد خرگوش زال * سوی پیلان در شب غره‌ی هلال
۲۷۴۲Qکه بیا رابع عَشَر ای شاه‌پیل * تا درونِ چشمه یابی این دلیل
۲۷۴۲Nکه بیا رابع عشر ای شاه پیل * تا درون چشمه یابی این دلیل
۲۷۴۳Qشاه‌پیلا من رسولم پیش بیست * بر رسولان بند و زجر و خشم نیست
۲۷۴۳Nشاه پیلا من رسولم پیش بیست * بر رسولان بند و زجر و خشم نیست
۲۷۴۴Qماه می‌گوید که ای پیلان روید * چشمه آنِ ماست زین یکسو شوید
۲۷۴۴Nماه می‌گوید که ای پیلان روید * چشمه آن ماست زین یک سو شوید
۲۷۴۵Qورنه مَنْتان کور گردانم سِتَم * گفتم از گردن برون انداختم
۲۷۴۵Nور نه من تان کور گردانم ستم * گفتم از گردن برون انداختم
۲۷۴۶Qترکِ این چشمه بگویید و روید * تا ز زخمِ تیغِ مَه ایمن شوید
۲۷۴۶Nترک این چشمه بگویید و روید * تا ز زخم تیغ مه ایمن شوید
۲۷۴۷Qنک نشان آنست کاندر چشمه ماه * مُضْطرب گردد ز پیلِ آب‌خواه
۲۷۴۷Nنک نشان آن است کاندر چشمه ماه * مضطرب گردد ز پیل آب خواه
۲۷۴۸Qآن فلان شب حاضر آ ای شاه پیل * تا درونِ چشمه یابی زین دلیل
۲۷۴۸Nآن فلان شب حاضر آ ای شاه پیل * تا درون چشمه یابی زین دلیل
۲۷۴۹Qچونک هفت و هَشت از مه بگْذرید * شاه‌پیل آمد ز چشمه می‌چَرید
۲۷۴۹Nچون که هفت و هشت از مه بگذرید * شاه پیل آمد ز چشمه می‌چرید
۲۷۵۰Qچونک زد خرطوم پیل آن شب در آب * مضطرب شد آب و مَه کرد اضطراب
۲۷۵۰Nچون که زد خرطوم پیل آن شب در آب * مضطرب شد آب و مه کرد اضطراب
۲۷۵۱Qپیل باور کرد از وی آن خطاب * چون درونِ چشمه مَه کرد اضطراب
۲۷۵۱Nپیل باور کرد از وی آن خطاب * چون درون چشمه مه کرد اضطراب
۲۷۵۲Qما نه ز آن پیلانِ گُولیم ای گروه * که اضطرابِ ماه آردمان شِکوه
۲۷۵۲Nما نه ز آن پیلان گولیم ای گروه * که اضطراب ماه آردمان شکوه
۲۷۵۳Qانبیا گفتند آوه پندِ جان * سخت‌تر کرد ای سفیهان بندتان
۲۷۵۳Nانبیا گفتند آوه پند جان * سخت تر کرد ای سفیهان بندتان

block:3125

جواب گفتن انبیا طعن ایشان را و مثل زدن ایشان
۲۷۵۴Qای دریغا که دَوا در رنجتان * گشت زهرِ قهرِ جان آهَنْجتان
۲۷۵۴Nای دریغا که دوا در رنجتان * گشت زهر قهر جان آهنجتان
۲۷۵۵Qظُلمت افزود این چراغ آن چَشم را * چون خدا بگْماشت پردهٔ خَشم را
۲۷۵۵Nظلمت افزود این چراغ آن چشم را * چون خدا بگماشت پرده‌ی خشم را
۲۷۵۶Qچه رئیسی جُست خواهیم از شما * که ریاستمان فزونست از سَما
۲۷۵۶Nچه رئیسی جست خواهیم از شما * که ریاستمان فزون است از سما
۲۷۵۷Qچه شرف یابد ز کشتی بحرِ دُرْ * خاصه کشتی ز سرگین گشته پُر
۲۷۵۷Nچه شرف یابد ز کشتی بحر در * خاصه کشتی ز سرگین گشته پر
۲۷۵۸Qای دریغ آن دیدهٔ کور و کبود * آفتابی اندر او ذرَّه نمود
۲۷۵۸Nای دریغ آن دیده‌ی کور و کبود * آفتابی اندر او ذره نمود
۲۷۵۹Qز آدمی که بُود بی‌مِثْل و نَدید * دیدهٔ ابلیس جُز طینی ندید
۲۷۵۹Nز آدمی که بود بی‌مثل و ندید * دیده‌ی ابلیس جز طینی ندید
۲۷۶۰Qچشمِ دیوانه بهارش دَیْ نمود * ز آن طرف جنبید کو را خانه بود
۲۷۶۰Nچشم دیوانه بهارش دی نمود * ز آن طرف جنبید کاو را خانه بود
۲۷۶۱Qای بسا دولت که آید گاه گاه * پیشِ بی‌دولت بگردد او ز راه
۲۷۶۱Nای بسا دولت که آید گاه گاه * پیش بی‌دولت بگردد او ز راه
۲۷۶۲Qای بسا معشوق کاید ناشناخت * پیشِ بدبختی نداند عشق باخت
۲۷۶۲Nای بسا معشوق کاید ناشناخت * پیش بد بختی نداند عشق باخت
۲۷۶۳Qاین غلط دِه دیده را حرمانِ ماست * وین مقلِّب قلب را سُوء القَضاست
۲۷۶۳Nاین غلط ده دیده را حرمان ماست * وین مقلب قلب را سوء القضاست
۲۷۶۴Qچون بتِ سنگین شما را قِبله شد * لعنت و کوری شما را ظُلَّه شد
۲۷۶۴Nچون بت سنگین شما را قبله شد * لعنت و کوری شما را ظله شد
۲۷۶۵Qچون بشاید سنگتان انبازِ حق * چون نشاید عقل و جان همرازِ حق
۲۷۶۵Nچون بشاید سنگتان انباز حق * چون نشاید عقل و جان هم راز حق
۲۷۶۶Qپشّهٔ مرده هُما را شد شریک * چون نشاید زنده همرازِ ملیک
۲۷۶۶Nپشه‌ی مرده هما را شد شریک * چون نشاید زنده هم راز ملیک
۲۷۶۷Qیا مگر مرده تراشیده شماست * پشّهٔ زنده تراشیده خداست
۲۷۶۷Nیا مگر مرده تراشیده شماست * پشه‌ی زنده تراشیده خداست
۲۷۶۸Qعاشقِ خویشید و صنعت‌کردِ خویش * دُمِّ ماران را سَرِ مارست کیش
۲۷۶۸Nعاشق خویشید و صنعت کرد خویش * دم ماران را سر مار است کیش
۲۷۶۹Qنه در آن دُم دولتی و نعمتی * نه در آن سَر راحتی و لذّتی
۲۷۶۹Nنی در آن دم دولتی و نعمتی * نی در آن سر راحتی و لذتی
۲۷۷۰Qگِردِ سَرْگردان بود آن دُمِّ مار * لایق‌اند و دَرخورند آن هر دو یار
۲۷۷۰Nگرد سر گردان بود آن دم مار * لایقند و در خورند آن هر دو یار
۲۷۷۱Qآنچنان گوید حکیمِ غزنوی * در الٰهی‌نامه گر خوش بشْنوی
۲۷۷۱Nآن چنان گوید حکیم غزنوی * در الهی نامه گر خوش بشنوی
۲۷۷۲Qکم فضولی کن تو در حکمِ قَدَر * درخور آمد شخصِ خر با گوشِ خَر
۲۷۷۲Nکم فضولی کن تو در حکم قدر * در خور آمد شخص خر با گوش خر
۲۷۷۳Qشد مناسب عُضْوها و ابدانها * شد مناسب وصفها با جانها
۲۷۷۳Nشد مناسب عضوها و ابدانها * شد مناسب وصفها با جانها
۲۷۷۴Qوصفِ هر جانی تناسب باشدش * بی‌گمان با جان که حق بتْراشدش
۲۷۷۴Nوصف هر جانی تناسب باشدش * بی‌گمان با جان که حق بتراشدش
۲۷۷۵Qچون صفت با جان قرین کردست او * پس مناسب دانْش همچون چشم و رُو
۲۷۷۵Nچون صفت با جان قرین کرده ست او * پس مناسب دانش همچون چشم و رو
۲۷۷۶Qشد مناسب وصفها در خوب و زشت * شد مناسب حَرْفها که حق نبشت
۲۷۷۶Nشد مناسب وصفها در خوب و زشت * شد مناسب حرفها که حق نبشت
۲۷۷۷Qدیده و دل هست بَیْنَ اِصْبَعَیْن * چون قلم در دستِ کاتب ای حُسَیْن
۲۷۷۷Nدیده و دل هست بین اصبعین * چون قلم در دست کاتب ای حسین
۲۷۷۸Qاصْبَعِ لطفست و قهر و در میان * کِلکِ دل با قبض و بسطی زین بَنان
۲۷۷۸Nاصبع لطف است و قهر و در میان * کلک دل با قبض و بسطی زین بنان
۲۷۷۹Qای قلم بنْگر گر اِجلالیستی * که میانِ اِصْبَعَیْنِ کیستی
۲۷۷۹Nای قلم بنگر گر اجلالیستی * که میان اصبعین کیستی
۲۷۸۰Qجمله قصد و جُنبشت زین اصبعَست * فرق تو بر چار راهِ مَجْمَعَست
۲۷۸۰Nجمله قصد و جنبشت زین اصبع است * فرق تو بر چار راه مجمع است
۲۷۸۱Qاین حُروفِ حالهات از نسخِ اوست * عزم و فَسْخت هم ز عَزْم و فسخِ اوست
۲۷۸۱Nاین حروف حالهات از نسخ اوست * عزم و فسخت هم ز عزم و فسخ اوست
۲۷۸۲Qجز نیاز و جز تضرُّع راه نیست * زین تقلُّب هر قلم آگاه نیست
۲۷۸۲Nجز نیاز و جز تضرع راه نیست * زین تقلب هر قلم آگاه نیست
۲۷۸۳Qاین قلم داند ولی بر قدْرِ خود * قدرِ خود پیدا کند در نیک و بَد
۲۷۸۳Nاین قلم داند ولی بر قدر خود * قدر خود پیدا کند در نیک و بد
۲۷۸۴Qآنچ در خرگوش و پیل آویختند * تا ازل را با حِیَل آمیختند
۲۷۸۴Nآن چه در خرگوش و پیل آویختند * تا ازل را با حیل آمیختند

block:3126

بیان آنک هر کس را نرسد مثل آوردن خاصه در کار الٰهی
۲۷۸۵Qکَی رسدتان این مَثَلها ساختن * سوی آن درگاهِ پاک انداختن
۲۷۸۵Nکی رسدتان این مثلها ساختن * سوی آن درگاه پاک انداختن
۲۷۸۶Qآن مثل آوردن آنِ حضرتست * که بعلمِ سِرّ و جَهْر او آیتست
۲۷۸۶Nآن مثل آوردن آن حضرت است * که به علم سر و جهر او آیت است
۲۷۸۷Qتو چه دانی سِرِّ چیزی تا تُو کَل * یا بزُلفی یا برُخ آری مثَل
۲۷۸۷Nتو چه دانی سر چیزی تا تو کل * یا به زلفی یا به رخ آری مثل
۲۷۸۸Qموسیی آن را عصا دید و نبود * اژدها بُد سِرِّ او لب می‌گشود
۲۷۸۸Nموسیی آن را عصا دید و نبود * اژدها بد سر او لب می‌گشود
۲۷۸۹Qچون چنان شاهی نداند سرِّ چوب * تو چه دانی سرِّ این دام و حُبوب
۲۷۸۹Nچون چنان شاهی نداند سر چوب * تو چه دانی سر این دام و حبوب
۲۷۹۰Qچون غلط شد چشمِ موسی در مَثل * چون کند موشی فُضولی مُدَّخَل
۲۷۹۰Nچون غلط شد چشم موسی در مثل * چون کند موشی فضولی مدخل
۲۷۹۱Qآن مثالت را چو اژدرها کند * تا بپاسخ جُزْو جُزْوت بر کَنَد
۲۷۹۱Nآن مثالت را چو اژدرها کند * تا به پاسخ جزو جزوت بر کند
۲۷۹۲Qاین مثال آورد ابلیسِ لعین * تا که شد ملعونِ حق تا یومِ دین
۲۷۹۲Nاین مثال آورد ابلیس لعین * تا که شد ملعون حق تا یوم دین
۲۷۹۳Qاین مثال آورد قارون از لِجاج * تا فرو شد در زمین با تخت و تاج
۲۷۹۳Nاین مثال آورد قارون از لجاج * تا فرو شد در زمین با تخت و تاج
۲۷۹۴Qاین مثالت را چو زاغ و بوم دان * که ازیشان پست شد صد خاندان
۲۷۹۴Nاین مثالت را چو زاغ و بوم دان * که از ایشان پست شد صد خاندان

block:3127

مثلها زدن قوم نوح باستهزا در زمان کشتی ساختن
۲۷۹۵Qنوح اندر بادیه کشتی بساخت * صد مَثَل‌گو از پیِ تَسْخَر بتاخت
۲۷۹۵Nنوح اندر بادیه کشتی بساخت * صد مثل گو از پی تسخر بتاخت
۲۷۹۶Qدر بیابانی که چاهِ آب نیست * می‌کُند کشتی چه نادان ابلهیست
۲۷۹۶Nدر بیابانی که چاه آب نیست * می‌کند کشتی چه نادان ابلهی است
۲۷۹۷Qآن یکی می‌گفت ای کشتی بتاز * و آن یکی می‌گفت پَرّش هم بساز
۲۷۹۷Nآن یکی می‌گفت ای کشتی بتاز * و آن یکی می‌گفت پرش هم بساز
۲۷۹۸Qاو همی‌گفت این بفرمانِ خداست * این بچُرْبَکها نخواهد گشت کاست
۲۷۹۸Nاو همی‌گفت این به فرمان خداست * این به چربکها نخواهد گشت کاست

block:3128

حکایت آن دزد که می‌پرسیدندش چه می‌کنی نیم شب در بنِ این دیوار گفت دهل می‌زنم
۲۷۹۹Qاین مَثل بشْنو که شب دزدی عنید * در بُنِ دیوار حفره می‌بُرید
۲۷۹۹Nاین مثل بشنو که شب دزدی عنید * در بن دیوار حفره می‌برید
۲۸۰۰Qنیم بیداری که او رنجور بود * طَقْطَقِ آهسته‌اش را می‌شنود
۲۸۰۰Nنیم بیداری که او رنجور بود * طق طق آهسته‌اش را می‌شنود
۲۸۰۱Qرفت بر بام و فرو آویخت سَر * گفت او را در چه کاری ای پدر
۲۸۰۱Nرفت بر بام و فرو آویخت سر * گفت او را در چه کاری ای پدر
۲۸۰۲Qخیر باشد نیمشب چه می‌کُنی * تو کیی گفتا دُهُل‌زن ای سنی
۲۸۰۲Nخیر باشد نیم شب چه می‌کنی * تو کیی گفتا دهل‌زن ای سنی
۲۸۰۳Qدر چه کاری گفت می‌کوبم دُهُل * گفت کُو بانگِ دهل ای بُو سُبُل
۲۸۰۳Nدر چه کاری گفت می‌کوبم دهل * گفت کو بانگ دهل ای بو سبل
۲۸۰۴Qگفت فردا بشْنوی این بانگ را * نعرهٔ یا حَسْرتا وا وَیْلتا
۲۸۰۴Nگفت فردا بشنوی این بانگ را * نعره‌ی یا حسرتا وا ویلتا
۲۸۰۵Qآن دروغست و کژ و بر ساخته * سرِّ آن کژ را تو هم نشْناخته
۲۸۰۵Nآن دروغ است و کژ و بر ساخته * سر آن کژ را تو هم نشناخته

block:3129

جواب آن مثل که منکران گفتند از رسالت خرگوش پیغام پیل از ماه آسمان
۲۸۰۶Qسرِّ آن خرگوش دان دیوِ فضول * که بپیشِ نفسِ تو آمد رسول
۲۸۰۶Nسر آن خرگوش دان دیو فضول * که به پیش نفس تو آمد رسول
۲۸۰۷Qتا که نفسِ گُول را محروم کرد * ز آبِ حیوانی که از وی خِضْر خورد
۲۸۰۷Nتا که نفس گول را محروم کرد * ز آب حیوانی که از وی خضر خورد
۲۸۰۸Qبازگونه کرده‌ای معنیش را * کفر گفتی مُستِعد شو نیش را
۲۸۰۸Nباژگونه کرده‌ای معنیش را * کفر گفتی مستعد شو نیش را
۲۸۰۹Qاضطرابِ ماه گفتی در زُلال * که بترسانید پیلان را شَغال
۲۸۰۹Nاضطراب ماه گفتی در زلال * که بترسانید پیلان را شغال
۲۸۱۰Qقصّهٔ خرگوش و پیل آری و آب * خَشْیتِ پیلان ز مَه در اضطراب
۲۸۱۰Nقصه‌ی خرگوش و پیل آری و آب * خشیت پیلان ز مه در اضطراب
۲۸۱۱Qاین چه مانَد آخر ای کورانِ خام * با مَهی که شد زَبونش خاص و عام
۲۸۱۱Nاین چه ماند آخر ای کوران خام * با مهی که شد زبونش خاص و عام
۲۸۱۲Qچه مَه و چه آفتاب و چه فلک * چه عُقول و چه نُفوس و چه مَلَک
۲۸۱۲Nچه مه و چه آفتاب و چه فلک * چه عقول و چه نفوس و چه ملک
۲۸۱۳Qآفتابِ آفتابِ آفتاب * این چه می‌گویم مگر هستم بخواب
۲۸۱۳Nآفتاب آفتاب آفتاب * این چه می‌گویم مگر هستم به خواب
۲۸۱۴Qصد هزاران شهر را خشمِ شهان * سرْ نگون کردست ای بَد گُم‌رَهان
۲۸۱۴Nصد هزاران شهر را خشم شهان * سر نگون کرده است ای بد گمرهان
۲۸۱۵Qکوه بر خود می‌شکافد صد شکاف * آفتابی از کسوفش در شَفاف
۲۸۱۵Nکوه بر خود می‌شکافد صد شکاف * آفتابی چون خر آسی در طواف
۲۸۱۶Qخَشمِ مردان خشک گرداند سحاب * خشمِ دلها کرد عالَمها خراب
۲۸۱۶Nخشم مردان خشک گرداند سحاب * خشم دلها کرد عالمها خراب
۲۸۱۷Qبنْگرید ای مُردگانِ بی‌حَنوط * در سیاستگاهِ شهرستانِ لُوط
۲۸۱۷Nبنگرید ای مردگان بی‌حنوط * در سیاست گاه شهرستان لوط
۲۸۱۸Qپیل خود چه بْود که سه مرغِ پَران * کوفتند آن پیلکان را استخوان
۲۸۱۸Nپیل خود چه بود که سه مرغ پران * کوفتند آن پیلکان را استخوان
۲۸۱۹Qاضعفِ مرغان ابابیلست و او * پیل را بدْرید و نپْذیرد رفو
۲۸۱۹Nاضعف مرغان ابابیل است و او * پیل را بدرید و نپذیرد رفو
۲۸۲۰Qکیست کو نشْنید آن طوفانِ نُوح * یا مُصافِّ لشکرِ فرعون و رُوح
۲۸۲۰Nکیست کاو نشنید آن طوفان نوح * یا مصاف لشکر فرعون و روح
۲۸۲۱Qروحشان بشْکست و اندر آب ریخت * ذرّه ذرّه آبشان بر می‌گُسیخت
۲۸۲۱Nروحشان بشکست و اندر آب ریخت * ذره ذره آبشان بر می‌گسیخت
۲۸۲۲Qکیست کو نشْیند احوالِ ثَمُود * وانک صَرْصر عادیان را می‌رُبود
۲۸۲۲Nکیست کاو نشیند احوال ثمود * و انکه صرصر عادیان را می‌ربود
۲۸۲۳Qچشم باری در چنان پیلان گُشا * که بُدندی پیل‌کُش اندر وغا
۲۸۲۳Nچشم باری در چنان پیلان گشا * که بدندی پیل کش اندر وغا
۲۸۲۴Qآنچنان پیلان و شاهانِ ظَلُوم * زیرِ خشم دل همیشه در رُجوم
۲۸۲۴Nآن چنان پیلان و شاهان ظلوم * زیر خشم دل همیشه در رجوم
۲۸۲۵Qتا ابد از ظُلْمتی در ظُلمتی * می‌روند و نیست غَوْثی رحمتی
۲۸۲۵Nتا ابد از ظلمتی در ظلمتی * می‌روند و نیست غوثی رحمتی
۲۸۲۶Qنامِ نیک و بد مگر نشْنیده‌اید * جمله دیدند و شما نادیده‌اید
۲۸۲۶Nنام نیک و بد مگر نشنیده‌اید * جمله دیدند و شما نادیده‌اید
۲۸۲۷Qدیده را نادیده می‌آرید لیک * چشمتان را وا گشاید مرگ نیک
۲۸۲۷Nدیده را نادیده می‌آرید لیک * چشمتان را واگشاید مرگ نیک
۲۸۲۸Qگیر عالَم پُر بود خورشید و نور * چون رَوی در ظُلمتی مانندِ گور
۲۸۲۸Nگیر عالم پر بود خورشید و نور * چون روی در ظلمتی مانند گور
۲۸۲۹Qبی‌نصیب آیی از آن نورِ عظیم * بَسته روزن باشی از ماهِ کریم
۲۸۲۹Nبی‌نصیب آیی از آن نور عظیم * بسته روزن باشی از ماه کریم
۲۸۳۰Qتو درونِ چاه رفتستی ز کاخ * چه گنه دارد جهانهای فراخ
۲۸۳۰Nتو درون چاه رفته ستی ز کاخ * چه گنه دارد جهانهای فراخ
۲۸۳۱Qجان که اندر وصفِ گرگی مانْد او * چون ببیند رُویِ یوسف را بگو
۲۸۳۱Nجان که اندر وصف گرگی ماند او * چون ببیند روی یوسف را بگو
۲۸۳۲Qلحنِ داودی بسنگ و کُه رسید * گوشِ آن سنگین دلانش کم شنید
۲۸۳۲Nلحن داودی به سنگ و که رسید * گوش آن سنگین دلانش کم شنید
۲۸۳۳Qآفرین بر عقل و بر انصاف باد * هر زمان و الله أعْلَم بِالرَّشاد
۲۸۳۳Nآفرین بر عقل و بر انصاف باد * هر زمان و الله أعلم بالرشاد
۲۸۳۴Qصَدِّقُوا رُسْلاً کِرامًا یا سَبَا * صَدِّقُوا رُوحًا سَباها مَن سَبَا
۲۸۳۴Nصدقوا رسلا کراما یا سبا * صدقوا روحا سباها من سبا
۲۸۳۵Qصَدِّقُوهم هُمْ شُمُوس طالِعَه * یُؤْمِنُوکُمْ مِن مَخازِی ٱلقارِعَه
۲۸۳۵Nصدقوهم هم شموس طالعه * یؤمنوکم من مخازی القارعه
۲۸۳۶Qصَدِّقُوهُمْ هُمْ بُدُوٌر زاهِرَه * قَبْلَ أَنْ یَلْقَوْکُمُ بِالسَّاهِرَةِ
۲۸۳۶Nصدقوهم هم بدور زاهره * قبل أن یلقوکم‌ بِالسَّاهِرَةِ
۲۸۳۷Qصَدِّقُوْهُمْ هُمْ مَصابِیحُ ٱلدُّجَی * أَکْرِمُوهُمْ هُمْ مَفاتِیحُ ٱلرَّجَا
۲۸۳۷Nصدقوهم هم مصابیح الدجی * أکرموهم هم مفاتیح الرجا
۲۸۳۸Qصَدِّقُوا مَنْ لَیْسَ یَرْجُو خَیْرَکُم * لا تَضِلُّوا لا تَصُدُّوا غَیْرَکُم
۲۸۳۸Nصدقوا من لیس یرجو خیرکم * لا تضلوا لا تصدوا غیرکم
۲۸۳۹Qپارسی گوییم هین تازی بِهِل * هِندوی آن تُرک باش ای آب و گِل
۲۸۳۹Nپارسی گوییم هین تازی بهل * هندوی آن ترک باش ای آب و گل
۲۸۴۰Qهین گواهیهای شاهان بشْنوید * بگْرویدند آسمانها بگْروید
۲۸۴۰Nهین گواهیهای شاهان بشنوید * بگرویدند آسمانها بگروید

block:3130

معنی حزم و مثال مرد حازم
۲۸۴۱Qیا بحالِ اوّلینان بنْگرید * یا سوی آخر بحزمی در پَرید
۲۸۴۱Nیا بحال اولینان بنگرید * یا سوی آخر به حزمی در پرید
۲۸۴۲Qحزم چه بْود در دو تدبیر احتیاط * از دو آن گیری که دُورست از خُباط
۲۸۴۲Nحزم چه بود در دو تدبیر احتیاط * از دو آن گیری که دور است از خباط
۲۸۴۳Qآن یکی گوید درین ره هفت روز * نیست آب و هست ریگِ پای سوز
۲۸۴۳Nآن یکی گوید در این ره هفت روز * نیست آب و هست ریگ پای سوز
۲۸۴۴Qآن دگر گوید دروغست این بِران * که بهَر شب چشمه‌ای بینی روان
۲۸۴۴Nآن دگر گوید دروغ است این بران * که به هر شب چشمه‌ای بینی روان
۲۸۴۵Qحزم آن باشد که برگیری تو آب * تا رَهی از ترس و باشی بر صواب
۲۸۴۵Nحزم آن باشد که برگیری تو آب * تا رهی از ترس و باشی بر صواب
۲۸۴۶Qگر بود در راه آب این را بریز * ور نباشد وای بر مردِ ستیز
۲۸۴۶Nگر بود در راه آب این را بریز * ور نباشد وای بر مرد ستیز
۲۸۴۷Qای خلیفه‌زادگان دادی کنید * حزم بهرِ روزِ میعادی کنید
۲۸۴۷Nای خلیفه زادگان دادی کنید * حزم بهر روز میعادی کنید
۲۸۴۸Qآن عدّوی کز پدرتان کین کشید * سوی زندانش ز عِلّیّین کشید
۲۸۴۸Nآن عدویی کز پدرتان کین کشید * سوی زندانش ز علیین کشید
۲۸۴۹Qآن شهِ شطرنج دل را مات کرد * از بهشتش سُخرهٔ آفات کرد
۲۸۴۹Nآن شه شطرنج دل را مات کرد * از بهشتش سخره‌ی آفات کرد
۲۸۵۰Qچند جا بندش گرفت اندر نَبَرْد * تا بکُشتی در فکنْدش رُوی زرد
۲۸۵۰Nچند جا بندش گرفت اندر نبرد * تا به کشتی در فکندش روی زرد
۲۸۵۱Qاین چنین کردست با آن پهلوان * سُست سُستش منْگرید ای دیگران
۲۸۵۱Nاین چنین کرده ست با آن پهلوان * سست سستش منگرید ای دیگران
۲۸۵۲Qمادر و بابای ما را آن حَسود * تاج و پیرایه بچالاکی ربود
۲۸۵۲Nمادر و بابای ما را آن حسود * تاج و پیرایه به چالاکی ربود
۲۸۵۳Qکردشان آنجا برهنه و زار و خوار * سالها بگریست آدم زار زار
۲۸۵۳Nکردشان آن جا برهنه و زار و خوار * سالها بگریست آدم زار زار
۲۸۵۴Qکه ز اَشْکِ چشمِ او روُیید نَبْت * که چرا اندر جریدهٔ لاست ثَبْت
۲۸۵۴Nکه ز اشک چشم او رویید نبت * که چرا اندر جریده‌ی لاست ثبت
۲۸۵۵Qتو قیاسی گیر طرّاریش را * که چنان سَرْوَر کَنَد زو ریش را
۲۸۵۵Nتو قیاسی گیر طراریش را * که چنان سرور کند زو ریش را
۲۸۵۶Qالحَذَر ای گِل پرستان از شَرش * تیغِ لا حَوْلی زنید اندر سَرش
۲۸۵۶Nالحذر ای گل پرستان از شرش * تیغ لا حولی زنید اندر سرش
۲۸۵۷Qکو همی‌بیند شما را از کمین * که شما او را نمی‌بینید هین
۲۸۵۷Nکاو همی‌بیند شما را از کمین * که شما او را نمی‌بینید هین
۲۸۵۸Qدایما صّیاد ریزد دانه‌ها * دانه پیدا باشد و پنهان دَغا
۲۸۵۸Nدایما صیاد ریزد دانه‌ها * دانه پیدا باشد و پنهان دغا
۲۸۵۹Qهر کجا دانه بدیدی الحَذَر * تا نبندد دام بر تو بال و پَر
۲۸۵۹Nهر کجا دانه بدیدی الحذر * تا نبندد دام بر تو بال و پر
۲۸۶۰Qزانکه مرغی کاو بتَرْکِ دانه کرد * دانه از صحرای بی‌تزویر خورد
۲۸۶۰Nز انکه مرغی کاو بترک دانه کرد * دانه از صحرای بی‌تزویر خورد
۲۸۶۱Qهم بدان قانع شد و از دام جَست * هیچ دامی پَرّ و بالش را نبَست
۲۸۶۱Nهم بدان قانع شد و از دام جست * هیچ دامی پر و بالش را نبست

block:3131

وخامت کار آن مرغ کی ترک حزم کرد از حرص و هوا
۲۸۶۲Qباز مرغی فوقِ دیواری نشست * دیده سوی دانهٔ دامی ببست
۲۸۶۲Nباز مرغی فوق دیواری نشست * دیده سوی دانه‌ی دامی ببست
۲۸۶۳Qیک نظر او سوی صحرا می‌کند * یک نظر حرصش بدانه می‌کشد
۲۸۶۳Nیک نظر او سوی صحرا می‌کند * یک نظر حرصش به دانه می‌کشد
۲۸۶۴Qاین نظر با آن نظر چالیش کرد * ناگهانی از خِرَد خالیش کرد
۲۸۶۴Nاین نظر با آن نظر چالیش کرد * ناگهانی از خرد خالیش کرد
۲۸۶۵Qباز مرغی کان تردُّد را گذاشت * ز آن نظر بر کَنْد و بر صحرا گماشت
۲۸۶۵Nباز مرغی کان تردد را گذاشت * ز آن نظر بر کند و بر صحرا گماشت
۲۸۶۶Qشاد پَرّ و بالِ او بَخّاً لَهُ * تا امامِ جمله آزادان شد او
۲۸۶۶Nشاد پر و بال او بخا له * تا امام جمله آزادان شد او
۲۸۶۷Qهر که او را مُقتدا سازد برَست * در مقامِ امن و آزادی نشست
۲۸۶۷Nهر که او را مقتدا سازد برست * در مقام امن و آزادی نشست
۲۸۶۸Qزانکه شاهِ حازمان آمد دلش * تا گلسْتان و چمن شد منزلش
۲۸۶۸Nز انکه شاه حازمان آمد دلش * تا گلستان و چمن شد منزلش
۲۸۶۹Qحزم ازو راضی و او راضی ز حَزْم * این چنین کن گر کنی تدبیر و عزم
۲۸۶۹Nحزم از او راضی و او راضی ز حزم * این چنین کن گر کنی تدبیر و عزم
۲۸۷۰Qبارها در دامِ حرص افتاده‌ای * حلقِ خود را در بُریدن داده‌ای
۲۸۷۰Nبارها در دام حرص افتاده‌ای * حلق خود را در بریدن داده‌ای
۲۸۷۱Qبازت آن توّابِ لطف آزاد کرد * توبه پذْرفت و شما را شاد کرد
۲۸۷۱Nبازت آن تواب لطف آزاد کرد * توبه پذرفت و شما را شاد کرد
۲۸۷۲Qگفت إنّ عُدْتُمْ کَذا عُدْنا کَذا * نَحْنُ زَوَّجْنا ٱلْفِعالَ بِٱلْجَزا
۲۸۷۲Nگفت إن عدتم کذا عدنا کذا * نحن زوجنا الفعال بالجزا
۲۸۷۳Qچونکه جُفتی را برِ خود آورم * آید آن جفتش دوانه لاجرم
۲۸۷۳Nچون که جفتی را بر خود آورم * آید آن جفتش دوانه لاجرم
۲۸۷۴Qجفت کردیم این عمل را با اثر * چون رسد جفتی رسد جفتی دگر
۲۸۷۴Nجفت کردیم این عمل را با اثر * چون رسد جفتی رسد جفتی دگر
۲۸۷۵Qچون رُباید غارتی از جفت شُوی * جفت می‌آید پسِ او شُوی جوی
۲۸۷۵Nچون رباید غارتی از جفت شوی * جفت می‌آید پس او شوی جوی
۲۸۷۶Qبارِ دیگر سوی این دام آمدیت * خاک اندر دیدهٔ توبه زدیت
۲۸۷۶Nبار دیگر سوی این دام آمدید * خاک اندر دیده‌ی توبه زدید
۲۸۷۷Qبازت آن توّاب بگْشاد آن گِرِه * گفت هین بگْریز رُوی این سو منِه
۲۸۷۷Nبازت آن تواب بگشاد آن گره * گفت هین بگریز روی این سو منه
۲۸۷۸Qباز چون پروانهٔ نِسْیان رسید * جانتان را جانبِ آتش کشید
۲۸۷۸Nباز چون پروانه‌ی نسیان رسید * جانتان را جانب آتش کشید
۲۸۷۹Qکم کن ای پروانه نسیان و شکی * در پرِ سوزیده بنْگر تو یکی
۲۸۷۹Nکم کن ای پروانه نسیان و شکی * در پر سوزیده بنگر تو یکی
۲۸۸۰Qچون رهیدی شُکر آن باشد که هیچ * سوی آن دانه نداری پیچ پیچ
۲۸۸۰Nچون رهیدی شکر آن باشد که هیچ * سوی آن دانه نداری پیچ پیچ
۲۸۸۱Qتا ترا چون شُکر گویی بخشد او * روزیی بی‌دام و بی‌خوفِ عدو
۲۸۸۱Nتا ترا چون شکر گویی بخشد او * روزی بی‌دام و بی‌خوف عدو
۲۸۸۲Qشُکرِ آن نعمت که‌تان آزاد کرد * نعمتِ حق را بباید یاد کرد
۲۸۸۲Nشکر آن نعمت که‌تان آزاد کرد * نعمت حق را بباید یاد کرد
۲۸۸۳Qچند اندر رنجها و در بلا * گفتی از دامم رها ده ای خدا
۲۸۸۳Nچند اندر رنجها و در بلا * گفتی از دامم رها ده ای خدا
۲۸۸۴Qتا چنین خدمت کنم احسان کنم * خاک اندر دیدهٔ شیطان زنم
۲۸۸۴Nتا چنین خدمت کنم احسان کنم * خاک اندر دیده‌ی شیطان زنم

block:3132

حکایت نذر کردن سگان هر زمستان کی این تابستان چون بیاید خانه سازیم از بهر زمستان را
۲۸۸۵Qسگ زمستان جمع گردد استخوانْش * زخمِ سرما خُرد گرداند چنانْش
۲۸۸۵Nسگ زمستان جمع گردد استخوانش * زخم سرما خرد گرداند چنانش
۲۸۸۶Qکو بگوید کین قَدَر تن که منم * خانه‌ای از سنگ باید کردنم
۲۸۸۶Nکاو بگوید کاین قدر تن که منم * خانه‌ای از سنگ باید کردنم
۲۸۸۷Qچونک تابستان بیاید من بچنگ * بهرِ سرما خانه‌ای سازم ز سنگ
۲۸۸۷Nچون که تابستان بیاید من به چنگ * بهر سرما خانه‌ای سازم ز سنگ
۲۸۸۸Qچونک تابستان بیاید از گشاد * استخوانها پهن گردد پوست شاد
۲۸۸۸Nچون که تابستان بیاید از گشاد * استخوانها پهن گردد پوست شاد
۲۸۸۹Qگوید او چون زفت بیند خویش را * در کدامین خانه گُنجم ای کیا
۲۸۸۹Nگوید او چون زفت بیند خویش را * در کدامین خانه گنجم ای کیا
۲۸۹۰Qزفت گردد پا کشد در سایه‌ای * کاهلی سیری غَری خود رایه‌ای
۲۸۹۰Nزفت گردد پا کشد در سایه‌ای * کاهلی سیری غری خود رایه‌ای
۲۸۹۱Qگویدش دل خانه‌ای ساز ای عَمُو * گوید او در خانه کَیْ گُنجم بگو
۲۸۹۱Nگویدش دل خانه‌ای ساز ای عمو * گوید او در خانه کی گنجم بگو
۲۸۹۲Qاستخوانِ حرصِ تو در وقتِ درد * درهم آید خُرد گردد در نَوَرْد
۲۸۹۲Nاستخوان حرص تو در وقت درد * درهم آید خرد گردد در نورد
۲۸۹۳Qگویی از توبه بسازم خانه‌ای * در زمستان باشدم استانه‌ای
۲۸۹۳Nگویی از توبه بسازم خانه‌ای * در زمستان باشدم استانه‌ای
۲۸۹۴Qچون بشد درد و شُدت آن حرص زفت * همچو سگ سودای خانه از تو رفت
۲۸۹۴Nچون بشد درد و شدت آن حرص زفت * همچو سگ سودای خانه از تو رفت
۲۸۹۵Qشکرِ نعمت خوشتر از نعمت بود * شُکْرباره کَیْ سوی نعمت رود
۲۸۹۵Nشکر نعمت خوشتر از نعمت بود * شکر باره کی سوی نعمت رود
۲۸۹۶Qشکر جان نعمت و نعمت چو پوست * زانک شکر آرد ترا تا کویِ دوست
۲۸۹۶Nشکر جان نعمت و نعمت چو پوست * ز انکه شکر آرد ترا تا کوی دوست
۲۸۹۷Qنعمت آرد غفلت و شکر انتباه * صیدِ نعمت کن بدامِ شکرِ شاه
۲۸۹۷Nنعمت آرد غفلت و شکر انتباه * صید نعمت کن به دام شکر شاه
۲۸۹۸Qنعمتِ شُکرت کند پُر چشم و میر * تا کنی صد نعمت ایثارِ فقیر
۲۸۹۸Nنعمت شکرت کند پر چشم و میر * تا کنی صد نعمت ایثار فقیر
۲۸۹۹Qسیر نوشی از طعام و نُقلِ حَق * تا رود از تو شکم‌خواری و دَق
۲۸۹۹Nسیر نوشی از طعام و نقل حق * تا رود از تو شکم‌ خواری و دق

block:3133

منع کردن متکران انبیا را علیهم السّلام از نصیحت کردن و حجّت آوردن جَبریانه
۲۹۰۰Qقوم گفتند ای نصوحان بس بود * اینچ گفتید ار درین دِه کس بود
۲۹۰۰Nقوم گفتند ای نصوحان بس بود * این چه گفتید ار درین ده کس بود
۲۹۰۱Qقُفل بر دلهای ما بنهاد حق * کس نداند بُرد بر خالق سَبَق
۲۹۰۱Nقفل بر دلهای ما بنهاد حق * کس نداند برد بر خالق سبق
۲۹۰۲Qنقشِ ما این کرد آن تصویرگر * این نخواهد شد بگفت‌وگو دگر
۲۹۰۲Nنقش ما این کرد آن تصویرگر * این نخواهد شد به گفت‌وگو دگر
۲۹۰۳Qسنگ را صد سال گویی لعل شَوْ * کهنه را صد سال گویی باش نو
۲۹۰۳Nسنگ را صد سال گویی لعل شو * کهنه را صد سال گویی باش نو
۲۹۰۴Qخاک را گویی صفاتِ آب گیر * آب را گویی عسل شَوْ یا که شیر
۲۹۰۴Nخاک را گویی صفات آب گیر * آب را گویی عسل شو یا که شیر
۲۹۰۵Qخالقِ افلاک او و افْلاکیان * خالقِ آب و تراب و خاکیان
۲۹۰۵Nخالق افلاک او و افلاکیان * خالق آب و تراب و خاکیان
۲۹۰۶Qآسمان را داد دَوْران و صَفا * آب و گِل را تیره‌رُویی و نَما
۲۹۰۶Nآسمان را داد دوران و صفا * آب و گل را تیره رویی و نما
۲۹۰۷Qکَیْ تواند آسمان دُردی گُزید * کَیْ تواند آب و گِل صفوت خرید
۲۹۰۷Nکی تواند آسمان دردی گزید * کی تواند آب و گل صفوت خرید
۲۹۰۸Qقسمتی کردست هر یک را رهی * کَی کُهی گردد بجَهْدی چون کَهی
۲۹۰۸Nقسمتی کرده ست هر یک را رهی * کی کهی گردد به جهدی چون کهی

block:3134

جواب انبیا علیهم السّلام مر جبریان را
۲۹۰۹Qانبیا گفتند کاری آفرید * وصفهایی که نَتان ز آن سَر کشید
۲۹۰۹Nانبیا گفتند آری آفرید * وصفهایی که نتان ز آن سر کشید
۲۹۱۰Qو آفرید او وصفهای عارضی * که کسی مبغوض می‌گردد رضی
۲۹۱۰Nو آفرید او وصفهای عارضی * که کسی مبغوض می‌گردد رضی
۲۹۱۱Qسنگ را گویی که زر شو بیهده‌ست * مسّ را گویی که زر شو راه هست
۲۹۱۱Nسنگ را گویی که زر شو بی‌هده‌ست * مس را گویی که زر شو راه هست
۲۹۱۲Qریگ را گویی که گل شو عاجزست * خاک را گویی که گل شو جایزست
۲۹۱۲Nریگ را گویی که گل شو عاجز است * خاک را گویی که گل شو جایز است
۲۹۱۳Qرنجها دادست کان را چاره نیست * آن به مثلِ لنگی و فَطْس و عَمیست
۲۹۱۳Nرنجها داده ست کان را چاره نیست * آن به مثل لنگی و فطس و عمی است
۲۹۱۴Qرنجها دادست کان را چاره هست * آن به مثلِ لَقْوه و دردِ سَرست
۲۹۱۴Nرنجها داده ست کان را چاره هست * آن به مثل لقوه و درد سر است
۲۹۱۵Qاین دواها ساخت بهرِ ائتلاف * نیست این درد و دواها از گزاف
۲۹۱۵Nاین دواها ساخت بهر ائتلاف * نیست این درد و دواها از گزاف
۲۹۱۶Qبلک اغلب رنجها را چاره هست * چون بجِد جویی بیاید آن بدست
۲۹۱۶Nبلکه اغلب رنجها را چاره هست * چون به جد جویی بیاید آن به دست

block:3135

مکررّ کردن کافران حجّتهای جبریانه را
۲۹۱۷Qقوم گفتند ای گروه این رنجِ ما * نیست ز آن رنجی که بپذیرد دوا
۲۹۱۷Nقوم گفتند ای گروه این رنج ما * نیست ز آن رنجی که بپذیرد دوا
۲۹۱۸Qسالها گفتید زین افسون و پند * سخت‌تر می‌گشت ز آن هر لحظه بند
۲۹۱۸Nسالها گفتید زین افسون و پند * سخت‌تر می‌گشت ز آن هر لحظه بند
۲۹۱۹Qگر دوا را این مرض قابل بُدی * آخر از وی ذرهّ‌ای زایل شدی
۲۹۱۹Nگر دوا را این مرض قابل بدی * آخر از وی ذره‌ای زایل شدی
۲۹۲۰Qسُدّه چون شد آب ناید در جگر * گر خورد دریا رود جایی دگر
۲۹۲۰Nسده چون شد آب ناید در جگر * گر خورد دریا رود جایی دگر
۲۹۲۱Qلاجرم آماس گیرد دست و پا * تشنگی را نشکند آن استقا
۲۹۲۱Nلاجرم آماس گیرد دست و پا * تشنگی را نشکند آن استقا

block:3136

باز جواب انبیا علیهم السّلام ایشان را
۲۹۲۲Qانبیا گفتند نومیدی بَدست * فضل و رحمتهای باری بی‌حَدست
۲۹۲۲Nانبیا گفتند نومیدی بد است * فضل و رحمتهای باری بی‌حد است
۲۹۲۳Qاز چنین مُحسن نشاید ناامید * دست در فتراکِ این رحمت زنید
۲۹۲۳Nاز چنین محسن نشاید ناامید * دست در فتراک این رحمت زنید
۲۹۲۴Qای بسا کارا که اوَّل صعب گشت * بعد از آن بگْشاده شد سختی گذشت
۲۹۲۴Nای بسا کارا که اول صعب گشت * بعد از آن بگشاده شد سختی گذشت
۲۹۲۵Qبعد نومیدی بسی اومیدهاست * از پسِ ظُلمت بسی خورشیدهاست
۲۹۲۵Nبعد نومیدی بسی اومیدهاست * از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
۲۹۲۶Qخود گرفتم که شما سنگین شدیت * قفلها بر گوش و بر بر زدیت
۲۹۲۶Nخود گرفتم که شما سنگین شدید * قفلها بر گوش و بر بر زدید
۲۹۲۷Qهیچ ما را با قبولی کار نیست * کارِ ما تسلیم و فرمان کردنیست
۲۹۲۷Nهیچ ما را با قبولی کار نیست * کار ما تسلیم و فرمان کردنی است
۲۹۲۸Qاو بفرمودستمان این بندگی * نیست ما را از خود این گویندگی
۲۹۲۸Nاو بفرمودستمان این بندگی * نیست ما را از خود این گویندگی
۲۹۲۹Qجان برای امرِ او داریم ما * گر به ریگی گوید او کاریم ما
۲۹۲۹Nجان برای امر او داریم ما * گر به ریگی گوید او کاریم ما
۲۹۳۰Qغیرِ حق جانِ نبی را یار نیست * با قبول و ردِّ خلقش کار نیست
۲۹۳۰Nغیر حق جان نبی را یار نیست * با قبول و رد خلقش کار نیست
۲۹۳۱Qمُزدِ تبلیغِ رسالاتش ازوست * زشت و دشمن‌رُو شدیم از بهرِ دوست
۲۹۳۱Nمزد تبلیغ رسالاتش از اوست * زشت و دشمن رو شدیم از بهر دوست
۲۹۳۲Qما برین درگَهْ ملولان نیستیم * تا ز بُعدِ راه هر جا بیستیم
۲۹۳۲Nما بر این درگه ملولان نیستیم * تا ز بعد راه هر جا بیستیم
۲۹۳۳Qدل فرو بسته و ملول آنکس بود * کز فراقِ یار در مَحْبَس بود
۲۹۳۳Nدل فرو بسته و ملول آن کس بود * کز فراق یار در محبس بود
۲۹۳۴Qدلبر و مطلوب با ما حاضرست * در نثارِ رحمتش جان شاکرست
۲۹۳۴Nدل بر و مطلوب با ما حاضر است * در نثار رحمتش جان شاکر است
۲۹۳۵Qدر دلِ ما لاله‌زار و گلشنیست * پیری و پژمردگی را راه نیست
۲۹۳۵Nدر دل ما لاله‌زار و گلشنی است * پیری و پژمردگی را راه نیست
۲۹۳۶Qدایما تّر و جوانیم و لطیف * تازه و شیرین و خندان و ظریف
۲۹۳۶Nدایما تر و جوانیم و لطیف * تازه و شیرین و خندان و ظریف
۲۹۳۷Qپیشِ ما صد سال و یک ساعت یکیست * که دراز و کوته از ما مُنْفَکیست
۲۹۳۷Nپیش ما صد سال و یک ساعت یکی است * که دراز و کوته از ما منفکی است
۲۹۳۸Qآن دراز و کوتهی در جسمهاست * آن دراز و کوته اندر جان کجاست
۲۹۳۸Nآن دراز و کوتهی در جسمهاست * آن دراز و کوته اندر جان کجاست
۲۹۳۹Qسیصد و نُه سال آن اصحابِ کهف * پیششان یک روزْ بی‌اندوه و لَهْف
۲۹۳۹Nسیصد و نه سال آن اصحاب کهف * پیششان یک روز بی‌اندوه و لهف
۲۹۴۰Qو آنگهی بنْمودشان یک روز هم * که بتن باز آمد ارواح از عدم
۲۹۴۰Nو آن گهی بنمودشان یک روز هم * که به تن باز آمد ارواح از عدم
۲۹۴۱Qچون نباشد روز و شب با ماه و سال * کَیْ بود سیری و پیری و ملال
۲۹۴۱Nچون نباشد روز و شب با ماه و سال * کی بود سیری و پیری و ملال
۲۹۴۲Qدر گلستانِ عدم چون بی‌خودیست * مستی از سَغْراقِ لطفِ ایزدیست
۲۹۴۲Nدر گلستان عدم چون بی‌خودی است * مستی از سغراق لطف ایزدی است
۲۹۴۳Qلَمْ یَذُقْ لَمْ یَدْرِ هر کس کو نخورد * کَیْ بوَهْم آرد جُعْل انفاسِ وَرْد
۲۹۴۳Nلم یذق لم یدر هر کس کاو نخورد * کی به وهم آرد جعل انفاس ورد
۲۹۴۴Qنیست موهوم ار بُدی موهوم آن * همچو موهومان شدی معدوم آن
۲۹۴۴Nنیست موهوم ار بدی موهوم آن * همچو موهومان شدی معدوم آن
۲۹۴۵Qدوزخ اندر وَهْم چون آرد بهشت * هیچ تابد رُویِ خوب از خوکِ زشت
۲۹۴۵Nدوزخ اندر وهم چون آرد بهشت * هیچ تابد روی خوب از خوک زشت
۲۹۴۶Qهین گلوی خود مبُر هان ای مُهان * این چنین لقمه رسیده تا دهان
۲۹۴۶Nهین گلوی خود مبر هان ای مهان * این چنین لقمه رسیده تا دهان
۲۹۴۷Qراههای صَعْب پایان بُرده‌ایم * ره بر اهلِ خویش آسان کرده‌ایم
۲۹۴۷Nراههای صعب پایان برده‌ایم * ره بر اهل خویش آسان کرده‌ایم

block:3137

مکرّر کردن قوم اعتراض تَرجیَه بر انبیا علیهم‌ السّلام
۲۹۴۸Qقوم گفتند ار شما سَعْدِ خودیت * نحسِ مایید و ضِدید و مُرْتَدیت
۲۹۴۸Nقوم گفتند ار شما سعد خودید * نحس مایید و ضدید و مرتدید
۲۹۴۹Qجانِ ما فارغ بُد از اندیشه‌ها * در غم افکندید ما را و عَنا
۲۹۴۹Nجان ما فارغ بد از اندیشه‌ها * در غم افکندید ما را و عنا
۲۹۵۰Qذوقِ جمعّیت که بود و اتّفاق * شد ز فالِ زشتتان صد افتراق
۲۹۵۰Nذوق جمعیت که بود و اتفاق * شد ز فال زشتتان صد افتراق
۲۹۵۱Qطوطی نُقْلِ شَکَر بودیم ما * مرغِ مرگ‌اندیش گشتیم از شما
۲۹۵۱Nطوطی نقل شکر بودیم ما * مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما
۲۹۵۲Qهر کجا افسانهٔ غم گُستِریست * هر کجا آوازهٔ مستنکَریست
۲۹۵۲Nهر کجا افسانه‌ی غم گستری است * هر کجا آوازه‌ی مستنکری است
۲۹۵۳Qهر کجا اندر جهان فالِ بَذیست * هر کجا مَسْخی نکالی مأخذیست
۲۹۵۳Nهر کجا اندر جهان فال بذی است * هر کجا مسخی نکالی مأخذی است
۲۹۵۴Qدر مثالِ قصّه و فالِ شماست * در غم انگیزی شما را مُشتهاست
۲۹۵۴Nدر مثال قصه و فال شماست * در غم انگیزی شما را مشتهاست

block:3138

باز جواب انبیا علیهم السّلام
۲۹۵۵Qانبیا گفتند فالِ زشت و بد * از میانِ جانتان دارد مدد
۲۹۵۵Nانبیا گفتند فال زشت و بد * از میان جانتان دارد مدد
۲۹۵۶Qگر تو جایی خُفته باشی با خطَر * اژدها در قصدِ تو از سوی سَر
۲۹۵۶Nگر تو جایی خفته باشی با خطر * اژدها در قصد تو از سوی سر
۲۹۵۷Qمهربانی مر ترا آگاه کرد * که بجه زود ار نه اژدرهات خورد
۲۹۵۷Nمهربانی مر ترا آگاه کرد * که بجه زود ار نه اژدرهات خورد
۲۹۵۸Qتو بگویی فالِ بَد چون می‌زنی * فالِ چه بَر جه ببین در روشنی
۲۹۵۸Nتو بگویی فال بد چون می‌زنی * فال چه بر جه ببین در روشنی
۲۹۵۹Qاز میانِ فالِ بَد من خود ترا * می‌رهانم می‌بَرَم سوی سَرا
۲۹۵۹Nاز میان فال بد من خود ترا * می‌رهانم می‌برم سوی سرا
۲۹۶۰Qچون نبی آگه کننده‌ست از نهان * کاو بدید آنچِ ندید اهلِ جهان
۲۹۶۰Nچون نبی آگه کننده ست از نهان * کاو بدید آن چه ندید اهل جهان
۲۹۶۱Qگر طبیبی گویدت غُوره مخُور * که چنین رنجی بر آرد شُور و شَر
۲۹۶۱Nگر طبیبی گویدت غوره مخور * که چنین رنجی بر آرد شور و شر
۲۹۶۲Qتو بگویی فالِ بَد چون می‌زنی * پس تو ناصح را موثَّم می‌کنی
۲۹۶۲Nتو بگویی فال بد چون می‌زنی * پس تو ناصح را موثم می‌کنی
۲۹۶۳Qور منجّم گویدت کامروز هیچ * آنچنان کاری مکن اندر بسیچ
۲۹۶۳Nور منجم گویدت کامروز هیچ * آن چنان کاری مکن اندر بسیچ
۲۹۶۴Qصد ره ار بینی دروغِ اختری * یک دو باره راست آید می‌خری
۲۹۶۴Nصد ره ار بینی دروغ اختری * یک دو باره راست آید می‌خری
۲۹۶۵Qاین نجومِ ما نشد هرگز خلاف * صحَّتش چون مانْد از تو در غلاف
۲۹۶۵Nاین نجوم ما نشد هرگز خلاف * صحتش چون ماند از تو در غلاف
۲۹۶۶Qآن طبیب و آن منجّم از گمان * می‌کنند آگاه و ما خود از عیان
۲۹۶۶Nآن طبیب و آن منجم از گمان * می‌کنند آگاه و ما خود از عیان
۲۹۶۷Qدود می‌بینیم و آتش از کران * حمله می‌آرد بسوی مُنْکِران
۲۹۶۷Nدود می‌بینیم و آتش از کران * حمله می‌آرد به سوی منکران
۲۹۶۸Qتو همی‌گویی خمش کن زین مَقال * که زیانِ ماست قالِ شُوم‌فال
۲۹۶۸Nتو همی‌گویی خمش کن زین مقال * که زیان ماست قال شوم فال
۲۹۶۹Qای که نُصحِ ناصحان را نشنوی * فالِ بَد با تُست هر جا می‌روی
۲۹۶۹Nای که نصح ناصحان را نشنوی * فال بد با تست هر جا می‌روی
۲۹۷۰Qافعیی بر پُشتِ تو بر می‌رود * او ز بامی بیندش آگه کُنَد
۲۹۷۰Nافعیی بر پشت تو بر می‌رود * او ز بامی بیندش آگه کند
۲۹۷۱Qگوییَش خاموش غمگینم مکُن * گوید او خوش باش خود رفت آن سَخُن
۲۹۷۱Nگویی‌اش خاموش غمگینم مکن * گوید او خوش باش خود رفت آن سخن
۲۹۷۲Qچون زند افعی دهان بر گردنت * تلخ گردد جمله شادی جُستَنت
۲۹۷۲Nچون زند افعی دهان بر گردنت * تلخ گردد جمله شادی جستنت
۲۹۷۳Qپس بدو گویی همین بود ای فلان * چون بندریدی گریبان در فغان
۲۹۷۳Nپس بدو گویی همین بود ای فلان * چون بندریدی گریبان در فغان
۲۹۷۴Qیا ز بالایم تو سنگی می‌زدی * تا مرا آن جِد نمودی و بَدی
۲۹۷۴Nیا ز بالایم تو سنگی می‌زدی * تا مرا آن جد نمودی و بدی
۲۹۷۵Qاو بگوید زانک می‌آزرده‌ای * تو بگویی نیک شادم کرده‌ای
۲۹۷۵Nاو بگوید ز انکه می‌آزرده‌ای * تو بگویی نیک شادم کرده‌ای
۲۹۷۶Qگفت من کردم جوانمردی بپَند * تا رهانم من ترا زین خُشکْ بند
۲۹۷۶Nگفت من کردم جوانمردی به پند * تا رهانم من ترا زین خشک بند
۲۹۷۷Qاز لئیمی حقِّ آن نَشْناختی * مایهٔ ایذا و طُغیان ساختی
۲۹۷۷Nاز لئیمی حق آن نشناختی * مایه‌ی ایذا و طغیان ساختی
۲۹۷۸Qاین بود خویِ لئیمانِ دنی * بَد کند با تو چو نیکویی کنی
۲۹۷۸Nاین بود خوی لئیمان دنی * بد کند با تو چو نیکویی کنی
۲۹۷۹Qنفس را زین صبر می‌کن مُنحنیش * که لئیمست و نسازد نیکوییش
۲۹۷۹Nنفس را زین صبر می‌کن منحنیش * که لئیم است و نسازد نیکوییش
۲۹۸۰Qبا کریمی گر کنی احسان سزد * مر یکی را او عوض هفصد دهد
۲۹۸۰Nبا کریمی گر کنی احسان سزد * مر یکی را او عوض هفصد دهد
۲۹۸۱Qبا لئیمی چون کنی قهر و جفا * بنده‌ای گردد ترا بس با وفا
۲۹۸۱Nبا لئیمی چون کنی قهر و جفا * بنده‌ای گردد ترا بس با وفا
۲۹۸۲Qکافران کارند در نعمت جَفا * باز در دوزخ نداشان رَبَّنا
۲۹۸۲Nکافران کارند در نعمت جفا * باز در دوزخ نداشان ربنا

block:3139

حکمت آفریدن دوزخ آن جهان و زندان این جهان تا معبد متکبرّان باشد کی ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً
۲۹۸۳Qکه لئیمان در جفا صافی شوند * چون وفا بینند خود جافی شوند
۲۹۸۳Nکه لئیمان در جفا صافی شوند * چون وفا بینند خود جافی شوند
۲۹۸۴Qمسجدِ طاعاتشان پس دوزخست * پای‌بندِ مرغِ بیگانه فَخست
۲۹۸۴Nمسجد طاعاتشان پس دوزخ است * پای‌بند مرغ بیگانه فخ است
۲۹۸۵Qهست زندان صومعهٔ دزد و لئیم * کاندرو ذاکر شود حق را مُقیم
۲۹۸۵Nهست زندان صومعه‌ی دزد و لئیم * کاندر او ذاکر شود حق را مقیم
۲۹۸۶Qچون عبادت بود مقصود از بَشَر * شد عبادتگاهِ گردن‌کش سَقَر
۲۹۸۶Nچون عبادت بود مقصود از بشر * شد عبادتگاه گردن کش سقر
۲۹۸۷Qآدمی را هست در هر کارْ دَست * لیک ازو مقصود این خدمت بُدست
۲۹۸۷Nآدمی را هست در هر کار دست * لیک ازو مقصود این خدمت بده ست
۲۹۸۸Qما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ‌ این بخوان * جز عبادت نیست مقصود از جهان
۲۹۸۸Nما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ‌ این بخوان * جز عبادت نیست مقصود از جهان
۲۹۸۹Qگرچه مقصود از کتاب آن فن بود * گر تُوَاش بالِش کنی هم می‌شود
۲۹۸۹Nگر چه مقصود از کتاب آن فن بود * گر تواش بالش کنی هم می‌شود
۲۹۹۰Qلیک ازو مقصود این بالش نبود * علم بود و دانش و ارشاد و سود
۲۹۹۰Nلیک ازو مقصود این بالش نبود * علم بود و دانش و ارشاد و سود
۲۹۹۱Qگر تو میخی ساختی شمشیر را * بر گزیدی بر ظفر اِدبار را
۲۹۹۱Nگر تو میخی ساختی شمشیر را * بر گزیدی بر ظفر ادبار را
۲۹۹۲Qگرچه مقصود از بشر علم و هُدیست * لیک هر یک آدمی را مُعْبَدیست
۲۹۹۲Nگر چه مقصود از بشر علم و هدی است * لیک هر یک آدمی را معبدی است
۲۹۹۳Qمَعْبَدِ مَردِ کریم أکْرَمْتَهُ * مَعْبَدِ مردِ لئیم أَسْقَمْتَهُ
۲۹۹۳Nمعبد مرد کریم أکرمته * معبد مرد لئیم أسقمته
۲۹۹۴Qمر لئیمان را بزن تا سَر نهند * مر کریمان را بده تا بَر دهند
۲۹۹۴Nمر لئیمان را بزن تا سر نهند * مر کریمان را بده تا بر دهند
۲۹۹۵Qلاجرم حق هر دو مسجد آفرید * دوزخ آنها را و اینها را مَزید
۲۹۹۵Nلاجرم حق هر دو مسجد آفرید * دوزخ آنها را و اینها را مزید
۲۹۹۶Qساخت موسی قُدْس در بابِ صغیر * تا فرود آرند سر قومِ زَحیر
۲۹۹۶Nساخت موسی قدس در باب صغیر * تا فرود آرند سر قوم زحیر
۲۹۹۷Qزانک جبّاران بُدند و سَرْفراز * دوزخ آن بابِ صغیرست و نیاز
۲۹۹۷Nز انکه جباران بدند و سر فراز * دوزخ آن باب صغیر است و نیاز

block:3140

بیان آنک حق تعالی صورت ملوک را سبب مسخّر کردن جبّاران کی مسخّر حق نباشند ساخته است چنانک موسی علیه السّلام باب صغیر ساخت بر ربض قدس جهت رکوع جبّاران بنی اسرائیل وقت در آمدن کی ادْخُلُوا ٱلْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ
۲۹۹۸Qآنچنانک حق ز گوشت و استخوان * از شهان بابِ صغیری ساخت هان
۲۹۹۸Nآن چنان که حق ز گوشت و استخوان * از شهان باب صغیری ساخت هان
۲۹۹۹Qاهلِ دنیا سجدهٔ ایشان کنند * چونک سجدهٔ کبریا را دُشمنند
۲۹۹۹Nاهل دنیا سجده‌ی ایشان کنند * چون که سجده‌ی کبریا را دشمنند
۳۰۰۰Qساخت سرگین دانکی محراب‌شان * نامِ آن محراب میر و پهلوان
۳۰۰۰Nساخت سرگین دانکی محراب‌شان * نام آن محراب میر و پهلوان
۳۰۰۱Qلایقِ این حضرتِ پاکی نه‌اید * نَیشکر پاکان شما خالی نَبید
۳۰۰۱Nلایق این حضرت پاکی نه‌اید * نیشکر پاکان شما خالی نبید
۳۰۰۲Qآن سگان را این خسان خاضع شوند * شیر را عارست کو را بگْروند
۳۰۰۲Nآن سگان را این خسان خاضع شوند * شیر را عار است کاو را بگروند
۳۰۰۳Qگُربه باشد شحنهٔ هر موش‌خُو * موش که بْود تا ز شیران ترسد او
۳۰۰۳Nگربه باشد شحنه‌ی هر موش خو * موش که بود تا ز شیران ترسد او
۳۰۰۴Qخوفِ ایشان از کلابِ حق بود * خوفشان کَیْ ز آفتابِ حق بود
۳۰۰۴Nخوف ایشان از کلاب حق بود * خوفشان کی ز آفتاب حق بود
۳۰۰۵Qرَبِّی ٱلأَعلاست وِرْدِ آن مِهان * رَبِّ أَدْنَی در خورِ این ابلهان
۳۰۰۵Nربی الأعلی است ورد آن مهان * رب ادنی در خور این ابلهان
۳۰۰۶Qموش کَیْ ترسد ز شیرانِ مُصاف * بلک آن آهوتگانِ مشک‌ناف
۳۰۰۶Nموش کی ترسد ز شیران مصاف * بلکه آن آهوتگان مشک ناف
۳۰۰۷Qرَو بپیشِ کاسه لیس ای دیگ‌لیس * تُوش خداوند و ولی نعمت نویس
۳۰۰۷Nرو به پیش کاسه لیس ای دیگ لیس * توش خداوند و ولی نعمت نویس
۳۰۰۸Qبس کن ار شرحی بگویم دُورْ دست * خشم گیرد میر و هم داند که هست
۳۰۰۸Nبس کن ار شرحی بگویم دور دست * خشم گیرد میر و هم داند که هست
۳۰۰۹Qحاصل این آمد که بد کُن ای کریم * با لئیمان تا نهد گردن لئیم
۳۰۰۹Nحاصل این آمد که بد کن ای کریم * با لئیمان تا نهد گردن لئیم
۳۰۱۰Qبا لئیمِ نفس چون احسان کند * چون لئیمان نفسِ بَد کفران کند
۳۰۱۰Nبا لئیم نفس چون احسان کند * چون لئیمان نفس بد کفران کند
۳۰۱۱Qزین سبب بُد که اهلِ محنت شاکرند * اهلِ نعمت طاغیَند و ماکرند
۳۰۱۱Nزین سبب بد که اهل محنت شاکرند * اهل نعمت طاغی‌اند و ماکرند
۳۰۱۲Qهست طاغی بَگْلَرِ زرّین‌قَبا * هست شاکر خستهٔ صاحب عَبا
۳۰۱۲Nهست طاغی بگلر زرین قبا * هست شاکر خسته‌ی صاحب عبا
۳۰۱۳Qشُکر کَی روید ز املاک و نِعَم * شُکر می‌روُید ز بلْوَی و سَقَم
۳۰۱۳Nشکر کی روید ز املاک و نعم * شکر می‌روید ز بلوی و سقم

block:3141

قصهٔ عشق صوفی بر سفرهٔ تهی
۳۰۱۴Qصوفیی بر میخ روزی سفره دید * چرخ می‌زَد جامه‌ها را می‌درید
۳۰۱۴Nصوفیی بر میخ روزی سفره دید * چرخ می‌زد جامه‌ها را می‌درید
۳۰۱۵Qبانگ می‌زد نَک نوای بی‌نوا * قحطها و دردها را نَک دوا
۳۰۱۵Nبانگ می‌زد نک نوای بی‌نوا * قحطها و دردها را نک دوا
۳۰۱۶Qچونک دود و شورِ او بسیار شد * هر که صوفی بود با او یار شد
۳۰۱۶Nچون که دود و شور او بسیار شد * هر که صوفی بود با او یار شد
۳۰۱۷Qکِخ کِخی و های و هویی می‌زدند * تای چندی مست و بی‌خود می‌شدند
۳۰۱۷Nکخ کخی و های و هویی می‌زدند * تای چندی مست و بی‌خود می‌شدند
۳۰۱۸Qبو ٱلْفُضولی گفت صوفی را که چیست * سفرهٔ آویخته و ز نان تهیست
۳۰۱۸Nبو الفضولی گفت صوفی را که چیست * سفره‌ی آویخته و ز نان تهی است
۳۰۱۹Qگفت رَو رَو نقشِ بی‌معنیستی * تو بجُو هستی که عاشق نیستی
۳۰۱۹Nگفت رو رو نقش بی‌معنیستی * تو بجو هستی که عاشق نیستی
۳۰۲۰Qعشقِ نان بی‌نان غذای عاشق است * بندِ هستی نیست هر کو صادقست
۳۰۲۰Nعشق نان بی‌نان غذای عاشق است * بند هستی نیست هر کاو صادق است
۳۰۲۱Qعاشقان را کار نبود با وجود * عاشقان را هست بی‌سرمایه سود
۳۰۲۱Nعاشقان را کار نبود با وجود * عاشقان را هست بی‌سرمایه سود
۳۰۲۲Qبال نه و گِرْدِ عالم می‌پَرند * دست نه و گُو ز میدان می‌برند
۳۰۲۲Nبال نی و گرد عالم می‌پرند * دست نی و گو ز میدان می‌برند
۳۰۲۳Qآن فقیری کو ز معنی بُوی یافت * دست ببْریده همی زنبیل بافت
۳۰۲۳Nآن فقیری کاو ز معنی بوی یافت * دست ببریده همی زنبیل بافت
۳۰۲۴Qعاشقان اندر عدم خیمه زدند * چون عدم یک رنگ و نفسِ واحدند
۳۰۲۴Nعاشقان اندر عدم خیمه زدند * چون عدم یک رنگ و نفس واحدند
۳۰۲۵Qشیرخواره کَیْ شناسد ذوقِ لُوت * مر پری را بُوی باشد لوت و پوت
۳۰۲۵Nشیر خواره کی شناسد ذوق لوت * مر پری را بوی باشد لوت و پوت
۳۰۲۶Qآدمی کَیْ بو بَرَد از بُویِ او * چونک خُویِ اوست ضدِّ خُویِ او
۳۰۲۶Nآدمی کی بو برد از بوی او * چون که خوی اوست ضد خوی او
۳۰۲۷Qیابد از بُو آن پری بُوی‌کَش * تو نیابی آن ز صد مَن لُوتِ خوش
۳۰۲۷Nیابد از بو آن پری بوی کش * تو نیابی آن ز صد من لوت خوش
۳۰۲۸Qپیشِ قِبْطی خون بود آن آبِ نیل * آب باشد پیشِ سِبْطی جمیل
۳۰۲۸Nپیش قبطی خون بود آن آب نیل * آب باشد پیش سبطی جمیل
۳۰۲۹Qجاده باشد بحر ز اسرائیلیان * غرقه‌گه باشد ز فرعونِ عَوان
۳۰۲۹Nجاده باشد بحر ز اسرائیلیان * غرقه‌گه باشد ز فرعون عوان

block:3142

مخصوص بودن یعقوب علیه السّلام به چشیدن جام حق از روی یوسف و کشیدن بوی حقّ از بوی یوسف و حرمان برادران و غیر هم ازین هر دو
۳۰۳۰Qآنچ یعقوب از رخِ یوسف بدید * خاصِ او بُد آن بإخوان کَیْ رسید
۳۰۳۰Nآن چه یعقوب از رخ یوسف بدید * خاص او بد آن به اخوان کی رسید
۳۰۳۱Qاین ز عشقش خویش در چَه می‌کُنْد * و آن بکین از بهرِ او چَه می‌کَنَد
۳۰۳۱Nاین ز عشقش خویش در چه می‌کند * و آن به کین از بهر او چه می‌کند
۳۰۳۲Qسفرهٔ او پیشِ این از نان تهیست * پیشِ یعقوبست پُر کو مُشتهیست
۳۰۳۲Nسفره‌ی او پیش این از نان تهی است * پیش یعقوب است پر کاو مشتهی است
۳۰۳۳Qرُوی ناشُسته نبیند رُویِ حور * لا صَـٰلوةَ گفت إِلّا بِالطَّهُور
۳۰۳۳Nروی ناشسته نبیند روی حور * لا صلاة گفت إلا بالطهور
۳۰۳۴Qعشق باشد لُوت و پوتِ جانها * جُوع ازین رُویست قُوتِ جانها
۳۰۳۴Nعشق باشد لوت و پوت جانها * جوع از این روی است قوت جانها
۳۰۳۵Qجوعِ یوسف بود آن یعقوب را * بُویِ نانش می‌رسید از دُور جا
۳۰۳۵Nجوع یوسف بود آن یعقوب را * بوی نانش می‌رسید از دور جا
۳۰۳۶Qآنک بِسْتد پیرهن را می‌شتافت * بویِ پیراهانِ یوسف می‌نیافت
۳۰۳۶Nآن که بستد پیرهن را می‌شتافت * بوی پیراهان یوسف می‌نیافت
۳۰۳۷Qوانکه صد فرسنگ ز آن سو بود او * چونک بُد یعقوب می‌بویید بُو
۳۰۳۷Nو انکه صد فرسنگ ز آن سو بود او * چون که بد یعقوب می‌بویید بو
۳۰۳۸Qای بسا عالم ز دانش بی‌نصیب * حافظِ علمست آنکس نه حبیب
۳۰۳۸Nای بسا عالم ز دانش بی‌نصیب * حافظ علم است آن کس نی حبیب
۳۰۳۹Qمُسْتمع از وی همی‌یابد مشام * گرچه باشد مستمع از جنسِ عام
۳۰۳۹Nمستمع از وی همی‌یابد مشام * گر چه باشد مستمع از جنس عام
۳۰۴۰Qزانک پیراهان یدستش عاریه‌ست * چون بدستِ آن نخاسی جاریه‌ست
۳۰۴۰Nز انکه پیراهن به دستش عاریه است * چون به دست آن نخاسی جاریه است
۳۰۴۱Qجاریه پیشِ نخاسی سَرْسَریست * در کفِ او از برای مُشتریست
۳۰۴۱Nجاریه پیش نخاسی سرسری است * در کف او از برای مشتری است
۳۰۴۲Qقسمتِ حقَّست روزی دادنی * هر یکی را سوی دیگر راه نی
۳۰۴۲Nقسمت حق است روزی دادنی * هر یکی را سوی دیگر راه نی
۳۰۴۳Qیک خیالِ نیک باغِ آن شده * یک خیالِ زشت راهِ این زده
۳۰۴۳Nیک خیال نیک باغ آن شده * یک خیال زشت راه این زده
۳۰۴۴Qآن خدایی کز خیالی باغ ساخت * وز خیالی دوزخ و جایِ گُداخت
۳۰۴۴Nآن خدایی کز خیالی باغ ساخت * و ز خیالی دوزخ و جای گداخت
۳۰۴۵Qپس کی داند راهِ گلشنهای او * پس کی داند جایِ گلخنهای او
۳۰۴۵Nپس که داند راه گلشنهای او * پس که داند جای گلخنهای او
۳۰۴۶Qدیدبانِ دل نبیند در مجال * کز کدامین رُکنِ جان آید خیال
۳۰۴۶Nدیدبان دل نبیند در مجال * کز کدامین رکن جان آید خیال
۳۰۴۷Qگر بدیدی مَطْلَعش را ز اِحتیال * بند کردی راهِ هر ناخوش خیال
۳۰۴۷Nگر بدیدی مطلعش را ز احتیال * بند کردی راه هر ناخوش خیال
۳۰۴۸Qکَیْ رسد جاسوس را آنجا قَدَم * که بود مِرْصاد و دَرْبَنْدِ عدم
۳۰۴۸Nکی رسد جاسوس را آن جا قدم * که بود مرصاد و در بند عدم
۳۰۴۹Qدامنِ فضلش بکف کن کُورْوار * قبضِ اعمی این بود ای شهریار
۳۰۴۹Nدامن فضلش به کف کن کوروار * قبض اعمی این بود ای شهریار
۳۰۵۰Qدامنِ او امر و فرمانِ وَیَست * نیکبختی که تُقَی جانِ وَیَست
۳۰۵۰Nدامن او امر و فرمان وی است * نیک بختی که تقی جان وی است
۳۰۵۱Qآن یکی در مرغزار و جُویِ آب * و آن یکی پهلوی او اندر عَذاب
۳۰۵۱Nآن یکی در مرغزار و جوی آب * و آن یکی پهلوی او اندر عذاب
۳۰۵۲Qاو عجب مانده که ذوقِ این ز چیست * و آن عجب مانده که این در حبسِ کیست
۳۰۵۲Nاو عجب مانده که ذوق این ز چیست * و آن عجب مانده که این در حبس کیست
۳۰۵۳Qهین چرا خشکی که اینجا چشمه‌هاست * هین چرا زردی که اینجا صد دواست
۳۰۵۳Nهین چرا خشکی که اینجا چشمه‌هاست * هین چرا زردی که اینجا صد دواست
۳۰۵۴Qهمنشینا هین در آ اندر چمن * گوید ای جان من نیارم آمدن
۳۰۵۴Nهمنشینا هین در آ اندر چمن * گوید ای جان من نیارم آمدن

block:3143

حکایت امیر و غلامش کی نماز باره بود و اُنس عظیم داشت در نماز و مناجات با حقّ
۳۰۵۵Qمیر شد محتاجِ گرمابه سَحَر * بانگ زد سُنْقُر هلا بردار سَر
۳۰۵۵Nمیر شد محتاج گرمابه سحر * بانگ زد سنقر هلا بردار سر
۳۰۵۶Qطاس و مندیل و گِل از التُون بگیر * تا بگرمابه رویم ای ناگزیر
۳۰۵۶Nطاس و مندیل و گل از التون بگیر * تا به گرمابه رویم ای ناگزیر
۳۰۵۷Qسُنقر آن دم طاس و مندیلی نکو * بر گرفت و رفت با او دُو بدُو
۳۰۵۷Nسنقر آن دم طاس و مندیلی نکو * بر گرفت و رفت با او دو به دو
۳۰۵۸Qمسجدی بر ره بُد و بانگِ صَلا * آمد اندر گوشِ سنقر در مَلا
۳۰۵۸Nمسجدی بر ره بد و بانگ صلا * آمد اندر گوش سنقر در ملا
۳۰۵۹Qبود سنقر سخت مُولَع در نماز * گفت ای میرِ من ای بنده‌نواز
۳۰۵۹Nبود سنقر سخت مولع در نماز * گفت ای میر من ای بنده نواز
۳۰۶۰Qتو برین دکّان زمانی صبر کن * تا گذارم فرض و خوانم‌ لَمْ یَکُنْ
۳۰۶۰Nتو بر این دکان زمانی صبر کن * تا گذارم فرض و خوانم‌ لَمْ یَکُنْ
۳۰۶۱Qچون امام و قوم بیرون آمدند * از نماز و وِرْدها فارغ شدند
۳۰۶۱Nچون امام و قوم بیرون آمدند * از نماز و وردها فارغ شدند
۳۰۶۲Qسنقر آنجا ماند تا نزدیکِ چاشت * میر سنقر را زمانی چشم داشت
۳۰۶۲Nسنقر آن جا ماند تا نزدیک چاشت * میر سنقر را زمانی چشم داشت
۳۰۶۳Qگفت ای سنقر چرا نایی بُرون * گفت می‌نگْذاردم این ذو فنون
۳۰۶۳Nگفت ای سنقر چرا نایی برون * گفت می‌نگذاردم این ذو فنون
۳۰۶۴Qصبر کن نک آمدم ای روشنی * نیستم غافل که در گوشِ منی
۳۰۶۴Nصبر کن نک آمدم ای روشنی * نیستم غافل که در گوش منی
۳۰۶۵Qهفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد * تا که عاجز گشت از تیباش مَرد
۳۰۶۵Nهفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد * تا که عاجز گشت از تیباش مرد
۳۰۶۶Qپاسخش این بود می‌نگْذاردم * تا بُرون آیم هنوز ای مُحْتَرم
۳۰۶۶Nپاسخش این بود می‌نگذاردم * تا برون آیم هنوز ای محترم
۳۰۶۷Qگفت آخر مسجد اندر کس نماند * کِیت وا می‌دارد آنجا کَت نشاند
۳۰۶۷Nگفت آخر مسجد اندر کس نماند * کیت وا می‌دارد آن جا کت نشاند
۳۰۶۸Qگفت آنکِ بسته استت از برون *
۳۰۶۸Nگفت آن که بسته استت از برون * بسته است او هم مرا در اندرون
۳۰۶۹Qآنک نگْذارد ترا کایی درون * می‌نبگْذارد مرا کایم برون
۳۰۶۹Nآن که نگذارد ترا کایی درون * می‌نبگذارد مرا کایم برون
۳۰۷۰Qآنک نگْذارد کزین سو پا نهی * او بدین سو بَست پایِ این رهی
۳۰۷۰Nآن که نگذارد کز این سو پا نهی * او بدین سو بست پای این رهی
۳۰۷۱Qماهیان را بحر نگْذارد برون * خاکیان را بحر نگْذارد درون
۳۰۷۱Nماهیان را بحر نگذارد برون * خاکیان را بحر نگذارد درون
۳۰۷۲Qاصلِ ماهی آب و حیوان از گِلست * حیله و تدبیر اینجا باطلست
۳۰۷۲Nاصل ماهی آب و حیوان از گل است * حیله و تدبیر اینجا باطل است
۳۰۷۳Qقفل زفتست و گشاینده خدا * دست در تسلیم زن و اندر رضا
۳۰۷۳Nقفل زفت است و گشاینده خدا * دست در تسلیم زن و اندر رضا
۳۰۷۴Qذرّه ذرّه گر شود مفتاحها * این گشایش نیست جز از کبریا
۳۰۷۴Nذره ذره شود مفتاحها * این گشایش نیست جز از کبریا
۳۰۷۵Qچون فراموشت شود تدبیرِ خویش * یابی آن بختِ جوان از پیرِ خویش
۳۰۷۵Nچون فراموشت شود تدبیر خویش * یابی آن بخت جوان از پیر خویش
۳۰۷۶Qچون فراموش خودی یادت کنند * بنده گشتی آنگ آزادت کنند
۳۰۷۶Nچون فراموش خودی یادت کنند * بنده گشتی آن گه آزادت کنند

block:3144

نومید شدن انبیا ازَ قبول و پذیرای منکران قوله حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ
۳۰۷۷Qانبیا گفتند با خاطر که چند * می‌دهیم این را و آن را وعظ و پند
۳۰۷۷Nانبیا گفتند با خاطر که چند * می‌دهیم این را و آن را وعظ و پند
۳۰۷۸Qچند کوبیم آهنِ سردی ز غَیْ * در دمیدن در قفس هین تا بکَیْ
۳۰۷۸Nچند کوبیم آهن سردی ز غی * در دمیدن در قفس هین تا به کی
۳۰۷۹Qجُنبشِ خلق از قضا و وعده است * تیزی دندان ز سوزِ معده است
۳۰۷۹Nجنبش خلق از قضا و وعده است * تیزی دندان ز سوز معده است
۳۰۸۰Qنفسِ اوَّل راند بر نفسَ دُوُم * ماهی از سر گنده باشد نه ز دُم
۳۰۸۰Nنفس اول راند بر نفس دوم * ماهی از سر گنده گردد نی ز دم
۳۰۸۱Qلیک هم می‌دان و خَر می‌ران چو تیر * چونکه بَلِّغْ‌ گفت حق شد ناگزیر
۳۰۸۱Nلیک هم می‌دان و خر می‌ران چو تیر * چون که‌ بَلِّغْ‌ گفت حق شد ناگزیر
۳۰۸۲Qتو نمی‌دانی کزین دو کیستی * جهد کن چندانک بینی چیستی
۳۰۸۲Nتو نمی‌دانی کز این دو کیستی * جهد کن چندان که بینی چیستی
۳۰۸۳Qچون نهی بر پُشتِ کشتی بار را * بر توکُّل می‌کنی آن کار را
۳۰۸۳Nچون نهی بر پشت کشتی بار را * بر توکل می‌کنی آن کار را
۳۰۸۴Qتو نمی‌دانی که از هر دو کیی * غرقه‌ای اندر سفر یا ناجیی
۳۰۸۴Nتو نمی‌دانی که از هر دو کی‌ای * غرقه‌ای اندر سفر یا ناجی‌ای
۳۰۸۵Qگر بگویی تا ندانم من کِیَم * بر نخواهم تاخت در کشتی و یَم
۳۰۸۵Nگر بگویی تا ندانم من کی‌ام * بر نخواهم تاخت در کشتی و یم
۳۰۸۶Qمن درین ره ناجیَم یا غرقه‌ام * کشف گردان کز کدامین فْرقه‌ام
۳۰۸۶Nمن در این ره ناجی‌ام یا غرقه‌ام * کشف گردان کز کدامین فرقه‌ام
۳۰۸۷Qمن نخواهم رفت این ره با گمان * بر امیدِ خشک همچون دیگران
۳۰۸۷Nمن نخواهم رفت این ره با گمان * بر امید خشک همچون دیگران
۳۰۸۸Qهیچ بازرگانیی ناید ز تو * زانک در غیبست سِرِّ این دو رُو
۳۰۸۸Nهیچ بازرگانیی ناید ز تو * ز انکه در غیب است سر این دو رو
۳۰۸۹Qتاجرِ ترسنده‌طبع شیشه‌جان * در طلب نه سود دارد نه زیان
۳۰۸۹Nتاجر ترسنده طبع شیشه جان * در طلب نه سود دارد نه زیان
۳۰۹۰Qبل زیان دارد که محرومست و خوار * نور او یابد که باشد شُعله‌خوار
۳۰۹۰Nبل زیان دارد که محروم است و خوار * نور او یابد که باشد شعله خوار
۳۰۹۱Qچونک بر بُوکست جمله کارها * کارِ دین اَوْلَی کزین یابی رها
۳۰۹۱Nچون که بر بوک است جمله کارها * کار دین اولی کز این یابی رها
۳۰۹۲Qنیست دستوری بدینجا قَرعِ باب * جز امید اللَّه أَعْلَمْ بِالصَّواب
۳۰۹۲Nنیست دستوری بدین جا قرع باب * جز امید اللَّه أعلم بالصواب

block:3145

بیان آنک ایمان مقلّد خوفست و رجا
۳۰۹۳Qداعی هر پیشه اومیدست و بُوک * گرچه گردنشان ز کوشش شد چو دوک
۳۰۹۳Nداعی هر پیشه اومید است و بوک * گر چه گردنشان ز کوشش شد چو دوک
۳۰۹۴Qبامدادان چون سوی دکّان رود * بر امید و بُوکِ روزی می‌دود
۳۰۹۴Nبامدادان چون سوی دکان رود * بر امید و بوک روزی می‌دود
۳۰۹۵Qبوکِ روزی نبْودت چون می‌روی * خوفِ حرمان هست تو چونی قوی
۳۰۹۵Nبو که روزی نبودت چون می‌روی * خوف حرمان هست تو چونی قوی
۳۰۹۶Qخوفِ حرمانِ ازل در کسبِ لُوت * چون نکردت سُست اندر جُست و جوت
۳۰۹۶Nخوف حرمان ازل در کسب لوت * چون نکردت سست اندر جستجوت
۳۰۹۷Qگویی گر چه خوفِ حرمان هست پیش * هست اندر کاهلی این خوف بیش
۳۰۹۷Nگویی ار چه خوف حرمان هست پیش * هست اندر کاهلی این خوف بیش
۳۰۹۸Qهست در کوشش امیدم بیشتر * دارم اندر کاهلی افزون خَطَر
۳۰۹۸Nهست در کوشش امیدم بیشتر * دارم اندر کاهلی افزون خطر
۳۰۹۹Qپس چرا در کارِ دین ای بَدْگمان * دامنت می‌گیرد این خوفِ زیان
۳۰۹۹Nپس چرا در کار دین ای بد گمان * دامنت می‌گیرد این خوف زیان
۳۱۰۰Qیا ندیدی کاهلِ این بازارِ ما * در چه سودند انبیا و اولیا
۳۱۰۰Nیا ندیدی که اهل این بازار ما * در چه سودند انبیا و اولیا
۳۱۰۱Qزین دکان‌ رفتن چه کانشان رُو نمود * اندرین بازار چون بستند سود
۳۱۰۱Nزین دکان‌رفتن چه کانشان رو نمود * اندر این بازار چون بستند سود
۳۱۰۲Qآتش آن را رام چون خلخال شد * بحر آن را رام شد حمّال شد
۳۱۰۲Nآتش آن را رام چون خلخال شد * بحر آن را رام شد حمال شد
۳۱۰۳Qآهن آن را رام شد چون موم شد * باد آن را بنده و محکوم شد
۳۱۰۳Nآهن آن را رام شد چون موم شد * باد آن را بنده و محکوم شد

block:3146

بیان آنک رسول علیه السّلام فرمود إِنَّ لله تَعَالی أولِیآءَ أَخفِیأءَ
۳۱۰۴Qقومِ دیگر سخت پنهان می‌روند * شُهرهٔ خلقانِ ظاهر کَیْ شوند
۳۱۰۴Nقوم دیگر سخت پنهان می‌روند * شهره‌ی خلقان ظاهر کی شوند
۳۱۰۵Qاین همه دارند و چشمِ هیچ کس * بر نیفُتد بر کیاشان یک نفس
۳۱۰۵Nاین همه دارند و چشم هیچ کس * بر نیفتد بر کیاشان یک نفس
۳۱۰۶Qهم کرامتشان هم ایشان در حرم * نامشان را نشْنوند اَبْدال هم
۳۱۰۶Nهم کرامتشان هم ایشان در حرم * نامشان را نشنوند ابدال هم
۳۱۰۷Qیا نمی‌دانی کرمهای خدا * کو ترا می‌خواند آن سو که بیا
۳۱۰۷Nیا نمی‌دانی کرمهای خدا * کاو ترا می‌خواند آن سو که بیا
۳۱۰۸Qشش جهت عالم همه اکرامِ اوست * هر طرف که بنْگری اِعْلامِ اوست
۳۱۰۸Nشش جهت عالم همه اکرام اوست * هر طرف که بنگری اعلام اوست
۳۱۰۹Qچون کریمی گویدت آتش در آ * اندر آ زود و مگو سوزد مرا
۳۱۰۹Nچون کریمی گویدت آتش در آ * اندر آ زود و مگو سوزد مرا

block:3147

حکایت مندیل در تنور پر آتش انداختن أَنَس رضی الله عنه و ناسوختن
۳۱۱۰Qاز انس فرزندِ مالک آمدست * که بمهمانیِ او شخصی شدست
۳۱۱۰Nاز انس فرزند مالک آمده ست * که به مهمانی او شخصی شده ست
۳۱۱۱Qاو حکایت کرد کز بعدِ طعام * دید انس دستارخوان را زردْفام
۳۱۱۱Nاو حکایت کرد کز بعد طعام * دید انس دستار خوان را زردفام
۳۱۱۲Qچِرْکِن و آلوده گفت ای خادمه * اندر افکن در تنورش یک دمه
۳۱۱۲Nچرکن و آلوده گفت ای خادمه * اندر افکن در تنورش یک دمه
۳۱۱۳Qدر تنورِ پُر ز آتش در فکند * آن زمان دستار خوان را هوشمند
۳۱۱۳Nدر تنور پر ز آتش در فکند * زمان دستار خوان را هوشمند
۳۱۱۴Qجمله مهمانان در آن حیران شدند * انتظارِ دودِ کَنْدُوری بُدند
۳۱۱۴Nجمله مهمانان در آن حیران شدند * انتظار دود کندوری بدند
۳۱۱۵Qبعدِ یکساعت برآورد از تنور * پاک و اسپید و از آن اوساخ دُور
۳۱۱۵Nبعد یک ساعت بر آورد از تنور * پاک و اسپید و از آن اوساخ دور
۳۱۱۶Qقوم گفتند ای صحابیِ عزیز * چون نسوزید و منقَّی گشت نیز
۳۱۱۶Nقوم گفتند ای صحابی عزیز * چون نسوزید و منقی گشت نیز
۳۱۱۷Qگفت زانک مصطفی دست و دهان * بس بمالید اندرین دستارخوان
۳۱۱۷Nگفت ز انکه مصطفی دست و دهان * بس بمالید اندر این دستار خوان
۳۱۱۸Qای دلِ ترسنده از نار و عذاب * با چنان دست و لبی کن اقتراب
۳۱۱۸Nای دل ترسنده از نار و عذاب * با چنان دست و لبی کن اقتراب
۳۱۱۹Qچون جَمادی را چنین تشریف داد * جانِ عاشق را چها خواهد گشاد
۳۱۱۹Nچون جمادی را چنین تشریف داد * جان عاشق را چها خواهد گشاد
۳۱۲۰Qمر کلوخِ کعبه را چون قبله کرد * خاکِ مردان باش ای جان در نَبَرْد
۳۱۲۰Nمر کلوخ کعبه را چون قبله کرد * خاک مردان باش ای جان در نبرد
۳۱۲۱Qبعد از آن گفتند با آن خادمه * تو نگویی حالِ خود با این همه
۳۱۲۱Nبعد از آن گفتند با آن خادمه * تو نگویی حال خود با این همه
۳۱۲۲Qچون فگندی زود آن از گفتِ وَیْ * گیرم او بُردست در اسرار پَیْ
۳۱۲۲Nچون فگندی زود آن از گفت وی * گیرم او برده ست در اسرار پی
۳۱۲۳Qاین چنین دستارخوانِ قیمتی * چون فگندی اندر آتش ای ستی
۳۱۲۳Nاین چنین دستار خوان قیمتی * چون فگندی اندر آتش ای ستی
۳۱۲۴Qگفت دارم بر کریمان اعتماد * نیستم ز اِکرامِ ایشان ناامید
۳۱۲۴Nگفت دارم بر کریمان اعتماد * نیستم ز اکرام ایشان ناامید
۳۱۲۵Qمِیزَری چه بْود اگر او گویدم * در رَوْ اندر عینِ آتش بی‌نَدَم
۳۱۲۵Nمیزری چه بود اگر او گویدم * در رو اندر عین آتش بی‌ندم
۳۱۲۶Qاندر افتم از کمالِ اعتِماد * از عباد اللَّه دارم بس اُمید
۳۱۲۶Nاندر افتم از کمال اعتماد * از عباد اللَّه دارم بس امید
۳۱۲۷Qسر در اندازم نه این دستارخوان * ز اِعتمادِ هر کریمِ رازْدان
۳۱۲۷Nسر در اندازم نه این دستار خوان * ز اعتماد هر کریم راز دان
۳۱۲۸Qای برادر خود برین اکسیر زن * کم نباید صِدقِ مرد از صِدقِ زن
۳۱۲۸Nای برادر خود بر این اکسیر زن * کم نباید صدق مرد از صدق زن
۳۱۲۹Qآن دلِ مردی که از زن کم بود * آن دلی باشد که کم ز اِشکم بود
۳۱۲۹Nآن دل مردی که از زن کم بود * آن دلی باشد که کم ز اشکم بود

block:3148

قصهٔ فریاد رسیدن رسول علیه السّلام کاروان عرب را کی از تشنگی و بی‌آبی در مانده بودند و دل بر مرگ نهاده شتران و خلق زبان برون انداخته
۳۱۳۰Qاندر آن وادی گروهی از عرب * خشک شد از قحط بارانشان قرب
۳۱۳۰Nاندر آن وادی گروهی از عرب * خشک شد از قطع بارانش قرب
۳۱۳۱Qدر میانِ آن بیابان مانده * کاروانی مرگِ خود برخوانده
۳۱۳۱Nدر میان آن بیابان مانده * کاروانی مرگ خود بر خوانده
۳۱۳۲Qناگهانی آن مُغیثِ هر دو کَوْن * مصطفی پیدا شد از ره بهرِ عَوْن
۳۱۳۲Nناگهانی آن مغیث هر دو کون * مصطفی پیدا شد از ره بهر عون
۳۱۳۳Qدید آنجا کاروانی بس بزرگ * بر تَفِ ریگ و رهِ صَعْب و سُتُرگ
۳۱۳۳Nدید آن جا کاروانی بس بزرگ * بر تف ریگ و ره صعب و سترگ
۳۱۳۴Qاشترانشان را زبان آویخته * خلق اندر ریگ هر سو ریخته
۳۱۳۴Nاشترانشان را زبان آویخته * خلق اندر ریگ هر سو ریخته
۳۱۳۵Qرحمتش آمد گفت هین زُوتر روید * چند یاری سوی آن کُثبان دوید
۳۱۳۵Nرحمتش آمد گفت هین زوتر روید * چند یاری سوی آن کثبان دوید
۳۱۳۶Qکو سیاهی بر شتر مشک آورد * سوی میرِ خود بزودی می‌برد
۳۱۳۶Nکه سیاهی بر شتر مشک آورد * سوی میر خود به زودی می‌برد
۳۱۳۷Qآن شتربانِ سَیه را با شتر * سوی من آرید با فرمانِ مُر
۳۱۳۷Nآن شتربان سیه را با شتر * سوی من آرید با فرمان مر
۳۱۳۸Qسوی کُثْبان آمدند آن طالبان * بعدِ یکساعت بدیدند آنچنان
۳۱۳۸Nسوی کثبان آمدند آن طالبان * بعد یک ساعت بدیدند آن چنان
۳۱۳۹Qبنده‌ای می‌شد سیه با اشتری * راویه پُر آب چون هَدْیه بری
۳۱۳۹Nبنده‌ای می‌شد سیه با اشتری * راویه پر آب چون هدیه بری
۳۱۴۰Qپس بدو گفتند می‌خواند ترا * این طرف فَخْرُ ٱلْبَشَر خَیْرُ ٱلْوَرَیَ
۳۱۴۰Nپس بدو گفتند می‌خواند ترا * این طرف فخر البشر خیر الوری
۳۱۴۱Qگفت من نشْناسم او را کیست او * گفت او آن ماه‌رُویِ قندْخُو
۳۱۴۱Nگفت من نشناسم او را کیست او * گفت او آن ماه روی قند خو
۳۱۴۲Qنوعها تعریف کردندش که هست * گفت مانا او مگر آن شاعرست
۳۱۴۲Nنوعها تعریف کردندش که هست * گفت مانا او مگر آن شاعر است
۳۱۴۳Qکه گروهی را زبون کرد او بِسحْر * من نیایم جانبِ او نیمِ شِبْر
۳۱۴۳Nکه گروهی را زبون کرد او به سحر * من نیایم جانب او نیم شبر
۳۱۴۴Qکَش کَشانش آوریدند آن طرف * او فغان برداشت در تشنیع و تَف
۳۱۴۴Nکش کشانش آوریدند آن طرف * او فغان برداشت در تشنیع و تف
۳۱۴۵Qچون کشیدندش بپیشِ آن عزیز * گفت نوشید آب و بردارید نیز
۳۱۴۵Nچون کشیدندش به پیش آن عزیز * گفت نوشید آب و بردارید نیز
۳۱۴۶Qجمله را ز آن مشک او سیراب کرد * اشتران و هر کسی ز آن آب خورد
۳۱۴۶Nجمله را ز آن مَشکْ او سیراب کرد * اشتران و هر کسی ز آن آب خورد
۳۱۴۷Qراویه پُر کرد و مشک از مشکِ او * ابرِ گردون خیره ماند از رشکِ او
۳۱۴۷Nراویه پر کرد و مشک از مشک او * ابر گردون خیره ماند از رشک او
۳۱۴۸Qاین کسی دیدست کز یک راویه * سرد گردد سوزِ چندان هاویه
۳۱۴۸Nاین کسی دیده ست کز یک راویه * سرد گردد سوز چندان هاویه
۳۱۴۹Qاین کسی دیدست کز یک مشکِ آب * گشت چندین مشک پُر بی‌اضطراب
۳۱۴۹Nاین کسی دیده ست کز یک مشک آب * گشت چندین مشک پر بی‌اضطراب
۳۱۵۰Qمشک خود رُوپوش بود و موجِ فَضْل * می‌رسید از امرِ او از بحرِ اصل
۳۱۵۰Nمشک خود رو پوش بود و موج فضل * می‌رسید از امر او از بحر اصل
۳۱۵۱Qآب از جُوشِش همی‌گردد هوا * و آن هوا گردد ز سردی آبها
۳۱۵۱Nآب از جوشش همی‌گردد هوا * و آن هوا گردد ز سردی آبها
۳۱۵۲Qبلک بی‌علّت و بیرون زین حِکَم * آب رُویانید تکوین از عدَم
۳۱۵۲Nبلکه بی‌اسباب و بیرون زین حکم * آب رویانید تکوین از عدم
۳۱۵۳Qتو ز طفلی چون سببها دیده‌ای * در سبب از جهل بر چفسیده‌ای
۳۱۵۳Nتو ز طفلی چون سببها دیده‌ای * در سبب از جهل بر چفسیده‌ای
۳۱۵۴Qبا سببها از مُسَبِّب غافلی * سوی این رُوپوشها ز آن مایلی
۳۱۵۴Nبا سببها از مسبب غافلی * سوی این رو پوشها ز آن مایلی
۳۱۵۵Qچون سببها رفت بر سَر می‌زنی * رَبَّنا و رَبَّناها می‌کنی
۳۱۵۵Nچون سببها رفت بر سر می‌زنی * ربنا و ربناها می‌کنی
۳۱۵۶Qرَبّ می‌گوید بَرو سوی سبب * چون ز صُنْعم یاد کردی ای عجب
۳۱۵۶Nرب می‌گوید برو سوی سبب * چون ز صنعم یاد کردی ای عجب
۳۱۵۷Qگفت زین پس من ترا بینم همه * ننْگرم سوی سبب و آن دمدمه
۳۱۵۷Nگفت زین پس من ترا بینم همه * ننگرم سوی سبب و آن دمدمه
۳۱۵۸Qگویدش‌ رُدُّوا لَعادُوا کارِ تُست * ای تو اندر توبه و میثاق سُست
۳۱۵۸Nگویدش‌ رُدُّوا لَعادُوا کار تست * ای تو اندر توبه و میثاق سست
۳۱۵۹Qلیک من آن ننْگرم رحمت کنم * رحمتم پُرّست بر رحمت تَنَم
۳۱۵۹Nلیک من آن ننگرم رحمت کنم * رحمتم پر ست بر رحمت تنم
۳۱۶۰Qننگرم عهدِ بَدت بدْهم عَطا * از کرم این دم چو می‌خوانی مرا
۳۱۶۰Nننگرم عهد بدت بدهم عطا * از کرم این دم چو می‌خوانی مرا
۳۱۶۱Qقافله حیران شد اندر کارِ او * یا محمد چیست این ای بَحْر خُو
۳۱۶۱Nقافله حیران شد اندر کار او * یا محمّد چیست این ای بحر خو
۳۱۶۲Qکرده‌ای رُوپوش مشکِ خُرد را * غرقه کردی هم عرب هم کُرد را
۳۱۶۲Nکرده‌ای رو پوش مشک خرد را * غرقه کردی هم عرب هم کرد را

block:3149

مشک آن غلام ازغیب پر آب کردن بمعجزه و آن غلام سیاه را سپیدرو کردن باذن الله تعالی
۳۱۶۳Qای غلام اکنون تو پُر بین مشکِ خود * تا نگویی در شکایت نیک و بَد
۳۱۶۳Nای غلام اکنون تو پر بین مشک خود * تا نگویی در شکایت نیک و بد
۳۱۶۴Qآن سِیَه حیران شد از بُرهانِ او * می‌دمید از لامکان ایمانِ او
۳۱۶۴Nآن سیه حیران شد از برهان او * می‌دمید از لامکان ایمان او
۳۱۶۵Qچشمه‌ای دید از هوا ریزان شده * مشکِ او رُوپوش فیضِ آن شده
۳۱۶۵Nچشمه‌ای دید از هوا ریزان شده * مشک او رو پوش فیض آن شده
۳۱۶۶Qز آن نظر روپوشها هم بر درید * تا معیَّن چشمهٔ غیبی بدید
۳۱۶۶Nز آن نظر رو پوشها هم بر درید * تا معین چشمه‌ی غیبی بدید
۳۱۶۷Qچشمها پُر آب کرد آن دم غلام * شد فراموشش ز خواجه و ز مُقام
۳۱۶۷Nچشمها پر آب کرد آن دم غلام * شد فراموشش ز خواجه و ز مقام
۳۱۶۸Qدست و پایش ماند از رفتن براه * زلزله افکند در جانش الـٰه
۳۱۶۸Nدست و پایش ماند از رفتن به راه * زلزله افکند در جانش اله
۳۱۶۹Qباز بهرِ مصلحت بازش کشید * که بخویش آ باز رَوْ ای مُستفید
۳۱۶۹Nباز بهر مصلحت بازش کشید * که به خویش آ باز رو ای مستفید
۳۱۷۰Qوقتِ حیرت نیست حیرت پیشِ تُست * این زمان در ره در آ چالاک و چُست
۳۱۷۰Nوقت حیرت نیست حیرت پیش تست * این زمان در ره در آ چالاک و چست
۳۱۷۱Qدستهای مصطفی بر رُو نهاد * بوسه‌های عاشقانه بس بداد
۳۱۷۱Nدستهای مصطفی بر رو نهاد * بوسه‌های عاشقانه بس بداد
۳۱۷۲Qمصطفی دستِ مبارک بر رُخش * آن زمان مالید و کرد او فَرُّخش
۳۱۷۲Nمصطفی دست مبارک بر رخش * آن زمان مالید و کرد او فرخش
۳۱۷۳Qشد سپید آن زنگی و زادهٔ حَبَش * همچو بَدْر و روزِ روشن شد شبش
۳۱۷۳Nشد سپید آن زنگی و زاده‌ی حبش * همچو بدر و روز روشن شد شبش
۳۱۷۴Qیوسفی شد در جمال و در دَلال * گفتش اکنون رَو بِدِه وا گوی حال
۳۱۷۴Nیوسفی شد در جمال و در دلال * گفتش اکنون رو بده واگوی حال
۳۱۷۵Qاو همی‌شد بی‌سر و بی‌پای مَسْت * پای می‌نشناخت در رفتن زِ دست
۳۱۷۵Nاو همی‌شد بی‌سر و بی‌پای مست * پای می‌نشناخت در رفتن ز دست
۳۱۷۶Qپس بیامد با دو مشکِ پُر روان * سوی خواجه از نواحی کاروان
۳۱۷۶Nپس بیامد با دو مشک پر روان * سوی خواجه از نواحی کاروان

block:3150

دیدن خواجه غلام خود را سپید و ناشناختن کی اوست و گفتن کی غلام مرا تو کشته‌ای خونت گرفت و خدا ترا به دست من انداخت
۳۱۷۷Qخواجه از دُورش بدید و خیره ماند * از تحَّیر اهلِ آن دِه را بخواند
۳۱۷۷Nخواجه از دورش بدید و خیره ماند * از تحیر اهل آن ده را بخواند
۳۱۷۸Qراویهٔ ما اشترِ ما هست این * پس کجا شد بندهٔ زنگی جَبین
۳۱۷۸Nراویه‌ی ما اشتر ما هست این * پس کجا شد بنده‌ی زنگی جبین
۳۱۷۹Qاین یکی بَدْریست می‌آید ز دُور * می‌زند بر نورِ روز از رُوش نور
۳۱۷۹Nاین یکی بدری است می‌آید ز دور * می‌زند بر نور روز از روش نور
۳۱۸۰Qکو غلامِ ما مگر سر گشته شد * یا بدو گرگی رسید و کُشته شد
۳۱۸۰Nکو غلام ما مگر سر گشته شد * یا بدو گرگی رسید و کشته شد
۳۱۸۱Qچون بیامد پیش گفتش کیستی * از یَمَن زادی و یا تُرکیستی
۳۱۸۱Nچون بیامد پیش گفتش کیستی * از یمن زادی و یا ترکیستی
۳۱۸۲Qگو غلامم را چه کردی راست گو * گر بکُشتی وانما حیلت مجُو
۳۱۸۲Nگو غلامم را چه کردی راست گو * گر بکشتی وانما حیلت مجو
۳۱۸۳Qگفت اگر کُشتم بتو چون آمدم * چون بپایِ خود درین خون آمدم
۳۱۸۳Nگفت اگر کشتم به تو چون آمدم * چون به پای خود در این خون آمدم
۳۱۸۴Qکو غلامِ من بگفت اینک منم * کرد دستِ فضلِ یزدان روشنم
۳۱۸۴Nکو غلام من بگفت اینک منم * کرد دست فضل یزدان روشنم
۳۱۸۵Qهَیْ چه می‌گویی غلامِ من کجاست * هین نخواهی رَست از من جز براست
۳۱۸۵Nهی چه می‌گویی غلام من کجاست * هین نخواهی رست از من جز به راست
۳۱۸۶Qگفت اسرارِ ترا با آن غلام * جمله وا گویم یکایک من تمام
۳۱۸۶Nگفت اسرار ترا با آن غلام * جمله واگویم یکایک من تمام
۳۱۸۷Qز آن زمانی که خریدی تو مرا * تا باکنون باز گویم ماجرا
۳۱۸۷Nز آن زمانی که خریدی تو مرا * تا به اکنون باز گویم ماجرا
۳۱۸۸Qتا بدانی که همانم در وجود * گر چه از شَبْدیزِ من صُبحی گشود
۳۱۸۸Nتا بدانی که همانم در وجود * گر چه از شبدیز من صبحی گشود
۳۱۸۹Qرنگ دیگر شد و لیکن جانِ پاک * فارغ از رنگست و از ارکان و خاک
۳۱۸۹Nرنگ دیگر شد و لیکن جان پاک * فارغ از رنگ است و از ارکان و خاک
۳۱۹۰Qتن‌شناسان زود ما را گُم کنند * آب‌نوشان ترکِ مَشک و خُم کنند
۳۱۹۰Nتن شناسان زود ما را گم کنند * آب نوشان ترک مشک و خم کنند
۳۱۹۱Qجان‌شناسان از عددها فارغ اند * غرقهٔ دریای بی‌چونند و چند
۳۱۹۱Nجان شناسان از عددها فارغند * غرقه‌ی دریای بی‌چونند و چند
۳۱۹۲Qجان شَو و از راهِ جان جان را شناس * یارِ بینش شَوْ نه فرزندِ قیاس
۳۱۹۲Nجان شو و از راه جان جان را شناس * یار بینش شو نه فرزند قیاس
۳۱۹۳Qچون مَلَک با عقل یک سر رشته‌اند * بهرِ حِکمت را دو صورت گشته‌اند
۳۱۹۳Nچون ملک با عقل یک سر رشته‌اند * بهر حکمت را دو صورت گشته‌اند
۳۱۹۴Qآن مَلَک چون مرغ بال و پر گرفت * وین خِرَد بگْذاشت پَرّ و فَر گرفت
۳۱۹۴Nآن ملک چون مرغ بال و پر گرفت * وین خرد بگذاشت پر و فر گرفت
۳۱۹۵Qلاجرم هر دو مُناصر آمدند * هر دو خوش‌رُو پشتِ همدیگر شدند
۳۱۹۵Nلاجرم هر دو مناصر آمدند * هر دو خوش رو پشت همدیگر شدند
۳۱۹۶Qهم مَلَک هم عقل حق را واجدی * هر دو آدم را مُعین و ساجدی
۳۱۹۶Nهم ملک هم عقل حق را واجدی * هر دو آدم را معین و ساجدی
۳۱۹۷Qنفس و شیطان بوده ز اوّل واحدی * بوده آدم را عدوّ و حاسدی
۳۱۹۷Nنفس و شیطان بوده ز اول واحدی * بوده آدم را عدو و حاسدی
۳۱۹۸Qآنک آدم را بَدَن دید او رمید * وانک نورِ مُؤْتَمَن دید او خمید
۳۱۹۸Nآن که آدم را بدن دید او رمید * و انکه نور موتمن دید او خمید
۳۱۹۹Qآن دو دیده روشنان بودند ازین * وین دو را دیده ندیده غیرِ طین
۳۱۹۹Nآن دو دیده روشنان بودند از این * وین دو را دیده ندیده غیر طین
۳۲۰۰Qاین بیان اکنون چو خر بر یَخ بماند * چون نشاید بر جهود انجیل خواند
۳۲۰۰Nاین بیان اکنون چو خر بر یخ بماند * چون نشاید بر جهود انجیل خواند
۳۲۰۱Qکَیْ توان با شیعه گفتن از عُمَر * کَیْ توان بَرْبَط زدن در پیشِ کَر
۳۲۰۱Nکی توان با شیعه گفتن از عمر * کی توان بربط زدن در پیش کر
۳۲۰۲Qلیک گر در ده بگوشه یک کسَست * های و هویی که بر آوردم بسَست
۳۲۰۲Nلیک گر در ده به گوشه یک کس است * های و هویی که بر آوردم بس است
۳۲۰۳Qمستحقِّ شرح را سنگ و کلوخ * ناطقی گردد مشرِّح با رُسوخ
۳۲۰۳Nمستحق شرح را سنگ و کلوخ * ناطقی گردد مشرح با رسوخ

block:3151

بیان آنک حق تعالی هرچه داد و آفرید از سماوات و اَرضین و اَعیان و اَعراض همه باستدعاء حاجت آفرید، خود را محتاج چیزی باید کردن تا بدهد کی أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ اضطرار گواهِ استحقاقست
۳۲۰۴Qآن نیازِ مَرْیَمی بودست و درد * که چنان طفلی سخن آغاز کرد
۳۲۰۴Nآن نیاز مریمی بوده ست و درد * که چنان طفلی سخن آغاز کرد
۳۲۰۵Qجُزْوِ او بی‌او برای او بگفت * جُزْو جُزْوت گفت دارد در نهُفت
۳۲۰۵Nجزو او بی‌او برای او بگفت * جزو جزوت گفت دارد در نهفت
۳۲۰۶Qدست و پا شاهد شوندت ای رهی * مُنْکِری را چند دست و پا نهی
۳۲۰۶Nدست و پا شاهد شوندت ای رهی * منکری را چند دست و پا نهی
۳۲۰۷Qور نباشی مستحقِّ شرح و گفت * ناطقهٔ ناطق ترا دید و بخُفت
۳۲۰۷Nور نباشی مستحق شرح و گفت * ناطقه‌ی ناطق ترا دید و بخفت
۳۲۰۸Qهرچه رُویید از پیِ محتاج رُست * نا بیابد طالبی چیزی که جُست
۳۲۰۸Nهر چه رویید از پی محتاج رست * نابیابد طالبی چیزی که جست
۳۲۰۹Qحق تعالی گر سماوات آفرید * از برای دفعِ حاجات آفرید
۳۲۰۹Nحق تعالی گر سماوات آفرید * از برای دفع حاجات آفرید
۳۲۱۰Qهر کجا دردی دوا آنجا رود * هر کجا فَقْری نُوا آنجا رود
۳۲۱۰Nهر کجا دردی دوا آن جا رود * هر کجا فقری نوا آن جا رود
۳۲۱۱Qهر کجا مُشکل جواب آنجا رود * هر کجا کشتیست آب آنجا رودش
۳۲۱۱Nهر کجا مشکل جواب آن جا رود * هر کجا کشتی است آب آن جا رودش
۳۲۱۲Qآب کم‌جُو تشنگی آور بدست * تا بجوشد آبت از بالا و پَست
۳۲۱۲Nآب کم جو تشنگی آور به دست * تا بجوشد آبت از بالا و پست
۳۲۱۳Qتا نزاید طفلکِ نازک‌گلُو * کَیْ روان گردد ز پِستان شیر او
۳۲۱۳Nتا نزاید طفلک نازک گلو * کی روان گردد ز پستان شیر او
۳۲۱۴Qرَو بدین بالا و پَستیها بِدَوْ * تا شوی تشنه و حرارت را گِرَوْ
۳۲۱۴Nرو بدین بالا و پستیها بدو * تا شوی تشنه و حرارت را گرو
۳۲۱۵Qبعد از آن از بانگِ زنبورِ هوا * بانگِ آبِ جُو بنوشی ای کیا
۳۲۱۵Nبعد از آن از بانگ زنبور هوا * بانگ آب جو بنوشی ای کیا
۳۲۱۶Qحاجتِ تو کم نباشد از حَشیش * آب را گیری سوی او می‌کَشیش
۳۲۱۶Nحاجت تو کم نباشد از حشیش * آب را گیری سوی او می‌کشیش
۳۲۱۷Qگوش گیری آب را تو می‌کَشی * سوی زرعِ خشک تا یابد خوشی
۳۲۱۷Nگوش گیری آب را تو می‌کشی * سوی زرع خشک تا یابد خوشی
۳۲۱۸Qزرعِ جان را کِش جواهر مُضْمَرست * ابرِ رحمت پُر ز آب کَوْثَرست
۳۲۱۸Nزرع جان را کش جواهر مضمر است * ابر رحمت پر ز آب کوثر است
۳۲۱۹Qتا سَقاهُمْ رَبُّهُمْ‌ آید خطاب * تشنه باش اللَّهُ أَعْلَمْ بالصَّواب
۳۲۱۹Nتا سَقاهُمْ رَبُّهُمْ‌ آید خطاب * تشنه باش اللَّه أعلم بالصواب

block:3152

آمدن آن زن کافر با طفل شیرخواره به نزدیک مصطفی علیه السّلام، و ناطق شدن عیسی‌وار به معجزات رسول صلّی الله علیه و سلّم
۳۲۲۰Qهم از آن دهِ یک زنی از کافران * سوی پیغامبر دوان شد ز اِمتحان
۳۲۲۰Nهم از آن ده یک زنی از کافران * سوی پیغمبر دوان شد ز امتحان
۳۲۲۱Qپیشِ پیغامبر در آمد با خِمار * کودکی دو ماهه زن را بر کنار
۳۲۲۱Nپیش پیغمبر در آمد با خمار * کودکی دو ماهه زن را بر کنار
۳۲۲۲Qگفت کودک سَلَّمَ ٱللَّه عَلَیْک * یا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ جِئْنا إِلْیَک
۳۲۲۲Nگفت کودک سلم اللَّه علیک * یا رسول اللَّه قد جئنا إلیک
۳۲۲۳Qمادرش از خشم گفتش هَی خموش * کِیت افگند این شهادت را بگوش
۳۲۲۳Nمادرش از خشم گفتش هی خموش * کیت افکند این شهادت را بگوش
۳۲۲۴Qاین کِیَت آموخت ای طفلِ صغیر * که زبانت گشت در طفلی جَریر
۳۲۲۴Nاین کی‌ات آموخت ای طفل صغیر * که زبانت گشت در طفلی جریر
۳۲۲۵Qگفت حقّ آموخت آنگ جبرئیل * در بیان با جبرئیلم من رَسیل
۳۲۲۵Nگفت حق آموخت آن گه جبرئیل * در بیان با جبرئیل من رسیل
۳۲۲۶Qگفت کُو گفتا که بالای سَرت * می‌نبینی کن ببالا منَظرت
۳۲۲۶Nگفت کو گفتا که بالای سرت * می‌نبینی کن به بالا منظرت
۳۲۲۷Qایستاده بر سرِ تو جبرئیل * مر مرا گشته بصد گونه دلیل
۳۲۲۷Nایستاده بر سر تو جبرئیل * مر مرا گشته به صد گونه دلیل
۳۲۲۸Qگفت می‌بینی تو گفتا که بَلی * بر سرت تابان چو بدری کاملی
۳۲۲۸Nگفت می‌بینی تو گفتا که بلی * بر سرت تابان چو بدری کاملی
۳۲۲۹Qمی‌بیاموزد مرا وصفِ رسول * ز آن عُلُوّم می‌رهاند زین سُفول
۳۲۲۹Nمی‌بیاموزد مرا وصف رسول * ز آن علوم می‌رهاند زین سفول
۳۲۳۰Qپس رسولش گفت ای طفلِ رضیع * چیست نامت باز گو و شَوْ مُطیع
۳۲۳۰Nپس رسولش گفت ای طفل رضیع * چیست نامت باز گو و شو مطیع
۳۲۳۱Qگفت نامم پیشِ حق عبد العزیز * عبدِ عُزَّی پیشِ این یک مُشتِ حیز
۳۲۳۱Nگفت نامم پیش حق عبد العزیز * عبد عزی پیش این یک مشت هیز
۳۲۳۲Qمن ز عُزَّی پاک و بیزار و بَری * حقِّ آنک دادت این پیغامبری
۳۲۳۲Nمن ز عزی پاک و بیزار و بری * حق آن که دادت این پیغمبری
۳۲۳۳Qکودکِ دو ماهه همچون ماهِ بدر * درسِ بالغ گفته چون اصحابِ صدر
۳۲۳۳Nکودک دو ماهه همچون ماه بدر * درس بالغ گفته چون اصحاب صدر
۳۲۳۴Qپس حَنوط آن دم ز جنَّت در رسید * تا دماغِ طفل و مادر بُو کشید
۳۲۳۴Nپس حنوط آن دم ز جنت در رسید * تا دماغ طفل و مادر بو کشید
۳۲۳۵Qهر دو می‌گفتند کز خوفِ سُقوط * جان سپردن به برین بویِ حنوط
۳۲۳۵Nهر دو می‌گفتند کز خوف سقوط * جان سپردن به بر این بوی حنوط
۳۲۳۶Qآن کسی را کِش مُعرِّف حق بود * جامد و نامیش صد صَدَّق زند
۳۲۳۶Nآن کسی را کش معرف حق بود * جامد و نامیش صد صدق زند
۳۲۳۷Qآنکسی را کِش خدا حافظ بود * مرغ و ماهی مر و را حارس شود
۳۲۳۷Nآن کسی را کش خدا حافظ بود * مرغ و ماهی مر و را حارس شود

block:3153

ربودن عقاب موزهٔ مصطفی علیه السّلام و بردن بر هوا و نگون کردن و از موزه مار سیاه فرو افتادن
۳۲۳۸Qاندرین بودند کآوازِ صَلا * مصطفی بشْنید از سوی عُلا
۳۲۳۸Nاندر این بودند کاواز صلا * مصطفی بشنید از سوی علا
۳۲۳۹Qخواست آبی و وضو را تازه کرد * دست و رُو را شُست او ز آن آبِ سرد
۳۲۳۹Nخواست آبی و وضو را تازه کرد * دست و رو را شست او ز آن آب سرد
۳۲۴۰Qهر دو پا شُست و بموزه کرد رای * موزه را بْرُبود یک موزه‌رُبای
۳۲۴۰Nهر دو پا شست و به موزه کرد رای * موزه را بربود یک موزه ربای
۳۲۴۱Qدست سوی موزه بُرد آن خوش خطاب * موزه را بربود از دستش عُقاب
۳۲۴۱Nدست سوی موزه برد آن خوش خطاب * موزه را بربود از دستش عقاب
۳۲۴۲Qموزه را اندر هوا بُرد او چو باد * پس نگون کرد و از آن ماری فتاد
۳۲۴۲Nموزه را اندر هوا برد او چو باد * پس نگون کرد و از آن ماری فتاد
۳۲۴۳Qدر فتاد از موزه یک مارِ سیاه * ز آن عنایت شد عُقابش نیکخواه
۳۲۴۳Nدر فتاد از موزه یک مار سیاه * ز آن عنایت شد عقابش نیک خواه
۳۲۴۴Qپس عقاب آن موزه را آورد باز * گفت هین بِسْتان و رَوْ سُوی نماز
۳۲۴۴Nپس عقاب آن موزه را آورد باز * گفت هین بستان و رو سوی نماز
۳۲۴۵Qاز ضرورت کردم این گستاخیی * من ز ادب دارم شکسته شاخیی
۳۲۴۵Nاز ضرورت کردم این گستاخیی * من ز ادب دارم شکسته شاخیی
۳۲۴۶Qوای کو گستاخ پایی می‌نهد * بی‌ضرورت کش هوا فَتْوَی دهد
۳۲۴۶Nوای کاو گستاخ پایی می‌نهد * بی‌ضرورت کش هوا فتوی دهد
۳۲۴۷Qپس رسولش شکر کرد و گفت ما * این جفا دیدیم و بود این خود وفا
۳۲۴۷Nپس رسولش شکر کرد و گفت ما * این جفا دیدیم و بود این خود وفا
۳۲۴۸Qموزه برْبودی و من درهم شدم * تو غمم بُردی و من در غم شدم
۳۲۴۸Nموزه بربودی و من درهم شدم * تو غمم بردی و من در غم شدم
۳۲۴۹Qگرچه هر غیبی خدا ما را نمود * دل در آن لحظه بخود مشغول بود
۳۲۴۹Nگر چه هر غیبی خدا ما را نمود * دل در آن لحظه به خود مشغول بود
۳۲۵۰Qگفت دُور از تو که غفلت در تو رُست * دیدنم آن غیب را هم عکسِ تُست
۳۲۵۰Nگفت دور از تو که غفلت در تو رست * دیدنم آن غیب را هم عکس تست
۳۲۵۱Qمار در موزه ببینم بر هوا * نیست از من عکسِ تُست ای مصطفی
۳۲۵۱Nمار در موزه ببینم بر هوا * نیست از من عکس تست ای مصطفی
۳۲۵۲Qعکسِ نورانی همه روشن بود * عکسِ ظُلمانی همه گُلخن بود
۳۲۵۲Nعکس نورانی همه روشن بود * عکس ظلمانی همه گلخن بود
۳۲۵۳Qعکسِ عبدالله همه نوری بود * عکسِ بیگانه همه کوری بود
۳۲۵۳Nعکس عبد الله همه نوری بود * عکس بیگانه همه کوری بود
۳۲۵۴Qعکسِ هر کس را بدان ای جان ببین * پهلوی جنسی که خواهی می‌نشین
۳۲۵۴Nعکس هر کس را بدان ای جان ببین * پهلوی جنسی که خواهی می‌نشین

block:3154

وَجه عبرت گرفتن ازین حکایت و یقین دانستن کی إِنَّ مَعَ الْعُشْرِ یُسْراً
۳۲۵۵Qعبرتست آن قصه ای جان مر ترا * تا که راضی باشی در حکمِ خدا
۳۲۵۵Nعبرت است آن قصه‌ای جان مر ترا * تا که راضی باشی از حکم خدا
۳۲۵۶Qتا که زیرک باشی و نیکو گُمان * چون ببینی واقعهٔ بَد ناگهان
۳۲۵۶Nتا که زیرک باشی و نیکو گمان * چون ببینی واقعه‌ی بد ناگهان
۳۲۵۷Qدیگران گردند زرد از بیمِ آن * تو چو گُل خندان گهِ سود و زیان
۳۲۵۷Nدیگران گردند زرد از بیم آن * تو چو گل خندان گه سود و زیان
۳۲۵۸Qزانک گُل گر برگ برگش می‌کَنی * خنده نگْذارد نگردد مُنْثَنی
۳۲۵۸Nز انکه گل گر برگ برگش می‌کنی * خنده نگذارد نگردد منثنی
۳۲۵۹Qگوید از خاری چرا اُفتم بغَم * خنده را من خود ز خار آورده‌ام
۳۲۵۹Nگوید از خاری چرا افتم به غم * خنده را من خود ز خار آورده‌ام
۳۲۶۰Qهر چه از تو یاوه گردد از قضا * تو یقین دان که خریدت از بلا
۳۲۶۰Nهر چه از تو یاوه گردد از قضا * تو یقین دان که خریدت از بلا
۳۲۶۱Qما ٱلتَّصَوُّف قالَ وُجْدانُ ٱلفَرَح * فی ٱلْفُؤَادِ عِنْدَ إِتْیانِ ٱلتَّرَح
۳۲۶۱Nما التصوف قال وجدان الفرح * فی الفؤاد عند إتیان الترح
۳۲۶۲Qآن عِقابش را عُقابی دان که او * در رُبود آن موزه را ز آن نیک‌خُو
۳۲۶۲Nآن عقابش را عقابی دان که او * در ربود آن موزه را ز آن نیک خو
۳۲۶۳Qتا رهاند پاش را از زخمِ مار * ای خنک عقلی که باشد بی‌غُبار
۳۲۶۳Nتا رهاند پاش را از زخم مار * ای خنک عقلی که باشد بی‌غبار
۳۲۶۴Qگفت لا تأْسَوْا عَلَی‌ ما فاتَکُمْ * إِنْ أَتَی ٱلسِّرحانْ وَ أَرْدَی شاتَکُم
۳۲۶۴Nگفت لا تأسوا عَلی‌ ما فاتَکُمْ * إن أتی السرحان و أردی شاتکم
۳۲۶۵Qکان بلا دفعِ بلاهای بزرگ * و آن زیان منعِ زیانهای سُتُرگ
۳۲۶۵Nکان بلا دفع بلاهای بزرگ * و آن زیان منع زیانهای سترگ

block:3155

استدعای آن مرد از موسی زبان بهایم با طیور
۳۲۶۶Qگفت موسی را یکی مردِ جوان * که بیاموزم زبانِ جانْوران
۳۲۶۶Nگفت موسی را یکی مرد جوان * که بیاموزم زبان جانوران
۳۲۶۷Qتا بود کز بانگِ حیوانات و دَد * عِبرتی حاصل کنم در دینِ خود
۳۲۶۷Nتا بود کز بانگ حیوانات و دد * عبرتی حاصل کنم در دین خود
۳۲۶۸Qچون زبانهای بنی آدم همه * در پیِ آبست و نان و دمدمه
۳۲۶۸Nچون زبانهای بنی آدم همه * در پی آب است و نان و دمدمه
۳۲۶۹Qبوک حیوانات را دَردی دگر * باشد از تدبیرِ هنگامِ گذر
۳۲۶۹Nبلکه حیوانات را دردی دگر * باشد از تدبیر هنگام گذر
۳۲۷۰Qگفت موسی رَو گذر کن زین هَوَس * کین خَطَر دارد بسی در پیش و پس
۳۲۷۰Nگفت موسی رو گذر کن زین هوس * کاین خطر دارد بسی در پیش و پس
۳۲۷۱Qعبرت و بیداری از یزدان طلب * نه از کتاب و از مقال و حرف و لب
۳۲۷۱Nعبرت و بیداری از یزدان طلب * نه از کتاب و از مقال و حرف و لب
۳۲۷۲Qگرم‌تر شد مرد ز آن منعش که کرد * گرم‌تر گردد همی از منع مرد
۳۲۷۲Nگرم‌تر شد مرد ز آن منعش که کرد * گرم‌تر گردد همی از منع مرد
۳۲۷۳Qگفت ای موسی چو نورِ تو بتافت * هر چه چیزی بود چیزی از تو یافت
۳۲۷۳Nگفت ای موسی چو نور تو بتافت * هر چه چیزی بود چیزی از تو یافت
۳۲۷۴Qمر مرا محروم کردن زین مُراد * لایقِ لطفت نباشد ای جَواد
۳۲۷۴Nمر مرا محروم کردن زین مراد * لایق لطفت نباشد ای جواد
۳۲۷۵Qاین زمان قایم مقامِ حق توی * یاس باشد گر مرا مانع شوی
۳۲۷۵Nاین زمان قایم مقام حق توی * یاس باشد گر مرا مانع شوی
۳۲۷۶Qگفت موسی یا رَب این مَردِ سلیم * سخره کردستش مگر دیوِ رجیم
۳۲۷۶Nگفت موسی یا رب این مرد سلیم * سخره کرده‌ستش مگر دیو رجیم
۳۲۷۷Qگر بیاموزم زیان کارش بود * ور نیاموزم دلش بَد می‌شود
۳۲۷۷Nگر بیاموزم زیان کارش بود * ور نیاموزم دلش بد می‌شود
۳۲۷۸Qگفت ای موسی بیاموزش که ما * رد نکردیم از کرم هرگز دُعا
۳۲۷۸Nگفت ای موسی بیاموزش که ما * رد نکردیم از کرم هرگز دعا
۳۲۷۹Qگفت یا رَبّ او پشیمانی خورد * دست خاید جامه‌ها را بر دَرَد
۳۲۷۹Nگفت یا رب او پشیمانی خورد * دست خاید جامه‌ها را بر درد
۳۲۸۰Qنیست قُدْرت هر کسی را سازوار * عجز بهتر مایهٔ پرهیزکار
۳۲۸۰Nنیست قدرت هر کسی را سازوار * عجز بهتر مایه‌ی پرهیزکار
۳۲۸۱Qفقر ازین رُو فخر آمد جاودان * که بتَقْوی ماند دست نارسان
۳۲۸۱Nفقر از این رو فخر آمد جاودان * که به تقوی ماند دست نارسان
۳۲۸۲Qز آن غِنا و ز آن غَنی مردود شد * که ز قدرت صبرها بَدْرُود شد
۳۲۸۲Nز آن غنا و ز آن غنی مردود شد * که ز قدرت صبرها بدرود شد
۳۲۸۳Qآدمی را عجز و فقر آمد امان * از بلای نفس پُر حرص و غَمان
۳۲۸۳Nآدمی را عجز و فقر آمد امان * از بلای نفس پر حرص و غمان
۳۲۸۴Qآن غم آمد ز آرزوهای فُضول * که بدان خُو کرده است آن صیدِ غُول
۳۲۸۴Nآن غم آمد ز آرزوهای فضول * که بدان خو کرده است آن صید غول
۳۲۸۵Qآرزوی گِل بود گِل خواره را * گُلشکر نگوارد آن بیچاره را
۳۲۸۵Nآرزوی گل بود گل خواره را * گل شکر نگوارد آن بی‌چاره را

block:3156

وحی آمدن از حقّ تعالی بموسی کی بیاموزش چیزی کی استدعا کند یا بعضی از آن
۳۲۸۶Qگفت یزدان تو بده بایستِ او * بر گشا در اختیار آن دستِ او
۳۲۸۶Nگفت یزدان تو بده بایست او * بر گشا در اختیار آن دست او
۳۲۸۷Qاختیار آمد عبادت را نمک * ورنه می‌گردد بناخواه این فلک
۳۲۸۷Nاختیار آمد عبادت را نمک * ور نه می‌گردد به ناخواه این فلک
۳۲۸۸Qگردشِ او را نه اَجْر و نه عِقاب * که اختیار آمد هنر وقتِ حساب
۳۲۸۸Nگردش او را نه اجر و نه عقاب * که اختیار آمد هنر وقت حساب
۳۲۸۹Qجمله عالَم خود مُسبَّح آمدند * نیست آن تسبیحِ جَبْری مُزْدمند
۳۲۸۹Nجمله عالم خود مسبح آمدند * نیست آن تسبیح جبری مزدمند
۳۲۹۰Qتیغ در دستش نِه از عجزش بکَن * تا که غازی گردد او یا راه‌زن
۳۲۹۰Nتیغ در دستش نه از عجزش بکن * تا که غازی گردد او یا راه زن
۳۲۹۱Qزانک کَرَّمْنا شد آدم ز اختیار * نیم زنبورِ عسل شد نیم مار
۳۲۹۱Nز انکه‌ کَرَّمْنا شد آدم ز اختیار * نیم زنبور عسل شد نیم مار
۳۲۹۲Qمومنان کانِ عسل زنبوروار * کافران خود کانِ زهری همچو مار
۳۲۹۲Nمومنان کان عسل زنبوروار * کافران خود کان زهری همچو مار
۳۲۹۳Qزانک مومن خورد بگْزیده نبات * تا چو نَحْلی گشت ریقِ او حیات
۳۲۹۳Nز انکه مومن خورد بگزیده نبات * تا چو نحلی گشت ریق او حیات
۳۲۹۴Qباز کافر خورد شربت از صَدید * هم ز قُوتش زهر شد در وَیْ پدید
۳۲۹۴Nباز کافر خورد شربت از صدید * هم ز قوتش زهر شد در وی پدید
۳۲۹۵Qاهلِ الهامِ خدا عَیْنُ ٱلْحَیات * اهلِ تَسْویلِ هوا سَمُّ ٱلْمَمات
۳۲۹۵Nاهل الهام خدا عین الحیات * اهل تسویل هوا سم الممات
۳۲۹۶Qدر جهان این مدح و شاباش و زهی * ز اختیارست و حِفاظِ آگهی
۳۲۹۶Nدر جهان این مدح و شاباش و زهی * ز اختیار است و حفاظ آگهی
۳۲۹۷Qجمله رندان چونک در زندان بوند * مُتَّقی و زاهد و حق‌خوان شوند
۳۲۹۷Nجمله رندان چون که در زندان بوند * متقی و زاهد و حق خوان شوند
۳۲۹۸Qچونک قُدرت رفت کاسد شد عمل * هین که تا سرمایه نسْتاند اجَل
۳۲۹۸Nچون که قدرت رفت کاسد شد عمل * هین که تا سرمایه نستاند اجل
۳۲۹۹Qقُدرتت سرمایهٔ سُودست هین * وقتِ قُدرت را نگه دار و ببین
۳۲۹۹Nقدرتت سرمایه‌ی سود است هین * وقت قدرت را نگه دار و ببین
۳۳۰۰Qآدمی بر خِنْگ‌ِ کَرَّمْنا سوار * در کفِ دَرْکش عنانِ اختیار
۳۳۰۰Nآدمی بر خنگ‌ کَرَّمْنا سوار * در کف درکش عنان اختیار
۳۳۰۱Qباز موسی داد پند او را بِمهر * که مُرادت زرد خواهد کرد چِهر
۳۳۰۱Nباز موسی داد پند او را به مهر * که مرادت زرد خواهد کرد چهر
۳۳۰۲Qترکِ این سودا بگو و ز حق بترس * دیو دادستت برای مکر دَرْس
۳۳۰۲Nترک این سودا بگو و ز حق بترس * دیو داده ستت برای مکر درس

block:3157

قانع شدن آن طالب بتعلیم زبان مرغ خانگی و سگ و اجابت موسی علیه السّلام
۳۳۰۳Qگفت باری نطقِ سگ کو بر دَرَست * نطقِ مرغِ خانگی کاهْلِ پَرَست
۳۳۰۳Nگفت باری نطق سگ کاو بر در است * نطق مرغ خانگی که اهل پر است
۳۳۰۴Qگفت موسی هین تو دانی رَوْ رسید * نطقِ این هر دو شود بر تو پدید
۳۳۰۴Nگفت موسی هین تو دانی رو رسید * نطق این هر دو شود بر تو پدید
۳۳۰۵Qبامدادان از برای امتحان * ایستاد او منتظر بر آستان
۳۳۰۵Nبامدادان از برای امتحان * ایستاد او منتظر بر آستان
۳۳۰۶Qخادمه سفره بیفشاند و فتاد * پاره‌ای نانِ بیات آثارِ زاد
۳۳۰۶Nخادمه سفره بیفشاند و فتاد * پاره‌ای نان بیات آثار زاد
۳۳۰۷Qدر ربود آن را خروسی چون گِرَو * گفت سگ کردی تو بر ما ظلمْ رَوْ
۳۳۰۷Nدر ربود آن را خروسی چون گرو * گفت سگ کردی تو بر ما ظلم رو
۳۳۰۸Qدانهٔ گندمِ توانی خورد و من * عاجزم در دانه خوردن در وطن
۳۳۰۸Nدانه‌ی گندم توانی خورد و من * عاجزم در دانه خوردن در وطن
۳۳۰۹Qگندم و جَوْ را و باقی حُبوب * می‌توانی خورد و من نه ای طَروب
۳۳۰۹Nگندم و جو را و باقی حبوب * می‌توانی خورد و من نه ای طروب
۳۳۱۰Qاین لبِ نانی که قسمِ ماست نان * می‌رُبایی این قَدَر را از سگان
۳۳۱۰Nاین لب نانی که قسم ماست نان * می‌ربایی این قدر را از سگان

block:3158

جواب خروس سگ را
۳۳۱۱Qپس خروسش گفت تن زن غم مخُور * که خدا بدْهد عوض زینت دگر
۳۳۱۱Nپس خروسش گفت تن زن غم مخور * که خدا بدهد عوض ز اینت دگر
۳۳۱۲Qاسپِ این خواجه سقط خواهد شدن * روزِ فردا سیر خور کم کن حَزن
۳۳۱۲Nاسب این خواجه سقط خواهد شدن * روز فردا سیر خور کم کن حزن
۳۳۱۳Qمر سگان را عید باشد مرگِ اسپ * روزی وافر بود بی‌جهد و کسب
۳۳۱۳Nمر سگان را عید باشد مرگ اسب * روزی وافر بود بی‌جهد و کسب
۳۳۱۴Qاسپ را بفْروخت چون بشْنید مرد * پیشِ سگ شد آن خروسش رُوی‌زرد
۳۳۱۴Nاسب را بفروخت چون بشنید مرد * پیش سگ شد آن خروسش روی زرد
۳۳۱۵Qروزِ دیگر همچنان نان را ربود * آن خروس و سگ برُو لب بر گُشود
۳۳۱۵Nروز دیگر همچنان نان را ربود * آن خروس و سگ بر او لب بر گشود
۳۳۱۶Qکای خروس عِشوه‌دِه چند این دروغ * ظالمی و کاذبی و بی‌فُروغ
۳۳۱۶Nکای خروس عشوه‌ده چند این دروغ * ظالمی و کاذبی و بی‌فروغ
۳۳۱۷Qاسپ کش گفتی سقط گردد کجاست * کورِ اَخْتَرگوی و محرومی ز راست
۳۳۱۷Nاسب کش گفتی سقط گردد کجاست * کور اختر گوی و محرومی ز راست
۳۳۱۸Qگفت او را آن خروسِ با خبر * که سقط شد اسپِ او جایِ دگر
۳۳۱۸Nگفت او را آن خروس با خبر * که سقط شد اسب او جای دگر
۳۳۱۹Qاسپ را بفْروخت و جَسْت او از زیان * آن زیان انداخت او بر دیگران
۳۳۱۹Nاسب را بفروخت و جست او از زیان * آن زیان انداخت او بر دیگران
۳۳۲۰Qلیک فردا استرش گردد سقَط * مر سگان را باشد آن نعمت فقَط
۳۳۲۰Nلیک فردا استرش گردد سقط * مر سگان را باشد آن نعمت فقط
۳۳۲۱Qزود استر را فروشید آن حریص * یافت از غم و ز زیان آن دَم مَحیص
۳۳۲۱Nزود استر را فروشید آن حریص * یافت از غم و ز زیان آن دم محیص
۳۳۲۲Qروزِ ثالث گفت سگ با آن خروس * ای امیرِ کاذبان با طبل و کوس
۳۳۲۲Nروز ثالث گفت سگ با آن خروس * ای امیر کاذبان با طبل و کوس
۳۳۲۳Qگفت او بفروخت استر را شتاب * گفت فردایش غلام آید مُصاب
۳۳۲۳Nگفت او بفروخت استر را شتاب * گفت فردایش غلام آید مصاب
۳۳۲۴Qچون غلامِ او بمیرد نانها * بر سگ و خواهنده ریزند اَقْرِبا
۳۳۲۴Nچون غلام او بمیرد نانها * بر سگ و خواهنده ریزند اقربا
۳۳۲۵Qاین شنید و آن غلامش را فروخت * رَست از خُسران و رخ را بر فُروخت
۳۳۲۵Nاین شنید و آن غلامش را فروخت * رست از خسران و رخ را بر فروخت
۳۳۲۶Qشکرها می‌کرد و شادیها که من * رَستم از سه واقعه اندر زمن
۳۳۲۶Nشکرها می‌کرد و شادیها که من * رستم از سه واقعه اندر زمن
۳۳۲۷Qتا زبانِ مرغ و سگ آموختم * دیدهٔ سُوء الْقَضاء را دوختم
۳۳۲۷Nتا زبان مرغ و سگ آموختم * دیده‌ی سوء القضاء را دوختم
۳۳۲۸Qروزِ دیگر آن سگِ محروم گفت * کای خروسِ ژاژْخا کُو طاق و جُفت
۳۳۲۸Nروز دیگر آن سگ محروم گفت * کای خروس ژاژخا کو طاق و جفت

block:3159

خجل گشتن خروس پیش سگ بسبب دروغ شدن در آن سه وعده
۳۳۲۹Qچند چند آخر دروغ و مَکرِ تو * خود نپرَّد جز دروغ از وَکْرِ تو
۳۳۲۹Nچند چند آخر دروغ و مکر تو * خود نپرد جز دروغ از وکر تو
۳۳۳۰Qگفت حاشا از من و از جنسِ من * که بگردیم از دروغی مُمتَحن
۳۳۳۰Nگفت حاشا از من و از جنس من * که بگردیم از دروغی ممتحن
۳۳۳۱Qما خروسان چون مؤذِّن راست گوی * هم رقیبِ آفتاب و وقت‌جُوی
۳۳۳۱Nما خروسان چون موذن راست گوی * هم رقیب آفتاب و وقت جوی
۳۳۳۲Qپاسبانِ آفتابیم از درون * گر کُنی بالای ما طشتی نگون
۳۳۳۲Nپاسبان آفتابیم از درون * گر کنی بالای ما طشتی نگون
۳۳۳۳Qپاسبانِ آفتابند اولیا * در بَشَر واقف ز اسرارِ خدا
۳۳۳۳Nپاسبان آفتابند اولیا * در بشر واقف ز اسرار خدا
۳۳۳۴Qاصلِ ما را حق پیِ بانگِ نماز * داد هدیه آدمی را در جَهاز
۳۳۳۴Nاصل ما را حق پی بانگ نماز * داد هدیه آدمی را در جهاز
۳۳۳۵Qگر بناهنگام سَهْوی‌مان رود * در اَذانْ آن مَقْتَلِ ما می‌شود
۳۳۳۵Nگر به ناهنگام سهوی‌مان رود * در اذان آن مقتل ما می‌شود
۳۳۳۶Qگفتِ ناهنگامِ حَیَّ عَلَی فلاح * خونِ ما را می‌کند خوار و مُباح
۳۳۳۶Nگفت ناهنگام حی علی الفلاح * خون ما را می‌کند خوار و مباح
۳۳۳۷Qآنک معصوم آمد و پاک از غلط * آن خروسِ جانِ وَحْی آمد فقط
۳۳۳۷Nآن که معصوم آمد و پاک از غلط * آن خروس جان وحی آمد فقط
۳۳۳۸Qآن غلامش مُرد پیشِ مُشتری * شد زیانِ مشتری آن یکسری
۳۳۳۸Nآن غلامش مرد پیش مشتری * شد زیان مشتری آن یک سری
۳۳۳۹Qاو گریزانید مالش را و لیک * خونِ خود را ریخت اندر یاب نیک
۳۳۳۹Nاو گریزانید مالش را و لیک * خون خود را ریخت اندر یاب نیک
۳۳۴۰Qیک زیان دفعِ زیانها می‌شدی * جسم و مالِ ماست جانها را فِدا
۳۳۴۰Nیک زیان دفع زیانها می‌شدی * جسم و مال ماست جانها را فدی
۳۳۴۱Qپیشِ شاهان در سیاست‌گستری * می‌دهی تو مال و سر را می‌خری
۳۳۴۱Nپیش شاهان در سیاست گستری * می‌دهی تو مال و سر را می‌خری
۳۳۴۲Qاعجمی چون گشته‌ای اندر قَضا * می‌گریزانی ز داور مال را
۳۳۴۲Nاعجمی چون گشته‌ای اندر قضا * می‌گریزانی ز داور مال را

block:3160

خبر کردن خروس از مرگ خواجه
۳۳۴۳Qلیک فردا خواهد او مردن یقین * گاو خواهد کُشت وارث در حنین
۳۳۴۳Nلیک فردا خواهد او مردن یقین * گاو خواهد کشت وارث در حنین
۳۳۴۴Qصاحب خانه بخواهد مُرد رفت * روزِ فردا نک رسیدت لُوتِ زفت
۳۳۴۴Nصاحب خانه بخواهد مرد و رفت * روز فردا نک رسیدت لوت زفت
۳۳۴۵Qپاره‌های نان و لالنگ و طَعام * در میانِ کوی یابد خاص و عام
۳۳۴۵Nپاره‌های نان و لالنگ و طعام * در میان کوی یابد خاص و عام
۳۳۴۶Qگاوِ قربانی و نانهای تَنْک * بر سگان و سایلان ریزد سَبْک
۳۳۴۶Nگاو قربانی و نانهای تنک * بر سگان و سایلان ریزد سبک
۳۳۴۷Qمرگِ اسپ و استر و مرگِ غلام * بُد قضا گردان این مغرورِ خام
۳۳۴۷Nمرگ اسب و استر و مرگ غلام * بد قضا گردان این مغرور خام
۳۳۴۸Qاز زیانِ مال و درد آن گریخت * مال افزون کرد و خونِ خویش ریخت
۳۳۴۸Nاز زیان مال و درد آن گریخت * مال افزون کرد و خون خویش ریخت
۳۳۴۹Qاین ریاضتهای درویشان چراست * کان بلا بر تن بقای جانهاست
۳۳۴۹Nاین ریاضتهای درویشان چراست * کان بلا بر تن بقای جانهاست
۳۳۵۰Qتا بقای خود نیابد سالکی * چون کند تن را سقیم و هالکی
۳۳۵۰Nتا بقای خود نیابد سالکی * چون کند تن را سقیم و هالکی
۳۳۵۱Qدست کَیْ جُنبد بایثار و عمل * تا نبیند داده را جانش بَدَل
۳۳۵۱Nدست کی جنبد به ایثار و عمل * تا نبیند داده را جانش بدل
۳۳۵۲Qآنک بدهد بی‌امیدِ سودها * آن خدایست آن خدایست آن خدا
۳۳۵۲Nآن که بدهد بی‌امید سودها * آن خدای است آن خدای است آن خدا
۳۳۵۳Qیا ولی حق که خُویِ حق گرفت * نور گشت و تابشِ مطلق گرفت
۳۳۵۳Nیا ولی حق که خوی حق گرفت * نور گشت و تابش مطلق گرفت
۳۳۵۴Qکو غنی است و جز او جمله فقیر * کَیْ فقیری بی‌عوض گوید که گیر
۳۳۵۴Nکاو غنی است و جز او جمله فقیر * کی فقیری بی‌عوض گوید که گیر
۳۳۵۵Qتا نبیند کودکی که سیب هست * او پیازِ گنده را ندهد ز دست
۳۳۵۵Nتا نبیند کودکی که سیب هست * او پیاز گنده را ندهد ز دست
۳۳۵۶Qاین همه بازار بهرِ این غرض * بر دکانها شِسته بر بُویِ عوض
۳۳۵۶Nاین همه بازار بهر این غرض * بر دکانها شسته بر بوی عوض
۳۳۵۷Qصد متاعِ خوب عرضه می‌کنند * و اندرونِ دل عوضها می‌تَنند
۳۳۵۷Nصد متاع خوب عرضه می‌کنند * و اندرون دل عوضها می‌تنند
۳۳۵۸Qیک سلامی نشنوی ای مردِ دین * که نگیرد آخرِ آن آستین
۳۳۵۸Nیک سلامی نشنوی ای مرد دین * که نگیرد آخر آن آستین
۳۳۵۹Qبی‌طَمَع نشنیده‌ام از خاص و عام * من سلامی ای برادر و السَّلام
۳۳۵۹Nبی‌طمع نشنیده‌ام از خاص و عام * من سلامی ای برادر و السلام
۳۳۶۰Qجز سلامِ حقّ هین آن را بجو * خانه خانه جا بجا و کو بکو
۳۳۶۰Nجز سلام حق، هین آن را بجو * خانه خانه جا به جا و کو به کو
۳۳۶۱Qاز دهانِ آدمی خوش مشام * هم پیامِ حق شنودم هم سلام
۳۳۶۱Nاز دهان آدمی خوش مشام * هم پیام حق شنودم هم سلام
۳۳۶۲Qوین سلامِ باقیان بر بُویِ آن * من همی‌نوشم بدِل خوشتر ز جان
۳۳۶۲Nوین سلام باقیان بر بوی آن * من همی‌نوشم به دل خوشتر ز جان
۳۳۶۳Qز آن سلامِ او سلامِ حق شُدست * کاتش اندر دودمانِ خود زدست
۳۳۶۳Nز آن سلام او سلام حق شده ست * کاتش اندر دودمان خود زده ست
۳۳۶۴Qمُرده است از خود شده زنده برَب * ز آن بود اسرارِ حقّش در دو لب
۳۳۶۴Nمرده است از خود شده زنده به رب * ز آن بود اسرار حقش در دو لب
۳۳۶۵Qمُردنِ تن در ریاضت زندگیست * رنجِ این تن روح را پایندگیست
۳۳۶۵Nمردن تن در ریاضت زندگی است * رنج این تن روح را پایندگی است
۳۳۶۶Qگوش بنهاده بُد آن مردِ خبیث * می‌شنود او از خروسش آن حدیث
۳۳۶۶Nگوش بنهاده بد آن مرد خبیث * می‌شنود او از خروسش آن حدیث

block:3161

دویدن آن شخص بسوی موسی بزنهار چون از خروس خبر مرگ خود شنید
۳۳۶۷Qچون شنید اینها دوان شد تیز و تفت * بر درِ موسی کلیم اللَّه رفت
۳۳۶۷Nچون شنید اینها دوان شد تیز و تفت * بر در موسی کلیم اللَّه رفت
۳۳۶۸Qرُو همی‌مالید در خاک او ز بیم * که مرا فریاد رس زین ای کلیم
۳۳۶۸Nرو همی‌مالید در خاک او ز بیم * که مرا فریاد رس زین ای کلیم
۳۳۶۹Qگفت رَو بفْروش خود را و برّه * چونک اُستا گشته‌ای برجِهْ ز چَهْ
۳۳۶۹Nگفت رو بفروش خود را و بره * چون که استا گشته‌ای برجه ز چه
۳۳۷۰Qبر مسلمانان زیان انداز تو * کیسه و همیانها را کن دو تو
۳۳۷۰Nبر مسلمانان زیان انداز تو * کیسه و همیانها را کن دو تو
۳۳۷۱Qمن درونِ خشت دیدم این قَضا * که در آیینه عیان شد مر ترا
۳۳۷۱Nمن درون خشت دیدم این قضا * که در آیینه عیان شد مر ترا
۳۳۷۲Qعاقل اوَّل بیند آخِر را بدِل * اندر آخر بیند از دانش مُقل
۳۳۷۲Nعاقل اول بیند آخر را به دل * اندر آخر بیند از دانش مقل
۳۳۷۳Qباز زاری کرد کای نیکو خصال * مر مرا در سر مزن در رُو ممال
۳۳۷۳Nباز زاری کرد کای نیکو خصال * مر مرا در سر مزن در رو ممال
۳۳۷۴Qاز من آن آمد که بودم ناسزا * ناسزایم را تو دِه حُسْن اؐلْجَزا
۳۳۷۴Nاز من آن آمد که بودم ناسزا * ناسزایم را تو ده حسن الجزا
۳۳۷۵Qگفت تیری جَست از شَست ای پسر * نیست سُنَّت کاید آن واپس بسَر
۳۳۷۵Nگفت تیری جست از شست ای پسر * نیست سنت کاید آن واپس به سر
۳۳۷۶Qلیک در خواهم ز نیکو داوری * تا که ایمان آن زمان با خود بَری
۳۳۷۶Nلیک در خواهم ز نیکو داوری * تا که ایمان آن زمان با خود بری
۳۳۷۷Qچونک ایمان بُرده باشی زنده‌ای * چونْک با ایمان رُوی پاینده‌ای
۳۳۷۷Nچون که ایمان برده باشی زنده‌ای * چون که با ایمان روی پاینده‌ای
۳۳۷۸Qهم در آن دَم حال بر خواجه بگشت * تا دلش شورید و آوردند طَشت
۳۳۷۸Nهم در آن دم حال بر خواجه بگشت * تا دلش شورید و آوردند طشت
۳۳۷۹Qشورشِ مرگست نه هَیْضَهٔ طعام * قَی چه سودت دارد ای بَدبختِ خام
۳۳۷۹Nشورش مرگ است نه هیضه‌ی طعام * قی چه سودت دارد ای بد بخت خام
۳۳۸۰Qچار کس بُردند تا سوی وثاق * ساق می‌مالید او بر پشتِ ساق
۳۳۸۰Nچار کس بردند تا سوی وثاق * ساق می‌مالید او بر پشت ساق
۳۳۸۱Qپندِ موسی نشْنوی شوخی کنی * خویشتن بر تیغِ پولادی زنی
۳۳۸۱Nپند موسی نشنوی شوخی کنی * خویشتن بر تیغ پولادی زنی
۳۳۸۲Qشرم ناید تیغ را از جانِ تو * آنِ تُست این ای برادر آنِ تو
۳۳۸۲Nشرم ناید تیغ را از جان تو * آن تست این ای برادر آن تو

block:3162

دعا کردن موسی آن شخص را تا بایمان رود از دنیا
۳۳۸۳Qموسی آمد در مناجات آن سَحَر * کای خدا ایمان ازو مَسْتان مَبَرْ
۳۳۸۳Nموسی آمد در مناجات آن سحر * کای خدا ایمان از او مستان مبر
۳۳۸۴Qپادشاهی کُن بَرُو بخشا که او * سَهْو کرد و خیره‌رُویی و غُلو
۳۳۸۴Nپادشاهی کن بر او بخشا که او * سهو کرد و خیره رویی و غلو
۳۳۸۵Qگفتمش این علم نِه در خوردِ تُست * دفع پندارید گفتم را و سُسْت
۳۳۸۵Nگفتمش این علم نه در خورد تست * دفع پندارید گفتم را و سست
۳۳۸۶Qدست را بر اژدها آنکس زند * که عصا را دستش اژْدَرها کُنَد
۳۳۸۶Nدست را بر اژدها آن کس زند * که عصا را دستش اژدرها کند
۳۳۸۷Qسِرِّ غیب آن را سزد آموختن * که ز گفتن لب تواند دوختن
۳۳۸۷Nسر غیب آن را سزد آموختن * که ز گفتن لب تواند دوختن
۳۳۸۸Qدر خورِ دریا نشد جز مرغِ آب * فهم کن و اللهُ أَعْلَم بِٱلصَّواب
۳۳۸۸Nدر خور دریا نشد جز مرغ آب * فهم کن و الله أعلم بالصواب
۳۳۸۹Qاو بدریا رفت و مرغ‌آبی نبود * گشت غرقه دست گیرش ای وَدُود
۳۳۸۹Nاو به دریا رفت و مرغ آبی نبود * گشت غرقه دست گیرش ای ودود

block:3163

اجایت کردن حق تعالی دعای موسی را علیه السّلام
۳۳۹۰Qگفت بخشیدم بدو ایمان نَعَم * ور تو خواهی این زمان زنده‌ش کنم
۳۳۹۰Nگفت بخشیدم بدو ایمان نعم * ور تو خواهی این زمان زنده‌ش کنم
۳۳۹۱Qبلک جملهٔ مردگانِ خاک را * این زمان زنده کنم بهرِ ترا
۳۳۹۱Nبلکه جمله‌ی مردگان خاک را * این زمان زنده کنم بهر ترا
۳۳۹۲Qگفت موسی این جهانِ مردنست * آن جهان انگیز کانجا روشنست
۳۳۹۲Nگفت موسی این جهان مردن است * آن جهان انگیز کانجا روشن است
۳۳۹۳Qاین فناجا چون جهانِ بُودْ نیست * بازگشتِ عاریت بس سود نیست
۳۳۹۳Nاین فنا جا چون جهان بود نیست * باز گشت عاریت بس سود نیست
۳۳۹۴Qرحمتی افشان بر ایشان هم کنون * در نهان خانهٔ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ
۳۳۹۴Nرحمتی افشان بر ایشان هم کنون * در نهان خانه‌ی‌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ
۳۳۹۵Qتا بدانی که زیانِ جسم و مال * سودِ جان باشد رهاند از وَبال
۳۳۹۵Nتا بدانی که زیان جسم و مال * سود جان باشد رهاند از وبال
۳۳۹۶Qپس ریاضت را بجان شَو مُشتری * چون سپردی تن بخدمت جان بَری
۳۳۹۶Nپس ریاضت را به جان شو مشتری * چون سپردی تن بخدمت جان بری
۳۳۹۷Qور ریاضت آیدت بی‌اختیار * سر بِنه شکرانه دِه ای کامْیار
۳۳۹۷Nور ریاضت آیدت بی‌اختیار * سر بنه شکرانه ده ای کامیار
۳۳۹۸Qچون حَقَت داد آن ریاضت شُکر کُن * تو نکردی او کشیدت ز اَمْرِ کُنْ
۳۳۹۸Nچون حقت داد آن ریاضت شکر کن * تو نکردی او کشیدت ز امر کُنْ

block:3164

حکایت آن زنی کی فرزندش نمی‌زیست بنالید جواب آمد کی آن عوض ریاضت تُست و بجای جهاد مجاهدانست ترا
۳۳۹۹Qآن زنی هر سال زاییدی پسر * بیش از شش مه نبودی عُمْروَرْ
۳۳۹۹Nآن زنی هر سال زاییدی پسر * بیش از شش مه نبودی عمرور
۳۴۰۰Qیا سه مه یا چار مه گشتی تباه * ناله کرد آن زن که افغان ای الهٰ
۳۴۰۰Nیا سه مه یا چار مه گشتی تباه * ناله کرد آن زن که افغان ای اله
۳۴۰۱Qنُه مَهَم بارست و سه ماهم فَرَح * نعمتم زُوتَر رَوْ از قَوْسِ قُزَح
۳۴۰۱Nنه مهم بار است و سه ماهم فرح * نعمتم زوتر رو از قوس قزح
۳۴۰۲Qپیشِ مَردانِ خدا کردی نفیر * زین شکایت آن زن از دردِ نذیر
۳۴۰۲Nپیش مردان خدا کردی نفیر * زین شکایت آن زن از درد نذیر
۳۴۰۳Qبیست فرزند این چنین در گور رفت * آتشی در جانشان افتاد تَفت
۳۴۰۳Nبیست فرزند این چنین در گور رفت * آتشی در جانشان افتاد تفت
۳۴۰۴Qتا شبی بنمود او را جَنَّتی * باقیی سبزی خوشی بی‌ضِنَّتی
۳۴۰۴Nتا شبی بنمود او را جنتی * باقیی سبزی خوشی بی‌ضنتی
۳۴۰۵Qباغ گفتم نعمتِ بی‌کیف را * کاصلِ نعمتهاست و مَجْمَع باغها
۳۴۰۵Nباغ گفتم نعمت بی‌کیف را * کاصل نعمتهاست و مجمع باغها
۳۴۰۶Qورنه لا عَیْنؐ رَأَتْ چه جایِ باغ * گفت نورِ غیب را یزدان چراغ
۳۴۰۶Nور نه لا عین رأت چه جای باغ * گفت نور غیب را یزدان چراغ
۳۴۰۷Qمِثْل نبْود آن مثالِ آن بود * تا بَرَد بُویْ آنک او حیران بود
۳۴۰۷Nمثل نبود آن مثال آن بود * تا برد بوی آن که او حیران بود
۳۴۰۸Qحاصل آن زن دید آن را مست شد * ز آن تجلّی آن ضعیف از دست شد
۳۴۰۸Nحاصل آن زن دید آن را مست شد * ز آن تجلی آن ضعیف از دست شد
۳۴۰۹Qدید در قصری نوشته نامِ خویش * آنِ خود دانستش آن محبوب کیش
۳۴۰۹Nدید در قصری نوشته نام خویش * آن خود دانستش آن محبوب کیش
۳۴۱۰Qبعد از آن گفتند کاین نعمت وراست * کو بجان بازی بجُز صادق نخاست
۳۴۱۰Nبعد از آن گفتند کاین نعمت و راست * کاو به جان بازی بجز صادق نخاست
۳۴۱۱Qخدمتِ بسیار می‌بایست کرد * مر ترا تا برخوری زین چاشت خورد
۳۴۱۱Nخدمت بسیار می‌بایست کرد * مر ترا تا بر خوری زین چاشت خورد
۳۴۱۲Qچون تو کاهل بودی اندر التجا * آن مُصیبتها عوض دادت خدا
۳۴۱۲Nچون تو کاهل بودی اندر التجا * آن مصیبتها عوض دادت خدا
۳۴۱۳Qگفت یا رب تا بصَد سال و فزون * این چُنینم دِه بریز از من تو خون
۳۴۱۳Nگفت یا رب تا به صد سال و فزون * این چنینم ده بریز از من تو خون
۳۴۱۴Qاندر آن باغ او چو آمد پیش پیش * دید در وَیْ جمله فرزندانِ خویش
۳۴۱۴Nاندر آن باغ او چو آمد پیش پیش * دید در وی جمله فرزندان خویش
۳۴۱۵Qگفت از من گُم شد از تو گُم نشد * بی‌دو چشمِ غیب کس مردُم نشد
۳۴۱۵Nگفت از من گم شد از تو گم نشد * بی‌دو چشم غیب کس مردم نشد
۳۴۱۶Qتو نکردی قصد و از بینی دوید * خونِ افزون تا ز تَب جانت رهید
۳۴۱۶Nتو نکردی قصد و از بینی دوید * خون افزون تا ز تب جانت رهید
۳۴۱۷Qمغزِ هر میوه بِهست از پوستش * پوست دان تن را و مغز آن دوستش
۳۴۱۷Nمغز هر میوه به است از پوستش * پوست دان تن را و مغز آن دوستش
۳۴۱۸Qمغزِ نغزی دارد آخر آدمی * یکدمی آن را طلب گر ز آن دَمی
۳۴۱۸Nمغز نغزی دارد آخر آدمی * یک دمی آن را طلب گر ز آن دمی

block:3165

در آمدن حمزه رضی الله عنه در جنگ بی‌زره
۳۴۱۹Qاندر آخر حَمْزه چون در صف شدی * بی‌زِرِه سرمست در غَزْو آمدی
۳۴۱۹Nاندر آخر حمزه چون در صف شدی * بی‌زره سر مست در غزو آمدی
۳۴۲۰Qسینه باز و تن برهنه پیش پیش * در فکندی در صفِ شمشیر خویش
۳۴۲۰Nسینه باز و تن برهنه پیش پیش * در فکندی در صف شمشیر خویش
۳۴۲۱Qخلق پرسیدند کای عمِّ رسول * ای هِژَبْرِ صف شکن شاهِ فُحول
۳۴۲۱Nخلق پرسیدند کای عم رسول * ای هژبر صف شکن شاه فحول
۳۴۲۲Qنه تو لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی * تهلکه خواندی ز پیغامِ خدا
۳۴۲۲Nنه تو لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی * تهلکه خواندی ز پیغام خدا
۳۴۲۳Qپس چرا تو خویش را در تهلکه * می‌دراندازی چنین در مَعْرَکه
۳۴۲۳Nپس چرا تو خویش را در تهلکه * می‌دراندازی چنین در معرکه
۳۴۲۴Qچون جوان بودی و زفت و سخت‌زِه * تو نمی‌رفتی سوی صَف بی‌زره
۳۴۲۴Nچون جوان بودی و زفت و سخت زه * تو نمی‌رفتی سوی صف بی‌زره
۳۴۲۵Qچون شدی پیر و ضعیف و مُنحنی * پرده‌های لاأُبالی می‌زنی
۳۴۲۵Nچون شدی پیر و ضعیف و منحنی * پرده‌های لاابالی می‌زنی
۳۴۲۶Qلاأُبالی‌وار با تیغ و سِنان * می‌نمایی دار و گیر و امتحان
۳۴۲۶Nلاابالی‌وار با تیغ و سنان * می‌نمایی دار و گیر و امتحان
۳۴۲۷Qتیغ حُرمت می‌ندارد پیر را * کَیْ بود تَمییز تیغ و تیر را
۳۴۲۷Nتیغ حرمت می‌ندارد پیر را * کی بود تمییز تیغ و تیر را
۳۴۲۸Qزین نَسق غمخوارگان بی‌خبر * پند می‌دادند او را از غَیَر
۳۴۲۸Nزین نسق غم خوارگان بی‌خبر * پند می‌دادند او را از غیر

block:3166

جواب حمزه مر خلق را
۳۴۲۹Qگفت حمزه چونک بودم من جوان * مرگ می‌دیدم وَداعِ این جهان
۳۴۲۹Nگفت حمزه چون که بودم من جوان * مرگ می‌دیدم وداع این جهان
۳۴۳۰Qسوی مُردن کس برَغْبَت کَیْ رود * پیش اژدرها برهنه کَیْ شود
۳۴۳۰Nسوی مردن کس به رغبت کی رود * پیش اژدرها برهنه کی شود
۳۴۳۱Qلیک از نور محمَّد من کنون * نیستم این شهرِ فانی را زبون
۳۴۳۱Nلیک از نور محمد من کنون * نیستم این شهر فانی را زبون
۳۴۳۲Qاز برونِ حسّ لشکرگاهِ شاه * پُر همی‌بینم ز نورِ حق سپاه
۳۴۳۲Nاز برون حس لشکرگاه شاه * پر همی‌بینم ز نور حق سپاه
۳۴۳۳Qخیمه در خیمه طناب اندر طناب * شُکرِ آنک کرد بیدارم ز خواب
۳۴۳۳Nخیمه در خیمه طناب اندر طناب * شکر آن که کرد بیدارم ز خواب
۳۴۳۴Qآنک مُردن پیشِ چشمش تَهْلکه‌ست * امرِ لا تُلْقُوا بگیرد او بدَسْت
۳۴۳۴Nآن که مردن پیش چشمش تهلکه ست * امر لا تُلْقُوا بگیرد او به دست
۳۴۳۵Qوانک مُردن پیشِ او شد فتحِ باب * سارِعُوا آید مَرُو را در خِطاب
۳۴۳۵Nو انکه مردن پیش او شد فتح باب * سارِعُوا آید مر او را در خطاب
۳۴۳۶Qالحَذَر ای مرگ‌بینان بارِعُوا * العَجَل ای حَشْربینان‌ سارِعُوا
۳۴۳۶Nالحذر ای مرگ بینان بارعوا * العجل ای حشر بینان‌ سارِعُوا
۳۴۳۷Qالصَّلا ای لطف‌بینان اِفْرَحُوا * البَلا ای قهربینان اِتْرَحُوا
۳۴۳۷Nالصلا ای لطف‌بینان افرحوا * البلا ای قهر بینان اترحوا
۳۴۳۸Qهر که یوسف دید جان کردش فِدَی * هر که گرگش دید برگشت از هُدَی
۳۴۳۸Nهر که یوسف دید جان کردش فدی * هر که گرگش دید برگشت از هدی
۳۴۳۹Qمرگِ هر یک ای پسر هم رنگِ اوست * پیشِ دشمن دشمن و بر دوست دوست
۳۴۳۹Nمرگ هر یک ای پسر هم رنگ اوست * پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست
۳۴۴۰Qپیشِ تُرک آیینه را خوش رنگیَست * پیشِ زنگی آینه هم زنگیَست
۳۴۴۰Nپیش ترک آیینه را خوش رنگی است * پیش زنگی آینه هم زنگی است
۳۴۴۱Qآنک می‌ترسی ز مرگ اندر فرار * آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار
۳۴۴۱Nآن که می‌ترسی ز مرگ اندر فرار * آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار
۳۴۴۲Qرُویِ زشتِ تُست نه رخسارِ مرگ * جانِ تو همچون درخت و مرگ برگ
۳۴۴۲Nروی زشت تست نه رخسار مرگ * جان تو همچون درخت و مرگ برگ
۳۴۴۳Qاز تو رُستست ار نکویست ار بَدست * ناخوش و خوش هر ضمیرت از خودست
۳۴۴۳Nاز تو رسته ست ار نکوی است ار بد است * ناخوش و خوش هر ضمیرت از خود است
۳۴۴۴Qگر بخاری خسته‌ای خود کِشته‌ای * ور حریر و قزدَری خود رِشته‌ای
۳۴۴۴Nگر به خاری خسته‌ای خود کشته‌ای * ور حریر و قز دری خود رشته‌ای
۳۴۴۵Qدانک نبود فعل هم رنگِ جزا * هیچ خدمت نیست هم رنگِ عطا
۳۴۴۵Nدان که نبود فعل هم رنگ جزا * هیچ خدمت نیست هم رنگ عطا
۳۴۴۶Qمُزدِ مُزدوران نمی‌ماند بکار * کان عَرض وین جَوهرست و پایدار
۳۴۴۶Nمزد مزدوران نمی‌ماند به کار * کان عرض وین جوهر است و پایدار
۳۴۴۷Qآن همه سختی و زورست و عَرَق * وین همه سیمست و زرَّست و طَبَق
۳۴۴۷Nآن همه سختی و زور است و عرق * وین همه سیم است و زر است و طبق
۳۴۴۸Qگر ترا آید ز جایی تُهمتی * کرد مظلومیت دعا در محنتی
۳۴۴۸Nگر ترا آید ز جایی تهمتی * کرد مظلومیت دعا در محنتی
۳۴۴۹Qتو همی‌گویی که من آزاده‌ام * بر کسی من تُهمتی ننْهاده‌ام
۳۴۴۹Nتو همی‌گویی که من آزاده‌ام * بر کسی من تهمتی ننهاده‌ام
۳۴۵۰Qتو گناهی کرده‌ای شکلِ دگر * دانه کِشتی دانه کَیْ ماند ببَر
۳۴۵۰Nتو گناهی کرده‌ای شکل دگر * دانه کشتی دانه کی ماند به بر
۳۴۵۱Qاو زِنا کرد و جزا صد چوب بود * گوید او من کَیْ زدم کس را بعُود
۳۴۵۱Nاو زنا کرد و جزا صد چوب بود * گوید او من کی زدم کس را به عود
۳۴۵۲Qنه جزای آن زِنا بود این بلا * چوب کَیْ ماند زنا را در خَلا
۳۴۵۲Nنه جزای آن زنا بود این بلا * چوب کی ماند ز نارا در خلا
۳۴۵۳Qمار کَیْ ماند عصا را ای کلیم * درد کَیْ ماند دوا را ای حکیم
۳۴۵۳Nمار کی ماند عصا را ای کلیم * درد کی ماند دوا را ای حکیم
۳۴۵۴Qتو بجایِ آن عصا آبِ مَنی * چون بیفکندی شد آن شخصِ سَنی
۳۴۵۴Nتو به جای آن عصا آب منی * چون بیفکندی شد آن شخص سنی
۳۴۵۵Qیار شد یا مار شد آن آبِ تو * ز آن عصا چونست این اِعْجابِ تو
۳۴۵۵Nیار شد یا مار شد آن آب تو * ز آن عصا چون است این اعجاب تو
۳۴۵۶Qهیچ ماند آب آن فرزند را * هیچ ماند نَیْشَکَر مر قند را
۳۴۵۶Nهیچ ماند آب آن فرزند را * هیچ ماند نیشکر مر قند را
۳۴۵۷Qچون سُجودی یا رُکوعی مَرد کِشت * شد در آن عالَم سجودِ او بهِشت
۳۴۵۷Nچون سجودی یا رکوعی مرد کشت * شد در آن عالم سجود او بهشت
۳۴۵۸Qچونک پرّید از دهانش حمدِ حق * مرغِ جنَّت ساختش رَبُّ ٱلْفَلَق
۳۴۵۸Nچون که پرید از دهانش حمد حق * مرغ جنت ساختش رب الفلق
۳۴۵۹Qحمد و تسبیحت نماند مرغ را * گرچه نطفهٔ مرغ بادست و هوا
۳۴۵۹Nحمد و تسبیحت نماند مرغ را * گر چه نطفه‌ی مرغ باد است و هوا
۳۴۶۰Qچون ز دستت رُست ایثار و زکوة * گشت این دست آن طرف نخل و نبات
۳۴۶۰Nچون ز دستت رست ایثار و زکات * گشت این دست آن طرف نخل و نبات
۳۴۶۱Qآبِ صبرت جُویِ آبِ خُلد شد * جُوی شیرِ خلد مِهرِ تُست و وُد
۳۴۶۱Nآب صبرت جوی آب خلد شد * جوی شیر خلد مهر تست و ود
۳۴۶۲Qذوقِ طاعت گشت جویِ انگبین * مستی و شوقِ تو جویِ خمر بین
۳۴۶۲Nذوق طاعت گشت جوی انگبین * مستی و شوق تو جوی خمر بین
۳۴۶۳Qاین سببها آن اثرها را نمانْد * کس نداند چونْش جایِ آن نشانْد
۳۴۶۳Nاین سببها آن اثرها را نماند * کس نداند چونش جای آن نشاند
۳۴۶۴Qاین سببها چون بفرمانِ تو بود * چار جُو هم مر ترا فرمان نمود
۳۴۶۴Nاین سببها چون به فرمان تو بود * چار جو هم مر ترا فرمان نمود
۳۴۶۵Qهر طرف خواهی روانش می‌کنی * آن صِفَت چون بُد چنانش می‌کنی
۳۴۶۵Nهر طرف خواهی روانش می‌کنی * آن صفت چون بد چنانش می‌کنی
۳۴۶۶Qچون مَنی تو که در فرمانِ تُست * نسلِ آن در اَمرِ تو آیند چُست
۳۴۶۶Nچون منی تو که در فرمان تست * نسل آن در امر تو آیند چست
۳۴۶۷Qمی‌دَود بر امرِ تو فرزندِ نَو * که منم جُزْوت که کردی‌اش گِرَو
۳۴۶۷Nمی‌دود بر امر تو فرزند نو * که منم جزوت که کردی‌اش گرو
۳۴۶۸Qآن صفت در امرِ تو بود این جهان * هم در امرِ تُست آن جُوها روان
۳۴۶۸Nآن صفت در امر تو بود این جهان * هم در امر تست آن جوها روان
۳۴۶۹Qآن درختان مر ترا فرمان بَرند * کان درختان از صفاتت با بَرند
۳۴۶۹Nآن درختان مر ترا فرمان برند * کان درختان از صفاتت با برند
۳۴۷۰Qچون باَمرِ تُست اینجا این صفات * پس در امرِ تُست آنجا آن جزات
۳۴۷۰Nچون به امر تست اینجا این صفات * پس در امر تست آن جا آن جزات
۳۴۷۱Qچون ز دستت زخم بر مظلوم رُست * آن درختی گشت ازو زَقُّوم رُست
۳۴۷۱Nچون ز دستت زخم بر مظلوم رست * آن درختی گشت از او زقوم رست
۳۴۷۲Qچون ز خشم آتش تو در دلها زدی * مایهٔ نارِ جهنَّم آمدی
۳۴۷۲Nچون ز خشم آتش تو در دلها زدی * مایه‌ی نار جهنم آمدی
۳۴۷۳Qآتشت اینجا چو آدم‌سوز بود * آنچ از وَیْ زاد مَردْ افروز بود
۳۴۷۳Nآتشت اینجا چو آدم سوز بود * آن چه از وی زاد مرد افروز بود
۳۴۷۴Qآتشِ تو قصدِ مردم می‌کند * نار کز وَیْ زاد بر مردم زند
۳۴۷۴Nآتش تو قصد مردم می‌کند * نار کز وی زاد بر مردم زند
۳۴۷۵Qآن سخنهای چو مار و کَژْدُمت * مار و کژدم گشت و می‌گیرد دُمت
۳۴۷۵Nآن سخنهای چو مار و کژدمت * مار و کژدم گشت و می‌گیرد دمت
۳۴۷۶Qاولیا را داشتی در انتظار * انتظارِ رَستخیزت گشت یار
۳۴۷۶Nاولیا را داشتی در انتظار * انتظار رستخیزت گشت یار
۳۴۷۷Qوعدهٔ فردا و پس فردای تو * انتظارِ حَشْرت آمد وای تو
۳۴۷۷Nوعده‌ی فردا و پس فردای تو * انتظار حشرت آمد وای تو
۳۴۷۸Qمنتظر مانی در آن روزِ دراز * در حساب و آفتابِ جان گداز
۳۴۷۸Nمنتظر مانی در آن روز دراز * در حساب و آفتاب جان گداز
۳۴۷۹Qکاسمان را منتظر می‌داشتی * تخمِ فردا رَهْ رَوَمْ می‌کاشتی
۳۴۷۹Nکاسمان را منتظر می‌داشتی * تخم فردا ره روم می‌کاشتی
۳۴۸۰Qخشمِ تو تخم سعیرِ دوزخست * هین بکُش این دوزخت را کین فخَست
۳۴۸۰Nخشم تو تخم سعیر دوزخ است * هین بکش این دوزخت را کاین فخ است
۳۴۸۱Qکُشتنِ این نار نبْود جز بنور * نُورُک أطْفأ نَارَنا نَحْنُ ٱلشُکُور
۳۴۸۱Nکشتن این نار نبود جز به نور * نورک أطفأ نارنا نحن الشکور
۳۴۸۲Qگر تو بی‌نوری کنی حلمی بدَست * آتشت زنده‌ست و در خاکسترست
۳۴۸۲Nگر تو بی‌نوری کنی حلمی به دست * آتشت زنده ست و در خاکستر است
۳۴۸۳Qآن تکلُّف باشد و رُوپوش هین * نار را نکْشد بغیرِ نورِ دین
۳۴۸۳Nآن تکلف باشد و رو پوش هین * نار را نکشد بغیر نور دین
۳۴۸۴Qتا نبینی نورِ دین ایمن مباش * کاتشِ پنهان شود یک روز فاش
۳۴۸۴Nتا نبینی نور دین ایمن مباش * کاتش پنهان شود یک روز فاش
۳۴۸۵Qنور آبی دان و هم بر آب چَفْس * چون که داری آب از آتش مَترْس
۳۴۸۵Nنور آبی دان و هم بر آب چفس * چون که داری آب از آتش مترس
۳۴۸۶Qآب آتش را کُشد کاتش بخُو * می‌بسوزد نسل و فرزندانِ او
۳۴۸۶Nآب آتش را کشد کاتش به خو * می‌بسوزد نسل و فرزندان او
۳۴۸۷Qسوی آن مُرغابیان رَوْ روزِ چند * تا ترا در آبِ حیوانی کَشند
۳۴۸۷Nسوی آن مرغابیان رو روز چند * تا ترا در آب حیوانی کشند
۳۴۸۸Qمرغِ خاکی مرغِ آبی هم‌تَنَند * لیک ضِدّانند آب و رُوغنند
۳۴۸۸Nمرغ خاکی مرغ آبی هم تنند * لیک ضدانند آب و روغنند
۳۴۸۹Qهر یکی مراصلِ خود را بنده‌اند * احتیاطی کُن بهم ماننده‌اند
۳۴۸۹Nهر یکی مر اصل خود را بنده‌اند * احتیاطی کن به هم ماننده‌اند
۳۴۹۰Qچنانک وسوسه و وَحْی‌ِ أَ لَسْتُ * هر دُو معقولند لیکن فرق هست
۳۴۹۰Nهمچنان که وسوسه و وحی‌ أَ لَسْتُ * هر دو معقولند لیکن فرق هست
۳۴۹۱Qهر دو دلّالانِ بازارِ ضمیر * رختها را می‌ستایند ای امیر
۳۴۹۱Nهر دو دلالان بازار ضمیر * رختها را می‌ستایند ای امیر
۳۴۹۲Qگر تو صرّافِ دلی فکرت شناس * فرق کن سِرِّ دو فکرِ چون نَخاس
۳۴۹۲Nگر تو صراف دلی فکرت شناس * فرق کن سر دو فکرت چون نخاس
۳۴۹۳Qور ندانی این دُو فکرت از گمان * لاخِلابه گُوی و مَشْتاب و مران
۳۴۹۳Nور ندانی این دو فکرت از گمان * لاخلابه گوی و مشتاب و مران

block:3167

حیلهٔ دفع مغبون شدن در بیع و شرا
۳۴۹۴Qآن یکی یاری پَیَمبر را بگفت * که منم در بَیعها با غَبْن جُفت
۳۴۹۴Nآن یکی یاری پیمبر را بگفت * که منم در بیعها با غبن جفت
۳۴۹۵Qمَکرِ هر کس کو فرو شد یا خرد * همچو سِحرست و ز راهم می‌برد
۳۴۹۵Nمکر هر کس کاو فرو شد یا خرد * همچو سحر است و ز راهم می‌برد
۳۴۹۶Qگفت در بیعی که ترسی از غِرار * شرط کُن سه روز خود را اختیار
۳۴۹۶Nگفت در بیعی که ترسی از غرار * شرط کن سه روز خود را اختیار
۳۴۹۷Qکه تأنّی هست از رحمان یقین * هست تعجیلت ز شَیْطانِ لعین
۳۴۹۷Nکه تانی هست از رحمان یقین * هست تعجیلت ز شیطان لعین
۳۴۹۸Qپیشِ سگ چون لقمهٔ نان افکنی * بُو کند آنگه خورد ای مُعْتَنی
۳۴۹۸Nپیش سگ چون لقمه‌ی نان افکنی * بو کند آن گه خورد ای معتنی
۳۴۹۹Qاو ببینی بُو کند ما با خِرَد * هم ببوییمش بعَقْلِ مُنْتَقَد
۳۴۹۹Nاو ببینی بو کند ما با خرد * هم ببوییمش به عقل منتقد
۳۵۰۰Qبا تأنّی گشت موجود از خدا * تا بشَس روز این زمین و چرخها
۳۵۰۰Nبا تانی گشت موجود از خدا * تا به شش روز این زمین و چرخها
۳۵۰۱Qورنه قادر بود کو کُنْ فَیَکُونُ * صد زمین و چرخ آوردی برون
۳۵۰۱Nور نه قادر بود کز کُنْ فَیَکُونُ * صد زمین و چرخ آوردی برون
۳۵۰۲Qآدمی را اندک اندک آن هُمام * تا چهل سالش کند مَردِ تمام
۳۵۰۲Nآدمی را اندک اندک آن همام * تا چهل سالش کند مرد تمام
۳۵۰۳Qگرچه قادر بود کاندر یکنَفَس * از عدم پَرّان کند پنجاه کَسْ
۳۵۰۳Nگر چه قادر بود کاندر یک نفس * از عدم پران کند پنجاه کس
۳۵۰۴Qعیسی قادر بود کو از یک دُعا * بی‌توقُّف بر جهاند مُرده را
۳۵۰۴Nعیسی قادر بود کاو از یک دعا * بی‌توقف بر جهاند مرده را
۳۵۰۵Qخالقِ عیسی بنتْواند که او * بی‌توقُّف مَردُم آرد تُو بتُو
۳۵۰۵Nخالق عیسی بنتواند که او * بی‌توقف مردم آرد تو به تو
۳۵۰۶Qاین تأنّی از پی تعلیمِ تُست * که طلب آهسته باید بی‌سُکُست
۳۵۰۶Nاین تانی از پی تعلیم تست * که طلب آهسته باید بی‌سکست
۳۵۰۷Qجُو یکی کوچک که دایم می‌رود * نه نَجِس گردد نه گنده می‌شود
۳۵۰۷Nجو یکی کوچک که دایم می‌رود * نه نجس گردد نه گنده می‌شود
۳۵۰۸Qزین تأنّی زاید اقبال و سُرور * این تأنّی بیضه دولت چون طیُور
۳۵۰۸Nزین تأنی زاید اقبال و سرور * این تأنی بیضه دولت چون طیور
۳۵۰۹Qمرغ کَیْ ماند به بیضه ای عَنید * گرچه از بیضه همی‌آید پَدید
۳۵۰۹Nمرغ کی ماند به بیضه ای عنید * گر چه از بیضه همی‌آید پدید
۳۵۱۰Qباش تا اجزای تو چون بَیْضه‌ها * مرغها زایند اندر انتِهَا
۳۵۱۰Nباش تا اجزای تو چون بیضه‌ها * مرغها زایند اندر انتها
۳۵۱۱Qبیضهٔ مار ارچه ماند در شَبَهْ * بیضهٔ گُنْجِشک را دُورست رَه
۳۵۱۱Nبیضه‌ی مار ار چه ماند در شبه * بیضه‌ی گنجشک را دور است ره
۳۵۱۲Qدانهٔ آبی بدانهٔ سیب نیز * گرچه ماند فرق‌ها دان ای عزیز
۳۵۱۲Nدانه‌ی آبی به دانه‌ی سیب نیز * گر چه ماند فرق‌ها دان ای عزیز
۳۵۱۳Qبرگها هم رنگ باشد در نظر * میوه‌ها هر یک بود نوعی دگر
۳۵۱۳Nبرگها هم رنگ باشد در نظر * میوه‌ها هر یک بود نوعی دگر
۳۵۱۴Qبرگهای جسمها ماننده‌اند * لیک هر جانی برَیْعی زنده‌اند
۳۵۱۴Nبرگهای جسمها ماننده‌اند * لیک هر جانی به ریعی زنده‌اند
۳۵۱۵Qخلق در بازار یکسان می‌روند * آن یکی در ذوق و دیگر دردمند
۳۵۱۵Nخلق در بازار یکسان می‌روند * آن یکی در ذوق و دیگر دردمند
۳۵۱۶Qهمچنان در مرگ یکسان می‌رویم * نیم در خُسْران و نیمی خُسْرَویم
۳۵۱۶Nهمچنان در مرگ یکسان می‌رویم * نیم در خسران و نیمی خسرویم

block:3168

وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی
۳۵۱۷Qچون بِلال از ضعف شد همچون هلال * رنگِ مرگ افتاد بر رویِ بلال
۳۵۱۷Nچون بلال از ضعف شد همچون هلال * رنگ مرگ افتاد بر روی بلال
۳۵۱۸Qجفتِ او دیدش بگفتا وا حَرَب * پس بلالش گفت نه نه وا طَرَب
۳۵۱۸Nجفت او دیدش بگفتا وا حرب * پس بلالش گفت نه نه وا طرب
۳۵۱۹Qتا کنون اندر حَرَب بودم ز زیست * تو چه دانی مرگ چون عیشست و چیست
۳۵۱۹Nتا کنون اندر حرب بودم ز زیست * تو چه دانی مرگ چون عیش است و چیست
۳۵۲۰Qاین همی‌گفت و رُخش در عینِ گفت * نرگس و گلبرگ و لاله می‌شکُفت
۳۵۲۰Nاین همی‌گفت و رخش در عین گفت * نرگس و گلبرگ و لاله می‌شکفت
۳۵۲۱Qتابِ رُو و چشمِ پُر انوارِ او * می گواهی داد بر گفتارِ او
۳۵۲۱Nتاب رو و چشم پر انوار او * می گواهی داد بر گفتار او
۳۵۲۲Qهر سِیَه‌دل می سِیَه دیدی ورا * مردمِ دیده سیاه آمد چرا
۳۵۲۲Nهر سیه دل می سیه دیدی و را * مردم دیده سیاه آمد چرا
۳۵۲۳Qمردمِ نادیده باشد رُوسیاه * مردمِ دیده بود مرآتِ ماه
۳۵۲۳Nمردم نادیده باشد رو سیاه * مردم دیده بود مرآت ماه
۳۵۲۴Qخود کی بیند مردمِ دیدهٔ ترا * در جهان جز مردمِ دیده‌فزا
۳۵۲۴Nخود که بیند مردم دیده‌ی ترا * در جهان جز مردم دیده‌فزا
۳۵۲۵Qچون بغیرِ مردمِ دیدش ندید * پس بغیرِ او که در رنگش رسید
۳۵۲۵Nچون به غیر مردم دیده‌ش ندید * پس به غیر او که در رنگش رسید
۳۵۲۶Qپس جُز او جمله مُقَلِّد آمدند * در صفاتِ مردمِ دیدهٔ بلند
۳۵۲۶Nپس جز او جمله مقلد آمدند * در صفات مردم دیده‌ی بلند
۳۵۲۷Qگفت جُفتش الفراق ای خوش خصال * گفت نه نه اَلوِصالست اَلوصال
۳۵۲۷Nگفت جفتش الفراق ای خوش خصال * گفت نه نه الوصال است الوصال
۳۵۲۸Qگفت جُفت امشب غریبی می‌روی * از تبار و خویش غایب می‌شوی
۳۵۲۸Nگفت جفت امشب غریبی می‌روی * از تبار و خویش غایب می‌شوی
۳۵۲۹Qگفت نه نه بلک امشب جانِ من * می‌رسد خود از غریبی در وطن
۳۵۲۹Nگفت نه نه بلکه امشب جان من * می‌رسد خود از غریبی در وطن
۳۵۳۰Qگفت رویت را کجا بینیم ما * گفت اندر حلقهٔ خاصِ خدا
۳۵۳۰Nگفت رویت را کجا بینیم ما * گفت اندر حلقه‌ی خاص خدا
۳۵۳۱Qحلقهٔ خاصش بتو پیوسته است * گر نظر بالا کنی نه سوی پَست
۳۵۳۱Nحلقه‌ی خاصش به تو پیوسته است * گر نظر بالا کنی نه سوی پست
۳۵۳۲Qاندر آن حلقه ز رَبّ ٱلْعالَمِین * نور می‌تابد چو در حلقه نگین
۳۵۳۲Nاندر آن حلقه ز رب العالمین * نور می‌تابد چو در حلقه نگین
۳۵۳۳Qگفت ویران گشت این خانه دریغ * گفت اندر مَه نگر مَنگر بمیغ
۳۵۳۳Nگفت ویران گشت این خانه دریغ * گفت اندر مه نگر منگر به میغ
۳۵۳۴Qکرد ویران تا کند معمورتر * قوم انبُه بود و خانه مُخْتَصَر
۳۵۳۴Nکرد ویران تا کند معمورتر * قوم انبه بود و خانه مختصر

block:3169

حکمتِ ویران شدن تن بمرگ
۳۵۳۵Qمن چو آدم بودم اوَّل حبسِ کَرْب * پُر شد اکنون نسلِ جانم شرق و غَرْب
۳۵۳۵Nمن چو آدم بودم اول حبس کرب * پر شد اکنون نسل جانم شرق و غرب
۳۵۳۶Qمن گدا بودم درین خانهٔ چو چاه * شاه گشتم قصر باید بهرِ شاه
۳۵۳۶Nمن گدا بودم در این خانه‌ی چو چاه * شاه گشتم قصر باید بهر شاه
۳۵۳۷Qقصرها خود مر شهان را مأنَسَست * مرده را خانه و مکان گوری بَسست
۳۵۳۷Nقصرها خود مر شهان را مانس است * مرده را خانه و مکان گوری بس است
۳۵۳۸Qانبیا را تنگ آمد این جهان * چون شهان رفتند اندر لامکان
۳۵۳۸Nانبیا را تنگ آمد این جهان * چون شهان رفتند اندر لا مکان
۳۵۳۹Qمُردگان را این جهان بنْمود فَر * ظاهرش زفت و بمعنی تنگ بَر
۳۵۳۹Nمردگان را این جهان بنمود فر * ظاهرش زفت و به معنی تنگ بر
۳۵۴۰Qگر نبودی تنگ این افغان ز چیست * چون دُو تا شد هر که در وَیْ بیش زیست
۳۵۴۰Nگر نبودی تنگ این افغان ز چیست * چون دو تا شد هر که در وی بیش زیست
۳۵۴۱Qدر زمانِ خواب چون آزاد شد * ز آن مکان بنْگر که جان چون شاد شد
۳۵۴۱Nدر زمان خواب چون آزاد شد * ز آن مکان بنگر که جان چون شاد شد
۳۵۴۲Qظالم از ظُلمِ طبیعت باز رَست * مردِ زندانی ز فکرِ حبس جَست
۳۵۴۲Nظالم از ظلم طبیعت باز رست * مرد زندانی ز فکر حبس جست
۳۵۴۳Qاین زمین و آسمانِ بس فراخ * سخت تنگ آمد بهنگامِ مُناخ
۳۵۴۳Nاین زمین و آسمان بس فراخ * سخت تنگ آمد به هنگام مناخ
۳۵۴۴Qچشم بند آمد فراخ و سخت تنگ * خندهٔ او گریه فخرش جمله ننگ
۳۵۴۴Nچشم بند آمد فراخ و سخت تنگ * خنده‌ی او گریه فخرش جمله ننگ

block:3170

تشبیه دنیا کی بظاهر فراخست و بمعنی تنگ و تشبیه خواب کی خلاص است ازین تنگی
۳۵۴۵Qهمچو گرمابه که تفسیده بود * تنگ آیی جانْت پخسیده شود
۳۵۴۵Nهمچو گرمابه که تفسیده بود * تنگ آیی جانت پخسیده شود
۳۵۴۶Qگرچه گرمابه عریضست و طویل * ز آن تَبِش تنگ آیدت جان و کلیل
۳۵۴۶Nگر چه گرمابه عریض است و طویل * ز آن تبش تنگ آیدت جان و کلیل
۳۵۴۷Qتا بُرون نایی بنگشاید دلت * پس چه سود آمد فراخی مَنْزلت
۳۵۴۷Nتا برون نایی بنگشاید دلت * پس چه سود آمد فراخی منزلت
۳۵۴۸Qیا که کفشِ تنگ پوشی ای غوی * در بیابانِ فراخی می‌روی
۳۵۴۸Nیا که کفش تنگ پوشی ای غوی * در بیابان فراخی می‌روی
۳۵۴۹Qآن فراخی بیابان تنگ گشت * بر تو زندان آمد آن صحرا و دشت
۳۵۴۹Nآن فراخی بیابان تنگ گشت * بر تو زندان آمد آن صحرا و دشت
۳۵۵۰Qهرکه دید او مر ترا از دُور گفت * کو در آن صحرا چو لالهٔ تر شگُفت
۳۵۵۰Nهر که دید او مر ترا از دور گفت * کاو در آن صحرا چو لاله‌ی تر شکفت
۳۵۵۱Qاو نداند که تو همچون ظالمان * از برون در گلشنی جان در فغان
۳۵۵۱Nاو نداند که تو همچون ظالمان * از برون در گلشنی جان در فغان
۳۵۵۲Qخوابِ تو آن کفش بیرون کردنست * که زمانی جانت آزاد از تنَست
۳۵۵۲Nخواب تو آن کفش بیرون کردن است * که زمانی جانت آزاد از تن است
۳۵۵۳Qاولیا را خواب مُلکست ای فُلان * همچو آن اصحابِ کهف اندر جهان
۳۵۵۳Nاولیا را خواب ملک است ای فلان * همچو آن اصحاب کهف اندر جهان
۳۵۵۴Qخواب می‌بینند و آنجا خواب نه * در عدم در می‌روند و باب نه
۳۵۵۴Nخواب می‌بینند و آن جا خواب نه * در عدم در می‌روند و باب نه
۳۵۵۵Qخانهٔ تنگ و درون جان چنگ‌لُوک * کرد ویران تا کند قصرِ ملوک
۳۵۵۵Nخانه‌ی تنگ و در او جان چنگ لوک * کرد ویران تا کند قصر ملوک
۳۵۵۶Qچنگ‌لوکم چون جَنین اندر رَحِم * نُه مَهه گشتم شد این نُقلان مُهِم
۳۵۵۶Nچنگ لوکم چون جنین اندر رحم * نه مهه گشتم شد این نقلان مهم
۳۵۵۷Qگر نباشد دردِ زَه بر مادرم * من در این زندان میانِ آذرم
۳۵۵۷Nگر نباشد درد زه بر مادرم * من در این زندان میان آذرم
۳۵۵۸Qمادرِ طبعم ز دردِ مرگِ خویش * می‌کند ره تا رهد بَرَّه ز میش
۳۵۵۸Nمادر طبعم ز درد مرگ خویش * می‌کند ره تا رهد بره ز میش
۳۵۵۹Qتا چَرَد آن برَّه در صحرای سبز * هین رَحِم بگْشا که گشت این برَّه گبز
۳۵۵۹Nتا چرد آن بره در صحرای سبز * هین رحم بگشا که گشت این بره گبز
۳۵۶۰Qدردِ زه گر رنجِ آبستان بود * بر جَنین اشْکستنِ زندان بود
۳۵۶۰Nدرد زه گر رنج آبستان بود * بر جنین اشکستن زندان بود
۳۵۶۱Qحامله گریان ز زَه کأَیْنَ ٱلْمَناص * و آن چنین خندان که پیش آمد خلاص
۳۵۶۱Nحامله گریان ز زه کاین المناص * و آن چنین خندان که پیش آمد خلاص
۳۵۶۲Qهر چه زیرِ چرخ هستند اُمَّهات * از جَماد و از بهیمه و ز نبات
۳۵۶۲Nهر چه زیر چرخ هستند امهات * از جماد و از بهیمه و ز نبات
۳۵۶۳Qهر یکی از دردِ غیری غافل‌اند * جز کسانی که نبیه و کامل‌اند
۳۵۶۳Nهر یکی از درد غیری غافل‌اند * جز کسانی که نبیه و کامل‌اند
۳۵۶۴Qآنچ کوسه داند از خانهٔ کسان * بَلمه از خانهٔ خودش کَی داند آن
۳۵۶۴Nآن چه کوسه داند از خانه‌ی کسان * بلمه از خانه‌ی خودش کی داند آن
۳۵۶۵Qآنچ صاحب دل بداند حالِ تو * تو ز حالِ خود ندانی ای عمُو
۳۵۶۵Nآن چه صاحب دل بداند حال تو * تو ز حال خود ندانی ای عمو

block:3171

بیان آنک هرچ غفلت و غَم و کاهلی و تاریکیست همه از تَنست که ارضی است و سفلی
۳۵۶۶Qغفلت از تن بود چون تن روح شد * بیند او اسرار را بی‌هیچ بُد
۳۵۶۶Nغفلت از تن بود چون تن روح شد * بیند او اسرار را بی‌هیچ بد
۳۵۶۷Qچون زمین برخاست از جَوِّ فلک * نه شب و نه سایه باشد نه و لَک
۳۵۶۷Nچون زمین برخاست از جو فلک * نه شب و نه سایه باشد لی و لک
۳۵۶۸Qهر کجا سایه‌ست و شب یا سایگه * از زمین باشد نه از افلاک و مَه
۳۵۶۸Nهر کجا سایه ست و شب یا سایه‌گه * از زمین باشد نه از افلاک و مه
۳۵۶۹Qدود پیوسته هم از هِیزِم بود * نه ز آتشهای مُسْتَنْجِم بود
۳۵۶۹Nدود پیوسته هم از هیزم بود * نه از آتشهای مستنجم بود
۳۵۷۰Qوَهْم افتد در خطا و در غلَط * عقل باشد در اصابتها فقَط
۳۵۷۰Nوهم افتد در خطا و در غلط * عقل باشد در اصابتها فقط
۳۵۷۱Qهر گرانی و کَسَل خود از تَنست * جان ز خِفَّت جمله در پرّیدنست
۳۵۷۱Nهر گرانی و کسل خود از تن است * جان ز خفت جمله در پریدن است
۳۵۷۲Qرُوی سرخ از غلبهٔ خونها بود * رُوی زرد از جنبشِ صفرا بود
۳۵۷۲Nروی سرخ از غلبه‌ی خونها بود * روی زرد از جنبش صفرا بود
۳۵۷۳Qرُو سپید از قُوَّتِ بَلْغَم بود * باشد از سودا که رُو اَدْهَم بود
۳۵۷۳Nرو سپید از قوت بلغم بود * باشد از سودا که رو ادهم بود
۳۵۷۴Qدر حقیقت خالقِ آثار اوست * لیک جز علَّت نبیند اهلِ پوست
۳۵۷۴Nدر حقیقت خالق آثار اوست * لیک جز علت نبیند اهل پوست
۳۵۷۵Qمغز کو از پوستها آواره نیست * از طبیب و علَّت او را چاره نیست
۳۵۷۵Nمغز کاو از پوستها آواره نیست * از طبیب و علت او را چاره نیست
۳۵۷۶Qچون دُوُم بار آدمی‌زاده بزاد * پایِ خود بر فَرْقِ علَّتها نهاد
۳۵۷۶Nچون دوم بار آدمی زاده بزاد * پای خود بر فرق علتها نهاد
۳۵۷۷Qعلَّتِ أَوْلَی نباشد دینِ او * علّتِ جُزْوی ندارد کینِ او
۳۵۷۷Nعلت اولی نباشد دین او * علت جزوی ندارد کین او
۳۵۷۸Qمی‌پرد چون آفتاب اندر اُفُق * با عروسِ صدق و صورت چون تُتُق
۳۵۷۸Nمی‌پرد چون آفتاب اندر افق * با عروس صدق و صورت چون تتق
۳۵۷۹Qبلک بیرون از اُفق وز چرخها * بی‌مکان باشد چو ارواح و نُهیَ
۳۵۷۹Nبلکه بیرون از افق وز چرخها * بی‌مکان باشد چو ارواح و نهی
۳۵۸۰Qبل عقولِ ماست سایه‌های او * می‌فتد چون سایه‌ها در پایِ او
۳۵۸۰Nبل عقول ماست سایه‌های او * می‌فتد چون سایه‌ها در پای او
۳۵۸۱Qمُجتهد هر گه که باشد نَص شناس * اندر آن صورت نیندیشد قیاس
۳۵۸۱Nمجتهد هر گه که باشد نص شناس * اندر آن صورت نیندیشد قیاس
۳۵۸۲Qچون نیابد نَصّ اندر صورتی * از قیاس آنجا نماید عِبرتی
۳۵۸۲Nچون نیابد نص اندر صورتی * از قیاس آن جا نماید عبرتی

block:3172

تشبیه نصّ با قیاس
۳۵۸۳Qنصّ وَحْیِ رُوحِ قُدْسی دان یقین * و آن قیاسِ عقلِ جُزْوی تحتِ این
۳۵۸۳Nنص وحی روح قدسی دان یقین * و آن قیاس عقل جزوی تحت این
۳۵۸۴Qعقل از جان گشت با اِدراک و فَر * روح او را کَیْ شود زیرِ نظَرْ
۳۵۸۴Nعقل از جان گشت با ادراک و فر * روح او را کی شود زیر نظر
۳۵۸۵Qلیک جان در عقل تاثیری کند * ز آن اثر آن عقل تدبیری کند
۳۵۸۵Nلیک جان در عقل تاثیری کند * ز آن اثر آن عقل تدبیری کند
۳۵۸۶Qنُوح‌وار ار صَدَّقی زد در تو رُوح * کو یَم و کشتی و کو طوفانِ نُوح
۳۵۸۶Nنوح وار ار صدقی زد در تو روح * کو یم و کشتی و کو طوفان نوح
۳۵۸۷Qعقل اثر را روح پندارد و لیک * نورِ خور از قرصِ خور دُورست نیک
۳۵۸۷Nعقل اثر را روح پندارد و لیک * نور خور از قرص خور دور است نیک
۳۵۸۸Qز آن بقُرصی سالکی خرسند شد * تا ز نُورش سوی قرص افکند شد
۳۵۸۸Nز آن به قرصی سالکی خرسند شد * تا ز نورش سوی قرص افکند شد
۳۵۸۹Qزآنک این نوری که اندر سافل است * نیست دایم روز و شب او آفل است
۳۵۸۹Nز انکه این نوری که اندر سافل است * نیست دایم روز و شب او آفل است
۳۵۹۰Qوآنک اندر قُرص دارد باش و جا * غرقهٔ آن نور باشد دایما
۳۵۹۰Nو انکه اندر قرص دارد باش و جا * غرقه‌ی آن نور باشد دایما
۳۵۹۱Qنه سحابش ره زند خود نه غروب * وا رهید او از فراقِ سینه‌کوب
۳۵۹۱Nنه سحابش ره زند خود نه غروب * وارهید او از فراق سینه کوب
۳۵۹۲Qاین چنین کس اصلش از افلاک بُود * یا مبدَّل گشت گر از خاک بود
۳۵۹۲Nاین چنین کس اصلش از افلاک بود * یا مبدل گشت گر از خاک بود
۳۵۹۳Qزآنک خاکی را نباشد تابِ آن * که زند بر وَیْ شعاعش جاودان
۳۵۹۳Nز انکه خاکی را نباشد تاب آن * که زند بر وی شعاعش جاودان
۳۵۹۴Qگر زند بر خاک دایم تابِ خور * آنچنان سوزد که ناید زو ثمر
۳۵۹۴Nگر زند بر خاک دایم تاب خور * آن چنان سوزد که ناید زو ثمر
۳۵۹۵Qدایم اندر آب کارِ ماهی است * مار را با او کجا همراهی است
۳۵۹۵Nدایم اندر آب کار ماهی است * مار را با او کجا همراهی است
۳۵۹۶Qلیک در کُه مارهای پُر فَنند * اندرین یَم ماهییها می‌کنند
۳۵۹۶Nلیک در که مارهای پر فنند * اندر این یم ماهیی‌ها می‌کنند
۳۵۹۷Qمکرشان گر خلق را شیدا کند * هم ز دَرْیا تاسه‌شان رُسوا کند
۳۵۹۷Nمکرشان گر خلق را شیدا کند * هم ز دریا تاسه‌شان رسوا کند
۳۵۹۸Qواندرین یَم ماهیانِ پُر فَنند * مار را از سِحْر ماهی می‌کنند
۳۵۹۸Nو اندر این یم ماهیان پر فنند * مار را از سحر ماهی می‌کنند
۳۵۹۹Qماهیانِ قعرِ دریای جلال * بحرشان آموخته سحرِ حلال
۳۵۹۹Nماهیان قعر دریای جلال * بحرشان آموخته سحر حلال
۳۶۰۰Qپس مُحال از تابِ ایشان حال شد * نحس آنجا رفت و نیکوفال شد
۳۶۰۰Nپس محال از تاب ایشان حال شد * نحس آن جا رفت و نیکو فال شد
۳۶۰۱Qتا قیامت گر بگویم زین کلام * صد قیامت بگْذرد وین ناتمام
۳۶۰۱Nتا قیامت گر بگویم زین کلام * صد قیامت بگذرد وین ناتمام

block:3173

آداب المستمعین والمُریدین عند فیض الحکمة من لسان الشیخ
۳۶۰۲Qبر ملولان این مکرَّر کردنست * نزدِ من عُمرِ مکرَّر بُردنست
۳۶۰۲Nبر ملولان این مکرر کردن است * نزد من عمر مکرر بردن است
۳۶۰۳Qشمع از برقِ مُکرَّر بر شود * خاک از تابِ مُکرَّر زر شود
۳۶۰۳Nشمع از برق مکرر بر شود * خاک از تاب مکرر زر شود
۳۶۰۴Qگر هزاران طالب‌اند و یک مَلول * از رسالت باز می‌ماند رسول
۳۶۰۴Nگر هزاران طالبند و یک ملول * از رسالت باز می‌ماند رسول
۳۶۰۵Qاین رسولانِ ضمیرِ رازگو * مستمع خواهند اسرافیل‌خُو
۳۶۰۵Nاین رسولان ضمیر رازگو * مستمع خواهند اسرافیل خو
۳۶۰۶Qنَخْوتی دارند و کِبری چون شهان * چاکری خواهند از اهلِ جهان
۳۶۰۶Nنخوتی دارند و کبری چون شهان * چاکری خواهند از اهل جهان
۳۶۰۷Qتا ادبهاشان بجاگه ناوَری * از رسالتشان چگونه برخوری
۳۶۰۷Nتا ادبهاشان به جا گه ناوری * از رسالتشان چگونه بر خوری
۳۶۰۸Qکَی رسانند آن امانت را بتو * تا نباشی پیششان راکع دو تو
۳۶۰۸Nکی رسانند آن امانت را به تو * تا نباشی پیششان راکع دو تو
۳۶۰۹Qهر ادبشان کَیْ همی‌آید پسند * کامدند ایشان ز ایوانِ بلند
۳۶۰۹Nهر ادبشان کی همی‌آید پسند * کامدند ایشان ز ایوان بلند
۳۶۱۰Qنه گدایانند کز هر خدمتی * از تو دارند ای مُزوِّر منَّتی
۳۶۱۰Nنه گدایانند کز هر خدمتی * از تو دارند ای مزور منتی
۳۶۱۱Qلیک با بی‌رغبتیها ای ضمیر * صدقهٔ سلطان بیفشان وا مگیر
۳۶۱۱Nلیک با بی‌رغبتیها ای ضمیر * صدقه‌ی سلطان بیفشان وامگیر
۳۶۱۲Qاسبِ خود را ای رسولِ آسمان * در ملولان مَنْگر و اندر جهان
۳۶۱۲Nاسب خود را ای رسول آسمان * در ملولان منگر و اندر جهان
۳۶۱۳Qفرّخ آن تُرکی که استیزه نهد * اسبش اندر خندقِ آتش جهد
۳۶۱۳Nفرخ آن ترکی که استیزه نهد * اسبش اندر خندق آتش جهد
۳۶۱۴Qگرم گرداند فرس را آنچنان * که کند آهنگِ اوجِ آسمان
۳۶۱۴Nگرم گرداند فرس را آن چنان * که کند آهنگ اوج آسمان
۳۶۱۵Qچشم را از غیر و غیرت دوخته * همچو آتش خشک و تر را سوخته
۳۶۱۵Nچشم را از غیر و غیرت دوخته * همچو آتش خشک و تر را سوخته
۳۶۱۶Qگر پشیمانی بَرُو عیبی کند * آتش اوّل در پشیمانی زند
۳۶۱۶Nگر پشیمانی بر او عیبی کند * آتش اول در پشیمانی زند
۳۶۱۷Qخود پشیمانی نرُوید از عدَم * چون ببیند گرمی صاحب‌قَدَم
۳۶۱۷Nخود پشیمانی نروید از عدم * چون ببیند گرمی صاحب قدم

block:3174

شناختن هر حیوانی بوی عدوّ خود را و حذر کردن و بطالت و خسارت آنکس کی عدو کسی بود کی ازو حذر ممکن نیست و فرار ممکن نی و مقابله ممکن نی
۳۶۱۸Qاسب داند بانگ و بُویِ شیر را * گرچه حیوانست اِلّا نادرا
۳۶۱۸Nاسب داند بانگ و بوی شیر را * گر چه حیوان است الا نادرا
۳۶۱۹Qبل عدوّ خویش را هر جانور * خود بداند از نشان و از اثر
۳۶۱۹Nبل عدوی خویش را هر جانور * خود بداند از نشان و از اثر
۳۶۲۰Qروز خُفّاشک نیارد بَر پرید * شب برون آمد چو دزدان و چرید
۳۶۲۰Nروز خفاشک نیارد بر پرید * شب برون آمد چو دزدان و چرید
۳۶۲۱Qاز همه محروم‌تر خفّاش بود * که عدوّ آفتابِ فاش بود
۳۶۲۱Nاز همه محروم‌تر خفاش بود * که عدوی آفتاب فاش بود
۳۶۲۲Qنه تواند در مُصافّش زخم خورد * نه بنفرین تاندش مهجور کرد
۳۶۲۲Nنه تواند در مصافش زخم خورد * نه به نفرین تاندش مهجور کرد
۳۶۲۳Qآفتابی که بگرداند قَفاش * از برای غُصَّه و قهرِ خُفاش
۳۶۲۳Nآفتابی که بگرداند قفاش * از برای غصه و قهر خفاش
۳۶۲۴Qغایتِ لطف و کمالِ او بود * گرنه خفّاشش کجا مانع شود
۳۶۲۴Nغایت لطف و کمال او بود * گر نه خفاشش کجا مانع شود
۳۶۲۵Qدشمنی گیری بحَدِّ خویش گیر * تا بود ممکن که گردانی اسیر
۳۶۲۵Nدشمنی گیری به حد خویش گیر * تا بود ممکن که گردانی اسیر
۳۶۲۶Qقطره با قُلْزُم چو استیزه کُنَد * ابلهست او ریشِ خود بر می‌کَنَد
۳۶۲۶Nقطره با قلزم چو استیزه کند * ابله است او ریش خود بر می‌کند
۳۶۲۷Qحیلتِ او از سبالش نگْذرد * چنبرهٔ حُجرهٔ قَمر چون بر دَرَد
۳۶۲۷Nحیلت او از سبالش نگذرد * چنبره‌ی حجره‌ی قمر چون بر درد
۳۶۲۸Qبا عدوِّ آفتاب این بُد عتاب * ای عدوِّ آفتابِ آفتاب
۳۶۲۸Nبا عدوی آفتاب این بد عتاب * ای عدوی آفتاب آفتاب
۳۶۲۹Qای عدوِّ آفتابی کز فَرَش * بلرزد آفتاب و اخترش
۳۶۲۹Nای عدوی آفتابی کز فرش * می‌لرزد آفتاب و اخترش
۳۶۳۰Qتو عدوِّ او نه‌ای خصمِ خودی * چه غم آتش را که تو هیزم شدی
۳۶۳۰Nتو عدوی او نه‌ای خصم خودی * چه غم آتش را که تو هیزم شدی
۳۶۳۱Qای عجب از سوزشت او کم شود * یا ز دردِ سوزشت پُر غم شود
۳۶۳۱Nای عجب از سوزشت او کم شود * یا ز درد سوزشت پر غم شود
۳۶۳۲Qرحمتش نه رحمتِ آدم بود * که مزاجِ رحمِ آدم غم بود
۳۶۳۲Nرحمتش نه رحمت آدم بود * که مزاج رحم آدم غم بود
۳۶۳۳Qرحمتِ مخلوق باشد غُصّه‌ناک * رحمتِ حقّ از غم و غصّه‌ست پاک
۳۶۳۳Nرحمت مخلوق باشد غصه‌ناک * رحمت حق از غم و غصه‌ست پاک
۳۶۳۴Qرحمتِ بی‌چون چنین دان ای پدر * ناید اندر وَهْم از وَیْ جُز اثَر
۳۶۳۴Nرحمت بی‌چون چنین دان ای پدر * ناید اندر وهم از وی جز اثر

block:3175

فرق میان دانستن چیزی بمثال و تقلید و میان دانستن ماهیّت آن چیز
۳۶۳۵Qظاهرست آثار و میوهٔ رحمتش * لیک کَی داند جز او ماهیَّتش
۳۶۳۵Nظاهر است آثار و میوه‌ی رحمتش * لیک کی داند جز او ماهیتش
۳۶۳۶Qهیچ ماهیَّاتِ اوصافِ کمال * کس نداند جز بآثار و مثال
۳۶۳۶Nهیچ ماهیات اوصاف کمال * کس نداند جز به آثار و مثال
۳۶۳۷Qطفل ماهیَّت نداند طَمْث را * جز که گویی هست چون حلوا ترا
۳۶۳۷Nطفل ماهیت نداند طمث را * جز که گویی هست چون حلوا ترا
۳۶۳۸Qکَی بود ماهیّت ذوقِ جماع * مثلِ ماهیَّاتِ حلوا ای مُطاع
۳۶۳۸Nکی بود ماهیت ذوق جماع * مثل ماهیات حلوا ای مطاع
۳۶۳۹Qلیک نسبت کرد از رویِ خوشی * با تو آن عاقل چو تو کودک‌وَشی
۳۶۳۹Nلیک نسبت کرد از روی خوشی * با تو آن عاقل چو تو کودک وشی
۳۶۴۰Qتا بداند کودک آن را از مثال * گر نداند ماهیت یا عینِ حال
۳۶۴۰Nتا بداند کودک آن را از مثال * گر نداند ماهیت یا عین حال
۳۶۴۱Qپس اگر گویی بدانم دُور نیست * ور ندانم گفتِ کِذْب و زُور نیست
۳۶۴۱Nپس اگر گویی بدانم دور نیست * ور ندانم گفت کذب و زور نیست
۳۶۴۲Qگر کسی گوید که دانی نوح را * آن رسولِ حقّ و نورِ روح را
۳۶۴۲Nگر کسی گوید که دانی نوح را * آن رسول حق و نور روح را
۳۶۴۳Qگر بگویی چون ندانم کان قمر * هست از خورشید و مه مشهورتر
۳۶۴۳Nگر بگویی چون ندانم کان قمر * هست از خورشید و مه مشهورتر
۳۶۴۴Qکودکانِ خُرد در کُتّابها * و آن امامان جمله در محرابها
۳۶۴۴Nکودکان خرد در کتابها * و آن امامان جمله در محرابها
۳۶۴۵Qنام او خوانند در قرآن صریح * قصّه‌اش گویند از ماضی فصیح
۳۶۴۵Nنام او خوانند در قرآن صریح * قصه‌اش گویند از ماضی فصیح
۳۶۴۶Qراست‌گو دانیش تو از رُویِ وصف * گرچه ماهیَّت نشد از نوح کشف
۳۶۴۶Nراستگو دانیش تو از روی وصف * گر چه ماهیت نشد از نوح کشف
۳۶۴۷Qور بگویی من چه دانم نوح را * همچو اویی داند او را ای فَتَی
۳۶۴۷Nور بگویی من چه دانم نوح را * همچو اویی داند او را ای فتی
۳۶۴۸Qمورِ لنگم من چه دانم فیل را * پشّه‌ای کَیْ داند اسرافیل را
۳۶۴۸Nمور لنگم من چه دانم فیل را * پشه‌ای کی داند اسرافیل را
۳۶۴۹Qاین سخن هم راستست از رُویِ آن * که بماهیَّت ندانیش ای فُلان
۳۶۴۹Nاین سخن هم راست است از روی آن * که به ماهیت ندانیش ای فلان
۳۶۵۰Qعجز از اِدراکِ ماهیَّت عَمُو * حالتِ عامّه بود مطلق مگو
۳۶۵۰Nعجز از ادراک ماهیت عمو * حالت عامه بود مطلق مگو
۳۶۵۱Qزانک ماهیّات و سِرِّ سِرِّ آن * پیشِ چشمِ کاملان باشد عیان
۳۶۵۱Nز انکه ماهیات و سر سر آن * پیش چشم کاملان باشد عیان
۳۶۵۲Qدر وجود از سِرِّ حقّ و ذاتِ او * دُورتر از فهم و استبصار کو
۳۶۵۲Nدر وجود از سر حق و ذات او * دورتر از فهم و استبصار کو
۳۶۵۳Qچونک آن مخفی نماند از مَحْرَمان * ذات و وَصفی چیست کان ماند نهان
۳۶۵۳Nچون که آن مخفی نماند از محرمان * ذات و وصفی چیست کان ماند نهان
۳۶۵۴Qعقلِ بَحْثی گوید این دورست و گَو * بی‌ز تأویلی مُحالی کم شَنَوْ
۳۶۵۴Nعقل بحثی گوید این دور است و گو * بی‌ز تاویلی محالی کم شنو
۳۶۵۵Qقُطْب گوید مر ترا ای سُست حال * آنچ فوقِ حالِ تُست آید مُحال
۳۶۵۵Nقطب گوید مر ترا ای سست حال * آن چه فوق حال تست آید محال
۳۶۵۶Qواقعاتی که کنونت بر گشود * نه که اَّول هم مُحالت می‌نمود
۳۶۵۶Nواقعاتی که کنونت بر گشود * نه که اول هم محالت می‌نمود
۳۶۵۷Qچون رهانیدت زِ دَهِ زندان کرم * تیه را بر خود مکن حَبْسِ ستم
۳۶۵۷Nچون رهانیدت زده زندان کرم * تیه را بر خود مکن حبس ستم

block:3176

جمع و توفیق میان نفی و اثبات یک چیز از روی نسبت و اختلاف جهت
۳۶۵۸Qنَفْیِ آن یک چیز و اِثباتش رواست * چون جهت شد مختلف نسبت دوتاست
۳۶۵۸Nنفی آن یک چیز و اثباتش رواست * چون جهت شد مختلف نسبت دوتاست
۳۶۵۹Qما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت از نسبتست * نفی و اثباتست و هر دو مُثبتَست
۳۶۵۹Nما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ‌ از نسبت است * نفی و اثبات است و هر دو مثبت است
۳۶۶۰Qآن تو افکندی چو بر دَستِ تو بود * تو نه افکندی که قُوَّت حق نمود
۳۶۶۰Nآن تو افکندی چو بر دست تو بود * تو نه افکندی که قوت حق نمود
۳۶۶۱Qزورِ آدم‌زاد را حدّی بود * مُشتِ خاک اِشْکستِ لشکر کَیْ شود
۳۶۶۱Nزور آدم زاد را حدی بود * مشت خاک اشکست لشکر کی شود
۳۶۶۲Qمُشت مُشتِ تُست و افکندن ز ماست * زین دُو نِسبت نفی و اثباتش رواست
۳۶۶۲Nمشت مشت تست و افکندن ز ماست * زین دو نسبت نفی و اثباتش رواست
۳۶۶۳Qیَعْرِفُونَ ٱلْأَنبیا أَضْدادُهُم * مِثْلَ ما لا یَشْتَبِه أَولادُهُم
۳۶۶۳Nیعرفون الأنبیا أضدادهم * مثل ما لا یشتبه أولادهم
۳۶۶۴Qهمچو فرزندانِ خود دانندشان * مُنْکَران با صد دلیل و صد نشان
۳۶۶۴Nهمچو فرزندان خود دانندشان * منکران با صد دلیل و صد نشان
۳۶۶۵Qلیک از رشک و حسد پنهان کنند * خویشتن را بر ندانم می‌زنند
۳۶۶۵Nلیک از رشک و حسد پنهان کنند * خویشتن را بر ندانم می‌زنند
۳۶۶۶Qپس چو یَعْرِف گفت چون جایِ دگر * گفت لا یَعْرِفْهُمْ غَیْرِی فَذَرْ
۳۶۶۶Nپس چو یعرف گفت چون جای دگر * گفت لا یعرفهم غیری فذر
۳۶۶۷Qإِنَّهُمْ تَحْتَ قِبابی کامِنون * جز که یزدانشان نداند ز آزمون
۳۶۶۷Nإنهم تحت قبابی کامنون * جز که یزدانشان نداند ز آزمون
۳۶۶۸Qهم بنِسبت گیر این مفتوح را * که بدانی و ندانی نوح را
۳۶۶۸Nهم به نسبت گیر این مفتوح را * که بدانی و ندانی نوح را

block:3177

مسلهٔ فنا و بقای درویش
۳۶۶۹Qگفت قایل در جهان درویش نیست * ور بود درویش آن درویش نیست
۳۶۶۹Nگفت قایل در جهان درویش نیست * ور بود درویش آن درویش نیست
۳۶۷۰Qهست از رُویِ بقای ذاتِ او * نیست گشته وصفِ او در وصفِ هُو
۳۶۷۰Nهست از روی بقای ذات او * نیست گشته وصف او در وصف هو
۳۶۷۱Qچون زبانهٔ شمع پیشِ آفتاب * نیست باشد هست باشد در حساب
۳۶۷۱Nچون زبانه‌ی شمع پیش آفتاب * نیست باشد هست باشد در حساب
۳۶۷۲Qهست باشد ذاتِ او تا تو اگر * بر نهی پَنبه بسوزد ز آن شَرَر
۳۶۷۲Nهست باشد ذات او تا تو اگر * بر نهی پنبه بسوزد ز آن شرر
۳۶۷۳Qنیست باشد روشنی ندْهد ترا * کرده باشد آفتاب او را فَنا
۳۶۷۳Nنیست باشد روشنی ندهد ترا * کرده باشد آفتاب او را فنا
۳۶۷۴Qدر دُو صد مَنْ شهد یک اَوْقِیه خَل * چون در افکندی و در وَیْ گشت حَل
۳۶۷۴Nدر دو صد من شهد یک اوقیه خل * چون در افکندی و در وی گشت حل
۳۶۷۵Qنیست باشد طعمِ خَلْ چون می‌چشی * هست اوقیَّه فزون چون بر کشی
۳۶۷۵Nنیست باشد طعم خل چون می‌چشی * هست اوقیه فزون چون بر کشی
۳۶۷۶Qپیشِ شیری آهویی بی‌هوش شد * هستی‌اَشْ در هستِ او رُوپوش شد
۳۶۷۶Nپیش شیری آهویی بی‌هوش شد * هستی‌اش در هست او رو پوش شد
۳۶۷۷Qاین قیاسِ ناقصان بر کارِ رَبْ * جوششِ عشقست نه از ترکِ ادب
۳۶۷۷Nاین قیاس ناقصان بر کار رب * جوشش عشق است نه از ترک ادب
۳۶۷۸Qنبضِ عاشق بی‌ادب بَر می‌جَهد * خویش را در کفهٔ شَه می‌نَهد
۳۶۷۸Nنبض عاشق بی‌ادب بر می‌جهد * خویش را در کفه‌ی شه می‌نهد
۳۶۷۹Qبی‌ادب‌تر نیست کس زو در جهان * با ادب‌تر نیست کس زو در نهان
۳۶۷۹Nبی‌ادب‌تر نیست کس زو در جهان * با ادب‌تر نیست کس زو در نهان
۳۶۸۰Qهم بنسبت دان وِفاق ای مُنْتَجَب * این دو ضدِّ با ادب یا بی‌ادب
۳۶۸۰Nهم به نسبت دان وفاق ای منتجب * این دو ضد با ادب یا بی‌ادب
۳۶۸۱Qبی‌ادب باشد چو ظاهر بنگری * که بود دعوی عشقش هم‌سَری
۳۶۸۱Nبی‌ادب باشد چو ظاهر بنگری * که بود دعوی عشقش هم سری
۳۶۸۲Qچون بباطن بنْگری دعوی کجاست * او و دعوی پیشِ آن سلطان فناست
۳۶۸۲Nچون به باطن بنگری دعوی کجاست * او و دعوی پیش آن سلطان فناست
۳۶۸۳Qمَاتَ زَیْدٌ زید اگر فاعل بود * لیک فاعل نیست کو عاطل بود
۳۶۸۳Nمات زید زید اگر فاعل بود * لیک فاعل نیست کاو عاطل بود
۳۶۸۴Qاو ز رُویِ لفظِ نَحوی فاعلَست * ورنه او مفعول و موتش قاتلَست
۳۶۸۴Nاو ز روی لفظ نحوی فاعل است * ور نه او مفعول و موتش قاتل است
۳۶۸۵Qفاعلِ چه کو چنان مقهور شد * فاعلیها جمله از وَیْ دُور شد
۳۶۸۵Nفاعل چه کاو چنان مقهور شد * فاعلیها جمله از وی دور شد

block:3178

قصّهٔ وکیل صدر جهان کی متّهم شد و از بخارا گریخت از بیم جان باز عشقش کشید رُو کشان، کی کار جان سهل باشد عاشقان را
۳۶۸۶Qدر بخارا بندهٔ صدرِ جهان * مُتَّهَم شد گشت از صدرش نهان
۳۶۸۶Nدر بخارا بنده‌ی صدر جهان * متهم شد گشت از صدرش نهان
۳۶۸۷Qمُدَّت ده سال سر گردان بگشت * گه خراسان گه کُهستان گاه دشت
۳۶۸۷Nمدت ده سال سر گردان بگشت * گه خراسان گه کهستان گاه دشت
۳۶۸۸Qاز پسِ ده سال او از اشتیاق * گشت بی‌طاقت ز ایَّامِ فراق
۳۶۸۸Nاز پس ده سال او از اشتیاق * گشت بی‌طاقت ز ایام فراق
۳۶۸۹Qگفت تابِ فُرقتم زین پس نماند * صبر کَیْ داند خلاعت را نشاند
۳۶۸۹Nگفت تاب فرقتم زین پس نماند * صبر کی داند خلاعت را نشاند
۳۶۹۰Qاز فراق این خاکها شوره بود * آب زرد و گنده و تیره شود
۳۶۹۰Nاز فراق این خاکها شوره شود * آب زرد و گنده و تیره شود
۳۶۹۱Qبادِ جان‌افزا وَخِم گردد وَبا * آتشی خاکستری گردد هَبا
۳۶۹۱Nباد جان افزا وخم گردد وبا * آتشی خاکستری گردد هبا
۳۶۹۲Qباغِ چون جنَّت شود دارُالْمَرَضَ * زرد و ریزان برگِ او اندر حَرَض
۳۶۹۲Nباغ چون جنت شود دار المرض * زرد و ریزان برگ او اندر حرض
۳۶۹۳Qعقلِ دَرّاک از فراقِ دوستان * همچو تیراندازِ اِشکسته کمان
۳۶۹۳Nعقل دراک از فراق دوستان * همچو تیر انداز اشکسته کمان
۳۶۹۴Qدوزخ از فُرقت چنان سوزان شدست * پیر از فُرقت چنان لرزان شدست
۳۶۹۴Nدوزخ از فرقت چنان سوزان شده‌ست * پیر از فرقت چنان لرزان شده‌ست
۳۶۹۵Qگر بگویم از فراقِ چون شَرار * تا قیامت یک بود از صد هزار
۳۶۹۵Nگر بگویم از فراق چون شرار * تا قیامت یک بود از صد هزار
۳۶۹۶Qپس ز شرحِ سوزِ او کم زن نَفَس * رَبِّ سَلِّمْ رَبِّ سَلِّمْ گُوی و بس
۳۶۹۶Nپس ز شرح سوز او کم زن نفس * رب سلم رب سلم گوی و بس
۳۶۹۷Qهر چه از وَی شاد گردی در جهان * از فراقِ او بیندیش آن زمان
۳۶۹۷Nهر چه از وی شاد گردی در جهان * از فراق او بیندیش آن زمان
۳۶۹۸Qزانچ گشتی شاد بس کس شاد شد * آخر از وَیْ جَست و همچون باد شد
۳۶۹۸Nز آن چه گشتی شاد، بس کس شاد شد * آخر از وی جست و همچون باد شد
۳۶۹۹Qاز تو هم بجْهد تو دل بر وَیْ منِه * پیش از آن کو بجْهد از وَیْ تو بجِه
۳۶۹۹Nاز تو هم بجهد تو دل بر وی منه * پیش از آن کاو بجهد از وی تو بجه

block:3179

پیدا شدن روح القدس بصورت آدمی بر مریم بوقت برهنگی و غسل کردن و پناه گرفتن بحقّ تعالی
۳۷۰۰Qهمچو مریم گوی پیش از فَوْتِ مِلک * نقش را کالعَوْذُ باِلرَّحمن مِنْک
۳۷۰۰Nهمچو مریم گوی پیش از فوت ملک * نقش را کالعوذ بالرحمن منک
۳۷۰۱Qدید مریم صورتی بس جان‌فزا * جان‌فزایی دل‌رُبایی در خَلا
۳۷۰۱Nدید مریم صورتی بس جان فزا * جان فزایی دل ربایی در خلا
۳۷۰۲Qپیشِ او بر رُست از رُویِ زمین * چون مه و خورشید آن رُوحُ الْأَمین
۳۷۰۲Nپیش او بر رست از روی زمین * چون مه و خورشید آن روح الامین
۳۷۰۳Qاز زمین بر رُست خوبی بی‌نقاب * آنچنان کز شرق رُوید آفتاب
۳۷۰۳Nاز زمین بر رست خوبی بی‌نقاب * آن چنان کز شرق روید آفتاب
۳۷۰۴Qلرزه بر اعضای مریم اوفتاد * کو برهنه بود و ترسید از فساد
۳۷۰۴Nلرزه بر اعضای مریم اوفتاد * کاو برهنه بود و ترسید از فساد
۳۷۰۵Qصورتی که یوسف ار دیدی عیان * دست از حَیْرت بُریدی چون زنان
۳۷۰۵Nصورتی که یوسف ار دیدی عیان * دست از حیرت بریدی چون زنان
۳۷۰۶Qهمچو گُل پیشش برُویید آن ز گل * چون خیالی که بر آرد سَر ز دل
۳۷۰۶Nهمچو گل پیشش برویید آن ز گل * چون خیالی که بر آرد سر ز دل
۳۷۰۷Qگشت بی‌خود مریم و در بی‌خودی * گفت بجْهم در پناهِ ایزدی
۳۷۰۷Nگشت بی‌خود مریم و در بی‌خودی * گفت بجهم در پناه ایزدی
۳۷۰۸Qزانک عادت کرده بود آن پاک‌جَیْب * در هزیمت رَخْت بُردن سوی غَیْب
۳۷۰۸Nز انکه عادت کرده بود آن پاک جیب * در هزیمت رخت بردن سوی غیب
۳۷۰۹Qچون جهان را دید مُلکی بی‌قرار * حازمانه ساخت ز آن حضرت حصار
۳۷۰۹Nچون جهان را دید ملکی بی‌قرار * حازمانه ساخت ز آن حضرت حصار
۳۷۱۰Qتا بگاهِ مرگ حصنی باشدش * که نیابد خصم راهِ مَقْصَدش
۳۷۱۰Nتا به گاه مرگ حصنی باشدش * که نیابد خصم راه مقصدش
۳۷۱۱Qاز پناهِ حق حصاری به ندید * یُورتْگه نزدیکِ آن دِزْ برگزید
۳۷۱۱Nاز پناه حق حصاری به ندید * یورتگه نزدیک آن دژ بر گزید
۳۷۱۲Qچون بدید آن غمزه‌های عقل سوز * که ازو می‌شد جگرها تیرْدوز
۳۷۱۲Nچون بدید آن غمزه‌های عقل سوز * که از او می‌شد جگرها تیر دوز
۳۷۱۳Qشاه و لشکر حلقه در گوشش شده * خسروانِ هوش بی‌هوشش شده
۳۷۱۳Nشاه و لشکر حلقه در گوشش شده * خسروان هوش بی‌هوشش شده
۳۷۱۴Qصد هزاران شاه مملوکش برِق * صد هزاران بدر را داده بدِق
۳۷۱۴Nصد هزاران شاه مملوکش به رق * صد هزاران بدر را داده به دق
۳۷۱۵Qزَهره نی مر زُهره را تا دَم زند * عقلِ کُلَّش چون ببیند کم زند
۳۷۱۵Nزهره نی مر زهره را تا دم زند * عقل کلش چون ببیند کم زند
۳۷۱۶Qمن چگویم که مرا در دوخته ست * دَمْگهم را دَمْگهِ او سوخته‌ست
۳۷۱۶Nمن چه گویم که مرا در دوخته ست * دمگهم را دمگه او سوخته ست
۳۷۱۷Qدُودِ آن نارم دلیلم من بَرُو * دُور از آن شه باطِلٌ ما عَبَّروُا
۳۷۱۷Nدود آن نارم دلیلم من بر او * دور از آن شه باطل ما عبروا
۳۷۱۸Qخود نباشد آفتابی را دلیل * جز که نورِ آفتابِ مُسْتَطِیل
۳۷۱۸Nخود نباشد آفتابی را دلیل * جز که نور آفتاب مستطیل
۳۷۱۹Qسایه کی بُوَد تا دلیلِ او بُود * این بسَسْتَش که ذلیلِ او بُود
۳۷۱۹Nسایه که بود تا دلیل او بود * این بس استش که ذلیل او بود
۳۷۲۰Qاین جلالت در دلالت صادقست * جمله اِدراکات پس او سابقست
۳۷۲۰Nاین جلالت در دلالت صادق است * جمله ادراکات پس او سابق است
۳۷۲۱Qجمله ادراکات بر خرهای لنگ * او سوارِ بادِ پرّان چون خدنگ
۳۷۲۱Nجمله ادراکات بر خرهای لنگ * او سوار باد پران چون خدنگ
۳۷۲۲Qگر گریزد کس نیابد گَرْدِ شَه * ور گریزند او بگیرد پیش ره
۳۷۲۲Nگر گریزد کس نیابد گرد شه * ور گریزند او بگیرد پیش ره
۳۷۲۳Qجمله ادراکات را آرام نی * وقتِ میدانست وقتِ جام نی
۳۷۲۳Nجمله ادراکات را آرام نی * وقت میدان است وقت جام نی
۳۷۲۴Qآن یکی وَهْمی چو بازی می‌پرد * و آن دگر چون تیر مَعْبَر می‌درد
۳۷۲۴Nآن یکی وهمی چو بازی می‌پرد * و آن دگر چون تیر معبر می‌درد
۳۷۲۵Qو آن دگر چون کشتی با بادْبان * و آن دگر اندر تراجع هر زمان
۳۷۲۵Nو آن دگر چون کشتی با بادبان * و آن دگر اندر تراجع هر زمان
۳۷۲۶Qچون شکاری می‌نمایدشان ز دُور * جُمله حمله می‌فزایند آن طُیور
۳۷۲۶Nچون شکاری می‌نمایدشان ز دور * جمله حمله می‌فزایند آن طیور
۳۷۲۷Qچونک ناپیدا شود حیران شوند * همچو جُغدان سوی هر ویران شوند
۳۷۲۷Nچون که ناپیدا شود حیران شوند * همچو جغدان سوی هر ویران شوند
۳۷۲۸Qمنتظر چشمی بهم یک چشم باز * تا که پیدا گردد آن صیدِ بناز
۳۷۲۸Nمنتظر چشمی بهم یک چشم باز * تا که پیدا گردد آن صید بناز
۳۷۲۹Qچون بماند دیر گویند از ملال * صید بود آن خود عَجَب یا خود خیال
۳۷۲۹Nچون بماند دیر گویند از ملال * صید بود آن خود عجب یا خود خیال
۳۷۳۰Qمَصلحت آنست تا یکساعتی * قوَّتی گیرند و زور از راحتی
۳۷۳۰Nمصلحت آن است تا یک ساعتی * قوتی گیرند و زور از راحتی
۳۷۳۱Qگر نبودی شب همه خلقان ز آز * خویشتن را سوختندی ز اهتزاز
۳۷۳۱Nگر نبودی شب همه خلقان ز آز * خویشتن را سوختندی ز اهتزاز
۳۷۳۲Qاز هوس وز حرصِ سود اندوختن * هر کسی دادی بَدَن را سوختن
۳۷۳۲Nاز هوس و ز حرص سود اندوختن * هر کسی دادی بدن را سوختن
۳۷۳۳Qشب پدید آید چو گنجِ رحمتی * تا رهند از حرصِ خود یکساعتی
۳۷۳۳Nشب پدید آید چو گنج رحمتی * تا رهند از حرص خود یک ساعتی
۳۷۳۴Qچونک قبضی آیدت ای راه‌رَوْ * آن صلاحِ تُست آتش‌دل مشَوْ
۳۷۳۴Nچون که قبضی آیدت ای راه رو * آن صلاح تست آتش دل مشو
۳۷۳۵Qزانک در خرجی در آن بسط و گشاد * خرج را دخلی بباید ز اِعتداد
۳۷۳۵Nز انکه در خرجی در آن بسط و گشاد * خرج را دخلی بباید ز اعتداد
۳۷۳۶Qگر هماره فصلِ تابستان بُدی * سوزشِ خورشید در بُستان شدی
۳۷۳۶Nگر هماره فصل تابستان بدی * سوزش خورشید در بستان شدی
۳۷۳۷Qمَنْبَتش را سوختی از بیخ و بُن * که دگر تازه نگشتی آن کهُن
۳۷۳۷Nمنبتش را سوختی از بیخ و بن * که دگر تازه نگشتی آن کهن
۳۷۳۸Qگر تُرُش رویست آن دَی مُشَفِق است * صَیف خندانست امَّا مُحرِقست
۳۷۳۸Nگر ترش روی است آن دی مشفق است * صیف خندان است اما محرق است
۳۷۳۹Qچونک قبض آید تو در وَیْ بسط بین * تازه باش و چین مَیَفْگن در جبین
۳۷۳۹Nچون که قبض آید تو در وی بسط بین * تازه باش و چین میفگن در جبین
۳۷۴۰Qکودکان خندان و دانایان تُرُش * غم جگر را باشد و شادی ز شُش
۳۷۴۰Nکودکان خندان و دانایان ترش * غم جگر را باشد و شادی ز شش
۳۷۴۱Qچشمِ کودک همچو خر در آخُورست * چشمِ عاقل در حسابِ آخِرست
۳۷۴۱Nچشم کودک همچو خر در آخور است * چشم عاقل در حساب آخر است
۳۷۴۲Qاو در آخُور چرب می‌بیند علف * وین ز قَصّاب آخِرش بیند تلف
۳۷۴۲Nاو در آخور چرب می‌بیند علف * وین ز قصاب آخرش بیند تلف
۳۷۴۳Qآن علف تلخست کاین قصَّاب داد * بهرِ لحمِ ما ترازویی نهاد
۳۷۴۳Nآن علف تلخ است کاین قصاب داد * بهر لحم ما ترازویی نهاد
۳۷۴۴Qرَو زِ حِکْمت خُور علف کان را خدا * بی‌غرض دادست از محضِ عَطا
۳۷۴۴Nروز حکمت خور علف کان را خدا * بی‌غرض داده‌ست از محض عطا
۳۷۴۵Qفهمِ نان کردی نه حِکمت ای رهی * زانچ حق گُفتت‌ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ
۳۷۴۵Nفهم نان کردی نه حکمت ای رهی * ز آن چه حق گفتت‌ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ
۳۷۴۶Qرزقِ حق حِکمت بود در مرتبَت * کان گُلو‌گیرت نباشد عاقبت
۳۷۴۶Nرزق حق حکمت بود در مرتبت * کان گلو گیرت نباشد عاقبت
۳۷۴۷Qاین دهان بستی دهانی باز شد * کاو خورندهٔ لقمه‌های راز شد
۳۷۴۷Nاین دهان بستی دهانی باز شد * کاو خورنده‌ی لقمه‌های راز شد
۳۷۴۸Qگر ز شیرِ دیو تَن را وابُری * در فِطامِ او بَسی نعمت خوری
۳۷۴۸Nگر ز شیر دیو تن را وابری * در فطام او بسی نعمت خوری
۳۷۴۹Qتُرک‌جُوشَش شرح کردم نیم‌خام * از حکیمِ غزنوی بشْنَوْ تَمام
۳۷۴۹Nترک جوشش شرح کردم نیم خام * از حکیم غزنوی بشنو تمام
۳۷۵۰Qدر اِلٰهی‌نامه گوید شرحِ این * آن حکیمِ غیب و فَخْرُ ٱلعارفین
۳۷۵۰Nدر الهی نامه گوید شرح این * آن حکیم غیب و فخر العارفین
۳۷۵۱Qغم خور و نانِ غم‌افزایان مخُور * زانک عاقل غم خورد کودک شَکَر
۳۷۵۱Nغم خور و نان غم افزایان مخور * ز انکه عاقل غم خورد کودک شکر
۳۷۵۲Qقندِ شادی میوهٔ باغ غمست * این فرَح زخمست و آن غم مَرْهَمست
۳۷۵۲Nقند شادی میوه‌ی باغ غم است * این فرح زخم است و آن غم مرهم است
۳۷۵۳Qغم چو بینی در کنارش کَش بعشق * از سرِ رُبْوَه نظر کن در دمشق
۳۷۵۳Nغم چو بینی در کنارش کش به عشق * از سر ربوه نظر کن در دمشق
۳۷۵۴Qعاقل از انگور مَی‌بیند همی * عاشق از معدُوم شَیْ بیند همی
۳۷۵۴Nعاقل از انگور می‌بیند همی * عاشق از معدوم شی بیند همی
۳۷۵۵Qجنگ می‌کردند حمَّالان پریر * تو مکَش تا من کَشَم حِمْلش چو شیر
۳۷۵۵Nجنگ می‌کردند حمالان پریر * تو مکش تا من کشم حملش چو شیر
۳۷۵۶Qزانک ز آن رنجش همی‌دیدند سود * حمل را هر یک ز دیگر می‌رُبود
۳۷۵۶Nز انکه ز آن رنجش همی‌دیدند سود * حمل را هر یک ز دیگر می‌ربود
۳۷۵۷Qمُزدِ حق کو مُزدِ آن بی‌مایه کو * این دهد گنجیت مُزد و آن تَسُو
۳۷۵۷Nمزد حق کو مزد آن بی‌مایه کو * این دهد گنجیت مزد و آن تسو
۳۷۵۸Qگنجِ زرّی که چو خسبی زیرِ ریگ * با تو باشد آن نباشد مُردَریگ
۳۷۵۸Nگنج زری که چو خسبی زیر ریگ * با تو باشد آن نباشد مرده‌ریگ
۳۷۵۹Qپیش پیشِ آن جنازه‌ت می‌دود * مُونسِ گور و غریبی می‌شود
۳۷۵۹Nپیش پیش آن جنازه‌ت می‌دود * مونس گور و غریبی می‌شود
۳۷۶۰Qبهرِ روزِ مرگ این دم مُرده باش * تا شوی با عشقِ سَرْمَد خواجه‌تاش
۳۷۶۰Nبهر روز مرگ این دم مرده باش * تا شوی با عشق سرمد خواجه‌تاش
۳۷۶۱Qصبر می‌بیند ز پردهٔ اجتهاد * رویِ چون گلنار و زُلْفَیَنِ مُراد
۳۷۶۱Nصبر می‌بیند ز پرده‌ی اجتهاد * روی چون گلنار و زلفین مراد
۳۷۶۲Qغم چو آیینه‌ست پیشِ مُجتهد * کاندرین ضِد می‌نماید رویِ ضد
۳۷۶۲Nغم چو آیینه‌ست پیش مجتهد * کاندر این ضد می‌نماید روی ضد
۳۷۶۳Qبعدِ ضدِّ رنج آن ضدِّ دگر * رُو دهد یعنی گشاد و کرّ و فَر
۳۷۶۳Nبعد ضد رنج آن ضد دگر * رو دهد یعنی گشاد و کر و فر
۳۷۶۴Qاین دُو وَصف از پنجهٔ دستت ببین * بعدِ قبضِ مُشت بسط آید یقین
۳۷۶۴Nاین دو وصف از پنجه‌ی دستت ببین * بعد قبض مشت بسط آید یقین
۳۷۶۵Qپنجه را گر قبض باشد دایما * یا همه بسط او بود چون مُبتلا
۳۷۶۵Nپنجه را گر قبض باشد دایما * یا همه بسط او بود چون مبتلا
۳۷۶۶Qزین دو وصفش کار و مَکْسب مُنتظم * چون پرِ مرغ این دو حال او را مُهِم
۳۷۶۶Nزین دو وصفش کار و مکسب منتظم * چون پر مرغ این دو حال او را مهم
۳۷۶۷Qچونک مریم مُضْطرب شد یک زمان * همچنانکِ بر زمین آن ماهیان
۳۷۶۷Nچون که مریم مضطرب شد یک زمان * همچنان که بر زمین آن ماهیان

block:3180

گفتن روح القدس مریم راکی من رسول حقّم به تو آشفته مشو و پنهان مشو از من کی فرمان اینست
۳۷۶۸Qبانگ بر وی زد نمودارِ کرَم * که امینِ حضرتم از من مَرَم
۳۷۶۸Nبانگ بر وی زد نمودار کرم * که امین حضرتم از من مرم
۳۷۶۹Qاز سرافرازانِ عزَّت سر مکَش * از چنین خوش محرمان خود در مکَش
۳۷۶۹Nاز سرافرازان عزت سر مکش * از چنین خوش محرمان خود در مکش
۳۷۷۰Qاین همی‌گفت و ذُبالهٔ نورِ پاک * از لبش می‌شد پیاپَیْ بر سِماک
۳۷۷۰Nاین همی‌گفت و ذباله‌ی نور پاک * از لبش می‌شد پیاپی بر سماک
۳۷۷۱Qاز وجودم می‌گریزی در عدم * در عدم من شاهم و صاحب عَلَم
۳۷۷۱Nاز وجودم می‌گریزی در عدم * در عدم من شاهم و صاحب علم
۳۷۷۲Qخود بُنَه بُنگاهِ من در نیستیست * یکسواره نقشِ من پیشِ سِتیست
۳۷۷۲Nخود بن و بنگاه من در نیستی است * یک سواره نقش من پیش ستی است
۳۷۷۳Qمَرْیَما بنْگر که نقشِ مُشکِلم * هم هِلالم هم خیال اندر دلم
۳۷۷۳Nمریما بنگر که نقش مشکلم * هم هلالم هم خیال اندر دلم
۳۷۷۴Qچون خیالی در دلت آمد نشست * هر کجا که می‌گریزی با تُوَست
۳۷۷۴Nچون خیالی در دلت آمد نشست * هر کجا که می‌گریزی با تو است
۳۷۷۵Qجز خیالی عارضّیی باطلی * کو بود چون صبحِ کاذب آفلی
۳۷۷۵Nجز خیالی عارضیی باطلی * کاو بود چون صبح کاذب آفلی
۳۷۷۶Qمن چو صبحِ صادقم از نورِ رَب * که نگردد گِردِ روزم هیچ شَب
۳۷۷۶Nمن چو صبح صادقم از نور رب * که نگردد گرد روزم هیچ شب
۳۷۷۷Qهین مکن لاحَوْل عِمْران زاده‌ام * که ز لاحَوْل این طرف افتاده‌ام
۳۷۷۷Nهین مکن لاحول عمران زاده‌ام * که ز لا حول این طرف افتاده‌ام
۳۷۷۸Qمر مرا اصل و غذا لاحَوْل بود * نورِ لاحَوْلی که پیش از قَوْل بود
۳۷۷۸Nمر مرا اصل و غذا لاحول بود * نور لاحولی که پیش از قول بود
۳۷۷۹Qتو همی‌گیری پناه از من بحَق * من نگاریدهٔ پناهم در سَبَق
۳۷۷۹Nتو همی‌گیری پناه از من به حق * من نگاریده‌ی پناهم در سبق
۳۷۸۰Qآن پناهم من که مَخْلَصهات بوذ * تو أَعُوذ آری و من خود آن أَعُوذ
۳۷۸۰Nآن پناهم من که مخلصهات بوذ * تو اعوذ آری و من خود آن اعوذ
۳۷۸۱Qآفتی نبْود بَتَر از ناشناخت * تو بَرِ یار و ندانی عشق باخت
۳۷۸۱Nآفتی نبود بتر از ناشناخت * تو بر یار و ندانی عشق باخت
۳۷۸۲Qیار را اغیار پنداری همی * شادیی را نام بنْهادی غمی
۳۷۸۲Nیار را اغیار پنداری همی * شادیی را نام بنهادی غمی
۳۷۸۳Qاین چنین نخلی که لطفِ یارِ ماست * چونک ما دُزدیم نخلش دارِ ماست
۳۷۸۳Nاین چنین نخلی که لطف یار ماست * چون که ما دزدیم نخلش دار ماست
۳۷۸۴Qاین چنین مُشکین که زلفِ میرِ ماست * چونک بی‌عقلیم این زنجیرِ ماست
۳۷۸۴Nاین چنین مشکین که زلف میر ماست * چون که بی‌عقلیم این زنجیر ماست
۳۷۸۵Qاین چنین لطفی چو نیلی می‌رود * چونک فرعونیم چون خون می‌شود
۳۷۸۵Nاین چنین لطفی چو نیلی می‌رود * چون که فرعونیم چون خون می‌شود
۳۷۸۶Qخون همی‌گوید من آبم هین مریز * یوسفم گرگ از تُوَم ای پُر ستیز
۳۷۸۶Nخون همی‌گوید من آبم هین مریز * یوسفم گرگ از توام ای پر ستیز
۳۷۸۷Qتو نمی‌بینی که یارِ بُردبار * چونک با او ضِد شدی گردد چو مار
۳۷۸۷Nتو نمی‌بینی که یار بردبار * چون که با او ضد شدی گردد چو مار
۳۷۸۸Qلحمِ او و شحمِ او دیگر نشُد * او چنان بَد جز که از مَنظر نشُد
۳۷۸۸Nلحم او و شحم او دیگر نشد * او چنان بد جز که از منظر نشد

block:3181

عزم کردن آن وکیل ازعشق کی رجوع کند به بخارا لااُبالی‌وار
۳۷۸۹Qشمعِ مریم را بِهِل افروخته * که بُخارا می‌رود آن سوخته
۳۷۸۹Nشمع مریم را بهل افروخته * که بخارا می‌رود آن سوخته
۳۷۹۰Qسخت بی‌صبر و در آتشدانِ تیز * رُو سوی صدرِ جهان می‌کن گریز
۳۷۹۰Nسخت بی‌صبر و در آتشدان تیز * رو سوی صدر جهان می‌کن گریز
۳۷۹۱Qاین بُخارا مَنْبَعِ دانش بود * پس بُخاراییست هرک آنش بود
۳۷۹۱Nاین بخارا منبع دانش بود * پس بخارایی است هرک آنش بود
۳۷۹۲Qپیشِ شیخی در بخارا اندری * تا بخواری در بخارا ننگری
۳۷۹۲Nپیش شیخی در بخارا اندری * تا به خواری در بخارا ننگری
۳۷۹۳Qجز بخواری در بخارای دلش * راه ندْهد جزر و مَدِّ مُشکلش
۳۷۹۳Nجز به خواری در بخارای دلش * راه ندهد جزر و مد مشکلش
۳۷۹۴Qای خنک آن را که ذَلَّت نَفْسُهُ * وای آنکس را که یُرَدِی رَفْسُهُ
۳۷۹۴Nای خنک آن را که ذلت نفسه * وای آن کس را که یردی رفسه
۳۷۹۵Qفُرقتِ صدرِ جهان در جانِ او * پاره پاره کرده بود ارکانِ او
۳۷۹۵Nفرقت صدر جهان در جان او * پاره پاره کرده بود ارکان او
۳۷۹۶Qگفت برخیزم هم آنجا وا روم * کافر ار گشتم دگر ره بگْروم
۳۷۹۶Nگفت برخیزم هم آن جا واروم * کافر ار گشتم دگر ره بگروم
۳۷۹۷Qوا روم آنجا بیفتم پیشِ او * پیشِ آن صدرِ نکو اندیشِ او
۳۷۹۷Nواروم آن جا بیفتم پیش او * پیش آن صدر نکو اندیش او
۳۷۹۸Qگویم افکندم بپیشت جانِ خویش * زنده کن یا سَر ببُر ما را چو میش
۳۷۹۸Nگویم افکندم به پیشت جان خویش * زنده کن یا سر ببر ما را چو میش
۳۷۹۹Qکُشته و مرده بپیشت ای قَمَر * به که شاهِ زندگان جایِ دگر
۳۷۹۹Nکشته و مرده به پیشت ای قمر * به که شاه زندگان جای دگر
۳۸۰۰Qآزمودم من هزاران بار بیش * بی‌تو شیرین می‌نبینم عیشِ خویش
۳۸۰۰Nآزمودم من هزاران بار بیش * بی‌تو شیرین می‌نبینم عیش خویش
۳۸۰۱Qغَنِّ لی یا مُنْیتی لَحَنَ ٱلنُّشُور * اُبْرُکی یا نَاقَتِی تَمَّ ٱلسُّرُور
۳۸۰۱Nغن لی یا منیتی لحن النشور * ابرکی یا ناقتی تم السرور
۳۸۰۲Qاِبْلَعی یا أَرْضُ دَمْعی قد کَفَی * اِشْرَبی یا نَفْسُ ورْداً قَدْ صَفَا
۳۸۰۲Nابلعی یا أرض دمعی قد کفی * اشربی یا نفس وردا قد صفا
۳۸۰۳Qعُدتَ یا عِیدِی إِلَیْنا مَرْحَبَا * نِعْمَ ما رَوَّحْتَ یا رِیحَ ٱلصَّبَا
۳۸۰۳Nعدت یا عیدی الینا مرحبا * نعم ما روحت یا ریح الصبا
۳۸۰۴Qگفت ای یاران روان گشتم وَداع * سوی آن صدری که میرست و مُطَاع
۳۸۰۴Nگفت ای یاران روان گشتم وداع * سوی آن صدری که میر است و مطاع
۳۸۰۵Qدم‌بدم در سوز بریان می‌شوم * هرچه بادا باد آنجا می‌روم
۳۸۰۵Nدم‌به‌دم در سوز بریان می‌شوم * هر چه بادا باد آن جا می‌روم
۳۸۰۶Qگرچه دل چون سنگِ خارا می‌کند * جانِ من عزمِ بخارا می‌کند
۳۸۰۶Nگر چه دل چون سنگ خارا می‌کند * جان من عزم بخارا می‌کند
۳۸۰۷Qمَسْکنِ یارست و شهرِ شاهِ من * پیشِ عاشق این بود حُبُّ ٱلْوَطَن
۳۸۰۷Nمسکن یار است و شهر شاه من * پیش عاشق این بود حب الوطن

block:3182

پرسیدن معشوقی از عاشق غریب خود کی از شهرها کدام شهر را خوشتر یافتی و انبوه‌تر و محتشم‌تر و پُر نعمت‌تر و دلگشاتر
۳۸۰۸Qگفت معشوقی بعاشق کای فتَی * تو بغُربت دیده‌ای بس شَهْرها
۳۸۰۸Nگفت معشوقی به عاشق کای فتی * تو به غربت دیده‌ای بس شهرها
۳۸۰۹Qپس کدامین شهر از آنها خوشترست * گفت آن شهری که در وَیْ دل برست
۳۸۰۹Nپس کدامین شهر از آنها خوشتر است * گفت آن شهری که در وی دل بر است
۳۸۱۰Qهر کجا باشد شهِ ما را بِساط * هست صحرا گر بود سَمُّ ٱلْخِیاط
۳۸۱۰Nهر کجا باشد شه ما را بساط * هست صحرا گر بود سم الخیاط
۳۸۱۱Qهر کجا که یوسفی باشد چو ماه * جنّتست ارچه که باشد قعرِ چاه
۳۸۱۱Nهر کجا که یوسفی باشد چو ماه * جنت است ار چه که باشد قعر چاه

block:3183

منع کردن دوستان او را از رجوع کردن به بخارا وتهدید کردن و لااُبالی گفتن او
۳۸۱۲Qگفت او را ناصحی ای بی‌خبَر * عاقبت اندیش اگر داری هُنَر
۳۸۱۲Nگفت او را ناصحی ای بی‌خبر * عاقبت اندیش اگر داری هنر
۳۸۱۳Qدر نگر پس را بعقل و پیش را * همچو پروانه مسوزان خویش را
۳۸۱۳Nدر نگر پس را به عقل و پیش را * همچو پروانه مسوزان خویش را
۳۸۱۴Qچون بخارا می‌روی دیوانه‌ای * لایقِ زنجیر و زندان‌خانه‌ای
۳۸۱۴Nچون بخارا می‌روی دیوانه‌ای * لایق زنجیر و زندان خانه‌ای
۳۸۱۵Qاو ز تو آهن همی‌خاید ز خشم * او همی‌جوید ترا با بیست چشم
۳۸۱۵Nاو ز تو آهن همی‌خاید ز خشم * او همی‌جوید ترا با بیست چشم
۳۸۱۶Qمی‌کند او تیز از بهرِ تو کارد * او سگِ قحطست و تو انبانِ آرد
۳۸۱۶Nمی‌کند او تیز از بهر تو کارد * او سگ قحط است و تو انبان آرد
۳۸۱۷Qچون رهیدی و خدایت راه داد * سوی زندان می‌روی چونت فتاد
۳۸۱۷Nچون رهیدی و خدایت راه داد * سوی زندان می‌روی چونت فتاد
۳۸۱۸Qبر تو گر دَه گون مُوکَّل آمدی * عقل بایستی کزیشان کُم زدی
۳۸۱۸Nبر تو گر ده گون موکل آمدی * عقل بایستی کز ایشان کم زدی
۳۸۱۹Qچون مُوکَّل نیست بر تو هیچ کس * از چه بسته گشت بر تو پیش و پس
۳۸۱۹Nچون موکل نیست بر تو هیچ کس * از چه بسته گشت بر تو پیش و پس
۳۸۲۰Qعشقِ پنهان کرده بود او را اسیر * آن موکَّل را نمی‌دید آن نذیر
۳۸۲۰Nعشق پنهان کرده بود او را اسیر * آن موکل را نمی‌دید آن نذیر
۳۸۲۱Qهر موَکُّل را موکُّل مُختفیست * ورنه او در بندِ سگ طبعی ز چیست
۳۸۲۱Nهر موکل را موکل مختفی است * ور نه او در بند سگ طبعی ز چیست
۳۸۲۲Qخشمِ شاهِ عشق بر جانش نشست * بر عوانی و سِیَه‌روییش بَست
۳۸۲۲Nخشم شاه عشق بر جانش نشست * بر عوانی و سیه روییش بست
۳۸۲۳Qمی‌زند او را که هین او را بزن * ز آن عوانانِ نهان افغانِ من
۳۸۲۳Nمی‌زند او را که هین او را بزن * ز آن عوانان نهان افغان من
۳۸۲۴Qهرکه بینی در زیانی می‌رود * گرچه تنها با عوانی می‌رود
۳۸۲۴Nهر که بینی در زیانی می‌رود * گر چه تنها با عوانی می‌رود
۳۸۲۵Qگر ازو واقف بُدی افغان زدی * پیشِ آن سلطانِ سلطانان شدی
۳۸۲۵Nگر از او واقف بدی افغان زدی * پیش آن سلطان سلطانان شدی
۳۸۲۶Qریختی بر سر به پیشِ شاه خاک * تا امان دیدی ز دیوِ سهمناک
۳۸۲۶Nریختی بر سر به پیش شاه خاک * تا امان دیدی ز دیو سهمناک
۳۸۲۷Qمیرْ دیدی خویش را ای کم ز مُور * ز آن ندیدی آن موکَّل را تو کور
۳۸۲۷Nمیر دیدی خویش را ای کم ز مور * ز آن ندیدی آن موکل را تو کور
۳۸۲۸Qغرّه گشتی زین دروغین پرّ و بال * پرّ و بالی کو کَشَد سوی وَبال
۳۸۲۸Nغره گشتی زین دروغین پر و بال * پر و بالی کاو کشد سوی وبال
۳۸۲۹Qپَرسبُک دارد رهِ بالا کند * چون گِل آلو شد گرانیها کند
۳۸۲۹Nپر سبک دارد ره بالا کند * چون گل آلو شد گرانیها کند

block:3184

لااُبالی گفتن عاشق ناصح و عاذل را از سر عشق
۳۸۳۰Qگفت ای ناصح خَمُش کن چند چند * پند کم ده زانک بس سختست بند
۳۸۳۰Nگفت ای ناصح خمش کن چند چند * پند کم ده ز انکه بس سخت است بند
۳۸۳۱Qسخت‌تر شد بندِ من از پندِ تو * عشق را نشْناخت دانشمندِ تو
۳۸۳۱Nسخت‌تر شد بند من از پند تو * عشق را نشناخت دانشمند تو
۳۸۳۲Qآن طرف که عشق می‌افزود درد * بو حنیفه و شافعی دَرْسی نکرد
۳۸۳۲Nآن طرف که عشق می‌افزود درد * بو حنیفه و شافعی درسی نکرد
۳۸۳۳Qتو مکن تهدید از کُشتن که من * تشنهٔ زارم بخونِ خویشتن
۳۸۳۳Nتو مکن تهدید از کشتن که من * تشنه‌ی زارم به خون خویشتن
۳۸۳۴Qعاشقان را هر زمانی مُردنیست * مردنِ عُشّاق خود یک نوع نیست
۳۸۳۴Nعاشقان را هر زمانی مردنی است * مردن عشاق خود یک نوع نیست
۳۸۳۵Qاو دو صد جان دارد از جانِ هُدَی * و آن دُو صد را می‌کند هر دم فِدَی
۳۸۳۵Nاو دو صد جان دارد از جان هدی * و آن دو صد را می‌کند هر دم فدی
۳۸۳۶Qهر یکی جان را ستاند دَهْ بَها * از نُبی خوان عَشْرَةً أَمْثَاَلَها
۳۸۳۶Nهر یکی جان را ستاند ده بها * از نبی خوان عشرة أمثالها
۳۸۳۷Qگر بریزد خونِ من آن دوست‌رُو * پای‌کوبان جان بر افشانم بَرُو
۳۸۳۷Nگر بریزد خون من آن دوست رو * پای کوبان جان بر افشانم بر او
۳۸۳۸Qآزمودم مرگِ من در زندگیست * چون رهم زین زندگی پایندگیست
۳۸۳۸Nآزمودم مرگِمن در زندگی است * چون رهم زین زندگی پایندگی است
۳۸۳۹Qاُقْتُلُونی اُقْتُلونی یا ثِقات * إِنَّ فی قَتْلی حَیاتًا فی حَیات
۳۸۳۹Nاقتلونی اقتلونی یا ثقات * إن فی قتلی حیاتا فی حیات
۳۸۴۰Qیا مُنیرَ ٱلْخَدِّ یا رُوحَ ٱلْبَقا * اِجْتَذِبْ رُوحی وَجُدَ لی بِٱلْلِّقا
۳۸۴۰Nیا منیر الخد یا روح البقا * اجتذب روحی و جد لی باللقا
۳۸۴۱Qلی حَبیبٌ حُبُّهُ یَشْوِی ٱلْحَشَا * لَوْ یَشا یَمْشِی عَلَی عَیْنی مَشَی
۳۸۴۱Nلی حبیب حبه یشوی الحشا * لو یشا یمشی علی عینی مشی
۳۸۴۲Qپارسی گو گرچه تازی خوشترست * عشق را خود صد زبان دیگرست
۳۸۴۲Nپارسی گو گر چه تازی خوشتر است * عشق را خود صد زبان دیگر است
۳۸۴۳Qبویِ آن دلبر چو پَرّان می‌شود * آن زبانها جمله حیران می‌شود
۳۸۴۳Nبوی آن دل بر چو پران می‌شود * آن زبانها جمله حیران می‌شود
۳۸۴۴Qبس کنم دلبر در آمد در خطاب * گوش شَو و اللهُ أَعْلَم بِٱلصَّواب
۳۸۴۴Nبس کنم دل بر در آمد در خطاب * گوش شو و الله أعلم بالصواب
۳۸۴۵Qچونک عاشق توبه کرد اکنون بترس * کو چو عیّاران کند بر دار دَرْس
۳۸۴۵Nچون که عاشق توبه کرد اکنون بترس * کاو چو عیاران کند بر دار درس
۳۸۴۶Qگرچه این عاشق بخارا می‌رود * نه بدرس و نه باُستا می‌رود
۳۸۴۶Nگر چه این عاشق بخارا می‌رود * نه به درس و نه به استا می‌رود
۳۸۴۷Qعاشقان را شد مدرِّس حسنِ دوست * دفتر و درس و سَبَقشان رُویِ اوست
۳۸۴۷Nعاشقان را شد مدرس حسن دوست * دفتر و درس و سبقشان روی اوست
۳۸۴۸Qخامُشند و نعرهٔ تکرارشان * می‌رود تا عرش و تختِ یارشان
۳۸۴۸Nخامشند و نعره‌ی تکرارشان * می‌رود تا عرش و تخت یارشان
۳۸۴۹Qدَرْسشان آشوب و چرخ و زلزله * نه زیاداتست و بابِ سِلْسِله
۳۸۴۹Nدرسشان آشوب و چرخ و زلزله * نه زیادات است و باب و سلسله
۳۸۵۰Qسلسلهٔ این قوم جَعدِ مُشکبار * مسئلهٔ دورست لیکن دَوْرِ یار
۳۸۵۰Nسلسله‌ی این قوم جعد مشک‌بار * مسئله‌ی دور است لیکن دور یار
۳۸۵۱Qمسئلهٔ کیس ار بپُرسد کس ترا * گو نگُنجد گنجِ حق در کیسه‌ها
۳۸۵۱Nمسئله‌ی کیس ار بپرسد کس ترا * گو نگنجد گنج حق در کیسه‌ها
۳۸۵۲Qگر دَمِ خُلْع و مُبارا می‌رود * بَد مَبین ذکرِ بخارا می‌رود
۳۸۵۲Nگر دم خلع و مبارا می‌رود * بد مبین ذکر بخارا می‌رود
۳۸۵۳Qذکرِ هر چیزی دهد خاصیَّتی * زانک دارد هر صِفَت ماهیّتی
۳۸۵۳Nذکر هر چیزی دهد خاصیتی * ز انکه دارد هر صفت ماهیتی
۳۸۵۴Qدر بخارا در هنرها بالغی * چون بخواری رُو نهی ز آن فارغی
۳۸۵۴Nدر بخارا در هنرها بالغی * چون به خواری رو نهی ز آن فارغی
۳۸۵۵Qآن بخاری غصهٔ دانش نداشت * چشم بر خورشیدِ بینش می‌گماشت
۳۸۵۵Nآن بخاری غصه‌ی دانش نداشت * چشم بر خورشید بینش می‌گماشت
۳۸۵۶Qهرکه در خلوت ببینش یافت راه * او ز دانشها نجوید دستگاه
۳۸۵۶Nهر که در خلوت ببینش یافت راه * او ز دانشها نجوید دستگاه
۳۸۵۷Qبا جمالِ جان چو شد همکاسه‌ای * باشدش ز اَخْبار و دانش تاسه‌ای
۳۸۵۷Nبا جمال جان چو شد هم کاسه‌ای * باشدش ز اخبار و دانش تاسه‌ای
۳۸۵۸Qدید بر دانش بود غالب فَرا * ز آن همی دنیا بچربد عامّه را
۳۸۵۸Nدید بر دانش بود غالب فرا * ز آن همی دنیا بچربد عامه را
۳۸۵۹Qزانک دنیا را همی‌ببینند عَیْن * و آن جهانی را همی‌دانند دَیْن
۳۸۵۹Nز انکه دنیا را همی‌ببینند عین * و آن جهانی را همی‌دانند دین

block:3185

رو نهادن آن بندهٔ عاشق سوی بخارا
۳۸۶۰Qرُو نهاد آن عاشقِ خونابه‌ریز * دل طپان سوی بخارا گرم و تیز
۳۸۶۰Nرو نهاد آن عاشق خونابه‌ریز * دل طپان سوی بخارا گرم و تیز
۳۸۶۱Qریگِ آمون پیشِ او همچون حریر * آبِ جیحون پیشِ او چون آبگیر
۳۸۶۱Nریگ آمون پیش او همچون حریر * آب جیحون پیش او چون آب گیر
۳۸۶۲Qآن بیابان پیشِ او چون گُلْستان * می‌فتاد از خنده او چون گُل‌ْسِتان
۳۸۶۲Nآن بیابان پیش او چون گلستان * می‌فتاد از خنده او چون گل‌ستان
۳۸۶۳Qدر سمرقندست قند امّا لبش * از بخارا یافت و آن شد مَذْهَبش
۳۸۶۳Nدر سمرقند است قند اما لبش * از بخارا یافت و آن شد مذهبش
۳۸۶۴Qای بخارا عقل‌افزا بوده‌ای * لیکن از من عقل و دین برْبوده‌ای
۳۸۶۴Nای بخارا عقل افزا بوده‌ای * لیکن از من عقل و دین بربوده‌ای
۳۸۶۵Qبَدْر می‌جویم از آنم چون هلال * صَدْر می‌جویم درین صفِّ نِعال
۳۸۶۵Nبدر می‌جویم از آنم چون هلال * صدر می‌جویم در این صف نعال
۳۸۶۶Qچون سوادِ آن بخارا را بدید * در سوادِ غم بیاضی شد پدید
۳۸۶۶Nچون سواد آن بخارا را بدید * در سواد غم بیاضی شد پدید
۳۸۶۷Qساعتی افتاد بیهوش و دراز * عقلِ او پَرّید در بُستانِ راز
۳۸۶۷Nساعتی افتاد بی‌هوش و دراز * عقل او پرید در بستان راز
۳۸۶۸Qبر سر و رُویش گُلابی می‌زدند * از گلابِ عشقِ او غافل بُدند
۳۸۶۸Nبر سر و رویش گلابی می‌زدند * از گلاب عشق او غافل بدند
۳۸۶۹Qاو گلستانی نهانی دیده بود * غارتِ عشقش ز خود ببْریده بود
۳۸۶۹Nاو گلستانی نهانی دیده بود * غارت عشقش ز خود ببریده بود
۳۸۷۰Qتو فسرده در خورِ این دَم نه‌ای * با شَکَر مقرون نه‌ای گرچه نَیی
۳۸۷۰Nتو فسرده در خور این دم نه‌ای * با شکر مقرون نه‌ای گر چه نی‌ای
۳۸۷۱Qرختِ عقلت با تُوَست و عاقلی * کز جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا غافلی
۳۸۷۱Nرخت عقلت با تو است و عاقلی * کز جُنُوداً لَمْ تَرَوْها غافلی

block:3186

در آمدن آن عاشق لااُبالی در بخارا وتحذیر کردن دوستان او را از پیداشدن
۳۸۷۲Qاندر آمد در بخارا شادمان * پیشِ معشوقِ خود و دارُ ٱلْأَمان
۳۸۷۲Nاندر آمد در بخارا شادمان * پیش معشوق خود و دار الامان
۳۸۷۳Qهمچو آن مستی که پَّرد بر اثیر * مَه کنارش گیرد و گوید که گیر
۳۸۷۳Nهمچو آن مستی که پرد بر اثیر * مه کنارش گیرد و گوید که گیر
۳۸۷۴Qهرکه دیدش در بخارا گفت خیز * پیش از پیدا شدن مَنْشین گریز
۳۸۷۴Nهر که دیدش در بخارا گفت خیز * پیش از پیدا شدن منشین گریز
۳۸۷۵Qکه ترا می‌جوید آن شه خشمگین * تا کشد از جانِ تُو ده ساله کین
۳۸۷۵Nکه ترا می‌جوید آن شه خشمگین * تا کشد از جان تو ده ساله کین
۳۸۷۶Qاللَّه الله در مَیا در خونِ خویش * تکیه کَم کُن بر دَم و افسونِ خویش
۳۸۷۶Nاللَّه الله در میا در خون خویش * تکیه کم کن بر دم و افسون خویش
۳۸۷۷Qشحنهٔ صدرِ جهان بودی و راد * معتمَد بودی مُهَنْدسِ اُوستاد
۳۸۷۷Nشحنه‌ی صدر جهان بودی و راد * معتمد بودی مهندس اوستاد
۳۸۷۸Qغَدر کردی وز جزا بگْریختی * رَسته بودی باز چون آویختی
۳۸۷۸Nغدر کردی و ز جزا بگریختی * رسته بودی باز چون آویختی
۳۸۷۹Qاز بلا بگریختی با صد حِیَل * ابلهی آوردت اینجا یا اجَلْ
۳۸۷۹Nاز بلا بگریختی با صد حیل * ابلهی آوردت اینجا یا اجل
۳۸۸۰Qای که عقلت بر عُطارد دَق کند * عقل و عاقل را قضا احمق کند
۳۸۸۰Nای که عقلت بر عطارد دق کند * عقل و عاقل را قضا احمق کند
۳۸۸۱Qنَحس خرگوشی که باشد شیرجُو * زیرکی و عقل و چالاکیت کو
۳۸۸۱Nنحس خرگوشی که باشد شیر جو * زیرکی و عقل و چالاکیت کو
۳۸۸۲Qهست صد چندین فُسون‌های قضا * گفت إِذا جَاءَ ٱلْقَضاء ضاقَ ٱلْفَضا
۳۸۸۲Nهست صد چندین فسون‌های قضا * گفت إِذا جاء القضاء ضاق الفضا
۳۸۸۳Qصد ره و مَخْلَص بود از چپّ و راست * از قضا بسته شود کو اژدهاست
۳۸۸۳Nصدره و مخلص بود از چپ و راست * از قضا بسته شود کان اژدهاست

block:3187

جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را
۳۸۸۴Qگفت من مستسقیم آبم کَشَد * گرچه می‌دانم که هم آبم کُشَد
۳۸۸۴Nگفت من مستسقی‌ام آبم کشد * گر چه می‌دانم که هم آبم کشد
۳۸۸۵Qهیچ مستسقی بنْگریزد ز آب * گر دو صد بارش کند مات و خراب
۳۸۸۵Nهیچ مستسقی بنگریزد ز آب * گر دو صد بارش کند مات و خراب
۳۸۸۶Qگر بیاماسد مرا دست و شِکَم * عشقِ آب از من نخواهد گشت کم
۳۸۸۶Nگر بیاماسد مرا دست و شکم * عشق آب از من نخواهد گشت کم
۳۸۸۷Qگویم آنگ که بپرسند از بُطون * کاشکی بَحْرم روان بودی درون
۳۸۸۷Nگویم آن گه که بپرسند از بطون * کاشکی بحرم روان بودی درون
۳۸۸۸Qخیکِ اِشْکَم گو بِدَر از موجِ آب * گر بمیرم هست مرگم مستطاب
۳۸۸۸Nخیک اشکم گو بدر از موج آب * گر بمیرم هست مرگم مستطاب
۳۸۸۹Qمن بهَر جایی که بینم آبِ جُو * رشکم آید بودمی من جایِ او
۳۸۸۹Nمن به هر جایی که بینم آب جو * رشکم آید بودمی من جای او
۳۸۹۰Qدست چون دفّ و شکم همچون دُهُل * طبلِ عشقِ آب می‌کوبم چو گُل
۳۸۹۰Nدست چون دف و شکم همچون دهل * طبل عشق آب می‌کوبم چو گل
۳۸۹۱Qگر بریزد خونم آن رُوحُ ٱلأَمین * جُرعه جُرعه خون خورم همچون زمین
۳۸۹۱Nگر بریزد خونم آن روح الامین * جرعه جرعه خون خورم همچون زمین
۳۸۹۲Qچون زمین و چون جَنین خون‌خواره‌ام * تا که عاشق گشته‌ام این کاره‌ام
۳۸۹۲Nچون زمین و چون جنین خون‌خواره‌ام * تا که عاشق گشته‌ام این کارَه‌ام
۳۸۹۳Qشب همی‌جوشم در آتش همچو دیگ * روز تا شب خون خورم مانندِ ریگ
۳۸۹۳Nشب همی‌جوشم در آتش همچو دیگ * روز تا شب خون خورم مانند ریگ
۳۸۹۴Qمن پشیمانم که مکر انگیختم * از مُرادِ خشمِ او بگْریختم
۳۸۹۴Nمن پشیمانم که مکر انگیختم * از مراد خشم او بگریختم
۳۸۹۵Qگو بِران بر جانِ مستم خشمِ خویش * عیدِ قُربان اوست و عاشق گاومیش
۳۸۹۵Nگو بران بر جان مستم خشم خویش * عید قربان اوست و عاشق گاومیش
۳۸۹۶Qگاو اگر خسپد و گر چیزی خورد * بهرِ عید و ذُبْح او می‌پرورد
۳۸۹۶Nگاو اگر خسبد و گر چیزی خورد * بهر عید و ذبح او می‌پرورد
۳۸۹۷Qگاوِ موسی دان مرا جان داده‌ای * جُزْو جُزْوم حَشْرِ هر آزاده‌ای
۳۸۹۷Nگاو موسی دان مرا جان داده‌ای * جزو جزوم حشر هر آزاده‌ای
۳۸۹۸Qگاوِ موسی بود قُربان گشته‌ای * کمترین جُزْوش حیاتِ کُشته‌ای
۳۸۹۸Nگاو موسی بود قربان گشته‌ای * کمترین جزوش حیات کشته‌ای
۳۸۹۹Qبر جهید آن کُشته ز آسیبش ز جا * در خطابِ اِضْرِبُوهُ بَعْضَهَا
۳۸۹۹Nبر جهید آن کشته ز آسیبش ز جا * در خطاب اضربوه بعضها
۳۹۰۰Qیا کِرامی اِذْبُحوا هٰذا ٱلْبَقَر * إِنْ أَرَدْتُمْ حَشْرَ أَرْواحِ ٱلنَّظَر
۳۹۰۰Nیا کرامی اذبحوا هذا البقر * إن أردتم حشر أرواح النظر
۳۹۰۱Qاز جَمادی مُردم و نامی شدم * و ز نَما مُردم بحیوان بر زدم
۳۹۰۱Nاز جمادی مردم و نامی شدم * و ز نما مردم به حیوان بر زدم
۳۹۰۲Qمُردم از حیوانی و آدم شدم * پس چه ترسم کَیْ ز مُردن کم شدم
۳۹۰۲Nمردم از حیوانی و آدم شدم * پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
۳۹۰۳Qحملهٔ دیگر بمیرم از بَشَر * تا بر آرم از ملایک پرّ و سَر
۳۹۰۳Nحمله‌ی دیگر بمیرم از بشر * تا بر آرم از ملایک بال و پر
۳۹۰۴Qو ز مَلَک هم بایدم جَستن ز جُو * کُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ
۳۹۰۴Nو ز ملک هم بایدم جستن ز جو * کُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ
۳۹۰۵Qبارِ دیگر از مَلَک قُربان شوم * آنچ اندر وَهْم ناید آن شوم
۳۹۰۵Nبار دیگر از ملک قربان شوم * آن چه اندر وهم ناید آن شوم
۳۹۰۶Qپس عدم گردم عدم چون ارْغَنُون * گویدم که‌ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ
۳۹۰۶Nپس عدم گردم عدم چون ارغنون * گویدم که‌ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ
۳۹۰۷Qمرگ دان آنک اتّفاقِ اُمتست * کآبِ حیوانی نهان در ظُلمتست
۳۹۰۷Nمرگ دان آنک اتفاق امت است * کآب حیوانی نهان در ظلمت است
۳۹۰۸Qهمچو نیلوفر بِرُو زین طَرَف جُو * همچو مستسقی حریص و مرگ‌جُو
۳۹۰۸Nهمچو نیلوفر برو زین طرف جو * همچو مستسقی حریص و مرگ جو
۳۹۰۹Qمرگِ او آبست و او جویای آب * می‌خورد و الله أَعْلَم بِالصَّواب
۳۹۰۹Nمرگ او آب است و او جویای آب * می‌خورد و الله أعلم بالصواب
۳۹۱۰Qای فسرده عاشقِ ننگین نَمَد * کو ز بیمِ جان ز جانان می‌رَمَد
۳۹۱۰Nای فسرده عاشق ننگین نمد * کاو ز بیم جان ز جانان می‌رمد
۳۹۱۱Qسوی تیغِ عشقش ای ننگِ زنان * صد هزاران جان نگر دستک‌زنان
۳۹۱۱Nسوی تیغ عشقش ای ننگ زنان * صد هزاران جان نگر دستک‌زنان
۳۹۱۲Qجُوی دیدی کوزه اندر جُوی ریز * آب را از جُوی کَیْ باشد گریز
۳۹۱۲Nجوی دیدی کوزه اندر جوی ریز * آب را از جوی کی باشد گریز
۳۹۱۳Qآبِ کوزه چون در آبِ جُو شود * محو گردد در وَیْ و جُو او شود
۳۹۱۳Nآب کوزه چون در آب جو شود * محو گردد در وی و جو او شود
۳۹۱۴Qوصفِ او فانی شد و ذاتش بقا * زین سِپَس نه کم شود نه بَدْ لِقا
۳۹۱۴Nوصف او فانی شد و ذاتش بقا * زین سپس نه کم شود نه بد لقا
۳۹۱۵Qخویش را بر نَخْلِ او آویختم * عذرِ آن را که ازو بگْریختم
۳۹۱۵Nخویش را بر نخل او آویختم * عذر آن را که از او بگریختم

block:3188

رسیدن آن عاشق به معشوق خویش چون دست از جان خود بشُست
۳۹۱۶Qهمچو گویی سجده کُن بر رُو و سَر * جانبِ آن صدر شد با چشمِ تر
۳۹۱۶Nهمچو گویی سجده کن بر رو و سر * جانب آن صدر شد با چشم تر
۳۹۱۷Qجمله خلقان منتظر سَر در هوا * کِشْ بسوزد یا بر آویزد وَرا
۳۹۱۷Nجمله خلقان منتظر سر در هوا * کش بسوزد یا بر آویزد و را
۳۹۱۸Qاین زمان این احمقِ یک لخت را * آن نماید که زمان بدبخت را
۳۹۱۸Nاین زمان این احمق یک لخت را * آن نماید که زمان بد بخت را
۳۹۱۹Qهمچو پروانه شَرر را نور دید * احمقانه در فتاد از جان بُرید
۳۹۱۹Nهمچو پروانه شرر را نور دید * احمقانه در فتاد از جان برید
۳۹۲۰Qلیک شمعِ عشق چون آن شمع نیست * روشن اندر روشن اندر روشنیست
۳۹۲۰Nلیک شمع عشق چون آن شمع نیست * روشن اندر روشن اندر روشنی است
۳۹۲۱Qاو بعکسِ شَمْعهای آتشیست * می‌نماید آتش و جمله خوشیست
۳۹۲۱Nاو بعکس شمعهای آتشی است * می‌نماید آتش و جمله خوشی است

block:3189

صفت آن مسجد کی عاشق‌کُش بود و آن عاشق مرگ‌جوی لا ابالی کی درو مهمان شد
۳۹۲۲Qیک حکایت گوش کُن ای نیک پَی * مسجدی بُد بر کنارِ شهرِ رَی
۳۹۲۲Nیک حکایت گوش کن ای نیک پی * مسجدی بد بر کنار شهر ری
۳۹۲۳Qهیچ کس در وَیْ نخفتی شب ز بیم * که نه فرزندش شدی آن شب یتیم
۳۹۲۳Nهیچ کس در وی نخفتی شب ز بیم * که نه فرزندش شدی آن شب یتیم
۳۹۲۴Qبس که اندر وَیْ غریبِ عُور رفت * صبحدَم چون اختران در گور رفت
۳۹۲۴Nبس که اندر وی غریب عور رفت * صبحدم چون اختران در گور رفت
۳۹۲۵Qخویشتن را نیک ازین آگاه کن * صبح آمد خواب را کوتاه کن
۳۹۲۵Nخویشتن را نیک از این آگاه کن * صبح آمد خواب را کوتاه کن
۳۹۲۶Qهر کسی گفتی که پَرْیانند تُند * اندرو مهمان‌کُشان با تیغِ کُند
۳۹۲۶Nهر کسی گفتی که پریانند تند * اندر او مهمان کشان با تیغ کند
۳۹۲۷Qآن دگر گفتی که سِحرست و طِلَسْم * کین رَصَد باشد عدوّ جان و خصم
۳۹۲۷Nآن دگر گفتی که سحر است و طلسم * کاین رصد باشد عدوی جان و خصم
۳۹۲۸Qآن دگر گفتی که بر نه نقش فاش * بر دَرَش کای میهمان اینجا مباش
۳۹۲۸Nآن دگر گفتی که بر نه نقش فاش * بر درش کای میهمان اینجا مباش
۳۹۲۹Qشب مخسب اینجا اگر جان بایدت * ورنه مرگ اینجا کمین بگْشایدت
۳۹۲۹Nشب مخسب اینجا اگر جان بایدت * ور نه مرگ اینجا کمین بگشایدت
۳۹۳۰Qو آن یکی گفتی که شب قُفلی نهید * غافلی کاید شما کم ره دهید
۳۹۳۰Nو آن یکی گفتی که شب قفلی نهید * غافلی کاید شما کم ره دهید

block:3190

مهمان آمدن در آن مسجد
۳۹۳۱Qتا یکی مهمان در آمد وقتِ شَب * کو شنیده بود آن صیتِ عجَب
۳۹۳۱Nتا یکی مهمان در آمد وقت شب * کاو شنیده بود آن صیت عجب
۳۹۳۲Qاز برای آزمون می‌آزمود * زانک بس مردانه و جان‌سیر بود
۳۹۳۲Nاز برای آزمون می‌آزمود * ز انکه بس مردانه و جان سیر بود
۳۹۳۳Qگفت کم گیرم سَر و اِشکمبه‌ای * رفته گیر از گنجِ جان یک حَبّه‌ای
۳۹۳۳Nگفت کم گیرم سر و اشکمبه‌ای * رفته گیر از گنج جان یک حبه‌ای
۳۹۳۴Qصورتِ تن گُو بِرَو من کیستم * نقش کم ناید چو من باقیستم
۳۹۳۴Nصورت تن گو برو من کیستم * نقش کم ناید چو من باقیستم
۳۹۳۵Qچون نَفَخْتُ بودم از لطفِ خدا * نَفخِ حق باشم ز نایِ تن جُدا
۳۹۳۵Nچون نفخت بودم از لطف خدا * نفخ حق باشم ز نای تن جدا
۳۹۳۶Qتا نُیْفتد بانگِ نفخش این طرف * تا رهد آن گوهر از تنگین صدف
۳۹۳۶Nتا نیفتد بانگ نفخش این طرف * تا رهد آن گوهر از تنگین صدف
۳۹۳۷Qچون تَمَنَّوْا مَوْت گفت ای صادقین * صادقم جان را بر افشانم برین
۳۹۳۷Nچون تمنوا موت گفت ای صادقین * صادقم جان را بر افشانم بر این

block:3191

ملامت کردن اهل مسجد مهمان عاشق را از شب خفتن در آنجا و تهدید کردن مرورا
۳۹۳۸Qقوم گفتندش که هین اینجا مخُسْپ * تا نکوبد جان سِتانت همچو کُسپ
۳۹۳۸Nقوم گفتندش که هین اینجا مخسب * تا نکوبد جان ستانت همچو کسب
۳۹۳۹Qکه غریبی و نمی‌دانی ز حال * کاندراینجا هرکه خفت آمد زوال
۳۹۳۹Nکه غریبی و نمی‌دانی ز حال * کاندر اینجا هر که خفت آمد زوال
۳۹۴۰Qاتّفاقی نیست این ما بارها * دیده‌ایم و جمله اصحابِ نُهَی
۳۹۴۰Nاتفاقی نیست این ما بارها * دیده‌ایم و جمله اصحاب نهی
۳۹۴۱Qهرکه آن مسجد شبی مَسْکن شدش * نیمشب مرگِ هَلاهلِ آمدش
۳۹۴۱Nهر که آن مسجد شبی مسکن شدش * نیم شب مرگ هلاهل آمدش
۳۹۴۲Qاز یکی ما تا بصد این دیده‌ایم * نه بتقلید از کسی بشنیده‌ایم
۳۹۴۲Nاز یکی ما تا به صد این دیده‌ایم * نه به تقلید از کسی بشنیده‌ایم
۳۹۴۳Qگفت الدِّین نَصیحه آن رسول * آن نصیحت در لُغَت ضدِّ غُلول
۳۹۴۳Nگفت الدین نصیحه آن رسول * آن نصیحت در لغت ضد غلول
۳۹۴۴Qاین نصیحت راستی در دوستی * در غُلولی خاین و سگ‌پوستی
۳۹۴۴Nاین نصیحت راستی در دوستی * در غلولی خاین و سگ پوستی
۳۹۴۵Qبی‌خیانت این نصیحت از وَداد * می‌نماییمت مگرد از عقل و داد
۳۹۴۵Nبی‌خیانت این نصیحت از وداد * می‌نماییمت مگرد از عقل و داد

block:3192

جواب گفتن عاشق عاذلان را
۳۹۴۶Qگفت او ای ناصحان من بی‌ندم * از جهانِ زندگی سیر آمدم
۳۹۴۶Nگفت او ای ناصحان من بی‌ندم * از جهان زندگی سیر آمدم
۳۹۴۷Qمَنْبَلی‌ام زخم‌جُو و زخم‌خواه * عافیت کم جُوی از مَنْبَل براه
۳۹۴۷Nمنبلی‌ام زخم جو و زخم خواه * عافیت کم جوی از منبل به راه
۳۹۴۸Qمنبلی نی کو بود خود برگ‌جُو * منبلی‌ام لااُبالی مرگ‌جُو
۳۹۴۸Nمنبلی نی کاو بود خود برگ جو * منبلی‌ام لاابالی مرگ جو
۳۹۴۹Qمنبلی نی کو بکف پول آورد * منبلی چُستی کزین پُل بگْذرد
۳۹۴۹Nمنبلی نی کاو به کف پول آورد * منبلی چستی کز این پل بگذرد
۳۹۵۰Qآن نه کو بر هر دکانی بر زند * بل جهد از کُوْن و کانی بر زند
۳۹۵۰Nآن نه کاو بر هر دکانی بر زند * بل جهد از کون و کانی بر زند
۳۹۵۱Qمرگ شیرین گشت و نَقْلم زین سرا * چون قفس هِشتن پریدن مرغ را
۳۹۵۱Nمرگ شیرین گشت و نقلم زین سرا * چون قفس هشتن پریدن مرغ را
۳۹۵۲Qآن قفس که هست عینِ باغْ دَر * مرغ می‌بیند گلستان و شجَرْ
۳۹۵۲Nآن قفس که هست عین باغ در * مرغ می‌بیند گلستان و شجر
۳۹۵۳Qجَوْقِ مرغان از برون گِرْدِ قفَص * خوش همی‌خوانند ز آزادی قِصَص
۳۹۵۳Nجوق مرغان از برون گرد قفص * خوش همی‌خوانند ز آزادی قصص
۳۹۵۴Qمرغ را اندر قفص ز آن سبزه‌زار * نه خورِش ماندست و نه صبر و قرار
۳۹۵۴Nمرغ را اندر قفس ز آن سبزه‌زار * نه خورش مانده است و نه صبر و قرار
۳۹۵۵Qسر ز هر سوراخ بیرون می‌کُنْد * تا بود کین بند از پا بر کَنَد
۳۹۵۵Nسر ز هر سوراخ بیرون می‌کند * تا بود کاین بند از پا بر کند
۳۹۵۶Qچون دل و جانش چنین بیرون بود * آن قفَص را در گشایی چون بود
۳۹۵۶Nچون دل و جانش چنین بیرون بود * آن قفس را در گشایی چون بود
۳۹۵۷Qنه چنان مرغِ قفص در اندُهان * گِرْد بر گِرْدش بحلقه گُربگان
۳۹۵۷Nنه چنان مرغ قفس در اندهان * گرد بر گردش به حلقه گربگان
۳۹۵۸Qکَی بود او را درین خوف و حزن * آرزوی از قَفَص بیرون شدن
۳۹۵۸Nکی بود او را در این خوف و حزن * آرزوی از قفس بیرون شدن
۳۹۵۹Qاو همی‌خواهد کزین ناخوش حَصَص * صد قَفص باشد بگِرْدِ این قَفص
۳۹۵۹Nاو همی‌خواهد کز این ناخوش حصص * صد قفس باشد به گرد این قفص

block:3193

عشق جالینوس برین حیوة دنیا بود کی هنر او همینجا بکار می آید هنری نَوَرزیده است کی در آن بازار بکار آید آنجا خود را بعوام یکسان می بیند
۳۹۶۰Qآنچنانک گفت جالینوسِ راد * از هوای این جهان و از مُراد
۳۹۶۰Nآن چنان که گفت جالینوس راد * از هوای این جهان و از مراد
۳۹۶۱Qراضیَم کز من بماند نیم‌جان * که ز کُونِ اَسْتَری بینم جهان
۳۹۶۱Nراضیم کز من بماند نیم جان * که ز کون استری بینم جهان
۳۹۶۲Qگُربه می‌بیند بگِرْدِ خود قِطَار * مُرغش آیس گشته بودست از مَطار
۳۹۶۲Nگربه می‌بیند به گرد خود قطار * مرغش آیس گشته بوده‌ست از مطار
۳۹۶۳Qیا عدم دیست غیرِ این جهان * در عدم نادیده او حَشٰری نهان
۳۹۶۳Nیا عدم دیده‌ست غیر این جهان * در عدم نادیده او حشری نهان
۳۹۶۴Qچون جَنین کش می‌کَشَد بیرون کَرَم * می‌گریزد او سپس سوی شِکَم
۳۹۶۴Nچون جنین کش می‌کشد بیرون کرم * می‌گریزد او سپس سوی شکم
۳۹۶۵Qلطف رُویش سوی مَصْدَر می‌کند * او مَقَر در پُشتِ مادر می‌کند
۳۹۶۵Nلطف رویش سوی مصدر می‌کند * او مقر در پشت مادر می‌کند
۳۹۶۶Qکه اگر بیرون فُتم زین شهر و کام * ای عجب بینم بدیده این مُقام
۳۹۶۶Nکه اگر بیرون فتم زین شهر و کام * ای عجب بینم به دیده این مقام
۳۹۶۷Qیا دَری بودی در آن شهرِ وَخِم * که نظاره کردمی اندر رَحِم
۳۹۶۷Nیا دری بودی در آن شهر وخم * که نظاره کردمی اندر رحم
۳۹۶۸Qیا چو چشمهٔ سوزنی راهم بُدی * که ز بیرونم رَحِم دیده شدی
۳۹۶۸Nیا چو چشمه‌ی سوزنی را هم بدی * که ز بیرونم رحم دیده شدی
۳۹۶۹Qآن جَنین هم غافلست از عالمَی * همچو جالینوس او نامَحْرَمی
۳۹۶۹Nآن جنین هم غافل است از عالمی * همچو جالینوس او نامحرمی
۳۹۷۰Qاو نداند کان رُطوباتی که هست * آن مدد از عالَمِ بیرونیَست
۳۹۷۰Nاو نداند کان رطوباتی که هست * آن مدد از عالم بیرونی است
۳۹۷۱Qآنچنانک چار عُنصر در جهان * صد مدد آرد ز شهرِ لامکان
۳۹۷۱Nآن چنان که چار عنصر در جهان * صد مدد آرد ز شهر لامکان
۳۹۷۲Qآب و دانه در قفص گر یافتَست * آن ز باغ و عرصه‌ای در تافتست
۳۹۷۲Nآب و دانه در قفس گر یافته‌ست * آن ز باغ و عرصه‌ای در تافته‌ست
۳۹۷۳Qجانهای انبیا بینند باغ * زین قفص در وقتِ نُقلان و فراغ
۳۹۷۳Nجانهای انبیا بینند باغ * زین قفس در وقت نقلان و فراغ
۳۹۷۴Qپس ز جالینوس و عالَم فارغند * همچو ماه اندر فلک‌ها بازغند
۳۹۷۴Nپس ز جالینوس و عالم فارغند * همچو ماه اندر فلک‌ها بازغند
۳۹۷۵Qور ز جالینوس این گفت اِفتریست * پس جوابم بهرِ جالینوس نیست
۳۹۷۵Nور ز جالینوس این گفت افتری است * پس جوابم بهر جالینوس نیست
۳۹۷۶Qاین جوابِ آنکس آمد کین بگفت * که نبودستش دلِ پُر نورْ جُفت
۳۹۷۶Nاین جواب آن کس آمد کاین بگفت * که نبودستش دل پر نور جفت
۳۹۷۷Qمرغِ جانش موش شد سوراخ‌جُو * چون شنید از گربگان او عَرِّجُوا
۳۹۷۷Nمرغ جانش موش شد سوراخ جو * چون شنید از گربگان او عرجوا
۳۹۷۸Qز آن سبب جانش وطن دید و قرار * اندرین سوراخ دنیا موش‌وار
۳۹۷۸Nز آن سبب جانش وطن دید و قرار * اندر این سوراخ دنیا موش‌وار
۳۹۷۹Qهم درین سوراخ بَنّایی گرفت * در خورِ سوراخ دانایی گرفت
۳۹۷۹Nهم در این سوراخ بنایی گرفت * در خور سوراخ دانایی گرفت
۳۹۸۰Qپیشه‌هایی که مرو را در مَزید * کاندرین سوراخ کار آید گُزید
۳۹۸۰Nپیشه‌هایی که مر او را در مزید * کاندر این سوراخ کار آید گزید
۳۹۸۱Qزانک دل بر کَنْد از بیرون شدن * بَسته شد راهِ رهیدن از بَدَن
۳۹۸۱Nز انکه دل بر کند از بیرون شدن * بسته شد راه رهیدن از بدن
۳۹۸۲Qعنکبوت ار طبعِ عنقا داشتی * از لُعابی خیمه کَی افراشتی
۳۹۸۲Nعنکبوت ار طبع عنقا داشتی * از لعابی خیمه کی افراشتی
۳۹۸۳Qگُربه کرده چنگِ خود اندر قفص * نامِ چنگش درد و سَرْسام و مَغَص
۳۹۸۳Nگربه کرده چنگ خود اندر قفص * نام چنگش درد و سرسام و مغص
۳۹۸۴Qگربه مرگست و مرض چنگالِ او * می‌زند بر مرغ و پرّ و بالِ او
۳۹۸۴Nگربه مرگ است و مرض چنگال او * می‌زند بر مرغ و پر و بال او
۳۹۸۵Qگوشه گوشه می‌جهد سوی دَوا * مرگ چون قاضیست و رنجوری گوا
۳۹۸۵Nگوشه گوشه می‌جهد سوی دوا * مرگ چون قاضی است و رنجوری گوا
۳۹۸۶Qچون پیادهٔ قاضی آمد این گواه * که همی‌خواند ترا تا حُکم‌گاه
۳۹۸۶Nچون پیاده‌ی قاضی آمد این گواه * که همی‌خواند ترا تا حکم گاه
۳۹۸۷Qمُهلتی می‌خواهی از وَیْ در گریز * گر پذیرد شد و گرنه گفت خیز
۳۹۸۷Nمهلتی می‌خواهی از وی در گریز * گر پذیرد شد و گرنه گفت خیز
۳۹۸۸Qجُستنِ مُهلت دَوا و چاره‌ها * که زنی بر خِرقهٔ تن پارَه‌ها
۳۹۸۸Nجستن مهلت دوا و چاره‌ها * که زنی بر خرقه‌ی تن پاره‌ها
۳۹۸۹Qعاقبت آید صباحی خشم‌وار * چند باشد مُهلت آخر شرم دار
۳۹۸۹Nعاقبت آید صباحی خشم‌وار * چند باشد مهلت آخر شرم دار
۳۹۹۰Qعذرِ خود از شه بخواه ای پُر حسد * پیش از آنک آنچنان روزی رسد
۳۹۹۰Nعذر خود از شه بخواه ای پر حسد * پیش از آن که آن چنان روزی رسد
۳۹۹۱Qو آنک در ظلمت براند بارگی * بر کَند ز آن نور دل یکبارگی
۳۹۹۱Nو آن که در ظلمت براند بارگی * بر کند ز آن نور دل یک بارگی
۳۹۹۲Qمی‌گریزد از گواه و مَقْصَدش * کان گوا سوی قضا می‌خواندش
۳۹۹۲Nمی‌گریزد از گواه و مقصدش * کان گوا سوی قضا می‌خواندش

block:3194

دیگر باره ملامت کردن اهل مسجد مهمان را از شب خفتن در آن مسجد
۳۹۹۳Qقوم گفتندش مکن جَلْدی بَرو * تا نگردد جامه و جانت گِرَو
۳۹۹۳Nقوم گفتندش مکن جلدی برو * تا نگردد جامه و جانت گرو
۳۹۹۴Qآن ز دُور آسان نماید به نگر * که بآخر سخت باشد ره‌گذر
۳۹۹۴Nآن ز دور آسان نماید به نگر * که به آخر سخت باشد ره گذر
۳۹۹۵Qخویشتن آویخت بس مَرد و سُکُست * وقتِ پیچاپیچ دست‌آویز جُست
۳۹۹۵Nخویشتن آویخت بس مرد و سکست * وقت پیچا پیچ دست‌آویز جست
۳۹۹۶Qپیشتر از واقعه آسان بود * در دلِ مردم خیالِ نیک و بَد
۳۹۹۶Nپیشتر از واقعه آسان بود * در دل مردم خیال نیک و بد
۳۹۹۷Qچون در آید اندرونِ کارزار * آن زمان گردد بر آنکس کار زار
۳۹۹۷Nچون در آید اندرون کارزار * آن زمان گردد بر آن کس کار زار
۳۹۹۸Qچون نه شیری هین منه تو پای پیش * کان اجل گرگست و جانِ تُست میش
۳۹۹۸Nچون نه شیری هین منه تو پای پیش * کان اجل گرگ است و جان تست میش
۳۹۹۹Qور ز اَبْدالی و میشت شیر شد * ایمن آ که مرگِ تو سَرْزیر شد
۳۹۹۹Nور ز ابدالی و میشت شیر شد * ایمن آ که مرگ تو سر زیر شد
۴۰۰۰Qکیست اَبْدال آنک او مُبْدَل شود * خمرش از تبدیلِ یزدان خَل شود
۴۰۰۰Nکیست ابدال آن که او مبدل شود * خمرش از تبدیل یزدان خل شود
۴۰۰۱Qلیک مستی شیر گیری وز گمان * شیر پنداری تو خود را هین مران
۴۰۰۱Nلیک مستی شیر گیری و ز گمان * شیر پنداری تو خود را هین مران
۴۰۰۲Qگفت حق ز اهلِ نفاقِ ناسَدید * بَأْسُهُمْ مَا بَیْنَهُمْ بَأْسٌ شَدِید
۴۰۰۲Nگفت حق ز اهل نفاق ناسدید * بأسهم ما بینهم بأس شدید
۴۰۰۳Qدر میانِ همدگر مردانه‌اند * در غزا چون عَوْرتانِ خانه‌اند
۴۰۰۳Nدر میان همدگر مردانه‌اند * در غزا چون عورتان خانه‌اند
۴۰۰۴Qگفت پیغامبر سپهدارِ غیُوب * لا شُجاعَة یا فَتَی قَبْلَ ٱلْحُروب
۴۰۰۴Nگفت پیغمبر سپهدار غیوب * لا شجاعة یا فتی قبل الحروب
۴۰۰۵Qوقتِ لافِ غَزْو مستان کف کُنَند * وقتِ جُوشِ جنگ چون کف بی‌فَنَند
۴۰۰۵Nوقت لاف غزو مستان کف کنند * وقت جوش جنگ چون کف بی‌فنند
۴۰۰۶Qوقتِ ذکرِ غَزْو شمشیرش دراز * وقتِ کرّ و فرّ تیغش چون پیاز
۴۰۰۶Nوقت ذکر غزو شمشیرش دراز * وقت کر و فر تیغش چون پیاز
۴۰۰۷Qوقتِ اندیشه دلِ او زخم‌جُو * پس بیک سوزن تهی شد خیکِ او
۴۰۰۷Nوقت اندیشه دل او زخم جو * پس به یک سوزن تهی شد خیک او
۴۰۰۸Qمن عجب دارم ز جُویای صَفا * کو رمد در وقتِ صَیْقَل از جَفا
۴۰۰۸Nمن عجب دارم ز جویای صفا * کاو رمد در وقت صیقل از جفا
۴۰۰۹Qعشق چون دعوی جفا دیدن گواه * چون گواهت نیست شد دعوی تباه
۴۰۰۹Nعشق چون دعوی جفا دیدن گواه * چون گواهت نیست شد دعوی تباه
۴۰۱۰Qچون گواهت خواهد این قاضی مرنج * بوسه ده بر مار تا یابی تو گنج
۴۰۱۰Nچون گواهت خواهد این قاضی مرنج * بوسه ده بر مار تا یابی تو گنج
۴۰۱۱Qآن جفا با تو نباشد ای پسر * بلک با وَصفِ بَدی اندر تو در
۴۰۱۱Nآن جفا با تو نباشد ای پسر * بلکه با وصف بدی اندر تو در
۴۰۱۲Qبر نَمَد چوبی که آن را مَرد زَد * بر نمد آن را نَزَد بر گَرْد زَد
۴۰۱۲Nبر نمد چوبی که آن را مرد زد * بر نمد آن را نزد بر گرد زد
۴۰۱۳Qگر بزد مر اسپ را آن کینه کَش * آن نزد بر اسپ زد بر سُکْسُکش
۴۰۱۳Nگر بزد مر اسب را آن کینه کش * آن نزد بر اسب زد بر سکسکش
۴۰۱۴Qتا ز سُکْسُک وا رهد خوش پَی شود * شیره را زندان کنی تا مَی‌ْشود
۴۰۱۴Nتا ز سکسک وارهد خوش پی شود * شیره را زندان کنی تا می‌شود
۴۰۱۵Qگفت چندان آن یتیمک را زدی * چون نترسیدی ز قَهْرِ ایزدی
۴۰۱۵Nگفت چندان آن یتیمک را زدی * چون نترسیدی ز قهر ایزدی
۴۰۱۶Qگفت او را کَیْ زدم ای جان و دوست * من بر آن دیوی زدم کو اندروست
۴۰۱۶Nگفت او را کی زدم ای جان دوست * من بر آن دیوی زدم کاو اندر اوست
۴۰۱۷Qمادر ار گوید ترا مرگِ تو باد * مرگِ آن خُو خواهد و مرگِ فساد
۴۰۱۷Nمادر ار گوید ترا مرگ تو باد * مرگ آن خو خواهد و مرگ فساد
۴۰۱۸Qآن گروهی کز ادب بگْریختند * آبِ مردی و آبِ مردان ریختند
۴۰۱۸Nآن گروهی کز ادب بگریختند * آب مردی و آب مردان ریختند
۴۰۱۹Qعاذلانشان از وغا وا راندند * تا چنین هیز و مُخَّنث ماندند
۴۰۱۹Nعاذلانشان از وغا واراندند * تا چنین هیز و مخنث ماندند
۴۰۲۰Qلاف و غُرّهٔ ژاژخا را کم شنَو * با چنینها در صفِ هَیْجا مرَو
۴۰۲۰Nلاف و غره‌ی ژاژخا را کم شنو * با چنینها در صف هیجا مرو
۴۰۲۱Qزانک زَادُوکُمْ خَبالاً گفت حَق * کز رِفاقِ سُست بر گردان وَرَق
۴۰۲۱Nز انکه زادوکم خبالا گفت حق * کز رفاق سست بر گردان ورق
۴۰۲۲Qکه گریشان با شما همره شوند * غازیان بی‌مغز همچون کَه شوند
۴۰۲۲Nکه گر ایشان با شما همره شوند * غازیان بی‌مغز همچون که شوند
۴۰۲۳Qخویشتن را با شما هم صف کنند * پس گریزند و دلِ صَف بشْکنند
۴۰۲۳Nخویشتن را با شما هم صف کنند * پس گریزند و دل صف بشکنند
۴۰۲۴Qپس سپاهی اندکی بی‌این نفر * به که با اهلِ نفاق آید حَشَر
۴۰۲۴Nپس سپاهی اندکی بی‌این نفر * به که با اهل نفاق آید حشر
۴۰۲۵Qهست بادامِ کمِ خوش بیخته * به ز بسیاری بتلخ آمیخته
۴۰۲۵Nهست بادام کم خوش بیخته * به ز بسیاری به تلخ آمیخته
۴۰۲۶Qتلخ و شیرین در ژَغاژَغ یک شی‌اند * نقص از آن افتاد که هَمدِل نیَند
۴۰۲۶Nتلخ و شیرین در ژغاژغ یک شی‌اند * نقص از آن افتاد که هم دل نی‌اند
۴۰۲۷Qگبر ترسان‌دل بود کو از گمان * می‌زِیَد در شک ز حالِ آن جهان
۴۰۲۷Nگبر ترسان دل بود کاو از گمان * می‌زید در شک ز حال آن جهان
۴۰۲۸Qمی‌رود در ره نداند منزلی * گام ترسان می‌نهد اَعْمِی دلی
۴۰۲۸Nمی‌رود در ره نداند منزلی * گام ترسان می‌نهد اعمی دلی
۴۰۲۹Qچون نداند رهْ مسافر چون رود * با تردُّدها و دل پُر خون رود
۴۰۲۹Nچون نداند ره مسافر چون رود * با ترددها و دل پر خون رود
۴۰۳۰Qهر که گوید های این سو راه نیست * او کند از بیم آنجا وَقْف و ایست
۴۰۳۰Nهر که گوید های این سو راه نیست * او کند از بیم آن جا وقف و ایست
۴۰۳۱Qور بداند رهْ دلِ باهوشِ او * کَیْ رود هر های و هُو در گوشِ او
۴۰۳۱Nور بداند ره دل باهوش او * کی رود هر های و هو در گوش او
۴۰۳۲Qپس مشَوْ همراهِ این اُشْتُردلان * زانک وقتِ ضیق و بیمند آفلان
۴۰۳۲Nپس مشو همراه این اشتر دلان * ز انکه وقت ضیق و بیمند آفلان
۴۰۳۳Qپس گریزند و ترا تنها هِلند * گرچه اندر لافْ سِحرِ بابِلَند
۴۰۳۳Nپس گریزند و ترا تنها هلند * گر چه اندر لاف سحر بابلند
۴۰۳۴Qتو ز رَعْنایان مجُو هین کارزار * تو ز طاوسان مجُو صید و شکار
۴۰۳۴Nتو ز رعنایان مجو هین کارزار * تو ز طاوسان مجو صید و شکار
۴۰۳۵Qطبع طاوسست و وَسْواست کُنَد * دَم زند تا از مقامت بر کَندَ
۴۰۳۵Nطبع طاوس است و وسواست کند * دم زند تا از مقامت بر کند

block:3195

گفتن شیطان قریش را کی به جنگ احمد آیید کی من یاریها کنم وقبیلهٔ خود را بیاری خوانم و وقت ملاقات صفین گریختن
۴۰۳۶Qهمچو شیطان در سپه شد صد یَکُم * خواند افسون که إِنَّنی جارٌ لَکُم
۴۰۳۶Nهمچو شیطان در سپه شد صد یکم * خواند افسون که إننی جار لکم
۴۰۳۷Qچون قُرَیْش از گفتِ او حاضر شدند * هر دو لشکر در ملاقات آمدند
۴۰۳۷Nچون قریش از گفت او حاضر شدند * هر دو لشکر در ملاقات آمدند
۴۰۳۸Qدید شیطان از ملایک اِسْپَهی * سوی صفَّ مؤمنان اندر رهی
۴۰۳۸Nدید شیطان از ملایک اسپهی * سوی صف مومنان اندر رهی
۴۰۳۹Qآن‌ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها صف زده * گشت جانِ او ز بیم آتشکده
۴۰۳۹Nآن‌ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها صف زده * گشت جان او ز بیم آتشکده
۴۰۴۰Qپایِ خود وا پس کشیده می‌گرفت * که همی‌بینم سپاهی من شِگِفت
۴۰۴۰Nپای خود وا پس کشیده می‌گرفت * که همی‌بینم سپاهی من شگفت
۴۰۴۱Qأَی أَخافُ اللَّه ما لی مِنْهُ عَوْن * اِذْهَبُوا إِنِّی أَری‌ ما لا تَرَوْنَ
۴۰۴۱Nأَی أخاف اللَّه ما لی منه عون * اذهبوا إِنِّی أَری‌ ما لا تَرَوْنَ
۴۰۴۲Qگفت حارث ای سُراقه شَکْل هین * دی چرا تو می‌نگفتی این چنین
۴۰۴۲Nگفت حارث ای سراقه شکل هین * دی چرا تو می‌نگفتی این چنین
۴۰۴۳Qگفت این دم من همی‌بینم حَرَب * گفت می‌بینی جَعاشیشِ عرب
۴۰۴۳Nگفت این دم من همی‌بینم حرب * گفت می‌بینی جعاشیش عرب
۴۰۴۴Qمی‌نبینی غیرِ این لیک ای تو ننگ * آن زمانِ لاف بود این وقتِ جنگ
۴۰۴۴Nمی‌نبینی غیر این لیک ای تو ننگ * آن زمان لاف بود این وقت جنگ
۴۰۴۵Qدی همی‌گفتی که پایَنْدان شدم * که بُوَدتان فتح و نُصْرت دم‌بدم
۴۰۴۵Nدی همی‌گفتی که پایندان شدم * که بودتان فتح و نصرت دم‌به‌دم
۴۰۴۶Qدی زَعیمُ ٱلْجَیْش بودی ای لعین * وین زمان نامَرْد و ناچیز و مَهین
۴۰۴۶Nدی زعیم الجیش بودی ای لعین * وین زمان نامرد و ناچیز و مهین
۴۰۴۷Qتا بخوردیم آن دَمِ تو و آمدیم * تو بتُون رفتی و ما هیزم شدیم
۴۰۴۷Nتا بخوردیم آن دم تو و آمدیم * تو به تون رفتی و ما هیزم شدیم
۴۰۴۸Qچونک حارث با سُراقه گفت این * از عتابش خشمگین شد آن لعین
۴۰۴۸Nچون که حارث با سراقه گفت این * از عتابش خشمگین شد آن لعین
۴۰۴۹Qدستِ خود خشمین ز دستِ او کشید * چون ز گفتِ اوش دردِ دل رسید
۴۰۴۹Nدست خود خشمین ز دست او کشید * چون ز گفت اوش درد دل رسید
۴۰۵۰Qسینه‌اش را کوفت شیطان و گریخت * خونِ آن بیچارگان زین مکر ریخت
۴۰۵۰Nسینه‌اش را کوفت شیطان و گریخت * خون آن بی‌چارگان زین مکر ریخت
۴۰۵۱Qچونک ویران کرد چندین عالَم او * پس بگفت‌ إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِنْکُمْ
۴۰۵۱Nچون که ویران کرد چندین عالم او * پس بگفت‌ إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِنْکُمْ
۴۰۵۲Nکوفت اندر سینه‌اش انداختش * پس گریزان شد چو هیبت تاختش
۴۰۵۳Nنفس و شیطان هر دو یک تن بوده‌اند * در دو صورت خویش را بنموده‌اند
۴۰۵۴Nچون فرشته و عقل کایشان یک بدند * بهر حکمتهاش دو صورت شدند
۴۰۵۵Nدشمنی داری چنین در سر خویش * مانع عقل است و خصم جان و کیش
۴۰۵۶Nیک نفس حمله کند چون سوسمار * پس به سوراخی گریزد در فرار
۴۰۵۷Nدر دل او سوراخها دارد کنون * سر ز هر سوراخ می‌آرد برون
۴۰۵۸Nنام پنهان گشتن دیو از نفوس * و اندر آن سوراخ رفتن شد خنوس
۴۰۵۹Nکه خنوسش چون خنوس قنفذ است * چون سر قنفذ و را آمد شد است
۴۰۶۰Nکه خدا آن دیو را خناس خواند * کاو سر آن خار پشتک را بماند
۴۰۶۱Nمی نهان گردد سر آن خار پشت * دم‌به‌دم از بیم صیاد درشت
۴۰۶۲Nتا چو فرصت یافت سر آرد برون * زین چنین مکری شود مارش زبون
۴۰۶۳Nگر نه نفس از اندرون راهت زدی * ره زنان را بر تو دستی کی بدی
۴۰۶۴Nز آن عوان مقتضی که شهوت است * دل اسیر حرص و آز و آفت است
۴۰۶۵Nز آن عوان سر شدی دزد و تباه * تا عوانان را به قهر تست راه
۴۰۶۶Nدر خبر بشنو تو این پند نکو * بین جنبیکم لکم أعدی عدو
۴۰۶۷Nطمطراق این عدو مشنو گریز * کاو چو ابلیس است در لج و ستیز
۴۰۶۸Nبر تو او از بهر دنیا و نبرد * آن عذاب سرمدی را سهل کرد
۴۰۶۹Nچه عجب گر مرگ را آسان کند * او ز سحر خویش صد چندان کند
۴۰۷۰Nسحر کاهی را به صنعت که کند * باز کوهی را چو کاهی می‌تند
۴۰۷۱Nزشتها را نغز گرداند به فن * نغزها را زشت گرداند به ظن
۴۰۷۲Nکار سحر این است کاو دم می‌زند * هر نفس قلب حقایق می‌کند
۴۰۷۳Nآدمی را خر نماید ساعتی * آدمی سازد خری را و آیتی
۴۰۷۴Nاین چنین ساحر درون تست و سر * إن فی الوسواس سحرا مستتر
۴۰۷۵Nاندر آن عالم که هست این سحرها * ساحران هستند جادویی گشا
۴۰۷۶Nاندر آن صحرا که رست این زهر تر * نیز روییده‌ست تریاق ای پسر
۴۰۷۷Nگویدت تریاق از من جو سپر * که ز زهرم من به تو نزدیکتر
۴۰۷۸Nگفت او سحر است و ویرانی تو * گفت من سحر است و دفع سحر او

block:3196

title of 3196
۴۰۷۹Nگفت پیغمبر که ان فی البیان * سحرا و حق گفت آن خوش پهلوان
۴۰۸۰Nهین مکن جلدی برو ای بو الکرم * مسجد و ما را مکن زین متهم
۴۰۸۱Nکه بگوید دشمنی از دشمنی * آتشی در ما زند فردا دنی
۴۰۸۲Nکه بتاسانید او را ظالمی * بر بهانه‌ی مسجد او بد سالمی
۴۰۸۳Nتا بهانه‌ی قتل بر مسجد نهد * چون که بد نام است مسجد او جهد
۴۰۸۴Nتهمتی بر ما منه ای سخت جان * که نه‌ایم ایمن ز مکر دشمنان
۴۰۸۵Nهین برو جلدی مکن سودا مپز * که نتان پیمود کیوان را به گز
۴۰۸۶Nچون تو بسیاران بلافیده ز بخت * ریش خود بر کنده یک یک لخت لخت
۴۰۸۷Nهین برو کوتاه کن این قیل و قال * خویش و ما را در میفکن در وبال

block:3197

title of 3197
۴۰۸۸Nگفت ای یاران از آن دیوان نی‌ام * که ز لا حولی ضعیف آید پیم
۴۰۸۹Nکودکی کاو حارس کشتی بدی * طبلکی در دفع مرغان می‌زدی
۴۰۹۰Nتا رمیدی مرغ ز آن طبلک ز کشت * کشت از مرغان بد بی‌خوف گشت
۴۰۹۱Nچون که سلطان شاه محمود کریم * بر گذر زد آن طرف خیمه‌ی عظیم
۴۰۹۲Nبا سپاهی همچو استاره‌ی اثیر * انبه و پیروز و صفدر ملک گیر
۴۰۹۳Nاشتری بد کاو بدی حمال کوس * بختیی بد پیش رو همچون خروس
۴۰۹۴Nبانگ کوس و طبل بر وی روز و شب * می‌زدی اندر رجوع و در طلب
۴۰۹۵Nاندر آن مزرع در آمد آن شتر * کودک آن طبلک بزد در حفظ بر
۴۰۹۶Nعاقلی گفتش مزن طبلک که او * پخته‌ی طبل است و با آتش است خو
۴۰۹۷Nپیش او چه بود تبوراک تو طفل * که کشد او طبل سلطان بیست کفل
۴۰۹۸Nعاشقم من کشته‌ی قربان لا * جان من نوبتگه طبل بلا
۴۰۹۹Nخود تبوراک است این تهدیدها * پیش آن چه دیده است این دیدها
۴۱۰۰Nای حریفان من از آنها نیستم * کز خیالاتی در این ره بیستم
۴۱۰۱Nمن چو اسماعیلیانم بی‌حذر * بل چو اسماعیل آزادم ز سر
۴۱۰۲Nفارغم از طمطراق و از ریا * قل تعالوا گفت جانم را بیا
۴۱۰۳Nگفت پیغمبر که جاد فی السلف * بالعطیة من تیقن بالخلف
۴۱۰۴Nهر که بیند مر عطا را صد عوض * زود در بازد عطا را زین غرض
۴۱۰۵Nجمله در بازار از آن گشتند بند * تا چو سود افتاد مال خود دهند
۴۱۰۶Nزر در انبانها نشسته منتظر * تا که سود آید به بذل آید مصر
۴۱۰۷Nچون ببیند کاله‌ای در ربح بیش * سرد گردد عشقش از کالای خویش
۴۱۰۸Nگرم ز آن مانده است با آن کاو ندید * کاله‌های خویش را ربح و مزید
۴۱۰۹Nهمچنین علم و هنرها و حرف * چون ندید افزون از آنها در شرف
۴۱۱۰Nتا به از جان نیست جان باشد عزیز * چون به آمد نام جان شد چیز لیز
۴۱۱۱Nلعبت مرده بود جان طفل را * تا نگشت او در بزرگی طفل‌زا
۴۱۱۲Nاین تصور وین تخیل لعبت است * تا تو طفلی پس بدانت حاجت است
۴۱۱۳Nچون ز طفلی رست جان شد در وصال * فارغ از حس است و تصویر و خیال
۴۱۱۴Nنیست محرم تا بگویم بی‌نفاق * تن زدم و الله أعلم بالوفاق
۴۱۱۵Nمال و تن برفند ریزان فنا * حق خریدارش که اللَّه اشتری
۴۱۱۶Nبرفها ز آن از ثمن اولی‌ستت * که تویی در شک یقینی نیستت
۴۱۱۷Nوین عجب ظن است در تو ای مهین * که نمی‌پرد به بستان یقین
۴۱۱۸Nهر گمان تشنه‌ی یقین است ای پسر * می‌زند اندر تزاید بال و پر
۴۱۱۹Nچون رسد در علم پس بر پا شود * مر یقین را علم او بویا شود
۴۱۲۰Nز انکه هست اندر طریق مفتتن * علم کمتر از یقین و فوق ظن
۴۱۲۱Nعلم جویای یقین باشد بدان * و آن یقین جویای دید است و عیان
۴۱۲۲Nاندر ألهیکم بجو این را کنون * از پس‌ کَلَّا پس‌ لَوْ تَعْلَمُونَ
۴۱۲۳Nمی‌کشد دانش به بینش ای علیم * گر یقین گشتی ببینندی جحیم
۴۱۲۴Nدید زاید از یقین بی‌امتهال * آن چنانک از ظن، می‌زاید خیال
۴۱۲۵Nاندر ألهیکم بیان این ببین * که شود عِلْمَ الْیَقِینِ‌ عَیْنَ الْیَقِینِ
۴۱۲۶Nاز گمان و از یقین بالاترم * و ز ملامت بر نمی‌گردد سرم
۴۱۲۷Nچون دهانم خورد از حلوای او * چشم روشن گشتم و بینای او
۴۱۲۸Nپا نهم گستاخ چون خانه روم * پا نلرزانم نه کورانه روم
۴۱۲۹Nآن چه گل را گفت حق خندانش کرد * با دل من گفت و صد چندانش کرد
۴۱۳۰Nآن چه زد بر سرو و قدش راست کرد * و انچه از وی نرگس و نسرین بخورد
۴۱۳۱Nآن چه نی را کرد شیرین جان و دل * و انچه خاکی یافت زو نقش چگل
۴۱۳۲Nآن چه ابرو را چنان طرار ساخت * چهره را گلگونه و گلنار ساخت
۴۱۳۳Nمر زبان را داد صد افسون‌گری * و انکه کان را داد زر جعفری
۴۱۳۴Nچون در زرادخانه باز شد * غمزه‌های چشم تیر انداز شد
۴۱۳۵Nبر دلم زد تیر و سوداییم کرد * عاشق شکر و شکر خاییم کرد
۴۱۳۶Nعاشق آنم که هر آن آن اوست * عقل و جان جاندار یک مرجان اوست
۴۱۳۷Nمن نلافم ور بلافم همچو آب * نیست در آتش کشی‌ام اضطراب
۴۱۳۸Nچون بدزدم چون حفیظ مخزن اوست * چون نباشم سخت رو پشت من اوست
۴۱۳۹Nهر که از خورشید باشد پشت گرم * سخت رو باشد نه بیم او را نه شرم
۴۱۴۰Nهمچو روی آفتاب بی‌حذر * گشت رویش خصم سوز و پرده در
۴۱۴۱Nهر پیمبر سخت رو بد در جهان * یک سواره کوفت بر جیش شهان
۴۱۴۲Nرو نگردانید از ترس و غمی * یک تنه تنها بزد بر عالمی
۴۱۴۳Nسنگ باشد سخت رو و چشم شوخ * او نترسد از جهان پر کلوخ
۴۱۴۴Nکان کلوخ از خشت زن یک لخت شد * سنگ از صنع خدایی سخت شد
۴۱۴۵Nگوسفندان گر برونند از حساب * ز انبهیشان کی بترسد آن قصاب
۴۱۴۶Nکلکم راع نبی چون راعی است * خلق مانند رمه او ساعی است
۴۱۴۷Nاز رمه چوپان نترسد در نبرد * لیکشان حافظ بود از گرم و سرد
۴۱۴۸Nگر زند بانگی ز قهر او بر رمه * دان ز مهر است آن که دارد بر همه
۴۱۴۹Nهر زمان گوید به گوشم بخت نو * که ترا غمگین کنم غمگین مشو
۴۱۵۰Nمن ترا غمگین و گریان ز آن کنم * تا کت از چشم بدان پنهان کنم
۴۱۵۱Nتلخ گردانم ز غمها خوی تو * تا بگردد چشم بد از روی تو
۴۱۵۲Nنه تو صیادی و جویای منی * بنده و افکنده‌ی رای منی
۴۱۵۳Nحیله اندیشی که در من در رسی * در فراق و جستن من بی‌کسی
۴۱۵۴Nچاره می‌جوید پی من درد تو * می‌شنودم دوش آه سرد تو
۴۱۵۵Nمن توانم هم که بی‌این انتظار * ره دهم بنمایمت راه گذار
۴۱۵۶Nتا از این گرداب دوران وارهی * بر سر گنج وصالم پا نهی
۴۱۵۷Nلیک شیرینی و لذات مقر * هست بر اندازه‌ی رنج سفر
۴۱۵۸Nآن گه از شهر و ز خویشان بر خوری * کز غریبی رنج و محنتها بری

block:3198

title of 3198
۴۱۵۹Nبنگر اندر نخودی در دیگ چون * می‌جهد بالا چو شد ز آتش زبون
۴۱۶۰Nهر زمان نخود بر آید وقت جوش * بر سر دیگ و بر آرد صد خروش
۴۱۶۱Nکه چرا آتش به من در می‌زنی * چون خریدی چون نگونم می‌کنی
۴۱۶۲Nمی‌زند کفلیز کدبانو که نی * خوش بجوش و برمجه ز آتش کنی
۴۱۶۳Nز آن نجوشانم که مکروه منی * بلکه تا گیری تو ذوق و چاشنی
۴۱۶۴Nتا غذا گردی بیامیزی به جان * بهر خواری نیستت این امتحان
۴۱۶۵Nآب می‌خوردی به بستان سبز و تر * بهر این آتش بده‌ست آن آب خور
۴۱۶۶Nرحمتش سابق بده‌ست از قهر ز آن * تا ز رحمت گردد اهل امتحان
۴۱۶۷Nرحمتش بر قهر از آن سابق شده‌ست * تا که سرمایه‌ی وجود آید به دست
۴۱۶۸Nز انکه بی‌لذت نروید لحم و پوست * چون نروید چه گدازد عشق دوست
۴۱۶۹Nز آن تقاضا گر بیاید قهرها * تا کنی ایثار آن سرمایه را
۴۱۷۰Nباز لطف آید برای عذر او * که بکردی غسل و برجستی ز جو
۴۱۷۱Nگوید ای نخود چریدی در بهار * رنج مهمان تو شد نیکوش دار
۴۱۷۲Nتا که مهمان باز گردد شکر ساز * پیش شه گوید ز ایثار تو باز
۴۱۷۳Nتا به جای نعمتت منعم رسد * جمله نعمتها برد بر تو حسد
۴۱۷۴Nمن خلیلم تو پسر پیش بچک * سر بنه إنی أرانی أذبحک
۴۱۷۵Nسر به پیش قهر نه دل بر قرار * تا ببرم حلقت اسماعیل‌وار
۴۱۷۶Nسر ببرم لیک این سر آن سری است * کز بریده گشتن و مردن بری است
۴۱۷۷Nلیک مقصود ازل تسلیم تست * ای مسلمان بایدت تسلیم جست
۴۱۷۸Nای نخود می‌جوش اندر ابتلا * تا نه هستی و نه خود ماند ترا
۴۱۷۹Nاندر آن بستان اگر خندیده‌ای * تو گل بستان جان و دیده‌ای
۴۱۸۰Nگر جدا از باغ آب و گل شدی * لقمه گشتی اندر احیا آمدی
۴۱۸۱Nشو غذا و قوت و اندیشه‌ها * شیر بودی شیر شو در بیشه‌ها
۴۱۸۲Nاز صفاتش رسته‌ای و اللَّه نخست * در صفاتش باز رو چالاک و چست
۴۱۸۳Nز ابر و خورشید و ز گردون آمدی * پس شدی اوصاف و گردون برشدی
۴۱۸۴Nآمدی در صورت باران و تاب * می‌روی اندر صفات مستطاب
۴۱۸۵Nجزو شید و ابر و انجمها بدی * نفس و فعل و قول و فکرت‌ها شدی
۴۱۸۶Nهستی حیوان شد از مرگ نبات * راست آمد اقتلونی یا ثقات
۴۱۸۷Nچون چنین بردی است ما را بعد مات * راست آمد إن فی قتلی حیات
۴۱۸۸Nفعل و قول و صدق شد قوت ملک * تا بدین معراج شد سوی فلک
۴۱۸۹Nآن چنان کان طعمه شد قوت بشر * از جمادی بر شد و شد جانور
۴۱۹۰Nاین سخن را ترجمه پهناوری * گفته آید در مقام دیگری
۴۱۹۱Nکاروان دایم ز گردون می‌رسد * تا تجارت می‌کند وا می‌رود
۴۱۹۲Nپس برو شیرین و خوش با اختیار * نه به تلخی و کراهت دزدوار
۴۱۹۳Nز آن حدیث تلخ می‌گویم ترا * نا ز تلخیها فرو شویم ترا
۴۱۹۴Nز آب سرد انگور افسرده رهد * سردی و افسردگی بیرون نهد
۴۱۹۵Nتو ز تلخی چون که دل پر خون شوی * پس ز تلخیها همه بیرون روی

block:3199

title of 3199
۴۱۹۶Nسگ شکاری نیست او را طوق نیست * خام و ناجوشیده جز بی‌ذوق نیست
۴۱۹۷Nگفت نخود چون چنین است ای ستی * خوش بجوشم یاریم ده راستی
۴۱۹۸Nتو در این جوشش چو معمار منی * کفچلیزم زن که بس خوش می‌زنی
۴۱۹۹Nهمچو پیلم بر سرم زن زخم و داغ * تا نبینم خواب هندستان و باغ
۴۲۰۰Nتا که خود را در دهم در جوش من * تا رهی یابم در آن آغوش من
۴۲۰۱Nز انکه انسان در غنا طاغی شود * همچو پیل خواب بین یاغی شود
۴۲۰۲Nپیل چون در خواب بیند هند را * پیلبان را نشنود آرد دغا

block:3200

title of 3200
۴۲۰۳Nآن ستی گوید و را که پیش از این * من چو تو بودم ز اجزای زمین
۴۲۰۴Nچون بنوشیدم جهاد آذری * پس پذیرا گشتم و اندر خوری
۴۲۰۵Nمدتی جوشیده‌ام اندر زمن * مدتی دیگر درون دیگ تن
۴۲۰۶Nزین دو جوشش قوت حسها شدم * روح گشتم پس ترا استا شدم
۴۲۰۷Nدر جمادی گفتمی ز آن می‌دوی * تا شوی علم و صفات معنوی
۴۲۰۸Nچون شدی تو روح پس بار دگر * جوش دیگر کن ز حیوانی گذر
۴۲۰۹Nاز خدا می‌خواه تا زین نکته‌ها * در نلغزی و رسی در منتها
۴۲۱۰Nز انکه از قرآن بسی گمره شدند * ز آن رسن قومی درون چه شدند
۴۲۱۱Nمر رسن را نیست جرمی ای عنود * چون ترا سودای سربالا نبود

block:3201

title of 3201
۴۲۱۲Nآن غریب شهر سربالا طلب * گفت می‌خسبم در این مسجد به شب
۴۲۱۳Nمسجدا گر کربلای من شوی * کعبه‌ی حاجت روای من شوی
۴۲۱۴Nهین مرا بگذار ای بگزیده دار * تا رسن بازی کنم منصوروار
۴۲۱۵Nگر شدید اندر نصیحت جبرئیل * می‌نخواهد غوث در آتش خلیل
۴۲۱۶Nجبرئیلا رو که من افروخته * بهترم چون عود و عنبر سوخته
۴۲۱۷Nجبرئیلا گر چه یاری می‌کنی * چون برادر پاسداری می‌کنی
۴۲۱۸Nای برادر من بر آذر چابکم * من نه آن جانم که گردم بیش و کم
۴۲۱۹Nجان حیوانی فزاید از علف * آتشی بود و چو هیزم شد تلف
۴۲۲۰Nگر نگشتی هیزم او مثمر بدی * تا ابد معمور و هم عامر بدی
۴۲۲۱Nباد سوزان است این آتش بدان * پرتو آتش بود نه عین آن
۴۲۲۲Nعین آتش در اثیر آمد یقین * پرتو و سایه‌ی وی است اندر زمین
۴۲۲۳Nلاجرم پرتو نپاید ز اضطراب * سوی معدن باز می‌گردد شتاب
۴۲۲۴Nقامت تو برقرار آمد به ساز * سایه‌ات کوته دمی یک دم دراز
۴۲۲۵Nز انکه در پرتو نیابد کس ثبات * عکسها وا گشت سوی امهات
۴۲۲۶Nهین دهان بر بند فتنه لب گشاد * خشک آر اللَّه أعلم بالرشاد

block:3202

title of 3202
۴۲۲۷Nپیش از آنک این قصه تا مخلص رسد * دود گندی آمد از اهل حسد
۴۲۲۸Nمن نمی‌رنجم از این لیک این لگد * خاطر ساده دلی را پی کند
۴۲۲۹Nخوش بیان کرد آن حکیم غزنوی * بهر محجوبان مثال معنوی
۴۲۳۰Nکه ز قرآن گر نبیند غیر قال * این عجب نبود ز اصحاب ضلال
۴۲۳۱Nکز شعاع آفتاب پر ز نور * غیر گرمی می‌نیابد چشم کور
۴۲۳۲Nخربطی ناگاه از خر خانه‌ای * سر برون آورد چون طعانه‌ای
۴۲۳۳Nکاین سخن پست است یعنی مثنوی * قصه‌ی پیغمبر است و پی روی
۴۲۳۴Nنی ذکر بحث و اسرار بلند * که دوانند اولیا آن سو سمند
۴۲۳۵Nاز مقامات تبتل تا فنا * پایه پایه تا ملاقات خدا
۴۲۳۶Nشرح و حد هر مقام و منزلی * که به پر زو بر پرد صاحب دلی
۴۲۳۷Nچون کتاب اللَّه بیامد هم بر آن * این چنین طعنه زدند آن کافران
۴۲۳۸Nکه اساطیر است و افسانه‌ی نژند * نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
۴۲۳۹Nکودکان خرد فهمش می‌کنند * نیست جز امر پسند و ناپسند
۴۲۴۰Nذکر یوسف ذکر زلف پر خمش * ذکر یعقوب و زلیخا و غمش
۴۲۴۱Nظاهر است و هر کسی پی می‌برد * کو بیان که گم شود در وی خرد
۴۲۴۲Nگفت اگر آسان نماید این به تو * این چنین آسان یکی سوره بگو
۴۲۴۳Nجنتان و انستان و اهل کار * گو یکی آیت از این آسان بیار

block:3203

title of 3203
۴۲۴۴Nحرف قرآن را بدان که ظاهری است * زیر ظاهر باطنی بس قاهری است
۴۲۴۵Nزیر آن باطن یکی بطن سوم * که در او گردد خردها جمله گم
۴۲۴۶Nبطن چارم از نبی خود کس ندید * جز خدای بی‌نظیر بی‌ندید
۴۲۴۷Nتو ز قرآن ای پسر ظاهر مبین * دیو آدم را نبیند جز که طین
۴۲۴۸Nظاهر قرآن چو شخص آدمی است * که نقوشش ظاهر و جانش خفی است
۴۲۴۹Nمرد را صد سال عم و خال او * یک سر مویی نبیند حال او

block:3204

title of 3204
۴۲۵۰Nآن که گویند اولیا در که بوند * تا ز چشم مردمان پنهان شوند
۴۲۵۱Nپیش خلق ایشان فراز صد که‌اند * گام خود بر چرخ هفتم می‌نهند
۴۲۵۲Nپس چرا پنهان شود که جو بود * کاو ز صد دریا و که ز آن سو بود
۴۲۵۳Nحاجتش نبود به سوی که گریخت * کز پیش کره‌ی فلک صد نعل ریخت
۴۲۵۴Nچرخ گردید و ندید او گرد جان * تعزیت جامه بپوشید آسمان
۴۲۵۵Nگر به ظاهر آن پری پنهان بود * آدمی پنهان‌تر از پریان بود
۴۲۵۶Nنزد عاقل ز آن پری که مضمر است * آدمی صد بار خود پنهان‌تر است
۴۲۵۷Nآدمی نزدیک عاقل چون خفی است * چون بود آدم که در غیب او صفی است

block:3205

title of 3205
۴۲۵۸Nآدمی همچون عصای موسی است * آدمی همچون فسون عیسی است
۴۲۵۹Nدر کف حق بهر داد و بهر زین * قلب مومن هست بین اصبعین
۴۲۶۰Nظاهرش چوبی و لیکن پیش او * کون یک لقمه چو بگشاید گلو
۴۲۶۱Nتو مبین ز افسون عیسی حرف و صوت * آن ببین کز وی گریزان گشت موت
۴۲۶۲Nتو مبین ز افسونش آن لهجات پست * آن نگر که مرده بر جست و نشست
۴۲۶۳Nتو مبین مر آن عصا را سهل یافت * آن ببین که بحر خضرا را شکافت
۴۲۶۴Nتو ز دوری دیده‌ای چتر سیاه * یک قدم وا پیش نه بنگر سپاه
۴۲۶۵Nتو ز دوری می‌نبینی جز که گرد * اندکی پیش آ ببین در گرد مرد
۴۲۶۶Nدیده‌ها را گرد او روشن کند * کوهها را مردی او بر کند
۴۲۶۷Nچون بر آمد موسی از اقصای دشت * کوه طور از مقدمش رقاص گشت

block:3206

title of 3206
۴۲۶۸Nروی داود از فرش تابان شده * کوهها اندر پیش نالان شده
۴۲۶۹Nکوه با داود گشته همرهی * هر دو مطرب مست در عشق شهی
۴۲۷۰Nیا جِبالُ أَوِّبِی‌ امر آمده * هر دو هم آواز و هم پرده شده
۴۲۷۱Nگفت داودا تو هجرت دیده‌ای * بهر من از هم دمان ببریده‌ای
۴۲۷۲Nای غریب فرد بی‌مونس شده * آتش شوق از دلت شعله زده
۴۲۷۳Nمطربان خواهی و قوال و ندیم * کوهها را پیشت آرد آن قدیم
۴۲۷۴Nمطرب و قوال و سرنایی کند * که به پیشت باد پیمایی کند
۴۲۷۵Nتا بدانی ناله چون که را رواست * بی‌لب و دندان ولی را ناله‌هاست
۴۲۷۶Nنغمه‌ی اجزای آن صافی جسد * هر دمی در گوش حسش می‌رسد
۴۲۷۷Nهمنشینان نشنوند او بشنود * ای خنک جان کاو به غیبش بگرود
۴۲۷۸Nبنگرد در نفس خود صد گفت‌وگو * همنشین او نبرده هیچ بو
۴۲۷۹Nصد سؤال و صد جواب اندر دلت * می‌رسد از لامکان تا منزلت
۴۲۸۰Nبشنوی تو نشنود ز آن گوشها * گر به نزدیک تو آرد گوش را
۴۲۸۱Nگیرم ای کر خود تو آن را نشنوی * چون مثالش دیده‌ای چون نگروی

block:3207

title of 3207
۴۲۸۲Nای سگ طاعن تو عوعو می‌کنی * طعن قرآن را برون شو می‌کنی
۴۲۸۳Nاین نه آن شیر است کز وی جان بری * یا ز پنجه‌ی قهر او ایمان بری
۴۲۸۴Nتا قیامت می‌زند قرآن ندا * ای گروهی جهل را گشته فدا
۴۲۸۵Nکه مرا افسانه می‌پنداشتید * تخم طعن و کافری می‌کاشتید
۴۲۸۶Nخود بدیدید آن که طعنه می‌زدیت * که شما فانی و افسانه بدیت
۴۲۸۷Nمن کلام حقم و قایم به ذات * قوت جان جان و یاقوت زکات
۴۲۸۸Nنور خورشیدم فتاده بر شما * لیک از خورشید ناگشته جدا
۴۲۸۹Nنک منم ینبوع آن آب حیات * تا رهانم عاشقان را از ممات
۴۲۹۰Nگر چنان گند آزتان ننگیختی * جرعه‌ای بر گورتان حق ریختی
۴۲۹۱Nنه بگیرم گفت و پند آن حکیم * دل نگردانم به هر طعنی سقیم

block:3208

title of 3208
۴۲۹۲Nآن که فرمودست او اندر خطاب * کره و مادر همی‌خوردند آب
۴۲۹۳Nمی‌شخولیدند هر دم آن نفر * بهر اسبان که هلا هین آب خور
۴۲۹۴Nآن شخولیدن به کره می‌رسید * سر همی‌برداشت و از خور می‌رمید
۴۲۹۵Nمادرش پرسید کای کره چرا * می‌رمی هر ساعتی زین استقا
۴۲۹۶Nگفت کره می‌شخولند این گروه * ز اتفاق بانگشان دارم شکوه
۴۲۹۷Nپس دلم می‌لرزد از جا می‌رود * ز اتفاق نعره خوفم می‌رسد
۴۲۹۸Nگفت مادر تا جهان بوده‌ست از این * کار افزایان بدند اندر زمین
۴۲۹۹Nهین تو کار خویش کن ای ارجمند * زود کایشان ریش خود بر می‌کنند
۴۳۰۰Nوقت تنگ و می‌رود آب فراخ * پیش از آن کز هجر گردی شاخ شاخ
۴۳۰۱Nشهره کاریزی است پر آب حیات * آب کش تا بر دمد از تو نبات
۴۳۰۲Nآب خضر از جوی نطق اولیا * می‌خوریم ای تشنه‌ی غافل بیا
۴۳۰۳Nگر نبینی آب کورانه به فن * سوی جو آور سبو در جوی زن
۴۳۰۴Nچون شنیدی کاندر این جو آب هست * کور را تقلید باید کار بست
۴۳۰۵Nجو فرو بر مشک آب اندیش را * تا گران بینی تو مشک خویش را
۴۳۰۶Nچون گران دیدی شوی تو مستدل * رست از تقلید خشک آن گاه دل
۴۳۰۷Nگر نبیند کور آب جو عیان * لیک داند چون سبو بیند گران
۴۳۰۸Nکه ز جو اندر سبو آبی برفت * کاین سبک بود و گران شد ز آب و زفت
۴۳۰۹Nز انکه هر بادی مرا درمی‌ربود * باد می‌نربایدم ثقلم فزود
۴۳۱۰Nمر سفیهان را رباید هر هوا * ز انکه نبودشان گرانی قوی
۴۳۱۱Nکشتی بی‌لنگر آمد مرد شر * که ز باد کژ نیابد او حذر
۴۳۱۲Nلنگر عقل است عاقل را امان * لنگری دریوزه کن از عاقلان
۴۳۱۳Nاو مددهای خرد چون در ربود * از خزینه‌ی در آن دریای جود
۴۳۱۴Nزین چنین امداد دل پر فن شود * بجهد از دل چشم هم روشن شود
۴۳۱۵Nز انکه نور از دل بر این دیده نشست * تا چو دل شد دیده‌ی تو عاطل است
۴۳۱۶Nدل چو بر انوار عقلی نیز زد * ز آن نصیبی هم به دو دیده دهد
۴۳۱۷Nپس بدان کآب مبارک ز آسمان * وحی دلها باشد و صدق بیان
۴۳۱۸Nما چو آن کره هم آب جو خوریم * سوی آن وسواس طاعن ننگریم
۴۳۱۹Nپی رو پیغمبرانی ره سپر * طعنه‌ی خلقان همه بادی شمر
۴۳۲۰Nآن خداوندان که ره طی کرده‌اند * گوش با بانگ سگان کی کرده‌اند

block:3209

title of 3209
۴۳۲۱Nباز گو کان پاک باز شیر مرد * اندر آن مسجد چه بنمودش چه کرد
۴۳۲۲Nخفت در مسجد خود او را خواب کو * مرد غرقه گشته چون خسبد به جو
۴۳۲۳Nخواب مرغ و ماهیان باشد همی * عاشقان را زیر غرقاب غمی
۴۳۲۴Nنیم شب آواز با هولی رسید * کایم آیم بر سرت ای مستفید
۴۳۲۵Nپنج کرت این چنین آواز سخت * می‌رسید و دل همی‌شد لخت لخت

block:3210

title of 3210
۴۳۲۶Nتو چو عزم دین کنی با اجتهاد * دیو بانگت بر زند اندر نهاد
۴۳۲۷Nکه مرو ز آن سو بیندیش ای غوی * که اسیر رنج و درویشی شوی
۴۳۲۸Nبی‌نوا گردی ز یاران وابری * خوار گردی و پشیمانی خوری
۴۳۲۹Nتو ز بیم بانگ آن دیو لعین * واگریزی در ضلالت از یقین
۴۳۳۰Nکه هلا فردا و پس فردا مراست * راه دین پویم که مهلت پیش ماست
۴۳۳۱Nمرگ بینی باز کاو از چپ و راست * می‌کشد همسایه را تا بانگ خاست
۴۳۳۲Nباز عزم دین کنی از بیم جان * مرد سازی خویشتن را یک زمان
۴۳۳۳Nپس سلح بر بندی از علم و حکم * که من از خوفی نیارم پای کم
۴۳۳۴Nباز بانگی بر زند بر تو ز مکر * که بترس و باز گرد از تیغ فقر
۴۳۳۵Nباز بگریزی ز راه روشنی * آن سلاح علم و فن را بفکنی
۴۳۳۶Nسالها او را به بانگی بنده‌ای * در چنین ظلمت نمد افکنده‌ای
۴۳۳۷Nهیبت بانگ شیاطین خلق را * بند کرده ست و گرفته حلق را
۴۳۳۸Nتا چنان نومید شد جانشان ز نور * که روان کافران ز اهل قبور
۴۳۳۹Nاین شکوه بانگ آن ملعون بود * هیبت بانگ خدایی چون بود
۴۳۴۰Nهیبت باز است بر کبک نجیب * مر مگس را نیست ز آن هیبت نصیب
۴۳۴۱Nز انکه نبود باز صیاد مگس * عنکبوتان می‌مگس گیرند و بس
۴۳۴۲Nعنکبوت دیو بر چون تو ذباب * کر و فر دارد نه بر کبک و عقاب
۴۳۴۳Nبانگ دیوان گله بان اشقیاست * بانگ سلطان پاسبان اولیاست
۴۳۴۴Nتا نیامیزد بدین دو بانگ دور * قطره‌ای از بحر خوش با بحر شور

block:3211

title of 3211
۴۳۴۵Nبشنو اکنون قصه‌ی آن بانگ سخت * که بدان از جا نرفت آن نیک بخت
۴۳۴۶Nگفت چون ترسم چو هست این طبل عید * تا دهل ترسد که زخم او را رسید
۴۳۴۷Nای دهلهای تهی بی‌قلوب * قسمتان از عید جان شد زخم چوب
۴۳۴۸Nشد قیامت عید و بی‌دینان دهل * ما چو اهل عید خندان همچو گل
۴۳۴۹Nبشنو اکنون این دهل چون بانگ زد * دیگ دولتبا چگونه می‌پزد
۴۳۵۰Nچون که بشنود آن دهل آن مرد دید * گفت چون ترسد دلم از طبل عید
۴۳۵۱Nگفت با خود هین ملرزان دل کز این * مرد جان بد دلان بی‌یقین
۴۳۵۲Nوقت آن آمد که حیدروار من * ملک گیرم یا بپردازم بدن
۴۳۵۳Nبر جهید و بانگ بر زد کای کیا * حاضرم اینک اگر مردی بیا
۴۳۵۴Nدر زمان بشکست ز آواز آن طلسم * زر همی‌ریزید هر سو قسم قسم
۴۳۵۵Nریخت چندان زر که ترسید آن پسر * تا نگیرد زر ز پری راه در
۴۳۵۶Nبعد از آن برخاست آن شیر عتید * تا سحرگه زر به بیرون می‌کشید
۴۳۵۷Nدفن می‌کرد و همی‌آمد به زر * با جوال و توبره بار دگر
۴۳۵۸Nگنجها بنهاد آن جان‌باز از آن * کوری ترسانی واپس خزان
۴۳۵۹Nاین زر ظاهر به خاطر آمده‌ست * در دل هر کور دور زر پرست
۴۳۶۰Nکودکان اسفالها را بشکنند * نام زر بنهند و در دامن کنند
۴۳۶۱Nاندر آن بازی چو گویی نام زر * آن کند در خاطر کودک گذر
۴۳۶۲Nبل زر مضروب ضرب ایزدی * کاو نگردد کاسد آمد سرمدی
۴۳۶۳Nآن زری کاین زر از آن زر تاب یافت * گوهر و تا بندگی و آب یافت
۴۳۶۴Nآن زری که دل از او گردد غنی * غالب آید بر قمر در روشنی
۴۳۶۵Nشمع بود آن مسجد و پروانه او * خویشتن درباخت آن پروانه‌خو
۴۳۶۶Nپر بسوخت او را و لیکن ساختش * بس مبارک آمد آن انداختش
۴۳۶۷Nهمچو موسی بود آن مسعود بخت * کاتشی دید او به سوی آن درخت
۴۳۶۸Nچون عنایتها بر او موفور بود * نار می‌پنداشت و آن خود نور بود
۴۳۶۹Nمرد حق را چون ببینی ای پسر * تو گمان داری بر او نار بشر
۴۳۷۰Nتو ز خود می‌آیی و آن در تو است * نار و خار ظن باطل این سو است
۴۳۷۱Nاو درخت موسی است و پر ضیا * نور خوان نارش مخوان باری بیا
۴۳۷۲Nنه فطام این جهان ناری نمود * سالکان رفتند و آن خود نور بود
۴۳۷۳Nپس بدان که شمع دین بر می‌شود * این نه همچون شمع آتشها بود
۴۳۷۴Nاین نماید نور و سوزد یار را * و آن به صورت نار و گل زوار را
۴۳۷۵Nاین چو سازنده ولی سوزنده‌ای * و آن گه وصلت دل افروزنده‌ای
۴۳۷۶Nشکل شعله‌ی نور پاک سازوار * حاضران را نور و دوران را چو نار

block:3212

title of 3212
۴۳۷۷Nآن بخاری نیز خود بر شمع زد * گشته بود از عشقش آسان آن کبد
۴۳۷۸Nآه سوزانش سوی گردون شده * در دل صدر جهان مهر آمده
۴۳۷۹Nگفته با خود در سحرگه کای احد * حال آن آواره‌ی ما چون بود
۴۳۸۰Nاو گناهی کرد و ما دیدیم لیک * رحمت ما را نمی‌دانست نیک
۴۳۸۱Nخاطر مجرم ز ما ترسان شود * لیک صد اومید در ترسش بود
۴۳۸۲Nمن بترسانم وقیح یاوه را * آن که ترسد من چه ترسانم و را
۴۳۸۳Nبهر دیگ سرد آذر می‌رود * نه بدان کز جوش از سر می‌رود
۴۳۸۴Nایمنان را من بترسانم به علم * خایفان را ترس بردارم به حلم
۴۳۸۵Nپاره دوزم پاره در موضع نهم * هر کسی را شربت اندر خور دهم
۴۳۸۶Nهست سر مرد چون بیخ درخت * ز آن بروید برگهاش از چوب سخت
۴۳۸۷Nدر خور آن بیخ رسته برگها * در درخت و در نفوس و در نهی
۴۳۸۸Nبر فلک پرهاست ز اشجار وفا * أصلها ثابت و فرعه فی السما
۴۳۸۹Nچون برست از عشق پر بر آسمان * چون نروید در دل صدر جهان
۴۳۹۰Nموج می‌زد در دلش عفو گنه * که ز هر دل تا دل آمد روزنه
۴۳۹۱Nکه ز دل تا دل یقین روزن بود * نه جدا و دور چون دو تن بود
۴۳۹۲Nمتصل نبود سفال دو چراغ * نورشان ممزوج باشد در مساغ
۴۳۹۳Nهیچ عاشق خود نباشد وصل جو * که نه معشوقش بود جویای او
۴۳۹۴Nلیک عشق عاشقان تن زه کند * عشق معشوقان خوش و فربه کند
۴۳۹۵Nچون در این دل برق مهر دوست جست * اندر آن دل دوستی می‌دان که هست
۴۳۹۶Nدر دل تو مهر حق چون شد دو تو * هست حق را بی‌گمانی مهر تو
۴۳۹۷Nهیچ بانگ کف زدن ناید به در * از یکی دست تو بی‌دستی دگر
۴۳۹۸Nتشنه می‌نالد که ای آب گوار * آب هم نالد که کو آن آب خوار
۴۳۹۹Nجذب آب است این عطش در جان ما * ما از آن او و او هم آن ما
۴۴۰۰Nحکمت حق در قضا و در قدر * کرد ما را عاشقان همدگر
۴۴۰۱Nجمله اجزای جهان ز آن حکم پیش * جفت جفت و عاشقان جفت خویش
۴۴۰۲Nهست هر جزوی ز عالم جفت خواه * راست همچون کهربا و برگ کاه
۴۴۰۳Nآسمان گوید زمین را مرحبا * با توام چون آهن و آهن ربا
۴۴۰۴Nآسمان مرد و زمین زن در خرد * هر چه آن انداخت این می‌پرورد
۴۴۰۵Nچون نماند گرمی‌اش بفرستد او * چون نماند تری و نم بدهد او
۴۴۰۶Nبرج خاکی خاک ارضی را مدد * برج آبی ترّیش اندر دمد
۴۴۰۷Nبرج بادی ابر سوی او برد * تا بخارات وخم را بر کشد
۴۴۰۸Nبرج آتش گرمی خورشید از او * همچو تابه‌ی سرخ ز آتش پشت و رو
۴۴۰۹Nهست سر گردان فلک اندر زمن * همچو مردان گرد مکسب بهر زن
۴۴۱۰Nوین زمین کدبانویی‌ها می‌کند * بر ولادات و رضاعش می‌تند
۴۴۱۱Nپس زمین و چرخ را دان هوشمند * چون که کار هوشمندان می‌کنند
۴۴۱۲Nگر نه از هم این دو دل بر می‌مزند * پس چرا چون جفت در هم می‌خزند
۴۴۱۳Nبی‌زمین کی گل بروید و ارغوان * پس چه زاید ز آب و تاب آسمان
۴۴۱۴Nبهر آن میل است در ماده به نر * تا بود تکمیل کار همدگر
۴۴۱۵Nمیل اندر مرد و زن حق ز آن نهاد * تا بقا یابد جهان زین اتحاد
۴۴۱۶Nمیل هر جزوی به جزوی هم نهد * ز اتحاد هر دو تولیدی زهد
۴۴۱۷Nشب چنین با روز اندر اعتناق * مختلف در صورت اما اتفاق
۴۴۱۸Nروز و شب ظاهر دو ضد و دشمنند * لیک هر دو یک حقیقت می‌تنند
۴۴۱۹Nهر یکی خواهان دگر را همچو خویش * از پی تکمیل فعل و کار خویش
۴۴۲۰Nز انکه بی‌شب دخل نبود طبع را * پس چه اندر خرج آرد روزها

block:3213

title of 3213
۴۴۲۱Nخاک گوید خاک تن را باز گرد * ترک جان کن سوی ما آ همچو گرد
۴۴۲۲Nجنس مایی پیش ما اولیتری * به که ز آن تن وارهی و ز آن تری
۴۴۲۳Nگوید آری لیک من پا بسته‌ام * گر چه همچون تو ز هجران خسته‌ام
۴۴۲۴Nتری تن را بجویند آبها * کای تری باز آ ز غربت سوی ما
۴۴۲۵Nگرمی تن را همی‌خواند اثیر * که ز ناری راه اصل خویش گیر
۴۴۲۶Nهست هفتاد و دو علت در بدن * از کششهای عناصر بی‌رسن
۴۴۲۷Nعلت آید تا بدن را بسکلد * تا عناصر همدگر را واهلد
۴۴۲۸Nچار مرغند این عناصر بسته پا * مرگ و رنجوری و علت پا گشا
۴۴۲۹Nپایشان از همدگر چون باز کرد * مرغ هر عنصر یقین پرواز کرد
۴۴۳۰Nجذبه‌ی این اصلها و فرعها * هر دمی رنجی نهد در جسم ما
۴۴۳۱Nتا که این ترکیبها را بر درد * مرغ هر جزوی به اصل خود پرد
۴۴۳۲Nحکمت حق مانع آید زین عجل * جمعشان دارد به صحت تا اجل
۴۴۳۳Nگوید ای اجزا اجل مشهود نیست * پر زدن پیش از اجلتان سود نیست
۴۴۳۴Nچون که هر جزوی بجوید ارتفاق * چون بود جان غریب اندر فراق

block:3214

title of 3214
۴۴۳۵Nگوید ای اجزای پست فرشی‌ام * غربت من تلخ‌تر من عرشی‌ام
۴۴۳۶Nمیل تن در سبزه و آب روان * ز آن بود که اصل او آمد از آن
۴۴۳۷Nمیل جان اندر حیات و در حی است * ز انکه جان لامکان اصل وی است
۴۴۳۸Nمیل جان در حکمت است و در علوم * میل تن در باغ و راغ است و کروم
۴۴۳۹Nمیل جان اندر ترقی و شرف * میل تن در کسب و اسباب علف
۴۴۴۰Nمیل و عشق آن شرف هم سوی جان * زین یحب را و یحبون را بدان
۴۴۴۱Nگر بگویم شرح این بی‌حد شود * مثنوی هشتاد تا کاغذ شود
۴۴۴۲Nحاصل آن که هر که او طالب بود * جان مطلوبش در او راغب بود
۴۴۴۳Nآدمی حیوان نباتی و جماد * هر مرادی عاشق هر بی‌مراد
۴۴۴۴Nبی‌مرادان بر مرادی می‌تنند * و آن مرادان جذب ایشان می‌کنند
۴۴۴۵Nلیک میل عاشقان لاغر کند * میل معشوقان خوش و خوش فر کند
۴۴۴۶Nعشق معشوقان دو رخ افروخته * عشق عاشق جان او را سوخته
۴۴۴۷Nکهربا عاشق به شکل بی‌نیاز * کاه می‌کوشد در آن راه دراز
۴۴۴۸Nاین رها کن عشق آن تشنه دهان * تافت اندر سینه‌ی صدر جهان
۴۴۴۹Nدود آن عشق و غم آتش‌کده * رفته در مخدوم او مشفق شده
۴۴۵۰Nلیکش از ناموس و بوش و آبرو * شرم می‌آمد که واجوید از او
۴۴۵۱Nرحمتش مشتاق آن مسکین شده * سلطنت زین لطف مانع آمده
۴۴۵۲Nعقل حیران کاین عجب او را کشید * یا کشش ز آن سو بدین جانب رسید
۴۴۵۳Nترک جلدی کن کز این ناواقفی * لب ببند اللَّه أعلم بالخفی
۴۴۵۴Nاین سخن را بعد از این مدفون کنم * آن کشنده می‌کشد من چون کنم
۴۴۵۵Nکیست آن کت می‌کشد ای معتنی * آن که می‌نگذاردت کاین دم زنی
۴۴۵۶Nصد عزیمت می‌کنی بهر سفر * می‌کشاند مر ترا جای دگر
۴۴۵۷Nز آن بگرداند بهر سو آن لگام * تا خبر یابد ز فارس اسب خام
۴۴۵۸Nاسب زیرک‌سار ز آن نیکو پی است * کاو همی‌داند که فارس بر وی است
۴۴۵۹Nاو دلت را بر دو صد سودا ببست * بی‌مرادت کرد پس دل را شکست
۴۴۶۰Nچون شکست او بال آن رای نخست * چون نشد هستی بال اشکن درست

block:3215

title of 3215
۴۴۶۱Nچون قضایش حبل تدبیرت سکست * چون نشد بر تو قضای آن درست
۴۴۶۲Nعزمها و قصدها در ماجرا * گاه گاهی راست می‌آید ترا
۴۴۶۳Nتا به طمع آن دلت نیت کند * بار دیگر نیتت را بشکند
۴۴۶۴Nور بکلی بی‌مرادت داشتی * دل شدی نومید امل کی کاشتی
۴۴۶۵Nور نکاریدی امل از عوری‌اش * کی شدی پیدا بر او مقهوری‌اش
۴۴۶۶Nعاشقان از بی‌مرادیهای خویش * با خبر گشتند از مولای خویش
۴۴۶۷Nبی‌مرادی شد قلاووز بهشت * حفت الجنة شنو ای خوش سرشت
۴۴۶۸Nکه مراداتت همه اشکسته پاست * پس کسی باشد که کام او رواست
۴۴۶۹Nپس شدند اشکسته‌اش آن صادقان * لیک کو خود آن شکست عاشقان
۴۴۷۰Nعاقلان اشکسته‌اش از اضطرار * عاشقان اشکسته با صد اختیار
۴۴۷۱Nعاقلانش بندگان بندی‌اند * عاشقانش شکری و قندی‌اند
۴۴۷۲Nائتیا کرها مهار عاقلان * ائتیا طوعا بهار بی‌دلان

block:3216

title of 3216
۴۴۷۳Nدید پیغمبر یکی جوقی اسیر * که همی‌بردند و ایشان در نفیر
۴۴۷۴Nدیدشان در بند آن آگاه شیر * می نظر کردند در وی زیر زیر
۴۴۷۵Nتا همی‌خایید هر یک از غضب * بر رسول صدق دندانها و لب
۴۴۷۶Nزهره نه با آن غضب که دم زنند * ز انکه در زنجیر قهر ده منند
۴۴۷۷Nمی‌کشاندشان موکل سوی شهر * می‌برد از کافرستانشان به قهر
۴۴۷۸Nنه فدایی می‌ستاند نه زری * نه شفاعت می‌رسد از سروری
۴۴۷۹Nرحمت عالم همی‌گویند و او * عالمی را می‌برد حلق و گلو
۴۴۸۰Nبا هزار انکار می‌رفتند راه * زیر لب طعنه زنان بر کار شاه
۴۴۸۱Nچاره‌ها کردیم و اینجا چاره نیست * خود دل این مرد کم از خاره نیست
۴۴۸۲Nما هزاران مرد شیر الپ ارسلان * با دو سه عریان سست نیم جان
۴۴۸۳Nاین چنین درمانده‌ایم از کژروی است * یا ز اخترهاست یا خود جادوی است
۴۴۸۴Nبخت ما را بر درید آن بخت او * تخت ما شد سر نگون از تخت او
۴۴۸۵Nکار او از جادویی گر گشت زفت * جادویی کردیم ما هم چون نرفت

block:3217

title of 3217
۴۴۸۶Nاز بتان و از خدا درخواستیم * که بکن ما را اگر ناراستیم
۴۴۸۷Nآن که حق و راست است از ما و او * نصرتش ده نصرت او را بجو
۴۴۸۸Nاین دعا بسیار کردیم و صلات * پیش لات و پیش عزی و منات
۴۴۸۹Nکه اگر حق است او پیداش کن * ور نباشد حق زبون ماش کن
۴۴۹۰Nچون که وا دیدیم او منصور بود * ما همه ظلمت بدیم او نور بود
۴۴۹۱Nاین جواب ماست کانچه خواستید * گشت پیدا که شما ناراستید
۴۴۹۲Nباز این اندیشه را از فکر خویش * کور می‌کردند و دفع از ذکر خویش
۴۴۹۳Nکاین تفکرمان هم از ادبار رست * که صواب او شود در دل درست
۴۴۹۴Nخود چه شد گر غالب آمد چند بار * هر کسی را غالب آرد روزگار
۴۴۹۵Nما هم از ایام بخت آور شدیم * بارها بر وی مظفر آمدیم
۴۴۹۶Nباز گفتندی که گر چه او شکست * چون شکست ما نبود آن زشت و پست
۴۴۹۷Nز انکه بخت نیک او را در شکست * داد صد شادی پنهان زیر دست
۴۴۹۸Nکاو به اشکسته نمی‌مانست هیچ * که نه غم بودش در آن نه پیچ پیچ
۴۴۹۹Nچون نشان مومنان مغلوبی است * لیک در اشکست مومن خوبی است
۴۵۰۰Nگر تو مشک و عنبری را بشکنی * عالمی از فوح ریحان پر کنی
۴۵۰۱Nور شکستی ناگهان سرگین خر * خانه‌ها پر گند گردد تا به سر
۴۵۰۲Nوقت واگشت حدیبیه به ذل * دولت‌ إِنَّا فَتَحْنا زد دهل

block:3218

title of 3218
۴۵۰۳Nآمدش پیغام از دولت که رو * تو ز منع این ظفر غمگین مشو
۴۵۰۴Nکاندر این خواری نقدت فتحهاست * نک فلان قلعه فلان بقعه تراست
۴۵۰۵Nبنگر آخر چون که واگردید تفت * بر قریظه و بر نضیر از وی چه رفت
۴۵۰۶Nقلعه‌ها هم گرد آن دو بقعه‌ها * شد مسلم و ز غنایم نفعها
۴۵۰۷Nور نباشد آن تو بنگر کاین فریق * پر غم و رنجند و مفتون و عشیق
۴۵۰۸Nزهر خواری را چو شکر می‌خورند * خار غمها را چو اشتر می‌چرند
۴۵۰۹Nبهر عین غم نه از بهر فرج * این تسافل پیش ایشان چون درج
۴۵۱۰Nآن چنان شادند اندر قعر چاه * که همی‌ترسند از تخت و کلاه
۴۵۱۱Nهر کجا دل بر بود خود همنشین * فوق گردون است نه زیر زمین

block:3219

title of 3219
۴۵۱۲Nگفت پیغمبر که معراج مرا * نیست بر معراج یونس اجتبا
۴۵۱۳Nآن من بر چرخ و آن او نشیب * ز انکه قرب حق برون است از حساب
۴۵۱۴Nقرب نه بالا نه پستی رفتن است * قرب حق از حبس هستی رستن است
۴۵۱۵Nنیست را چه جای بالای است و زیر * نیست را نه زود و نه دورست و دیر
۴۵۱۶Nکارگاه و گنج حق در نیستی است * غره‌ی هستی چه دانی نیست چیست
۴۵۱۷Nحاصل این اشکست ایشان ای کیا * می‌نماند هیچ با اشکست ما
۴۵۱۸Nآن چنان شادند در ذل و تلف * همچو ما در وقت اقبال و شرف
۴۵۱۹Nبرگ بی‌برگی همه اقطاع اوست * فقر و خواریش افتخار است و علوست
۴۵۲۰Nآن یکی گفت ار چنان است آن فرید * چون بخندید او که ما را بسته دید
۴۵۲۱Nچون که او مبدل شده ست و شادی‌اش * نیست زین زندان و زین آزادی‌اش
۴۵۲۲Nپس به قهر دشمنان چون شاد شد * چون از این فتح و ظفر پر باد شد
۴۵۲۳Nشاد شد جانش که بر شیران نر * یافت آسان نصرت و دست و ظفر
۴۵۲۴Nپس بدانستیم کاو آزاد نیست * جز به دنیا دل خوش و دل شاد نیست
۴۵۲۵Nور نه چون خندد که اهل آن جهان * بر بد و نیکند مشفق مهربان
۴۵۲۶Nاین بمنگیدند در زیر زبان * آن اسیران با هم اندر بحث آن
۴۵۲۷Nتا موکل نشنود بر ما جهد * خود سخن در گوش آن سلطان برد

block:3220

title of 3220
۴۵۲۸Nگر چه نشنید آن موکل آن سخن * رفت در گوشی که آن بد من لدن
۴۵۲۹Nبوی پیراهان یوسف را ندید * آن که حافظ بود و یعقوبش کشید
۴۵۳۰Nآن شیاطین بر عنان آسمان * نشنوند آن سر لوح غیب دان
۴۵۳۱Nآن محمد خفته و تکیه زده * آمده سِر گِرد او گردان شده
۴۵۳۲Nاو خورد حلوا که روزیش است باز * آن نه کانگشتان او باشد دراز
۴۵۳۳Nنجم ثاقب گشته حارس دیور ان * که بهل دزدی ز احمد سر ستان
۴۵۳۴Nای دو دیده سوی دکان از پگاه * هین به مسجد رو بجو رزق اله
۴۵۳۵Nپس رسول آن گفتشان را فهم کرد * گفت آن خنده نبودم از نبرد
۴۵۳۶Nمرده‌اند ایشان و پوسیده‌ی فنا * مرده کشتن نیست مردی پیش ما
۴۵۳۷Nخود کی‌اند ایشان که مه گردد شکاف * چون که من پا بفشرم اندر مصاف
۴۵۳۸Nآن گهی کازاد بودیت و مکین * مر شما را بسته می‌دیدم چنین
۴۵۳۹Nای بنازیده به ملک و خاندان * نزد عاقل اشتری بر ناودان
۴۵۴۰Nنقش تن را تا فتاد از بام طشت * پیش چشمم کل آت آت گشت
۴۵۴۱Nبنگرم در غوره می‌بینم عیان * بنگرم در نیست شی بینم عیان
۴۵۴۲Nبنگرم سر عالمی بینم نهان * آدم و حوا نرسته از جهان
۴۵۴۳Nمر شما را وقت ذرات‌ أَ لَسْتُ * دیده‌ام پا بسته و منکوس و پست
۴۵۴۴Nاز حدوث آسمان بی‌عمد * آن چه دانسته بدم افزون نشد
۴۵۴۵Nمن شما را سر نگون می‌دیده‌ام * پیش از آن کز آب و گل بالیده‌ام
۴۵۴۶Nنو ندیدم تا کنم شادی بدان * این همی‌دیدم در آن اقبالتان
۴۵۴۷Nبسته‌ی قهر خفی و آن گه چه قهر * قند می‌خوردید و در وی درج زهر
۴۵۴۸Nاین چنین قندی پر از زهر ار عدو * خوش بنوشد چت حسد آید بر او
۴۵۴۹Nبا نشاط آن زهر می‌کردید نوش * مرگتان خفیه گرفته هر دو گوش
۴۵۵۰Nمن نمی‌کردم غزا از بهر آن * تا ظفر یابم فرو گیرم جهان
۴۵۵۱Nکاین جهان جیفه ست و مردار و رخیص * بر چنین مردار چون باشم حریص
۴۵۵۲Nسگ نیم تا پرچم مرده کنم * عیسی‌ام آیم که تا زنده‌ش کنم
۴۵۵۳Nز آن همی‌کردم صفوف جنگ چاک * تا رهانم مر شما را از هلاک
۴۵۵۴Nز آن نمی‌برم گلوهای بشر * تا مرا باشد کر و فر و حشر
۴۵۵۵Nز آن همی‌برم گلویی چند تا * ز آن گلوها عالمی یابد رها
۴۵۵۶Nکه شما پروانه‌وار از جهل خویش * پیش آتش می‌کنید این حمله کیش
۴۵۵۷Nمن همی‌رانم شما را همچو مست * از در افتادن در آتش با دو دست
۴۵۵۸Nآن که خود را فتحها پنداشتید * تخم منحوسی خود می‌کاشتید
۴۵۵۹Nیک دگر را جد جد می‌خواندید * سوی اژدرها فرس می‌راندید
۴۵۶۰Nقهر می‌کردید و اندر عین قهر * خود شما مقهور قهر شیر دهر

block:3221

title of 3221
۴۵۶۱Nدزد قهر خواجه کرد و زر کشید * او بدان مشغول خود والی رسید
۴۵۶۲Nگر ز خواجه آن زمان بگریختی * کی بر او والی حشر انگیختی
۴۵۶۳Nقاهری دزد مقهوریش بود * ز انکه قهر او سر او را ربود
۴۵۶۴Nغالبی بر خواجه دام او شود * تا رسد والی و بستاند قود
۴۵۶۵Nای که تو بر خلق چیره گشته‌ای * در نبرد و غالبی آغشته‌ای
۴۵۶۶Nآن به قاصد منهزم کردستشان * تا ترا در حلقه می‌آرد کشان
۴۵۶۷Nهین عنان در کش پی این منهزم * در مران تا تو نگردی منخزم
۴۵۶۸Nچون کشانیدت بدین شیوه به دام * حمله بینی بعد از آن اندر زحام
۴۵۶۹Nعقل از این غالب شدن کی گشت شاد * چون در این غالب شدن دید او فساد
۴۵۷۰Nتیز چشم آمد خرد بینای پیش * که خدایش سرمه کرد از کحل خویش
۴۵۷۱Nگفت پیغمبر که هستند از فنون * اهل جنت در خصومتها زبون
۴۵۷۲Nاز کمال حزم و سوء الظن خویش * نه ز نقص و بد دلی و ضعف کیش
۴۵۷۳Nدر فره‌دادن شنیده در کمون * حکمت‌ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ
۴۵۷۴Nدست‌کوتاهی ز کفار لعین * فرض شد بهر خلاص مومنین
۴۵۷۵Nقصه‌ی عهد حدیبیه بخوان * کف أیدیکم تمامت ز آن بدان
۴۵۷۶Nنیز اندر غالبی هم خویش را * دید او مغلوب دام کبریا
۴۵۷۷Nز آن نمی‌خندم من از زنجیرتان * که بکردم ناگهان شبگیرتان
۴۵۷۸Nز آن همی‌خندم که با زنجیر و غل * هی کشمتان سوی سروستان و گل
۴۵۷۹Nای عجب کز آتش بی‌زینهار * بسته می‌آریمتان تا سبزه‌زار
۴۵۸۰Nاز سوی دوزخ به زنجیر گران * می‌کشمتان تا بهشت جاودان
۴۵۸۱Nهر مقلد را در این هر نیک و بد * همچنان بسته به حضرت می‌کشد
۴۵۸۲Nجمله در زنجیر بیم و ابتلا * می‌روند این ره بغیر اولیا
۴۵۸۳Nمی‌کشند این راه را پیکاروار * جز کسانی واقف از اسرار کار
۴۵۸۴Nجهد کن تا نور تو رخشان شود * تا سلوک و خدمتت آسان شود
۴۵۸۵Nکودکان را می‌بری مکتب به زور * ز انکه هستند از فواید چشم کور
۴۵۸۶Nچون شود واقف به مکتب می‌دود * جانش از رفتن شکفته می‌شود
۴۵۸۷Nمی‌رود کودک به مکتب پیچ پیچ * چون ندید از مزد کار خویش هیچ
۴۵۸۸Nچون کند در کیسه دانگی دست‌مزد * آن گهان بی‌خواب گردد شب چو دزد
۴۵۸۹Nجهد کن تا مزد طاعت در رسد * بر مطیعان آن گهت آید حسد
۴۵۹۰Nائتیا کرها مقلد گشته را * ائتیا طوعا صفا بسرشته را
۴۵۹۱Nاین محب حق ز بهر علتی * و آن دگر را بی‌غرض خود خلتی
۴۵۹۲Nاین محب دایه لیک از بهر شیر * و آن دگر دل داده بهر این ستیر
۴۵۹۳Nطفل را از حسن او آگاه نه * غیر شیر او را از او دل خواه نه
۴۵۹۴Nو آن دگر خود عاشق دایه بود * بی‌غرض در عشق یک رایه بود
۴۵۹۵Nپس محب حق به اومید و به ترس * دفتر تقلید می‌خواند به درس
۴۵۹۶Nو آن محب حق ز بهر حق کجاست * که ز اغراض و ز علتها جداست
۴۵۹۷Nگر چنین و گر چنان چون طالب است * جذب حق او را سوی حق جاذب است
۴۵۹۸Nگر محب حق بود لغیره * کی ینال دایما من خیره
۴۵۹۹Nیا محب حق بود لعینه * لا سواه خائفا من بینه
۴۶۰۰Nهر دو را این جستجوها ز آن سری است * این گرفتاری دل ز آن دلبری است

block:3222

title of 3222
۴۶۰۱Nآمدیم اینجا که در صدر جهان * گر نبودی جذب آن عاشق نهان
۴۶۰۲Nناشکیبا کی بدی او از فراق * کی دوان باز آمدی سوی وثاق
۴۶۰۳Nمیل معشوقان نهان است و ستیر * میل عاشق با دو صد طبل و نفیر
۴۶۰۴Nیک حکایت هست اینجا ز اعتبار * لیک عاجز شد بخاری ز انتظار
۴۶۰۵Nترک آن کردیم کاو در جستجوست * تا که پیش از مرگ بیند روی دوست
۴۶۰۶Nتا رهد از مرگ تا یابد نجات * ز انکه دید دوست است آب حیات
۴۶۰۷Nهر که دید او نباشد دفع مرگ * دوست نبود که نه میوه‌ستش نه برگ
۴۶۰۸Nکار آن کار است ای مشتاق مست * کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است
۴۶۰۹Nشد نشان صدق ایمان ای جوان * آن که آید خوش ترا مرگ اندر آن
۴۶۱۰Nگر نشد ایمان تو ای جان چنین * نیست کامل رو بجو اکمال دین
۴۶۱۱Nهر که اندر کار تو شد مرگ دوست * بر دل تو بی‌کراهت دوست اوست
۴۶۱۲Nچون کراهت رفت آن خود مرگ نیست * صورت مرگ است و نقلان کردنی است
۴۶۱۳Nچون کراهت رفت مردن نفع شد * پس درست آید که مردن دفع شد
۴۶۱۴Nدوست حق است و کسی کش گفت او * که تویی آن من و من آن تو
۴۶۱۵Nگوش دار اکنون که عاشق می‌رسد * بسته عشق او را بحبل من مسد
۴۶۱۶Nچون بدید او چهره‌ی صدر جهان * گوییا پریدش از تن مرغ جان
۴۶۱۷Nهمچو چوب خشک افتاد آن تنش * سرد شد از فرق جان تا ناخنش
۴۶۱۸Nهر چه کردند از بخور و از گلاب * نه بجنبید و نه آمد در خطاب
۴۶۱۹Nشاه چون دید آن مزعفر روی او * پس فرود آمد ز مرکب سوی او
۴۶۲۰Nگفت عاشق دوست می‌جوید به تفت * چون که معشوق آمد آن عاشق برفت
۴۶۲۱Nعاشق حقی و حق آن است کاو * چون بیاید نبود از تو تای مو
۴۶۲۲Nصد چو تو فانی است پیش آن نظر * عاشقی بر نفی خود خواجه مگر
۴۶۲۳Nسایه‌ای و عاشقی بر آفتاب * شمس آید سایه لا گردد شتاب

block:3223

title of 3223
۴۶۲۴Nپشه آمد از حدیقه و ز گیاه * و ز سلیمان گشت پشه داد خواه
۴۶۲۵Nکای سلیمان معدلت می‌گستری * بر شیاطین و آدمی زاد و پری
۴۶۲۶Nمرغ و ماهی در پناه عدل تست * کیست آن گم گشته کش فضلت نجست
۴۶۲۷Nداد ده ما را که بس زاریم ما * بی‌نصیب از باغ و گلزاریم ما
۴۶۲۸Nمشکلات هر ضعیفی از تو حل * پشه باشد در ضعیفی خود مثل
۴۶۲۹Nشهره ما در ضعف و اشکسته پری * شهره تو در لطف و مسکین پروری
۴۶۳۰Nای تو در اطباق قدرت منتهی * منتهی ما در کمی و بی‌رهی
۴۶۳۱Nداد ده ما را از این غم کن جدا * دست گیر ای دست تو دست خدا
۴۶۳۲Nپس سلیمان گفت ای انصاف جو * داد و انصاف از که می‌خواهی بگو
۴۶۳۳Nکیست آن ظالم که از باد و بروت * ظلم کرده ست و خراشیده ست روت
۴۶۳۴Nای عجب در عهد ما ظالم کجاست * کاو نه اندر حبس و در زنجیر ماست
۴۶۳۵Nچون که ما زادیم ظلم آن روز مرد * پس به عهد ما که ظلمی پیش برد
۴۶۳۶Nچون بر آمد نور ظلمت نیست شد * ظلم را ظلمت بود اصل و عضد
۴۶۳۷Nنک شیاطین کسب و خدمت می‌کنند * دیگران بسته به اصفادند و بند
۴۶۳۸Nاصل ظلم ظالمان از دیو بود * دیو در بند است استم چون نمود
۴۶۳۹Nملک ز آن داده ست ما را کن فکان * تا ننالد خلق سوی آسمان
۴۶۴۰Nتا ببالا بر نیاید دودها * تا نگردد مضطرب چرخ و سها
۴۶۴۱Nتا نلرزد عرش از ناله‌ی یتیم * تا نگردد از ستم جانی سقیم
۴۶۴۲Nز آن نهادیم از ممالک مذهبی * تا نیاید بر فلک‌ها یا ربی
۴۶۴۳Nمنگر ای مظلوم سوی آسمان * کاسمانی شاه داری در زمان
۴۶۴۴Nگفت پشه داد من از دست باد * کاو دو دست ظلم بر ما بر گشاد
۴۶۴۵Nما به ظلم او به تنگی اندریم * با لب بسته از او خون می‌خوریم

block:3224

title of 3224
۴۶۴۶Nپس سلیمان گفت ای زیبا دوی * امر حق باید که از جان بشنوی
۴۶۴۷Nحق به من گفته ست هان ای دادور * مشنو از خصمی تو بی‌خصمی دگر
۴۶۴۸Nتا نیاید هر دو خصم اندر حضور * حق نیاید پیش حاکم در ظهور
۴۶۴۹Nخصم تنها گر بر آرد صد نفیر * هان و هان بی‌خصم قول او مگیر
۴۶۵۰Nمن نیارم رو ز فرمان تافتن * خصم خود را رو بیاور سوی من
۴۶۵۱Nگفت قول تست برهان و درست * خصم من باد است و او در حکم تست
۴۶۵۲Nبانگ زد آن شه که ای باد صبا * پشه افغان کرد از ظلمت بیا
۴۶۵۳Nهین مقابل شو تو و خصم و بگو * پاسخ خصم و بکن دفع عدو
۴۶۵۴Nباد چون بشنید آمد تیز تیز * پشه بگرفت آن زمان راه گریز
۴۶۵۵Nپس سلیمان گفت ای پشه کجا * باش تا بر هر دو رانم من قضا
۴۶۵۶Nگفت ای شه مرگ من از بود اوست * خود سیاه این روز من از دود اوست
۴۶۵۷Nاو چو آمد من کجا یابم قرار * کاو بر آرد از نهاد من دمار
۴۶۵۸Nهمچنین جویای درگاه خدا * چون خدا آمد شود جوینده لا
۴۶۵۹Nگر چه آن وصلت بقا اندر بقاست * لیک ز اول آن بقا اندر فناست
۴۶۶۰Nسایه‌هایی که بود جویای نور * نیست گردد چون کند نورش ظهور
۴۶۶۱Nعقل کی ماند چو باشد سر ده او * کُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ
۴۶۶۲Nهالک آید پیش وجهش هست و نیست * هستی اندر نیستی خود طرفه‌ای است
۴۶۶۳Nاندر این محضر خردها شد ز دست * چون قلم اینجا رسیده شد شکست

block:3225

title of 3225
۴۶۶۴Nمی‌کشید از بی‌هشی‌اش در بیان * اندک اندک از کرم صدر جهان
۴۶۶۵Nبانگ زد در گوش او شه کای گدا * زر نثار آوردمت دامن گشا
۴۶۶۶Nجان تو کاندر فراقم می‌طپید * چون که زنهارش رسیدم چون رمید
۴۶۶۷Nای بدیده در فراقم گرم و سرد * با خود آ از بی‌خودی و باز گرد
۴۶۶۸Nمرغ خانه اشتری را بی‌خرد * رسم مهمانش به خانه می‌برد
۴۶۶۹Nچون به خانه‌ی مرغ اشتر پا نهاد * خانه ویران گشت و سقف اندر فتاد
۴۶۷۰Nخانه‌ی مرغ است هوش و عقل ما * هوش صالح طالب ناقه‌ی خدا
۴۶۷۱Nناقه چون سر کرد در آب و گلش * نه گل آن جا ماند نه جان و دلش
۴۶۷۲Nکرد فضل عشق انسان را فضول * زین فزون‌جویی ظلوم است و جهول
۴۶۷۳Nجاهل است و اندر این مشکل شکار * می‌کشد خرگوش شیری در کنار
۴۶۷۴Nکی کنار اندر کشیدی شیر را * گر بدانستی و دیدی شیر را
۴۶۷۵Nظالم است او بر خود و بر جان خود * ظلم بین کز عدلها گو می‌برد
۴۶۷۶Nجهل او مر علمها را اوستاد * ظلم او مر عدلها را شد رشاد
۴۶۷۷Nدست او بگرفت کاین رفته دمش * آن گهی آید که من دم بخشمش
۴۶۷۸Nچون به من زنده شود این مرده تن * جان من باشد که رو آرد به من
۴۶۷۹Nمن کنم او را از این جان محتشم * جان که من بخشم ببیند بخششم
۴۶۸۰Nجان نامحرم نبیند روی دوست * جز همان جان کاصل او از کوی اوست
۴۶۸۱Nدر دمم قصاب وار این دوست را * تا هلد آن مغز نغزش پوست را
۴۶۸۲Nگفت ای جان رمیده از بلا * وصل ما را در گشادیم الصلا
۴۶۸۳Nای خود ما بی‌خودی و مستی‌ات * ای ز هست ما هماره هستی‌ات
۴۶۸۴Nبا تو بی‌لب این زمان من نو به نو * رازهای کهنه گویم می‌شنو
۴۶۸۵Nز انکه آن لبها از این دم می‌رمد * بر لب جوی نهان بر می‌دمد
۴۶۸۶Nگوش بی‌گوشی در این دم بر گشا * بهر راز یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ
۴۶۸۷Nچون صلای وصل بشنیدن گرفت * اندک اندک مرده جنبیدن گرفت
۴۶۸۸Nنه کم از خاک است کز عشوه‌ی صبا * سبز پوشد سر بر آرد از فنا
۴۶۸۹Nکم ز آب نطفه نبود کز خطاب * یوسفان زایند رخ چون آفتاب
۴۶۹۰Nکم ز بادی نیست شد از امر کُنْ * در رحم طاوس و مرغ خوش سخن
۴۶۹۱Nکم ز کوه سنگ نبود کز ولاد * ناقه‌ای کان ناقه ناقه زاد زاد
۴۶۹۲Nزین همه بگذر نه آن مایه‌ی عدم * عالمی زاد و بزاید دم‌به‌دم
۴۶۹۳Nبر جهید و بر طپید و شاد شاد * یک دو چرخی زد سجود اندر فتاد

block:3226

title of 3226
۴۶۹۴Nگفت ای عنقای حق جان را مطاف * شکر که باز آمدی ز آن کوه قاف
۴۶۹۵Nای سرافیل قیامت گاه عشق * ای تو عشق عشق و ای دل خواه عشق
۴۶۹۶Nاولین خلعت که خواهی دادنم * گوش خواهم که نهی بر روزنم
۴۶۹۷Nگر چه می‌دانی به صفوت حال من * بنده پرور گوش کن اقوال من
۴۶۹۸Nصد هزاران بار ای صدر فرید * ز آرزوی گوش تو هوشم پرید
۴۶۹۹Nآن سمیعی تو و آن اصغای تو * و آن تبسمهای جان افزای تو
۴۷۰۰Nآن نیوشیدن کم و بیش مرا * عشوه‌ی جان بد اندیش مرا
۴۷۰۱Nقلبهای من که آن معلوم تست * بس پذیرفتی تو چون نقد درست
۴۷۰۲Nبهر گستاخی شوخ غره‌ای * حلمها در پیش حلمت ذره‌ای
۴۷۰۳Nاولا بشنو که چون ماندم ز شست * اول و آخر ز پیش من بجست
۴۷۰۴Nثانیا بشنو تو ای صدر ودود * که بسی جستم ترا ثانی نبود
۴۷۰۵Nثالثا تا از تو بیرون رفته‌ام * گوییا ثالث ثلاثه گفته‌ام
۴۷۰۶Nرابعا چون سوخت ما را مزرعه * می‌ندانم خامسه از رابعه
۴۷۰۷Nهر کجا یابی تو خون بر خاکها * پی بری باشد یقین از چشم ما
۴۷۰۸Nگفت من رعد است و این بانگ و حنین * ز ابر خواهد تا ببارد بر زمین
۴۷۰۹Nمن میان گفت و گریه می‌تنم * یا بگریم یا بگویم چون کنم
۴۷۱۰Nگر بگویم فوت می‌گردد بکا * ور بگریم چون کنم شکر و ثنا
۴۷۱۱Nمی‌فتد از دیده خون دل شها * بین چه افتاده ست از دیده مرا
۴۷۱۲Nاین بگفت و گریه در شد آن نحیف * که بر او بگریست هم دون هم شریف
۴۷۱۳Nاز دلش چندان بر آمد های و هوی * حلقه کرد اهل بخارا گرد اوی
۴۷۱۴Nخیره گویان خیره گریان خیره خند * مرد و زن خرد و کلان حیران شدند
۴۷۱۵Nشهر هم هم رنگ او شد اشک ریز * مرد و زن درهم شده چون رستخیز
۴۷۱۶Nآسمان می‌گفت آن دم با زمین * گر قیامت را ندیدستی ببین
۴۷۱۷Nعقل حیران که چه عشق است و چه حال * تا فراق او عجبتر یا وصال
۴۷۱۸Nچرخ بر خوانده قیامت نامه را * تا مجره بر دریده جامه را
۴۷۱۹Nبا دو عالم عشق را بیگانگی * اندر او هفتاد و دو دیوانگی
۴۷۲۰Nسخت پنهان است و پیدا حیرتش * جان سلطانان جان در حسرتش
۴۷۲۱Nغیر هفتاد و دو ملت کیش او * تخت شاهان تخته بندی پیش او
۴۷۲۲Nمطرب عشق این زند وقت سماع * بندگی بند و خداوندی صداع
۴۷۲۳Nپس چه باشد عشق دریای عدم * در شکسته عقل را آن جا قدم
۴۷۲۴Nبندگی و سلطنت معلوم شد * زین دو پرده عاشقی مکتوم شد
۴۷۲۵Nکاشکی هستی زبانی داشتی * تا ز هستان پرده‌ها برداشتی
۴۷۲۶Nهر چه گویی ای دم هستی از آن * پرده‌ی دیگر بر او بستی بدان
۴۷۲۷Nآفت ادراک آن قال است و حال * خون به خون شستن محال است و محال
۴۷۲۸Nمن چو با سوداییانش محرمم * روز و شب اندر قفس در می‌دمم
۴۷۲۹Nسخت مست و بی‌خود و آشفته‌ای * دوش ای جان بر چه پهلو خفته‌ای
۴۷۳۰Nهان و هان هش دار بر ناری دمی * اولا برجه طلب کن محرمی
۴۷۳۱Nعاشق و مستی و بگشاده زبان * اللَّه الله اشتری بر ناودان
۴۷۳۲Nچون ز راز و ناز او گوید زبان * یا جمیل الستر خواند آسمان
۴۷۳۳Nستر چه در پشم و پنبه آذر است * تا همی‌پوشیش او پیداتر است
۴۷۳۴Nچون بکوشم تا سرش پنهان کنم * سر بر آرد چون علم کاینک منم
۴۷۳۵Nرغم انفم گیردم او هر دو گوش * کای مدمغ چونش می‌پوشی بپوش
۴۷۳۶Nگویمش رو گر چه بر جوشیده‌ای * همچو جان پیدایی و پوشیده‌ای
۴۷۳۷Nگوید او محبوس خنب است این تنم * چون می اندر بزم خنبک می‌زنم
۴۷۳۸Nگویمش ز آن پیش که گردی گرو * تا نیاید آفت مستی برو
۴۷۳۹Nگوید از جام لطیف‌آشام من * یار روزم تا نماز شام من
۴۷۴۰Nچون بیاید شام و دزدد جام من * گویمش واده که نامد شام من
۴۷۴۱Nز آن عرب بنهاد نام می مدام * ز انکه سیری نیست می خور را مدام
۴۷۴۲Nعشق جوشد باده‌ی تحقیق را * او بود ساقی نهان صدیق را
۴۷۴۳Nچون بجویی تو به توفیق حسن * باده آب جان بود ابریق تن
۴۷۴۴Nچون بیفزاید می توفیق را * قوت می بشکند ابریق را
۴۷۴۵Nآب گردد ساقی و هم مست آب * چون مگو و الله أعلم بالصواب
۴۷۴۶Nپرتو ساقی است کاندر شیره رفت * شیره بر جوشید و رقصان گشت و زفت
۴۷۴۷Nاندر این معنی بپرس آن خیره را * که چنین کی دیده بودی شیره را
۴۷۴۸Nبی‌تفکر پیش هر داننده هست * آن که با شوریده شوراننده هست

block:3227

title of 3227
۴۷۴۹Nیک جوانی بر زنی مجنون بده ست * می‌ندادش روزگار وصل دست
۴۷۵۰Nبس شکنجه کرد عشقش بر زمین * خود چرا دارد ز اول عشق کین
۴۷۵۱Nعشق، از اول چرا خونی بود * تا گریزد آن که بیرونی بود
۴۷۵۲Nچون فرستادی رسولی پیش زن * آن رسول از رشک گشتی راه زن
۴۷۵۳Nور به سوی زن نبشتی کاتبش * نامه را تصحیف خواندی نایبش
۴۷۵۴Nور صبا را پیک کردی در وفا * از غباری تیره گشتی آن صبا
۴۷۵۵Nرقعه گر بر پر مرغی دوختی * پر مرغ از تف رقعه سوختی
۴۷۵۶Nراههای چاره را غیرت ببست * لشکر اندیشه را رایت شکست
۴۷۵۷Nبود اول مونس غم انتظار * آخرش بشکست کی؟ هم انتظار
۴۷۵۸Nگاه گفتی کین بلای بی‌دواست * گاه گفتی نه حیات جان ماست
۴۷۵۹Nگاه هستی زو بر آوردی سری * گاه او از نیستی خوردی بری
۴۷۶۰Nچون که بر وی سرد گشتی این نهاد * جوش کردی گرم چشمه‌ی اتحاد
۴۷۶۱Nچون که با بی‌برگی غربت بساخت * برگ بی‌برگی به سوی او بتاخت
۴۷۶۲Nخوشه‌های فکرتش بی‌کاه شد * شب روان را رهنما چون ماه شد
۴۷۶۳Nای بسا طوطی گویای خمش * ای بسا شیرین روان رو ترش
۴۷۶۴Nرو به گورستان دمی خامش نشین * آن خموشان سخن‌گو را ببین
۴۷۶۵Nلیک اگر یک رنگ بینی خاکشان * نیست یکسان حالت چالاکشان
۴۷۶۶Nشحم و لحم زندگان یکسان بود * آن یکی غمگین دگر شادان بود
۴۷۶۷Nتو چه دانی تا ننوشی قالشان * ز انکه پنهان است بر تو حالشان
۴۷۶۸Nبشنوی از قال های و هوی را * کی ببینی حالت صد توی را
۴۷۶۹Nنقش ما یکسان به ضدها متصف * خاک هم یکسان روانشان مختلف
۴۷۷۰Nهمچنین یکسان بود آوازها * آن یکی پر درد و آن پر نازها
۴۷۷۱Nبانگ اسبان بشنوی اندر مصاف * بانگ مرغان بشنوی اندر طواف
۴۷۷۲Nآن یکی از حقد و دیگر ز ارتباط * آن یکی از رنج و دیگر از نشاط
۴۷۷۳Nهر که دور از حالت ایشان بود * پیشش آن آوازها یکسان بود
۴۷۷۴Nآن درختی جنبد از زخم تبر * و آن درخت دیگر از باد سحر
۴۷۷۵Nبس غلط گشتم ز دیگ مرده‌ریگ * ز انکه سر پوشیده می‌جوشید دیگ
۴۷۷۶Nجوش و نوش هر کست گوید بیا * جوش صدق و جوش تزویر و ریا
۴۷۷۷Nگر نداری بو ز جان رو شناس * رو دماغی دست آور بوشناس
۴۷۷۸Nآن دماغی که بر آن گلشن تند * چشم یعقوبان هم او روشن کند
۴۷۷۹Nهین بگو احوال آن خسته جگر * کز بخاری دور ماندیم ای پسر

block:3228

title of 3228
۴۷۸۰Nکان جوان در جست و جو بد هفت سال * از خیال وصل گشته چون خیال
۴۷۸۱Nسایه‌ی حق بر سر بنده بود * عاقبت جوینده یابنده بود
۴۷۸۲Nگفت پیغمبر که چون کوبی دری * عاقبت ز آن در برون آید سری
۴۷۸۳Nچون نشینی بر سر کوی کسی * عاقبت بینی تو هم روی کسی
۴۷۸۴Nچون ز چاهی می‌کنی هر روز خاک * عاقبت اندر رسی در آب پاک
۴۷۸۵Nجمله دانند این اگر تو نگروی * هر چه می‌کاریش روزی بدروی
۴۷۸۶Nسنگ بر آهن زدی آتش نجست * این نباشد ور بباشد نادر است
۴۷۸۷Nآن که روزی نیستش بخت و نجات * ننگرد عقلش مگر در نادرات
۴۷۸۸Nکان فلان کس کشت کرد و بر نداشت * و آن صدف برد و صدف گوهر نداشت
۴۷۸۹Nبلعم باعور و ابلیس لعین * سود نامدشان عبادتها و دین
۴۷۹۰Nصد هزاران انبیا و رهروان * ناید اندر خاطر آن بد گمان
۴۷۹۱Nاین دو را گیرد که تاریکی دهد * در دلش ادبار جز این کی نهد
۴۷۹۲Nبس کسا که نان خورد دل شاد او * مرگ او گردد بگیرد در گلو
۴۷۹۳Nپس تو ای ادبار رو هم نان مخور * تا نیفتی همچو او در شور و شر
۴۷۹۴Nصد هزاران خلق نانها می‌خورند * زور می‌یابند و جان می‌پرورند
۴۷۹۵Nتو بدان نادر کجا افتاده‌ای * گر نه محرومی و ابله زاده‌ای
۴۷۹۶Nاین جهان پر آفتاب و نور ماه * او بهشته سر فرو برده به چاه
۴۷۹۷Nکه اگر حق است پس کو روشنی * سر ز چه بردار و بنگر ای دنی
۴۷۹۸Nجمله عالم شرق و غرب آن نور یافت * تا تو در چاهی نخواهد بر تو تافت
۴۷۹۹Nچه رها کن رو به ایوان و کروم * کم ستیز اینجا بدان کاللج شوم
۴۸۰۰Nهین مگو کاینک فلانی کشت کرد * در فلان سالی ملخ کشتش بخورد
۴۸۰۱Nپس چرا کارم که اینجا خوف هست * من چرا افشانم این گندم ز دست
۴۸۰۲Nو انکه او نگذاشت کشت و کار را * پر کند کوری تو انبار را
۴۸۰۳Nچون دری می‌کوفت او از سلوتی * عاقبت دریافت روزی خلوتی
۴۸۰۴Nجست از بیم عسس شب او به باغ * یار خود را یافت چون شمع و چراغ
۴۸۰۵Nگفت سازنده‌ی سبب را آن نفس * ای خدا تو رحمتی کن بر عسس
۴۸۰۶Nناشناسا تو سببها کرده‌ای * از در دوزخ بهشتم برده‌ای
۴۸۰۷Nبهر آن کردی سبب این کار را * تا ندارم خوار من یک خار را
۴۸۰۸Nدر شکست پای بخشد حق پری * هم ز قعر چاه بگشاید دری
۴۸۰۹Nتو مبین که بر درختی یا به چاه * تو مرا بین که منم مفتاح راه
۴۸۱۰Nگر تو خواهی باقی این گفت‌وگو * ای اخی در دفتر چارم بجو