block:3001
۱ | Q | ای ضیاء الحق حُسام الدّین بیار | * | این سِوُم دفتر که سُنَّت شد سه بار |
۱ | N | ای ضیاء الحق حسام الدین بیار | * | این سوم دفتر که سنت شد سه بار |
۲ | Q | بر گشا گنجینهٔ اسرار را | * | در سوم دفتر بِهِل اَعْذار را |
۲ | N | بر گشا گنجینهی اسرار را | * | در سوم دفتر بهل اعذار را |
۳ | Q | قوّتت از قوّتِ حق میزهد | * | نه از عُروقی کز حرارت میجهد |
۳ | N | قوتت از قوت حق میزهد | * | نه از عروقی کز حرارت میجهد |
۴ | Q | این چراغِ شمس کو روشن بود | * | نه از فتیل و پنبه و روغن بود |
۴ | N | این چراغ شمس کاو روشن بود | * | نه از فتیل و پنبه و روغن بود |
۵ | Q | سقفِ گردون کو چنین دایم بود | * | نه از طناب و اُسْتُنی قایم بود |
۵ | N | سقف گردون کاو چنین دایم بود | * | نه از طناب و استنی قایم بود |
۶ | Q | قوّتِ جبریل از مَطبَخ نبود | * | بود از دیدارِ خلّاقِ وجود |
۶ | N | قوت جبریل از مطبخ نبود | * | بود از دیدار خلاق وجود |
۷ | Q | همچنان این قوّتِ اَبْدالِ حق | * | هم ز حق دان نه از طعام و از طبق |
۷ | N | همچنان این قوت ابدال حق | * | هم ز حق دان نه از طعام و از طبق |
۸ | Q | جسمشان را هم ز نُور اِسْرِشْتهاند | * | تا ز روح و از مَلَک بگْذشتهاند |
۸ | N | جسمشان را هم ز نور اسرشتهاند | * | تا ز روح و از ملک بگذشتهاند |
۹ | Q | چونک موصوفی باوصاف جلیل | * | ز آتشِ اَمْراض بگْذر چون خلیل |
۹ | N | چون که موصوفی به اوصاف جلیل | * | ز آتش امراض بگذر چون خلیل |
۱۰ | Q | گردد آتش بر تو هم بَرْد و سلام | * | ای عناصر مر مِزاجت را غلام |
۱۰ | N | گردد آتش بر تو هم برد و سلام | * | ای عناصر مر مزاجت را غلام |
۱۱ | Q | هر مزاجی را عناصر مایه است | * | وین مزاجت برتر از هر پایه است |
۱۱ | N | هر مزاجی را عناصر مایه است | * | وین مزاجت برتر از هر پایه است |
۱۲ | Q | این مزاجت از جهانِ مُنبسِط | * | وصفِ وَحْدت را کنون شد مُلتقِط |
۱۲ | N | این مزاجت از جهان منبسط | * | وصف وحدت را کنون شد ملتقط |
۱۳ | Q | ای دریغا عرصهٔ اَفْهامِ خلق | * | سخت تنگ آمد ندارد خلقْ حَلقْ |
۱۳ | N | ای دریغا عرصهی افهام خلق | * | سخت تنگ آمد ندارد خلق حلق |
۱۴ | Q | ای ضیاء الحق بحذقِ رایِ تو | * | حلق بخشد سنگ را حلوای تو |
۱۴ | N | ای ضیاء الحق به حذق رای تو | * | حلق بخشد سنگ را حلوای تو |
۱۵ | Q | کوهِ طُور اندر تجلّی حَلق یافت | * | تا که مَی نوشید و مَی را بر نتافت |
۱۵ | N | کوه طور اندر تجلی حلق یافت | * | تا که مینوشید و می را بر نتافت |
۱۶ | Q | صارَ دَکَّا مِنْهُ وَ انْشَقَّ الْجَبَل | * | هَلْ رَأَیْتُمْ مِنْ جَبَلْ رَقْصَ الْجَمَل |
۱۶ | N | صار دکا منه و انشق الجبل | * | هل رأیتم من جبل رقص الجمل |
۱۷ | Q | لقمهبخشی آید از هر کس بکس | * | حلقبخشی کار یزدانست و بَس |
۱۷ | N | لقمه بخشی آید از هر کس به کس | * | حلق بخشی کار یزدان است و بس |
۱۸ | Q | حلق بخشد جسم را و روح را | * | حلق بخشد بهرِ هر عُضْوَت جُدا |
۱۸ | N | حلق بخشد جسم را و روح را | * | حلق بخشد بهر هر عضوت جدا |
۱۹ | Q | این گهی بخشد که اِجْلالی شوی | * | و ز دغا و از دَغَل خالی شوی |
۱۹ | N | این گهی بخشد که اجلالی شوی | * | و ز دغا و از دغل خالی شوی |
۲۰ | Q | تا نگویی سِرِّ سلطان را بکس | * | تا نریزی قند را پیشِ مگس |
۲۰ | N | تا نگویی سر سلطان را به کس | * | تا نریزی قند را پیش مگس |
۲۱ | Q | گوشِ آنکس نوشد اسرارِ جلال | * | کو چو سوسن صد زبان افتاد و لال |
۲۱ | N | گوش آن کس نوشد اسرار جلال | * | کاو چو سوسن صد زبان افتاد و لال |
۲۲ | Q | حلق بخشد خاک را لطفِ خدا | * | تا خورد آب و برُوید صد گیا |
۲۲ | N | حلق بخشد خاک را لطف خدا | * | تا خورد آب و بروید صد گیا |
۲۳ | Q | باز خاکی را ببخشد حلق و لب | * | تا گیاهش را خورد اندر طلب |
۲۳ | N | باز خاکی را ببخشد حلق و لب | * | تا گیاهش را خورد اندر طلب |
۲۴ | Q | چون گیاهش خورْد حیوان گشت زفت | * | گشت حیوان لقمهٔ انسان و رفت |
۲۴ | N | چون گیاهش خورد حیوان گشت زفت | * | گشت حیوان لقمهی انسان و رفت |
۲۵ | Q | باز خاک آمد شد اکّالِ بَشَر | * | چون جُدا شد از بشر رُوح و بصَر |
۲۵ | N | باز خاک آمد شد اکال بشر | * | چون جدا شد از بشر روح و بصر |
۲۶ | Q | ذرّهها دیدم دهانشان جمله باز | * | گر بگویم خورْدشان گردد دراز |
۲۶ | N | ذرهها دیدم دهانشان جمله باز | * | گر بگویم خوردشان گردد دراز |
۲۷ | Q | برگها را برگ از اِنعام او | * | دایگان را دایه لطفِ عامِ او |
۲۷ | N | برگها را برگ از انعام او | * | دایگان را دایه لطف عام او |
۲۸ | Q | رزقها را رزقها او میدهد | * | زانک گندم بیغذایی چون زِهَد |
۲۸ | N | رزقها را رزقها او میدهد | * | ز انکه گندم بیغذایی چون زهد |
۲۹ | Q | نیست شرحِ این سخن را مُنتهیَ | * | پارهای گفتم بدانی پارهها |
۲۹ | N | نیست شرح این سخن را منتها | * | پارهای گفتم بدانی پارهها |
۳۰ | Q | جمله عالَم آکل و مأکول دان | * | باقیان را مُقبِل و مقبول دان |
۳۰ | N | جمله عالم آکل و مأکول دان | * | باقیان را مقبل و مقبول دان |
۳۱ | Q | این جهان و ساکنانش مُنتشر | * | و آن جهان و سالکانش مُستَمِر |
۳۱ | N | این جهان و ساکنانش منتشر | * | و آن جهان و سالکانش مستمر |
۳۲ | Q | این جهان و عاشقانش مُنقطِع | * | اهلِ آن عالم مخلَّد مُجتَمِع |
۳۲ | N | این جهان و عاشقانش منقطع | * | اهل آن عالم مخلد مجتمع |
۳۳ | Q | پس کریم آنست کاو خود را دهد | * | آبِ حیوانی که ماند تا ابد |
۳۳ | N | پس کریم آن است کاو خود را دهد | * | آب حیوانی که ماند تا ابد |
۳۴ | Q | باقیاتُ الصّالِحات آمد کریم | * | رَسته از صد آفت و اَخطار و بیم |
۳۴ | N | باقیات الصالحات آمد کریم | * | رسته از صد آفت و اخطار و بیم |
۳۵ | Q | گر هزارانند یک کس بیش نیست | * | چون خیالاتی عَدَدْاندیش نیست |
۳۵ | N | گر هزارانند یک کس بیش نیست | * | چون خیالات عدد اندیش نیست |
۳۶ | Q | آکل و مأکول را حلقست و نای | * | غالب و مغلوب را عقلست و رای |
۳۶ | N | آکل و مأکول را حلق است و نای | * | غالب و مغلوب را عقل است و رای |
۳۷ | Q | حلق بخشید او عصای عدل را | * | خورد آن چندان عصا و حَبْل را |
۳۷ | N | حلق بخشید او عصای عدل را | * | خورد آن چندان عصا و حبل را* |
۳۸ | Q | واندرو افزون نشد ز آن جمله اکل | * | زانک حیوانی نبودش اکل و شکل |
۳۸ | N | و اندر او افزون نشد ز آن جمله اکل | * | ز انکه حیوانی نبودش اکل و شکل |
۳۹ | Q | مر یقین را چون عصا هم حلق داد | * | تا بخورْد او هر خیالی را که زاد |
۳۹ | N | مر یقین را چون عصا هم حلق داد | * | تا بخورد او هر خیالی را که زاد |
۴۰ | Q | پس معانی را چو اعیان حَلقهاست | * | رازقِ حلقِ معانی هم خداست |
۴۰ | N | پس معانی را چو اعیان حلقهاست | * | رازق حلق معانی هم خداست |
۴۱ | Q | پس ز مَه تا ماهی ایچ از خَلق نیست | * | که بجذبِ مایه او را حلق نیست |
۴۱ | N | پس ز مه تا ماهی ایچ از خلق نیست | * | که به جذب مایه او را حلق نیست |
۴۲ | Q | حلقِ جان از فکرِ تن خالی شود | * | آنگهان روزیش اِجلالی شود |
۴۲ | N | حلق جان از فکر تن خالی شود | * | آن گهان روزیش اجلالی شود |
۴۳ | Q | شرط تبدیلِ مزاج آمد بِدان | * | کز مزاجِ بَد بود مرگِ بَدان |
۴۳ | N | شرط تبدیل مزاج آمد بدان | * | کز مزاج بد بود مرگ بدان |
۴۴ | Q | چون مزاجِ آدمی گِلخوار شد | * | زرد و بَدرنگ و سقیم و خوار شد |
۴۴ | N | چون مزاج آدمی گل خوار شد | * | زرد و بد رنگ و سقیم و خوار شد |
۴۵ | Q | چون مزاجِ زشتِ او تبدیل یافت | * | رفت زشتی از رُخش چون شمع تافت |
۴۵ | N | چون مزاج زشت او تبدیل یافت | * | رفت زشتی از رخش چون شمع تافت |
۴۶ | Q | دایهای کو طفلِ شیر آموز را | * | تا بنعمت خوش کند پَدْفُوز را |
۴۶ | N | دایهای کو طفل شیر آموز را | * | تا به نعمت خوش کند پدفوز را |
۴۷ | Q | گر ببندد راهِ آن پِستان بَرُو | * | بر گشاید راهِ صد بُستان بَرُو |
۴۷ | N | گر ببندد راه آن پستان بر او | * | بر گشاید راه صد بستان بر او |
۴۸ | Q | زانک پستان شد حجابِ آن ضعیف | * | از هزاران نعمت و خوان و رعیف |
۴۸ | N | ز انکه پستان شد حجاب آن ضعیف | * | از هزاران نعمت و خوان و رعیف |
۴۹ | Q | پس حیاتِ ماست موقوفِ فطام | * | اندک اندک جهْد کُن تَمَّ الْکَلام |
۴۹ | N | پس حیات ماست موقوف فطام | * | اندک اندک جهد کن تم الکلام |
۵۰ | Q | چون جَنین بود آدمی بُد خون غذا | * | از نَجِس پاکی بَرَد مؤمن کَذَی |
۵۰ | N | چون جنین بود آدمی بد خون غذا | * | از نجس پاکی برد مومن کذا |
۵۱ | Q | از فطامِ خون غذااش شیر شد | * | وز فطامِ شیر لقمهگیر شد |
۵۱ | N | از فطام خون غذایش شیر شد | * | وز فطام شیر لقمهگیر شد |
۵۲ | Q | و ز فطامِ لقمه لُقمانی شود | * | طالبِ اِشکار پنهانی شود |
۵۲ | N | و ز فطام لقمه لقمانی شود | * | طالب اشکار پنهانی شود |
۵۳ | Q | گر جَنین را کس بگفتی در رَحِم | * | هست بیرون عالَمی بس منتظم |
۵۳ | N | گر جنین را کس بگفتی در رحم | * | هست بیرون عالمی بس منتظم |
۵۴ | Q | یک زمینِ خُرّمی با عرض و طول | * | اندرو صد نعمت و چندین اُکُول |
۵۴ | N | یک زمین خرمی با عرض و طول | * | اندر او صد نعمت و چندین اکول |
۵۵ | Q | کوهها و بحرها و دشتها | * | بوستانها باغها و کشتها |
۵۵ | N | کوهها و بحرها و دشتها | * | بوستانها باغها و کشتها |
۵۶ | Q | آسمانی بس بلند و پُر ضیا | * | آفتاب و ماهتاب و صد سُها |
۵۶ | N | آسمانی بس بلند و پر ضیا | * | آفتاب و ماهتاب و صد سها |
۵۷ | Q | از جَنُوب و از شمال و از دَبُور | * | باغها دارد عروسیها و سُور |
۵۷ | N | از جنوب و از شمال و از دبور | * | باغها دارد عروسیها و سور |
۵۸ | Q | در صفت ناید عجایبهای آن | * | تو درین ظلمت چهای در امتحان |
۵۸ | N | در صفت ناید عجایبهای آن | * | تو در این ظلمت چهای در امتحان |
۵۹ | Q | خون خوری در چار میخِ تنگنا | * | در میانِ جنس و اَنْجاس و عَنا |
۵۹ | N | خون خوری در چار میخ تنگنا | * | در میان جنس و انجاس و عنا |
۶۰ | Q | او بحکمِ حالِ خود مُنکِر بُدی | * | زین رسالت مُعْرِض و کافر شدی |
۶۰ | N | او به حکم حال خود منکر بدی | * | زین رسالت معرض و کافر شدی |
۶۱ | Q | کین مُحالست و فریبست و غُرور | * | زانک تصویری ندارد وهمِ کور |
۶۱ | N | کاین محال است و فریب است و غرور | * | ز انکه تصویری ندارد وهم کور |
۶۲ | Q | جنسِ چیزی چون ندید اِدراکِ او | * | نَشْنود ادراکِ مُنْکِرناکِ او |
۶۲ | N | جنس چیزی چون ندید ادراک او | * | نشنود ادراک منکرناک او |
۶۳ | Q | همچنانک خلقِ عام اندر جهان | * | ز آن جهان اَبْدال میگویندشان |
۶۳ | N | همچنان که خلق عام اندر جهان | * | ز آن جهان ابدال میگویندشان |
۶۴ | Q | کاین جهان چاهیست بس تاریک و تنگ | * | هست بیرون عالمی بیبُو و رنگ |
۶۴ | N | کاین جهان چاهی است بس تاریک و تنگ | * | هست بیرون عالمی بیبو و رنگ |
۶۵ | Q | هیچ در گوشِ کسی زیشان نرفت | * | کین طَمَع آمد حجابِ ژرف و زفت |
۶۵ | N | هیچ در گوش کسی ز ایشان نرفت | * | کاین طمع آمد حجاب ژرف و زفت |
۶۶ | Q | گوش را بندد طَمَع از استماع | * | چشم را بندد غرض از اِطّلاع |
۶۶ | N | گوش را بندد طمع از استماع | * | چشم را بندد غرض از اطلاع |
۶۷ | Q | همچنانک آن جَنین را طمْعِ خون | * | کان غذای اوست در اوطانِ دون |
۶۷ | N | همچنان که آن جنین را طمع خون | * | کان غذای اوست در اوطان دون |
۶۸ | Q | از حدیثِ این جهان محجوب کرد | * | غیرِ خون او مینداند چاشت خورد |
۶۸ | N | از حدیث این جهان محجوب کرد | * | غیر خون او مینداند چاشت خورد |
block:3002
۶۹ | Q | آن شنیدی تو که در هندوستان | * | دید دانایی گروهی دوستان |
۶۹ | N | آن شنیدی تو که در هندوستان | * | دید دانایی گروهی دوستان |
۷۰ | Q | گرسنه مانده شده بیبرگ و عُور | * | میرسیدند از سفر از راهِ دور |
۷۰ | N | گرسنه مانده شده بیبرگ و عور | * | میرسیدند از سفر از راه دور |
۷۱ | Q | مِهْرِ داناییش جوشید و بگفت | * | خوش سلامیشان و چون گُلبُن شکفت |
۷۱ | N | مهر داناییش جوشید و بگفت | * | خوش سلامیشان و چون گلبن شکفت |
۷۲ | Q | گفت دانم کز تَجوُّع و ز خَلا | * | جمع آمد رنجتان زین کربلا |
۷۲ | N | گفت دانم کز تجوع و ز خلا | * | جمع آمد رنجتان زین کربلا |
۷۳ | Q | لیک اللَّه الله ای قومِ جلیل | * | تا نباشد خورْدتان فرزندِ پیل |
۷۳ | N | لیک اللَّه الله ای قوم جلیل | * | تا نباشد خوردتان فرزند پیل |
۷۴ | Q | پیل هست این سو که اکنون میرَوید | * | پیلزاده مَشْکنید و بشْنوید |
۷۴ | N | پیل هست این سو که اکنون میروید | * | پیل زاده مشکنید و بشنوید |
۷۵ | Q | پیل بچگانند اندر راهتان | * | صیدِ ایشان هست بس دلخواهتان |
۷۵ | N | پیل بچگانند اندر راهتان | * | صید ایشان هست بس دل خواهتان |
۷۶ | Q | بس و ضعیفاند لطیف و بس سمین | * | لیک مادر هست طالب در کمین |
۷۶ | N | بس ضعیفند و لطیف و بس سمین | * | لیک مادر هست طالب در کمین |
۷۷ | Q | از پیِ فرزند صد فرسنگ راه | * | او بگردد در حنین و آه آه |
۷۷ | N | از پی فرزند صد فرسنگ راه | * | او بگردد در حنین و آه آه |
۷۸ | Q | آتش و دود آید از خرطومِ او | * | الحَذَر ز آن کودکِ مرحومِ او |
۷۸ | N | آتش و دود آید از خرطوم او | * | الحذر ز آن کودک مرحوم او |
۷۹ | Q | اولیا اطفالِ حقّاند ای پسر | * | غایبی و حاضری بس با خبر |
۷۹ | N | اولیا اطفال حقند ای پسر | * | در حضور و غیبت ایشان با خبر |
۸۰ | Q | غایبی منْدیش از نُقصانشان | * | کو کَشَد کین از برای جانشان |
۸۰ | N | غایبی مندیش از نقصانشان | * | کاو کشد کین از برای جانشان |
۸۱ | Q | گفت اطفالِ مناند این اولیا | * | در غریبی فرد از کار و کیا |
۸۱ | N | گفت اطفال منند این اولیا | * | در غریبی فرد از کار و کیا |
۸۲ | Q | از برای امتحان خوار و یتیم | * | لیک اندر سِر منم یار و ندیم |
۸۲ | N | از برای امتحان خوار و یتیم | * | لیک اندر سر منم یار و ندیم |
۸۳ | Q | پشتدارِ جمله عصمتهای من | * | گوییا هستند خود اجزای من |
۸۳ | N | پشت دار جمله عصمتهای من | * | گوییا هستند خود اجزای من |
۸۴ | Q | هان و هان این دلقپوشانِ مناند | * | صد هزار اندر هزار و یک تناند |
۸۴ | N | هان و هان این دلق پوشان منند | * | صد هزار اندر هزار و یک تنند |
۸۵ | Q | ورنه کَی کردی بیک چوبی هنر | * | موسیی فرعون را زیر و زبر |
۸۵ | N | ور نه کی کردی به یک چوبی هنر | * | موسیی فرعون را زیر و زبر |
۸۶ | Q | ورنه کَی کردی بیک نفرینِ بَد | * | نوح شرق و غرب را غرقابِ خود |
۸۶ | N | ور نه کی کردی به یک نفرین بد | * | نوح شرق و غرب را غرقاب خود |
۸۷ | Q | بر نکَنْدی یک دعای لُوطِ راد | * | جمله شهرستانشان را بیمراد |
۸۷ | N | بر نکندی یک دعای لوط راد | * | جمله شهرستانشان را بیمراد |
۸۸ | Q | گشت شهرستانِ چون فردوسشان | * | دجلهٔ آبِ سیه رَوْ بین نشان |
۸۸ | N | گشت شهرستان چون فردوسشان | * | دجلهی آب سیه رو بین نشان |
۸۹ | Q | سوی شامست این نشان و این خبر | * | در رهِ قُدسش ببینی در گذر |
۸۹ | N | سوی شام است این نشان و این خبر | * | در ره قدسش ببینی در گذر |
۹۰ | Q | صد هزاران ز انبیای حقپرست | * | خود بهَر قرنی سیاستها بُدست |
۹۰ | N | صد هزاران ز انبیای حق پرست | * | خود به هر قرنی سیاستها بده ست |
۹۱ | Q | گر بگویم وین بیان افزون شود | * | خود جگر چه بْوُد که کُهها خون شود |
۹۱ | N | گر بگویم وین بیان افزون شود | * | خود جگر چه بود که کهها خون شود |
۹۲ | Q | خون شود کُهها و باز آن بفْسَرَد | * | تو نبینی خون شدن کوری و رَد |
۹۲ | N | خون شود کهها و باز آن بفسرد | * | تو نبینی خون شدن کوری و رد |
۹۳ | Q | طُرفه کوری دُوربینِ تیزچشم | * | لیک از اشتر نبیند غیرِ پشم |
۹۳ | N | طرفه کوری دور بین تیز چشم | * | لیک از اشتر نبیند غیر پشم |
۹۴ | Q | مو بمو بیند ز صَرْفهی حرصِ انس | * | رقصِ بیمقصود دارد همچو خِرس |
۹۴ | N | مو به مو بیند ز صرفهی حرص انس | * | رقص بیمقصود دارد همچو خرس |
۹۵ | Q | رقص آنجا کن که خود را بشْکنی | * | پنبه را از ریشِ شهوت بر کَنی |
۹۵ | N | رقص آن جا کن که خود را بشکنی | * | پنبه را از ریش شهوت بر کنی |
۹۶ | Q | رقص و جولان بر سرِ میدان کنند | * | رقص اندر خونِ خود مردان کنند |
۹۶ | N | رقص و جولان بر سر میدان کنند | * | رقص اندر خون خود مردان کنند |
۹۷ | Q | چون رهند از دستِ خود دستی زنند | * | چون جهند از نقصِ خود رقصی کنند |
۹۷ | N | چون رهند از دست خود دستی زنند | * | چون جهند از نقص خود رقصی کنند |
۹۸ | Q | مطربانشان از درون دف میزنند | * | بحرها در شورشان کف میزنند |
۹۸ | N | مطربانشان از درون دف میزنند | * | بحرها در شورشان کف میزنند |
۹۹ | Q | تو نبینی لیک بهرِ گوششان | * | برگها بر شاخها هم کفزنان |
۹۹ | N | تو نبینی لیک بهر گوششان | * | برگها بر شاخها هم کفزنان |
۱۰۰ | Q | تو نبینی برگها را کف زدن | * | گوشِ دل باید نه این گوشِ بَدَن |
۱۰۰ | N | تو نبینی برگها را کف زدن | * | گوش دل باید نه این گوش بدن |
۱۰۱ | Q | گوشِ سَر بر بند از هزل و دروغ | * | تا ببینی شهرِ جانِ با فروغ |
۱۰۱ | N | گوش سر بر بند از هزل و دروغ | * | تا ببینی شهر جان با فروغ |
۱۰۲ | Q | سِر کَشَد گوشِ محمّد در سخن | * | کِش بگوید در نُبی حق هُوَ أُذُنٌ |
۱۰۲ | N | سر کشد گوش محمد در سخن | * | کش بگوید در نبی حق هُوَ أُذُنٌ |
۱۰۳ | Q | سَربسَر گوشست و چشم است این نَبی | * | تازه زو ما مُرْضِعست او ما صَبی |
۱۰۳ | N | سربهسر گوش است و چشم است این نبی | * | تازه زو ما مرضع است او ما صبی |
۱۰۴ | Q | این سخن پایان ندارد باز ران | * | سوی اهلِ پیل و بر آغاز ران |
۱۰۴ | N | این سخن پایان ندارد باز ران | * | سوی اهل پیل و بر آغاز ران |
block:3003
۱۰۵ | Q | هر دهان را پیل بویی میکُنَد | * | گِردِ معدههٔ هر بَشَر بر میتَنَد |
۱۰۵ | N | هر دهان را پیل بویی میکند | * | گرد معدهی هر بشر بر میتند |
۱۰۶ | Q | تا کجا یابد کبابِ پورِ خویش | * | تا نماید انتقام و زورِ خویش |
۱۰۶ | N | تا کجا یابد کباب پور خویش | * | تا نماید انتقام و زور خویش |
۱۰۷ | Q | گوشتهای بندگانِ حق خوری | * | غِیبتِ ایشان کنی کَیْفَر بَری |
۱۰۷ | N | گوشتهای بندگان حق خوری | * | غیبت ایشان کنی کیفر بری |
۱۰۸ | Q | هان که بویای دهانتان خالق است | * | کَی برد جان غیر آن کو صادق است |
۱۰۸ | N | هان که بویای دهانتان خالق است | * | کی برد جان غیر آن کاو صادق است |
۱۰۹ | Q | وای آن افسوسیی کش بویگیر | * | باشد اندر گور مُنکَر یا نکیر |
۱۰۹ | N | و ان آن افسوسیی کش بوی گیر | * | باشد اندر گور منکر یا نکیر |
۱۱۰ | Q | نی دهان دزدیدن امکان ز آن مِهان | * | نه دهان خوش کردن از دارودِهان |
۱۱۰ | N | نی دهان دزدیدن امکان ز آن مهان | * | نه دهان خوش کردن از دارو دهان |
۱۱۱ | Q | آب و روغن نیست مر روپوش را | * | راهِ حیلت نیست عقل و هوش را |
۱۱۱ | N | آب و روغن نیست مر رو پوش را | * | راه حیلت نیست عقل و هوش را |
۱۱۲ | Q | چند کوبد زخمهای گُرْزشان | * | بر سرِ هر ژاژخا و مُرْزشان |
۱۱۲ | N | چند کوبد زخمهای گرزشان | * | بر سر هر ژاژخا و مرزشان |
۱۱۳ | Q | گُرزِ عزراییل را بنْگر اثر | * | گر نبینی چوب و آهن در صُوَر |
۱۱۳ | N | گرز عزراییل را بنگر اثر | * | گر نبینی چوب و آهن در صور |
۱۱۴ | Q | هم بصورت مینماید گهگهی | * | ز آن همان رنجور باشد آگهی |
۱۱۴ | N | هم به صورت مینماید گهگهی | * | ز آن همان رنجور باشد آگهی |
۱۱۵ | Q | گوید آن رنجور ای یارانِ من | * | چیست این شمشیر بر سارانِ من |
۱۱۵ | N | گوید آن رنجور ای یاران من | * | چیست این شمشیر بر ساران من |
۱۱۶ | Q | ما نمیبینیم باشد این خیال | * | چه خیالست این کی این هست ارتحال |
۱۱۶ | N | ما نمیبینیم باشد این خیال | * | چه خیال است این که این هست ارتحال |
۱۱۷ | Q | چه خیالست این که این چرخِ نگون | * | از نهیبِ این خیالی شد کنون |
۱۱۷ | N | چه خیال است این که این چرخ نگون | * | از نهیب این خیالی شد کنون |
۱۱۸ | Q | گُرزها و تیغها محسوس شد | * | پیشِ بیمار و سرش منکوس شد |
۱۱۸ | N | گرزها و تیغها محسوس شد | * | پیش بیمار و سرش منکوس شد |
۱۱۹ | Q | او همیبیند که آن از بهرِ اوست | * | چشمِ دشمن بسته ز آن و چشمِ دوست |
۱۱۹ | N | او همیبیند که آن از بهر اوست | * | چشم دشمن بسته ز آن و چشم دوست |
۱۲۰ | Q | حرصِ دنیا رفت و چشمش تیز شد | * | چشمِ او روشن گهِ خونریز شد |
۱۲۰ | N | حرص دنیا رفت و چشمش تیز شد | * | چشم او روشن گه خونریز شد |
۱۲۱ | Q | مرغِ بیهنگام شد آن چشمِ او | * | از نتیجهٔ کبرِ او و خشمِ او |
۱۲۱ | N | مرغ بیهنگام شد آن چشم او | * | از نتیجهی کبر او و خشم او |
۱۲۲ | Q | سر بریدن واجب آید مرغ را | * | کو بغیرِ وقت جنباند دَرا |
۱۲۲ | N | سر بریدن واجب آید مرغ را | * | کاو به غیر وقت جنباند درا |
۱۲۳ | Q | هر زمان نزعیست جُزوِ جانْت را | * | بنْگر اندر نزعِ جان ایمانْت را |
۱۲۳ | N | هر زمان نزعی است جزو جانت را | * | بنگر اندر نزع جان ایمانت را |
۱۲۴ | Q | عُمرِ تو مانندِ هَمیانِ زرست | * | روز و شب مانندِ دیناراشْمَرست |
۱۲۴ | N | عمر تو مانند همیان زر است | * | روز و شب مانند دینار اشمر است |
۱۲۵ | Q | میشمارد میدهد زر بیوُقوف | * | تا که خالی گردد و آید خُسوف |
۱۲۵ | N | میشمارد میدهد زر بیوقوف | * | تا که خالی گردد و آید خسوف |
۱۲۶ | Q | گر ز کُه بِسْتانی و نَنْهی بجای | * | اندر آید کوه ز آن دادن ز پای |
۱۲۶ | N | گر ز که بستانی و ننهی به جای | * | اندر آید کوه ز آن دادن ز پای |
۱۲۷ | Q | پس بنِه بر جای هر دَم را عِوَض | * | تا ز وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ یابی غرض |
۱۲۷ | N | پس بنه بر جای هر دم را عوض | * | تا ز وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ یابی غرض |
۱۲۸ | Q | در تمامی کارها چندین مکوش | * | جز بکاری که بود در دین مکوش |
۱۲۸ | N | در تمامی کارها چندین مکوش | * | جز به کاری که بود در دین مکوش |
۱۲۹ | Q | عاقبت تو رفت خواهی ناتمام | * | کارهایت اَبْتَر و نانِ تو خام |
۱۲۹ | N | عاقبت تو رفت خواهی ناتمام | * | کارهایت ابتر و نان تو خام |
۱۳۰ | Q | و آن عمارت کردنِ گور و لحد | * | نه بسنگست و بچوب و نه لُبَد |
۱۳۰ | N | و آن عمارت کردن گور و لحد | * | نه به سنگ است و به چوب و نه لبد |
۱۳۱ | Q | بلک خود را در صفا گوری کَنی | * | در مَنی او کُنی دفنِ مَنی |
۱۳۱ | N | بلکه خود را در صفا گوری کنی | * | در منی او کنی دفن منی |
۱۳۲ | Q | خاکِ او گردی و مدفونِ غمش | * | تا دَمت یابد مددها از دَمش |
۱۳۲ | N | خاک او گردی و مدفون غمش | * | تا دمت یابد مددها از دمش |
۱۳۳ | Q | گورخانه و قُبّهها و کنگره | * | نبْود از اصحابِ معنی آن سَرَه |
۱۳۳ | N | گورخانه و قبهها و کنگره | * | نبود از اصحاب معنی آن سره |
۱۳۴ | Q | بنْگر اکنون زنده اطلسپوش را | * | هیچ اطلس دستگیرد هوش را |
۱۳۴ | N | بنگر اکنون زنده اطلس پوش را | * | هیچ اطلس دستگیرد هوش را |
۱۳۵ | Q | در عذابِ مُنْکَرست آن جانِ او | * | کژدمِ غم در دلِ غَمْدانِ او |
۱۳۵ | N | در عذاب منکر است آن جان او | * | کژدم غم در دل غمدان او |
۱۳۶ | Q | از برون بر ظاهرش نقش و نگار | * | و ز درون ز اندیشهها او زار زار |
۱۳۶ | N | از برون بر ظاهرش نقش و نگار | * | و ز درون ز اندیشهها او زار زار |
۱۳۷ | Q | و آن یکی بینی در آن دلقِ کهن | * | چون نبات اندیشه و شکَّر سُخن |
۱۳۷ | N | و آن یکی بینی در آن دلق کهن | * | چون نبات اندیشه و شکر سخن |
block:3004
۱۳۸ | Q | گفت ناصح بشْنوید این پندِ من | * | تا دل و جانتان نگردد ممتحن |
۱۳۸ | N | گفت ناصح بشنوید این پند من | * | تا دل و جانتان نگردد ممتحن |
۱۳۹ | Q | با گیاه و برگها قانع شوید | * | در شکارِ پیلبچگان کم روید |
۱۳۹ | N | با گیاه و برگها قانع شوید | * | در شکار پیل بچگان کم روید |
۱۴۰ | Q | من برون کردم ز گردون وامِ نُصْح | * | جز سعادت کَیْ بود انجامِ نُصْح |
۱۴۰ | N | من برون کردم ز گردون وام نصح | * | جز سعادت کی بود انجام نصح |
۱۴۱ | Q | من بتبلیغِ رسالت آمدم | * | تا رهانم مر شما را از نَدَم |
۱۴۱ | N | من به تبلیغ رسالت آمدم | * | تا رهانم مر شما را از ندم |
۱۴۲ | Q | هین مبادا که طَمَع رهتان زند | * | طمْعِ برگ از بیخهاتان بر کَنَد |
۱۴۲ | N | هین مبادا که طمع رهتان زند | * | طمع برگ از بیخهاتان بر کند |
۱۴۳ | Q | این بگفت و خَیر بادی کرد و رفت | * | گشت قحط و جُوعشان در راه زفت |
۱۴۳ | N | این بگفت و خیر بادی کرد و رفت | * | گشت قحط و جوعشان در راه زفت |
۱۴۴ | Q | ناگهان دیدند سوی جادهای | * | پورِ پیلی فربهی نوزادهای |
۱۴۴ | N | ناگهان دیدند سوی جادهای | * | پور پیلی فربهی نوزادهای |
۱۴۵ | Q | اندر افتادند چون گرگانِ مست | * | پاک خوردندش فرو شستند دست |
۱۴۵ | N | اندر افتادند چون گرگان مست | * | پاک خوردندش فرو شستند دست |
۱۴۶ | Q | آن یکی همره نخورد و پند داد | * | که حدیثِ آن فقیرش بود یاد |
۱۴۶ | N | آن یکی همره نخورد و پند داد | * | که حدیث آن فقیرش بود یاد |
۱۴۷ | Q | از کبابش مانع آمد آن سخن | * | بختِ نو بخشد ترا عقلِ کهن |
۱۴۷ | N | از کبابش مانع آمد آن سخن | * | بخت نو بخشد ترا عقل کهن |
۱۴۸ | Q | پس بیفتادند و خُفتند آن همه | * | و آن گرسنه چون شُبان اندر رمه |
۱۴۸ | N | پس بیفتادند و خفتند آن همه | * | و آن گرسنه چون شبان اندر رمه |
۱۴۹ | Q | دید پیلی سهمناکی میرسید | * | اوّلا آمد سوی حارس دَوید |
۱۴۹ | N | دید پیلی سهمناکی میرسید | * | اولا آمد سوی حارس دوید |
۱۵۰ | Q | بوی میکرد آن دهانش را سه بار | * | هیچ بویی زو نیامد ناگوار |
۱۵۰ | N | بوی میکرد آن دهانش را سه بار | * | هیچ بویی زو نیامد ناگوار |
۱۵۱ | Q | چند باری گردِ او گشت و برفت | * | مر ورا نازرد آن شهپیلِ زفت |
۱۵۱ | N | چند باری گرد او گشت و برفت | * | مر و را نازرد آن شه پیل زفت |
۱۵۲ | Q | مر لبِ هر خفتهای را بوی کرد | * | بوی میآمد ورا ز آن خُفته مرد |
۱۵۲ | N | مر لب هر خفتهای را بوی کرد | * | بوی میآمد و را ز آن خفته مرد |
۱۵۳ | Q | از کبابِ پیلزاده خورده بود | * | بر درانید و بکُشتش پیل زود |
۱۵۳ | N | از کباب پیل زاده خورده بود | * | بر درانید و بکشتش پیل زود |
۱۵۴ | Q | در زمان او یک بیک را ز آن گروه | * | میدرانید و نبودش ز آن شکوه |
۱۵۴ | N | در زمان او یک به یک را ز آن گروه | * | میدرانید و نبودش ز آن شکوه |
۱۵۵ | Q | بر هوا انداخت هر یک را گزاف | * | تا همیزد بر زمین میشد شکاف |
۱۵۵ | N | بر هوا انداخت هر یک را گزاف | * | تا همیزد بر زمین میشد شکاف |
۱۵۶ | Q | ای خورندهٔ خونِ خلق از راه بَرْد | * | تا نهآرد خونِ ایشانت نَبَرْد |
۱۵۶ | N | ای خورندهی خون خلق از راه برد | * | تا نیارد خون ایشانت نبرد |
۱۵۷ | Q | مالِ ایشان خونِ ایشان دان یقین | * | زانک مال از زور آید در یمین |
۱۵۷ | N | مال ایشان خون ایشان دان یقین | * | ز انکه مال از زور آید در یمین |
۱۵۸ | Q | مادرِ آن پیلبچْگان کین کَشَد | * | پیلبچّهخواره را کیفر کُشَد |
۱۵۸ | N | مادر آن پیل بچگان کین کشد | * | پیل بچه خواره را کیفر کشد |
۱۵۹ | Q | پیلبچّه میخوری ای پارهخوار | * | هم بر آرد خصمِ پیل از تو دَمار |
۱۵۹ | N | پیل بچه میخوری ای پاره خوار | * | هم بر آرد خصم پیل از تو دمار |
۱۶۰ | Q | بویْ رسوا کرد مَکراندیش را | * | پیل داند بوی طفلِ خویش را |
۱۶۰ | N | بوی رسوا کرد مکر اندیش را | * | پیل داند بوی طفل خویش را |
۱۶۱ | Q | آنک یابد بویِ حق را از یَمَن | * | چون نیابد بویِ باطل را ز من |
۱۶۱ | N | آن که یابد بوی حق را از یمن | * | چون نیابد بوی باطل را ز من |
۱۶۲ | Q | مصطفی چون بُرد بوی از راهِ دور | * | چون نیابد از دهانِ ما بخور |
۱۶۲ | N | مصطفی چون برد بوی از راه دور | * | چون نیابد از دهان ما بخور |
۱۶۳ | Q | هم بیابد لیک پوشاند ز ما | * | بویِ نیک و بَد بر آید بر سَما |
۱۶۳ | N | هم بیابد لیک پوشاند ز ما | * | بوی نیک و بد بر آید بر سما |
۱۶۴ | Q | تو همیخُسبی و بویِ آن حرام | * | میزند بر آسمانِ سبزفام |
۱۶۴ | N | تو همیخسبی و بوی آن حرام | * | میزند بر آسمان سبزفام |
۱۶۵ | Q | همرهِ انفاسِ زشتت میشود | * | تا ببُوگیرانِ گردون میرود |
۱۶۵ | N | همره انفاس زشتت میشود | * | تا به بوگیران گردون میرود |
۱۶۶ | Q | بویِ کبر و بویِ حرص و بویِ آز | * | در سخن گفتن بیاید چون پیاز |
۱۶۶ | N | بوی کبر و بوی حرص و بوی آز | * | در سخن گفتن بیاید چون پیاز |
۱۶۷ | Q | گر خوری سوگند من کَی خوردهام | * | از پیاز و سیر تقوی کردهام |
۱۶۷ | N | گر خوری سوگند من کی خوردهام | * | از پیاز و سیر تقوی کردهام |
۱۶۸ | Q | آن دَمِ سوگند غمّازی کند | * | بر دماغِ همنشینان بر زند |
۱۶۸ | N | آن دم سوگند غمازی کند | * | بر دماغ همنشینان بر زند |
۱۶۹ | Q | بس دعاها رَد شود از بویِ آن | * | آن دلِ کژ مینماید در زبان |
۱۶۹ | N | بس دعاها رد شود از بوی آن | * | آن دل کژ مینماید در زبان |
۱۷۰ | Q | اخْسَؤُا آید جوابِ آن دُعا | * | چوبِ رَد باشد جزای هر دغا |
۱۷۰ | N | اخْسَؤُا آید جواب آن دعا | * | چوب رد باشد جزای هر دغا |
۱۷۱ | Q | گر حدیثت کج بود معنیت راست | * | آن کژی لفظ مقبولِ خداست |
۱۷۱ | N | گر حدیثت کج بود معنیت راست | * | آن کجی لفظ مقبول خداست |
block:3005
۱۷۲ | Q | آن بِلالِ صدق در بانگِ نماز | * | حَیَّ را هَیَّ همیخوانْد از نیاز |
۱۷۲ | N | آن بلال صدق در بانگ نماز | * | حی را هی همیخواند از نیاز |
۱۷۳ | Q | تا بگفتند ای پَیَمبر راست نیست | * | این خطا اکنون که آغازِ بِناست |
۱۷۳ | N | تا بگفتند ای پیمبر راست نیست | * | این خطا اکنون که آغاز بناست |
۱۷۴ | Q | ای نبیّ و ای رسولِ کِردگار | * | یک مُوذِّن کو بود افصح بیار |
۱۷۴ | N | ای نبی و ای رسول کردگار | * | یک موذن کاو بود افصح بیار |
۱۷۵ | Q | عیب باشد اوَّلِ دین و صلاح | * | لحن خواندن لفظِ حَیَّ عَلْ فَلاح |
۱۷۵ | N | عیب باشد اول دین و صلاح | * | لحن خواندن لفظ حی علی الفلاح |
۱۷۶ | Q | خشمِ پیغامبر بجوشید و بگفت | * | یک دو رمزی از عنایاتِ نهفت |
۱۷۶ | N | خشم پیغمبر بجوشید و بگفت | * | یک دو رمزی از عنایات نهفت |
۱۷۷ | Q | کای خسان نزدِ خدا هَیَّ بلال | * | بهتر از صد حی و خی و قیل و قال |
۱۷۷ | N | کای خسان نزد خدا هی بلال | * | بهتر از صد حی و خی و قیل و قال |
۱۷۸ | Q | وا مشورانید تا من رازتان | * | وا نگویم آخر و آغازتان |
۱۷۸ | N | وامشورانید تا من رازتان | * | وانگویم آخر و آغازتان |
۱۷۹ | Q | گر نداری تو دَمِ خوش در دعا | * | رَوْ دعا میخواه ز اخوانِ صفا |
۱۷۹ | N | گر نداری تو دم خوش در دعا | * | رو دعا میخواه ز اخوان صفا |
block:3006
۱۸۰ | Q | گفت ای موسی ز من میجو پناه | * | با دهانی که نکردی تو گناه |
۱۸۰ | N | گفت ای موسی ز من میجو پناه | * | با دهانی که نکردی تو گناه |
۱۸۱ | Q | گفت موسی من ندارم آن دهان | * | گفت ما را از دهان غیرِ خوان |
۱۸۱ | N | گفت موسی من ندارم آن دهان | * | گفت ما را از دهان غیر خوان |
۱۸۲ | Q | از دهانِ غیر کَیْ کردی گناه | * | ْاز دهانِ غیر بر خوان کای اله |
۱۸۲ | N | از دهان غیر کی کردی گناه | * | از دهان غیر بر خوان کای اله |
۱۸۳ | Q | آنچنان کن که دهانها مر ترا | * | در شب و در روزها آرد دعا |
۱۸۳ | N | آن چنان کن که دهانها مر ترا | * | در شب و در روزها آرد دعا |
۱۸۴ | Q | از دهانی که نکردستی گناه | * | و آن دهانِ غیر باشد عذر خواه |
۱۸۴ | N | از دهانی که نکردهستی گناه | * | و آن دهان غیر باشد عذر خواه |
۱۸۵ | Q | یا دهانِ خویشتن را پاک کن | * | روحِ خود را چابک و چالاک کن |
۱۸۵ | N | یا دهان خویشتن را پاک کن | * | روح خود را چابک و چالاک کن |
۱۸۶ | Q | ذکرِحق پاکست چون پاکی رسید | * | رَخْت بر بندد برون آید پلید |
۱۸۶ | N | ذکر حق پاک است چون پاکی رسید | * | رخت بر بندد برون آید پلید |
۱۸۷ | Q | میگریزد ضدّها از ضدّها | * | شب گریزد چون بر افروزد ضیا |
۱۸۷ | N | میگریزد ضدها از ضدها | * | شب گریزد چون بر افروزد ضیا |
۱۸۸ | Q | چون در آید نامِ پاک اندر دهان | * | نه پلیدی ماند و نه اندُهان |
۱۸۸ | N | چون در آید نام پاک اندر دهان | * | نی پلیدی ماند و نی اندهان |
block:3007
۱۸۹ | Q | آن یکی اللَّه میگفتی شبی | * | تا که شیرین میشد از ذکرش لبی |
۱۸۹ | N | آن یکی اللَّه میگفتی شبی | * | تا که شیرین میشد از ذکرش لبی |
۱۹۰ | Q | گفت شیطان آخر ای بسیار گو | * | این همه اللَّه را لَبَّیْک کو |
۱۹۰ | N | گفت شیطان آخر ای بسیار گو | * | این همه اللَّه را لبیک کو |
۱۹۱ | Q | مینیاید یک جواب از پیشِ تخت | * | چند اللَّه میزنی با رویِ سخت |
۱۹۱ | N | مینیاید یک جواب از پیش تخت | * | چند اللَّه میزنی با روی سخت |
۱۹۲ | Q | او شکسته دل شد و بنْهاد سَر | * | دید در خواب او خَضِر را در خُضَر |
۱۹۲ | N | او شکسته دل شد و بنهاد سر | * | دید در خواب او خضر را در خضر |
۱۹۳ | Q | گفت هین از ذکر چون وا ماندهای | * | چون پشیمانی از آن کش خواندهای |
۱۹۳ | N | گفت هین از ذکر چون واماندهای | * | چون پشیمانی از آن کش خواندهای |
۱۹۴ | Q | گفت لَبَّیْکم نمیآید جواب | * | ز آن همیترسم که باشم رَدِّ باب |
۱۹۴ | N | گفت لبیکم نمیآید جواب | * | ز آن همیترسم که باشم رد باب |
۱۹۵ | Q | گفت آن اللَّهِ تو لَبَّیْکِ ماست | * | و آن نیاز و درد و سوزت پَیْکِ ماست |
۱۹۵ | N | گفت آن اللَّه تو لبیک ماست | * | و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست |
۱۹۶ | Q | حیلهها و چارهجوییهای تو | * | جذبِ ما بود و گشاد این پایِ تو |
۱۹۶ | N | حیلهها و چاره جوییهای تو | * | جذب ما بود و گشاد این پای تو |
۱۹۷ | Q | ترس و عشقِ تو کمندِ لطفِ ماست | * | زیرِ هر یا رَبِّ تو لَبَّیْکهاست |
۱۹۷ | N | ترس و عشق تو کمند لطف ماست | * | زیر هر یا رب تو لبیکهاست |
۱۹۸ | Q | جانِ جاهل زین دعا جز دُور نیست | * | زانک یا رَب گفتنش دستور نیست |
۱۹۸ | N | جان جاهل زین دعا جز دور نیست | * | ز انکه یا رب گفتنش دستور نیست |
۱۹۹ | Q | بر دهان و بر دلش قُفلست و بند | * | تا ننالد با خدا وقتِ گزند |
۱۹۹ | N | بر دهان و بر دلش قفل است و بند | * | تا ننالد با خدا وقت گزند |
۲۰۰ | Q | داد مر فرعون را صد ملک و مال | * | تا بکرد او دَعوی عزّ و جلال |
۲۰۰ | N | داد مر فرعون را صد ملک و مال | * | تا بکرد او دعوی عز و جلال |
۲۰۱ | Q | در همه عمرش ندید او دردِ سَر | * | تا ننالد سوی حقّ آن بدْگُهَر |
۲۰۱ | N | در همه عمرش ندید او درد سر | * | تا ننالد سوی حق آن بد گهر |
۲۰۲ | Q | داد او را جمله ملکِ این جهان | * | حق ندادش درد و رنج و اندهان |
۲۰۲ | N | داد او را جمله ملک این جهان | * | حق ندادش درد و رنج و اندهان |
۲۰۳ | Q | درد آمد بهتر از مُلکِ جهان | * | تا بخوانی مر خدا را در نهان |
۲۰۳ | N | درد آمد بهتر از ملک جهان | * | تا بخوانی مر خدا را در نهان |
۲۰۴ | Q | خواندنِ بیدرد از افسردگیست | * | خواندنِ با درد از دلبردگیست |
۲۰۴ | N | خواندن بیدرد از افسردگی است | * | خواندن با درد از دل بردگی است |
۲۰۵ | Q | آن کشیدن زیرِ لب آواز را | * | یاد کردن مَبدا و آغاز را |
۲۰۵ | N | آن کشیدن زیر لب آواز را | * | یاد کردن مبدا و آغاز را |
۲۰۶ | Q | آن شده آواز صافی و حزین | * | ای خدا وی مُستغاث و ای مُعین |
۲۰۶ | N | آن شده آواز صافی و حزین | * | ای خدا وی مستغاث و ای معین |
۲۰۷ | Q | نالهٔ سگ در رَهَش بیجذبه نیست | * | زانک هر راغب اسیرِ رَهزنیست |
۲۰۷ | N | نالهی سگ در رهش بیجذبه نیست | * | ز انکه هر راغب اسیر ره زنی است |
۲۰۸ | Q | چون سگِ کهفی که از مُردار رَست | * | بر سرِ خوانِ شهنشاهان نشست |
۲۰۸ | N | چون سگ کهفی که از مردار رست | * | بر سر خوان شهنشاهان نشست |
۲۰۹ | Q | تا قیامت میخورد او پیشِ غار | * | آبِ رحمت عارفانه بیتَغار |
۲۰۹ | N | تا قیامت میخورد او پیش غار | * | آب رحمت عارفانه بیتغار |
۲۱۰ | Q | ای بسا سگپوست کو را نام نیست | * | لیک اندر پرده بیآن جام نیست |
۲۱۰ | N | ای بسا سگ پوست کاو را نام نیست | * | لیک اندر پرده بیآن جام نیست |
۲۱۱ | Q | جان بده از بهرِ این جام ای پسر | * | بیجهاد و صبر کَیْ باشد ظفر |
۲۱۱ | N | جان بده از بهر این جام ای پسر | * | بیجهاد و صبر کی باشد ظفر |
۲۱۲ | Q | صبر کردن بهرِ این نبْود حَرَج | * | صبر کن کالصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج |
۲۱۲ | N | صبر کردن بهر این نبود حرج | * | صبر کن کالصبر مفتاح الفرج |
۲۱۳ | Q | زین کمین بیصبر و حزمی کس نجست | * | حزم را خود صبر آمد پا و دست |
۲۱۳ | N | زین کمین بیصبر و حزمی کس نجست | * | حزم را خود صبر آمد پا و دست |
۲۱۴ | Q | حزم کن از خورد کین زهرین گیاست | * | حزم کردن زور و نورِ انبیاست |
۲۱۴ | N | حزم کن از خورد کاین زهرین گیاست | * | حزم کردن زور و نور انبیاست |
۲۱۵ | Q | کاه باشد کو به هر بادی جهد | * | کوه کَیْ مر باد را وَزْنی نهد |
۲۱۵ | N | کاه باشد کاو به هر بادی جهد | * | کوه کی مر باد را وزنی نهد |
۲۱۶ | Q | هر طرف غولی همیخواند ترا | * | کای برادر راه خواهی هین بیا |
۲۱۶ | N | هر طرف غولی همیخواند ترا | * | کای برادر راه خواهی هین بیا |
۲۱۷ | Q | ره نمایم هَمْرَهت باشم رفیق | * | من قلاووزم درین راهِ دقیق |
۲۱۷ | N | رهنمایم همرهت باشم رفیق | * | من قلاووزم در این راه دقیق |
۲۱۸ | Q | نه قلاووزست و نه ره داند او | * | یُوسُفا کم رَوْ سوی آن گرگخو |
۲۱۸ | N | نی قلاووز است و نی ره داند او | * | یوسفا کم رو سوی آن گرگ خو |
۲۱۹ | Q | حزم این باشد که نفْریبد ترا | * | چرب و نوش و دامهای این سرا |
۲۱۹ | N | حزم این باشد که نفریبد ترا | * | چرب و نوش و دامهای این سرا |
۲۲۰ | Q | که نه چَربِش دارد و نه نوش او | * | سِحر خواند میدمد در گوش او |
۲۲۰ | N | که نه چربش دارد و نی نوش او | * | سحر خواند میدمد در گوش او |
۲۲۱ | Q | که بیا مهمانِ ما ای روشنی | * | خانه آنِ تُست و تو آنِ منی |
۲۲۱ | N | که بیا مهمان ما ای روشنی | * | خانه آن تست و تو آن منی |
۲۲۲ | Q | حزم آن باشد که گویی تُخمهام | * | یا سقیمم خستهٔ این دَخمهام |
۲۲۲ | N | حزم آن باشد که گویی تخمهام | * | یا سقیمم خستهی این دخمهام |
۲۲۳ | Q | یا سَرَم دَردست دردِ سر ببَر | * | یا مرا خواندست آن خالوپسر |
۲۲۳ | N | یا سرم درد است درد سر ببر | * | یا مرا خوانده ست آن خالو پسر |
۲۲۴ | Q | زانک یک نُوشَت دهد با نیشها | * | که بکارد در تو نوشش ریشها |
۲۲۴ | N | ز انکه یک نوشت دهد با نیشها | * | که بکارد در تو نوشش ریشها |
۲۲۵ | Q | زرّ اگر پنجاه اگر شصتت دهد | * | ماهیا او گوشت در شَسْتت دهد |
۲۲۵ | N | زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد | * | ماهیا او گوشت در شستت دهد |
۲۲۶ | Q | گر دهد خود کَیْ دهد آن پُر حِیَل | * | جَوْزِ پوسیدست گفتارِ دَغَل |
۲۲۶ | N | گر دهد خود کی دهد آن پر حیل | * | جوز پوسیده ست گفتار دغل |
۲۲۷ | Q | ژَغْژَغِ آن عقل و مغزت را بَرَد | * | صد هزاران عقل را یک نشْمرد |
۲۲۷ | N | ژغژغ آن عقل و مغزت را برد | * | صد هزاران عقل را یک نشمرد |
۲۲۸ | Q | یارِ تو خورجینِ تُست و کیسهات | * | گر تو رامینی مجُو جز ویسهات |
۲۲۸ | N | یار تو خورجین تست و کیسهات | * | گر تو رامینی مجو جز ویسهات |
۲۲۹ | Q | ویسه و معشوقِ تو هم ذاتِ تُست | * | وین برونیها همه آفاتِ تُست |
۲۲۹ | N | ویسه و معشوق تو هم ذات تست | * | وین برونیها همه آفات تست |
۲۳۰ | Q | حزم آن باشد که چون دعوت کنند | * | تو نگویی مست و خواهانِ منند |
۲۳۰ | N | حزم آن باشد که چون دعوت کنند | * | تو نگویی مست و خواهان منند |
۲۳۱ | Q | دعوتِ ایشان صفیرِ مرغ دان | * | که کند صیّاد در مَکمَن نهان |
۲۳۱ | N | دعوت ایشان صفیر مرغ دان | * | که کند صیاد در مکمن نهان |
۲۳۲ | Q | مرغِ مرده پیش بنْهاده که این | * | میکند این بانگ و آواز و حنین |
۲۳۲ | N | مرغ مرده پیش بنهاده که این | * | میکند این بانگ و آواز و حنین |
۲۳۳ | Q | مرغ پندارد که جنسِ اوست او | * | جمع آید بر دَرَدشان پوست او |
۲۳۳ | N | مرغ پندارد که جنس اوست او | * | جمع آید بر دردشان پوست او |
۲۳۴ | Q | جز مگر مرغی که حزمش داد حق | * | تا نگردد گیجِ آن دانه و مَلَق |
۲۳۴ | N | جز مگر مرغی که حزمش داد حق | * | تا نگردد گیج آن دانه و ملق |
۲۳۵ | Q | هست بیحزمی پشیمانی یقین | * | بشْنو این افسانه را در شرح این |
۲۳۵ | N | هست بیحزمی پشیمانی یقین | * | بشنو این افسانه را در شرح این |
block:3008
۲۳۶ | Q | ای برادر بود اندر ما مَضَی | * | شهریی با روستایی آشنا |
۲۳۶ | N | ای برادر بود اندر ما مضی | * | شهریی با روستایی آشنا |
۲۳۷ | Q | روستایی چون سوی شهر آمدی | * | خرگه اندر کویِ آن شهری زدی |
۲۳۷ | N | روستایی چون سوی شهر آمدی | * | خرگه اندر کوی آن شهری زدی |
۲۳۸ | Q | دو مَه و سه ماه مهمانش بُدی | * | بر دکانِ او و بر خوانش بُدی |
۲۳۸ | N | دو مه و سه ماه مهمانش بدی | * | بر دکان او و بر خوانش بدی |
۲۳۹ | Q | هر حوایج را که بودش آن زمان | * | راست کردی مردِ شهری رایگان |
۲۳۹ | N | هر حوایج را که بودیش آن زمان | * | راست کردی مرد شهری رایگان |
۲۴۰ | Q | رُو بشهری کرد و گفت ای خواجه تو | * | هیچ مینایی سوی دِه فُرجهجُو |
۲۴۰ | N | رو به شهری کرد و گفت ای خواجه تو | * | هیچ مینایی سوی ده فرجه جو |
۲۴۱ | Q | اللَّه اللَّه جمله فرزندان بیار | * | کین زمانِ گلشنست و نوبهار |
۲۴۱ | N | اللَّه اللَّه جمله فرزندان بیار | * | کاین زمان گلشن است و نو بهار |
۲۴۲ | Q | یا بتابستان بیا وقتِ ثَمر | * | تا ببندم خدمتت را من کمر |
۲۴۲ | N | یا به تابستان بیا وقت ثمر | * | تا ببندم خدمتت را من کمر |
۲۴۳ | Q | خَیْل و فرزندان و قَومت را بیار | * | در دهِ ما باش سه ماه و چهار |
۲۴۳ | N | خیل و فرزندان و قومت را بیار | * | در ده ما باش سه ماه و چهار |
۲۴۴ | Q | که بهاران خِطّهٔ دِه خوش بود | * | کشتزار و لالهٔ دلکش بود |
۲۴۴ | N | که بهاران خطهی ده خوش بود | * | کشت زار و لالهی دل کش بود |
۲۴۵ | Q | وعده دادی شهری او را دفعِ حال | * | تا بر آمد بعدِ وعده هشت سال |
۲۴۵ | N | وعده دادی شهری او را دفع حال | * | تا بر آمد بعد وعده هشت سال |
۲۴۶ | Q | او بهر سالی همیگفتی که کَیْ | * | عزم خواهی کرد کامد ماهِ دَیْ |
۲۴۶ | N | او به هر سالی همیگفتی که کی | * | عزم خواهی کرد کامد ماه دی |
۲۴۷ | Q | او بهانه ساختی کامسالمان | * | از فلان خِطَّه بیامد میهمان |
۲۴۷ | N | او بهانه ساختی کامسالمان | * | از فلان خطه بیامد میهمان |
۲۴۸ | Q | سالِ دیگر گر توانم وا رهید | * | از مُهِمّات آن طرف خواهم دوید |
۲۴۸ | N | سال دیگر گر توانم وارهید | * | از مهمات آن طرف خواهم دوید |
۲۴۹ | Q | گفت هستند آن عیالم منتظر | * | بهرِ فرزندانِ تو ای اهلِ بِر |
۲۴۹ | N | گفت هستند آن عیالم منتظر | * | بهر فرزندان تو ای اهل بر |
۲۵۰ | Q | باز هر سالی چو لگلگ آمدی | * | تا مقیمِ قُبَّهٔ شهری شدی |
۲۵۰ | N | باز هر سالی چو لکلک آمدی | * | تا مقیم قبهی شهری شدی |
۲۵۱ | Q | خواجه هر سالی ز زَرّ و مالِ خویش | * | خرجِ او کردی گشادی بالِ خویش |
۲۵۱ | N | خواجه هر سالی ز زر و مال خویش | * | خرج او کردی گشادی بال خویش |
۲۵۲ | Q | آخرین کرّت سه ماه آن پهلوان | * | خوان نهادش بامدادان و شبان |
۲۵۲ | N | آخرین کرت سه ماه آن پهلوان | * | خوان نهادش بامدادان و شبان |
۲۵۳ | Q | از خجالت باز گفت او خواجه را | * | چند وعده چند بفّریبی مرا |
۲۵۳ | N | از خجالت باز گفت او خواجه را | * | چند وعده چند بفریبی مرا |
۲۵۴ | Q | گفت خواجه جسم و جانم وصل جُوست | * | لیک هر تحویل اندر حکمِ هوست |
۲۵۴ | N | گفت خواجه جسم و جانم وصل جوست | * | لیک هر تحویل اندر حکم هوست |
۲۵۵ | Q | آدمی چون کَشتی است و بادبان | * | تا کَیْ آرد باد را آن بادْران |
۲۵۵ | N | آدمی چون کشتی است و بادبان | * | تا کی آرد باد را آن باد ران |
۲۵۶ | Q | باز سوگندان بدادش کای کریم | * | گیر فرزندان بیا بنْگر نعیم |
۲۵۶ | N | باز سوگندان بدادش کای کریم | * | گیر فرزندان بیا بنگر نعیم |
۲۵۷ | Q | دستِ او بگْرفت سه کرّت بعهد | * | کالله الله زو بیا بنْمای جَهْد |
۲۵۷ | N | دست او بگرفت سه کرت به عهد | * | کالله الله زو بیا بنمای جهد |
۲۵۸ | Q | بعدِ دَه سال و بهَر سالی چنین | * | لابهها و وعدههای شکّرین |
۲۵۸ | N | بعد ده سال و به هر سالی چنین | * | لابهها و وعدههای شکرین |
۲۵۹ | Q | کودکانِ خواجه گفتند ای پدر | * | ماه و ابر و سایه هم دارد سفر |
۲۵۹ | N | کودکان خواجه گفتند ای پدر | * | ماه و ابر و سایه هم دارد سفر |
۲۶۰ | Q | حقّها بر وَیْ تو ثابت کردهای | * | رنجها در کارِ او بس بُردهای |
۲۶۰ | N | حقها بر وی تو ثابت کردهای | * | رنجها در کار او بس بردهای |
۲۶۱ | Q | او همیخواهد که بعضی حَقِّ آن | * | واگزارد چون شوی تو میهمان |
۲۶۱ | N | او همیخواهد که بعضی حق آن | * | واگزارد چون شوی تو میهمان |
۲۶۲ | Q | بس وصیَّت کرد ما را او نهان | * | که کشیدش سوی دِه لابهکنان |
۲۶۲ | N | بس وصیت کرد ما را او نهان | * | که کشیدش سوی ده لابهکنان |
۲۶۳ | Q | گفت حقَّست این ولی ای سِیبَوَیْه | * | اِتَّقِ مِنْ شَرِّ مَنْ أَحسَنْتْ اِلَیْه |
۲۶۳ | N | گفت حق است این ولی ای سیبویه | * | اتق من شر من أحسنت الیه |
۲۶۴ | Q | دوستی تخمِ دَمِ آخر بود | * | ترسم از وَحْشت که آن فاسد شود |
۲۶۴ | N | دوستی تخم دم آخر بود | * | ترسم از وحشت که آن فاسد شود |
۲۶۵ | Q | صحبتی باشد چو شمشیرِ قَطوع | * | همچو دَیْ در بوستان و در زُروع |
۲۶۵ | N | صحبتی باشد چو شمشیر قطوع | * | همچو دی در بوستان و در زروع |
۲۶۶ | Q | صحبتی باشد چو فصلِ نوبهار | * | زو عمارتها و دخلِ بیشمار |
۲۶۶ | N | صحبتی باشد چو فصل نو بهار | * | زو عمارتها و دخل بیشمار |
۲۶۷ | Q | حَزم آن باشد که ظنِّ بَد بَری | * | تا گریزی و شوی از بَد بَری |
۲۶۷ | N | حزم آن باشد که ظن بد بری | * | تا گریزی و شوی از بد بری |
۲۶۸ | Q | حزم سُوءُ الظَّنّ گفتست آن رسول | * | هر قدم را دام میدان ای فضول |
۲۶۸ | N | حزم سوء الظن گفته است آن رسول | * | هر قدم را دام میدان ای فضول |
۲۶۹ | Q | رویِ صحرا هست هموار و فراخ | * | هر قدم دامیست کم ران اوستاخ |
۲۶۹ | N | روی صحرا هست هموار و فراخ | * | هر قدم دامی است کم ران اوستاخ |
۲۷۰ | Q | آن بُز کوهی دود که دام کُو | * | چون بتازد دامش افتد در گلُو |
۲۷۰ | N | آن بز کوهی دود که دام کو | * | چون بتازد دامش افتد در گلو |
۲۷۱ | Q | آنک میگفتی که کُو اینک ببین | * | دشت میدیدی نمیدیدی کمین |
۲۷۱ | N | آن که میگفتی که کو اینک ببین | * | دشت میدیدی نمیدیدی کمین |
۲۷۲ | Q | بیکمین و دام و صیَّاد ای عَیار | * | دُنْبه کَیْ باشد میانِ کِشتزار |
۲۷۲ | N | بیکمین و دام و صیاد ای عیار | * | دنبه کی باشد میان کشتزار |
۲۷۳ | Q | آنک گستاخ آمدند اندر زمین | * | استخوان و کَلَّههاشان را ببین |
۲۷۳ | N | آن که گستاخ آمدند اندر زمین | * | استخوان و کلههاشان را ببین |
۲۷۴ | Q | چون بگورستان روی ای مُرتَضَی | * | استخوانشان را بپرس از ما مَضَی |
۲۷۴ | N | چون به گورستان روی ای مرتضی | * | استخوانشان را بپرس از ما مضی |
۲۷۵ | Q | تا بظاهر بینی آن مستانِ کور | * | چون فرو رفتند در چاهِ غرور |
۲۷۵ | N | تا به ظاهر بینی آن مستان کور | * | چون فرو رفتند در چاه غرور |
۲۷۶ | Q | چشم اگر داری تو کورانه مَیا | * | ور نداری چشمْ دست آور عَصا |
۲۷۶ | N | چشم اگر داری تو کورانه میا | * | ور نداری چشم دست آور عصا |
۲۷۷ | Q | آن عصای حزم و استدلال را | * | چون نداری دید میکن پیشوا |
۲۷۷ | N | آن عصای حزم و استدلال را | * | چون نداری دید میکن پیشوا |
۲۷۸ | Q | ور عصای حزم و استدلال نیست | * | بیعصا کَش بر سَرِ هر ره مهایست |
۲۷۸ | N | ور عصای حزم و استدلال نیست | * | بیعصا کش بر سر هر ره مهایست |
۲۷۹ | Q | گام ز آن سان نِه که نابینا نهد | * | تا که پا از چاه و از سگ وا رهد |
۲۷۹ | N | گام ز آن سان نه که نابینا نهد | * | تا که پا از چاه و از سگ وارهد |
۲۸۰ | Q | لرزلرزان و بترس و احتیاط | * | مینهد پا تا نیُفتد در خُباط |
۲۸۰ | N | لرزلرزان و به ترس و احتیاط | * | مینهد پا تا نیفتد در خباط |
۲۸۱ | Q | ای ز دودی جَسته در ناری شده | * | لقمه جُسته لقمهٔ ماری شده |
۲۸۱ | N | ای زدودی جسته در ناری شده | * | لقمه جسته لقمهی ماری شده |
block:3009
۲۸۲ | Q | تو نخواندی قصّهٔ اهلِ سَبا | * | یا بخواندی و ندیدی جز صدا |
۲۸۲ | N | تو نخواندی قصهی اهل سبا | * | یا بخواندی و ندیدی جز صدا |
۲۸۳ | Q | از صدا آن کوه خود آگاه نیست | * | سوی معنی هوشِ کُه را راه نیست |
۲۸۳ | N | از صدا آن کوه خود آگاه نیست | * | سوی معنی هوش که را راه نیست |
۲۸۴ | Q | او همی بانگی کند بیگوش و هوش | * | چون خَمُش کردی تو او هم شد خموش |
۲۸۴ | N | او همی بانگی کند بیگوش و هوش | * | چون خمش کردی تو او هم شد خموش |
۲۸۵ | Q | داد حقّ اهلِ سبا را بس فراغ | * | صد هزاران قصر و ایوانها و باغ |
۲۸۵ | N | داد حق اهل سبا را بس فراغ | * | صد هزاران قصر و ایوانها و باغ |
۲۸۶ | Q | شکرِ آن نگْزاردند آن بَدْرگان | * | در وفا بودند کمتر از سگان |
۲۸۶ | N | شکر آن نگزاردند آن بد رگان | * | در وفا بودند کمتر از سگان |
۲۸۷ | Q | مر سگی را لقمهٔ نانی ز دَر | * | چون رسد بر در همیبندد کمر |
۲۸۷ | N | مر سگی را لقمهی نانی ز در | * | چون رسد بر در همیبندد کمر |
۲۸۸ | Q | پاسبان و حارسِ دَر میشود | * | گر چه بر وَیْ جور و سختی میرود |
۲۸۸ | N | پاسبان و حارس در میشود | * | گر چه بر وی جور و سختی میرود |
۲۸۹ | Q | هم بر آن دَر باشدش باش و قرار | * | کفر دارد کَرْد غیری اختیار |
۲۸۹ | N | هم بر آن در باشدش باش و قرار | * | کفر دارد کرد غیری اختیار |
۲۹۰ | Q | ور سگی آید غریبی روز و شب | * | آن سگانش میکنند آن دم ادب |
۲۹۰ | N | ور سگی آید غریبی روز و شب | * | آن سگانش میکنند آن دم ادب |
۲۹۱ | Q | که برو آنجا که اوَّل مَنزلست | * | حقّ آن نعمت گروگانِ دلست |
۲۹۱ | N | که برو آن جا که اول منزل است | * | حق آن نعمت گروگان دل است |
۲۹۲ | Q | میگزندش که برَوْ بر جای خویش | * | حقِّ آن نعمت فرو مگْذار بیش |
۲۹۲ | N | میگزندش که برو بر جای خویش | * | حق آن نعمت فرو مگذار بیش |
۲۹۳ | Q | از درِ دل و اهلِ دل آبِ حیات | * | چند نوشیدی و وا شد چشمهات |
۲۹۳ | N | از در دل و اهل دل آب حیات | * | چند نوشیدی و وا شد چشمهات |
۲۹۴ | Q | بس غذای سُکر و وَجْد و بیخودی | * | از درِ اهلِ دلان بر جان زدی |
۲۹۴ | N | بس غذای سکر و وجد و بیخودی | * | از در اهل دلان بر جان زدی |
۲۹۵ | Q | باز این در را رها کردی ز حرص | * | گِرْدِ هر دکّان همیگردی ز حرص |
۲۹۵ | N | باز این در را رها کردی ز حرص | * | گرد هر دکان همیگردی چو خرس |
۲۹۶ | Q | بر درِ آن مُنعمانِ چربدیگ | * | میدوی بهرِ ثریدِ مُرْدَریگ |
۲۹۶ | N | بر در آن منعمان چرب دیگ | * | میدوی بهر ثرید مردهریگ |
۲۹۷ | Q | چربِش اینجا دان که جان فربه شود | * | کارِ نااومید اینجا به شود |
۲۹۷ | N | چربش اینجا دان که جان فربه شود | * | کار نااومید اینجا به شود |
block:3010
۲۹۸ | Q | صومعهٔ عیسیست خوانِ اهلِ دل | * | هان و هان ای مبتلا این دَر مهِل |
۲۹۸ | N | صومعهی عیساست خوان اهل دل | * | هان و هان ای مبتلا این در مهل |
۲۹۹ | Q | جمع گشتندی ز هر اطراف خَلق | * | از ضریر و لنگ و شلّ و اهلِ دَلق |
۲۹۹ | N | جمع گشتندی ز هر اطراف خلق | * | از ضریر و لنگ و شل و اهل دلق |
۳۰۰ | Q | بر درِ آن صومعه عیسی صَباح | * | تا بدَم اوشان رهاند از جُناح |
۳۰۰ | N | بر در آن صومعه عیسی صباح | * | تا به دم اوشان رهاند از جناح |
۳۰۱ | Q | او چو فارغ گشتی از اورادِ خویش | * | چاشتگه بیرون شدی آن خوب کیش |
۳۰۱ | N | او چو فارغ گشتی از اوراد خویش | * | چاشتگه بیرون شدی آن خوب کیش |
۳۰۲ | Q | جَوْق جَوْقی مبتلا دیدی نزار | * | شِسْته بر دَر در امید و انتظار |
۳۰۲ | N | جوق جوقی مبتلا دیدی نزار | * | شسته بر در در امید و انتظار |
۳۰۳ | Q | گفتی ای اصحابِ آفت از خدا | * | حاجتِ این جملگانتان شد روا |
۳۰۳ | N | گفتی ای اصحاب آفت از خدا | * | حاجت این جملگانتان شد روا |
۳۰۴ | Q | هین روان گردید بیرنج و عنا | * | سوی غفّاری و اکرامِ خدا |
۳۰۴ | N | هین روان گردید بیرنج و عنا | * | سوی غفاری و اکرام خدا |
۳۰۵ | Q | جملگان چون اشترانِ بسته پای | * | که گشایی زانوی ایشان برای |
۳۰۵ | N | جملگان چون اشتران بسته پای | * | که گشایی زانوی ایشان به رای |
۳۰۶ | Q | خوش دوان و شادمانه سوی خان | * | از دعای او شدندی پا دوان |
۳۰۶ | N | خوش دوان و شادمان سوی خان | * | از دعای او شدندی پا دوان |
۳۰۷ | Q | آزمودی تو بسی آفاتِ خویش | * | یافتی صحَّت ازین شاهانِ کیش |
۳۰۷ | N | آزمودی تو بسی آفات خویش | * | یافتی صحت از این شاهان کیش |
۳۰۸ | Q | چند آن لنگی تو رَهْوار شد | * | چند جانت بیغم و آزار شد |
۳۰۸ | N | چند آن لنگی تو رهوار شد | * | چند جانت بیغم و آزار شد |
۳۰۹ | Q | ای مغفَّل رشتهای بر پای بند | * | تا ز خود هم گُم نگردی ای لَوَند |
۳۰۹ | N | ای مغفل رشتهای بر پای بند | * | تا ز خود هم گم نگردی ای لوند |
۳۱۰ | Q | ناسپاسی و فراموشی تو | * | یاد ناورْد آن عسل نوشی تو |
۳۱۰ | N | ناسپاسی و فراموشی تو | * | یاد ناورد آن عسل نوشی تو |
۳۱۱ | Q | لاجرم آن راه بر تو بسته شد | * | چون دلِ اهلِ دل از تو خسته شد |
۳۱۱ | N | لاجرم آن راه بر تو بسته شد | * | چون دل اهل دل از تو خسته شد |
۳۱۲ | Q | زودشان دریاب و استغفار کن | * | همچو ابری گریههای زار کن |
۳۱۲ | N | زودشان دریاب و استغفار کن | * | همچو ابری گریههای زار کن |
۳۱۳ | Q | تا گلستانشان سوی تو بشْکفد | * | میوههای پخته بر خود وا کَفَد |
۳۱۳ | N | تا گلستانشان سوی تو بشکفد | * | میوههای پخته بر خود واکفد |
۳۱۴ | Q | هم بر آن در گَرْد کم از سگ مباش | * | با سگِ کهف ار شدستی خواجهتاش |
۳۱۴ | N | هم بر آن در گرد کم از سگ مباش | * | با سگ کهف ار شدهستی خواجهتاش |
۳۱۵ | Q | چون سگان هم مر سگان را ناصحند | * | کی دل اندر خانهٔ اوَّل ببند |
۳۱۵ | N | چون سگان هم مر سگان را ناصحند | * | که دل اندر خانهی اول ببند |
۳۱۶ | Q | آن درِ اوّل که خوردی استخوان | * | سخت گیر و حق گزار آن را ممان |
۳۱۶ | N | آن در اول که خوردی استخوان | * | سخت گیر و حق گزار آن را ممان |
۳۱۷ | Q | میگزندش تا ز ادب آنجا رود | * | وز مُقامِ اوَّلین مُفْلِح شود |
۳۱۷ | N | میگزندش کز ادب آن جا رود | * | وز مقام اولین مفلح شود |
۳۱۸ | Q | میگزندش کای سگِ طاغی بَرو | * | با ولی نعمتت یاغی مشَوْ |
۳۱۸ | N | میگزندش کای سگ طاغی برو | * | با ولی نعمتت یاغی مشو |
۳۱۹ | Q | بر همان دَر همچو حلقه بسته باش | * | پاسبان و چابک و برجَسته باش |
۳۱۹ | N | بر همان در همچو حلقه بسته باش | * | پاسبان و چابک و برجسته باش |
۳۲۰ | Q | صورتِ نقضِ وفای ما مباش | * | بیوفایی را مکن بیهوده فاش |
۳۲۰ | N | صورت نقض وفای ما مباش | * | بیوفایی را مکن بیهوده فاش |
۳۲۱ | Q | مر سگان را چون وفا آمد شعار | * | رَو سگان را ننگ و بَدْنامی میار |
۳۲۱ | N | مر سگان را چون وفا آمد شعار | * | رو سگان را ننگ و بد نامی میار |
۳۲۲ | Q | بیوفایی چون سگان را عار بود | * | بیوفایی چون روا داری نمود |
۳۲۲ | N | بیوفایی چون سگان را عار بود | * | بیوفایی چون روا داری نمود |
۳۲۳ | Q | حق تعالی فخر آورد از وفا | * | گفت مَنْ أَوْفَی بِعَهْدٍ غَیْرَنا |
۳۲۳ | N | حق تعالی فخر آورد از وفا | * | گفت من اوفی بعهد غیرنا |
۳۲۴ | Q | بیوفایی دان وفا با رَدِّ حق | * | بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق |
۳۲۴ | N | بیوفایی دان وفا با رد حق | * | بر حقوق حق ندارد کس سبق |
۳۲۵ | Q | حقِّ مادر بعد از آن شد کان کریم | * | کرد او را از جَنینِ تو غریم |
۳۲۵ | N | حق مادر بعد از آن شد کان کریم | * | کرد او را از جنین تو غریم |
۳۲۶ | Q | صورتی کردت درونِ جسمِ او | * | داد در حَمْلش وَرا آرام و خُو |
۳۲۶ | N | صورتی کردت درون جسم او | * | داد در حملش و را آرام و خو |
۳۲۷ | Q | همچو جُزْوِ متَّصل دید او ترا | * | متّصِل را کرد تدبیرش جُدا |
۳۲۷ | N | همچو جزو متصل دید او ترا | * | متصل را کرد تدبیرش جدا |
۳۲۸ | Q | حق هزاران صنعت و فن ساختست | * | تا که مادر بر تو مِهْر انداختست |
۳۲۸ | N | حق هزاران صنعت و فن ساخته ست | * | تا که مادر بر تو مهر انداخته ست |
۳۲۹ | Q | پس حقِ حق سابق از مادر بود | * | هر که آن حق را نداند خَر بود |
۳۲۹ | N | پس حق حق سابق از مادر بود | * | هر که آن حق را نداند خر بود |
۳۳۰ | Q | آنک مادر آفرید و ضَرَع و شیر | * | با پدر کردش قرین آن خود مگیر |
۳۳۰ | N | آن که مادر آفرید و ضرع و شیر | * | با پدر کردش قرین آن خود مگیر |
۳۳۱ | Q | ای خداوند قدیم احسانِ تو | * | آنک دانم و آنک نه هم آنِ تو |
۳۳۱ | N | ای خداوند قدیم احسان تو | * | آن که دانم و آن که نه هم آن تو |
۳۳۲ | Q | تو بفرمودی که حق را یاد کن | * | زانک حقِّ من نمیگردد کهن |
۳۳۲ | N | تو بفرمودی که حق را یاد کن | * | ز انکه حق من نمیگردد کهن |
۳۳۳ | Q | یاد کن لطفی که کردم آن صَبُوح | * | با شما از حفظ در کشتی نوح |
۳۳۳ | N | یاد کن لطفی که کردم آن صبوح | * | با شما از حفظ در کشتی نوح |
۳۳۴ | Q | پیله بابایانتان را آن زمان | * | دادم از طوفان و از موجش امان |
۳۳۴ | N | پیله بابایانتان را آن زمان | * | دادم از طوفان و از موجش امان |
۳۳۵ | Q | آبِ آتش خُو زمین بگْرفته بود | * | موجِ او مر اوجِ کُه را میربود |
۳۳۵ | N | آب آتش خو زمین بگرفته بود | * | موج او مر اوج که را میربود |
۳۳۶ | Q | حفظ کردم من نکردم ردّتان | * | در وجودِ جَدِّ جَدِّ جَدّتان |
۳۳۶ | N | حفظ کردم من نکردم ردتان | * | در وجود جد جد جدتان |
۳۳۷ | Q | چون شدی سَر پُشتِ پایت چون زنم | * | کارگاهِ خویش ضایع چون کنم |
۳۳۷ | N | چون شدی سر پشت پایت چون زنم | * | کارگاه خویش ضایع چون کنم |
۳۳۸ | Q | چون فدای بیوفایان میشوی | * | از گمانِ بَد بدان سو میروی |
۳۳۸ | N | چون فدای بیوفایان میشوی | * | از گمان بد بدان سو میروی |
۳۳۹ | Q | من ز سهو و بیوفاییها بَری | * | سوی من آیی گمانِ بَد بَری |
۳۳۹ | N | من ز سهو و بیوفاییها بری | * | سوی من آیی گمان بد بری |
۳۴۰ | Q | این گمانِ بَد بر آنجا بَر که تو | * | میشوی در پیشِ همچون خود دو تو |
۳۴۰ | N | این گمان بد بر آن جا بر که تو | * | میشوی در پیش همچون خود دو تو |
۳۴۱ | Q | بس گرفتی یار و همراهانِ زفت | * | گر ترا پرسم که کُو گویی که رفت |
۳۴۱ | N | بس گرفتی یار و همراهان زفت | * | گر ترا پرسم که کو گویی که رفت |
۳۴۲ | Q | یارِ نیکت رفت بر چرخِ بَرین | * | یارِ فِسقت رفت در قعرِ زمین |
۳۴۲ | N | یار نیکت رفت بر چرخ برین | * | یار فسقت رفت در قعر زمین |
۳۴۳ | Q | تو بماندی در میانه آنچنان | * | بیمدد چون آتشی از کاروان |
۳۴۳ | N | تو بماندی در میانه آن چنان | * | بیمدد چون آتشی از کاروان |
۳۴۴ | Q | دامنِ او گیر ای یارِ دلیر | * | کو مُنزَّه باشد از بالا و زیر |
۳۴۴ | N | دامن او گیر ای یار دلیر | * | کاو منزه باشد از بالا و زیر |
۳۴۵ | Q | نه چو عیسی سوی گردون بر شود | * | نه چو قارون در زمین اندر رود |
۳۴۵ | N | نی چو عیسی سوی گردون بر شود | * | نی چو قارون در زمین اندر رود |
۳۴۶ | Q | با تو باشد در مکان و بیمکان | * | چون بمانی از سَرا و از دکان |
۳۴۶ | N | با تو باشد در مکان و بیمکان | * | چون بمانی از سرا و از دکان |
۳۴۷ | Q | او بر آرد از کدورتها صفا | * | مر جفاهای ترا گیرد وفا |
۳۴۷ | N | او بر آرد از کدورتها صفا | * | مر جفاهای ترا گیرد وفا |
۳۴۸ | Q | چون جفا آری فرستد گوشمال | * | تا ز نُقْصان وا رَوی سوی کمال |
۳۴۸ | N | چون جفا آری فرستد گوشمال | * | تا ز نقصان واروی سوی کمال |
۳۴۹ | Q | چون تو وِرْدی ترک کردی در رَوش | * | بر تو قبضی آید از رنج و تَبِش |
۳۴۹ | N | چون تو وردی ترک کردی در روش | * | بر تو قبضی آید از رنج و تبش |
۳۵۰ | Q | آن ادب کردن بود یعنی مکن | * | هیچ تحویلی از آن عهدِ کَهُن |
۳۵۰ | N | آن ادب کردن بود یعنی مکن | * | هیچ تحویلی از آن عهد کهن |
۳۵۱ | Q | پیش از آن کین قبض زنجیری شود | * | این که دلگیریست پاگیری شود |
۳۵۱ | N | پیش از آن کاین قبض زنجیری شود | * | این که دل گیری است پا گیری شود |
۳۵۲ | Q | رنجِ معقولت شود محسوس و فاش | * | تا نگیری این اشارت را بلاش |
۳۵۲ | N | رنج معقولت شود محسوس و فاش | * | تا نگیری این اشارت را به لاش |
۳۵۳ | Q | در معاصی قبضها دلگیر شد | * | قبضها بعد از اجل زنجیر شد |
۳۵۳ | N | در معاصی قبضها دلگیر شد | * | قبضها بعد از اجل زنجیر شد |
۳۵۴ | Q | نُعْطِ مَنْ أَعْرَضْ هُنَا عَنْ ذِکْرِنا | * | عِیشةً ضَنْکًا وَ نَجْزِی بِالْعَمَی |
۳۵۴ | N | نعط من أعرض هنا عن ذکرنا | * | عیشه ضنکا و نجزی بالعمی |
۳۵۵ | Q | دزد چون مالِ کسان را میبَرَد | * | قبض و دلتنگی دلش را میخَلَد |
۳۵۵ | N | دزد چون مال کسان را میبرد | * | قبض و دل تنگی دلش را میخلد |
۳۵۶ | Q | او همیگوید عجب این قبض چیست | * | قبضِ آن مظلوم کز شَرَّت گریست |
۳۵۶ | N | او همیگوید عجب این قبض چیست | * | قبض آن مظلوم کز شرت گریست |
۳۵۷ | Q | چون بدین قبض التفاتی کم کند | * | بادِ اصرار آتشش را دَم کند |
۳۵۷ | N | چون بدین قبض التفاتی کم کند | * | باد اصرار آتشش را دم کند |
۳۵۸ | Q | قبضِ دل قبضِ عَوان شد لاجرم | * | گشت محسوس آن معانی زد عَلَم |
۳۵۸ | N | قبض دل قبض عوان شد لاجرم | * | گشت محسوس آن معانی زد علم |
۳۵۹ | Q | غصّهها زندان شُدست و چارْمیخ | * | غُصّه بیخست و برُوید شاخ بیخ |
۳۵۹ | N | غصهها زندان شدهست و چار میخ | * | غصه بیخ است و بروید شاخ بیخ |
۳۶۰ | Q | بیخ پنهان بود هم شد آشکار | * | قبض و بسطِ اندرون بیخی شمار |
۳۶۰ | N | بیخ پنهان بود هم شد آشکار | * | قبض و بسط اندرون بیخی شمار |
۳۶۱ | Q | چونک بیخِ بَد بود زودش بزن | * | تا نرُوید زشت خاری در چمن |
۳۶۱ | N | چون که بیخ بد بود زودش بزن | * | تا نروید زشت خاری در چمن |
۳۶۲ | Q | قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن | * | زانک سَرها جمله میرُوید ز بُن |
۳۶۲ | N | قبض دیدی چارهی آن قبض کن | * | ز انکه سرها جمله میروید ز بن |
۳۶۳ | Q | بسط دیدی بسطِ خود را آب ده | * | چون بر آید میوه با اصحاب دِه |
۳۶۳ | N | بسط دیدی بسط خود را آب ده | * | چون بر آید میوه با اصحاب ده |
block:3011
۳۶۴ | Q | آن سَبا ز اهلِ صِبا بودند و خام | * | کارشان کُفرانِ نعمت با کرام |
۳۶۴ | N | آن سبا ز اهل صبا بودند و خام | * | کارشان کفران نعمت با کرام |
۳۶۵ | Q | باشد آن کفرانِ نعمت در مثال | * | که کنی با مُحْسِنِ خود تو جدال |
۳۶۵ | N | باشد آن کفران نعمت در مثال | * | که کنی با محسن خود تو جدال |
۳۶۶ | Q | که نمیباید مرا این نیکوی | * | من برنجم زین چه رنجه میشوی |
۳۶۶ | N | که نمیباید مرا این نیکوی | * | من برنجم زین چه رنجه میشوی |
۳۶۷ | Q | لطف کن این نیکوی را دُور کن | * | من نخواهم چشم زودم کور کن |
۳۶۷ | N | لطف کن این نیکویی را دور کن | * | من نخواهم چشم زودم کور کن |
۳۶۸ | Q | پس سَبا گفتند باعِدْ بیننا | * | شَیْنُنا خَیرٌ لَنا خُذْ زَبْنَنا |
۳۶۸ | N | پس سبا گفتند باعد بَیْنَنا | * | شیننا خیر لنا خذ زبننا |
۳۶۹ | Q | ما نمیخواهیم این ایوان و باغ | * | نه زنانِ خوب و نه امن و فراغ |
۳۶۹ | N | ما نمیخواهیم این ایوان و باغ | * | نه زنان خوب و نه امن و فراغ |
۳۷۰ | Q | شهرها نزدیکِ همدیگر بَدست | * | آن بیابانست خوش کانجا دَدست |
۳۷۰ | N | شهرها نزدیک همدیگر بد است | * | آن بیابان است خوش کانجا دد است |
۳۷۱ | Q | یَطْلبُ الْإِنسانُ فی الصَّیْفِ الشِّتا | * | فإِذا جاءَ الشِّتاء أَنْکَرَ ذا |
۳۷۱ | N | یطلب الإنسان فی الصیف الشتا | * | فإذا جاء الشتاء أنکر ذا |
۳۷۲ | Q | فَهْوَ لا یَرْضَی بِحالٍ أَبدا | * | لا بِضیقٍ لا بعَیْشٍ رَغَدا |
۳۷۲ | N | فهو لا یرضی بحال أبدا | * | لا بضیق لا بعیش رغدا |
۳۷۳ | Q | قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ | * | کُلَّما نالَ هُدًی أَنْکَرَهُ |
۳۷۳ | N | قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ | * | کلما نال هدی أنکره |
۳۷۴ | Q | نفس زین سانست ز آن شد کُشتنی | * | اُقْتُلوا أَنْفُسکم گفت آن سَنی |
۳۷۴ | N | نفس زین سان است ز آن شد کشتنی | * | اقتلوا أنفسکم گفت آن سنی |
۳۷۵ | Q | خارِ سه سُویست هر چون کش نهی | * | در خَلَد وز زخمِ او تو کَیْ جهی |
۳۷۵ | N | خار سه سویه است هر چون کش نهی | * | در خلد وز زخم او تو کی جهی |
۳۷۶ | Q | آتشِ ترکِ هوا در خار زن | * | دست اندر یارِ نیکوکار زن |
۳۷۶ | N | آتش ترک هوا در خار زن | * | دست اندر یار نیکو کار زن |
۳۷۷ | Q | چون ز حَد بردند اصحابِ سَبا | * | که بپیش ما وَبا به از صَبا |
۳۷۷ | N | چون ز حد بردند اصحاب سبا | * | که به پیش ما وبا به از صبا |
۳۷۸ | Q | ناصحانشان در نصیحت آمدند | * | از فُسوق و کُفر مانع میشدند |
۳۷۸ | N | ناصحانشان در نصیحت آمدند | * | از فسوق و کفر مانع می شدند |
۳۷۹ | Q | قصدِ خونِ ناصحان میداشتند | * | تخمِ فِسْق و کافری میکاشتند |
۳۷۹ | N | قصد خون ناصحان میداشتند | * | تخم فسق و کافری میکاشتند |
۳۸۰ | Q | چون قضا آید شود تنگ این جهان | * | از قضا حلوا شود رنجِ دهان |
۳۸۰ | N | چون قضا آید شود تنگ این جهان | * | از قضا حلوا شود رنج دهان |
۳۸۱ | Q | گفت إِذا جاَءَ الْقَضَاء ضَاقَ الْفَضا | * | تُحْجَبُ الْأَبْصَار إِذا جاءَ الْقَضاء |
۳۸۱ | N | گفت إِذا جاء القضاء ضاق الفضا | * | تحجب الأبصار إِذا جاء القضاء |
۳۸۲ | Q | چشم بسته میشود وقتِ قَضا | * | تا نبیند چشم کُحْلِ چشم را |
۳۸۲ | N | چشم بسته میشود وقت قضا | * | تا نبیند چشم کحل چشم را |
۳۸۳ | Q | مکرِ آن فارس چو انگیزید گَرْد | * | آن غُبارت ز اِستغاثت دُور کرد |
۳۸۳ | N | مکر آن فارس چو انگیزید گرد | * | آن غبارت ز استغاثت دور کرد |
۳۸۴ | Q | سوی فارس رو مرَو سوی غبار | * | ور نه بر تو کوبد آن مکرِ سوار |
۳۸۴ | N | سوی فارس رو مرو سوی غبار | * | ور نه بر تو کوبد آن مکر سوار |
۳۸۵ | Q | گفت حقّ آن را که این گرگش بخورد | * | دید گَرْدِ گرگ چون زاری نکرد |
۳۸۵ | N | گفت حق آن را که این گرگش بخورد | * | دید گرد گرگ چون زاری نکرد |
۳۸۶ | Q | او نمیدانست گَرْدِ گرگ را | * | با چنین دانش چِرا کرد او چَرا |
۳۸۶ | N | او نمیدانست گرد گرگ را | * | با چنین دانش چرا کرد او چرا |
۳۸۷ | Q | گوسفندان بُویِ گرگِ با گزند | * | میبدانند و بهَر سو میخَزند |
۳۸۷ | N | گوسفندان بوی گرگ با گزند | * | میبدانند و به هر سو میخزند |
۳۸۸ | Q | مغزِ حیوانات بویِ شیر را | * | میبداند ترک میگوید چَرا |
۳۸۸ | N | مغز حیوانات بوی شیر را | * | میبداند ترک میگوید چرا |
۳۸۹ | Q | بویِ شیرِ خشم دیدی باز گرد | * | با مناجات و حذر انباز گرد |
۳۸۹ | N | بوی شیر خشم دیدی باز گرد | * | با مناجات و حذر انباز گرد |
۳۹۰ | Q | وا نگشتند آن گروه از گَرْدِ گرگ | * | گرگِ محنت بعدِ گَرْد آمد سُتُرگ |
۳۹۰ | N | وانگشتند آن گروه از گرد گرگ | * | گرگ محنت بعد گرد آمد سترگ |
۳۹۱ | Q | بر درید آن گوسفندان را بخشم | * | که ز چوپانِ خِرَد بستند چشم |
۳۹۱ | N | بر درید آن گوسفندان را به خشم | * | که ز چوپان خرد بستند چشم |
۳۹۲ | Q | چند چوپانشان بخواند و نامدند | * | خاکِ غم در چشمِ چوپان میزدند |
۳۹۲ | N | چند چوپانشان بخواند و نامدند | * | خاک غم در چشم چوپان میزدند |
۳۹۳ | Q | که برَو ما از تو خود چوپانتریم | * | چون تَبَع گردیم هر یک سَرْوَریم |
۳۹۳ | N | که برو ما از تو خود چوپانتریم | * | چون تبع گردیم هر یک سروریم |
۳۹۴ | Q | طُعمهٔ گرگیم و آنِ یار نه | * | هیزمِ ناریم و آنِ عار نه |
۳۹۴ | N | طعمهی گرگیم و آن یار نه | * | هیزم ناریم و آن عار نه |
۳۹۵ | Q | حَمْیتی بُد جاهلیَّت در دماغ | * | بانگِ شومی بر دِمَنشان کرد زاغ |
۳۹۵ | N | حمیتی بد جاهلیت در دماغ | * | بانگ شومی بر دمنشان کرد زاغ |
۳۹۶ | Q | بهرِ مظلومان همیکندند چاه | * | در چَه افتادند و میگفتند آه |
۳۹۶ | N | بهر مظلومان همیکندند چاه | * | در چه افتادند و میگفتند آه |
۳۹۷ | Q | پوستینِ یُوسَفان بشکافتند | * | آنچ میکردند یک یک یافتند |
۳۹۷ | N | پوستین یوسفان بشکافتند | * | آن چه میکردند یک یک یافتند |
۳۹۸ | Q | کیست آن یوسف دلِ حق جُویِ تو | * | چون اسیری بسته اندر کویِ تو |
۳۹۸ | N | کیست آن یوسف دل حق جوی تو | * | چون اسیری بسته اندر کوی تو |
۳۹۹ | Q | جبرئیلی را بر اُستن بستهای | * | پرّ و بالش را بصد جا خستهای |
۳۹۹ | N | جبرئیلی را بر استن بستهای | * | پر و بالش را به صد جا خستهای |
۴۰۰ | Q | پیشِ او گوساله بریان آوری | * | کَه کَشی او را بکَهْدان آوری |
۴۰۰ | N | پیش او گوساله بریان آوری | * | که کشی او را به کهدان آوری |
۴۰۱ | Q | که بخور اینست ما را لُوت و پُوت | * | نیست او را جز لِقاءُ اللَّه قُوت |
۴۰۱ | N | که بخور این است ما را لوت و پوت | * | نیست او را جز لقاء اللَّه قوت |
۴۰۲ | Q | زین شکنجه و امتحان آن مُبْتلا | * | میکند از تو شکایت با خدا |
۴۰۲ | N | زین شکنجه و امتحان آن مبتلا | * | میکند از تو شکایت با خدا |
۴۰۳ | Q | کای خدا افغان ازین گرگِ کهن | * | گویدش نَک وقت آمد صبر کن |
۴۰۳ | N | کای خدا افغان از این گرگ کهن | * | گویدش نک وقت آمد صبر کن |
۴۰۴ | Q | دادِ تو وا خواهم از هر بیخبر | * | داد کی دْهَد جز خدای دادگر |
۴۰۴ | N | داد تو واخواهم از هر بیخبر | * | داد که دهد جز خدای دادگر |
۴۰۵ | Q | او همیگوید که صبرم شد فنا | * | در فراقِ رویِ تو یا رَبَّنا |
۴۰۵ | N | او همیگوید که صبر شد فنا | * | در فراق روی تو یا ربنا |
۴۰۶ | Q | اَحْمَدم درمانده در دستِ یهود | * | صالحم افتاده در حَبسِ ثَمود |
۴۰۶ | N | احمدم درمانده در دست یهود | * | صالحم افتاده در حبس ثمود |
۴۰۷ | Q | ای سعادتبخشِ جانِ انبیا | * | یا بکُش یا باز خوانم یا بیا |
۴۰۷ | N | ای سعادت بخش جان انبیا | * | یا بکش یا باز خوانم یا بیا |
۴۰۸ | Q | با فِراقت کافران را نیست تاب | * | میگُوَد یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراب |
۴۰۸ | N | با فراقت کافران را نیست تاب | * | میگود یا لیتنی کنت تراب |
۴۰۹ | Q | حالِ او اینست کو خود ز آن سُوست | * | چون بود بیتو کسی کانِ توست |
۴۰۹ | N | حال او این است کو خود ز آن سو است | * | چون بود بیتو کسی کان تو است |
۴۱۰ | Q | حق همیگوید که آری ای نَزِه | * | لیک بشْنو صبر آر و صَبْر بِه |
۴۱۰ | N | حق همیگوید که آری ای نزه | * | لیک بشنو صبر آر و صبر به |
۴۱۱ | Q | صبح نزدیکست خامُش کم خروش | * | من همیکوشم پیِ تو تو مکوش |
۴۱۱ | N | صبح نزدیک است خامش کم خروش | * | من همیکوشم پی تو تو مکوش |
block:3012
۴۱۲ | Q | شد ز حَد هین باز گَرْد ای یارِ گُرْد | * | روستایی خواجه را بین خانه بُرد |
۴۱۲ | N | شد ز حد هین باز گرد ای یار گرد | * | روستایی خواجه را بین خانه برد |
۴۱۳ | Q | قصهٔ اهلِ سبا یک گوشه نِه | * | آن بگو کان خواجه چون آمد بدِه |
۴۱۳ | N | قصهی اهل سبا یک گوشه نه | * | آن بگو کان خواجه چون آمد به ده |
۴۱۴ | Q | روستایی در تملُّق شیوه کرد | * | تا که حزمِ خواجه را کالیوه کرد |
۴۱۴ | N | روستایی در تملق شیوه کرد | * | تا که حزم خواجه را کالیوه کرد |
۴۱۵ | Q | از پیام اندر پیام او خیره شد | * | تا زُلالِ حزمِ خواجه تیره شد |
۴۱۵ | N | از پیام اندر پیام او خیره شد | * | تا زلال حزم خواجه تیره شد |
۴۱۶ | Q | هم ازینجا کودکانش در پَسَند | * | نَرْتَع و نَلْعَب بشادی میزدند |
۴۱۶ | N | هم از اینجا کودکانش در پسند | * | نرتع و نلعب به شادی میزدند |
۴۱۷ | Q | همچو یوسف کش ز تقدیرِ عَجَب | * | نَرْتَع و نَلْعَب ببُرْد از ظلِّ اب |
۴۱۷ | N | همچو یوسف کش ز تقدیر عجب | * | نرتع و نلعب ببرد از ظل اب |
۴۱۸ | Q | آن نه بازی بلکه جانبازیست آن | * | حیله و مکر و دَغاسازیست آن |
۴۱۸ | N | آن نه بازی بلکه جانبازی است آن | * | حیله و مکر و دغاسازی است آن |
۴۱۹ | Q | هر چه از یارت جُدا اندازد آن | * | مشنو آن را کان زیان دارد زیان |
۴۱۹ | N | هر چه از یارت جدا اندازد آن | * | مشنو آن را کان زیان دارد زیان |
۴۲۰ | Q | گر بود آن سود صد در صد مگیر | * | بهرِ زر مَگْسِل ز گنجور فقیر |
۴۲۰ | N | گر بود آن سود صد در صد مگیر | * | بهر زر مگسل ز گنجور ای فقیر |
۴۲۱ | Q | این شنو که چند یزدان زجر کرد | * | گفت اصحابِ نبی را گرم و سرد |
۴۲۱ | N | این شنو که چند یزدان زجر کرد | * | گفت اصحاب نبی را گرم و سرد |
۴۲۲ | Q | زانک بر بانگِ دُهُل در سالِ تنگ | * | جُمعه را کردند باطل بیدرنگ |
۴۲۲ | N | ز انکه بر بانگ دهل در سال تنگ | * | جمعه را کردند باطل بیدرنگ |
۴۲۳ | Q | تا نباید دیگران ارزان خرند | * | ز آن جَلَب صَرْفه ز ما ایشان بَرند |
۴۲۳ | N | تا نباید دیگران ارزان خرند | * | ز آن جلب صرفه ز ما ایشان برند |
۴۲۴ | Q | ماند پیغامبر بخلوت در نماز | * | با دو سه درویشِ ثابت پُر نیاز |
۴۲۴ | N | ماند پیغمبر به خلوت در نماز | * | با دو سه درویش ثابت پر نیاز |
۴۲۵ | Q | گفت طبل و لهو و بازرگانیی | * | چونتان بُبْرید از ربّانیی |
۴۲۵ | N | گفت طبل و لهو و بازرگانیی | * | چونتان ببرید از ربانیی |
۴۲۶ | Q | قَدْ فَضَضْتُم نَْحوَ قَمْحٍ هائما | * | ثُمَّ خَلَّیْتُمْ نَبیّاَ قائما |
۴۲۶ | N | قد فضضتم نحو قمح هائما | * | ثم خلیتم نبیا قائما |
۴۲۷ | Q | بهرِ گندم تخمِ باطل کاشتید | * | و آن رسولِ حقّ را بگْذاشتید |
۴۲۷ | N | بهر گندم تخم باطل کاشتید | * | و آن رسول حق را بگذاشتید |
۴۲۸ | Q | صُحبتِ او خَیْر مِنْ لَهْوست و مال | * | بین کرا بگْذاشتی چشمی بمال |
۴۲۸ | N | صحبت او خیر من لهو است و مال | * | بین که را بگذاشتی چشمی بمال |
۴۲۹ | Q | خود نشد حرصِ شما را این یقین | * | که منم رزّاق و خَیْرُ الرّازِقین |
۴۲۹ | N | خود نشد حرص شما را این یقین | * | که منم رزاق و خیر الرازقین |
۴۳۰ | Q | آنک گندم را ز خود روزی دهد | * | کَی توکُّلهات را ضایع نهد |
۴۳۰ | N | آن که گندم را ز خود روزی دهد | * | کی توکلهات را ضایع نهد |
۴۳۱ | Q | از پیِ گندم جُدا گشتی از آن | * | کی فرستادست گندم ز آسمان |
۴۳۱ | N | از پی گندم جدا گشتی از آن | * | کی فرستادهست گندم ز آسمان |
block:3013
۴۳۲ | Q | باز گوید بطّ را کز آب خیز | * | تا ببینی دشتها را قندریز |
۴۳۲ | N | باز گوید بط را کز آب خیز | * | تا ببینی دشتها را قند ریز |
۴۳۳ | Q | بطِّ عاقل گویدش ای باز دُور | * | آب ما را حصن و امنست و سرور |
۴۳۳ | N | بط عاقل گویدش ای باز دور | * | آب ما را حصن و امن است و سرور |
۴۳۴ | Q | دیو چون باز آمد ای بطّان شتاب | * | هین ببیرون کم رَوید از حصنِ آب |
۴۳۴ | N | دیو چون باز آمد ای بطان شتاب | * | هین به بیرون کم روید از حصن آب |
۴۳۵ | Q | باز را گویند رَو رَو باز گرد | * | از سَرِ ما دستدار ای پایمَرْد |
۴۳۵ | N | باز را گویند رو رو باز گرد | * | از سر ما دستدار ای پای مرد |
۴۳۶ | Q | ما بَری از دعوتت دعوت ترا | * | ما ننوشیم این دَمِ تو کافرا |
۴۳۶ | N | ما بری از دعوتت دعوت ترا | * | ما ننوشیم این دم تو کافرا |
۴۳۷ | Q | حصن ما را قند و قندستان ترا | * | من نخواهم هَدْیهات بِسْتان ترا |
۴۳۷ | N | حصن ما را قند و قندستان ترا | * | من نخواهم هدیهات بستان ترا |
۴۳۸ | Q | چونک جان باشد نیاید لُوت کم | * | چونک لشکر هست کم ناید عَلَم |
۴۳۸ | N | چون که جان باشد نیاید لوت کم | * | چون که لشکر هست کم ناید علم |
۴۳۹ | Q | خواجهٔ حازم بسی عذر آورید | * | بس بهانه کرد با دیوِ مَرید |
۴۳۹ | N | خواجهی حازم بسی عذر آورید | * | بس بهانه کرد با دیو مرید |
۴۴۰ | Q | گفت این دم کارها دارم مُهِم | * | گر بیایم آن نگردد منتظِم |
۴۴۰ | N | گفت این دم کارها دارم مهم | * | گر بیایم آن نگردد منتظم |
۴۴۱ | Q | شاه کاری ناز کم فرموده است | * | ز انتظارم شاه شب نغْنوده است |
۴۴۱ | N | شاه کاری ناز کم فرموده است | * | ز انتظارم شاه شب نغنوده است |
۴۴۲ | Q | من نیازم ترکِ امرِ شاه کرد | * | من نتانم شد برِ شه رویزرد |
۴۴۲ | N | من نیازم ترک امر شاه کرد | * | من نتانم شد بر شه روی زرد |
۴۴۳ | Q | هر صباح و هر مسا سرهنگِ خاص | * | میرسد از من همیجوید مَناص |
۴۴۳ | N | هر صباح و هر مسا سرهنگ خاص | * | میرسد از من همیجوید مناص |
۴۴۴ | Q | تو روا داری که آیم سوی ده | * | تا در ابرو افکند سلطان گره |
۴۴۴ | N | تو روا داری که آیم سوی ده | * | تا در ابرو افکند سلطان گره |
۴۴۵ | Q | بعد از آن درمان خشمش چون کنم | * | زنده خود را زین مگر مدفون کنم |
۴۴۵ | N | بعد از آن درمان خشمش چون کنم | * | زنده خود را زین مگر مدفون کنم |
۴۴۶ | Q | زین نَمَط او صد بهانه باز گفت | * | حیلهها با حکمِ حق نَفْتاد جُفت |
۴۴۶ | N | زین نمط او صد بهانه باز گفت | * | حیلهها با حکم حق نفتاد جفت |
۴۴۷ | Q | گر شود ذرّات عالم حیله پیچ | * | با قضای آسمان هیچند هیچ |
۴۴۷ | N | گر شود ذرات عالم حیله پیچ | * | با قضای آسمان هیچند هیچ |
۴۴۸ | Q | چون گریزد این زمین از آسمان | * | چون کند او خویش را از وی نهان |
۴۴۸ | N | چون گریزد این زمین از آسمان | * | چون کند او خویش را از وی نهان |
۴۴۹ | Q | هرچ آید ز آسمان سوی زمین | * | نی مَفِر دارد نه چاره نی کمین |
۴۴۹ | N | هر چه آید ز آسمان سوی زمین | * | نی مفر دارد نه چاره نی کمین |
۴۵۰ | Q | آتش از خورشید میبارد بَرُو | * | او بپیشِ آتشش بنْهاده رُو |
۴۵۰ | N | آتش از خورشید میبارد بر او | * | او به پیش آتشش بنهاده رو |
۴۵۱ | Q | ور همی طوفان کند باران بَرُو | * | شهرها را میکند ویران بَرُو |
۴۵۱ | N | ور همی طوفان کند باران بر او | * | شهرها را میکند ویران بر او |
۴۵۲ | Q | او شده تسلیم او ایُّوبوار | * | کی اسیرم هرچ میخواهی بیار |
۴۵۲ | N | او شده تسلیم او ایوبوار | * | که اسیرم هر چه میخواهی بیار |
۴۵۳ | Q | ای که جُزوِ این زمینی سَر مکَش | * | چونک بینی حکمِ یزدان در مکش |
۴۵۳ | N | ای که جزو این زمینی سر مکش | * | چون که بینی حکم یزدان در مکش |
۴۵۴ | Q | چون خَلَقْناکُمْ شنودی مِنْ تُرابٍ | * | خاک باشی جُست از تو، رُو متاب |
۴۵۴ | N | چون خَلَقْناکُمْ شنودی مِنْ تُرابٍ | * | خاک باشی جست از تو، رو متاب |
۴۵۵ | Q | بین که اندر خاک تخمی کاشتم | * | گَردِ خاکی و مَنَش افراشتم |
۴۵۵ | N | بین که اندر خاک تخمی کاشتم | * | گرد خاکی و منش افراشتم |
۴۵۶ | Q | حَمْلهٔ دیگر تو خاکی پیشه گیر | * | تا کنم بر جملهٔ میرانت امیر |
۴۵۶ | N | حملهی دیگر تو خاکی پیشه گیر | * | تا کنم بر جمله میرانت امیر |
۴۵۷ | Q | آب از بالا بپستی در رود | * | آنگه از پستی ببالا بر رود |
۴۵۷ | N | آب از بالا به پستی در رود | * | آن گه از پستی به بالا بر رود |
۴۵۸ | Q | گندم از بالا بزیرِ خاک شد | * | بعد از آن او خوشه و چالاک شد |
۴۵۸ | N | گندم از بالا به زیر خاک شد | * | بعد از آن او خوشه و چالاک شد |
۴۵۹ | Q | دانهٔ هر میوه آمد در زمین | * | بعد از آن سَرها بر آورد از دفین |
۴۵۹ | N | دانهی هر میوه آمد در زمین | * | بعد از آن سرها بر آورد از دفین |
۴۶۰ | Q | اصلِ نعمتها ز گردون تا بخاک | * | زیر آمد شد غذای جانِ پاک |
۴۶۰ | N | اصل نعمتها ز گردون تا به خاک | * | زیر آمد شد غذای جان پاک |
۴۶۱ | Q | از تواضع چون ز گردون شد بزیر | * | گشت جُزْوِ آدمی حَیِّ دلیر |
۴۶۱ | N | از تواضع چون ز گردون شد به زیر | * | گشت جزو آدمی حی دلیر |
۴۶۲ | Q | پس صفاتِ آدمی شد آن جَماد | * | بر فرازِ عرش پرّان گشت شاد |
۴۶۲ | N | پس صفات آدمی شد آن جماد | * | بر فراز عرش پران گشت شاد |
۴۶۳ | Q | کز جهانِ زنده ز اوّل آمدیم | * | باز از پستی سوی بالا شدیم |
۴۶۳ | N | کز جهان زنده ز اول آمدیم | * | باز از پستی سوی بالا شدیم |
۴۶۴ | Q | جمله اجزا در تحرّک در سکون | * | ناطقان کِإنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ |
۴۶۴ | N | جمله اجزا در تحرک در سکون | * | ناطقان کإنا إِلَیْهِ راجِعُونَ |
۴۶۵ | Q | ذکر و تسبیحاتِ اجزای نهان | * | غُلْغُلی افکنْد اندر آسمان |
۴۶۵ | N | ذکر و تسبیحات اجزای نهان | * | غلغلی افکند اندر آسمان |
۴۶۶ | Q | چون قضا آهنگِ نارنجات کرد | * | روستایی شهریی را مات کرد |
۴۶۶ | N | چون قضا آهنگ نیرنجات کرد | * | روستایی شهریی را مات کرد |
۴۶۷ | Q | با هزاران حزم خواجه مات شد | * | ز آن سفر در مَعْرِضِ آفات شد |
۴۶۷ | N | با هزاران حزم خواجه مات شد | * | ز آن سفر در معرض آفات شد |
۴۶۸ | Q | اعتمادش بر ثباتِ خویش بود | * | گرچه که بُد نیمِ سَیْلش در ربود |
۴۶۸ | N | اعتمادش بر ثبات خویش بود | * | گر چه که بد نیم سیلش در ربود |
۴۶۹ | Q | چون قضا بیرون کند از چرخ سَر | * | عاقلان گردند جمله کُور و کر |
۴۶۹ | N | چون قضا بیرون کند از چرخ سر | * | عاقلان گردند جمله کور و کر |
۴۷۰ | Q | ماهیان افتند از دریا برون | * | دام گیرد مرغِ پرّان را زبون |
۴۷۰ | N | ماهیان افتند از دریا برون | * | دام گیرد مرغ پران را زبون |
۴۷۱ | Q | تا پری و دیو در شیشه شود | * | بلک هاروتی ببابل در رود |
۴۷۱ | N | تا پری و دیو در شیشه شود | * | بلکه هاروتی به بابل در رود |
۴۷۲ | Q | جز کسی کاندر قضا اندر گریخت | * | خونِ او را هیچ تربیعی نریخت |
۴۷۲ | N | جز کسی کاندر قضای حق گریخت | * | خون او را هیچ تربیعی نریخت |
۴۷۳ | Q | غیرِ آنکِ در گریزی در قضا | * | هیچ حیله ندْهدت از وی رها |
۴۷۳ | N | غیر آن که در گریزی در قضا | * | هیچ حیله ندهدت از وی رها |
block:3014
۴۷۴ | Q | قصهٔ اصحابِ ضَرْوان خواندهای | * | پس چرا در حیلهجویی ماندهای |
۴۷۴ | N | قصهی اصحاب ضروان خواندهای | * | پس چرا در حیله جویی ماندهای |
۴۷۵ | Q | حیله میکردند کژدم نیشِ چند | * | که بُرند از روزی درویشِ چند |
۴۷۵ | N | حیله میکردند کژدم نیش چند | * | که برند از روزی درویش چند |
۴۷۶ | Q | شب همه شب میسگالیدند مکر | * | رُوی در رُو کرده چندین عَمْرو و بَکرْ |
۴۷۶ | N | شب همه شب میسگالیدند مکر | * | روی در رو کرده چندین عمرو و بکر |
۴۷۷ | Q | خُفْیه میگفتند سِرها آن بدان | * | تا نباید که خدا در یابد آن |
۴۷۷ | N | خفیه میگفتند سرها آن بدان | * | تا نباید که خدا در یابد آن |
۴۷۸ | Q | با گِل انداینده اِسْگالیده گِل | * | دستْ کاری میکند پنهان ز دِل |
۴۷۸ | N | با گل انداینده اسگالیده گل | * | دست کاری میکند پنهان ز دل |
۴۷۹ | Q | گفت أَلا یَعْلَمْ هَواکَ مَنْ خََلق | * | إِنَّ فی نَجْواکَ صِدْقًا أَمْ مَلَق |
۴۷۹ | N | گفت أ لا یعلم هواک من خلق | * | إن فی نجواک صدقا أم ملق |
۴۸۰ | Q | کَیْفَ یَغْفُلْ عَنْ ظَعینٍ قَدْ غَدا | * | مَنْ یُعایِنْ أَیْنَ مَثْواهُ غدَا |
۴۸۰ | N | کیف یغفل عن ظعین قد غدا | * | من یعاین این مثواه غدا |
۴۸۱ | Q | أَیْنَما قَدْ هَبَطا أَوْ صَعِدَا | * | قَدْ تَوَلَّاهُ وَ أَحْصَی عَدَدَا |
۴۸۱ | N | أینما قد هبطا أو صعدا | * | قد تولاه و احصی عددا |
۴۸۲ | Q | گوش را اکنون ز غفلت پاک کن | * | استماعِ هجرِ آن غمناک کن |
۴۸۲ | N | گوش را اکنون ز غفلت پاک کن | * | استماع هجر آن غمناک کن |
۴۸۳ | Q | آن زکاتی دان که غمگین را دهی | * | گوش را چون پیشِ دَسْتانش نهی |
۴۸۳ | N | آن زکاتی دان که غمگین را دهی | * | گوش را چون پیش دستانش نهی |
۴۸۴ | Q | بشْنوی غمهای رنجورانِ دل | * | فاقهٔ جانِ شریف از آب و گِل |
۴۸۴ | N | بشنوی غمهای رنجوران دل | * | فاقهی جان شریف از آب و گل |
۴۸۵ | Q | خانهٔ پُر دود دارد پُر فَنی | * | مر وَرا بگْشا ز اِصغا رَوزنی |
۴۸۵ | N | خانهی پر دود دارد پر فنی | * | مر و را بگشا ز اصغا روزنی |
۴۸۶ | Q | گوشِ تو او را چو راهِ دَم شود | * | دودِ تلخ از خانهٔ او کم شود |
۴۸۶ | N | گوش تو او را چو راه دم شود | * | دود تلخ از خانهی او کم شود |
۴۸۷ | Q | غمگساری کن تو با ما ای رَوی | * | گر بسوی ربِّ أَعْلَی میروی |
۴۸۷ | N | غم گساری کن تو با ما ای روی | * | گر به سوی رب اعلی میروی |
۴۸۸ | Q | این ترددّ حبس و زندانی بود | * | که بنگْذارد که جان سویی رود |
۴۸۸ | N | این تردد حبس و زندانی بود | * | که بنگذارد که جان سویی رود |
۴۸۹ | Q | این بدین سو آن بدان سو میکَشَد | * | هر یکی گویا منم راه رَشَد |
۴۸۹ | N | این بدین سو آن بدان سو میکشد | * | هر یکی گویا منم راه رشد |
۴۹۰ | Q | این تردُّد عَقْبهٔ راهِ حقست | * | ای خُنُک آن را که پایش مُطْلَقست |
۴۹۰ | N | این تردد عقبهی راه حق است | * | ای خنک آن را که پایش مطلق است |
۴۹۱ | Q | بیتردُّد میرود در راهِ راست | * | ره نمیدانی بجُو گامش کجاست |
۴۹۱ | N | بیتردد میرود در راه راست | * | ره نمیدانی بجو گامش کجاست |
۴۹۲ | Q | گامِ آهو را بگیر و رَو مُعاف | * | تا رسی از گامِ آهو تا بناف |
۴۹۲ | N | گام آهو را بگیر و رو معاف | * | تا رسی از گام آهو تا به ناف |
۴۹۳ | Q | زین رَوِش بر اوجِ اَنْوَر میروی | * | ای برادر گر بر آذَر میروی |
۴۹۳ | N | زین روش بر اوج انور میروی | * | ای برادر گر بر آذر میروی |
۴۹۴ | Q | نه ز دریا ترس و نه از موج و کف | * | چون شنیدی تو خطابِ لا تَخَفْ |
۴۹۴ | N | نی ز دریا ترس و نی از موج و کف | * | چون شنیدی تو خطاب لا تَخَفْ |
۴۹۵ | Q | لا تَخَفْ دان چونکه خوفت داد حق | * | نان فرستد چون فرستادت طبق |
۴۹۵ | N | لا تَخَفْ دان چون که خوفت داد حق | * | نان فرستد چون فرستادت طبق |
۴۹۶ | Q | خوف آن کس راست کو را خَوْف نیست | * | غصهٔ آن کس را کش اینجا طوف نیست |
۴۹۶ | N | خوف آن کس راست کاو را خوف نیست | * | غصهی آن کس را کش اینجا طوف نیست |
block:3015
۴۹۷ | Q | خواجه در کار آمد و تجهیز ساخت | * | مرغِ عزمش سوی دِه اِشْتاب تاخت |
۴۹۷ | N | خواجه در کار آمد و تجهیز ساخت | * | مرغ عزمش سوی ده اشتاب تاخت |
۴۹۸ | Q | اهل و فرزندان سفر را ساختند | * | رَخت را بر گاِو عزم انداختند |
۴۹۸ | N | اهل و فرزندان سفر را ساختند | * | رخت را بر گاو عزم انداختند |
۴۹۹ | Q | شادمانان و شتابان سوی دِه | * | که بَری خوردیم از دِه مژده دِه |
۴۹۹ | N | شادمانان و شتابان سوی ده | * | که بری خوردیم از ده مژده ده |
۵۰۰ | Q | مقصدِ ما را چراگاهِ خوشست | * | یارِ ما آنجا کریم و دل کشست |
۵۰۰ | N | مقصد ما را چراگاه خوش است | * | یار ما آن جا کریم و دل کش است |
۵۰۱ | Q | با هزاران آرزومان خوانده است | * | بهرِ ما غَرْسِ کَرَم بْنشانده است |
۵۰۱ | N | با هزاران آرزومان خوانده است | * | بهر ما غرس کرم بنشانده است |
۵۰۲ | Q | ما ذخیرهٔ دَه زَمِستان دراز | * | از بَرِ او سوی شهر آریم باز |
۵۰۲ | N | ما ذخیرهی ده زمستان دراز | * | از بر او سوی شهر آریم باز |
۵۰۳ | Q | بلک باغ ایثارِ راهِ ما کند | * | در میانِ جانِ خودمان جا کند |
۵۰۳ | N | بلکه باغ ایثار راه ما کند | * | در میان جان خودمان جا کند |
۵۰۴ | Q | عَجِّلُوا أَصحابَنا کَیْ تَرْبَحُوا | * | عقل میگفت از درون لا تَفْرَحُوا |
۵۰۴ | N | عجلوا أصحابنا کی تربحوا | * | عقل میگفت از درون لا تَفْرَحُوا |
۵۰۵ | Q | مِنْ رَبَاحِ اللَّهِ کُونُوا رابِحین | * | إِنَّ رَبّی لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ |
۵۰۵ | N | من رباح اللَّه کونوا رابحین | * | إن ربی لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ |
۵۰۶ | Q | اِفْرَحُوا هَوْنَاَ بِما آتاکُمُ | * | کُلُّ آتٍ مُشْغِلٍ أَلْهاکُمُ |
۵۰۶ | N | افرحوا هونا بما آتاکم | * | کل آت مشغل ألهاکم |
۵۰۷ | Q | شاد از وَیْ شَوْ مشَو از غیرِ وی | * | او بهارست و دگرها ماهِ دَی |
۵۰۷ | N | شاد از وی شو مشو از غیر وی | * | او بهار است و دگرها ماه دی |
۵۰۸ | Q | هرچه غیرِ اوست استدراجِ تُست | * | گرچه تخت و ملکِ تُست و تاجِ تُست |
۵۰۸ | N | هر چه غیر اوست استدراج تست | * | گر چه تخت و ملک تست و تاج تست |
۵۰۹ | Q | شاد از غم شو که غم دامِ لِقاست | * | اندرین ره سوی پَسْتی ارتقاست |
۵۰۹ | N | شاد از غم شو که غم دام لقاست | * | اندر این ره سوی پستی ارتقاست |
۵۱۰ | Q | غم یکی گنجست و رنجِ تو چو کان | * | لیک کَیْ درگیرد این در کودکان |
۵۱۰ | N | غم یکی گنج است و رنج تو چو کان | * | لیک کی درگیرد این در کودکان |
۵۱۱ | Q | کودکان چون نامِ بازی بشنوند | * | جمله با خَرْ گُور هم تگ میدوند |
۵۱۱ | N | کودکان چون نام بازی بشنوند | * | جمله با خر گور هم تگ میدوند |
۵۱۲ | Q | ای خَرانِ کُور این سو دامهاست | * | در کمین این سوی خونآشامهاست |
۵۱۲ | N | ای خران کور این سو دامهاست | * | در کمین این سوی خون آشامهاست |
۵۱۳ | Q | تیرها پّران کمان پنهان ز غَیْب | * | بر جوانی میرسد صد تیرِ شَیْب |
۵۱۳ | N | تیرها پران کمان پنهان ز غیب | * | بر جوانی میرسد صد تیر شیب |
۵۱۴ | Q | گام در صحرای دل باید نهاد | * | زانک در صحرای گِل نبود گُشاد |
۵۱۴ | N | گام در صحرای دل باید نهاد | * | ز انکه در صحرای گل نبود گشاد |
۵۱۵ | Q | ایمن آبادست دل ای دوستان | * | چشمهها و گُستان در گُلستان |
۵۱۵ | N | ایمن آباد است دل ای دوستان | * | چشمهها و گلستان در گلستان |
۵۱۶ | Q | عُجْ إِلَی الْقَلْبِ وَ سِرْ یا ساریِهَ | * | فیهِ أَشْجارٌ وَ عَیْنٌ جارِیَه |
۵۱۶ | N | عج إلی القلب و سر یا ساریه | * | فیه أشجار و عین جاریه |
۵۱۷ | Q | دِه مرَوْ دِه مَرد را احمق کند | * | عقل را بینور و بیرونق کند |
۵۱۷ | N | ده مرو ده مرد را احمق کند | * | عقل را بینور و بیرونق کند |
۵۱۸ | Q | قولِ پیغامبر شنو ای مُجْتَبَی | * | گورِ عقل آمد وطَنْ در روستا |
۵۱۸ | N | قول پیغمبر شنو ای مجتبی | * | گور عقل آمد وطن در روستا |
۵۱۹ | Q | هرکه در رُستا بود روزی و شام | * | تا بماهی عقلِ او نبْود تمام |
۵۱۹ | N | هر که در رستا بود روزی و شام | * | تا به ماهی عقل او نبود تمام |
۵۲۰ | Q | تا بماهی احمقی با او بود | * | از حشیشِ دِه جُز اینها چه دْرَوَد |
۵۲۰ | N | تا به ماهی احمقی با او بود | * | از حشیش ده جز اینها چه درود |
۵۲۱ | Q | وانکه ماهی باشد اندر روستا | * | روزگاری باشدش جهل و عمَی |
۵۲۱ | N | و انکه ماهی باشد اندر روستا | * | روزگاری باشدش جهل و عما |
۵۲۲ | Q | دِه چه باشد شیخِ واصل ناشُده | * | دست در تقلید و حُجّّت در زده |
۵۲۲ | N | ده چه باشد شیخ واصل ناشده | * | دست در تقلید و حجت در زده |
۵۲۳ | Q | پیش شهرِ عقلِ کُلّی این حَواس | * | چون خَرانِ چشم بسته در خَراس |
۵۲۳ | N | پیش شهر عقل کلی این حواس | * | چون خران چشم بسته در خراس |
۵۲۴ | Q | این رها کن صورتِ افسانه گیر | * | هل تو دُرْدانه تو گندم دانه گیر |
۵۲۴ | N | این رها کن صورت افسانه گیر | * | هل تو دردانه تو گندم دانه گیر |
۵۲۵ | Q | گر بدُر رَه نیست هین بُر میستان | * | گر بدان ره نیستت این سو بِران |
۵۲۵ | N | گر به در ره نیست هین بر میستان | * | گر بدان ره نیستت این سو بران |
۵۲۶ | Q | ظاهرش گیر ارچه ظاهر کژ پَرَد | * | عاقبت ظاهر سوی باطن بَرَد |
۵۲۶ | N | ظاهرش گیر ار چه ظاهر کج بود | * | عاقبت ظاهر سوی باطن رود |
۵۲۷ | Q | اوَّلِ هر آدمی خود صورتست | * | بعد از آن جان کو جمالِ سیرتست |
۵۲۷ | N | اول هر آدمی خود صورت است | * | بعد از آن جان کاو جمال سیرت است |
۵۲۸ | Q | اوَّلِ هر میوه جُز صورت کَیَست | * | بعد از آن لذَّت که معنای وَیَست |
۵۲۸ | N | اول هر میوه جز صورت کی است | * | بعد از آن لذت که معنای وی است |
۵۲۹ | Q | اوَّلا خرگاه سازند و خرند | * | تُرک را ز آن پس بمهمان آورند |
۵۲۹ | N | اولا خرگاه سازند و خرند | * | ترک را ز آن پس به مهمان آورند |
۵۳۰ | Q | صورتت خرگاه دان مَعْنِیت تُرک | * | مَعْنِیَتْ ملاَّح دان صورت چو فُلک |
۵۳۰ | N | صورتت خرگاه دان معنیت ترک | * | معنیت ملاح دان صورت چو فلک |
۵۳۱ | Q | بهرِ حقّ این را رها کن یک نَفَس | * | تا خَرِ خواجه بجنباند جَرَس |
۵۳۱ | N | بهر حق این را رها کن یک نفس | * | تا خر خواجه بجنباند جرس |
block:3016
۵۳۲ | Q | خواجه و بچگان جهازی ساختند | * | بر سُتوران جانبِ دِه تاختند |
۵۳۲ | N | خواجه و بچگان جهازی ساختند | * | بر ستوران جانب ده تاختند |
۵۳۳ | Q | شادمانه سوی صحرا راندند | * | سافِرُوا کَیْ تَغْنَمُوا بر خواندند |
۵۳۳ | N | شادمانه سوی صحرا راندند | * | سافروا کی تغنموا بر خواندند |
۵۳۴ | Q | کز سفرها ماه کَیْخُسْرُو شود | * | بیسفرها ماه کی خُسْرُو شود |
۵۳۴ | N | کز سفرها ماه کیخسرو شود | * | بیسفرها ماه کی خسرو شود |
۵۳۵ | Q | از سفر بَیْدَق شود فرزینِ راد | * | وز سفر یابید یوسف صد مُراد |
۵۳۵ | N | از سفر بیدق شود فرزین راد | * | وز سفر یابید یوسف صد مراد |
۵۳۶ | Q | روز رُوی از آفتابی سوختند | * | شب ز اَخْتر راه میآموختند |
۵۳۶ | N | روز روی از آفتابی سوختند | * | شب ز اختر راه میآموختند |
۵۳۷ | Q | خوب گشته پیشِ ایشان راهِ زشت | * | از نشاطِ دِه شده ره چون بهشت |
۵۳۷ | N | خوب گشته پیش ایشان راه زشت | * | از نشاط ده شده ره چون بهشت |
۵۳۸ | Q | تلخ از شیرین لبان خوش میشود | * | خار از گُلزار دلکش میشود |
۵۳۸ | N | تلخ از شیرین لبان خوش میشود | * | خار از گلزار دل کش میشود |
۵۳۹ | Q | حَنْظَل از معشوق خُرْما میشود | * | خانه از همخانه صحرا میشود |
۵۳۹ | N | حنظل از معشوق خرما میشود | * | خانه از هم خانه صحرا میشود |
۵۴۰ | Q | ای بسا از نازنینان خارْکَش | * | بر امیدِ گُلعذارِ ماهوَش |
۵۴۰ | N | ای بسا از نازنینان خار کش | * | بر امید گلعذار ماهوش |
۵۴۱ | Q | ای بسا حمّال گشته پشتریش | * | از برای دلبرِ مَهرویِ خویش |
۵۴۱ | N | ای بسا حمال گشته پشت ریش | * | از برای دل بر مه روی خویش |
۵۴۲ | Q | کرده آهنگر جمالِ خود سیاه | * | تا که شب آید ببوسد رُویِ ماه |
۵۴۲ | N | کرده آهنگر جمال خود سیاه | * | تا که شب آید ببوسد روی ماه |
۵۴۳ | Q | خواجه تا شب بر دکانی چارمیخ | * | زانکه سَرْوی در دلش کردست بیخ |
۵۴۳ | N | خواجه تا شب بر دکانی چار میخ | * | ز انکه سروی در دلش کردست بیخ |
۵۴۴ | Q | تاجری دریا و خشکی میرود | * | آن بِهمهْرِ خانهشینی میدود |
۵۴۴ | N | تاجری دریا و خشکی میرود | * | آن به مهر خانهشینی میدود |
۵۴۵ | Q | هر کرا با مُرده سودایی بود | * | بر امیدِ زندهسیمایی بود |
۵۴۵ | N | هر که را با مرده سودایی بود | * | بر امید زنده سیمایی بود |
۵۴۶ | Q | آن دُرُوگر رُوی آورده بچوب | * | بر امیدِ خدمتِ مهرویِ خوب |
۵۴۶ | N | آن دروگر روی آورده به چوب | * | بر امید خدمت مه روی خوب |
۵۴۷ | Q | بر امیدِ زندهای کن اجتهاد | * | کو نگردد بعدِ روزی دو جَماد |
۵۴۷ | N | بر امید زندهای کن اجتهاد | * | کاو نگردد بعد روزی دو جماد |
۵۴۸ | Q | مُٔؤنِسی مگْزین خَسی را از خَسی | * | عاریت باشد دَرُو آن مؤنسی |
۵۴۸ | N | مونسی مگزین خسی را از خسی | * | عاریت باشد در او آن مونسی |
۵۴۹ | Q | اُنسِ تو با مادر و بابا کجاست | * | گر بجُز حق مؤنسانت را وفاست |
۵۴۹ | N | انس تو با مادر و بابا کجاست | * | گر بجز حق مونسانت را وفاست |
۵۵۰ | Q | انسِ تو با دایه و لالا چه شد | * | گر کسی شاید بغیرِ حق عَضُد |
۵۵۰ | N | انس تو با دایه و لالا چه شد | * | گر کسی شاید به غیر حق عضد |
۵۵۱ | Q | اُنسِ تو با شیر و با پِستان نماند | * | نفرتِ تو از دبیرستان نماند |
۵۵۱ | N | انس تو با شیر و با پستان نماند | * | نفرت تو از دبیرستان نماند |
۵۵۲ | Q | آن شعاعی بود بر دیوارشان | * | جانب خورشید وا رفت آن نشان |
۵۵۲ | N | آن شعاعی بود بر دیوارشان | * | جانب خورشید وارفت آن نشان |
۵۵۳ | Q | بر هر آن چیزی که افتد آن شعاع | * | تو بر آن هم عاشق آیی ای شجاع |
۵۵۳ | N | بر هر آن چیزی که افتد آن شعاع | * | تو بر آن هم عاشق آیی ای شجاع |
۵۵۴ | Q | عشق تو بر هرچه آن موجود بود | * | آن ز وَصُفِ حقّ زَرّاندود بود |
۵۵۴ | N | عشق تو بر هر چه آن موجود بود | * | آن ز وصف حق زر اندود بود |
۵۵۵ | Q | چون زَری با اصل رفت و مس بماند | * | طبع سیر آمد طلاقِ او براند |
۵۵۵ | N | چون زری با اصل رفت و مس بماند | * | طبع سیر آمد طلاق او براند |
۵۵۶ | Q | از زراندودِ صفاتش پا بکَش | * | از جهالت قَلْب را کم گوی خوش |
۵۵۶ | N | از زر اندود صفاتش پا بکش | * | از جهالت قلب را کم گوی خوش |
۵۵۷ | Q | کان خوشی در قلبها عارّیتیست | * | زیرِ زینت مایهٔ بیزینتیست |
۵۵۷ | N | کان خوشی در قلبها عاریتی است | * | زیر زینت مایهی بیزینتی است |
۵۵۸ | Q | زر ز رُویِ قلب در کان میرود | * | سوی آن کان رِو تو هم کان میرود |
۵۵۸ | N | زر ز روی قلب در کان میرود | * | سوی آن کان رو تو هم کان میرود |
۵۵۹ | Q | نور از دیوار تا خور میرود | * | تو بدان خور رَو که در خور میرود |
۵۵۹ | N | نور از دیوار تا خور میرود | * | تو بدان خور رو که در خور میرود |
۵۶۰ | Q | زین سِپَس بِسْتان تو آب از آسمان | * | چون ندیدی تو وفا در ناوْدان |
۵۶۰ | N | زین سپس بستان تو آب از آسمان | * | چون ندیدی تو وفا در ناودان |
۵۶۱ | Q | مَعْدِنِ دُنْبه نباشد دامِ گرگ | * | کَی شناسد معدن آن گرگِ سُتُرگ |
۵۶۱ | N | معدن دنبه نباشد دام گرگ | * | کی شناسد معدن آن گرگ سترگ |
۵۶۲ | Q | زر گمان بردند بسته در گِرِه | * | میشتابیدند مغروران بدِه |
۵۶۲ | N | زر گمان بردند بسته در گره | * | میشتابیدند مغروران به ده |
۵۶۳ | Q | همچنین خندان و رقصان میشدند | * | سوی آن دولاب چرخی میزدند |
۵۶۳ | N | همچنین خندان و رقصان میشدند | * | سوی آن دولاب چرخی میزدند |
۵۶۴ | Q | چون همیدیدند مرغی میپرید | * | جانبِ دِه صبر جامه میدرید |
۵۶۴ | N | چون همیدیدند مرغی میپرید | * | جانب ده صبر جامه میدرید |
۵۶۵ | Q | هر که میآمد ز دِه از سوی او | * | بوسه میدادند خوش بر رویِ او |
۵۶۵ | N | هر که میآمد ز ده از سوی او | * | بوسه میدادند خوش بر روی او |
۵۶۶ | Q | کو تو رویِ یارِ ما را دیدهای | * | پس تو جان را جان و ما را دیدهای |
۵۶۶ | N | که تو روی یار ما را دیدهای | * | پس تو جان را جان و ما را دیدهای |
block:3017
۵۶۷ | Q | همچو مجنون کو سگی را مینواخت | * | بوسهاش میداد و پیشش میگداخت |
۵۶۷ | N | همچو مجنون کاو سگی را مینواخت | * | بوسهاش میداد و پیشش میگداخت |
۵۶۸ | Q | گِرْدِ او میگشت خاضع در طواف | * | هم جُلابِ شکَّرش میداد صاف |
۵۶۸ | N | گرد او میگشت خاضع در طواف | * | هم جلاب شکرش میداد صاف |
۵۶۹ | Q | بو ٱلفُضولی گفت ای مجنونِ خام | * | این چه شَیْدست این که میآری مُدام |
۵۶۹ | N | بو الفضولی گفت ای مجنون خام | * | این چه شید است این که میآری مدام |
۵۷۰ | Q | پوزِ سگ دایم پلیدی میخورد | * | مَقْعَدِ خود را به لب میاُسترد |
۵۷۰ | N | پوز سگ دایم پلیدی میخورد | * | مقعد خود را به لب میاسترد |
۵۷۱ | Q | عیبهای سگ بسی او بر شمرد | * | عیبدان از غیبدان بویی نَبُرْد |
۵۷۱ | N | عیبهای سگ بسی او بر شمرد | * | عیب دان از غیب دان بویی نبرد |
۵۷۲ | Q | گفت مجنون تو همه نقشی و تن | * | اندر آ و بنْگرش از چشمِ من |
۵۷۲ | N | گفت مجنون تو همه نقشی و تن | * | اندر آ و بنگرش از چشم من |
۵۷۳ | Q | کین طلسْمِ بستهٔ مَوْلیست این | * | پاسبانِ کوچهٔ لَیلْیست این |
۵۷۳ | N | کاین طلسم بسته مولی است این | * | پاسبان کوچهی لیلی است این |
۵۷۴ | Q | همنشین بین و دل و جان و شناخت | * | کو کجا بگْزید و مَسْکَنگاه ساخت |
۵۷۴ | N | همتش بین و دل و جان و شناخت | * | کاو کجا بگزید و مسکن گاه ساخت |
۵۷۵ | Q | او سگِ فَرُّخرُخِ کهفِ منست | * | بلک او همدرد و هملَهْفِ منست |
۵۷۵ | N | او سگ فرخ رخ کهف من است | * | بلکه او هم درد و هم لهف من است |
۵۷۶ | Q | آن سگی که باشد اندر کویِ او | * | من بشیران کَی دهم یک موی او |
۵۷۶ | N | آن سگی که باشد اندر کوی او | * | من به شیران کی دهم یک موی او |
۵۷۷ | Q | ای که شیران مر سگانش را غلام | * | گفت اِمکان نیست خامُش و ٱلسَّلام |
۵۷۷ | N | ای که شیران مر سگانش را غلام | * | گفت امکان نیست خامش و السلام |
۵۷۸ | Q | گر ز صورت بگْذرید ای دوستان | * | جَنّتست و گُلستان در گُلستان |
۵۷۸ | N | گر ز صورت بگذرید ای دوستان | * | جنت است و گلستان در گلستان |
۵۷۹ | Q | صورتِ خود چون شکستی سوختی | * | صورتِ کُل را شکست آموختی |
۵۷۹ | N | صورت خود چون شکستی سوختی | * | صورت کل را شکست آموختی |
۵۸۰ | Q | بعد از آن هر صورتی را بشْکنی | * | همچو حَیْدَر بابِ خَیْبَر بر کَنی |
۵۸۰ | N | بعد از آن هر صورتی را بشکنی | * | همچو حیدر باب خیبر بر کنی |
۵۸۱ | Q | سُغْبهٔ صورت شد آن خواجهٔ سلیم | * | که به ده میشد به گفتاری سقیم |
۵۸۱ | N | سغبهی صورت شد آن خواجهی سلیم | * | که بدِه میشد بگفتاری سقیم |
۵۸۲ | Q | سوی دامِ آن تملّق شادمان | * | همچو مرغی سوی دانهٔ امتحان |
۵۸۲ | N | سوی دام آن تملق شادمان | * | همچو مرغی سوی دانهی امتحان |
۵۸۳ | Q | از کرم دانست مرغ آن دانه را | * | غایتِ حرص است نه جود آن عطا |
۵۸۳ | N | از کرم دانست مرغ آن دانه را | * | غایت حرص است نی جود آن عطا |
۵۸۴ | Q | مرغکان در طمعِ دانه شادمان | * | سوی آن تزویر پّران و دوان |
۵۸۴ | N | مرغکان در طمع دانه شادمان | * | سوی آن تزویر پران و دوان |
۵۸۵ | Q | گر ز شادی خواجه آگاهت کنم | * | ترسم ای رهرَو که بیگاهت کنم |
۵۸۵ | N | گر ز شادی خواجه آگاهت کنم | * | ترسم ای رهرو که بیگاهت کنم |
۵۸۶ | Q | مُخْتَصَر کردم چو آمد دِه پدید | * | خود نبود آن دِه رهِ دیگر گُزید |
۵۸۶ | N | مختصر کردم چو آمد ده پدید | * | خود نبود آن ده ره دیگر گزید |
۵۸۷ | Q | قُربِ ماهی دِه بدِه میتاختند | * | زانک راهِ دِه نِکو نشْناختند |
۵۸۷ | N | قرب ماهی ده به ده میتاختند | * | ز انکه راه ده نکو نشناختند |
۵۸۸ | Q | هرکه در ره بیقلاوزی رود | * | هر دو روزه راه صدساله شود |
۵۸۸ | N | هر که در ره بیقلاووزی رود | * | هر دو روزه راه صد ساله شود |
۵۸۹ | Q | هرکه تازد سوی کعبه بیدلیل | * | همچو این سرگشتگان گردد ذلیل |
۵۸۹ | N | هر که تازد سوی کعبه بیدلیل | * | همچو این سر گشتگان گردد ذلیل |
۵۹۰ | Q | هرکه گیرد پیشهٔ بیاوستا | * | ریشخندی شد بشهر و روستا |
۵۹۰ | N | هر که گیرد پیشهی بیاوستا | * | ریشخندی شد به شهر و روستا |
۵۹۱ | Q | جز که نادر باشد اندر خافِقَیْن | * | آدمی سَر بر زند بیوالِدَیْن |
۵۹۱ | N | جز که نادر باشد اندر خافقین | * | آدمی سر بر زند بیوالدین |
۵۹۲ | Q | مال او یابد که کسبی میکند | * | نادری باشد که بر گنجی زند |
۵۹۲ | N | مال او یابد که کسبی میکند | * | نادری باشد که بر گنجی زند |
۵۹۳ | Q | مصطفایی کُو که جسمش جان بود | * | تا که رَحْمَن عَلَّمَ ٱلْقُرْآن بود |
۵۹۳ | N | مصطفایی کو که جسمش جان بود | * | تا که رحمن علم القرآن بود |
۵۹۴ | Q | اهلِ تن را جمله عَلَّمَ بِالْقَلَمِ | * | واسطه افراشت در بذلِ کرم |
۵۹۴ | N | اهل تن را جمله عَلَّمَ بِالْقَلَمِ | * | واسطه افراشت در بذل کرم |
۵۹۵ | Q | هر حریصی هست محروم ای پسر | * | چون حریصان تک مرَو آهستهتر |
۵۹۵ | N | هر حریصی هست محروم ای پسر | * | چون حریصان تک مرو آهستهتر |
۵۹۶ | Q | اندر آن ره رنجها دیدند و تاب | * | چون عَذابِ مرغِ خاکی در عِذاب |
۵۹۶ | N | اندر آن ره رنجها دیدند و تاب | * | چون عذاب مرغ خاکی در عذاب |
۵۹۷ | Q | سیر گشته از دِه و از روستا | * | وز شَکَرریزِ چنان نااوستا |
۵۹۷ | N | سیر گشته از ده و از روستا | * | وز شکر ریز چنان نااوستا |
block:3018
۵۹۸ | Q | بعدِ ماهی چون رسیدند آن طرف | * | بینوا ایشان ستوران بیعلف |
۵۹۸ | N | بعد ماهی چون رسیدند آن طرف | * | بینوا ایشان ستوران بیعلف |
۵۹۹ | Q | روستایی بین که از بَدْ نیّتی | * | میکند بَعْدَ الْلَتیّا و ٱلَّتی |
۵۹۹ | N | روستایی بین که از بد نیتی | * | میکند بعد اللتیا و التی |
۶۰۰ | Q | رُوی پنهان میکند زیشان بروز | * | تا سوی باغش بنگْشایند پوز |
۶۰۰ | N | روی پنهان میکند ز ایشان به روز | * | تا سوی باغش بنگشایند پوز |
۶۰۱ | Q | آنچنان رُو که همه زَرْق و شَرست | * | از مُسلْمانان نهان اولیترست |
۶۰۱ | N | آن چنان رو که همه زرق و شر است | * | از مسلمانان نهان اولیتر است |
۶۰۲ | Q | رُویها باشد که دیوان چون مگس | * | بر سَرش بنْشسته باشند چون حَرَس |
۶۰۲ | N | رویها باشد که دیوان چون مگس | * | بر سرش بنشسته باشد چون حرس |
۶۰۳ | Q | چون ببینی رویِ او در تو فتند | * | یا مَبین آن رُو چو دیدی خوش مخند |
۶۰۳ | N | چون ببینی روی او در توفتند | * | یا مبین آن رو چو دیدی خوش مخند |
۶۰۴ | Q | در چنان رُویِ خبیثِ عاصیه | * | گفت یزدان نَسفَعَنْ بٱلنَّاصِیَه |
۶۰۴ | N | در چنان روی خبیث عاصیه | * | گفت یزدان نسفعا بالناصیه |
۶۰۵ | Q | چون بپرسیدند و خانهش یافتند | * | همچو خویشان سوی در بشْتافتند |
۶۰۵ | N | چون بپرسیدند و خانهش یافتند | * | همچو خویشان سوی در بشتافتند |
۶۰۶ | Q | در فرو بستند اهلِ خانهاش | * | خواجه شد زین کژْرَوی دیوانهوش |
۶۰۶ | N | در فرو بستند اهل خانهاش | * | خواجه شد زین کژ روی دیوانهوش |
۶۰۷ | Q | لیک هنگامِ دُرشتی هم نبود | * | چون در افتادی بچَه تیزی چه سود |
۶۰۷ | N | لیک هنگام درشتی هم نبود | * | چون در افتادی به چه تیزی چه سود |
۶۰۸ | Q | بر دَرش ماندند ایشان پنج روز | * | شب بسَرْما روز خود خورشیدسوز |
۶۰۸ | N | بر درش ماندند ایشان پنج روز | * | شب به سرما روز خود خورشید سوز |
۶۰۹ | Q | نه ز غفلت بود ماندن نه خری | * | بلک بود از اضطرار و بیخَری |
۶۰۹ | N | نی ز غفلت بود ماندن نی خری | * | بلکه بود از اضطرار و بیخوری |
۶۱۰ | Q | با لئیمان بسته نیکان ز اضطرار | * | شیر مُرداری خورد از جُوعِ زار |
۶۱۰ | N | با لئیمان بسته نیکان ز اضطرار | * | شیر مرداری خورد از جوع زار |
۶۱۱ | Q | او همیدیدش همیکردش سلام | * | که فلانم من مرا اینست نام |
۶۱۱ | N | او همیدیدش همیکردش سلام | * | که فلانم من مرا این است نام |
۶۱۲ | Q | گفت باشد من چه دانم تو کیی | * | یا پلیدی یا قرینِ پاکیی |
۶۱۲ | N | گفت باشد من چه دانم تو کیای | * | یا پلیدی یا قرین پاکیای |
۶۱۳ | Q | گفت این دَم با قیامت شد شبیه | * | تا برادر شد یَفِرَّ مِنْ أَخِیه |
۶۱۳ | N | گفت این دم با قیامت شد شبیه | * | تا برادر شد یفر من اخیه |
۶۱۴ | Q | شرح میکردش که من آنم که تو | * | لُوتها خوردی ز خوانِ من دو تو |
۶۱۴ | N | شرح میکردش که من آنم که تو | * | لوتها خوردی ز خوان من دو تو |
۶۱۵ | Q | آن فلان روزت خریدم آن متاع | * | کُلَّ سِرٍّ جاوَزَ ٱلاِثْنِیْنِ شِاع |
۶۱۵ | N | آن فلان روزت خریدم آن متاع | * | کل سر جاوز الاثنین شاع |
۶۱۶ | Q | سَرِّ مِهْرِ ما شنیدستند خلق | * | شرم دارد رُو چو نعمت خورد حلَق |
۶۱۶ | N | سر مهر ما شنیدستند خلق | * | شرم دارد رو چو نعمت خورد حلق |
۶۱۷ | Q | او همیگفتش چه گویی تُرّهات | * | نی ترا دانم نه نامِ تو نه جات |
۶۱۷ | N | او همیگفتش چه گویی ترهات | * | نی ترا دانم نه نام تو نه جات |
۶۱۸ | Q | پنجمین شب ابر و بارانی گرفت | * | کاسمان از بارِشش دارد شِگِفت |
۶۱۸ | N | پنجمین شب ابر و بارانی گرفت | * | کاسمان از بارشش دارد شگفت |
۶۱۹ | Q | چون رسید آن کارْد اندر استخوان | * | حلقه زد خواجه که مهتر را بخوان |
۶۱۹ | N | چون رسید آن کارد اندر استخوان | * | حلقه زد خواجه که مهتر را بخوان |
۶۲۰ | Q | چون بصد اِلحاح آمد سوی دَر | * | گفت آخر چیست ای جانِ پدر |
۶۲۰ | N | چون به صد الحاح آمد سوی در | * | گفت آخر چیست ای جان پدر |
۶۲۱ | Q | گفت من آن حقّها بگذاشتم | * | ترک کردم آنچ میپنداشتم |
۶۲۱ | N | گفت من آن حقها بگذاشتم | * | ترک کردم آن چه میپنداشتم |
۶۲۲ | Q | پنج ساله رنج دیدم پنج روز | * | جانِ مسکینم درین گرما و سوز |
۶۲۲ | N | پنج ساله رنج دیدم پنج روز | * | جان مسکینم در این گرما و سوز |
۶۲۳ | Q | یک جفا از خویش و از یار و تبار | * | در گرانی هست چون سیصد هزار |
۶۲۳ | N | یک جفا از خویش و از یار و تبار | * | در گرانی هست چون سیصد هزار |
۶۲۴ | Q | زانک دل ننْهاد بر جور و جفاش | * | جانش خُوگر بود با لطف و وفاش |
۶۲۴ | N | ز انکه دل ننهاد بر جور و جفاش | * | جانش خوگر بود با لطف و وفاش |
۶۲۵ | Q | هرچه بر مَرْدُم بلا و شدّتست | * | این یقین دان کز خلافِ عادتست |
۶۲۵ | N | هر چه بر مردم بلا و شدت است | * | این یقین دان کز خلاف عادت است |
۶۲۶ | Q | گفت ای خورشیدِ مِهْرت در زوال | * | گر تو خونم ریختی کردم حلال |
۶۲۶ | N | گفت ای خورشید مهرت در زوال | * | گر تو خونم ریختی کردم حلال |
۶۲۷ | Q | امشبِ باران بما ده گوشهای | * | تا بیابی در قیامت توشهای |
۶۲۷ | N | امشب باران به ما ده گوشهای | * | تا بیابی در قیامت توشهای |
۶۲۸ | Q | گفت یک گوشهست آنِ باغبان | * | هست اینجا گرگ را او پاسبان |
۶۲۸ | N | گفت یک گوشه است آن باغبان | * | هست اینجا گرگ را او پاسبان |
۶۲۹ | Q | در کَفَش تیر و کمان از بهرِ گرگ | * | تا زند گر آید آن گرگِ سُترگ |
۶۲۹ | N | در کفش تیر و کمان از بهر گرگ | * | تا زند گر آید آن گرگ سترگ |
۶۳۰ | Q | گر تو آن خدمت کنی جا آنِ تُست | * | ورنه جای دیگری فرمای جُست |
۶۳۰ | N | گر تو آن خدمت کنی جا آن تست | * | ور نه جای دیگری فرمای جست |
۶۳۱ | Q | گفت صد خدمت کنم تو جای ده | * | آن کمان و تیر در کفَّم بنه |
۶۳۱ | N | گفت صد خدمت کنم تو جای ده | * | آن کمان و تیر در کفم بنه |
۶۳۲ | Q | من نخسبم حارسی رَز کنم | * | گر بر آرد گرگ سَر تیرش زنم |
۶۳۲ | N | من نخسبم حارسی رز کنم | * | گر بر آرد گرگ سر تیرش زنم |
۶۳۳ | Q | بهرِ حق مگْذارم امشب ای دُو دِل | * | آبِ باران بر سر و در زیر گِل |
۶۳۳ | N | بهر حق مگذارم امشب ای دو دل | * | آب باران بر سر و در زیر گل |
۶۳۴ | Q | گوشهای خالی شد و او با عیال | * | رفت آنجا جایِ تنگ و بیمَجال |
۶۳۴ | N | گوشهای خالی شد و او با عیال | * | رفت آن جا جای تنگ و بیمجال |
۶۳۵ | Q | چون مَلَخَ بر همدگر گشته سوار | * | از نهیبِ سَیْل اندر کُنجِ غار |
۶۳۵ | N | چون ملخ بر همدگر گشته سوار | * | از نهیب سیل اندر کنج غار |
۶۳۶ | Q | شب همه شب جمله گویان ای خدا | * | این سزای ما سزای ما سزا |
۶۳۶ | N | شب همه شب جمله گویان ای خدا | * | این سزای ما سزای ما سزا |
۶۳۷ | Q | این سزای آنک شد یارِ خسان | * | یا کَسی کرد از برای ناکَسان |
۶۳۷ | N | این سزای آن که شد یار خسان | * | یا کسی کرد از برای ناکسان |
۶۳۸ | Q | این سزای آنک اندر طمعِ خام | * | ترک گوید خدمتِ خاکِ کرام |
۶۳۸ | N | این سزای آن که اندر طمع خام | * | ترک گوید خدمت خاک کرام |
۶۳۹ | Q | خاکِ پاکان لیسی و دیوارشان | * | بهتر از عام و رَز و گُلزارشان |
۶۳۹ | N | خاک پاکان لیسی و دیوارشان | * | بهتر از عام و رز و گلزارشان |
۶۴۰ | Q | بندهٔ یک مردِ روشندل شوی | * | به که بر فَرْقِ سَرِ شاهان روی |
۶۴۰ | N | بندهی یک مرد روشن دل شوی | * | به که بر فرق سر شاهان روی |
۶۴۱ | Q | از ملوکِ خاک جز بانگِ دُهُل | * | تو نخواهی یافت ای پیکِ سُبُل |
۶۴۱ | N | از ملوک خاک جز بانگ دهل | * | تو نخواهی یافت ای پیک سبل |
۶۴۲ | Q | شهریان خود رهزنان نِسْبت برُوح | * | روستایی کیست گیجِ بیفُتوح |
۶۴۲ | N | شهریان خود ره زنان نسبت به روح | * | روستایی کیست گیج و بیفتوح |
۶۴۳ | Q | این سزای آنک بیتدبیرِ عقل | * | بانگِ غُولی آمدش بگْزید نَقْل |
۶۴۳ | N | این سزای آن که بیتدبیر عقل | * | بانگ غولی آمدش بگزید نقل |
۶۴۴ | Q | چون پشیمانی ز دِل شد تا شَغاف | * | ز آن سِپَس سودی ندارد اعتراف |
۶۴۴ | N | چون پشیمانی ز دل شد تا شغاف | * | ز آن سپس سودی ندارد اعتراف |
۶۴۵ | Q | آن کمان و تیر اندر دست او | * | گرگ را جویان همه شب سو بسُو |
۶۴۵ | N | آن کمان و تیر اندر دست او | * | گرگ را جویان همه شب سو به سو |
۶۴۶ | Q | گرگ بر وَیْ خود مُسلَّط چون شَرَر | * | گرگ جویان و ز گرگ او بیخبر |
۶۴۶ | N | گرگ بروی خود مسلط چون شرر | * | گرگ جویان و ز گرگ او بیخبر |
۶۴۷ | Q | هر پشه هر کیک چون گرگی شده | * | اندر آن ویرانهشان زخمی زده |
۶۴۷ | N | هر پشه هر کیک چون گرگی شده | * | اندر آن ویرانهشان زخمی زده |
۶۴۸ | Q | فرصتِ آن پشّه راندن هم نبود | * | از نهیبِ حملهٔ گرگِ عَنود |
۶۴۸ | N | فرصت آن پشه راندن هم نبود | * | از نهیب حملهی گرگ عنود |
۶۴۹ | Q | تا نباید گرگ آسیبی زَند | * | روستایی ریشِ خواجه بر کَند |
۶۴۹ | N | تا نباید گرگ آسیبی زند | * | روستایی ریش خواجه بر کند |
۶۵۰ | Q | این چنین دندانکنَان تا نیمشب | * | جانشان از ناف میآمد بلب |
۶۵۰ | N | این چنین دندان کنان تا نیم شب | * | جانشان از ناف میآمد به لب |
۶۵۱ | Q | ناگهان تمثالِ گرگ هِشتهای | * | سر بر آورد از فرازِ پُشتهای |
۶۵۱ | N | ناگهان تمثال گرگ هشتهای | * | سر بر آورد از فراز پشتهای |
۶۵۲ | Q | تیر را بگْشاد آن خواجه ز شَست | * | زد بر آن حیوان که تا افتاد پست |
۶۵۲ | N | تیر را بگشاد آن خواجه ز شست | * | زد بر آن حیوان که تا افتاد پست |
۶۵۳ | Q | اندر افتادن ز حیوان باد جَست | * | روستایی های کرد و کوفت دست |
۶۵۳ | N | اندر افتادن ز حیوان باد جست | * | روستایی های کرد و کوفت دست |
۶۵۴ | Q | ناجوانمردا که خرکُرهّٔ منست | * | گفت نه این گرگِ چون آهَرْمَنست |
۶۵۴ | N | ناجوانمردا که خر کرهی من است | * | گفت نی این گرگ چون آهرمن است |
۶۵۵ | Q | اندرو اَشْکالِ گرگی ظاهرست | * | شکلِ او از گرگی او مُخْبِرست |
۶۵۵ | N | اندر او اشکال گرگی ظاهر است | * | شکل او از گرگی او مخبر است |
۶۵۶ | Q | گفت نه بادی که جَست از فَرْجِ وی | * | میشناسم همچنانک آبی ز مَیْ |
۶۵۶ | N | گفت نی بادی که جست از فرج وی | * | میشناسم همچنانک آبی ز می |
۶۵۷ | Q | کُشتهای خرکُرّهام را در ریاض | * | که مبادت بسط هرگز ز اِنقباض |
۶۵۷ | N | کشتهای خر کرهام را در ریاض | * | که مبادت بسط هرگز ز انقباض |
۶۵۸ | Q | گفت نیکوتر تفحُّص کن شبست | * | شخصها در شب ز ناظر مُحْجَبَست |
۶۵۸ | N | گفت نیکوتر تفحص کن شب است | * | شخصها در شب ز ناظر محجب است |
۶۵۹ | Q | شب غلط بنماید و مُبْدَل بسی | * | دیدِ صایب شب ندارد هر کسی |
۶۵۹ | N | شب غلط بنماید و مبدل بسی | * | دید صایب شب ندارد هر کسی |
۶۶۰ | Q | هم شب و هم ابر و هم باران ژرف | * | این سه تاریکی غلط آرد شگرف |
۶۶۰ | N | هم شب و هم ابر و هم باران ژرف | * | این سه تاریکی غلط آرد شگرف |
۶۶۱ | Q | گفت آن بر من چو روزِ روشنست | * | میشناسم بادِ خرکرهّٔ منست |
۶۶۱ | N | گفت آن بر من چو روز روشن است | * | میشناسم باد خر کرهی من است |
۶۶۲ | Q | در میانِ بیست باد آن باد را | * | میشناسم چون مسافر زاد را |
۶۶۲ | N | در میان بیست باد آن باد را | * | میشناسم چون مسافر زاد را |
۶۶۳ | Q | خواجه بر جَست و بیامد ناشِکِفْت | * | روستایی را گریبانش گرفت |
۶۶۳ | N | خواجه بر جست و بیامد ناشکفت | * | روستایی را گریبانش گرفت |
۶۶۴ | Q | کابْلَهِ طرّار شَیْد آوردهای | * | بَنْگ و افْیون هر دو با هم خوردهای |
۶۶۴ | N | کابله طرار شید آوردهای | * | بنگ و افیون هر دو با هم خوردهای |
۶۶۵ | Q | در سه تاریکی شناسی بادِ خَر | * | چون ندانی مر مرا ای خیرهسَر |
۶۶۵ | N | در سه تاریکی شناسی باد خر | * | چون ندانی مر مرا ای خیرهسر |
۶۶۶ | Q | آنک داند نیمشب گوساله را | * | چون نداند همرهِ ده ساله را |
۶۶۶ | N | آن که داند نیم شب گوساله را | * | چون نداند همره ده ساله را |
۶۶۷ | Q | خویشتن را عارف و واله کنی | * | خاک در چشمِ مُرَّوت میزنی |
۶۶۷ | N | خویشتن را واله و عارف کنی | * | خاک در چشم مروت میزنی |
۶۶۸ | Q | که مرا از خویش هم آگاه نیست | * | در دلم گُنجای جز اللَّه نیست |
۶۶۸ | N | که مرا از خویش هم آگاه نیست | * | در دلم گنجای جز اللَّه نیست |
۶۶۹ | Q | آنچ دی خوردم از آنم یاد نیست | * | این دل از غیرِ تحیُّر شاد نیست |
۶۶۹ | N | آن چه دی خوردم از آنم یاد نیست | * | این دل از غیر تحیر شاد نیست |
۶۷۰ | Q | عاقل و مجنونِ حقّم یاد آر | * | در چنین بیخویشیَم معذور دار |
۶۷۰ | N | عاقل و مجنون حقم یاد آر | * | در چنین بیخویشیم معذور دار |
۶۷۱ | Q | آنک مُرداری خورد یعنی نبیذ | * | شرع او را سوی معذوران کشید |
۶۷۱ | N | آن که مرداری خورد یعنی نبیذ | * | شرع او را سوی معذوران کشید |
۶۷۲ | Q | مست و بنگی را طلاق و بَیْع نیست | * | همچو طفلست او مُعاف و مُعْتَفیست |
۶۷۲ | N | مست و بنگی را طلاق و بیع نیست | * | همچو طفل است او معاف و معتفی است |
۶۷۳ | Q | مستیی کاید ز بُویِ شاهِ فرد | * | صد خُمِ مَی در سَر و مغز آن نکرد |
۶۷۳ | N | مستیی کاید ز بوی شاه فرد | * | صد خم می در سر و مغز آن نکرد |
۶۷۴ | Q | پس بَرو تکلیف چون باشد روا | * | اسب ساقط گشت و شد بیدست و پا |
۶۷۴ | N | پس بر او تکلیف چون باشد روا | * | اسب ساقط گشت و شد بیدست و پا |
۶۷۵ | Q | بار کی نْهَد در جهان خرکُرّه را | * | درس کی دْهَد پارسی بومُرَّه را |
۶۷۵ | N | بار که نهد در جهان خر کره را | * | درس که دهد پارسی بو مره را |
۶۷۶ | Q | بار بر گیرند چون آمد عَرَج | * | گفت حق لَیْسَ عَلَی الْأَعْمی حَرَجٌ* |
۶۷۶ | N | بار بر گیرند چون آمد عرج | * | گفت حق لَیْسَ عَلَی الْأَعْمی حَرَجٌ* |
۶۷۷ | Q | سوی خود اعمی شدم از حق بصیر | * | پس مُعافم از قلیل و از کثیر |
۶۷۷ | N | سوی خود اعمی شدم از حق بصیر | * | پس معافم از قلیل و از کثیر |
۶۷۸ | Q | لافِ درویشی زنی و بیخودی | * | های و هویِ مَستیانِ ایزدی |
۶۷۸ | N | لاف درویشی زنی و بیخودی | * | های و هوی مستیان ایزدی |
۶۷۹ | Q | که زمین را من ندانم ز آسمان | * | امتحانت کرد غیرت امتحان |
۶۷۹ | N | که زمین را من ندانم ز آسمان | * | امتحانت کرد غیرت امتحان |
۶۸۰ | Q | بادِ خرکُرّه چنین رُسوات کرد | * | هستی نَفْیِ ترا اِثبات کرد |
۶۸۰ | N | باد خر کره چنین رسوات کرد | * | هستی نفی ترا اثبات کرد |
۶۸۱ | Q | این چنین رسوا کند حق شَیْد را | * | این چنین گیرد رمیده صَیْد را |
۶۸۱ | N | این چنین رسوا کند حق شید را | * | این چنین گیرد رمیده صید را |
۶۸۲ | Q | صد هزاران امتحانست ای پسر | * | هرکه گوید من شدم سرهنگِ دَر |
۶۸۲ | N | صد هزاران امتحان است ای پسر | * | هر که گوید من شدم سرهنگ در |
۶۸۳ | Q | گر نداند عامه او را ز امتحان | * | پختگانِ راه جویندش نشان |
۶۸۳ | N | گر نداند عامه او را ز امتحان | * | پختگان راه جویندش نشان |
۶۸۴ | Q | چون کند دعوی خیَّاطی خَسی | * | افکند در پیشِ او شه اطلسی |
۶۸۴ | N | چون کند دعوی خیاطی خسی | * | افکند در پیش او شه اطلسی |
۶۸۵ | Q | که بُبّر این را بَغَلْطاقِ فراخ | * | ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ |
۶۸۵ | N | که ببر این را بغلطاق فراخ | * | ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ |
۶۸۶ | Q | گر نبودی امتحانِ هر بَدی | * | هر مخنَّث در وغا رُستم بُدی |
۶۸۶ | N | گر نبودی امتحان هر بدی | * | هر مخنث در وغا رستم بدی |
۶۸۷ | Q | خود مخنَّث را زِرهِ پوشیده گیر | * | چون ببیند زخم گردد چون اسیر |
۶۸۷ | N | خود مخنث را زره پوشیده گیر | * | چون ببیند زخم گردد چون اسیر |
۶۸۸ | Q | مستِ حق هُشیار چون شد از دَبُور | * | مستِ حق ناید بخود از نفخِ صُور |
۶۸۸ | N | مست حق هشیار چون شد از دبور | * | مست حق ناید به خود از نفخ صور |
۶۸۹ | Q | بادهٔ حق راست باشد نی دروغ | * | دوغ خوردی دوغ خوردی دوغ دوغ |
۶۸۹ | N | بادهی حق راست باشد نی دروغ | * | دوغ خوردی دوغ خوردی دوغ دوغ |
۶۹۰ | Q | ساختی خود را جُنَیْد و بایزید | * | رَو که نشْناسم تبَر را از کلید |
۶۹۰ | N | ساختی خود را جنید و بایزید | * | رو که نشناسم تبر را از کلید |
۶۹۱ | Q | بَدْرگَی و مَنْبَلی و حرص و آز | * | چون کنی پنهان بشَیْد ای مکرْساز |
۶۹۱ | N | بد رگی و منبلی و حرص و آز | * | چون کنی پنهان به شید ای مکر ساز |
۶۹۲ | Q | خویش را منصورِ حلَّاجی کنی | * | آتشی در پنبهٔ یاران زنی |
۶۹۲ | N | خویش را منصور حلاجی کنی | * | آتشی در پنبهی یاران زنی |
۶۹۳ | Q | که بَنْشناسم عُمَر از بو لَهَب | * | بادِ کُرّهٔ خود شناسم نیمشب |
۶۹۳ | N | که بنشناسم عمر از بو لهب | * | باد کرهی خود شناسم نیم شب |
۶۹۴ | Q | ای خری کین از تو خر باوَر کند | * | خویش را بهرِ تو کُور و کَر کند |
۶۹۴ | N | ای خری کاین از تو خر باور کند | * | خویش را بهر تو کور و کر کند |
۶۹۵ | Q | خویش را از رهروان کمتر شمَر | * | تو حریفِ رَهریانی گُه مخُور |
۶۹۵ | N | خویش را از رهروان کمتر شمر | * | تو حریف رهریانی گه مخور |
۶۹۶ | Q | باز پَرّ از شَیْد سوی عقل تاز | * | کَی پَرَد بر آسمان پَرِّ مَجاز |
۶۹۶ | N | باز پر از شید سوی عقل تاز | * | کی پرد بر آسمان پر مجاز |
۶۹۷ | Q | خویشتن را عاشقِ حق ساختی | * | عشق با دیوِ سیاهی باختی |
۶۹۷ | N | خویشتن را عاشق حق ساختی | * | عشق با دیو سیاهی باختی |
۶۹۸ | Q | عاشق و معشوق را در رَسْتَخیز | * | دُو بدُو بندند و پیش آرند تیز |
۶۹۸ | N | عاشق و معشوق را در رستخیز | * | دو بدو بندند و پیش آرند تیز |
۶۹۹ | Q | تو چه خود را گیج و بیخود کردهای | * | خونِ رز کُو خونِ ما را خوردهای |
۶۹۹ | N | تو چه خود را گیج و بیخود کردهای | * | خون رز کو خون ما را خوردهای |
۷۰۰ | Q | رَو که نشْناسم ترا از من بجِه | * | عارفِ بیخویشم و بُهلولِ دَه |
۷۰۰ | N | رو که نشناسم ترا از من بجه | * | عارف بیخویشم و بهلول ده |
۷۰۱ | Q | تو توَهُّم میکنی از قُرْبِ حق | * | که طَبَقگر دُور نبْود از طَبَق |
۷۰۱ | N | تو توهم میکنی از قرب حق | * | که طبق گر دور نبود از طبق |
۷۰۲ | Q | این نمیبینی که قربِ اولیا | * | صد کرامت دارد و کار و کیا |
۷۰۲ | N | این نمیبینی که قرب اولیا | * | صد کرامت دارد و کار و کیا |
۷۰۳ | Q | آهن از داود مومی میشود | * | موم در دستت چو آهن میبود |
۷۰۳ | N | آهن از داود مومی میشود | * | موم در دستت چو آهن میبود |
۷۰۴ | Q | قربِ خَلْق و رزق بر جملهست عام | * | قربِ وَحْیِ عشق دارند این کِرام |
۷۰۴ | N | قرب خلق و رزق بر جمله ست عام | * | قرب وحی عشق دارند این کرام |
۷۰۵ | Q | قرب بر انواع باشد ای پدر | * | میزند خورشید بر کُهسار و زَر |
۷۰۵ | N | قرب بر انواع باشد ای پدر | * | میزند خورشید بر کهسار و زر |
۷۰۶ | Q | لیک قربی هست با زَر شِید را | * | که از آن آگه نباشد بید را |
۷۰۶ | N | لیک قربی هست با زر شید را | * | که از آن آگه نباشد بید را |
۷۰۷ | Q | شاخِ خشک و تر قریبِ آفتاب | * | آفتاب از هر دُو کَی دارد حجاب |
۷۰۷ | N | شاخ خشک و تر قریب آفتاب | * | آفتاب از هر دو کی دارد حجاب |
۷۰۸ | Q | لیک کُو آن قُربتِ شاخِ طَری | * | که ثمارِ پُخته از وَی میخوری |
۷۰۸ | N | لیک کو آن قربت شاخ طری | * | که ثمار پخته از وی میخوری |
۷۰۹ | Q | شاخِ خشک از قربتِ آن آفتاب | * | غیرِ زُو تر خشک گشتن گُو بیاب |
۷۰۹ | N | شاخ خشک از قربت آن آفتاب | * | غیر زو تر خشک گشتن گو بیاب |
۷۱۰ | Q | آنچنان مستی مباش ای بیخِرَد | * | که بعقل آید پشیمانی خورد |
۷۱۰ | N | آن چنان مستی مباش ای بیخرد | * | که به عقل آید پشیمانی خورد |
۷۱۱ | Q | بلک از آن مستان که چون مَی میخورند | * | عقلهای پخته حسرت میبَرند |
۷۱۱ | N | بلک از آن مستان که چون می میخورند | * | عقلهای پخته حسرت میبرند |
۷۱۲ | Q | ای گرفته همچو گُربه موشِ پیر | * | گر از آن مَی شیرگیری شیر گیر |
۷۱۲ | N | ای گرفته همچو گربه موش پیر | * | گر از آن می شیر گیری شیر گیر |
۷۱۳ | Q | ای بخورده از خیالی جامِ هیچ | * | همچو مستانِ حقایق بر مپیچ |
۷۱۳ | N | ای بخورده از خیالی جام هیچ | * | همچو مستان حقایق بر مپیچ |
۷۱۴ | Q | میفُتی این سو و آن سو مستوار | * | ای تو این سو نیستت ز آن سو گذار |
۷۱۴ | N | میفتی این سو و آن سو مستوار | * | ای تو این سو نیستت ز آن سو گذار |
۷۱۵ | Q | گر بدان سو راه یابی بعد از آن | * | گه بدین سو گه بدان سو سَر فشان |
۷۱۵ | N | گر بدان سو راه یابی بعد از آن | * | گه بدین سو گه بدان سو سر فشان |
۷۱۶ | Q | جمله این سویی از آن سو کَپ مزن | * | چون نداری مرگ هرزه جان مکن |
۷۱۶ | N | جمله این سویی از آن سو گپ مزن | * | چون نداری مرگ هرزه جان مکن |
۷۱۷ | Q | آن خَضِرْجان کز اجل نهْراسد او | * | شاید ار مخلوق را نشْناسد او |
۷۱۷ | N | آن خضر جان کز اجل نهراسد او | * | شاید ار مخلوق را نشناسد او |
۷۱۸ | Q | کام از ذوقِ تَوُّهم خوش کنی | * | در دَمی در خیکِ خود پُرّش کنی |
۷۱۸ | N | کام از ذوق توهم خوش کنی | * | در دمی در خیک خود پرش کنی |
۷۱۹ | Q | پس بیک سوزن تهی گردی ز باد | * | این چنین فربه تنِ عاقل مباد |
۷۱۹ | N | پس به یک سوزن تهی گردی ز باد | * | این چنین فربه تن عاقل مباد |
block:3019
۷۲۰ | Q | کوزهها سازی ز بَرْف اندر شتا | * | کَی کند چون آب بیند آن وفا |
۷۲۰ | N | کوزهها سازی ز برف اندر شتا | * | کی کند چون آب بیند آن وفا |
۷۲۱ | Q | آن شغالی رفت اندر خُمِّ رنگ | * | اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ |
۷۲۱ | N | آن شغالی رفت اندر خم رنگ | * | اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ |
۷۲۲ | Q | پس بر آمد پوستش رنگین شده | * | که منم طاووسِ عِلّیّین شده |
۷۲۲ | N | پس بر آمد پوستش رنگین شده | * | که منم طاوس علیین شده |
۷۲۳ | Q | پشمِ رنگین رونقِ خوش یافته | * | آفتاب آن رنگها بر تافته |
۷۲۳ | N | پشم رنگین رونق خوش یافته | * | آفتاب آن رنگها بر تافته |
۷۲۴ | Q | دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد | * | خویشتن را بر شغالان عرضه کرد |
۷۲۴ | N | دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد | * | خویشتن را بر شغالان عرضه کرد |
۷۲۵ | Q | جمله گفتند ای شغالک حال چیست | * | که ترا در سَر نَشاطی مُلْتَویست |
۷۲۵ | N | جمله گفتند ای شغالک حال چیست | * | که ترا در سر نشاط ملتویست |
۷۲۶ | Q | از نَشاط از ما کرانه کردهای | * | این تکبّر از کجا آوردهای |
۷۲۶ | N | از نشاط از ما کرانه کردهای | * | این تکبر از کجا آوردهای |
۷۲۷ | Q | یک شغالی پیشِ او شد کای فلان | * | شَیْد کردی یا شدی از خوش دلان |
۷۲۷ | N | یک شغالی پیش او شد کای فلان | * | شید کردی یا شدی از خوش دلان |
۷۲۸ | Q | شَیْد کردی تا بمنبر بر جهی | * | تا ز لاف این خلق را حسرت دهی |
۷۲۸ | N | شید کردی تا بمنبر بر جهی | * | تا ز لاف این خلق را حسرت دهی |
۷۲۹ | Q | بس بکوشیدی ندیدی گرمیی | * | پس ز شَیْد آوردهای بیشرمیی |
۷۲۹ | N | بس بکوشیدی ندیدی گرمیی | * | پس ز شید آوردهای بیشرمیی |
۷۳۰ | Q | گرمی آنِ اولیا و انبیاست | * | باز بیشرمی پناهِ هر دَغاست |
۷۳۰ | N | گرمی آن اولیا و انبیاست | * | باز بیشرمی پناه هر دغاست |
۷۳۱ | Q | که التفاتِ خلق سوی خود کَشَند | * | که خوشیم و از درون بس ناخوشند |
۷۳۱ | N | که التفات خلق سوی خود کشند | * | که خوشیم و از درون بس ناخوشند |
block:3020
۷۳۲ | Q | پوستِ دُنبه یافت شخصی مُسْتهان | * | هر صباحی چرب کردی سَبْلتان |
۷۳۲ | N | پوست دنبه یافت شخصی مستهان | * | هر صباحی چرب کردی سبلتان |
۷۳۳ | Q | در میانِ مُنْعِمان رفتی که من | * | لُوتِ چربی خوردهام در انجمن |
۷۳۳ | N | در میان منعمان رفتی که من | * | لوت چربی خوردهام در انجمن |
۷۳۴ | Q | دست بر سبلت نهادی در نوَید | * | رَمْز یعنی سوی سبلت بنْگرید |
۷۳۴ | N | دست بر سبلت نهادی در نوید | * | رمز یعنی سوی سبلت بنگرید |
۷۳۵ | Q | کین گواهِ صدق گفتارِ منَست | * | وین نشانِ چرب و شیرین خوردنست |
۷۳۵ | N | کاین گواه صدق گفتار من است | * | وین نشان چرب و شیرین خوردن است |
۷۳۶ | Q | اِشْکَمش گفتی جوابِ بیطنین | * | که أَبادَ اللَّهُ کَیْدَ ٱلکْاذِبین |
۷۳۶ | N | اشکمش گفتی جواب بیطنین | * | که أباد اللَّه کید الکاذبین |
۷۳۷ | Q | لافِ تو ما را بر آتش بر نهاد | * | کان سبیلِ چربِ تو بر کنده باد |
۷۳۷ | N | لاف تو ما را بر آتش بر نهاد | * | کان سبیل چرب تو بر کنده باد |
۷۳۸ | Q | گر نبودی لافِ زشتت ای گدا | * | یک کریمی رحم افکندی بما |
۷۳۸ | N | گر نبودی لاف زشتت ای گدا | * | یک کریمی رحم افکندی به ما |
۷۳۹ | Q | ور نمودی عیب و کژ کم باختی | * | یک طبیبی داروی او ساختی |
۷۳۹ | N | ور نمودی عیب و کژ کم باختی | * | یک طبیبی داروی او ساختی |
۷۴۰ | Q | گفت حق که کژ مُجنْبان گوش و دُم | * | یَنْفَعَنَّ ٱلصَّادِقِینَ صِدْقُهُم |
۷۴۰ | N | گفت حق که کژ مجنبان گوش و دم | * | ینفعن الصادقین صدقهم |
۷۴۱ | Q | کهف اندر کژ مخُسب ای مُحْتَلِم | * | آنچ داری وا نُما و فَٱسْتَقِمْ |
۷۴۱ | N | کهف اندر کژ مخسب ای محتلم | * | آن چه داری وانما و فَاسْتَقِمْ |
۷۴۲ | Q | ور نگویی عیب خود باری خَمُش | * | از نُمایش وز دَغَل خود را مکُش |
۷۴۲ | N | ور نگویی عیب خود باری خمش | * | از نمایش وز دغل خود را مکش |
۷۴۳ | Q | گر تو نقدی یافتی مگْشا دهان | * | هست در ره سنگهای امتحان |
۷۴۳ | N | گر تو نقدی یافتی مگشا دهان | * | هست در ره سنگهای امتحان |
۷۴۴ | Q | سنگهای امتحان را نیز پیش | * | امتحانها هست در احوالِ خویش |
۷۴۴ | N | سنگهای امتحان را نیز پیش | * | امتحانها هست در احوال خویش |
۷۴۵ | Q | گفت یزدان از وِلادت تا بحَیْن | * | یُفْتَنُونَ کُلَّ عامٍ مرَّتَیْن |
۷۴۵ | N | گفت یزدان از ولادت تا به حین | * | یفتنون کل عام مرتین |
۷۴۶ | Q | امتحان بر امتحانست ای پدر | * | هین بکَمْتَر امتحان خود را مخَر |
۷۴۶ | N | امتحان بر امتحان است ای پدر | * | هین به کمتر امتحان خود را مخر |
block:3021
۷۴۷ | Q | بَلْعَم باعور و ابلیسِ لعین | * | ز امتحان آخرین گشته مَهین |
۷۴۷ | N | بلعم باعور و ابلیس لعین | * | ز امتحان آخرین گشته مهین |
۷۴۸ | Q | او بدعوی مَیْلِ دولت میکند | * | مَعْدهاش نفرینِ سَبْلت میکند |
۷۴۸ | N | او به دعوی میل دولت میکند | * | معدهاش نفرین سبلت میکند |
۷۴۹ | Q | کانچ پنهان میکند پیداش کن | * | سوخت ما را ای خدا رسواش کن |
۷۴۹ | N | کانچه پنهان میکند پیداش کن | * | سوخت ما را ای خدا رسواش کن |
۷۵۰ | Q | جمله اجزایِ تنش خصم وِیَند | * | کز بهاری لافد ایشان در دَیَند |
۷۵۰ | N | جمله اجزای تنش خصم ویاند | * | کز بهاری لافد ایشان در دیاند |
۷۵۱ | Q | لاف وا دادِ کرمها میکُند | * | شاخِ رحمت را ز بُن بر میکَنَد |
۷۵۱ | N | لاف وا داد کرمها میکند | * | شاخ رحمت را ز بن بر میکند |
۷۵۲ | Q | راستی پیش آر یا خاموش کن | * | و آنگهان رحمت ببین و نوش کن |
۷۵۲ | N | راستی پیش آر یا خاموش کن | * | و آن گهان رحمت ببین و نوش کن |
۷۵۳ | Q | آن شکم خصمِ سبیلِ او شده | * | دست پنهان در دُعا اندر زده |
۷۵۳ | N | آن شکم خصم سبیل او شده | * | دست پنهان در دعا اندر زده |
۷۵۴ | Q | کای خدا رسوا کن این لافِ لئام | * | تا بجنبد سوی ما رحمِ کرام |
۷۵۴ | N | کای خدا رسوا کن این لاف لئام | * | تا بجنبد سوی ما رحم کرام |
۷۵۵ | Q | مستجاب آمد دعای آن شکم | * | سوزشِ حاجت بزد بیرون عَلَم |
۷۵۵ | N | مستجاب آمد دعای آن شکم | * | سوزش حاجت بزد بیرون علم |
۷۵۶ | Q | گفت حق گر فاسقی و اهلِ صَنَم | * | چون مرا خوانی اجابتها کُنَم |
۷۵۶ | N | گفت حق گر فاسقی و اهل صنم | * | چون مرا خوانی اجابتها کنم |
۷۵۷ | Q | تو دعا را سخت گیر و میشَخُول | * | عاقبت بُرهاندت از دستِ غُول |
۷۵۷ | N | تو دعا را سخت گیر و میشخول | * | عاقبت برهاندت از دست غول |
۷۵۸ | Q | چون شکم خود را بحضرت در سپرد | * | گربه آمد پوستِ آن دُنْبه ببُرد |
۷۵۸ | N | چون شکم خود را به حضرت در سپرد | * | گربه آمد پوست آن دنبه ببرد |
۷۵۹ | Q | از پسِ گربه دویدند او گریخت | * | کودک از ترسِ عتابش رنگ ریخت |
۷۵۹ | N | از پس گربه دویدند او گریخت | * | کودک از ترس عتابش رنگ ریخت |
۷۶۰ | Q | آمد اندر انجمن آن طفلِ خرد | * | آبِ رویِ مردِ لافی را ببُرد |
۷۶۰ | N | آمد اندر انجمن آن طفل خرد | * | آب روی مرد لافی را ببرد |
۷۶۱ | Q | گفت آن دنبه که هر صبحی بدان | * | چرب میکردی لبان و سَبْلتان |
۷۶۱ | N | گفت آن دنبه که هر صبحی بدان | * | چرب میکردی لبان و سبلتان |
۷۶۲ | Q | گربه آمد ناگهانش در ربود | * | بس دویدیم و نکرد آن جهد سود |
۷۶۲ | N | گربه آمد ناگهانش در ربود | * | بس دویدیم و نکرد آن جهد سود |
۷۶۳ | Q | خنده آمد حاضران را از شِگِفت | * | رحمهاشان باز جنبیدن گرفت |
۷۶۳ | N | خنده آمد حاضران را از شگفت | * | رحمهاشان باز جنبیدن گرفت |
۷۶۴ | Q | دعوتش کردند و سیرش داشتند | * | تخمِ رحمت در زمینش کاشتند |
۷۶۴ | N | دعوتش کردند و سیرش داشتند | * | تخم رحمت در زمینش کاشتند |
۷۶۵ | Q | او چو ذوقِ راستی دید از کرام | * | بیتَکُّبر راستی را شد غلام |
۷۶۵ | N | او چو ذوق راستی دید از کرام | * | بیتکبر راستی را شد غلام |
block:3022
۷۶۶ | Q | آن شغالِ رنگ رنگ آمد نهفت | * | بر بنا گوشِ ملامتگر بگفت |
۷۶۶ | N | آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت | * | بر بنا گوش ملامتگر بگفت |
۷۶۷ | Q | بنْگر آخر در من و در رنگِ من | * | یک صنم چون من ندارد خود شَمَن |
۷۶۷ | N | بنگر آخر در من و در رنگ من | * | یک صنم چون من ندارد خود شمن |
۷۶۸ | Q | چون گلستان گشتهام صد رنگ و خوش | * | مر مرا سجده کن از من سَر مکَش |
۷۶۸ | N | چون گلستان گشتهام صد رنگ و خوش | * | مر مرا سجده کن از من سر مکش |
۷۶۹ | Q | کرّ و فرّ و آب و تاب و رنگ بین | * | فَخْرِ دنیا خوان مرا و رُکْنِ دین |
۷۶۹ | N | کر و فر و آب و تاب و رنگ بین | * | فخر دنیا خوان مرا و رکن دین |
۷۷۰ | Q | مَظْهَرِ لطفِ خدایی گشتهام | * | لوحِ شرحِ کبریایی گشتهام |
۷۷۰ | N | مظهر لطف خدایی گشتهام | * | لوح شرح کبریایی گشتهام |
۷۷۱ | Q | ای شغالان هین مخوانیدم شغال | * | کَی شغالی را بود چندین جمال |
۷۷۱ | N | ای شغالان هین مخوانیدم شغال | * | کی شغالی را بود چندین جمال |
۷۷۲ | Q | آن شغالان آمدند آنجا بجمع | * | همچو پروانه بگِرداگِردِ شمع |
۷۷۲ | N | آن شغالان آمدند آن جا به جمع | * | همچو پروانه به گرداگرد شمع |
۷۷۳ | Q | پس چه خوانیمت بگو ای جوهری | * | گفت طاوسِ نرِ چون مُشتری |
۷۷۳ | N | پس چه خوانیمت بگو ای جوهری | * | گفت طاوس نر چون مشتری |
۷۷۴ | Q | پس بگفتندش که طاوسان جان | * | جلوهها دارند اندر گُلِستان |
۷۷۴ | N | پس بگفتندش که طاوسان جان | * | جلوهها دارند اندر گلستان |
۷۷۵ | Q | تو چنان جلوه کنی گفتا که نی | * | بادیه نارفته چون کوبم مِنی |
۷۷۵ | N | تو چنان جلوه کنی گفتا که نی | * | بادیه نارفته چون کوبم منی |
۷۷۶ | Q | بانگِ طاووسان کنی گفتا که لا | * | پس نهای طاووس خواجه بُو ٱلْعَلا |
۷۷۶ | N | بانگ طاوسان کنی گفتا که لا | * | پس نهای طاوس خواجه بو العلا |
۷۷۷ | Q | خلعتِ طاووسان آید ز آسمان | * | کَیْ رسی از رنگ و دعویها بدان |
۷۷۷ | N | خلعت طاوس آید ز آسمان | * | کی رسی از رنگ و دعویها بدان |
block:3023
۷۷۸ | Q | همچو فرعونی مرصَّع کرده ریش | * | برتر از عیسی پریده از خَریش |
۷۷۸ | N | همچو فرعونی مرصع کرده ریش | * | برتر از عیسی پریده از خریش |
۷۷۹ | Q | او هم از نسلِ شغالِ مادهزاد | * | در خُمِ مالی و جاهی در فتاد |
۷۷۹ | N | او هم از نسل شغال ماده زاد | * | در خم مالی و جاهی در فتاد |
۷۸۰ | Q | هرکه دید آن جاه و مالش سجده کرد | * | سجدهٔ افسوسیان را او بخورد |
۷۸۰ | N | هر که دید آن جاه و مالش سجده کرد | * | سجدهی افسوسیان را او بخورد |
۷۸۱ | Q | گشت مَسْتک آن گدای ژَنَده دَلْق | * | از سجود و از تحیّرهای خلق |
۷۸۱ | N | گشت مستک آن گدای ژنده دلق | * | از سجود و از تحیرهای خلق |
۷۸۲ | Q | مال مار آمد که در او زهرهاست | * | و آن قبول و سجدهٔ خلق اژدهاست |
۷۸۲ | N | مال مار آمد که در او زهرهاست | * | و آن قبول و سجدهی خلق اژدهاست |
۷۸۳ | Q | های ای فرعون ناموسی مکن | * | تو شغالی هیچ طاووسی مکن |
۷۸۳ | N | های ای فرعون ناموسی مکن | * | تو شغالی هیچ طاوسی مکن |
۷۸۴ | Q | سوی طاووسان اگر پیدا شوی | * | عاجزی از جلوه و رسوا شوی |
۷۸۴ | N | سوی طاوسان اگر پیدا شوی | * | عاجزی از جلوه و رسوا شوی |
۷۸۵ | Q | موسی و هارون چو طاووسان بُدند | * | پَرِّ جلوه بر سَر و رُویت زدند |
۷۸۵ | N | موسی و هارون چو طاوسان بدند | * | پر جلوه بر سر و رویت زدند |
۷۸۶ | Q | زشتیَت پیدا شد و رسواییَت | * | سَرْنگون افتادی از بالاییَت |
۷۸۶ | N | زشتیات پیدا شد و رسواییات | * | سر نگون افتادی از بالاییات |
۷۸۷ | Q | چون مِحَک دیدی سِیَه گشتی چو قَلْب | * | نقشِ شیری رفت و پیدا گشت کَلْب |
۷۸۷ | N | چون محک دیدی سیه گشتی چو قلب | * | نقش شیری رفت و پیدا گشت کلب |
۷۸۸ | Q | ای سگِ گَرگینِ زشت از حرص و جوش | * | پوستینِ شیر را بر خود مپوش |
۷۸۸ | N | ای سگ گرگین زشت از حرص و جوش | * | پوستین شیر را بر خود مپوش |
۷۸۹ | Q | غُرّهٔ شیرت بخواهد امتحان | * | نقشِ شیر و آنگه اَخلاقِ سگان |
۷۸۹ | N | غرهی شیرت بخواهد امتحان | * | نقش شیر و آن گه اخلاق سگان |
block:3024
۷۹۰ | Q | گفت یزدان مر نبی را در مساق | * | یک نشانی سهلتر ز اهلِ نفاق |
۷۹۰ | N | گفت یزدان مر نبی را در مساق | * | یک نشانی سهلتر ز اهل نفاق |
۷۹۱ | Q | گر منافق زفت باشد نغز و هَوْل | * | وا شناسی مر ورا در لحن و قول |
۷۹۱ | N | گر منافق زفت باشد نغز و هول | * | واشناسی مر و را در لحن و قول |
۷۹۲ | Q | چون سُفالین کوزهها را میخری | * | امتحانی میکنی ای مُشتری |
۷۹۲ | N | چون سفالین کوزهها را میخری | * | امتحانی میکنی ای مشتری |
۷۹۳ | Q | میزنی دستی بر آن کوزه چرا | * | تا شناسی از طنین اِشْکسته را |
۷۹۳ | N | میزنی دستی بر آن کوزه چرا | * | تا شناسی از طنین اشکسته را |
۷۹۴ | Q | بانگِ اشکسته دگرگون میبود | * | بانگ چاووشست پیشش میرود |
۷۹۴ | N | بانگ اشکسته دگرگون میبود | * | بانگ چاووش است پیشش میرود |
۷۹۵ | Q | بانگ میآید که تعریفش کند | * | همچو مَصْدَر فِعْل تصریفش کند |
۷۹۵ | N | بانگ میآید که تعریفش کند | * | همچو مصدر فعل تصریفش کند |
۷۹۶ | Q | چون حدیثَ امتحان رُویی نمود | * | یادم آمد قصهٔ هاروت زود |
۷۹۶ | N | چون حدیث امتحان رویی نمود | * | یادم آمد قصهی هاروت زود |
block:3025
۷۹۷ | Q | پیش ازین ز آن گفته بودیم اندکی | * | خود چه گوییم از هزارانش یکی |
۷۹۷ | N | پیش از این ز آن گفته بودیم اندکی | * | خود چه گوییم از هزارانش یکی |
۷۹۸ | Q | خواستم گفتن در آن تحقیقها | * | تا کنون وا مانْد از تَعویقها |
۷۹۸ | N | خواستم گفتن در آن تحقیقها | * | تا کنون واماند از تعویقها |
۷۹۹ | Q | حملهٔ دیگر ز بسیارش قلیل | * | گفته آید شرحِ یک عُضْوی ز پیل |
۷۹۹ | N | حملهی دیگر ز بسیارش قلیل | * | گفته آید شرح یک عضوی ز پیل |
۸۰۰ | Q | گوش کن هاروت را ماروت را | * | ای غلام و چاکران ما رُوت را |
۸۰۰ | N | گوش کن هاروت را ماروت را | * | ای غلام و چاکران ماروت را |
۸۰۱ | Q | مست بودند از تماشای اله | * | و ز عجایبهای استدراجِ شاه |
۸۰۱ | N | مست بودند از تماشای اله | * | و ز عجایبهای استدراج شاه |
۸۰۲ | Q | این چنین مستیست ز استدراجِ حق | * | تا چه مستیها کند معراجِ حق |
۸۰۲ | N | این چنین مستی است ز استدراج حق | * | تا چه مستیها کند معراج حق |
۸۰۳ | Q | دانهٔ دامش چنین مستی نمود | * | خوانِ اِنعامش چها داند گشود |
۸۰۳ | N | دانهی دامش چنین مستی نمود | * | خوان انعامش چها داند گشود |
۸۰۴ | Q | مست بودند و رهیده از کمند | * | های و هویِ عاشقانه میزدند |
۸۰۴ | N | مست بودند و رهیده از کمند | * | های و هوی عاشقانه میزدند |
۸۰۵ | Q | یک کمین و امتحان در راه بود | * | صَرْصَرش چون کاه کُه را میربود |
۸۰۵ | N | یک کمین و امتحان در راه بود | * | صرصرش چون کاه که را میربود |
۸۰۶ | Q | امتحان میکردشان زیر و زبَر | * | کَیْ بود سرمست را ز اینها خبَر |
۸۰۶ | N | امتحان میکردشان زیر و زبر | * | کی بود سر مست را ز اینها خبر |
۸۰۷ | Q | خندق و میدان بپیشِ او یکیست | * | چاه و خندق پیشِ او خوش مَسْلَکیست |
۸۰۷ | N | خندق و میدان به پیش او یکی است | * | چاه و خندق پیش او خوش مسلکی است |
۸۰۸ | Q | آن بُزِ کوهی بر آن کوهِ بلند | * | بر دَوَد از بهرِ خوردی بیگزند |
۸۰۸ | N | آن بز کوهی بر آن کوه بلند | * | بر دود از بهر خوردی بیگزند |
۸۰۹ | Q | تا علف چیند ببیند ناگهان | * | بازیی دیگر ز حکمِ آسمان |
۸۰۹ | N | تا علف چیند ببیند ناگهان | * | بازیی دیگر ز حکم آسمان |
۸۱۰ | Q | بر کُهی دیگر بر اندازد نظَرْ | * | ماده بُز بیند بر آن کوهِ دگر |
۸۱۰ | N | بر کهی دیگر بر اندازد نظر | * | ماده بز بیند بر آن کوه دگر |
۸۱۱ | Q | چشمِ او تاریک گردد در زمان | * | بر جهد سرمست زین کُه تا بدان |
۸۱۱ | N | چشم او تاریک گردد در زمان | * | بر جهد سر مست زین که تا بدان |
۸۱۲ | Q | آنچنان نزدیک بنْماید ورا | * | که دویدن گردِ بالوعه سرا |
۸۱۲ | N | آن چنان نزدیک بنماید و را | * | که دویدن گرد بالوعه سرا |
۸۱۳ | Q | آن هزاران گز دو گز بنْمایدش | * | تا ز مستی مَیْلِ جَسْتن آیدش |
۸۱۳ | N | آن هزاران گز دو گز بنمایدش | * | تا ز مستی میل جستن آیدش |
۸۱۴ | Q | چونک بجْهد در فتد اندر میان | * | در میانِ هر دو کوهِ بیامان |
۸۱۴ | N | چون که بجهد در فتد اندر میان | * | در میان هر دو کوه بیامان |
۸۱۵ | Q | او ز صیّادان بکُه بگْریخته | * | خود پناهش خونِ او را ریخته |
۸۱۵ | N | او ز صیادان به که بگریخته | * | خود پناهش خون او را ریخته |
۸۱۶ | Q | شِسْته صیّادان میانِ آن دو کوه | * | انتظارِ این قضای باشِکوه |
۸۱۶ | N | شسته صیادان میان آن دو کوه | * | انتظار این قضای باشکوه |
۸۱۷ | Q | باشد اغلب صیدِ این بز همچنین | * | ورنه چالاکست و چست و خصمبین |
۸۱۷ | N | باشد اغلب صید این بز همچنین | * | ور نه چالاک است و چست و خصم بین |
۸۱۸ | Q | رُسْتَم ارچه با سَر و سَبْلت بود | * | دامِ پاگیرش یقین شهوت بود |
۸۱۸ | N | رستم ار چه با سر و سبلت بود | * | دام پا گیرش یقین شهوت بود |
۸۱۹ | Q | همچو من از مستی شهوت ببُر | * | مستی شهوت ببین اندر شُتُر |
۸۱۹ | N | همچو من از مستی شهوت ببر | * | مستی شهوت ببین اندر شتر |
۸۲۰ | Q | باز این مستی شهوت در جهان | * | پیشِ مستی مَلَک دان مُستهان |
۸۲۰ | N | باز این مستی شهوت در جهان | * | پیش مستی ملک دان مستهان |
۸۲۱ | Q | مستی آن مستی این بشْکند | * | او بشهوت التفاتی کَیْ کند |
۸۲۱ | N | مستی آن مستی این بشکند | * | او به شهوت التفاتی کی کند |
۸۲۲ | Q | آب شیرین تا نخوردی آبِ شور | * | خوش بود خوش چون درونِ دیده نور |
۸۲۲ | N | آب شیرین تا نخوردی، آب شور | * | خوش بود خوش چون درون دیده نور |
۸۲۳ | Q | قطرهای از بادههای آسمان | * | بر کَنَد جان را ز مَیْ و ز ساقیان |
۸۲۳ | N | قطرهای از بادههای آسمان | * | بر کند جان را ز می و ز ساقیان |
۸۲۴ | Q | تا چه مستیها بود اَمْلاک را | * | و ز جلالت رُوحهای پاک را |
۸۲۴ | N | تا چه مستیها بود املاک را | * | و ز جلالت روحهای پاک را |
۸۲۵ | Q | که ببُویی دل در آن مَیْ بستهاند | * | خُمِّ بادهٔ این جهان بشْکستهاند |
۸۲۵ | N | که به بویی دل در آن میبستهاند | * | خم بادهی این جهان بشکستهاند |
۸۲۶ | Q | جز مگر آنها که نومیدند و دُور | * | همچو کُفّاری نهفته در قبور |
۸۲۶ | N | جز مگر آنها که نومیدند و دور | * | همچو کفاری نهفته در قبور |
۸۲۷ | Q | ناامید از هر دو عالَم گشتهاند | * | خارهای بینهایت کِشتهاند |
۸۲۷ | N | ناامید از هر دو عالم گشتهاند | * | خارهای بینهایت کشتهاند |
۸۲۸ | Q | پس ز مَسْتیها بگفتند ای دریغ | * | بر زمین باران بدادیمی چو میغ |
۸۲۸ | N | پس ز مستیها بگفتند ای دریغ | * | بر زمین باران بدادیمی چو میغ |
۸۲۹ | Q | گستریدیمی درین بیداد جا | * | عدل و انصاف و عبادات و وفا |
۸۲۹ | N | گستریدیمی در این بیداد جا | * | عدل و انصاف و عبادات و وفا |
۸۳۰ | Q | این بگفتند و قضا میگفت بیست | * | پیشِ پاتان دامِ ناپیدا بَسیست |
۸۳۰ | N | این بگفتند و قضا میگفت بیست | * | پیش پاتان دام ناپیدا بسی است |
۸۳۱ | Q | هین مدَوْ گستاخ در دشتِ بلا | * | هین مران کورانه اندر کَرْبَلا |
۸۳۱ | N | هین مدو گستاخ در دشت بلا | * | هین مران کورانه اندر کربلا |
۸۳۲ | Q | که ز مُوی و استخوانِ هالکان | * | مینیابد راه پایِ سالکان |
۸۳۲ | N | که ز موی و استخوان هالکان | * | مینیابد راه پای سالکان |
۸۳۳ | Q | جملهٔ راه استخوان و موی و پَیْ | * | بس که تیغِ قهر لاشَی کرد شَیْ |
۸۳۳ | N | جملهی راه استخوان و موی و پی | * | بس که تیغ قهر لا شی کرد شی |
۸۳۴ | Q | گفت حق که بندگانِ جُفتِ عَوْن | * | بر زمین آهسته میرانند و هَوْن |
۸۳۴ | N | گفت حق که بندگان جفت عون | * | بر زمین آهسته میرانند و هون |
۸۳۵ | Q | پا برهنه چون رود در خارزار | * | جُز بوَقْفه و فِکرت و پرهیزکار |
۸۳۵ | N | پا برهنه چون رود در خارزار | * | جز به وقفه و فکرت و پرهیزکار |
۸۳۶ | Q | این قضا میگفت لیکن گوششان | * | بسته بود اندر حجابِ جوششان |
۸۳۶ | N | این قضا میگفت لیکن گوششان | * | بسته بود اندر حجاب جوششان |
۸۳۷ | Q | چشمها و گوشها را بستهاند | * | جز مر آنها را که از خود رَسْتهاند |
۸۳۷ | N | چشمها و گوشها را بستهاند | * | جز مر آنها را که از خود رستهاند |
۸۳۸ | Q | جز عنایت کِی گشاید چشم را | * | جز مَحَبَّت کِی نشاند خشم را |
۸۳۸ | N | جز عنایت کی گشاید چشم را | * | جز محبت کی نشاند خشم را |
۸۳۹ | Q | جهدِ بیتوفیق خود کس را مباد | * | در جهان و اللهُ أَعْلَم بِاؐلسَّداد |
۸۳۹ | N | جهد بیتوفیق خود کس را مباد | * | در جهان و الله أعلم بالسداد |
block:3026
۸۴۰ | Q | جهد فرعونی چو بیتوفیق بود | * | هرچه او میدوخت آن تفتیق بود |
۸۴۰ | N | جهد فرعونی چو بیتوفیق بود | * | هر چه او میدوخت آن تفتیق بود |
۸۴۱ | Q | از منجّم بود در حُکمش هزار | * | وز مُعبِّر نیز و ساحر بیشمار |
۸۴۱ | N | از منجم بود در حکمش هزار | * | وز معبر نیز و ساحر بیشمار |
۸۴۲ | Q | مَقْدَمِ موسی نمودندش بخواب | * | که کند فرعون و مُلکش را خراب |
۸۴۲ | N | مقدم موسی نمودندش به خواب | * | که کند فرعون و ملکش را خراب |
۸۴۳ | Q | با مُعبِّر گفت و با اهلِ نجوم | * | چون بود دفعِ خیال و خوابِ شُوم |
۸۴۳ | N | با معبر گفت و با اهل نجوم | * | چون بود دفع خیال و خواب شوم |
۸۴۴ | Q | جمله گفتندش که تدبیری کنیم | * | راهِ زادن را چو رهزن میزنیم |
۸۴۴ | N | جمله گفتندش که تدبیری کنیم | * | راه زادن را چو ره زن میزنیم |
۸۴۵ | Q | تا رسید آن شب که مَوْلِد بود آن | * | رأی این دیدند آن فرعونیان |
۸۴۵ | N | تا رسید آن شب که مولد بود آن | * | رای این دیدند آن فرعونیان |
۸۴۶ | Q | که برون آرند آن روز از پگاه | * | سوی میدان بزم و تختِ پادشاه |
۸۴۶ | N | که برون آرند آن روز از پگاه | * | سوی میدان بزم و تخت پادشاه |
۸۴۷ | Q | الصَّلا ای جمله اِسرائیلیان | * | شاه میخواند شما را ز آن مکان |
۸۴۷ | N | الصلا ای جمله اسرائیلیان | * | شاه میخواند شما را ز آن مکان |
۸۴۸ | Q | تا شما را رُو نماید بینقاب | * | بر شما احسان کند بهرِ ثواب |
۸۴۸ | N | تا شما را رو نماید بینقاب | * | بر شما احسان کند بهر ثواب |
۸۴۹ | Q | کان اسیران را بجز دُوری نبود | * | دیدنِ فرعون دستوری نبود |
۸۴۹ | N | کان اسیران را بجز دوری نبود | * | دیدن فرعون دستوری نبود |
۸۵۰ | Q | گر فتادندی برَه در پیشِ او | * | بهرِ آن یاسه بخُفتندی برُو |
۸۵۰ | N | گر فتادندی به ره در پیش او | * | بهر آن یاسه بخفتندی به رو |
۸۵۱ | Q | یاسه این بُد که نبیند هیچ اسیر | * | درگَه و بیگه لِقای آن امیر |
۸۵۱ | N | یاسه این بد که نبیند هیچ اسیر | * | درگه و بیگه لقای آن امیر |
۸۵۲ | Q | بانگِ چاووشان چو در ره بشْنود | * | تا نبیند رُو بدیواری کند |
۸۵۲ | N | بانگ چاووشان چو در ره بشنود | * | تا نبیند رو به دیواری کند |
۸۵۳ | Q | ور ببیند رُویِ او مُجْرِم بود | * | آنچ بتّر بر سرِ او آن رود |
۸۵۳ | N | ور ببیند روی او مجرم بود | * | آن چه بدتر بر سر او آن رود |
۸۵۴ | Q | بودشان حرصِ لقای مُمْتَنِع | * | چون حریصست آدمی فیما مُنِع |
۸۵۴ | N | بودشان حرص لقای ممتنع | * | چون حریص است آدمی فیما منع |
block:3027
۸۵۵ | Q | ای اسیران سوی میدانگه روید | * | کز شهنشه دیدن و جُودست امید |
۸۵۵ | N | ای اسیران سوی میدانگه روید | * | کز شهنشه دیدن و جود است امید |
۸۵۶ | Q | چون شنیدند مژده اسرائیلیان | * | تشنگان بودند و بس مشتاقِ آن |
۸۵۶ | N | چون شنیدند مژده اسرائیلیان | * | تشنگان بودند و بس مشتاق آن |
۸۵۷ | Q | حیله را خوردند و آن سو تاختند | * | خویشتن را بهرِ جلوه ساختند |
۸۵۷ | N | حیله را خوردند و آن سو تاختند | * | خویشتن را بهر جلوه ساختند |
block:3028
۸۵۸ | Q | همچنان کاینجا مُغولِ حیلهدان | * | گفت میجویم کسی از مِصْریان |
۸۵۸ | N | همچنان کاینجا مغول حیلهدان | * | گفت میجویم کسی از مصریان |
۸۵۹ | Q | مصریان را جمع آرید این طرف | * | تا در آید آنک میباید بکف |
۸۵۹ | N | مصریان را جمع آرید این طرف | * | تا در آید آن که میباید به کف |
۸۶۰ | Q | هرکه میآمد بگفتا نیست این | * | هین در آ خواجه در آن گوشه نشین |
۸۶۰ | N | هر که میآمد بگفتا نیست این | * | هین در آ خواجه در آن گوشه نشین |
۸۶۱ | Q | تا بدین شیوه همه جمع آمدند | * | گردنِ ایشان بدین حیلت زدند |
۸۶۱ | N | تا بدین شیوه همه جمع آمدند | * | گردن ایشان بدین حیلت زدند |
۸۶۲ | Q | شومی آنک سوی بانگِ نماز | * | داعی اللَّه را نبردندی نیاز |
۸۶۲ | N | شومی آن که سوی بانگ نماز | * | داعی اللَّه را نبردندی نیاز |
۸۶۳ | Q | دعوتِ مکّارشان اندر کشید | * | الحَذَر از مکرِ شیطان ای رشید |
۸۶۳ | N | دعوت مکارشان اندر کشید | * | الحذر از مکر شیطان ای رشید |
۸۶۴ | Q | بانگِ درویشان و محتاجان بنوش | * | تا نگیرد بانگِ مُحتالیت گوش |
۸۶۴ | N | بانگ درویشان و محتاجان بنوش | * | تا نگیرد بانگ محتالیت گوش |
۸۶۵ | Q | گر گدایان طامعاند و زِشتخو | * | در شِکَمخواران تو صاحب دل بجُو |
۸۶۵ | N | گر گدایان طامعند و زشت خو | * | در شکم خواران تو صاحب دل بجو |
۸۶۶ | Q | در تگِ دریا گهر با سنگهاست | * | فخرها اندر میانِ ننگهاست |
۸۶۶ | N | در تگ دریا گهر با سنگهاست | * | فخرها اندر میان ننگهاست |
۸۶۷ | Q | پس بجوشیدند اسرائیلیان | * | از پگه تا جانبِ میدان دوان |
۸۶۷ | N | پس بجوشیدند اسرائیلیان | * | از پگه تا جانب میدان دوان |
۸۶۸ | Q | چون بحیلتشان بمیدان بُرد او | * | رُویِ خود بنْمودشان بس تازهرُو |
۸۶۸ | N | چون به حیلتشان بمیدان برد او | * | روی خود بنمودشان بس تازه رو |
۸۶۹ | Q | کرد دلداری و بخششها بداد | * | هم عطا هم وعدهها کرد آن قُباد |
۸۶۹ | N | کرد دل داری و بخششها بداد | * | هم عطا هم وعدهها کرد آن قباد |
۸۷۰ | Q | بعد از آن گفت از برای جانتان | * | جمله در میدان بخسبید امشبان |
۸۷۰ | N | بعد از آن گفت از برای جانتان | * | جمله در میدان بخسبید امشبان |
۸۷۱ | Q | پاسخش دادند که خدمت کنیم | * | گر تو خواهی یک مَه اینجا ساکنیم |
۸۷۱ | N | پاسخش دادند که خدمت کنیم | * | گر تو خواهی یک مه اینجا ساکنیم |
block:3029
۸۷۲ | Q | شَه شبانگه باز آمد شادمان | * | کامشبان حَملست و دُورند از زنان |
۸۷۲ | N | شه شبانگه باز آمد شادمان | * | کامشبان حمل است و دورند از زنان |
۸۷۳ | Q | خازنش عِمْران هم اندر خدمتش | * | هم بشهر آمد قرینِ صحبتش |
۸۷۳ | N | خازنش عمران هم اندر خدمتش | * | هم به شهر آمد قرین صحبتش |
۸۷۴ | Q | گفت ای عمران برین در خُسپ تو | * | هین مرَو سوی زن و صحبت مجُو |
۸۷۴ | N | گفت ای عمران بر این در خسب تو | * | هین مرو سوی زن و صحبت مجو |
۸۷۵ | Q | گفت خُسپم هم برین درگاهِ تو | * | هیچ نَنْدیشم بجز دلخواهِ تو |
۸۷۵ | N | گفت خسبم هم بر این درگاه تو | * | هیچ نندیشم بجز دل خواه تو |
۸۷۶ | Q | بود عمران هم ز اسرائیلیان | * | لیک مر فرعون را دل بود و جان |
۸۷۶ | N | بود عمران هم ز اسرائیلیان | * | لیک مر فرعون را دل بود و جان |
۸۷۷ | Q | کَیْ گمان بُردی که او عِصیان کند | * | آنک خوفِ جانِ فرعون آن کند |
۸۷۷ | N | کی گمان بردی که او عصیان کند | * | آن که خوف جان فرعون آن کند |
block:3030
۸۷۸ | Q | شه برفت و او بر آن درگاه خُفت | * | نیم شب آمد پیِ دیدنْش جُفت |
۸۷۸ | N | شه برفت و او بر آن درگاه خفت | * | نیم شب آمد پی دیدنش جفت |
۸۷۹ | Q | زن برُو افتاد و بوسید آن لبش | * | بر جهانیدش ز خواب اندر شبش |
۸۷۹ | N | زن بر او افتاد و بوسید آن لبش | * | بر جهانیدش ز خواب اندر شبش |
۸۸۰ | Q | گشت بیدار او و زن را دید خوش | * | بوسهباران کرده از لب بر لبش |
۸۸۰ | N | گشت بیدار او و زن را دید خوش | * | بوسه باران کرده از لب بر لبش |
۸۸۱ | Q | گفت عمران این زمان چون آمدی | * | گفت از شوق و قضای ایزدی |
۸۸۱ | N | گفت عمران این زمان چون آمدی | * | گفت از شوق و قضای ایزدی |
۸۸۲ | Q | در کشیدش در کنار از مِهْر مرد | * | بر نیامد با خود آن دَم در نَبَرْد |
۸۸۲ | N | در کشیدش در کنار از مهر مرد | * | بر نیامد با خود آن دم در نبرد |
۸۸۳ | Q | جُفت شد با او امانت را سپُرد | * | پس بگفت ای زن نه این کاریست خُرد |
۸۸۳ | N | جفت شد با او امانت را سپرد | * | پس بگفت ای زن نه این کاری است خرد |
۸۸۴ | Q | آهنی بر سنگ زد زاد آتشی | * | آتشی از شاه و مُلکش کینکَشی |
۸۸۴ | N | آهنی بر سنگ زد زاد آتشی | * | آتشی از شاه و ملکش کین کشی |
۸۸۵ | Q | من چو ابرم تو زمین موسی نبات | * | حق شهِ شطرنج و ما ماتیم مات |
۸۸۵ | N | من چو ابرم تو زمین موسی نبات | * | حق شه شطرنج و ما ماتیم مات |
۸۸۶ | Q | مات و بُرد از شاه میدان ای عروس | * | آن مدان از ما مکن بر ما فسوس |
۸۸۶ | N | مات و برد از شاه میدان ای عروس | * | آن مدان از ما مکن بر ما فسوس |
۸۸۷ | Q | آنچ این فرعون میترسد ازو | * | هست شد این دَم که گشتم جُفتِ تو |
۸۸۷ | N | آن چه این فرعون میترسد از او | * | هست شد این دم که گشتم جفت تو |
block:3031
۸۸۸ | Q | وا مگردان هیچ از اینها دَم مزن | * | تا نیاید بر من و تو صد حَزَن |
۸۸۸ | N | وامگردان هیچ از اینها دم مزن | * | تا نیاید بر من و تو صد حزن |
۸۸۹ | Q | عاقبت پیدا شود آثارِ این | * | چون علامتها رسید ای نازنین |
۸۸۹ | N | عاقبت پیدا شود آثار این | * | چون علامتها رسید ای نازنین |
۸۹۰ | Q | در زمان از سوی میدان نَعرهها | * | میرسید از خلق و پُر میشد هوا |
۸۹۰ | N | در زمان از سوی میدان نعرهها | * | میرسید از خلق و پر میشد هوا |
۸۹۱ | Q | شاه از آن هیبت برون جَست آن زمان | * | پابرهنه کین چه غُلغُلهاست هان |
۸۹۱ | N | شاه از آن هیبت برون جست آن زمان | * | پا برهنه کاین چه غلغلهاست هان |
۸۹۲ | Q | از سوی میدان چه بانگست و غریو | * | کز نهیبش میرمد جنّی و دیو |
۸۹۲ | N | از سوی میدان چه بانگ است و غریو | * | کز نهیبش میرمد جنی و دیو |
۸۹۳ | Q | گفت عمران شاهِ ما را عُمر باد | * | قومِ اسرائیلیانند از تو شاد |
۸۹۳ | N | گفت عمران شاه ما را عمر باد | * | قوم اسرائیلیاناند از تو شاد |
۸۹۴ | Q | از عطای شاه شادی میکنند | * | رقص میآرند و کفها میزنند |
۸۹۴ | N | از عطای شاه شادی میکنند | * | رقص میآرند و کفها میزنند |
۸۹۵ | Q | گفت باشد کین بود امّا و لیک | * | وهم و اندیشه مرا پُر کرد نیک |
۸۹۵ | N | گفت باشد کاین بود اما و لیک | * | وهم و اندیشه مرا پر کرد نیک |
block:3032
۸۹۶ | Q | این صدا جانِ مرا تَغْییر کرد | * | از غم و اندوهِ تلخم پیر کرد |
۸۹۶ | N | این صدا جان مرا تغییر کرد | * | از غم و اندوه تلخم پیر کرد |
۸۹۷ | Q | پیش میآمد سپس میرفت شه | * | جمله شب او همچو حامل وقتِ زَه |
۸۹۷ | N | پیش میآمد سپس میرفت شه | * | جمله شب او همچو حامل وقت زه |
۸۹۸ | Q | هر زمان میگفت ای عمران مرا | * | سخت از جا بُرده است این نعرهها |
۸۹۸ | N | هر زمان میگفت ای عمران مرا | * | سخت از جا برده است این نعرهها |
۸۹۹ | Q | زَهْره نه عمرانِ مسکین را که تا | * | باز گوید اختلاطِ جفت را |
۸۹۹ | N | زهره نی عمران مسکین را که تا | * | باز گوید اختلاط جفت را |
۹۰۰ | Q | که زنِ عمران بعمران در خزید | * | تا که شد استارهٔ موسی پدید |
۹۰۰ | N | که زن عمران به عمران در خزید | * | تا که شد استارهی موسی پدید |
۹۰۱ | Q | هر پَیَمبر که در آید در رَحِم | * | نَجْمِ او بر چرخ گردد مُنْتَجِم |
۹۰۱ | N | هر پیمبر که در آید در رحم | * | نجم او بر چرخ گردد منتجم |
block:3033
۹۰۲ | Q | بر فلک پیدا شد آن استارهاش | * | کوری فرعون و مکر و چارهاش |
۹۰۲ | N | بر فلک پیدا شد آن استارهاش | * | کوری فرعون و مکر و چارهاش |
۹۰۳ | Q | روز شد گفتش که ای عمران بَرُو | * | واقفِ آن غلغل و آن بانگ شَوْ |
۹۰۳ | N | روز شد گفتش که ای عمران برو | * | واقف آن غلغل و آن بانگ شو |
۹۰۴ | Q | راند عمران جانبِ میدان و گفت | * | این چه غُلْغل بود شاهنشه نخفت |
۹۰۴ | N | راند عمران جانب میدان و گفت | * | این چه غلغل بود شاهنشه نخفت |
۹۰۵ | Q | هر مُنَجَّم سَرْبرهنه جامه چاک | * | همچو اصحابِ عَزا بوسید خاک |
۹۰۵ | N | هر منجم سر برهنه جامه چاک | * | همچو اصحاب عزا بوسید خاک |
۹۰۶ | Q | همچو اصحابِ عزا آوازشان | * | بُد گرفته از فغان و سازشان |
۹۰۶ | N | همچو اصحاب عزا آوازشان | * | بد گرفته از فغان و سازشان |
۹۰۷ | Q | ریش و مُو بر کَنده رُو بدْریدگان | * | خاک بر سر کرده پُر خون دیدگان |
۹۰۷ | N | ریش و مو بر کنده رو بدریدگان | * | خاک بر سر کرده پر خون دیدهگان |
۹۰۸ | Q | گفت خیرست این چه آشوبست و حال | * | بَد نشانی میدهد منحوس سال |
۹۰۸ | N | گفت خیر است این چه آشوب است و حال | * | بد نشانی میدهد منحوس سال |
۹۰۹ | Q | عذر آوردند و گفتند ای امیر | * | کرد ما را دستِ تقدیرش اسیر |
۹۰۹ | N | عذر آوردند و گفتند ای امیر | * | کرد ما را دست تقدیرش اسیر |
۹۱۰ | Q | این همه کردیم و دولت تیره شد | * | دشمنِ شه هست گشت و چیره شد |
۹۱۰ | N | این همه کردیم و دولت تیره شد | * | دشمن شه هست گشت و چیره شد |
۹۱۱ | Q | شب ستارهٔ آن پسر آمد عیان | * | کوری ما بر جَبینِ آسمان |
۹۱۱ | N | شب ستارهی آن پسر آمد عیان | * | کوری ما بر جبین آسمان |
۹۱۲ | Q | زد ستارهٔ آن پَیَمبر بر سما | * | ما ستارهبار گشتیم از بُکا |
۹۱۲ | N | زد ستارهی آن پیمبر بر سما | * | ما ستاره بار گشتیم از بکا |
۹۱۳ | Q | با دلِ خوش شاد عمران وز نفاق | * | دست بر سر میبرد کاه اؐلْفِراق |
۹۱۳ | N | با دل خوش شاد عمران و ز نفاق | * | دست بر سر میبرد کاه الفراق |
۹۱۴ | Q | کرد عمران خویش پُر خشم و تُرُش | * | رفت چون دیوانگان بیعقل و هُش |
۹۱۴ | N | کرد عمران خویش پر خشم و ترش | * | رفت چون دیوانگان بیعقل و هش |
۹۱۵ | Q | خویشتن را اعجمی کرد و براند | * | گفتهای بس خَشِن بر جمع خواند |
۹۱۵ | N | خویشتن را اعجمی کرد و براند | * | گفتهای بس خشن بر جمع خواند |
۹۱۶ | Q | خویشتن را تُرْش و غمگین ساخت او | * | نردهای بازگونه باخت او |
۹۱۶ | N | خویشتن را ترش و غمگین ساخت او | * | نردهای باژگونه باخت او |
۹۱۷ | Q | گفتشان شاهِ مرا بفْریفتید | * | از خیانت وز طمع نشْکیفتید |
۹۱۷ | N | گفتشان شاه مرا بفریفتید | * | از خیانت و ز طمع نشکیفتید |
۹۱۸ | Q | سوی میدان شاه را انگیختید | * | آبِ رویِ شاهِ ما را ریختید |
۹۱۸ | N | سوی میدان شاه را انگیختید | * | آب روی شاه ما را ریختید |
۹۱۹ | Q | دست بر سینه زدید اندر ضمان | * | شاه را ما فارغ آریم از غمان |
۹۱۹ | N | دست بر سینه زدید اندر ضمان | * | شاه را ما فارغ آریم از غمان |
۹۲۰ | Q | شاه هم بشْنید و گفت ای خاینان | * | من بر آویزم شما را بیامان |
۹۲۰ | N | شاه هم بشنید و گفت ای خاینان | * | من بر آویزم شما را بیامان |
۹۲۱ | Q | خویش را در مُضْحَکه انداختم | * | مالها با دشمنان درباختم |
۹۲۱ | N | خویش را در مضحکه انداختم | * | مالها با دشمنان درباختم |
۹۲۲ | Q | تا که امشب جمله اسرائیلیان | * | دُور ماندند از ملاقاتِ زنان |
۹۲۲ | N | تا که امشب جمله اسرائیلیان | * | دور ماندند از ملاقات زنان |
۹۲۳ | Q | مال رفت و آبِ رُو و کارْ خام | * | این بود یاری و افعالِ کرام |
۹۲۳ | N | مال رفت و آب رو و کار خام | * | این بود یاری و افعال کرام |
۹۲۴ | Q | سالها اِدْرار و خلعت میبَرید | * | مَملکتها را مسلَّم میخورید |
۹۲۴ | N | سالها ادرار و خلعت میبرید | * | مملکتها را مسلم میخورید |
۹۲۵ | Q | رایتان این بود و فرهنگ و نُجوم | * | طبل خوارانید و مکّارید و شوم |
۹۲۵ | N | رایتان این بود و فرهنگ و نجوم | * | طبل خوارانید و مکارید و شوم |
۹۲۶ | Q | من شما را بر دَرَم و آتش زنم | * | بینی و گوش و لبانتان بر کَنَم |
۹۲۶ | N | من شما را بر درم و آتش زنم | * | بینی و گوش و لبانتان بر کنم |
۹۲۷ | Q | من شما را هیزمِ آتش کنم | * | عیشِ رفته بر شما ناخوش کنم |
۹۲۷ | N | من شما را هیزم آتش کنم | * | عیش رفته بر شما ناخوش کنم |
۹۲۸ | Q | سجده کردند و بگفتند ای خدیو | * | گر یکی کرَّت ز ما چَرْبید دیو |
۹۲۸ | N | سجده کردند و بگفتند ای خدیو | * | گر یکی کرت ز ما چربید دیو |
۹۲۹ | Q | سالها دفعِ بلاها کردهایم | * | وَهْم حیران ز آنچ ماها کردهایم |
۹۲۹ | N | سالها دفع بلاها کردهایم | * | وهم حیران ز آن چه ماها کردهایم |
۹۳۰ | Q | فَوْت شد از ما و حَمْلش شد پَدید | * | نُطفهاش جَسْت و رَحِم اندر خزید |
۹۳۰ | N | فوت شد از ما و حملش شد پدید | * | نطفهاش جست و رحم اندر خزید |
۹۳۱ | Q | لیک استِغْفارِ این روزِ وِلاد | * | ما نگه داریم ای شاه و قُباد |
۹۳۱ | N | لیک استغفار این روز ولاد | * | ما نگه داریم ای شاه و قباد |
۹۳۲ | Q | روزِ میلادش رَصَد بندیم ما | * | تا نگردد فوت و نجْهد این قضا |
۹۳۲ | N | روز میلادش رصد بندیم ما | * | تا نگردد فوت و نجهد این قضا |
۹۳۳ | Q | گر نداریم این نگه ما را بکُش | * | ای غلام رایِ تو افکار و هُش |
۹۳۳ | N | گر نداریم این نگه ما را بکش | * | ای غلام رای تو افکار و هش |
۹۳۴ | Q | تا بنُه مَه میشمرد او روز روز | * | تا نپرَّد تیرِ حکمِ خَصمدوز |
۹۳۴ | N | تا به نه مه میشمرد او روز روز | * | تا نپرد تیر حکم خصم دوز |
۹۳۵ | Q | چون مکان و لامکان حمله برد | * | سر نگون آید ز خون خود خورد |
۹۳۵ | N | بر قضا هرک او شبیخون آورد | * | سر نگون آید ز خون خود خورد |
۹۳۶ | Q | چون زمین با آسمان خصمی کند | * | شوره گردد سر ز مَرْگی بر زند |
۹۳۶ | N | چون زمین با آسمان خصمی کند | * | شوره گردد سر ز مرگی بر زند |
۹۳۷ | Q | نقش با نقّاش پنجه میزند | * | سَبْلتان و ریشِ خود بر میکَنَد |
۹۳۷ | N | نقش با نقاش پنجه میزند | * | سبلتان و ریش خود بر میکند |
block:3034
۹۳۸ | Q | بعدِ نُه مَه شه برون آورد تخت | * | سوی میدان و منادی کرد سخت |
۹۳۸ | N | بعد نه مه شه برون آورد تخت | * | سوی میدان و منادی کرد سخت |
۹۳۹ | Q | کای زنان با طفلکان میدان روید | * | جمله اسرائیلیان بیرون شوید |
۹۳۹ | N | کای زنان با طفلکان میدان روید | * | جمله اسرائیلیان بیرون شوید |
۹۴۰ | Q | آنچنانک پار مردان را رسید | * | خلعت و هر کس از ایشان زر کشید |
۹۴۰ | N | آن چنان که پار مردان را رسید | * | خلعت و هر کس از ایشان زر کشید |
۹۴۱ | Q | هین زنان امسالِ اقبال شماست | * | تا بیابد هر کسی چیزی که خواست |
۹۴۱ | N | هین زنان امسال اقبال شماست | * | تا بیابد هر کسی چیزی که خواست |
۹۴۲ | Q | مر زنان را خلعت و صِلَّت دهد | * | کودکان را هم کلاهِ زر نهد |
۹۴۲ | N | مر زنان را خلعت و صلت دهد | * | کودکان را هم کلاه زر نهد |
۹۴۳ | Q | هرکه او این ماه زاییدهست هین | * | گنجها گیرید از شاهِ مَکین |
۹۴۳ | N | هر که او این ماه زاییده ست هین | * | گنجها گیرید از شاه مکین |
۹۴۴ | Q | آن زنان با طفلکان بیرون شدند | * | شادمان تا خیمهٔ شه آمدند |
۹۴۴ | N | آن زنان با طفلکان بیرون شدند | * | شادمان تا خیمهی شه آمدند |
۹۴۵ | Q | هر زن نَوْزاده بیرون شد ز شهر | * | سوی میدان غافل از دستان و قهر |
۹۴۵ | N | هر زن نو زاده بیرون شد ز شهر | * | سوی میدان غافل از دستان و قهر |
۹۴۶ | Q | چون زنان جمله بدو گِرْد آمدند | * | هرچه بود آن نر ز مادر بِسْتدند |
۹۴۶ | N | چون زنان جمله بدو گرد آمدند | * | هر چه بود آن نر ز مادر بستدند |
۹۴۷ | Q | سر بریدندش که اینست احتیاط | * | تا نرُوید خَصْم و نَفْزاید خُباط |
۹۴۷ | N | سر بریدندش که این است احتیاط | * | تا نروید خصم و نفزاید خباط |
block:3035
۹۴۸ | Q | خود زنِ عمران که موسی بُرده بود | * | دامن اندر چید از آن آشوب و دود |
۹۴۸ | N | خود زن عمران که موسی برده بود | * | دامن اندرچید از آن آشوب و دود |
۹۴۹ | Q | آن زنانِ قابله در خانهها | * | بهرِ جاسوسی فرستاد آن دغا |
۹۴۹ | N | آن زنان قابله در خانهها | * | بهر جاسوسی فرستاد آن دغا |
۹۵۰ | Q | غَمْز کردندش که اینجا کودکیست | * | نامد او مَیْدان که در وهم و شکیست |
۹۵۰ | N | غمز کردندش که اینجا کودکی است | * | نامد او میدان که در وهم و شکی است |
۹۵۱ | Q | اندرین کوچه یکی زیبا زنیست | * | کودکی دارد و لیکن پُر فَنیست |
۹۵۱ | N | اندر این کوچه یکی زیبا زنی است | * | کودکی دارد و لیکن پر فنی است |
۹۵۲ | Q | پس عَوانان آمدند او طفل را | * | در تَنُور انداخت از امرِ خدا |
۹۵۲ | N | پس عوانان آمدند او طفل را | * | در تنور انداخت از امر خدا |
۹۵۳ | Q | وحی آمد سوی زن ز آن با خَبَر | * | که ز اصلِ آن خلیلست این پسر |
۹۵۳ | N | وحی آمد سوی زن ز آن با خبر | * | که ز اصل آن خلیل است این پسر |
۹۵۴ | Q | عصمتِ یا نَارُ کُونِی بَارِدَا | * | لا تَکُونَ النّارُ حَرًّا شارِدا |
۹۵۴ | N | عصمت یا نار کونی باردا | * | لا تکون النار حرا شاردا |
۹۵۵ | Q | زن بوَحْی انداخت او را در شَرَر | * | بر تنِ موسی نکرد آتش اثر |
۹۵۵ | N | زن به وحی انداخت او را در شرر | * | بر تن موسی نکرد آتش اثر |
۹۵۶ | Q | پس عوانان بیمراد آن سو شدند | * | باز غمَّازان کز آن واقف بُدند |
۹۵۶ | N | پس عوانان بیمراد آن سو شدند | * | باز غمازان کز آن واقف بدند |
۹۵۷ | Q | با عوانان ماجرا برداشتند | * | پیشِ فرعون از برای دانگِ چند |
۹۵۷ | N | با عوانان ماجرا برداشتند | * | پیش فرعون از برای دانگ چند |
۹۵۸ | Q | کای عوانان باز گردید آن طرف | * | نیک نیکو بنْگرید اندر غُرَف |
۹۵۸ | N | کای عوانان باز گردید آن طرف | * | نیک نیکو بنگرید اندر غرف |
block:3036
۹۵۹ | Q | باز وَحْی آمد که در آبش فگن | * | رُوی در اومید دار و مُو مکَن |
۹۵۹ | N | باز وحی آمد که در آبش فگن | * | روی در اومید دار و مو مکن |
۹۶۰ | Q | در فگن در نیلش و کُن اعتماد | * | من ترا با وَیْ رسانم رُو سپید |
۹۶۰ | N | در فگن در نیلش و کن اعتماد | * | من ترا با وی رسانم رو سپید |
۹۶۱ | Q | این سخن پایان ندارد مکرهاش | * | جمله میپیچید هم در ساق و پاش |
۹۶۱ | N | این سخن پایان ندارد مکرهاش | * | جمله میپیچید هم در ساق و پاش |
۹۶۲ | Q | صد هزاران طفل میکُشت او برون | * | موسی اندر صدرِ خانه در درون |
۹۶۲ | N | صد هزاران طفل میکشت او برون | * | موسی اندر صدر خانه در درون |
۹۶۳ | Q | از جُنون میکُشت هر جا بُد جَنین | * | از حِیَل آن کورچشمِ دُورْبین |
۹۶۳ | N | از جنون میکشت هر جا بد جنین | * | از حیل آن کور چشم دور بین |
۹۶۴ | Q | اژدها بُد مکرِ فرعونِ عَنود | * | مکرِ شاهانِ جهان را خورده بود |
۹۶۴ | N | اژدها بد مکر فرعون عنود | * | مکر شاهان جهان را خورده بود |
۹۶۵ | Q | لیک ازو فرعونتر آمد پَدید | * | هم ورا هم مکرِ او را در کشید |
۹۶۵ | N | لیک از او فرعونتر آمد پدید | * | هم و را هم مکر او را در کشید |
۹۶۶ | Q | اژدها بود و عصا شد اژدها | * | این بخورد آن را بتوفیق خدا |
۹۶۶ | N | اژدها بود و عصا شد اژدها | * | این بخورد آن را به توفیق خدا |
۹۶۷ | Q | دست شد بالای دست این تا کجا | * | تا بیَزْدان که إلَیهِ اؐلْمُنْتَهَی |
۹۶۷ | N | دست شد بالای دست این تا کجا | * | تا به یزدان که إلیه المنتهی |
۹۶۸ | Q | کان یکی دریاست بیغَوْر و کران | * | جمله دریاها چو سیلی پیشِ آن |
۹۶۸ | N | کان یکی دریاست بیغور و کران | * | جمله دریاها چو سیلی پیش آن |
۹۶۹ | Q | حیلهها و چارهها گر اژدهاست | * | پیشِ إلَّا اللَُّه آنها جمله لاست |
۹۶۹ | N | حیلهها و چارهها گر اژدهاست | * | پیش إلا اللَّه آنها جمله لاست |
۹۷۰ | Q | چون رسید اینجا بیانم سَر نهاد | * | محو شد و اؐللهُ أَعْلَم بِالرَّشاد |
۹۷۰ | N | چون رسید اینجا بیانم سر نهاد | * | محو شد و الله اعلم بالرشاد |
۹۷۱ | Q | آنچ در فرعون بود اندر تو هَست | * | لیک اژْدَرهات محبوسِ چَهَست |
۹۷۱ | N | آن چه در فرعون بود آن در تو هست | * | لیک اژدرهات محبوس چه است |
۹۷۲ | Q | ای دریغ این جمله احوالِ توست | * | تو بر آن فرعون بر خواهیش بَست |
۹۷۲ | N | ای دریغ این جمله احوال تو است | * | تو بر آن فرعون بر خواهیش بست |
۹۷۳ | Q | گر ز تو گویند وَحْشت زایدت | * | ور ز دیگر آفسان بنْمایدت |
۹۷۳ | N | گر ز تو گویند وحشت زایدت | * | ور ز دیگر آن فسانه آیدت |
۹۷۴ | Q | چه خرابت میکند نفسِ لعین | * | دُور میاندازدت سخت این قرین |
۹۷۴ | N | چه خرابت میکند نفس لعین | * | دور میاندازدت سخت این قرین |
۹۷۵ | Q | آتشت را هیزم فرعون نیست | * | ورنه چون فرعون او شُعلهزَنیست |
۹۷۵ | N | آتشت را هیزم فرعون نیست | * | ور نه چون فرعون او شعله زنی است |
block:3037
۹۷۶ | Q | یک حکایت بشنو از تاریخگوی | * | تا بَری زین رازِ سَرْپوشیده بُوی |
۹۷۶ | N | یک حکایت بشنو از تاریخ گوی | * | تا بری زین راز سر پوشیده بوی |
۹۷۷ | Q | مارگیری رفت سوی کوهسار | * | تا بگیرد او باَفْسونهاش مار |
۹۷۷ | N | مارگیری رفت سوی کوهسار | * | تا بگیرد او به افسونهاش مار |
۹۷۸ | Q | گر گِران و گر شتابنده بود | * | آنک جویندهست یابنده بود |
۹۷۸ | N | گر گران و گر شتابنده بود | * | آن که جوینده ست یابنده بود |
۹۷۹ | Q | در طلب زن دایما تو هر دو دست | * | که طلب در راه نیکو رَهْبَرست |
۹۷۹ | N | در طلب زن دایما تو هر دو دست | * | که طلب در راه نیکو رهبر است |
۹۸۰ | Q | لنگ و لُوک و خُفتهشَکْل و بیادب | * | سوی او میغیژ و او را میطلب |
۹۸۰ | N | لنگ و لوک و خفته شکل و بیادب | * | سوی او میغیژ و او را میطلب |
۹۸۱ | Q | گَه بگفت و گَه بخاموشی و گَه | * | بُوی کردن گیر هر سو بُویِ شَه |
۹۸۱ | N | گه بگفت و گه به خاموشی و گه | * | بوی کردن گیر هر سو بوی شه |
۹۸۲ | Q | گفت آن یعقوب با اولادِ خویش | * | جُستنِ یوسف کُنید از حَدّ بیش |
۹۸۲ | N | گفت آن یعقوب با اولاد خویش | * | جستن یوسف کنید از حد بیش |
۹۸۳ | Q | هر حِسِ خود را در این جُستن بجِد | * | هر طرف رانید شکلِ مُسْتَعِد |
۹۸۳ | N | هر حس خود را در این جستن به جد | * | هر طرف رانید شکل مستعد |
۹۸۴ | Q | گفت از رَوْحِ خدا لا تَیْأَسُوا | * | همچو گم کرده پسر رَو سو بسو |
۹۸۴ | N | گفت از روح خدا لا تَیْأَسُوا | * | همچو گم کرده پسر رو سو به سو |
۹۸۵ | Q | از رهِ حِسِّ دهان پُرسان شوید | * | گوش را بر چارراهِ آن نهید |
۹۸۵ | N | از ره حس دهان پرسان شوید | * | گوش را بر چار راه آن نهید |
۹۸۶ | Q | هر کجا بُویِ خوش آید بُو بَرید | * | سوی آن سِر کاشنای آن سَرید |
۹۸۶ | N | هر کجا بوی خوش آید بو برید | * | سوی آن سر کاشنای آن سرید |
۹۸۷ | Q | هر کجا لطفی ببینی از کسی | * | سوی اصلِ لطف ره یابی عَسی |
۹۸۷ | N | هر کجا لطفی ببینی از کسی | * | سوی اصل لطف ره یابی عسی |
۹۸۸ | Q | این همه خوشها ز دریاییست ژرف | * | جُزْو را بگْذار و بر کُل دار طَرْف |
۹۸۸ | N | این همه جوها ز دریایی است ژرف | * | جزو را بگذار و بر کل دار طرف |
۹۸۹ | Q | جنگهای خلق بهرِ خوبیَست | * | برگِ بیبرگی نشانِ طُوبیَست |
۹۸۹ | N | جنگهای خلق بهر خوبی است | * | برگ بیبرگی نشان طوبی است |
۹۹۰ | Q | خشمهای خلق بهرِ آشتیست | * | دامِ راحت دایما بیراحتیست |
۹۹۰ | N | خشمهای خلق بهر آشتی است | * | دام راحت دایما بیراحتی است |
۹۹۱ | Q | هر زدن بهرِ نوازش را بود | * | هر گِله از شُکر آگه میکند |
۹۹۱ | N | هر زدن بهر نوازش را بود | * | هر گله از شکر آگه میکند |
۹۹۲ | Q | بُوی بَر از جُزْو تا کُلّ ای کریم | * | بوی بَر از ضِدّ تا ضِدّ ای حکیم |
۹۹۲ | N | بوی بر از جزو تا کل ای کریم | * | بوی بر از ضد تا ضد ای حکیم |
۹۹۳ | Q | جنگها میآشتی آرد دُرُست | * | مارگیر از بهرِ یاری مار جُست |
۹۹۳ | N | جنگها میآشتی آرد درست | * | مارگیر از بهر یاری مار جست |
۹۹۴ | Q | بهرِ یاری مار جوید آدمی | * | غم خورد بهرِ حریفِ بیغمی |
۹۹۴ | N | بهر یاری مار جوید آدمی | * | غم خورد بهر حریف بیغمی |
۹۹۵ | Q | او همیجُستی یکی ماری شگرف | * | گِرْدِ کوهستان و در ایّامِ برف |
۹۹۵ | N | او همیجستی یکی ماری شگرف | * | گرد کوهستان و در ایام برف |
۹۹۶ | Q | اژدهایی مرده دید آنجا عظیم | * | که دلش از شکلِ او شد پُر ز بیم |
۹۹۶ | N | اژدهایی مرده دید آن جا عظیم | * | که دلش از شکل او شد پر ز بیم |
۹۹۷ | Q | مارگیر اندر زمستانِ شدید | * | مار میجُست اژدهایی مرده دید |
۹۹۷ | N | مارگیر اندر زمستان شدید | * | مار میجست اژدهایی مرده دید |
۹۹۸ | Q | مارگیر از بهرِ حیرانی خلق | * | مار گیرد اینْت نادانی خلق |
۹۹۸ | N | مارگیر از بهر حیرانی خلق | * | مار گیرد اینت نادانی خلق |
۹۹۹ | Q | آدمی کوهیست چون مفتون شود | * | کوه اندر مار حیران چون شود |
۹۹۹ | N | آدمی کوهی است چون مفتون شود | * | کوه اندر مار حیران چون شود |
۱۰۰۰ | Q | خویشتن نشْناخت مسکین آدمی | * | از فُزونی آمد و شد در کمی |
۱۰۰۰ | N | خویشتن نشناخت مسکین آدمی | * | از فزونی آمد و شد در کمی |
۱۰۰۱ | Q | خویشتن را آدمی ارزان فروخت | * | بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت |
۱۰۰۱ | N | خویشتن را آدمی ارزان فروخت | * | بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت |
۱۰۰۲ | Q | صد هزاران مار و کُه حیران اوست | * | او چرا حیران شُدهست و مارْدوست |
۱۰۰۲ | N | صد هزاران مار و که حیران اوست | * | او چرا حیران شده ست و مار دوست |
۱۰۰۳ | Q | مارگیر آن اژدها را بر گرفت | * | سوی بغداد آمد از بهرِ شگفت |
۱۰۰۳ | N | مارگیر آن اژدها را بر گرفت | * | سوی بغداد آمد از بهر شگفت |
۱۰۰۴ | Q | اژدهایی چون سُتونِ خانهای | * | میکشیدش از پیِ دانگانهای |
۱۰۰۴ | N | اژدهایی چون ستون خانهای | * | میکشیدش از پی دانگانهای |
۱۰۰۵ | Q | کاژدهای مردهای آوردهام | * | در شکارش من جگرها خوردهام |
۱۰۰۵ | N | کاژدهای مردهای آوردهام | * | در شکارش من جگرها خوردهام |
۱۰۰۶ | Q | او همی مرده گمان بُردش ولیک | * | زنده بود و او ندیدش نیک نیک |
۱۰۰۶ | N | او همی مرده گمان بردش و لیک | * | زنده بود و او ندیدش نیک نیک |
۱۰۰۷ | Q | او ز سَرْماها و برف افسرده بود | * | زنده بود و شکلِ مرده مینمود |
۱۰۰۷ | N | او ز سرماها و برف افسرده بود | * | زنده بود و شکل مرده مینمود |
۱۰۰۸ | Q | عالَم افسردهست و نامِ او جَماد | * | جامد افسرده بُوَد ای اوستاد |
۱۰۰۸ | N | عالم افسرده ست و نام او جماد | * | جامد افسرده بود ای اوستاد |
۱۰۰۹ | Q | باش تا خورشیدِ حَشْر آید عیان | * | تا ببینی جُنبشِ جسمِ جهان |
۱۰۰۹ | N | باش تا خورشید حشر آید عیان | * | تا ببینی جنبش جسم جهان |
۱۰۱۰ | Q | چون عصای موسی اینجا مار شد | * | عقل را از ساکنان اِخبار شد |
۱۰۱۰ | N | چون عصای موسی اینجا مار شد | * | عقل را از ساکنان اخبار شد |
۱۰۱۱ | Q | پارهٔ خاکِ ترا چون مَرْد ساخت | * | خاکها را جملگی شاید شناخت |
۱۰۱۱ | N | پارهی خاک ترا چون مرد ساخت | * | خاکها را جملگی شاید شناخت |
۱۰۱۲ | Q | مرده زین سُواَند وز آن سُو زندهاند | * | خامُش اینجا و آن طرف گویندهاند |
۱۰۱۲ | N | مرده زین سویند وز آن سو زندهاند | * | خامش اینجا و آن طرف گویندهاند |
۱۰۱۳ | Q | چون از آن سُوشان فرستد سوی ما | * | آن عصا گردد سوی ما اژدها |
۱۰۱۳ | N | چون از آن سوشان فرستد سوی ما | * | آن عصا گردد سوی ما اژدها |
۱۰۱۴ | Q | کوهها هم لَحْنِ داودی کند | * | جوهرِ آهن بکف مومی بود |
۱۰۱۴ | N | کوهها هم لحن داودی کند | * | جوهر آهن به کف مومی بود |
۱۰۱۵ | Q | باد حمّالِ سلیمانی شود | * | بحر با موسی سخندانی شود |
۱۰۱۵ | N | باد حمال سلیمانی شود | * | بحر با موسی سخن دانی شود |
۱۰۱۶ | Q | ماه با احمد اشارتبین شود | * | استُن حنّانه آید در رشَد |
۱۰۱۶ | N | ماه با احمد اشارت بین شود | * | نار ابراهیم را نسرین شود |
۱۰۱۷ | Q | no data | * | no data |
۱۰۱۷ | N | خاک قارون را چو ماری در کشد | * | استن حنانه آید در رشد |
۱۰۱۸ | Q | سنگ بر احمد سلامی میکند | * | کوه یَحْیَی را پیامی میکند |
۱۰۱۸ | N | سنگ بر احمد سلامی میکند | * | کوه یحیی را پیامی میکند |
۱۰۱۹ | Q | ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم | * | با شما نامَحْرَمان ما خامُشیم |
۱۰۱۹ | N | ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم | * | با شما نامحرمان ما خامشیم |
۱۰۲۰ | Q | چون شما سوی جَمادی میروید | * | مَحْرَمِ جانِ جَمادان چون شوید |
۱۰۲۰ | N | چون شما سوی جمادی میروید | * | محرم جان جمادان چون شوید |
۱۰۲۱ | Q | از جمادی عالَمِ جانها روید | * | غُلغُلِ اجزای عالم بشْنوید |
۱۰۲۱ | N | از جمادی عالم جانها روید | * | غلغل اجزای عالم بشنوید |
۱۰۲۲ | Q | فاش تسبیحِ جمادات آیدت | * | وسوسهٔ تاویلها نرْبایدت |
۱۰۲۲ | N | فاش تسبیح جمادات آیدت | * | وسوسهی تاویلها نربایدت |
۱۰۲۳ | Q | چون ندارد جانِ تو قندیلها | * | بهرِ بینش کردهای تاویلها |
۱۰۲۳ | N | چون ندارد جان تو قندیلها | * | بهر بینش کرده ای تاویلها |
۱۰۲۴ | Q | که غَرَض تسبیحِ ظاهر کَی بود | * | دعوی دیدن خیالِ غَیْ بود |
۱۰۲۴ | N | که غرض تسبیح ظاهر کی بود | * | دعوی دیدن خیال غی بود |
۱۰۲۵ | Q | بلک مر بیننده را دیدارِ آن | * | وقتِ عِبْرت میکند تسبیحخوان |
۱۰۲۵ | N | بلکه مر بیننده را دیدار آن | * | وقت عبرت میکند تسبیح خوان |
۱۰۲۶ | Q | پس چو از تسبیح یادت میدهد | * | آن دلالت همچو گفتن میبود |
۱۰۲۶ | N | پس چو از تسبیح یادت میدهد | * | آن دلالت همچو گفتن میبود |
۱۰۲۷ | Q | این بود تاویلِ اهلِ اعتزال | * | و آنِ آنکس کو ندارد نورِ حال |
۱۰۲۷ | N | این بود تاویل اهل اعتزال | * | و آن آن کس کاو ندارد نور حال |
۱۰۲۸ | Q | چون ز حِس بیرون نیامد آدمی | * | باشد از تصویرِ غیبی اعجمی |
۱۰۲۸ | N | چون ز حس بیرون نیامد آدمی | * | باشد از تصویر غیبی اعجمی |
۱۰۲۹ | Q | این سخن پایان ندارد مارگیر | * | میکشید آن مار را با صد زحیر |
۱۰۲۹ | N | این سخن پایان ندارد مارگیر | * | میکشید آن مار را با صد زحیر |
۱۰۳۰ | Q | تا ببغداد آمد آن هنگامهجُو | * | تا نهد هنگامهای بر چارْسو |
۱۰۳۰ | N | تا به بغداد آمد آن هنگامه جو | * | تا نهد هنگامهای بر چار سو |
۱۰۳۱ | Q | بر لبِ شَط مَرد هنگامه نهاد | * | غُلغله در شهرِ بغداد اوفتاد |
۱۰۳۱ | N | بر لب شط مرد هنگامه نهاد | * | غلغله در شهر بغداد اوفتاد |
۱۰۳۲ | Q | مارگیری اژدها آورده است | * | بُو اؐلعجب نادر شکاری کرده است |
۱۰۳۲ | N | مارگیری اژدها آورده است | * | بو العجب نادر شکاری کرده است |
۱۰۳۳ | Q | جمع آمد صد هزاران خامریش | * | صیدِ او گشته چو او از ابْلَهیش |
۱۰۳۳ | N | جمع آمد صد هزاران خام ریش | * | صید او گشته چو او از ابلهیش |
۱۰۳۴ | Q | منتظر ایشان و هَم او منتظِر | * | تا که جمع آیند خلقِ مُنْتَشِر |
۱۰۳۴ | N | منتظر ایشان و هم او منتظر | * | تا که جمع آیند خلق منتشر |
۱۰۳۵ | Q | مردمِ هنگامه افزونتر شود | * | کدْیه و توزیع نیکوتر رود |
۱۰۳۵ | N | مردم هنگامه افزونتر شود | * | کدیه و توزیع نیکوتر رود |
۱۰۳۶ | Q | جمع آمد صد هزاران ژاژْخا | * | حلقه کرده پُشتِ پا بر پُشتِ پا |
۱۰۳۶ | N | جمع آمد صد هزاران ژاژخا | * | حلقه کرده پشت پا بر پشت پا |
۱۰۳۷ | Q | مرد را از زن خبر نه ز اِزدحام | * | رفته دَرْهَم چون قیامت خاص و عام |
۱۰۳۷ | N | مرد را از زن خبر نی ز ازدحام | * | رفته در هم چون قیامت خاص و عام |
۱۰۳۸ | Q | چون همی حُرّاقه جنبانید او | * | میکشیدند اهلِ هنگامه گُلو |
۱۰۳۸ | N | چون همی حراقه جنبانید او | * | میکشیدند اهل هنگامه گلو |
۱۰۳۹ | Q | و اژدها کز زَمْهَریر افسرده بود | * | زیرِ صد گونه پلاس و پرده بود |
۱۰۳۹ | N | و اژدها کز زمهریر افسرده بود | * | زیر صد گونه پلاس و پرده بود |
۱۰۴۰ | Q | بسته بودش با رَسَنهای غلیظ | * | احتیاطی کرده بودش آن حفیظ |
۱۰۴۰ | N | بسته بودش با رسنهای غلیظ | * | احتیاطی کرده بودش آن حفیظ |
۱۰۴۱ | Q | در درنگِ انتظار و اتّفاق | * | تافت بر آن مار خورشیدِ عِراق |
۱۰۴۱ | N | در درنگ انتظار و اتفاق | * | تافت بر آن مار خورشید عراق |
۱۰۴۲ | Q | آفتابِ گرمسیرش گرم کرد | * | رفت از اَعْضای او اَخْلاطِ سَرْد |
۱۰۴۲ | N | آفتاب گرم سیرش گرم کرد | * | رفت از اعضای او اخلاط سرد |
۱۰۴۳ | Q | مُرده بود و زنده گشت او از شِگفْت | * | اژدها بر خویش جنبیدن گرفت |
۱۰۴۳ | N | مرده بود و زنده گشت او از شگفت | * | اژدها بر خویش جنبیدن گرفت |
۱۰۴۴ | Q | خلق را از جُنبشِ آن مُرده مار | * | گشتشان آن یک تحیُّر صد هزار |
۱۰۴۴ | N | خلق را از جنبش آن مرده مار | * | گشتشان آن یک تحیر صد هزار |
۱۰۴۵ | Q | با تحیُّر نعرهها انگیختند | * | جملگان از جنبشش بگْریختند |
۱۰۴۵ | N | با تحیر نعرهها انگیختند | * | جملگان از جنبشش بگریختند |
۱۰۴۶ | Q | میسُکُست او بند وز آن بانگِ بلند | * | هر طرف میرفت چاقاچاقِ بند |
۱۰۴۶ | N | میگسست او بند وز آن بانگ بلند | * | هر طرف میرفت چاقاچاق بند |
۱۰۴۷ | Q | بندها بسْکُست و بیرون شد ز زیر | * | اژدهایی زشتِ غُرّان همچو شیر |
۱۰۴۷ | N | بندها بگسست و بیرون شد ز زیر | * | اژدهایی زشت غران همچو شیر |
۱۰۴۸ | Q | در هزیمت بس خلایق کُشته شد | * | از فتاده کُشتگان صد پُشته شد |
۱۰۴۸ | N | در هزیمت بس خلایق کشته شد | * | از فتاده کشتگان صد پشته شد |
۱۰۴۹ | Q | مارگیر از ترس بر جا خشک گشت | * | که چه آوردم من از کُهسار و دشت |
۱۰۴۹ | N | مارگیر از ترس بر جا خشک گشت | * | که چه آوردم من از کهسار و دشت |
۱۰۵۰ | Q | گرگ را بیدار کرد آن کُور میش | * | رفت نادان سوی عزراییلِ خویش |
۱۰۵۰ | N | گرگ را بیدار کرد آن کور میش | * | رفت نادان سوی عزراییل خویش |
۱۰۵۱ | Q | اژدها یک لقمه کرد آن گیج را | * | سهل باشد خونخوری حَجّاج را |
۱۰۵۱ | N | اژدها یک لقمه کرد آن گیج را | * | سهل باشد خون خوری حجاج را |
۱۰۵۲ | Q | خویش را بر اُسْتُنی پیچید و بست | * | استخوانِ خورده را در هم شکست |
۱۰۵۲ | N | خویش را بر استنی پیچید و بست | * | استخوان خورده را در هم شکست |
۱۰۵۳ | Q | نَفْست اژدرهاست او کَی مرده است | * | از غم بیآلتی افسرده است |
۱۰۵۳ | N | نفست اژدرهاست او کی مرده است | * | از غم بیآلتی افسرده است |
۱۰۵۴ | Q | گر بیابد آلتِ فرعون او | * | که باَمْرِ او همیرفت آبِ جُو |
۱۰۵۴ | N | گر بیابد آلت فرعون او | * | که به امر او همیرفت آب جو |
۱۰۵۵ | Q | آنگه او بنیادِ فرعونی کُنَد | * | راهِ صد موسی و صد هارون زند |
۱۰۵۵ | N | آن گه او بنیاد فرعونی کند | * | راه صد موسی و صد هارون زند |
۱۰۵۶ | Q | کِرمکست آن اژدها از دستِ فَقْر | * | پشّهای گردد ز جاه و مال صَقْر |
۱۰۵۶ | N | کرمک است آن اژدها از دست فقر | * | پشه ای گردد ز جاه و مال صقر |
۱۰۵۷ | Q | اژدها را دار در برفِ فراق | * | هین مَکَش او را بخورشیدِ عراق |
۱۰۵۷ | N | اژدها را دار در برف فراق | * | هین مکش او را به خورشید عراق |
۱۰۵۸ | Q | تا فسرده میبود آن اژدهات | * | لقمهٔ اویی چو او یابد نجات |
۱۰۵۸ | N | تا فسرده میبود آن اژدهات | * | لقمهی اویی چو او یابد نجات |
۱۰۵۹ | Q | مات کن او را و ایمِن شو ز مات | * | رحم کَم کُن نیست او ز اهلِ صِلات |
۱۰۵۹ | N | مات کن او را و ایمن شو ز مات | * | رحم کم کن نیست او ز اهل صلات |
۱۰۶۰ | Q | کان تَفِ خورشیدِ شهوت بر زند | * | آن خُفاشِ مُرْدَهریگت پَر زند |
۱۰۶۰ | N | کان تف خورشید شهوت بر زند | * | آن خفاش مردهریگت پر زند |
۱۰۶۱ | Q | میکشانش در جهاد و در قتال | * | مَرْدوار اؐللَّهُ یَجْزِیکَ اؐلْوِصال |
۱۰۶۱ | N | میکشانش در جهاد و در قتال | * | مردوار اللَّه یجزیک الوصال |
۱۰۶۲ | Q | چونک آن مرد اژدها را آورید | * | در هوای گرم و خوش شد آن مَرید |
۱۰۶۲ | N | چون که آن مرد اژدها را آورید | * | در هوای گرم و خوش شد آن مرید |
۱۰۶۳ | Q | لاجرم آن فتنهها کرد ای عزیز | * | بیست همچندان که ما گفتیم نیز |
۱۰۶۳ | N | لاجرم آن فتنهها کرد ای عزیز | * | بیست همچندان که ما گفتیم نیز |
۱۰۶۴ | Q | تو طَمَع داری که او را بیجفا | * | بسته داری در وَقار و در وفا |
۱۰۶۴ | N | تو طمع داری که او را بیجفا | * | بسته داری در وقار و در وفا |
۱۰۶۵ | Q | هر خسی را این تَمنَّی کَیْ رسد | * | موسیی باید که اژْدَرها کُشد |
۱۰۶۵ | N | هر خسی را این تمنا کی رسد | * | موسیی باید که اژدرها کشد |
۱۰۶۶ | Q | صد هزاران خلق ز اژْدرهای او | * | در هزیمت کُشته شد از رایِ او |
۱۰۶۶ | N | صد هزاران خلق ز اژدرهای او | * | در هزیمت کشته شد از رای او |
block:3038
۱۰۶۷ | Q | گفت فرعونش چرا تو ای کَلیم | * | خلق را کُشتی و افکندی تو بیم |
۱۰۶۷ | N | گفت فرعونش چرا تو ای کلیم | * | خلق را کشتی و افکندی تو بیم |
۱۰۶۸ | Q | در هزیمت از تو افتادند خلق | * | در هزیمت کُشته شد مَرْدُم ز زَلْق |
۱۰۶۸ | N | در هزیمت از تو افتادند خلق | * | در هزیمت کشته شد مردم ز زلق |
۱۰۶۹ | Q | لاجرم مردم ترا دشمن گرفت | * | کینِ تو در سینه مرد و زن گرفت |
۱۰۶۹ | N | لاجرم مردم ترا دشمن گرفت | * | کین تو در سینه مرد و زن گرفت |
۱۰۷۰ | Q | خلق را میخواندی بر عکس شُد | * | از خلافت مردمان را نیست بُد |
۱۰۷۰ | N | خلق را میخواندی بر عکس شد | * | از خلافت مردمان را نیست بد |
۱۰۷۱ | Q | من هم از شَرَّت اگر پَس میخَزَم | * | در مکافاتِ تو دیگی میپَزَم |
۱۰۷۱ | N | من هم از شرت اگر پس میخزم | * | در مکافات تو دیگی میپزم |
۱۰۷۲ | Q | دل ازین بر کَن که بفْریبی مرا | * | یا بجُز فَیْ پس رَوی گردد ترا |
۱۰۷۲ | N | دل از این بر کن که بفریبی مرا | * | یا بجز فی پس روی گردد ترا |
۱۰۷۳ | Q | تو بدان غرَّه مشَوْ کِش ساختی | * | در دلِ خلقان هراس انداختی |
۱۰۷۳ | N | تو بدان غره مشو کش ساختی | * | در دل خلقان هراس انداختی |
۱۰۷۴ | Q | صد چنین آری و هم رسوا شوی | * | خوار گردی ضُحْکهٔ غوغا شوی |
۱۰۷۴ | N | صد چنین آری و هم رسوا شوی | * | خوار گردی ضحکهی غوغا شوی |
۱۰۷۵ | Q | همچو تو سالوس بسیاران بُدند | * | عاقبت در مِصْرِ ما رسوا شدند |
۱۰۷۵ | N | همچو تو سالوس بسیاران بدند | * | عاقبت در مصر ما رسوا شدند |
block:3039
۱۰۷۶ | Q | گفت با امرِ حقم اِشراک نیست | * | گر بریزد خونم امرش باک نیست |
۱۰۷۶ | N | گفت با امر حقم اشراک نیست | * | گر بریزد خونم امرش باک نیست |
۱۰۷۷ | Q | راضیم من شاکرم من ای حریف | * | این طرف رسوا و پیشِ حق شریف |
۱۰۷۷ | N | راضیم من شاکرم من ای حریف | * | این طرف رسوا و پیش حق شریف |
۱۰۷۸ | Q | پیشِ خلقان خوار و زار و ریشخند | * | پیشِ حق محبوب و مطلوب و پسند |
۱۰۷۸ | N | پیش خلقان خوار و زار و ریشخند | * | پیش حق محبوب و مطلوب و پسند |
۱۰۷۹ | Q | از سخن میگویم این وَرْنه خدا | * | از سیهرُویان کند فردا ترا |
۱۰۷۹ | N | از سخن میگویم این ور نی خدا | * | از سیه رویان کند فردا ترا |
۱۰۸۰ | Q | عزَّت آنِ اوست و آنِ بندگانْش | * | ز آدم و ابلیس برمیخوان نشانْش |
۱۰۸۰ | N | عزت آن اوست و آن بندگانش | * | ز آدم و ابلیس برمیخوان نشانش |
۱۰۸۱ | Q | شرحِ حق پایان ندارد همچو حق | * | هین دهان بر بند و بر گردان وَرَق |
۱۰۸۱ | N | شرح حق پایان ندارد همچو حق | * | هین دهان بر بند و بر گردان ورق |
block:3040
۱۰۸۲ | Q | گفت فرعونش ورق در حکمِ ماست | * | دفتر و دیوانِ حکم این دَم مراست |
۱۰۸۲ | N | گفت فرعونش ورق در حکم ماست | * | دفتر و دیوان حکم این دم مراست |
۱۰۸۳ | Q | مر مرا بخْریدهاند اهلِ جهان | * | از همه عاقلتری تو ای فلان |
۱۰۸۳ | N | مر مرا بخریدهاند اهل جهان | * | از همه عاقلتری تو ای فلان |
۱۰۸۴ | Q | موسیا خود را خریدی هین برَو | * | خویشتن کم بین به خود غرَّه مشو |
۱۰۸۴ | N | موسیا خود را خریدی هین برو | * | خویشتن کم بین به خود غره مشو |
۱۰۸۵ | Q | جمع آرم ساحرانِ دَهر را | * | تا که جهلِ تو نمایم شهر را |
۱۰۸۵ | N | جمع آرم ساحران دهر را | * | تا که جهل تو نمایم شهر را |
۱۰۸۶ | Q | این نخواهد شد بروزی و دو روز | * | مُهلتم دِه تا چهل روزِ تَموز |
۱۰۸۶ | N | این نخواهد شد به روزی و دو روز | * | مهلتم ده تا چهل روز تموز |
block:3041
۱۰۸۷ | Q | گفت موسی این مرا دستور نیست | * | بندهام اِمهالِ تو مأمور نیست |
۱۰۸۷ | N | گفت موسی این مرا دستور نیست | * | بندهام امهال تو مأمور نیست |
۱۰۸۸ | Q | گر تو چیری و مرا خود یار نیست | * | بنده فرمانم بدانم کار نیست |
۱۰۸۸ | N | گر تو چیری و مرا خود یار نیست | * | بنده فرمانم بدانم کار نیست |
۱۰۸۹ | Q | میزنم با تو بجِد تا زندهام | * | من چه کارهٔ نُصْرتم من بندهام |
۱۰۸۹ | N | میزنم با تو به جد تا زندهام | * | من چه کارهی نصرتم من بندهام |
۱۰۹۰ | Q | میزنم تا در رسد حکمِ خدا | * | او کند هر خصم از خصمی جُدا |
۱۰۹۰ | N | میزنم تا در رسد حکم خدا | * | او کند هر خصم از خصمی جدا |
block:3042
۱۰۹۱ | Q | گفت نِه نِه مهلتی باید نهاد | * | عِشْوَهها کم دِه تو کَمْ پیمای باد |
۱۰۹۱ | N | گفت نی نی مهلتی باید نهاد | * | عشوهها کم ده تو کم پیمای باد |
۱۰۹۲ | Q | حق تعالی وَحْی کردش در زمان | * | مُهْلتش ده متَّسِع مَهْراس از آن |
۱۰۹۲ | N | حق تعالی وحی کردش در زمان | * | مهلتش ده متسع مهراس از آن |
۱۰۹۳ | Q | این چهل روزش بده مُهلت بطَوْع | * | تا سگالد مکرها او نوع نوع |
۱۰۹۳ | N | این چهل روزش بده مهلت به طوع | * | تا سگالد مکرها او نوع نوع |
۱۰۹۴ | Q | تا بکوشد او کِنی من خُفتهام | * | تیز رَوْ گُو پیش ره بگْرفتهام |
۱۰۹۴ | N | تا بکوشد او که نه من خفتهام | * | تیز رو گو پیش ره بگرفتهام |
۱۰۹۵ | Q | حیلههاشان را همه بَرْهَم زنم | * | وآنچ افزایند من بر کَم زنم |
۱۰۹۵ | N | حیلههاشان را همه بر هم زنم | * | و آن چه افزایند من بر کم زنم |
۱۰۹۶ | Q | آب را آرند و من آتش کنم | * | نوش و خوش گیرند و من ناخوش کنم |
۱۰۹۶ | N | آب را آرند و من آتش کنم | * | نوش و خوش گیرند و من ناخوش کنم |
۱۰۹۷ | Q | مِهْر پیوندند و من ویران کنم | * | آنک اندر وَهْم نارند آن کنم |
۱۰۹۷ | N | مهر پیوندند و من ویران کنم | * | آن که اندر وهم نارند آن کنم |
۱۰۹۸ | Q | تو مترس و مهلتش دِه دُمدراز | * | گو سپه گِرد آر و صد حیلت بساز |
۱۰۹۸ | N | تو مترس و مهلتش ده دم دراز | * | گو سپه گرد آر و صد حیلت بساز |
block:3043
۱۰۹۹ | Q | گفت امر آمد برَوْ مهلت ترا | * | من بجایِ خود شدم رَستی ز ما |
۱۰۹۹ | N | گفت امر آمد برو مهلت ترا | * | من بجای خود شدم رستی ز ما |
۱۱۰۰ | Q | او همیشد و اژدها اندر عَقِب | * | چون سگِ صیّاد دانا و مُحِب |
۱۱۰۰ | N | او همیشد و اژدها اندر عقب | * | چون سگ صیاد دانا و محب |
۱۱۰۱ | Q | چون سگِ صیّاد جُنبان کرده دُم | * | سنگ را میکرد ریگ او زیرِ سُم |
۱۱۰۱ | N | چون سگ صیاد جنبان کرده دم | * | سنگ را میکرد ریگ او زیر سم |
۱۱۰۲ | Q | سنگ و آهن را بدَم درمیکشید | * | خُرْد میخایید آهن را پَدید |
۱۱۰۲ | N | سنگ و آهن را به دم درمیکشید | * | خرد میخایید آهن را پدید |
۱۱۰۳ | Q | در هوا میکرد خود بالای بُرج | * | که هزیمت میشد از وی رُوم و گُرج |
۱۱۰۳ | N | در هوا میکرد خود بالای برج | * | که هزیمت میشد از وی روم و گرج |
۱۱۰۴ | Q | کفْک میانداخت چون اُشتر ز کام | * | قطرهای بر هرکه زد میشد جُذام |
۱۱۰۴ | N | کفک میانداخت چون اشتر ز کام | * | قطرهای بر هر که زد میشد جذام |
۱۱۰۵ | Q | ژَغژعِ دندانِ او دل میشکست | * | جان شیرانِ سیه میشد ز دست |
۱۱۰۵ | N | ژغژغ دندان او دل میشکست | * | جان شیران سیه میشد ز دست |
۱۱۰۶ | Q | چون بقومِ خود رسید آن مُجْتَبَی | * | شِدْقِ او بگْرفت باز او شد عصا |
۱۱۰۶ | N | چون به قوم خود رسید آن مجتبی | * | شدق او بگرفت باز او شد عصا |
۱۱۰۷ | Q | تکیه بر وَیْ کرد و میگفت ای عجب | * | پیشِ ما خورشید و پیشِ خصم شب |
۱۱۰۷ | N | تکیه بر وی کرد و میگفت ای عجب | * | پیش ما خورشید و پیش خصم شب |
۱۱۰۸ | Q | ای عجب چون مینبیند این سپاه | * | عالَمی پُر آفتابِ چاشتگاه |
۱۱۰۸ | N | ای عجب چون مینبیند این سپاه | * | عالمی پر آفتاب چاشتگاه |
۱۱۰۹ | Q | چشم باز و گوش باز و این ذُکا | * | خیرهام در چشمبندی خدا |
۱۱۰۹ | N | چشم باز و گوش باز و این ذکا | * | خیرهام در چشم بندی خدا |
۱۱۱۰ | Q | من ازیشان خیره ایشان هم ز من | * | از بهاری خارْ ایشان من سَمَن |
۱۱۱۰ | N | من از ایشان خیره ایشان هم ز من | * | از بهاری خار ایشان من سمن |
۱۱۱۱ | Q | پیششان بُردم بسی جامِ رحیق | * | سنگ شد آبش بپیشِ این فریق |
۱۱۱۱ | N | پیششان بردم بسی جام رحیق | * | سنگ شد آبش به پیش این فریق |
۱۱۱۲ | Q | دستهٔ گُل بستم و بُردم بپیش | * | هر گلی چون خار گشت و نوش نیش |
۱۱۱۲ | N | دستهی گل بستم و بردم به پیش | * | هر گلی چون خار گشت و نوش نیش |
۱۱۱۳ | Q | آن نصیبِ جانِ بیخویشان بود | * | چونک با خویشاند پیدا کَی شود |
۱۱۱۳ | N | آن نصیب جان بیخویشان بود | * | چون که با خویشند پیدا کی شود |
۱۱۱۴ | Q | خفتهٔ بیدار باید پیشِ ما | * | تا ببیداری ببیند خوابها |
۱۱۱۴ | N | خفتهی بیدار باید پیش ما | * | تا به بیداری ببیند خوابها |
۱۱۱۵ | Q | دشمنِ این خوابِ خوش شد فکرِ خلق | * | تا نخسبد فکرتش بستست حلق |
۱۱۱۵ | N | دشمن این خواب خوش شد فکر خلق | * | تا نخسبد فکرتش بسته ست حلق |
۱۱۱۶ | Q | حیرتی باید که رُوبد فکر را | * | خورده حیرت فکر را و ذکر را |
۱۱۱۶ | N | حیرتی باید که روبد فکر را | * | خورده حیرت فکر را و ذکر را |
۱۱۱۷ | Q | هر که کاملتر بود او در هنر | * | او بمعنی پَسْ بصورت پیشتر |
۱۱۱۷ | N | هر که کاملتر بود او در هنر | * | او به معنی پس به صورت پیشتر |
۱۱۱۸ | Q | راجِعُون گفت و رُجوع اینسان بود | * | که گَلَه وا گردد و خانه رود |
۱۱۱۸ | N | راجعون گفت و رجوع اینسان بود | * | که گله واگردد و خانه رود |
۱۱۱۹ | Q | چونک وا گردید گَلَّه از وُرُود | * | پس فتد آن بُز که پیشآهنگ بود |
۱۱۱۹ | N | چون که واگردید گله از ورود | * | پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود |
۱۱۲۰ | Q | پیش افتد آن بزِ لنگِ پَسین | * | أَضْحَکَ اؐلرُّجْعَی وُجُوهَ الْعابِسین |
۱۱۲۰ | N | پیش افتد آن بز لنگ پسین | * | أضحک الرجعی وجوه العابسین |
۱۱۲۱ | Q | از گزافه کَیْ شدند این قوم لنگ | * | فخر را دادند و بخْریدند ننگ |
۱۱۲۱ | N | از گزافه کی شدند این قوم لنگ | * | فخر را دادند و بخریدند ننگ |
۱۱۲۲ | Q | پا شکسته میروند این قوم حَج | * | از حَرَجْ راهیست پنهان تا فَرَج |
۱۱۲۲ | N | پا شکسته میروند این قوم حج | * | از حرج راهی است پنهان تا فرج |
۱۱۲۳ | Q | دل ز دانشها بشُستند این فریق | * | زانک این دانش نداند آن طریق |
۱۱۲۳ | N | دل ز دانشها بشستند این فریق | * | ز انکه این دانش نداند آن طریق |
۱۱۲۴ | Q | دانشی باید که اصلش ز آن سَرست | * | زانک هر فرعی باَصْلش رَهْبَرست |
۱۱۲۴ | N | دانشی باید که اصلش ز آن سر است | * | ز انکه هر فرعی به اصلش رهبر است |
۱۱۲۵ | Q | هر پَری بر عَرْضِ دریا کَی پَرَد | * | تا لَدُن علم لَدُنّی میبَرَد |
۱۱۲۵ | N | هر پری بر عرض دریا کی پرد | * | تا لدن علم لدنی میبرد |
۱۱۲۶ | Q | پس چرا علمی بیاموزی بمَرْد | * | کِش بباید سینه را ز آن پاک کرد |
۱۱۲۶ | N | پس چرا علمی بیاموزی به مرد | * | کش بباید سینه را ز آن پاک کرد |
۱۱۲۷ | Q | پس مجُو پیشی ازین سَرْ لنگ باش | * | وقتِ واگشتن تو پیش آهنگ باش |
۱۱۲۷ | N | پس مجو پیشی از این سر لنگ باش | * | وقت واگشتن تو پیش آهنگ باش |
۱۱۲۸ | Q | آخِرُونَ اؐلسَّابِقُون باش ای ظریف | * | بر شجر سابق بود میوهٔ طریف |
۱۱۲۸ | N | آخرون السابقون باش ای ظریف | * | بر شجر سابق بود میوهی طریف |
۱۱۲۹ | Q | گرچه میوه آخر آید در وجود | * | اوَّلست او زانک او مقصود بود |
۱۱۲۹ | N | گر چه میوه آخر آید در وجود | * | اول است او ز انکه او مقصود بود |
۱۱۳۰ | Q | چون ملایک گوی لا عِلْمَ لَنا | * | تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا |
۱۱۳۰ | N | چون ملایک گوی لا عِلْمَ لَنا | * | تا بگیرد دست تو عَلَّمْتَنا |
۱۱۳۱ | Q | گر درین مکتب ندانی تو هِجا | * | همچو احمد پُرّی از نورِ حجَی |
۱۱۳۱ | N | گر درین مکتب ندانی تو هجا | * | همچو احمد پری از نور حجی |
۱۱۳۲ | Q | گر نباشی نامدار اندر بلاد | * | گُم نهای اللَّهُ أَعْلَم بِاؐلْعِباد |
۱۱۳۲ | N | گر نباشی نامدار اندر بلاد | * | کم نهای و اللَّه أعلم بالعباد |
۱۱۳۳ | Q | اندر آن ویران که آن معروف نیست | * | از برای حفظ گنجینهٔ زریست |
۱۱۳۳ | N | اندر آن ویران که آن معروف نیست | * | از برای حفظ گنجینهی زری است |
۱۱۳۴ | Q | موضعِ معروف کَیْ بنْهند گنج | * | زین قِبَل آمد فَرَج در زیرِ رنج |
۱۱۳۴ | N | موضع معروف کی بنهند گنج | * | زین قبل آمد فرج در زیر رنج |
۱۱۳۵ | Q | خاطر آرد بس شِکال اینجا ولیک | * | بسْکُلَد اِشکال را اُستورِ نیک |
۱۱۳۵ | N | خاطر آرد بس شکال اینجا و لیک | * | بسکلد اشکال را استور نیک |
۱۱۳۶ | Q | هست عشقش آتشی اِشکالسوز | * | هر خیالی را بروبد نورِ روز |
۱۱۳۶ | N | هست عشقش آتشی اشکال سوز | * | هر خیالی را بروبد نور روز |
۱۱۳۷ | Q | هم از آن سُو جُو جواب ای مرتضَی | * | کین سؤال آمد از آن سو مر ترا |
۱۱۳۷ | N | هم از آن سو جو جواب ای مرتضی | * | کاین سؤال آمد از آن سو مر ترا |
۱۱۳۸ | Q | گوشهٔ بیگوشهٔ دل شهرهیست | * | تابِ لا شَرْقی و لا غَرْب از مَهیست |
۱۱۳۸ | N | گوشهی بیگوشهی دل شه رهی است | * | تاب لا شرقی و لا غرب از مهی است |
۱۱۳۹ | Q | تو ازین سو و از آن سو چون گدا | * | ای کُهِ معنی چه میجویی صدا |
۱۱۳۹ | N | تو از این سو و از آن سو چون گدا | * | ای که معنی چه میجویی صدا |
۱۱۴۰ | Q | هم از آن سو جُو که وقتِ دردْ تو | * | میشوی در ذکرِ یا رَبّی دوتو |
۱۱۴۰ | N | هم از آن سو جو که وقت درد تو | * | میشوی در ذکر یا ربی دو تو |
۱۱۴۱ | Q | وقتِ درد و مرگ آن سو مینَمی | * | چونک دردت رفت چونی اعجمی |
۱۱۴۱ | N | وقت درد و مرگ از آن سو مینمی | * | چون که دردت رفت چونی اعجمی |
۱۱۴۲ | Q | وقتِ محنت گشتهای اللَّه گو | * | چونک محنت رفت گویی راه کو |
۱۱۴۲ | N | وقت محنت گشتهای اللَّه گو | * | چون که محنت رفت گویی راه کو |
۱۱۴۳ | Q | این از آن آمد که حق را بیگمان | * | هرکه بشْناسد بود دایم بر آن |
۱۱۴۳ | N | این از آن آمد که حق را بیگمان | * | هر که بشناسد بود دایم بر آن |
۱۱۴۴ | Q | وانک در عقل و گمان هستش حجاب | * | گاه پوشیدهست و گه بدْریده جَیْب |
۱۱۴۴ | N | و انکه در عقل و گمان هستش حجاب | * | گاه پوشیده ست و گه بدریده جیب |
۱۱۴۵ | Q | عقلِ جُزوی گاه چیره گه نگون | * | عقلِ کُلّی ایمن از رَیْب اؐلْمَنُون |
۱۱۴۵ | N | عقل جزوی گاه چیره گه نگون | * | عقل کلی ایمن از ریب المنون |
۱۱۴۶ | Q | عقل بفْروش و هنر حیرت بخَر | * | رَوْ بخواری نه بُخارا ای پسر |
۱۱۴۶ | N | عقل بفروش و هنر، حیرت بخر | * | رو به خواری نه بخارا ای پسر |
۱۱۴۷ | Q | ما چه خود را در سخن آغشتهایم | * | کز حکایت ما حکایت گشتهایم |
۱۱۴۷ | N | ما چه خود را در سخن آغشتهایم | * | کز حکایت ما حکایت گشتهایم |
۱۱۴۸ | Q | من عدم و افْسانه گردم در حنین | * | تا تقلُّب یابم اندر ساجِدین |
۱۱۴۸ | N | من عدم و افسانه گردم در حنین | * | تا تقلب یابم اندر ساجدین |
۱۱۴۹ | Q | این حکایت نیست پیشِ مردِ کار | * | وصفِ حالست و حُضورِ یارِ غار |
۱۱۴۹ | N | این حکایت نیست پیش مرد کار | * | وصف حال است و حضور یار غار |
۱۱۵۰ | Q | آن اساطیر اوَّلین که گفت عاق | * | حرفِ قُرآن را بُد آثارِ نفاق |
۱۱۵۰ | N | آن اساطیر اولین که گفت عاق | * | حرف قرآن را بد آثار نفاق |
۱۱۵۱ | Q | لامکانی که درو نورِ خداست | * | ماضی و مُستقبل و حال از کجاست |
۱۱۵۱ | N | لامکانی که در او نور خداست | * | ماضی و مستقبل و حال از کجاست |
۱۱۵۲ | Q | ماضی و مُستقبلش نِسْبَت بتوست | * | هر دو یک چیزند پنداری که دوست |
۱۱۵۲ | N | ماضی و مستقبلش نسبت به توست | * | هر دو یک چیزند پنداری که دوست |
۱۱۵۳ | Q | یک تنی او را پدر ما را پسر | * | بام زیرِ زَیْد و بر عَمْرو آن زبر |
۱۱۵۳ | N | یک تنی او را پدر ما را پسر | * | بام زیر زید و بر عمرو آن زبر |
۱۱۵۴ | Q | نسبتِ زیر و زبر شد ز آن دو کس | * | سقف سوی خویش یک چیزست بس |
۱۱۵۴ | N | نسبت زیر و زبر شد ز آن دو کس | * | سقف سوی خویش یک چیز است و بس |
۱۱۵۵ | Q | نیست مثلِ آن مثالست این سخن | * | قاصر از معنای نو حرفِ کهن |
۱۱۵۵ | N | نیست مثل آن مثال است این سخن | * | قاصر از معنای نو حرف کهن |
۱۱۵۶ | Q | چون لبِ جُو نیست مَشکا لب ببند | * | بیلب و ساحل بُدهست این بحرِ قند |
۱۱۵۶ | N | چون لب جو نیست مشکا لب ببند | * | بیلب و ساحل بدهست این بحر قند |
block:3044
۱۱۵۷ | Q | چونک موسی باز گشت و او بماند | * | اهلِ رای و مشورت را پیش خواند |
۱۱۵۷ | N | چون که موسی باز گشت و او بماند | * | اهل رای و مشورت را پیش خواند |
۱۱۵۸ | Q | آنچنان دیدند کز اطرافِ مصر | * | جمع آردشان شه و صرّافِ مصر |
۱۱۵۸ | N | آن چنان دیدند کز اطراف مصر | * | جمع آردشان شه و صراف مصر |
۱۱۵۹ | Q | او بسی مردم فرستاد آن زمان | * | هر نواحی بهرِ جمعِ جادوان |
۱۱۵۹ | N | او بسی مردم فرستاد آن زمان | * | هر نواحی بهر جمع جادوان |
۱۱۶۰ | Q | هر طرف که ساحری بُد نامدار | * | کرد پرّان سوی او دَه پیکِ کار |
۱۱۶۰ | N | هر طرف که ساحری بد نامدار | * | کرد پران سوی او ده پیک کار |
۱۱۶۱ | Q | دُو جوان بودند ساحر مُشْتَهِر | * | سِحْرِ ایشان در دلِ مَه مُسْتَمِر |
۱۱۶۱ | N | دو جوان بودند ساحر مشتهر | * | سحر ایشان در دل مه مستمر |
۱۱۶۲ | Q | شیر دوشیده ز مَه فاش آشکار | * | در سفرها رفته بر خُمّی سوار |
۱۱۶۲ | N | شیر دوشیده ز مه فاش آشکار | * | در سفرها رفته بر خمی سوار |
۱۱۶۳ | Q | شکلِ کرباسی نموده ماهتاب | * | آن بپیموده فروشیده شتاب |
۱۱۶۳ | N | شکل کرباسی نموده ماهتاب | * | آن بپیموده فروشیده شتاب |
۱۱۶۴ | Q | سیم بُرده مشتری آگه شده | * | دست از حسرت برُخها بر زَده |
۱۱۶۴ | N | سیم برده مشتری آگه شده | * | دست از حسرت به رخها بر زده |
۱۱۶۵ | Q | صد هزاران همچنین در جادوی | * | بوده مُنشی و نبوده چون رَوی |
۱۱۶۵ | N | صد هزاران همچنین در جادوی | * | بوده منشی و نبوده چون روی |
۱۱۶۶ | Q | چون بدیشان آمد آن پیغامِ شاه | * | کز شما شاهست اکنون چاره خواه |
۱۱۶۶ | N | چون بدیشان آمد آن پیغام شاه | * | کز شما شاه است اکنون چاره خواه |
۱۱۶۷ | Q | از پیِ آنکِ دُو درویش آمدند | * | بر شه و بر قصرِ او مَوْکِب زدند |
۱۱۶۷ | N | از پی آن که دو درویش آمدند | * | بر شه و بر قصر او موکب زدند |
۱۱۶۸ | Q | نیست با ایشان بغیرِ یک عصا | * | که همیگردد باَمْرش اژدها |
۱۱۶۸ | N | نیست با ایشان بغیر یک عصا | * | که همیگردد به امرش اژدها |
۱۱۶۹ | Q | شاه و لشکر جمله بیچاره شدند | * | زین دو کس جمله بافْغان آمدند |
۱۱۶۹ | N | شاه و لشکر جمله بیچاره شدند | * | زین دو کس جمله به افغان آمدند |
۱۱۷۰ | Q | چارهای میباید اندر ساحری | * | تا بود که زین دو ساحر جان بَری |
۱۱۷۰ | N | چارهای میباید اندر ساحری | * | تا بود که زین دو ساحر جان بری |
۱۱۷۱ | Q | آن دو ساحر را چو این پیغام داد | * | ترس و مِهْری در دلِ هر دو فتاد |
۱۱۷۱ | N | آن دو ساحر را چو این پیغام داد | * | ترس و مهری در دل هر دو فتاد |
۱۱۷۲ | Q | عِرْقِ جنسیَّت چو جُنبیدن گرفت | * | سَر بزانو بر نهادند از شِگِفت |
۱۱۷۲ | N | عرق جنسیت چو جنبیدن گرفت | * | سر به زانو بر نهادند از شگفت |
۱۱۷۳ | Q | چون دبیرستانِ صوفی زانُوَست | * | حَلِّ مُشکِل را دو زانو جادُوَست |
۱۱۷۳ | N | چون دبیرستان صوفی زانو است | * | حل مشکل را دو زانو جادو است |
block:3045
۱۱۷۴ | Q | بعد از آن گفتند ای مادر بیا | * | گورِ بابا کُو تو ما را ره نما |
۱۱۷۴ | N | بعد از آن گفتند ای مادر بیا | * | گور بابا کو تو ما را ره نما |
۱۱۷۵ | Q | بُرْدشان بر گورِ او بنْمود راه | * | پس سه روزه داشتند از بهرِ شاه |
۱۱۷۵ | N | بردشان بر گور او بنمود راه | * | پس سه روزه داشتند از بهر شاه |
۱۱۷۶ | Q | بعد از آن گفتند ای بابا بما | * | شاه پیغامی فرستاد از وَجا |
۱۱۷۶ | N | بعد از آن گفتند ای بابا بما | * | شاه پیغامی فرستاد از وجا |
۱۱۷۷ | Q | که دو مَرد او را بتَنگ آوردهاند | * | آبِ رُویش پیشِ لشکر بُردهاند |
۱۱۷۷ | N | که دو مرد او را به تنگ آوردهاند | * | آب رویش پیش لشکر بردهاند |
۱۱۷۸ | Q | نیست با ایشان سلاح و لشکری | * | جز عصا و در عصا شُور و شَری |
۱۱۷۸ | N | نیست با ایشان سلاح و لشکری | * | جز عصا و در عصا شور و شری |
۱۱۷۹ | Q | تو جهانِ راستان در رَفتهای | * | گرچه در صورت بخاکیِ خفتهای |
۱۱۷۹ | N | تو جهان راستان در رفتهای | * | گر چه در صورت به خاکی خفتهای |
۱۱۸۰ | Q | آن اگر سحرست ما را ده خبر | * | ور خدایی باشد ای جانِ پدر |
۱۱۸۰ | N | آن اگر سحر است ما را ده خبر | * | ور خدایی باشد ای جان پدر |
۱۱۸۱ | Q | هم خبر ده تا که ما سجده کنیم | * | خویشتن بر کیمیایی بر زنیم |
۱۱۸۱ | N | هم خبر ده تا که ما سجده کنیم | * | خویشتن بر کیمیایی بر زنیم |
۱۱۸۲ | Q | نااُمیدانیم و اومیدی رسید | * | راندگانیم و کرَم ما را کشید |
۱۱۸۲ | N | ناامیدانیم و اومیدی رسید | * | راندگانیم و کرم ما را کشید |
block:3046
۱۱۸۳ | Q | گفتشان در خوابْ کِای اولادِ من | * | نیست ممکن ظاهر این را دم مزن |
۱۱۸۳ | N | بانگ زد کای جان و فرزندان من | * | هست پیدا گفتن این را مرتهن |
۱۱۸۴ | Q | فاش و مطلق گفتنم دستور نیست | * | لیک راز از پیشِ چشمم دُور نیست |
۱۱۸۴ | N | فاش و مطلق گفتنم دستور نیست | * | لیک راز از پیش چشمم دور نیست |
۱۱۸۵ | Q | لیک بنْمایم نشانی با شما | * | تا شود پیدا شما را این خفا |
۱۱۸۵ | N | لیک بنمایم نشانی با شما | * | تا شود پیدا شما را این خفا |
۱۱۸۶ | Q | نورِ چشمانم چو آنجا گه روید | * | از مقامِ خُفتنش آگه شوید |
۱۱۸۶ | N | نور چشمانم چو آن جا گه روید | * | از مقام خفتنش آگه شوید |
۱۱۸۷ | Q | آن زمان که خفته باشد آن حکیم | * | آن عصا را قصد کن بگْذار بیم |
۱۱۸۷ | N | آن زمان که خفته باشد آن حکیم | * | آن عصا را قصد کن بگذار بیم |
۱۱۸۸ | Q | گر بدزدی و توانی ساحرست | * | چارهٔ ساحر برِ تو حاضرست |
۱۱۸۸ | N | گر بدزدی و توانی ساحر است | * | چارهی ساحر بر تو حاضر است |
۱۱۸۹ | Q | ور نتانی هان و هان آن ایزدیست | * | او رسولِ ذو اؐلْجلال و مُهتدیست |
۱۱۸۹ | N | ور نتانی هان و هان آن ایزدی است | * | او رسول ذو الجلال و مهتدی است |
۱۱۹۰ | Q | گر جهان فرعون گیرد شرق و غرب | * | سَرْنگون آید خدا را گاه حَرْب |
۱۱۹۰ | N | گر جهان فرعون گیرد شرق و غرب | * | سر نگون آید خدا را گاه حرب |
۱۱۹۱ | Q | این نشانِ راست دادم جانِ باب | * | بر نویس اللَّهُ أَعْلَم بِاؐلصَّواب |
۱۱۹۱ | N | این نشان راست دادم جان باب | * | بر نویس اللَّه اعلم بالصواب |
۱۱۹۲ | Q | جانِ بابا چون بخسبد ساحری | * | سِحر و مکرش را نباشد رَهْبَری |
۱۱۹۲ | N | جان بابا چون بخسبد ساحری | * | سحر و مکرش را نباشد رهبری |
۱۱۹۳ | Q | چونک چوپان خفت گرگ ایمن شود | * | چونک خفت آن جهدِ او ساکن شود |
۱۱۹۳ | N | چون که چوپان خفت گرگ ایمن شود | * | چون که خفت آن جهد او ساکن شود |
۱۱۹۴ | Q | لیک حیوانی که چوپانش خداست | * | گرگ را آنجا امید و ره کجاست |
۱۱۹۴ | N | لیک حیوانی که چوپانش خداست | * | گرگ را آن جا امید و ره کجاست |
۱۱۹۵ | Q | جادویی که حق کند حقَّست و راست | * | جادویی خواندن مر آن حق را خطاست |
۱۱۹۵ | N | جادویی که حق کند حق است و راست | * | جادویی خواندن مر آن حق را خطاست |
۱۱۹۶ | Q | جانِ بابا این نشانِ قاطعَست | * | گر بمیرد نیز حقّش رافعَست |
۱۱۹۶ | N | جان بابا این نشان قاطع است | * | گر بمیرد نیز حقش رافع است |
block:3047
۱۱۹۷ | Q | مصطفی را وعده کرد اَلْطافِ حق | * | گر بمیری تو نمیرد این سَبَق |
۱۱۹۷ | N | مصطفی را وعده کرد الطاف حق | * | گر بمیری تو نمیرد این سبق |
۱۱۹۸ | Q | من کتاب و مُعْجِزهت را رافعم | * | بیش و کم کُن را ز قُرآن مانعم |
۱۱۹۸ | N | من کتاب و معجزهات را رافعم | * | بیش و کم کن را ز قرآن مانعم |
۱۱۹۹ | Q | من تو را اندر دو عالم حافظم | * | طاعنان را از حدیثت رافضم |
۱۱۹۹ | N | من تو را اندر دو عالم حافظم | * | طاعنان را از حدیثت رافضم |
۱۲۰۰ | Q | کس نتاند بیش و کم کردن دَرُو | * | تو به از من حافظی دیگر مجُو |
۱۲۰۰ | N | کس نتاند بیش و کم کردن در او | * | تو به از من حافظی دیگر مجو |
۱۲۰۱ | Q | رونقت را روز روز افزون کنم | * | نامِ تو بر زرّ و بر نُقْره زنم |
۱۲۰۱ | N | رونقت را روز روز افزون کنم | * | نام تو بر زر و بر نقره زنم |
۱۲۰۲ | Q | منبر و محراب سازم بهرِ تو | * | در مَحَبَّت قهرِ من شد قهرِ تو |
۱۲۰۲ | N | منبر و محراب سازم بهر تو | * | در محبت قهر من شد قهر تو |
۱۲۰۳ | Q | نامِ تو از ترس پنهان میگُوَند | * | چون نماز آرند پنهان میشوند |
۱۲۰۳ | N | نام تو از ترس پنهان میگوند | * | چون نماز آرند پنهان میشوند |
۱۲۰۴ | Q | از هراس و ترسِ کُفَّارِ لعین | * | دینْت پنهان میشود زیرِ زمین |
۱۲۰۴ | N | از هراس و ترس کفار لعین | * | دینت پنهان میشود زیر زمین |
۱۲۰۵ | Q | من مناره پُر کنم آفاق را | * | کور گردانم دو چشمِ عاق را |
۱۲۰۵ | N | من مناره پر کنم آفاق را | * | کور گردانم دو چشم عاق را |
۱۲۰۶ | Q | چاکرانت شهرها گیرند و جاه | * | دینِ تو گیرد ز ماهی تا بماه |
۱۲۰۶ | N | چاکرانت شهرها گیرند و جاه | * | دین تو گیرد ز ماهی تا به ماه |
۱۲۰۷ | Q | تا قیامت باقیش داریم ما | * | تو مترس از نسخِ دین ای مُصْطَفَی |
۱۲۰۷ | N | تا قیامت باقیش داریم ما | * | تو مترس از نسخ دین ای مصطفا |
۱۲۰۸ | Q | ای رسولِ ما تو جادو نیستی | * | صادقی هم خرْقهٔ موسیستی |
۱۲۰۸ | N | ای رسول ما تو جادو نیستی | * | صادقی هم خرقهی موسیستی |
۱۲۰۹ | Q | هست قُرآن مر ترا همچون عصا | * | کفرها را در کَشَد چون اژدها |
۱۲۰۹ | N | هست قرآن مر ترا همچون عصا | * | کفرها را در کشد چون اژدها |
۱۲۱۰ | Q | تو اگر در زیرِ خاکی خُفتهای | * | چون عصایش دان تو آنچِ گفتهای |
۱۲۱۰ | N | تو اگر در زیر خاکی خفتهای | * | چون عصایش دان تو آن چه گفتهای |
۱۲۱۱ | Q | قاصدان را بر عصایت دست نی | * | تو بخسب ای شَه مبارک خُفتنی |
۱۲۱۱ | N | قاصدان را بر عصایت دست نی | * | تو بخسب ای شه مبارک خفتنی |
۱۲۱۲ | N | تن بخفته نور تو بر آسمان | * | بهر پیکار تو زه کرده کمان |
۱۲۱۳ | N | فلسفی و آن چه پوزش میکند | * | قوس نورت تیر دوزش میکند |
۱۲۱۴ | N | آن چنان کرد و از آن افزون که گفت | * | او بخفت و بخت و اقبالش نخفت |
۱۲۱۵ | N | جان بابا چون که ساحر خواب شد | * | کار او بیرونق و بیتاب شد |
۱۲۱۶ | N | هر دو بوسیدند گورش را و رفت | * | تا به مصر از بهر این پیکار زفت |
۱۲۱۷ | N | چون به مصر از بهر آن کار آمدند | * | طالب موسی و خانهی او شدند |
۱۲۱۸ | N | اتفاق افتاد کان روز ورود | * | موسی اندر زیر نخلی خفته بود |
۱۲۱۹ | N | پس نشان دادندشان مردم بدو | * | که برو آن سوی نخلستان بجو |
۱۲۲۰ | N | چون بیامد دید در خرما بنان | * | خفتهای که بود بیدار جهان |
۱۲۲۱ | N | بهر نازش بسته او دو چشم سر | * | عرش و فرشش جمله در زیر نظر |
۱۲۲۲ | N | ای بسا بیدار چشم خفته دل | * | خود چه بیند دید اهل آب و گل |
۱۲۲۳ | N | آن که دل بیدار دارد، چشم سر | * | گر بخسبد بر گشاید صد بصر |
۱۲۲۴ | N | گر تو اهل دل نه ای بیدار باش | * | طالب دل باش و در پیکار باش |
۱۲۲۵ | N | ور دلت بیدار شد میخسب خوش | * | نیست غایب ناظرت از هفت و شش |
۱۲۲۶ | N | گفت پیغمبر که خسبد چشم من | * | لیک کی خسبد دلم اندر وسن |
۱۲۲۷ | N | شاه بیدار است حارس خفتهگیر | * | جان فدای خفتگان دل بصیر |
۱۲۲۸ | N | وصف بیداری دل ای معنوی | * | در نگنجد در هزاران مثنوی |
۱۲۲۹ | N | چون بدیدندش که خفته ست او دراز | * | بهر دزدی عصا کردند ساز |
۱۲۳۰ | N | ساحران قصد عصا کردند زود | * | کز پسش باید شدن وانگه ربود |
۱۲۳۱ | N | اندکی چون پیشتر کردند ساز | * | اندر آمد آن عصا در اهتزاز |
۱۲۳۲ | N | آن چنان بر خود بلرزید آن عصا | * | کان دو بر جا خشک گشتند از وجا |
۱۲۳۳ | N | بعد از آن شد اژدها و حمله کرد | * | هر دوان بگریختند و روی زرد |
۱۲۳۴ | N | رو در افتادن گرفتند از نهیب | * | غلط غلطان منهزم در هر نشیب |
۱۲۳۵ | N | پس یقین شان شد که هست از آسمان | * | ز انکه میدیدند حد ساحران |
۱۲۳۶ | N | بعد از آن اطلاق و تبشان شد پدید | * | کارشان تا نزع و جان کندن رسید |
۱۲۳۷ | N | پس فرستادند مردی در زمان | * | سوی موسی از برای عذر آن |
۱۲۳۸ | N | که امتحان کردیم و ما را کی رسد | * | امتحان تو اگر نبود حسد |
۱۲۳۹ | N | مجرم شاهیم ما را عفو خواه | * | ای تو خاص الخاص درگاه اله |
۱۲۴۰ | N | عفو کرد و در زمان نیکو شدند | * | پیش موسی بر زمین سر میزدند |
۱۲۴۱ | N | گفت موسی عفو کردم ای کرام | * | گشت بر دوزخ تن و جانتان حرام |
۱۲۴۲ | N | من شما را خود ندیدم ای دو یار | * | اعجمی سازید خود را ز اعتذار |
۱۲۴۳ | N | همچنان بیگانه شکل و آشنا | * | در نبرد آیید بهر پادشا |
۱۲۴۴ | N | پس زمین را بوسه دادند و شدند | * | انتظار وقت و فرصت میبدند |
block:3048
۱۲۴۵ | Q | تا بفرعون آمدند آن ساحران | * | دادشان تشریفهای بس گران |
۱۲۴۵ | N | تا به فرعون آمدند آن ساحران | * | دادشان تشریفهای بس گران |
۱۲۴۶ | Q | وعدههاشان کرد و پیشین هم بداد | * | بندگان و اسپان و نقد و جنس و زاد |
۱۲۴۶ | N | وعدههاشان کرد و پیشین هم بداد | * | بندگان و اسبان و نقد و جنس و زاد |
۱۲۴۷ | Q | بعد از آن میگفت هین ای سابقان | * | گر فزون آیید اندر امتحان |
۱۲۴۷ | N | بعد از آن میگفت هین ای سابقان | * | گر فزون آیید اندر امتحان |
۱۲۴۸ | Q | بر فشانم بر شما چندان عطا | * | که بدرَّد پردهٔ جود و سَخا |
۱۲۴۸ | N | بر فشانم بر شما چندان عطا | * | که بدرد پردهی جود و سخا |
۱۲۴۹ | Q | پس بگفتندش باقبالِ تو شاه | * | غالب آییم و شود کارش تَباه |
۱۲۴۹ | N | پس بگفتندش به اقبال تو شاه | * | غالب آییم و شود کارش تباه |
۱۲۵۰ | Q | ما درین فن صفْدَریم و پَهلوان | * | کس ندارد پایِ ما اندر جهان |
۱۲۵۰ | N | ما در این فن صفدریم و پهلوان | * | کس ندارد پای ما اندر جهان |
۱۲۵۱ | Q | ذکرِ موسی بندِ خاطرها شُدهست | * | کین حکایتهاست که پیشین بُدهست |
۱۲۵۱ | N | ذکر موسی بند خاطرها شدهست | * | کاین حکایتهاست که پیشین بدهست |
۱۲۵۲ | Q | ذکرِ موسی بهرِ رُوپوشست لیک | * | نورِ موسی نقدِ تُست ای مردِ نیک |
۱۲۵۲ | N | ذکر موسی بهر رو پوش است لیک | * | نور موسی نقد تست ای مرد نیک |
۱۲۵۳ | Q | موسی و فرعون در هستی تُست | * | باید این دو خصم را در خویش جُست |
۱۲۵۳ | N | موسی و فرعون در هستی تست | * | باید این دو خصم را در خویش جست |
۱۲۵۴ | Q | تا قیامت هست از موسی نتاج | * | نور دیگر نیست دیگر شُد سِراج |
۱۲۵۴ | N | تا قیامت هست از موسی نتاج | * | نور دیگر نیست دیگر شد سراج |
۱۲۵۵ | Q | این سُفال و این پُلیته دیگرست | * | لیک نورش نیست دیگر ز آن سَرست |
۱۲۵۵ | N | این سفال و این پلیته دیگر است | * | لیک نورش نیست دیگر ز آن سر است |
۱۲۵۶ | Q | گر نظر در شیشه داری گُم شوی | * | زانکه از شیشه است اَعْدادِ دُوی |
۱۲۵۶ | N | گر نظر در شیشه داری گم شوی | * | ز انکه از شیشه است اعداد دوی |
۱۲۵۷ | Q | ور نظر بر نور داری وا رهی | * | از دُوی و اَعْدادِ جسمِ مُنتهی |
۱۲۵۷ | N | ور نظر بر نور داری وارهی | * | از دوی و اعداد جسم منتهی |
۱۲۵۸ | Q | از نظرگاهست ای مغزِ وُجود | * | اختلافِ مومن و گَبْر و جُهود |
۱۲۵۸ | N | از نظرگاه است ای مغز وجود | * | اختلاف مومن و گبر و جهود |
block:3049
۱۲۵۹ | Q | پیل اندر خانهٔ تاریک بود | * | عَرْضه را آورده بودندش هُنود |
۱۲۵۹ | N | پیل اندر خانهی تاریک بود | * | عرضه را آورده بودندش هنود |
۱۲۶۰ | Q | از برای دیدنش مردم بسی | * | اندر آن ظُلمت همیشد هر کسی |
۱۲۶۰ | N | از برای دیدنش مردم بسی | * | اندر آن ظلمت همیشد هر کسی |
۱۲۶۱ | Q | دیدنش با چشم چون ممکن نبود | * | اندر آن تاریکیَش کف میبسود |
۱۲۶۱ | N | دیدنش با چشم چون ممکن نبود | * | اندر آن تاریکیاش کف میبسود |
۱۲۶۲ | Q | آن یکی را کَفْ بخرطوم اوفتاد | * | گفت همچون ناودانست این نهاد |
۱۲۶۲ | N | آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد | * | گفت همچون ناودان است این نهاد |
۱۲۶۳ | Q | آن یکی را دست بر گوشش رسید | * | آن بَرُو چون بادْبیزن شد پَدید |
۱۲۶۳ | N | آن یکی را دست بر گوشش رسید | * | آن بر او چون باد بیزن شد پدید |
۱۲۶۴ | Q | آن یکی را کف چو بر پایش بسُود | * | گفت شکل پیل دیدم چون عَمود |
۱۲۶۴ | N | آن یکی را کف چو بر پایش بسود | * | گفت شکل پیل دیدم چون عمود |
۱۲۶۵ | Q | آن یکی بر پشتِ او بنهاد دست | * | گفت خود این پیل چون تختی بُدست |
۱۲۶۵ | N | آن یکی بر پشت او بنهاد دست | * | گفت خود این پیل چون تختی بده ست |
۱۲۶۶ | Q | همچنین هر یک بجُزوی که رسید | * | فهمِ آن میکرد هر جا میشنید |
۱۲۶۶ | N | همچنین هر یک به جزوی که رسید | * | فهم آن میکرد هر جا میشنید |
۱۲۶۷ | Q | از نظرگه گفتشان شد مختلف | * | آن یکی دالش لقب داد این الف |
۱۲۶۷ | N | از نظرگه گفتشان شد مختلف | * | آن یکی دالش لقب داد این الف |
۱۲۶۸ | Q | در کفِ هر کس اگر شمعی بُدی | * | اختلاف از گفتشان بیرون شدی |
۱۲۶۸ | N | در کف هر کس اگر شمعی بدی | * | اختلاف از گفتشان بیرون شدی |
۱۲۶۹ | Q | چشمِ حِس همچون کف دستست و بس | * | نیست کف را بر همهٔ او دسترَس |
۱۲۶۹ | N | چشم حس همچون کف دست است و بس | * | نیست کف را بر همهی او دسترس |
۱۲۷۰ | Q | چشمِ دریا دیگرست و کف دگر | * | کف بِهِل وز دیدهٔ دریا نگر |
۱۲۷۰ | N | چشم دریا دیگر است و کف دگر | * | کف بهل وز دیدهی دریا نگر |
۱۲۷۱ | Q | جُنبشِ کفها ز دریا روز و شَب | * | کف همیبینی و دریا نه عجَب |
۱۲۷۱ | N | جنبش کفها ز دریا روز و شب | * | کف همیبینی و دریا نی عجب |
۱۲۷۲ | Q | ما چو کشتیها بهم بر میزنیم | * | تیره چشمیم و در آبِ روشنیم |
۱۲۷۲ | N | ما چو کشتیها بهم بر میزنیم | * | تیره چشمیم و در آب روشنیم |
۱۲۷۳ | Q | ای تو در کشتی تن رفته بخواب | * | آب را دیدی نگر در آبِ آب |
۱۲۷۳ | N | ای تو در کشتی تن رفته به خواب | * | آب را دیدی نگر در آب آب |
۱۲۷۴ | Q | آب را آبیست کو میراندش | * | رُوح را رُوحیست کو میخواندش |
۱۲۷۴ | N | آب را آبی است کاو میراندش | * | روح را روحی است کاو میخواندش |
۱۲۷۵ | Q | موسی و عیسی کجا بُد کافتاب | * | کِشتِ موجودات را میداد آب |
۱۲۷۵ | N | موسی و عیسی کجا بد کافتاب | * | کشت موجودات را میداد آب |
۱۲۷۶ | Q | آدم و حّوا کجا بود آن زمان | * | که خدا افکند این زهِ در کمان |
۱۲۷۶ | N | آدم و حوا کجا بود آن زمان | * | که خدا افکند این زه در کمان |
۱۲۷۷ | Q | این سخن هم ناقص است و اَبْتَرست | * | آن سخن که نیست ناقص آن سَرست |
۱۲۷۷ | N | این سخن هم ناقص است و ابتر است | * | آن سخن که نیست ناقص آن سر است |
۱۲۷۸ | Q | گر بگوید ز آن بلَغْزد پای تو | * | ور نگوید هیچ از آن ای وای تو |
۱۲۷۸ | N | گر بگوید ز آن بلغزد پای تو | * | ور نگوید هیچ از آن ای وای تو |
۱۲۷۹ | Q | ور بگوید در مثالِ صورتی | * | بر همان صورت بچَفْسی ای فتی |
۱۲۷۹ | N | ور بگوید در مثال صورتی | * | بر همان صورت بچسبی ای فتی |
۱۲۸۰ | Q | بسته پایی چون گیا اندر زمین | * | سر بجُنبانی ببادی بییقین |
۱۲۸۰ | N | بسته پایی چون گیا اندر زمین | * | سر بجنبانی به بادی بییقین |
۱۲۸۱ | Q | لیک پایت نیست تا نَقَلی کُنی | * | یا مگر پا را ازین گِل بر کَنی |
۱۲۸۱ | N | لیک پایت نیست تا نقلی کنی | * | یا مگر پا را از این گل بر کنی |
۱۲۸۲ | Q | چون کَنی پا را حیاتت زین گِلست | * | این حیاتت را رَوِش بس مُشکلست |
۱۲۸۲ | N | چون کنی پا را حیاتت زین گل است | * | این حیاتت را روش بس مشکل است |
۱۲۸۳ | Q | چون حیات از حق بگیری ای رَوی | * | پس شوی مستغنی از گِل میروی |
۱۲۸۳ | N | چون حیات از حق بگیری ای روی | * | پس شوی مستغنی از گل میروی |
۱۲۸۴ | Q | شیرخواره چون ز دایه بسکُلَد | * | لُوتخواره شد مرو را میهِلَد |
۱۲۸۴ | N | شیر خواره چون ز دایه بگسلد | * | لوتخواره شد مر او را میهلد |
۱۲۸۵ | Q | بستهٔ شیرِ زمینی چون حبوب | * | جُو فِطامِ خویش از قُوت ٱلْقُلُوب |
۱۲۸۵ | N | بستهی شیر زمینی چون حبوب | * | جو فطام خویش از قوت القلوب |
۱۲۸۶ | Q | حرفِ حِکْمت خور که شد نورِ سَتیر | * | ای تو نورِ بیحُجُب را ناپَذیر |
۱۲۸۶ | N | حرف حکمت خور که شد نور ستیر | * | ای تو نور بیحجب را ناپذیر |
۱۲۸۷ | Q | تا پذیرا گردی ای جان نور را | * | تا ببینی بیحُجُب مَسْتور را |
۱۲۸۷ | N | تا پذیرا گردی ای جان نور را | * | تا ببینی بیحجب مستور را |
۱۲۸۸ | Q | چون ستاره سَیْر بر گردون کنی | * | بلک بیگردون سفر بیچون کنی |
۱۲۸۸ | N | چون ستاره سیر بر گردون کنی | * | بلکه بیگردون سفر بیچون کنی |
۱۲۸۹ | Q | آنچنان کز نیست در هست آمدی | * | هین بگو چون آمدی مست آمدی |
۱۲۸۹ | N | آن چنان کز نیست در هست آمدی | * | هین بگو چون آمدی مست آمدی |
۱۲۹۰ | Q | راههای آمدن یادت نماند | * | لیک رمزی بر تو بر خواهیم خواند |
۱۲۹۰ | N | راههای آمدن یادت نماند | * | لیک رمزی بر تو بر خواهیم خواند |
۱۲۹۱ | Q | هوش را بگْذار و آنگ هوش دار | * | گوش را بر بند و آنگ گوش دار |
۱۲۹۱ | N | هوش را بگذار و آن گه هوش دار | * | گوش را بر بند و آن گه گوش دار |
۱۲۹۲ | Q | نه نگویم زانک خامی تو هنوز | * | در بهاری تو ندیدستی تَموز |
۱۲۹۲ | N | نی نگویم ز انکه خامی تو هنوز | * | در بهاری تو ندیدستی تموز |
۱۲۹۳ | Q | این جهان همچون درختست ای کرام | * | ما بَرُو چون میوههای نیم خام |
۱۲۹۳ | N | این جهان همچون درخت است ای کرام | * | ما بر او چون میوههای نیم خام |
۱۲۹۴ | Q | سخت گیرد خامها مر شاخ را | * | زانک در خامی نشاید کاخ را |
۱۲۹۴ | N | سخت گیرد خامها مر شاخ را | * | ز انکه در خامی نشاید کاخ را |
۱۲۹۵ | Q | چون بپُخْت و گشت شیرین لبگزان | * | سُست گیرد شاخها را بعد از آن |
۱۲۹۵ | N | چون بپخت و گشت شیرین لبگزان | * | سست گیرد شاخها را بعد از آن |
۱۲۹۶ | Q | چون از آن اقبال شیرین شد دهان | * | سَرد شد بر آدمی مُلْکِ جهان |
۱۲۹۶ | N | چون از آن اقبال شیرین شد دهان | * | سرد شد بر آدمی ملک جهان |
۱۲۹۷ | Q | سختگیری و تعصُّب خامی است | * | تا جَنینی کارْ خونآشامی است |
۱۲۹۷ | N | سخت گیری و تعصب خامی است | * | تا جنینی کار خون آشامی است |
۱۲۹۸ | Q | چیزِ دیگر مانْد امَّا گفتنش | * | با تو رُوحُ ٱلْقُدْس گوید بیمنش |
۱۲۹۸ | N | چیز دیگر ماند اما گفتنش | * | با تو روح القدس گوید بیمنش |
۱۲۹۹ | Q | نه تو گویی هم بگوشِ خویشتن | * | نه من و نه غیرِ من ای هم تو من |
۱۲۹۹ | N | نی تو گویی هم بگوش خویشتن | * | نه من و نه غیر من ای هم تو من |
۱۳۰۰ | Q | همچو آن وقتی که خواب اندر رَوی | * | تو ز پیشِ خود به پیشِ خود شوی |
۱۳۰۰ | N | همچو آن وقتی که خواب اندر روی | * | تو ز پیش خود به پیش خود شوی |
۱۳۰۱ | Q | بشْنْوی از خویش و پنداری فلان | * | با تو اندر خواب گفتست آن نهان |
۱۳۰۱ | N | بشنوی از خویش و پنداری فلان | * | با تو اندر خواب گفته ست آن نهان |
۱۳۰۲ | Q | تو یکی تُو نیستی ای خوشرفیق | * | بلک گردونی و دریای عمیق |
۱۳۰۲ | N | تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق | * | بلکه گردونی و دریای عمیق |
۱۳۰۳ | Q | آن تُوِ زَفْتَت که آن نهصد تُوَست | * | قُلزمست و غرقهگاهِ صد تُوَست |
۱۳۰۳ | N | آن تو زفتت که آن نه صد تو است | * | قلزم است و غرقهگاه صد تو است |
۱۳۰۴ | Q | خود چه جایِ حدِّ بیداریست و خواب | * | دَم مزن و اللَّهُ أَعْلَم بِٱلصَّواب |
۱۳۰۴ | N | خود چه جای حد بیداری است و خواب | * | دم مزن و اللَّه أعلم بالصواب |
۱۳۰۵ | Q | دَم مزن تا بشنوی از دم زنان | * | آنچ نامد در زبان و در بیان |
۱۳۰۵ | N | دم مزن تا بشنوی از دم زنان | * | آن چه نامد در زبان و در بیان |
۱۳۰۶ | Q | دَم مزن تا بشْنوی ز آن آفتاب | * | آنچ نامد در کتاب و در خطاب |
۱۳۰۶ | N | دم مزن تا بشنوی ز آن آفتاب | * | آن چه نامد در کتاب و در خطاب |
۱۳۰۷ | Q | دَم مزن تا دَم زند بهرِ تو رُوح | * | آشنا بگْذار در کشتی نُوح |
۱۳۰۷ | N | دم مزن تا دم زند بهر تو روح | * | آشنا بگذار در کشتی نوح |
۱۳۰۸ | Q | همچو کَنْعان کاشنا میکرد او | * | که نخواهم کشتی نُوحِ عدو |
۱۳۰۸ | N | همچو کنعان کاشنا میکرد او | * | که نخواهم کشتی نوح عدو |
۱۳۰۹ | Q | هَی بیا در کشتی بابا نشین | * | تا نگردی غرقِ طوفان ای مهین |
۱۳۰۹ | N | هی بیا در کشتی بابا نشین | * | تا نگردی غرق طوفان ای مهین |
۱۳۱۰ | Q | گفت نه من آشنا آموختم | * | من بجز شمعِ تو شمع افروختم |
۱۳۱۰ | N | گفت نی من آشنا آموختم | * | من بجز شمع تو شمع افروختم |
۱۳۱۱ | Q | هین مکن کین موج طوفانِ بلاست | * | دست و پا و آشنا امروزْ لاست |
۱۳۱۱ | N | هین مکن کاین موج طوفان بلاست | * | دست و پا و آشنا امروز لاست |
۱۳۱۲ | Q | بادِ قهرست و بلای شمع کُش | * | جز که شمعِ حق نمیپاید خَمُش |
۱۳۱۲ | N | باد قهر است و بلای شمع کش | * | جز که شمع حق نمیپاید خمش |
۱۳۱۳ | Q | گفت نه رفتم بر آن کوهِ بلند | * | عاصمَست آن کُه مرا از هر گزند |
۱۳۱۳ | N | گفت نی رفتم بر آن کوه بلند | * | عاصم است آن که مرا از هر گزند |
۱۳۱۴ | Q | هین مکن که کوه کاهست این زمان | * | جز حبیبِ خویش را ندْهد امان |
۱۳۱۴ | N | هین مکن که کوه کاه است این زمان | * | جز حبیب خویش را ندهد امان |
۱۳۱۵ | Q | گفت من کَیْ پندِ تو بشْنودهام | * | که طَمَع کردی که من زین دُودهام |
۱۳۱۵ | N | گفت من کی پند تو بشنودهام | * | که طمع کردی که من زین دودهام |
۱۳۱۶ | Q | خوش نیامد گفتِ تو هرگز مرا | * | من بَریام از تو در هر دو سَرا |
۱۳۱۶ | N | خوش نیامد گفت تو هرگز مرا | * | من بریام از تو در هر دو سرا |
۱۳۱۷ | Q | هین مکن بابا که روزِ ناز نیست | * | مر خدا را خویشی و انباز نیست |
۱۳۱۷ | N | هین مکن بابا که روز ناز نیست | * | مر خدا را خویشی و انباز نیست |
۱۳۱۸ | Q | تا کنون کردی و این دم نازُکیست | * | اندرین درگاه گیرا نازِ کیست |
۱۳۱۸ | N | تا کنون کردی و این دم نازکی است | * | اندر این درگاه گیرا ناز کیست |
۱۳۱۹ | Q | لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْست او از قِدَم | * | نه پدر دارد نه فرزند و نه عَم |
۱۳۱۹ | N | لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ است او از قدم | * | نی پدر دارد نه فرزند و نه عم |
۱۳۲۰ | Q | نازِ فرزندان کجا خواهد کشید | * | نازِ بابایان کجا خواهد شنید |
۱۳۲۰ | N | ناز فرزندان کجا خواهد کشید | * | ناز بابایان کجا خواهد شنید |
۱۳۲۱ | Q | نیستم مَوُلود پیرا کم بناز | * | نیستم والد جُوانا کم گُراز |
۱۳۲۱ | N | نیستم مولود پیرا کم بناز | * | نیستم والد جوانا کم گراز |
۱۳۲۲ | Q | نیستم شوهر نیَم من شهوتی | * | ناز را بگْذار اینجا ای سَتی |
۱۳۲۲ | N | نیستم شوهر نیم من شهوتی | * | ناز را بگذار اینجا ای ستی |
۱۳۲۳ | Q | جز خضوع و بندگی و اضطرار | * | اندرین حضرت ندارد اعتبار |
۱۳۲۳ | N | جز خضوع و بندگی و اضطرار | * | اندر این حضرت ندارد اعتبار |
۱۳۲۴ | Q | گفت بابا سالها این گفتهای | * | باز میگویی بجَهْل آشفتهای |
۱۳۲۴ | N | گفت بابا سالها این گفتهای | * | باز می گویی به جهل آشفتهای |
۱۳۲۵ | Q | چند ازاینها گفتهای با هر کسی | * | تا جوابِ سَرد بشْنودی بسی |
۱۳۲۵ | N | چند از اینها گفتهای با هر کسی | * | تا جواب سرد بشنودی بسی |
۱۳۲۶ | Q | این دمِ سردِ تو در گوشم نرفت | * | خاصه اکنون که شدم دانا و زفت |
۱۳۲۶ | N | این دم سرد تو در گوشم نرفت | * | خاصه اکنون که شدم دانا و زفت |
۱۳۲۷ | Q | گفت بابا چه زیان دارد اگر | * | بشنوی یکبار تو پندِ پدر |
۱۳۲۷ | N | گفت بابا چه زیان دارد اگر | * | بشنوی یک بار تو پند پدر |
۱۳۲۸ | Q | همچنین میگفت او پندِ لطیف | * | همچنان میگفت او دفعِ عنیف |
۱۳۲۸ | N | همچنین میگفت او پند لطیف | * | همچنان میگفت او دفع عنیف |
۱۳۲۹ | Q | نه پدر از نُصْحِ کَنْعان سِیر شد | * | نه دَمی در گوشِ آن اِدبیر شد |
۱۳۲۹ | N | نه پدر از نصح کنعان سیر شد | * | نه دمی در گوش آن ادبیر شد |
۱۳۳۰ | Q | اندرین گفتن بُدند و موجِ تیز | * | بر سَرِ کنعان زد و شد ریز ریز |
۱۳۳۰ | N | اندر این گفتن بدند و موج تیز | * | بر سر کنعان زد و شد ریز ریز |
۱۳۳۱ | Q | نوح گفت ای پادشاهِ بُردْبار | * | مر مرا خر مُرد و سَیْلت بُرد بار |
۱۳۳۱ | N | نوح گفت ای پادشاه بردبار | * | مر مرا خر مرد و سیلت برد بار |
۱۳۳۲ | Q | وعده کردی مر مرا تو بارها | * | که بیابد اهْلت از طوفان رها |
۱۳۳۲ | N | وعده کردی مر مرا تو بارها | * | که بیابد اهلت از طوفان رها |
۱۳۳۳ | Q | دل نهادم بر اُمیدت من سلیم | * | پس چرا بِرْبود سیْل از من گِلیم |
۱۳۳۳ | N | دل نهادم بر امیدت من سلیم | * | پس چرا بربود سیل از من گلیم |
۱۳۳۴ | Q | گفت او از اهل و خویشانت نبود | * | خود ندیدی تو سپیدی او کبود |
۱۳۳۴ | N | گفت او از اهل و خویشانت نبود | * | خود ندیدی تو سپیدی او کبود |
۱۳۳۵ | Q | چونک دندانِ تو کِرمش در فتاد | * | نیست دندان برکَنَش ای اوستاد |
۱۳۳۵ | N | چون که دندان تو کرمش در فتاد | * | نیست دندان برکنش ای اوستاد |
۱۳۳۶ | Q | تا که باقی تن نگردد زار ازو | * | گرچه بود آنِ تو شَوْ بیزار ازو |
۱۳۳۶ | N | تا که باقی تن نگردد زار از او | * | گر چه بود آن تو شو بیزار از او |
۱۳۳۷ | Q | گفت بیزارم ز غیرِ ذاتِ تو | * | غیر نبْود آنک او شد ماتِ تو |
۱۳۳۷ | N | گفت بیزارم ز غیر ذات تو | * | غیر نبود آن که او شد مات تو |
۱۳۳۸ | Q | تو همیدانی که چونم با تو من | * | بیست چندانم که با باران چمن |
۱۳۳۸ | N | تو همیدانی که چونم با تو من | * | بیست چندانم که با باران چمن |
۱۳۳۹ | Q | زنده از تو شاد از تو عایلی | * | مُغْتَذِی بیواسطه و بیحایلی |
۱۳۳۹ | N | زنده از تو شاد از تو عایلی | * | مغتذی بیواسطه و بیحایلی |
۱۳۴۰ | Q | مُتّصل نه مُنفصل نه ای کمال | * | بلک بیچون و چگونه و اعتلال |
۱۳۴۰ | N | متصل نه منفصل نه ای کمال | * | بلکه بیچون و چگونه و اعتلال |
۱۳۴۱ | Q | ماهیانیم و تو دریای حیات | * | زندهایم از لطفت ای نیکو صفات |
۱۳۴۱ | N | ماهیانیم و تو دریای حیات | * | زندهایم از لطفت ای نیکو صفات |
۱۳۴۲ | Q | تو نگُنجی در کنارِ فِکرتی | * | نی بمعلولی قرین چون علَّتی |
۱۳۴۲ | N | تو نگنجی در کنار فکرتی | * | نه به معلولی قرین چون علتی |
۱۳۴۳ | Q | پیش ازین طوفان و بعدِ این مرا | * | تو مُخاطَب بودهای در ماجرا |
۱۳۴۳ | N | پیش از این طوفان و بعد از این مرا | * | تو مخاطب بودهای در ماجرا |
۱۳۴۴ | Q | با تو میگفتم نه با ایشان سخن | * | ای سخن بخشِ نَو و آنِ کهن |
۱۳۴۴ | N | با تو میگفتم نه با ایشان سخن | * | ای سخن بخش نو و آن کهن |
۱۳۴۵ | Q | نه که عاشق روز و شب گوید سُخَن | * | گاه با اَطْلال و گاهی با دِمَن |
۱۳۴۵ | N | نی که عاشق روز و شب گوید سخن | * | گاه با اطلال و گاهی با دمن |
۱۳۴۶ | Q | رُوی با اَطلال کرده ظاهرا | * | او کرا میگوید آن مِدْحَت کرا |
۱۳۴۶ | N | روی با اطلال کرده ظاهرا | * | او که را میگوید آن مدحت که را |
۱۳۴۷ | Q | شُکْر طوفان را کنون بگْماشتی | * | واسطهٔ اَطلال را برداشتی |
۱۳۴۷ | N | شکر طوفان را کنون بگماشتی | * | واسطهی اطلال را برداشتی |
۱۳۴۸ | Q | زانک اطلالِ لئیم و بَد بُدند | * | نه ندایی نه صدایی میزدند |
۱۳۴۸ | N | ز انکه اطلال لئیم و بد بدند | * | نه ندایی نه صدایی میزدند |
۱۳۴۹ | Q | من چنان اطلال خواهم در خطاب | * | کز صدا چون کوه وا گوید جواب |
۱۳۴۹ | N | من چنان اطلال خواهم در خطاب | * | کز صدا چون کوه واگوید جواب |
۱۳۵۰ | Q | تا مُثنّا بشْنوم من نامِ تو | * | عاشقم بر نامِ جانآرامِ تو |
۱۳۵۰ | N | تا مثنا بشنوم من نام تو | * | عاشقم بر نام جان آرام تو |
۱۳۵۱ | Q | هر نبی ز آن دوست دارد کوه را | * | تا مُثنَّا بشنود نامِ ترا |
۱۳۵۱ | N | هر نبی ز آن دوست دارد کوه را | * | تا مثنا بشنود نام ترا |
۱۳۵۲ | Q | آن کُهِ پستِ مثالِ سنگلاخ | * | موش را شاید نه ما را در مُناخ |
۱۳۵۲ | N | آن که پست مثال سنگلاخ | * | موش را شاید نه ما را در مناخ |
۱۳۵۳ | Q | من بگویم او نگردد یارِ من | * | بیصدا ماند دَمِ گفتارِ من |
۱۳۵۳ | N | من بگویم او نگردد یار من | * | بیصدا ماند دم گفتار من |
۱۳۵۴ | Q | با زمین آن به که هموارش کُنی | * | نیست هَمْدَم با قَدَم یارش کُنی |
۱۳۵۴ | N | با زمین آن به که هموارش کنی | * | نیست هم دم با قدم یارش کنی |
۱۳۵۵ | Q | گفت ای نوح ار تو خواهی جمله را | * | حشر گردانم بر آرم از ثَرﱝ |
۱۳۵۵ | N | گفت ای نوح ار تو خواهی جمله را | * | حشر گردانم بر آرم از ثرا |
۱۳۵۶ | Q | بهرِ کنعانی دلِ تو نشْکنم | * | لیک از احوال آگه میکُنم |
۱۳۵۶ | N | بهر کنعانی دل تو نشکنم | * | لیک از احوال آگه میکنم |
۱۳۵۷ | Q | گفت نه نه راضیَم که تو مرا | * | هم کنی غرقه اگر باید ترا |
۱۳۵۷ | N | گفت نی نی راضیام که تو مرا | * | هم کنی غرقه اگر باید ترا |
۱۳۵۸ | Q | هر زمانم غرقه میکن من خوشم | * | حُکمِ تو جانست چون جان میکَشَم |
۱۳۵۸ | N | هر زمانم غرقه میکن من خوشم | * | حکم تو جان است چون جان میکشم |
۱۳۵۹ | Q | ننْگرم کس را و گر هم بنگرم | * | او بهانه باشد و تو مَنْظَرم |
۱۳۵۹ | N | ننگرم کس را و گر هم بنگرم | * | او بهانه باشد و تو منظرم |
۱۳۶۰ | Q | عاشقِ صنعِ تُوَم در شُکر و صبر | * | عاشقِ مصنوع کَیْ باشم چو گبر |
۱۳۶۰ | N | عاشق صنع توام در شکر و صبر | * | عاشق مصنوع کی باشم چو گبر |
۱۳۶۱ | Q | عاشق صُنعِ خدا با فَر بود | * | عاشقِ مصنوعِ او کافر بود |
۱۳۶۱ | N | عاشق صنع خدا با فر بود | * | عاشق مصنوع او کافر بود |
block:3050
۱۳۶۲ | Q | دی سؤالی کرد سائل مر مرا | * | زانک عاشق بود او بر ماجرا |
۱۳۶۲ | N | دی سؤالی کرد سائل مر مرا | * | ز انکه عاشق بود او بر ماجرا |
۱۳۶۳ | Q | گفت نکتهٔ ٱلرِّضا بِٱلکْفُر کُفْر | * | این پَیَمبر گفت و گفتِ اوست مُهْر |
۱۳۶۳ | N | گفت نکتهی الرضا بالکفر کفر | * | این پیمبر گفت و گفت اوست مهر |
۱۳۶۴ | Q | باز فرمود او که اندر هر قضا | * | مر مسلمان را رضا باید رضا |
۱۳۶۴ | N | باز فرمود او که اندر هر قضا | * | مر مسلمان را رضا باید رضا |
۱۳۶۵ | Q | نه قضای حق بود کُفر و نفاق | * | گر بدین راضی شوم باشد شِقاق |
۱۳۶۵ | N | نه قضای حق بود کفر و نفاق؟ | * | گر بدین راضی شوم باشد شقاق |
۱۳۶۶ | Q | ور نَیم راضی بود آن هم زیان | * | پس چه چاره باشدم اندر میان |
۱۳۶۶ | N | ور نیم راضی بود آن هم زیان | * | پس چه چاره باشدم اندر میان |
۱۳۶۷ | Q | گفتمش این کفر مَقْضی نه قضاست | * | هست آثارِ قضا این کفر راست |
۱۳۶۷ | N | گفتمش این کفر مقضی نه قضاست | * | هست آثار قضا این کفر راست |
۱۳۶۸ | Q | پس قضا را خواجه از مَقْضی بدان | * | تا شِکالت دفع گردد در زمان |
۱۳۶۸ | N | پس قضا را خواجه از مقضی بدان | * | تا شکالت دفع گردد در زمان |
۱۳۶۹ | Q | راضیَم در کفر ز آن رُو که قضاست | * | نه ازین رُو که نزاع و خُبثِ ماست |
۱۳۶۹ | N | راضیم در کفر ز آن رو که قضاست | * | نه از این رو که نزاع و خبث ماست |
۱۳۷۰ | Q | کفر از رُویِ قضا خود کفر نیست | * | حقّ را کافر مخوان اینجا مهایست |
۱۳۷۰ | N | کفر از روی قضا هم کفر نیست | * | حق را کافر مخوان اینجا مه ایست |
۱۳۷۱ | Q | کفر جَهلست و قضای کفر عِلْم | * | هر دو کَیْ یک باشد آخر حِلم و خِلم |
۱۳۷۱ | N | کفر جهل است و قضای کفر علم | * | هر دو کی یک باشد آخر حلم و خلم |
۱۳۷۲ | Q | زشتی خط زشتی نقّاش نیست | * | بلک از وی زشت را بنْمودنیست |
۱۳۷۲ | N | زشتی خط زشتی نقاش نیست | * | بلکه از وی زشت را بنمودنی است |
۱۳۷۳ | Q | قُوّتِ نقّاش باشد آنک او | * | هم تواند زشت کردن هم نِکو |
۱۳۷۳ | N | قوت نقاش باشد آن که او | * | هم تواند زشت کردن هم نکو |
۱۳۷۴ | Q | گر گشایم بحثِ این را من بساز | * | تا سؤال و تا جواب آید دراز |
۱۳۷۴ | N | گر گشایم بحث این را من به ساز | * | تا سؤال و تا جواب آید دراز |
۱۳۷۵ | Q | ذوقِ نکتهٔ عشق از من میرود | * | نقشِ خدمت نقشِ دیگر میشود |
۱۳۷۵ | N | ذوق نکتهی عشق از من میرود | * | نقش خدمت نقش دیگر میشود |
block:3051
۱۳۷۶ | Q | آن یکی مردِ دُو مُو آمد شتاب | * | پیشِ یک آیینهدارِ مُسْتطاب |
۱۳۷۶ | N | آن یکی مرد دو مو آمد شتاب | * | پیش یک آیینهدار مستطاب |
۱۳۷۷ | Q | گفت از ریشم سپیدی کن جُدا | * | که عروسِ نَو گُزیدم ای فَتَی |
۱۳۷۷ | N | گفت از ریشم سپیدی کن جدا | * | که عروس نو گزیدم ای فتی |
۱۳۷۸ | Q | ریشِ او بُبْرید و کُل پیشش نهاد | * | گفت تو بگْزین مرا کاری فتاد |
۱۳۷۸ | N | ریش او ببرید و کل پیشش نهاد | * | گفت تو بگزین مرا کاری فتاد |
۱۳۷۹ | Q | این سؤال و آن جوابست آن گُزین | * | که سرِ اینها ندارد دردِ دین |
۱۳۷۹ | N | این سؤال و آن جواب است آن گزین | * | که سر اینها ندارد درد دین |
۱۳۸۰ | Q | آن یکی زد سیلیی مر زَیْد را | * | حمله کرد او هم برای کَیْد را |
۱۳۸۰ | N | آن یکی زد سیلیی مر زید را | * | حمله کرد او هم برای کید را |
۱۳۸۱ | Q | گفت سیلیزن سؤالت میکنم | * | پس جوابم گوی و آنگ میزنم |
۱۳۸۱ | N | گفت سیلی زن سؤالت میکنم | * | پس جوابم گوی و آن گه میزنم |
۱۳۸۲ | Q | بر قفای تو زدم آمد طَراق | * | یک سؤالی دارم اینجا در وِفاق |
۱۳۸۲ | N | بر قفای تو زدم آمد طراق | * | یک سؤالی دارم اینجا در وفاق |
۱۳۸۳ | Q | این طراق از دستِ من بودست یا | * | از قَفاگاهِ تو ای فخْرِ کیا |
۱۳۸۳ | N | این طراق از دست من بودهست یا | * | از قفا گاه تو ای فخر کیا |
۱۳۸۴ | Q | گفت از درد این فراغت نیستم | * | که درین فکر و تفکُّر بیستم |
۱۳۸۴ | N | گفت از درد این فراغت نیستم | * | که در این فکر و تفکر بیستم |
۱۳۸۵ | Q | تو که بیدردی همیاندیش این | * | نیست صاحبدَرْد را این فکر هین |
۱۳۸۵ | N | تو که بیدردی همیاندیش این | * | نیست صاحب درد را این فکر هین |
block:3052
۱۳۸۶ | Q | در صحابه کم بُدی حافظ کسی | * | گرچه شوقی بود جانشان را بسی |
۱۳۸۶ | N | در صحابه کم بدی حافظ کسی | * | گر چه شوقی بود جانشان را بسی |
۱۳۸۷ | Q | زانک چون مغزش در آگند و رسید | * | پوستها شد بس رقیق و واکَفید |
۱۳۸۷ | N | ز انکه چون مغزش در آگند و رسید | * | پوستها شد بس رقیق و واکفید |
۱۳۸۸ | Q | قِشرِ جَوْز و فُسْتَق و بادام هم | * | مغز چون آگْندشان شد پوست کم |
۱۳۸۸ | N | قشر جوز و فستق و بادام هم | * | مغز چون آگندشان شد پوست کم |
۱۳۸۹ | Q | مغزِ علم افزود کم شد پوستش | * | زانک عاشق را بسوزد دوستش |
۱۳۸۹ | N | مغز علم افزود کم شد پوستش | * | ز انکه عاشق را بسوزد دوستش |
۱۳۹۰ | Q | وصفِ مطلوبی چو ضِدَّ طالبیست | * | وَحْی و برقِ نور سوزندهٔ نَبیست |
۱۳۹۰ | N | وصف مطلوبی چو ضد طالبی است | * | وحی و برق نور سوزندهی نبی است |
۱۳۹۱ | Q | چون تجلّی کرد اوصافِ قدیم | * | پس بسوزد وصفِ حادث را گلیم |
۱۳۹۱ | N | چون تجلی کرد اوصاف قدیم | * | پس بسوزد وصف حادث را گلیم |
۱۳۹۲ | Q | رُبعِ قرآن هرکرا محفوظ بود | * | جَلَّ فِینَا از صحابه میشنود |
۱۳۹۲ | N | ربع قرآن هر که را محفوظ بود | * | جل فینا از صحابه میشنود |
۱۳۹۳ | Q | جمعِ صورت با چنین معنی ژرف | * | نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف |
۱۳۹۳ | N | جمع صورت با چنین معنی ژرف | * | نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف |
۱۳۹۴ | Q | در چنین مستی مُراعاتِ ادب | * | خود نباشد ور بود باشد عَجَب |
۱۳۹۴ | N | در چنین مستی مراعات ادب | * | خود نباشد ور بود باشد عجب |
۱۳۹۵ | Q | اندر استغنا مُراعاتِ نیاز | * | جمع ضِدَّیْنَست چون گردِ و دراز |
۱۳۹۵ | N | اندر استغنا مراعات نیاز | * | جمع ضدین است چون گرد و دراز |
۱۳۹۶ | Q | خود عصا معشوقِ عُمْیان میبود | * | کور خود صندوقِ قرآن میبود |
۱۳۹۶ | N | خود عصا معشوق عمیان میبود | * | کور خود صندوق قرآن میبود |
۱۳۹۷ | Q | گفت کوران خود صنادیقند پُر | * | از حُروفِ مُصْحَف و ذکر و نُذُر |
۱۳۹۷ | N | گفت کوران خود صنادیقند پر | * | از حروف مصحف و ذکر و نذر |
۱۳۹۸ | Q | باز صندوقی پُر از قرآن به است | * | زانک صندوقی بود خالی بِدست |
۱۳۹۸ | N | باز صندوقی پر از قرآن به است | * | ز آن که صندوقی بود خالی به دست |
۱۳۹۹ | Q | باز صندوقی که خالی شد ز بار | * | به ز صندوقی که پُر موشست و مار |
۱۳۹۹ | N | باز صندوقی که خالی شد ز بار | * | به ز صندوقی که پر موش است و مار |
۱۴۰۰ | Q | حاصل اندر وصل چون افتاد مَرْد | * | گشت دلّاله بپیش مَرْد سَرْد |
۱۴۰۰ | N | حاصل اندر وصل چون افتاد مرد | * | گشت دلاله به پیش مرد سرد |
۱۴۰۱ | Q | چون بمطلوبت رسیدی ای ملیح | * | شد طلبکاری علم اکنون قبیح |
۱۴۰۱ | N | چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح | * | شد طلب کاری علم اکنون قبیح |
۱۴۰۲ | Q | چون شدی بر بامهای آسمان | * | سرد باشد جُست و جُویِ نردبان |
۱۴۰۲ | N | چون شدی بر بامهای آسمان | * | سرد باشد جست و جوی نردبان |
۱۴۰۳ | Q | جز برای یاری و تعلیمِ غَیْر | * | سرد باشد راهِ خیر از بَعْدِ خیر |
۱۴۰۳ | N | جز برای یاری و تعلیم غیر | * | سرد باشد راه خیر از بعد خیر |
۱۴۰۴ | Q | آینهٔ روشن که شد صاف و مَلی | * | جهل باشد بر نهادن صَیْقلی |
۱۴۰۴ | N | آینهی روشن که شد صاف و جلی | * | جهل باشد بر نهادن صیقلی |
۱۴۰۵ | Q | پیشِ سلطان خوش نشسته در قبول | * | زشت باشد جُستنِ نامه و رسول |
۱۴۰۵ | N | پیش سلطان خوش نشسته در قبول | * | زشت باشد جستن نامه و رسول |
block:3053
۱۴۰۶ | Q | آن یکی را یار پیشِ خود نشاند | * | نامه بیرون کرد و پیشِ یار خواند |
۱۴۰۶ | N | آن یکی را یار پیش خود نشاند | * | نامه بیرون کرد و پیش یار خواند |
۱۴۰۷ | Q | بیتها در نامه و مدح و ثنا | * | زاری و مسکینی و بس لابهها |
۱۴۰۷ | N | بیتها در نامه و مدح و ثنا | * | زاری و مسکینی و بس لابهها |
۱۴۰۸ | Q | گفت معشوق این اگر بهرِ منست | * | گاهِ وصل این عُمْر ضایع کردنست |
۱۴۰۸ | N | گفت معشوق این اگر بهر من است | * | گاه وصل این عمر ضایع کردن است |
۱۴۰۹ | Q | من بپیشت حاضر و تو نامهخوان | * | نیست این باری نشانِ عاشقان |
۱۴۰۹ | N | من به پیشت حاضر و تو نامه خوان | * | نیست این باری نشان عاشقان |
۱۴۱۰ | Q | گفت اینجا حاضری امّا ولیک | * | من نمییابم نصیبِ خویش نیک |
۱۴۱۰ | N | گفت اینجا حاضری اما و لیک | * | من نمییابم نصیب خویش نیک |
۱۴۱۱ | Q | آنچ میدیدم ز تو پارینه سال | * | نیست این دَم گرچه میبینم وصِال |
۱۴۱۱ | N | آن چه میدیدم ز تو پارینه سال | * | نیست این دم گر چه میبینم وصال |
۱۴۱۲ | Q | من ازین چشمه زُلالی خوردهام | * | دیده و دل ز آب تازه کردهام |
۱۴۱۲ | N | من از این چشمه زلالی خوردهام | * | دیده و دل ز آب تازه کردهام |
۱۴۱۳ | Q | چشمه میبینم و لیکن آب نی | * | راهِ آبم را مگر زد رهزنی |
۱۴۱۳ | N | چشمه میبینم و لیکن آب نی | * | راه آبم را مگر زد ره زنی |
۱۴۱۴ | Q | گفت پس من نیستم معشوقِ تو | * | من ببُلْغار و مُرادت در قُتُو |
۱۴۱۴ | N | گفت پس من نیستم معشوق تو | * | من به بلغار و مرادت در قتو |
۱۴۱۵ | Q | عاشقی تو بر من و بر حالتی | * | حالت اندر دست نبود یا فَتی |
۱۴۱۵ | N | عاشقی تو بر من و بر حالتی | * | حالت اندر دست نبود یا فتی |
۱۴۱۶ | Q | پس نَیم کُلّی مطلوبِ تو من | * | جُزْوِ مقصودم ترا اندر زمن |
۱۴۱۶ | N | پس نیم کلی مطلوب تو من | * | جزو مقصودم ترا اندر زمن |
۱۴۱۷ | Q | خانهٔ معشوقهام معشوق نی | * | عشق بر نَقْدست بر صندوق نی |
۱۴۱۷ | N | خانهی معشوقهام معشوق نی | * | عشق بر نقد است بر صندوق نی |
۱۴۱۸ | Q | هست معشوق آنک او یک تُو بود | * | مُبْتدا و مُنتهایت او بود |
۱۴۱۸ | N | هست معشوق آن که او یک تو بود | * | مبتدا و منتهایت او بود |
۱۴۱۹ | Q | چون بیابیاش نمانی مُنْتظِر | * | هم هُوَیْدا او بود هم نیز سِر |
۱۴۱۹ | N | چون بیابیاش نمانی منتظر | * | هم هویدا او بود هم نیز سر |
۱۴۲۰ | Q | میرِ احوالست نه موقوفِ حال | * | بندهٔ آن ماه باشد ماه و سال |
۱۴۲۰ | N | میر احوال است نه موقوف حال | * | بندهی آن ماه باشد ماه و سال |
۱۴۲۱ | Q | چون بگوید حال را فرمان کند | * | چون بخواهد جسمها را جان کُنَد |
۱۴۲۱ | N | چون بگوید حال را فرمان کند | * | چون بخواهد جسمها را جان کند |
۱۴۲۲ | Q | منتها نبود که موقوفست او | * | مُنْتظِر بنْشسته باشد حالجُو |
۱۴۲۲ | N | منتها نبود که موقوف است او | * | منتظر بنشسته باشد حال جو |
۱۴۲۳ | Q | کیمیای حال باشد دستِ او | * | دست جُنباند شود مِس مَستِ او |
۱۴۲۳ | N | کیمیای حال باشد دست او | * | دست جنباند شود مس مست او |
۱۴۲۴ | Q | گر بخواهد مرگ هم شیرین شود | * | خار و نَشْتَر نرگس و نسرین شود |
۱۴۲۴ | N | گر بخواهد مرگ هم شیرین شود | * | خار و نشتر نرگس و نسرین شود |
۱۴۲۵ | Q | آنک او موقوفِ حالست آدمیست | * | گه بحال افزون و گاهی در کمیست |
۱۴۲۵ | N | آن که او موقوف حال است آدمی است | * | گه به حال افزون و گاهی در کمی است |
۱۴۲۶ | Q | صوفی اِبْنُ ٱْلوَقت باشد در مثال | * | لیک صافی فارغست از وقت و حال |
۱۴۲۶ | N | صوفی ابن الوقت باشد در مثال | * | لیک صافی فارغ است از وقت و حال |
۱۴۲۷ | Q | حالها موقوفِ عزم و رایِ او | * | زنده از نفخِ مَسیحآسای او |
۱۴۲۷ | N | حالها موقوف عزم و رای او | * | زنده از نفخ مسیح آسای او |
۱۴۲۸ | Q | عاشقِ حالی نه عاشق بر مَنی | * | بر اُمیدِ حال بر من میتَنی |
۱۴۲۸ | N | عاشق حالی نه عاشق بر منی | * | بر امید حال بر من میتنی |
۱۴۲۹ | Q | آنک یک دَم کم دَمی کامل بود | * | نیست معبودِ خلیل آفل بود |
۱۴۲۹ | N | آن که یک دم کم دمی کامل بود | * | نیست معبود خلیل آفل بود |
۱۴۳۰ | Q | وانک آفل باشد و گه آن و این | * | نیست دلبر لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ |
۱۴۳۰ | N | و انکه آفل باشد و گه آن و این | * | نیست دل بر لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ |
۱۴۳۱ | Q | آنک او گاهی خوش و گه ناخوشست | * | یک زمانی آب و یک دم آتشست |
۱۴۳۱ | N | آن که او گاهی خوش و گه ناخوش است | * | یک زمانی آب و یک دم آتش است |
۱۴۳۲ | Q | بُرجِ مَه باشد ولیکن ماه نه | * | نقشِ بُت باشد ولی آگاه نه |
۱۴۳۲ | N | برج مه باشد و لیکن ماه نی | * | نقش بت باشد ولی آگاه نی |
۱۴۳۳ | Q | هست صوفی صَفاجو ابن وقت | * | وقت را همچون پدر بگْرفته سخت |
۱۴۳۳ | N | هست صوفی صفا جو ابن وقت | * | وقت را همچون پدر بگرفته سخت |
۱۴۳۴ | Q | هست صافی غرقِ عشق ذو الجلال | * | ابنِ کس نه فارغ از اوقات و حال |
۱۴۳۴ | N | هست صافی غرق نور ذو الجلال | * | ابن کس نی فارغ از اوقات و حال |
۱۴۳۵ | Q | غرقهٔ نوری که او لَمْ یُولَدْست | * | لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ آنِ ایزدست |
۱۴۳۵ | N | غرقهی نوری که او لَمْ یُولَدْ است | * | لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ آن ایزد است |
۱۴۳۶ | Q | رَو چنین عشقی بجُو گر زندهای | * | ورنه وقتِ مختلف را بندهای |
۱۴۳۶ | N | رو چنین عشقی بجو گر زندهای | * | ور نه وقت مختلف را بندهای |
۱۴۳۷ | Q | مَنْگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش | * | بنْگر اندر عشق و در مطلوبِ خویش |
۱۴۳۷ | N | منگر اندر نقش زشت و خوب خویش | * | بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش |
۱۴۳۸ | Q | مَنْگر آنک تو حقیری یا ضعیف | * | بنگر اندر هَّمتِ خود ای شریف |
۱۴۳۸ | N | منگر آن که تو حقیری یا ضعیف | * | بنگر اندر همت خود ای شریف |
۱۴۳۹ | Q | تو بِهر حالی که باشی میطلب | * | آب میجُو دایما ای خُشکلب |
۱۴۳۹ | N | تو به هر حالی که باشی میطلب | * | آب میجو دایما ای خشک لب |
۱۴۴۰ | Q | کان لبِ خشکت گواهی میدهد | * | کو بآخِر بر سرِ مَنْبَع رسد |
۱۴۴۰ | N | کان لب خشکت گواهی میدهد | * | کاو به آخر بر سر منبع رسد |
۱۴۴۱ | Q | خُشکی لب هست پیغامی ز آب | * | که بمات آرد یقین این اضطراب |
۱۴۴۱ | N | خشکی لب هست پیغامی ز آب | * | که به مات آرد یقین این اضطراب |
۱۴۴۲ | Q | کین طلبکاری مبارک جُنبشیست | * | این طلب در راهِ حق مانعکُشیست |
۱۴۴۲ | N | کاین طلب کاری مبارک جنبشی است | * | این طلب در راه حق مانعکشی است |
۱۴۴۳ | Q | این طلب مفتاحِ مُطْلوباتِ تُست | * | این سپاه و نُصرتِ رایاتِ تُست |
۱۴۴۳ | N | این طلب مفتاح مطلوبات تست | * | این سپاه و نصرت رایات تست |
۱۴۴۴ | Q | این طلب همچون خروسی در صِیاح | * | میزند نعره که میآید صَباح |
۱۴۴۴ | N | طلب همچون خروسی در صیاح | * | میزند نعره که میآید صباح |
۱۴۴۵ | Q | گرچه آلت نیستت تو میطلب | * | نیست آلت حاجت اندر راهِ رَب |
۱۴۴۵ | N | گر چه آلت نیستت تو میطلب | * | نیست آلت حاجت اندر راه رب |
۱۴۴۶ | Q | هر کرا بینی طلبکار ای پسر | * | یارِ او شَوْ پیشِ او اندازْ سَر |
۱۴۴۶ | N | هر که را بینی طلب کار ای پسر | * | یار او شو پیش او انداز سر |
۱۴۴۷ | Q | کز جِوارِ طالبان طالب شوی | * | و ز ظِلالِ غالبان غالب شوی |
۱۴۴۷ | N | کز جوار طالبان طالب شوی | * | و ز ظلال غالبان غالب شوی |
۱۴۴۸ | Q | گر یکی موری سلیمانی بجُست | * | مَنْگر اندر جُستنِ او سُست سُست |
۱۴۴۸ | N | گر یکی موری سلیمانی بجست | * | منگر اندر جستن او سست سست |
۱۴۴۹ | Q | هرچه داری تو ز مال و پیشهای | * | نه طلب بود اوَّل و اندیشهای |
۱۴۴۹ | N | هر چه داری تو ز مال و پیشهای | * | نه طلب بود اول و اندیشهای |
block:3054
۱۴۵۰ | Q | آن یکی در عهدِ داوودِ نبی | * | نزدِ هر دانا و پیشِ هر غَبی |
۱۴۵۰ | N | آن یکی در عهد داود نبی | * | نزد هر دانا و پیش هر غبی |
۱۴۵۱ | Q | این دعا میکرد دایم کای خدا | * | ثَرْوتی بیرنج روزی کن مرا |
۱۴۵۱ | N | این دعا میکرد دایم کای خدا | * | ثروتی بیرنج روزی کن مرا |
۱۴۵۲ | Q | چون مرا تو آفریدی کاهلی | * | زخمخواری سُست جُنْبی مَنْبَلی |
۱۴۵۲ | N | چون مرا تو آفریدی کاهلی | * | زخم خواری سست جنبی منبلی |
۱۴۵۳ | Q | بر خرانِ پشتریشِ بیمُراد | * | بارِ اسپان و اَسَتَران نتْوان نهاد |
۱۴۵۳ | N | بر خران پشت ریش بیمراد | * | بار اسبان و استران نتوان نهاد |
۱۴۵۴ | Q | کاهلم چون آفریدی ای مَلی | * | روزیَم دِه هم ز راهِ کاهلی |
۱۴۵۴ | N | کاهلم چون آفریدی ای ملی | * | روزیم ده هم ز راه کاهلی |
۱۴۵۵ | Q | کاهلم من سایه خُسبم در وجود | * | خفتم اندر سایهٔ این فضل و جود |
۱۴۵۵ | N | کاهلم من سایه خسبم در وجود | * | خفتم اندر سایهی این فضل و جود |
۱۴۵۶ | Q | کاهلان و سایه خُسپان را مگر | * | روزیی بنْوشتهای نوعی دگر |
۱۴۵۶ | N | کاهلان و سایه خسبان را مگر | * | روزیی بنوشتهای نوعی دگر |
۱۴۵۷ | Q | هرکرا پایست جوید روزیی | * | هرکرا پا نیست کن دلسوزیی |
۱۴۵۷ | N | هر که را پای است جوید روزیی | * | هر که را پا نیست کن دل سوزیی |
۱۴۵۸ | Q | رزق را میران بسوی آن حزین | * | ابر را باران بسوی هر زمین |
۱۴۵۸ | N | رزق را میران به سوی آن حزین | * | ابر را میکش به سوی هر زمین |
۱۴۵۹ | Q | چون زمین را پا نباشد جُودِ تو | * | ابر را راند بسوی او دُو تو |
۱۴۵۹ | N | چون زمین را پا نباشد جود تو | * | ابر را راند به سوی او دو تو |
۱۴۶۰ | Q | طفل را چون پا نباشد مادرش | * | آید و ریزد وظیفه بر سَرش |
۱۴۶۰ | N | طفل را چون پا نباشد مادرش | * | آید و ریزد وظیفه بر سرش |
۱۴۶۱ | Q | روزیی خواهم بناگه بیتَعَب | * | که ندارم من ز کوششِ جز طلب |
۱۴۶۱ | N | روزیی خواهم به ناگه بیتعب | * | که ندارم من ز کوشش جز طلب |
۱۴۶۲ | Q | مدَّتِ بسیار میکرد این دعا | * | روز تا شب شب همه شب تا ضُحَی |
۱۴۶۲ | N | مدت بسیار میکرد این دعا | * | روز تا شب شب همه شب تا ضحی |
۱۴۶۳ | Q | خلق میخندید بر گفتارِ او | * | بر طَمَع خامی و بر پیکارِ او |
۱۴۶۳ | N | خلق میخندید بر گفتار او | * | بر طمع خامی و بر پیکار او |
۱۴۶۴ | Q | که چه میگوید عجب این سُست ریش | * | یا کسی دادست بنگِ بیهُشیش |
۱۴۶۴ | N | که چه میگوید عجب این سست ریش | * | یا کسی دادهست بنگ بیهشیش |
۱۴۶۵ | Q | راهِ روزی کسب و رنجست و تعب | * | هر کسی را پیشهای داد و طلب |
۱۴۶۵ | N | راه روزی کسب و رنج است و تعب | * | هر کسی را پیشهای داد و طلب |
۱۴۶۶ | Q | اُطْلُبُوا ٱلْأَرْزاقَ فی أَسبابِها | * | اُدْخُلُوا ٱلٰأَوْطانَ مِنْ أَبوابِها |
۱۴۶۶ | N | اطلبوا الأرزاق فی أسبابها | * | ادخلوا الأوطان من أبوابها |
۱۴۶۷ | Q | شاه و سلطان و رسولِ حق کنون | * | هست داودِ نبی ذو فُنون |
۱۴۶۷ | N | شاه و سلطان و رسول حق کنون | * | هست داود نبی ذو فنون |
۱۴۶۸ | Q | با چنان عِزّی و نازی کاندروست | * | که گزیدستش عنایتهای دوست |
۱۴۶۸ | N | با چنان عزی و نازی کاندر اوست | * | که گزیدستش عنایتهای دوست |
۱۴۶۹ | Q | مُعجزاتش بیشمار و بیعدد | * | موجِ بخشایش مدد اندر مدد |
۱۴۶۹ | N | معجزاتش بیشمار و بیعدد | * | موج بخشایش مدد اندر مدد |
۱۴۷۰ | Q | هیچ کس را خود ز آدم تا کنون | * | کَی بُدهست آوازِ صد چون ارغنون |
۱۴۷۰ | N | هیچ کس را خود ز آدم تا کنون | * | کی بدهست آواز صد چون ارغنون |
۱۴۷۱ | Q | که بهَر وعظی بمیراند دویست | * | آدمی را صوتِ خوبش کرد نیست |
۱۴۷۱ | N | که به هر وعظی بمیراند دویست | * | آدمی را صوت خویش کرد نیست |
۱۴۷۲ | Q | شیر و آهو جمع گردد آن زمان | * | سوی تذکیرش مُغفَّل این از آن |
۱۴۷۲ | N | شیر و آهو جمع گردد آن زمان | * | سوی تذکیرش مغفل این از آن |
۱۴۷۳ | Q | کوه و مرغان همرسایل با دَمش | * | هر دو اندر وقتِ دعوت مَحْرَمش |
۱۴۷۳ | N | کوه و مرغان هم رسایل با دمش | * | هر دو اندر وقت دعوت محرمش |
۱۴۷۴ | Q | این و صد چندین مرورا معجزات | * | نورِ رُویش بیجِهات و در جِهات |
۱۴۷۴ | N | این و صد چندین مر او را معجزات | * | نور رویش بیجهات و در جهات |
۱۴۷۵ | Q | با همه تمکین خدا روزی او | * | کرده باشد بسته اندر جُست و جُو |
۱۴۷۵ | N | با همه تمکین خدا روزی او | * | کرده باشد بسته اندر جستجو |
۱۴۷۶ | Q | بیزِرِهبافی و رنجی روزیَش | * | مینیاید با همه پیروزیَش |
۱۴۷۶ | N | بیزره بافی و رنجی روزیاش | * | مینیاید با همه پیروزیاش |
۱۴۷۷ | Q | این چنین مخذولِ واپس ماندهای | * | خانه کندهٔ دُون و گردون راندهای |
۱۴۷۷ | N | این چنین مخذول واپس ماندهای | * | خانه کندهی دون و گردون راندهای |
۱۴۷۸ | Q | این چنین مُدْبِر همیخواهد که زود | * | بیتجارت پُر کند دامن ز سود |
۱۴۷۸ | N | این چنین مدبر همیخواهد که زود | * | بیتجارت پر کند دامن ز سود |
۱۴۷۹ | Q | این چنین گیجی بیامد در میان | * | که بر آیم بر فلک بینردبان |
۱۴۷۹ | N | این چنین گیجی بیامد در میان | * | که بر آیم بر فلک بینردبان |
۱۴۸۰ | Q | این همیگفتش بتَسْخَر رو بگیر | * | که رسیدت روزی و آمد بَشیر |
۱۴۸۰ | N | این همیگفتش به تسخر رو بگیر | * | که رسیدت روزی و آمد بشیر |
۱۴۸۱ | Q | و آن همیخندید ما را هم بده | * | زانچ یابی هدیهای سالارِ دِه |
۱۴۸۱ | N | و آن همیخندید ما را هم بده | * | ز انچه یابی هدیهای سالار ده |
۱۴۸۲ | Q | او ازین تشنیعِ مردم وین فُسوس | * | کم نمیکرد از دعا و چاپلوس |
۱۴۸۲ | N | او از این تشنیع مردم وین فسوس | * | کم نمیکرد از دعا و چاپلوس |
۱۴۸۳ | Q | تا که شد در شهر معروف و شهیر | * | کو ز اَنْبانِ تهی جوید پنیر |
۱۴۸۳ | N | تا که شد در شهر معروف و شهیر | * | کاو ز انبان تهی جوید پنیر |
۱۴۸۴ | Q | شد مَثَل در خامطبعی آن گدا | * | او ازین خواهش نمیآمد جُدا |
۱۴۸۴ | N | شد مثل در خام طبعی آن گدا | * | او از این خواهش نمیآمد جدا |
block:3055
۱۴۸۵ | Q | تا که روزی ناگهان در چاشتگاه | * | این دعا میکرد با زاری و آه |
۱۴۸۵ | N | تا که روزی ناگهان در چاشت گاه | * | این دعا میکرد با زاری و آه |
۱۴۸۶ | Q | ناگهان در خانهاش گاوی دوید | * | شاخ زد بشْکست دَرْبَنْد و کلید |
۱۴۸۶ | N | ناگهان در خانهاش گاوی دوید | * | شاخ زد بشکست در بند و کلید |
۱۴۸۷ | Q | گاو گستاخ اندر آن خانه بجَست | * | مرد در جَست و قوایمهاش بست |
۱۴۸۷ | N | گاو گستاخ اندر آن خانه بجست | * | مرد در جست و قوایمهاش بست |
۱۴۸۸ | Q | پس گلوی گاو ببْرید آن زمان | * | بیتوقُّف بیتامُّل بیامان |
۱۴۸۸ | N | پس گلوی گاو ببرید آن زمان | * | بیتوقف بیتامل بیامان |
۱۴۸۹ | Q | چون سرش ببْرید شد سوی قَصاب | * | تا اهِابَش بر کَنَد در دَم شتاب |
۱۴۸۹ | N | چون سرش ببرید شد سوی قصاب | * | تا اهابش بر کند در دم شتاب |
block:3056
۱۴۹۰ | Q | ای تقاضاگر درون همچون جَنین | * | چون تقاضا میکنی اِتمامِ این |
۱۴۹۰ | N | ای تقاضاگر درون همچون جنین | * | چون تقاضا میکنی اتمام این |
۱۴۹۱ | Q | سهل گردان ره نما توفیق دِه | * | یا تقاضا را بِهل بر ما منِه |
۱۴۹۱ | N | سهل گردان ره نما توفیق ده | * | یا تقاضا را بهل بر ما منه |
۱۴۹۲ | Q | چون ز مُفلس زر تقاضا میکنی | * | زر بِبَخشَش در سِر ای شاه غَنی |
۱۴۹۲ | N | چون ز مفلس زر تقاضا میکنی | * | زر ببخشش در سر ای شاه غنی |
۱۴۹۳ | Q | بیتو نظم و قافیه شام و سَحَر | * | زَهْره کَیْ دارد که آید در نظر |
۱۴۹۳ | N | بیتو نظم و قافیه شام و سحر | * | زهره کی دارد که آید در نظر |
۱۴۹۴ | Q | نظم و تجنیس و قوافی ای علیم | * | بندهٔ امر تواند از ترس و بیم |
۱۴۹۴ | N | نظم و تجنیس و قوافی ای علیم | * | بندهی امر تواند از ترس و بیم |
۱۴۹۵ | Q | چون مُسَبّح کردهای هر چیز را | * | ذاتِ بیتمییز و با تمییز را |
۱۴۹۵ | N | چون مسبح کردهای هر چیز را | * | ذات بیتمییز و با تمییز را |
۱۴۹۶ | Q | هر یکی تسبیح بر نوعی دگر | * | گوید و از حالِ آن این بیخبر |
۱۴۹۶ | N | هر یکی تسبیح بر نوعی دگر | * | گوید و از حال آن این بیخبر |
۱۴۹۷ | Q | آدمی مُنْکِر ز تسبیحِ جَماد | * | و آن جماد اندر عبادت اوستاد |
۱۴۹۷ | N | آدمی منکر ز تسبیح جماد | * | و آن جماد اندر عبادت اوستاد |
۱۴۹۸ | Q | بلک هفتاد و دو مِلَّت هر یکی | * | بیخبر از یکدگر و اندر شکی |
۱۴۹۸ | N | بلکه هفتاد و دو ملت هر یکی | * | بیخبر از یکدگر و اندر شکی |
۱۴۹۹ | Q | چون دو ناطق را ز حالِ همدگر | * | نیست آگه چون بود دیوار و دَر |
۱۴۹۹ | N | چون دو ناطق را ز حال همدگر | * | نیست آگه چون بود دیوار و در |
۱۵۰۰ | Q | چون من از تسبیحِ ناطق غافلم | * | چون بداند سُبحهٔ صامت دلم |
۱۵۰۰ | N | چون من از تسبیح ناطق غافلم | * | چون بداند سبحهی صامت دلم |
۱۵۰۱ | Q | هست سُنّی را یکی تسبیحِ خاص | * | هست جبری را ضِدِ آن در مَناص |
۱۵۰۱ | N | سنی از تسبیح جبری بیخبر | * | جبری از تسبیح سنی بیاثر |
۱۵۰۲ | Q | سُنّی از تسبیحِ جَبَری بیخبر | * | جبری از تسبیحِ سُنّی بیاثر |
۱۵۰۲ | N | هست سنی را یکی تسبیح خاص | * | هست جبری را ضد آن در مناص |
۱۵۰۳ | Q | این همیگوید که آن ضالّست و گُم | * | بیخبر از حالِ او وز اَمرِ قُمْ |
۱۵۰۳ | N | این همیگوید که آن ضالست و گم | * | بیخبر از حال او وز امر قُمْ |
۱۵۰۴ | Q | و آن همیگوید که این را چه خبر | * | جنگشان افکند یزدان از قَدَر |
۱۵۰۴ | N | و آن همیگوید که این را چه خبر | * | جنگشان افکند یزدان از قدر |
۱۵۰۵ | Q | گوهرِ هر یک هُوَیْدا میکند | * | جِنْس از ناجِنْس پیدا میکند |
۱۵۰۵ | N | گوهر هر یک هویدا میکند | * | جنس از ناجنس پیدا میکند |
۱۵۰۶ | Q | قهر را از لطف داند هر کسی | * | خواه دانا خواه نادان یا خَسی |
۱۵۰۶ | N | قهر را از لطف داند هر کسی | * | خواه دانا خواه نادان یا خسی |
۱۵۰۷ | Q | لیک لطفی قهر در پنهان شده | * | یا که قهری در دلِ لطف آمده |
۱۵۰۷ | N | لیک لطفی قهر در پنهان شده | * | یا که قهری در دل لطف آمده |
۱۵۰۸ | Q | کم کسی داند مگر ربّانیی | * | کِش بود در دل مِحَکَّ جانیی |
۱۵۰۸ | N | کم کسی داند مگر ربانیی | * | کش بود در دل محک جانیی |
۱۵۰۹ | Q | باقیان زین دو گمانی میبَرند | * | سوی لانهٔ خود بیک پَر میپَرند |
۱۵۰۹ | N | باقیان زین دو گمانی میبرند | * | سوی لانهی خود به یک پر میپرند |
block:3057
۱۵۱۰ | Q | علم را دو پَر گُمان را یک پَرست | * | ناقص آمد ظنْ بپرواز اَبْتَرست |
۱۵۱۰ | N | علم را دو پر گمان را یک پر است | * | ناقص آمد ظن به پرواز ابتر است |
۱۵۱۱ | Q | مرغِ یک پَر زود افتد سَرْنگون | * | باز بر پرَّد دو گامی یا فزون |
۱۵۱۱ | N | مرغ یک پر زود افتد سر نگون | * | باز بر پرد دو گامی یا فزون |
۱۵۱۲ | Q | اُفت و خیزان میرود مرغِ گُمان | * | با یکی پَر بر اُمیدِ آشیان |
۱۵۱۲ | N | افت و خیزان میرود مرغ گمان | * | با یکی پر بر امید آشیان |
۱۵۱۳ | Q | چون ز ظن وا رَست علمش رو نمود | * | شد دو پَرّ آن مرغِ یک پَر پَر گشود |
۱۵۱۳ | N | چون ز ظن وارست علمش رو نمود | * | شد دو پر آن مرغ یک پر پر گشود |
۱۵۱۴ | Q | بعد از آن یَمْشِی سَوِیَّاً مستقیم | * | نه عَلَی وَجْهِهْ مُکِبَّا أَوْ سَقیم |
۱۵۱۴ | N | بعد از آن یمشی سویا مستقیم | * | نی علی وجهه مکبا او سقیم |
۱۵۱۵ | Q | با دو پَر بر میپرد چون جبرئیل | * | بیگمان و بیمگر بیقال و قیل |
۱۵۱۵ | N | با دو پر بر میپرد چون جبرئیل | * | بیگمان و بیمگر بیقال و قیل |
۱۵۱۶ | Q | گر همهٔ عالم بگویندش تُوی | * | بر رهِ یزدان و دینِ مُسْتَوی |
۱۵۱۶ | N | گر همهی عالم بگویندش توی | * | بر ره یزدان و دین مستوی |
۱۵۱۷ | Q | او نگردد گرمتر از گفتشان | * | جانِ طاقِ او نگردد جُفتشان |
۱۵۱۷ | N | او نگردد گرمتر از گفتشان | * | جان طاق او نگردد جفتشان |
۱۵۱۸ | Q | ور همه گویند او را گُمرهی | * | کوه پنداری و تو برگِ کَهی |
۱۵۱۸ | N | ور همه گویند او را گمرهی | * | کوه پنداری و تو برگ کهی |
۱۵۱۹ | Q | او نَیُفْتد در گمان از طَعْنشان | * | او نگردد دردمند از ظَعْنشان |
۱۵۱۹ | N | او نیفتد در گمان از طعنشان | * | او نگردد دردمند از ظعنشان |
۱۵۲۰ | Q | بلک گر دریا و کوه آید بگفت | * | گویدش با گُمرهی گشتی تو جُفت |
۱۵۲۰ | N | بلکه گر دریا و کوه آید به گفت | * | گویدش با گمرهی گشتی تو جفت |
۱۵۲۱ | Q | هیچ یک ذرَّه نیفتد در خیال | * | یا به طعنِ طاعنان رنجورحال |
۱۵۲۱ | N | هیچ یک ذره نیفتد در خیال | * | یا به طعن طاعنان رنجور حال |
block:3058
۱۵۲۲ | Q | کودکانِ مَکْتَبی از اوستاد | * | رنج دیدند از ملال و اجتهاد |
۱۵۲۲ | N | کودکان مکتبی از اوستاد | * | رنج دیدند از ملال و اجتهاد |
۱۵۲۳ | Q | مشورت کردند در تعویقِ کار | * | تا مُعلِّم در فتد در اضطرار |
۱۵۲۳ | N | مشورت کردند در تعویق کار | * | تا معلم در فتد در اضطرار |
۱۵۲۴ | Q | چون نمیآید ورا رنجوریی | * | که بگیرد چند روز او دُوریی |
۱۵۲۴ | N | چون نمیآید و را رنجوریی | * | که بگیرد چند روز او دوریی |
۱۵۲۵ | Q | تا رهیم از حبس و تنگی و ز کار | * | هست او چون سنگِ خارا بر قرار |
۱۵۲۵ | N | تا رهیم از حبس و تنگی و ز کار | * | هست او چون سنگ خارا برقرار |
۱۵۲۶ | Q | آن یکی زیرکتر این تدبیر کرد | * | که بگوید اوستا چونی تو زرد |
۱۵۲۶ | N | آن یکی زیرکتر این تدبیر کرد | * | که بگوید اوستا چونی تو زرد |
۱۵۲۷ | Q | خیر باشد رنگِ تو بر جای نیست | * | این اثر یا از هَوا یا از تَبیست |
۱۵۲۷ | N | خیر باشد رنگ تو بر جای نیست | * | این اثر یا از هوا یا از تبی است |
۱۵۲۸ | Q | اندکی اندر خیال افتد ازین | * | تو برادر هم مدد کن این چنین |
۱۵۲۸ | N | اندکی اندر خیال افتد از این | * | تو برادر هم مدد کن این چنین |
۱۵۲۹ | Q | چون در آیی از درِ مکتب بگو | * | خیر باشد اوستا احوالِ تو |
۱۵۲۹ | N | چون در آیی از در مکتب بگو | * | خیر باشد اوستا احوال تو |
۱۵۳۰ | Q | آن خیالش اندکی افزون شود | * | کز خیالی عاقلی مجنون شود |
۱۵۳۰ | N | آن خیالش اندکی افزون شود | * | کز خیالی عاقلی مجنون شود |
۱۵۳۱ | Q | آن سوم و آن چارم و پنجم چنین | * | در پیِ ما غم نمایند و حنین |
۱۵۳۱ | N | آن سوم و آن چارم و پنجم چنین | * | در پی ما غم نمایند و حنین |
۱۵۳۲ | Q | تا چو سی کودک تَواتُر این خبر | * | متَّفِق گویند یابد مُسْتَقَر |
۱۵۳۲ | N | تا چو سی کودک تواتر این خبر | * | متفق گویند یابد مستقر |
۱۵۳۳ | Q | هر یکی گفتش که شاباش ای ذکی | * | باد بَخْتَت بر عنایت مُتَّکی |
۱۵۳۳ | N | هر یکی گفتش که شاباش ای ذکی | * | باد بختت بر عنایت متکی |
۱۵۳۴ | Q | متّفق گشتند در عهد وثیق | * | که نگرداند سخن را یک رفیق |
۱۵۳۴ | N | متفق گشتند در عهد وثیق | * | که نگرداند سخن را یک رفیق |
۱۵۳۵ | Q | بعد از آن سوگند داد او جمله را | * | تا که غمّازی نگوید ماجرا |
۱۵۳۵ | N | بعد از آن سوگند داد او جمله را | * | تا که غمازی نگوید ماجرا |
۱۵۳۶ | Q | رایِ آن کودک بچَرْبید از همه | * | عقلِ او در پیش میرفت از رَمَه |
۱۵۳۶ | N | رای آن کودک بچربید از همه | * | عقل او در پیش میرفت از رمه |
۱۵۳۷ | Q | آن تفاوت هست در عقلِ بَشَر | * | که میانِ شاهِدان اندر صُوَر |
۱۵۳۷ | N | آن تفاوت هست در عقل بشر | * | که میان شاهدان اندر صور |
۱۵۳۸ | Q | زین قِبَل فرمود احمد در مقال | * | در زبان پنهان بود حُسنِ رِجال |
۱۵۳۸ | N | زین قبل فرمود احمد در مقال | * | در زبان پنهان بود حسن رجال |
block:3059
۱۵۳۹ | Q | اختلافِ عقلها در اصل بود | * | بر وِفاقِ سُنّیان باید شنود |
۱۵۳۹ | N | اختلاف عقلها در اصل بود | * | بر وفاق سنیان باید شنود |
۱۵۴۰ | Q | بر خلافِ قولِ اهلِ اعتزال | * | که عقول از اصل دارند اعتدال |
۱۵۴۰ | N | بر خلاف قول اهل اعتزال | * | که عقول از اصل دارند اعتدال |
۱۵۴۱ | Q | تَجْرِبَه و تعلیم بیش و کم کند | * | تا یکی را از یکی اعْلَم کند |
۱۵۴۱ | N | تجربه و تعلیم بیش و کم کند | * | تا یکی را از یکی اعلم کند |
۱۵۴۲ | Q | باطلست این زانک رایِ کودکی | * | که ندارد تجرُبه در مَسْلکی |
۱۵۴۲ | N | باطل است این ز انکه رای کودکی | * | که ندارد تجربه در مسلکی |
۱۵۴۳ | Q | بردمید اندیشهای ز آن طفلِ خُرد | * | پیر با صد تجربه بویی نبُرد |
۱۵۴۳ | N | بردمید اندیشهای ز آن طفل خرد | * | پیر با صد تجربه بویی نبرد |
۱۵۴۴ | Q | خود فزون آن به که آن از فِطْرتست | * | تا ز افزونی که جهد و فکرتست |
۱۵۴۴ | N | خود فزون آن به که آن از فطرت است | * | تا ز افزونی که جهد و فکرت است |
۱۵۴۵ | Q | تو بگو دادهٔ خدا بهتر بود | * | یا که لنگی راهوارانه رود |
۱۵۴۵ | N | تو بگو دادهی خدا بهتر بود | * | یا که لنگی راهوارانه رود |
block:3060
۱۵۴۶ | Q | روز گشت و آمدند آن کودکان | * | بر همین فکرت ز خانه تا دکان |
۱۵۴۶ | N | روز گشت و آمدند آن کودکان | * | بر همین فکرت ز خانه تا دکان |
۱۵۴۷ | Q | جمله اِستادند بیرون منتظِر | * | تا در آید اوَّل آن یارِ مُصِر |
۱۵۴۷ | N | جمله استادند بیرون منتظر | * | تا در آید اول آن یار مصر |
۱۵۴۸ | Q | زانک مَنْبَع او بُدست این رای را | * | سَر اِمام آید همیشه پای را |
۱۵۴۸ | N | ز انکه منبع او بدهست این رای را | * | سر امام آید همیشه پای را |
۱۵۴۹ | Q | ای مقلّد تو مجو پیشی بر آن | * | کو بود منبع ز نورِ آسمان |
۱۵۴۹ | N | ای مقلد تو مجو پیشی بر آن | * | کاو بود منبع ز نور آسمان |
۱۵۵۰ | Q | او در آمد گفت اُستا را سلام | * | خیر باشد رنگِ رویت زردفام |
۱۵۵۰ | N | او در آمد گفت استا را سلام | * | خیر باشد رنگ رویت زردفام |
۱۵۵۱ | Q | گفت اُستا نیست رنجی مر مرا | * | تو برَوْ بنْشین مگو یاوه هلا |
۱۵۵۱ | N | گفت استا نیست رنجی مر مرا | * | تو برو بنشین مگو یاوه هلا |
۱۵۵۲ | Q | نفْی کرد امّا غبارِ وهَمِ بَد | * | اندکی اندر دلش ناگاه زَد |
۱۵۵۲ | N | نفی کرد اما غبار وهم بد | * | اندکی اندر دلش ناگاه زد |
۱۵۵۳ | Q | اندر آمد دیگری گفت این چنین | * | اندکی آن وهم افزون شد بدین |
۱۵۵۳ | N | اندر آمد دیگری گفت این چنین | * | اندکی آن وهم افزون شد بدین |
۱۵۵۴ | Q | همچنین تا وَهمِ او قُوَّت گرفت | * | مانْد اندر حالِ خود بس در شِگِفت |
۱۵۵۴ | N | همچنین تا وهم او قوت گرفت | * | ماند اندر حال خود بس در شگفت |
block:3061
۱۵۵۵ | Q | سجدهٔ خلق از زن و از طفل و مرد | * | زد دلِ فرعون را رنجور کرد |
۱۵۵۵ | N | سجدهی خلق از زن و از طفل و مرد | * | زد دل فرعون را رنجور کرد |
۱۵۵۶ | Q | گفتنِ هر یک خداوند و مَلِک | * | آنچنان کردش ز وَهْمی مُنْهَتِک |
۱۵۵۶ | N | گفتن هر یک خداوند و ملک | * | آن چنان کردش ز وهمی منهتک |
۱۵۵۷ | Q | که بدعوی اِلٰهی شد دلیر | * | اژدها گشت و نمیشد هیچ سیر |
۱۵۵۷ | N | که بدعوی الهی شد دلیر | * | اژدها گشت و نمیشد هیچ سیر |
۱۵۵۸ | Q | عقلِ جُزْوی آفتش وهمست و ظَن | * | زانک در ظُلمات شد او را وَطَن |
۱۵۵۸ | N | عقل جزوی آفتش وهم است و ظن | * | ز انکه در ظلمات شد او را وطن |
۱۵۵۹ | Q | بر زمین گر نیمِ گز راهی بود | * | آدمی بیوَهْمْ آمِن میرود |
۱۵۵۹ | N | بر زمین گر نیم گز راهی بود | * | آدمی بیوهم ایمن میرود |
۱۵۶۰ | Q | بر سرِ دیوارِ عالی گر رَوی | * | گر دو گز عَرْضش بود کژ میشوی |
۱۵۶۰ | N | بر سر دیوار عالی گر روی | * | گر دو گز عرضش بود کج میشوی |
۱۵۶۱ | Q | بلک میاُفتی ز لرزهٔ دل بوَهم | * | ترسِ وَهْمی را نکو بنْگر بفهم |
۱۵۶۱ | N | بلکه میافتی ز لرزهی دل به وهم | * | ترس وهمی را نکو بنگر بفهم |
block:3062
۱۵۶۲ | Q | گشت اُستا سُست از وَهم و ز بیم | * | بر جهید و میکشانید او گلیم |
۱۵۶۲ | N | گشت استا سست از وهم و ز بیم | * | بر جهید و میکشانید او گلیم |
۱۵۶۳ | Q | خشمگین با زن که مِهرِ اوست سُست | * | من بدین حالم نپُرسید و نجُست |
۱۵۶۳ | N | خشمگین با زن که مهر اوست سست | * | من بدین حالم نپرسید و نجست |
۱۵۶۴ | Q | خود مرا آگه نکرد از رنگِ من | * | قصد دارد تا رهد از ننگِ من |
۱۵۶۴ | N | خود مرا آگه نکرد از رنگ من | * | قصد دارد تا رهد از ننگ من |
۱۵۶۵ | Q | او به حسُن و جلوهٔ خود مست گشت | * | بیخبر کز بام افتادم چو طشت |
۱۵۶۵ | N | او به حسن و جلوهی خود مست گشت | * | بیخبر کز بام افتادم چو طشت |
۱۵۶۶ | Q | آمد و در را بتُندی وا گشاد | * | کودکان اندر پیِ آن اوستاد |
۱۵۶۶ | N | آمد و در را به تندی واگشاد | * | کودکان اندر پی آن اوستاد |
۱۵۶۷ | Q | گفت زن خیرست چون زود آمدی | * | که مبادا ذاتِ نیکت را بَدی |
۱۵۶۷ | N | گفت زن خیر است چون زود آمدی | * | که مبادا ذات نیکت را بدی |
۱۵۶۸ | Q | گفت کوری رنگ و حال من ببین | * | از غمم بیگانگان اندر حنین |
۱۵۶۸ | N | گفت کوری رنگ و حال من ببین | * | از غمم بیگانگان اندر حنین |
۱۵۶۹ | Q | تو درونِ خانه از بُغض و نفاق | * | مینبینی حالِ من در احتراق |
۱۵۶۹ | N | تو درون خانه از بغض و نفاق | * | مینبینی حال من در احتراق |
۱۵۷۰ | Q | گفت زن ای خواجه عیبی نیستت | * | وهم و ظِنِّ لاشِ بیمعنیستت |
۱۵۷۰ | N | گفت زن ای خواجه عیبی نیستت | * | وهم و ظن لاش بیمعنیستت |
۱۵۷۱ | Q | گفتش ای غَر تو هنوزی در لجاج | * | مینبینی این تغیُّر و اِرْتجاج |
۱۵۷۱ | N | گفتش ای غر تو هنوزی در لجاج | * | مینبینی این تغیر و ارتجاج |
۱۵۷۲ | Q | گر تو کور و کَر شدی ما را چه جُرم | * | ما درین رنجیم و در اندوه و گُرم |
۱۵۷۲ | N | گر تو کور و کر شدی ما را چه جرم | * | ما در این رنجیم و در اندوه و گرم |
۱۵۷۳ | Q | گفت ای خواجه بیارم آینه | * | تا بدانی که ندارم من گنه |
۱۵۷۳ | N | گفت ای خواجه بیارم آینه | * | تا بدانی که ندارم من گنه |
۱۵۷۴ | Q | گفت رَو مَه تو رَهی مَه آینهت | * | دایما در بُغْض و کینی و عَنَت |
۱۵۷۴ | N | گفت رو نه تو رهی نه آینهت | * | دایما در بغض و کینی و عنت |
۱۵۷۵ | Q | جامهٔ خواب مرا زو گستران | * | تا بخسپم که سَرِ من شد گران |
۱۵۷۵ | N | جامهی خواب مرا رو گستران | * | تا بخسبم که سر من شد گران |
۱۵۷۶ | Q | زن توقُّف کرد مردش بانگ زد | * | کای عَدُو زُوتَر ترا این میسزد |
۱۵۷۶ | N | زن توقف کرد مردش بانگ زد | * | کای عدو زوتر ترا این میسزد |
block:3063
۱۵۷۷ | Q | جامه خواب آورد و گسترد آن عجوز | * | گفت امکان نه و باطن پُر ز سوز |
۱۵۷۷ | N | جامه خواب آورد و گسترد آن عجوز | * | گفت امکان نی و باطن پر ز سوز |
۱۵۷۸ | Q | گر بگویم مُتَّهَم دارد مرا | * | ور نگویم جِد شود این ماجرا |
۱۵۷۸ | N | گر بگویم متهم دارد مرا | * | ور نگویم جد شود این ماجرا |
۱۵۷۹ | Q | فالِ بَد رنجور گرداند همی | * | آدمی را که نبودستش غمی |
۱۵۷۹ | N | فال بد رنجور گرداند همی | * | آدمی را که نبودستش غمی |
۱۵۸۰ | Q | قول پیغامبر قَبُولُهْ یُفُرَضُ | * | إِنْ تَمارَضْتُم لَدَیْنا تَمْرَضُوا |
۱۵۸۰ | N | قول پیغمبر قبوله یفرض | * | ان تمارضتم لدینا تمرضوا |
۱۵۸۱ | Q | گر بگویم او خیالی بر زند | * | فعل دارد زن که خلوت میکند |
۱۵۸۱ | N | گر بگویم او خیالی بر زند | * | فعل دارد زن که خلوت میکند |
۱۵۸۲ | Q | مر مرا از خانه بیرون میکند | * | بهرِ فِسْقی فعل و افسون میکند |
۱۵۸۲ | N | مر مرا از خانه بیرون میکند | * | بهر فسقی فعل و افسون میکند |
۱۵۸۳ | Q | جامه خوابش کرد و اُستاد اوفتاد | * | آه آه و ناله از وَیْ میبزاد |
۱۵۸۳ | N | جامه خوابش کرد و استاد اوفتاد | * | آه آه و ناله از وی میبزاد |
۱۵۸۴ | Q | کودکان آنجا نشستند و نهان | * | درس میخواندند با صد اندُهان |
۱۵۸۴ | N | کودکان آن جا نشستند و نهان | * | درس میخواندند با صد اندهان |
۱۵۸۵ | Q | کین همه کردیم و ما زندانییم | * | بَد بِنایی بود ما بَد بانییم |
۱۵۸۵ | N | کاین همه کردیم و ما زندانییم | * | بد بنایی بود ما بد بانییم |
block:3064
۱۵۸۶ | Q | گفت آن زیرک که ای قومِ پَسَنْد | * | درس خوانید و کنید آوا بلند |
۱۵۸۶ | N | گفت آن زیرک که ای قوم پسند | * | درس خوانید و کنید آوا بلند |
۱۵۸۷ | Q | چون همیخواندند گفت ای کودکان | * | بانگِ ما استاد را دارد زیان |
۱۵۸۷ | N | چون همیخواندند گفت ای کودکان | * | بانگ ما استاد را دارد زیان |
۱۵۸۸ | Q | دردِ سَر افزاید اُستا را ز بانگ | * | ارزد این کو درد یابد بهرِ دانگ |
۱۵۸۸ | N | درد سر افزاید استا را ز بانگ | * | ارزد این کاو درد یابد بهر دانگ؟ |
۱۵۸۹ | Q | گفت اُستا راست میگوید روید | * | دردِ سر افزون شدم بیرون شوید |
۱۵۸۹ | N | گفت استا راست میگوید روید | * | درد سر افزون شدم بیرون شوید |
block:3065
۱۵۹۰ | Q | سجده کردند و بگفتند ای کریم | * | دور بادا از تو رنجوری و بیم |
۱۵۹۰ | N | سجده کردند و بگفتند ای کریم | * | دور بادا از تو رنجوری و بیم |
۱۵۹۱ | Q | پس برون جَستند سوی خانهها | * | همچو مرغان در هوای دانهها |
۱۵۹۱ | N | پس برون جستند سوی خانهها | * | همچو مرغان در هوای دانهها |
۱۵۹۲ | Q | مادرانشان خشمگین گشتند و گفت | * | روزِ کُتّاب و شما با لهو جُفت |
۱۵۹۲ | N | مادرانشان خشمگین گشتند و گفت | * | روز کتاب و شما با لهو جفت |
۱۵۹۳ | Q | عذر آوردند کای مادر تو بیست | * | این گناه از ما و از تقصیر نیست |
۱۵۹۳ | N | عذر آوردند کای مادر تو بیست | * | این گناه از ما و از تقصیر نیست |
۱۵۹۴ | Q | از قضای آسمان اُستادِ ما | * | گشت رنجور و سقیم و مُبْتلا |
۱۵۹۴ | N | از قضای آسمان استاد ما | * | گشت رنجور و سقیم و مبتلا |
۱۵۹۵ | Q | مادران گفتند مکرست و دروغ | * | صد دروغ آرید بهرِ طمعِ دوغ |
۱۵۹۵ | N | مادران گفتند مکر است و دروغ | * | صد دروغ آرید بهر طمع دوغ |
۱۵۹۶ | Q | ما صباح آییم پیشِ اوستا | * | تا ببینیم اصلِ این مکرِ شما |
۱۵۹۶ | N | ما صباح آییم پیش اوستا | * | تا ببینیم اصل این مکر شما |
۱۵۹۷ | Q | کودکان گفتند بِسمِ اللَّه رَوید | * | بر دروغ و صدقِ ما واقف شوید |
۱۵۹۷ | N | کودکان گفتند بسم اللَّه روید | * | بر دروغ و صدق ما واقف شوید |
block:3066
۱۵۹۸ | Q | بامدادان آمدند آن مادران | * | خُفته اُستا همچو بیمارِ گران |
۱۵۹۸ | N | بامدادان آمدند آن مادران | * | خفته استا همچو بیمار گران |
۱۵۹۹ | Q | هم عَرَق کرده ز بسیاری لِحاف | * | سر ببسته رُو کشیده در سِجاف |
۱۵۹۹ | N | هم عرق کرده ز بسیاری لحاف | * | سر ببسته رو کشیده در سجاف |
۱۶۰۰ | Q | آه آهی میکند آهسته او | * | جملگان گشتند هم لاحَوْل گُو |
۱۶۰۰ | N | آه آهی میکند آهسته او | * | جملگان گشتند هم لاحول گو |
۱۶۰۱ | Q | خیر باشد اوستاد این دردِ سر | * | جانِ تو ما را نبودست زین خبر |
۱۶۰۱ | N | خیر باشد اوستاد این درد سر | * | جان تو ما را نبوده زین خبر |
۱۶۰۲ | Q | گفت من هم بیخبر بودم ازین | * | آگهم مادْر غَران کردند هین |
۱۶۰۲ | N | گفت من هم بیخبر بودم از این | * | آگهم مادر غران کردند هین |
۱۶۰۳ | Q | من بُدم غافل بشُغْلِ قال و قیل | * | بود در باطن چنین رنجی ثقیل |
۱۶۰۳ | N | من بدم غافل به شغل قال و قیل | * | بود در باطن چنین رنجی ثقیل |
۱۶۰۴ | Q | چون بجِد مشغول باشد آدمی | * | او ز دیدِ رنجِ خود باشد عَمی |
۱۶۰۴ | N | چون به جد مشغول باشد آدمی | * | او ز دید رنج خود باشد عمی |
۱۶۰۵ | Q | از زنانِ مصرْ یوسف شد سَمَر | * | که ز مشغولی بشد زیشان خبر |
۱۶۰۵ | N | از زنان مصر یوسف شد سمر | * | که ز مشغولی بشد ز ایشان خبر |
۱۶۰۶ | Q | پاره پاره کرده ساعدهای خویش | * | رُوح واله که نه پس بیند نه پیش |
۱۶۰۶ | N | پاره پاره کرده ساعدهای خویش | * | روح واله که نه پس بیند نه پیش |
۱۶۰۷ | Q | ای بسا مردِ شجاع اندر حِراب | * | که ببُرَّد دست یا پایش ضِراب |
۱۶۰۷ | N | ای بسا مرد شجاع اندر حراب | * | که ببرد دست یا پایش ضراب |
۱۶۰۸ | Q | او همان دست آوَرَد در گیر و دار | * | بر گمانِ آنک هست او برقرار |
۱۶۰۸ | N | او همان دست آورد در گیرودار | * | بر گمان آن که هست او برقرار |
۱۶۰۹ | Q | خود ببیند دست رفته در ضَرَر | * | خون ازو بسیار رفته بیخبر |
۱۶۰۹ | N | خود ببیند دست رفته در ضرر | * | خون از او بسیار رفته بیخبر |
block:3067
۱۶۱۰ | Q | تا بدانی که تن آمد چون لباس | * | رَو بجُو لابس لباسی را مَلیس |
۱۶۱۰ | N | تا بدانی که تن آمد چون لباس | * | رو بجو لابس لباسی را ملیس |
۱۶۱۱ | Q | رُوح را توحیدِ اللَّه خوشترست | * | غیر ظاهر دست و پای دیگرست |
۱۶۱۱ | N | روح را توحید اللَّه خوشتر است | * | غیر ظاهر دست و پای دیگر است |
۱۶۱۲ | Q | دست و پا در خواب بینی و ائتلاف | * | آن حقیقت دان مدانش از گزاف |
۱۶۱۲ | N | دست و پا در خواب بینی و ائتلاف | * | آن حقیقت دان مدانش از گزاف |
۱۶۱۳ | Q | آن تویی که بیبَدَن داری بَدَن | * | پس مترس از جسم و جان بیرون شدن |
۱۶۱۳ | N | آن تویی که بیبدن داری بدن | * | پس مترس از جسم و جان بیرون شدن |
block:3068
۱۶۱۴ | Q | بود درویشی بکُهساری مُقیم | * | خلوت او را بود هم خواب و ندیم |
۱۶۱۴ | N | بود درویشی به کهساری مقیم | * | خلوت او را بود هم خواب و ندیم |
۱۶۱۵ | Q | چون ز خالق میرسید او را شُمول | * | بود از انفاسِ مرد و زن مَلول |
۱۶۱۵ | N | چون ز خالق میرسید او را شمول | * | بود از انفاس مرد و زن ملول |
۱۶۱۶ | Q | همچنانکِ سهل شد ما را حَضَر | * | سهل شد هم قومِ دیگر را سَفَر |
۱۶۱۶ | N | همچنان که سهل شد ما را حضر | * | سهل شد هم قوم دیگر را سفر |
۱۶۱۷ | Q | آنچنانک عاشقی بر سَرْوَری | * | عاشقست آن خواجه بر آهنگری |
۱۶۱۷ | N | آن چنان که عاشقی بر سروری | * | عاشق است آن خواجه بر آهنگری |
۱۶۱۸ | Q | هر کسی را بهرِ کاری ساختند | * | مَیْلِ آن را در دلش انداختند |
۱۶۱۸ | N | هر کسی را بهر کاری ساختند | * | میل آن را در دلش انداختند |
۱۶۱۹ | Q | دست و پا بیمیل جُنبان کَیْ شود | * | خار و خَس بیآب و بادی کَیْ رود |
۱۶۱۹ | N | دست و پا بیمیل جنبان کی شود | * | خار و خس بیآب و بادی کی رود |
۱۶۲۰ | Q | گر ببینی میلِ خود سوی سَما | * | پَرِّ دولت بر گشا همچون هُما |
۱۶۲۰ | N | گر ببینی میل خود سوی سما | * | پر دولت بر گشا همچون هما |
۱۶۲۱ | Q | ور ببینی میلِ خود سوی زمین | * | نوحه میکن هیچ منْشین از حنین |
۱۶۲۱ | N | ور ببینی میل خود سوی زمین | * | نوحه میکن هیچ منشین از حنین |
۱۶۲۲ | Q | عاقلان خود نوحهها پیشین کنند | * | جاهلان آخر بسَر بَر میزنند |
۱۶۲۲ | N | عاقلان خود نوحهها پیشین کنند | * | جاهلان آخر به سر بر میزنند |
۱۶۲۳ | Q | ز ابتدای کار آخِر را ببین | * | تا نباشی تو پشیمان یومِ دین |
۱۶۲۳ | N | ز ابتدای کار آخر را ببین | * | تا نباشی تو پشیمان یوم دین |
block:3069
۱۶۲۴ | Q | آن یکی آمد بپیش زرگری | * | که ترازو ده که بر سَنْجم زری |
۱۶۲۴ | N | آن یکی آمد به پیش زرگری | * | که ترازو ده که بر سنجم زری |
۱۶۲۵ | Q | گفت خواجه رَو مرا غربال نیست | * | گفت میزان ده بدین تَسْخر مهایست |
۱۶۲۵ | N | گفت خواجه رو مرا غربال نیست | * | گفت میزان ده بدین تسخر مهایست |
۱۶۲۶ | Q | گفت جاروبی ندارم در دکان | * | گفت بس بس این مَضاحک را بمان |
۱۶۲۶ | N | گفت جاروبی ندارم در دکان | * | گفت بس بس این مضاحک را بمان |
۱۶۲۷ | Q | من ترازویی که میخواهم بدِه | * | خویشتن را کَر مکن هر سو مَجِه |
۱۶۲۷ | N | من ترازویی که میخواهم بده | * | خویشتن را کر مکن هر سو مجه |
۱۶۲۸ | Q | گفت بشْنیدم سخن کَر نیستم | * | تا نپنداری که بیمعنیستم |
۱۶۲۸ | N | گفت بشنیدم سخن کر نیستم | * | تا نپنداری که بیمعنیستم |
۱۶۲۹ | Q | این شنیدم لیک پیری مُرْتَعِش | * | دست لرزان جسمِ تو نامُنْتَعِش |
۱۶۲۹ | N | این شنیدم لیک پیری مرتعش | * | دست لرزان جسم تو نامنتعش |
۱۶۳۰ | Q | و آن زرِ تو هم قراضهٔ خُرْد و مُرْد | * | دست لرزد پس بریزد زرِّ خُرْد |
۱۶۳۰ | N | و آن زر تو هم قراضهی خرد و مرد | * | دست لرزد پس بریزد زر خرد |
۱۶۳۱ | Q | پس بگویی خواجه جاروبی بیار | * | تا بجویم زرِّ خود را در غبار |
۱۶۳۱ | N | پس بگویی خواجه جاروبی بیار | * | تا بجویم زر خود را در غبار |
۱۶۳۲ | Q | چون بروبی خاک را جمع آوری | * | گوییَم غَلبیر خواهم ای جَری |
۱۶۳۲ | N | چون بروبی خاک را جمع آوری | * | گوییم غلبیر خواهم ای جری |
۱۶۳۳ | Q | من ز اوَّل دیدم آخر را تمام | * | جایِ دیگر رَوْ از اینجا و السّلام |
۱۶۳۳ | N | من ز اول دیدم آخر را تمام | * | جای دیگر رو از اینجا و السلام |
block:3070
۱۶۳۴ | Q | اندر آن کُه بود اشجار و ثِمار | * | بس مُرودِ کوهی آنجا بیشمار |
۱۶۳۴ | N | اندر آن که بود اشجار و ثمار | * | بس مرود کوهی آن جا بیشمار |
۱۶۳۵ | Q | گفت آن درویش یا رَب با تو من | * | عهد کردم زین نچینم در زمن |
۱۶۳۵ | N | گفت آن درویش یا رب با تو من | * | عهد کردم زین نچینم در زمن |
۱۶۳۶ | Q | جز از آن میوه که باد انداختش | * | من نچینم از درختِ مُنْتَعَش |
۱۶۳۶ | N | جز از آن میوه که باد انداختش | * | من نچینم از درخت منتعش |
۱۶۳۷ | Q | مدّتی بر نذرِ خود بودش وفا | * | تا در آمد امتحاناتِ قضا |
۱۶۳۷ | N | مدتی بر نذر خود بودش وفا | * | تا در آمد امتحانات قضا |
۱۶۳۸ | Q | زین سبب فرمود اِستثنا کنید | * | گر خدا خواهد بپیمان بر زنید |
۱۶۳۸ | N | زین سبب فرمود استثنا کنید | * | گر خدا خواهد به پیمان بر زنید |
۱۶۳۹ | Q | هر زمان دل را دگر میلی دهم | * | هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم |
۱۶۳۹ | N | هر زمان دل را دگر میلی دهم | * | هر نفس بر دل دگر داغی نهم |
۱۶۴۰ | Q | کُلَّ إِصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید | * | کُلُّ شَیْءٍ عنْ مُرادی لا یَحِید |
۱۶۴۰ | N | کل اصباح لنا شأن جدید | * | کل شیء عن مرادی لا یحید |
۱۶۴۱ | Q | در حدیث آمد که دل همچون پَریست | * | در بیابانی اسیرِ صَرْصَریست |
۱۶۴۱ | N | در حدیث آمد که دل همچون پری است | * | در بیابانی اسیر صرصری است |
۱۶۴۲ | Q | باد پَر را هر طرف راند گزاف | * | گه چپ و گه راست با صد اختلاف |
۱۶۴۲ | N | باد پر را هر طرف راند گزاف | * | گه چپ و گه راست با صد اختلاف |
۱۶۴۳ | Q | در حدیثِ دیگر این دل دان چنان | * | کآبِ جوشان ز آتش اندر قازغان |
۱۶۴۳ | N | در حدیث دیگر این دل دان چنان | * | کآب جوشان ز آتش اندر قازغان |
۱۶۴۴ | Q | هر زمان دل را دگر رایی بود | * | آن نه از وَیْ لیک از جایی بود |
۱۶۴۴ | N | هر زمان دل را دگر رایی بود | * | آن نه از وی لیک از جایی بود |
۱۶۴۵ | Q | پس چرا ایمِن شوی بر رایِ دل | * | عهد بندی تا شوی آخر خَجِل |
۱۶۴۵ | N | پس چرا ایمن شوی بر رای دل | * | عهد بندی تا شوی آخر خجل |
۱۶۴۶ | Q | این هم از تاثیر حُکمست و قَدَر | * | چاه میبینی و نتْوانی حَذَر |
۱۶۴۶ | N | این هم از تاثیر حکم است و قدر | * | چاه میبینی و نتوانی حذر |
۱۶۴۷ | Q | نیست خود از مرغِ پرّان این عجب | * | که نبیند دام و افتد در عَطَب |
۱۶۴۷ | N | نیست خود از مرغ پران این عجب | * | که نبیند دام و افتد در عطب |
۱۶۴۸ | Q | این عجب که دام بیند هم وَتَد | * | گر بخواهد ور نخواهد میفتد |
۱۶۴۸ | N | این عجب که دام بیند هم وتد | * | گر بخواهد ور نخواهد میفتد |
۱۶۴۹ | Q | چشم باز و گوش باز و دامْ پیش | * | سوی دامی میپرد با پَرِّ خویش |
۱۶۴۹ | N | چشم باز و گوش باز و دام پیش | * | سوی دامی میپرد با پر خویش |
block:3071
۱۶۵۰ | Q | بینی اندر دلق مِهتر زادهای | * | سر برهنه در بلا افتادهای |
۱۶۵۰ | N | بینی اندر دلق مهتر زادهای | * | سر برهنه در بلا افتادهای |
۱۶۵۱ | Q | در هوای نابکاری سوخته | * | اَقْمِشه و املاکِ خود بفْروخته |
۱۶۵۱ | N | در هوای نابکاری سوخته | * | اقمشه و املاک خود بفروخته |
۱۶۵۲ | Q | خان و مان رفته شده بَدنام و خوار | * | کامِ دشمن میرود اِدبیرْوار |
۱۶۵۲ | N | خان و مان رفته شده بد نام و خوار | * | کام دشمن میرود ادباروار |
۱۶۵۳ | Q | زاهدی بیند بگوید ای کیا | * | همَّتی میدار از بهرِ خدا |
۱۶۵۳ | N | زاهدی بیند بگوید ای کیا | * | همتی میدار از بهر خدا |
۱۶۵۴ | Q | کاندرین ادبارِ زشت افتادهام | * | مال و زرّ و نعمت از کف دادهام |
۱۶۵۴ | N | کاندر این ادبار زشت افتادهام | * | مال و زر و نعمت از کف دادهام |
۱۶۵۵ | Q | همّتی تا بُو که من زین وا رهم | * | زین گِلِ تیره بود که بر جهم |
۱۶۵۵ | N | همتی تا بو که من زین وارهم | * | زین گل تیره بود که بر جهم |
۱۶۵۶ | Q | این دعا میخواهد او از عام و خاص | * | کاؐلخلاصَ و اؐلخلاصَ و اؐلخلاص |
۱۶۵۶ | N | این دعا میخواهد او از عام و خاص | * | کالخلاص و الخلاص و الخلاص |
۱۶۵۷ | Q | دست باز و پای باز و بند نی | * | نه موکَّل بر سَرش نه آهنی |
۱۶۵۷ | N | دست باز و پای باز و بند نی | * | نی موکل بر سرش نی آهنی |
۱۶۵۸ | Q | از کدامین بند میجویی خلاص | * | وز کدامین حَبْس میجویی مَناص |
۱۶۵۸ | N | از کدامین بند میجویی خلاص | * | و از کدامین حبس میجویی مناص |
۱۶۵۹ | Q | بندِ تقدیر و قضای مختفی | * | کی نبیند آن بجز جانِ صَفی |
۱۶۵۹ | N | بند تقدیر و قضای مختفی | * | که نبیند آن بجز جان صفی |
۱۶۶۰ | Q | گرچه پیدا نیست آن در مَکْمَنست | * | بتَّر از زندان و بندِ آهنست |
۱۶۶۰ | N | گر چه پیدا نیست آن در مکمن است | * | بدتر از زندان و بند آهن است |
۱۶۶۱ | Q | زانک آهنگر مر آن را بشْکند | * | حُفرهگر هم خشتِ زندان بر کَند |
۱۶۶۱ | N | ز انکه آهنگر مر آن را بشکند | * | حفرهگر هم خشت زندان بر کند |
۱۶۶۲ | Q | ای عجب این بندِ پنهانِ گران | * | عاجز از تکسیرِ آن آهنگران |
۱۶۶۲ | N | ای عجب این بند پنهان گران | * | عاجز از تکسیر آن آهنگران |
۱۶۶۳ | Q | دیدنِ آن بند احمد را رسد | * | بر گلوی بسته حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ |
۱۶۶۳ | N | دیدن آن بند احمد را رسد | * | بر گلوی بسته حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ |
۱۶۶۴ | Q | دید بر پشتِ عیالِ بو لَهَب | * | تنگِ هیزم گفت حَمّالهٔ حَطَب |
۱۶۶۴ | N | دید بر پشت عیال بو لهب | * | تنگ هیزم گفت حمالهی حطب |
۱۶۶۵ | Q | حبل و هیزم را جز او چشمی ندید | * | که پدید آید برُو هر ناپدید |
۱۶۶۵ | N | حبل و هیزم را جز او چشمی ندید | * | که پدید آید بر او هر ناپدید |
۱۶۶۶ | Q | باقیانش جمله تاویلی کنند | * | کین ز بیهوشیست و ایشان هوشمند |
۱۶۶۶ | N | باقیانش جمله تاویلی کنند | * | کاین ز بیهوشی است و ایشان هوشمند |
۱۶۶۷ | Q | لیک از تاثیرِ آن پُشتش دو تو | * | گشته و نالان شده او پیشِ تو |
۱۶۶۷ | N | لیک از تاثیر آن پشتش دو تو | * | گشته و نالان شده او پیش تو |
۱۶۶۸ | Q | که دعایی همَّتی تا وا رهم | * | تا ازین بندِ نهان بیرون جهم |
۱۶۶۸ | N | که دعایی همتی تا وارهم | * | تا از این بند نهان بیرون جهم |
۱۶۶۹ | Q | آنک بیند این علامتها پدید | * | چون نداند او شقی را از سعید |
۱۶۶۹ | N | آن که بیند این علامتها پدید | * | چون نداند او شقی را از سعید |
۱۶۷۰ | Q | داند و پوشد باَمْرِ ذو الجلال | * | که نباشد کشفِ رازِ حق حلال |
۱۶۷۰ | N | داند و پوشد به امر ذو الجلال | * | که نباشد کشف راز حق حلال |
۱۶۷۱ | Q | این سخن پایان ندارد آن فقیر | * | از مجاعت شد زبون و تن اسیر |
۱۶۷۱ | N | این سخن پایان ندارد آن فقیر | * | از مجاعت شد زبون و تن اسیر |
block:3072
۱۶۷۲ | Q | پنج روز آن باد امرودی نریخت | * | ز آتشِ جُوعش صَبوری میگریخت |
۱۶۷۲ | N | پنج روز آن باد امرودی نریخت | * | ز آتش جوعش صبوری میگریخت |
۱۶۷۳ | Q | بر سرِ شاخی مُرودی چند دید | * | باز صبری کرد و خود را وا کشید |
۱۶۷۳ | N | بر سر شاخی مرودی چند دید | * | باز صبری کرد و خود را واکشید |
۱۶۷۴ | Q | باد آمد شاخ را سر زیر کرد | * | طبع را بر خوردنِ آن چیر کرد |
۱۶۷۴ | N | باد آمد شاخ را سر زیر کرد | * | طبع را بر خوردن آن چیر کرد |
۱۶۷۵ | Q | جوع و ضعف و قُوَّتِ جذب قضا | * | کرد زاهد را ز نَذْرش بیوفا |
۱۶۷۵ | N | جوع و ضعف و قوت جذب قضا | * | کرد زاهد را ز نذرش بیوفا |
۱۶۷۶ | Q | چونک از امرودْبُن میوه سُکُست | * | گشت اندر نذر و عهدِ خویش سُست |
۱۶۷۶ | N | چون که از امرودبن میوه سکست | * | گشت اندر نذر و عهد خویش سست |
۱۶۷۷ | Q | هم در آن دَم گوشمالِ حق رسید | * | چشمِ او بگْشاد و گوش او کشید |
۱۶۷۷ | N | هم در آن دم گوشمال حق رسید | * | چشم او بگشاد و گوش او کشید |
block:3073
۱۶۷۸ | Q | بیست از دزدان بُدند آنجا و بیش | * | بخش میکردند مَسروقاتِ خویش |
۱۶۷۸ | N | بیست از دزدان بدند آن جا و بیش | * | بخش میکردند مسروقات خویش |
۱۶۷۹ | Q | شحنه را غمّاز آگه کرده بود | * | مردمِ شحنه بر افتادند زود |
۱۶۷۹ | N | شحنه را غماز آگه کرده بود | * | مردم شحنه بر افتادند زود |
۱۶۸۰ | Q | هم بدان جا پایِ چپ و دستِ راست | * | جمله را ببْرید و غوغایی بخاست |
۱۶۸۰ | N | هم بدان جا پای چپ و دست راست | * | جمله را ببرید و غوغایی بخاست |
۱۶۸۱ | Q | دستِ زاهد هم بریده شد غَلَط | * | پاش را میخواست هم کردن سَقَط |
۱۶۸۱ | N | دست زاهد هم بریده شد غلط | * | پاش را میخواست هم کردن سقط |
۱۶۸۲ | Q | در زمان آمد سواری بس گُزین | * | بانگ بر زد بر عَوان کای سگ ببین |
۱۶۸۲ | N | در زمان آمد سواری بس گزین | * | بانگ بر زد بر عوان کای سگ ببین |
۱۶۸۳ | Q | این فلان شیخست و اَبْدالِ خدا | * | دستِ او را تو چرا کردی جُدا |
۱۶۸۳ | N | این فلان شیخ است و ابدال خدا | * | دست او را تو چرا کردی جدا |
۱۶۸۴ | Q | آن عوان بدْرید جامه تیز رفت | * | پیشِ شحنه داد آگاهیش تَفْت |
۱۶۸۴ | N | آن عوان بدرید جامه تیز رفت | * | پیش شحنه داد آگاهیش تفت |
۱۶۸۵ | Q | شحنه آمد پا برهنه عذرخواه | * | که ندانستم خدا بر من گواه |
۱۶۸۵ | N | شحنه آمد پا برهنه عذر خواه | * | که ندانستم خدا بر من گواه |
۱۶۸۶ | Q | هین بحِل کن مر مرا زین کارِ زشت | * | ای کریم و سَرْوَرِ اهلِ بهشت |
۱۶۸۶ | N | هین بحل کن مر مرا زین کار زشت | * | ای کریم و سرور اهل بهشت |
۱۶۸۷ | Q | گفت میدانم سبب این نیش را | * | میشناسم من گناهِ خویش را |
۱۶۸۷ | N | گفت میدانم سبب این نیش را | * | میشناسم من گناه خویش را |
۱۶۸۸ | Q | من شکستم حُرمتِ اَیْمانِ او | * | پس یمینم بُرد دادستانِ او |
۱۶۸۸ | N | من شکستم حرمت ایمان او | * | پس یمینم برد دادستان او |
۱۶۸۹ | Q | من شکستم عهد و دانستم بَدست | * | تا رسید آن شومی جُرأت بدست |
۱۶۸۹ | N | من شکستم عهد و دانستم بد است | * | تا رسید آن شومی جرات به دست |
۱۶۹۰ | Q | دستِ ما و پایِ ما و مغز و پوست | * | باد ای والی فدای حکمِ دوست |
۱۶۹۰ | N | دست ما و پای ما و مغز و پوست | * | باد ای والی فدای حکم دوست |
۱۶۹۱ | Q | قسمِ من بود این ترا کردم حلال | * | تو ندانستی ترا نبْود وبال |
۱۶۹۱ | N | قسم من بود این ترا کردم حلال | * | تو ندانستی ترا نبود وبال |
۱۶۹۲ | Q | وانک او دانست او فرمانرواست | * | با خدا سامانِ پیچیدن کجاست |
۱۶۹۲ | N | و انکه او دانست او فرمان رواست | * | با خدا سامان پیچیدن کجاست |
۱۶۹۳ | Q | ای بسا مرغی پریده دانهجُو | * | که بُریده حلقِ او هم حلقِ او |
۱۶۹۳ | N | ای بسا مرغی پریده دانه جو | * | که بریده حلق او هم حلق او |
۱۶۹۴ | Q | ای بسا مرغی ز مِعْده و ز مَغَص | * | بر کنارِ بام محبوسِ قَفص |
۱۶۹۴ | N | ای بسا مرغی ز معده و ز مغص | * | بر کنار بام محبوس قفص |
۱۶۹۵ | Q | ای بسا ماهی در آبِ دُورْدَست | * | گشته از حرصِ گلو مأخوذِ شَسْت |
۱۶۹۵ | N | ای بسا ماهی در آب دور دست | * | گشته از حرص گلو مأخوذ شست |
۱۶۹۶ | Q | ای بسا مستور در پرده بُده | * | شومی فرج و گلو رُسوا شده |
۱۶۹۶ | N | ای بسا مستور در پرده بده | * | شومی فرج و گلو رسوا شده |
۱۶۹۷ | Q | ای بسا قاضی حَبْرِ نیکخُو | * | از گلو و رِشْوتی او زَردْرُو |
۱۶۹۷ | N | ای بسا قاضی حبر نیک خو | * | از گلو و رشوتی او زرد رو |
۱۶۹۸ | Q | بلک در هاروت و ماروت آن شراب | * | از عُروجِ چرخشان شد سَدِّ باب |
۱۶۹۸ | N | بلکه در هاروت و ماروت آن شراب | * | از عروج چرخشان شد سد باب |
۱۶۹۹ | Q | بایزید از بهرِ این کرد احتراز | * | دید در خود کاهلی اندر نماز |
۱۶۹۹ | N | بایزید از بهر این کرد احتراز | * | دید در خود کاهلی اندر نماز |
۱۷۰۰ | Q | از سبب اندیشه کرد آن ذو لُباب | * | دید علّت خوردنِ بسیار از آب |
۱۷۰۰ | N | از سبب اندیشه کرد آن ذو لباب | * | دید علت خوردن بسیار از آب |
۱۷۰۱ | Q | گفت تا سالی نخواهم خورد آب | * | آنچنان کرد و خدایش داد تاب |
۱۷۰۱ | N | گفت تا سالی نخواهم خورد آب | * | آن چنان کرد و خدایش داد تاب |
۱۷۰۲ | Q | این کمینه جهدِ او بُد بهرِ دین | * | گشت او سلطان و قُطْبُ اؐلعارفین |
۱۷۰۲ | N | این کمینه جهد او بد بهر دین | * | گشت او سلطان و قطب العارفین |
۱۷۰۳ | Q | چون بُریده شد برای حَلْق دست | * | مردِ زاهد را دَرِ شَکْوَی ببست |
۱۷۰۳ | N | چون بریده شد برای حلق دست | * | مرد زاهد را در شکوی ببست |
۱۷۰۴ | Q | شیخِ اَقْطَع گشت نامش پیشِ خلق | * | کرد معروفش بدین آفاتِ حلق |
۱۷۰۴ | N | شیخ اقطع گشت نامش پیش خلق | * | کرد معروفش بدین آفات حلق |
block:3074
۱۷۰۵ | Q | در عَریش او را یکی زایر بیافت | * | کو بهَر دو دست می زنبیل بافت |
۱۷۰۵ | N | در عریش او را یکی زایر بیافت | * | کاو به هر دو دست می زنبیل بافت |
۱۷۰۶ | Q | گفت او را ای عَدُوِّ جانِ خویش | * | در عریشم آمدی سَر کرده پیش |
۱۷۰۶ | N | گفت او را ای عدوی جان خویش | * | در عریشم آمدی سر کرده پیش |
۱۷۰۷ | Q | این چرا کردی شتاب اندر سِباق | * | گفت از اِفْراط مِهْر و اشتیاق |
۱۷۰۷ | N | این چرا کردی شتاب اندر سباق | * | گفت از افراط مهر و اشتیاق |
۱۷۰۸ | Q | پس تبسُّم کرد و گفت اکنون بیا | * | لیک مخفی دار این را ای کیا |
۱۷۰۸ | N | پس تبسم کرد و گفت اکنون بیا | * | لیک مخفی دار این را ای کیا |
۱۷۰۹ | Q | تا نمیرم من مگو این با کسی | * | نه قرینی نه حبیبی نه خَسی |
۱۷۰۹ | N | تا نمیرم من مگو این با کسی | * | نه قرینی نه حبیبی نه خسی |
۱۷۱۰ | Q | بعد از آن قومی دگر از روزنش | * | مُطَّلِع گشتند بر بافیدنش |
۱۷۱۰ | N | بعد از آن قومی دگر از روزنش | * | مطلع گشتند بر بافیدنش |
۱۷۱۱ | Q | گفت حِکْمت را تو دانی کردگار | * | من کنم پنهان تو کردی آشکار |
۱۷۱۱ | N | گفت حکمت را تو دانی کردگار | * | من کنم پنهان تو کردی آشکار |
۱۷۱۲ | Q | آمد اِلهامش که یکچندی بُدند | * | که درین غم بر تو مُنکِر میشدند |
۱۷۱۲ | N | آمد الهامش که یک چندی بدند | * | که در این غم بر تو منکر میشدند |
۱۷۱۳ | Q | که مگر سالوس بود او در طریق | * | که خدا رُسواش کرد اندر فریق |
۱۷۱۳ | N | که مگر سالوس بود او در طریق | * | که خدا رسواش کرد اندر فریق |
۱۷۱۴ | Q | من نخواهم کان رَمَه کافر شوند | * | در ضلالت در گمانِ بَد روند |
۱۷۱۴ | N | من نخواهم کان رمه کافر شوند | * | در ضلالت در گمان بد روند |
۱۷۱۵ | Q | این کرامت را بکردیم آشکار | * | که دهیمت دست اندر وقتِ کار |
۱۷۱۵ | N | این کرامت را بکردیم آشکار | * | که دهیمت دست اندر وقت کار |
۱۷۱۶ | Q | تا که آن بیچارگانِ بَدْگمان | * | رَد نگردند از جنابِ آسمان |
۱۷۱۶ | N | تا که آن بیچارگان بد گمان | * | رد نگردند از جناب آسمان |
۱۷۱۷ | Q | من ترا بیاین کرامتها ز پیش | * | خود تَسلّی دادمی از ذاتِ خویش |
۱۷۱۷ | N | من ترا بیاین کرامتها ز پیش | * | خود تسلی دادمی از ذات خویش |
۱۷۱۸ | Q | این کرامت بهرِ ایشان دادمت | * | وین چراغ از بهرِ آن بنْهادمت |
۱۷۱۸ | N | این کرامت بهر ایشان دادمت | * | وین چراغ از بهر آن بنهادمت |
۱۷۱۹ | Q | تو از آن بگْذشتهای کز مرگِ تن | * | ترسی و تفریقِ اجزای بَدَن |
۱۷۱۹ | N | تو از آن بگذشتهای کز مرگ تن | * | ترسی و تفریق اجزای بدن |
۱۷۲۰ | Q | وَهْمِ تفریقِ سر و پا از تو رفت | * | دفعِ وَهْم اِسْپَر رسیدت نیک زفت |
۱۷۲۰ | N | وهم تفریق سر و پا از تو رفت | * | دفع وهم اسپر رسیدت نیک زفت |
block:3075
۱۷۲۱ | Q | ساحران را نه که فرعونِ لعین | * | کرد تهدید سیاست بر زمین |
۱۷۲۱ | N | ساحران را نه که فرعون لعین | * | کرد تهدید سیاست بر زمین |
۱۷۲۲ | Q | که ببُرّم دست و پاتان از خِلاف | * | پس در آویزم ندارمْتان مُعاف |
۱۷۲۲ | N | که ببرم دست و پاتان از خلاف | * | پس در آویزم ندارمتان معاف |
۱۷۲۳ | Q | او همیپنداشت کایشان در همان | * | وهم و تخویفند و وَسْواس و گمان |
۱۷۲۳ | N | او همیپنداشت کایشان در همان | * | وهم و تخویفند و وسواس و گمان |
۱۷۲۴ | Q | که بُوَدشان لرزه و تخویف و ترس | * | از تَوهُّمها و تهدیداتِ نَفْس |
۱۷۲۴ | N | که بودشان لرزه و تخویف و ترس | * | از توهمها و تهدیدات نفس |
۱۷۲۵ | Q | او نمیدانست کایشان رَستهاند | * | بر دریچهٔ نورِ دل بنْشستهاند |
۱۷۲۵ | N | او نمیدانست کایشان رستهاند | * | بر دریچهی نور دل بنشستهاند |
۱۷۲۶ | Q | این جهان خوابست اندر ظن مهایست | * | گر رَوَد در خواب دستی باک نیست |
۱۷۲۶ | N | سایهی خود را ز خود دانستهاند | * | چابک و چست و گش و برجستهاند |
۱۷۲۷ | Q | گر بخواب اندر سَرَت ببْرید گاز | * | هم سَرَت بر جاست هم عُمرت دراز |
۱۷۲۷ | N | هاون گردون اگر صد بارشان | * | خرد کوبد اندر این گلزارشان |
۱۷۲۸ | Q | گر ببینی خواب در خود را دو نیم | * | تندُرُستی چون بخیزی نی سقیم |
۱۷۲۸ | N | اصل این ترکیب را چون دیدهاند | * | از فروع وهم کم ترسیدهاند |
۱۷۲۹ | Q | حاصل اندر خوابْ نُقصانِ بَدَن | * | نیست باک و نه دو صد پاره شُدَن |
۱۷۲۹ | N | این جهان خواب است اندر ظن مهایست | * | گر رود در خواب دستی باک نیست |
۱۷۳۰ | Q | این جهان را که بصورت قایمست | * | گفت پیغامبر که حُلمِ نایمست |
۱۷۳۰ | N | گر به خواب اندر سرت ببرید گاز | * | هم سرت بر جاست هم عمرت دراز |
۱۷۳۱ | Q | از رهِ تقلید تو کردی قبول | * | سالکان این دیده پیدا بیرسول |
۱۷۳۱ | N | گر ببینی خواب در خود را دو نیم | * | تن درستی چون بخیزی نی سقیم |
۱۷۳۲ | Q | روز در خوابی مگو کین خواب نیست | * | سایه فَرْعست اصل جز مَهْتاب نیست |
۱۷۳۲ | N | حاصل اندر خواب نقصان بدن | * | نیست باک و نی دو صد پاره شدن |
۱۷۳۳ | Q | خواب و بیداریت آن دان ای عَضُد | * | که ببیند خفته کو در خواب شد |
۱۷۳۳ | N | این جهان را که به صورت قائم است | * | گفت پیغمبر که حلم نائم است |
۱۷۳۴ | Q | او گمان بُرده که این دَم خفتهام | * | بیخبر ز آن کوست در خوابِ دُوَم |
۱۷۳۴ | N | از ره تقلید تو کردی قبول | * | سالکان این دیده پیدا بیرسول |
۱۷۳۵ | Q | هاونِ گردون اگر صد بارشان | * | خُرد کوبد اندرین گِلْزارشان |
۱۷۳۵ | N | روز در خوابی مگو کاین خواب نیست | * | سایه فرع است اصل جز مهتاب نیست |
۱۷۳۶ | Q | اصلِ این ترکیب را چون دیدهاند | * | از فُروعِ وَهْم کم ترسیدهاند |
۱۷۳۶ | N | خواب و بیداریت آن دان ای عضد | * | که ببیند خفته کاو در خواب شد |
۱۷۳۷ | Q | سایهٔ خود را ز خود دانستهاند | * | چابک و چُست و گَش و برجستهاند |
۱۷۳۷ | N | او گمان برده که این دم خفتهام | * | بیخبر ز آن کاوست در خواب دوم |
۱۷۳۸ | Q | کوزهگر گر کوزهای را بشْکند | * | چون بخواهد باز خود قایم کند |
۱۷۳۸ | N | کوزهگر گر کوزهای را بشکند | * | چون بخواهد باز خود قایم کند |
۱۷۳۹ | Q | کُور را هر گام باشد ترسِ چاه | * | با هزاران ترس میآید براه |
۱۷۳۹ | N | کور را هر گام باشد ترس چاه | * | با هزاران ترس میآید به راه |
۱۷۴۰ | Q | مردِ بینا دید عَرْضِ راه را | * | پس بداند او مَغاک و چاه را |
۱۷۴۰ | N | مرد بینا دید عرض راه را | * | پس بداند او مغاک و چاه را |
۱۷۴۱ | Q | پا و زانواش نلرزد هر دَمی | * | رُو تُرُش کَیْ دارد او از هر غمی |
۱۷۴۱ | N | پا و زانویش نلرزد هر دمی | * | رو ترش کی دارد او از هر غمی |
۱۷۴۲ | Q | خیز فرعونا که ما آن نیستیم | * | که بهَر بانگی و غُولی بیستیم |
۱۷۴۲ | N | خیز فرعونا که ما آن نیستیم | * | که به هر بانگی و غولی بیستیم |
۱۷۴۳ | Q | خرقهٔ ما را بِدَر دوزنده هست | * | ورنه خود ما را برهنهتر به است |
۱۷۴۳ | N | خرقهی ما را بدر دوزنده هست | * | ور نه خود ما را برهنهتر به است |
۱۷۴۴ | Q | بیلباس این خوب را اندر کنار | * | خوش در آریم ای عَدُوِّ نابکار |
۱۷۴۴ | N | بیلباس این خوب را اندر کنار | * | خوش در آریم ای عدوی نابکار |
۱۷۴۵ | Q | خوشتر از تجرید از تن و ز مِزاج | * | نیست ای فرعونِ بیالهام گیج |
۱۷۴۵ | N | خوشتر از تجرید از تن و ز مزاج | * | نیست ای فرعون بیالهام گیج |
block:3076
۱۷۴۶ | Q | گفت اَسْتَر با شُتُر کای خوش رفیق | * | در فراز و شیب و در راهِ دقیق |
۱۷۴۶ | N | گفت استر با شتر کای خوش رفیق | * | در فراز و شیب و در راه دقیق |
۱۷۴۷ | Q | تو نهآیی در سَر و خوش میروی | * | من همیآیم بسَر در چون غَوی |
۱۷۴۷ | N | تو نیایی در سر و خوش میروی | * | من همیآیم به سر در چون غوی |
۱۷۴۸ | Q | من همیاُفتم برُو در هر دَمی | * | خواه در خشکی و خواه اندر نَمی |
۱۷۴۸ | N | من همیافتم به رو در هر دمی | * | خواه در خشکی و خواه اندر نمی |
۱۷۴۹ | Q | این سبب را باز گو با من که چیست | * | تا بدانم من که چون باید بزیست |
۱۷۴۹ | N | این سبب را باز گو با من که چیست | * | تا بدانم من که چون باید بزیست |
۱۷۵۰ | Q | گفت چشمِ من ز تو روشنترست | * | بعد از آن هم از بلندی ناظرست |
۱۷۵۰ | N | گفت چشم من ز تو روشنتر است | * | بعد از آن هم از بلندی ناظر است |
۱۷۵۱ | Q | چون بر آیم بر سرِ کوهی بلند | * | آخرِ عَقْبه ببینم هوشمند |
۱۷۵۱ | N | چون بر آیم بر سر کوهی بلند | * | آخر عقبه ببینم هوشمند |
۱۷۵۲ | Q | پس همه پستیِ و بالایی راه | * | دیدهام را وا نماید هم الٰه |
۱۷۵۲ | N | پس همه پستی و بالایی راه | * | دیدهام را وانماید هم اله |
۱۷۵۳ | Q | هر قَدَم را ازِ سر بینِش نهم | * | از عِثار و اوفتادن وا رهم |
۱۷۵۳ | N | هر قدم را از سر بینش نهم | * | از عثار و اوفتادن وارهم |
۱۷۵۴ | Q | تو نبینی پیشِ خود یک دو سه گام | * | دانه بینی و نبینی رنجِ دام |
۱۷۵۴ | N | تو نبینی پیش خود یک دو سه گام | * | دانه بینی و نبینی رنج دام |
۱۷۵۵ | Q | یَسْتَوِی اؐلْأَعْمَی لَدَیْکُمْ وَ اؐلْبَصِیر | * | فی اؐلْمُقامِ وَ اؐلنُّزُولِ وَ اؐلْمَسِیر |
۱۷۵۵ | N | یستوی الأعمی لدیکم و البصیر | * | فی المقام و النزول و المسیر |
۱۷۵۶ | Q | چون جَنین را در شِکَم حق جان دهد | * | جذبِ اَجْزا در مزاجِ او نهد |
۱۷۵۶ | N | چون جنین را در شکم حق جان دهد | * | جذب اجزا در مزاج او نهد |
۱۷۵۷ | Q | از خورِش او جذبِ اجزا میکُنَد | * | تار و پودِ جسمِ خود را میتَنَد |
۱۷۵۷ | N | از خورش او جذب اجزا میکند | * | تار و پود جسم خود را میتند |
۱۷۵۸ | Q | تا چهل سالش بجذبِ جُزْوها | * | حق حریصش کرده باشد در نَما |
۱۷۵۸ | N | تا چهل سالش به جذب جزوها | * | حق حریصش کرده باشد در نما |
۱۷۵۹ | Q | جذبِ اجزا رُوح را تعلیم کرد | * | چون نداند جذبِ اجزا شاهِ فرد |
۱۷۵۹ | N | جذب اجزا روح را تعلیم کرد | * | چون نداند جذب اجزا شاه فرد |
۱۷۶۰ | Q | جامعِ این ذرّهها خورشید بود | * | بیغذا اجزات را داند رُبود |
۱۷۶۰ | N | جامع این ذرهها خورشید بود | * | بیغذا اجزات را داند ربود |
۱۷۶۱ | Q | آن زمانی که در آیی تو ز خواب | * | هوش و حسِّ رفته را خواند شتاب |
۱۷۶۱ | N | آن زمانی که در آیی تو ز خواب | * | هوش و حس رفته را خواند شتاب |
۱۷۶۲ | Q | تا بدانی کان ازو غایب نشد | * | باز آید چون بفرماید که عُد |
۱۷۶۲ | N | تا بدانی کان از او غایب نشد | * | باز آید چون بفرماید که عد |
block:3077
۱۷۶۳ | Q | هین عُزَیرا در نگر اندر خَرَت | * | که بپوسیدست و ریزیده بَرَت |
۱۷۶۳ | N | هین عزیرا در نگر اندر خرت | * | که بپوسیده ست و ریزیده برت |
۱۷۶۴ | Q | پیشِ تو گِرْد آوریم اجزاش را | * | آن سَر و دُمّ و دو گوش و پاش را |
۱۷۶۴ | N | پیش تو گردآوریم اجزاش را | * | آن سر و دم و دو گوش و پاش را |
۱۷۶۵ | Q | دست نه و جُزْو بر هم مینهد | * | پارهها را اجتماعی میدهد |
۱۷۶۵ | N | دست نی و جزو بر هم مینهد | * | پارهها را اجتماعی میدهد |
۱۷۶۶ | Q | در نگر در صنعتِ پارهزنی | * | کو همیدوزد کهن بیسوزنی |
۱۷۶۶ | N | درنگر در صنعت پاره زنی | * | کاو همیدوزد کهن بیسوزنی |
۱۷۶۷ | Q | ریسمان و سوزنی نه وقتِ خَرْز | * | آنچنان دوزد که پیدا نیست دَرْز |
۱۷۶۷ | N | ریسمان و سوزنی نی وقت خرز | * | آن چنان دوزد که پیدا نیست درز |
۱۷۶۸ | Q | چشم بگشا حَشْر را پیدا ببین | * | تا نماند شُبههات در یومِ دین |
۱۷۶۸ | N | چشم بگشا حشر را پیدا ببین | * | تا نماند شبههات در یوم دین |
۱۷۶۹ | Q | تا ببینی جامعیام را تمام | * | تا نلرزی وقتِ مُردن ز اِهْتمام |
۱۷۶۹ | N | تا ببینی جامعیام را تمام | * | تا نلرزی وقت مردن ز اهتمام |
۱۷۷۰ | Q | همچنانک وقتِ خُفتن ایمنی | * | از فواتِ جمله حِسهای تنی |
۱۷۷۰ | N | همچنان که وقت خفتن ایمنی | * | از فوات جمله حسهای تنی |
۱۷۷۱ | Q | بر حواسِّ خود نلرزی وقتِ خواب | * | گرچه میگردد پریشان و خراب |
۱۷۷۱ | N | بر حواس خود نلرزی وقت خواب | * | گر چه میگردد پریشان و خراب |
block:3078
۱۷۷۲ | Q | بود شیخی رَهنمایی پیش ازین | * | آسمانی شمع بر رویِ زمین |
۱۷۷۲ | N | بود شیخی رهنمایی پیش از این | * | آسمانی شمع بر روی زمین |
۱۷۷۳ | Q | چون پَیَمبر در میانِ اُمّتان | * | دَرْ گُشای روضهٔ دار اؐلْجِنان |
۱۷۷۳ | N | چون پیمبر در میان امتان | * | در گشای روضهی دار الجنان |
۱۷۷۴ | Q | گفت پیغامبر که شیخِ رفته پیش | * | چون نبی باشد میانِ قومِ خویش |
۱۷۷۴ | N | گفت پیغمبر که شیخ رفته پیش | * | چون نبی باشد میان قوم خویش |
۱۷۷۵ | Q | یک صباحی گفتش اهلِ بیتِ او | * | سخت دل چونی بگو ای نیکخو |
۱۷۷۵ | N | یک صباحی گفتش اهل بیت او | * | سخت دل چونی بگو ای نیک خو |
۱۷۷۶ | Q | ما ز مَرْگ و هجرِ فرزندانِ تو | * | نوحه میداریم با پُشتِ دو تو |
۱۷۷۶ | N | ما ز مرگ و هجر فرزندان تو | * | نوحه میداریم با پشت دو تو |
۱۷۷۷ | Q | تو نمیگریی نمیزاری چرا | * | یا که رحمت نیست در دلای کیا |
۱۷۷۷ | N | تو نمیگریی نمیزاری چرا | * | یا که رحمت نیست اندر دل ترا |
۱۷۷۸ | Q | چون ترا رحمی نباشد در درون | * | پس چه اومیدستمان از تو کنون |
۱۷۷۸ | N | چون ترا رحمی نباشد در درون | * | پس چه اومیدستمان از تو کنون |
۱۷۷۹ | Q | ما باومیدِ تُویم ای پیشوا | * | که بنگْذاری تو ما را در فَنا |
۱۷۷۹ | N | ما به اومید توایم ای پیشوا | * | که بنگذاری تو ما را در فنا |
۱۷۸۰ | Q | چون بیارایند روزِ حَشْر تَخت | * | خود شفیعِ ما تویی آن روزِ سخت |
۱۷۸۰ | N | چون بیارایند روز حشر تخت | * | خود شفیع ما تویی آن روز سخت |
۱۷۸۱ | Q | در چنان روز و شبِ بیزینهار | * | ما بِاکْرامِ تُویم اومیدوار |
۱۷۸۱ | N | در چنان روز و شب بیزینهار | * | ما به اکرام توایم اومیدوار |
۱۷۸۲ | Q | دستِ ما و دامنِ تُست آن زمان | * | که نماند هیچ مُجْرِم را امان |
۱۷۸۲ | N | دست ما و دامن تست آن زمان | * | که نماند هیچ مجرم را امان |
۱۷۸۳ | Q | گفت پیغامبر که روزِ رستخیز | * | کَیْ گذارم مُجْرمان را اشکریز |
۱۷۸۳ | N | گفت پیغمبر که روز رستخیز | * | کی گذارم مجرمان را اشک ریز |
۱۷۸۴ | Q | من شفیعِ عاصیان باشم بجان | * | تا رهانمشان ز اِشْکنجهٔ گران |
۱۷۸۴ | N | من شفیع عاصیان باشم به جان | * | تا رهانمشان ز اشکنجهی گران |
۱۷۸۵ | Q | عاصیان و اَهْلِ کبایر را بجَهْد | * | وا رهانم از عتابِ نقضِ عهد |
۱۷۸۵ | N | عاصیان و اهل کبایر را به جهد | * | وا رهانم از عتاب نقض عهد |
۱۷۸۶ | Q | صالحانِ اُمَّتم خود فارغاند | * | از شفاعتهای من روزِ گزند |
۱۷۸۶ | N | صالحان امتم خود فارغند | * | از شفاعتهای من روز گزند |
۱۷۸۷ | Q | بلک ایشان را شفاعتها بود | * | گفتشان چون حکمِ نافذ میرود |
۱۷۸۷ | N | بلکه ایشان را شفاعتها بود | * | گفتشان چون حکم نافذ میرود |
۱۷۸۸ | Q | هیچ وازر وِزْرِ غیری بر نداشت | * | من نیَم وازر خدایم بر فراشت |
۱۷۸۸ | N | هیچ وازر وزر غیری بر نداشت | * | من نیم وازر خدایم بر فراشت |
۱۷۸۹ | Q | آنک بیوِزْرست شیخست ای جوان | * | در قبولِ حق چو اندر کف کمان |
۱۷۸۹ | N | آن که بیوزر است شیخ است ای جوان | * | در قبول حق چو اندر کف کمان |
۱۷۹۰ | Q | شیخ کی بْوَد پیر یعنی مُو سپید | * | معنی این مُو بِدان ای کژامید |
۱۷۹۰ | N | شیخ که بود پیر یعنی مو سپید | * | معنی این مو بدان ای بیامید |
۱۷۹۱ | Q | هست آن مویِ سیَه هستی او | * | تا ز هستیاَشْ نماند تای مو |
۱۷۹۱ | N | هست آن موی سیه هستی او | * | تا ز هستیاش نماند تای مو |
۱۷۹۲ | Q | چونک هستیاش نماند پیر اوست | * | گر سِیَه مُو باشد او یا خود دُو مُوست |
۱۷۹۲ | N | چون که هستیاش نماند پیر اوست | * | گر سیه مو باشد او یا خود دو موست |
۱۷۹۳ | Q | هست آن مویِ سیَه وَصْفِ بَشر | * | نیست آن مو مویِ ریش و مویِ سَر |
۱۷۹۳ | N | هست آن موی سیه وصف بشر | * | نیست آن مو موی ریش و موی سر |
۱۷۹۴ | Q | عیسی اندر مهد بر دارد نفیر | * | که جوان ناگشته ما شیخیم و پیر |
۱۷۹۴ | N | عیسی اندر مهد بر دارد نفیر | * | که جوان ناگشته ما شیخیم و پیر |
۱۷۹۵ | Q | گر رهید از بعضِ اوصافِ بشر | * | شیخ نبْود کَهْل باشد ای پسر |
۱۷۹۵ | N | گر رهید از بعض اوصاف بشر | * | شیخ نبود کهل باشد ای پسر |
۱۷۹۶ | Q | چون یکی مویِ سیه کان وصفِ ماست | * | نیست بر وَیْ شیخ و مقبولِ خداست |
۱۷۹۶ | N | چون یکی موی سیه کان وصف ماست | * | نیست بر وی شیخ و مقبول خداست |
۱۷۹۷ | Q | چون بود مویش سپید ار با خودست | * | او نه پیرست و نه خاص ایزدست |
۱۷۹۷ | N | چون بود مویش سپید ار با خود است | * | او نه پیر است و نه خاص ایزد است |
۱۷۹۸ | Q | ور سرِ مویی ز وَصفش باقیَست | * | او نه از عرش است او آفاقیَست |
۱۷۹۸ | N | ور سر مویی ز وصفش باقی است | * | او نه از عرش است او آفاقی است |
block:3079
۱۷۹۹ | Q | شیخ گفت او را مپندار ای رفیق | * | که ندارم رحم و مِهر و دل شفیق |
۱۷۹۹ | N | شیخ گفت او را مپندار ای رفیق | * | که ندارم رحم و مهر و دل شفیق |
۱۸۰۰ | Q | بر همهٔ کُفّار ما را رحمتَست | * | گرچه جانِ جمله کافرْ نعمتست |
۱۸۰۰ | N | بر همهی کفار ما را رحمت است | * | گر چه جان جمله کافر نعمت است |
۱۸۰۱ | Q | بر سگانم رحمت و بخشایش است | * | که چرا از سنگهاشان مالِش است |
۱۸۰۱ | N | بر سگانم رحمت و بخشایش است | * | که چرا از سنگهاشان مالش است |
۱۸۰۲ | Q | آن سگی که میگزد گویم دعا | * | که ازین خُو وا رهانش ای خدا |
۱۸۰۲ | N | آن سگی که میگزد گویم دعا | * | که از این خو وارهانش ای خدا |
۱۸۰۳ | Q | این سگان را هم در آن اندیشهدار | * | که نباشند از خلایق سنگسار |
۱۸۰۳ | N | این سگان را هم در آن اندیشه دار | * | که نباشند از خلایق سنگسار |
۱۸۰۴ | Q | ز آن بیاورد اولیا را بر زمین | * | تا کُنَدشان رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ |
۱۸۰۴ | N | ز آن بیاورد اولیا را بر زمین | * | تا کندشان رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ |
۱۸۰۵ | Q | خلق را خواند سوی درگاهِ خاص | * | حقّ را خواند که وافر کن خلاص |
۱۸۰۵ | N | خلق را خواند سوی درگاه خاص | * | حق را خواند که وافر کن خلاص |
۱۸۰۶ | Q | جهد بنْماید ازین سو بهرِ پند | * | چون نشد گوید خدایا دَر مبند |
۱۸۰۶ | N | جهد بنماید از این سو بهر پند | * | چون نشد گوید خدایا در مبند |
۱۸۰۷ | Q | رحمتِ جُزْوی بود مر عام را | * | رحمتِ کُلّی بود هُمّام را |
۱۸۰۷ | N | رحمت جزوی بود مر عام را | * | رحمت کلی بود همام را |
۱۸۰۸ | Q | رحمتِ جُزْوش قرین گشته بکُل | * | رحمتِ دریا بود هادی سُبُل |
۱۸۰۸ | N | رحمت جزوش قرین گشته به کل | * | رحمت دریا بود هادی سبل |
۱۸۰۹ | Q | رحمتِ جزوی بکُل پیوسته شَو | * | رحمتِ کُل را تو هادی بین و رَوْ |
۱۸۰۹ | N | رحمت جزوی به کل پیوسته شو | * | رحمت کل را تو هادی بین و رو |
۱۸۱۰ | Q | تا که جزوست او نداند راهِ بحر | * | هر غدیری را کند ز اَشْباهِ بحر |
۱۸۱۰ | N | تا که جزو است او نداند راه بحر | * | هر غدیری را کند ز اشباه بحر |
۱۸۱۱ | Q | چون نداند راهِ یَم کَیْ ره بَرَد | * | سوی دریا خلق را چون آورد |
۱۸۱۱ | N | چون نداند راه یم کی ره برد | * | سوی دریا خلق را چون آورد |
۱۸۱۲ | Q | مُتَّصل گردد ببحر آنگاه او | * | ره بَرَد تا بحر همچون سیل و جُو |
۱۸۱۲ | N | متصل گردد به بحر آن گاه او | * | ره برد تا بحر همچون سیل و جو |
۱۸۱۳ | Q | ور کند دعوت بتقلیدی بود | * | نه از عیان و وَحْی و تاییدی بود |
۱۸۱۳ | N | ور کند دعوت به تقلیدی بود | * | نه از عیان و وحی و تاییدی بود |
۱۸۱۴ | Q | گفت پس چون رَحْم داری بر همه | * | همچو چوپانی بگِرْدِ این رَمه |
۱۸۱۴ | N | گفت پس چون رحم داری بر همه | * | همچو چوپانی به گرد این رمه |
۱۸۱۵ | Q | چون نداری نوحه بر فرزندِ خویش | * | چونک فصّادِ اَجَلْشان زد بنیش |
۱۸۱۵ | N | چون نداری نوحه بر فرزند خویش | * | چون که فصاد اجلشان زد به نیش |
۱۸۱۶ | Q | چون گواهِ رَحْم اشکِ دیدههاست | * | دیدهٔ تو بینَم و گِرْیه چراست |
۱۸۱۶ | N | چون گواه رحم اشک دیدههاست | * | دیدهی تو بینم و گریه چراست |
۱۸۱۷ | Q | رُو بزن کرد و بگفتش ای عجوز | * | خود نباشد فصلِ دَی همچون تَموز |
۱۸۱۷ | N | رو به زن کرد و بگفتش ای عجوز | * | خود نباشد فصل دی همچون تموز |
۱۸۱۸ | Q | جمله گر مُردند ایشان گر حَیْاند | * | غایب و پنهان ز چشمِ دل کَیْاند |
۱۸۱۸ | N | جمله گر مردند ایشان گر حیاند | * | غایب و پنهان ز چشم دل کیاند |
۱۸۱۹ | Q | من چو بینمشان معیَّن پیشِ خویش | * | از چه رُو رُو را کنم همچون تو ریش |
۱۸۱۹ | N | من چو بینمشان معین پیش خویش | * | از چه رو رو را کنم همچون تو ریش |
۱۸۲۰ | Q | گرچه بیروناند از دَوْرِ زمان | * | با مناند و گِردِ من بازیکُنان |
۱۸۲۰ | N | گر چه بیرونند از دور زمان | * | با مناند و گرد من بازیکنان |
۱۸۲۱ | Q | گریه از هجران بود یا از فراق | * | با عزیزانم وصالست و عناق |
۱۸۲۱ | N | گریه از هجران بود یا از فراق | * | با عزیزانم وصال است و عناق |
۱۸۲۲ | Q | خلق اندر خواب میبینندشان | * | من ببیداری همیبینم عیان |
۱۸۲۲ | N | خلق اندر خواب میبینندشان | * | من به بیداری همیبینم عیان |
۱۸۲۳ | Q | زین جهان خود را دَمی پنهان کنم | * | برگِ حِس را از درخت افشان کنم |
۱۸۲۳ | N | زین جهان خود را دمی پنهان کنم | * | برگ حس را از درخت افشان کنم |
۱۸۲۴ | Q | حِسّ اسیرِ عقل باشد ای فلان | * | عقل اسیرِ روح باشد هم بِدان |
۱۸۲۴ | N | حس اسیر عقل باشد ای فلان | * | عقل اسیر روح باشد هم بدان |
۱۸۲۵ | Q | دستِ بستهٔ عقل را جان باز کرد | * | کارهای بسته را هم ساز کرد |
۱۸۲۵ | N | دست بستهی عقل را جان باز کرد | * | کارهای بسته را هم ساز کرد |
۱۸۲۶ | Q | حِسّها و اندیشه بر آبِ صَفا | * | همچو خَس بگْرفته رویِ آب را |
۱۸۲۶ | N | حسها و اندیشه بر آب صفا | * | همچو خس بگرفته روی آب را |
۱۸۲۷ | Q | دستِ عقل آن خَس بیکسو میبَرَد | * | آب پیدا میشود پیشِ خِرَد |
۱۸۲۷ | N | دست عقل آن خس به یک سو میبرد | * | آب پیدا میشود پیش خرد |
۱۸۲۸ | Q | خس بس انبُه بود بر جُو چون حَباب | * | خس چو یکسو رفت پیدا گشت آب |
۱۸۲۸ | N | خس بس انبه بود بر جو چون حباب | * | خس چو یک سو رفت پیدا گشت آب |
۱۸۲۹ | Q | چونک دستِ عقل نگْشاید خدا | * | خس فزاید از هوا بر آبِ ما |
۱۸۲۹ | N | چون که دست عقل نگشاید خدا | * | خس فزاید از هوا بر آب ما |
۱۸۳۰ | Q | آب را هر دَم کند پوشیده او | * | آن هوا خندان و گریان عقلِ تو |
۱۸۳۰ | N | آب را هر دم کند پوشیده او | * | آن هوا خندان و گریان عقل تو |
۱۸۳۱ | Q | چونک تَقْوَی بست دو دستِ هوا | * | حق گشاید هر دو دستِ عقل را |
۱۸۳۱ | N | چون که تقوی بست دو دست هوا | * | حق گشاید هر دو دست عقل را |
۱۸۳۲ | Q | پس حواسِّ چیره محکومِ تو شد | * | چون خِرَد سالار و مخدومِ تو شد |
۱۸۳۲ | N | پس حواس چیره محکوم تو شد | * | چون خرد سالار و مخدوم تو شد |
۱۸۳۳ | Q | حسّ را بیخواب خواب اندر کند | * | تا که غَیبْها ز جان سَر بر زند |
۱۸۳۳ | N | حس را بیخواب خواب اندر کند | * | تا که غیبها ز جان سر بر زند |
۱۸۳۴ | Q | هم ببیداری ببیند خوابها | * | هم ز گردون بر گشاید بابها |
۱۸۳۴ | N | هم به بیداری ببیند خوابها | * | هم ز گردون بر گشاید بابها |
block:3080
۱۸۳۵ | Q | دید در ایّام آن شیخِ فقیر | * | مصحفی در خانهٔ پیری ضریر |
۱۸۳۵ | N | دید در ایام آن شیخ فقیر | * | مصحفی در خانهی پیری ضریر |
۱۸۳۶ | Q | پیشِ او مهمان شد او وقتِ تموز | * | هر دو زاهد جمع گشته چند روز |
۱۸۳۶ | N | پیش او مهمان شد او وقت تموز | * | هر دو زاهد جمع گشته چند روز |
۱۸۳۷ | Q | گفت اینجا ای عجب مصحف چراست | * | چونک نابیناست این درویشِ راست |
۱۸۳۷ | N | گفت اینجا ای عجب مصحف چراست | * | چون که نابیناست این درویش راست |
۱۸۳۸ | Q | اندرین اندیشه تشویشش فزود | * | که جز او را نیست اینجا باش و بود |
۱۸۳۸ | N | اندر این اندیشه تشویشش فزود | * | که جز او را نیست اینجا باش و بود |
۱۸۳۹ | Q | اوست تنها مُصْحفی آویخته | * | من نیَم گستاخ یا آمیخته |
۱۸۳۹ | N | اوست تنها مصحفی آویخته | * | من نیم گستاخ یا آمیخته |
۱۸۴۰ | Q | تا بپرسم نه خَمُش صبری کنم | * | تا بصبری بر مُرادی بر زنم |
۱۸۴۰ | N | تا بپرسم نی خمش صبری کنم | * | تا به صبری بر مرادی بر زنم |
۱۸۴۱ | Q | صبر کرد و بود چندی در حَرَج | * | کشف شد کالصَّبْرُ مِفْتاحُ اؐلْفَرَج |
۱۸۴۱ | N | صبر کرد و بود چندی در حرج | * | کشف شد کالصبر مفتاح الفرج |
block:3081
۱۸۴۲ | Q | رفت لُقمان سوی داودِ صفا | * | دید کو میکرد ز آهن حَلْقهها |
۱۸۴۲ | N | رفت لقمان سوی داود صفا | * | دید کاو میکرد ز آهن حلقهها |
۱۸۴۳ | Q | جمله را با همدگر در میفگند | * | ز آهنِ پولاد آن شاهِ بلند |
۱۸۴۳ | N | جمله را با هم دگر در میفگند | * | ز آهن پولاد آن شاه بلند |
۱۸۴۴ | Q | صنعتِ زرّادْ او کم دیده بود | * | در عجب میمانْد و وسواسش فزود |
۱۸۴۴ | N | صنعت زراد او کم دیده بود | * | در عجب میماند و وسواسش فزود |
۱۸۴۵ | Q | کین چه شاید بود وا پرسم ازو | * | که چه میسازی ز حلقهٔ تو بتو |
۱۸۴۵ | N | کاین چه شاید بود واپرسم از او | * | که چه میسازی ز حلقهی تو به تو |
۱۸۴۶ | Q | باز با خود گفت صبر اولیترست | * | صبر تا مقصود زُوتر رَهْبَرست |
۱۸۴۶ | N | باز با خود گفت صبر اولیتر است | * | صبر تا مقصود زوتر رهبر است |
۱۸۴۷ | Q | چون نپرسی زودتر کشفت شود | * | مرغِ صبر از جمله پرّانتر بود |
۱۸۴۷ | N | چون نپرسی زودتر کشفت شود | * | مرغ صبر از جمله پرانتر بود |
۱۸۴۸ | Q | ور بپرسی دیرتر حاصل شود | * | سهل از بیصبریَت مُشکِل شود |
۱۸۴۸ | N | ور بپرسی دیرتر حاصل شود | * | سهل از بیصبریات مشکل شود |
۱۸۴۹ | Q | چونک لقمان تن بزد هم در زمان | * | شد تمام از صنعتِ داود آن |
۱۸۴۹ | N | چون که لقمان تن بزد هم در زمان | * | شد تمام از صنعت داود آن |
۱۸۵۰ | Q | پس زِرِه سازید و در پوشید او | * | پیشِ لُقمانِ کریم صَبْرخُو |
۱۸۵۰ | N | پس زره سازید و در پوشید او | * | پیش لقمان کریم صبر خو |
۱۸۵۱ | Q | گفت این نیکو لباسست ای فَتَی | * | در مُصافّ و جنگ دفعِ زخم را |
۱۸۵۱ | N | گفت این نیکو لباس است ای فتی | * | در مصاف و جنگ دفع زخم را |
۱۸۵۲ | Q | گفت لقمان صبر هم نیکودَمیست | * | که پناه و دافعِ هر جا غَمیست |
۱۸۵۲ | N | گفت لقمان صبر هم نیکو دمی است | * | که پناه و دافع هر جا غمی است |
۱۸۵۳ | Q | صبر را با حق قرین کرد ای فلان | * | آخرِ وَ اؐلْعَصْر را آگه بخوان |
۱۸۵۳ | N | صبر را با حق قرین کرد ای فلان | * | آخر و العصر را آگه بخوان |
۱۸۵۴ | Q | صد هزاران کیمیا حقّ آفرید | * | کیمیایی همچو صبر آدم ندید |
۱۸۵۴ | N | صد هزاران کیمیا حق آفرید | * | کیمیایی همچو صبر آدم ندید |
block:3082
۱۸۵۵ | Q | مردِ مهمان صبر کرد و ناگهان | * | کشف گشتش حالِ مُشکل در زمان |
۱۸۵۵ | N | مرد مهمان صبر کرد و ناگهان | * | کشف گشتش حال مشکل در زمان |
۱۸۵۶ | Q | نیم شب آوازِ قُرآن را شنید | * | جَست از خواب آن عجایب را بدید |
۱۸۵۶ | N | نیم شب آواز قرآن را شنید | * | جست از خواب آن عجایب را بدید |
۱۸۵۷ | Q | که ز مُصْحَف کور میخواندی دُرُست | * | گشت بیصبر و ازو آن حال جُست |
۱۸۵۷ | N | که ز مصحف کور میخواندی درست | * | گشت بیصبر و از او آن حال جست |
۱۸۵۸ | Q | گفت آیا ای عجب با چشمِ کور | * | چون همیخوانی همیبینی سُطور |
۱۸۵۸ | N | گفت آیا ای عجب با چشم کور | * | چون همیخوانی همیبینی سطور |
۱۸۵۹ | Q | آنچ میخوانی بر آن افتادهای | * | دست را بر حرفِ آن بنْهادهای |
۱۸۵۹ | N | آن چه میخوانی بر آن افتادهای | * | دست را بر حرف آن بنهادهای |
۱۸۶۰ | Q | اِصْبَعَت در سَیْر پیدا میکند | * | که نظر بر حرف داری مُسْتَنَد |
۱۸۶۰ | N | اصبعت در سیر پیدا میکند | * | که نظر بر حرف داری مستند |
۱۸۶۱ | Q | گفت ای گشته ز جهلِ تن جُدا | * | این عجب میداری از صُنعِ خدا |
۱۸۶۱ | N | گفت ای گشته ز جهل تن جدا | * | این عجب میداری از صنع خدا |
۱۸۶۲ | Q | من ز حَق در خواستم کای مُسْتعان | * | بر قراءت من حریصم همچو جان |
۱۸۶۲ | N | من ز حق در خواستم کای مستعان | * | بر قرائت من حریصم همچو جان |
۱۸۶۳ | Q | نیستم حافظ مرا نوری بده | * | در دُو دیده وقتِ خواندن بیگِرِه |
۱۸۶۳ | N | نیستم حافظ مرا نوری بده | * | در دو دیده وقت خواندن بیگره |
۱۸۶۴ | Q | باز ده دو دیدهام را آن زمان | * | که بگیرم مصحف و خوانم عیان |
۱۸۶۴ | N | باز ده دو دیدهام را آن زمان | * | که بگیرم مصحف و خوانم عیان |
۱۸۶۵ | Q | آمد از حضرت ندا کای مَردِ کار | * | ای بهَر رنجی بما اومیدوار |
۱۸۶۵ | N | آمد از حضرت ندا کای مرد کار | * | ای به هر رنجی به ما اومیدوار |
۱۸۶۶ | Q | حُسْنِ ظنَّست و امیدی خوش ترا | * | که ترا گوید به هر دَم برتر آ |
۱۸۶۶ | N | حسن ظن است و امیدی خوش ترا | * | که ترا گوید به هر دم برتر آ |
۱۸۶۷ | Q | هر زمان که قصدِ خواندن باشدت | * | یا ز مُصْحَفها قراءت بایدت |
۱۸۶۷ | N | هر زمان که قصد خواندن باشدت | * | یا ز مصحفها قرائت بایدت |
۱۸۶۸ | Q | من در آن دَم وا دهم چشم ترا | * | تا فرو خوانی مُعظَّم جَوْهَرا |
۱۸۶۸ | N | من در آن دم وادهم چشم ترا | * | تا فرو خوانی معظم جوهرا |
۱۸۶۹ | Q | همچنان کرد و هر آن گاهی که من | * | وا گُشایم مصحف اندر خواندن |
۱۸۶۹ | N | همچنان کرد و هر آن گاهی که من | * | واگشایم مصحف اندر خواندن |
۱۸۷۰ | Q | آن خبیری که نشد غافل ز کار | * | آن گرامی پادشاه و کِردِگار |
۱۸۷۰ | N | آن خبیری که نشد غافل ز کار | * | آن گرامی پادشاه و کردگار |
۱۸۷۱ | Q | باز بخشد بینشم آن شاهِ فرد | * | در زمان همچون چراغِ شب نَوَرْد |
۱۸۷۱ | N | باز بخشد بینشم آن شاه فرد | * | در زمان همچون چراغ شب نورد |
۱۸۷۲ | Q | زین سبب نبْود ولی را اعتراض | * | هرچ بسْتاند فرستد اعتیاض |
۱۸۷۲ | N | زین سبب نبود ولی را اعتراض | * | هر چه بستاند فرستد اعتیاض |
۱۸۷۳ | Q | گر بسوزد باغت انگورت دهد | * | در میانِ ماتَمی سُورت دهد |
۱۸۷۳ | N | گر بسوزد باغت انگورت دهد | * | در میان ماتمی سورت دهد |
۱۸۷۴ | Q | آن شَلِ بیدست را دستی دهد | * | کانِ غمها را دلِ مستی دهد |
۱۸۷۴ | N | آن شل بیدست را دستی دهد | * | کان غمها را دل مستی دهد |
۱۸۷۵ | Q | لا نُسَلِّم و اعتراض از ما برفت | * | چون عوض میآید از مفقود زفت |
۱۸۷۵ | N | لا نسلم و اعتراض از ما برفت | * | چون عوض میآید از مفقود زفت |
۱۸۷۶ | Q | چونک بیآتش مرا گرمی رسد | * | راضیَم گر آتشش ما را کُشد |
۱۸۷۶ | N | چون که بیآتش مرا گرمی رسد | * | راضیم گر آتش ما را کشد |
۱۸۷۷ | Q | بیچراغی چون دهد او روشنی | * | گر چراغت شد چه افغان میکنی |
۱۸۷۷ | N | بیچراغی چون دهد او روشنی | * | گر چراغت شد چه افغان میکنی |
block:3083
۱۸۷۸ | Q | بشْنو اکنون قصّهٔ آن رهروان | * | که ندارند اعتراضی در جهان |
۱۸۷۸ | N | بشنو اکنون قصهی آن رهروان | * | که ندارند اعتراضی در جهان |
۱۸۷۹ | Q | ز اولیا اهلِ دُعا خود دیگرند | * | که گهی دوزند و گاهی میدرند |
۱۸۷۹ | N | ز اولیا اهل دعا خود دیگرند | * | که گهی دوزند و گاهی میدرند |
۱۸۸۰ | Q | قومِ دیگر میشناسم ز اولیا | * | که دهانشان بسته باشد از دعا |
۱۸۸۰ | N | قوم دیگر میشناسم ز اولیا | * | که دهانشان بسته باشد از دعا |
۱۸۸۱ | Q | از رضا که هست رامِ آن کرام | * | جُستنِ دفعِ قضاشان شد حرام |
۱۸۸۱ | N | از رضا که هست رام آن کرام | * | جستن دفع قضاشان شد حرام |
۱۸۸۲ | Q | در قضا ذوقی همیبینند خاص | * | کُفْرشان آید طلب کردن خلاص |
۱۸۸۲ | N | در قضا ذوقی همیبینند خاص | * | کفرشان آید طلب کردن خلاص |
۱۸۸۳ | Q | حُسْنِ ظنّی بر دلِ ایشان گشود | * | که نپوشند از غمی جامهٔ کبود |
۱۸۸۳ | N | حسن ظنی بر دل ایشان گشود | * | که نپوشند از غمی جامهی کبود |
block:3084
۱۸۸۴ | Q | گفت بُهْلول آن یکی درویش را | * | چونی ای درویش واقف کن مرا |
۱۸۸۴ | N | گفت بهلول آن یکی درویش را | * | چونی ای درویش واقف کن مرا |
۱۸۸۵ | Q | گفت چون باشد کسی که جاودان | * | بر مرادِ او رود کارِ جهان |
۱۸۸۵ | N | گفت چون باشد کسی که جاودان | * | بر مراد او رود کار جهان |
۱۸۸۶ | Q | سَیْل و جُوها بر مرادِ او روند | * | اختران ز آن سان که خواهد آن شوند |
۱۸۸۶ | N | سیل و جوها بر مراد او روند | * | اختران ز آن سان که خواهد آن شوند |
۱۸۸۷ | Q | زندگی و مرگ سرهنگانِ او | * | بر مرادِ او روانه کو بکو |
۱۸۸۷ | N | زندگی و مرگ، سرهنگان او | * | بر مراد او روانه کو به کو |
۱۸۸۸ | Q | هر کجا خواهد فرستد تَعْزِیَت | * | هر کجا خواهد ببخشد تَهْنِیَت |
۱۸۸۸ | N | هر کجا خواهد فرستد تعزیت | * | هر کجا خواهد ببخشد تهنیت |
۱۸۸۹ | Q | سالکانِ راه هم بر کامِ او | * | ماندگان از راه هم در دام او |
۱۸۸۹ | N | سالکان راه هم بر کام او | * | ماندگان از راه هم در دام او |
۱۸۹۰ | Q | هیچ دندانی نخندد در جهان | * | بیرضا و امرِ آن فرمانروان |
۱۸۹۰ | N | هیچ دندانی نخندد در جهان | * | بیرضا و امر آن فرمانروان |
۱۸۹۱ | Q | گفت ای شه راست گفتی همچنین | * | در فر و سیمای تو پیداست این |
۱۸۹۱ | N | گفت ای شه راست گفتی همچنین | * | در فر و سیمای تو پیداست این |
۱۸۹۲ | Q | این و صد چندینی ای صادق ولیک | * | شرح کن این را بیان کن نیک نیک |
۱۸۹۲ | N | این و صد چندینی ای صادق و لیک | * | شرح کن این را بیان کن نیک نیک |
۱۸۹۳ | Q | آنچنانک فاضل و مردِ فُضول | * | چون بگوشِ او رسد آرد قبول |
۱۸۹۳ | N | آن چنان که فاضل و مرد فضول | * | چون به گوش او رسد آرد قبول |
۱۸۹۴ | Q | آنچنانش شرح کن اندر کلام | * | که از آن بهره بیابد عقلِ عام |
۱۸۹۴ | N | آن چنانش شرح کن اندر کلام | * | که از آن بهره بیابد عقل عام |
۱۸۹۵ | Q | ناطقِ کامل چو خوانباشی بود | * | خوانْش بَرْ هر گونهٔ آشی بود |
۱۸۹۵ | N | ناطق کامل چو خوان باشی بود | * | خوانش پر هر گونهی آشی بود |
۱۸۹۶ | Q | که نماند هیچ مهمان بینوا | * | هر کسی یابد غذای خود جُدا |
۱۸۹۶ | N | که نماند هیچ مهمان بینوا | * | هر کسی یابد غذای خود جدا |
۱۸۹۷ | Q | همچو قرآن که بمعنی هفت تُوست | * | خاص را و عام را مَطْعَم دَرُوست |
۱۸۹۷ | N | همچو قرآن که به معنی هفت توست | * | خاص را و عام را مطعم در اوست |
۱۸۹۸ | Q | گفت این باری یقین شد پیشِ عام | * | که جهان در امرِ یزدانست رام |
۱۸۹۸ | N | گفت این باری یقین شد پیش عام | * | که جهان در امر یزدان است رام |
۱۸۹۹ | Q | هیچ برگی در نیُفتد از درخت | * | بیقضا و حکمِ آن سلطانِ بَخت |
۱۸۹۹ | N | هیچ برگی در نیفتد از درخت | * | بیقضا و حکم آن سلطان بخت |
۱۹۰۰ | Q | از دهان لقمه نشد سوی گلو | * | تا نگوید لقمه را حق که اُدْخُلوا |
۱۹۰۰ | N | از دهان لقمه نشد سوی گلو | * | تا نگوید لقمه را حق که ادخلوا |
۱۹۰۱ | Q | میل و رغبت کان زمامِ آدمیست | * | جُنبشِ آن رامِ امرِ آن غَنیست |
۱۹۰۱ | N | میل و رغبت کان زمام آدمی است | * | جنبش آن رام امر آن غنی است |
۱۹۰۲ | Q | در زمینها و آسمانها ذرّهای | * | پَر نجُنباند نگردد پَرّهای |
۱۹۰۲ | N | در زمینها و آسمانها ذرهای | * | پر نجنباند نگردد پرهای |
۱۹۰۳ | Q | جز بفرمانِ قدیمِ نافذش | * | شرح نتْوان کرد و جَلْدی نیست خوش |
۱۹۰۳ | N | جز به فرمان قدیم نافذش | * | شرح نتوان کرد و جلدی نیست خوش |
۱۹۰۴ | Q | کی شْمَرَد برگِ درختان را تمام | * | بینهایت کَیْ شود در نُطق رام |
۱۹۰۴ | N | که شمرد برگ درختان را تمام | * | بینهایت کی شود در نطق رام |
۱۹۰۵ | Q | این قَدَر بشْنو که چون کُلّی کار | * | مینگردد جز بامرِ کردگار |
۱۹۰۵ | N | این قدر بشنو که چون کلی کار | * | مینگردد جز به امر کردگار |
۱۹۰۶ | Q | چون قضای حق رضای بنده شد | * | حکمِ او را بندهای خواهنده شد |
۱۹۰۶ | N | چون قضای حق رضای بنده شد | * | حکم او را بندهای خواهنده شد |
۱۹۰۷ | Q | نی تکلّف نه پیِ مُزد و ثواب | * | بلک طبعِ او چنین شد مُستطاب |
۱۹۰۷ | N | نی تکلف نه پی مزد و ثواب | * | بلکه طبع او چنین شد مستطاب |
۱۹۰۸ | Q | زندگی خود نخواهد بهرِ خود | * | نه پیِ ذوقِ حیات مُسْتَلَذ |
۱۹۰۸ | N | زندگی خود نخواهد بهر خود | * | نی پی ذوق حیات مستلذ |
۱۹۰۹ | Q | هر کجا امرِ قِدَم را مَسْلَکیست | * | زندگی و مُردگی پیشش یکیست |
۱۹۰۹ | N | هر کجا امر قدم را مسلکی است | * | زندگی و مردگی پیشش یکی است |
۱۹۱۰ | Q | بهرِ یزدان میزِیَد نی بهرِ گنج | * | بهرِ یزدان میمُرْد نه از خوف رنج |
۱۹۱۰ | N | بهر یزدان میزید نی بهر گنج | * | بهر یزدان میمرد نه از خوف و رنج |
۱۹۱۱ | Q | هست ایمانش برای خواستِ او | * | نه برای جَنَّت و اشجار و جُو |
۱۹۱۱ | N | هست ایمانش برای خواست او | * | نه برای جنت و اشجار و جو |
۱۹۱۲ | Q | ترکِ کفرش هم برای حق بود | * | نه ز بیمِ آنک در آتش رود |
۱۹۱۲ | N | ترک کفرش هم برای حق بود | * | نه ز بیم آن که در آتش رود |
۱۹۱۳ | Q | این چنین آمد ز اَصْل آن خویِ او | * | نه ریاضت نه بجُست و جویِ او |
۱۹۱۳ | N | این چنین آمد ز اصل آن خوی او | * | نه ریاضت نه به جست و جوی او |
۱۹۱۴ | Q | آنگهان خندد که او بیند رضا | * | همچو حلوای شکَر او را قضا |
۱۹۱۴ | N | آن گهان خندد که او بیند رضا | * | همچو حلوای شکر او را قضا |
۱۹۱۵ | Q | بندهای کش خوی و خِلقت این بود | * | نه جهان بر امر و فرمانش رود |
۱۹۱۵ | N | بندهای کش خوی و خلقت این بود | * | نه جهان بر امر و فرمانش رود؟ |
۱۹۱۶ | Q | پس چرا لابه کند او یا دُعا | * | که بگردان ای خداوند این قضا |
۱۹۱۶ | N | پس چرا لابه کند او یا دعا | * | که بگردان ای خداوند این قضا |
۱۹۱۷ | Q | مرگِ او و مرگِ فرزندان او | * | بهرِ حق پیشش چو حلوا در گلو |
۱۹۱۷ | N | مرگ او و مرگ فرزندان او | * | بهر حق پیشش چو حلوا در گلو |
۱۹۱۸ | Q | نزعِ فرزندان برِ آن با وَفا | * | چون قطایف پیشِ شیخِ بینوا |
۱۹۱۸ | N | نزع فرزندان بر آن با وفا | * | چون قطایف پیش شیخ بینوا |
۱۹۱۹ | Q | پس چرا گوید دعا الّا مگر | * | در دعا بیند رضای دادگر |
۱۹۱۹ | N | پس چرا گوید دعا الا مگر | * | در دعا بیند رضای دادگر |
۱۹۲۰ | Q | آن شفاعت و آن دعا نه از رحمِ خود | * | میکند آن بندهٔ صاحب رَشَد |
۱۹۲۰ | N | آن شفاعت و آن دعا نه از رحم خود | * | میکند آن بندهی صاحب رشد |
۱۹۲۱ | Q | رحمِ خود را او همان دم سوختست | * | که چراغِ عشق حقِّ افروختست |
۱۹۲۱ | N | رحم خود را او همان دم سوخته است | * | که چراغ عشق حق افروخته ست |
۱۹۲۲ | Q | دوزخِ اوصافِ او عشقست و او | * | سوخت مر اوصافِ خود را مو بمو |
۱۹۲۲ | N | دوزخ اوصاف او عشق است و او | * | سوخت مر اوصاف خود را مو به مو |
۱۹۲۳ | Q | هر طَرُوقی این فَرُوقی کَی شناخت | * | جز دَقُوقی تا درین دولت بتاخت |
۱۹۲۳ | N | هر طروقی این فروقی کی شناخت | * | جز دقوقی تا در این دولت بتاخت |
block:3085
۱۹۲۴ | Q | آن دَقُوقی داشت خوش دیباجهای | * | عاشق و صاحب کرامت خواجهای |
۱۹۲۴ | N | آن دقوقی داشت خوش دیباجهای | * | عاشق و صاحب کرامت خواجهای |
۱۹۲۵ | Q | در زمین میشد چو مه بر آسمان | * | شبروان را گشته زو روشن روان |
۱۹۲۵ | N | بر زمین میشد چو مه بر آسمان | * | شب روان را گشته زو روشن روان |
۱۹۲۶ | Q | در مقامی مَسْکَنی کم ساختی | * | کم دو روز اندر دهی انداختی |
۱۹۲۶ | N | در مقامی مسکنی کم ساختی | * | کم دو روز اندر دهی انداختی |
۱۹۲۷ | Q | گفت در یک خانه گر باشم دو روز | * | عشقِ آن مَسْکَن کند در من فُروز |
۱۹۲۷ | N | گفت در یک خانه گر باشم دو روز | * | عشق آن مسکن کند در من فروز |
۱۹۲۸ | Q | غِرَّةُ اؐلْمَسْکَنْ أُحاذِرْهُ أَنا | * | اُنْقُلی یا نَفْس سِیری لِلْغِنا |
۱۹۲۸ | N | غرة المسکن أحاذره أنا | * | انقلی یا نفس سافر للغنا |
۱۹۲۹ | Q | لا أُعَوِّدْ خُلْقَ قَلْبِی بِاؐلْمَکان | * | کَیْ یکُونَ خَالِصاً فی اؐلْاِمْتِحان |
۱۹۲۹ | N | لا أعود خلق قلبی بالمکان | * | کی یکون خالصا فی الامتحان |
۱۹۳۰ | Q | روز اندر سَیْر بُد شب در نماز | * | چشم اندر شاه باز او همچو باز |
۱۹۳۰ | N | روز اندر سیر بد شب در نماز | * | چشم اندر شاه باز او همچو باز |
۱۹۳۱ | Q | مُنْقطع از خلق نه از بَد خُوی | * | مُنفرد از مرد و زن نه از دُوی |
۱۹۳۱ | N | منقطع از خلق نه از بد خویی | * | منفرد از مرد و زن نی از دویی |
۱۹۳۲ | Q | مُشْفِقی بر خلق و نافع همچو آب | * | خوش شفیعی و دعااش مُستجاب |
۱۹۳۲ | N | مشفقی بر خلق و نافع همچو آب | * | خوش شفیعی و دعایش مستجاب |
۱۹۳۳ | Q | نیک و بَدْ را مهربان و مُسْتَقَر | * | بهتر از مادر شهیتر از پدر |
۱۹۳۳ | N | نیک و بد را مهربان و مستقر | * | بهتر از مادر شهیتر از پدر |
۱۹۳۴ | Q | گفت پیغامبر شما را ای مِهان | * | چون پدر هستم شفیق و مهربان |
۱۹۳۴ | N | گفت پیغمبر شما را ای مهان | * | چون پدر هستم شفیق و مهربان |
۱۹۳۵ | Q | ز آن سبب که جمله اجزای منید | * | جُزْو را از کُل چرا بر میکَنید |
۱۹۳۵ | N | ز آن سبب که جمله اجزای منید | * | جزو را از کل چرا بر میکنید |
۱۹۳۶ | Q | جُزْو از کُل قطع شد بیکار شد | * | عُضْو از تن قطع شد مُردار شد |
۱۹۳۶ | N | جزو از کل قطع شد بیکار شد | * | عضو از تن قطع شد مردار شد |
۱۹۳۷ | Q | تا نپیوندد بکُل بارِ دگر | * | مرده باشد نبْودش از جان خبر |
۱۹۳۷ | N | تا نپیوندد به کل بار دگر | * | مرده باشد نبودش از جان خبر |
۱۹۳۸ | Q | ور بجُنبد نیست آن را خود سَنَد | * | عُضوِ نَو ببْریده هم جُنْبِش کند |
۱۹۳۸ | N | ور بجنبد نیست آن را خود سند | * | عضو نو ببریده هم جنبش کند |
۱۹۳۹ | Q | جُزْو ازین کُل گر بُرَد یک سو رود | * | این نه آن کُلَّست کو ناقص شود |
۱۹۳۹ | N | جزو ازین کل گر برد یک سو رود | * | این نه آن کل است کاو ناقص شود |
۱۹۴۰ | Q | قطع و وصلِ او نیاید در مَقال | * | چیزِ ناقص گفته شد بهرِ مثال |
۱۹۴۰ | N | قطع و وصل او نیاید در مقال | * | چیز ناقص گفته شد بهر مثال |
block:3086
۱۹۴۱ | Q | مر علی را در مثالی شیر خواند | * | شیر مثلِ او نباشد گرچه راند |
۱۹۴۱ | N | مر علی را در مثالی شیر خواند | * | شیر مثل او نباشد گر چه راند |
۱۹۴۲ | Q | از مثال و مِثْل و فرقِ آن بِران | * | جانبِ قصهٔ دقوقی ای جوان |
۱۹۴۲ | N | از مثال و مثل و فرق آن بران | * | جانب قصهی دقوقی ای جوان |
۱۹۴۳ | Q | آنک در فَتْوَی امامِ خلق بود | * | گویِ تقوی از فرشته میربود |
۱۹۴۳ | N | آن که در فتوی امام خلق بود | * | گوی تقوی از فرشته میربود |
۱۹۴۴ | Q | آنک اندر سَیْر مَه را مات کرد | * | هم ز دین داری او دین رشک خورد |
۱۹۴۴ | N | آن که اندر سیر مه را مات کرد | * | هم ز دین داری او دین رشک خورد |
۱۹۴۵ | Q | با چنین تقوی و اَوراد و قیام | * | طالبِ خاصّانِ حق بودی مُدام |
۱۹۴۵ | N | با چنین تقوی و اوراد و قیام | * | طالب خاصان حق بودی مدام |
۱۹۴۶ | Q | در سفر مُعْظَم مرادش آن بُدی | * | که دَمی بر بندهٔ خاصّی زدی |
۱۹۴۶ | N | در سفر معظم مرادش آن بدی | * | که دمی بر بندهی خاصی زدی |
۱۹۴۷ | Q | این همیگفتی چو میرفتی براه | * | کن قرینِ خاصّگانم ای الٰه |
۱۹۴۷ | N | این همیگفتی چو میرفتی به راه | * | کن قرین خاصگانم ای اله |
۱۹۴۸ | Q | یا رَب آنها را که بشْناسد دلم | * | بنده و بَسته میان و مُجْمِلم |
۱۹۴۸ | N | یا رب آنها را که بشناسد دلم | * | بنده و بسته میان و مجملم |
۱۹۴۹ | Q | و آنک نشْناسم تو ای یزدانِ جان | * | بر منِ محجوبشان کُن مهربان |
۱۹۴۹ | N | و انکه نشناسم تو ای یزدان جان | * | بر من محجوبشان کن مهربان |
۱۹۵۰ | Q | حضرتش گفتی که ای صدرِ مِهین | * | این چه عشقست و چه استسقاست این |
۱۹۵۰ | N | حضرتش گفتی که ای صدر مهین | * | این چه عشق است و چه استسقاست این |
۱۹۵۱ | Q | مِهْرِ من داری چه میجویی دگر | * | چون خدا با تُست چون جویی بَشَر |
۱۹۵۱ | N | مهر من داری چه میجویی دگر | * | چون خدا با تست چون جویی بشر |
۱۹۵۲ | Q | او بگفتی یا رب ای دانای راز | * | تو گشودی در دلم راهِ نیاز |
۱۹۵۲ | N | او بگفتی یا رب ای دانای راز | * | تو گشودی در دلم راه نیاز |
۱۹۵۳ | Q | در میانِ بحر اگر بنْشستهام | * | طمع در آبِ سبو هم بستهام |
۱۹۵۳ | N | در میان بحر اگر بنشستهام | * | طمع در آب سبو هم بستهام |
۱۹۵۴ | Q | همچو داودم نَوَد نَعْجه مراست | * | طمع در نَعْجهٔ حریفم هم بجاست |
۱۹۵۴ | N | همچو داودم نود نعجه مراست | * | طمع در نعجهی حریفم هم بجاست |
۱۹۵۵ | Q | حرص اندر عشقِ تو فَخرست و جاه | * | حرص اندر غیرِ تو ننگ و تباه |
۱۹۵۵ | N | حرص اندر عشق تو فخر است و جاه | * | حرص اندر غیر تو ننگ و تباه |
۱۹۵۶ | Q | شهوت و حرصِ نران پیشی بود | * | و آنِ هیزان ننگ و بدکیشی بود |
۱۹۵۶ | N | شهوت و حرص نران پیشی بود | * | و آن هیزان ننگ و بد کیشی بود |
۱۹۵۷ | Q | حرصِ مردان از رهِ پیشی بود | * | در مُخنَّث حرص سوی پس رود |
۱۹۵۷ | N | حرص مردان از ره پیشی بود | * | در مخنث حرص سوی پس رود |
۱۹۵۸ | Q | آن یکی حرص از کمالِ مردی است | * | و آن دگر حرص افتضاح و سردی است |
۱۹۵۸ | N | آن یکی حرص از کمال مردی است | * | و آن دگر حرص افتضاح و سردی است |
۱۹۵۹ | Q | آه سِرّی هست اینجا بس نهان | * | که سوی خِضْری شود موسی دوان |
۱۹۵۹ | N | آه سری هست اینجا بس نهان | * | که سوی خضری شود موسی دوان |
۱۹۶۰ | Q | همچو مستسقی کز آبش سِیر نیست | * | بر هر آنچ یافتی بالله مهایست |
۱۹۶۰ | N | همچو مستسقی کز آبش سیر نیست | * | بر هر آن چه یافتی بالله مایست |
۱۹۶۱ | Q | بینهایت حضرتست این بارگاه | * | صَدْر را بگْذار صَدْرِ تُست راه |
۱۹۶۱ | N | بینهایت حضرت است این بارگاه | * | صدر را بگذار صدر تست راه |
block:3087
۱۹۶۲ | Q | از کَلیمِ حق بیاموز ای کریم | * | بین چه میگوید ز مُشتاقی کَلیم |
۱۹۶۲ | N | از کلیم حق بیاموز ای کریم | * | بین چه میگوید ز مشتاقی کلیم |
۱۹۶۳ | Q | با چنین جاه و چنین پیغامبری | * | طالبِ خِضْرم ز خودبینی بَری |
۱۹۶۳ | N | با چنین جاه و چنین پیغمبری | * | طالب خضرم ز خود بینی بری |
۱۹۶۴ | Q | موسیا تو قومِ خود را هِشتهای | * | در پیِ نیکوپیی سَرْگشتهای |
۱۹۶۴ | N | موسیا تو قوم خود را هشتهای | * | در پی نیکو پیی سر گشتهای |
۱۹۶۵ | Q | کَیْقُبادی رَسته از خوف و رجا | * | چند گردی چند جویی تا کجا |
۱۹۶۵ | N | کیقبادی رسته از خوف و رجا | * | چند گردی چند جویی تا کجا |
۱۹۶۶ | Q | آنِ تو با تُست و تو واقف برین | * | آسمانا چند پیمایی زمین |
۱۹۶۶ | N | آن تو با تست و تو واقف بر این | * | آسمانا چند پیمایی زمین |
۱۹۶۷ | Q | گفت موسی این ملامت کم کنید | * | آفتاب و ماه را کم رَه زنید |
۱۹۶۷ | N | گفت موسی این ملامت کم کنید | * | آفتاب و ماه را کم ره زنید |
۱۹۶۸ | Q | میروم تا مَجْمَع البَحْرَیْنِ من | * | تا شوم مصحوبِ سلطانِ زَمَن |
۱۹۶۸ | N | میروم تا مجمع البحرین من | * | تا شوم مصحوب سلطان زمن |
۱۹۶۹ | Q | أَجْعَلُ اؐلْخِضْرَ لِأَمری سَبَبا | * | ذاکَ أَوْ أَمضِی و أَسْرِی حُقُباً |
۱۹۶۹ | N | اجعل الخضر لأمری سببا | * | ذاک أو أمضی و أسری حُقُباً |
۱۹۷۰ | Q | سالها پَرّم بپَرّ و بالها | * | سالها چه بْوَد هزاران سالها |
۱۹۷۰ | N | سالها پرم به پر و بالها | * | سالها چه بود هزاران سالها |
۱۹۷۱ | Q | میروم یعنی نمیارزد بدان | * | عشقِ جانان کم مَدان از عشقِ نان |
۱۹۷۱ | N | میروم یعنی نمیارزد بدان | * | عشق جانان کم مدان از عشق نان |
۱۹۷۲ | Q | این سخن پایان ندارد ای عمو | * | داستانِ آن دقوقی را بگو |
۱۹۷۲ | N | این سخن پایان ندارد ای عمو | * | داستان آن دقوقی را بگو |
block:3088
۱۹۷۳ | Q | آن دقوقی رَحْمَةُ اللَّه عَلَیْه | * | گفت سافَرْتُ مَدًی فی خَافِقَیْه |
۱۹۷۳ | N | آن دقوقی رحمة اللَّه علیه | * | گفت سافرت مدی فی خافقیه |
۱۹۷۴ | Q | سال و مَه رفتم سفر از عشقِ ماه | * | بیخبر از راه حیران در الٰه |
۱۹۷۴ | N | سال و مه رفتم سفر از عشق ماه | * | بیخبر از راه حیران در اله |
۱۹۷۵ | Q | پا برهنه میروی بر خار و سنگ | * | گفت من حیرانم و بیخویش و دَنگ |
۱۹۷۵ | N | پا برهنه میروی بر خار و سنگ | * | گفت من حیرانم و بیخویش و دنگ |
۱۹۷۶ | Q | تو مبین این پایها را بر زمین | * | زآنک بر دل میرود عاشق یقین |
۱۹۷۶ | N | تو مبین این پایها را بر زمین | * | ز انکه بر دل میرود عاشق یقین |
۱۹۷۷ | Q | از ره و منزل ز کوتاه و دراز | * | دل چه داند اوست مستِ دلنواز |
۱۹۷۷ | N | از ره و منزل ز کوتاه و دراز | * | دل چه داند اوست مست دلنواز |
۱۹۷۸ | Q | آن دراز و کوته اوصافِ تَنست | * | رفتنِ ارواح دیگر رفتنست |
۱۹۷۸ | N | آن دراز و کوته اوصاف تن است | * | رفتن ارواح دیگر رفتن است |
۱۹۷۹ | Q | تو سفر کردی ز نُطْفه تا بعَقْل | * | نه بگامی بود نه منزل نه نَقْل |
۱۹۷۹ | N | تو سفر کردی ز نطفه تا به عقل | * | نی به گامی بود نی منزل نه نقل |
۱۹۸۰ | Q | سَیْرِ جان بیچون بود در دَوْر و دَیْر | * | جسمِ ما از جان بیاموزید سَیْر |
۱۹۸۰ | N | سیر جان بیچون بود در دور و دیر | * | جسم ما از جان بیاموزید سیر |
۱۹۸۱ | Q | سَیْر جسمانه رها کرد او کنون | * | میرود بیچون نهان در شکلِ چون |
۱۹۸۱ | N | سیر جسمانه رها کرد او کنون | * | میرود بیچون نهان در شکل چون |
۱۹۸۲ | Q | گفت روزی میشدم مشتاقوار | * | تا ببینم در بَشَر انوارِ یار |
۱۹۸۲ | N | گفت روزی میشدم مشتاقوار | * | تا ببینم در بشر انوار یار |
۱۹۸۳ | Q | تا ببینم قُلْزُمی در قطرهای | * | آفتابی دَرْج اندر ذرّهای |
۱۹۸۳ | N | تا ببینم قلزمی در قطرهای | * | آفتابی درج اندر ذرهای |
۱۹۸۴ | Q | چون رسیدم سوی یک ساحل بگام | * | بود بیگه گشته روز و وقتِ شام |
۱۹۸۴ | N | چون رسیدم سوی یک ساحل به گام | * | بود بیگه گشته روز و وقت شام |
block:3089
۱۹۸۵ | Q | هفت شمع از دُور دیدم ناگهان | * | اندر آن ساحل شتابیدم بدان |
۱۹۸۵ | N | هفت شمع از دور دیدم ناگهان | * | اندر آن ساحل شتابیدم بدان |
۱۹۸۶ | Q | نورِ شعلهٔ هر یکی شمعی از آن | * | بر شده خوش تا عنانِ آسمان |
۱۹۸۶ | N | نور شعلهی هر یکی شمعی از آن | * | بر شده خوش تا عنان آسمان |
۱۹۸۷ | Q | خیره گشتم خیرگی هم خیره گشت | * | موجِ حیرت عقل را از سَر گذشت |
۱۹۸۷ | N | خیره گشتم خیرگی هم خیره گشت | * | موج حیرت عقل را از سر گذشت |
۱۹۸۸ | Q | این چگونه شمعها افروختست | * | کین دو دیدهٔ خلق از اینها دوختست |
۱۹۸۸ | N | این چگونه شمعها افروخته ست | * | کاین دو دیدهی خلق از اینها دوخته ست |
۱۹۸۹ | Q | خلق جویانِ چراغی گشته بود | * | پیشِ آن شمعی که بر مَه میفزود |
۱۹۸۹ | N | خلق جویان چراغی گشته بود | * | پیش آن شمعی که بر مه میفزود |
۱۹۹۰ | Q | چشمبندی بُد عجب بر دیدهها | * | بَنْدشان میکرد یَهْدِی مَنْ یَشا |
۱۹۹۰ | N | چشم بندی بد عجب بر دیدهها | * | بندشان میکرد یَهْدِی مَنْ یَشاءُ |
block:3090
۱۹۹۱ | Q | باز میدیدم که میشد هفت یک | * | میشکافد نورِ او جَیْبِ فلک |
۱۹۹۱ | N | باز میدیدم که میشد هفت یک | * | میشکافد نور او جیب فلک |
۱۹۹۲ | Q | باز آن یک بارِ دیگر هفت شد | * | مستی و حیرانی من زفت شد |
۱۹۹۲ | N | باز آن یک بار دیگر هفت شد | * | مستی و حیرانی من زفت شد |
۱۹۹۳ | Q | اتّصالاتی میانِ شَمْعها | * | که نیاید بر زبان و گفتِ ما |
۱۹۹۳ | N | اتصالاتی میان شمعها | * | که نیاید بر زبان و گفت ما |
۱۹۹۴ | Q | آنک یک دیدن کند اِدراکِ آن | * | سالها نتْوان نمودن از زبان |
۱۹۹۴ | N | آن که یک دیدن کند ادراک آن | * | سالها نتوان نمودن از زبان |
۱۹۹۵ | Q | آنک یک دَم بیندش اِدراکِ هوش | * | سالها نتْوان شنودن آن بگوش |
۱۹۹۵ | N | آن که یک دم بیندش ادراک هوش | * | سالها نتوان شنودن آن بگوش |
۱۹۹۶ | Q | چونک پایانی ندارد رَوْ إِلَیْک | * | زانک لا أُحصِی ثَنَاءً ما عَلَیْک |
۱۹۹۶ | N | چون که پایانی ندارد رو الیک | * | ز انکه لا أحصی ثناء ما علیک |
۱۹۹۷ | Q | پیشتر رفتم دوان کان شمعها | * | تا چه چیزست از نشانِ کبریا |
۱۹۹۷ | N | پیشتر رفتم دوان کان شمعها | * | تا چه چیز است از نشان کبریا |
۱۹۹۸ | Q | میشدم بیخویش و مدهوش و خراب | * | تا بیُفتادم ز تَعجیل و شتاب |
۱۹۹۸ | N | میشدم بیخویش و مدهوش و خراب | * | تا بیفتادم ز تعجیل و شتاب |
۱۹۹۹ | Q | ساعتی بیهوش و بیعقل اندرین | * | اوفتادم بر سرِ خاکِ زمین |
۱۹۹۹ | N | ساعتی بیهوش و بیعقل اندر این | * | اوفتادم بر سر خاک زمین |
۲۰۰۰ | Q | باز با هوش آمدم برخاستم | * | در رَوِش گویی نه سر نه پاستم |
۲۰۰۰ | N | باز با هوش آمدم برخاستم | * | در روش گویی نه سر نی پاستم |
block:3091
۲۰۰۱ | Q | هفت شمع اندر نظر شد هفت مرد | * | نُورشان میشد بسَقْفِ لاژورد |
۲۰۰۱ | N | هفت شمع اندر نظر شد هفت مرد | * | نورشان میشد به سقف لاجورد |
۲۰۰۲ | Q | پیشِ آن انوار نورِ روز دُرد | * | از صلابت نورها را میسُتُرد |
۲۰۰۲ | N | پیش آن انوار نور روز درد | * | از صلابت نورها را میسترد |
block:3092
۲۰۰۳ | Q | باز هر یک مَرد شد شکلِ درخت | * | چشمم از سبزی ایشان نیکبخت |
۲۰۰۳ | N | باز هر یک مرد شد شکل درخت | * | چشمم از سبزی ایشان نیک بخت |
۲۰۰۴ | Q | ز انبُهی برگ پیدا نیست شاخ | * | برگ هم گُم گشته از میوهٔ فراخ |
۲۰۰۴ | N | ز انبهی برگ پیدا نیست شاخ | * | برگ هم گم گشته از میوهی فراخ |
۲۰۰۵ | Q | هر درختی شاخ بر سِدْره زده | * | سِدْره چه بْوَد از خَلا بیرون شده |
۲۰۰۵ | N | هر درختی شاخ بر سدره زده | * | سدره چه بود از خلا بیرون شده |
۲۰۰۶ | Q | بیخِ هر یک رفته در قعرِ زمین | * | زیرتر از گاو و ماهی بُد یقین |
۲۰۰۶ | N | بیخ هر یک رفته در قعر زمین | * | زیرتر از گاو و ماهی بد یقین |
۲۰۰۷ | Q | بیخشان از شاخ خندانرُویتر | * | عقل از آن اَشْکالشان زیر و زبر |
۲۰۰۷ | N | بیخشان از شاخ خندانرویتر | * | عقل از آن اشکالشان زیر و زبر |
۲۰۰۸ | Q | میوهای که بر شکافیدی ز زُور | * | همچو آب از میوه جَستی برقِ نور |
۲۰۰۸ | N | میوهای که بر شکافیدی ز زور | * | همچو آب از میوه جستی برق نور |
block:3093
۲۰۰۹ | Q | این عجبتر که بریشان میگذشت | * | صد هزاران خَلْق از صحرا و دشت |
۲۰۰۹ | N | این عجبتر که بر ایشان میگذشت | * | صد هزاران خلق از صحرا و دشت |
۲۰۱۰ | Q | ز آرزوی سایه جان میباختند | * | از گلیمی سایهبان میساختند |
۲۰۱۰ | N | ز آرزوی سایه جان میباختند | * | از گلیمی سایهبان میساختند |
۲۰۱۱ | Q | سایهٔ آن را نمیدیدند هیچ | * | صد تَفُو بر دیدههای پیچ پیچ |
۲۰۱۱ | N | سایهی آن را نمیدیدند هیچ | * | صد تفو بر دیدههای پیچ پیچ |
۲۰۱۲ | Q | خَتْم کرده قهرِ حق بر دیدهها | * | که نبیند ماه را بیند سُها |
۲۰۱۲ | N | ختم کرده قهر حق بر دیدهها | * | که نبیند ماه را بیند سها |
۲۰۱۳ | Q | ذرّهای را بیند و خورشید نه | * | لیک از لطف و کرم نومید نه |
۲۰۱۳ | N | ذرهای را بیند و خورشید نه | * | لیک از لطف و کرم نومید نه |
۲۰۱۴ | Q | کاروانها بینوا وین میوهها | * | پُخته میریزد چه سِحرست ای خدا |
۲۰۱۴ | N | کاروانها بینوا و این میوهها | * | پخته میریزد چه سحر است ای خدا |
۲۰۱۵ | Q | سیبِ پوسیده هی چیدند خلق | * | درهم افتاده بیَغْما خشک حلق |
۲۰۱۵ | N | سیب پوسیده هی چیدند خلق | * | درهمافتاده به یغما خشک حلق |
۲۰۱۶ | Q | گفته هر برگ و شکوفهٔ آن غُصون | * | دَم بدَم یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ |
۲۰۱۶ | N | گفته هر برگ و شکوفهی آن غصون | * | دمبهدم یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ |
۲۰۱۷ | Q | بانگ میآمد ز سوی هر درخت | * | سوی ما آیید خلقِ شُوربخت |
۲۰۱۷ | N | بانگ میآمد ز سوی هر درخت | * | سوی ما آیید خلق شور بخت |
۲۰۱۸ | Q | بانگ میآمد ز غیرت بر شجر | * | چشمشان بستیم کَلَّا لا وَزَرَ |
۲۰۱۸ | N | بانگ میآمد ز غیرت بر شجر | * | چشمشان بستیم کَلَّا لا وَزَرَ |
۲۰۱۹ | Q | گر کسی میگفتشان کین سو روید | * | تا ازین اشجار مُسْتَسْعَد شوید |
۲۰۱۹ | N | گر کسی میگفتشان کاین سو روید | * | تا از این اشجار مستسعد شوید |
۲۰۲۰ | Q | جمله میگفتند کین مسکینِ مست | * | از قضاء اللَّه دیوانه شُدست |
۲۰۲۰ | N | جمله میگفتند کاین مسکین مست | * | از قضاء اللَّه دیوانه شدهست |
۲۰۲۱ | Q | مغزِ این مسکین ز سَوْدای دراز | * | وز ریاضت گشت فاسد چون پیاز |
۲۰۲۱ | N | مغز این مسکین ز سودای دراز | * | وز ریاضت گشت فاسد چون پیاز |
۲۰۲۲ | Q | او عَجَب میمانْد یا رَب حال چیست | * | خلق را این پرده و اِضلال چیست |
۲۰۲۲ | N | او عجب میماند یا رب حال چیست | * | خلق را این پرده و اضلال چیست |
۲۰۲۳ | Q | خلقِ گوناگونِ با صد رای و عقل | * | یک قَدَم آن سو نمیآرند نَقْل |
۲۰۲۳ | N | خلق گوناگون با صد رای و عقل | * | یک قدم آن سو نمیآرند نقل |
۲۰۲۴ | Q | عاقلان و زیرکانشان ز اِتّفاق | * | گشته مُنْکِر زین چنین باغی و عاق |
۲۰۲۴ | N | عاقلان و زیرکانشان ز اتفاق | * | گشته منکر زین چنین باغی و عاق |
۲۰۲۵ | Q | یا منم دیوانه و خیره شده | * | دیو چیزی مر مرا بر سر زده |
۲۰۲۵ | N | یا منم دیوانه و خیره شده | * | دیو چیزی مر مرا بر سر زده |
۲۰۲۶ | Q | چشم میمالم بهَر لحظه که من | * | خواب میبینم خیال اندر زَمَن |
۲۰۲۶ | N | چشم میمالم به هر لحظه که من | * | خواب میبینم خیال اندر زمن |
۲۰۲۷ | Q | خواب چه بْوَد بر درختان میروم | * | میوههاشان میخورم چون نگْرَوَم |
۲۰۲۷ | N | خواب چه بود بر درختان میروم | * | میوههاشان میخورم چون نگروم |
۲۰۲۸ | Q | باز چون من بنْگرم در مُنکران | * | که همیگیرند زین بُستان کران |
۲۰۲۸ | N | باز چون من بنگرم در منکران | * | که همیگیرند زین بستان کران |
۲۰۲۹ | Q | با کمالِ احتیاج و افتقار | * | ز آرزوی نیمْ غُوره جانسپار |
۲۰۲۹ | N | با کمال احتیاج و افتقار | * | ز آرزوی نیم غوره جان سپار |
۲۰۳۰ | Q | ز اشتیاق و حرصِ یک برگِ درخت | * | میزنند این بینوایان آهِ سخت |
۲۰۳۰ | N | ز اشتیاق و حرص یک برگ درخت | * | میزنند این بینوایان آه سخت |
۲۰۳۱ | Q | در هزیمت زین درخت و زین ثمار | * | این خلایق صد هزار اندر هزار |
۲۰۳۱ | N | در هزیمت زین درخت و زین ثمار | * | این خلایق صد هزار اندر هزار |
۲۰۳۲ | Q | باز میگویم عَجَب من بیخودم | * | دست در شاخِ خیالی در زدم |
۲۰۳۲ | N | باز میگویم عجب من بیخودم | * | دست در شاخ خیالی در زدم |
۲۰۳۳ | Q | حتی إِِذا مَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ بگو | * | تا بظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا |
۲۰۳۳ | N | حتی إِذ ما اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ بگو | * | تا یظنوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا |
۲۰۳۴ | Q | این قرآت خوان که تخفیف کذب | * | این بود که خویش بیند مُحَتجِب |
۲۰۳۴ | N | این قرائت خوان که تخفیف کذب | * | این بود که خویش بیند محتجب |
۲۰۳۵ | Q | در گمان افتاد جانِ انبیا | * | ز اتّفاقِ مُنْکرِی اَشْقیا |
۲۰۳۵ | N | در گمان افتاد جان انبیا | * | ز اتفاق منکری اشقیا |
۲۰۳۶ | Q | جآاهُمْ بَعْدَ التَّشَکُّک نَصْرُنا | * | تَرْکشان گو بر درختِ جان بر آ |
۲۰۳۶ | N | جاءهم بعد التشکک نصرنا | * | ترکشان گو بر درخت جان بر آ |
۲۰۳۷ | Q | میخور و میده بدان کش روزیَست | * | هر دم و هر لحظه سحر آموزیَست |
۲۰۳۷ | N | میخور و میده بدان کش روزی است | * | هر دم و هر لحظه سحر آموزی است |
۲۰۳۸ | Q | خلق گویان ای عجب این بانگ چیست | * | چون که صحْرا از درخت و بَر تهیست |
۲۰۳۸ | N | خلق گویان ای عجب این بانگ چیست | * | چون که صحرا از درخت و بر تهی است |
۲۰۳۹ | Q | گیج گشتیم از دَمِ سَوْداییان | * | که بنزدیکِ شما باغست و خوان |
۲۰۳۹ | N | گیج گشتیم از دم سوداییان | * | که به نزدیک شما باغ است و خوان |
۲۰۴۰ | Q | چشم میمالیم اینجا باغ نیست | * | یا بیابانست یا مُشکل رهیست |
۲۰۴۰ | N | چشم میمالیم اینجا باغ نیست | * | یا بیابان است یا مشکل رهی است |
۲۰۴۱ | Q | ای عجب چندین دراز این گفتوگو | * | چون بود بیهوده ور خود هست کو |
۲۰۴۱ | N | ای عجب چندین دراز این گفتوگو | * | چون بود بیهوده ور خود هست کو |
۲۰۴۲ | Q | من همیگویم چو ایشان ای عجب | * | این چنین مُهری چرا زد صُنعِ رَب |
۲۰۴۲ | N | من همیگویم چو ایشان ای عجب | * | این چنین مهری چرا زد صنع رب |
۲۰۴۳ | Q | زین تنازعها محمّد در عجب | * | در تعجّب نیز مانده بُو لَهَب |
۲۰۴۳ | N | زین تنازعها محمد در عجب | * | در تعجب نیز مانده بو لهب |
۲۰۴۴ | Q | زین عجب تا آن عجب فرقیست ژرف | * | تا چه خواهد کرد سلطانِ شگرف |
۲۰۴۴ | N | زین عجب تا آن عجب فرقی است ژرف | * | تا چه خواهد کرد سلطان شگرف |
۲۰۴۵ | Q | ای دقوقی تیزتر ران هین خموش | * | چند گویی چند چون قحطست گوش |
۲۰۴۵ | N | ای دقوقی تیزتر ران هین خموش | * | چند گویی چند چون قحط است گوش |
block:3094
۲۰۴۶ | Q | گفت راندم پیشتر من نیکبخت | * | باز شد آن هفت جمله یک درخت |
۲۰۴۶ | N | گفت راندم پیشتر من نیک بخت | * | باز شد آن هفت جمله یک درخت |
۲۰۴۷ | Q | هفت میشد فرد میشد هر دَمی | * | من چه سان میگشتم از حیرت همی |
۲۰۴۷ | N | هفت میشد فرد میشد هر دمی | * | من چسان میگشتم از حیرت همی |
۲۰۴۸ | Q | بعد از آن دیدم درختان در نماز | * | صف کشیده چون جماعت کرده ساز |
۲۰۴۸ | N | بعد از آن دیدم درختان در نماز | * | صف کشیده چون جماعت کرده ساز |
۲۰۴۹ | Q | یک درخت از پیش مانندِ اِمام | * | دیگران اندر پسِ او در قیام |
۲۰۴۹ | N | یک درخت از پیش مانند امام | * | دیگران اندر پس او در قیام |
۲۰۵۰ | Q | آن قیام و آن رکوع و آن سجود | * | از درختان بس شِگِفْتم مینمود |
۲۰۵۰ | N | آن قیام و آن رکوع و آن سجود | * | از درختان بس شگفتم مینمود |
۲۰۵۱ | Q | یاد کردم قولِ حق را آن زمان | * | گفت النَّجم و شَجَر را یَسْجُدان |
۲۰۵۱ | N | یاد کردم قول حق را آن زمان | * | گفت النجم و شجر را یسجدان |
۲۰۵۲ | Q | این درختان را نه زانو نه میان | * | این چه ترتیب نمازست آنچنان |
۲۰۵۲ | N | این درختان را نه زانو نه میان | * | این چه ترتیب نماز است آن چنان |
۲۰۵۳ | Q | آمد اِلهامِ خدا کای با فُروز | * | می عجب داری ز کارِ ما هنوز |
۲۰۵۳ | N | آمد الهام خدا کای با فروز | * | می عجب داری ز کار ما هنوز |
block:3095
۲۰۵۴ | Q | بعدِ دیری گشت آنها هفت مرد | * | جمله در قعده پیِ یزدانِ فرد |
۲۰۵۴ | N | بعد دیری گشت آنها هفت مرد | * | جمله در قعده پی یزدان فرد |
۲۰۵۵ | Q | چشم میمالم که آن هفت ارسلان | * | تا کیانند و چه دارند از جهان |
۲۰۵۵ | N | چشم میمالم که آن هفت ارسلان | * | تا کیانند و چه دارند از جهان |
۲۰۵۶ | Q | چون نزدیکی رسیدم من ز راه | * | کردم ایشان را سلام از انتباه |
۲۰۵۶ | N | چون به نزدیکی رسیدم من ز راه | * | کردم ایشان را سلام از انتباه |
۲۰۵۷ | Q | قوم گفتندم جوابِ آن سلام | * | ای دقوقی مَفْخَر و تاجِ کرام |
۲۰۵۷ | N | قوم گفتندم جواب آن سلام | * | ای دقوقی مفخر و تاج کرام |
۲۰۵۸ | Q | گفتم آخر چون مرا بشْناختند | * | پیش ازین بر من نظر ننداختند |
۲۰۵۸ | N | گفتم آخر چون مرا بشناختند | * | پیش از این بر من نظر ننداختند |
۲۰۵۹ | Q | از ضمیرِ من بدانستند زود | * | یکدگر را بنگریدند از فرود |
۲۰۵۹ | N | از ضمیر من بدانستند زود | * | یکدگر را بنگریدند از فرود |
۲۰۶۰ | Q | پاسخم دادند خندان کای عزیز | * | این بپوشیدست اکنون بر تو نیز |
۲۰۶۰ | N | پاسخم دادند خندان کای عزیز | * | این بپوشیده ست اکنون بر تو نیز |
۲۰۶۱ | Q | بر دلی کو در تحیُّر با خداست | * | کَی شود پوشیده رازِ چپ و راست |
۲۰۶۱ | N | بر دلی کاو در تحیر با خداست | * | کی شود پوشیده راز چپ و راست |
۲۰۶۲ | Q | گفتم ار سوی حقایق بشْکفند | * | چون ز اِسْمِ حرفِ رَسْمی واقفند |
۲۰۶۲ | N | گفتم ار سوی حقایق بشکفند | * | چون ز اسم حرف رسمی واقفند |
۲۰۶۳ | Q | گفت اگر اسمی شود غیب از ولی | * | آن ز استغراق دان نه از جاهلی |
۲۰۶۳ | N | گفت اگر اسمی شود غیب از ولی | * | آن ز استغراق دان نز جاهلی |
۲۰۶۴ | Q | بعد از آن گفتند ما را آرزوست | * | اقتدا کردن بتو ای پاکدوست |
۲۰۶۴ | N | بعد از آن گفتند ما را آرزوست | * | اقتدا کردن به تو ای پاک دوست |
۲۰۶۵ | Q | گفتم آری لیک یک ساعت که من | * | مُشکلاتی دارم از دَوْرِ زَمَن |
۲۰۶۵ | N | گفتم آری لیک یک ساعت که من | * | مشکلاتی دارم از دور زمن |
۲۰۶۶ | Q | تا شود آن حل بصحبتهای پاک | * | که بصحبت رُوید انگوری ز خاک |
۲۰۶۶ | N | تا شود آن حل به صحبتهای پاک | * | که به صحبت روید انگوری ز خاک |
۲۰۶۷ | Q | دانهٔ پُرمغز با خاکِ دُژَم | * | خلوتی و صحبتی کرد از کرم |
۲۰۶۷ | N | دانهی پر مغز با خاک دژم | * | خلوتی و صحبتی کرد از کرم |
۲۰۶۸ | Q | خویشتن در خاک کُلّی محو کرد | * | تا نماندش رنگ و بو و سرخ و زرد |
۲۰۶۸ | N | خویشتن در خاک کلی محو کرد | * | تا نماندش رنگ و بو و سرخ و زرد |
۲۰۶۹ | Q | از پسِ آن محو قبضِ او نماند | * | پَر گشاد و بسط شد مَرْکَب برانْد |
۲۰۶۹ | N | از پس آن محو قبض او نماند | * | پر گشاد و بسط شد مرکب براند |
۲۰۷۰ | Q | پیشِ اصلِ خویش چون بیخویش شد | * | رفت صورت جلوهٔ معنیش شد |
۲۰۷۰ | N | پیش اصل خویش چون بیخویش شد | * | رفت صورت جلوهی معنیش شد |
۲۰۷۱ | Q | سَر چنین کردند هین فرمان تراست | * | تَفِّ دل از سَر چنین کردن بخاست |
۲۰۷۱ | N | سر چنین کردند هین فرمان تراست | * | تف دل از سر چنین کردن بخاست |
۲۰۷۲ | Q | ساعتی با آن گروهِ مُجْتَبَی | * | چون مُراقب گشتم و از خود جُدا |
۲۰۷۲ | N | ساعتی با آن گروه مجتبی | * | چون مراقب گشتم و از خود جدا |
۲۰۷۳ | Q | هم در آن ساعت ز ساعت رَست جان | * | زانک ساعت پیر گرداند جوان |
۲۰۷۳ | N | هم در آن ساعت ز ساعت رست جان | * | ز انکه ساعت پیر گرداند جوان |
۲۰۷۴ | Q | جمله تلوینها ز ساعت خاستست | * | رَست از تلوین که از ساعت بِرَست |
۲۰۷۴ | N | جمله تلوینها ز ساعت خاسته ست | * | رست از تلوین که از ساعت برست |
۲۰۷۵ | Q | چون ز ساعت ساعتی بیرون شوی | * | چون نماند مَحْرَمِ بیچون شوی |
۲۰۷۵ | N | چون ز ساعت ساعتی بیرون شوی | * | چون نماند محرم بیچون شوی |
۲۰۷۶ | Q | ساعت از بیساعتی آگاه نیست | * | زانکس آن سو جز تحیّر راه نیست |
۲۰۷۶ | N | ساعت از بیساعتی آگاه نیست | * | ز آن کس آن سو جز تحیر راه نیست |
۲۰۷۷ | Q | هر نفر را بر طویلهٔ خاصِ او | * | بستهاند اندر جهانِ جُست و جو |
۲۰۷۷ | N | هر نفر را بر طویلهی خاص او | * | بستهاند اندر جهان جستجو |
۲۰۷۸ | Q | مُنْتَصِب بر هر طویله رایضی | * | جز بدستوری نیاید رافضی |
۲۰۷۸ | N | منتصب بر هر طویله رایضی | * | جز به دستوری نیاید رافضی |
۲۰۷۹ | Q | از هوس گر از طویله بسْکُلَد | * | در طویلهٔ دیگران سَر در کند |
۲۰۷۹ | N | از هوس گر از طویله بگسلد | * | در طویلهی دیگران سر در کند |
۲۰۸۰ | Q | در زمان آخُورچیانِ چُستِ خوش | * | گوشهٔ اَفْسارِ او گیرند و کَش |
۲۰۸۰ | N | در زمان آخورچیان چست خوش | * | گوشهی افسار او گیرند و کش |
۲۰۸۱ | Q | حافظان را گر نبینی ای عَیار | * | اختیارت را ببین بیاختیار |
۲۰۸۱ | N | حافظان را گر نبینی ای عیار | * | اختیارت را ببین بیاختیار |
۲۰۸۲ | Q | اختیاری میکنی و دست و پا | * | بر گشادستت چرا حَبْسی چرا |
۲۰۸۲ | N | اختیاری میکنی و دست و پا | * | بر گشاده ستت چرا حبسی چرا |
۲۰۸۳ | Q | رُوی در انکارِ حافظ بُردهای | * | نام تهدیداتِ نَفْسش کردهای |
۲۰۸۳ | N | روی در انکار حافظ بردهای | * | نام تهدیدات نفسش کردهای |
block:3096
۲۰۸۴ | Q | این سخن پایان ندارد تیز دَوْ | * | هین نماز آمد دقوقی پیش رَوْ |
۲۰۸۴ | N | این سخن پایان ندارد تیز دو | * | هین نماز آمد دقوقی پیش رو |
۲۰۸۵ | Q | این یگانه هین دوگانه برگزار | * | تا مزیَّن گردد از تو روزگار |
۲۰۸۵ | N | این یگانه هین دوگانه برگزار | * | تا مزین گردد از تو روزگار |
۲۰۸۶ | Q | ای امامِ چشمروشن در صَلا | * | چشمِ روشن باید ایدَرْ پیشوا |
۲۰۸۶ | N | ای امام چشم روشن در صلا | * | چشم روشن باید اندر پیشوا |
۲۰۸۷ | Q | در شریعت هست مکروه ای کیا | * | در امامت پیش کردن کور را |
۲۰۸۷ | N | در شریعت هست مکروه ای کیا | * | در امامت پیش کردن کور را |
۲۰۸۸ | Q | گرچه حافظ باشد و چُست و فقیه | * | چشم روشن به وگر باشد سفیه |
۲۰۸۸ | N | گر چه حافظ باشد و چست و فقیه | * | چشم روشن به و گر باشد سفیه |
۲۰۸۹ | Q | کور را پرهیز نبود از قَذَر | * | چشم باشد اصلِ پرهیز و حذر |
۲۰۸۹ | N | کور را پرهیز نبود از قذر | * | چشم باشد اصل پرهیز و حذر |
۲۰۹۰ | Q | او پلیدی را نبیند در عُبور | * | هیچ مومن را مبادا چشمِ کور |
۲۰۹۰ | N | او پلیدی را نبیند در عبور | * | هیچ مومن را مبادا چشم کور |
۲۰۹۱ | Q | کورِ ظاهر در نجاسهٔ ظاهرست | * | کورِ باطن در نجاسات سِرست |
۲۰۹۱ | N | کور ظاهر در نجاسهی ظاهر است | * | کور باطن در نجاسات سر است |
۲۰۹۲ | Q | این نجاسهٔ ظاهر از آبی رود | * | آن نجاسهٔ باطن افزون میشود |
۲۰۹۲ | N | این نجاسهی ظاهر از آبی رود | * | آن نجاسهی باطن افزون میشود |
۲۰۹۳ | Q | جز به آبِ چشم نتْوان شُستن آن | * | چون نجاساتِ بواطن شد عیان |
۲۰۹۳ | N | جز به آب چشم نتوان شستن آن | * | چون نجاسات بواطن شد عیان |
۲۰۹۴ | Q | چون نَجَس خواندست کافر را خدا | * | آن نجاست نیست بر ظاهر وَرا |
۲۰۹۴ | N | چون نجس خوانده ست کافر را خدا | * | آن نجاست نیست بر ظاهر و را |
۲۰۹۵ | Q | ظاهرِ کافر مُلَّوث نیست زین | * | آن نجاست هست در اخلاق و دین |
۲۰۹۵ | N | ظاهر کافر ملوث نیست زین | * | آن نجاست هست در اخلاق و دین |
۲۰۹۶ | Q | این نجاست بُویش آید بیست گام | * | و آن نجاست بُویش از رَی تا بشام |
۲۰۹۶ | N | این نجاست بویش آید بیست گام | * | و آن نجاست بویش از ری تا به شام |
۲۰۹۷ | Q | بلکه بُویش آسمانها بر رود | * | بر دماغِ حُور و رِضْوان بر شود |
۲۰۹۷ | N | بلکه بویش آسمانها بر رود | * | بر دماغ حور و رضوان بر شود |
۲۰۹۸ | Q | اینچ میگویم بقدرِ فهمِ تُست | * | مُردَم اندر حسرتِ فهم دُرُست |
۲۰۹۸ | N | این چه میگویم به قدر فهم تست | * | مردم اندر حسرت فهم درست |
۲۰۹۹ | Q | فهم آبست و وجودِ تن سبو | * | چون سبو بشْکست ریزد آب ازو |
۲۰۹۹ | N | فهم آب است و وجود تن سبو | * | چون سبو بشکست ریزد آب از او |
۲۱۰۰ | Q | این سبو را پنج سوراخست ژَرْف | * | اندرو نه آب ماند خود نه برف |
۲۱۰۰ | N | این سبو را پنج سوراخ است ژرف | * | اندر او نه آب ماند خود نه برف |
۲۱۰۱ | Q | أمرِ غُضُّوا غَضّةَّ أَبصارَکُمْ | * | هم شنیدی راست ننهادی تو سُم |
۲۱۰۱ | N | أمر غضوا غضه أبصارکم | * | هم شنیدی راست ننهادی تو سم |
۲۱۰۲ | Q | از دهانت نطق فهمت را برد | * | گوش چون ریگست فهمت را خورد |
۲۱۰۲ | N | از دهانت نطق فهمت را برد | * | گوش چون ریگ است فهمت را خورد |
۲۱۰۳ | Q | همچنین سوراخهای دیگرت | * | میکشاند آبِ فهمِ مُضْمَرت |
۲۱۰۳ | N | همچنین سوراخهای دیگرت | * | میکشاند آب فهم مضمرت |
۲۱۰۴ | Q | گر ز دریا آب را بیرون کنی | * | بیعوض آن بحر را هامون کنی |
۲۱۰۴ | N | گر ز دریا آب را بیرون کنی | * | بیعوض آن بحر را هامون کنی |
۲۱۰۵ | Q | بیگهست ار نه بگویم حال را | * | مَدْخَلِ اَعْواض را و اَبْدال را |
۲۱۰۵ | N | بیگه است ار نه بگویم حال را | * | مدخل اعواض را و ابدال را |
۲۱۰۶ | Q | کان عوضها و بدلها بحر را | * | از کجا آید ز بَعْدِ خرجها |
۲۱۰۶ | N | کان عوضها و بدلها بحر را | * | از کجا آید ز بعد خرجها |
۲۱۰۷ | Q | صد هزاران جانور زو میخورند | * | ابرها هم از برونش میبرند |
۲۱۰۷ | N | صد هزاران جانور زو میخورند | * | ابرها هم از برونش میبرند |
۲۱۰۸ | Q | باز دریا آن عوضها میکَشَد | * | از کجا دانند اصحابِ رَشَد |
۲۱۰۸ | N | باز دریا آن عوضها میکشد | * | از کجا، دانند اصحاب رشد |
۲۱۰۹ | Q | قصَّهها آغاز کردیم از شتاب | * | ماند بیمَخْلَص درونِ این کتاب |
۲۱۰۹ | N | قصهها آغاز کردیم از شتاب | * | ماند بیمخلص درون این کتاب |
۲۱۱۰ | Q | ای ضیاء الحق حُسام الدّینِ راد | * | که فلک و اَرْکان چو تو شاهی نزاد |
۲۱۱۰ | N | ای ضیاء الحق حسام الدین راد | * | که فلک و ارکان چو تو شاهی نزاد |
۲۱۱۱ | Q | تو بنادِر آمدی در جان و دل | * | ای دل و جان از قدومِ تو خَجِل |
۲۱۱۱ | N | تو به نادر آمدی در جان و دل | * | ای دل و جان از قدوم تو خجل |
۲۱۱۲ | Q | چند کردم مدحِ قومِ ما مَضَی | * | قصدِ من ز آنها تو بودی ز اِقتضا |
۲۱۱۲ | N | چند کردم مدح قوم ما مضی | * | قصد من ز آنها تو بودی ز اقتضا |
۲۱۱۳ | Q | خانهٔ خود را شناسد خود دعا | * | تو بنامِ هر که خواهی کن ثنا |
۲۱۱۳ | N | خانهی خود را شناسد خود دعا | * | تو به نام هر که خواهی کن ثنا |
۲۱۱۴ | Q | بهرِ کتمانِ مدیح از نامَحَل | * | حق نهادست این حکایات و مَثَل |
۲۱۱۴ | N | بهر کتمان مدیح از نامحل | * | حق نهاده ست این حکایات و مثل |
۲۱۱۵ | Q | گر چه آن مدح از تو هم آمد خجل | * | لیک بپْذیرد خدا جَهدُ اُلمُقِل |
۲۱۱۵ | N | گر چه آن مدح از تو هم آمد خجل | * | لیک بپذیرد خدا جهد المقل |
۲۱۱۶ | Q | حق پذیرد کسرهای دارد مُعاف | * | کز دو دیدهٔ کور دو قطره کفاف |
۲۱۱۶ | N | حق پذیرد کسره ای دارد معاف | * | کز دو دیدهی کور دو قطره کفاف |
۲۱۱۷ | Q | مرغ و ماهی داند آن ابهام را | * | که ستودم مُجْمَل این خوشنام را |
۲۱۱۷ | N | مرغ و ماهی داند آن ابهام را | * | که ستودم مجمل این خوش نام را |
۲۱۱۸ | Q | تا برو آهِ حسودان کم وَزَد | * | تا خیالش را بدندان کم گزد |
۲۱۱۸ | N | تا بر او آه حسودان کم وزد | * | تا خیالش را به دندان کم گزد |
۲۱۱۹ | Q | خود خیالش را کجا یابد حسود | * | در وثاقِ موش طوطی کَی غُنُود |
۲۱۱۹ | N | خود خیالش را کجا یابد حسود | * | در وثاق موش طوطی کی غنود |
۲۱۲۰ | Q | آن خیالِ او بود از احتیال | * | مویِ ابروی ویَست آن نه هلال |
۲۱۲۰ | N | آن خیال او بود از احتیال | * | موی ابروی وی است آن نی هلال |
۲۱۲۱ | Q | مدحِ تو گویم برون از پنج و هفت | * | بر نویس اکنون دقوقی پیش رفت |
۲۱۲۱ | N | مدح تو گویم برون از پنج و هفت | * | بر نویس اکنون دقوقی پیش رفت |
block:3097
۲۱۲۲ | Q | در تحیّات و سلامُ الصَّالحین | * | مدحِ جُملهٔ انبیا آمد عجین |
۲۱۲۲ | N | در تحیات و سلام الصالحین | * | مدح جملهی انبیا آمد عجین |
۲۱۲۳ | Q | مدحها شد جملگی آمیخته | * | کوزهها در یک لَگَن در ریخته |
۲۱۲۳ | N | مدحها شد جملگی آمیخته | * | کوزهها در یک لگن در ریخته |
۲۱۲۴ | Q | زانک خود ممدوح جز یک بیش نیست | * | کیشها زین رُوی جز یک کیش نیست |
۲۱۲۴ | N | ز انکه خود ممدوح جز یک بیش نیست | * | کیشها زین روی جز یک کیش نیست |
۲۱۲۵ | Q | دان که هر مدحی به نورِ حق رود | * | بر صُوَر و اشخاص عاریَّت بود |
۲۱۲۵ | N | دان که هر مدحی به نور حق رود | * | بر صور و اشخاص عاریت بود |
۲۱۲۶ | Q | مدحها جز مُسْتَحِق را کَیْ کنند | * | لیک بر پنداشت گُم ره میشوند |
۲۱۲۶ | N | مدحها جز مستحق را کی کنند | * | لیک بر پنداشت گمره میشوند |
۲۱۲۷ | Q | همچو نوری تافته بر حایطی | * | حایط آن انوار را چون رابطی |
۲۱۲۷ | N | همچو نوری تافته بر حایطی | * | حایط آن انوار را چون رابطی |
۲۱۲۸ | Q | لاجرم چون سایه سوی اصل راند | * | ضالْ مَه گُم کرد و ز اِسْتایِش بماند |
۲۱۲۸ | N | لاجرم چون سایه سوی اصل راند | * | ضال مه گم کرد و ز استایش بماند |
۲۱۲۹ | Q | یا ز چاهی عکسِ ماهی وا نمود | * | سر بچَه در کرد و آن را میستود |
۲۱۲۹ | N | یا ز چاهی عکس ماهی وانمود | * | سر به چه در کرد و آن را میستود |
۲۱۳۰ | Q | در حقیقت مادحِ ماهست او | * | گرچه جَهْلِ او بعکسش کرد رُو |
۲۱۳۰ | N | در حقیقت مادح ماه است او | * | گر چه جهل او به عکسش کرد رو |
۲۱۳۱ | Q | مدحِ او مَه راست نه آن عکس را | * | کفر شد آن چون غَلَط شد ماجَرا |
۲۱۳۱ | N | مدح او مه راست نی آن عکس را | * | کفر شد آن چون غلط شد ماجرا |
۲۱۳۲ | Q | کز شقاوت گشت گُم رَه آن دلیر | * | مَه ببالا بُود و او پنداشت زیر |
۲۱۳۲ | N | کز شقاوت گشت گمره آن دلیر | * | مه به بالا بود و او پنداشت زیر |
۲۱۳۳ | Q | زین بُتان خَلقان پریشان میشوند | * | شهوتِ رانده پشیمان میشوند |
۲۱۳۳ | N | زین بتان خلقان پریشان میشوند | * | شهوت رانده پشیمان میشوند |
۲۱۳۴ | Q | زانک شهوت با خیالی رانده است | * | وز حقیقت دورتر وا مانده است |
۲۱۳۴ | N | ز انکه شهوت با خیالی رانده است | * | وز حقیقت دورتر وامانده است |
۲۱۳۵ | Q | با خیالی مَیْلِ تو چون پَر بود | * | تا بدان پَر بر حقیقت بر شود |
۲۱۳۵ | N | با خیالی میل تو چون پر بود | * | تا بدان پر بر حقیقت بر شود |
۲۱۳۶ | Q | چون براندی شهوتی پَرّت بریخت | * | لنگ گشتی و آن خیال از تو گریخت |
۲۱۳۶ | N | چون براندی شهوتی پرت بریخت | * | لنگ گشتی و آن خیال از تو گریخت |
۲۱۳۷ | Q | پر نگهدار و چنین شهوت مران | * | تا پَرِ مَیْلت بَرَد سوی جِنان |
۲۱۳۷ | N | پر نگه دار و چنین شهوت مران | * | تا پر میلت برد سوی جنان |
۲۱۳۸ | Q | خلق پندارند عشرت میکُنَند | * | بر خیالی پّرِ خود بر میکَنَند |
۲۱۳۸ | N | خلق پندارند عشرت میکنند | * | بر خیالی پر خود بر میکنند |
۲۱۳۹ | Q | وامدارِ شرح ِاین نکته شدم | * | مُهلتم ده مُعْسِرم ز آن تَن زدم |
۲۱۳۹ | N | وام دار شرح این نکته شدم | * | مهلتم ده معسرم ز آن تن زدم |
block:3098
۲۱۴۰ | Q | پیش در شد آن دقوقی در نماز | * | قوم همچون اطلس آمد او طراز |
۲۱۴۰ | N | پیش در شد آن دقوقی در نماز | * | قوم همچون اطلس آمد او طراز |
۲۱۴۱ | Q | اقتدا کردند آن شاهان قَطار | * | در پیِ آن مقتدای نامدار |
۲۱۴۱ | N | اقتدا کردند آن شاهان قطار | * | در پی آن مقتدای نامدار |
۲۱۴۲ | Q | چونک با تکبیرها مقرون شدند | * | همچو قربان از جهان بیرون شدند |
۲۱۴۲ | N | چون که با تکبیرها مقرون شدند | * | همچو قربان از جهان بیرون شدند |
۲۱۴۳ | Q | معنی تکبیر اینست ای امام | * | کای خدا پیشِ تو ما قربان شدیم |
۲۱۴۳ | N | معنی تکبیر این است ای امام | * | کای خدا پیش تو ما قربان شدیم |
۲۱۴۴ | Q | وقتِ ذَبْح اللَّهُ اکبر میکنی | * | همچنین در ذَبحِ نفسِ کُشتنی |
۲۱۴۴ | N | وقت ذبح اللَّه اکبر میکنی | * | همچنین در ذبح نفس کشتنی |
۲۱۴۵ | Q | تن چو اسماعیل و جان همچون خلیل | * | کرد جان تکبیر بر جسمِ نَبیل |
۲۱۴۵ | N | تن چو اسماعیل و جان همچون خلیل | * | کرد جان تکبیر بر جسم نبیل |
۲۱۴۶ | Q | گشت کُشته تن ز شهوتها و آز | * | شد ببِسْم اللَّه بِسْمِل در نماز |
۲۱۴۶ | N | گشت کشته تن ز شهوتها و آز | * | شد به بسم اللَّه بسمل در نماز |
۲۱۴۷ | Q | چون قیامت پیشِ حق صفها زده | * | در حساب و در مناجات آمده |
۲۱۴۷ | N | چون قیامت پیش حق صفها زده | * | در حساب و در مناجات آمده |
۲۱۴۸ | Q | ایستاده پیشِ یزدان اشکریز | * | بر مثالِ راستخیزِ رَسْتَخَیز |
۲۱۴۸ | N | ایستاده پیش یزدان اشک ریز | * | بر مثال راست خیز رستخیز |
۲۱۴۹ | Q | حق همیگوید چه آوردی مرا | * | اندرین مُهلت که دادم من ترا |
۲۱۴۹ | N | حق همیگوید چه آوردی مرا | * | اندر این مهلت که دادم من ترا |
۲۱۵۰ | Q | عمرِ خود را در چه پایان بردهای | * | قُوت و قُوَّت در چه فانی کردهای |
۲۱۵۰ | N | عمر خود را در چه پایان بردهای | * | قوت و قوت در چه فانی کردهای |
۲۱۵۱ | Q | گوهرِ دیده کجا فرسودهای | * | پنج حِس را در کجا پالودهای |
۲۱۵۱ | N | گوهر دیده کجا فرسودهای | * | پنج حس را در کجا پالودهای |
۲۱۵۲ | Q | چشم و گوش و هوش و گوهرهای عرش | * | خرج کردی چه خریدی تو ز فَرش |
۲۱۵۲ | N | چشم و گوش و هوش و گوهرهای عرش | * | خرج کردی چه خریدی تو ز فرش |
۲۱۵۳ | Q | دست و پا دادمْت چون بیل و کلند | * | من ببخشیدم ز خود آن کَیْ شدند |
۲۱۵۳ | N | دست و پا دادمت چون بیل و کلند | * | من ببخشیدم ز خود آن کی شدند |
۲۱۵۴ | Q | همچنین پیغامهای دَرْدگین | * | صد هزاران آید از حضرت چنین |
۲۱۵۴ | N | همچنین پیغامهای دردگین | * | صد هزاران آید از حضرت چنین |
۲۱۵۵ | Q | در قیام این گفتها دارد رجوع | * | و ز خجالت شد دو تا او در رکوع |
۲۱۵۵ | N | در قیام این گفتها دارد رجوع | * | و ز خجالت شد دو تا او در رکوع |
۲۱۵۶ | Q | قوّتِ استادن از خجلت نماند | * | در رکوع از شرم تسبیحی بخواند |
۲۱۵۶ | N | قوت استادن از خجلت نماند | * | در رکوع از شرم تسبیحی بخواند |
۲۱۵۷ | Q | باز فرمان میرسد بر دار سَر | * | از رکوع و پاسخِ حق بر شُمَر |
۲۱۵۷ | N | باز فرمان میرسد بردار سر | * | از رکوع و پاسخ حق بر شمر |
۲۱۵۸ | Q | سر بر آرد از رکوع آن شرمسار | * | باز اندر رُو فتد آن خامکار |
۲۱۵۸ | N | سر بر آرد از رکوع آن شرمسار | * | باز اندر رو فتد آن خام کار |
۲۱۵۹ | Q | باز فرمان آیدش بردار سَر | * | از سجود و وا ده از کرده خبَر |
۲۱۵۹ | N | باز فرمان آیدش بردار سر | * | از سجود و واده از کرده خبر |
۲۱۶۰ | Q | سر بر آرد او دگر ره شرمسار | * | اندر افتد باز در رُو همچو مار |
۲۱۶۰ | N | سر بر آرد او دگر ره شرمسار | * | اندر افتد باز در رو همچو مار |
۲۱۶۱ | Q | باز گوید سر بر آر و باز گو | * | که بخواهم جُست از تو مُو بمُو |
۲۱۶۱ | N | باز گوید سر بر آر و باز گو | * | که بخواهم جست از تو مو به مو |
۲۱۶۲ | Q | قوَّتِ پا ایستادن نبودش | * | که خطابِ هیبتی بر جان زدش |
۲۱۶۲ | N | قوت پا ایستادن نبودش | * | که خطاب هیبتی بر جان زدش |
۲۱۶۳ | Q | پس نشیند قَعْده ز آن بارِ گران | * | حضرتش گوید سخنگو با بیان |
۲۱۶۳ | N | پس نشیند قعده ز آن بار گران | * | حضرتش گوید سخن گو با بیان |
۲۱۶۴ | Q | نعمتت دادم بگو شُکرت چه بود | * | دادمت سرمایه هین بنْمای سود |
۲۱۶۴ | N | نعمتت دادم بگو شکرت چه بود | * | دادمت سرمایه هین بنمای سود |
۲۱۶۵ | Q | رُو بدستِ راست آرد در سلام | * | سوی جانِ انبیا و آنِ کرام |
۲۱۶۵ | N | رو به دست راست آرد در سلام | * | سوی جان انبیا و آن کرام |
۲۱۶۶ | Q | یعنی ای شاهان شفاعت کین لئیم | * | سخت در گِل ماندش پای و گلیم |
۲۱۶۶ | N | یعنی ای شاهان شفاعت کاین لئیم | * | سخت در گل ماندش پای و گلیم |
block:3099
۲۱۶۷ | Q | انبیا گویند روزِ چاره رفت | * | چاره آنجا بود و دستافزارِ زفت |
۲۱۶۷ | N | انبیا گویند روز چاره رفت | * | چاره آن جا بود و دستافزار زفت |
۲۱۶۸ | Q | مرغِ بیهنگامی ای بدبخت رَو | * | ترکِ ما گو خونِ ما اندر مشَوْ |
۲۱۶۸ | N | مرغ بیهنگامی ای بد بخت رو | * | ترک ما گو خون ما اندر مشو |
۲۱۶۹ | Q | رُو بگرداند بسوی دستِ چپ | * | در تبار و خویش گویندش که خَپْ |
۲۱۶۹ | N | رو بگرداند به سوی دست چپ | * | در تبار و خویش گویندش که خپ |
۲۱۷۰ | Q | هین جوابِ خویش گو با کردگار | * | ما کییم ای خواجه دست از ما بدار |
۲۱۷۰ | N | هین جواب خویش گو با کردگار | * | ما کهایم ای خواجه دست از ما بدار |
۲۱۷۱ | Q | نه ازین سو نه از آن سو چاره شد | * | جانِ آن بیچارهدل صد پاره شد |
۲۱۷۱ | N | نه ازین سو نه از آن سو چاره شد | * | جان آن بیچاره دل صد پاره شد |
۲۱۷۲ | Q | از همه نومید شد مسکین کیا | * | پس بر آرد هر دُو دست اندر دُعا |
۲۱۷۲ | N | از همه نومید شد مسکین کیا | * | پس بر آرد هر دو دست اندر دعا |
۲۱۷۳ | Q | کز همه نومید گشتم ای خدا | * | اوَّل و آخر تُویی و مُنْتها |
۲۱۷۳ | N | کز همه نومید گشتم ای خدا | * | اول و آخر تویی و منتها |
۲۱۷۴ | Q | در نماز این خوش اشارتها ببین | * | تا بدانی کیین بخواهد شد یقین |
۲۱۷۴ | N | در نماز این خوش اشارتها ببین | * | تا بدانی کاین بخواهد شد یقین |
۲۱۷۵ | Q | بچَّه بیرون آر از بیضهٔ نماز | * | سَر مزن چو مرغِ بیتعظیم و ساز |
۲۱۷۵ | N | بچه بیرون آر از بیضهی نماز | * | سر مزن چو مرغ بیتعظیم و ساز |
block:3100
۲۱۷۶ | Q | آن دقوقی در امامت کرد ساز | * | اندر آن ساحل در آمد در نماز |
۲۱۷۶ | N | آن دقوقی در امامت کرد ساز | * | اندر آن ساحل در آمد در نماز |
۲۱۷۷ | Q | و آن جماعت در پیِ او در قیام | * | اینت زیبا قوم و بگْزیده امام |
۲۱۷۷ | N | و آن جماعت در پی او در قیام | * | اینت زیبا قوم و بگزیده امام |
۲۱۷۸ | Q | ناگهان چشمش سوی دریا فتاد | * | چون شنید از سوی دریا داد داد |
۲۱۷۸ | N | ناگهان چشمش سوی دریا فتاد | * | چون شنید از سوی دریا داد داد |
۲۱۷۹ | Q | در میانِ موجْ دید او کشتیی | * | در قضا و در بلا و زشتیی |
۲۱۷۹ | N | در میان موج دید او کشتیی | * | در قضا و در بلا و زشتیی |
۲۱۸۰ | Q | هم شب و هم ابر و هم موجِ عظیم | * | این سه تاریکی و از غرقابْ بیم |
۲۱۸۰ | N | هم شب و هم ابر و هم موج عظیم | * | این سه تاریکی و از غرقاب بیم |
۲۱۸۱ | Q | تُندبادی همچو عزراییل خاست | * | موجها آشوفت اندر چپّ و راست |
۲۱۸۱ | N | تند بادی همچو عزراییل خاست | * | موجها آشوفت اندر چپ و راست |
۲۱۸۲ | Q | اهلِ کشتی از مهابت کاسته | * | نعرهٔ وا ویلها برخاسته |
۲۱۸۲ | N | اهل کشتی از مهابت کاسته | * | نعرهی وا ویلها برخاسته |
۲۱۸۳ | Q | دستها در نوحه بر سر میزدند | * | کافر و مُلْحِد همه مُخْلِص شدند |
۲۱۸۳ | N | دستها در نوحه بر سر میزدند | * | کافر و ملحد همه مخلص شدند |
۲۱۸۴ | Q | با خدا با صد تضرُّع آن زمان | * | عهدها و نذرها کرده بجان |
۲۱۸۴ | N | با خدا با صد تضرع آن زمان | * | عهدها و نذرها کرده به جان |
۲۱۸۵ | Q | سَرْ برهنه در سجود آنها که هیچ | * | رُویشان قِبْله ندید از پیچ پیچ |
۲۱۸۵ | N | سر برهنه در سجود آنها که هیچ | * | رویشان قبله ندید از پیچ پیچ |
۲۱۸۶ | Q | گفته که بیفایدهست این بندگی | * | آن زمان دیده در آن صد زندگی |
۲۱۸۶ | N | گفته که بیفایده ست این بندگی | * | آن زمان دیده در آن صد زندگی |
۲۱۸۷ | Q | از همه اُومید ببْریده تمام | * | دوستان و خال و عم بابا و مام |
۲۱۸۷ | N | از همه اومید ببریده تمام | * | دوستان و خال و عم بابا و مام |
۲۱۸۸ | Q | زاهد و فاسق شد آن دم مُتَّقی | * | همچو در هنگامِ جان کندن شقی |
۲۱۸۸ | N | زاهد و فاسق شد آن دم متقی | * | همچو در هنگام جان کندن شقی |
۲۱۸۹ | Q | نه ز چپشان چاره بود و نه ز راست | * | حیلهها چون مُرد هنگامِ دعاست |
۲۱۸۹ | N | نی ز چپشان چاره بود و نی ز راست | * | حیلهها چون مرد هنگام دعاست |
۲۱۹۰ | Q | در دعا ایشان و در زاری و آه | * | بر فلک ز ایشان شده دودِ سیاه |
۲۱۹۰ | N | در دعا ایشان و در زاری و آه | * | بر فلک ز ایشان شده دود سیاه |
۲۱۹۱ | Q | دیو آن دم از عداوت بَیْن بَیْن | * | بانگ زد کای سگ پرستان عِلّتَیْن |
۲۱۹۱ | N | دیو آن دم از عداوت بین بین | * | بانگ زد کای سگ پرستان علتین |
۲۱۹۲ | Q | مرگ و جَسْک ای اهلِ انکار و نفاق | * | عاقبت خواهد بُدن این اتّفاق |
۲۱۹۲ | N | مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق | * | عاقبت خواهد بدن این اتفاق |
۲۱۹۳ | Q | چشمتان تر باشد از بَعْدِ خلاص | * | که شوید از بهرِ شهوت دیوِ خاص |
۲۱۹۳ | N | چشمتان تر باشد از بعد خلاص | * | که شوید از بهر شهوت دیو خاص |
۲۱۹۴ | Q | یادتان ناید که روزی در خَطَر | * | دستتان بگرفت یزدان از قَدَر |
۲۱۹۴ | N | یادتان ناید که روزی در خطر | * | دستتان بگرفت یزدان از قدر |
۲۱۹۵ | Q | این همیآمد ندا از دیو لیک | * | این سخن را نشْنود جز گوشِ نیک |
۲۱۹۵ | N | این همیآمد ندا از دیو لیک | * | این سخن را نشنود جز گوش نیک |
۲۱۹۶ | Q | راست فرمودست با ما مُصْطفی | * | قُطْب و شاهنشاه و دریای صَفا |
۲۱۹۶ | N | راست فرموده ست با ما مصطفی | * | قطب و شاهنشاه و دریای صفا |
۲۱۹۷ | Q | کانچ جاهل دید خواهد عاقبت | * | عاقلان بینند ز اوَّل مَرْتبت |
۲۱۹۷ | N | کانچه جاهل دید خواهد عاقبت | * | عاقلان بینند ز اول مرتبت |
۲۱۹۸ | Q | کارها ز آغاز اگر غیبست و سِر | * | عاقل اول دید و آخر آن مصر |
۲۱۹۸ | N | کارها ز آغاز اگر غیب است و سر | * | عاقل اول دید و آخر آن مصر |
۲۱۹۹ | Q | اوَّلش پوشیده باشد و آخر آن | * | عاقل و جاهل ببیند در عیان |
۲۱۹۹ | N | اولش پوشیده باشد و آخر آن | * | عاقل و جاهل ببیند در عیان |
۲۲۰۰ | Q | گر نبینی واقعهٔ غَیْب ای عَنود | * | حزم را سیلاب کَیْ اندر رُبود |
۲۲۰۰ | N | گر نبینی واقعهی غیب ای عنود | * | حزم را سیلاب کی اندر ربود |
۲۲۰۱ | Q | حزم چه بْوَد بَدْگمانی بر جهان | * | دَمبدم بیند بلای ناگهان |
۲۲۰۱ | N | حزم چه بود بد گمانی بر جهان | * | دمبهدم بیند بلای ناگهان |
block:3101
۲۲۰۲ | Q | آن چنانک ناگهان شیری رسید | * | مَرد را برْبود و در بیشه کشید |
۲۲۰۲ | N | آن چنان که ناگهان شیری رسید | * | مرد را بربود و در بیشه کشید |
۲۲۰۳ | Q | او چه اندیشد در آن بُردن ببین | * | تو همان اندیش ای اُستادِ دین |
۲۲۰۳ | N | او چه اندیشد در آن بردن ببین | * | تو همان اندیش ای استاد دین |
۲۲۰۴ | Q | میکَشَد شیرِ قضا در بیشهها | * | جانِ ما مشغولِ کار و پیشهها |
۲۲۰۴ | N | میکشد شیر قضا در بیشهها | * | جان ما مشغول کار و پیشهها |
۲۲۰۵ | Q | آنچنانک از فقر میترسند خلق | * | زیرِ آبِ شور رفته تا بحلق |
۲۲۰۵ | N | آن چنان کز فقر میترسند خلق | * | زیر آب شور رفته تا به حلق |
۲۲۰۶ | Q | گر بترسندی از آن فَقْرآفرین | * | گنجهاشان کشف گشتی در زمین |
۲۲۰۶ | N | گر بترسندی از آن فقر آفرین | * | گنجهاشان کشف گشتی در زمین |
۲۲۰۷ | Q | جملهشان از خوفِ غم در عَینِ غم | * | در پیِ هستی فتاده در عدم |
۲۲۰۷ | N | جملهشان از خوف غم در عین غم | * | در پی هستی فتاده در عدم |
block:3102
۲۲۰۸ | Q | چون دقوقی آن قیامت را بدید | * | رحمِ او جوشید و اشکِ او دوید |
۲۲۰۸ | N | چون دقوقی آن قیامت را بدید | * | رحم او جوشید و اشک او دوید |
۲۲۰۹ | Q | گفت یا رَب مَنْگر اندر فعلشان | * | دستشان گیر ای شهِ نیکو نشان |
۲۲۰۹ | N | گفت یا رب منگر اندر فعلشان | * | دستشان گیر ای شه نیکو نشان |
۲۲۱۰ | Q | خوش سلامتشان بساحل باز بَر | * | ای رسیده دستِ تو در بحر و بَر |
۲۲۱۰ | N | خوش سلامتشان به ساحل باز بر | * | ای رسیده دست تو در بحر و بر |
۲۲۱۱ | Q | ای کریم و ای رحیمِ سَرْمَدی | * | در گذار از بَدْسگالان این بَدی |
۲۲۱۱ | N | ای کریم و ای رحیم سرمدی | * | در گذار از بد سگالان این بدی |
۲۲۱۲ | Q | ای بداده رایگان صد چشم و گوش | * | بیز رشْوت بخش کرده عقل و هوش |
۲۲۱۲ | N | ای بداده رایگان صد چشم و گوش | * | بیز رشوت بخش کرده عقل و هوش |
۲۲۱۳ | Q | پیش از استحقاق بخشیده عطا | * | دیده از ما جمله کفران و خَطا |
۲۲۱۳ | N | پیش از استحقاق بخشیده عطا | * | دیده از ما جمله کفران و خطا |
۲۲۱۴ | Q | ای عظیم از ما گناهانِ عظیم | * | تو توانی عفو کردن در حریم |
۲۲۱۴ | N | ای عظیم از ما گناهان عظیم | * | تو توانی عفو کردن در حریم |
۲۲۱۵ | Q | ما ز آز و حرص خود را سوختیم | * | وین دعا را هم ز تو آموختیم |
۲۲۱۵ | N | ما ز آز و حرص خود را سوختیم | * | وین دعا را هم ز تو آموختیم |
۲۲۱۶ | Q | حُرمتِ آن که دُعا آموختی | * | در چنین ظلمت چراغ افروختی |
۲۲۱۶ | N | حرمت آن که دعا آموختی | * | در چنین ظلمت چراغ افروختی |
۲۲۱۷ | Q | همچنین میرفت بر لفظش دُعا | * | آن زمان چون مادرانِ با وفا |
۲۲۱۷ | N | همچنین میرفت بر لفظش دعا | * | آن زمان چون مادران با وفا |
۲۲۱۸ | Q | اشک میرفت از دو چشمش و آن دعا | * | بیخود از وی میبرآمد بر سَما |
۲۲۱۸ | N | اشک میرفت از دو چشمش و آن دعا | * | بیخود از وی میبرآمد بر سما |
۲۲۱۹ | Q | آن دعای بیخود آن خود دیگرست | * | آن دُعا زو نیست گفتِ داورست |
۲۲۱۹ | N | آن دعای بیخود آن خود دیگر است | * | آن دعا ز او نیست گفت داور است |
۲۲۲۰ | Q | آن دعا حق میکند چون او فناست | * | آن دعا و آن اجابت از خداست |
۲۲۲۰ | N | آن دعا حق میکند چون او فناست | * | آن دعا و آن اجابت از خداست |
۲۲۲۱ | Q | واسطهٔ مخلوق نه اندر میان | * | بیخبر ز آن لابه کردن جسم و جان |
۲۲۲۱ | N | واسطهی مخلوق نی اندر میان | * | بیخبر ز آن لابه کردن جسم و جان |
۲۲۲۲ | Q | بندگانِ حق رحیم و بُردبار | * | خویِ حق دارند در اِصلاحِ کار |
۲۲۲۲ | N | بندگان حق رحیم و بردبار | * | خوی حق دارند در اصلاح کار |
۲۲۲۳ | Q | مهربان بیرشْوتان یاری گران | * | در مقامِ سخت و در روزِ گران |
۲۲۲۳ | N | مهربان بیرشوتان یاریگران | * | در مقام سخت و در روز گران |
۲۲۲۴ | Q | هین بجُو این قوم را ای مُبْتَلا | * | هین غنیمت دارشان پیش از بلا |
۲۲۲۴ | N | هین بجو این قوم را ای مبتلا | * | هین غنیمت دارشان پیش از بلا |
۲۲۲۵ | Q | رَست کشتی از دَمِ آن پهلوان | * | و اَهْلِ کشتی را بجهدِ خود گمان |
۲۲۲۵ | N | رست کشتی از دم آن پهلوان | * | و اهل کشتی را به جهد خود گمان |
۲۲۲۶ | Q | که مگر بازوی ایشان در حذَر | * | بر هدف انداخت تیری از هُنَر |
۲۲۲۶ | N | که مگر بازوی ایشان در حذر | * | بر هدف انداخت تیری از هنر |
۲۲۲۷ | Q | پا رَهاند رُوبهان را در شکار | * | و آن ز دُم دانند روباهان غِرار |
۲۲۲۷ | N | پا رهاند روبهان را در شکار | * | و آن ز دم دانند روباهان غرار |
۲۲۲۸ | Q | عشقها با دُمِّ خود بازند کین | * | میرهاند جانِ ما را در کمین |
۲۲۲۸ | N | عشقها با دم خود بازند کاین | * | میرهاند جان ما را در کمین |
۲۲۲۹ | Q | روبها پا را نگه دار از کلوخ | * | پا چو نبود دُم چه سود ای چشمشوخ |
۲۲۲۹ | N | روبها پا را نگه دار از کلوخ | * | پا چو نبود دم چه سود ای چشم شوخ |
۲۲۳۰ | Q | ما چو روباهیم و پایِ ما کرام | * | میرهاندمان ز صد گون انتقام |
۲۲۳۰ | N | ما چو روباهیم و پای ما کرام | * | میرهاندمان ز صد گون انتقام |
۲۲۳۱ | Q | حیلهٔ باریکِ ما چون دُمِّ ماست | * | عشقها بازیم با دُم چپّ و راست |
۲۲۳۱ | N | حیلهی باریک ما چون دم ماست | * | عشقها بازیم با دم چپ و راست |
۲۲۳۲ | Q | دُم بجنبانیم ز استدلال و مَکر | * | تا که حیران مانَد از ما زَیْد و بَکْر |
۲۲۳۲ | N | دم بجنبانیم ز استدلال و مکر | * | تا که حیران ماند از ما زید و بکر |
۲۲۳۳ | Q | طالبِ حیرانی خلقان شدیم | * | دستِ طمع اندر الوهیَّت زدیم |
۲۲۳۳ | N | طالب حیرانی خلقان شدیم | * | دست طمع اندر الوهیت زدیم |
۲۲۳۴ | Q | تا بافسون مالکِ دلها شویم | * | این نمیبینیم ما کاندر گَویم |
۲۲۳۴ | N | تا به افسون مالک دلها شویم | * | این نمیبینیم ما کاندر گویم |
۲۲۳۵ | Q | در گَوی و در چَهی ای قلتبان | * | دست وا دار از سبالِ دیگران |
۲۲۳۵ | N | در گوی و در چهی ای قلتبان | * | دست وادار از سبال دیگران |
۲۲۳۶ | Q | چون ببُستانی رسی زیبا و خوش | * | بعد از آن دامانِ خلقان گیر و کَش |
۲۲۳۶ | N | چون به بستانی رسی زیبا و خوش | * | بعد از آن دامان خلقان گیر و کش |
۲۲۳۷ | Q | ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شش | * | نغز جایی دیگران را هم بکَش |
۲۲۳۷ | N | ای مقیم حبس چار و پنج و شش | * | نغز جایی دیگران را هم بکش |
۲۲۳۸ | Q | ای چو خَرْبنده حریفِ کُونِ خَر | * | بوسهگاهی یافتی ما را ببَر |
۲۲۳۸ | N | ای چو خربنده حریف کون خر | * | بوسهگاهی یافتی ما را ببر |
۲۲۳۹ | Q | چون ندادت بندگی دوست دست | * | میلِ شاهی از کُجااَتْ خاستست |
۲۲۳۹ | N | چون ندادت بندگی دوست دست | * | میل شاهی از کجایت خاستهست |
۲۲۴۰ | Q | در هوای آنک گویندت زهی | * | بستهای در گردنِ جانت زِهی |
۲۲۴۰ | N | در هوای آن که گویندت زهی | * | بستهای در گردن جانت زهی |
۲۲۴۱ | Q | روبها این دُمِّ حیلت را بِهِل | * | وقف کن دل بر خداوندانِ دل |
۲۲۴۱ | N | روبها این دم حیلت را بهل | * | وقف کن دل بر خداوندان دل |
۲۲۴۲ | Q | در پناهِ شیر کم ناید کباب | * | روبها تو سوی جیفه کم شتاب |
۲۲۴۲ | N | در پناه شیر کم ناید کباب | * | روبها تو سوی جیفه کم شتاب |
۲۲۴۳ | Q | تو دلا منظورِ حقّ آنگه شوی | * | که چو جُزْوی سوی کُلِّ خود روی |
۲۲۴۳ | N | تو دلا منظور حق آن گه شوی | * | که چو جزوی سوی کل خود روی |
۲۲۴۴ | Q | حق همیگوید نظرمان بر دلست | * | نیست بر صورت که آن آب و گِلست |
۲۲۴۴ | N | حق همیگوید نظرمان بر دل است | * | نیست بر صورت که آن آب و گل است |
۲۲۴۵ | Q | تو همیگویی مرا دل نیز هست | * | دل فرازِ عرش باشد نه بپَست |
۲۲۴۵ | N | تو همیگویی مرا دل نیز هست | * | دل فراز عرش باشد نی به پست |
۲۲۴۶ | Q | در گلِ تیره یقین هم آب هست | * | لیک ز آن آبت نشاید آبدست |
۲۲۴۶ | N | در گل تیره یقین هم آب هست | * | لیک ز آن آبت نشاید آب دست |
۲۲۴۷ | Q | زانک گر آبست مغلوبِ گِلست | * | پس دلِ خود را مگو کین هم دلست |
۲۲۴۷ | N | ز انکه گر آب است مغلوب گل است | * | پس دل خود را مگو کاین هم دل است |
۲۲۴۸ | Q | آن دلی کز آسمانها برتَرست | * | آن دلِ اَبْدال یا پیغمبرست |
۲۲۴۸ | N | آن دلی کز آسمانها برتر است | * | آن دل ابدال یا پیغمبر است |
۲۲۴۹ | Q | پاک گشته آن ز گِل صافی شده | * | در فزونی آمده وافی شده |
۲۲۴۹ | N | پاک گشته آن ز گل صافی شده | * | در فزونی آمده وافی شده |
۲۲۵۰ | Q | ترکِ گِل کرده سوی بحر آمده | * | رَسته از زندانِ گِل بحری شده |
۲۲۵۰ | N | ترک گل کرده سوی بحر آمده | * | رسته از زندان گل بحری شده |
۲۲۵۱ | Q | آبِ ما محبوسِ گلِ ماندست هین | * | بحرِ رحمت جذب کُن ما را ز طین |
۲۲۵۱ | N | آب ما محبوس گل مانده ست هین | * | بحر رحمت جذب کن ما را ز طین |
۲۲۵۲ | Q | بحر گوید من ترا در خود کشم | * | لیک میلافی که من آبِ خوشم |
۲۲۵۲ | N | بحر گوید من ترا در خود کشم | * | لیک میلافی که من آب خوشم |
۲۲۵۳ | Q | لافِ تو محروم میدارد ترا | * | ترکِ آن پنداشت کن در من در آ |
۲۲۵۳ | N | لاف تو محروم میدارد ترا | * | ترک آن پنداشت کن در من در آ |
۲۲۵۴ | Q | آبِ گِل خواهد که در دریا رود | * | گِل گرفته پایِ آب و میکشد |
۲۲۵۴ | N | آب گل خواهد که در دریا رود | * | گل گرفته پای آب و میکشد |
۲۲۵۵ | Q | گر رهاند پایِ خود از دستِ گِل | * | گِل بماند خُشک و او شد مُسْتَقِل |
۲۲۵۵ | N | گر رهاند پای خود از دست گل | * | گل بماند خشک و او شد مستقل |
۲۲۵۶ | Q | آن کشیدن چیست از گِل آب را | * | جذبِ تو نقُل و شرابِ ناب را |
۲۲۵۶ | N | آن کشیدن چیست از گل آب را | * | جذب تو نقل و شراب ناب را |
۲۲۵۷ | Q | همچنین هر شهوتی اندر جهان | * | خواه مال و خواه جان و خواه نان |
۲۲۵۷ | N | همچنین هر شهوتی اندر جهان | * | خواه مال و خواه جان و خواه نان |
۲۲۵۸ | Q | هر یکی زینها ترا مستی کُند | * | چون نیابی آن خُمارت میزند |
۲۲۵۸ | N | هر یکی زینها ترا مستی کند | * | چون نیابی آن خمارت میزند |
۲۲۵۹ | Q | این خُمارِ غم دلیلِ آن شدست | * | که بد آن مفقود مستیات بُدست |
۲۲۵۹ | N | این خمار غم دلیل آن شده ست | * | که بد آن مفقود مستیات بده ست |
۲۲۶۰ | Q | جز به اندازهٔ ضرورت زین مگیر | * | تا نگردد غالب و بر تو امیر |
۲۲۶۰ | N | جز به اندازهی ضرورت زین مگیر | * | تا نگردد غالب و بر تو امیر |
۲۲۶۱ | Q | سر کشیدی تو که من صاحب دلم | * | حاجتِ غیری ندارم واصلم |
۲۲۶۱ | N | سر کشیدی تو که من صاحب دلم | * | حاجت غیری ندارم واصلم |
۲۲۶۲ | Q | آنچنانک آب در گِل سَر کشد | * | که منم آب و چرا جُویم مدَد |
۲۲۶۲ | N | آن چنان که آب در گل سر کشد | * | که منم آب و چرا جویم مدد |
۲۲۶۳ | Q | دل تو این آلوده را پنداشتی | * | لاجرم دل ز اهْلِ دل برداشتی |
۲۲۶۳ | N | دل تو این آلوده را پنداشتی | * | لاجرم دل ز اهل دل برداشتی |
۲۲۶۴ | Q | خود روا داری که آن دل باشد این | * | کو بود در عشقِ شیر و انگبین |
۲۲۶۴ | N | خود روا داری که آن دل باشد این | * | کاو بود در عشق شیر و انگبین |
۲۲۶۵ | Q | لطفِ شیر و انگبین عکس دلست | * | هر خوشی را آن خوش از دل حاصلست |
۲۲۶۵ | N | لطف شیر و انگبین عکس دل است | * | هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است |
۲۲۶۶ | Q | پس بود دل جوهر و عالَم عَرَض | * | سایهٔ دل چون بود دل را غرض |
۲۲۶۶ | N | پس بود دل جوهر و عالم عرض | * | سایهی دل چون بود دل را غرض |
۲۲۶۷ | Q | آن دلی کو عاشقِ مالست و جاه | * | یا زبونِ این گِل و آبِ سیاه |
۲۲۶۷ | N | آن دلی کاو عاشق مال است و جاه | * | یا زبون این گل و آب سیاه |
۲۲۶۸ | Q | یا خیالاتی که در ظُلْمات او | * | میپرستدشان برای گفتوگو |
۲۲۶۸ | N | یا خیالاتی که در ظلمات او | * | میپرستدشان برای گفتوگو |
۲۲۶۹ | Q | دل نباشد غیرِ آن دریای نور | * | دل نظرگاهِ خدا و آنگاه کُور |
۲۲۶۹ | N | دل نباشد غیر آن دریای نور | * | دل نظر گاه خدا و آن گاه کور |
۲۲۷۰ | Q | نه دل اندر صد هزاران خاص و عام | * | در یکی باشد کدامست آن کدام |
۲۲۷۰ | N | نی دل اندر صد هزاران خاص و عام | * | در یکی باشد کدام است آن کدام |
۲۲۷۱ | Q | ریزهٔ دل را بِهلِ دل را بجُو | * | تا شود آن ریزه چون کوهی ازو |
۲۲۷۱ | N | ریزهی دل را بهل دل را بجو | * | تا شود آن ریزه چون کوهی از او |
۲۲۷۲ | Q | دل مُحیط است اندرین خطهٔ وجود | * | زر همیافشاند از احسان و جُود |
۲۲۷۲ | N | دل محیط است اندر این خطهی وجود | * | زر همیافشاند از احسان و جود |
۲۲۷۳ | Q | از سلامِ حق سلامتها نثار | * | میکند بر اهلِ عالم ز اختیار |
۲۲۷۳ | N | از سلام حق سلامتها نثار | * | میکند بر اهل عالم ز اختیار |
۲۲۷۴ | Q | هرکرا دامن دُرُست است و مُعَد | * | آن نثارِ دل بدانکس میرسَد |
۲۲۷۴ | N | هر که را دامن درست است و معد | * | آن نثار دل بدان کس میرسد |
۲۲۷۵ | Q | دامنِ تو آن نیازست و حضُور | * | هین منه در دامن آن سنگِ فُجور |
۲۲۷۵ | N | دامن تو آن نیاز است و حضور | * | هین منه در دامن آن سنگ فجور |
۲۲۷۶ | Q | تا ندرَّد دامنت ز آن سنگها | * | تا بدانی نقد را از رنگها |
۲۲۷۶ | N | تا ندرد دامنت ز آن سنگها | * | تا بدانی نقد را از رنگها |
۲۲۷۷ | Q | سنگ پُر کردی تو دامن از جهان | * | هم ز سنگِ سیم و زر چون کودکان |
۲۲۷۷ | N | سنگ پر کردی تو دامن از جهان | * | هم ز سنگ سیم و زر چون کودکان |
۲۲۷۸ | Q | از خیالِ سیم و زر چون زر نبود | * | دامنِ صِدْقت درید و غم فزود |
۲۲۷۸ | N | از خیال سیم و زر چون زر نبود | * | دامن صدقت درید و غم فزود |
۲۲۷۹ | Q | کَی نماید کودکان را سنگ سنگ | * | تا نگیرد عقل دامنشان بچنگ |
۲۲۷۹ | N | کی نماید کودکان را سنگ سنگ | * | تا نگیرد عقل دامنشان به چنگ |
۲۲۸۰ | Q | پیر عقل آمد نه آن مُویِ سپید | * | مو نمیگنجد درین بخت و امید |
۲۲۸۰ | N | پیر عقل آمد نه آن موی سپید | * | مو نمیگنجد در این بخت و امید |
block:3103
۲۲۸۱ | Q | چون رهید آن کشتی و آمد بکام | * | شد نمازِ آن جماعت هم تمام |
۲۲۸۱ | N | چون رهید آن کشتی و آمد به کام | * | شد نماز آن جماعت هم تمام |
۲۲۸۲ | Q | فُجْفُجی افتادشان با همدگر | * | کین فُضولی کیست از ما ای پدر |
۲۲۸۲ | N | فجفجی افتادشان با همدگر | * | کاین فضولی کیست از ما ای پدر |
۲۲۸۳ | Q | هر یکی با آن دگر گفتند سِر | * | از پسِ پُشتِ دقوقی مستِتر |
۲۲۸۳ | N | هر یکی با آن دگر گفتند سر | * | از پس پشت دقوقی مستتر |
۲۲۸۴ | Q | گفت هر یک من نکردستم کنون | * | این دعا نه از برون نه از درون |
۲۲۸۴ | N | گفت هر یک من نکردستم کنون | * | این دعا نی از برون نی از درون |
۲۲۸۵ | Q | گفت مانا این امامِ ما ز دَرْد | * | بو ٱلفُضولانه مُناجاتی بکرد |
۲۲۸۵ | N | گفت مانا کاین امام ما ز درد | * | بو الفضولانه مناجاتی بکرد |
۲۲۸۶ | Q | گفت آن دیگر که ای یارِ یقین | * | مر مرا هم مینماید این چنین |
۲۲۸۶ | N | گفت آن دیگر که ای یار یقین | * | مر مرا هم مینماید این چنین |
۲۲۸۷ | Q | او فضولی بوده است از انقباض | * | کرد بر مُخْتارِ مُطْلَق اعتراض |
۲۲۸۷ | N | او فضولی بوده است از انقباض | * | کرد بر مختار مطلق اعتراض |
۲۲۸۸ | Q | چون نگه کردم سِپَس تا بنْگرم | * | که چه می گویند آن اهلِ کرم |
۲۲۸۸ | N | چون نگه کردم سپس تا بنگرم | * | که چه می گویند آن اهل کرم |
۲۲۸۹ | Q | یک از ایشان را ندیدم در مقام | * | رفته بودند از مقامِ خود تمام |
۲۲۸۹ | N | یک از ایشان را ندیدم در مقام | * | رفته بودند از مقام خود تمام |
۲۲۹۰ | Q | نه بچپ نه راست نه بالا نه زیر | * | چشمِ تیزِ من نشد بر قوم چیر |
۲۲۹۰ | N | نی بچپ نی راست نی بالا نه زیر | * | چشم تیز من نشد بر قوم چیر |
۲۲۹۱ | Q | دُرّها بودند گویی آب گشت | * | نه نشانِ پا و نه گَرْدی بدَشت |
۲۲۹۱ | N | درها بودند گویی آب گشت | * | نی نشان پا و نی گردی به دشت |
۲۲۹۲ | Q | در قِبابِ حق شدند آن دَم همه | * | در کدامین روضه رفتند آن رمه |
۲۲۹۲ | N | در قباب حق شدند آن دم همه | * | در کدامین روضه رفتند آن رمه |
۲۲۹۳ | Q | در تحیّر ماندم کین قوم را | * | چون بپوشانید حق بر چشمِ ما |
۲۲۹۳ | N | در تحیر ماندم کاین قوم را | * | چون بپوشانید حق بر چشم ما |
۲۲۹۴ | Q | آنچنان پنهان شدند از چشمِ او | * | مثلِ غَوْطهٔ ماهیان در آبِ جُو |
۲۲۹۴ | N | آن چنان پنهان شدند از چشم او | * | مثل غوطهی ماهیان در آب جو |
۲۲۹۵ | Q | سالها در حسرتِ ایشان بماند | * | عمرها در شوقِ ایشان اشک راند |
۲۲۹۵ | N | سالها در حسرت ایشان بماند | * | عمرها در شوق ایشان اشک راند |
۲۲۹۶ | Q | تو بگویی مردِ حقّ اندر نَظر | * | کَیْ در آرد با خدا ذکرِ بَشَر |
۲۲۹۶ | N | تو بگویی مرد حق اندر نظر | * | کی در آرد با خدا ذکر بشر |
۲۲۹۷ | Q | خر ازین میخُسبد اینجا ای فُلان | * | که بشر دیدی تو ایشان را نه جان |
۲۲۹۷ | N | خر از این میخسبد این جا ای فلان | * | که بشر دیدی تو ایشان را نه جان |
۲۲۹۸ | Q | کار ازین ویران شدست ای مردِ خام | * | که بشر دیدی مر ایشا را چو عام |
۲۲۹۸ | N | کار از این ویران شده ست ای مرد خام | * | که بشر دیدی مر اینها را چو عام |
۲۲۹۹ | Q | تو همان دیدی که ابلیسِ لعین | * | گفت من از آتشم آدم ز طین |
۲۲۹۹ | N | تو همان دیدی که ابلیس لعین | * | گفت من از آتشم آدم ز طین |
۲۳۰۰ | Q | چشمِ ابلیسانه را یک دم ببند | * | چند بینی صورت آخر چند چند |
۲۳۰۰ | N | چشم ابلیسانه را یک دم ببند | * | چند بینی صورت آخر چند چند |
۲۳۰۱ | Q | ای دقوقی با دو چشمِ همچو جُو | * | هین مبُر اومید ایشان را بجُو |
۲۳۰۱ | N | ای دقوقی با دو چشم همچو جو | * | هین مبر اومید ایشان را بجو |
۲۳۰۲ | Q | هین بجو که رُکنِ دولت جُستن است | * | هر گشادی در دل اندر بَستن است |
۲۳۰۲ | N | هین بجو که رکن دولت جستن است | * | هر گشادی در دل اندر بستن است |
۲۳۰۳ | Q | از همهٔ کارِ جهان پرداخته | * | کُو و کُو میگو بجان چون فاخته |
۲۳۰۳ | N | از همهی کار جهان پرداخته | * | کو و کو میگو به جان چون فاخته |
۲۳۰۴ | Q | نیک بنگر اندرین ای مُحْتَجِب | * | که دعا را بست حق بر أَسْتَجِبْ |
۲۳۰۴ | N | نیک بنگر اندر این ای محتجب | * | که دعا را بست حق بر أَسْتَجِبْ |
۲۳۰۵ | Q | هر کرا دل پاک شد از اعتلال | * | آن دعااش میرود تا ذو ٱلجلال |
۲۳۰۵ | N | هر که را دل پاک شد از اعتلال | * | آن دعایش میرود تا ذو الجلال |
block:3104
۲۳۰۶ | Q | یادم آمد آن حکایت کان فقیر | * | روز و شب میکرد افغان و نفیر |
۲۳۰۶ | N | یادم آمد آن حکایت کان فقیر | * | روز و شب میکرد افغان و نفیر |
۲۳۰۷ | Q | وز خدا میخواست روزی حلال | * | بیشکار و رنج و کسب و انتقال |
۲۳۰۷ | N | وز خدا میخواست روزی حلال | * | بیشکار و رنج و کسب و انتقال |
۲۳۰۸ | Q | پیش ازین گفتیم بعضی حالِ او | * | لیک تَعْویق آمد و شد پنج تو |
۲۳۰۸ | N | پیش از این گفتیم بعضی حال او | * | لیک تعویق آمد و شد پنج تو |
۲۳۰۹ | Q | هم بگوییمش کجا خواهد گریخت | * | چون ز ابرِ فضلِ حق حکمت بریخت |
۲۳۰۹ | N | هم بگوییمش کجا خواهد گریخت | * | چون ز ابر فضل حق حکمت بریخت |
۲۳۱۰ | Q | صاحبِ گاوش بدید و گفت هین | * | ای به ظُلمت گاوِ من گشته رهین |
۲۳۱۰ | N | صاحب گاوش بدید و گفت هین | * | ای به ظلمت گاو من گشته رهین |
۲۳۱۱ | Q | هین چرا کُشتی بگو گاوِ مرا | * | ابلهِ طّرار انصاف اندر آ |
۲۳۱۱ | N | هین چرا کشتی بگو گاو مرا | * | ابله طرار انصاف اندر آ |
۲۳۱۲ | Q | گفت من روزی ز حق میخواستم | * | قِبله را از لابه میآراستم |
۲۳۱۲ | N | گفت من روزی ز حق میخواستم | * | قبله را از لابه میآراستم |
۲۳۱۳ | Q | آن دعای کهنهام شد مُستجاب | * | روزی من بود کُشتم نَک جواب |
۲۳۱۳ | N | آن دعای کهنهام شد مستجاب | * | روزی من بود کشتم نک جواب |
۲۳۱۴ | Q | او ز خشم آمد گریبانش گرفت | * | چند مُشتی زد برُویش ناشِکِفت |
۲۳۱۴ | N | او ز خشم آمد گریبانش گرفت | * | چند مشتی زد به رویش ناشکفت |
block:3105
۲۳۱۵ | Q | میکشیدش تا بداودِ نبی | * | که بیا ای ظالمِ گیجِ غَبی |
۲۳۱۵ | N | میکشیدش تا به داود نبی | * | که بیا ای ظالم گیج غبی |
۲۳۱۶ | Q | حُجّتِ بارد رها کن ای دَغا | * | عقل در تن آور و با خویش آ |
۲۳۱۶ | N | حجت بارد رها کن ای دغا | * | عقل در تن آور و با خویش آ |
۲۳۱۷ | Q | این چه می گویی دعا چه بْوَد مَخند | * | بر سر و ریشِ من و خویش ای لَوَند |
۲۳۱۷ | N | این چه می گویی دعا چه بود مخند | * | بر سر و ریش من و خویش ای لوند |
۲۳۱۸ | Q | گفت من با حق دعاها کردهام | * | اندرین لابه بسی خون خوردهام |
۲۳۱۸ | N | گفت من با حق دعاها کردهام | * | اندر این لابه بسی خون خوردهام |
۲۳۱۹ | Q | من یقین دارم دعا شد مستجاب | * | سر بزن بر سنگ ای مُنْکَر خطاب |
۲۳۱۹ | N | من یقین دارم دعا شد مستجاب | * | سر بزن بر سنگ ای منکر خطاب |
۲۳۲۰ | Q | گفت گِرْد آیید هین یا مُسْلِمین | * | ژاژ بینید و فشارِ این مَهین |
۲۳۲۰ | N | گفت گرد آیید هین یا مسلمین | * | ژاژ بینید و فشار این مهین |
۲۳۲۱ | Q | ای مسلمانان دعا مالِ مرا | * | چون از آنِ او کند بهرِ خدا |
۲۳۲۱ | N | ای مسلمانان دعا مال مرا | * | چون از آن او کند بهر خدا |
۲۳۲۲ | Q | گر چنین بودی همه عالَم بدین | * | یک دعا املاک بردندی بکین |
۲۳۲۲ | N | گر چنین بودی همه عالم بدین | * | یک دعا املاک بردندی به کین |
۲۳۲۳ | Q | گر چنین بودی گدایانِ ضریر | * | محتشم گشته بُدندی و امیر |
۲۳۲۳ | N | گر چنین بودی گدایان ضریر | * | محتشم گشته بدندی و امیر |
۲۳۲۴ | Q | روز و شب اندر دعااند و ثنا | * | لابهگویان که تو دِهمان ای خدا |
۲۳۲۴ | N | روز و شب اندر دعایند و ثنا | * | لابهگویان که تومان ده ای خدا |
۲۳۲۵ | Q | تا تو ندْهی هیچ کس ندْهد یقین | * | ای گشاینده تو بگْشا بند این |
۲۳۲۵ | N | تا تو ندهی هیچ کس ندهد یقین | * | ای گشاینده تو بگشا بند این |
۲۳۲۶ | Q | مَکْسبِ کوران بود لابه و دُعا | * | جز لبِ نانی نیابند از عَطا |
۲۳۲۶ | N | مکسب کوران بود لابه و دعا | * | جز لب نانی نیابند از عطا |
۲۳۲۷ | Q | خلق گفتند این مُسلْمان راستگوست | * | وین فروشندهٔ دعاها ظلمجُوست |
۲۳۲۷ | N | خلق گفتند این مسلمان راست گوست | * | وین فروشندهی دعاها ظلم جوست |
۲۳۲۸ | Q | این دُعا کَیْ باشد از اسبابِ مِلک | * | کَیْ کشید این را شریعت خود بِسلْک |
۲۳۲۸ | N | این دعا کی باشد از اسباب ملک | * | کی کشید این را شریعت خود به سلک |
۲۳۲۹ | Q | بَیْع و بخشش یا وصیَّت یا عطا | * | یا ز جنسِ این شود مِلکی ترا |
۲۳۲۹ | N | بیع و بخشش یا وصیت یا عطا | * | یا ز جنس این شود ملکی ترا |
۲۳۳۰ | Q | در کدامین دفترست این شرعِ نَو | * | گاو را تو باز ده یا حَبْس رَو |
۲۳۳۰ | N | در کدامین دفتر است این شرع نو | * | گاو را تو باز ده یا حبس رو |
۲۳۳۱ | Q | او بسوی آسمان میکرد رُو | * | واقعهٔ ما را نداند غیرِ تو |
۲۳۳۱ | N | او به سوی آسمان میکرد رو | * | واقعهی ما را نداند غیر تو |
۲۳۳۲ | Q | در دلِ من آن دعا انداختی | * | صد امید اندر دلم افراختی |
۲۳۳۲ | N | در دل من آن دعا انداختی | * | صد امید اندر دلم افراختی |
۲۳۳۳ | Q | من نمیکردم گزافه آن دعا | * | همچو یوسف دیده بودم خوابها |
۲۳۳۳ | N | من نمیکردم گزافه آن دعا | * | همچو یوسف دیده بودم خوابها |
۲۳۳۴ | Q | دید یوسف آفتاب و اختران | * | پیشِ او سجدهکنان چون چاکران |
۲۳۳۴ | N | دید یوسف آفتاب و اختران | * | پیش او سجده کنان چون چاکران |
۲۳۳۵ | Q | اعتمادش بود بر خوابِ دُرُست | * | در چَه و زندان جز آن را مینجُست |
۲۳۳۵ | N | اعتمادش بود بر خواب درست | * | در چه و زندان جز آن را مینجست |
۲۳۳۶ | Q | ز اعتمادِ آن نبودش هیچ غم | * | از غلامی و ز مَلام و بیش و کم |
۲۳۳۶ | N | ز اعتماد آن نبودش هیچ غم | * | از غلامی و ز ملام و بیش و کم |
۲۳۳۷ | Q | اعتمادی داشت او بر خوابِ خویش | * | که چو شمعی میفروزیدش ز پیش |
۲۳۳۷ | N | اعتمادی داشت او بر خواب خویش | * | که چو شمعی میفروزیدش ز پیش |
۲۳۳۸ | Q | چون در افکندند یوسف را بچاه | * | بانگ آمد سمعِ او را از الٰه |
۲۳۳۸ | N | چون در افکندند یوسف را به چاه | * | بانگ آمد سمع او را از اله |
۲۳۳۹ | Q | که تو روزی شه شوی ای پهلوان | * | تا بمالی این جفا در رُویشان |
۲۳۳۹ | N | که تو روزی شه شوی ای پهلوان | * | تا بمالی این جفا در رویشان |
۲۳۴۰ | Q | قایلِ این بانگ ناید در نَظْر | * | لیک دل بشْناخت قایل را ز اَثَر |
۲۳۴۰ | N | قایل این بانگ ناید در نظر | * | لیک دل بشناخت قایل را ز اثر |
۲۳۴۱ | Q | قُوَّتی و راحتی و مُسْنَدی | * | در میانِ جان فتادش ز آن نِدا |
۲۳۴۱ | N | قوتی و راحتی و مسندی | * | در میان جان فتادش ز آن ندی |
۲۳۴۲ | Q | چاه شد بر وَیْ بدان بانگِ جلیل | * | گلشن و بزمی چو آتش بر خلیل |
۲۳۴۲ | N | چاه شد بر وی بدان بانگ جلیل | * | گلشن و بزمی چو آتش بر خلیل |
۲۳۴۳ | Q | هر جفا که بعد از آتش میرسید | * | او بدان قوَّت بشادی میکشید |
۲۳۴۳ | N | هر جفا که بعد از آتش میرسید | * | او بدان قوت به شادی میکشید |
۲۳۴۴ | Q | همچنانک ذوقِ آن بانگ أَ لَسْتُ | * | در دلِ هر مومنی تا حشر هست |
۲۳۴۴ | N | همچنان که ذوق آن بانگ أَ لَسْتُ | * | در دل هر مومنی تا حشر هست |
۲۳۴۵ | Q | تا نباشد بر بلاشان اعتراض | * | نه ز امر و نهْیِ حَقْشان انقباض |
۲۳۴۵ | N | تا نباشد بر بلاشان اعتراض | * | نی ز امر و نهی حقشان انقباض |
۲۳۴۶ | Q | لقمهٔ حُکمی که تلخی مینهد | * | گلشکر آن را گُوارِش میدهد |
۲۳۴۶ | N | لقمهی حکمی که تلخی مینهد | * | گل شکر آن را گوارش میدهد |
۲۳۴۷ | Q | گلشکر آن را که نبْود مُسْتَنَد | * | لقمه را ز اِنکار او قَیْ میکند |
۲۳۴۷ | N | گل شکر آن را که نبود مستند | * | لقمه را ز انکار او قی میکند |
۲۳۴۸ | Q | هرکه خوابی دید از روزِ أَلَسْتُ | * | مست باشد در رهِ طاعات مست |
۲۳۴۸ | N | هر که خوابی دید از روز أَ لَسْتُ | * | مست باشد در ره طاعات مست |
۲۳۴۹ | Q | میکَشَد چون اشترِ مست این جوال | * | بیفتور و بیگمان و بیملال |
۲۳۴۹ | N | میکشد چون اشتر مست این جوال | * | بیفتور و بیگمان و بیملال |
۲۳۵۰ | Q | کَفْکِ تصدیقش بِگردِ پوزِ او | * | شد گواهِ مستی و دلسوزِ او |
۲۳۵۰ | N | کفک تصدیقش به گرد پوز او | * | شد گواه مستی و دل سوز او |
۲۳۵۱ | Q | اشتر از قوَّت چو شیرِ نر شده | * | زیرِ ثقلِ بار اندکخور شده |
۲۳۵۱ | N | اشتر از قوت چو شیر نر شده | * | زیر ثقل بار اندک خور شده |
۲۳۵۲ | Q | ز آرزوی ناقه صد فاقه بُرُو | * | مینماید کوه پیشش تارِ مُو |
۲۳۵۲ | N | ز آرزوی ناقه صد فاقه بر او | * | مینماید کوه پیشش تار مو |
۲۳۵۳ | Q | در أَلَسْتُ آنکو چنین خوابی ندید | * | اندرین دنیا نشد بنده و مُرید |
۲۳۵۳ | N | در أَ لَسْتُ آن کاو چنین خوابی ندید | * | اندر این دنیا نشد بنده و مرید |
۲۳۵۴ | Q | ور بشد اندر تردُّد صد دِله | * | یک زمان شُکرستش و سالی گِله |
۲۳۵۴ | N | ور بشد اندر تردد صد دله | * | یک زمان شکر استش و سالی گله |
۲۳۵۵ | Q | پای پیش و پای پس در راهِ دین | * | مینهد با صد تردُّد بییقین |
۲۳۵۵ | N | پای پیش و پای پس در راه دین | * | مینهد با صد تردد بییقین |
۲۳۵۶ | Q | وام دارِ شرحِ اینم نَک گِرَو | * | ور شتابستت ز أَلَمْ نَشْرَحْ شنو |
۲۳۵۶ | N | وام دار شرح اینم نک گرو | * | ور شتاب استت ز أَ لَمْ نَشْرَحْ شنو |
۲۳۵۷ | Q | چون ندارد شرحِ این معنی کران | * | خر بسوی مُدَّعی گاو ران |
۲۳۵۷ | N | چون ندارد شرح این معنی کران | * | خر به سوی مدعی گاو ران |
۲۳۵۸ | Q | گفت کوُرم خواند زین جُرم آن دغا | * | بس بلیسانه قیاسست ای خدا |
۲۳۵۸ | N | گفت کورم خواند زین جرم آن دغا | * | بس بلیسانه قیاس است ای خدا |
۲۳۵۹ | Q | من دعا کورانه کَیْ میکردهام | * | جز بخالق کْدیه کَیْ آوردهام |
۲۳۵۹ | N | من دعا کورانه کی میکردهام | * | جز به خالق کدیه کی آوردهام |
۲۳۶۰ | Q | کور از خلقان طَمَع دارد ز جهل | * | من ز تو کز تُست هر دشوار سهل |
۲۳۶۰ | N | کور از خلقان طمع دارد ز جهل | * | من ز تو کز تست هر دشوار سهل |
۲۳۶۱ | Q | آن یکی کورم ز کوران بشْمرید | * | او نیازِ جان و اخلاصم ندید |
۲۳۶۱ | N | آن یکی کورم ز کوران بشمرید | * | او نیاز جان و اخلاصم ندید |
۲۳۶۲ | Q | کوری عشقست این کوری من | * | حُبّ یُعْمِی و یُصِمّست ای حَسَن |
۲۳۶۲ | N | کوری عشق است این کوری من | * | حب یعمی و یصم است ای حسن |
۲۳۶۳ | Q | کورم از غیرِ خدا بینا بدو | * | مُقْتضای عشق این باشد نکو |
۲۳۶۳ | N | کورم از غیر خدا بینا بدو | * | مقتضای عشق این باشد بگو |
۲۳۶۴ | Q | تو که بینایی ز کورانم مَدار | * | دایرم بر گِردِ لطفت ای مَدار |
۲۳۶۴ | N | تو که بینایی ز کورانم مدار | * | دایرم بر گرد لطفت ای مدار |
۲۳۶۵ | Q | آن چنانک یوسفِ صدِّیق را | * | خواب بنْمودی و گشتش مُتّکا |
۲۳۶۵ | N | آن چنان که یوسف صدیق را | * | خواب بنمودی و گشتش متکا |
۲۳۶۶ | Q | مر مرا لطفِ تو هم خوابی نمود | * | آن دعای بیحَدم بازی نبود |
۲۳۶۶ | N | مر مرا لطف تو هم خوابی نمود | * | آن دعای بیحدم بازی نبود |
۲۳۶۷ | Q | مینداند خلق اسرارِ مرا | * | ژاژ میدانند گفتارِ مرا |
۲۳۶۷ | N | مینداند خلق اسرار مرا | * | ژاژ میدانند گفتار مرا |
۲۳۶۸ | Q | حقّشان است و کی داند رازِ غیب | * | غیرِ علّامِ سِر و ستّارِ عَیْب |
۲۳۶۸ | N | حقشان است و که داند راز غیب | * | غیر علام سر و ستار عیب |
۲۳۶۹ | Q | خصم گفتش رُو بمن کن حق بگو | * | رُو چه سوی آسمان کردی عَمُو |
۲۳۶۹ | N | خصم گفتش رو به من کن حق بگو | * | رو چه سوی آسمان کردی عمو |
۲۳۷۰ | Q | شَیْد میآری غلط میافگنی | * | لافِ عشق و لافِ قربت میزنی |
۲۳۷۰ | N | شید میآری غلط میافگنی | * | لاف عشق و لاف قربت میزنی |
۲۳۷۱ | Q | با کدامین رُوی چون دل مُردهای | * | رُوی سوی آسمانها کردهای |
۲۳۷۱ | N | با کدامین روی چون دل مردهای | * | روی سوی آسمانها کردهای |
۲۳۷۲ | Q | غُلْغُلی در شهر افتاده ازین | * | آن مُسْلمان مینهد رُو بر زمین |
۲۳۷۲ | N | غلغلی در شهر افتاده از این | * | آن مسلمان مینهد رو بر زمین |
۲۳۷۳ | Q | کای خدا این بنده را رسوا مکن | * | گر بَدم هم سِرِّ من پیدا مکن |
۲۳۷۳ | N | کای خدا این بنده را رسوا مکن | * | گر بدم هم سر من پیدا مکن |
۲۳۷۴ | Q | تو همیدانی و شبهای دراز | * | که همیخواندم تو را با صد نیاز |
۲۳۷۴ | N | تو همیدانی و شبهای دراز | * | که همیخواندم تو را با صد نیاز |
۲۳۷۵ | Q | پیشِ خلق این را اگر خود قدر نیست | * | پیشِ تو همچون چراغِ روشنیست |
۲۳۷۵ | N | پیش خلق این را اگر خود قدر نیست | * | پیش تو همچون چراغ روشنی است |
block:3106
۲۳۷۶ | Q | چونک داودِ نبی آمد برون | * | گفت هین چونست این احوال چون |
۲۳۷۶ | N | چون که داود نبی آمد برون | * | گفت هین چون است این احوال چون |
۲۳۷۷ | Q | مدَّعی گفت ای نبیُّ اللَّه داد | * | گاوِ من در خانهٔ او در فتاد |
۲۳۷۷ | N | مدعی گفت ای نبی اللَّه داد | * | گاو من در خانهی او در فتاد |
۲۳۷۸ | Q | کُشت گاوم را بپُرسش که چرا | * | گاوِ من کُشت او بیان کن ماجَرا |
۲۳۷۸ | N | کشت گاوم را بپرسش که چرا | * | گاو من کشت او بیان کن ماجرا |
۲۳۷۹ | Q | گفت داودش بگو ای بو ٱلکرم | * | چون تلف کردی تو مِلکِ محترم |
۲۳۷۹ | N | گفت داودش بگو ای بو الکرم | * | چون تلف کردی تو ملک محترم |
۲۳۸۰ | Q | هین پراکنده مگو حُجَّت بیار | * | تا بیک سو گردد این دعوی و کار |
۲۳۸۰ | N | هین پراکنده مگو حجت بیار | * | تا به یک سو گردد این دعوی و کار |
۲۳۸۱ | Q | گفت ای داود بودم هفت سال | * | روز و شب اندر دعا و در سؤال |
۲۳۸۱ | N | گفت ای داود بودم هفت سال | * | روز و شب اندر دعا و در سؤال |
۲۳۸۲ | Q | این همیجُستم ز یَزْدان کای خدا | * | روزیی خواهم حلال و بیعَنا |
۲۳۸۲ | N | این همیجستم ز یزدان کای خدا | * | روزیی خواهم حلال و بیعنا |
۲۳۸۳ | Q | مرد و زن بر نالهٔ من واقفاند | * | کودکان این ماجرا را واصفاند |
۲۳۸۳ | N | مرد و زن بر نالهی من واقفاند | * | کودکان این ماجرا را واصفاند |
۲۳۸۴ | Q | تو بپرس از هرکه خواهی این خبر | * | تا بگوید بیشکنجه بیضرر |
۲۳۸۴ | N | تو بپرس از هر که خواهی این خبر | * | تا بگوید بیشکنجه بیضرر |
۲۳۸۵ | Q | هم هُوَیدا پرس و هم پنهان ز خلق | * | که چه میگفت این گدای ژنده دلق |
۲۳۸۵ | N | هم هویدا پرس و هم پنهان ز خلق | * | که چه میگفت این گدای ژنده دلق |
۲۳۸۶ | Q | بعدِ این جملهٔ دعا و این فغان | * | گاوی اندر خانه دیدم ناگهان |
۲۳۸۶ | N | بعد این جملهی دعا و این فغان | * | گاوی اندر خانه دیدم ناگهان |
۲۳۸۷ | Q | چشمِ من تاریک شد نی بهرِ لُوت | * | شادی آن که قبول آمد قُنوت |
۲۳۸۷ | N | چشم من تاریک شد نی بهر لوت | * | شادی آن که قبول آمد قنوت |
۲۳۸۸ | Q | کشتم آن را تا دهم در شکرِ آن | * | که دعای من شنود آن غیبدان |
۲۳۸۸ | N | کشتم آن را تا دهم در شکر آن | * | که دعای من شنود آن غیب دان |
block:3107
۲۳۸۹ | Q | گفت داود این سخنها را بشْو | * | حُجَّتِ شرعی درین دعوی بگو |
۲۳۸۹ | N | گفت داود این سخنها را بشو | * | حجت شرعی در این دعوی بگو |
۲۳۹۰ | Q | تو روا داری که من بیحُجَّتی | * | بنْهم اندر شهر باطل سُنَّتی |
۲۳۹۰ | N | تو روا داری که من بیحجتی | * | بنهم اندر شهر باطل سنتی |
۲۳۹۱ | Q | این که بخشیدت خریدی وارثی | * | رَیْع را چون میستانی حارثی |
۲۳۹۱ | N | این که بخشیدت خریدی وارثی | * | ریع را چون میستانی حارثی |
۲۳۹۲ | Q | کسب را همچون زراعت دان عمو | * | تا نکاری دخل نبْود ز آنِ تو |
۲۳۹۲ | N | کسب را همچون زراعت دان عمو | * | تا نکاری دخل نبود ز آن تو |
۲۳۹۳ | Q | کانچ کاری بَدْروی آن آنِ تُست | * | ورنه این بیداد بر تو شد دُرُست |
۲۳۹۳ | N | کانچه کاری بدروی آن آن تست | * | ور نه این بیداد بر تو شد درست |
۲۳۹۴ | Q | رَوْ بده مالِ مسلمان کژ مگو | * | رَو بجُو وام و بده باطل مجُو |
۲۳۹۴ | N | رو بده مال مسلمان کژ مگو | * | رو بجو وام و بده باطل مجو |
۲۳۹۵ | Q | گفت ای شه تو همین میگوییَم | * | که همیگویند اصحابِ سِتَم |
۲۳۹۵ | N | گفت ای شه تو همین میگوییام | * | که همیگویند اصحاب ستم |
block:3108
۲۳۹۶ | Q | سجده کرد و گفت کای دانای سوز | * | در دل داود انداز آن فُروز |
۲۳۹۶ | N | سجده کرد و گفت کای دانای سوز | * | در دل داود انداز آن فروز |
۲۳۹۷ | Q | در دلش نِه آنچ تو اندر دلم | * | اندر افکندی براز ای مُفْضِلم |
۲۳۹۷ | N | در دلش نه آن چه تو اندر دلم | * | اندر افکندی به راز ای مفضلم |
۲۳۹۸ | Q | این بگفت و گریه در شد های های | * | تا دلِ داود بیرون شد ز جای |
۲۳۹۸ | N | این بگفت و گریه در شد های های | * | تا دل داود بیرون شد ز جای |
۲۳۹۹ | Q | گفت هین امروز ای خواهانِ گاو | * | مُهلتم ده وین دعاوی را مکاو |
۲۳۹۹ | N | گفت هین امروز ای خواهان گاو | * | مهلتم ده وین دعاوی را مکاو |
۲۴۰۰ | Q | تا روم من سوی خلوت در نماز | * | پرسم این احوال از دانای راز |
۲۴۰۰ | N | تا روم من سوی خلوت در نماز | * | پرسم این احوال از دانای راز |
۲۴۰۱ | Q | خُوی دارم در نماز این التفات | * | معنی قُرّةُ عَیْنی فی ٱلصَّلوة |
۲۴۰۱ | N | خوی دارم در نماز این التفات | * | معنی قرة عینی فی الصلات |
۲۴۰۲ | Q | رَوزنِ جانم گشادست از صَفا | * | میرسد بیواسطه نامهٔ خدا |
۲۴۰۲ | N | روزن جانم گشاده ست از صفا | * | میرسد بیواسطه نامهی خدا |
۲۴۰۳ | Q | نامه و باران و نور از روزنم | * | میفتد در خانهام از مَعْدنم |
۲۴۰۳ | N | نامه و باران و نور از روزنم | * | میفتد در خانهام از معدنم |
۲۴۰۴ | Q | دوزخست آن خانه کان بیروزنست | * | اصلِ دین ای بنده روزن کردنست |
۲۴۰۴ | N | دوزخ است آن خانه کان بیروزن است | * | اصل دین ای بنده روزن کردن است |
۲۴۰۵ | Q | تیشهٔ هر بیشهای کم زن بیا | * | تیشه زن در کندنِ روزن هلا |
۲۴۰۵ | N | تیشهی هر بیشهای کم زن بیا | * | تیشه زن در کندن روزن هلا |
۲۴۰۶ | Q | یا نمیدانی که نورِ آفتاب | * | عکسِ خورشیدِ برونست از حجاب |
۲۴۰۶ | N | یا نمیدانی که نور آفتاب | * | عکس خورشید برون است از حجاب |
۲۴۰۷ | Q | نورْ این دانی که حیوان دید هم | * | پس چه کَرَّمْنا بود بر آدمم |
۲۴۰۷ | N | نور این دانی که حیوان دید هم | * | پس چه کَرَّمْنا بود بر آدمم |
۲۴۰۸ | Q | من چو خورشیدم درونِ نور غرق | * | میندانم کرد خویش از نور فرق |
۲۴۰۸ | N | من چو خورشیدم درون نور غرق | * | میندانم کرد خویش از نور فرق |
۲۴۰۹ | Q | رفتنم سوی نماز و آن خلا | * | بهرِ تعلیمست ره مر خلق را |
۲۴۰۹ | N | رفتنم سوی نماز و آن خلا | * | بهر تعلیم است ره مر خلق را |
۲۴۱۰ | Q | کژ نهم تا راست گردد این جهان | * | حَرْب و خُدْعه این بود ای پهلوان |
۲۴۱۰ | N | کژ نهم تا راست گردد این جهان | * | حرب و خدعه این بود ای پهلوان |
۲۴۱۱ | Q | نیست دستوری و گرنه ریختی | * | گَرْد از دریای راز انگیختی |
۲۴۱۱ | N | نیست دستوری و گر نه ریختی | * | گرد از دریای راز انگیختی |
۲۴۱۲ | Q | همچنین داود میگفت این نَسَق | * | خواست گشتن عقلِ خلقان مُحْتَرَقْ |
۲۴۱۲ | N | همچنین میگفت داود این نسق | * | خواست گشتن عقل خلقان محترق |
۲۴۱۳ | Q | پس گریبانش کشید از پس یکی | * | که ندارم در یکیاش من شکی |
۲۴۱۳ | N | پس گریبانش کشید از پس یکی | * | که ندارم در یکیاش من شکی |
۲۴۱۴ | Q | با خود آمد گفت را کوتاه کرد | * | لب ببست و عزمِ خلوتگاه کرد |
۲۴۱۴ | N | با خود آمد گفت را کوتاه کرد | * | لب ببست و عزم خلوتگاه کرد |
block:3109
۲۴۱۵ | Q | در فرو بَست و برفت آنگه شتاب | * | سوی محراب و دعای مُسْتجاب |
۲۴۱۵ | N | در فرو بست و برفت آن گه شتاب | * | سوی محراب و دعای مستجاب |
۲۴۱۶ | Q | حق نمودش آنچ بنْمودش تمام | * | گشت واقف بر سزای انتقام |
۲۴۱۶ | N | حق نمودش آن چه بنمودش تمام | * | گشت واقف بر سزای انتقام |
۲۴۱۷ | Q | روزِ دیگر جمله خصمان آمدند | * | پیشِ داودِ پَیَمبر صف زدند |
۲۴۱۷ | N | روز دیگر جمله خصمان آمدند | * | پیش داود پیمبر صف زدند |
۲۴۱۸ | Q | همچنان آن ماجراها باز رفت | * | زود زد آن مُدَّعی تشنیع زفت |
۲۴۱۸ | N | همچنان آن ماجراها باز رفت | * | زود زد آن مدعی تشنیع زفت |
block:3110
۲۴۱۹ | Q | گفت داودش خَمُش کن رَو بِهِل | * | این مسلمان را ز گاوت کن بحِل |
۲۴۱۹ | N | گفت داودش خمش کن رو بهل | * | این مسلمان را ز گاوت کن بحل |
۲۴۲۰ | Q | چون خدا پوشید بر تو ای جوان | * | رَو خمش کن حقِّ سّتاری بدان |
۲۴۲۰ | N | چون خدا پوشید بر تو ای جوان | * | رو خمش کن حق ستاری بدان |
۲۴۲۱ | Q | گفت وا ویلی چه حکمست این چه داد | * | از پیِ من شرعِ نو خواهی نهاد |
۲۴۲۱ | N | گفت وا ویلا چه حکم است این چه داد | * | از پی من شرع نو خواهی نهاد |
۲۴۲۲ | Q | رفته است آوازهٔ عدلت چنان | * | که مُعَّطر شد زمین و آسمان |
۲۴۲۲ | N | رفته است آوازهی عدلت چنان | * | که معطر شد زمین و آسمان |
۲۴۲۳ | Q | بر سگانِ کور این اِسْتَم نرفت | * | زین تعّدی سنگ و کُه بشْکافت تفت |
۲۴۲۳ | N | بر سگان کور این استم نرفت | * | زین تعدی سنگ و که بشکافت تفت |
۲۴۲۴ | Q | همچنین تشنیع میزد بر مَلا | * | کالصّلا هنگامِ ظلمست الصّلا |
۲۴۲۴ | N | همچنین تشنیع میزد بر ملا | * | کالصلا هنگام ظلم است الصلا |
block:3111
۲۴۲۵ | Q | بعد از آن داود گفتش کای عَنود | * | جمله مالِ خویش او را بخش زود |
۲۴۲۵ | N | بعد از آن داود گفتش کای عنود | * | جمله مال خویش او را بخش زود |
۲۴۲۶ | Q | ورنه کارت سخت گردد گفتمت | * | تا نگردد ظاهر از وی اِسْتَمت |
۲۴۲۶ | N | ور نه کارت سخت گردد گفتمت | * | تا نگردد ظاهر از وی استمت |
۲۴۲۷ | Q | خاک بر سر کرد و جامه بر درید | * | که بهَر دم میکنی ظلمی مزید |
۲۴۲۷ | N | خاک بر سر کرد و جامه بر درید | * | که به هر دم میکنی ظلمی مزید |
۲۴۲۸ | Q | یک دمی دیگر برین تشنیع راند | * | باز داودش به پیشِ خویش خواند |
۲۴۲۸ | N | یک دمی دیگر بر این تشنیع راند | * | باز داودش به پیش خویش خواند |
۲۴۲۹ | Q | گفت چون بختت نبود ای بختکور | * | ظلمت آمد اندک اندک در ظهور |
۲۴۲۹ | N | گفت چون بختت نبود ای بخت کور | * | ظلمت آمد اندک اندک در ظهور |
۲۴۳۰ | Q | ریدهای آنگاه صدر و پیشگاه | * | ای دریغ از چون تو خر خاشاک و کاه |
۲۴۳۰ | N | ریدهای آن گاه صدر و پیشگاه | * | ای دریغ از چون تو خر خاشاک و کاه |
۲۴۳۱ | Q | رَوْ که فرزندانِ تو با جُفتِ تو | * | بندگانِ او شدند افزون مگو |
۲۴۳۱ | N | رو که فرزندان تو با جفت تو | * | بندگان او شدند افزون مگو |
۲۴۳۲ | Q | سنگ بر سینه همیزد با دو دست | * | میدوید از جهلِ خود بالا و پست |
۲۴۳۲ | N | سنگ بر سینه همیزد با دو دست | * | میدوید از جهل خود بالا و پست |
۲۴۳۳ | Q | خلق هم اندر ملامت آمدند | * | کز ضمیرِ کارِ او غافل بُدند |
۲۴۳۳ | N | خلق هم اندر ملامت آمدند | * | کز ضمیر کار او غافل بدند |
۲۴۳۴ | Q | ظالم از مظلوم کَی داند کسی | * | کو بود سُخرهٔ هوا همچون خسی |
۲۴۳۴ | N | ظالم از مظلوم کی داند کسی | * | کاو بود سخرهی هوا همچون خسی |
۲۴۳۵ | Q | ظالم از مظلوم آن کس پَی بَرَد | * | کو سَرِ نفسِ ظلومِ خود بُرَد |
۲۴۳۵ | N | ظالم از مظلوم آن کس پی برد | * | کاو سر نفس ظلوم خود برد |
۲۴۳۶ | Q | ورنه آن ظالم که نفس است از درون | * | خصم مظلومان باشد او از جُنون |
۲۴۳۶ | N | ور نه آن ظالم که نفس است از درون | * | خصم مظلومان بود او از جنون |
۲۴۳۷ | Q | سگ هماره حمله بر مسکین کند | * | تا تواند زخم بر مسکین زند |
۲۴۳۷ | N | سگ هماره حمله بر مسکین کند | * | تا تواند زخم بر مسکین زند |
۲۴۳۸ | Q | شرم شیران راست نه سگ را بدان | * | که نگیرد صید از همسایگان |
۲۴۳۸ | N | شرم شیران راست نی سگ را بدان | * | که نگیرد صید از همسایگان |
۲۴۳۹ | Q | عامهٔ مظلومکُش ظالمپَرَست | * | از کمین سَگشان سوی داود جَست |
۲۴۳۹ | N | عامهی مظلوم کش ظالم پرست | * | از کمین سگسان سوی داود جست |
۲۴۴۰ | Q | رُوی در داود کردند آن فریق | * | کای نبیّ مُجْتَبَی بر ما شفیق |
۲۴۴۰ | N | روی در داود کردند آن فریق | * | کای نبی مجتبی بر ما شفیق |
۲۴۴۱ | Q | این نشاید از تو کین ظلمیست فاش | * | قهر کردی بیگناهی را بلاش |
۲۴۴۱ | N | این نشاید از تو کاین ظلمی است فاش | * | قهر کردی بیگناهی را به لاش |
block:3112
۲۴۴۲ | Q | گفت ای یاران زمانِ آن رسید | * | کان سِرِ مکتومِ او گردد پدید |
۲۴۴۲ | N | گفت ای یاران زمان آن رسید | * | کان سر مکتوم او گردد پدید |
۲۴۴۳ | Q | جمله برخیزید تا بیرون رویم | * | تا بر آن سِرِّ نهان واقف شویم |
۲۴۴۳ | N | جمله برخیزید تا بیرون رویم | * | تا بر آن سر نهان واقف شویم |
۲۴۴۴ | Q | در فلان صحرا درختی هست زَفت | * | شاخهااش اَنبُه و بسیار و چَفت |
۲۴۴۴ | N | در فلان صحرا درختی هست زفت | * | شاخهایش انبه و بسیار و چفت |
۲۴۴۵ | Q | سخت راسخ خیمه گاه و میخِ او | * | بُویِ خون میآیدم از بیخِ او |
۲۴۴۵ | N | سخت راسخ خیمه گاه و میخ او | * | بوی خون میآیدم از بیخ او |
۲۴۴۶ | Q | خون شدست اندر بُنِ آن خوش درخت | * | خواجه را کُشتست این منحوس بَخت |
۲۴۴۶ | N | خون شده ست اندر بن آن خوش درخت | * | خواجه را کشته ست این منحوس بخت |
۲۴۴۷ | Q | تا کنون حلمِ خدا پوشید آن | * | آخر از ناشکری آن قلتبان |
۲۴۴۷ | N | تا کنون حلم خدا پوشید آن | * | آخر از ناشکری آن قلتبان |
۲۴۴۸ | Q | که عیالِ خواجه را روزی ندید | * | نه بنوروز و نه موسمهای عید |
۲۴۴۸ | N | که عیال خواجه را روزی ندید | * | نی به نوروز و نه موسمهای عید |
۲۴۴۹ | Q | بینوایان را بیک لقمه نجُست | * | یاد ناورد او ز حَقهای نُخُست |
۲۴۴۹ | N | بینوایان را به یک لقمه نجست | * | یاد ناورد او ز حقهای نخست |
۲۴۵۰ | Q | تا کنون از بهرِ یک گاو این لعین | * | میزند فرزندِ او را بر زمین |
۲۴۵۰ | N | تا کنون از بهر یک گاو این لعین | * | میزند فرزند او را بر زمین |
۲۴۵۱ | Q | او بخود برداشت پرده از گناه | * | ورنه میپوشید جُرمش را الٰه |
۲۴۵۱ | N | او به خود برداشت پرده از گناه | * | ور نه میپوشید جرمش را اله |
۲۴۵۲ | Q | کافر و فاسق درین دَورِ گزند | * | پردهٔ خود را بخود بر میدرند |
۲۴۵۲ | N | کافر و فاسق در این دور گزند | * | پردهی خود را به خود بر میدرند |
۲۴۵۳ | Q | ظلم مستورست در اسرارِ جان | * | مینهد ظالم بپیشِ مردمان |
۲۴۵۳ | N | ظلم مستور است در اسرار جان | * | مینهد ظالم به پیش مردمان |
۲۴۵۴ | Q | که ببینیدم که دارم شاخها | * | گاوِ دوزخ را ببینید از ملا |
۲۴۵۴ | N | که ببینیدم که دارم شاخها | * | گاو دوزخ را ببینید از ملا |
block:3113
۲۴۵۵ | Q | پس همینجا دست و پایت در گزند | * | بر ضمیرِ تو گواهی میدهند |
۲۴۵۵ | N | پس هم اینجا دست و پایت در گزند | * | بر ضمیر تو گواهی میدهند |
۲۴۵۶ | Q | چون موکَّل میشود بر تو ضمیر | * | که بگو تو اعتقادت وا مگیر |
۲۴۵۶ | N | چون موکل میشود بر تو ضمیر | * | که بگو تو اعتقادت وامگیر |
۲۴۵۷ | Q | خاصه در هنگامِ خشم و گفتوگو | * | میکند ظاهر سِرت را مو بمُو |
۲۴۵۷ | N | خاصه در هنگام خشم و گفتوگو | * | میکند ظاهر سرت را مو به مو |
۲۴۵۸ | Q | چون موکَّل میشود ظلم و جفا | * | که هُوَیْدا کن مرا ای دَست و پا |
۲۴۵۸ | N | چون موکل میشود ظلم و جفا | * | که هویدا کن مرا ای دست و پا |
۲۴۵۹ | Q | چون همیگیرد گواهِ سِر لگام | * | خاصه وقتِ جُوش و خشم و انتقام |
۲۴۵۹ | N | چون همیگیرد گواه سر لگام | * | خاصه وقت جوش و خشم و انتقام |
۲۴۶۰ | Q | پس همان کس کین موکَّل میکند | * | تا لوای راز بر صحرا زند |
۲۴۶۰ | N | پس همان کس کاین موکل میکند | * | تا لوای راز بر صحرا زند |
۲۴۶۱ | Q | پس موکَّلهای دیگر روزِ حَشْر | * | هم تواند آفرید از بهرِ نَشْر |
۲۴۶۱ | N | پس موکلهای دیگر روز حشر | * | هم تواند آفرید از بهر نشر |
۲۴۶۲ | Q | ای بدَه دست آمده در ظلم و کین | * | گوهرت پیداست حاجت نیست این |
۲۴۶۲ | N | ای به ده دست آمده در ظلم و کین | * | گوهرت پیداست حاجت نیست این |
۲۴۶۳ | Q | نیست حاجت شُهره گشتن در گزند | * | بر ضمیرِ آتشینَت واقفاند |
۲۴۶۳ | N | نیست حاجت شهره گشتن در گزند | * | بر ضمیر آتشینت واقفند |
۲۴۶۴ | Q | نفسِ تو هر دم بر آرد صد شرار | * | که ببینیدم منم ز اصحابِ نار |
۲۴۶۴ | N | نفس تو هر دم بر آرد صد شرار | * | که ببینیدم منم ز اصحاب نار |
۲۴۶۵ | Q | جُزْوِ نارم سوی کُلِّ خود روم | * | من نه نورم که سوی حضرت شوم |
۲۴۶۵ | N | جزو نارم سوی کل خود روم | * | من نه نورم که سوی حضرت شوم |
۲۴۶۶ | Q | همچنان کین ظالم حق ناشِناس | * | بهرِ گاوی کرد چندین التباس |
۲۴۶۶ | N | همچنان کاین ظالم حق ناشناس | * | بهر گاوی کرد چندین التباس |
۲۴۶۷ | Q | او ازو صد گاو بُرد و صد شُتُر | * | نفسْ اینست ای پدر از وی ببُر |
۲۴۶۷ | N | او از او صد گاو برد و صد شتر | * | نفس این است ای پدر از وی ببر |
۲۴۶۸ | Q | نیز روزی با خدا زاری نکرد | * | یا رَبی نامد ازو روزی بدرد |
۲۴۶۸ | N | نیز روزی با خدا زاری نکرد | * | یا ربی نامد از او روزی به درد |
۲۴۶۹ | Q | کای خدا خصمِ مرا خشنود کُن | * | گر منش کردم زیان تو سود کن |
۲۴۶۹ | N | کای خدا خصم مرا خشنود کن | * | گر منش کردم زیان تو سود کن |
۲۴۷۰ | Q | گر خطا کُشتم دِیَت بر عاقلهست | * | عاقلهٔ جانم تو بودی از أَلَسْتُ |
۲۴۷۰ | N | گر خطا کشتم دیت بر عاقله است | * | عاقلهی جانم تو بودی از أَ لَسْتُ |
۲۴۷۱ | Q | سنگ میندْهد باستِغفار دُر | * | این بود انصافِ نفس ای جانِ حُر |
۲۴۷۱ | N | سنگ میندهد به استغفار در | * | این بود انصاف نفس ای جان حر |
block:3114
۲۴۷۲ | Q | چون بُرون رفتند سوی آن درخت | * | گفت دستش را سِپَس بندید سخت |
۲۴۷۲ | N | چون برون رفتند سوی آن درخت | * | گفت دستش را سپس بندید سخت |
۲۴۷۳ | Q | تا گناه و جرمِ او پیدا کنم | * | تا لوای عدل بر صحرا زنم |
۲۴۷۳ | N | تا گناه و جرم او پیدا کنم | * | تا لوای عدل بر صحرا زنم |
۲۴۷۴ | Q | گفت ای سگ جدِّ او را کُشتهای | * | تو غلامی خواجه زین رُو گشتهای |
۲۴۷۴ | N | گفت ای سگ جد او را کشتهای | * | تو غلامی خواجه زین رو گشتهای |
۲۴۷۵ | Q | خواجه را کُشتی و بُردی مال او | * | کرد یزدان آشکارا حالِ او |
۲۴۷۵ | N | خواجه را کشتی و بردی مال او | * | کرد یزدان آشکارا حال او |
۲۴۷۶ | Q | آن زنت او را کنیزک بوده است | * | با همین خواجه جفا بنْموده است |
۲۴۷۶ | N | آن زنت او را کنیزک بوده است | * | با همین خواجه جفا بنموده است |
۲۴۷۷ | Q | هرچه زو زایید ماده یا که نَر | * | مُلکِ وارث باشد آنها سر بسر |
۲۴۷۷ | N | هر چه زو زایید ماده یا که نر | * | ملک وارث باشد آنها سربسر |
۲۴۷۸ | Q | تو غلامی کسب و کارت مُلکِ اوست | * | شرعْ جُستی شرعْ بِسْتان رَو نکوست |
۲۴۷۸ | N | تو غلامی کسب و کارت ملک اوست | * | شرع جستی شرع بستان رو نکوست |
۲۴۷۹ | Q | خواجه را کُشتی باِسْتَم زار زار | * | هم برینجا خواجه گویان زینهار |
۲۴۷۹ | N | خواجه را کشتی به استم زار زار | * | هم بر اینجا خواجه گویان زینهار |
۲۴۸۰ | Q | کارْد از اِشْتاب کردی زیرِ خاک | * | از خیالی که بدیدی سهمناک |
۲۴۸۰ | N | کارد از اشتاب کردی زیر خاک | * | از خیالی که بدیدی سهمناک |
۲۴۸۱ | Q | نک سرش با کارد در زیرِ زمین | * | باز کاوید این زمین را همچنین |
۲۴۸۱ | N | نک سرش با کارد در زیر زمین | * | باز کاوید این زمین را همچنین |
۲۴۸۲ | Q | نامِ این سگ هم نبشته کارد بَرْ | * | کرد با خواجه چنین مکر و ضرر |
۲۴۸۲ | N | نام این سگ هم نبشته کارد بر | * | کرد با خواجه چنین مکر و ضرر |
۲۴۸۳ | Q | همچنان کردند چون بشْکافتند | * | در زمین آن کارد و سر را یافتند |
۲۴۸۳ | N | همچنان کردند چون بشکافتند | * | در زمین آن کارد و سر را یافتند |
۲۴۸۴ | Q | وَلْوَله در خلق افتاد آن زمان | * | هر یکی زُنَّار ببْرید از میان |
۲۴۸۴ | N | ولوله در خلق افتاد آن زمان | * | هر یکی زنار ببرید از میان |
۲۴۸۵ | Q | بعد از آن گفتش بیا ای دادْخواه | * | دادِ خود بِسْتان بدان رُویِ سیاه |
۲۴۸۵ | N | بعد از آن گفتش بیا ای داد خواه | * | داد خود بستان بدان روی سیاه |
block:3115
۲۴۸۶ | Q | هم بدان تیغش بفرمود او قصاص | * | کَی کند مکرش ز عِلْمِ حق خلاص |
۲۴۸۶ | N | هم بدان تیغش بفرمود او قصاص | * | کی کند مکرش ز علم حق خلاص |
۲۴۸۷ | Q | حِلمِ حق گرچه مُواساها کند | * | لیک چون از حد بشد پیدا کند |
۲۴۸۷ | N | حلم حق گر چه مواساها کند | * | لیک چون از حد بشد پیدا کند |
۲۴۸۸ | Q | خون نخسپد در فتد در هر دلی | * | مَیْلِ جُست و جوی کشفِ مُشکلی |
۲۴۸۸ | N | خون نخسبد در فتد در هر دلی | * | میل جست و جوی کشف مشکلی |
۲۴۸۹ | Q | اقتضای داوری ربِّ دین | * | سر بر آرد از ضمیرِ آن و این |
۲۴۸۹ | N | اقتضای داوری رب دین | * | سر بر آرد از ضمیر آن و این |
۲۴۹۰ | Q | کان فلان چون شد چه شد حالش چه گشت | * | همچنانک جوشد از گِلزار کَشْت |
۲۴۹۰ | N | کان فلان چون شد چه شد حالش چه گشت | * | همچنان که جوشد از گلزار کشت |
۲۴۹۱ | Q | جُوشِشِ خون باشد آن وا جُستها | * | خارِشِ دلها و بحث و ماجرا |
۲۴۹۱ | N | جوشش خون باشد آن واجستها | * | خارش دلها و بحث و ماجرا |
۲۴۹۲ | Q | چونک پیدا گشت سرِّ کارِ او | * | مُعجزهٔ داود شد فاش و دُو تو |
۲۴۹۲ | N | چون که پیدا گشت سر کار او | * | معجزهی داود شد فاش و دو تو |
۲۴۹۳ | Q | خلق جمله سَرْبرهنه آمدند | * | سر بسجده بر زمینها میزدند |
۲۴۹۳ | N | خلق جمله سر برهنه آمدند | * | سر به سجده بر زمینها میزدند |
۲۴۹۴ | Q | ما همه کورانِ اصلی بودهایم | * | از تو ما صد گون عجایب دیدهایم |
۲۴۹۴ | N | ما همه کوران اصلی بودهایم | * | از تو ما صد گون عجایب دیدهایم |
۲۴۹۵ | Q | سنگ با تو در سخن آمد شهیر | * | کز برای غَزْوِ طالوتم بگیر |
۲۴۹۵ | N | سنگ با تو در سخن آمد شهیر | * | کز برای غزو طالوتم بگیر |
۲۴۹۶ | Q | تو بسه سنگ و فَلاخَن آمدی | * | صد هزاران مرد را برهم زدی |
۲۴۹۶ | N | تو به سه سنگ و فلاخن آمدی | * | صد هزاران مرد را برهم زدی |
۲۴۹۷ | Q | سنگهایت صد هزاران پاره شد | * | هر یکی هر خصم را خونخواره شد |
۲۴۹۷ | N | سنگهایت صد هزاران پاره شد | * | هر یکی هر خصم را خونخواره شد |
۲۴۹۸ | Q | آهن اندر دستِ تو چون موم شد | * | چون زِرِهسازی ترا معلوم شد |
۲۴۹۸ | N | آهن اندر دست تو چون موم شد | * | چون زره سازی تو را معلوم شد |
۲۴۹۹ | Q | کوهها با تو رسائل شد شَکور | * | با تو میخوانند چون مُقری زَبُور |
۲۴۹۹ | N | کوهها با تو رسائل شد شکور | * | با تو میخوانند چون مقری زبور |
۲۵۰۰ | Q | صد هزاران چشمِ دل بگْشاده شد | * | از دَمِ تو غیب را آماده شد |
۲۵۰۰ | N | صد هزاران چشم دل بگشاده شد | * | از دم تو غیب را آماده شد |
۲۵۰۱ | Q | و آن قویتر ز آن همه کین دایمست | * | زندگی بخشی که سَرْمَد قایمست |
۲۵۰۱ | N | و آن قویتر ز آن همه کاین دایم است | * | زندگی بخشی که سرمد قایم است |
۲۵۰۲ | Q | جانِ جملهٔ معجزات اینست خود | * | کو ببخشد مرده را جانِ ابد |
۲۵۰۲ | N | جان جملهی معجزات این است خود | * | کاو ببخشد مرده را جان ابد |
۲۵۰۳ | Q | کُشته شد ظالم جهانی زنده شد | * | هر یکی از نو خدا را بنده شد |
۲۵۰۳ | N | کشته شد ظالم جهانی زنده شد | * | هر یکی از نو خدا را بنده شد |
block:3116
۲۵۰۴ | Q | نفسِ خود را کُش جهان را زنده کن | * | خواجه را کُشتست او را بنده کن |
۲۵۰۴ | N | نفس خود را کش جهان را زنده کن | * | خواجه را کشته ست او را بنده کن |
۲۵۰۵ | Q | مُدَّعی گاو نفسِ تُست هین | * | خویشتن را خواجه کردست و مِهین |
۲۵۰۵ | N | مدعی گاو نفس تست هین | * | خویشتن را خواجه کرده ست و مهین |
۲۵۰۶ | Q | آن کُشندهٔ گاو عقلِ تُست رَوْ | * | بر کشندهٔ گاوِ تن مُنْکِر مشَو |
۲۵۰۶ | N | آن کشندهی گاو عقل تست رو | * | بر کشندهی گاو تن منکر مشو |
۲۵۰۷ | Q | عقلْ اسیرست و همیخواهد ز حَق | * | روزی بیرنج و نعمت بر طبق |
۲۵۰۷ | N | عقل اسیر است و همیخواهد ز حق | * | روزی بیرنج و نعمت بر طبق |
۲۵۰۸ | Q | روزی بیرنجِ او موقوفِ چیست | * | آنک بکْشد گاو را کاصلِ بَدیست |
۲۵۰۸ | N | روزی بیرنج او موقوف چیست | * | آن که بکشد گاو را کاصل بدی است |
۲۵۰۹ | Q | نفس گوید چون کُشی تو گاوِ من | * | زانک گاوِ نفس باشد نقشِ تن |
۲۵۰۹ | N | نفس گوید چون کشی تو گاو من | * | ز انکه گاو نفس باشد نقش تن |
۲۵۱۰ | Q | خواجهزادهٔ عقل مانده بینوا | * | نفسِ خونی خواجه گشت و پیشوا |
۲۵۱۰ | N | خواجه زادهی عقل مانده بینوا | * | نفس خونی خواجه گشت و پیشوا |
۲۵۱۱ | Q | روزی بیرنج میدانی که چیست | * | قُوتِ اَرواحست و ارزاقِ نَبیست |
۲۵۱۱ | N | روزی بیرنج میدانی که چیست | * | قوت ارواح است و ارزاق نبی است |
۲۵۱۲ | Q | لیک موقوفست بر قربانِ گاو | * | گنج اندر گاو دان ای کُنجکاو |
۲۵۱۲ | N | لیک موقوف است بر قربان گاو | * | گنج اندر گاو دان ای کنج کاو |
۲۵۱۳ | Q | دوش چیزی خوردهام وَرْ نه تمام | * | دادمی در دستِ فهمِ تو زِمام |
۲۵۱۳ | N | دوش چیزی خوردهام ور نی تمام | * | دادمی در دست فهم تو زمام |
۲۵۱۴ | Q | دوش چیزی خوردهام افسانه است | * | هرچه میآید ز پنهان خانه است |
۲۵۱۴ | N | دوش چیزی خوردهام افسانه است | * | هر چه میآید ز پنهان خانه است |
۲۵۱۵ | Q | چشم بر اسباب از چه دوختیم | * | گر ز خوشچشمان کَرِشْم آموختیم |
۲۵۱۵ | N | چشم بر اسباب از چه دوختیم | * | گر ز خوش چشمان کرشم آموختیم |
۲۵۱۶ | Q | هست بر اسباب اسبابی دگر | * | در سبب مَنْگر در آن افکن نظر |
۲۵۱۶ | N | هست بر اسباب اسبابی دگر | * | در سبب منگر در آن افکن نظر |
۲۵۱۷ | Q | انبیا در قطعِ اسباب آمدند | * | معجزاتِ خویش بر کیوان زدند |
۲۵۱۷ | N | انبیا در قطع اسباب آمدند | * | معجزات خویش بر کیوان زدند |
۲۵۱۸ | Q | بیسبب مر بحر را بشْکافتند | * | بیزراعت چاشِ گندم یافتند |
۲۵۱۸ | N | بیسبب مر بحر را بشکافتند | * | بیزراعت چاش گندم یافتند |
۲۵۱۹ | Q | ریگها هم آرد شد از سَعْیشان | * | پشمِ بُز ابریشم آمد کَش کَشان |
۲۵۱۹ | N | ریگها هم آرد شد از سعیشان | * | پشم بز ابریشم آمد کش کشان |
۲۵۲۰ | Q | جمله قرآن هست در قطعِ سبب | * | عِزِّ درویش و هلاکِ بو لَهَب |
۲۵۲۰ | N | جمله قرآن هست در قطع سبب | * | عز درویش و هلاک بو لهب |
۲۵۲۱ | Q | مرغِ بابیلی دو سه سنگ افکند | * | لشکرِ زفتِ حَبَش را بشْکند |
۲۵۲۱ | N | مرغ بابیلی دو سه سنگ افکند | * | لشکر زفت حبش را بشکند |
۲۵۲۲ | Q | پیل را سوراخْ سوراخ افکند | * | سنگِ مرغی کو ببالا پَر زند |
۲۵۲۲ | N | پیل را سوراخ سوراخ افکند | * | سنگ مرغی کاو به بالا پر زند |
۲۵۲۳ | Q | دُمِّ گاوِ کُشته بر مقتول زن | * | تا شود زنده همان دَم در کفن |
۲۵۲۳ | N | دم گاو کشته بر مقتول زن | * | تا شود زنده همان دم در کفن |
۲۵۲۴ | Q | حَلْق ببْریده جِهَد از جای خویش | * | خونِ خود جُوید ز خونپالای خویش |
۲۵۲۴ | N | حلق ببریده جهد از جای خویش | * | خون خود جوید ز خون پالای خویش |
۲۵۲۵ | Q | همچنین ز آغازِ قرآن تا تمام | * | رفضِ اسبابَست و علّت و اؐلسّلام |
۲۵۲۵ | N | همچنین ز آغاز قرآن تا تمام | * | رفض اسباب است و علت و السلام |
۲۵۲۶ | Q | کشفِ این نه از عقلِ کارافزا شود | * | بندگی کُن تا ترا پیدا شود |
۲۵۲۶ | N | کشف این نه از عقل کار افزا بود | * | بندگی کن تا ترا پیدا شود |
۲۵۲۷ | Q | بندِ معقولات آمد فَلْسَفی | * | شَهْسوارِ عقلِ عقل آمد صفی |
۲۵۲۷ | N | بند معقولات آمد فلسفی | * | شهسوار عقل عقل آمد صفی |
۲۵۲۸ | Q | عقلِ عقلت مغز و عقلِ تُست پوست | * | معدهٔ حیوان همیشه پوست جُوست |
۲۵۲۸ | N | عقل عقلت مغز و عقل تست پوست | * | معدهی حیوان همیشه پوست جوست |
۲۵۲۹ | Q | مغْزجُوی از پوست دارد صد ملال | * | مغز نغزان را حلال آمد حلال |
۲۵۲۹ | N | مغز جوی از پوست دارد صد ملال | * | مغز نغزان را حلال آمد حلال |
۲۵۳۰ | Q | چونک قشرِ عقل صد برهان دهد | * | عقلِ کُل کَیْ گام بیایقان نهد |
۲۵۳۰ | N | چون که قشر عقل صد برهان دهد | * | عقل کل کی گام بیایقان نهد |
۲۵۳۱ | Q | عقلْ دفترها کند یکسر سیاه | * | عقلِ عقل آفاق دارد پُر ز ماه |
۲۵۳۱ | N | عقل دفترها کند یک سره سیاه | * | عقل عقل آفاق دارد پر ز ماه |
۲۵۳۲ | Q | از سیاهی و سپیدی فارغست | * | نورِ ماهش بر دل و جان بازغست |
۲۵۳۲ | N | از سیاهی وز سپیدی فارغ است | * | نور ماهش بر دل و جان بازغ است |
۲۵۳۳ | Q | این سیاه و این سپیدْ اَرْ قدر یافت | * | ز آن شبِ قدرست کاختَرْوار تافت |
۲۵۳۳ | N | این سیاه و این سپیدار قدر یافت | * | ز آن شب قدر است کاختروار تافت |
۲۵۳۴ | Q | قیمتِ همیان و کیسه از زرست | * | بی ز زر آن همیان و کیسه اَبْتَرست |
۲۵۳۴ | N | قیمت همیان و کیسه از زر است | * | بیزر آن همیان و کیسه ابتر است |
۲۵۳۵ | Q | همچنانک قدرِ تن از جان بود | * | قدرِ جان از پَرتوِ جانان بود |
۲۵۳۵ | N | همچنان که قدر تن از جان بود | * | قدر جان از پرتو جانان بود |
۲۵۳۶ | Q | گر بُدی جان زنده بیپَرتَو کنون | * | هیچ گفتی کافران را مَیِّتُونَ |
۲۵۳۶ | N | گر بدی جان زنده بیپرتو کنون | * | هیچ گفتی کافران را مَیِّتُونَ |
۲۵۳۷ | Q | هین بگو که ناطقه جُو میکَنَد | * | تا بقَرْنی بعدِ ما آبی رسد |
۲۵۳۷ | N | هین بگو که ناطقه جو میکند | * | تا به قرنی بعد ما آبی رسد |
۲۵۳۸ | Q | گرچه هر قرنی سخن آری بود | * | لیک گفتِ سالفان یاری بود |
۲۵۳۸ | N | گر چه هر قرنی سخن آری بود | * | لیک گفت سالفان یاری بود |
۲۵۳۹ | Q | نه که هم تَوْریٰت و انجیل و زَبُور | * | شد گواهِ صِدْقِ قرآن ای شکور |
۲۵۳۹ | N | نی که هم تورات و انجیل و زبور | * | شد گواه صدق قرآن ای شکور |
۲۵۴۰ | Q | روزی بیرنج جُو و بیحساب | * | کز بهشتت آورد جبریل سیب |
۲۵۴۰ | N | روزی بیرنج جو و بیحسیب | * | کز بهشتت آورد جبریل سیب |
۲۵۴۱ | Q | بلک رزقی از خداوندِ بهشت | * | بیصُداعِ باغبان بیرنجِ کِشت |
۲۵۴۱ | N | بلکه رزقی از خداوند بهشت | * | بیصداع باغبان بیرنج کشت |
۲۵۴۲ | Q | زانک نفعِ نان در آن نان دادِ اوست | * | بدْهدت آن نفع بیتَوْسیطِ پوست |
۲۵۴۲ | N | ز انکه نفع نان در آن نان داد اوست | * | بدهدت آن نفع بیتوسیط پوست |
۲۵۴۳ | Q | ذوق پنهان نقشِ نان چون سفرهایست | * | نانِ بیسفره ولی را بهرهایست |
۲۵۴۳ | N | ذوق پنهان نقش نان چون سفرهای است | * | نان بیسفره ولی را بهرهای است |
۲۵۴۴ | Q | رزقِ جانی کَی بَری با سعی و جُست | * | جز بعدلِ شیخ کو داودِ تُست |
۲۵۴۴ | N | رزق جانی کی بری با سعی و جست | * | جز به عدل شیخ کاو داود تست |
۲۵۴۵ | Q | نفس چون با شیخ بیند گامِ تو | * | از بُنِ دندان شود او رامِ تو |
۲۵۴۵ | N | نفس چون با شیخ بیند گام تو | * | از بن دندان شود او رام تو |
۲۵۴۶ | Q | صاحبِ آن گاو رام آنگاه شد | * | کز دَمِ داود او آگاه شد |
۲۵۴۶ | N | صاحب آن گاو رام آن گاه شد | * | کز دم داود او آگاه شد |
۲۵۴۷ | Q | عقل گاهی غالب آید در شکار | * | بر سگِ نفست که باشد شیخ یار |
۲۵۴۷ | N | عقل گاهی غالب آید در شکار | * | بر سگ نفست که باشد شیخ یار |
۲۵۴۸ | Q | نفس اژدرهاست با صد زور و فن | * | رُویِ شیخ او را زُمُرّد دیده کَن |
۲۵۴۸ | N | نفس اژدرهاست با صد زور و فن | * | روی شیخ او را زمرد دیده کن |
۲۵۴۹ | Q | گر تو صاحب گاو را خواهی زبون | * | چون خران سیخش کن آن سو ای حَرون |
۲۵۴۹ | N | گر تو صاحب گاو را خواهی زبون | * | چون خران سیخش کن آن سو ای حرون |
۲۵۵۰ | Q | چون بنزدیکِ ولی اللَّه شود | * | آن زبانِ صد گزش کوته شود |
۲۵۵۰ | N | چون به نزدیک ولی اللَّه شود | * | آن زبان صد گزش کوته شود |
۲۵۵۱ | Q | صد زبان و هر زبانش صد لُغَت | * | زَرْق و دستانش نیاید در صفت |
۲۵۵۱ | N | صد زبان و هر زبانش صد لغت | * | زرق و دستانش نیاید در صفت |
۲۵۵۲ | Q | مدّعی گاوِ نفس آمد فصیح | * | صد هزاران حُجَّت آرد ناصحیح |
۲۵۵۲ | N | مدعی گاو نفس آمد فصیح | * | صد هزاران حجت آرد ناصحیح |
۲۵۵۳ | Q | شهر را بفْریبد الَّا شاه را | * | رَه نَتانَدْ زد شهِ آگاه را |
۲۵۵۳ | N | شهر را بفریبد الا شاه را | * | ره نتاند زد شه آگاه را |
۲۵۵۴ | Q | نفس را تسبیح و مُصْحَف در یمین | * | خنجر و شمشیر اندر آستین |
۲۵۵۴ | N | نفس را تسبیح و مصحف در یمین | * | خنجر و شمشیر اندر آستین |
۲۵۵۵ | Q | مصحف و سالوسِ او باوَر مکن | * | خویش با او همسِرْ و همسَر مکن |
۲۵۵۵ | N | مصحف و سالوس او باور مکن | * | خویش با او همسر و همسر مکن |
۲۵۵۶ | Q | سوی حَوْضت آورد بَهْرِ وضو | * | و اندر اندازد ترا در قَعْرِ او |
۲۵۵۶ | N | سوی حوضت آورد بهر وضو | * | و اندر اندازد ترا در قعر او |
۲۵۵۷ | Q | عقل نورانی و نیکو طالبست | * | نفسِ ظلمانی بَرُو چون غالبست |
۲۵۵۷ | N | عقل نورانی و نیکو طالب است | * | نفس ظلمانی بر او چون غالب است |
۲۵۵۸ | Q | زانک او در خانه عقلِ تو غریب | * | بر دَرِ خود سگ بود شیرِ مَهیب |
۲۵۵۸ | N | ز انکه او در خانه عقل تو غریب | * | بر در خود سگ بود شیر مهیب |
۲۵۵۹ | Q | باش تا شیران سوی بیشه روند | * | وین سگانِ کور آنجا بگْروند |
۲۵۵۹ | N | باش تا شیران سوی بیشه روند | * | وین سگان کور آن جا بگروند |
۲۵۶۰ | Q | مکرِ نفس و تن نداند عامِ شَهْر | * | او نگردد جز بوَحْی اؐلقَلْب قَهْر |
۲۵۶۰ | N | مکر نفس و تن نداند عام شهر | * | او نگردد جز به وحی القلب قهر |
۲۵۶۱ | Q | هر که جنسِ اوست یارِ او شود | * | جز مگر داود کاو شیخت بود |
۲۵۶۱ | N | هر که جنس اوست یار او شود | * | جز مگر داود کاو شیخت بود |
۲۵۶۲ | Q | کو مبدَّل گشت و جنسِ تن نماند | * | هر کرا حق در مقامِ دل نشاند |
۲۵۶۲ | N | کاو مبدل گشت و جنس تن نماند | * | هر که را حق در مقام دل نشاند |
۲۵۶۳ | Q | خلق جمله عِلَّتیاند از کمین | * | یارِ علَّت میشود علَّت بقین |
۲۵۶۳ | N | خلق جمله علتیاند از کمین | * | یار علت میشود علت بقین |
۲۵۶۴ | Q | هر خَسی دعوی داودی کند | * | هرکه بیتمییز کف در وی زند |
۲۵۶۴ | N | هر خسی دعوی داودی کند | * | هر که بیتمییز کف در وی زند |
۲۵۶۵ | Q | از صَیادی بشْنود آوازِ طَیْر | * | مرغِ ابله میکند آن سوی سَیْر |
۲۵۶۵ | N | از صیادی بشنود آواز طیر | * | مرغ ابله میکند آن سوی سیر |
۲۵۶۶ | Q | نَقْد را از نَقْل نشْناسد غَویست | * | هین ازو بگْریز اگر چه معنویست |
۲۵۶۶ | N | نقد را از نقل نشناسد غوی است | * | هین از او بگریز اگر چه معنوی است |
۲۵۶۷ | Q | رُسته و بر بَسته پیشِ او یکیست | * | گر یقین دعوی کند او در شَکیست |
۲۵۶۷ | N | رسته و بر بسته پیش او یکی است | * | گر یقین دعوی کند او در شکی است |
۲۵۶۸ | Q | این چنین کس گر ذکیّ مُطلَقست | * | چونش این تمییز نبْود احمقَست |
۲۵۶۸ | N | این چنین کس گر ذکی مطلق است | * | چونش این تمییز نبود احمق است |
۲۵۶۹ | Q | هین ازو بگْریز چون آهو ز شیر | * | سوی او مشْتاب ای دانا دلیر |
۲۵۶۹ | N | هین از او بگریز چون آهو ز شیر | * | سوی او مشتاب ای دانا دلیر |
block:3117
۲۵۷۰ | Q | عیسی مَرْیَم بکوهی میگریخت | * | شیر گویی خونِ او میخواست ریخت |
۲۵۷۰ | N | عیسی مریم به کوهی میگریخت | * | شیر گویی خون او میخواست ریخت |
۲۵۷۱ | Q | آن یکی در پی دوید و گفت خَیْر | * | در پَیَت کس نیست چه گْریزی چو طَیْر |
۲۵۷۱ | N | آن یکی در پی دوید و گفت خیر | * | در پیت کس نیست چه گریزی چو طیر |
۲۵۷۲ | Q | با شتاب او آنچنان میتاخت جُفت | * | کز شتابِ خود جوابِ او نگفت |
۲۵۷۲ | N | با شتاب او آن چنان میتاخت جفت | * | کز شتاب خود جواب او نگفت |
۲۵۷۳ | Q | یک دو میدان در پیِ عیسی براند | * | پس بجِدِّ جِدّ عیسی را بخواند |
۲۵۷۳ | N | یک دو میدان در پی عیسی براند | * | پس به جد جد عیسی را بخواند |
۲۵۷۴ | Q | کز پیِ مَرْضاتِ حق یک لحظه بیست | * | که مرا اندر گریزت مشکلیست |
۲۵۷۴ | N | کز پی مرضات حق یک لحظه بیست | * | که مرا اندر گریزت مشکلی است |
۲۵۷۵ | Q | از کی این سو میگریزی ای کریم | * | نه پَیَت شیر و نه خصم و خوف و بیم |
۲۵۷۵ | N | از که این سو میگریزی ای کریم | * | نه پیت شیر و نه خصم و خوف و بیم |
۲۵۷۶ | Q | گفت از احمق گریزانم برَوْ | * | میرهانم خویش را بندم مشَوْ |
۲۵۷۶ | N | گفت از احمق گریزانم برو | * | میرهانم خویش را بندم مشو |
۲۵۷۷ | Q | گفت آخر آن مسیحا نه توی | * | که شود کور و کر از تو مُستوی |
۲۵۷۷ | N | گفت آخر آن مسیحا نی توی | * | که شود کور و کر از تو مستوی |
۲۵۷۸ | Q | گفت آری گفت آن شه نیستی | * | که فسونِ غیب را ماویستی |
۲۵۷۸ | N | گفت آری گفت آن شه نیستی | * | که فسون غیب را ماویستی |
۲۵۷۹ | Q | چون بخوانی آن فسون بر مُردهای | * | بر جهد چون شیرِ صید آوردهای |
۲۵۷۹ | N | چون بخوانی آن فسون بر مردهای | * | بر جهد چون شیر صید آوردهای |
۲۵۸۰ | Q | گفت آری آن منم گفتا که تو | * | نه ز گِل مرغان کنی ای خوبرُو |
۲۵۸۰ | N | گفت آری آن منم گفتا که تو | * | نی ز گل مرغان کنی ای خوب رو |
۲۵۸۱ | Q | گفت آری گفت پس ای روحِ پاک | * | هرچه خواهی میکنی از کیست باک |
۲۵۸۱ | N | گفت آری گفت پس ای روح پاک | * | هر چه خواهی میکنی از کیست باک |
۲۵۸۲ | Q | با چنین برهان که باشد در جهان | * | که نباشد مر ترا از بندگان |
۲۵۸۲ | N | با چنین برهان که باشد در جهان | * | که نباشد مر ترا از بندگان |
۲۵۸۳ | Q | گفت عیسی که بذاتِ پاکِ حق | * | مُبْدِعِ تن خالقِ جان در سَبَق |
۲۵۸۳ | N | گفت عیسی که به ذات پاک حق | * | مبدع تن خالق جان در سبق |
۲۵۸۴ | Q | حُرمتِ ذات و صفاتِ پاکِ او | * | که بود گردون گریبان چاکِ او |
۲۵۸۴ | N | حرمت ذات و صفات پاک او | * | که بود گردون گریبان چاک او |
۲۵۸۵ | Q | کان فسون و اسمِ اعظم را که من | * | بر کَرْ و بر کُور خواندم شد حسن |
۲۵۸۵ | N | کان فسون و اسم اعظم را که من | * | بر کر و بر کور خواندم شد حسن |
۲۵۸۶ | Q | بر کُهِ سنگین بخواندم شد شکاف | * | خِرْقه را بدْرید بر خود تا بناف |
۲۵۸۶ | N | بر که سنگین بخواندم شد شکاف | * | خرقه را بدرید بر خود تا بناف |
۲۵۸۷ | Q | بر تنِ مُرده بخواندم گشت حَیْ | * | بر سَرِ لاشَیْ بخواندم گشت شَیْ |
۲۵۸۷ | N | بر تن مرده بخواندم گشت حی | * | بر سر لا شی بخواندم گشت شی |
۲۵۸۸ | Q | خواندم آن را بر دلِ احمق بوُدّ | * | صد هزاران بار و درمانی نشُد |
۲۵۸۸ | N | خواندم آن را بر دل احمق به ود | * | صد هزاران بار و درمانی نشد |
۲۵۸۹ | Q | سنگِ خارا گشت و ز آن خُو بر نگشت | * | ریگ شد کز وَیْ نرُوید هیچ کَشْت |
۲۵۸۹ | N | سنگ خارا گشت و ز آن خو بر نگشت | * | ریگ شد کز وی نروید هیچ کشت |
۲۵۹۰ | Q | گفت حِکْمت چیست کانجا اسمِ حق | * | سود کرد اینجا نبود آن را سَبَق |
۲۵۹۰ | N | گفت حکمت چیست کانجا اسم حق | * | سود کرد اینجا نبود آن را سبق |
۲۵۹۱ | Q | آن همان رنجست و این رنجی چرا | * | او نشد این را و آن را شد دوا |
۲۵۹۱ | N | آن همان رنج است و این رنجی، چرا | * | او نشد این را و آن را شد دوا |
۲۵۹۲ | Q | گفت رنجِ احمقی قَهْرِ خداست | * | رنج و کوری نیست قهرْ آن ابتلاست |
۲۵۹۲ | N | گفت رنج احمقی قهر خداست | * | رنج و کوری نیست قهر، آن ابتلاست |
۲۵۹۳ | Q | ابتلا رنجیست کان رحم آورد | * | احمقی رنجیست کان زخم آورد |
۲۵۹۳ | N | ابتلا رنجی است کان رحم آورد | * | احمقی رنجی است کان زخم آورد |
۲۵۹۴ | Q | آنچ داغِ اوست مُهر او کرده است | * | چارهای بر وَیْ نیارد بُرد دست |
۲۵۹۴ | N | آن چه داغ اوست مهر او کرده است | * | چارهای بر وی نیارد برد دست |
۲۵۹۵ | Q | ز احمقان بگْریز چون عیسی گریخت | * | صحبتِ احمق بسی خونها که ریخت |
۲۵۹۵ | N | ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت | * | صحبت احمق بسی خونها بریخت |
۲۵۹۶ | Q | اندک اندک آب را دُزدَد هوا | * | دین چنین دُزْدَد هم احمق از شما |
۲۵۹۶ | N | اندک اندک آب را دزدد هوا | * | دین چنین دزدد هم احمق از شما |
۲۵۹۷ | Q | گرمیَت را دزدد و سردی دهد | * | همچو آن کو زیرِ کُون سنگی نهد |
۲۵۹۷ | N | گرمیات را دزدد و سردی دهد | * | همچو آن کاو زیر کون سنگی نهد |
۲۵۹۸ | Q | آن گریزِ عیسیی نه از بیم بود | * | ایمِنست او آن پیِ تعلیم بود |
۲۵۹۸ | N | آن گریز عیسیی نه از بیم بود | * | ایمن است او آن پی تعلیم بود |
۲۵۹۹ | Q | زَمهریر ار پُر کند آفاق را | * | چه غم آن خورشیدِ با اشراق را |
۲۵۹۹ | N | زمهریر ار پر کند آفاق را | * | چه غم آن خورشید با اشراق را |
block:3118
۲۶۰۰ | Q | یادم آمد قصهٔ اهلِ سَبا | * | کز دَمِ احمق صَباشان شد وَبا |
۲۶۰۰ | N | یادم آمد قصهی اهل سبا | * | کز دم احمق صباشان شد وبا |
۲۶۰۱ | Q | آن سَبا ماند بشهرِ بس کَلان | * | در فسانه بشْنوی از کودکان |
۲۶۰۱ | N | آن سبا ماند به شهر بس کلان | * | در فسانه بشنوی از کودکان |
۲۶۰۲ | Q | کودکان افسانهها میآورند | * | دَرْج در افسانهشان بس سِرّ و پند |
۲۶۰۲ | N | کودکان افسانهها میآورند | * | درج در افسانهشان بس سر و پند |
۲۶۰۳ | Q | هزلها گویند در افسانهها | * | گنج میجُو در همه ویرانهها |
۲۶۰۳ | N | هزلها گویند در افسانهها | * | گنج میجو در همه ویرانهها |
۲۶۰۴ | Q | بود شهری بس عظیم و مهِ ولی | * | قدرِ او قدرِ سُکَرّه بیش نی |
۲۶۰۴ | N | بود شهری بس عظیم و مه ولی | * | قدر او قدر سکره بیش نی |
۲۶۰۵ | Q | بس عظیم و بس فراخ و بس دراز | * | سخت زفتِ زفت اندازهٔ پیاز |
۲۶۰۵ | N | بس عظیم و بس فراخ و بس دراز | * | سخت زفت و تو بتو همچون پیاز |
۲۶۰۶ | Q | مردمِ دَه شهر مجموع اندرو | * | لیک جمله سه تنِ ناشُستهرُو |
۲۶۰۶ | N | مردم ده شهر مجموع اندر او | * | لیک جمله سه تن ناشسته رو |
۲۶۰۷ | Q | اندرو خلق و خلایق بیشمار | * | لیک آن جمله سه خامِ پُختهخوار |
۲۶۰۷ | N | اندر او خلق و خلایق بیشمار | * | لیک آن جمله سه خام پخته خوار |
۲۶۰۸ | Q | جانِ ناکرده بجانان تاختن | * | گر هزارانست باشد نیم تن |
۲۶۰۸ | N | جان ناکرده به جانان تاختن | * | گر هزاران است باشد نیم تن |
۲۶۰۹ | Q | آن یکی بس دُورْبین و دیدهکور | * | از سُلَیْمان کور و دیده پایِ مور |
۲۶۰۹ | N | آن یکی بس دور بین و دیده کور | * | از سلیمان کور و دیده پای مور |
۲۶۱۰ | Q | و آن دگر بس تیزْگوش و سخت کر | * | گنج در وَیْ نیست یک جَو سنگِ زر |
۲۶۱۰ | N | و آن دگر بس تیز گوش و سخت کر | * | گنج در وی نیست یک جو سنگ زر |
۲۶۱۱ | Q | و آن دگر عُور و برهنهٔ لاشهباز | * | لیک دامنهای جامهٔ او دراز |
۲۶۱۱ | N | و آن دگر عور و برهنهی لاشه باز | * | لیک دامنهای جامهی او دراز |
۲۶۱۲ | Q | گفت کور اینک سپاهی میرسند | * | من همیبینم که چه قومند و چند |
۲۶۱۲ | N | گفت کور اینک سپاهی میرسند | * | من همیبینم که چه قومند و چند |
۲۶۱۳ | Q | گفت کرّ آری شنودم بانگشان | * | که چه میگویند پیدا و نهان |
۲۶۱۳ | N | گفت کر آری شنودم بانگشان | * | که چه میگویند پیدا و نهان |
۲۶۱۴ | Q | آن برهنه گفت ترسان زین منم | * | که ببُرّند از درازی دامنم |
۲۶۱۴ | N | آن برهنه گفت ترسان زین منم | * | که ببرند از درازی دامنم |
۲۶۱۵ | Q | کور گفت اینک بنزدیک آمدند | * | خیز بگْریزیم پیش از زخم و بند |
۲۶۱۵ | N | کور گفت اینک به نزدیک آمدند | * | خیز بگریزیم پیش از زخم و بند |
۲۶۱۶ | Q | کر همیگوید که آری مَشْغله | * | میشود نزدیکتر یاران هَله |
۲۶۱۶ | N | کر همیگوید که آری مشغله | * | میشود نزدیکتر یاران هله |
۲۶۱۷ | Q | آن برهنه گفت آوَه دامنم | * | از طَمَع بُرّند و من ناایمِنم |
۲۶۱۷ | N | آن برهنه گفت آوه دامنم | * | از طمع برند و من ناایمنم |
۲۶۱۸ | Q | شهر را هِشتند و بیرون آمدند | * | در هزیمت در دِهی اندر شدند |
۲۶۱۸ | N | شهر را هشتند و بیرون آمدند | * | در هزیمت در دهی اندر شدند |
۲۶۱۹ | Q | اندر آن دِه مرغِ فربه یافتند | * | لیک ذرّهٔ گوشت بر وَیْ نه نژند |
۲۶۱۹ | N | اندر آن ده مرغ فربه یافتند | * | لیک ذرهی گوشت بر وی نه نژند |
۲۶۲۰ | Q | مرغِ مردهٔ خشک وز زخمِ کلاغ | * | استخوانها زار گشته چون بناغ |
۲۶۲۰ | N | مرغ مردهی خشک و ز زخم کلاغ | * | استخوانها زار گشته چون بناغ |
۲۶۲۱ | Q | ز آن همیخوردند چون از صید شیر | * | هر یکی از خوردنش چون پیل سیر |
۲۶۲۱ | N | ز آن همیخوردند چون از صید شیر | * | هر یکی از خوردنش چون پیل سیر |
۲۶۲۲ | Q | هر سه ز آن خوردند و بس فربه شدند | * | چون سه پیلِ بس بزرگ و مِه شدند |
۲۶۲۲ | N | هر سه ز آن خوردند و بس فربه شدند | * | چون سه پیل بس بزرگ و مه شدند |
۲۶۲۳ | Q | آنچنان کز فربهی هر یک جوان | * | در نگنجیدی ز زفتی در جهان |
۲۶۲۳ | N | آن چنان کز فربهی هر یک جوان | * | در نگنجیدی ز زفتی در جهان |
۲۶۲۴ | Q | با چنین گَبْزی و هفت اندامِ زفت | * | از شکافِ دَر برون جَستند و رفت |
۲۶۲۴ | N | با چنین گبزی و هفت اندام زفت | * | از شکاف در برون جستند و رفت |
۲۶۲۵ | Q | راهِ مرگِ خلق ناپیدا رهیست | * | در نظر ناید که آن بیجا رهیست |
۲۶۲۵ | N | راه مرگ خلق ناپیدا رهی است | * | در نظر ناید که آن بیجا رهی است |
۲۶۲۶ | Q | نک پیاپی کاروانها مُقتَفی | * | زین شکافِ دَر که هست آن مُختفی |
۲۶۲۶ | N | نک پیاپی کاروانها مقتفی | * | زین شکاف در که هست آن مختفی |
۲۶۲۷ | Q | بر دَر ار جویی نیابی آن شکاف | * | سخت ناپیدا و زو چندین زِفاف |
۲۶۲۷ | N | بر در ار جویی نیابی آن شکاف | * | سخت ناپیدا و ز او چندین زفاف |
block:3119
۲۶۲۸ | Q | کَرْ اَمَلْ را دان که مرگِ ما شنید | * | مرگِ خود نشْنید و نَقْلِ خود ندید |
۲۶۲۸ | N | کر امل را دان که مرگ ما شنید | * | مرگ خود نشنید و نقل خود ندید |
۲۶۲۹ | Q | حرص نابیناست بیند مو بمو | * | عیبِ خلقان و بگوید کو بکو |
۲۶۲۹ | N | حرص نابیناست بیند مو به مو | * | عیب خلقان و بگوید کو به کو |
۲۶۳۰ | Q | عیبِ خود یک ذرّه چشمِ کورِ او | * | مینبیند گرچه هست او عیبجُو |
۲۶۳۰ | N | عیب خود یک ذره چشم کور او | * | مینبیند گر چه هست او عیب جو |
۲۶۳۱ | Q | عُور میترسد که دامانش بُرند | * | دامنِ مردِ برهنه چون درند |
۲۶۳۱ | N | عور میترسد که دامانش برند | * | دامن مرد برهنه کی درند |
۲۶۳۲ | Q | مردِ دنیا مفلس است و ترسناک | * | هیچ او را نیست از دزدانش باک |
۲۶۳۲ | N | مرد دنیا مفلس است و ترسناک | * | هیچ او را نیست وز دزدانش باک |
۲۶۳۳ | Q | او برهنه آمد و عریان رود | * | وز غمِ دزدش جگر خون میشود |
۲۶۳۳ | N | او برهنه آمد و عریان رود | * | وز غم دزدش جگر خون میشود |
۲۶۳۴ | Q | وقتِ مرگش که بود صد نوحه پیش | * | خنده آید جانش را زین ترسِ خویش |
۲۶۳۴ | N | وقت مرگش که بود صد نوحه پیش | * | خنده آید جانش را زین ترس خویش |
۲۶۳۵ | Q | آن زمان داند غنی کش نیست زر | * | هم ذکی داند که بُد او بیهنر |
۲۶۳۵ | N | آن زمان داند غنی کش نیست زر | * | هم ذکی داند که بود او بیهنر |
۲۶۳۶ | Q | چون کنارِ کودکی پُر از سفال | * | کو بر آن لرزان بود چون ربِّ مال |
۲۶۳۶ | N | چون کنار کودکی پر از سفال | * | کاو بر آن لرزان بود چون رب مال |
۲۶۳۷ | Q | گر ستانی پارهای گریان شود | * | پاره گر بازش دهی خندان شود |
۲۶۳۷ | N | گر ستانی پارهای گریان شود | * | پاره گر بازش دهی خندان شود |
۲۶۳۸ | Q | چون نباشد طفل را دانش دثار | * | گریه و خندهش ندارد اعتبار |
۲۶۳۸ | N | چون نباشد طفل را دانش دثار | * | گریه و خندهش ندارد اعتبار |
۲۶۳۹ | Q | محتشم چون عاریت را مُلک دید | * | پس بر آن مالِ دُرُوغین میطپید |
۲۶۳۹ | N | محتشم چون عاریت را ملک دید | * | پس بر آن مال دروغین میطپید |
۲۶۴۰ | Q | خواب میبیند که او را هست مال | * | ترسد از دزدی که برْباید جوال |
۲۶۴۰ | N | خواب میبیند که او را هست مال | * | ترسد از دزدی که برباید جوال |
۲۶۴۱ | Q | چون ز خوابش بر جهاند گوشکَش | * | پس ز ترسِ خویش تَسْخر آیدش |
۲۶۴۱ | N | چون ز خوابش بر جهاند گوش کش | * | پس ز ترس خویش تسخر آیدش |
۲۶۴۲ | Q | همچنان لرزانی این عالمان | * | که بُوَدشان عقل و علمِ این جهان |
۲۶۴۲ | N | همچنان لرزانی این عالمان | * | که بودشان عقل و علم این جهان |
۲۶۴۳ | Q | از پیِ این عاقلانِ ذو فنون | * | گفت ایزد در نُبی لا یَعْلَمُونَ |
۲۶۴۳ | N | از پی این عاقلان ذو فنون | * | گفت ایزد در نبی لا یَعْلَمُونَ |
۲۶۴۴ | Q | هر یکی ترسان ز دُزدی کسی | * | خویشتن را علم پندارد بسی |
۲۶۴۴ | N | هر یکی ترسان ز دزدی کسی | * | خویشتن را علم پندارد بسی |
۲۶۴۵ | Q | گوید او که روزگارم میبَرند | * | خود ندارد روزگارِ سودمند |
۲۶۴۵ | N | گوید او که روزگارم میبرند | * | خود ندارد روزگار سودمند |
۲۶۴۶ | Q | گوید از کارم بر آوردند خلق | * | غرقِ بیکاریست جانش تا بحلق |
۲۶۴۶ | N | گوید از کارم بر آوردند خلق | * | غرق بیکاری است جانش تا به حلق |
۲۶۴۷ | Q | عُور ترسان که منم دامن کشان | * | چون رهانم دامن از چنگالشان |
۲۶۴۷ | N | عور ترسان که منم دامن کشان | * | چون رهانم دامن از چنگالشان |
۲۶۴۸ | Q | صد هزاران فصل داند از علوم | * | جانِ خود را مینداند آن ظَلوم |
۲۶۴۸ | N | صد هزاران فصل داند از علوم | * | جان خود را مینداند آن ظلوم |
۲۶۴۹ | Q | داند او خاصیَّتِ هر جوهری | * | در بیانِ جوهرِ خود چون خَری |
۲۶۴۹ | N | داند او خاصیت هر جوهری | * | در بیان جوهر خود چون خری |
۲۶۵۰ | Q | که همیدانم یَجُوز و لا یَجُوز | * | خود ندانی تو یَجُوزی یا عَجُوز |
۲۶۵۰ | N | که همیدانم یجوز و لا یجوز | * | خود ندانی تو یجوزی یا عجوز |
۲۶۵۱ | Q | این روا و آن نارَوا دانی ولیک | * | تو روا یا نارَوایی بین تو نیک |
۲۶۵۱ | N | این روا و آن ناروا دانی و لیک | * | تو روا یا ناروایی بین تو نیک |
۲۶۵۲ | Q | قیمتِ هر کاله میدانی که چیست | * | قیمتِ خود را ندانی احمقیست |
۲۶۵۲ | N | قیمت هر کاله میدانی که چیست | * | قیمت خود را ندانی احمقی است |
۲۶۵۳ | Q | سعدها و نحسها دانستهای | * | ننْگری سعدی تو یا ناشُستهای |
۲۶۵۳ | N | سعدها و نحسها دانستهای | * | ننگری تو سعد یا ناشستهای |
۲۶۵۴ | Q | جان جمله علمها اینست این | * | که بدانی من کِیَم در یومِ دین |
۲۶۵۴ | N | جان جمله علمها این است این | * | که بدانی من کیام در یوم دین |
۲۶۵۵ | Q | آن اُصولِ دین بدانستی ولیک | * | بنْگر اندر اصلِ خود گر هست نیک |
۲۶۵۵ | N | آن اصول دین بدانستی تو لیک | * | بنگر اندر اصل خود گر هست نیک |
۲۶۵۶ | Q | از اُصولَیْنت اُصولِ خویش به | * | که بدانی اصلِ خود ای مردِ مِه |
۲۶۵۶ | N | از اصولینت اصول خویش به | * | که بدانی اصل خود ای مرد مه |
block:3120
۲۶۵۷ | Q | اصلشان بَد بود آن اهلِ سَبا | * | میرمیدندی ز اسبابِ لِقا |
۲۶۵۷ | N | اصلشان بد بود آن اهل سبا | * | میرمیدندی ز اسباب لقا |
۲۶۵۸ | Q | دادشان چندان ضیاع و باغ و راغ | * | از چَپ و از راست از بهرِ فراغ |
۲۶۵۸ | N | دادشان چندان ضیاع و باغ و راغ | * | از چپ و از راست از بهر فراغ |
۲۶۵۹ | Q | بس که میافتاد از پُرّی ثمار | * | تنگ میشد مَعْبَرِ ره بر گذار |
۲۶۵۹ | N | بس که میافتاد از پری ثمار | * | تنگ میشد معبر ره بر گذار |
۲۶۶۰ | Q | آن نثارِ میوه ره را میگرفت | * | از پُری میوه رَهرَوْ در شِگِفت |
۲۶۶۰ | N | آن نثار میوه ره را میگرفت | * | از پری میوه رهرو در شگفت |
۲۶۶۱ | Q | سَلَّه بر سر در درختستانشان | * | پُر شدی ناخواست از میوهفشان |
۲۶۶۱ | N | سله بر سر در درختستانشان | * | پر شدی ناخواست از میوه فشان |
۲۶۶۲ | Q | باد آن میوه فشاندی نه کسی | * | پُر شدی ز آن میوه دامنها بسی |
۲۶۶۲ | N | باد آن میوه فشاندی نه کسی | * | پر شدی ز آن میوه دامنها بسی |
۲۶۶۳ | Q | خُوشههای زفت تا زیر آمده | * | بر سر و رُویِ رَونده میزده |
۲۶۶۳ | N | خوشههای زفت تا زیر آمده | * | بر سر و روی رونده میزده |
۲۶۶۴ | Q | مردِ گلخنتاب از پُرّی زَرْ | * | بسته بودی در میان زرّین کَمَرْ |
۲۶۶۴ | N | مرد گلخن تاب از پری زر | * | بسته بودی در میان زرین کمر |
۲۶۶۵ | Q | سگ کُلیچه کوفتی در زیرِ پا | * | تُخمه بودی گرگِ صحرا از نوا |
۲۶۶۵ | N | سگ کلیچه کوفتی در زیر پا | * | تخمه بودی گرگ صحرا از نوا |
۲۶۶۶ | Q | گشته ایمن شهر و دِه از دُزد و گرگ | * | بُز نترسیدی هم از گرگِ سُتُرگ |
۲۶۶۶ | N | گشته ایمن شهر و ده از دزد و گرگ | * | بز نترسیدی هم از گرگ سترگ |
۲۶۶۷ | Q | گر بگویم شرحِ نعمتهای قوم | * | که زیادت میشد آن یَومًا بِیَوْم |
۲۶۶۷ | N | گر بگویم شرح نعمتهای قوم | * | که زیادت میشد آن یوما فیوم |
۲۶۶۸ | Q | مانع آید از سخنهای مُهِم | * | انبیا بُردند امرِ فَاسْتَقِمْ |
۲۶۶۸ | N | مانع آید از سخنهای مهم | * | انبیا بردند امر فَاسْتَقِمْ |
block:3121
۲۶۶۹ | Q | سیزده پیغامبر آنجا آمدند | * | گُمرهان را جمله رَهْبَر میشدند |
۲۶۶۹ | N | سیزده پیغمبر آن جا آمدند | * | گمرهان را جمله رهبر میشدند |
۲۶۷۰ | Q | که هله نعمت فزون شد شُکر کو | * | مرکبِ شکر ار بخسپد حَرِّکُوا |
۲۶۷۰ | N | که هله نعمت فزون شد شکر کو | * | مرکب شکر ار بخسبد حرکوا |
۲۶۷۱ | Q | شُکرِ مُنْعِم واجب آید در خِرَد | * | ورنه بگْشاید دَرِ خشمِ ابَد |
۲۶۷۱ | N | شکر منعم واجب آید در خرد | * | ور نه بگشاید در خشم ابد |
۲۶۷۲ | Q | هین کرم بینید و این خود کس کند | * | کز چنین نعمت بشکری بس کند |
۲۶۷۲ | N | هین کرم بینید و این خود کس کند | * | کز چنین نعمت به شکری بس کند |
۲۶۷۳ | Q | سَر ببخشد شُکر خواهد سجدهای | * | پا ببخشد شُکر خواهد قَعدهای |
۲۶۷۳ | N | سر ببخشد، شکر خواهد سجدهای | * | پا ببخشد، شکر خواهد قعدهای |
۲۶۷۴ | Q | قوم گفته شُکرِ ما را بُرد غُول | * | ما شدیم از شُکر و از نعمت ملول |
۲۶۷۴ | N | قوم گفته شکر ما را برد غول | * | ما شدیم از شکر و از نعمت ملول |
۲۶۷۵ | Q | ما چنان پژمرده گشتیم از عَطا | * | که نه طاعتمان خوش آید نه خطا |
۲۶۷۵ | N | ما چنان پژمرده گشتیم از عطا | * | که نه طاعتمان خوش آید نه خطا |
۲۶۷۶ | Q | ما نمیخواهیم نعمتها و باغ | * | ما نمیخواهیم اسباب و فراغ |
۲۶۷۶ | N | ما نمیخواهیم نعمتها و باغ | * | ما نمیخواهیم اسباب و فراغ |
۲۶۷۷ | Q | انبیا گفتند در دل علَّتیست | * | که از آن در حق شناسی آفتیست |
۲۶۷۷ | N | انبیا گفتند در دل علتی است | * | که از آن در حق شناسی آفتی است |
۲۶۷۸ | Q | نعمت از وی جملگی علّت شود | * | طُعمه در بیمار کَیْ قوَّت شود |
۲۶۷۸ | N | نعمت از وی جملگی علت شود | * | طعمه در بیمار کی قوت شود |
۲۶۷۹ | Q | چند خوش پیشِ تو آمد ای مُصِر | * | جمله ناخوش گشت و صافِ او کَدِر |
۲۶۷۹ | N | چند خوش پیش تو آمد ای مصر | * | جمله ناخوش گشت و صاف او کدر |
۲۶۸۰ | Q | تو عدوِّ این خوشیها آمدی | * | گشت ناخوش هرچه بر وی کف زدی |
۲۶۸۰ | N | تو عدوی این خوشیها آمدی | * | گشت ناخوش هر چه بر وی کف زدی |
۲۶۸۱ | Q | هرکه او شد آشنا و یارِ تو | * | شد حقیر و خوار در دیدارِ تو |
۲۶۸۱ | N | هر که او شد آشنا و یار تو | * | شد حقیر و خوار در دیدار تو |
۲۶۸۲ | Q | هرکه او بیگانه باشد با تو هم | * | پیشِ تو او بس مِه است و محترم |
۲۶۸۲ | N | هر که او بیگانه باشد با تو هم | * | پیش تو او بس مه است و محترم |
۲۶۸۳ | Q | این هم از تاثیرِ آن بیماریَست | * | زهرِ او در جمله جُفتان ساریَست |
۲۶۸۳ | N | این هم از تاثیر آن بیماری است | * | زهر او در جمله جفتان ساری است |
۲۶۸۴ | Q | دفعِ آن علَّت بباید کرد زود | * | که شَکَر با آن حَدَث خواهد نمود |
۲۶۸۴ | N | دفع آن علت بباید کرد زود | * | که شکر با آن حدث خواهد نمود |
۲۶۸۵ | Q | هر خوشی کاید بتو ناخوش شود | * | آبِ حیوان گر رسد آتش شود |
۲۶۸۵ | N | هر خوشی کاید به تو ناخوش شود | * | آب حیوان گر رسد آتش شود |
۲۶۸۶ | Q | کیمیای مرگ و جَسْکست آن صفت | * | مرگ گردد ز آن حیاتت عاقبت |
۲۶۸۶ | N | کیمیای مرگ و جسک است آن صفت | * | مرگ گردد ز آن حیاتت عاقبت |
۲۶۸۷ | Q | بس غذایی که ز وَی دل زنده شد | * | چون بیامد در تنِ تو گنده شد |
۲۶۸۷ | N | بس غذایی که ز وی دل زنده شد | * | چون بیامد در تن تو گنده شد |
۲۶۸۸ | Q | بس عزیزی که به ناز اِشْکار شد | * | چون شکارت شد برِ تو خوار شد |
۲۶۸۸ | N | بس عزیزی که به ناز اشکار شد | * | چون شکارت شد بر تو خوار شد |
۲۶۸۹ | Q | آشنایی عقل با عقل از صفا | * | چون شود هر دم فزون باشد وِلا |
۲۶۸۹ | N | آشنایی عقل با عقل از صفا | * | چون شود هر دم فزون باشد ولا |
۲۶۹۰ | Q | آشنایی نفس با هر نفسِ پَست | * | تو یقین میدان که دَم دَم کمترست |
۲۶۹۰ | N | آشنایی نفس با هر نفس پست | * | تو یقین میدان که دم دم کمتر است |
۲۶۹۱ | Q | زانک نفسش گِرْدِ علَّت میتَنَد | * | معرفت را زود فاسد میکُنَد |
۲۶۹۱ | N | ز انکه نفسش گرد علت میتند | * | معرفت را زود فاسد میکند |
۲۶۹۲ | Q | گر نخواهی دوست را فردا نفیر | * | دوستی با عاقل و با عقل گیر |
۲۶۹۲ | N | گر نخواهی دوست را فردا نفیر | * | دوستی با عاقل و با عقل گیر |
۲۶۹۳ | Q | از سمومِ نفس چون با علّتی | * | هرچه گیری تو مرض را آلتی |
۲۶۹۳ | N | از سموم نفس چون با علتی | * | هر چه گیری تو مرض را آلتی |
۲۶۹۴ | Q | گر بگیری گوهری سنگی شود | * | ور بگیری مِهْرِ دل جنگی شود |
۲۶۹۴ | N | گر بگیری گوهری سنگی شود | * | ور بگیری مهر دل جنگی شود |
۲۶۹۵ | Q | ور بگیری نکتهٔ بِکْری لطیف | * | بَعْدِ دَرْکت گشت بیذوق و کثیف |
۲۶۹۵ | N | ور بگیری نکتهی بکری لطیف | * | بعد درکت گشت بیذوق و کثیف |
۲۶۹۶ | Q | که من این را بس شنیدم کهنه شد | * | چیزِ دیگر گو بجُز آن ای عَضُد |
۲۶۹۶ | N | که من این را بس شنیدم کهنه شد | * | چیز دیگر گو بجز آن ای عضد |
۲۶۹۷ | Q | چیزِ دیگر تازه و نو گفته گیر | * | باز فردا ز آن شوی سیر و نفیر |
۲۶۹۷ | N | چیز دیگر تازه و نو گفته گیر | * | باز فردا ز آن شوی سیر و نفیر |
۲۶۹۸ | Q | دفعِ علّت کن چو علَّت خَوْ شود | * | هر حدیثی کهنه پیشت نَو شود |
۲۶۹۸ | N | دفع علت کن چو علت خو شود | * | هر حدیثی کهنه پیشت نو شود |
۲۶۹۹ | Q | تا که آن کهنه بر آرد برگِ نو | * | بشْکُفاند کهنه صد خوشه ز گَو |
۲۶۹۹ | N | تا که آن کهنه بر آرد برگ نو | * | بشکفاند کهنه صد خوشه ز گو |
۲۷۰۰ | Q | ما طبیبانیم شاگردانِ حق | * | بحرِ قُلْزُم دید ما را فَاؐنْفَلَق |
۲۷۰۰ | N | ما طبیبانیم شاگردان حق | * | بحر قلزم دید ما را فانفلق |
۲۷۰۱ | Q | آن طبیبانِ طبیعت دیگرند | * | که بدِل از راهِ نبضی بنْگرند |
۲۷۰۱ | N | آن طبیبان طبیعت دیگرند | * | که به دل از راه نبضی بنگرند |
۲۷۰۲ | Q | ما بدِل بیواسطه خوش بنْگریم | * | کز فراست ما بعالی مَنْظریم |
۲۷۰۲ | N | ما به دل بیواسطه خوش بنگریم | * | کز فراست ما به عالی منظریم |
۲۷۰۳ | Q | آن طبیبانِ غذااند و ثمار | * | جانِ حیوانی بدیشان اُستوار |
۲۷۰۳ | N | آن طبیبان غذایند و ثمار | * | جان حیوانی بدیشان استوار |
۲۷۰۴ | Q | ما طبیبان فعالیم و مقال | * | مُلْهِمِ ما پرتوِ نورِ جلال |
۲۷۰۴ | N | ما طبیبان فعالیم و مقال | * | ملهم ما پرتو نور جلال |
۲۷۰۵ | Q | کین چنین فعلی ترا نافع بود | * | و آنچنان فعلی ز رَه قاطع بود |
۲۷۰۵ | N | کاین چنین فعلی ترا نافع بود | * | و آن چنان فعلی ز ره قاطع بود |
۲۷۰۶ | Q | این چنین قولی ترا پیش آورد | * | و آنچنان قولی ترا نیش آورد |
۲۷۰۶ | N | این چنین قولی ترا پیش آورد | * | و آن چنان قولی ترا نیش آورد |
۲۷۰۷ | Q | آن طبیبان را بود بَوْلی دلیل | * | وین دلیلِ ما بود وَحْیِ جلیل |
۲۷۰۷ | N | آن طبیبان را بود بولی دلیل | * | وین دلیل ما بود وحی جلیل |
۲۷۰۸ | Q | دستْمُزدی مینخواهیم از کسی | * | دستمُزدِ ما رسد از حق بَسی |
۲۷۰۸ | N | دستمزدی مینخواهیم از کسی | * | دستمزد ما رسد از حق بسی |
۲۷۰۹ | Q | هین صلا بیماری ناسُور را | * | داروی ما یک بیک رنجور را |
۲۷۰۹ | N | هین صلا بیماری ناسور را | * | داروی ما یک به یک رنجور را |
block:3122
۲۷۱۰ | Q | قوم گفتند ای گروهِ مدَّعی | * | کُو گواهِ علمِ طِبّ و نافعی |
۲۷۱۰ | N | قوم گفتند ای گروه مدعی | * | کو گواه علم طب و نافعی |
۲۷۱۱ | Q | چون شما بستهٔ همین خواب و خورید | * | همچو ما باشید در دِه میچرید |
۲۷۱۱ | N | چون شما بستهی همین خواب و خورید | * | همچو ما باشید در ده میچرید |
۲۷۱۲ | Q | چون شما در دامِ این آب و گِلید | * | کَیْ شما صیَّادِ سیمرغِ دِلید |
۲۷۱۲ | N | چون شما در دام این آب و گلید | * | کی شما صیاد سیمرغ دلید |
۲۷۱۳ | Q | حُبِّ جاه و سَرْوَری دارد بر آن | * | که شمارد خویش از پیغامبران |
۲۷۱۳ | N | حب جاه و سروری دارد بر آن | * | که شمارد خویش از پیغمبران |
۲۷۱۴ | Q | ما نخواهیم این چنین لاف و دروغ | * | کردن اندر گوش و افتادن بدوغ |
۲۷۱۴ | N | ما نخواهیم این چنین لاف و دروغ | * | کردن اندر گوش و افتادن به دوغ |
۲۷۱۵ | Q | انبیا گفتند کین ز آن علَّتست | * | مایهٔ کوری حجابِ رُؤیتست |
۲۷۱۵ | N | انبیا گفتند کاین ز آن علت است | * | مایهی کوری حجاب رویت است |
۲۷۱۶ | Q | دعوی ما را شنیدیت و شما | * | مینبینید این گهر در دستِ ما |
۲۷۱۶ | N | دعوی ما را شنیدید و شما | * | مینبینید این گهر در دست ما |
۲۷۱۷ | Q | امتحانست این گهر مر خلق را | * | ماش گردانیم گِرْدِ چشمها |
۲۷۱۷ | N | امتحان است این گهر مر خلق را | * | ماش گردانیم گرد چشمها |
۲۷۱۸ | Q | هر که گوید کُو گوا گفتش گواست | * | کو نمیبیند گهر حَبسِ عَماست |
۲۷۱۸ | N | هر که گوید کو گوا گفتش گواست | * | کاو نمیبیند گهر حبس عماست |
۲۷۱۹ | Q | آفتابی در سخن آمد که خیز | * | که برآمد روز بر جه کم ستیز |
۲۷۱۹ | N | آفتابی در سخن آمد که خیز | * | که بر آمد روز برجه کم ستیز |
۲۷۲۰ | Q | تو بگویی آفتابا کُو گواه | * | گویدت ای کور از حق دیده خواه |
۲۷۲۰ | N | تو بگویی آفتابا کو گواه | * | گویدت ای کور از حق دیده خواه |
۲۷۲۱ | Q | روزِ روشن هر که او جوید چراغ | * | عَینِ جُستن کوریَش دارد بَلاغ |
۲۷۲۱ | N | روز روشن هر که او جوید چراغ | * | عین جستن کوریاش دارد بلاغ |
۲۷۲۲ | Q | ور نمیبینی گمانی پردهای | * | که صباحست و تو اندر پردهای |
۲۷۲۲ | N | ور نمیبینی گمانی پردهای | * | که صباح است و تو اندر پردهای |
۲۷۲۳ | Q | کوری خود را مکن زین گفت فاش | * | خامُش و در انتظارِ فَضل باش |
۲۷۲۳ | N | کوری خود را مکن زین گفت فاش | * | خامش و در انتظار فضل باش |
۲۷۲۴ | Q | در میانِ روز گفتن روز کُو | * | خویش رسوا کردنست ای روزْجُو |
۲۷۲۴ | N | در میان روز گفتن روز کو | * | خویش رسوا کردن است ای روز جو |
۲۷۲۵ | Q | صبر و خاموشی جَذوبِ رحمتست | * | وین نشان جُستن نشانِ علّتست |
۲۷۲۵ | N | صبر و خاموشی جذوب رحمت است | * | وین نشان جستن نشان علت است |
۲۷۲۶ | Q | أَنْصِتُوا بپْذیر تا بر جانِ تو | * | آید از جانان جزای أَنْصِتُوا |
۲۷۲۶ | N | أَنْصِتُوا بپذیر تا بر جان تو | * | آید از جانان جزای أَنْصِتُوا |
۲۷۲۷ | Q | گر نخواهی نکس پیشِ این طبیب | * | بر زمین زن زرّ و سَر را ای لبیب |
۲۷۲۷ | N | گر نخواهی نکس پیش این طبیب | * | بر زمین زن زر و سر را ای لبیب |
۲۷۲۸ | Q | گفتِ افزون را تو بفْروش و بخر | * | بذلِ جان و بذلِ جاه و بذلِ زر |
۲۷۲۸ | N | گفت افزون را تو بفروش و بخر | * | بذل جان و بذل جاه و بذل زر |
۲۷۲۹ | Q | تا ثنای تو بگوید فضلِ هُو | * | که حَسد آرد فلک بر جاه تو |
۲۷۲۹ | N | تا ثنای تو بگوید فضل هو | * | که حسد آرد فلک بر جاهِ تو |
۲۷۳۰ | Q | چون طبیبان را نگه دارید دل | * | خود ببینید و شوید از خود خَجِل |
۲۷۳۰ | N | چون طبیبان را نگه دارید دل | * | خود ببینید و شوید از خود خجل |
۲۷۳۱ | Q | دفعِ این کوری بدستِ خلق نیست | * | لیک اکرامِ طبیبان از هُدِیست |
۲۷۳۱ | N | دفع این کوری به دست خلق نیست | * | لیک اکرام طبیبان از هدی است |
۲۷۳۲ | Q | این طبیبان را بجان بنده شوید | * | تا بمُشک و عنبر آگنده شوید |
۲۷۳۲ | N | این طبیبان را به جان بنده شوید | * | تا به مشک و عنبر آگنده شوید |
block:3123
۲۷۳۳ | Q | قوم گفتند این همه زَرقست و مکر | * | کَی خدا نایب کند از زَیْد و بَکْر |
۲۷۳۳ | N | قوم گفتند این همه زرق است و مکر | * | کی خدا نایب کند از زید و بکر |
۲۷۳۴ | Q | هر رسولِ شاه باید جنسِ او | * | آب و گِل کُو خالقِ افلاک کُو |
۲۷۳۴ | N | هر رسول شاه باید جنس او | * | آب و گل کو خالق افلاک کو |
۲۷۳۵ | Q | مغزِ خر خوردیم تا ما چون شما | * | پشّه را داریم همرازِ هُما |
۲۷۳۵ | N | مغز خر خوردیم تا ما چون شما | * | پشه را داریم هم راز هما |
۲۷۳۶ | Q | کُو هُما کُو پشّه کُو گِل کُو خدا | * | ز آفتابِ چرخ چه بْود ذرّه را |
۲۷۳۶ | N | کو هما کو پشه کو گل کو خدا | * | ز آفتاب چرخ چه بود ذره را |
۲۷۳۷ | Q | این چه نسبت این چه پیوندی بود | * | تا که در عقل و دماغی در رود |
۲۷۳۷ | N | این چه نسبت این چه پیوندی بود | * | تا که در عقل و دماغی در رود |
block:3124
۲۷۳۸ | Q | این بدان ماند که خرگوشی بگفت | * | من رسولِ ماهم و با ماه جُفت |
۲۷۳۸ | N | این بدان ماند که خرگوشی بگفت | * | من رسول ماهم و با ماه جفت |
۲۷۳۹ | Q | کز رمهٔ پیلان بر آن چشمهٔ زلال | * | جمله نخجیران بُدند اندر وبال |
۲۷۳۹ | N | کز رمهی پیلان بر آن چشمهی زلال | * | جمله نخجیران بدند اندر وبال |
۲۷۴۰ | Q | جمله محروم و ز خَوْف از چشمه دُور | * | حیلهای کردند چون کم بود زور |
۲۷۴۰ | N | جمله محروم و ز خوف از چشمه دور | * | حیلهای کردند چون کم بود زور |
۲۷۴۱ | Q | از سرِ کُه بانگ زد خرگوشِ زال | * | سوی پیلان در شبِ غِرّهٔ هلال |
۲۷۴۱ | N | از سر که بانگ زد خرگوش زال | * | سوی پیلان در شب غرهی هلال |
۲۷۴۲ | Q | که بیا رابع عَشَر ای شاهپیل | * | تا درونِ چشمه یابی این دلیل |
۲۷۴۲ | N | که بیا رابع عشر ای شاه پیل | * | تا درون چشمه یابی این دلیل |
۲۷۴۳ | Q | شاهپیلا من رسولم پیش بیست | * | بر رسولان بند و زجر و خشم نیست |
۲۷۴۳ | N | شاه پیلا من رسولم پیش بیست | * | بر رسولان بند و زجر و خشم نیست |
۲۷۴۴ | Q | ماه میگوید که ای پیلان روید | * | چشمه آنِ ماست زین یکسو شوید |
۲۷۴۴ | N | ماه میگوید که ای پیلان روید | * | چشمه آن ماست زین یک سو شوید |
۲۷۴۵ | Q | ورنه مَنْتان کور گردانم سِتَم | * | گفتم از گردن برون انداختم |
۲۷۴۵ | N | ور نه من تان کور گردانم ستم | * | گفتم از گردن برون انداختم |
۲۷۴۶ | Q | ترکِ این چشمه بگویید و روید | * | تا ز زخمِ تیغِ مَه ایمن شوید |
۲۷۴۶ | N | ترک این چشمه بگویید و روید | * | تا ز زخم تیغ مه ایمن شوید |
۲۷۴۷ | Q | نک نشان آنست کاندر چشمه ماه | * | مُضْطرب گردد ز پیلِ آبخواه |
۲۷۴۷ | N | نک نشان آن است کاندر چشمه ماه | * | مضطرب گردد ز پیل آب خواه |
۲۷۴۸ | Q | آن فلان شب حاضر آ ای شاه پیل | * | تا درونِ چشمه یابی زین دلیل |
۲۷۴۸ | N | آن فلان شب حاضر آ ای شاه پیل | * | تا درون چشمه یابی زین دلیل |
۲۷۴۹ | Q | چونک هفت و هَشت از مه بگْذرید | * | شاهپیل آمد ز چشمه میچَرید |
۲۷۴۹ | N | چون که هفت و هشت از مه بگذرید | * | شاه پیل آمد ز چشمه میچرید |
۲۷۵۰ | Q | چونک زد خرطوم پیل آن شب در آب | * | مضطرب شد آب و مَه کرد اضطراب |
۲۷۵۰ | N | چون که زد خرطوم پیل آن شب در آب | * | مضطرب شد آب و مه کرد اضطراب |
۲۷۵۱ | Q | پیل باور کرد از وی آن خطاب | * | چون درونِ چشمه مَه کرد اضطراب |
۲۷۵۱ | N | پیل باور کرد از وی آن خطاب | * | چون درون چشمه مه کرد اضطراب |
۲۷۵۲ | Q | ما نه ز آن پیلانِ گُولیم ای گروه | * | که اضطرابِ ماه آردمان شِکوه |
۲۷۵۲ | N | ما نه ز آن پیلان گولیم ای گروه | * | که اضطراب ماه آردمان شکوه |
۲۷۵۳ | Q | انبیا گفتند آوه پندِ جان | * | سختتر کرد ای سفیهان بندتان |
۲۷۵۳ | N | انبیا گفتند آوه پند جان | * | سخت تر کرد ای سفیهان بندتان |
block:3125
۲۷۵۴ | Q | ای دریغا که دَوا در رنجتان | * | گشت زهرِ قهرِ جان آهَنْجتان |
۲۷۵۴ | N | ای دریغا که دوا در رنجتان | * | گشت زهر قهر جان آهنجتان |
۲۷۵۵ | Q | ظُلمت افزود این چراغ آن چَشم را | * | چون خدا بگْماشت پردهٔ خَشم را |
۲۷۵۵ | N | ظلمت افزود این چراغ آن چشم را | * | چون خدا بگماشت پردهی خشم را |
۲۷۵۶ | Q | چه رئیسی جُست خواهیم از شما | * | که ریاستمان فزونست از سَما |
۲۷۵۶ | N | چه رئیسی جست خواهیم از شما | * | که ریاستمان فزون است از سما |
۲۷۵۷ | Q | چه شرف یابد ز کشتی بحرِ دُرْ | * | خاصه کشتی ز سرگین گشته پُر |
۲۷۵۷ | N | چه شرف یابد ز کشتی بحر در | * | خاصه کشتی ز سرگین گشته پر |
۲۷۵۸ | Q | ای دریغ آن دیدهٔ کور و کبود | * | آفتابی اندر او ذرَّه نمود |
۲۷۵۸ | N | ای دریغ آن دیدهی کور و کبود | * | آفتابی اندر او ذره نمود |
۲۷۵۹ | Q | ز آدمی که بُود بیمِثْل و نَدید | * | دیدهٔ ابلیس جُز طینی ندید |
۲۷۵۹ | N | ز آدمی که بود بیمثل و ندید | * | دیدهی ابلیس جز طینی ندید |
۲۷۶۰ | Q | چشمِ دیوانه بهارش دَیْ نمود | * | ز آن طرف جنبید کو را خانه بود |
۲۷۶۰ | N | چشم دیوانه بهارش دی نمود | * | ز آن طرف جنبید کاو را خانه بود |
۲۷۶۱ | Q | ای بسا دولت که آید گاه گاه | * | پیشِ بیدولت بگردد او ز راه |
۲۷۶۱ | N | ای بسا دولت که آید گاه گاه | * | پیش بیدولت بگردد او ز راه |
۲۷۶۲ | Q | ای بسا معشوق کاید ناشناخت | * | پیشِ بدبختی نداند عشق باخت |
۲۷۶۲ | N | ای بسا معشوق کاید ناشناخت | * | پیش بد بختی نداند عشق باخت |
۲۷۶۳ | Q | این غلط دِه دیده را حرمانِ ماست | * | وین مقلِّب قلب را سُوء القَضاست |
۲۷۶۳ | N | این غلط ده دیده را حرمان ماست | * | وین مقلب قلب را سوء القضاست |
۲۷۶۴ | Q | چون بتِ سنگین شما را قِبله شد | * | لعنت و کوری شما را ظُلَّه شد |
۲۷۶۴ | N | چون بت سنگین شما را قبله شد | * | لعنت و کوری شما را ظله شد |
۲۷۶۵ | Q | چون بشاید سنگتان انبازِ حق | * | چون نشاید عقل و جان همرازِ حق |
۲۷۶۵ | N | چون بشاید سنگتان انباز حق | * | چون نشاید عقل و جان هم راز حق |
۲۷۶۶ | Q | پشّهٔ مرده هُما را شد شریک | * | چون نشاید زنده همرازِ ملیک |
۲۷۶۶ | N | پشهی مرده هما را شد شریک | * | چون نشاید زنده هم راز ملیک |
۲۷۶۷ | Q | یا مگر مرده تراشیده شماست | * | پشّهٔ زنده تراشیده خداست |
۲۷۶۷ | N | یا مگر مرده تراشیده شماست | * | پشهی زنده تراشیده خداست |
۲۷۶۸ | Q | عاشقِ خویشید و صنعتکردِ خویش | * | دُمِّ ماران را سَرِ مارست کیش |
۲۷۶۸ | N | عاشق خویشید و صنعت کرد خویش | * | دم ماران را سر مار است کیش |
۲۷۶۹ | Q | نه در آن دُم دولتی و نعمتی | * | نه در آن سَر راحتی و لذّتی |
۲۷۶۹ | N | نی در آن دم دولتی و نعمتی | * | نی در آن سر راحتی و لذتی |
۲۷۷۰ | Q | گِردِ سَرْگردان بود آن دُمِّ مار | * | لایقاند و دَرخورند آن هر دو یار |
۲۷۷۰ | N | گرد سر گردان بود آن دم مار | * | لایقند و در خورند آن هر دو یار |
۲۷۷۱ | Q | آنچنان گوید حکیمِ غزنوی | * | در الٰهینامه گر خوش بشْنوی |
۲۷۷۱ | N | آن چنان گوید حکیم غزنوی | * | در الهی نامه گر خوش بشنوی |
۲۷۷۲ | Q | کم فضولی کن تو در حکمِ قَدَر | * | درخور آمد شخصِ خر با گوشِ خَر |
۲۷۷۲ | N | کم فضولی کن تو در حکم قدر | * | در خور آمد شخص خر با گوش خر |
۲۷۷۳ | Q | شد مناسب عُضْوها و ابدانها | * | شد مناسب وصفها با جانها |
۲۷۷۳ | N | شد مناسب عضوها و ابدانها | * | شد مناسب وصفها با جانها |
۲۷۷۴ | Q | وصفِ هر جانی تناسب باشدش | * | بیگمان با جان که حق بتْراشدش |
۲۷۷۴ | N | وصف هر جانی تناسب باشدش | * | بیگمان با جان که حق بتراشدش |
۲۷۷۵ | Q | چون صفت با جان قرین کردست او | * | پس مناسب دانْش همچون چشم و رُو |
۲۷۷۵ | N | چون صفت با جان قرین کرده ست او | * | پس مناسب دانش همچون چشم و رو |
۲۷۷۶ | Q | شد مناسب وصفها در خوب و زشت | * | شد مناسب حَرْفها که حق نبشت |
۲۷۷۶ | N | شد مناسب وصفها در خوب و زشت | * | شد مناسب حرفها که حق نبشت |
۲۷۷۷ | Q | دیده و دل هست بَیْنَ اِصْبَعَیْن | * | چون قلم در دستِ کاتب ای حُسَیْن |
۲۷۷۷ | N | دیده و دل هست بین اصبعین | * | چون قلم در دست کاتب ای حسین |
۲۷۷۸ | Q | اصْبَعِ لطفست و قهر و در میان | * | کِلکِ دل با قبض و بسطی زین بَنان |
۲۷۷۸ | N | اصبع لطف است و قهر و در میان | * | کلک دل با قبض و بسطی زین بنان |
۲۷۷۹ | Q | ای قلم بنْگر گر اِجلالیستی | * | که میانِ اِصْبَعَیْنِ کیستی |
۲۷۷۹ | N | ای قلم بنگر گر اجلالیستی | * | که میان اصبعین کیستی |
۲۷۸۰ | Q | جمله قصد و جُنبشت زین اصبعَست | * | فرق تو بر چار راهِ مَجْمَعَست |
۲۷۸۰ | N | جمله قصد و جنبشت زین اصبع است | * | فرق تو بر چار راه مجمع است |
۲۷۸۱ | Q | این حُروفِ حالهات از نسخِ اوست | * | عزم و فَسْخت هم ز عَزْم و فسخِ اوست |
۲۷۸۱ | N | این حروف حالهات از نسخ اوست | * | عزم و فسخت هم ز عزم و فسخ اوست |
۲۷۸۲ | Q | جز نیاز و جز تضرُّع راه نیست | * | زین تقلُّب هر قلم آگاه نیست |
۲۷۸۲ | N | جز نیاز و جز تضرع راه نیست | * | زین تقلب هر قلم آگاه نیست |
۲۷۸۳ | Q | این قلم داند ولی بر قدْرِ خود | * | قدرِ خود پیدا کند در نیک و بَد |
۲۷۸۳ | N | این قلم داند ولی بر قدر خود | * | قدر خود پیدا کند در نیک و بد |
۲۷۸۴ | Q | آنچ در خرگوش و پیل آویختند | * | تا ازل را با حِیَل آمیختند |
۲۷۸۴ | N | آن چه در خرگوش و پیل آویختند | * | تا ازل را با حیل آمیختند |
block:3126
۲۷۸۵ | Q | کَی رسدتان این مَثَلها ساختن | * | سوی آن درگاهِ پاک انداختن |
۲۷۸۵ | N | کی رسدتان این مثلها ساختن | * | سوی آن درگاه پاک انداختن |
۲۷۸۶ | Q | آن مثل آوردن آنِ حضرتست | * | که بعلمِ سِرّ و جَهْر او آیتست |
۲۷۸۶ | N | آن مثل آوردن آن حضرت است | * | که به علم سر و جهر او آیت است |
۲۷۸۷ | Q | تو چه دانی سِرِّ چیزی تا تُو کَل | * | یا بزُلفی یا برُخ آری مثَل |
۲۷۸۷ | N | تو چه دانی سر چیزی تا تو کل | * | یا به زلفی یا به رخ آری مثل |
۲۷۸۸ | Q | موسیی آن را عصا دید و نبود | * | اژدها بُد سِرِّ او لب میگشود |
۲۷۸۸ | N | موسیی آن را عصا دید و نبود | * | اژدها بد سر او لب میگشود |
۲۷۸۹ | Q | چون چنان شاهی نداند سرِّ چوب | * | تو چه دانی سرِّ این دام و حُبوب |
۲۷۸۹ | N | چون چنان شاهی نداند سر چوب | * | تو چه دانی سر این دام و حبوب |
۲۷۹۰ | Q | چون غلط شد چشمِ موسی در مَثل | * | چون کند موشی فُضولی مُدَّخَل |
۲۷۹۰ | N | چون غلط شد چشم موسی در مثل | * | چون کند موشی فضولی مدخل |
۲۷۹۱ | Q | آن مثالت را چو اژدرها کند | * | تا بپاسخ جُزْو جُزْوت بر کَنَد |
۲۷۹۱ | N | آن مثالت را چو اژدرها کند | * | تا به پاسخ جزو جزوت بر کند |
۲۷۹۲ | Q | این مثال آورد ابلیسِ لعین | * | تا که شد ملعونِ حق تا یومِ دین |
۲۷۹۲ | N | این مثال آورد ابلیس لعین | * | تا که شد ملعون حق تا یوم دین |
۲۷۹۳ | Q | این مثال آورد قارون از لِجاج | * | تا فرو شد در زمین با تخت و تاج |
۲۷۹۳ | N | این مثال آورد قارون از لجاج | * | تا فرو شد در زمین با تخت و تاج |
۲۷۹۴ | Q | این مثالت را چو زاغ و بوم دان | * | که ازیشان پست شد صد خاندان |
۲۷۹۴ | N | این مثالت را چو زاغ و بوم دان | * | که از ایشان پست شد صد خاندان |
block:3127
۲۷۹۵ | Q | نوح اندر بادیه کشتی بساخت | * | صد مَثَلگو از پیِ تَسْخَر بتاخت |
۲۷۹۵ | N | نوح اندر بادیه کشتی بساخت | * | صد مثل گو از پی تسخر بتاخت |
۲۷۹۶ | Q | در بیابانی که چاهِ آب نیست | * | میکُند کشتی چه نادان ابلهیست |
۲۷۹۶ | N | در بیابانی که چاه آب نیست | * | میکند کشتی چه نادان ابلهی است |
۲۷۹۷ | Q | آن یکی میگفت ای کشتی بتاز | * | و آن یکی میگفت پَرّش هم بساز |
۲۷۹۷ | N | آن یکی میگفت ای کشتی بتاز | * | و آن یکی میگفت پرش هم بساز |
۲۷۹۸ | Q | او همیگفت این بفرمانِ خداست | * | این بچُرْبَکها نخواهد گشت کاست |
۲۷۹۸ | N | او همیگفت این به فرمان خداست | * | این به چربکها نخواهد گشت کاست |
block:3128
۲۷۹۹ | Q | این مَثل بشْنو که شب دزدی عنید | * | در بُنِ دیوار حفره میبُرید |
۲۷۹۹ | N | این مثل بشنو که شب دزدی عنید | * | در بن دیوار حفره میبرید |
۲۸۰۰ | Q | نیم بیداری که او رنجور بود | * | طَقْطَقِ آهستهاش را میشنود |
۲۸۰۰ | N | نیم بیداری که او رنجور بود | * | طق طق آهستهاش را میشنود |
۲۸۰۱ | Q | رفت بر بام و فرو آویخت سَر | * | گفت او را در چه کاری ای پدر |
۲۸۰۱ | N | رفت بر بام و فرو آویخت سر | * | گفت او را در چه کاری ای پدر |
۲۸۰۲ | Q | خیر باشد نیمشب چه میکُنی | * | تو کیی گفتا دُهُلزن ای سنی |
۲۸۰۲ | N | خیر باشد نیم شب چه میکنی | * | تو کیی گفتا دهلزن ای سنی |
۲۸۰۳ | Q | در چه کاری گفت میکوبم دُهُل | * | گفت کُو بانگِ دهل ای بُو سُبُل |
۲۸۰۳ | N | در چه کاری گفت میکوبم دهل | * | گفت کو بانگ دهل ای بو سبل |
۲۸۰۴ | Q | گفت فردا بشْنوی این بانگ را | * | نعرهٔ یا حَسْرتا وا وَیْلتا |
۲۸۰۴ | N | گفت فردا بشنوی این بانگ را | * | نعرهی یا حسرتا وا ویلتا |
۲۸۰۵ | Q | آن دروغست و کژ و بر ساخته | * | سرِّ آن کژ را تو هم نشْناخته |
۲۸۰۵ | N | آن دروغ است و کژ و بر ساخته | * | سر آن کژ را تو هم نشناخته |
block:3129
۲۸۰۶ | Q | سرِّ آن خرگوش دان دیوِ فضول | * | که بپیشِ نفسِ تو آمد رسول |
۲۸۰۶ | N | سر آن خرگوش دان دیو فضول | * | که به پیش نفس تو آمد رسول |
۲۸۰۷ | Q | تا که نفسِ گُول را محروم کرد | * | ز آبِ حیوانی که از وی خِضْر خورد |
۲۸۰۷ | N | تا که نفس گول را محروم کرد | * | ز آب حیوانی که از وی خضر خورد |
۲۸۰۸ | Q | بازگونه کردهای معنیش را | * | کفر گفتی مُستِعد شو نیش را |
۲۸۰۸ | N | باژگونه کردهای معنیش را | * | کفر گفتی مستعد شو نیش را |
۲۸۰۹ | Q | اضطرابِ ماه گفتی در زُلال | * | که بترسانید پیلان را شَغال |
۲۸۰۹ | N | اضطراب ماه گفتی در زلال | * | که بترسانید پیلان را شغال |
۲۸۱۰ | Q | قصّهٔ خرگوش و پیل آری و آب | * | خَشْیتِ پیلان ز مَه در اضطراب |
۲۸۱۰ | N | قصهی خرگوش و پیل آری و آب | * | خشیت پیلان ز مه در اضطراب |
۲۸۱۱ | Q | این چه مانَد آخر ای کورانِ خام | * | با مَهی که شد زَبونش خاص و عام |
۲۸۱۱ | N | این چه ماند آخر ای کوران خام | * | با مهی که شد زبونش خاص و عام |
۲۸۱۲ | Q | چه مَه و چه آفتاب و چه فلک | * | چه عُقول و چه نُفوس و چه مَلَک |
۲۸۱۲ | N | چه مه و چه آفتاب و چه فلک | * | چه عقول و چه نفوس و چه ملک |
۲۸۱۳ | Q | آفتابِ آفتابِ آفتاب | * | این چه میگویم مگر هستم بخواب |
۲۸۱۳ | N | آفتاب آفتاب آفتاب | * | این چه میگویم مگر هستم به خواب |
۲۸۱۴ | Q | صد هزاران شهر را خشمِ شهان | * | سرْ نگون کردست ای بَد گُمرَهان |
۲۸۱۴ | N | صد هزاران شهر را خشم شهان | * | سر نگون کرده است ای بد گمرهان |
۲۸۱۵ | Q | کوه بر خود میشکافد صد شکاف | * | آفتابی از کسوفش در شَفاف |
۲۸۱۵ | N | کوه بر خود میشکافد صد شکاف | * | آفتابی چون خر آسی در طواف |
۲۸۱۶ | Q | خَشمِ مردان خشک گرداند سحاب | * | خشمِ دلها کرد عالَمها خراب |
۲۸۱۶ | N | خشم مردان خشک گرداند سحاب | * | خشم دلها کرد عالمها خراب |
۲۸۱۷ | Q | بنْگرید ای مُردگانِ بیحَنوط | * | در سیاستگاهِ شهرستانِ لُوط |
۲۸۱۷ | N | بنگرید ای مردگان بیحنوط | * | در سیاست گاه شهرستان لوط |
۲۸۱۸ | Q | پیل خود چه بْود که سه مرغِ پَران | * | کوفتند آن پیلکان را استخوان |
۲۸۱۸ | N | پیل خود چه بود که سه مرغ پران | * | کوفتند آن پیلکان را استخوان |
۲۸۱۹ | Q | اضعفِ مرغان ابابیلست و او | * | پیل را بدْرید و نپْذیرد رفو |
۲۸۱۹ | N | اضعف مرغان ابابیل است و او | * | پیل را بدرید و نپذیرد رفو |
۲۸۲۰ | Q | کیست کو نشْنید آن طوفانِ نُوح | * | یا مُصافِّ لشکرِ فرعون و رُوح |
۲۸۲۰ | N | کیست کاو نشنید آن طوفان نوح | * | یا مصاف لشکر فرعون و روح |
۲۸۲۱ | Q | روحشان بشْکست و اندر آب ریخت | * | ذرّه ذرّه آبشان بر میگُسیخت |
۲۸۲۱ | N | روحشان بشکست و اندر آب ریخت | * | ذره ذره آبشان بر میگسیخت |
۲۸۲۲ | Q | کیست کو نشْیند احوالِ ثَمُود | * | وانک صَرْصر عادیان را میرُبود |
۲۸۲۲ | N | کیست کاو نشیند احوال ثمود | * | و انکه صرصر عادیان را میربود |
۲۸۲۳ | Q | چشم باری در چنان پیلان گُشا | * | که بُدندی پیلکُش اندر وغا |
۲۸۲۳ | N | چشم باری در چنان پیلان گشا | * | که بدندی پیل کش اندر وغا |
۲۸۲۴ | Q | آنچنان پیلان و شاهانِ ظَلُوم | * | زیرِ خشم دل همیشه در رُجوم |
۲۸۲۴ | N | آن چنان پیلان و شاهان ظلوم | * | زیر خشم دل همیشه در رجوم |
۲۸۲۵ | Q | تا ابد از ظُلْمتی در ظُلمتی | * | میروند و نیست غَوْثی رحمتی |
۲۸۲۵ | N | تا ابد از ظلمتی در ظلمتی | * | میروند و نیست غوثی رحمتی |
۲۸۲۶ | Q | نامِ نیک و بد مگر نشْنیدهاید | * | جمله دیدند و شما نادیدهاید |
۲۸۲۶ | N | نام نیک و بد مگر نشنیدهاید | * | جمله دیدند و شما نادیدهاید |
۲۸۲۷ | Q | دیده را نادیده میآرید لیک | * | چشمتان را وا گشاید مرگ نیک |
۲۸۲۷ | N | دیده را نادیده میآرید لیک | * | چشمتان را واگشاید مرگ نیک |
۲۸۲۸ | Q | گیر عالَم پُر بود خورشید و نور | * | چون رَوی در ظُلمتی مانندِ گور |
۲۸۲۸ | N | گیر عالم پر بود خورشید و نور | * | چون روی در ظلمتی مانند گور |
۲۸۲۹ | Q | بینصیب آیی از آن نورِ عظیم | * | بَسته روزن باشی از ماهِ کریم |
۲۸۲۹ | N | بینصیب آیی از آن نور عظیم | * | بسته روزن باشی از ماه کریم |
۲۸۳۰ | Q | تو درونِ چاه رفتستی ز کاخ | * | چه گنه دارد جهانهای فراخ |
۲۸۳۰ | N | تو درون چاه رفته ستی ز کاخ | * | چه گنه دارد جهانهای فراخ |
۲۸۳۱ | Q | جان که اندر وصفِ گرگی مانْد او | * | چون ببیند رُویِ یوسف را بگو |
۲۸۳۱ | N | جان که اندر وصف گرگی ماند او | * | چون ببیند روی یوسف را بگو |
۲۸۳۲ | Q | لحنِ داودی بسنگ و کُه رسید | * | گوشِ آن سنگین دلانش کم شنید |
۲۸۳۲ | N | لحن داودی به سنگ و که رسید | * | گوش آن سنگین دلانش کم شنید |
۲۸۳۳ | Q | آفرین بر عقل و بر انصاف باد | * | هر زمان و الله أعْلَم بِالرَّشاد |
۲۸۳۳ | N | آفرین بر عقل و بر انصاف باد | * | هر زمان و الله أعلم بالرشاد |
۲۸۳۴ | Q | صَدِّقُوا رُسْلاً کِرامًا یا سَبَا | * | صَدِّقُوا رُوحًا سَباها مَن سَبَا |
۲۸۳۴ | N | صدقوا رسلا کراما یا سبا | * | صدقوا روحا سباها من سبا |
۲۸۳۵ | Q | صَدِّقُوهم هُمْ شُمُوس طالِعَه | * | یُؤْمِنُوکُمْ مِن مَخازِی ٱلقارِعَه |
۲۸۳۵ | N | صدقوهم هم شموس طالعه | * | یؤمنوکم من مخازی القارعه |
۲۸۳۶ | Q | صَدِّقُوهُمْ هُمْ بُدُوٌر زاهِرَه | * | قَبْلَ أَنْ یَلْقَوْکُمُ بِالسَّاهِرَةِ |
۲۸۳۶ | N | صدقوهم هم بدور زاهره | * | قبل أن یلقوکم بِالسَّاهِرَةِ |
۲۸۳۷ | Q | صَدِّقُوْهُمْ هُمْ مَصابِیحُ ٱلدُّجَی | * | أَکْرِمُوهُمْ هُمْ مَفاتِیحُ ٱلرَّجَا |
۲۸۳۷ | N | صدقوهم هم مصابیح الدجی | * | أکرموهم هم مفاتیح الرجا |
۲۸۳۸ | Q | صَدِّقُوا مَنْ لَیْسَ یَرْجُو خَیْرَکُم | * | لا تَضِلُّوا لا تَصُدُّوا غَیْرَکُم |
۲۸۳۸ | N | صدقوا من لیس یرجو خیرکم | * | لا تضلوا لا تصدوا غیرکم |
۲۸۳۹ | Q | پارسی گوییم هین تازی بِهِل | * | هِندوی آن تُرک باش ای آب و گِل |
۲۸۳۹ | N | پارسی گوییم هین تازی بهل | * | هندوی آن ترک باش ای آب و گل |
۲۸۴۰ | Q | هین گواهیهای شاهان بشْنوید | * | بگْرویدند آسمانها بگْروید |
۲۸۴۰ | N | هین گواهیهای شاهان بشنوید | * | بگرویدند آسمانها بگروید |
block:3130
۲۸۴۱ | Q | یا بحالِ اوّلینان بنْگرید | * | یا سوی آخر بحزمی در پَرید |
۲۸۴۱ | N | یا بحال اولینان بنگرید | * | یا سوی آخر به حزمی در پرید |
۲۸۴۲ | Q | حزم چه بْود در دو تدبیر احتیاط | * | از دو آن گیری که دُورست از خُباط |
۲۸۴۲ | N | حزم چه بود در دو تدبیر احتیاط | * | از دو آن گیری که دور است از خباط |
۲۸۴۳ | Q | آن یکی گوید درین ره هفت روز | * | نیست آب و هست ریگِ پای سوز |
۲۸۴۳ | N | آن یکی گوید در این ره هفت روز | * | نیست آب و هست ریگ پای سوز |
۲۸۴۴ | Q | آن دگر گوید دروغست این بِران | * | که بهَر شب چشمهای بینی روان |
۲۸۴۴ | N | آن دگر گوید دروغ است این بران | * | که به هر شب چشمهای بینی روان |
۲۸۴۵ | Q | حزم آن باشد که برگیری تو آب | * | تا رَهی از ترس و باشی بر صواب |
۲۸۴۵ | N | حزم آن باشد که برگیری تو آب | * | تا رهی از ترس و باشی بر صواب |
۲۸۴۶ | Q | گر بود در راه آب این را بریز | * | ور نباشد وای بر مردِ ستیز |
۲۸۴۶ | N | گر بود در راه آب این را بریز | * | ور نباشد وای بر مرد ستیز |
۲۸۴۷ | Q | ای خلیفهزادگان دادی کنید | * | حزم بهرِ روزِ میعادی کنید |
۲۸۴۷ | N | ای خلیفه زادگان دادی کنید | * | حزم بهر روز میعادی کنید |
۲۸۴۸ | Q | آن عدّوی کز پدرتان کین کشید | * | سوی زندانش ز عِلّیّین کشید |
۲۸۴۸ | N | آن عدویی کز پدرتان کین کشید | * | سوی زندانش ز علیین کشید |
۲۸۴۹ | Q | آن شهِ شطرنج دل را مات کرد | * | از بهشتش سُخرهٔ آفات کرد |
۲۸۴۹ | N | آن شه شطرنج دل را مات کرد | * | از بهشتش سخرهی آفات کرد |
۲۸۵۰ | Q | چند جا بندش گرفت اندر نَبَرْد | * | تا بکُشتی در فکنْدش رُوی زرد |
۲۸۵۰ | N | چند جا بندش گرفت اندر نبرد | * | تا به کشتی در فکندش روی زرد |
۲۸۵۱ | Q | این چنین کردست با آن پهلوان | * | سُست سُستش منْگرید ای دیگران |
۲۸۵۱ | N | این چنین کرده ست با آن پهلوان | * | سست سستش منگرید ای دیگران |
۲۸۵۲ | Q | مادر و بابای ما را آن حَسود | * | تاج و پیرایه بچالاکی ربود |
۲۸۵۲ | N | مادر و بابای ما را آن حسود | * | تاج و پیرایه به چالاکی ربود |
۲۸۵۳ | Q | کردشان آنجا برهنه و زار و خوار | * | سالها بگریست آدم زار زار |
۲۸۵۳ | N | کردشان آن جا برهنه و زار و خوار | * | سالها بگریست آدم زار زار |
۲۸۵۴ | Q | که ز اَشْکِ چشمِ او روُیید نَبْت | * | که چرا اندر جریدهٔ لاست ثَبْت |
۲۸۵۴ | N | که ز اشک چشم او رویید نبت | * | که چرا اندر جریدهی لاست ثبت |
۲۸۵۵ | Q | تو قیاسی گیر طرّاریش را | * | که چنان سَرْوَر کَنَد زو ریش را |
۲۸۵۵ | N | تو قیاسی گیر طراریش را | * | که چنان سرور کند زو ریش را |
۲۸۵۶ | Q | الحَذَر ای گِل پرستان از شَرش | * | تیغِ لا حَوْلی زنید اندر سَرش |
۲۸۵۶ | N | الحذر ای گل پرستان از شرش | * | تیغ لا حولی زنید اندر سرش |
۲۸۵۷ | Q | کو همیبیند شما را از کمین | * | که شما او را نمیبینید هین |
۲۸۵۷ | N | کاو همیبیند شما را از کمین | * | که شما او را نمیبینید هین |
۲۸۵۸ | Q | دایما صّیاد ریزد دانهها | * | دانه پیدا باشد و پنهان دَغا |
۲۸۵۸ | N | دایما صیاد ریزد دانهها | * | دانه پیدا باشد و پنهان دغا |
۲۸۵۹ | Q | هر کجا دانه بدیدی الحَذَر | * | تا نبندد دام بر تو بال و پَر |
۲۸۵۹ | N | هر کجا دانه بدیدی الحذر | * | تا نبندد دام بر تو بال و پر |
۲۸۶۰ | Q | زانکه مرغی کاو بتَرْکِ دانه کرد | * | دانه از صحرای بیتزویر خورد |
۲۸۶۰ | N | ز انکه مرغی کاو بترک دانه کرد | * | دانه از صحرای بیتزویر خورد |
۲۸۶۱ | Q | هم بدان قانع شد و از دام جَست | * | هیچ دامی پَرّ و بالش را نبَست |
۲۸۶۱ | N | هم بدان قانع شد و از دام جست | * | هیچ دامی پر و بالش را نبست |
block:3131
۲۸۶۲ | Q | باز مرغی فوقِ دیواری نشست | * | دیده سوی دانهٔ دامی ببست |
۲۸۶۲ | N | باز مرغی فوق دیواری نشست | * | دیده سوی دانهی دامی ببست |
۲۸۶۳ | Q | یک نظر او سوی صحرا میکند | * | یک نظر حرصش بدانه میکشد |
۲۸۶۳ | N | یک نظر او سوی صحرا میکند | * | یک نظر حرصش به دانه میکشد |
۲۸۶۴ | Q | این نظر با آن نظر چالیش کرد | * | ناگهانی از خِرَد خالیش کرد |
۲۸۶۴ | N | این نظر با آن نظر چالیش کرد | * | ناگهانی از خرد خالیش کرد |
۲۸۶۵ | Q | باز مرغی کان تردُّد را گذاشت | * | ز آن نظر بر کَنْد و بر صحرا گماشت |
۲۸۶۵ | N | باز مرغی کان تردد را گذاشت | * | ز آن نظر بر کند و بر صحرا گماشت |
۲۸۶۶ | Q | شاد پَرّ و بالِ او بَخّاً لَهُ | * | تا امامِ جمله آزادان شد او |
۲۸۶۶ | N | شاد پر و بال او بخا له | * | تا امام جمله آزادان شد او |
۲۸۶۷ | Q | هر که او را مُقتدا سازد برَست | * | در مقامِ امن و آزادی نشست |
۲۸۶۷ | N | هر که او را مقتدا سازد برست | * | در مقام امن و آزادی نشست |
۲۸۶۸ | Q | زانکه شاهِ حازمان آمد دلش | * | تا گلسْتان و چمن شد منزلش |
۲۸۶۸ | N | ز انکه شاه حازمان آمد دلش | * | تا گلستان و چمن شد منزلش |
۲۸۶۹ | Q | حزم ازو راضی و او راضی ز حَزْم | * | این چنین کن گر کنی تدبیر و عزم |
۲۸۶۹ | N | حزم از او راضی و او راضی ز حزم | * | این چنین کن گر کنی تدبیر و عزم |
۲۸۷۰ | Q | بارها در دامِ حرص افتادهای | * | حلقِ خود را در بُریدن دادهای |
۲۸۷۰ | N | بارها در دام حرص افتادهای | * | حلق خود را در بریدن دادهای |
۲۸۷۱ | Q | بازت آن توّابِ لطف آزاد کرد | * | توبه پذْرفت و شما را شاد کرد |
۲۸۷۱ | N | بازت آن تواب لطف آزاد کرد | * | توبه پذرفت و شما را شاد کرد |
۲۸۷۲ | Q | گفت إنّ عُدْتُمْ کَذا عُدْنا کَذا | * | نَحْنُ زَوَّجْنا ٱلْفِعالَ بِٱلْجَزا |
۲۸۷۲ | N | گفت إن عدتم کذا عدنا کذا | * | نحن زوجنا الفعال بالجزا |
۲۸۷۳ | Q | چونکه جُفتی را برِ خود آورم | * | آید آن جفتش دوانه لاجرم |
۲۸۷۳ | N | چون که جفتی را بر خود آورم | * | آید آن جفتش دوانه لاجرم |
۲۸۷۴ | Q | جفت کردیم این عمل را با اثر | * | چون رسد جفتی رسد جفتی دگر |
۲۸۷۴ | N | جفت کردیم این عمل را با اثر | * | چون رسد جفتی رسد جفتی دگر |
۲۸۷۵ | Q | چون رُباید غارتی از جفت شُوی | * | جفت میآید پسِ او شُوی جوی |
۲۸۷۵ | N | چون رباید غارتی از جفت شوی | * | جفت میآید پس او شوی جوی |
۲۸۷۶ | Q | بارِ دیگر سوی این دام آمدیت | * | خاک اندر دیدهٔ توبه زدیت |
۲۸۷۶ | N | بار دیگر سوی این دام آمدید | * | خاک اندر دیدهی توبه زدید |
۲۸۷۷ | Q | بازت آن توّاب بگْشاد آن گِرِه | * | گفت هین بگْریز رُوی این سو منِه |
۲۸۷۷ | N | بازت آن تواب بگشاد آن گره | * | گفت هین بگریز روی این سو منه |
۲۸۷۸ | Q | باز چون پروانهٔ نِسْیان رسید | * | جانتان را جانبِ آتش کشید |
۲۸۷۸ | N | باز چون پروانهی نسیان رسید | * | جانتان را جانب آتش کشید |
۲۸۷۹ | Q | کم کن ای پروانه نسیان و شکی | * | در پرِ سوزیده بنْگر تو یکی |
۲۸۷۹ | N | کم کن ای پروانه نسیان و شکی | * | در پر سوزیده بنگر تو یکی |
۲۸۸۰ | Q | چون رهیدی شُکر آن باشد که هیچ | * | سوی آن دانه نداری پیچ پیچ |
۲۸۸۰ | N | چون رهیدی شکر آن باشد که هیچ | * | سوی آن دانه نداری پیچ پیچ |
۲۸۸۱ | Q | تا ترا چون شُکر گویی بخشد او | * | روزیی بیدام و بیخوفِ عدو |
۲۸۸۱ | N | تا ترا چون شکر گویی بخشد او | * | روزی بیدام و بیخوف عدو |
۲۸۸۲ | Q | شُکرِ آن نعمت کهتان آزاد کرد | * | نعمتِ حق را بباید یاد کرد |
۲۸۸۲ | N | شکر آن نعمت کهتان آزاد کرد | * | نعمت حق را بباید یاد کرد |
۲۸۸۳ | Q | چند اندر رنجها و در بلا | * | گفتی از دامم رها ده ای خدا |
۲۸۸۳ | N | چند اندر رنجها و در بلا | * | گفتی از دامم رها ده ای خدا |
۲۸۸۴ | Q | تا چنین خدمت کنم احسان کنم | * | خاک اندر دیدهٔ شیطان زنم |
۲۸۸۴ | N | تا چنین خدمت کنم احسان کنم | * | خاک اندر دیدهی شیطان زنم |
block:3132
۲۸۸۵ | Q | سگ زمستان جمع گردد استخوانْش | * | زخمِ سرما خُرد گرداند چنانْش |
۲۸۸۵ | N | سگ زمستان جمع گردد استخوانش | * | زخم سرما خرد گرداند چنانش |
۲۸۸۶ | Q | کو بگوید کین قَدَر تن که منم | * | خانهای از سنگ باید کردنم |
۲۸۸۶ | N | کاو بگوید کاین قدر تن که منم | * | خانهای از سنگ باید کردنم |
۲۸۸۷ | Q | چونک تابستان بیاید من بچنگ | * | بهرِ سرما خانهای سازم ز سنگ |
۲۸۸۷ | N | چون که تابستان بیاید من به چنگ | * | بهر سرما خانهای سازم ز سنگ |
۲۸۸۸ | Q | چونک تابستان بیاید از گشاد | * | استخوانها پهن گردد پوست شاد |
۲۸۸۸ | N | چون که تابستان بیاید از گشاد | * | استخوانها پهن گردد پوست شاد |
۲۸۸۹ | Q | گوید او چون زفت بیند خویش را | * | در کدامین خانه گُنجم ای کیا |
۲۸۸۹ | N | گوید او چون زفت بیند خویش را | * | در کدامین خانه گنجم ای کیا |
۲۸۹۰ | Q | زفت گردد پا کشد در سایهای | * | کاهلی سیری غَری خود رایهای |
۲۸۹۰ | N | زفت گردد پا کشد در سایهای | * | کاهلی سیری غری خود رایهای |
۲۸۹۱ | Q | گویدش دل خانهای ساز ای عَمُو | * | گوید او در خانه کَیْ گُنجم بگو |
۲۸۹۱ | N | گویدش دل خانهای ساز ای عمو | * | گوید او در خانه کی گنجم بگو |
۲۸۹۲ | Q | استخوانِ حرصِ تو در وقتِ درد | * | درهم آید خُرد گردد در نَوَرْد |
۲۸۹۲ | N | استخوان حرص تو در وقت درد | * | درهم آید خرد گردد در نورد |
۲۸۹۳ | Q | گویی از توبه بسازم خانهای | * | در زمستان باشدم استانهای |
۲۸۹۳ | N | گویی از توبه بسازم خانهای | * | در زمستان باشدم استانهای |
۲۸۹۴ | Q | چون بشد درد و شُدت آن حرص زفت | * | همچو سگ سودای خانه از تو رفت |
۲۸۹۴ | N | چون بشد درد و شدت آن حرص زفت | * | همچو سگ سودای خانه از تو رفت |
۲۸۹۵ | Q | شکرِ نعمت خوشتر از نعمت بود | * | شُکْرباره کَیْ سوی نعمت رود |
۲۸۹۵ | N | شکر نعمت خوشتر از نعمت بود | * | شکر باره کی سوی نعمت رود |
۲۸۹۶ | Q | شکر جان نعمت و نعمت چو پوست | * | زانک شکر آرد ترا تا کویِ دوست |
۲۸۹۶ | N | شکر جان نعمت و نعمت چو پوست | * | ز انکه شکر آرد ترا تا کوی دوست |
۲۸۹۷ | Q | نعمت آرد غفلت و شکر انتباه | * | صیدِ نعمت کن بدامِ شکرِ شاه |
۲۸۹۷ | N | نعمت آرد غفلت و شکر انتباه | * | صید نعمت کن به دام شکر شاه |
۲۸۹۸ | Q | نعمتِ شُکرت کند پُر چشم و میر | * | تا کنی صد نعمت ایثارِ فقیر |
۲۸۹۸ | N | نعمت شکرت کند پر چشم و میر | * | تا کنی صد نعمت ایثار فقیر |
۲۸۹۹ | Q | سیر نوشی از طعام و نُقلِ حَق | * | تا رود از تو شکمخواری و دَق |
۲۸۹۹ | N | سیر نوشی از طعام و نقل حق | * | تا رود از تو شکم خواری و دق |
block:3133
۲۹۰۰ | Q | قوم گفتند ای نصوحان بس بود | * | اینچ گفتید ار درین دِه کس بود |
۲۹۰۰ | N | قوم گفتند ای نصوحان بس بود | * | این چه گفتید ار درین ده کس بود |
۲۹۰۱ | Q | قُفل بر دلهای ما بنهاد حق | * | کس نداند بُرد بر خالق سَبَق |
۲۹۰۱ | N | قفل بر دلهای ما بنهاد حق | * | کس نداند برد بر خالق سبق |
۲۹۰۲ | Q | نقشِ ما این کرد آن تصویرگر | * | این نخواهد شد بگفتوگو دگر |
۲۹۰۲ | N | نقش ما این کرد آن تصویرگر | * | این نخواهد شد به گفتوگو دگر |
۲۹۰۳ | Q | سنگ را صد سال گویی لعل شَوْ | * | کهنه را صد سال گویی باش نو |
۲۹۰۳ | N | سنگ را صد سال گویی لعل شو | * | کهنه را صد سال گویی باش نو |
۲۹۰۴ | Q | خاک را گویی صفاتِ آب گیر | * | آب را گویی عسل شَوْ یا که شیر |
۲۹۰۴ | N | خاک را گویی صفات آب گیر | * | آب را گویی عسل شو یا که شیر |
۲۹۰۵ | Q | خالقِ افلاک او و افْلاکیان | * | خالقِ آب و تراب و خاکیان |
۲۹۰۵ | N | خالق افلاک او و افلاکیان | * | خالق آب و تراب و خاکیان |
۲۹۰۶ | Q | آسمان را داد دَوْران و صَفا | * | آب و گِل را تیرهرُویی و نَما |
۲۹۰۶ | N | آسمان را داد دوران و صفا | * | آب و گل را تیره رویی و نما |
۲۹۰۷ | Q | کَیْ تواند آسمان دُردی گُزید | * | کَیْ تواند آب و گِل صفوت خرید |
۲۹۰۷ | N | کی تواند آسمان دردی گزید | * | کی تواند آب و گل صفوت خرید |
۲۹۰۸ | Q | قسمتی کردست هر یک را رهی | * | کَی کُهی گردد بجَهْدی چون کَهی |
۲۹۰۸ | N | قسمتی کرده ست هر یک را رهی | * | کی کهی گردد به جهدی چون کهی |
block:3134
۲۹۰۹ | Q | انبیا گفتند کاری آفرید | * | وصفهایی که نَتان ز آن سَر کشید |
۲۹۰۹ | N | انبیا گفتند آری آفرید | * | وصفهایی که نتان ز آن سر کشید |
۲۹۱۰ | Q | و آفرید او وصفهای عارضی | * | که کسی مبغوض میگردد رضی |
۲۹۱۰ | N | و آفرید او وصفهای عارضی | * | که کسی مبغوض میگردد رضی |
۲۹۱۱ | Q | سنگ را گویی که زر شو بیهدهست | * | مسّ را گویی که زر شو راه هست |
۲۹۱۱ | N | سنگ را گویی که زر شو بیهدهست | * | مس را گویی که زر شو راه هست |
۲۹۱۲ | Q | ریگ را گویی که گل شو عاجزست | * | خاک را گویی که گل شو جایزست |
۲۹۱۲ | N | ریگ را گویی که گل شو عاجز است | * | خاک را گویی که گل شو جایز است |
۲۹۱۳ | Q | رنجها دادست کان را چاره نیست | * | آن به مثلِ لنگی و فَطْس و عَمیست |
۲۹۱۳ | N | رنجها داده ست کان را چاره نیست | * | آن به مثل لنگی و فطس و عمی است |
۲۹۱۴ | Q | رنجها دادست کان را چاره هست | * | آن به مثلِ لَقْوه و دردِ سَرست |
۲۹۱۴ | N | رنجها داده ست کان را چاره هست | * | آن به مثل لقوه و درد سر است |
۲۹۱۵ | Q | این دواها ساخت بهرِ ائتلاف | * | نیست این درد و دواها از گزاف |
۲۹۱۵ | N | این دواها ساخت بهر ائتلاف | * | نیست این درد و دواها از گزاف |
۲۹۱۶ | Q | بلک اغلب رنجها را چاره هست | * | چون بجِد جویی بیاید آن بدست |
۲۹۱۶ | N | بلکه اغلب رنجها را چاره هست | * | چون به جد جویی بیاید آن به دست |
block:3135
۲۹۱۷ | Q | قوم گفتند ای گروه این رنجِ ما | * | نیست ز آن رنجی که بپذیرد دوا |
۲۹۱۷ | N | قوم گفتند ای گروه این رنج ما | * | نیست ز آن رنجی که بپذیرد دوا |
۲۹۱۸ | Q | سالها گفتید زین افسون و پند | * | سختتر میگشت ز آن هر لحظه بند |
۲۹۱۸ | N | سالها گفتید زین افسون و پند | * | سختتر میگشت ز آن هر لحظه بند |
۲۹۱۹ | Q | گر دوا را این مرض قابل بُدی | * | آخر از وی ذرهّای زایل شدی |
۲۹۱۹ | N | گر دوا را این مرض قابل بدی | * | آخر از وی ذرهای زایل شدی |
۲۹۲۰ | Q | سُدّه چون شد آب ناید در جگر | * | گر خورد دریا رود جایی دگر |
۲۹۲۰ | N | سده چون شد آب ناید در جگر | * | گر خورد دریا رود جایی دگر |
۲۹۲۱ | Q | لاجرم آماس گیرد دست و پا | * | تشنگی را نشکند آن استقا |
۲۹۲۱ | N | لاجرم آماس گیرد دست و پا | * | تشنگی را نشکند آن استقا |
block:3136
۲۹۲۲ | Q | انبیا گفتند نومیدی بَدست | * | فضل و رحمتهای باری بیحَدست |
۲۹۲۲ | N | انبیا گفتند نومیدی بد است | * | فضل و رحمتهای باری بیحد است |
۲۹۲۳ | Q | از چنین مُحسن نشاید ناامید | * | دست در فتراکِ این رحمت زنید |
۲۹۲۳ | N | از چنین محسن نشاید ناامید | * | دست در فتراک این رحمت زنید |
۲۹۲۴ | Q | ای بسا کارا که اوَّل صعب گشت | * | بعد از آن بگْشاده شد سختی گذشت |
۲۹۲۴ | N | ای بسا کارا که اول صعب گشت | * | بعد از آن بگشاده شد سختی گذشت |
۲۹۲۵ | Q | بعد نومیدی بسی اومیدهاست | * | از پسِ ظُلمت بسی خورشیدهاست |
۲۹۲۵ | N | بعد نومیدی بسی اومیدهاست | * | از پس ظلمت بسی خورشیدهاست |
۲۹۲۶ | Q | خود گرفتم که شما سنگین شدیت | * | قفلها بر گوش و بر بر زدیت |
۲۹۲۶ | N | خود گرفتم که شما سنگین شدید | * | قفلها بر گوش و بر بر زدید |
۲۹۲۷ | Q | هیچ ما را با قبولی کار نیست | * | کارِ ما تسلیم و فرمان کردنیست |
۲۹۲۷ | N | هیچ ما را با قبولی کار نیست | * | کار ما تسلیم و فرمان کردنی است |
۲۹۲۸ | Q | او بفرمودستمان این بندگی | * | نیست ما را از خود این گویندگی |
۲۹۲۸ | N | او بفرمودستمان این بندگی | * | نیست ما را از خود این گویندگی |
۲۹۲۹ | Q | جان برای امرِ او داریم ما | * | گر به ریگی گوید او کاریم ما |
۲۹۲۹ | N | جان برای امر او داریم ما | * | گر به ریگی گوید او کاریم ما |
۲۹۳۰ | Q | غیرِ حق جانِ نبی را یار نیست | * | با قبول و ردِّ خلقش کار نیست |
۲۹۳۰ | N | غیر حق جان نبی را یار نیست | * | با قبول و رد خلقش کار نیست |
۲۹۳۱ | Q | مُزدِ تبلیغِ رسالاتش ازوست | * | زشت و دشمنرُو شدیم از بهرِ دوست |
۲۹۳۱ | N | مزد تبلیغ رسالاتش از اوست | * | زشت و دشمن رو شدیم از بهر دوست |
۲۹۳۲ | Q | ما برین درگَهْ ملولان نیستیم | * | تا ز بُعدِ راه هر جا بیستیم |
۲۹۳۲ | N | ما بر این درگه ملولان نیستیم | * | تا ز بعد راه هر جا بیستیم |
۲۹۳۳ | Q | دل فرو بسته و ملول آنکس بود | * | کز فراقِ یار در مَحْبَس بود |
۲۹۳۳ | N | دل فرو بسته و ملول آن کس بود | * | کز فراق یار در محبس بود |
۲۹۳۴ | Q | دلبر و مطلوب با ما حاضرست | * | در نثارِ رحمتش جان شاکرست |
۲۹۳۴ | N | دل بر و مطلوب با ما حاضر است | * | در نثار رحمتش جان شاکر است |
۲۹۳۵ | Q | در دلِ ما لالهزار و گلشنیست | * | پیری و پژمردگی را راه نیست |
۲۹۳۵ | N | در دل ما لالهزار و گلشنی است | * | پیری و پژمردگی را راه نیست |
۲۹۳۶ | Q | دایما تّر و جوانیم و لطیف | * | تازه و شیرین و خندان و ظریف |
۲۹۳۶ | N | دایما تر و جوانیم و لطیف | * | تازه و شیرین و خندان و ظریف |
۲۹۳۷ | Q | پیشِ ما صد سال و یک ساعت یکیست | * | که دراز و کوته از ما مُنْفَکیست |
۲۹۳۷ | N | پیش ما صد سال و یک ساعت یکی است | * | که دراز و کوته از ما منفکی است |
۲۹۳۸ | Q | آن دراز و کوتهی در جسمهاست | * | آن دراز و کوته اندر جان کجاست |
۲۹۳۸ | N | آن دراز و کوتهی در جسمهاست | * | آن دراز و کوته اندر جان کجاست |
۲۹۳۹ | Q | سیصد و نُه سال آن اصحابِ کهف | * | پیششان یک روزْ بیاندوه و لَهْف |
۲۹۳۹ | N | سیصد و نه سال آن اصحاب کهف | * | پیششان یک روز بیاندوه و لهف |
۲۹۴۰ | Q | و آنگهی بنْمودشان یک روز هم | * | که بتن باز آمد ارواح از عدم |
۲۹۴۰ | N | و آن گهی بنمودشان یک روز هم | * | که به تن باز آمد ارواح از عدم |
۲۹۴۱ | Q | چون نباشد روز و شب با ماه و سال | * | کَیْ بود سیری و پیری و ملال |
۲۹۴۱ | N | چون نباشد روز و شب با ماه و سال | * | کی بود سیری و پیری و ملال |
۲۹۴۲ | Q | در گلستانِ عدم چون بیخودیست | * | مستی از سَغْراقِ لطفِ ایزدیست |
۲۹۴۲ | N | در گلستان عدم چون بیخودی است | * | مستی از سغراق لطف ایزدی است |
۲۹۴۳ | Q | لَمْ یَذُقْ لَمْ یَدْرِ هر کس کو نخورد | * | کَیْ بوَهْم آرد جُعْل انفاسِ وَرْد |
۲۹۴۳ | N | لم یذق لم یدر هر کس کاو نخورد | * | کی به وهم آرد جعل انفاس ورد |
۲۹۴۴ | Q | نیست موهوم ار بُدی موهوم آن | * | همچو موهومان شدی معدوم آن |
۲۹۴۴ | N | نیست موهوم ار بدی موهوم آن | * | همچو موهومان شدی معدوم آن |
۲۹۴۵ | Q | دوزخ اندر وَهْم چون آرد بهشت | * | هیچ تابد رُویِ خوب از خوکِ زشت |
۲۹۴۵ | N | دوزخ اندر وهم چون آرد بهشت | * | هیچ تابد روی خوب از خوک زشت |
۲۹۴۶ | Q | هین گلوی خود مبُر هان ای مُهان | * | این چنین لقمه رسیده تا دهان |
۲۹۴۶ | N | هین گلوی خود مبر هان ای مهان | * | این چنین لقمه رسیده تا دهان |
۲۹۴۷ | Q | راههای صَعْب پایان بُردهایم | * | ره بر اهلِ خویش آسان کردهایم |
۲۹۴۷ | N | راههای صعب پایان بردهایم | * | ره بر اهل خویش آسان کردهایم |
block:3137
۲۹۴۸ | Q | قوم گفتند ار شما سَعْدِ خودیت | * | نحسِ مایید و ضِدید و مُرْتَدیت |
۲۹۴۸ | N | قوم گفتند ار شما سعد خودید | * | نحس مایید و ضدید و مرتدید |
۲۹۴۹ | Q | جانِ ما فارغ بُد از اندیشهها | * | در غم افکندید ما را و عَنا |
۲۹۴۹ | N | جان ما فارغ بد از اندیشهها | * | در غم افکندید ما را و عنا |
۲۹۵۰ | Q | ذوقِ جمعّیت که بود و اتّفاق | * | شد ز فالِ زشتتان صد افتراق |
۲۹۵۰ | N | ذوق جمعیت که بود و اتفاق | * | شد ز فال زشتتان صد افتراق |
۲۹۵۱ | Q | طوطی نُقْلِ شَکَر بودیم ما | * | مرغِ مرگاندیش گشتیم از شما |
۲۹۵۱ | N | طوطی نقل شکر بودیم ما | * | مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما |
۲۹۵۲ | Q | هر کجا افسانهٔ غم گُستِریست | * | هر کجا آوازهٔ مستنکَریست |
۲۹۵۲ | N | هر کجا افسانهی غم گستری است | * | هر کجا آوازهی مستنکری است |
۲۹۵۳ | Q | هر کجا اندر جهان فالِ بَذیست | * | هر کجا مَسْخی نکالی مأخذیست |
۲۹۵۳ | N | هر کجا اندر جهان فال بذی است | * | هر کجا مسخی نکالی مأخذی است |
۲۹۵۴ | Q | در مثالِ قصّه و فالِ شماست | * | در غم انگیزی شما را مُشتهاست |
۲۹۵۴ | N | در مثال قصه و فال شماست | * | در غم انگیزی شما را مشتهاست |
block:3138
۲۹۵۵ | Q | انبیا گفتند فالِ زشت و بد | * | از میانِ جانتان دارد مدد |
۲۹۵۵ | N | انبیا گفتند فال زشت و بد | * | از میان جانتان دارد مدد |
۲۹۵۶ | Q | گر تو جایی خُفته باشی با خطَر | * | اژدها در قصدِ تو از سوی سَر |
۲۹۵۶ | N | گر تو جایی خفته باشی با خطر | * | اژدها در قصد تو از سوی سر |
۲۹۵۷ | Q | مهربانی مر ترا آگاه کرد | * | که بجه زود ار نه اژدرهات خورد |
۲۹۵۷ | N | مهربانی مر ترا آگاه کرد | * | که بجه زود ار نه اژدرهات خورد |
۲۹۵۸ | Q | تو بگویی فالِ بَد چون میزنی | * | فالِ چه بَر جه ببین در روشنی |
۲۹۵۸ | N | تو بگویی فال بد چون میزنی | * | فال چه بر جه ببین در روشنی |
۲۹۵۹ | Q | از میانِ فالِ بَد من خود ترا | * | میرهانم میبَرَم سوی سَرا |
۲۹۵۹ | N | از میان فال بد من خود ترا | * | میرهانم میبرم سوی سرا |
۲۹۶۰ | Q | چون نبی آگه کنندهست از نهان | * | کاو بدید آنچِ ندید اهلِ جهان |
۲۹۶۰ | N | چون نبی آگه کننده ست از نهان | * | کاو بدید آن چه ندید اهل جهان |
۲۹۶۱ | Q | گر طبیبی گویدت غُوره مخُور | * | که چنین رنجی بر آرد شُور و شَر |
۲۹۶۱ | N | گر طبیبی گویدت غوره مخور | * | که چنین رنجی بر آرد شور و شر |
۲۹۶۲ | Q | تو بگویی فالِ بَد چون میزنی | * | پس تو ناصح را موثَّم میکنی |
۲۹۶۲ | N | تو بگویی فال بد چون میزنی | * | پس تو ناصح را موثم میکنی |
۲۹۶۳ | Q | ور منجّم گویدت کامروز هیچ | * | آنچنان کاری مکن اندر بسیچ |
۲۹۶۳ | N | ور منجم گویدت کامروز هیچ | * | آن چنان کاری مکن اندر بسیچ |
۲۹۶۴ | Q | صد ره ار بینی دروغِ اختری | * | یک دو باره راست آید میخری |
۲۹۶۴ | N | صد ره ار بینی دروغ اختری | * | یک دو باره راست آید میخری |
۲۹۶۵ | Q | این نجومِ ما نشد هرگز خلاف | * | صحَّتش چون مانْد از تو در غلاف |
۲۹۶۵ | N | این نجوم ما نشد هرگز خلاف | * | صحتش چون ماند از تو در غلاف |
۲۹۶۶ | Q | آن طبیب و آن منجّم از گمان | * | میکنند آگاه و ما خود از عیان |
۲۹۶۶ | N | آن طبیب و آن منجم از گمان | * | میکنند آگاه و ما خود از عیان |
۲۹۶۷ | Q | دود میبینیم و آتش از کران | * | حمله میآرد بسوی مُنْکِران |
۲۹۶۷ | N | دود میبینیم و آتش از کران | * | حمله میآرد به سوی منکران |
۲۹۶۸ | Q | تو همیگویی خمش کن زین مَقال | * | که زیانِ ماست قالِ شُومفال |
۲۹۶۸ | N | تو همیگویی خمش کن زین مقال | * | که زیان ماست قال شوم فال |
۲۹۶۹ | Q | ای که نُصحِ ناصحان را نشنوی | * | فالِ بَد با تُست هر جا میروی |
۲۹۶۹ | N | ای که نصح ناصحان را نشنوی | * | فال بد با تست هر جا میروی |
۲۹۷۰ | Q | افعیی بر پُشتِ تو بر میرود | * | او ز بامی بیندش آگه کُنَد |
۲۹۷۰ | N | افعیی بر پشت تو بر میرود | * | او ز بامی بیندش آگه کند |
۲۹۷۱ | Q | گوییَش خاموش غمگینم مکُن | * | گوید او خوش باش خود رفت آن سَخُن |
۲۹۷۱ | N | گوییاش خاموش غمگینم مکن | * | گوید او خوش باش خود رفت آن سخن |
۲۹۷۲ | Q | چون زند افعی دهان بر گردنت | * | تلخ گردد جمله شادی جُستَنت |
۲۹۷۲ | N | چون زند افعی دهان بر گردنت | * | تلخ گردد جمله شادی جستنت |
۲۹۷۳ | Q | پس بدو گویی همین بود ای فلان | * | چون بندریدی گریبان در فغان |
۲۹۷۳ | N | پس بدو گویی همین بود ای فلان | * | چون بندریدی گریبان در فغان |
۲۹۷۴ | Q | یا ز بالایم تو سنگی میزدی | * | تا مرا آن جِد نمودی و بَدی |
۲۹۷۴ | N | یا ز بالایم تو سنگی میزدی | * | تا مرا آن جد نمودی و بدی |
۲۹۷۵ | Q | او بگوید زانک میآزردهای | * | تو بگویی نیک شادم کردهای |
۲۹۷۵ | N | او بگوید ز انکه میآزردهای | * | تو بگویی نیک شادم کردهای |
۲۹۷۶ | Q | گفت من کردم جوانمردی بپَند | * | تا رهانم من ترا زین خُشکْ بند |
۲۹۷۶ | N | گفت من کردم جوانمردی به پند | * | تا رهانم من ترا زین خشک بند |
۲۹۷۷ | Q | از لئیمی حقِّ آن نَشْناختی | * | مایهٔ ایذا و طُغیان ساختی |
۲۹۷۷ | N | از لئیمی حق آن نشناختی | * | مایهی ایذا و طغیان ساختی |
۲۹۷۸ | Q | این بود خویِ لئیمانِ دنی | * | بَد کند با تو چو نیکویی کنی |
۲۹۷۸ | N | این بود خوی لئیمان دنی | * | بد کند با تو چو نیکویی کنی |
۲۹۷۹ | Q | نفس را زین صبر میکن مُنحنیش | * | که لئیمست و نسازد نیکوییش |
۲۹۷۹ | N | نفس را زین صبر میکن منحنیش | * | که لئیم است و نسازد نیکوییش |
۲۹۸۰ | Q | با کریمی گر کنی احسان سزد | * | مر یکی را او عوض هفصد دهد |
۲۹۸۰ | N | با کریمی گر کنی احسان سزد | * | مر یکی را او عوض هفصد دهد |
۲۹۸۱ | Q | با لئیمی چون کنی قهر و جفا | * | بندهای گردد ترا بس با وفا |
۲۹۸۱ | N | با لئیمی چون کنی قهر و جفا | * | بندهای گردد ترا بس با وفا |
۲۹۸۲ | Q | کافران کارند در نعمت جَفا | * | باز در دوزخ نداشان رَبَّنا |
۲۹۸۲ | N | کافران کارند در نعمت جفا | * | باز در دوزخ نداشان ربنا |
block:3139
۲۹۸۳ | Q | که لئیمان در جفا صافی شوند | * | چون وفا بینند خود جافی شوند |
۲۹۸۳ | N | که لئیمان در جفا صافی شوند | * | چون وفا بینند خود جافی شوند |
۲۹۸۴ | Q | مسجدِ طاعاتشان پس دوزخست | * | پایبندِ مرغِ بیگانه فَخست |
۲۹۸۴ | N | مسجد طاعاتشان پس دوزخ است | * | پایبند مرغ بیگانه فخ است |
۲۹۸۵ | Q | هست زندان صومعهٔ دزد و لئیم | * | کاندرو ذاکر شود حق را مُقیم |
۲۹۸۵ | N | هست زندان صومعهی دزد و لئیم | * | کاندر او ذاکر شود حق را مقیم |
۲۹۸۶ | Q | چون عبادت بود مقصود از بَشَر | * | شد عبادتگاهِ گردنکش سَقَر |
۲۹۸۶ | N | چون عبادت بود مقصود از بشر | * | شد عبادتگاه گردن کش سقر |
۲۹۸۷ | Q | آدمی را هست در هر کارْ دَست | * | لیک ازو مقصود این خدمت بُدست |
۲۹۸۷ | N | آدمی را هست در هر کار دست | * | لیک ازو مقصود این خدمت بده ست |
۲۹۸۸ | Q | ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ این بخوان | * | جز عبادت نیست مقصود از جهان |
۲۹۸۸ | N | ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ این بخوان | * | جز عبادت نیست مقصود از جهان |
۲۹۸۹ | Q | گرچه مقصود از کتاب آن فن بود | * | گر تُوَاش بالِش کنی هم میشود |
۲۹۸۹ | N | گر چه مقصود از کتاب آن فن بود | * | گر تواش بالش کنی هم میشود |
۲۹۹۰ | Q | لیک ازو مقصود این بالش نبود | * | علم بود و دانش و ارشاد و سود |
۲۹۹۰ | N | لیک ازو مقصود این بالش نبود | * | علم بود و دانش و ارشاد و سود |
۲۹۹۱ | Q | گر تو میخی ساختی شمشیر را | * | بر گزیدی بر ظفر اِدبار را |
۲۹۹۱ | N | گر تو میخی ساختی شمشیر را | * | بر گزیدی بر ظفر ادبار را |
۲۹۹۲ | Q | گرچه مقصود از بشر علم و هُدیست | * | لیک هر یک آدمی را مُعْبَدیست |
۲۹۹۲ | N | گر چه مقصود از بشر علم و هدی است | * | لیک هر یک آدمی را معبدی است |
۲۹۹۳ | Q | مَعْبَدِ مَردِ کریم أکْرَمْتَهُ | * | مَعْبَدِ مردِ لئیم أَسْقَمْتَهُ |
۲۹۹۳ | N | معبد مرد کریم أکرمته | * | معبد مرد لئیم أسقمته |
۲۹۹۴ | Q | مر لئیمان را بزن تا سَر نهند | * | مر کریمان را بده تا بَر دهند |
۲۹۹۴ | N | مر لئیمان را بزن تا سر نهند | * | مر کریمان را بده تا بر دهند |
۲۹۹۵ | Q | لاجرم حق هر دو مسجد آفرید | * | دوزخ آنها را و اینها را مَزید |
۲۹۹۵ | N | لاجرم حق هر دو مسجد آفرید | * | دوزخ آنها را و اینها را مزید |
۲۹۹۶ | Q | ساخت موسی قُدْس در بابِ صغیر | * | تا فرود آرند سر قومِ زَحیر |
۲۹۹۶ | N | ساخت موسی قدس در باب صغیر | * | تا فرود آرند سر قوم زحیر |
۲۹۹۷ | Q | زانک جبّاران بُدند و سَرْفراز | * | دوزخ آن بابِ صغیرست و نیاز |
۲۹۹۷ | N | ز انکه جباران بدند و سر فراز | * | دوزخ آن باب صغیر است و نیاز |
block:3140
۲۹۹۸ | Q | آنچنانک حق ز گوشت و استخوان | * | از شهان بابِ صغیری ساخت هان |
۲۹۹۸ | N | آن چنان که حق ز گوشت و استخوان | * | از شهان باب صغیری ساخت هان |
۲۹۹۹ | Q | اهلِ دنیا سجدهٔ ایشان کنند | * | چونک سجدهٔ کبریا را دُشمنند |
۲۹۹۹ | N | اهل دنیا سجدهی ایشان کنند | * | چون که سجدهی کبریا را دشمنند |
۳۰۰۰ | Q | ساخت سرگین دانکی محرابشان | * | نامِ آن محراب میر و پهلوان |
۳۰۰۰ | N | ساخت سرگین دانکی محرابشان | * | نام آن محراب میر و پهلوان |
۳۰۰۱ | Q | لایقِ این حضرتِ پاکی نهاید | * | نَیشکر پاکان شما خالی نَبید |
۳۰۰۱ | N | لایق این حضرت پاکی نهاید | * | نیشکر پاکان شما خالی نبید |
۳۰۰۲ | Q | آن سگان را این خسان خاضع شوند | * | شیر را عارست کو را بگْروند |
۳۰۰۲ | N | آن سگان را این خسان خاضع شوند | * | شیر را عار است کاو را بگروند |
۳۰۰۳ | Q | گُربه باشد شحنهٔ هر موشخُو | * | موش که بْود تا ز شیران ترسد او |
۳۰۰۳ | N | گربه باشد شحنهی هر موش خو | * | موش که بود تا ز شیران ترسد او |
۳۰۰۴ | Q | خوفِ ایشان از کلابِ حق بود | * | خوفشان کَیْ ز آفتابِ حق بود |
۳۰۰۴ | N | خوف ایشان از کلاب حق بود | * | خوفشان کی ز آفتاب حق بود |
۳۰۰۵ | Q | رَبِّی ٱلأَعلاست وِرْدِ آن مِهان | * | رَبِّ أَدْنَی در خورِ این ابلهان |
۳۰۰۵ | N | ربی الأعلی است ورد آن مهان | * | رب ادنی در خور این ابلهان |
۳۰۰۶ | Q | موش کَیْ ترسد ز شیرانِ مُصاف | * | بلک آن آهوتگانِ مشکناف |
۳۰۰۶ | N | موش کی ترسد ز شیران مصاف | * | بلکه آن آهوتگان مشک ناف |
۳۰۰۷ | Q | رَو بپیشِ کاسه لیس ای دیگلیس | * | تُوش خداوند و ولی نعمت نویس |
۳۰۰۷ | N | رو به پیش کاسه لیس ای دیگ لیس | * | توش خداوند و ولی نعمت نویس |
۳۰۰۸ | Q | بس کن ار شرحی بگویم دُورْ دست | * | خشم گیرد میر و هم داند که هست |
۳۰۰۸ | N | بس کن ار شرحی بگویم دور دست | * | خشم گیرد میر و هم داند که هست |
۳۰۰۹ | Q | حاصل این آمد که بد کُن ای کریم | * | با لئیمان تا نهد گردن لئیم |
۳۰۰۹ | N | حاصل این آمد که بد کن ای کریم | * | با لئیمان تا نهد گردن لئیم |
۳۰۱۰ | Q | با لئیمِ نفس چون احسان کند | * | چون لئیمان نفسِ بَد کفران کند |
۳۰۱۰ | N | با لئیم نفس چون احسان کند | * | چون لئیمان نفس بد کفران کند |
۳۰۱۱ | Q | زین سبب بُد که اهلِ محنت شاکرند | * | اهلِ نعمت طاغیَند و ماکرند |
۳۰۱۱ | N | زین سبب بد که اهل محنت شاکرند | * | اهل نعمت طاغیاند و ماکرند |
۳۰۱۲ | Q | هست طاغی بَگْلَرِ زرّینقَبا | * | هست شاکر خستهٔ صاحب عَبا |
۳۰۱۲ | N | هست طاغی بگلر زرین قبا | * | هست شاکر خستهی صاحب عبا |
۳۰۱۳ | Q | شُکر کَی روید ز املاک و نِعَم | * | شُکر میروُید ز بلْوَی و سَقَم |
۳۰۱۳ | N | شکر کی روید ز املاک و نعم | * | شکر میروید ز بلوی و سقم |
block:3141
۳۰۱۴ | Q | صوفیی بر میخ روزی سفره دید | * | چرخ میزَد جامهها را میدرید |
۳۰۱۴ | N | صوفیی بر میخ روزی سفره دید | * | چرخ میزد جامهها را میدرید |
۳۰۱۵ | Q | بانگ میزد نَک نوای بینوا | * | قحطها و دردها را نَک دوا |
۳۰۱۵ | N | بانگ میزد نک نوای بینوا | * | قحطها و دردها را نک دوا |
۳۰۱۶ | Q | چونک دود و شورِ او بسیار شد | * | هر که صوفی بود با او یار شد |
۳۰۱۶ | N | چون که دود و شور او بسیار شد | * | هر که صوفی بود با او یار شد |
۳۰۱۷ | Q | کِخ کِخی و های و هویی میزدند | * | تای چندی مست و بیخود میشدند |
۳۰۱۷ | N | کخ کخی و های و هویی میزدند | * | تای چندی مست و بیخود میشدند |
۳۰۱۸ | Q | بو ٱلْفُضولی گفت صوفی را که چیست | * | سفرهٔ آویخته و ز نان تهیست |
۳۰۱۸ | N | بو الفضولی گفت صوفی را که چیست | * | سفرهی آویخته و ز نان تهی است |
۳۰۱۹ | Q | گفت رَو رَو نقشِ بیمعنیستی | * | تو بجُو هستی که عاشق نیستی |
۳۰۱۹ | N | گفت رو رو نقش بیمعنیستی | * | تو بجو هستی که عاشق نیستی |
۳۰۲۰ | Q | عشقِ نان بینان غذای عاشق است | * | بندِ هستی نیست هر کو صادقست |
۳۰۲۰ | N | عشق نان بینان غذای عاشق است | * | بند هستی نیست هر کاو صادق است |
۳۰۲۱ | Q | عاشقان را کار نبود با وجود | * | عاشقان را هست بیسرمایه سود |
۳۰۲۱ | N | عاشقان را کار نبود با وجود | * | عاشقان را هست بیسرمایه سود |
۳۰۲۲ | Q | بال نه و گِرْدِ عالم میپَرند | * | دست نه و گُو ز میدان میبرند |
۳۰۲۲ | N | بال نی و گرد عالم میپرند | * | دست نی و گو ز میدان میبرند |
۳۰۲۳ | Q | آن فقیری کو ز معنی بُوی یافت | * | دست ببْریده همی زنبیل بافت |
۳۰۲۳ | N | آن فقیری کاو ز معنی بوی یافت | * | دست ببریده همی زنبیل بافت |
۳۰۲۴ | Q | عاشقان اندر عدم خیمه زدند | * | چون عدم یک رنگ و نفسِ واحدند |
۳۰۲۴ | N | عاشقان اندر عدم خیمه زدند | * | چون عدم یک رنگ و نفس واحدند |
۳۰۲۵ | Q | شیرخواره کَیْ شناسد ذوقِ لُوت | * | مر پری را بُوی باشد لوت و پوت |
۳۰۲۵ | N | شیر خواره کی شناسد ذوق لوت | * | مر پری را بوی باشد لوت و پوت |
۳۰۲۶ | Q | آدمی کَیْ بو بَرَد از بُویِ او | * | چونک خُویِ اوست ضدِّ خُویِ او |
۳۰۲۶ | N | آدمی کی بو برد از بوی او | * | چون که خوی اوست ضد خوی او |
۳۰۲۷ | Q | یابد از بُو آن پری بُویکَش | * | تو نیابی آن ز صد مَن لُوتِ خوش |
۳۰۲۷ | N | یابد از بو آن پری بوی کش | * | تو نیابی آن ز صد من لوت خوش |
۳۰۲۸ | Q | پیشِ قِبْطی خون بود آن آبِ نیل | * | آب باشد پیشِ سِبْطی جمیل |
۳۰۲۸ | N | پیش قبطی خون بود آن آب نیل | * | آب باشد پیش سبطی جمیل |
۳۰۲۹ | Q | جاده باشد بحر ز اسرائیلیان | * | غرقهگه باشد ز فرعونِ عَوان |
۳۰۲۹ | N | جاده باشد بحر ز اسرائیلیان | * | غرقهگه باشد ز فرعون عوان |
block:3142
۳۰۳۰ | Q | آنچ یعقوب از رخِ یوسف بدید | * | خاصِ او بُد آن بإخوان کَیْ رسید |
۳۰۳۰ | N | آن چه یعقوب از رخ یوسف بدید | * | خاص او بد آن به اخوان کی رسید |
۳۰۳۱ | Q | این ز عشقش خویش در چَه میکُنْد | * | و آن بکین از بهرِ او چَه میکَنَد |
۳۰۳۱ | N | این ز عشقش خویش در چه میکند | * | و آن به کین از بهر او چه میکند |
۳۰۳۲ | Q | سفرهٔ او پیشِ این از نان تهیست | * | پیشِ یعقوبست پُر کو مُشتهیست |
۳۰۳۲ | N | سفرهی او پیش این از نان تهی است | * | پیش یعقوب است پر کاو مشتهی است |
۳۰۳۳ | Q | رُوی ناشُسته نبیند رُویِ حور | * | لا صَـٰلوةَ گفت إِلّا بِالطَّهُور |
۳۰۳۳ | N | روی ناشسته نبیند روی حور | * | لا صلاة گفت إلا بالطهور |
۳۰۳۴ | Q | عشق باشد لُوت و پوتِ جانها | * | جُوع ازین رُویست قُوتِ جانها |
۳۰۳۴ | N | عشق باشد لوت و پوت جانها | * | جوع از این روی است قوت جانها |
۳۰۳۵ | Q | جوعِ یوسف بود آن یعقوب را | * | بُویِ نانش میرسید از دُور جا |
۳۰۳۵ | N | جوع یوسف بود آن یعقوب را | * | بوی نانش میرسید از دور جا |
۳۰۳۶ | Q | آنک بِسْتد پیرهن را میشتافت | * | بویِ پیراهانِ یوسف مینیافت |
۳۰۳۶ | N | آن که بستد پیرهن را میشتافت | * | بوی پیراهان یوسف مینیافت |
۳۰۳۷ | Q | وانکه صد فرسنگ ز آن سو بود او | * | چونک بُد یعقوب میبویید بُو |
۳۰۳۷ | N | و انکه صد فرسنگ ز آن سو بود او | * | چون که بد یعقوب میبویید بو |
۳۰۳۸ | Q | ای بسا عالم ز دانش بینصیب | * | حافظِ علمست آنکس نه حبیب |
۳۰۳۸ | N | ای بسا عالم ز دانش بینصیب | * | حافظ علم است آن کس نی حبیب |
۳۰۳۹ | Q | مُسْتمع از وی همییابد مشام | * | گرچه باشد مستمع از جنسِ عام |
۳۰۳۹ | N | مستمع از وی همییابد مشام | * | گر چه باشد مستمع از جنس عام |
۳۰۴۰ | Q | زانک پیراهان یدستش عاریهست | * | چون بدستِ آن نخاسی جاریهست |
۳۰۴۰ | N | ز انکه پیراهن به دستش عاریه است | * | چون به دست آن نخاسی جاریه است |
۳۰۴۱ | Q | جاریه پیشِ نخاسی سَرْسَریست | * | در کفِ او از برای مُشتریست |
۳۰۴۱ | N | جاریه پیش نخاسی سرسری است | * | در کف او از برای مشتری است |
۳۰۴۲ | Q | قسمتِ حقَّست روزی دادنی | * | هر یکی را سوی دیگر راه نی |
۳۰۴۲ | N | قسمت حق است روزی دادنی | * | هر یکی را سوی دیگر راه نی |
۳۰۴۳ | Q | یک خیالِ نیک باغِ آن شده | * | یک خیالِ زشت راهِ این زده |
۳۰۴۳ | N | یک خیال نیک باغ آن شده | * | یک خیال زشت راه این زده |
۳۰۴۴ | Q | آن خدایی کز خیالی باغ ساخت | * | وز خیالی دوزخ و جایِ گُداخت |
۳۰۴۴ | N | آن خدایی کز خیالی باغ ساخت | * | و ز خیالی دوزخ و جای گداخت |
۳۰۴۵ | Q | پس کی داند راهِ گلشنهای او | * | پس کی داند جایِ گلخنهای او |
۳۰۴۵ | N | پس که داند راه گلشنهای او | * | پس که داند جای گلخنهای او |
۳۰۴۶ | Q | دیدبانِ دل نبیند در مجال | * | کز کدامین رُکنِ جان آید خیال |
۳۰۴۶ | N | دیدبان دل نبیند در مجال | * | کز کدامین رکن جان آید خیال |
۳۰۴۷ | Q | گر بدیدی مَطْلَعش را ز اِحتیال | * | بند کردی راهِ هر ناخوش خیال |
۳۰۴۷ | N | گر بدیدی مطلعش را ز احتیال | * | بند کردی راه هر ناخوش خیال |
۳۰۴۸ | Q | کَیْ رسد جاسوس را آنجا قَدَم | * | که بود مِرْصاد و دَرْبَنْدِ عدم |
۳۰۴۸ | N | کی رسد جاسوس را آن جا قدم | * | که بود مرصاد و در بند عدم |
۳۰۴۹ | Q | دامنِ فضلش بکف کن کُورْوار | * | قبضِ اعمی این بود ای شهریار |
۳۰۴۹ | N | دامن فضلش به کف کن کوروار | * | قبض اعمی این بود ای شهریار |
۳۰۵۰ | Q | دامنِ او امر و فرمانِ وَیَست | * | نیکبختی که تُقَی جانِ وَیَست |
۳۰۵۰ | N | دامن او امر و فرمان وی است | * | نیک بختی که تقی جان وی است |
۳۰۵۱ | Q | آن یکی در مرغزار و جُویِ آب | * | و آن یکی پهلوی او اندر عَذاب |
۳۰۵۱ | N | آن یکی در مرغزار و جوی آب | * | و آن یکی پهلوی او اندر عذاب |
۳۰۵۲ | Q | او عجب مانده که ذوقِ این ز چیست | * | و آن عجب مانده که این در حبسِ کیست |
۳۰۵۲ | N | او عجب مانده که ذوق این ز چیست | * | و آن عجب مانده که این در حبس کیست |
۳۰۵۳ | Q | هین چرا خشکی که اینجا چشمههاست | * | هین چرا زردی که اینجا صد دواست |
۳۰۵۳ | N | هین چرا خشکی که اینجا چشمههاست | * | هین چرا زردی که اینجا صد دواست |
۳۰۵۴ | Q | همنشینا هین در آ اندر چمن | * | گوید ای جان من نیارم آمدن |
۳۰۵۴ | N | همنشینا هین در آ اندر چمن | * | گوید ای جان من نیارم آمدن |
block:3143
۳۰۵۵ | Q | میر شد محتاجِ گرمابه سَحَر | * | بانگ زد سُنْقُر هلا بردار سَر |
۳۰۵۵ | N | میر شد محتاج گرمابه سحر | * | بانگ زد سنقر هلا بردار سر |
۳۰۵۶ | Q | طاس و مندیل و گِل از التُون بگیر | * | تا بگرمابه رویم ای ناگزیر |
۳۰۵۶ | N | طاس و مندیل و گل از التون بگیر | * | تا به گرمابه رویم ای ناگزیر |
۳۰۵۷ | Q | سُنقر آن دم طاس و مندیلی نکو | * | بر گرفت و رفت با او دُو بدُو |
۳۰۵۷ | N | سنقر آن دم طاس و مندیلی نکو | * | بر گرفت و رفت با او دو به دو |
۳۰۵۸ | Q | مسجدی بر ره بُد و بانگِ صَلا | * | آمد اندر گوشِ سنقر در مَلا |
۳۰۵۸ | N | مسجدی بر ره بد و بانگ صلا | * | آمد اندر گوش سنقر در ملا |
۳۰۵۹ | Q | بود سنقر سخت مُولَع در نماز | * | گفت ای میرِ من ای بندهنواز |
۳۰۵۹ | N | بود سنقر سخت مولع در نماز | * | گفت ای میر من ای بنده نواز |
۳۰۶۰ | Q | تو برین دکّان زمانی صبر کن | * | تا گذارم فرض و خوانم لَمْ یَکُنْ |
۳۰۶۰ | N | تو بر این دکان زمانی صبر کن | * | تا گذارم فرض و خوانم لَمْ یَکُنْ |
۳۰۶۱ | Q | چون امام و قوم بیرون آمدند | * | از نماز و وِرْدها فارغ شدند |
۳۰۶۱ | N | چون امام و قوم بیرون آمدند | * | از نماز و وردها فارغ شدند |
۳۰۶۲ | Q | سنقر آنجا ماند تا نزدیکِ چاشت | * | میر سنقر را زمانی چشم داشت |
۳۰۶۲ | N | سنقر آن جا ماند تا نزدیک چاشت | * | میر سنقر را زمانی چشم داشت |
۳۰۶۳ | Q | گفت ای سنقر چرا نایی بُرون | * | گفت مینگْذاردم این ذو فنون |
۳۰۶۳ | N | گفت ای سنقر چرا نایی برون | * | گفت مینگذاردم این ذو فنون |
۳۰۶۴ | Q | صبر کن نک آمدم ای روشنی | * | نیستم غافل که در گوشِ منی |
۳۰۶۴ | N | صبر کن نک آمدم ای روشنی | * | نیستم غافل که در گوش منی |
۳۰۶۵ | Q | هفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد | * | تا که عاجز گشت از تیباش مَرد |
۳۰۶۵ | N | هفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد | * | تا که عاجز گشت از تیباش مرد |
۳۰۶۶ | Q | پاسخش این بود مینگْذاردم | * | تا بُرون آیم هنوز ای مُحْتَرم |
۳۰۶۶ | N | پاسخش این بود مینگذاردم | * | تا برون آیم هنوز ای محترم |
۳۰۶۷ | Q | گفت آخر مسجد اندر کس نماند | * | کِیت وا میدارد آنجا کَت نشاند |
۳۰۶۷ | N | گفت آخر مسجد اندر کس نماند | * | کیت وا میدارد آن جا کت نشاند |
۳۰۶۸ | Q | گفت آنکِ بسته استت از برون | * | |
۳۰۶۸ | N | گفت آن که بسته استت از برون | * | بسته است او هم مرا در اندرون |
۳۰۶۹ | Q | آنک نگْذارد ترا کایی درون | * | مینبگْذارد مرا کایم برون |
۳۰۶۹ | N | آن که نگذارد ترا کایی درون | * | مینبگذارد مرا کایم برون |
۳۰۷۰ | Q | آنک نگْذارد کزین سو پا نهی | * | او بدین سو بَست پایِ این رهی |
۳۰۷۰ | N | آن که نگذارد کز این سو پا نهی | * | او بدین سو بست پای این رهی |
۳۰۷۱ | Q | ماهیان را بحر نگْذارد برون | * | خاکیان را بحر نگْذارد درون |
۳۰۷۱ | N | ماهیان را بحر نگذارد برون | * | خاکیان را بحر نگذارد درون |
۳۰۷۲ | Q | اصلِ ماهی آب و حیوان از گِلست | * | حیله و تدبیر اینجا باطلست |
۳۰۷۲ | N | اصل ماهی آب و حیوان از گل است | * | حیله و تدبیر اینجا باطل است |
۳۰۷۳ | Q | قفل زفتست و گشاینده خدا | * | دست در تسلیم زن و اندر رضا |
۳۰۷۳ | N | قفل زفت است و گشاینده خدا | * | دست در تسلیم زن و اندر رضا |
۳۰۷۴ | Q | ذرّه ذرّه گر شود مفتاحها | * | این گشایش نیست جز از کبریا |
۳۰۷۴ | N | ذره ذره شود مفتاحها | * | این گشایش نیست جز از کبریا |
۳۰۷۵ | Q | چون فراموشت شود تدبیرِ خویش | * | یابی آن بختِ جوان از پیرِ خویش |
۳۰۷۵ | N | چون فراموشت شود تدبیر خویش | * | یابی آن بخت جوان از پیر خویش |
۳۰۷۶ | Q | چون فراموش خودی یادت کنند | * | بنده گشتی آنگ آزادت کنند |
۳۰۷۶ | N | چون فراموش خودی یادت کنند | * | بنده گشتی آن گه آزادت کنند |
block:3144
۳۰۷۷ | Q | انبیا گفتند با خاطر که چند | * | میدهیم این را و آن را وعظ و پند |
۳۰۷۷ | N | انبیا گفتند با خاطر که چند | * | میدهیم این را و آن را وعظ و پند |
۳۰۷۸ | Q | چند کوبیم آهنِ سردی ز غَیْ | * | در دمیدن در قفس هین تا بکَیْ |
۳۰۷۸ | N | چند کوبیم آهن سردی ز غی | * | در دمیدن در قفس هین تا به کی |
۳۰۷۹ | Q | جُنبشِ خلق از قضا و وعده است | * | تیزی دندان ز سوزِ معده است |
۳۰۷۹ | N | جنبش خلق از قضا و وعده است | * | تیزی دندان ز سوز معده است |
۳۰۸۰ | Q | نفسِ اوَّل راند بر نفسَ دُوُم | * | ماهی از سر گنده باشد نه ز دُم |
۳۰۸۰ | N | نفس اول راند بر نفس دوم | * | ماهی از سر گنده گردد نی ز دم |
۳۰۸۱ | Q | لیک هم میدان و خَر میران چو تیر | * | چونکه بَلِّغْ گفت حق شد ناگزیر |
۳۰۸۱ | N | لیک هم میدان و خر میران چو تیر | * | چون که بَلِّغْ گفت حق شد ناگزیر |
۳۰۸۲ | Q | تو نمیدانی کزین دو کیستی | * | جهد کن چندانک بینی چیستی |
۳۰۸۲ | N | تو نمیدانی کز این دو کیستی | * | جهد کن چندان که بینی چیستی |
۳۰۸۳ | Q | چون نهی بر پُشتِ کشتی بار را | * | بر توکُّل میکنی آن کار را |
۳۰۸۳ | N | چون نهی بر پشت کشتی بار را | * | بر توکل میکنی آن کار را |
۳۰۸۴ | Q | تو نمیدانی که از هر دو کیی | * | غرقهای اندر سفر یا ناجیی |
۳۰۸۴ | N | تو نمیدانی که از هر دو کیای | * | غرقهای اندر سفر یا ناجیای |
۳۰۸۵ | Q | گر بگویی تا ندانم من کِیَم | * | بر نخواهم تاخت در کشتی و یَم |
۳۰۸۵ | N | گر بگویی تا ندانم من کیام | * | بر نخواهم تاخت در کشتی و یم |
۳۰۸۶ | Q | من درین ره ناجیَم یا غرقهام | * | کشف گردان کز کدامین فْرقهام |
۳۰۸۶ | N | من در این ره ناجیام یا غرقهام | * | کشف گردان کز کدامین فرقهام |
۳۰۸۷ | Q | من نخواهم رفت این ره با گمان | * | بر امیدِ خشک همچون دیگران |
۳۰۸۷ | N | من نخواهم رفت این ره با گمان | * | بر امید خشک همچون دیگران |
۳۰۸۸ | Q | هیچ بازرگانیی ناید ز تو | * | زانک در غیبست سِرِّ این دو رُو |
۳۰۸۸ | N | هیچ بازرگانیی ناید ز تو | * | ز انکه در غیب است سر این دو رو |
۳۰۸۹ | Q | تاجرِ ترسندهطبع شیشهجان | * | در طلب نه سود دارد نه زیان |
۳۰۸۹ | N | تاجر ترسنده طبع شیشه جان | * | در طلب نه سود دارد نه زیان |
۳۰۹۰ | Q | بل زیان دارد که محرومست و خوار | * | نور او یابد که باشد شُعلهخوار |
۳۰۹۰ | N | بل زیان دارد که محروم است و خوار | * | نور او یابد که باشد شعله خوار |
۳۰۹۱ | Q | چونک بر بُوکست جمله کارها | * | کارِ دین اَوْلَی کزین یابی رها |
۳۰۹۱ | N | چون که بر بوک است جمله کارها | * | کار دین اولی کز این یابی رها |
۳۰۹۲ | Q | نیست دستوری بدینجا قَرعِ باب | * | جز امید اللَّه أَعْلَمْ بِالصَّواب |
۳۰۹۲ | N | نیست دستوری بدین جا قرع باب | * | جز امید اللَّه أعلم بالصواب |
block:3145
۳۰۹۳ | Q | داعی هر پیشه اومیدست و بُوک | * | گرچه گردنشان ز کوشش شد چو دوک |
۳۰۹۳ | N | داعی هر پیشه اومید است و بوک | * | گر چه گردنشان ز کوشش شد چو دوک |
۳۰۹۴ | Q | بامدادان چون سوی دکّان رود | * | بر امید و بُوکِ روزی میدود |
۳۰۹۴ | N | بامدادان چون سوی دکان رود | * | بر امید و بوک روزی میدود |
۳۰۹۵ | Q | بوکِ روزی نبْودت چون میروی | * | خوفِ حرمان هست تو چونی قوی |
۳۰۹۵ | N | بو که روزی نبودت چون میروی | * | خوف حرمان هست تو چونی قوی |
۳۰۹۶ | Q | خوفِ حرمانِ ازل در کسبِ لُوت | * | چون نکردت سُست اندر جُست و جوت |
۳۰۹۶ | N | خوف حرمان ازل در کسب لوت | * | چون نکردت سست اندر جستجوت |
۳۰۹۷ | Q | گویی گر چه خوفِ حرمان هست پیش | * | هست اندر کاهلی این خوف بیش |
۳۰۹۷ | N | گویی ار چه خوف حرمان هست پیش | * | هست اندر کاهلی این خوف بیش |
۳۰۹۸ | Q | هست در کوشش امیدم بیشتر | * | دارم اندر کاهلی افزون خَطَر |
۳۰۹۸ | N | هست در کوشش امیدم بیشتر | * | دارم اندر کاهلی افزون خطر |
۳۰۹۹ | Q | پس چرا در کارِ دین ای بَدْگمان | * | دامنت میگیرد این خوفِ زیان |
۳۰۹۹ | N | پس چرا در کار دین ای بد گمان | * | دامنت میگیرد این خوف زیان |
۳۱۰۰ | Q | یا ندیدی کاهلِ این بازارِ ما | * | در چه سودند انبیا و اولیا |
۳۱۰۰ | N | یا ندیدی که اهل این بازار ما | * | در چه سودند انبیا و اولیا |
۳۱۰۱ | Q | زین دکان رفتن چه کانشان رُو نمود | * | اندرین بازار چون بستند سود |
۳۱۰۱ | N | زین دکانرفتن چه کانشان رو نمود | * | اندر این بازار چون بستند سود |
۳۱۰۲ | Q | آتش آن را رام چون خلخال شد | * | بحر آن را رام شد حمّال شد |
۳۱۰۲ | N | آتش آن را رام چون خلخال شد | * | بحر آن را رام شد حمال شد |
۳۱۰۳ | Q | آهن آن را رام شد چون موم شد | * | باد آن را بنده و محکوم شد |
۳۱۰۳ | N | آهن آن را رام شد چون موم شد | * | باد آن را بنده و محکوم شد |
block:3146
۳۱۰۴ | Q | قومِ دیگر سخت پنهان میروند | * | شُهرهٔ خلقانِ ظاهر کَیْ شوند |
۳۱۰۴ | N | قوم دیگر سخت پنهان میروند | * | شهرهی خلقان ظاهر کی شوند |
۳۱۰۵ | Q | این همه دارند و چشمِ هیچ کس | * | بر نیفُتد بر کیاشان یک نفس |
۳۱۰۵ | N | این همه دارند و چشم هیچ کس | * | بر نیفتد بر کیاشان یک نفس |
۳۱۰۶ | Q | هم کرامتشان هم ایشان در حرم | * | نامشان را نشْنوند اَبْدال هم |
۳۱۰۶ | N | هم کرامتشان هم ایشان در حرم | * | نامشان را نشنوند ابدال هم |
۳۱۰۷ | Q | یا نمیدانی کرمهای خدا | * | کو ترا میخواند آن سو که بیا |
۳۱۰۷ | N | یا نمیدانی کرمهای خدا | * | کاو ترا میخواند آن سو که بیا |
۳۱۰۸ | Q | شش جهت عالم همه اکرامِ اوست | * | هر طرف که بنْگری اِعْلامِ اوست |
۳۱۰۸ | N | شش جهت عالم همه اکرام اوست | * | هر طرف که بنگری اعلام اوست |
۳۱۰۹ | Q | چون کریمی گویدت آتش در آ | * | اندر آ زود و مگو سوزد مرا |
۳۱۰۹ | N | چون کریمی گویدت آتش در آ | * | اندر آ زود و مگو سوزد مرا |
block:3147
۳۱۱۰ | Q | از انس فرزندِ مالک آمدست | * | که بمهمانیِ او شخصی شدست |
۳۱۱۰ | N | از انس فرزند مالک آمده ست | * | که به مهمانی او شخصی شده ست |
۳۱۱۱ | Q | او حکایت کرد کز بعدِ طعام | * | دید انس دستارخوان را زردْفام |
۳۱۱۱ | N | او حکایت کرد کز بعد طعام | * | دید انس دستار خوان را زردفام |
۳۱۱۲ | Q | چِرْکِن و آلوده گفت ای خادمه | * | اندر افکن در تنورش یک دمه |
۳۱۱۲ | N | چرکن و آلوده گفت ای خادمه | * | اندر افکن در تنورش یک دمه |
۳۱۱۳ | Q | در تنورِ پُر ز آتش در فکند | * | آن زمان دستار خوان را هوشمند |
۳۱۱۳ | N | در تنور پر ز آتش در فکند | * | زمان دستار خوان را هوشمند |
۳۱۱۴ | Q | جمله مهمانان در آن حیران شدند | * | انتظارِ دودِ کَنْدُوری بُدند |
۳۱۱۴ | N | جمله مهمانان در آن حیران شدند | * | انتظار دود کندوری بدند |
۳۱۱۵ | Q | بعدِ یکساعت برآورد از تنور | * | پاک و اسپید و از آن اوساخ دُور |
۳۱۱۵ | N | بعد یک ساعت بر آورد از تنور | * | پاک و اسپید و از آن اوساخ دور |
۳۱۱۶ | Q | قوم گفتند ای صحابیِ عزیز | * | چون نسوزید و منقَّی گشت نیز |
۳۱۱۶ | N | قوم گفتند ای صحابی عزیز | * | چون نسوزید و منقی گشت نیز |
۳۱۱۷ | Q | گفت زانک مصطفی دست و دهان | * | بس بمالید اندرین دستارخوان |
۳۱۱۷ | N | گفت ز انکه مصطفی دست و دهان | * | بس بمالید اندر این دستار خوان |
۳۱۱۸ | Q | ای دلِ ترسنده از نار و عذاب | * | با چنان دست و لبی کن اقتراب |
۳۱۱۸ | N | ای دل ترسنده از نار و عذاب | * | با چنان دست و لبی کن اقتراب |
۳۱۱۹ | Q | چون جَمادی را چنین تشریف داد | * | جانِ عاشق را چها خواهد گشاد |
۳۱۱۹ | N | چون جمادی را چنین تشریف داد | * | جان عاشق را چها خواهد گشاد |
۳۱۲۰ | Q | مر کلوخِ کعبه را چون قبله کرد | * | خاکِ مردان باش ای جان در نَبَرْد |
۳۱۲۰ | N | مر کلوخ کعبه را چون قبله کرد | * | خاک مردان باش ای جان در نبرد |
۳۱۲۱ | Q | بعد از آن گفتند با آن خادمه | * | تو نگویی حالِ خود با این همه |
۳۱۲۱ | N | بعد از آن گفتند با آن خادمه | * | تو نگویی حال خود با این همه |
۳۱۲۲ | Q | چون فگندی زود آن از گفتِ وَیْ | * | گیرم او بُردست در اسرار پَیْ |
۳۱۲۲ | N | چون فگندی زود آن از گفت وی | * | گیرم او برده ست در اسرار پی |
۳۱۲۳ | Q | این چنین دستارخوانِ قیمتی | * | چون فگندی اندر آتش ای ستی |
۳۱۲۳ | N | این چنین دستار خوان قیمتی | * | چون فگندی اندر آتش ای ستی |
۳۱۲۴ | Q | گفت دارم بر کریمان اعتماد | * | نیستم ز اِکرامِ ایشان ناامید |
۳۱۲۴ | N | گفت دارم بر کریمان اعتماد | * | نیستم ز اکرام ایشان ناامید |
۳۱۲۵ | Q | مِیزَری چه بْود اگر او گویدم | * | در رَوْ اندر عینِ آتش بینَدَم |
۳۱۲۵ | N | میزری چه بود اگر او گویدم | * | در رو اندر عین آتش بیندم |
۳۱۲۶ | Q | اندر افتم از کمالِ اعتِماد | * | از عباد اللَّه دارم بس اُمید |
۳۱۲۶ | N | اندر افتم از کمال اعتماد | * | از عباد اللَّه دارم بس امید |
۳۱۲۷ | Q | سر در اندازم نه این دستارخوان | * | ز اِعتمادِ هر کریمِ رازْدان |
۳۱۲۷ | N | سر در اندازم نه این دستار خوان | * | ز اعتماد هر کریم راز دان |
۳۱۲۸ | Q | ای برادر خود برین اکسیر زن | * | کم نباید صِدقِ مرد از صِدقِ زن |
۳۱۲۸ | N | ای برادر خود بر این اکسیر زن | * | کم نباید صدق مرد از صدق زن |
۳۱۲۹ | Q | آن دلِ مردی که از زن کم بود | * | آن دلی باشد که کم ز اِشکم بود |
۳۱۲۹ | N | آن دل مردی که از زن کم بود | * | آن دلی باشد که کم ز اشکم بود |
block:3148
۳۱۳۰ | Q | اندر آن وادی گروهی از عرب | * | خشک شد از قحط بارانشان قرب |
۳۱۳۰ | N | اندر آن وادی گروهی از عرب | * | خشک شد از قطع بارانش قرب |
۳۱۳۱ | Q | در میانِ آن بیابان مانده | * | کاروانی مرگِ خود برخوانده |
۳۱۳۱ | N | در میان آن بیابان مانده | * | کاروانی مرگ خود بر خوانده |
۳۱۳۲ | Q | ناگهانی آن مُغیثِ هر دو کَوْن | * | مصطفی پیدا شد از ره بهرِ عَوْن |
۳۱۳۲ | N | ناگهانی آن مغیث هر دو کون | * | مصطفی پیدا شد از ره بهر عون |
۳۱۳۳ | Q | دید آنجا کاروانی بس بزرگ | * | بر تَفِ ریگ و رهِ صَعْب و سُتُرگ |
۳۱۳۳ | N | دید آن جا کاروانی بس بزرگ | * | بر تف ریگ و ره صعب و سترگ |
۳۱۳۴ | Q | اشترانشان را زبان آویخته | * | خلق اندر ریگ هر سو ریخته |
۳۱۳۴ | N | اشترانشان را زبان آویخته | * | خلق اندر ریگ هر سو ریخته |
۳۱۳۵ | Q | رحمتش آمد گفت هین زُوتر روید | * | چند یاری سوی آن کُثبان دوید |
۳۱۳۵ | N | رحمتش آمد گفت هین زوتر روید | * | چند یاری سوی آن کثبان دوید |
۳۱۳۶ | Q | کو سیاهی بر شتر مشک آورد | * | سوی میرِ خود بزودی میبرد |
۳۱۳۶ | N | که سیاهی بر شتر مشک آورد | * | سوی میر خود به زودی میبرد |
۳۱۳۷ | Q | آن شتربانِ سَیه را با شتر | * | سوی من آرید با فرمانِ مُر |
۳۱۳۷ | N | آن شتربان سیه را با شتر | * | سوی من آرید با فرمان مر |
۳۱۳۸ | Q | سوی کُثْبان آمدند آن طالبان | * | بعدِ یکساعت بدیدند آنچنان |
۳۱۳۸ | N | سوی کثبان آمدند آن طالبان | * | بعد یک ساعت بدیدند آن چنان |
۳۱۳۹ | Q | بندهای میشد سیه با اشتری | * | راویه پُر آب چون هَدْیه بری |
۳۱۳۹ | N | بندهای میشد سیه با اشتری | * | راویه پر آب چون هدیه بری |
۳۱۴۰ | Q | پس بدو گفتند میخواند ترا | * | این طرف فَخْرُ ٱلْبَشَر خَیْرُ ٱلْوَرَیَ |
۳۱۴۰ | N | پس بدو گفتند میخواند ترا | * | این طرف فخر البشر خیر الوری |
۳۱۴۱ | Q | گفت من نشْناسم او را کیست او | * | گفت او آن ماهرُویِ قندْخُو |
۳۱۴۱ | N | گفت من نشناسم او را کیست او | * | گفت او آن ماه روی قند خو |
۳۱۴۲ | Q | نوعها تعریف کردندش که هست | * | گفت مانا او مگر آن شاعرست |
۳۱۴۲ | N | نوعها تعریف کردندش که هست | * | گفت مانا او مگر آن شاعر است |
۳۱۴۳ | Q | که گروهی را زبون کرد او بِسحْر | * | من نیایم جانبِ او نیمِ شِبْر |
۳۱۴۳ | N | که گروهی را زبون کرد او به سحر | * | من نیایم جانب او نیم شبر |
۳۱۴۴ | Q | کَش کَشانش آوریدند آن طرف | * | او فغان برداشت در تشنیع و تَف |
۳۱۴۴ | N | کش کشانش آوریدند آن طرف | * | او فغان برداشت در تشنیع و تف |
۳۱۴۵ | Q | چون کشیدندش بپیشِ آن عزیز | * | گفت نوشید آب و بردارید نیز |
۳۱۴۵ | N | چون کشیدندش به پیش آن عزیز | * | گفت نوشید آب و بردارید نیز |
۳۱۴۶ | Q | جمله را ز آن مشک او سیراب کرد | * | اشتران و هر کسی ز آن آب خورد |
۳۱۴۶ | N | جمله را ز آن مَشکْ او سیراب کرد | * | اشتران و هر کسی ز آن آب خورد |
۳۱۴۷ | Q | راویه پُر کرد و مشک از مشکِ او | * | ابرِ گردون خیره ماند از رشکِ او |
۳۱۴۷ | N | راویه پر کرد و مشک از مشک او | * | ابر گردون خیره ماند از رشک او |
۳۱۴۸ | Q | این کسی دیدست کز یک راویه | * | سرد گردد سوزِ چندان هاویه |
۳۱۴۸ | N | این کسی دیده ست کز یک راویه | * | سرد گردد سوز چندان هاویه |
۳۱۴۹ | Q | این کسی دیدست کز یک مشکِ آب | * | گشت چندین مشک پُر بیاضطراب |
۳۱۴۹ | N | این کسی دیده ست کز یک مشک آب | * | گشت چندین مشک پر بیاضطراب |
۳۱۵۰ | Q | مشک خود رُوپوش بود و موجِ فَضْل | * | میرسید از امرِ او از بحرِ اصل |
۳۱۵۰ | N | مشک خود رو پوش بود و موج فضل | * | میرسید از امر او از بحر اصل |
۳۱۵۱ | Q | آب از جُوشِش همیگردد هوا | * | و آن هوا گردد ز سردی آبها |
۳۱۵۱ | N | آب از جوشش همیگردد هوا | * | و آن هوا گردد ز سردی آبها |
۳۱۵۲ | Q | بلک بیعلّت و بیرون زین حِکَم | * | آب رُویانید تکوین از عدَم |
۳۱۵۲ | N | بلکه بیاسباب و بیرون زین حکم | * | آب رویانید تکوین از عدم |
۳۱۵۳ | Q | تو ز طفلی چون سببها دیدهای | * | در سبب از جهل بر چفسیدهای |
۳۱۵۳ | N | تو ز طفلی چون سببها دیدهای | * | در سبب از جهل بر چفسیدهای |
۳۱۵۴ | Q | با سببها از مُسَبِّب غافلی | * | سوی این رُوپوشها ز آن مایلی |
۳۱۵۴ | N | با سببها از مسبب غافلی | * | سوی این رو پوشها ز آن مایلی |
۳۱۵۵ | Q | چون سببها رفت بر سَر میزنی | * | رَبَّنا و رَبَّناها میکنی |
۳۱۵۵ | N | چون سببها رفت بر سر میزنی | * | ربنا و ربناها میکنی |
۳۱۵۶ | Q | رَبّ میگوید بَرو سوی سبب | * | چون ز صُنْعم یاد کردی ای عجب |
۳۱۵۶ | N | رب میگوید برو سوی سبب | * | چون ز صنعم یاد کردی ای عجب |
۳۱۵۷ | Q | گفت زین پس من ترا بینم همه | * | ننْگرم سوی سبب و آن دمدمه |
۳۱۵۷ | N | گفت زین پس من ترا بینم همه | * | ننگرم سوی سبب و آن دمدمه |
۳۱۵۸ | Q | گویدش رُدُّوا لَعادُوا کارِ تُست | * | ای تو اندر توبه و میثاق سُست |
۳۱۵۸ | N | گویدش رُدُّوا لَعادُوا کار تست | * | ای تو اندر توبه و میثاق سست |
۳۱۵۹ | Q | لیک من آن ننْگرم رحمت کنم | * | رحمتم پُرّست بر رحمت تَنَم |
۳۱۵۹ | N | لیک من آن ننگرم رحمت کنم | * | رحمتم پر ست بر رحمت تنم |
۳۱۶۰ | Q | ننگرم عهدِ بَدت بدْهم عَطا | * | از کرم این دم چو میخوانی مرا |
۳۱۶۰ | N | ننگرم عهد بدت بدهم عطا | * | از کرم این دم چو میخوانی مرا |
۳۱۶۱ | Q | قافله حیران شد اندر کارِ او | * | یا محمد چیست این ای بَحْر خُو |
۳۱۶۱ | N | قافله حیران شد اندر کار او | * | یا محمّد چیست این ای بحر خو |
۳۱۶۲ | Q | کردهای رُوپوش مشکِ خُرد را | * | غرقه کردی هم عرب هم کُرد را |
۳۱۶۲ | N | کردهای رو پوش مشک خرد را | * | غرقه کردی هم عرب هم کرد را |
block:3149
۳۱۶۳ | Q | ای غلام اکنون تو پُر بین مشکِ خود | * | تا نگویی در شکایت نیک و بَد |
۳۱۶۳ | N | ای غلام اکنون تو پر بین مشک خود | * | تا نگویی در شکایت نیک و بد |
۳۱۶۴ | Q | آن سِیَه حیران شد از بُرهانِ او | * | میدمید از لامکان ایمانِ او |
۳۱۶۴ | N | آن سیه حیران شد از برهان او | * | میدمید از لامکان ایمان او |
۳۱۶۵ | Q | چشمهای دید از هوا ریزان شده | * | مشکِ او رُوپوش فیضِ آن شده |
۳۱۶۵ | N | چشمهای دید از هوا ریزان شده | * | مشک او رو پوش فیض آن شده |
۳۱۶۶ | Q | ز آن نظر روپوشها هم بر درید | * | تا معیَّن چشمهٔ غیبی بدید |
۳۱۶۶ | N | ز آن نظر رو پوشها هم بر درید | * | تا معین چشمهی غیبی بدید |
۳۱۶۷ | Q | چشمها پُر آب کرد آن دم غلام | * | شد فراموشش ز خواجه و ز مُقام |
۳۱۶۷ | N | چشمها پر آب کرد آن دم غلام | * | شد فراموشش ز خواجه و ز مقام |
۳۱۶۸ | Q | دست و پایش ماند از رفتن براه | * | زلزله افکند در جانش الـٰه |
۳۱۶۸ | N | دست و پایش ماند از رفتن به راه | * | زلزله افکند در جانش اله |
۳۱۶۹ | Q | باز بهرِ مصلحت بازش کشید | * | که بخویش آ باز رَوْ ای مُستفید |
۳۱۶۹ | N | باز بهر مصلحت بازش کشید | * | که به خویش آ باز رو ای مستفید |
۳۱۷۰ | Q | وقتِ حیرت نیست حیرت پیشِ تُست | * | این زمان در ره در آ چالاک و چُست |
۳۱۷۰ | N | وقت حیرت نیست حیرت پیش تست | * | این زمان در ره در آ چالاک و چست |
۳۱۷۱ | Q | دستهای مصطفی بر رُو نهاد | * | بوسههای عاشقانه بس بداد |
۳۱۷۱ | N | دستهای مصطفی بر رو نهاد | * | بوسههای عاشقانه بس بداد |
۳۱۷۲ | Q | مصطفی دستِ مبارک بر رُخش | * | آن زمان مالید و کرد او فَرُّخش |
۳۱۷۲ | N | مصطفی دست مبارک بر رخش | * | آن زمان مالید و کرد او فرخش |
۳۱۷۳ | Q | شد سپید آن زنگی و زادهٔ حَبَش | * | همچو بَدْر و روزِ روشن شد شبش |
۳۱۷۳ | N | شد سپید آن زنگی و زادهی حبش | * | همچو بدر و روز روشن شد شبش |
۳۱۷۴ | Q | یوسفی شد در جمال و در دَلال | * | گفتش اکنون رَو بِدِه وا گوی حال |
۳۱۷۴ | N | یوسفی شد در جمال و در دلال | * | گفتش اکنون رو بده واگوی حال |
۳۱۷۵ | Q | او همیشد بیسر و بیپای مَسْت | * | پای مینشناخت در رفتن زِ دست |
۳۱۷۵ | N | او همیشد بیسر و بیپای مست | * | پای مینشناخت در رفتن ز دست |
۳۱۷۶ | Q | پس بیامد با دو مشکِ پُر روان | * | سوی خواجه از نواحی کاروان |
۳۱۷۶ | N | پس بیامد با دو مشک پر روان | * | سوی خواجه از نواحی کاروان |
block:3150
۳۱۷۷ | Q | خواجه از دُورش بدید و خیره ماند | * | از تحَّیر اهلِ آن دِه را بخواند |
۳۱۷۷ | N | خواجه از دورش بدید و خیره ماند | * | از تحیر اهل آن ده را بخواند |
۳۱۷۸ | Q | راویهٔ ما اشترِ ما هست این | * | پس کجا شد بندهٔ زنگی جَبین |
۳۱۷۸ | N | راویهی ما اشتر ما هست این | * | پس کجا شد بندهی زنگی جبین |
۳۱۷۹ | Q | این یکی بَدْریست میآید ز دُور | * | میزند بر نورِ روز از رُوش نور |
۳۱۷۹ | N | این یکی بدری است میآید ز دور | * | میزند بر نور روز از روش نور |
۳۱۸۰ | Q | کو غلامِ ما مگر سر گشته شد | * | یا بدو گرگی رسید و کُشته شد |
۳۱۸۰ | N | کو غلام ما مگر سر گشته شد | * | یا بدو گرگی رسید و کشته شد |
۳۱۸۱ | Q | چون بیامد پیش گفتش کیستی | * | از یَمَن زادی و یا تُرکیستی |
۳۱۸۱ | N | چون بیامد پیش گفتش کیستی | * | از یمن زادی و یا ترکیستی |
۳۱۸۲ | Q | گو غلامم را چه کردی راست گو | * | گر بکُشتی وانما حیلت مجُو |
۳۱۸۲ | N | گو غلامم را چه کردی راست گو | * | گر بکشتی وانما حیلت مجو |
۳۱۸۳ | Q | گفت اگر کُشتم بتو چون آمدم | * | چون بپایِ خود درین خون آمدم |
۳۱۸۳ | N | گفت اگر کشتم به تو چون آمدم | * | چون به پای خود در این خون آمدم |
۳۱۸۴ | Q | کو غلامِ من بگفت اینک منم | * | کرد دستِ فضلِ یزدان روشنم |
۳۱۸۴ | N | کو غلام من بگفت اینک منم | * | کرد دست فضل یزدان روشنم |
۳۱۸۵ | Q | هَیْ چه میگویی غلامِ من کجاست | * | هین نخواهی رَست از من جز براست |
۳۱۸۵ | N | هی چه میگویی غلام من کجاست | * | هین نخواهی رست از من جز به راست |
۳۱۸۶ | Q | گفت اسرارِ ترا با آن غلام | * | جمله وا گویم یکایک من تمام |
۳۱۸۶ | N | گفت اسرار ترا با آن غلام | * | جمله واگویم یکایک من تمام |
۳۱۸۷ | Q | ز آن زمانی که خریدی تو مرا | * | تا باکنون باز گویم ماجرا |
۳۱۸۷ | N | ز آن زمانی که خریدی تو مرا | * | تا به اکنون باز گویم ماجرا |
۳۱۸۸ | Q | تا بدانی که همانم در وجود | * | گر چه از شَبْدیزِ من صُبحی گشود |
۳۱۸۸ | N | تا بدانی که همانم در وجود | * | گر چه از شبدیز من صبحی گشود |
۳۱۸۹ | Q | رنگ دیگر شد و لیکن جانِ پاک | * | فارغ از رنگست و از ارکان و خاک |
۳۱۸۹ | N | رنگ دیگر شد و لیکن جان پاک | * | فارغ از رنگ است و از ارکان و خاک |
۳۱۹۰ | Q | تنشناسان زود ما را گُم کنند | * | آبنوشان ترکِ مَشک و خُم کنند |
۳۱۹۰ | N | تن شناسان زود ما را گم کنند | * | آب نوشان ترک مشک و خم کنند |
۳۱۹۱ | Q | جانشناسان از عددها فارغ اند | * | غرقهٔ دریای بیچونند و چند |
۳۱۹۱ | N | جان شناسان از عددها فارغند | * | غرقهی دریای بیچونند و چند |
۳۱۹۲ | Q | جان شَو و از راهِ جان جان را شناس | * | یارِ بینش شَوْ نه فرزندِ قیاس |
۳۱۹۲ | N | جان شو و از راه جان جان را شناس | * | یار بینش شو نه فرزند قیاس |
۳۱۹۳ | Q | چون مَلَک با عقل یک سر رشتهاند | * | بهرِ حِکمت را دو صورت گشتهاند |
۳۱۹۳ | N | چون ملک با عقل یک سر رشتهاند | * | بهر حکمت را دو صورت گشتهاند |
۳۱۹۴ | Q | آن مَلَک چون مرغ بال و پر گرفت | * | وین خِرَد بگْذاشت پَرّ و فَر گرفت |
۳۱۹۴ | N | آن ملک چون مرغ بال و پر گرفت | * | وین خرد بگذاشت پر و فر گرفت |
۳۱۹۵ | Q | لاجرم هر دو مُناصر آمدند | * | هر دو خوشرُو پشتِ همدیگر شدند |
۳۱۹۵ | N | لاجرم هر دو مناصر آمدند | * | هر دو خوش رو پشت همدیگر شدند |
۳۱۹۶ | Q | هم مَلَک هم عقل حق را واجدی | * | هر دو آدم را مُعین و ساجدی |
۳۱۹۶ | N | هم ملک هم عقل حق را واجدی | * | هر دو آدم را معین و ساجدی |
۳۱۹۷ | Q | نفس و شیطان بوده ز اوّل واحدی | * | بوده آدم را عدوّ و حاسدی |
۳۱۹۷ | N | نفس و شیطان بوده ز اول واحدی | * | بوده آدم را عدو و حاسدی |
۳۱۹۸ | Q | آنک آدم را بَدَن دید او رمید | * | وانک نورِ مُؤْتَمَن دید او خمید |
۳۱۹۸ | N | آن که آدم را بدن دید او رمید | * | و انکه نور موتمن دید او خمید |
۳۱۹۹ | Q | آن دو دیده روشنان بودند ازین | * | وین دو را دیده ندیده غیرِ طین |
۳۱۹۹ | N | آن دو دیده روشنان بودند از این | * | وین دو را دیده ندیده غیر طین |
۳۲۰۰ | Q | این بیان اکنون چو خر بر یَخ بماند | * | چون نشاید بر جهود انجیل خواند |
۳۲۰۰ | N | این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند | * | چون نشاید بر جهود انجیل خواند |
۳۲۰۱ | Q | کَیْ توان با شیعه گفتن از عُمَر | * | کَیْ توان بَرْبَط زدن در پیشِ کَر |
۳۲۰۱ | N | کی توان با شیعه گفتن از عمر | * | کی توان بربط زدن در پیش کر |
۳۲۰۲ | Q | لیک گر در ده بگوشه یک کسَست | * | های و هویی که بر آوردم بسَست |
۳۲۰۲ | N | لیک گر در ده به گوشه یک کس است | * | های و هویی که بر آوردم بس است |
۳۲۰۳ | Q | مستحقِّ شرح را سنگ و کلوخ | * | ناطقی گردد مشرِّح با رُسوخ |
۳۲۰۳ | N | مستحق شرح را سنگ و کلوخ | * | ناطقی گردد مشرح با رسوخ |
block:3151
۳۲۰۴ | Q | آن نیازِ مَرْیَمی بودست و درد | * | که چنان طفلی سخن آغاز کرد |
۳۲۰۴ | N | آن نیاز مریمی بوده ست و درد | * | که چنان طفلی سخن آغاز کرد |
۳۲۰۵ | Q | جُزْوِ او بیاو برای او بگفت | * | جُزْو جُزْوت گفت دارد در نهُفت |
۳۲۰۵ | N | جزو او بیاو برای او بگفت | * | جزو جزوت گفت دارد در نهفت |
۳۲۰۶ | Q | دست و پا شاهد شوندت ای رهی | * | مُنْکِری را چند دست و پا نهی |
۳۲۰۶ | N | دست و پا شاهد شوندت ای رهی | * | منکری را چند دست و پا نهی |
۳۲۰۷ | Q | ور نباشی مستحقِّ شرح و گفت | * | ناطقهٔ ناطق ترا دید و بخُفت |
۳۲۰۷ | N | ور نباشی مستحق شرح و گفت | * | ناطقهی ناطق ترا دید و بخفت |
۳۲۰۸ | Q | هرچه رُویید از پیِ محتاج رُست | * | نا بیابد طالبی چیزی که جُست |
۳۲۰۸ | N | هر چه رویید از پی محتاج رست | * | نابیابد طالبی چیزی که جست |
۳۲۰۹ | Q | حق تعالی گر سماوات آفرید | * | از برای دفعِ حاجات آفرید |
۳۲۰۹ | N | حق تعالی گر سماوات آفرید | * | از برای دفع حاجات آفرید |
۳۲۱۰ | Q | هر کجا دردی دوا آنجا رود | * | هر کجا فَقْری نُوا آنجا رود |
۳۲۱۰ | N | هر کجا دردی دوا آن جا رود | * | هر کجا فقری نوا آن جا رود |
۳۲۱۱ | Q | هر کجا مُشکل جواب آنجا رود | * | هر کجا کشتیست آب آنجا رودش |
۳۲۱۱ | N | هر کجا مشکل جواب آن جا رود | * | هر کجا کشتی است آب آن جا رودش |
۳۲۱۲ | Q | آب کمجُو تشنگی آور بدست | * | تا بجوشد آبت از بالا و پَست |
۳۲۱۲ | N | آب کم جو تشنگی آور به دست | * | تا بجوشد آبت از بالا و پست |
۳۲۱۳ | Q | تا نزاید طفلکِ نازکگلُو | * | کَیْ روان گردد ز پِستان شیر او |
۳۲۱۳ | N | تا نزاید طفلک نازک گلو | * | کی روان گردد ز پستان شیر او |
۳۲۱۴ | Q | رَو بدین بالا و پَستیها بِدَوْ | * | تا شوی تشنه و حرارت را گِرَوْ |
۳۲۱۴ | N | رو بدین بالا و پستیها بدو | * | تا شوی تشنه و حرارت را گرو |
۳۲۱۵ | Q | بعد از آن از بانگِ زنبورِ هوا | * | بانگِ آبِ جُو بنوشی ای کیا |
۳۲۱۵ | N | بعد از آن از بانگ زنبور هوا | * | بانگ آب جو بنوشی ای کیا |
۳۲۱۶ | Q | حاجتِ تو کم نباشد از حَشیش | * | آب را گیری سوی او میکَشیش |
۳۲۱۶ | N | حاجت تو کم نباشد از حشیش | * | آب را گیری سوی او میکشیش |
۳۲۱۷ | Q | گوش گیری آب را تو میکَشی | * | سوی زرعِ خشک تا یابد خوشی |
۳۲۱۷ | N | گوش گیری آب را تو میکشی | * | سوی زرع خشک تا یابد خوشی |
۳۲۱۸ | Q | زرعِ جان را کِش جواهر مُضْمَرست | * | ابرِ رحمت پُر ز آب کَوْثَرست |
۳۲۱۸ | N | زرع جان را کش جواهر مضمر است | * | ابر رحمت پر ز آب کوثر است |
۳۲۱۹ | Q | تا سَقاهُمْ رَبُّهُمْ آید خطاب | * | تشنه باش اللَّهُ أَعْلَمْ بالصَّواب |
۳۲۱۹ | N | تا سَقاهُمْ رَبُّهُمْ آید خطاب | * | تشنه باش اللَّه أعلم بالصواب |
block:3152
۳۲۲۰ | Q | هم از آن دهِ یک زنی از کافران | * | سوی پیغامبر دوان شد ز اِمتحان |
۳۲۲۰ | N | هم از آن ده یک زنی از کافران | * | سوی پیغمبر دوان شد ز امتحان |
۳۲۲۱ | Q | پیشِ پیغامبر در آمد با خِمار | * | کودکی دو ماهه زن را بر کنار |
۳۲۲۱ | N | پیش پیغمبر در آمد با خمار | * | کودکی دو ماهه زن را بر کنار |
۳۲۲۲ | Q | گفت کودک سَلَّمَ ٱللَّه عَلَیْک | * | یا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ جِئْنا إِلْیَک |
۳۲۲۲ | N | گفت کودک سلم اللَّه علیک | * | یا رسول اللَّه قد جئنا إلیک |
۳۲۲۳ | Q | مادرش از خشم گفتش هَی خموش | * | کِیت افگند این شهادت را بگوش |
۳۲۲۳ | N | مادرش از خشم گفتش هی خموش | * | کیت افکند این شهادت را بگوش |
۳۲۲۴ | Q | این کِیَت آموخت ای طفلِ صغیر | * | که زبانت گشت در طفلی جَریر |
۳۲۲۴ | N | این کیات آموخت ای طفل صغیر | * | که زبانت گشت در طفلی جریر |
۳۲۲۵ | Q | گفت حقّ آموخت آنگ جبرئیل | * | در بیان با جبرئیلم من رَسیل |
۳۲۲۵ | N | گفت حق آموخت آن گه جبرئیل | * | در بیان با جبرئیل من رسیل |
۳۲۲۶ | Q | گفت کُو گفتا که بالای سَرت | * | مینبینی کن ببالا منَظرت |
۳۲۲۶ | N | گفت کو گفتا که بالای سرت | * | مینبینی کن به بالا منظرت |
۳۲۲۷ | Q | ایستاده بر سرِ تو جبرئیل | * | مر مرا گشته بصد گونه دلیل |
۳۲۲۷ | N | ایستاده بر سر تو جبرئیل | * | مر مرا گشته به صد گونه دلیل |
۳۲۲۸ | Q | گفت میبینی تو گفتا که بَلی | * | بر سرت تابان چو بدری کاملی |
۳۲۲۸ | N | گفت میبینی تو گفتا که بلی | * | بر سرت تابان چو بدری کاملی |
۳۲۲۹ | Q | میبیاموزد مرا وصفِ رسول | * | ز آن عُلُوّم میرهاند زین سُفول |
۳۲۲۹ | N | میبیاموزد مرا وصف رسول | * | ز آن علوم میرهاند زین سفول |
۳۲۳۰ | Q | پس رسولش گفت ای طفلِ رضیع | * | چیست نامت باز گو و شَوْ مُطیع |
۳۲۳۰ | N | پس رسولش گفت ای طفل رضیع | * | چیست نامت باز گو و شو مطیع |
۳۲۳۱ | Q | گفت نامم پیشِ حق عبد العزیز | * | عبدِ عُزَّی پیشِ این یک مُشتِ حیز |
۳۲۳۱ | N | گفت نامم پیش حق عبد العزیز | * | عبد عزی پیش این یک مشت هیز |
۳۲۳۲ | Q | من ز عُزَّی پاک و بیزار و بَری | * | حقِّ آنک دادت این پیغامبری |
۳۲۳۲ | N | من ز عزی پاک و بیزار و بری | * | حق آن که دادت این پیغمبری |
۳۲۳۳ | Q | کودکِ دو ماهه همچون ماهِ بدر | * | درسِ بالغ گفته چون اصحابِ صدر |
۳۲۳۳ | N | کودک دو ماهه همچون ماه بدر | * | درس بالغ گفته چون اصحاب صدر |
۳۲۳۴ | Q | پس حَنوط آن دم ز جنَّت در رسید | * | تا دماغِ طفل و مادر بُو کشید |
۳۲۳۴ | N | پس حنوط آن دم ز جنت در رسید | * | تا دماغ طفل و مادر بو کشید |
۳۲۳۵ | Q | هر دو میگفتند کز خوفِ سُقوط | * | جان سپردن به برین بویِ حنوط |
۳۲۳۵ | N | هر دو میگفتند کز خوف سقوط | * | جان سپردن به بر این بوی حنوط |
۳۲۳۶ | Q | آن کسی را کِش مُعرِّف حق بود | * | جامد و نامیش صد صَدَّق زند |
۳۲۳۶ | N | آن کسی را کش معرف حق بود | * | جامد و نامیش صد صدق زند |
۳۲۳۷ | Q | آنکسی را کِش خدا حافظ بود | * | مرغ و ماهی مر و را حارس شود |
۳۲۳۷ | N | آن کسی را کش خدا حافظ بود | * | مرغ و ماهی مر و را حارس شود |
block:3153
۳۲۳۸ | Q | اندرین بودند کآوازِ صَلا | * | مصطفی بشْنید از سوی عُلا |
۳۲۳۸ | N | اندر این بودند کاواز صلا | * | مصطفی بشنید از سوی علا |
۳۲۳۹ | Q | خواست آبی و وضو را تازه کرد | * | دست و رُو را شُست او ز آن آبِ سرد |
۳۲۳۹ | N | خواست آبی و وضو را تازه کرد | * | دست و رو را شست او ز آن آب سرد |
۳۲۴۰ | Q | هر دو پا شُست و بموزه کرد رای | * | موزه را بْرُبود یک موزهرُبای |
۳۲۴۰ | N | هر دو پا شست و به موزه کرد رای | * | موزه را بربود یک موزه ربای |
۳۲۴۱ | Q | دست سوی موزه بُرد آن خوش خطاب | * | موزه را بربود از دستش عُقاب |
۳۲۴۱ | N | دست سوی موزه برد آن خوش خطاب | * | موزه را بربود از دستش عقاب |
۳۲۴۲ | Q | موزه را اندر هوا بُرد او چو باد | * | پس نگون کرد و از آن ماری فتاد |
۳۲۴۲ | N | موزه را اندر هوا برد او چو باد | * | پس نگون کرد و از آن ماری فتاد |
۳۲۴۳ | Q | در فتاد از موزه یک مارِ سیاه | * | ز آن عنایت شد عُقابش نیکخواه |
۳۲۴۳ | N | در فتاد از موزه یک مار سیاه | * | ز آن عنایت شد عقابش نیک خواه |
۳۲۴۴ | Q | پس عقاب آن موزه را آورد باز | * | گفت هین بِسْتان و رَوْ سُوی نماز |
۳۲۴۴ | N | پس عقاب آن موزه را آورد باز | * | گفت هین بستان و رو سوی نماز |
۳۲۴۵ | Q | از ضرورت کردم این گستاخیی | * | من ز ادب دارم شکسته شاخیی |
۳۲۴۵ | N | از ضرورت کردم این گستاخیی | * | من ز ادب دارم شکسته شاخیی |
۳۲۴۶ | Q | وای کو گستاخ پایی مینهد | * | بیضرورت کش هوا فَتْوَی دهد |
۳۲۴۶ | N | وای کاو گستاخ پایی مینهد | * | بیضرورت کش هوا فتوی دهد |
۳۲۴۷ | Q | پس رسولش شکر کرد و گفت ما | * | این جفا دیدیم و بود این خود وفا |
۳۲۴۷ | N | پس رسولش شکر کرد و گفت ما | * | این جفا دیدیم و بود این خود وفا |
۳۲۴۸ | Q | موزه برْبودی و من درهم شدم | * | تو غمم بُردی و من در غم شدم |
۳۲۴۸ | N | موزه بربودی و من درهم شدم | * | تو غمم بردی و من در غم شدم |
۳۲۴۹ | Q | گرچه هر غیبی خدا ما را نمود | * | دل در آن لحظه بخود مشغول بود |
۳۲۴۹ | N | گر چه هر غیبی خدا ما را نمود | * | دل در آن لحظه به خود مشغول بود |
۳۲۵۰ | Q | گفت دُور از تو که غفلت در تو رُست | * | دیدنم آن غیب را هم عکسِ تُست |
۳۲۵۰ | N | گفت دور از تو که غفلت در تو رست | * | دیدنم آن غیب را هم عکس تست |
۳۲۵۱ | Q | مار در موزه ببینم بر هوا | * | نیست از من عکسِ تُست ای مصطفی |
۳۲۵۱ | N | مار در موزه ببینم بر هوا | * | نیست از من عکس تست ای مصطفی |
۳۲۵۲ | Q | عکسِ نورانی همه روشن بود | * | عکسِ ظُلمانی همه گُلخن بود |
۳۲۵۲ | N | عکس نورانی همه روشن بود | * | عکس ظلمانی همه گلخن بود |
۳۲۵۳ | Q | عکسِ عبدالله همه نوری بود | * | عکسِ بیگانه همه کوری بود |
۳۲۵۳ | N | عکس عبد الله همه نوری بود | * | عکس بیگانه همه کوری بود |
۳۲۵۴ | Q | عکسِ هر کس را بدان ای جان ببین | * | پهلوی جنسی که خواهی مینشین |
۳۲۵۴ | N | عکس هر کس را بدان ای جان ببین | * | پهلوی جنسی که خواهی مینشین |
block:3154
۳۲۵۵ | Q | عبرتست آن قصه ای جان مر ترا | * | تا که راضی باشی در حکمِ خدا |
۳۲۵۵ | N | عبرت است آن قصهای جان مر ترا | * | تا که راضی باشی از حکم خدا |
۳۲۵۶ | Q | تا که زیرک باشی و نیکو گُمان | * | چون ببینی واقعهٔ بَد ناگهان |
۳۲۵۶ | N | تا که زیرک باشی و نیکو گمان | * | چون ببینی واقعهی بد ناگهان |
۳۲۵۷ | Q | دیگران گردند زرد از بیمِ آن | * | تو چو گُل خندان گهِ سود و زیان |
۳۲۵۷ | N | دیگران گردند زرد از بیم آن | * | تو چو گل خندان گه سود و زیان |
۳۲۵۸ | Q | زانک گُل گر برگ برگش میکَنی | * | خنده نگْذارد نگردد مُنْثَنی |
۳۲۵۸ | N | ز انکه گل گر برگ برگش میکنی | * | خنده نگذارد نگردد منثنی |
۳۲۵۹ | Q | گوید از خاری چرا اُفتم بغَم | * | خنده را من خود ز خار آوردهام |
۳۲۵۹ | N | گوید از خاری چرا افتم به غم | * | خنده را من خود ز خار آوردهام |
۳۲۶۰ | Q | هر چه از تو یاوه گردد از قضا | * | تو یقین دان که خریدت از بلا |
۳۲۶۰ | N | هر چه از تو یاوه گردد از قضا | * | تو یقین دان که خریدت از بلا |
۳۲۶۱ | Q | ما ٱلتَّصَوُّف قالَ وُجْدانُ ٱلفَرَح | * | فی ٱلْفُؤَادِ عِنْدَ إِتْیانِ ٱلتَّرَح |
۳۲۶۱ | N | ما التصوف قال وجدان الفرح | * | فی الفؤاد عند إتیان الترح |
۳۲۶۲ | Q | آن عِقابش را عُقابی دان که او | * | در رُبود آن موزه را ز آن نیکخُو |
۳۲۶۲ | N | آن عقابش را عقابی دان که او | * | در ربود آن موزه را ز آن نیک خو |
۳۲۶۳ | Q | تا رهاند پاش را از زخمِ مار | * | ای خنک عقلی که باشد بیغُبار |
۳۲۶۳ | N | تا رهاند پاش را از زخم مار | * | ای خنک عقلی که باشد بیغبار |
۳۲۶۴ | Q | گفت لا تأْسَوْا عَلَی ما فاتَکُمْ | * | إِنْ أَتَی ٱلسِّرحانْ وَ أَرْدَی شاتَکُم |
۳۲۶۴ | N | گفت لا تأسوا عَلی ما فاتَکُمْ | * | إن أتی السرحان و أردی شاتکم |
۳۲۶۵ | Q | کان بلا دفعِ بلاهای بزرگ | * | و آن زیان منعِ زیانهای سُتُرگ |
۳۲۶۵ | N | کان بلا دفع بلاهای بزرگ | * | و آن زیان منع زیانهای سترگ |
block:3155
۳۲۶۶ | Q | گفت موسی را یکی مردِ جوان | * | که بیاموزم زبانِ جانْوران |
۳۲۶۶ | N | گفت موسی را یکی مرد جوان | * | که بیاموزم زبان جانوران |
۳۲۶۷ | Q | تا بود کز بانگِ حیوانات و دَد | * | عِبرتی حاصل کنم در دینِ خود |
۳۲۶۷ | N | تا بود کز بانگ حیوانات و دد | * | عبرتی حاصل کنم در دین خود |
۳۲۶۸ | Q | چون زبانهای بنی آدم همه | * | در پیِ آبست و نان و دمدمه |
۳۲۶۸ | N | چون زبانهای بنی آدم همه | * | در پی آب است و نان و دمدمه |
۳۲۶۹ | Q | بوک حیوانات را دَردی دگر | * | باشد از تدبیرِ هنگامِ گذر |
۳۲۶۹ | N | بلکه حیوانات را دردی دگر | * | باشد از تدبیر هنگام گذر |
۳۲۷۰ | Q | گفت موسی رَو گذر کن زین هَوَس | * | کین خَطَر دارد بسی در پیش و پس |
۳۲۷۰ | N | گفت موسی رو گذر کن زین هوس | * | کاین خطر دارد بسی در پیش و پس |
۳۲۷۱ | Q | عبرت و بیداری از یزدان طلب | * | نه از کتاب و از مقال و حرف و لب |
۳۲۷۱ | N | عبرت و بیداری از یزدان طلب | * | نه از کتاب و از مقال و حرف و لب |
۳۲۷۲ | Q | گرمتر شد مرد ز آن منعش که کرد | * | گرمتر گردد همی از منع مرد |
۳۲۷۲ | N | گرمتر شد مرد ز آن منعش که کرد | * | گرمتر گردد همی از منع مرد |
۳۲۷۳ | Q | گفت ای موسی چو نورِ تو بتافت | * | هر چه چیزی بود چیزی از تو یافت |
۳۲۷۳ | N | گفت ای موسی چو نور تو بتافت | * | هر چه چیزی بود چیزی از تو یافت |
۳۲۷۴ | Q | مر مرا محروم کردن زین مُراد | * | لایقِ لطفت نباشد ای جَواد |
۳۲۷۴ | N | مر مرا محروم کردن زین مراد | * | لایق لطفت نباشد ای جواد |
۳۲۷۵ | Q | این زمان قایم مقامِ حق توی | * | یاس باشد گر مرا مانع شوی |
۳۲۷۵ | N | این زمان قایم مقام حق توی | * | یاس باشد گر مرا مانع شوی |
۳۲۷۶ | Q | گفت موسی یا رَب این مَردِ سلیم | * | سخره کردستش مگر دیوِ رجیم |
۳۲۷۶ | N | گفت موسی یا رب این مرد سلیم | * | سخره کردهستش مگر دیو رجیم |
۳۲۷۷ | Q | گر بیاموزم زیان کارش بود | * | ور نیاموزم دلش بَد میشود |
۳۲۷۷ | N | گر بیاموزم زیان کارش بود | * | ور نیاموزم دلش بد میشود |
۳۲۷۸ | Q | گفت ای موسی بیاموزش که ما | * | رد نکردیم از کرم هرگز دُعا |
۳۲۷۸ | N | گفت ای موسی بیاموزش که ما | * | رد نکردیم از کرم هرگز دعا |
۳۲۷۹ | Q | گفت یا رَبّ او پشیمانی خورد | * | دست خاید جامهها را بر دَرَد |
۳۲۷۹ | N | گفت یا رب او پشیمانی خورد | * | دست خاید جامهها را بر درد |
۳۲۸۰ | Q | نیست قُدْرت هر کسی را سازوار | * | عجز بهتر مایهٔ پرهیزکار |
۳۲۸۰ | N | نیست قدرت هر کسی را سازوار | * | عجز بهتر مایهی پرهیزکار |
۳۲۸۱ | Q | فقر ازین رُو فخر آمد جاودان | * | که بتَقْوی ماند دست نارسان |
۳۲۸۱ | N | فقر از این رو فخر آمد جاودان | * | که به تقوی ماند دست نارسان |
۳۲۸۲ | Q | ز آن غِنا و ز آن غَنی مردود شد | * | که ز قدرت صبرها بَدْرُود شد |
۳۲۸۲ | N | ز آن غنا و ز آن غنی مردود شد | * | که ز قدرت صبرها بدرود شد |
۳۲۸۳ | Q | آدمی را عجز و فقر آمد امان | * | از بلای نفس پُر حرص و غَمان |
۳۲۸۳ | N | آدمی را عجز و فقر آمد امان | * | از بلای نفس پر حرص و غمان |
۳۲۸۴ | Q | آن غم آمد ز آرزوهای فُضول | * | که بدان خُو کرده است آن صیدِ غُول |
۳۲۸۴ | N | آن غم آمد ز آرزوهای فضول | * | که بدان خو کرده است آن صید غول |
۳۲۸۵ | Q | آرزوی گِل بود گِل خواره را | * | گُلشکر نگوارد آن بیچاره را |
۳۲۸۵ | N | آرزوی گل بود گل خواره را | * | گل شکر نگوارد آن بیچاره را |
block:3156
۳۲۸۶ | Q | گفت یزدان تو بده بایستِ او | * | بر گشا در اختیار آن دستِ او |
۳۲۸۶ | N | گفت یزدان تو بده بایست او | * | بر گشا در اختیار آن دست او |
۳۲۸۷ | Q | اختیار آمد عبادت را نمک | * | ورنه میگردد بناخواه این فلک |
۳۲۸۷ | N | اختیار آمد عبادت را نمک | * | ور نه میگردد به ناخواه این فلک |
۳۲۸۸ | Q | گردشِ او را نه اَجْر و نه عِقاب | * | که اختیار آمد هنر وقتِ حساب |
۳۲۸۸ | N | گردش او را نه اجر و نه عقاب | * | که اختیار آمد هنر وقت حساب |
۳۲۸۹ | Q | جمله عالَم خود مُسبَّح آمدند | * | نیست آن تسبیحِ جَبْری مُزْدمند |
۳۲۸۹ | N | جمله عالم خود مسبح آمدند | * | نیست آن تسبیح جبری مزدمند |
۳۲۹۰ | Q | تیغ در دستش نِه از عجزش بکَن | * | تا که غازی گردد او یا راهزن |
۳۲۹۰ | N | تیغ در دستش نه از عجزش بکن | * | تا که غازی گردد او یا راه زن |
۳۲۹۱ | Q | زانک کَرَّمْنا شد آدم ز اختیار | * | نیم زنبورِ عسل شد نیم مار |
۳۲۹۱ | N | ز انکه کَرَّمْنا شد آدم ز اختیار | * | نیم زنبور عسل شد نیم مار |
۳۲۹۲ | Q | مومنان کانِ عسل زنبوروار | * | کافران خود کانِ زهری همچو مار |
۳۲۹۲ | N | مومنان کان عسل زنبوروار | * | کافران خود کان زهری همچو مار |
۳۲۹۳ | Q | زانک مومن خورد بگْزیده نبات | * | تا چو نَحْلی گشت ریقِ او حیات |
۳۲۹۳ | N | ز انکه مومن خورد بگزیده نبات | * | تا چو نحلی گشت ریق او حیات |
۳۲۹۴ | Q | باز کافر خورد شربت از صَدید | * | هم ز قُوتش زهر شد در وَیْ پدید |
۳۲۹۴ | N | باز کافر خورد شربت از صدید | * | هم ز قوتش زهر شد در وی پدید |
۳۲۹۵ | Q | اهلِ الهامِ خدا عَیْنُ ٱلْحَیات | * | اهلِ تَسْویلِ هوا سَمُّ ٱلْمَمات |
۳۲۹۵ | N | اهل الهام خدا عین الحیات | * | اهل تسویل هوا سم الممات |
۳۲۹۶ | Q | در جهان این مدح و شاباش و زهی | * | ز اختیارست و حِفاظِ آگهی |
۳۲۹۶ | N | در جهان این مدح و شاباش و زهی | * | ز اختیار است و حفاظ آگهی |
۳۲۹۷ | Q | جمله رندان چونک در زندان بوند | * | مُتَّقی و زاهد و حقخوان شوند |
۳۲۹۷ | N | جمله رندان چون که در زندان بوند | * | متقی و زاهد و حق خوان شوند |
۳۲۹۸ | Q | چونک قُدرت رفت کاسد شد عمل | * | هین که تا سرمایه نسْتاند اجَل |
۳۲۹۸ | N | چون که قدرت رفت کاسد شد عمل | * | هین که تا سرمایه نستاند اجل |
۳۲۹۹ | Q | قُدرتت سرمایهٔ سُودست هین | * | وقتِ قُدرت را نگه دار و ببین |
۳۲۹۹ | N | قدرتت سرمایهی سود است هین | * | وقت قدرت را نگه دار و ببین |
۳۳۰۰ | Q | آدمی بر خِنْگِ کَرَّمْنا سوار | * | در کفِ دَرْکش عنانِ اختیار |
۳۳۰۰ | N | آدمی بر خنگ کَرَّمْنا سوار | * | در کف درکش عنان اختیار |
۳۳۰۱ | Q | باز موسی داد پند او را بِمهر | * | که مُرادت زرد خواهد کرد چِهر |
۳۳۰۱ | N | باز موسی داد پند او را به مهر | * | که مرادت زرد خواهد کرد چهر |
۳۳۰۲ | Q | ترکِ این سودا بگو و ز حق بترس | * | دیو دادستت برای مکر دَرْس |
۳۳۰۲ | N | ترک این سودا بگو و ز حق بترس | * | دیو داده ستت برای مکر درس |
block:3157
۳۳۰۳ | Q | گفت باری نطقِ سگ کو بر دَرَست | * | نطقِ مرغِ خانگی کاهْلِ پَرَست |
۳۳۰۳ | N | گفت باری نطق سگ کاو بر در است | * | نطق مرغ خانگی که اهل پر است |
۳۳۰۴ | Q | گفت موسی هین تو دانی رَوْ رسید | * | نطقِ این هر دو شود بر تو پدید |
۳۳۰۴ | N | گفت موسی هین تو دانی رو رسید | * | نطق این هر دو شود بر تو پدید |
۳۳۰۵ | Q | بامدادان از برای امتحان | * | ایستاد او منتظر بر آستان |
۳۳۰۵ | N | بامدادان از برای امتحان | * | ایستاد او منتظر بر آستان |
۳۳۰۶ | Q | خادمه سفره بیفشاند و فتاد | * | پارهای نانِ بیات آثارِ زاد |
۳۳۰۶ | N | خادمه سفره بیفشاند و فتاد | * | پارهای نان بیات آثار زاد |
۳۳۰۷ | Q | در ربود آن را خروسی چون گِرَو | * | گفت سگ کردی تو بر ما ظلمْ رَوْ |
۳۳۰۷ | N | در ربود آن را خروسی چون گرو | * | گفت سگ کردی تو بر ما ظلم رو |
۳۳۰۸ | Q | دانهٔ گندمِ توانی خورد و من | * | عاجزم در دانه خوردن در وطن |
۳۳۰۸ | N | دانهی گندم توانی خورد و من | * | عاجزم در دانه خوردن در وطن |
۳۳۰۹ | Q | گندم و جَوْ را و باقی حُبوب | * | میتوانی خورد و من نه ای طَروب |
۳۳۰۹ | N | گندم و جو را و باقی حبوب | * | میتوانی خورد و من نه ای طروب |
۳۳۱۰ | Q | این لبِ نانی که قسمِ ماست نان | * | میرُبایی این قَدَر را از سگان |
۳۳۱۰ | N | این لب نانی که قسم ماست نان | * | میربایی این قدر را از سگان |
block:3158
۳۳۱۱ | Q | پس خروسش گفت تن زن غم مخُور | * | که خدا بدْهد عوض زینت دگر |
۳۳۱۱ | N | پس خروسش گفت تن زن غم مخور | * | که خدا بدهد عوض ز اینت دگر |
۳۳۱۲ | Q | اسپِ این خواجه سقط خواهد شدن | * | روزِ فردا سیر خور کم کن حَزن |
۳۳۱۲ | N | اسب این خواجه سقط خواهد شدن | * | روز فردا سیر خور کم کن حزن |
۳۳۱۳ | Q | مر سگان را عید باشد مرگِ اسپ | * | روزی وافر بود بیجهد و کسب |
۳۳۱۳ | N | مر سگان را عید باشد مرگ اسب | * | روزی وافر بود بیجهد و کسب |
۳۳۱۴ | Q | اسپ را بفْروخت چون بشْنید مرد | * | پیشِ سگ شد آن خروسش رُویزرد |
۳۳۱۴ | N | اسب را بفروخت چون بشنید مرد | * | پیش سگ شد آن خروسش روی زرد |
۳۳۱۵ | Q | روزِ دیگر همچنان نان را ربود | * | آن خروس و سگ برُو لب بر گُشود |
۳۳۱۵ | N | روز دیگر همچنان نان را ربود | * | آن خروس و سگ بر او لب بر گشود |
۳۳۱۶ | Q | کای خروس عِشوهدِه چند این دروغ | * | ظالمی و کاذبی و بیفُروغ |
۳۳۱۶ | N | کای خروس عشوهده چند این دروغ | * | ظالمی و کاذبی و بیفروغ |
۳۳۱۷ | Q | اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست | * | کورِ اَخْتَرگوی و محرومی ز راست |
۳۳۱۷ | N | اسب کش گفتی سقط گردد کجاست | * | کور اختر گوی و محرومی ز راست |
۳۳۱۸ | Q | گفت او را آن خروسِ با خبر | * | که سقط شد اسپِ او جایِ دگر |
۳۳۱۸ | N | گفت او را آن خروس با خبر | * | که سقط شد اسب او جای دگر |
۳۳۱۹ | Q | اسپ را بفْروخت و جَسْت او از زیان | * | آن زیان انداخت او بر دیگران |
۳۳۱۹ | N | اسب را بفروخت و جست او از زیان | * | آن زیان انداخت او بر دیگران |
۳۳۲۰ | Q | لیک فردا استرش گردد سقَط | * | مر سگان را باشد آن نعمت فقَط |
۳۳۲۰ | N | لیک فردا استرش گردد سقط | * | مر سگان را باشد آن نعمت فقط |
۳۳۲۱ | Q | زود استر را فروشید آن حریص | * | یافت از غم و ز زیان آن دَم مَحیص |
۳۳۲۱ | N | زود استر را فروشید آن حریص | * | یافت از غم و ز زیان آن دم محیص |
۳۳۲۲ | Q | روزِ ثالث گفت سگ با آن خروس | * | ای امیرِ کاذبان با طبل و کوس |
۳۳۲۲ | N | روز ثالث گفت سگ با آن خروس | * | ای امیر کاذبان با طبل و کوس |
۳۳۲۳ | Q | گفت او بفروخت استر را شتاب | * | گفت فردایش غلام آید مُصاب |
۳۳۲۳ | N | گفت او بفروخت استر را شتاب | * | گفت فردایش غلام آید مصاب |
۳۳۲۴ | Q | چون غلامِ او بمیرد نانها | * | بر سگ و خواهنده ریزند اَقْرِبا |
۳۳۲۴ | N | چون غلام او بمیرد نانها | * | بر سگ و خواهنده ریزند اقربا |
۳۳۲۵ | Q | این شنید و آن غلامش را فروخت | * | رَست از خُسران و رخ را بر فُروخت |
۳۳۲۵ | N | این شنید و آن غلامش را فروخت | * | رست از خسران و رخ را بر فروخت |
۳۳۲۶ | Q | شکرها میکرد و شادیها که من | * | رَستم از سه واقعه اندر زمن |
۳۳۲۶ | N | شکرها میکرد و شادیها که من | * | رستم از سه واقعه اندر زمن |
۳۳۲۷ | Q | تا زبانِ مرغ و سگ آموختم | * | دیدهٔ سُوء الْقَضاء را دوختم |
۳۳۲۷ | N | تا زبان مرغ و سگ آموختم | * | دیدهی سوء القضاء را دوختم |
۳۳۲۸ | Q | روزِ دیگر آن سگِ محروم گفت | * | کای خروسِ ژاژْخا کُو طاق و جُفت |
۳۳۲۸ | N | روز دیگر آن سگ محروم گفت | * | کای خروس ژاژخا کو طاق و جفت |
block:3159
۳۳۲۹ | Q | چند چند آخر دروغ و مَکرِ تو | * | خود نپرَّد جز دروغ از وَکْرِ تو |
۳۳۲۹ | N | چند چند آخر دروغ و مکر تو | * | خود نپرد جز دروغ از وکر تو |
۳۳۳۰ | Q | گفت حاشا از من و از جنسِ من | * | که بگردیم از دروغی مُمتَحن |
۳۳۳۰ | N | گفت حاشا از من و از جنس من | * | که بگردیم از دروغی ممتحن |
۳۳۳۱ | Q | ما خروسان چون مؤذِّن راست گوی | * | هم رقیبِ آفتاب و وقتجُوی |
۳۳۳۱ | N | ما خروسان چون موذن راست گوی | * | هم رقیب آفتاب و وقت جوی |
۳۳۳۲ | Q | پاسبانِ آفتابیم از درون | * | گر کُنی بالای ما طشتی نگون |
۳۳۳۲ | N | پاسبان آفتابیم از درون | * | گر کنی بالای ما طشتی نگون |
۳۳۳۳ | Q | پاسبانِ آفتابند اولیا | * | در بَشَر واقف ز اسرارِ خدا |
۳۳۳۳ | N | پاسبان آفتابند اولیا | * | در بشر واقف ز اسرار خدا |
۳۳۳۴ | Q | اصلِ ما را حق پیِ بانگِ نماز | * | داد هدیه آدمی را در جَهاز |
۳۳۳۴ | N | اصل ما را حق پی بانگ نماز | * | داد هدیه آدمی را در جهاز |
۳۳۳۵ | Q | گر بناهنگام سَهْویمان رود | * | در اَذانْ آن مَقْتَلِ ما میشود |
۳۳۳۵ | N | گر به ناهنگام سهویمان رود | * | در اذان آن مقتل ما میشود |
۳۳۳۶ | Q | گفتِ ناهنگامِ حَیَّ عَلَی فلاح | * | خونِ ما را میکند خوار و مُباح |
۳۳۳۶ | N | گفت ناهنگام حی علی الفلاح | * | خون ما را میکند خوار و مباح |
۳۳۳۷ | Q | آنک معصوم آمد و پاک از غلط | * | آن خروسِ جانِ وَحْی آمد فقط |
۳۳۳۷ | N | آن که معصوم آمد و پاک از غلط | * | آن خروس جان وحی آمد فقط |
۳۳۳۸ | Q | آن غلامش مُرد پیشِ مُشتری | * | شد زیانِ مشتری آن یکسری |
۳۳۳۸ | N | آن غلامش مرد پیش مشتری | * | شد زیان مشتری آن یک سری |
۳۳۳۹ | Q | او گریزانید مالش را و لیک | * | خونِ خود را ریخت اندر یاب نیک |
۳۳۳۹ | N | او گریزانید مالش را و لیک | * | خون خود را ریخت اندر یاب نیک |
۳۳۴۰ | Q | یک زیان دفعِ زیانها میشدی | * | جسم و مالِ ماست جانها را فِدا |
۳۳۴۰ | N | یک زیان دفع زیانها میشدی | * | جسم و مال ماست جانها را فدی |
۳۳۴۱ | Q | پیشِ شاهان در سیاستگستری | * | میدهی تو مال و سر را میخری |
۳۳۴۱ | N | پیش شاهان در سیاست گستری | * | میدهی تو مال و سر را میخری |
۳۳۴۲ | Q | اعجمی چون گشتهای اندر قَضا | * | میگریزانی ز داور مال را |
۳۳۴۲ | N | اعجمی چون گشتهای اندر قضا | * | میگریزانی ز داور مال را |
block:3160
۳۳۴۳ | Q | لیک فردا خواهد او مردن یقین | * | گاو خواهد کُشت وارث در حنین |
۳۳۴۳ | N | لیک فردا خواهد او مردن یقین | * | گاو خواهد کشت وارث در حنین |
۳۳۴۴ | Q | صاحب خانه بخواهد مُرد رفت | * | روزِ فردا نک رسیدت لُوتِ زفت |
۳۳۴۴ | N | صاحب خانه بخواهد مرد و رفت | * | روز فردا نک رسیدت لوت زفت |
۳۳۴۵ | Q | پارههای نان و لالنگ و طَعام | * | در میانِ کوی یابد خاص و عام |
۳۳۴۵ | N | پارههای نان و لالنگ و طعام | * | در میان کوی یابد خاص و عام |
۳۳۴۶ | Q | گاوِ قربانی و نانهای تَنْک | * | بر سگان و سایلان ریزد سَبْک |
۳۳۴۶ | N | گاو قربانی و نانهای تنک | * | بر سگان و سایلان ریزد سبک |
۳۳۴۷ | Q | مرگِ اسپ و استر و مرگِ غلام | * | بُد قضا گردان این مغرورِ خام |
۳۳۴۷ | N | مرگ اسب و استر و مرگ غلام | * | بد قضا گردان این مغرور خام |
۳۳۴۸ | Q | از زیانِ مال و درد آن گریخت | * | مال افزون کرد و خونِ خویش ریخت |
۳۳۴۸ | N | از زیان مال و درد آن گریخت | * | مال افزون کرد و خون خویش ریخت |
۳۳۴۹ | Q | این ریاضتهای درویشان چراست | * | کان بلا بر تن بقای جانهاست |
۳۳۴۹ | N | این ریاضتهای درویشان چراست | * | کان بلا بر تن بقای جانهاست |
۳۳۵۰ | Q | تا بقای خود نیابد سالکی | * | چون کند تن را سقیم و هالکی |
۳۳۵۰ | N | تا بقای خود نیابد سالکی | * | چون کند تن را سقیم و هالکی |
۳۳۵۱ | Q | دست کَیْ جُنبد بایثار و عمل | * | تا نبیند داده را جانش بَدَل |
۳۳۵۱ | N | دست کی جنبد به ایثار و عمل | * | تا نبیند داده را جانش بدل |
۳۳۵۲ | Q | آنک بدهد بیامیدِ سودها | * | آن خدایست آن خدایست آن خدا |
۳۳۵۲ | N | آن که بدهد بیامید سودها | * | آن خدای است آن خدای است آن خدا |
۳۳۵۳ | Q | یا ولی حق که خُویِ حق گرفت | * | نور گشت و تابشِ مطلق گرفت |
۳۳۵۳ | N | یا ولی حق که خوی حق گرفت | * | نور گشت و تابش مطلق گرفت |
۳۳۵۴ | Q | کو غنی است و جز او جمله فقیر | * | کَیْ فقیری بیعوض گوید که گیر |
۳۳۵۴ | N | کاو غنی است و جز او جمله فقیر | * | کی فقیری بیعوض گوید که گیر |
۳۳۵۵ | Q | تا نبیند کودکی که سیب هست | * | او پیازِ گنده را ندهد ز دست |
۳۳۵۵ | N | تا نبیند کودکی که سیب هست | * | او پیاز گنده را ندهد ز دست |
۳۳۵۶ | Q | این همه بازار بهرِ این غرض | * | بر دکانها شِسته بر بُویِ عوض |
۳۳۵۶ | N | این همه بازار بهر این غرض | * | بر دکانها شسته بر بوی عوض |
۳۳۵۷ | Q | صد متاعِ خوب عرضه میکنند | * | و اندرونِ دل عوضها میتَنند |
۳۳۵۷ | N | صد متاع خوب عرضه میکنند | * | و اندرون دل عوضها میتنند |
۳۳۵۸ | Q | یک سلامی نشنوی ای مردِ دین | * | که نگیرد آخرِ آن آستین |
۳۳۵۸ | N | یک سلامی نشنوی ای مرد دین | * | که نگیرد آخر آن آستین |
۳۳۵۹ | Q | بیطَمَع نشنیدهام از خاص و عام | * | من سلامی ای برادر و السَّلام |
۳۳۵۹ | N | بیطمع نشنیدهام از خاص و عام | * | من سلامی ای برادر و السلام |
۳۳۶۰ | Q | جز سلامِ حقّ هین آن را بجو | * | خانه خانه جا بجا و کو بکو |
۳۳۶۰ | N | جز سلام حق، هین آن را بجو | * | خانه خانه جا به جا و کو به کو |
۳۳۶۱ | Q | از دهانِ آدمی خوش مشام | * | هم پیامِ حق شنودم هم سلام |
۳۳۶۱ | N | از دهان آدمی خوش مشام | * | هم پیام حق شنودم هم سلام |
۳۳۶۲ | Q | وین سلامِ باقیان بر بُویِ آن | * | من همینوشم بدِل خوشتر ز جان |
۳۳۶۲ | N | وین سلام باقیان بر بوی آن | * | من همینوشم به دل خوشتر ز جان |
۳۳۶۳ | Q | ز آن سلامِ او سلامِ حق شُدست | * | کاتش اندر دودمانِ خود زدست |
۳۳۶۳ | N | ز آن سلام او سلام حق شده ست | * | کاتش اندر دودمان خود زده ست |
۳۳۶۴ | Q | مُرده است از خود شده زنده برَب | * | ز آن بود اسرارِ حقّش در دو لب |
۳۳۶۴ | N | مرده است از خود شده زنده به رب | * | ز آن بود اسرار حقش در دو لب |
۳۳۶۵ | Q | مُردنِ تن در ریاضت زندگیست | * | رنجِ این تن روح را پایندگیست |
۳۳۶۵ | N | مردن تن در ریاضت زندگی است | * | رنج این تن روح را پایندگی است |
۳۳۶۶ | Q | گوش بنهاده بُد آن مردِ خبیث | * | میشنود او از خروسش آن حدیث |
۳۳۶۶ | N | گوش بنهاده بد آن مرد خبیث | * | میشنود او از خروسش آن حدیث |
block:3161
۳۳۶۷ | Q | چون شنید اینها دوان شد تیز و تفت | * | بر درِ موسی کلیم اللَّه رفت |
۳۳۶۷ | N | چون شنید اینها دوان شد تیز و تفت | * | بر در موسی کلیم اللَّه رفت |
۳۳۶۸ | Q | رُو همیمالید در خاک او ز بیم | * | که مرا فریاد رس زین ای کلیم |
۳۳۶۸ | N | رو همیمالید در خاک او ز بیم | * | که مرا فریاد رس زین ای کلیم |
۳۳۶۹ | Q | گفت رَو بفْروش خود را و برّه | * | چونک اُستا گشتهای برجِهْ ز چَهْ |
۳۳۶۹ | N | گفت رو بفروش خود را و بره | * | چون که استا گشتهای برجه ز چه |
۳۳۷۰ | Q | بر مسلمانان زیان انداز تو | * | کیسه و همیانها را کن دو تو |
۳۳۷۰ | N | بر مسلمانان زیان انداز تو | * | کیسه و همیانها را کن دو تو |
۳۳۷۱ | Q | من درونِ خشت دیدم این قَضا | * | که در آیینه عیان شد مر ترا |
۳۳۷۱ | N | من درون خشت دیدم این قضا | * | که در آیینه عیان شد مر ترا |
۳۳۷۲ | Q | عاقل اوَّل بیند آخِر را بدِل | * | اندر آخر بیند از دانش مُقل |
۳۳۷۲ | N | عاقل اول بیند آخر را به دل | * | اندر آخر بیند از دانش مقل |
۳۳۷۳ | Q | باز زاری کرد کای نیکو خصال | * | مر مرا در سر مزن در رُو ممال |
۳۳۷۳ | N | باز زاری کرد کای نیکو خصال | * | مر مرا در سر مزن در رو ممال |
۳۳۷۴ | Q | از من آن آمد که بودم ناسزا | * | ناسزایم را تو دِه حُسْن اؐلْجَزا |
۳۳۷۴ | N | از من آن آمد که بودم ناسزا | * | ناسزایم را تو ده حسن الجزا |
۳۳۷۵ | Q | گفت تیری جَست از شَست ای پسر | * | نیست سُنَّت کاید آن واپس بسَر |
۳۳۷۵ | N | گفت تیری جست از شست ای پسر | * | نیست سنت کاید آن واپس به سر |
۳۳۷۶ | Q | لیک در خواهم ز نیکو داوری | * | تا که ایمان آن زمان با خود بَری |
۳۳۷۶ | N | لیک در خواهم ز نیکو داوری | * | تا که ایمان آن زمان با خود بری |
۳۳۷۷ | Q | چونک ایمان بُرده باشی زندهای | * | چونْک با ایمان رُوی پایندهای |
۳۳۷۷ | N | چون که ایمان برده باشی زندهای | * | چون که با ایمان روی پایندهای |
۳۳۷۸ | Q | هم در آن دَم حال بر خواجه بگشت | * | تا دلش شورید و آوردند طَشت |
۳۳۷۸ | N | هم در آن دم حال بر خواجه بگشت | * | تا دلش شورید و آوردند طشت |
۳۳۷۹ | Q | شورشِ مرگست نه هَیْضَهٔ طعام | * | قَی چه سودت دارد ای بَدبختِ خام |
۳۳۷۹ | N | شورش مرگ است نه هیضهی طعام | * | قی چه سودت دارد ای بد بخت خام |
۳۳۸۰ | Q | چار کس بُردند تا سوی وثاق | * | ساق میمالید او بر پشتِ ساق |
۳۳۸۰ | N | چار کس بردند تا سوی وثاق | * | ساق میمالید او بر پشت ساق |
۳۳۸۱ | Q | پندِ موسی نشْنوی شوخی کنی | * | خویشتن بر تیغِ پولادی زنی |
۳۳۸۱ | N | پند موسی نشنوی شوخی کنی | * | خویشتن بر تیغ پولادی زنی |
۳۳۸۲ | Q | شرم ناید تیغ را از جانِ تو | * | آنِ تُست این ای برادر آنِ تو |
۳۳۸۲ | N | شرم ناید تیغ را از جان تو | * | آن تست این ای برادر آن تو |
block:3162
۳۳۸۳ | Q | موسی آمد در مناجات آن سَحَر | * | کای خدا ایمان ازو مَسْتان مَبَرْ |
۳۳۸۳ | N | موسی آمد در مناجات آن سحر | * | کای خدا ایمان از او مستان مبر |
۳۳۸۴ | Q | پادشاهی کُن بَرُو بخشا که او | * | سَهْو کرد و خیرهرُویی و غُلو |
۳۳۸۴ | N | پادشاهی کن بر او بخشا که او | * | سهو کرد و خیره رویی و غلو |
۳۳۸۵ | Q | گفتمش این علم نِه در خوردِ تُست | * | دفع پندارید گفتم را و سُسْت |
۳۳۸۵ | N | گفتمش این علم نه در خورد تست | * | دفع پندارید گفتم را و سست |
۳۳۸۶ | Q | دست را بر اژدها آنکس زند | * | که عصا را دستش اژْدَرها کُنَد |
۳۳۸۶ | N | دست را بر اژدها آن کس زند | * | که عصا را دستش اژدرها کند |
۳۳۸۷ | Q | سِرِّ غیب آن را سزد آموختن | * | که ز گفتن لب تواند دوختن |
۳۳۸۷ | N | سر غیب آن را سزد آموختن | * | که ز گفتن لب تواند دوختن |
۳۳۸۸ | Q | در خورِ دریا نشد جز مرغِ آب | * | فهم کن و اللهُ أَعْلَم بِٱلصَّواب |
۳۳۸۸ | N | در خور دریا نشد جز مرغ آب | * | فهم کن و الله أعلم بالصواب |
۳۳۸۹ | Q | او بدریا رفت و مرغآبی نبود | * | گشت غرقه دست گیرش ای وَدُود |
۳۳۸۹ | N | او به دریا رفت و مرغ آبی نبود | * | گشت غرقه دست گیرش ای ودود |
block:3163
۳۳۹۰ | Q | گفت بخشیدم بدو ایمان نَعَم | * | ور تو خواهی این زمان زندهش کنم |
۳۳۹۰ | N | گفت بخشیدم بدو ایمان نعم | * | ور تو خواهی این زمان زندهش کنم |
۳۳۹۱ | Q | بلک جملهٔ مردگانِ خاک را | * | این زمان زنده کنم بهرِ ترا |
۳۳۹۱ | N | بلکه جملهی مردگان خاک را | * | این زمان زنده کنم بهر ترا |
۳۳۹۲ | Q | گفت موسی این جهانِ مردنست | * | آن جهان انگیز کانجا روشنست |
۳۳۹۲ | N | گفت موسی این جهان مردن است | * | آن جهان انگیز کانجا روشن است |
۳۳۹۳ | Q | این فناجا چون جهانِ بُودْ نیست | * | بازگشتِ عاریت بس سود نیست |
۳۳۹۳ | N | این فنا جا چون جهان بود نیست | * | باز گشت عاریت بس سود نیست |
۳۳۹۴ | Q | رحمتی افشان بر ایشان هم کنون | * | در نهان خانهٔ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ |
۳۳۹۴ | N | رحمتی افشان بر ایشان هم کنون | * | در نهان خانهی لَدَیْنا مُحْضَرُونَ |
۳۳۹۵ | Q | تا بدانی که زیانِ جسم و مال | * | سودِ جان باشد رهاند از وَبال |
۳۳۹۵ | N | تا بدانی که زیان جسم و مال | * | سود جان باشد رهاند از وبال |
۳۳۹۶ | Q | پس ریاضت را بجان شَو مُشتری | * | چون سپردی تن بخدمت جان بَری |
۳۳۹۶ | N | پس ریاضت را به جان شو مشتری | * | چون سپردی تن بخدمت جان بری |
۳۳۹۷ | Q | ور ریاضت آیدت بیاختیار | * | سر بِنه شکرانه دِه ای کامْیار |
۳۳۹۷ | N | ور ریاضت آیدت بیاختیار | * | سر بنه شکرانه ده ای کامیار |
۳۳۹۸ | Q | چون حَقَت داد آن ریاضت شُکر کُن | * | تو نکردی او کشیدت ز اَمْرِ کُنْ |
۳۳۹۸ | N | چون حقت داد آن ریاضت شکر کن | * | تو نکردی او کشیدت ز امر کُنْ |
block:3164
۳۳۹۹ | Q | آن زنی هر سال زاییدی پسر | * | بیش از شش مه نبودی عُمْروَرْ |
۳۳۹۹ | N | آن زنی هر سال زاییدی پسر | * | بیش از شش مه نبودی عمرور |
۳۴۰۰ | Q | یا سه مه یا چار مه گشتی تباه | * | ناله کرد آن زن که افغان ای الهٰ |
۳۴۰۰ | N | یا سه مه یا چار مه گشتی تباه | * | ناله کرد آن زن که افغان ای اله |
۳۴۰۱ | Q | نُه مَهَم بارست و سه ماهم فَرَح | * | نعمتم زُوتَر رَوْ از قَوْسِ قُزَح |
۳۴۰۱ | N | نه مهم بار است و سه ماهم فرح | * | نعمتم زوتر رو از قوس قزح |
۳۴۰۲ | Q | پیشِ مَردانِ خدا کردی نفیر | * | زین شکایت آن زن از دردِ نذیر |
۳۴۰۲ | N | پیش مردان خدا کردی نفیر | * | زین شکایت آن زن از درد نذیر |
۳۴۰۳ | Q | بیست فرزند این چنین در گور رفت | * | آتشی در جانشان افتاد تَفت |
۳۴۰۳ | N | بیست فرزند این چنین در گور رفت | * | آتشی در جانشان افتاد تفت |
۳۴۰۴ | Q | تا شبی بنمود او را جَنَّتی | * | باقیی سبزی خوشی بیضِنَّتی |
۳۴۰۴ | N | تا شبی بنمود او را جنتی | * | باقیی سبزی خوشی بیضنتی |
۳۴۰۵ | Q | باغ گفتم نعمتِ بیکیف را | * | کاصلِ نعمتهاست و مَجْمَع باغها |
۳۴۰۵ | N | باغ گفتم نعمت بیکیف را | * | کاصل نعمتهاست و مجمع باغها |
۳۴۰۶ | Q | ورنه لا عَیْنؐ رَأَتْ چه جایِ باغ | * | گفت نورِ غیب را یزدان چراغ |
۳۴۰۶ | N | ور نه لا عین رأت چه جای باغ | * | گفت نور غیب را یزدان چراغ |
۳۴۰۷ | Q | مِثْل نبْود آن مثالِ آن بود | * | تا بَرَد بُویْ آنک او حیران بود |
۳۴۰۷ | N | مثل نبود آن مثال آن بود | * | تا برد بوی آن که او حیران بود |
۳۴۰۸ | Q | حاصل آن زن دید آن را مست شد | * | ز آن تجلّی آن ضعیف از دست شد |
۳۴۰۸ | N | حاصل آن زن دید آن را مست شد | * | ز آن تجلی آن ضعیف از دست شد |
۳۴۰۹ | Q | دید در قصری نوشته نامِ خویش | * | آنِ خود دانستش آن محبوب کیش |
۳۴۰۹ | N | دید در قصری نوشته نام خویش | * | آن خود دانستش آن محبوب کیش |
۳۴۱۰ | Q | بعد از آن گفتند کاین نعمت وراست | * | کو بجان بازی بجُز صادق نخاست |
۳۴۱۰ | N | بعد از آن گفتند کاین نعمت و راست | * | کاو به جان بازی بجز صادق نخاست |
۳۴۱۱ | Q | خدمتِ بسیار میبایست کرد | * | مر ترا تا برخوری زین چاشت خورد |
۳۴۱۱ | N | خدمت بسیار میبایست کرد | * | مر ترا تا بر خوری زین چاشت خورد |
۳۴۱۲ | Q | چون تو کاهل بودی اندر التجا | * | آن مُصیبتها عوض دادت خدا |
۳۴۱۲ | N | چون تو کاهل بودی اندر التجا | * | آن مصیبتها عوض دادت خدا |
۳۴۱۳ | Q | گفت یا رب تا بصَد سال و فزون | * | این چُنینم دِه بریز از من تو خون |
۳۴۱۳ | N | گفت یا رب تا به صد سال و فزون | * | این چنینم ده بریز از من تو خون |
۳۴۱۴ | Q | اندر آن باغ او چو آمد پیش پیش | * | دید در وَیْ جمله فرزندانِ خویش |
۳۴۱۴ | N | اندر آن باغ او چو آمد پیش پیش | * | دید در وی جمله فرزندان خویش |
۳۴۱۵ | Q | گفت از من گُم شد از تو گُم نشد | * | بیدو چشمِ غیب کس مردُم نشد |
۳۴۱۵ | N | گفت از من گم شد از تو گم نشد | * | بیدو چشم غیب کس مردم نشد |
۳۴۱۶ | Q | تو نکردی قصد و از بینی دوید | * | خونِ افزون تا ز تَب جانت رهید |
۳۴۱۶ | N | تو نکردی قصد و از بینی دوید | * | خون افزون تا ز تب جانت رهید |
۳۴۱۷ | Q | مغزِ هر میوه بِهست از پوستش | * | پوست دان تن را و مغز آن دوستش |
۳۴۱۷ | N | مغز هر میوه به است از پوستش | * | پوست دان تن را و مغز آن دوستش |
۳۴۱۸ | Q | مغزِ نغزی دارد آخر آدمی | * | یکدمی آن را طلب گر ز آن دَمی |
۳۴۱۸ | N | مغز نغزی دارد آخر آدمی | * | یک دمی آن را طلب گر ز آن دمی |
block:3165
۳۴۱۹ | Q | اندر آخر حَمْزه چون در صف شدی | * | بیزِرِه سرمست در غَزْو آمدی |
۳۴۱۹ | N | اندر آخر حمزه چون در صف شدی | * | بیزره سر مست در غزو آمدی |
۳۴۲۰ | Q | سینه باز و تن برهنه پیش پیش | * | در فکندی در صفِ شمشیر خویش |
۳۴۲۰ | N | سینه باز و تن برهنه پیش پیش | * | در فکندی در صف شمشیر خویش |
۳۴۲۱ | Q | خلق پرسیدند کای عمِّ رسول | * | ای هِژَبْرِ صف شکن شاهِ فُحول |
۳۴۲۱ | N | خلق پرسیدند کای عم رسول | * | ای هژبر صف شکن شاه فحول |
۳۴۲۲ | Q | نه تو لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی | * | تهلکه خواندی ز پیغامِ خدا |
۳۴۲۲ | N | نه تو لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی | * | تهلکه خواندی ز پیغام خدا |
۳۴۲۳ | Q | پس چرا تو خویش را در تهلکه | * | میدراندازی چنین در مَعْرَکه |
۳۴۲۳ | N | پس چرا تو خویش را در تهلکه | * | میدراندازی چنین در معرکه |
۳۴۲۴ | Q | چون جوان بودی و زفت و سختزِه | * | تو نمیرفتی سوی صَف بیزره |
۳۴۲۴ | N | چون جوان بودی و زفت و سخت زه | * | تو نمیرفتی سوی صف بیزره |
۳۴۲۵ | Q | چون شدی پیر و ضعیف و مُنحنی | * | پردههای لاأُبالی میزنی |
۳۴۲۵ | N | چون شدی پیر و ضعیف و منحنی | * | پردههای لاابالی میزنی |
۳۴۲۶ | Q | لاأُبالیوار با تیغ و سِنان | * | مینمایی دار و گیر و امتحان |
۳۴۲۶ | N | لاابالیوار با تیغ و سنان | * | مینمایی دار و گیر و امتحان |
۳۴۲۷ | Q | تیغ حُرمت میندارد پیر را | * | کَیْ بود تَمییز تیغ و تیر را |
۳۴۲۷ | N | تیغ حرمت میندارد پیر را | * | کی بود تمییز تیغ و تیر را |
۳۴۲۸ | Q | زین نَسق غمخوارگان بیخبر | * | پند میدادند او را از غَیَر |
۳۴۲۸ | N | زین نسق غم خوارگان بیخبر | * | پند میدادند او را از غیر |
block:3166
۳۴۲۹ | Q | گفت حمزه چونک بودم من جوان | * | مرگ میدیدم وَداعِ این جهان |
۳۴۲۹ | N | گفت حمزه چون که بودم من جوان | * | مرگ میدیدم وداع این جهان |
۳۴۳۰ | Q | سوی مُردن کس برَغْبَت کَیْ رود | * | پیش اژدرها برهنه کَیْ شود |
۳۴۳۰ | N | سوی مردن کس به رغبت کی رود | * | پیش اژدرها برهنه کی شود |
۳۴۳۱ | Q | لیک از نور محمَّد من کنون | * | نیستم این شهرِ فانی را زبون |
۳۴۳۱ | N | لیک از نور محمد من کنون | * | نیستم این شهر فانی را زبون |
۳۴۳۲ | Q | از برونِ حسّ لشکرگاهِ شاه | * | پُر همیبینم ز نورِ حق سپاه |
۳۴۳۲ | N | از برون حس لشکرگاه شاه | * | پر همیبینم ز نور حق سپاه |
۳۴۳۳ | Q | خیمه در خیمه طناب اندر طناب | * | شُکرِ آنک کرد بیدارم ز خواب |
۳۴۳۳ | N | خیمه در خیمه طناب اندر طناب | * | شکر آن که کرد بیدارم ز خواب |
۳۴۳۴ | Q | آنک مُردن پیشِ چشمش تَهْلکهست | * | امرِ لا تُلْقُوا بگیرد او بدَسْت |
۳۴۳۴ | N | آن که مردن پیش چشمش تهلکه ست | * | امر لا تُلْقُوا بگیرد او به دست |
۳۴۳۵ | Q | وانک مُردن پیشِ او شد فتحِ باب | * | سارِعُوا آید مَرُو را در خِطاب |
۳۴۳۵ | N | و انکه مردن پیش او شد فتح باب | * | سارِعُوا آید مر او را در خطاب |
۳۴۳۶ | Q | الحَذَر ای مرگبینان بارِعُوا | * | العَجَل ای حَشْربینان سارِعُوا |
۳۴۳۶ | N | الحذر ای مرگ بینان بارعوا | * | العجل ای حشر بینان سارِعُوا |
۳۴۳۷ | Q | الصَّلا ای لطفبینان اِفْرَحُوا | * | البَلا ای قهربینان اِتْرَحُوا |
۳۴۳۷ | N | الصلا ای لطفبینان افرحوا | * | البلا ای قهر بینان اترحوا |
۳۴۳۸ | Q | هر که یوسف دید جان کردش فِدَی | * | هر که گرگش دید برگشت از هُدَی |
۳۴۳۸ | N | هر که یوسف دید جان کردش فدی | * | هر که گرگش دید برگشت از هدی |
۳۴۳۹ | Q | مرگِ هر یک ای پسر هم رنگِ اوست | * | پیشِ دشمن دشمن و بر دوست دوست |
۳۴۳۹ | N | مرگ هر یک ای پسر هم رنگ اوست | * | پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست |
۳۴۴۰ | Q | پیشِ تُرک آیینه را خوش رنگیَست | * | پیشِ زنگی آینه هم زنگیَست |
۳۴۴۰ | N | پیش ترک آیینه را خوش رنگی است | * | پیش زنگی آینه هم زنگی است |
۳۴۴۱ | Q | آنک میترسی ز مرگ اندر فرار | * | آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار |
۳۴۴۱ | N | آن که میترسی ز مرگ اندر فرار | * | آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار |
۳۴۴۲ | Q | رُویِ زشتِ تُست نه رخسارِ مرگ | * | جانِ تو همچون درخت و مرگ برگ |
۳۴۴۲ | N | روی زشت تست نه رخسار مرگ | * | جان تو همچون درخت و مرگ برگ |
۳۴۴۳ | Q | از تو رُستست ار نکویست ار بَدست | * | ناخوش و خوش هر ضمیرت از خودست |
۳۴۴۳ | N | از تو رسته ست ار نکوی است ار بد است | * | ناخوش و خوش هر ضمیرت از خود است |
۳۴۴۴ | Q | گر بخاری خستهای خود کِشتهای | * | ور حریر و قزدَری خود رِشتهای |
۳۴۴۴ | N | گر به خاری خستهای خود کشتهای | * | ور حریر و قز دری خود رشتهای |
۳۴۴۵ | Q | دانک نبود فعل هم رنگِ جزا | * | هیچ خدمت نیست هم رنگِ عطا |
۳۴۴۵ | N | دان که نبود فعل هم رنگ جزا | * | هیچ خدمت نیست هم رنگ عطا |
۳۴۴۶ | Q | مُزدِ مُزدوران نمیماند بکار | * | کان عَرض وین جَوهرست و پایدار |
۳۴۴۶ | N | مزد مزدوران نمیماند به کار | * | کان عرض وین جوهر است و پایدار |
۳۴۴۷ | Q | آن همه سختی و زورست و عَرَق | * | وین همه سیمست و زرَّست و طَبَق |
۳۴۴۷ | N | آن همه سختی و زور است و عرق | * | وین همه سیم است و زر است و طبق |
۳۴۴۸ | Q | گر ترا آید ز جایی تُهمتی | * | کرد مظلومیت دعا در محنتی |
۳۴۴۸ | N | گر ترا آید ز جایی تهمتی | * | کرد مظلومیت دعا در محنتی |
۳۴۴۹ | Q | تو همیگویی که من آزادهام | * | بر کسی من تُهمتی ننْهادهام |
۳۴۴۹ | N | تو همیگویی که من آزادهام | * | بر کسی من تهمتی ننهادهام |
۳۴۵۰ | Q | تو گناهی کردهای شکلِ دگر | * | دانه کِشتی دانه کَیْ ماند ببَر |
۳۴۵۰ | N | تو گناهی کردهای شکل دگر | * | دانه کشتی دانه کی ماند به بر |
۳۴۵۱ | Q | او زِنا کرد و جزا صد چوب بود | * | گوید او من کَیْ زدم کس را بعُود |
۳۴۵۱ | N | او زنا کرد و جزا صد چوب بود | * | گوید او من کی زدم کس را به عود |
۳۴۵۲ | Q | نه جزای آن زِنا بود این بلا | * | چوب کَیْ ماند زنا را در خَلا |
۳۴۵۲ | N | نه جزای آن زنا بود این بلا | * | چوب کی ماند ز نارا در خلا |
۳۴۵۳ | Q | مار کَیْ ماند عصا را ای کلیم | * | درد کَیْ ماند دوا را ای حکیم |
۳۴۵۳ | N | مار کی ماند عصا را ای کلیم | * | درد کی ماند دوا را ای حکیم |
۳۴۵۴ | Q | تو بجایِ آن عصا آبِ مَنی | * | چون بیفکندی شد آن شخصِ سَنی |
۳۴۵۴ | N | تو به جای آن عصا آب منی | * | چون بیفکندی شد آن شخص سنی |
۳۴۵۵ | Q | یار شد یا مار شد آن آبِ تو | * | ز آن عصا چونست این اِعْجابِ تو |
۳۴۵۵ | N | یار شد یا مار شد آن آب تو | * | ز آن عصا چون است این اعجاب تو |
۳۴۵۶ | Q | هیچ ماند آب آن فرزند را | * | هیچ ماند نَیْشَکَر مر قند را |
۳۴۵۶ | N | هیچ ماند آب آن فرزند را | * | هیچ ماند نیشکر مر قند را |
۳۴۵۷ | Q | چون سُجودی یا رُکوعی مَرد کِشت | * | شد در آن عالَم سجودِ او بهِشت |
۳۴۵۷ | N | چون سجودی یا رکوعی مرد کشت | * | شد در آن عالم سجود او بهشت |
۳۴۵۸ | Q | چونک پرّید از دهانش حمدِ حق | * | مرغِ جنَّت ساختش رَبُّ ٱلْفَلَق |
۳۴۵۸ | N | چون که پرید از دهانش حمد حق | * | مرغ جنت ساختش رب الفلق |
۳۴۵۹ | Q | حمد و تسبیحت نماند مرغ را | * | گرچه نطفهٔ مرغ بادست و هوا |
۳۴۵۹ | N | حمد و تسبیحت نماند مرغ را | * | گر چه نطفهی مرغ باد است و هوا |
۳۴۶۰ | Q | چون ز دستت رُست ایثار و زکوة | * | گشت این دست آن طرف نخل و نبات |
۳۴۶۰ | N | چون ز دستت رست ایثار و زکات | * | گشت این دست آن طرف نخل و نبات |
۳۴۶۱ | Q | آبِ صبرت جُویِ آبِ خُلد شد | * | جُوی شیرِ خلد مِهرِ تُست و وُد |
۳۴۶۱ | N | آب صبرت جوی آب خلد شد | * | جوی شیر خلد مهر تست و ود |
۳۴۶۲ | Q | ذوقِ طاعت گشت جویِ انگبین | * | مستی و شوقِ تو جویِ خمر بین |
۳۴۶۲ | N | ذوق طاعت گشت جوی انگبین | * | مستی و شوق تو جوی خمر بین |
۳۴۶۳ | Q | این سببها آن اثرها را نمانْد | * | کس نداند چونْش جایِ آن نشانْد |
۳۴۶۳ | N | این سببها آن اثرها را نماند | * | کس نداند چونش جای آن نشاند |
۳۴۶۴ | Q | این سببها چون بفرمانِ تو بود | * | چار جُو هم مر ترا فرمان نمود |
۳۴۶۴ | N | این سببها چون به فرمان تو بود | * | چار جو هم مر ترا فرمان نمود |
۳۴۶۵ | Q | هر طرف خواهی روانش میکنی | * | آن صِفَت چون بُد چنانش میکنی |
۳۴۶۵ | N | هر طرف خواهی روانش میکنی | * | آن صفت چون بد چنانش میکنی |
۳۴۶۶ | Q | چون مَنی تو که در فرمانِ تُست | * | نسلِ آن در اَمرِ تو آیند چُست |
۳۴۶۶ | N | چون منی تو که در فرمان تست | * | نسل آن در امر تو آیند چست |
۳۴۶۷ | Q | میدَود بر امرِ تو فرزندِ نَو | * | که منم جُزْوت که کردیاش گِرَو |
۳۴۶۷ | N | میدود بر امر تو فرزند نو | * | که منم جزوت که کردیاش گرو |
۳۴۶۸ | Q | آن صفت در امرِ تو بود این جهان | * | هم در امرِ تُست آن جُوها روان |
۳۴۶۸ | N | آن صفت در امر تو بود این جهان | * | هم در امر تست آن جوها روان |
۳۴۶۹ | Q | آن درختان مر ترا فرمان بَرند | * | کان درختان از صفاتت با بَرند |
۳۴۶۹ | N | آن درختان مر ترا فرمان برند | * | کان درختان از صفاتت با برند |
۳۴۷۰ | Q | چون باَمرِ تُست اینجا این صفات | * | پس در امرِ تُست آنجا آن جزات |
۳۴۷۰ | N | چون به امر تست اینجا این صفات | * | پس در امر تست آن جا آن جزات |
۳۴۷۱ | Q | چون ز دستت زخم بر مظلوم رُست | * | آن درختی گشت ازو زَقُّوم رُست |
۳۴۷۱ | N | چون ز دستت زخم بر مظلوم رست | * | آن درختی گشت از او زقوم رست |
۳۴۷۲ | Q | چون ز خشم آتش تو در دلها زدی | * | مایهٔ نارِ جهنَّم آمدی |
۳۴۷۲ | N | چون ز خشم آتش تو در دلها زدی | * | مایهی نار جهنم آمدی |
۳۴۷۳ | Q | آتشت اینجا چو آدمسوز بود | * | آنچ از وَیْ زاد مَردْ افروز بود |
۳۴۷۳ | N | آتشت اینجا چو آدم سوز بود | * | آن چه از وی زاد مرد افروز بود |
۳۴۷۴ | Q | آتشِ تو قصدِ مردم میکند | * | نار کز وَیْ زاد بر مردم زند |
۳۴۷۴ | N | آتش تو قصد مردم میکند | * | نار کز وی زاد بر مردم زند |
۳۴۷۵ | Q | آن سخنهای چو مار و کَژْدُمت | * | مار و کژدم گشت و میگیرد دُمت |
۳۴۷۵ | N | آن سخنهای چو مار و کژدمت | * | مار و کژدم گشت و میگیرد دمت |
۳۴۷۶ | Q | اولیا را داشتی در انتظار | * | انتظارِ رَستخیزت گشت یار |
۳۴۷۶ | N | اولیا را داشتی در انتظار | * | انتظار رستخیزت گشت یار |
۳۴۷۷ | Q | وعدهٔ فردا و پس فردای تو | * | انتظارِ حَشْرت آمد وای تو |
۳۴۷۷ | N | وعدهی فردا و پس فردای تو | * | انتظار حشرت آمد وای تو |
۳۴۷۸ | Q | منتظر مانی در آن روزِ دراز | * | در حساب و آفتابِ جان گداز |
۳۴۷۸ | N | منتظر مانی در آن روز دراز | * | در حساب و آفتاب جان گداز |
۳۴۷۹ | Q | کاسمان را منتظر میداشتی | * | تخمِ فردا رَهْ رَوَمْ میکاشتی |
۳۴۷۹ | N | کاسمان را منتظر میداشتی | * | تخم فردا ره روم میکاشتی |
۳۴۸۰ | Q | خشمِ تو تخم سعیرِ دوزخست | * | هین بکُش این دوزخت را کین فخَست |
۳۴۸۰ | N | خشم تو تخم سعیر دوزخ است | * | هین بکش این دوزخت را کاین فخ است |
۳۴۸۱ | Q | کُشتنِ این نار نبْود جز بنور | * | نُورُک أطْفأ نَارَنا نَحْنُ ٱلشُکُور |
۳۴۸۱ | N | کشتن این نار نبود جز به نور | * | نورک أطفأ نارنا نحن الشکور |
۳۴۸۲ | Q | گر تو بینوری کنی حلمی بدَست | * | آتشت زندهست و در خاکسترست |
۳۴۸۲ | N | گر تو بینوری کنی حلمی به دست | * | آتشت زنده ست و در خاکستر است |
۳۴۸۳ | Q | آن تکلُّف باشد و رُوپوش هین | * | نار را نکْشد بغیرِ نورِ دین |
۳۴۸۳ | N | آن تکلف باشد و رو پوش هین | * | نار را نکشد بغیر نور دین |
۳۴۸۴ | Q | تا نبینی نورِ دین ایمن مباش | * | کاتشِ پنهان شود یک روز فاش |
۳۴۸۴ | N | تا نبینی نور دین ایمن مباش | * | کاتش پنهان شود یک روز فاش |
۳۴۸۵ | Q | نور آبی دان و هم بر آب چَفْس | * | چون که داری آب از آتش مَترْس |
۳۴۸۵ | N | نور آبی دان و هم بر آب چفس | * | چون که داری آب از آتش مترس |
۳۴۸۶ | Q | آب آتش را کُشد کاتش بخُو | * | میبسوزد نسل و فرزندانِ او |
۳۴۸۶ | N | آب آتش را کشد کاتش به خو | * | میبسوزد نسل و فرزندان او |
۳۴۸۷ | Q | سوی آن مُرغابیان رَوْ روزِ چند | * | تا ترا در آبِ حیوانی کَشند |
۳۴۸۷ | N | سوی آن مرغابیان رو روز چند | * | تا ترا در آب حیوانی کشند |
۳۴۸۸ | Q | مرغِ خاکی مرغِ آبی همتَنَند | * | لیک ضِدّانند آب و رُوغنند |
۳۴۸۸ | N | مرغ خاکی مرغ آبی هم تنند | * | لیک ضدانند آب و روغنند |
۳۴۸۹ | Q | هر یکی مراصلِ خود را بندهاند | * | احتیاطی کُن بهم مانندهاند |
۳۴۸۹ | N | هر یکی مر اصل خود را بندهاند | * | احتیاطی کن به هم مانندهاند |
۳۴۹۰ | Q | چنانک وسوسه و وَحْیِ أَ لَسْتُ | * | هر دُو معقولند لیکن فرق هست |
۳۴۹۰ | N | همچنان که وسوسه و وحی أَ لَسْتُ | * | هر دو معقولند لیکن فرق هست |
۳۴۹۱ | Q | هر دو دلّالانِ بازارِ ضمیر | * | رختها را میستایند ای امیر |
۳۴۹۱ | N | هر دو دلالان بازار ضمیر | * | رختها را میستایند ای امیر |
۳۴۹۲ | Q | گر تو صرّافِ دلی فکرت شناس | * | فرق کن سِرِّ دو فکرِ چون نَخاس |
۳۴۹۲ | N | گر تو صراف دلی فکرت شناس | * | فرق کن سر دو فکرت چون نخاس |
۳۴۹۳ | Q | ور ندانی این دُو فکرت از گمان | * | لاخِلابه گُوی و مَشْتاب و مران |
۳۴۹۳ | N | ور ندانی این دو فکرت از گمان | * | لاخلابه گوی و مشتاب و مران |
block:3167
۳۴۹۴ | Q | آن یکی یاری پَیَمبر را بگفت | * | که منم در بَیعها با غَبْن جُفت |
۳۴۹۴ | N | آن یکی یاری پیمبر را بگفت | * | که منم در بیعها با غبن جفت |
۳۴۹۵ | Q | مَکرِ هر کس کو فرو شد یا خرد | * | همچو سِحرست و ز راهم میبرد |
۳۴۹۵ | N | مکر هر کس کاو فرو شد یا خرد | * | همچو سحر است و ز راهم میبرد |
۳۴۹۶ | Q | گفت در بیعی که ترسی از غِرار | * | شرط کُن سه روز خود را اختیار |
۳۴۹۶ | N | گفت در بیعی که ترسی از غرار | * | شرط کن سه روز خود را اختیار |
۳۴۹۷ | Q | که تأنّی هست از رحمان یقین | * | هست تعجیلت ز شَیْطانِ لعین |
۳۴۹۷ | N | که تانی هست از رحمان یقین | * | هست تعجیلت ز شیطان لعین |
۳۴۹۸ | Q | پیشِ سگ چون لقمهٔ نان افکنی | * | بُو کند آنگه خورد ای مُعْتَنی |
۳۴۹۸ | N | پیش سگ چون لقمهی نان افکنی | * | بو کند آن گه خورد ای معتنی |
۳۴۹۹ | Q | او ببینی بُو کند ما با خِرَد | * | هم ببوییمش بعَقْلِ مُنْتَقَد |
۳۴۹۹ | N | او ببینی بو کند ما با خرد | * | هم ببوییمش به عقل منتقد |
۳۵۰۰ | Q | با تأنّی گشت موجود از خدا | * | تا بشَس روز این زمین و چرخها |
۳۵۰۰ | N | با تانی گشت موجود از خدا | * | تا به شش روز این زمین و چرخها |
۳۵۰۱ | Q | ورنه قادر بود کو کُنْ فَیَکُونُ | * | صد زمین و چرخ آوردی برون |
۳۵۰۱ | N | ور نه قادر بود کز کُنْ فَیَکُونُ | * | صد زمین و چرخ آوردی برون |
۳۵۰۲ | Q | آدمی را اندک اندک آن هُمام | * | تا چهل سالش کند مَردِ تمام |
۳۵۰۲ | N | آدمی را اندک اندک آن همام | * | تا چهل سالش کند مرد تمام |
۳۵۰۳ | Q | گرچه قادر بود کاندر یکنَفَس | * | از عدم پَرّان کند پنجاه کَسْ |
۳۵۰۳ | N | گر چه قادر بود کاندر یک نفس | * | از عدم پران کند پنجاه کس |
۳۵۰۴ | Q | عیسی قادر بود کو از یک دُعا | * | بیتوقُّف بر جهاند مُرده را |
۳۵۰۴ | N | عیسی قادر بود کاو از یک دعا | * | بیتوقف بر جهاند مرده را |
۳۵۰۵ | Q | خالقِ عیسی بنتْواند که او | * | بیتوقُّف مَردُم آرد تُو بتُو |
۳۵۰۵ | N | خالق عیسی بنتواند که او | * | بیتوقف مردم آرد تو به تو |
۳۵۰۶ | Q | این تأنّی از پی تعلیمِ تُست | * | که طلب آهسته باید بیسُکُست |
۳۵۰۶ | N | این تانی از پی تعلیم تست | * | که طلب آهسته باید بیسکست |
۳۵۰۷ | Q | جُو یکی کوچک که دایم میرود | * | نه نَجِس گردد نه گنده میشود |
۳۵۰۷ | N | جو یکی کوچک که دایم میرود | * | نه نجس گردد نه گنده میشود |
۳۵۰۸ | Q | زین تأنّی زاید اقبال و سُرور | * | این تأنّی بیضه دولت چون طیُور |
۳۵۰۸ | N | زین تأنی زاید اقبال و سرور | * | این تأنی بیضه دولت چون طیور |
۳۵۰۹ | Q | مرغ کَیْ ماند به بیضه ای عَنید | * | گرچه از بیضه همیآید پَدید |
۳۵۰۹ | N | مرغ کی ماند به بیضه ای عنید | * | گر چه از بیضه همیآید پدید |
۳۵۱۰ | Q | باش تا اجزای تو چون بَیْضهها | * | مرغها زایند اندر انتِهَا |
۳۵۱۰ | N | باش تا اجزای تو چون بیضهها | * | مرغها زایند اندر انتها |
۳۵۱۱ | Q | بیضهٔ مار ارچه ماند در شَبَهْ | * | بیضهٔ گُنْجِشک را دُورست رَه |
۳۵۱۱ | N | بیضهی مار ار چه ماند در شبه | * | بیضهی گنجشک را دور است ره |
۳۵۱۲ | Q | دانهٔ آبی بدانهٔ سیب نیز | * | گرچه ماند فرقها دان ای عزیز |
۳۵۱۲ | N | دانهی آبی به دانهی سیب نیز | * | گر چه ماند فرقها دان ای عزیز |
۳۵۱۳ | Q | برگها هم رنگ باشد در نظر | * | میوهها هر یک بود نوعی دگر |
۳۵۱۳ | N | برگها هم رنگ باشد در نظر | * | میوهها هر یک بود نوعی دگر |
۳۵۱۴ | Q | برگهای جسمها مانندهاند | * | لیک هر جانی برَیْعی زندهاند |
۳۵۱۴ | N | برگهای جسمها مانندهاند | * | لیک هر جانی به ریعی زندهاند |
۳۵۱۵ | Q | خلق در بازار یکسان میروند | * | آن یکی در ذوق و دیگر دردمند |
۳۵۱۵ | N | خلق در بازار یکسان میروند | * | آن یکی در ذوق و دیگر دردمند |
۳۵۱۶ | Q | همچنان در مرگ یکسان میرویم | * | نیم در خُسْران و نیمی خُسْرَویم |
۳۵۱۶ | N | همچنان در مرگ یکسان میرویم | * | نیم در خسران و نیمی خسرویم |
block:3168
۳۵۱۷ | Q | چون بِلال از ضعف شد همچون هلال | * | رنگِ مرگ افتاد بر رویِ بلال |
۳۵۱۷ | N | چون بلال از ضعف شد همچون هلال | * | رنگ مرگ افتاد بر روی بلال |
۳۵۱۸ | Q | جفتِ او دیدش بگفتا وا حَرَب | * | پس بلالش گفت نه نه وا طَرَب |
۳۵۱۸ | N | جفت او دیدش بگفتا وا حرب | * | پس بلالش گفت نه نه وا طرب |
۳۵۱۹ | Q | تا کنون اندر حَرَب بودم ز زیست | * | تو چه دانی مرگ چون عیشست و چیست |
۳۵۱۹ | N | تا کنون اندر حرب بودم ز زیست | * | تو چه دانی مرگ چون عیش است و چیست |
۳۵۲۰ | Q | این همیگفت و رُخش در عینِ گفت | * | نرگس و گلبرگ و لاله میشکُفت |
۳۵۲۰ | N | این همیگفت و رخش در عین گفت | * | نرگس و گلبرگ و لاله میشکفت |
۳۵۲۱ | Q | تابِ رُو و چشمِ پُر انوارِ او | * | می گواهی داد بر گفتارِ او |
۳۵۲۱ | N | تاب رو و چشم پر انوار او | * | می گواهی داد بر گفتار او |
۳۵۲۲ | Q | هر سِیَهدل می سِیَه دیدی ورا | * | مردمِ دیده سیاه آمد چرا |
۳۵۲۲ | N | هر سیه دل می سیه دیدی و را | * | مردم دیده سیاه آمد چرا |
۳۵۲۳ | Q | مردمِ نادیده باشد رُوسیاه | * | مردمِ دیده بود مرآتِ ماه |
۳۵۲۳ | N | مردم نادیده باشد رو سیاه | * | مردم دیده بود مرآت ماه |
۳۵۲۴ | Q | خود کی بیند مردمِ دیدهٔ ترا | * | در جهان جز مردمِ دیدهفزا |
۳۵۲۴ | N | خود که بیند مردم دیدهی ترا | * | در جهان جز مردم دیدهفزا |
۳۵۲۵ | Q | چون بغیرِ مردمِ دیدش ندید | * | پس بغیرِ او که در رنگش رسید |
۳۵۲۵ | N | چون به غیر مردم دیدهش ندید | * | پس به غیر او که در رنگش رسید |
۳۵۲۶ | Q | پس جُز او جمله مُقَلِّد آمدند | * | در صفاتِ مردمِ دیدهٔ بلند |
۳۵۲۶ | N | پس جز او جمله مقلد آمدند | * | در صفات مردم دیدهی بلند |
۳۵۲۷ | Q | گفت جُفتش الفراق ای خوش خصال | * | گفت نه نه اَلوِصالست اَلوصال |
۳۵۲۷ | N | گفت جفتش الفراق ای خوش خصال | * | گفت نه نه الوصال است الوصال |
۳۵۲۸ | Q | گفت جُفت امشب غریبی میروی | * | از تبار و خویش غایب میشوی |
۳۵۲۸ | N | گفت جفت امشب غریبی میروی | * | از تبار و خویش غایب میشوی |
۳۵۲۹ | Q | گفت نه نه بلک امشب جانِ من | * | میرسد خود از غریبی در وطن |
۳۵۲۹ | N | گفت نه نه بلکه امشب جان من | * | میرسد خود از غریبی در وطن |
۳۵۳۰ | Q | گفت رویت را کجا بینیم ما | * | گفت اندر حلقهٔ خاصِ خدا |
۳۵۳۰ | N | گفت رویت را کجا بینیم ما | * | گفت اندر حلقهی خاص خدا |
۳۵۳۱ | Q | حلقهٔ خاصش بتو پیوسته است | * | گر نظر بالا کنی نه سوی پَست |
۳۵۳۱ | N | حلقهی خاصش به تو پیوسته است | * | گر نظر بالا کنی نه سوی پست |
۳۵۳۲ | Q | اندر آن حلقه ز رَبّ ٱلْعالَمِین | * | نور میتابد چو در حلقه نگین |
۳۵۳۲ | N | اندر آن حلقه ز رب العالمین | * | نور میتابد چو در حلقه نگین |
۳۵۳۳ | Q | گفت ویران گشت این خانه دریغ | * | گفت اندر مَه نگر مَنگر بمیغ |
۳۵۳۳ | N | گفت ویران گشت این خانه دریغ | * | گفت اندر مه نگر منگر به میغ |
۳۵۳۴ | Q | کرد ویران تا کند معمورتر | * | قوم انبُه بود و خانه مُخْتَصَر |
۳۵۳۴ | N | کرد ویران تا کند معمورتر | * | قوم انبه بود و خانه مختصر |
block:3169
۳۵۳۵ | Q | من چو آدم بودم اوَّل حبسِ کَرْب | * | پُر شد اکنون نسلِ جانم شرق و غَرْب |
۳۵۳۵ | N | من چو آدم بودم اول حبس کرب | * | پر شد اکنون نسل جانم شرق و غرب |
۳۵۳۶ | Q | من گدا بودم درین خانهٔ چو چاه | * | شاه گشتم قصر باید بهرِ شاه |
۳۵۳۶ | N | من گدا بودم در این خانهی چو چاه | * | شاه گشتم قصر باید بهر شاه |
۳۵۳۷ | Q | قصرها خود مر شهان را مأنَسَست | * | مرده را خانه و مکان گوری بَسست |
۳۵۳۷ | N | قصرها خود مر شهان را مانس است | * | مرده را خانه و مکان گوری بس است |
۳۵۳۸ | Q | انبیا را تنگ آمد این جهان | * | چون شهان رفتند اندر لامکان |
۳۵۳۸ | N | انبیا را تنگ آمد این جهان | * | چون شهان رفتند اندر لا مکان |
۳۵۳۹ | Q | مُردگان را این جهان بنْمود فَر | * | ظاهرش زفت و بمعنی تنگ بَر |
۳۵۳۹ | N | مردگان را این جهان بنمود فر | * | ظاهرش زفت و به معنی تنگ بر |
۳۵۴۰ | Q | گر نبودی تنگ این افغان ز چیست | * | چون دُو تا شد هر که در وَیْ بیش زیست |
۳۵۴۰ | N | گر نبودی تنگ این افغان ز چیست | * | چون دو تا شد هر که در وی بیش زیست |
۳۵۴۱ | Q | در زمانِ خواب چون آزاد شد | * | ز آن مکان بنْگر که جان چون شاد شد |
۳۵۴۱ | N | در زمان خواب چون آزاد شد | * | ز آن مکان بنگر که جان چون شاد شد |
۳۵۴۲ | Q | ظالم از ظُلمِ طبیعت باز رَست | * | مردِ زندانی ز فکرِ حبس جَست |
۳۵۴۲ | N | ظالم از ظلم طبیعت باز رست | * | مرد زندانی ز فکر حبس جست |
۳۵۴۳ | Q | این زمین و آسمانِ بس فراخ | * | سخت تنگ آمد بهنگامِ مُناخ |
۳۵۴۳ | N | این زمین و آسمان بس فراخ | * | سخت تنگ آمد به هنگام مناخ |
۳۵۴۴ | Q | چشم بند آمد فراخ و سخت تنگ | * | خندهٔ او گریه فخرش جمله ننگ |
۳۵۴۴ | N | چشم بند آمد فراخ و سخت تنگ | * | خندهی او گریه فخرش جمله ننگ |
block:3170
۳۵۴۵ | Q | همچو گرمابه که تفسیده بود | * | تنگ آیی جانْت پخسیده شود |
۳۵۴۵ | N | همچو گرمابه که تفسیده بود | * | تنگ آیی جانت پخسیده شود |
۳۵۴۶ | Q | گرچه گرمابه عریضست و طویل | * | ز آن تَبِش تنگ آیدت جان و کلیل |
۳۵۴۶ | N | گر چه گرمابه عریض است و طویل | * | ز آن تبش تنگ آیدت جان و کلیل |
۳۵۴۷ | Q | تا بُرون نایی بنگشاید دلت | * | پس چه سود آمد فراخی مَنْزلت |
۳۵۴۷ | N | تا برون نایی بنگشاید دلت | * | پس چه سود آمد فراخی منزلت |
۳۵۴۸ | Q | یا که کفشِ تنگ پوشی ای غوی | * | در بیابانِ فراخی میروی |
۳۵۴۸ | N | یا که کفش تنگ پوشی ای غوی | * | در بیابان فراخی میروی |
۳۵۴۹ | Q | آن فراخی بیابان تنگ گشت | * | بر تو زندان آمد آن صحرا و دشت |
۳۵۴۹ | N | آن فراخی بیابان تنگ گشت | * | بر تو زندان آمد آن صحرا و دشت |
۳۵۵۰ | Q | هرکه دید او مر ترا از دُور گفت | * | کو در آن صحرا چو لالهٔ تر شگُفت |
۳۵۵۰ | N | هر که دید او مر ترا از دور گفت | * | کاو در آن صحرا چو لالهی تر شکفت |
۳۵۵۱ | Q | او نداند که تو همچون ظالمان | * | از برون در گلشنی جان در فغان |
۳۵۵۱ | N | او نداند که تو همچون ظالمان | * | از برون در گلشنی جان در فغان |
۳۵۵۲ | Q | خوابِ تو آن کفش بیرون کردنست | * | که زمانی جانت آزاد از تنَست |
۳۵۵۲ | N | خواب تو آن کفش بیرون کردن است | * | که زمانی جانت آزاد از تن است |
۳۵۵۳ | Q | اولیا را خواب مُلکست ای فُلان | * | همچو آن اصحابِ کهف اندر جهان |
۳۵۵۳ | N | اولیا را خواب ملک است ای فلان | * | همچو آن اصحاب کهف اندر جهان |
۳۵۵۴ | Q | خواب میبینند و آنجا خواب نه | * | در عدم در میروند و باب نه |
۳۵۵۴ | N | خواب میبینند و آن جا خواب نه | * | در عدم در میروند و باب نه |
۳۵۵۵ | Q | خانهٔ تنگ و درون جان چنگلُوک | * | کرد ویران تا کند قصرِ ملوک |
۳۵۵۵ | N | خانهی تنگ و در او جان چنگ لوک | * | کرد ویران تا کند قصر ملوک |
۳۵۵۶ | Q | چنگلوکم چون جَنین اندر رَحِم | * | نُه مَهه گشتم شد این نُقلان مُهِم |
۳۵۵۶ | N | چنگ لوکم چون جنین اندر رحم | * | نه مهه گشتم شد این نقلان مهم |
۳۵۵۷ | Q | گر نباشد دردِ زَه بر مادرم | * | من در این زندان میانِ آذرم |
۳۵۵۷ | N | گر نباشد درد زه بر مادرم | * | من در این زندان میان آذرم |
۳۵۵۸ | Q | مادرِ طبعم ز دردِ مرگِ خویش | * | میکند ره تا رهد بَرَّه ز میش |
۳۵۵۸ | N | مادر طبعم ز درد مرگ خویش | * | میکند ره تا رهد بره ز میش |
۳۵۵۹ | Q | تا چَرَد آن برَّه در صحرای سبز | * | هین رَحِم بگْشا که گشت این برَّه گبز |
۳۵۵۹ | N | تا چرد آن بره در صحرای سبز | * | هین رحم بگشا که گشت این بره گبز |
۳۵۶۰ | Q | دردِ زه گر رنجِ آبستان بود | * | بر جَنین اشْکستنِ زندان بود |
۳۵۶۰ | N | درد زه گر رنج آبستان بود | * | بر جنین اشکستن زندان بود |
۳۵۶۱ | Q | حامله گریان ز زَه کأَیْنَ ٱلْمَناص | * | و آن چنین خندان که پیش آمد خلاص |
۳۵۶۱ | N | حامله گریان ز زه کاین المناص | * | و آن چنین خندان که پیش آمد خلاص |
۳۵۶۲ | Q | هر چه زیرِ چرخ هستند اُمَّهات | * | از جَماد و از بهیمه و ز نبات |
۳۵۶۲ | N | هر چه زیر چرخ هستند امهات | * | از جماد و از بهیمه و ز نبات |
۳۵۶۳ | Q | هر یکی از دردِ غیری غافلاند | * | جز کسانی که نبیه و کاملاند |
۳۵۶۳ | N | هر یکی از درد غیری غافلاند | * | جز کسانی که نبیه و کاملاند |
۳۵۶۴ | Q | آنچ کوسه داند از خانهٔ کسان | * | بَلمه از خانهٔ خودش کَی داند آن |
۳۵۶۴ | N | آن چه کوسه داند از خانهی کسان | * | بلمه از خانهی خودش کی داند آن |
۳۵۶۵ | Q | آنچ صاحب دل بداند حالِ تو | * | تو ز حالِ خود ندانی ای عمُو |
۳۵۶۵ | N | آن چه صاحب دل بداند حال تو | * | تو ز حال خود ندانی ای عمو |
block:3171
۳۵۶۶ | Q | غفلت از تن بود چون تن روح شد | * | بیند او اسرار را بیهیچ بُد |
۳۵۶۶ | N | غفلت از تن بود چون تن روح شد | * | بیند او اسرار را بیهیچ بد |
۳۵۶۷ | Q | چون زمین برخاست از جَوِّ فلک | * | نه شب و نه سایه باشد نه و لَک |
۳۵۶۷ | N | چون زمین برخاست از جو فلک | * | نه شب و نه سایه باشد لی و لک |
۳۵۶۸ | Q | هر کجا سایهست و شب یا سایگه | * | از زمین باشد نه از افلاک و مَه |
۳۵۶۸ | N | هر کجا سایه ست و شب یا سایهگه | * | از زمین باشد نه از افلاک و مه |
۳۵۶۹ | Q | دود پیوسته هم از هِیزِم بود | * | نه ز آتشهای مُسْتَنْجِم بود |
۳۵۶۹ | N | دود پیوسته هم از هیزم بود | * | نه از آتشهای مستنجم بود |
۳۵۷۰ | Q | وَهْم افتد در خطا و در غلَط | * | عقل باشد در اصابتها فقَط |
۳۵۷۰ | N | وهم افتد در خطا و در غلط | * | عقل باشد در اصابتها فقط |
۳۵۷۱ | Q | هر گرانی و کَسَل خود از تَنست | * | جان ز خِفَّت جمله در پرّیدنست |
۳۵۷۱ | N | هر گرانی و کسل خود از تن است | * | جان ز خفت جمله در پریدن است |
۳۵۷۲ | Q | رُوی سرخ از غلبهٔ خونها بود | * | رُوی زرد از جنبشِ صفرا بود |
۳۵۷۲ | N | روی سرخ از غلبهی خونها بود | * | روی زرد از جنبش صفرا بود |
۳۵۷۳ | Q | رُو سپید از قُوَّتِ بَلْغَم بود | * | باشد از سودا که رُو اَدْهَم بود |
۳۵۷۳ | N | رو سپید از قوت بلغم بود | * | باشد از سودا که رو ادهم بود |
۳۵۷۴ | Q | در حقیقت خالقِ آثار اوست | * | لیک جز علَّت نبیند اهلِ پوست |
۳۵۷۴ | N | در حقیقت خالق آثار اوست | * | لیک جز علت نبیند اهل پوست |
۳۵۷۵ | Q | مغز کو از پوستها آواره نیست | * | از طبیب و علَّت او را چاره نیست |
۳۵۷۵ | N | مغز کاو از پوستها آواره نیست | * | از طبیب و علت او را چاره نیست |
۳۵۷۶ | Q | چون دُوُم بار آدمیزاده بزاد | * | پایِ خود بر فَرْقِ علَّتها نهاد |
۳۵۷۶ | N | چون دوم بار آدمی زاده بزاد | * | پای خود بر فرق علتها نهاد |
۳۵۷۷ | Q | علَّتِ أَوْلَی نباشد دینِ او | * | علّتِ جُزْوی ندارد کینِ او |
۳۵۷۷ | N | علت اولی نباشد دین او | * | علت جزوی ندارد کین او |
۳۵۷۸ | Q | میپرد چون آفتاب اندر اُفُق | * | با عروسِ صدق و صورت چون تُتُق |
۳۵۷۸ | N | میپرد چون آفتاب اندر افق | * | با عروس صدق و صورت چون تتق |
۳۵۷۹ | Q | بلک بیرون از اُفق وز چرخها | * | بیمکان باشد چو ارواح و نُهیَ |
۳۵۷۹ | N | بلکه بیرون از افق وز چرخها | * | بیمکان باشد چو ارواح و نهی |
۳۵۸۰ | Q | بل عقولِ ماست سایههای او | * | میفتد چون سایهها در پایِ او |
۳۵۸۰ | N | بل عقول ماست سایههای او | * | میفتد چون سایهها در پای او |
۳۵۸۱ | Q | مُجتهد هر گه که باشد نَص شناس | * | اندر آن صورت نیندیشد قیاس |
۳۵۸۱ | N | مجتهد هر گه که باشد نص شناس | * | اندر آن صورت نیندیشد قیاس |
۳۵۸۲ | Q | چون نیابد نَصّ اندر صورتی | * | از قیاس آنجا نماید عِبرتی |
۳۵۸۲ | N | چون نیابد نص اندر صورتی | * | از قیاس آن جا نماید عبرتی |
block:3172
۳۵۸۳ | Q | نصّ وَحْیِ رُوحِ قُدْسی دان یقین | * | و آن قیاسِ عقلِ جُزْوی تحتِ این |
۳۵۸۳ | N | نص وحی روح قدسی دان یقین | * | و آن قیاس عقل جزوی تحت این |
۳۵۸۴ | Q | عقل از جان گشت با اِدراک و فَر | * | روح او را کَیْ شود زیرِ نظَرْ |
۳۵۸۴ | N | عقل از جان گشت با ادراک و فر | * | روح او را کی شود زیر نظر |
۳۵۸۵ | Q | لیک جان در عقل تاثیری کند | * | ز آن اثر آن عقل تدبیری کند |
۳۵۸۵ | N | لیک جان در عقل تاثیری کند | * | ز آن اثر آن عقل تدبیری کند |
۳۵۸۶ | Q | نُوحوار ار صَدَّقی زد در تو رُوح | * | کو یَم و کشتی و کو طوفانِ نُوح |
۳۵۸۶ | N | نوح وار ار صدقی زد در تو روح | * | کو یم و کشتی و کو طوفان نوح |
۳۵۸۷ | Q | عقل اثر را روح پندارد و لیک | * | نورِ خور از قرصِ خور دُورست نیک |
۳۵۸۷ | N | عقل اثر را روح پندارد و لیک | * | نور خور از قرص خور دور است نیک |
۳۵۸۸ | Q | ز آن بقُرصی سالکی خرسند شد | * | تا ز نُورش سوی قرص افکند شد |
۳۵۸۸ | N | ز آن به قرصی سالکی خرسند شد | * | تا ز نورش سوی قرص افکند شد |
۳۵۸۹ | Q | زآنک این نوری که اندر سافل است | * | نیست دایم روز و شب او آفل است |
۳۵۸۹ | N | ز انکه این نوری که اندر سافل است | * | نیست دایم روز و شب او آفل است |
۳۵۹۰ | Q | وآنک اندر قُرص دارد باش و جا | * | غرقهٔ آن نور باشد دایما |
۳۵۹۰ | N | و انکه اندر قرص دارد باش و جا | * | غرقهی آن نور باشد دایما |
۳۵۹۱ | Q | نه سحابش ره زند خود نه غروب | * | وا رهید او از فراقِ سینهکوب |
۳۵۹۱ | N | نه سحابش ره زند خود نه غروب | * | وارهید او از فراق سینه کوب |
۳۵۹۲ | Q | این چنین کس اصلش از افلاک بُود | * | یا مبدَّل گشت گر از خاک بود |
۳۵۹۲ | N | این چنین کس اصلش از افلاک بود | * | یا مبدل گشت گر از خاک بود |
۳۵۹۳ | Q | زآنک خاکی را نباشد تابِ آن | * | که زند بر وَیْ شعاعش جاودان |
۳۵۹۳ | N | ز انکه خاکی را نباشد تاب آن | * | که زند بر وی شعاعش جاودان |
۳۵۹۴ | Q | گر زند بر خاک دایم تابِ خور | * | آنچنان سوزد که ناید زو ثمر |
۳۵۹۴ | N | گر زند بر خاک دایم تاب خور | * | آن چنان سوزد که ناید زو ثمر |
۳۵۹۵ | Q | دایم اندر آب کارِ ماهی است | * | مار را با او کجا همراهی است |
۳۵۹۵ | N | دایم اندر آب کار ماهی است | * | مار را با او کجا همراهی است |
۳۵۹۶ | Q | لیک در کُه مارهای پُر فَنند | * | اندرین یَم ماهییها میکنند |
۳۵۹۶ | N | لیک در که مارهای پر فنند | * | اندر این یم ماهییها میکنند |
۳۵۹۷ | Q | مکرشان گر خلق را شیدا کند | * | هم ز دَرْیا تاسهشان رُسوا کند |
۳۵۹۷ | N | مکرشان گر خلق را شیدا کند | * | هم ز دریا تاسهشان رسوا کند |
۳۵۹۸ | Q | واندرین یَم ماهیانِ پُر فَنند | * | مار را از سِحْر ماهی میکنند |
۳۵۹۸ | N | و اندر این یم ماهیان پر فنند | * | مار را از سحر ماهی میکنند |
۳۵۹۹ | Q | ماهیانِ قعرِ دریای جلال | * | بحرشان آموخته سحرِ حلال |
۳۵۹۹ | N | ماهیان قعر دریای جلال | * | بحرشان آموخته سحر حلال |
۳۶۰۰ | Q | پس مُحال از تابِ ایشان حال شد | * | نحس آنجا رفت و نیکوفال شد |
۳۶۰۰ | N | پس محال از تاب ایشان حال شد | * | نحس آن جا رفت و نیکو فال شد |
۳۶۰۱ | Q | تا قیامت گر بگویم زین کلام | * | صد قیامت بگْذرد وین ناتمام |
۳۶۰۱ | N | تا قیامت گر بگویم زین کلام | * | صد قیامت بگذرد وین ناتمام |
block:3173
۳۶۰۲ | Q | بر ملولان این مکرَّر کردنست | * | نزدِ من عُمرِ مکرَّر بُردنست |
۳۶۰۲ | N | بر ملولان این مکرر کردن است | * | نزد من عمر مکرر بردن است |
۳۶۰۳ | Q | شمع از برقِ مُکرَّر بر شود | * | خاک از تابِ مُکرَّر زر شود |
۳۶۰۳ | N | شمع از برق مکرر بر شود | * | خاک از تاب مکرر زر شود |
۳۶۰۴ | Q | گر هزاران طالباند و یک مَلول | * | از رسالت باز میماند رسول |
۳۶۰۴ | N | گر هزاران طالبند و یک ملول | * | از رسالت باز میماند رسول |
۳۶۰۵ | Q | این رسولانِ ضمیرِ رازگو | * | مستمع خواهند اسرافیلخُو |
۳۶۰۵ | N | این رسولان ضمیر رازگو | * | مستمع خواهند اسرافیل خو |
۳۶۰۶ | Q | نَخْوتی دارند و کِبری چون شهان | * | چاکری خواهند از اهلِ جهان |
۳۶۰۶ | N | نخوتی دارند و کبری چون شهان | * | چاکری خواهند از اهل جهان |
۳۶۰۷ | Q | تا ادبهاشان بجاگه ناوَری | * | از رسالتشان چگونه برخوری |
۳۶۰۷ | N | تا ادبهاشان به جا گه ناوری | * | از رسالتشان چگونه بر خوری |
۳۶۰۸ | Q | کَی رسانند آن امانت را بتو | * | تا نباشی پیششان راکع دو تو |
۳۶۰۸ | N | کی رسانند آن امانت را به تو | * | تا نباشی پیششان راکع دو تو |
۳۶۰۹ | Q | هر ادبشان کَیْ همیآید پسند | * | کامدند ایشان ز ایوانِ بلند |
۳۶۰۹ | N | هر ادبشان کی همیآید پسند | * | کامدند ایشان ز ایوان بلند |
۳۶۱۰ | Q | نه گدایانند کز هر خدمتی | * | از تو دارند ای مُزوِّر منَّتی |
۳۶۱۰ | N | نه گدایانند کز هر خدمتی | * | از تو دارند ای مزور منتی |
۳۶۱۱ | Q | لیک با بیرغبتیها ای ضمیر | * | صدقهٔ سلطان بیفشان وا مگیر |
۳۶۱۱ | N | لیک با بیرغبتیها ای ضمیر | * | صدقهی سلطان بیفشان وامگیر |
۳۶۱۲ | Q | اسبِ خود را ای رسولِ آسمان | * | در ملولان مَنْگر و اندر جهان |
۳۶۱۲ | N | اسب خود را ای رسول آسمان | * | در ملولان منگر و اندر جهان |
۳۶۱۳ | Q | فرّخ آن تُرکی که استیزه نهد | * | اسبش اندر خندقِ آتش جهد |
۳۶۱۳ | N | فرخ آن ترکی که استیزه نهد | * | اسبش اندر خندق آتش جهد |
۳۶۱۴ | Q | گرم گرداند فرس را آنچنان | * | که کند آهنگِ اوجِ آسمان |
۳۶۱۴ | N | گرم گرداند فرس را آن چنان | * | که کند آهنگ اوج آسمان |
۳۶۱۵ | Q | چشم را از غیر و غیرت دوخته | * | همچو آتش خشک و تر را سوخته |
۳۶۱۵ | N | چشم را از غیر و غیرت دوخته | * | همچو آتش خشک و تر را سوخته |
۳۶۱۶ | Q | گر پشیمانی بَرُو عیبی کند | * | آتش اوّل در پشیمانی زند |
۳۶۱۶ | N | گر پشیمانی بر او عیبی کند | * | آتش اول در پشیمانی زند |
۳۶۱۷ | Q | خود پشیمانی نرُوید از عدَم | * | چون ببیند گرمی صاحبقَدَم |
۳۶۱۷ | N | خود پشیمانی نروید از عدم | * | چون ببیند گرمی صاحب قدم |
block:3174
۳۶۱۸ | Q | اسب داند بانگ و بُویِ شیر را | * | گرچه حیوانست اِلّا نادرا |
۳۶۱۸ | N | اسب داند بانگ و بوی شیر را | * | گر چه حیوان است الا نادرا |
۳۶۱۹ | Q | بل عدوّ خویش را هر جانور | * | خود بداند از نشان و از اثر |
۳۶۱۹ | N | بل عدوی خویش را هر جانور | * | خود بداند از نشان و از اثر |
۳۶۲۰ | Q | روز خُفّاشک نیارد بَر پرید | * | شب برون آمد چو دزدان و چرید |
۳۶۲۰ | N | روز خفاشک نیارد بر پرید | * | شب برون آمد چو دزدان و چرید |
۳۶۲۱ | Q | از همه محرومتر خفّاش بود | * | که عدوّ آفتابِ فاش بود |
۳۶۲۱ | N | از همه محرومتر خفاش بود | * | که عدوی آفتاب فاش بود |
۳۶۲۲ | Q | نه تواند در مُصافّش زخم خورد | * | نه بنفرین تاندش مهجور کرد |
۳۶۲۲ | N | نه تواند در مصافش زخم خورد | * | نه به نفرین تاندش مهجور کرد |
۳۶۲۳ | Q | آفتابی که بگرداند قَفاش | * | از برای غُصَّه و قهرِ خُفاش |
۳۶۲۳ | N | آفتابی که بگرداند قفاش | * | از برای غصه و قهر خفاش |
۳۶۲۴ | Q | غایتِ لطف و کمالِ او بود | * | گرنه خفّاشش کجا مانع شود |
۳۶۲۴ | N | غایت لطف و کمال او بود | * | گر نه خفاشش کجا مانع شود |
۳۶۲۵ | Q | دشمنی گیری بحَدِّ خویش گیر | * | تا بود ممکن که گردانی اسیر |
۳۶۲۵ | N | دشمنی گیری به حد خویش گیر | * | تا بود ممکن که گردانی اسیر |
۳۶۲۶ | Q | قطره با قُلْزُم چو استیزه کُنَد | * | ابلهست او ریشِ خود بر میکَنَد |
۳۶۲۶ | N | قطره با قلزم چو استیزه کند | * | ابله است او ریش خود بر میکند |
۳۶۲۷ | Q | حیلتِ او از سبالش نگْذرد | * | چنبرهٔ حُجرهٔ قَمر چون بر دَرَد |
۳۶۲۷ | N | حیلت او از سبالش نگذرد | * | چنبرهی حجرهی قمر چون بر درد |
۳۶۲۸ | Q | با عدوِّ آفتاب این بُد عتاب | * | ای عدوِّ آفتابِ آفتاب |
۳۶۲۸ | N | با عدوی آفتاب این بد عتاب | * | ای عدوی آفتاب آفتاب |
۳۶۲۹ | Q | ای عدوِّ آفتابی کز فَرَش | * | بلرزد آفتاب و اخترش |
۳۶۲۹ | N | ای عدوی آفتابی کز فرش | * | میلرزد آفتاب و اخترش |
۳۶۳۰ | Q | تو عدوِّ او نهای خصمِ خودی | * | چه غم آتش را که تو هیزم شدی |
۳۶۳۰ | N | تو عدوی او نهای خصم خودی | * | چه غم آتش را که تو هیزم شدی |
۳۶۳۱ | Q | ای عجب از سوزشت او کم شود | * | یا ز دردِ سوزشت پُر غم شود |
۳۶۳۱ | N | ای عجب از سوزشت او کم شود | * | یا ز درد سوزشت پر غم شود |
۳۶۳۲ | Q | رحمتش نه رحمتِ آدم بود | * | که مزاجِ رحمِ آدم غم بود |
۳۶۳۲ | N | رحمتش نه رحمت آدم بود | * | که مزاج رحم آدم غم بود |
۳۶۳۳ | Q | رحمتِ مخلوق باشد غُصّهناک | * | رحمتِ حقّ از غم و غصّهست پاک |
۳۶۳۳ | N | رحمت مخلوق باشد غصهناک | * | رحمت حق از غم و غصهست پاک |
۳۶۳۴ | Q | رحمتِ بیچون چنین دان ای پدر | * | ناید اندر وَهْم از وَیْ جُز اثَر |
۳۶۳۴ | N | رحمت بیچون چنین دان ای پدر | * | ناید اندر وهم از وی جز اثر |
block:3175
۳۶۳۵ | Q | ظاهرست آثار و میوهٔ رحمتش | * | لیک کَی داند جز او ماهیَّتش |
۳۶۳۵ | N | ظاهر است آثار و میوهی رحمتش | * | لیک کی داند جز او ماهیتش |
۳۶۳۶ | Q | هیچ ماهیَّاتِ اوصافِ کمال | * | کس نداند جز بآثار و مثال |
۳۶۳۶ | N | هیچ ماهیات اوصاف کمال | * | کس نداند جز به آثار و مثال |
۳۶۳۷ | Q | طفل ماهیَّت نداند طَمْث را | * | جز که گویی هست چون حلوا ترا |
۳۶۳۷ | N | طفل ماهیت نداند طمث را | * | جز که گویی هست چون حلوا ترا |
۳۶۳۸ | Q | کَی بود ماهیّت ذوقِ جماع | * | مثلِ ماهیَّاتِ حلوا ای مُطاع |
۳۶۳۸ | N | کی بود ماهیت ذوق جماع | * | مثل ماهیات حلوا ای مطاع |
۳۶۳۹ | Q | لیک نسبت کرد از رویِ خوشی | * | با تو آن عاقل چو تو کودکوَشی |
۳۶۳۹ | N | لیک نسبت کرد از روی خوشی | * | با تو آن عاقل چو تو کودک وشی |
۳۶۴۰ | Q | تا بداند کودک آن را از مثال | * | گر نداند ماهیت یا عینِ حال |
۳۶۴۰ | N | تا بداند کودک آن را از مثال | * | گر نداند ماهیت یا عین حال |
۳۶۴۱ | Q | پس اگر گویی بدانم دُور نیست | * | ور ندانم گفتِ کِذْب و زُور نیست |
۳۶۴۱ | N | پس اگر گویی بدانم دور نیست | * | ور ندانم گفت کذب و زور نیست |
۳۶۴۲ | Q | گر کسی گوید که دانی نوح را | * | آن رسولِ حقّ و نورِ روح را |
۳۶۴۲ | N | گر کسی گوید که دانی نوح را | * | آن رسول حق و نور روح را |
۳۶۴۳ | Q | گر بگویی چون ندانم کان قمر | * | هست از خورشید و مه مشهورتر |
۳۶۴۳ | N | گر بگویی چون ندانم کان قمر | * | هست از خورشید و مه مشهورتر |
۳۶۴۴ | Q | کودکانِ خُرد در کُتّابها | * | و آن امامان جمله در محرابها |
۳۶۴۴ | N | کودکان خرد در کتابها | * | و آن امامان جمله در محرابها |
۳۶۴۵ | Q | نام او خوانند در قرآن صریح | * | قصّهاش گویند از ماضی فصیح |
۳۶۴۵ | N | نام او خوانند در قرآن صریح | * | قصهاش گویند از ماضی فصیح |
۳۶۴۶ | Q | راستگو دانیش تو از رُویِ وصف | * | گرچه ماهیَّت نشد از نوح کشف |
۳۶۴۶ | N | راستگو دانیش تو از روی وصف | * | گر چه ماهیت نشد از نوح کشف |
۳۶۴۷ | Q | ور بگویی من چه دانم نوح را | * | همچو اویی داند او را ای فَتَی |
۳۶۴۷ | N | ور بگویی من چه دانم نوح را | * | همچو اویی داند او را ای فتی |
۳۶۴۸ | Q | مورِ لنگم من چه دانم فیل را | * | پشّهای کَیْ داند اسرافیل را |
۳۶۴۸ | N | مور لنگم من چه دانم فیل را | * | پشهای کی داند اسرافیل را |
۳۶۴۹ | Q | این سخن هم راستست از رُویِ آن | * | که بماهیَّت ندانیش ای فُلان |
۳۶۴۹ | N | این سخن هم راست است از روی آن | * | که به ماهیت ندانیش ای فلان |
۳۶۵۰ | Q | عجز از اِدراکِ ماهیَّت عَمُو | * | حالتِ عامّه بود مطلق مگو |
۳۶۵۰ | N | عجز از ادراک ماهیت عمو | * | حالت عامه بود مطلق مگو |
۳۶۵۱ | Q | زانک ماهیّات و سِرِّ سِرِّ آن | * | پیشِ چشمِ کاملان باشد عیان |
۳۶۵۱ | N | ز انکه ماهیات و سر سر آن | * | پیش چشم کاملان باشد عیان |
۳۶۵۲ | Q | در وجود از سِرِّ حقّ و ذاتِ او | * | دُورتر از فهم و استبصار کو |
۳۶۵۲ | N | در وجود از سر حق و ذات او | * | دورتر از فهم و استبصار کو |
۳۶۵۳ | Q | چونک آن مخفی نماند از مَحْرَمان | * | ذات و وَصفی چیست کان ماند نهان |
۳۶۵۳ | N | چون که آن مخفی نماند از محرمان | * | ذات و وصفی چیست کان ماند نهان |
۳۶۵۴ | Q | عقلِ بَحْثی گوید این دورست و گَو | * | بیز تأویلی مُحالی کم شَنَوْ |
۳۶۵۴ | N | عقل بحثی گوید این دور است و گو | * | بیز تاویلی محالی کم شنو |
۳۶۵۵ | Q | قُطْب گوید مر ترا ای سُست حال | * | آنچ فوقِ حالِ تُست آید مُحال |
۳۶۵۵ | N | قطب گوید مر ترا ای سست حال | * | آن چه فوق حال تست آید محال |
۳۶۵۶ | Q | واقعاتی که کنونت بر گشود | * | نه که اَّول هم مُحالت مینمود |
۳۶۵۶ | N | واقعاتی که کنونت بر گشود | * | نه که اول هم محالت مینمود |
۳۶۵۷ | Q | چون رهانیدت زِ دَهِ زندان کرم | * | تیه را بر خود مکن حَبْسِ ستم |
۳۶۵۷ | N | چون رهانیدت زده زندان کرم | * | تیه را بر خود مکن حبس ستم |
block:3176
۳۶۵۸ | Q | نَفْیِ آن یک چیز و اِثباتش رواست | * | چون جهت شد مختلف نسبت دوتاست |
۳۶۵۸ | N | نفی آن یک چیز و اثباتش رواست | * | چون جهت شد مختلف نسبت دوتاست |
۳۶۵۹ | Q | ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت از نسبتست | * | نفی و اثباتست و هر دو مُثبتَست |
۳۶۵۹ | N | ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ از نسبت است | * | نفی و اثبات است و هر دو مثبت است |
۳۶۶۰ | Q | آن تو افکندی چو بر دَستِ تو بود | * | تو نه افکندی که قُوَّت حق نمود |
۳۶۶۰ | N | آن تو افکندی چو بر دست تو بود | * | تو نه افکندی که قوت حق نمود |
۳۶۶۱ | Q | زورِ آدمزاد را حدّی بود | * | مُشتِ خاک اِشْکستِ لشکر کَیْ شود |
۳۶۶۱ | N | زور آدم زاد را حدی بود | * | مشت خاک اشکست لشکر کی شود |
۳۶۶۲ | Q | مُشت مُشتِ تُست و افکندن ز ماست | * | زین دُو نِسبت نفی و اثباتش رواست |
۳۶۶۲ | N | مشت مشت تست و افکندن ز ماست | * | زین دو نسبت نفی و اثباتش رواست |
۳۶۶۳ | Q | یَعْرِفُونَ ٱلْأَنبیا أَضْدادُهُم | * | مِثْلَ ما لا یَشْتَبِه أَولادُهُم |
۳۶۶۳ | N | یعرفون الأنبیا أضدادهم | * | مثل ما لا یشتبه أولادهم |
۳۶۶۴ | Q | همچو فرزندانِ خود دانندشان | * | مُنْکَران با صد دلیل و صد نشان |
۳۶۶۴ | N | همچو فرزندان خود دانندشان | * | منکران با صد دلیل و صد نشان |
۳۶۶۵ | Q | لیک از رشک و حسد پنهان کنند | * | خویشتن را بر ندانم میزنند |
۳۶۶۵ | N | لیک از رشک و حسد پنهان کنند | * | خویشتن را بر ندانم میزنند |
۳۶۶۶ | Q | پس چو یَعْرِف گفت چون جایِ دگر | * | گفت لا یَعْرِفْهُمْ غَیْرِی فَذَرْ |
۳۶۶۶ | N | پس چو یعرف گفت چون جای دگر | * | گفت لا یعرفهم غیری فذر |
۳۶۶۷ | Q | إِنَّهُمْ تَحْتَ قِبابی کامِنون | * | جز که یزدانشان نداند ز آزمون |
۳۶۶۷ | N | إنهم تحت قبابی کامنون | * | جز که یزدانشان نداند ز آزمون |
۳۶۶۸ | Q | هم بنِسبت گیر این مفتوح را | * | که بدانی و ندانی نوح را |
۳۶۶۸ | N | هم به نسبت گیر این مفتوح را | * | که بدانی و ندانی نوح را |
block:3177
۳۶۶۹ | Q | گفت قایل در جهان درویش نیست | * | ور بود درویش آن درویش نیست |
۳۶۶۹ | N | گفت قایل در جهان درویش نیست | * | ور بود درویش آن درویش نیست |
۳۶۷۰ | Q | هست از رُویِ بقای ذاتِ او | * | نیست گشته وصفِ او در وصفِ هُو |
۳۶۷۰ | N | هست از روی بقای ذات او | * | نیست گشته وصف او در وصف هو |
۳۶۷۱ | Q | چون زبانهٔ شمع پیشِ آفتاب | * | نیست باشد هست باشد در حساب |
۳۶۷۱ | N | چون زبانهی شمع پیش آفتاب | * | نیست باشد هست باشد در حساب |
۳۶۷۲ | Q | هست باشد ذاتِ او تا تو اگر | * | بر نهی پَنبه بسوزد ز آن شَرَر |
۳۶۷۲ | N | هست باشد ذات او تا تو اگر | * | بر نهی پنبه بسوزد ز آن شرر |
۳۶۷۳ | Q | نیست باشد روشنی ندْهد ترا | * | کرده باشد آفتاب او را فَنا |
۳۶۷۳ | N | نیست باشد روشنی ندهد ترا | * | کرده باشد آفتاب او را فنا |
۳۶۷۴ | Q | در دُو صد مَنْ شهد یک اَوْقِیه خَل | * | چون در افکندی و در وَیْ گشت حَل |
۳۶۷۴ | N | در دو صد من شهد یک اوقیه خل | * | چون در افکندی و در وی گشت حل |
۳۶۷۵ | Q | نیست باشد طعمِ خَلْ چون میچشی | * | هست اوقیَّه فزون چون بر کشی |
۳۶۷۵ | N | نیست باشد طعم خل چون میچشی | * | هست اوقیه فزون چون بر کشی |
۳۶۷۶ | Q | پیشِ شیری آهویی بیهوش شد | * | هستیاَشْ در هستِ او رُوپوش شد |
۳۶۷۶ | N | پیش شیری آهویی بیهوش شد | * | هستیاش در هست او رو پوش شد |
۳۶۷۷ | Q | این قیاسِ ناقصان بر کارِ رَبْ | * | جوششِ عشقست نه از ترکِ ادب |
۳۶۷۷ | N | این قیاس ناقصان بر کار رب | * | جوشش عشق است نه از ترک ادب |
۳۶۷۸ | Q | نبضِ عاشق بیادب بَر میجَهد | * | خویش را در کفهٔ شَه مینَهد |
۳۶۷۸ | N | نبض عاشق بیادب بر میجهد | * | خویش را در کفهی شه مینهد |
۳۶۷۹ | Q | بیادبتر نیست کس زو در جهان | * | با ادبتر نیست کس زو در نهان |
۳۶۷۹ | N | بیادبتر نیست کس زو در جهان | * | با ادبتر نیست کس زو در نهان |
۳۶۸۰ | Q | هم بنسبت دان وِفاق ای مُنْتَجَب | * | این دو ضدِّ با ادب یا بیادب |
۳۶۸۰ | N | هم به نسبت دان وفاق ای منتجب | * | این دو ضد با ادب یا بیادب |
۳۶۸۱ | Q | بیادب باشد چو ظاهر بنگری | * | که بود دعوی عشقش همسَری |
۳۶۸۱ | N | بیادب باشد چو ظاهر بنگری | * | که بود دعوی عشقش هم سری |
۳۶۸۲ | Q | چون بباطن بنْگری دعوی کجاست | * | او و دعوی پیشِ آن سلطان فناست |
۳۶۸۲ | N | چون به باطن بنگری دعوی کجاست | * | او و دعوی پیش آن سلطان فناست |
۳۶۸۳ | Q | مَاتَ زَیْدٌ زید اگر فاعل بود | * | لیک فاعل نیست کو عاطل بود |
۳۶۸۳ | N | مات زید زید اگر فاعل بود | * | لیک فاعل نیست کاو عاطل بود |
۳۶۸۴ | Q | او ز رُویِ لفظِ نَحوی فاعلَست | * | ورنه او مفعول و موتش قاتلَست |
۳۶۸۴ | N | او ز روی لفظ نحوی فاعل است | * | ور نه او مفعول و موتش قاتل است |
۳۶۸۵ | Q | فاعلِ چه کو چنان مقهور شد | * | فاعلیها جمله از وَیْ دُور شد |
۳۶۸۵ | N | فاعل چه کاو چنان مقهور شد | * | فاعلیها جمله از وی دور شد |
block:3178
۳۶۸۶ | Q | در بخارا بندهٔ صدرِ جهان | * | مُتَّهَم شد گشت از صدرش نهان |
۳۶۸۶ | N | در بخارا بندهی صدر جهان | * | متهم شد گشت از صدرش نهان |
۳۶۸۷ | Q | مُدَّت ده سال سر گردان بگشت | * | گه خراسان گه کُهستان گاه دشت |
۳۶۸۷ | N | مدت ده سال سر گردان بگشت | * | گه خراسان گه کهستان گاه دشت |
۳۶۸۸ | Q | از پسِ ده سال او از اشتیاق | * | گشت بیطاقت ز ایَّامِ فراق |
۳۶۸۸ | N | از پس ده سال او از اشتیاق | * | گشت بیطاقت ز ایام فراق |
۳۶۸۹ | Q | گفت تابِ فُرقتم زین پس نماند | * | صبر کَیْ داند خلاعت را نشاند |
۳۶۸۹ | N | گفت تاب فرقتم زین پس نماند | * | صبر کی داند خلاعت را نشاند |
۳۶۹۰ | Q | از فراق این خاکها شوره بود | * | آب زرد و گنده و تیره شود |
۳۶۹۰ | N | از فراق این خاکها شوره شود | * | آب زرد و گنده و تیره شود |
۳۶۹۱ | Q | بادِ جانافزا وَخِم گردد وَبا | * | آتشی خاکستری گردد هَبا |
۳۶۹۱ | N | باد جان افزا وخم گردد وبا | * | آتشی خاکستری گردد هبا |
۳۶۹۲ | Q | باغِ چون جنَّت شود دارُالْمَرَضَ | * | زرد و ریزان برگِ او اندر حَرَض |
۳۶۹۲ | N | باغ چون جنت شود دار المرض | * | زرد و ریزان برگ او اندر حرض |
۳۶۹۳ | Q | عقلِ دَرّاک از فراقِ دوستان | * | همچو تیراندازِ اِشکسته کمان |
۳۶۹۳ | N | عقل دراک از فراق دوستان | * | همچو تیر انداز اشکسته کمان |
۳۶۹۴ | Q | دوزخ از فُرقت چنان سوزان شدست | * | پیر از فُرقت چنان لرزان شدست |
۳۶۹۴ | N | دوزخ از فرقت چنان سوزان شدهست | * | پیر از فرقت چنان لرزان شدهست |
۳۶۹۵ | Q | گر بگویم از فراقِ چون شَرار | * | تا قیامت یک بود از صد هزار |
۳۶۹۵ | N | گر بگویم از فراق چون شرار | * | تا قیامت یک بود از صد هزار |
۳۶۹۶ | Q | پس ز شرحِ سوزِ او کم زن نَفَس | * | رَبِّ سَلِّمْ رَبِّ سَلِّمْ گُوی و بس |
۳۶۹۶ | N | پس ز شرح سوز او کم زن نفس | * | رب سلم رب سلم گوی و بس |
۳۶۹۷ | Q | هر چه از وَی شاد گردی در جهان | * | از فراقِ او بیندیش آن زمان |
۳۶۹۷ | N | هر چه از وی شاد گردی در جهان | * | از فراق او بیندیش آن زمان |
۳۶۹۸ | Q | زانچ گشتی شاد بس کس شاد شد | * | آخر از وَیْ جَست و همچون باد شد |
۳۶۹۸ | N | ز آن چه گشتی شاد، بس کس شاد شد | * | آخر از وی جست و همچون باد شد |
۳۶۹۹ | Q | از تو هم بجْهد تو دل بر وَیْ منِه | * | پیش از آن کو بجْهد از وَیْ تو بجِه |
۳۶۹۹ | N | از تو هم بجهد تو دل بر وی منه | * | پیش از آن کاو بجهد از وی تو بجه |
block:3179
۳۷۰۰ | Q | همچو مریم گوی پیش از فَوْتِ مِلک | * | نقش را کالعَوْذُ باِلرَّحمن مِنْک |
۳۷۰۰ | N | همچو مریم گوی پیش از فوت ملک | * | نقش را کالعوذ بالرحمن منک |
۳۷۰۱ | Q | دید مریم صورتی بس جانفزا | * | جانفزایی دلرُبایی در خَلا |
۳۷۰۱ | N | دید مریم صورتی بس جان فزا | * | جان فزایی دل ربایی در خلا |
۳۷۰۲ | Q | پیشِ او بر رُست از رُویِ زمین | * | چون مه و خورشید آن رُوحُ الْأَمین |
۳۷۰۲ | N | پیش او بر رست از روی زمین | * | چون مه و خورشید آن روح الامین |
۳۷۰۳ | Q | از زمین بر رُست خوبی بینقاب | * | آنچنان کز شرق رُوید آفتاب |
۳۷۰۳ | N | از زمین بر رست خوبی بینقاب | * | آن چنان کز شرق روید آفتاب |
۳۷۰۴ | Q | لرزه بر اعضای مریم اوفتاد | * | کو برهنه بود و ترسید از فساد |
۳۷۰۴ | N | لرزه بر اعضای مریم اوفتاد | * | کاو برهنه بود و ترسید از فساد |
۳۷۰۵ | Q | صورتی که یوسف ار دیدی عیان | * | دست از حَیْرت بُریدی چون زنان |
۳۷۰۵ | N | صورتی که یوسف ار دیدی عیان | * | دست از حیرت بریدی چون زنان |
۳۷۰۶ | Q | همچو گُل پیشش برُویید آن ز گل | * | چون خیالی که بر آرد سَر ز دل |
۳۷۰۶ | N | همچو گل پیشش برویید آن ز گل | * | چون خیالی که بر آرد سر ز دل |
۳۷۰۷ | Q | گشت بیخود مریم و در بیخودی | * | گفت بجْهم در پناهِ ایزدی |
۳۷۰۷ | N | گشت بیخود مریم و در بیخودی | * | گفت بجهم در پناه ایزدی |
۳۷۰۸ | Q | زانک عادت کرده بود آن پاکجَیْب | * | در هزیمت رَخْت بُردن سوی غَیْب |
۳۷۰۸ | N | ز انکه عادت کرده بود آن پاک جیب | * | در هزیمت رخت بردن سوی غیب |
۳۷۰۹ | Q | چون جهان را دید مُلکی بیقرار | * | حازمانه ساخت ز آن حضرت حصار |
۳۷۰۹ | N | چون جهان را دید ملکی بیقرار | * | حازمانه ساخت ز آن حضرت حصار |
۳۷۱۰ | Q | تا بگاهِ مرگ حصنی باشدش | * | که نیابد خصم راهِ مَقْصَدش |
۳۷۱۰ | N | تا به گاه مرگ حصنی باشدش | * | که نیابد خصم راه مقصدش |
۳۷۱۱ | Q | از پناهِ حق حصاری به ندید | * | یُورتْگه نزدیکِ آن دِزْ برگزید |
۳۷۱۱ | N | از پناه حق حصاری به ندید | * | یورتگه نزدیک آن دژ بر گزید |
۳۷۱۲ | Q | چون بدید آن غمزههای عقل سوز | * | که ازو میشد جگرها تیرْدوز |
۳۷۱۲ | N | چون بدید آن غمزههای عقل سوز | * | که از او میشد جگرها تیر دوز |
۳۷۱۳ | Q | شاه و لشکر حلقه در گوشش شده | * | خسروانِ هوش بیهوشش شده |
۳۷۱۳ | N | شاه و لشکر حلقه در گوشش شده | * | خسروان هوش بیهوشش شده |
۳۷۱۴ | Q | صد هزاران شاه مملوکش برِق | * | صد هزاران بدر را داده بدِق |
۳۷۱۴ | N | صد هزاران شاه مملوکش به رق | * | صد هزاران بدر را داده به دق |
۳۷۱۵ | Q | زَهره نی مر زُهره را تا دَم زند | * | عقلِ کُلَّش چون ببیند کم زند |
۳۷۱۵ | N | زهره نی مر زهره را تا دم زند | * | عقل کلش چون ببیند کم زند |
۳۷۱۶ | Q | من چگویم که مرا در دوخته ست | * | دَمْگهم را دَمْگهِ او سوختهست |
۳۷۱۶ | N | من چه گویم که مرا در دوخته ست | * | دمگهم را دمگه او سوخته ست |
۳۷۱۷ | Q | دُودِ آن نارم دلیلم من بَرُو | * | دُور از آن شه باطِلٌ ما عَبَّروُا |
۳۷۱۷ | N | دود آن نارم دلیلم من بر او | * | دور از آن شه باطل ما عبروا |
۳۷۱۸ | Q | خود نباشد آفتابی را دلیل | * | جز که نورِ آفتابِ مُسْتَطِیل |
۳۷۱۸ | N | خود نباشد آفتابی را دلیل | * | جز که نور آفتاب مستطیل |
۳۷۱۹ | Q | سایه کی بُوَد تا دلیلِ او بُود | * | این بسَسْتَش که ذلیلِ او بُود |
۳۷۱۹ | N | سایه که بود تا دلیل او بود | * | این بس استش که ذلیل او بود |
۳۷۲۰ | Q | این جلالت در دلالت صادقست | * | جمله اِدراکات پس او سابقست |
۳۷۲۰ | N | این جلالت در دلالت صادق است | * | جمله ادراکات پس او سابق است |
۳۷۲۱ | Q | جمله ادراکات بر خرهای لنگ | * | او سوارِ بادِ پرّان چون خدنگ |
۳۷۲۱ | N | جمله ادراکات بر خرهای لنگ | * | او سوار باد پران چون خدنگ |
۳۷۲۲ | Q | گر گریزد کس نیابد گَرْدِ شَه | * | ور گریزند او بگیرد پیش ره |
۳۷۲۲ | N | گر گریزد کس نیابد گرد شه | * | ور گریزند او بگیرد پیش ره |
۳۷۲۳ | Q | جمله ادراکات را آرام نی | * | وقتِ میدانست وقتِ جام نی |
۳۷۲۳ | N | جمله ادراکات را آرام نی | * | وقت میدان است وقت جام نی |
۳۷۲۴ | Q | آن یکی وَهْمی چو بازی میپرد | * | و آن دگر چون تیر مَعْبَر میدرد |
۳۷۲۴ | N | آن یکی وهمی چو بازی میپرد | * | و آن دگر چون تیر معبر میدرد |
۳۷۲۵ | Q | و آن دگر چون کشتی با بادْبان | * | و آن دگر اندر تراجع هر زمان |
۳۷۲۵ | N | و آن دگر چون کشتی با بادبان | * | و آن دگر اندر تراجع هر زمان |
۳۷۲۶ | Q | چون شکاری مینمایدشان ز دُور | * | جُمله حمله میفزایند آن طُیور |
۳۷۲۶ | N | چون شکاری مینمایدشان ز دور | * | جمله حمله میفزایند آن طیور |
۳۷۲۷ | Q | چونک ناپیدا شود حیران شوند | * | همچو جُغدان سوی هر ویران شوند |
۳۷۲۷ | N | چون که ناپیدا شود حیران شوند | * | همچو جغدان سوی هر ویران شوند |
۳۷۲۸ | Q | منتظر چشمی بهم یک چشم باز | * | تا که پیدا گردد آن صیدِ بناز |
۳۷۲۸ | N | منتظر چشمی بهم یک چشم باز | * | تا که پیدا گردد آن صید بناز |
۳۷۲۹ | Q | چون بماند دیر گویند از ملال | * | صید بود آن خود عَجَب یا خود خیال |
۳۷۲۹ | N | چون بماند دیر گویند از ملال | * | صید بود آن خود عجب یا خود خیال |
۳۷۳۰ | Q | مَصلحت آنست تا یکساعتی | * | قوَّتی گیرند و زور از راحتی |
۳۷۳۰ | N | مصلحت آن است تا یک ساعتی | * | قوتی گیرند و زور از راحتی |
۳۷۳۱ | Q | گر نبودی شب همه خلقان ز آز | * | خویشتن را سوختندی ز اهتزاز |
۳۷۳۱ | N | گر نبودی شب همه خلقان ز آز | * | خویشتن را سوختندی ز اهتزاز |
۳۷۳۲ | Q | از هوس وز حرصِ سود اندوختن | * | هر کسی دادی بَدَن را سوختن |
۳۷۳۲ | N | از هوس و ز حرص سود اندوختن | * | هر کسی دادی بدن را سوختن |
۳۷۳۳ | Q | شب پدید آید چو گنجِ رحمتی | * | تا رهند از حرصِ خود یکساعتی |
۳۷۳۳ | N | شب پدید آید چو گنج رحمتی | * | تا رهند از حرص خود یک ساعتی |
۳۷۳۴ | Q | چونک قبضی آیدت ای راهرَوْ | * | آن صلاحِ تُست آتشدل مشَوْ |
۳۷۳۴ | N | چون که قبضی آیدت ای راه رو | * | آن صلاح تست آتش دل مشو |
۳۷۳۵ | Q | زانک در خرجی در آن بسط و گشاد | * | خرج را دخلی بباید ز اِعتداد |
۳۷۳۵ | N | ز انکه در خرجی در آن بسط و گشاد | * | خرج را دخلی بباید ز اعتداد |
۳۷۳۶ | Q | گر هماره فصلِ تابستان بُدی | * | سوزشِ خورشید در بُستان شدی |
۳۷۳۶ | N | گر هماره فصل تابستان بدی | * | سوزش خورشید در بستان شدی |
۳۷۳۷ | Q | مَنْبَتش را سوختی از بیخ و بُن | * | که دگر تازه نگشتی آن کهُن |
۳۷۳۷ | N | منبتش را سوختی از بیخ و بن | * | که دگر تازه نگشتی آن کهن |
۳۷۳۸ | Q | گر تُرُش رویست آن دَی مُشَفِق است | * | صَیف خندانست امَّا مُحرِقست |
۳۷۳۸ | N | گر ترش روی است آن دی مشفق است | * | صیف خندان است اما محرق است |
۳۷۳۹ | Q | چونک قبض آید تو در وَیْ بسط بین | * | تازه باش و چین مَیَفْگن در جبین |
۳۷۳۹ | N | چون که قبض آید تو در وی بسط بین | * | تازه باش و چین میفگن در جبین |
۳۷۴۰ | Q | کودکان خندان و دانایان تُرُش | * | غم جگر را باشد و شادی ز شُش |
۳۷۴۰ | N | کودکان خندان و دانایان ترش | * | غم جگر را باشد و شادی ز شش |
۳۷۴۱ | Q | چشمِ کودک همچو خر در آخُورست | * | چشمِ عاقل در حسابِ آخِرست |
۳۷۴۱ | N | چشم کودک همچو خر در آخور است | * | چشم عاقل در حساب آخر است |
۳۷۴۲ | Q | او در آخُور چرب میبیند علف | * | وین ز قَصّاب آخِرش بیند تلف |
۳۷۴۲ | N | او در آخور چرب میبیند علف | * | وین ز قصاب آخرش بیند تلف |
۳۷۴۳ | Q | آن علف تلخست کاین قصَّاب داد | * | بهرِ لحمِ ما ترازویی نهاد |
۳۷۴۳ | N | آن علف تلخ است کاین قصاب داد | * | بهر لحم ما ترازویی نهاد |
۳۷۴۴ | Q | رَو زِ حِکْمت خُور علف کان را خدا | * | بیغرض دادست از محضِ عَطا |
۳۷۴۴ | N | روز حکمت خور علف کان را خدا | * | بیغرض دادهست از محض عطا |
۳۷۴۵ | Q | فهمِ نان کردی نه حِکمت ای رهی | * | زانچ حق گُفتت کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ |
۳۷۴۵ | N | فهم نان کردی نه حکمت ای رهی | * | ز آن چه حق گفتت کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ |
۳۷۴۶ | Q | رزقِ حق حِکمت بود در مرتبَت | * | کان گُلوگیرت نباشد عاقبت |
۳۷۴۶ | N | رزق حق حکمت بود در مرتبت | * | کان گلو گیرت نباشد عاقبت |
۳۷۴۷ | Q | این دهان بستی دهانی باز شد | * | کاو خورندهٔ لقمههای راز شد |
۳۷۴۷ | N | این دهان بستی دهانی باز شد | * | کاو خورندهی لقمههای راز شد |
۳۷۴۸ | Q | گر ز شیرِ دیو تَن را وابُری | * | در فِطامِ او بَسی نعمت خوری |
۳۷۴۸ | N | گر ز شیر دیو تن را وابری | * | در فطام او بسی نعمت خوری |
۳۷۴۹ | Q | تُرکجُوشَش شرح کردم نیمخام | * | از حکیمِ غزنوی بشْنَوْ تَمام |
۳۷۴۹ | N | ترک جوشش شرح کردم نیم خام | * | از حکیم غزنوی بشنو تمام |
۳۷۵۰ | Q | در اِلٰهینامه گوید شرحِ این | * | آن حکیمِ غیب و فَخْرُ ٱلعارفین |
۳۷۵۰ | N | در الهی نامه گوید شرح این | * | آن حکیم غیب و فخر العارفین |
۳۷۵۱ | Q | غم خور و نانِ غمافزایان مخُور | * | زانک عاقل غم خورد کودک شَکَر |
۳۷۵۱ | N | غم خور و نان غم افزایان مخور | * | ز انکه عاقل غم خورد کودک شکر |
۳۷۵۲ | Q | قندِ شادی میوهٔ باغ غمست | * | این فرَح زخمست و آن غم مَرْهَمست |
۳۷۵۲ | N | قند شادی میوهی باغ غم است | * | این فرح زخم است و آن غم مرهم است |
۳۷۵۳ | Q | غم چو بینی در کنارش کَش بعشق | * | از سرِ رُبْوَه نظر کن در دمشق |
۳۷۵۳ | N | غم چو بینی در کنارش کش به عشق | * | از سر ربوه نظر کن در دمشق |
۳۷۵۴ | Q | عاقل از انگور مَیبیند همی | * | عاشق از معدُوم شَیْ بیند همی |
۳۷۵۴ | N | عاقل از انگور میبیند همی | * | عاشق از معدوم شی بیند همی |
۳۷۵۵ | Q | جنگ میکردند حمَّالان پریر | * | تو مکَش تا من کَشَم حِمْلش چو شیر |
۳۷۵۵ | N | جنگ میکردند حمالان پریر | * | تو مکش تا من کشم حملش چو شیر |
۳۷۵۶ | Q | زانک ز آن رنجش همیدیدند سود | * | حمل را هر یک ز دیگر میرُبود |
۳۷۵۶ | N | ز انکه ز آن رنجش همیدیدند سود | * | حمل را هر یک ز دیگر میربود |
۳۷۵۷ | Q | مُزدِ حق کو مُزدِ آن بیمایه کو | * | این دهد گنجیت مُزد و آن تَسُو |
۳۷۵۷ | N | مزد حق کو مزد آن بیمایه کو | * | این دهد گنجیت مزد و آن تسو |
۳۷۵۸ | Q | گنجِ زرّی که چو خسبی زیرِ ریگ | * | با تو باشد آن نباشد مُردَریگ |
۳۷۵۸ | N | گنج زری که چو خسبی زیر ریگ | * | با تو باشد آن نباشد مردهریگ |
۳۷۵۹ | Q | پیش پیشِ آن جنازهت میدود | * | مُونسِ گور و غریبی میشود |
۳۷۵۹ | N | پیش پیش آن جنازهت میدود | * | مونس گور و غریبی میشود |
۳۷۶۰ | Q | بهرِ روزِ مرگ این دم مُرده باش | * | تا شوی با عشقِ سَرْمَد خواجهتاش |
۳۷۶۰ | N | بهر روز مرگ این دم مرده باش | * | تا شوی با عشق سرمد خواجهتاش |
۳۷۶۱ | Q | صبر میبیند ز پردهٔ اجتهاد | * | رویِ چون گلنار و زُلْفَیَنِ مُراد |
۳۷۶۱ | N | صبر میبیند ز پردهی اجتهاد | * | روی چون گلنار و زلفین مراد |
۳۷۶۲ | Q | غم چو آیینهست پیشِ مُجتهد | * | کاندرین ضِد مینماید رویِ ضد |
۳۷۶۲ | N | غم چو آیینهست پیش مجتهد | * | کاندر این ضد مینماید روی ضد |
۳۷۶۳ | Q | بعدِ ضدِّ رنج آن ضدِّ دگر | * | رُو دهد یعنی گشاد و کرّ و فَر |
۳۷۶۳ | N | بعد ضد رنج آن ضد دگر | * | رو دهد یعنی گشاد و کر و فر |
۳۷۶۴ | Q | این دُو وَصف از پنجهٔ دستت ببین | * | بعدِ قبضِ مُشت بسط آید یقین |
۳۷۶۴ | N | این دو وصف از پنجهی دستت ببین | * | بعد قبض مشت بسط آید یقین |
۳۷۶۵ | Q | پنجه را گر قبض باشد دایما | * | یا همه بسط او بود چون مُبتلا |
۳۷۶۵ | N | پنجه را گر قبض باشد دایما | * | یا همه بسط او بود چون مبتلا |
۳۷۶۶ | Q | زین دو وصفش کار و مَکْسب مُنتظم | * | چون پرِ مرغ این دو حال او را مُهِم |
۳۷۶۶ | N | زین دو وصفش کار و مکسب منتظم | * | چون پر مرغ این دو حال او را مهم |
۳۷۶۷ | Q | چونک مریم مُضْطرب شد یک زمان | * | همچنانکِ بر زمین آن ماهیان |
۳۷۶۷ | N | چون که مریم مضطرب شد یک زمان | * | همچنان که بر زمین آن ماهیان |
block:3180
۳۷۶۸ | Q | بانگ بر وی زد نمودارِ کرَم | * | که امینِ حضرتم از من مَرَم |
۳۷۶۸ | N | بانگ بر وی زد نمودار کرم | * | که امین حضرتم از من مرم |
۳۷۶۹ | Q | از سرافرازانِ عزَّت سر مکَش | * | از چنین خوش محرمان خود در مکَش |
۳۷۶۹ | N | از سرافرازان عزت سر مکش | * | از چنین خوش محرمان خود در مکش |
۳۷۷۰ | Q | این همیگفت و ذُبالهٔ نورِ پاک | * | از لبش میشد پیاپَیْ بر سِماک |
۳۷۷۰ | N | این همیگفت و ذبالهی نور پاک | * | از لبش میشد پیاپی بر سماک |
۳۷۷۱ | Q | از وجودم میگریزی در عدم | * | در عدم من شاهم و صاحب عَلَم |
۳۷۷۱ | N | از وجودم میگریزی در عدم | * | در عدم من شاهم و صاحب علم |
۳۷۷۲ | Q | خود بُنَه بُنگاهِ من در نیستیست | * | یکسواره نقشِ من پیشِ سِتیست |
۳۷۷۲ | N | خود بن و بنگاه من در نیستی است | * | یک سواره نقش من پیش ستی است |
۳۷۷۳ | Q | مَرْیَما بنْگر که نقشِ مُشکِلم | * | هم هِلالم هم خیال اندر دلم |
۳۷۷۳ | N | مریما بنگر که نقش مشکلم | * | هم هلالم هم خیال اندر دلم |
۳۷۷۴ | Q | چون خیالی در دلت آمد نشست | * | هر کجا که میگریزی با تُوَست |
۳۷۷۴ | N | چون خیالی در دلت آمد نشست | * | هر کجا که میگریزی با تو است |
۳۷۷۵ | Q | جز خیالی عارضّیی باطلی | * | کو بود چون صبحِ کاذب آفلی |
۳۷۷۵ | N | جز خیالی عارضیی باطلی | * | کاو بود چون صبح کاذب آفلی |
۳۷۷۶ | Q | من چو صبحِ صادقم از نورِ رَب | * | که نگردد گِردِ روزم هیچ شَب |
۳۷۷۶ | N | من چو صبح صادقم از نور رب | * | که نگردد گرد روزم هیچ شب |
۳۷۷۷ | Q | هین مکن لاحَوْل عِمْران زادهام | * | که ز لاحَوْل این طرف افتادهام |
۳۷۷۷ | N | هین مکن لاحول عمران زادهام | * | که ز لا حول این طرف افتادهام |
۳۷۷۸ | Q | مر مرا اصل و غذا لاحَوْل بود | * | نورِ لاحَوْلی که پیش از قَوْل بود |
۳۷۷۸ | N | مر مرا اصل و غذا لاحول بود | * | نور لاحولی که پیش از قول بود |
۳۷۷۹ | Q | تو همیگیری پناه از من بحَق | * | من نگاریدهٔ پناهم در سَبَق |
۳۷۷۹ | N | تو همیگیری پناه از من به حق | * | من نگاریدهی پناهم در سبق |
۳۷۸۰ | Q | آن پناهم من که مَخْلَصهات بوذ | * | تو أَعُوذ آری و من خود آن أَعُوذ |
۳۷۸۰ | N | آن پناهم من که مخلصهات بوذ | * | تو اعوذ آری و من خود آن اعوذ |
۳۷۸۱ | Q | آفتی نبْود بَتَر از ناشناخت | * | تو بَرِ یار و ندانی عشق باخت |
۳۷۸۱ | N | آفتی نبود بتر از ناشناخت | * | تو بر یار و ندانی عشق باخت |
۳۷۸۲ | Q | یار را اغیار پنداری همی | * | شادیی را نام بنْهادی غمی |
۳۷۸۲ | N | یار را اغیار پنداری همی | * | شادیی را نام بنهادی غمی |
۳۷۸۳ | Q | این چنین نخلی که لطفِ یارِ ماست | * | چونک ما دُزدیم نخلش دارِ ماست |
۳۷۸۳ | N | این چنین نخلی که لطف یار ماست | * | چون که ما دزدیم نخلش دار ماست |
۳۷۸۴ | Q | این چنین مُشکین که زلفِ میرِ ماست | * | چونک بیعقلیم این زنجیرِ ماست |
۳۷۸۴ | N | این چنین مشکین که زلف میر ماست | * | چون که بیعقلیم این زنجیر ماست |
۳۷۸۵ | Q | این چنین لطفی چو نیلی میرود | * | چونک فرعونیم چون خون میشود |
۳۷۸۵ | N | این چنین لطفی چو نیلی میرود | * | چون که فرعونیم چون خون میشود |
۳۷۸۶ | Q | خون همیگوید من آبم هین مریز | * | یوسفم گرگ از تُوَم ای پُر ستیز |
۳۷۸۶ | N | خون همیگوید من آبم هین مریز | * | یوسفم گرگ از توام ای پر ستیز |
۳۷۸۷ | Q | تو نمیبینی که یارِ بُردبار | * | چونک با او ضِد شدی گردد چو مار |
۳۷۸۷ | N | تو نمیبینی که یار بردبار | * | چون که با او ضد شدی گردد چو مار |
۳۷۸۸ | Q | لحمِ او و شحمِ او دیگر نشُد | * | او چنان بَد جز که از مَنظر نشُد |
۳۷۸۸ | N | لحم او و شحم او دیگر نشد | * | او چنان بد جز که از منظر نشد |
block:3181
۳۷۸۹ | Q | شمعِ مریم را بِهِل افروخته | * | که بُخارا میرود آن سوخته |
۳۷۸۹ | N | شمع مریم را بهل افروخته | * | که بخارا میرود آن سوخته |
۳۷۹۰ | Q | سخت بیصبر و در آتشدانِ تیز | * | رُو سوی صدرِ جهان میکن گریز |
۳۷۹۰ | N | سخت بیصبر و در آتشدان تیز | * | رو سوی صدر جهان میکن گریز |
۳۷۹۱ | Q | این بُخارا مَنْبَعِ دانش بود | * | پس بُخاراییست هرک آنش بود |
۳۷۹۱ | N | این بخارا منبع دانش بود | * | پس بخارایی است هرک آنش بود |
۳۷۹۲ | Q | پیشِ شیخی در بخارا اندری | * | تا بخواری در بخارا ننگری |
۳۷۹۲ | N | پیش شیخی در بخارا اندری | * | تا به خواری در بخارا ننگری |
۳۷۹۳ | Q | جز بخواری در بخارای دلش | * | راه ندْهد جزر و مَدِّ مُشکلش |
۳۷۹۳ | N | جز به خواری در بخارای دلش | * | راه ندهد جزر و مد مشکلش |
۳۷۹۴ | Q | ای خنک آن را که ذَلَّت نَفْسُهُ | * | وای آنکس را که یُرَدِی رَفْسُهُ |
۳۷۹۴ | N | ای خنک آن را که ذلت نفسه | * | وای آن کس را که یردی رفسه |
۳۷۹۵ | Q | فُرقتِ صدرِ جهان در جانِ او | * | پاره پاره کرده بود ارکانِ او |
۳۷۹۵ | N | فرقت صدر جهان در جان او | * | پاره پاره کرده بود ارکان او |
۳۷۹۶ | Q | گفت برخیزم هم آنجا وا روم | * | کافر ار گشتم دگر ره بگْروم |
۳۷۹۶ | N | گفت برخیزم هم آن جا واروم | * | کافر ار گشتم دگر ره بگروم |
۳۷۹۷ | Q | وا روم آنجا بیفتم پیشِ او | * | پیشِ آن صدرِ نکو اندیشِ او |
۳۷۹۷ | N | واروم آن جا بیفتم پیش او | * | پیش آن صدر نکو اندیش او |
۳۷۹۸ | Q | گویم افکندم بپیشت جانِ خویش | * | زنده کن یا سَر ببُر ما را چو میش |
۳۷۹۸ | N | گویم افکندم به پیشت جان خویش | * | زنده کن یا سر ببر ما را چو میش |
۳۷۹۹ | Q | کُشته و مرده بپیشت ای قَمَر | * | به که شاهِ زندگان جایِ دگر |
۳۷۹۹ | N | کشته و مرده به پیشت ای قمر | * | به که شاه زندگان جای دگر |
۳۸۰۰ | Q | آزمودم من هزاران بار بیش | * | بیتو شیرین مینبینم عیشِ خویش |
۳۸۰۰ | N | آزمودم من هزاران بار بیش | * | بیتو شیرین مینبینم عیش خویش |
۳۸۰۱ | Q | غَنِّ لی یا مُنْیتی لَحَنَ ٱلنُّشُور | * | اُبْرُکی یا نَاقَتِی تَمَّ ٱلسُّرُور |
۳۸۰۱ | N | غن لی یا منیتی لحن النشور | * | ابرکی یا ناقتی تم السرور |
۳۸۰۲ | Q | اِبْلَعی یا أَرْضُ دَمْعی قد کَفَی | * | اِشْرَبی یا نَفْسُ ورْداً قَدْ صَفَا |
۳۸۰۲ | N | ابلعی یا أرض دمعی قد کفی | * | اشربی یا نفس وردا قد صفا |
۳۸۰۳ | Q | عُدتَ یا عِیدِی إِلَیْنا مَرْحَبَا | * | نِعْمَ ما رَوَّحْتَ یا رِیحَ ٱلصَّبَا |
۳۸۰۳ | N | عدت یا عیدی الینا مرحبا | * | نعم ما روحت یا ریح الصبا |
۳۸۰۴ | Q | گفت ای یاران روان گشتم وَداع | * | سوی آن صدری که میرست و مُطَاع |
۳۸۰۴ | N | گفت ای یاران روان گشتم وداع | * | سوی آن صدری که میر است و مطاع |
۳۸۰۵ | Q | دمبدم در سوز بریان میشوم | * | هرچه بادا باد آنجا میروم |
۳۸۰۵ | N | دمبهدم در سوز بریان میشوم | * | هر چه بادا باد آن جا میروم |
۳۸۰۶ | Q | گرچه دل چون سنگِ خارا میکند | * | جانِ من عزمِ بخارا میکند |
۳۸۰۶ | N | گر چه دل چون سنگ خارا میکند | * | جان من عزم بخارا میکند |
۳۸۰۷ | Q | مَسْکنِ یارست و شهرِ شاهِ من | * | پیشِ عاشق این بود حُبُّ ٱلْوَطَن |
۳۸۰۷ | N | مسکن یار است و شهر شاه من | * | پیش عاشق این بود حب الوطن |
block:3182
۳۸۰۸ | Q | گفت معشوقی بعاشق کای فتَی | * | تو بغُربت دیدهای بس شَهْرها |
۳۸۰۸ | N | گفت معشوقی به عاشق کای فتی | * | تو به غربت دیدهای بس شهرها |
۳۸۰۹ | Q | پس کدامین شهر از آنها خوشترست | * | گفت آن شهری که در وَیْ دل برست |
۳۸۰۹ | N | پس کدامین شهر از آنها خوشتر است | * | گفت آن شهری که در وی دل بر است |
۳۸۱۰ | Q | هر کجا باشد شهِ ما را بِساط | * | هست صحرا گر بود سَمُّ ٱلْخِیاط |
۳۸۱۰ | N | هر کجا باشد شه ما را بساط | * | هست صحرا گر بود سم الخیاط |
۳۸۱۱ | Q | هر کجا که یوسفی باشد چو ماه | * | جنّتست ارچه که باشد قعرِ چاه |
۳۸۱۱ | N | هر کجا که یوسفی باشد چو ماه | * | جنت است ار چه که باشد قعر چاه |
block:3183
۳۸۱۲ | Q | گفت او را ناصحی ای بیخبَر | * | عاقبت اندیش اگر داری هُنَر |
۳۸۱۲ | N | گفت او را ناصحی ای بیخبر | * | عاقبت اندیش اگر داری هنر |
۳۸۱۳ | Q | در نگر پس را بعقل و پیش را | * | همچو پروانه مسوزان خویش را |
۳۸۱۳ | N | در نگر پس را به عقل و پیش را | * | همچو پروانه مسوزان خویش را |
۳۸۱۴ | Q | چون بخارا میروی دیوانهای | * | لایقِ زنجیر و زندانخانهای |
۳۸۱۴ | N | چون بخارا میروی دیوانهای | * | لایق زنجیر و زندان خانهای |
۳۸۱۵ | Q | او ز تو آهن همیخاید ز خشم | * | او همیجوید ترا با بیست چشم |
۳۸۱۵ | N | او ز تو آهن همیخاید ز خشم | * | او همیجوید ترا با بیست چشم |
۳۸۱۶ | Q | میکند او تیز از بهرِ تو کارد | * | او سگِ قحطست و تو انبانِ آرد |
۳۸۱۶ | N | میکند او تیز از بهر تو کارد | * | او سگ قحط است و تو انبان آرد |
۳۸۱۷ | Q | چون رهیدی و خدایت راه داد | * | سوی زندان میروی چونت فتاد |
۳۸۱۷ | N | چون رهیدی و خدایت راه داد | * | سوی زندان میروی چونت فتاد |
۳۸۱۸ | Q | بر تو گر دَه گون مُوکَّل آمدی | * | عقل بایستی کزیشان کُم زدی |
۳۸۱۸ | N | بر تو گر ده گون موکل آمدی | * | عقل بایستی کز ایشان کم زدی |
۳۸۱۹ | Q | چون مُوکَّل نیست بر تو هیچ کس | * | از چه بسته گشت بر تو پیش و پس |
۳۸۱۹ | N | چون موکل نیست بر تو هیچ کس | * | از چه بسته گشت بر تو پیش و پس |
۳۸۲۰ | Q | عشقِ پنهان کرده بود او را اسیر | * | آن موکَّل را نمیدید آن نذیر |
۳۸۲۰ | N | عشق پنهان کرده بود او را اسیر | * | آن موکل را نمیدید آن نذیر |
۳۸۲۱ | Q | هر موَکُّل را موکُّل مُختفیست | * | ورنه او در بندِ سگ طبعی ز چیست |
۳۸۲۱ | N | هر موکل را موکل مختفی است | * | ور نه او در بند سگ طبعی ز چیست |
۳۸۲۲ | Q | خشمِ شاهِ عشق بر جانش نشست | * | بر عوانی و سِیَهروییش بَست |
۳۸۲۲ | N | خشم شاه عشق بر جانش نشست | * | بر عوانی و سیه روییش بست |
۳۸۲۳ | Q | میزند او را که هین او را بزن | * | ز آن عوانانِ نهان افغانِ من |
۳۸۲۳ | N | میزند او را که هین او را بزن | * | ز آن عوانان نهان افغان من |
۳۸۲۴ | Q | هرکه بینی در زیانی میرود | * | گرچه تنها با عوانی میرود |
۳۸۲۴ | N | هر که بینی در زیانی میرود | * | گر چه تنها با عوانی میرود |
۳۸۲۵ | Q | گر ازو واقف بُدی افغان زدی | * | پیشِ آن سلطانِ سلطانان شدی |
۳۸۲۵ | N | گر از او واقف بدی افغان زدی | * | پیش آن سلطان سلطانان شدی |
۳۸۲۶ | Q | ریختی بر سر به پیشِ شاه خاک | * | تا امان دیدی ز دیوِ سهمناک |
۳۸۲۶ | N | ریختی بر سر به پیش شاه خاک | * | تا امان دیدی ز دیو سهمناک |
۳۸۲۷ | Q | میرْ دیدی خویش را ای کم ز مُور | * | ز آن ندیدی آن موکَّل را تو کور |
۳۸۲۷ | N | میر دیدی خویش را ای کم ز مور | * | ز آن ندیدی آن موکل را تو کور |
۳۸۲۸ | Q | غرّه گشتی زین دروغین پرّ و بال | * | پرّ و بالی کو کَشَد سوی وَبال |
۳۸۲۸ | N | غره گشتی زین دروغین پر و بال | * | پر و بالی کاو کشد سوی وبال |
۳۸۲۹ | Q | پَرسبُک دارد رهِ بالا کند | * | چون گِل آلو شد گرانیها کند |
۳۸۲۹ | N | پر سبک دارد ره بالا کند | * | چون گل آلو شد گرانیها کند |
block:3184
۳۸۳۰ | Q | گفت ای ناصح خَمُش کن چند چند | * | پند کم ده زانک بس سختست بند |
۳۸۳۰ | N | گفت ای ناصح خمش کن چند چند | * | پند کم ده ز انکه بس سخت است بند |
۳۸۳۱ | Q | سختتر شد بندِ من از پندِ تو | * | عشق را نشْناخت دانشمندِ تو |
۳۸۳۱ | N | سختتر شد بند من از پند تو | * | عشق را نشناخت دانشمند تو |
۳۸۳۲ | Q | آن طرف که عشق میافزود درد | * | بو حنیفه و شافعی دَرْسی نکرد |
۳۸۳۲ | N | آن طرف که عشق میافزود درد | * | بو حنیفه و شافعی درسی نکرد |
۳۸۳۳ | Q | تو مکن تهدید از کُشتن که من | * | تشنهٔ زارم بخونِ خویشتن |
۳۸۳۳ | N | تو مکن تهدید از کشتن که من | * | تشنهی زارم به خون خویشتن |
۳۸۳۴ | Q | عاشقان را هر زمانی مُردنیست | * | مردنِ عُشّاق خود یک نوع نیست |
۳۸۳۴ | N | عاشقان را هر زمانی مردنی است | * | مردن عشاق خود یک نوع نیست |
۳۸۳۵ | Q | او دو صد جان دارد از جانِ هُدَی | * | و آن دُو صد را میکند هر دم فِدَی |
۳۸۳۵ | N | او دو صد جان دارد از جان هدی | * | و آن دو صد را میکند هر دم فدی |
۳۸۳۶ | Q | هر یکی جان را ستاند دَهْ بَها | * | از نُبی خوان عَشْرَةً أَمْثَاَلَها |
۳۸۳۶ | N | هر یکی جان را ستاند ده بها | * | از نبی خوان عشرة أمثالها |
۳۸۳۷ | Q | گر بریزد خونِ من آن دوسترُو | * | پایکوبان جان بر افشانم بَرُو |
۳۸۳۷ | N | گر بریزد خون من آن دوست رو | * | پای کوبان جان بر افشانم بر او |
۳۸۳۸ | Q | آزمودم مرگِ من در زندگیست | * | چون رهم زین زندگی پایندگیست |
۳۸۳۸ | N | آزمودم مرگِمن در زندگی است | * | چون رهم زین زندگی پایندگی است |
۳۸۳۹ | Q | اُقْتُلُونی اُقْتُلونی یا ثِقات | * | إِنَّ فی قَتْلی حَیاتًا فی حَیات |
۳۸۳۹ | N | اقتلونی اقتلونی یا ثقات | * | إن فی قتلی حیاتا فی حیات |
۳۸۴۰ | Q | یا مُنیرَ ٱلْخَدِّ یا رُوحَ ٱلْبَقا | * | اِجْتَذِبْ رُوحی وَجُدَ لی بِٱلْلِّقا |
۳۸۴۰ | N | یا منیر الخد یا روح البقا | * | اجتذب روحی و جد لی باللقا |
۳۸۴۱ | Q | لی حَبیبٌ حُبُّهُ یَشْوِی ٱلْحَشَا | * | لَوْ یَشا یَمْشِی عَلَی عَیْنی مَشَی |
۳۸۴۱ | N | لی حبیب حبه یشوی الحشا | * | لو یشا یمشی علی عینی مشی |
۳۸۴۲ | Q | پارسی گو گرچه تازی خوشترست | * | عشق را خود صد زبان دیگرست |
۳۸۴۲ | N | پارسی گو گر چه تازی خوشتر است | * | عشق را خود صد زبان دیگر است |
۳۸۴۳ | Q | بویِ آن دلبر چو پَرّان میشود | * | آن زبانها جمله حیران میشود |
۳۸۴۳ | N | بوی آن دل بر چو پران میشود | * | آن زبانها جمله حیران میشود |
۳۸۴۴ | Q | بس کنم دلبر در آمد در خطاب | * | گوش شَو و اللهُ أَعْلَم بِٱلصَّواب |
۳۸۴۴ | N | بس کنم دل بر در آمد در خطاب | * | گوش شو و الله أعلم بالصواب |
۳۸۴۵ | Q | چونک عاشق توبه کرد اکنون بترس | * | کو چو عیّاران کند بر دار دَرْس |
۳۸۴۵ | N | چون که عاشق توبه کرد اکنون بترس | * | کاو چو عیاران کند بر دار درس |
۳۸۴۶ | Q | گرچه این عاشق بخارا میرود | * | نه بدرس و نه باُستا میرود |
۳۸۴۶ | N | گر چه این عاشق بخارا میرود | * | نه به درس و نه به استا میرود |
۳۸۴۷ | Q | عاشقان را شد مدرِّس حسنِ دوست | * | دفتر و درس و سَبَقشان رُویِ اوست |
۳۸۴۷ | N | عاشقان را شد مدرس حسن دوست | * | دفتر و درس و سبقشان روی اوست |
۳۸۴۸ | Q | خامُشند و نعرهٔ تکرارشان | * | میرود تا عرش و تختِ یارشان |
۳۸۴۸ | N | خامشند و نعرهی تکرارشان | * | میرود تا عرش و تخت یارشان |
۳۸۴۹ | Q | دَرْسشان آشوب و چرخ و زلزله | * | نه زیاداتست و بابِ سِلْسِله |
۳۸۴۹ | N | درسشان آشوب و چرخ و زلزله | * | نه زیادات است و باب و سلسله |
۳۸۵۰ | Q | سلسلهٔ این قوم جَعدِ مُشکبار | * | مسئلهٔ دورست لیکن دَوْرِ یار |
۳۸۵۰ | N | سلسلهی این قوم جعد مشکبار | * | مسئلهی دور است لیکن دور یار |
۳۸۵۱ | Q | مسئلهٔ کیس ار بپُرسد کس ترا | * | گو نگُنجد گنجِ حق در کیسهها |
۳۸۵۱ | N | مسئلهی کیس ار بپرسد کس ترا | * | گو نگنجد گنج حق در کیسهها |
۳۸۵۲ | Q | گر دَمِ خُلْع و مُبارا میرود | * | بَد مَبین ذکرِ بخارا میرود |
۳۸۵۲ | N | گر دم خلع و مبارا میرود | * | بد مبین ذکر بخارا میرود |
۳۸۵۳ | Q | ذکرِ هر چیزی دهد خاصیَّتی | * | زانک دارد هر صِفَت ماهیّتی |
۳۸۵۳ | N | ذکر هر چیزی دهد خاصیتی | * | ز انکه دارد هر صفت ماهیتی |
۳۸۵۴ | Q | در بخارا در هنرها بالغی | * | چون بخواری رُو نهی ز آن فارغی |
۳۸۵۴ | N | در بخارا در هنرها بالغی | * | چون به خواری رو نهی ز آن فارغی |
۳۸۵۵ | Q | آن بخاری غصهٔ دانش نداشت | * | چشم بر خورشیدِ بینش میگماشت |
۳۸۵۵ | N | آن بخاری غصهی دانش نداشت | * | چشم بر خورشید بینش میگماشت |
۳۸۵۶ | Q | هرکه در خلوت ببینش یافت راه | * | او ز دانشها نجوید دستگاه |
۳۸۵۶ | N | هر که در خلوت ببینش یافت راه | * | او ز دانشها نجوید دستگاه |
۳۸۵۷ | Q | با جمالِ جان چو شد همکاسهای | * | باشدش ز اَخْبار و دانش تاسهای |
۳۸۵۷ | N | با جمال جان چو شد هم کاسهای | * | باشدش ز اخبار و دانش تاسهای |
۳۸۵۸ | Q | دید بر دانش بود غالب فَرا | * | ز آن همی دنیا بچربد عامّه را |
۳۸۵۸ | N | دید بر دانش بود غالب فرا | * | ز آن همی دنیا بچربد عامه را |
۳۸۵۹ | Q | زانک دنیا را همیببینند عَیْن | * | و آن جهانی را همیدانند دَیْن |
۳۸۵۹ | N | ز انکه دنیا را همیببینند عین | * | و آن جهانی را همیدانند دین |
block:3185
۳۸۶۰ | Q | رُو نهاد آن عاشقِ خونابهریز | * | دل طپان سوی بخارا گرم و تیز |
۳۸۶۰ | N | رو نهاد آن عاشق خونابهریز | * | دل طپان سوی بخارا گرم و تیز |
۳۸۶۱ | Q | ریگِ آمون پیشِ او همچون حریر | * | آبِ جیحون پیشِ او چون آبگیر |
۳۸۶۱ | N | ریگ آمون پیش او همچون حریر | * | آب جیحون پیش او چون آب گیر |
۳۸۶۲ | Q | آن بیابان پیشِ او چون گُلْستان | * | میفتاد از خنده او چون گُلْسِتان |
۳۸۶۲ | N | آن بیابان پیش او چون گلستان | * | میفتاد از خنده او چون گلستان |
۳۸۶۳ | Q | در سمرقندست قند امّا لبش | * | از بخارا یافت و آن شد مَذْهَبش |
۳۸۶۳ | N | در سمرقند است قند اما لبش | * | از بخارا یافت و آن شد مذهبش |
۳۸۶۴ | Q | ای بخارا عقلافزا بودهای | * | لیکن از من عقل و دین برْبودهای |
۳۸۶۴ | N | ای بخارا عقل افزا بودهای | * | لیکن از من عقل و دین بربودهای |
۳۸۶۵ | Q | بَدْر میجویم از آنم چون هلال | * | صَدْر میجویم درین صفِّ نِعال |
۳۸۶۵ | N | بدر میجویم از آنم چون هلال | * | صدر میجویم در این صف نعال |
۳۸۶۶ | Q | چون سوادِ آن بخارا را بدید | * | در سوادِ غم بیاضی شد پدید |
۳۸۶۶ | N | چون سواد آن بخارا را بدید | * | در سواد غم بیاضی شد پدید |
۳۸۶۷ | Q | ساعتی افتاد بیهوش و دراز | * | عقلِ او پَرّید در بُستانِ راز |
۳۸۶۷ | N | ساعتی افتاد بیهوش و دراز | * | عقل او پرید در بستان راز |
۳۸۶۸ | Q | بر سر و رُویش گُلابی میزدند | * | از گلابِ عشقِ او غافل بُدند |
۳۸۶۸ | N | بر سر و رویش گلابی میزدند | * | از گلاب عشق او غافل بدند |
۳۸۶۹ | Q | او گلستانی نهانی دیده بود | * | غارتِ عشقش ز خود ببْریده بود |
۳۸۶۹ | N | او گلستانی نهانی دیده بود | * | غارت عشقش ز خود ببریده بود |
۳۸۷۰ | Q | تو فسرده در خورِ این دَم نهای | * | با شَکَر مقرون نهای گرچه نَیی |
۳۸۷۰ | N | تو فسرده در خور این دم نهای | * | با شکر مقرون نهای گر چه نیای |
۳۸۷۱ | Q | رختِ عقلت با تُوَست و عاقلی | * | کز جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا غافلی |
۳۸۷۱ | N | رخت عقلت با تو است و عاقلی | * | کز جُنُوداً لَمْ تَرَوْها غافلی |
block:3186
۳۸۷۲ | Q | اندر آمد در بخارا شادمان | * | پیشِ معشوقِ خود و دارُ ٱلْأَمان |
۳۸۷۲ | N | اندر آمد در بخارا شادمان | * | پیش معشوق خود و دار الامان |
۳۸۷۳ | Q | همچو آن مستی که پَّرد بر اثیر | * | مَه کنارش گیرد و گوید که گیر |
۳۸۷۳ | N | همچو آن مستی که پرد بر اثیر | * | مه کنارش گیرد و گوید که گیر |
۳۸۷۴ | Q | هرکه دیدش در بخارا گفت خیز | * | پیش از پیدا شدن مَنْشین گریز |
۳۸۷۴ | N | هر که دیدش در بخارا گفت خیز | * | پیش از پیدا شدن منشین گریز |
۳۸۷۵ | Q | که ترا میجوید آن شه خشمگین | * | تا کشد از جانِ تُو ده ساله کین |
۳۸۷۵ | N | که ترا میجوید آن شه خشمگین | * | تا کشد از جان تو ده ساله کین |
۳۸۷۶ | Q | اللَّه الله در مَیا در خونِ خویش | * | تکیه کَم کُن بر دَم و افسونِ خویش |
۳۸۷۶ | N | اللَّه الله در میا در خون خویش | * | تکیه کم کن بر دم و افسون خویش |
۳۸۷۷ | Q | شحنهٔ صدرِ جهان بودی و راد | * | معتمَد بودی مُهَنْدسِ اُوستاد |
۳۸۷۷ | N | شحنهی صدر جهان بودی و راد | * | معتمد بودی مهندس اوستاد |
۳۸۷۸ | Q | غَدر کردی وز جزا بگْریختی | * | رَسته بودی باز چون آویختی |
۳۸۷۸ | N | غدر کردی و ز جزا بگریختی | * | رسته بودی باز چون آویختی |
۳۸۷۹ | Q | از بلا بگریختی با صد حِیَل | * | ابلهی آوردت اینجا یا اجَلْ |
۳۸۷۹ | N | از بلا بگریختی با صد حیل | * | ابلهی آوردت اینجا یا اجل |
۳۸۸۰ | Q | ای که عقلت بر عُطارد دَق کند | * | عقل و عاقل را قضا احمق کند |
۳۸۸۰ | N | ای که عقلت بر عطارد دق کند | * | عقل و عاقل را قضا احمق کند |
۳۸۸۱ | Q | نَحس خرگوشی که باشد شیرجُو | * | زیرکی و عقل و چالاکیت کو |
۳۸۸۱ | N | نحس خرگوشی که باشد شیر جو | * | زیرکی و عقل و چالاکیت کو |
۳۸۸۲ | Q | هست صد چندین فُسونهای قضا | * | گفت إِذا جَاءَ ٱلْقَضاء ضاقَ ٱلْفَضا |
۳۸۸۲ | N | هست صد چندین فسونهای قضا | * | گفت إِذا جاء القضاء ضاق الفضا |
۳۸۸۳ | Q | صد ره و مَخْلَص بود از چپّ و راست | * | از قضا بسته شود کو اژدهاست |
۳۸۸۳ | N | صدره و مخلص بود از چپ و راست | * | از قضا بسته شود کان اژدهاست |
block:3187
۳۸۸۴ | Q | گفت من مستسقیم آبم کَشَد | * | گرچه میدانم که هم آبم کُشَد |
۳۸۸۴ | N | گفت من مستسقیام آبم کشد | * | گر چه میدانم که هم آبم کشد |
۳۸۸۵ | Q | هیچ مستسقی بنْگریزد ز آب | * | گر دو صد بارش کند مات و خراب |
۳۸۸۵ | N | هیچ مستسقی بنگریزد ز آب | * | گر دو صد بارش کند مات و خراب |
۳۸۸۶ | Q | گر بیاماسد مرا دست و شِکَم | * | عشقِ آب از من نخواهد گشت کم |
۳۸۸۶ | N | گر بیاماسد مرا دست و شکم | * | عشق آب از من نخواهد گشت کم |
۳۸۸۷ | Q | گویم آنگ که بپرسند از بُطون | * | کاشکی بَحْرم روان بودی درون |
۳۸۸۷ | N | گویم آن گه که بپرسند از بطون | * | کاشکی بحرم روان بودی درون |
۳۸۸۸ | Q | خیکِ اِشْکَم گو بِدَر از موجِ آب | * | گر بمیرم هست مرگم مستطاب |
۳۸۸۸ | N | خیک اشکم گو بدر از موج آب | * | گر بمیرم هست مرگم مستطاب |
۳۸۸۹ | Q | من بهَر جایی که بینم آبِ جُو | * | رشکم آید بودمی من جایِ او |
۳۸۸۹ | N | من به هر جایی که بینم آب جو | * | رشکم آید بودمی من جای او |
۳۸۹۰ | Q | دست چون دفّ و شکم همچون دُهُل | * | طبلِ عشقِ آب میکوبم چو گُل |
۳۸۹۰ | N | دست چون دف و شکم همچون دهل | * | طبل عشق آب میکوبم چو گل |
۳۸۹۱ | Q | گر بریزد خونم آن رُوحُ ٱلأَمین | * | جُرعه جُرعه خون خورم همچون زمین |
۳۸۹۱ | N | گر بریزد خونم آن روح الامین | * | جرعه جرعه خون خورم همچون زمین |
۳۸۹۲ | Q | چون زمین و چون جَنین خونخوارهام | * | تا که عاشق گشتهام این کارهام |
۳۸۹۲ | N | چون زمین و چون جنین خونخوارهام | * | تا که عاشق گشتهام این کارَهام |
۳۸۹۳ | Q | شب همیجوشم در آتش همچو دیگ | * | روز تا شب خون خورم مانندِ ریگ |
۳۸۹۳ | N | شب همیجوشم در آتش همچو دیگ | * | روز تا شب خون خورم مانند ریگ |
۳۸۹۴ | Q | من پشیمانم که مکر انگیختم | * | از مُرادِ خشمِ او بگْریختم |
۳۸۹۴ | N | من پشیمانم که مکر انگیختم | * | از مراد خشم او بگریختم |
۳۸۹۵ | Q | گو بِران بر جانِ مستم خشمِ خویش | * | عیدِ قُربان اوست و عاشق گاومیش |
۳۸۹۵ | N | گو بران بر جان مستم خشم خویش | * | عید قربان اوست و عاشق گاومیش |
۳۸۹۶ | Q | گاو اگر خسپد و گر چیزی خورد | * | بهرِ عید و ذُبْح او میپرورد |
۳۸۹۶ | N | گاو اگر خسبد و گر چیزی خورد | * | بهر عید و ذبح او میپرورد |
۳۸۹۷ | Q | گاوِ موسی دان مرا جان دادهای | * | جُزْو جُزْوم حَشْرِ هر آزادهای |
۳۸۹۷ | N | گاو موسی دان مرا جان دادهای | * | جزو جزوم حشر هر آزادهای |
۳۸۹۸ | Q | گاوِ موسی بود قُربان گشتهای | * | کمترین جُزْوش حیاتِ کُشتهای |
۳۸۹۸ | N | گاو موسی بود قربان گشتهای | * | کمترین جزوش حیات کشتهای |
۳۸۹۹ | Q | بر جهید آن کُشته ز آسیبش ز جا | * | در خطابِ اِضْرِبُوهُ بَعْضَهَا |
۳۸۹۹ | N | بر جهید آن کشته ز آسیبش ز جا | * | در خطاب اضربوه بعضها |
۳۹۰۰ | Q | یا کِرامی اِذْبُحوا هٰذا ٱلْبَقَر | * | إِنْ أَرَدْتُمْ حَشْرَ أَرْواحِ ٱلنَّظَر |
۳۹۰۰ | N | یا کرامی اذبحوا هذا البقر | * | إن أردتم حشر أرواح النظر |
۳۹۰۱ | Q | از جَمادی مُردم و نامی شدم | * | و ز نَما مُردم بحیوان بر زدم |
۳۹۰۱ | N | از جمادی مردم و نامی شدم | * | و ز نما مردم به حیوان بر زدم |
۳۹۰۲ | Q | مُردم از حیوانی و آدم شدم | * | پس چه ترسم کَیْ ز مُردن کم شدم |
۳۹۰۲ | N | مردم از حیوانی و آدم شدم | * | پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم |
۳۹۰۳ | Q | حملهٔ دیگر بمیرم از بَشَر | * | تا بر آرم از ملایک پرّ و سَر |
۳۹۰۳ | N | حملهی دیگر بمیرم از بشر | * | تا بر آرم از ملایک بال و پر |
۳۹۰۴ | Q | و ز مَلَک هم بایدم جَستن ز جُو | * | کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ |
۳۹۰۴ | N | و ز ملک هم بایدم جستن ز جو | * | کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ |
۳۹۰۵ | Q | بارِ دیگر از مَلَک قُربان شوم | * | آنچ اندر وَهْم ناید آن شوم |
۳۹۰۵ | N | بار دیگر از ملک قربان شوم | * | آن چه اندر وهم ناید آن شوم |
۳۹۰۶ | Q | پس عدم گردم عدم چون ارْغَنُون | * | گویدم که إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ |
۳۹۰۶ | N | پس عدم گردم عدم چون ارغنون | * | گویدم که إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ |
۳۹۰۷ | Q | مرگ دان آنک اتّفاقِ اُمتست | * | کآبِ حیوانی نهان در ظُلمتست |
۳۹۰۷ | N | مرگ دان آنک اتفاق امت است | * | کآب حیوانی نهان در ظلمت است |
۳۹۰۸ | Q | همچو نیلوفر بِرُو زین طَرَف جُو | * | همچو مستسقی حریص و مرگجُو |
۳۹۰۸ | N | همچو نیلوفر برو زین طرف جو | * | همچو مستسقی حریص و مرگ جو |
۳۹۰۹ | Q | مرگِ او آبست و او جویای آب | * | میخورد و الله أَعْلَم بِالصَّواب |
۳۹۰۹ | N | مرگ او آب است و او جویای آب | * | میخورد و الله أعلم بالصواب |
۳۹۱۰ | Q | ای فسرده عاشقِ ننگین نَمَد | * | کو ز بیمِ جان ز جانان میرَمَد |
۳۹۱۰ | N | ای فسرده عاشق ننگین نمد | * | کاو ز بیم جان ز جانان میرمد |
۳۹۱۱ | Q | سوی تیغِ عشقش ای ننگِ زنان | * | صد هزاران جان نگر دستکزنان |
۳۹۱۱ | N | سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان | * | صد هزاران جان نگر دستکزنان |
۳۹۱۲ | Q | جُوی دیدی کوزه اندر جُوی ریز | * | آب را از جُوی کَیْ باشد گریز |
۳۹۱۲ | N | جوی دیدی کوزه اندر جوی ریز | * | آب را از جوی کی باشد گریز |
۳۹۱۳ | Q | آبِ کوزه چون در آبِ جُو شود | * | محو گردد در وَیْ و جُو او شود |
۳۹۱۳ | N | آب کوزه چون در آب جو شود | * | محو گردد در وی و جو او شود |
۳۹۱۴ | Q | وصفِ او فانی شد و ذاتش بقا | * | زین سِپَس نه کم شود نه بَدْ لِقا |
۳۹۱۴ | N | وصف او فانی شد و ذاتش بقا | * | زین سپس نه کم شود نه بد لقا |
۳۹۱۵ | Q | خویش را بر نَخْلِ او آویختم | * | عذرِ آن را که ازو بگْریختم |
۳۹۱۵ | N | خویش را بر نخل او آویختم | * | عذر آن را که از او بگریختم |
block:3188
۳۹۱۶ | Q | همچو گویی سجده کُن بر رُو و سَر | * | جانبِ آن صدر شد با چشمِ تر |
۳۹۱۶ | N | همچو گویی سجده کن بر رو و سر | * | جانب آن صدر شد با چشم تر |
۳۹۱۷ | Q | جمله خلقان منتظر سَر در هوا | * | کِشْ بسوزد یا بر آویزد وَرا |
۳۹۱۷ | N | جمله خلقان منتظر سر در هوا | * | کش بسوزد یا بر آویزد و را |
۳۹۱۸ | Q | این زمان این احمقِ یک لخت را | * | آن نماید که زمان بدبخت را |
۳۹۱۸ | N | این زمان این احمق یک لخت را | * | آن نماید که زمان بد بخت را |
۳۹۱۹ | Q | همچو پروانه شَرر را نور دید | * | احمقانه در فتاد از جان بُرید |
۳۹۱۹ | N | همچو پروانه شرر را نور دید | * | احمقانه در فتاد از جان برید |
۳۹۲۰ | Q | لیک شمعِ عشق چون آن شمع نیست | * | روشن اندر روشن اندر روشنیست |
۳۹۲۰ | N | لیک شمع عشق چون آن شمع نیست | * | روشن اندر روشن اندر روشنی است |
۳۹۲۱ | Q | او بعکسِ شَمْعهای آتشیست | * | مینماید آتش و جمله خوشیست |
۳۹۲۱ | N | او بعکس شمعهای آتشی است | * | مینماید آتش و جمله خوشی است |
block:3189
۳۹۲۲ | Q | یک حکایت گوش کُن ای نیک پَی | * | مسجدی بُد بر کنارِ شهرِ رَی |
۳۹۲۲ | N | یک حکایت گوش کن ای نیک پی | * | مسجدی بد بر کنار شهر ری |
۳۹۲۳ | Q | هیچ کس در وَیْ نخفتی شب ز بیم | * | که نه فرزندش شدی آن شب یتیم |
۳۹۲۳ | N | هیچ کس در وی نخفتی شب ز بیم | * | که نه فرزندش شدی آن شب یتیم |
۳۹۲۴ | Q | بس که اندر وَیْ غریبِ عُور رفت | * | صبحدَم چون اختران در گور رفت |
۳۹۲۴ | N | بس که اندر وی غریب عور رفت | * | صبحدم چون اختران در گور رفت |
۳۹۲۵ | Q | خویشتن را نیک ازین آگاه کن | * | صبح آمد خواب را کوتاه کن |
۳۹۲۵ | N | خویشتن را نیک از این آگاه کن | * | صبح آمد خواب را کوتاه کن |
۳۹۲۶ | Q | هر کسی گفتی که پَرْیانند تُند | * | اندرو مهمانکُشان با تیغِ کُند |
۳۹۲۶ | N | هر کسی گفتی که پریانند تند | * | اندر او مهمان کشان با تیغ کند |
۳۹۲۷ | Q | آن دگر گفتی که سِحرست و طِلَسْم | * | کین رَصَد باشد عدوّ جان و خصم |
۳۹۲۷ | N | آن دگر گفتی که سحر است و طلسم | * | کاین رصد باشد عدوی جان و خصم |
۳۹۲۸ | Q | آن دگر گفتی که بر نه نقش فاش | * | بر دَرَش کای میهمان اینجا مباش |
۳۹۲۸ | N | آن دگر گفتی که بر نه نقش فاش | * | بر درش کای میهمان اینجا مباش |
۳۹۲۹ | Q | شب مخسب اینجا اگر جان بایدت | * | ورنه مرگ اینجا کمین بگْشایدت |
۳۹۲۹ | N | شب مخسب اینجا اگر جان بایدت | * | ور نه مرگ اینجا کمین بگشایدت |
۳۹۳۰ | Q | و آن یکی گفتی که شب قُفلی نهید | * | غافلی کاید شما کم ره دهید |
۳۹۳۰ | N | و آن یکی گفتی که شب قفلی نهید | * | غافلی کاید شما کم ره دهید |
block:3190
۳۹۳۱ | Q | تا یکی مهمان در آمد وقتِ شَب | * | کو شنیده بود آن صیتِ عجَب |
۳۹۳۱ | N | تا یکی مهمان در آمد وقت شب | * | کاو شنیده بود آن صیت عجب |
۳۹۳۲ | Q | از برای آزمون میآزمود | * | زانک بس مردانه و جانسیر بود |
۳۹۳۲ | N | از برای آزمون میآزمود | * | ز انکه بس مردانه و جان سیر بود |
۳۹۳۳ | Q | گفت کم گیرم سَر و اِشکمبهای | * | رفته گیر از گنجِ جان یک حَبّهای |
۳۹۳۳ | N | گفت کم گیرم سر و اشکمبهای | * | رفته گیر از گنج جان یک حبهای |
۳۹۳۴ | Q | صورتِ تن گُو بِرَو من کیستم | * | نقش کم ناید چو من باقیستم |
۳۹۳۴ | N | صورت تن گو برو من کیستم | * | نقش کم ناید چو من باقیستم |
۳۹۳۵ | Q | چون نَفَخْتُ بودم از لطفِ خدا | * | نَفخِ حق باشم ز نایِ تن جُدا |
۳۹۳۵ | N | چون نفخت بودم از لطف خدا | * | نفخ حق باشم ز نای تن جدا |
۳۹۳۶ | Q | تا نُیْفتد بانگِ نفخش این طرف | * | تا رهد آن گوهر از تنگین صدف |
۳۹۳۶ | N | تا نیفتد بانگ نفخش این طرف | * | تا رهد آن گوهر از تنگین صدف |
۳۹۳۷ | Q | چون تَمَنَّوْا مَوْت گفت ای صادقین | * | صادقم جان را بر افشانم برین |
۳۹۳۷ | N | چون تمنوا موت گفت ای صادقین | * | صادقم جان را بر افشانم بر این |
block:3191
۳۹۳۸ | Q | قوم گفتندش که هین اینجا مخُسْپ | * | تا نکوبد جان سِتانت همچو کُسپ |
۳۹۳۸ | N | قوم گفتندش که هین اینجا مخسب | * | تا نکوبد جان ستانت همچو کسب |
۳۹۳۹ | Q | که غریبی و نمیدانی ز حال | * | کاندراینجا هرکه خفت آمد زوال |
۳۹۳۹ | N | که غریبی و نمیدانی ز حال | * | کاندر اینجا هر که خفت آمد زوال |
۳۹۴۰ | Q | اتّفاقی نیست این ما بارها | * | دیدهایم و جمله اصحابِ نُهَی |
۳۹۴۰ | N | اتفاقی نیست این ما بارها | * | دیدهایم و جمله اصحاب نهی |
۳۹۴۱ | Q | هرکه آن مسجد شبی مَسْکن شدش | * | نیمشب مرگِ هَلاهلِ آمدش |
۳۹۴۱ | N | هر که آن مسجد شبی مسکن شدش | * | نیم شب مرگ هلاهل آمدش |
۳۹۴۲ | Q | از یکی ما تا بصد این دیدهایم | * | نه بتقلید از کسی بشنیدهایم |
۳۹۴۲ | N | از یکی ما تا به صد این دیدهایم | * | نه به تقلید از کسی بشنیدهایم |
۳۹۴۳ | Q | گفت الدِّین نَصیحه آن رسول | * | آن نصیحت در لُغَت ضدِّ غُلول |
۳۹۴۳ | N | گفت الدین نصیحه آن رسول | * | آن نصیحت در لغت ضد غلول |
۳۹۴۴ | Q | این نصیحت راستی در دوستی | * | در غُلولی خاین و سگپوستی |
۳۹۴۴ | N | این نصیحت راستی در دوستی | * | در غلولی خاین و سگ پوستی |
۳۹۴۵ | Q | بیخیانت این نصیحت از وَداد | * | مینماییمت مگرد از عقل و داد |
۳۹۴۵ | N | بیخیانت این نصیحت از وداد | * | مینماییمت مگرد از عقل و داد |
block:3192
۳۹۴۶ | Q | گفت او ای ناصحان من بیندم | * | از جهانِ زندگی سیر آمدم |
۳۹۴۶ | N | گفت او ای ناصحان من بیندم | * | از جهان زندگی سیر آمدم |
۳۹۴۷ | Q | مَنْبَلیام زخمجُو و زخمخواه | * | عافیت کم جُوی از مَنْبَل براه |
۳۹۴۷ | N | منبلیام زخم جو و زخم خواه | * | عافیت کم جوی از منبل به راه |
۳۹۴۸ | Q | منبلی نی کو بود خود برگجُو | * | منبلیام لااُبالی مرگجُو |
۳۹۴۸ | N | منبلی نی کاو بود خود برگ جو | * | منبلیام لاابالی مرگ جو |
۳۹۴۹ | Q | منبلی نی کو بکف پول آورد | * | منبلی چُستی کزین پُل بگْذرد |
۳۹۴۹ | N | منبلی نی کاو به کف پول آورد | * | منبلی چستی کز این پل بگذرد |
۳۹۵۰ | Q | آن نه کو بر هر دکانی بر زند | * | بل جهد از کُوْن و کانی بر زند |
۳۹۵۰ | N | آن نه کاو بر هر دکانی بر زند | * | بل جهد از کون و کانی بر زند |
۳۹۵۱ | Q | مرگ شیرین گشت و نَقْلم زین سرا | * | چون قفس هِشتن پریدن مرغ را |
۳۹۵۱ | N | مرگ شیرین گشت و نقلم زین سرا | * | چون قفس هشتن پریدن مرغ را |
۳۹۵۲ | Q | آن قفس که هست عینِ باغْ دَر | * | مرغ میبیند گلستان و شجَرْ |
۳۹۵۲ | N | آن قفس که هست عین باغ در | * | مرغ میبیند گلستان و شجر |
۳۹۵۳ | Q | جَوْقِ مرغان از برون گِرْدِ قفَص | * | خوش همیخوانند ز آزادی قِصَص |
۳۹۵۳ | N | جوق مرغان از برون گرد قفص | * | خوش همیخوانند ز آزادی قصص |
۳۹۵۴ | Q | مرغ را اندر قفص ز آن سبزهزار | * | نه خورِش ماندست و نه صبر و قرار |
۳۹۵۴ | N | مرغ را اندر قفس ز آن سبزهزار | * | نه خورش مانده است و نه صبر و قرار |
۳۹۵۵ | Q | سر ز هر سوراخ بیرون میکُنْد | * | تا بود کین بند از پا بر کَنَد |
۳۹۵۵ | N | سر ز هر سوراخ بیرون میکند | * | تا بود کاین بند از پا بر کند |
۳۹۵۶ | Q | چون دل و جانش چنین بیرون بود | * | آن قفَص را در گشایی چون بود |
۳۹۵۶ | N | چون دل و جانش چنین بیرون بود | * | آن قفس را در گشایی چون بود |
۳۹۵۷ | Q | نه چنان مرغِ قفص در اندُهان | * | گِرْد بر گِرْدش بحلقه گُربگان |
۳۹۵۷ | N | نه چنان مرغ قفس در اندهان | * | گرد بر گردش به حلقه گربگان |
۳۹۵۸ | Q | کَی بود او را درین خوف و حزن | * | آرزوی از قَفَص بیرون شدن |
۳۹۵۸ | N | کی بود او را در این خوف و حزن | * | آرزوی از قفس بیرون شدن |
۳۹۵۹ | Q | او همیخواهد کزین ناخوش حَصَص | * | صد قَفص باشد بگِرْدِ این قَفص |
۳۹۵۹ | N | او همیخواهد کز این ناخوش حصص | * | صد قفس باشد به گرد این قفص |
block:3193
۳۹۶۰ | Q | آنچنانک گفت جالینوسِ راد | * | از هوای این جهان و از مُراد |
۳۹۶۰ | N | آن چنان که گفت جالینوس راد | * | از هوای این جهان و از مراد |
۳۹۶۱ | Q | راضیَم کز من بماند نیمجان | * | که ز کُونِ اَسْتَری بینم جهان |
۳۹۶۱ | N | راضیم کز من بماند نیم جان | * | که ز کون استری بینم جهان |
۳۹۶۲ | Q | گُربه میبیند بگِرْدِ خود قِطَار | * | مُرغش آیس گشته بودست از مَطار |
۳۹۶۲ | N | گربه میبیند به گرد خود قطار | * | مرغش آیس گشته بودهست از مطار |
۳۹۶۳ | Q | یا عدم دیست غیرِ این جهان | * | در عدم نادیده او حَشٰری نهان |
۳۹۶۳ | N | یا عدم دیدهست غیر این جهان | * | در عدم نادیده او حشری نهان |
۳۹۶۴ | Q | چون جَنین کش میکَشَد بیرون کَرَم | * | میگریزد او سپس سوی شِکَم |
۳۹۶۴ | N | چون جنین کش میکشد بیرون کرم | * | میگریزد او سپس سوی شکم |
۳۹۶۵ | Q | لطف رُویش سوی مَصْدَر میکند | * | او مَقَر در پُشتِ مادر میکند |
۳۹۶۵ | N | لطف رویش سوی مصدر میکند | * | او مقر در پشت مادر میکند |
۳۹۶۶ | Q | که اگر بیرون فُتم زین شهر و کام | * | ای عجب بینم بدیده این مُقام |
۳۹۶۶ | N | که اگر بیرون فتم زین شهر و کام | * | ای عجب بینم به دیده این مقام |
۳۹۶۷ | Q | یا دَری بودی در آن شهرِ وَخِم | * | که نظاره کردمی اندر رَحِم |
۳۹۶۷ | N | یا دری بودی در آن شهر وخم | * | که نظاره کردمی اندر رحم |
۳۹۶۸ | Q | یا چو چشمهٔ سوزنی راهم بُدی | * | که ز بیرونم رَحِم دیده شدی |
۳۹۶۸ | N | یا چو چشمهی سوزنی را هم بدی | * | که ز بیرونم رحم دیده شدی |
۳۹۶۹ | Q | آن جَنین هم غافلست از عالمَی | * | همچو جالینوس او نامَحْرَمی |
۳۹۶۹ | N | آن جنین هم غافل است از عالمی | * | همچو جالینوس او نامحرمی |
۳۹۷۰ | Q | او نداند کان رُطوباتی که هست | * | آن مدد از عالَمِ بیرونیَست |
۳۹۷۰ | N | او نداند کان رطوباتی که هست | * | آن مدد از عالم بیرونی است |
۳۹۷۱ | Q | آنچنانک چار عُنصر در جهان | * | صد مدد آرد ز شهرِ لامکان |
۳۹۷۱ | N | آن چنان که چار عنصر در جهان | * | صد مدد آرد ز شهر لامکان |
۳۹۷۲ | Q | آب و دانه در قفص گر یافتَست | * | آن ز باغ و عرصهای در تافتست |
۳۹۷۲ | N | آب و دانه در قفس گر یافتهست | * | آن ز باغ و عرصهای در تافتهست |
۳۹۷۳ | Q | جانهای انبیا بینند باغ | * | زین قفص در وقتِ نُقلان و فراغ |
۳۹۷۳ | N | جانهای انبیا بینند باغ | * | زین قفس در وقت نقلان و فراغ |
۳۹۷۴ | Q | پس ز جالینوس و عالَم فارغند | * | همچو ماه اندر فلکها بازغند |
۳۹۷۴ | N | پس ز جالینوس و عالم فارغند | * | همچو ماه اندر فلکها بازغند |
۳۹۷۵ | Q | ور ز جالینوس این گفت اِفتریست | * | پس جوابم بهرِ جالینوس نیست |
۳۹۷۵ | N | ور ز جالینوس این گفت افتری است | * | پس جوابم بهر جالینوس نیست |
۳۹۷۶ | Q | این جوابِ آنکس آمد کین بگفت | * | که نبودستش دلِ پُر نورْ جُفت |
۳۹۷۶ | N | این جواب آن کس آمد کاین بگفت | * | که نبودستش دل پر نور جفت |
۳۹۷۷ | Q | مرغِ جانش موش شد سوراخجُو | * | چون شنید از گربگان او عَرِّجُوا |
۳۹۷۷ | N | مرغ جانش موش شد سوراخ جو | * | چون شنید از گربگان او عرجوا |
۳۹۷۸ | Q | ز آن سبب جانش وطن دید و قرار | * | اندرین سوراخ دنیا موشوار |
۳۹۷۸ | N | ز آن سبب جانش وطن دید و قرار | * | اندر این سوراخ دنیا موشوار |
۳۹۷۹ | Q | هم درین سوراخ بَنّایی گرفت | * | در خورِ سوراخ دانایی گرفت |
۳۹۷۹ | N | هم در این سوراخ بنایی گرفت | * | در خور سوراخ دانایی گرفت |
۳۹۸۰ | Q | پیشههایی که مرو را در مَزید | * | کاندرین سوراخ کار آید گُزید |
۳۹۸۰ | N | پیشههایی که مر او را در مزید | * | کاندر این سوراخ کار آید گزید |
۳۹۸۱ | Q | زانک دل بر کَنْد از بیرون شدن | * | بَسته شد راهِ رهیدن از بَدَن |
۳۹۸۱ | N | ز انکه دل بر کند از بیرون شدن | * | بسته شد راه رهیدن از بدن |
۳۹۸۲ | Q | عنکبوت ار طبعِ عنقا داشتی | * | از لُعابی خیمه کَی افراشتی |
۳۹۸۲ | N | عنکبوت ار طبع عنقا داشتی | * | از لعابی خیمه کی افراشتی |
۳۹۸۳ | Q | گُربه کرده چنگِ خود اندر قفص | * | نامِ چنگش درد و سَرْسام و مَغَص |
۳۹۸۳ | N | گربه کرده چنگ خود اندر قفص | * | نام چنگش درد و سرسام و مغص |
۳۹۸۴ | Q | گربه مرگست و مرض چنگالِ او | * | میزند بر مرغ و پرّ و بالِ او |
۳۹۸۴ | N | گربه مرگ است و مرض چنگال او | * | میزند بر مرغ و پر و بال او |
۳۹۸۵ | Q | گوشه گوشه میجهد سوی دَوا | * | مرگ چون قاضیست و رنجوری گوا |
۳۹۸۵ | N | گوشه گوشه میجهد سوی دوا | * | مرگ چون قاضی است و رنجوری گوا |
۳۹۸۶ | Q | چون پیادهٔ قاضی آمد این گواه | * | که همیخواند ترا تا حُکمگاه |
۳۹۸۶ | N | چون پیادهی قاضی آمد این گواه | * | که همیخواند ترا تا حکم گاه |
۳۹۸۷ | Q | مُهلتی میخواهی از وَیْ در گریز | * | گر پذیرد شد و گرنه گفت خیز |
۳۹۸۷ | N | مهلتی میخواهی از وی در گریز | * | گر پذیرد شد و گرنه گفت خیز |
۳۹۸۸ | Q | جُستنِ مُهلت دَوا و چارهها | * | که زنی بر خِرقهٔ تن پارَهها |
۳۹۸۸ | N | جستن مهلت دوا و چارهها | * | که زنی بر خرقهی تن پارهها |
۳۹۸۹ | Q | عاقبت آید صباحی خشموار | * | چند باشد مُهلت آخر شرم دار |
۳۹۸۹ | N | عاقبت آید صباحی خشموار | * | چند باشد مهلت آخر شرم دار |
۳۹۹۰ | Q | عذرِ خود از شه بخواه ای پُر حسد | * | پیش از آنک آنچنان روزی رسد |
۳۹۹۰ | N | عذر خود از شه بخواه ای پر حسد | * | پیش از آن که آن چنان روزی رسد |
۳۹۹۱ | Q | و آنک در ظلمت براند بارگی | * | بر کَند ز آن نور دل یکبارگی |
۳۹۹۱ | N | و آن که در ظلمت براند بارگی | * | بر کند ز آن نور دل یک بارگی |
۳۹۹۲ | Q | میگریزد از گواه و مَقْصَدش | * | کان گوا سوی قضا میخواندش |
۳۹۹۲ | N | میگریزد از گواه و مقصدش | * | کان گوا سوی قضا میخواندش |
block:3194
۳۹۹۳ | Q | قوم گفتندش مکن جَلْدی بَرو | * | تا نگردد جامه و جانت گِرَو |
۳۹۹۳ | N | قوم گفتندش مکن جلدی برو | * | تا نگردد جامه و جانت گرو |
۳۹۹۴ | Q | آن ز دُور آسان نماید به نگر | * | که بآخر سخت باشد رهگذر |
۳۹۹۴ | N | آن ز دور آسان نماید به نگر | * | که به آخر سخت باشد ره گذر |
۳۹۹۵ | Q | خویشتن آویخت بس مَرد و سُکُست | * | وقتِ پیچاپیچ دستآویز جُست |
۳۹۹۵ | N | خویشتن آویخت بس مرد و سکست | * | وقت پیچا پیچ دستآویز جست |
۳۹۹۶ | Q | پیشتر از واقعه آسان بود | * | در دلِ مردم خیالِ نیک و بَد |
۳۹۹۶ | N | پیشتر از واقعه آسان بود | * | در دل مردم خیال نیک و بد |
۳۹۹۷ | Q | چون در آید اندرونِ کارزار | * | آن زمان گردد بر آنکس کار زار |
۳۹۹۷ | N | چون در آید اندرون کارزار | * | آن زمان گردد بر آن کس کار زار |
۳۹۹۸ | Q | چون نه شیری هین منه تو پای پیش | * | کان اجل گرگست و جانِ تُست میش |
۳۹۹۸ | N | چون نه شیری هین منه تو پای پیش | * | کان اجل گرگ است و جان تست میش |
۳۹۹۹ | Q | ور ز اَبْدالی و میشت شیر شد | * | ایمن آ که مرگِ تو سَرْزیر شد |
۳۹۹۹ | N | ور ز ابدالی و میشت شیر شد | * | ایمن آ که مرگ تو سر زیر شد |
۴۰۰۰ | Q | کیست اَبْدال آنک او مُبْدَل شود | * | خمرش از تبدیلِ یزدان خَل شود |
۴۰۰۰ | N | کیست ابدال آن که او مبدل شود | * | خمرش از تبدیل یزدان خل شود |
۴۰۰۱ | Q | لیک مستی شیر گیری وز گمان | * | شیر پنداری تو خود را هین مران |
۴۰۰۱ | N | لیک مستی شیر گیری و ز گمان | * | شیر پنداری تو خود را هین مران |
۴۰۰۲ | Q | گفت حق ز اهلِ نفاقِ ناسَدید | * | بَأْسُهُمْ مَا بَیْنَهُمْ بَأْسٌ شَدِید |
۴۰۰۲ | N | گفت حق ز اهل نفاق ناسدید | * | بأسهم ما بینهم بأس شدید |
۴۰۰۳ | Q | در میانِ همدگر مردانهاند | * | در غزا چون عَوْرتانِ خانهاند |
۴۰۰۳ | N | در میان همدگر مردانهاند | * | در غزا چون عورتان خانهاند |
۴۰۰۴ | Q | گفت پیغامبر سپهدارِ غیُوب | * | لا شُجاعَة یا فَتَی قَبْلَ ٱلْحُروب |
۴۰۰۴ | N | گفت پیغمبر سپهدار غیوب | * | لا شجاعة یا فتی قبل الحروب |
۴۰۰۵ | Q | وقتِ لافِ غَزْو مستان کف کُنَند | * | وقتِ جُوشِ جنگ چون کف بیفَنَند |
۴۰۰۵ | N | وقت لاف غزو مستان کف کنند | * | وقت جوش جنگ چون کف بیفنند |
۴۰۰۶ | Q | وقتِ ذکرِ غَزْو شمشیرش دراز | * | وقتِ کرّ و فرّ تیغش چون پیاز |
۴۰۰۶ | N | وقت ذکر غزو شمشیرش دراز | * | وقت کر و فر تیغش چون پیاز |
۴۰۰۷ | Q | وقتِ اندیشه دلِ او زخمجُو | * | پس بیک سوزن تهی شد خیکِ او |
۴۰۰۷ | N | وقت اندیشه دل او زخم جو | * | پس به یک سوزن تهی شد خیک او |
۴۰۰۸ | Q | من عجب دارم ز جُویای صَفا | * | کو رمد در وقتِ صَیْقَل از جَفا |
۴۰۰۸ | N | من عجب دارم ز جویای صفا | * | کاو رمد در وقت صیقل از جفا |
۴۰۰۹ | Q | عشق چون دعوی جفا دیدن گواه | * | چون گواهت نیست شد دعوی تباه |
۴۰۰۹ | N | عشق چون دعوی جفا دیدن گواه | * | چون گواهت نیست شد دعوی تباه |
۴۰۱۰ | Q | چون گواهت خواهد این قاضی مرنج | * | بوسه ده بر مار تا یابی تو گنج |
۴۰۱۰ | N | چون گواهت خواهد این قاضی مرنج | * | بوسه ده بر مار تا یابی تو گنج |
۴۰۱۱ | Q | آن جفا با تو نباشد ای پسر | * | بلک با وَصفِ بَدی اندر تو در |
۴۰۱۱ | N | آن جفا با تو نباشد ای پسر | * | بلکه با وصف بدی اندر تو در |
۴۰۱۲ | Q | بر نَمَد چوبی که آن را مَرد زَد | * | بر نمد آن را نَزَد بر گَرْد زَد |
۴۰۱۲ | N | بر نمد چوبی که آن را مرد زد | * | بر نمد آن را نزد بر گرد زد |
۴۰۱۳ | Q | گر بزد مر اسپ را آن کینه کَش | * | آن نزد بر اسپ زد بر سُکْسُکش |
۴۰۱۳ | N | گر بزد مر اسب را آن کینه کش | * | آن نزد بر اسب زد بر سکسکش |
۴۰۱۴ | Q | تا ز سُکْسُک وا رهد خوش پَی شود | * | شیره را زندان کنی تا مَیْشود |
۴۰۱۴ | N | تا ز سکسک وارهد خوش پی شود | * | شیره را زندان کنی تا میشود |
۴۰۱۵ | Q | گفت چندان آن یتیمک را زدی | * | چون نترسیدی ز قَهْرِ ایزدی |
۴۰۱۵ | N | گفت چندان آن یتیمک را زدی | * | چون نترسیدی ز قهر ایزدی |
۴۰۱۶ | Q | گفت او را کَیْ زدم ای جان و دوست | * | من بر آن دیوی زدم کو اندروست |
۴۰۱۶ | N | گفت او را کی زدم ای جان دوست | * | من بر آن دیوی زدم کاو اندر اوست |
۴۰۱۷ | Q | مادر ار گوید ترا مرگِ تو باد | * | مرگِ آن خُو خواهد و مرگِ فساد |
۴۰۱۷ | N | مادر ار گوید ترا مرگ تو باد | * | مرگ آن خو خواهد و مرگ فساد |
۴۰۱۸ | Q | آن گروهی کز ادب بگْریختند | * | آبِ مردی و آبِ مردان ریختند |
۴۰۱۸ | N | آن گروهی کز ادب بگریختند | * | آب مردی و آب مردان ریختند |
۴۰۱۹ | Q | عاذلانشان از وغا وا راندند | * | تا چنین هیز و مُخَّنث ماندند |
۴۰۱۹ | N | عاذلانشان از وغا واراندند | * | تا چنین هیز و مخنث ماندند |
۴۰۲۰ | Q | لاف و غُرّهٔ ژاژخا را کم شنَو | * | با چنینها در صفِ هَیْجا مرَو |
۴۰۲۰ | N | لاف و غرهی ژاژخا را کم شنو | * | با چنینها در صف هیجا مرو |
۴۰۲۱ | Q | زانک زَادُوکُمْ خَبالاً گفت حَق | * | کز رِفاقِ سُست بر گردان وَرَق |
۴۰۲۱ | N | ز انکه زادوکم خبالا گفت حق | * | کز رفاق سست بر گردان ورق |
۴۰۲۲ | Q | که گریشان با شما همره شوند | * | غازیان بیمغز همچون کَه شوند |
۴۰۲۲ | N | که گر ایشان با شما همره شوند | * | غازیان بیمغز همچون که شوند |
۴۰۲۳ | Q | خویشتن را با شما هم صف کنند | * | پس گریزند و دلِ صَف بشْکنند |
۴۰۲۳ | N | خویشتن را با شما هم صف کنند | * | پس گریزند و دل صف بشکنند |
۴۰۲۴ | Q | پس سپاهی اندکی بیاین نفر | * | به که با اهلِ نفاق آید حَشَر |
۴۰۲۴ | N | پس سپاهی اندکی بیاین نفر | * | به که با اهل نفاق آید حشر |
۴۰۲۵ | Q | هست بادامِ کمِ خوش بیخته | * | به ز بسیاری بتلخ آمیخته |
۴۰۲۵ | N | هست بادام کم خوش بیخته | * | به ز بسیاری به تلخ آمیخته |
۴۰۲۶ | Q | تلخ و شیرین در ژَغاژَغ یک شیاند | * | نقص از آن افتاد که هَمدِل نیَند |
۴۰۲۶ | N | تلخ و شیرین در ژغاژغ یک شیاند | * | نقص از آن افتاد که هم دل نیاند |
۴۰۲۷ | Q | گبر ترساندل بود کو از گمان | * | میزِیَد در شک ز حالِ آن جهان |
۴۰۲۷ | N | گبر ترسان دل بود کاو از گمان | * | میزید در شک ز حال آن جهان |
۴۰۲۸ | Q | میرود در ره نداند منزلی | * | گام ترسان مینهد اَعْمِی دلی |
۴۰۲۸ | N | میرود در ره نداند منزلی | * | گام ترسان مینهد اعمی دلی |
۴۰۲۹ | Q | چون نداند رهْ مسافر چون رود | * | با تردُّدها و دل پُر خون رود |
۴۰۲۹ | N | چون نداند ره مسافر چون رود | * | با ترددها و دل پر خون رود |
۴۰۳۰ | Q | هر که گوید های این سو راه نیست | * | او کند از بیم آنجا وَقْف و ایست |
۴۰۳۰ | N | هر که گوید های این سو راه نیست | * | او کند از بیم آن جا وقف و ایست |
۴۰۳۱ | Q | ور بداند رهْ دلِ باهوشِ او | * | کَیْ رود هر های و هُو در گوشِ او |
۴۰۳۱ | N | ور بداند ره دل باهوش او | * | کی رود هر های و هو در گوش او |
۴۰۳۲ | Q | پس مشَوْ همراهِ این اُشْتُردلان | * | زانک وقتِ ضیق و بیمند آفلان |
۴۰۳۲ | N | پس مشو همراه این اشتر دلان | * | ز انکه وقت ضیق و بیمند آفلان |
۴۰۳۳ | Q | پس گریزند و ترا تنها هِلند | * | گرچه اندر لافْ سِحرِ بابِلَند |
۴۰۳۳ | N | پس گریزند و ترا تنها هلند | * | گر چه اندر لاف سحر بابلند |
۴۰۳۴ | Q | تو ز رَعْنایان مجُو هین کارزار | * | تو ز طاوسان مجُو صید و شکار |
۴۰۳۴ | N | تو ز رعنایان مجو هین کارزار | * | تو ز طاوسان مجو صید و شکار |
۴۰۳۵ | Q | طبع طاوسست و وَسْواست کُنَد | * | دَم زند تا از مقامت بر کَندَ |
۴۰۳۵ | N | طبع طاوس است و وسواست کند | * | دم زند تا از مقامت بر کند |
block:3195
۴۰۳۶ | Q | همچو شیطان در سپه شد صد یَکُم | * | خواند افسون که إِنَّنی جارٌ لَکُم |
۴۰۳۶ | N | همچو شیطان در سپه شد صد یکم | * | خواند افسون که إننی جار لکم |
۴۰۳۷ | Q | چون قُرَیْش از گفتِ او حاضر شدند | * | هر دو لشکر در ملاقات آمدند |
۴۰۳۷ | N | چون قریش از گفت او حاضر شدند | * | هر دو لشکر در ملاقات آمدند |
۴۰۳۸ | Q | دید شیطان از ملایک اِسْپَهی | * | سوی صفَّ مؤمنان اندر رهی |
۴۰۳۸ | N | دید شیطان از ملایک اسپهی | * | سوی صف مومنان اندر رهی |
۴۰۳۹ | Q | آن جُنُوداً لَمْ تَرَوْها صف زده | * | گشت جانِ او ز بیم آتشکده |
۴۰۳۹ | N | آن جُنُوداً لَمْ تَرَوْها صف زده | * | گشت جان او ز بیم آتشکده |
۴۰۴۰ | Q | پایِ خود وا پس کشیده میگرفت | * | که همیبینم سپاهی من شِگِفت |
۴۰۴۰ | N | پای خود وا پس کشیده میگرفت | * | که همیبینم سپاهی من شگفت |
۴۰۴۱ | Q | أَی أَخافُ اللَّه ما لی مِنْهُ عَوْن | * | اِذْهَبُوا إِنِّی أَری ما لا تَرَوْنَ |
۴۰۴۱ | N | أَی أخاف اللَّه ما لی منه عون | * | اذهبوا إِنِّی أَری ما لا تَرَوْنَ |
۴۰۴۲ | Q | گفت حارث ای سُراقه شَکْل هین | * | دی چرا تو مینگفتی این چنین |
۴۰۴۲ | N | گفت حارث ای سراقه شکل هین | * | دی چرا تو مینگفتی این چنین |
۴۰۴۳ | Q | گفت این دم من همیبینم حَرَب | * | گفت میبینی جَعاشیشِ عرب |
۴۰۴۳ | N | گفت این دم من همیبینم حرب | * | گفت میبینی جعاشیش عرب |
۴۰۴۴ | Q | مینبینی غیرِ این لیک ای تو ننگ | * | آن زمانِ لاف بود این وقتِ جنگ |
۴۰۴۴ | N | مینبینی غیر این لیک ای تو ننگ | * | آن زمان لاف بود این وقت جنگ |
۴۰۴۵ | Q | دی همیگفتی که پایَنْدان شدم | * | که بُوَدتان فتح و نُصْرت دمبدم |
۴۰۴۵ | N | دی همیگفتی که پایندان شدم | * | که بودتان فتح و نصرت دمبهدم |
۴۰۴۶ | Q | دی زَعیمُ ٱلْجَیْش بودی ای لعین | * | وین زمان نامَرْد و ناچیز و مَهین |
۴۰۴۶ | N | دی زعیم الجیش بودی ای لعین | * | وین زمان نامرد و ناچیز و مهین |
۴۰۴۷ | Q | تا بخوردیم آن دَمِ تو و آمدیم | * | تو بتُون رفتی و ما هیزم شدیم |
۴۰۴۷ | N | تا بخوردیم آن دم تو و آمدیم | * | تو به تون رفتی و ما هیزم شدیم |
۴۰۴۸ | Q | چونک حارث با سُراقه گفت این | * | از عتابش خشمگین شد آن لعین |
۴۰۴۸ | N | چون که حارث با سراقه گفت این | * | از عتابش خشمگین شد آن لعین |
۴۰۴۹ | Q | دستِ خود خشمین ز دستِ او کشید | * | چون ز گفتِ اوش دردِ دل رسید |
۴۰۴۹ | N | دست خود خشمین ز دست او کشید | * | چون ز گفت اوش درد دل رسید |
۴۰۵۰ | Q | سینهاش را کوفت شیطان و گریخت | * | خونِ آن بیچارگان زین مکر ریخت |
۴۰۵۰ | N | سینهاش را کوفت شیطان و گریخت | * | خون آن بیچارگان زین مکر ریخت |
۴۰۵۱ | Q | چونک ویران کرد چندین عالَم او | * | پس بگفت إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ |
۴۰۵۱ | N | چون که ویران کرد چندین عالم او | * | پس بگفت إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ |
۴۰۵۲ | N | کوفت اندر سینهاش انداختش | * | پس گریزان شد چو هیبت تاختش |
۴۰۵۳ | N | نفس و شیطان هر دو یک تن بودهاند | * | در دو صورت خویش را بنمودهاند |
۴۰۵۴ | N | چون فرشته و عقل کایشان یک بدند | * | بهر حکمتهاش دو صورت شدند |
۴۰۵۵ | N | دشمنی داری چنین در سر خویش | * | مانع عقل است و خصم جان و کیش |
۴۰۵۶ | N | یک نفس حمله کند چون سوسمار | * | پس به سوراخی گریزد در فرار |
۴۰۵۷ | N | در دل او سوراخها دارد کنون | * | سر ز هر سوراخ میآرد برون |
۴۰۵۸ | N | نام پنهان گشتن دیو از نفوس | * | و اندر آن سوراخ رفتن شد خنوس |
۴۰۵۹ | N | که خنوسش چون خنوس قنفذ است | * | چون سر قنفذ و را آمد شد است |
۴۰۶۰ | N | که خدا آن دیو را خناس خواند | * | کاو سر آن خار پشتک را بماند |
۴۰۶۱ | N | می نهان گردد سر آن خار پشت | * | دمبهدم از بیم صیاد درشت |
۴۰۶۲ | N | تا چو فرصت یافت سر آرد برون | * | زین چنین مکری شود مارش زبون |
۴۰۶۳ | N | گر نه نفس از اندرون راهت زدی | * | ره زنان را بر تو دستی کی بدی |
۴۰۶۴ | N | ز آن عوان مقتضی که شهوت است | * | دل اسیر حرص و آز و آفت است |
۴۰۶۵ | N | ز آن عوان سر شدی دزد و تباه | * | تا عوانان را به قهر تست راه |
۴۰۶۶ | N | در خبر بشنو تو این پند نکو | * | بین جنبیکم لکم أعدی عدو |
۴۰۶۷ | N | طمطراق این عدو مشنو گریز | * | کاو چو ابلیس است در لج و ستیز |
۴۰۶۸ | N | بر تو او از بهر دنیا و نبرد | * | آن عذاب سرمدی را سهل کرد |
۴۰۶۹ | N | چه عجب گر مرگ را آسان کند | * | او ز سحر خویش صد چندان کند |
۴۰۷۰ | N | سحر کاهی را به صنعت که کند | * | باز کوهی را چو کاهی میتند |
۴۰۷۱ | N | زشتها را نغز گرداند به فن | * | نغزها را زشت گرداند به ظن |
۴۰۷۲ | N | کار سحر این است کاو دم میزند | * | هر نفس قلب حقایق میکند |
۴۰۷۳ | N | آدمی را خر نماید ساعتی | * | آدمی سازد خری را و آیتی |
۴۰۷۴ | N | این چنین ساحر درون تست و سر | * | إن فی الوسواس سحرا مستتر |
۴۰۷۵ | N | اندر آن عالم که هست این سحرها | * | ساحران هستند جادویی گشا |
۴۰۷۶ | N | اندر آن صحرا که رست این زهر تر | * | نیز روییدهست تریاق ای پسر |
۴۰۷۷ | N | گویدت تریاق از من جو سپر | * | که ز زهرم من به تو نزدیکتر |
۴۰۷۸ | N | گفت او سحر است و ویرانی تو | * | گفت من سحر است و دفع سحر او |
block:3196
۴۰۷۹ | N | گفت پیغمبر که ان فی البیان | * | سحرا و حق گفت آن خوش پهلوان |
۴۰۸۰ | N | هین مکن جلدی برو ای بو الکرم | * | مسجد و ما را مکن زین متهم |
۴۰۸۱ | N | که بگوید دشمنی از دشمنی | * | آتشی در ما زند فردا دنی |
۴۰۸۲ | N | که بتاسانید او را ظالمی | * | بر بهانهی مسجد او بد سالمی |
۴۰۸۳ | N | تا بهانهی قتل بر مسجد نهد | * | چون که بد نام است مسجد او جهد |
۴۰۸۴ | N | تهمتی بر ما منه ای سخت جان | * | که نهایم ایمن ز مکر دشمنان |
۴۰۸۵ | N | هین برو جلدی مکن سودا مپز | * | که نتان پیمود کیوان را به گز |
۴۰۸۶ | N | چون تو بسیاران بلافیده ز بخت | * | ریش خود بر کنده یک یک لخت لخت |
۴۰۸۷ | N | هین برو کوتاه کن این قیل و قال | * | خویش و ما را در میفکن در وبال |
block:3197
۴۰۸۸ | N | گفت ای یاران از آن دیوان نیام | * | که ز لا حولی ضعیف آید پیم |
۴۰۸۹ | N | کودکی کاو حارس کشتی بدی | * | طبلکی در دفع مرغان میزدی |
۴۰۹۰ | N | تا رمیدی مرغ ز آن طبلک ز کشت | * | کشت از مرغان بد بیخوف گشت |
۴۰۹۱ | N | چون که سلطان شاه محمود کریم | * | بر گذر زد آن طرف خیمهی عظیم |
۴۰۹۲ | N | با سپاهی همچو استارهی اثیر | * | انبه و پیروز و صفدر ملک گیر |
۴۰۹۳ | N | اشتری بد کاو بدی حمال کوس | * | بختیی بد پیش رو همچون خروس |
۴۰۹۴ | N | بانگ کوس و طبل بر وی روز و شب | * | میزدی اندر رجوع و در طلب |
۴۰۹۵ | N | اندر آن مزرع در آمد آن شتر | * | کودک آن طبلک بزد در حفظ بر |
۴۰۹۶ | N | عاقلی گفتش مزن طبلک که او | * | پختهی طبل است و با آتش است خو |
۴۰۹۷ | N | پیش او چه بود تبوراک تو طفل | * | که کشد او طبل سلطان بیست کفل |
۴۰۹۸ | N | عاشقم من کشتهی قربان لا | * | جان من نوبتگه طبل بلا |
۴۰۹۹ | N | خود تبوراک است این تهدیدها | * | پیش آن چه دیده است این دیدها |
۴۱۰۰ | N | ای حریفان من از آنها نیستم | * | کز خیالاتی در این ره بیستم |
۴۱۰۱ | N | من چو اسماعیلیانم بیحذر | * | بل چو اسماعیل آزادم ز سر |
۴۱۰۲ | N | فارغم از طمطراق و از ریا | * | قل تعالوا گفت جانم را بیا |
۴۱۰۳ | N | گفت پیغمبر که جاد فی السلف | * | بالعطیة من تیقن بالخلف |
۴۱۰۴ | N | هر که بیند مر عطا را صد عوض | * | زود در بازد عطا را زین غرض |
۴۱۰۵ | N | جمله در بازار از آن گشتند بند | * | تا چو سود افتاد مال خود دهند |
۴۱۰۶ | N | زر در انبانها نشسته منتظر | * | تا که سود آید به بذل آید مصر |
۴۱۰۷ | N | چون ببیند کالهای در ربح بیش | * | سرد گردد عشقش از کالای خویش |
۴۱۰۸ | N | گرم ز آن مانده است با آن کاو ندید | * | کالههای خویش را ربح و مزید |
۴۱۰۹ | N | همچنین علم و هنرها و حرف | * | چون ندید افزون از آنها در شرف |
۴۱۱۰ | N | تا به از جان نیست جان باشد عزیز | * | چون به آمد نام جان شد چیز لیز |
۴۱۱۱ | N | لعبت مرده بود جان طفل را | * | تا نگشت او در بزرگی طفلزا |
۴۱۱۲ | N | این تصور وین تخیل لعبت است | * | تا تو طفلی پس بدانت حاجت است |
۴۱۱۳ | N | چون ز طفلی رست جان شد در وصال | * | فارغ از حس است و تصویر و خیال |
۴۱۱۴ | N | نیست محرم تا بگویم بینفاق | * | تن زدم و الله أعلم بالوفاق |
۴۱۱۵ | N | مال و تن برفند ریزان فنا | * | حق خریدارش که اللَّه اشتری |
۴۱۱۶ | N | برفها ز آن از ثمن اولیستت | * | که تویی در شک یقینی نیستت |
۴۱۱۷ | N | وین عجب ظن است در تو ای مهین | * | که نمیپرد به بستان یقین |
۴۱۱۸ | N | هر گمان تشنهی یقین است ای پسر | * | میزند اندر تزاید بال و پر |
۴۱۱۹ | N | چون رسد در علم پس بر پا شود | * | مر یقین را علم او بویا شود |
۴۱۲۰ | N | ز انکه هست اندر طریق مفتتن | * | علم کمتر از یقین و فوق ظن |
۴۱۲۱ | N | علم جویای یقین باشد بدان | * | و آن یقین جویای دید است و عیان |
۴۱۲۲ | N | اندر ألهیکم بجو این را کنون | * | از پس کَلَّا پس لَوْ تَعْلَمُونَ |
۴۱۲۳ | N | میکشد دانش به بینش ای علیم | * | گر یقین گشتی ببینندی جحیم |
۴۱۲۴ | N | دید زاید از یقین بیامتهال | * | آن چنانک از ظن، میزاید خیال |
۴۱۲۵ | N | اندر ألهیکم بیان این ببین | * | که شود عِلْمَ الْیَقِینِ عَیْنَ الْیَقِینِ |
۴۱۲۶ | N | از گمان و از یقین بالاترم | * | و ز ملامت بر نمیگردد سرم |
۴۱۲۷ | N | چون دهانم خورد از حلوای او | * | چشم روشن گشتم و بینای او |
۴۱۲۸ | N | پا نهم گستاخ چون خانه روم | * | پا نلرزانم نه کورانه روم |
۴۱۲۹ | N | آن چه گل را گفت حق خندانش کرد | * | با دل من گفت و صد چندانش کرد |
۴۱۳۰ | N | آن چه زد بر سرو و قدش راست کرد | * | و انچه از وی نرگس و نسرین بخورد |
۴۱۳۱ | N | آن چه نی را کرد شیرین جان و دل | * | و انچه خاکی یافت زو نقش چگل |
۴۱۳۲ | N | آن چه ابرو را چنان طرار ساخت | * | چهره را گلگونه و گلنار ساخت |
۴۱۳۳ | N | مر زبان را داد صد افسونگری | * | و انکه کان را داد زر جعفری |
۴۱۳۴ | N | چون در زرادخانه باز شد | * | غمزههای چشم تیر انداز شد |
۴۱۳۵ | N | بر دلم زد تیر و سوداییم کرد | * | عاشق شکر و شکر خاییم کرد |
۴۱۳۶ | N | عاشق آنم که هر آن آن اوست | * | عقل و جان جاندار یک مرجان اوست |
۴۱۳۷ | N | من نلافم ور بلافم همچو آب | * | نیست در آتش کشیام اضطراب |
۴۱۳۸ | N | چون بدزدم چون حفیظ مخزن اوست | * | چون نباشم سخت رو پشت من اوست |
۴۱۳۹ | N | هر که از خورشید باشد پشت گرم | * | سخت رو باشد نه بیم او را نه شرم |
۴۱۴۰ | N | همچو روی آفتاب بیحذر | * | گشت رویش خصم سوز و پرده در |
۴۱۴۱ | N | هر پیمبر سخت رو بد در جهان | * | یک سواره کوفت بر جیش شهان |
۴۱۴۲ | N | رو نگردانید از ترس و غمی | * | یک تنه تنها بزد بر عالمی |
۴۱۴۳ | N | سنگ باشد سخت رو و چشم شوخ | * | او نترسد از جهان پر کلوخ |
۴۱۴۴ | N | کان کلوخ از خشت زن یک لخت شد | * | سنگ از صنع خدایی سخت شد |
۴۱۴۵ | N | گوسفندان گر برونند از حساب | * | ز انبهیشان کی بترسد آن قصاب |
۴۱۴۶ | N | کلکم راع نبی چون راعی است | * | خلق مانند رمه او ساعی است |
۴۱۴۷ | N | از رمه چوپان نترسد در نبرد | * | لیکشان حافظ بود از گرم و سرد |
۴۱۴۸ | N | گر زند بانگی ز قهر او بر رمه | * | دان ز مهر است آن که دارد بر همه |
۴۱۴۹ | N | هر زمان گوید به گوشم بخت نو | * | که ترا غمگین کنم غمگین مشو |
۴۱۵۰ | N | من ترا غمگین و گریان ز آن کنم | * | تا کت از چشم بدان پنهان کنم |
۴۱۵۱ | N | تلخ گردانم ز غمها خوی تو | * | تا بگردد چشم بد از روی تو |
۴۱۵۲ | N | نه تو صیادی و جویای منی | * | بنده و افکندهی رای منی |
۴۱۵۳ | N | حیله اندیشی که در من در رسی | * | در فراق و جستن من بیکسی |
۴۱۵۴ | N | چاره میجوید پی من درد تو | * | میشنودم دوش آه سرد تو |
۴۱۵۵ | N | من توانم هم که بیاین انتظار | * | ره دهم بنمایمت راه گذار |
۴۱۵۶ | N | تا از این گرداب دوران وارهی | * | بر سر گنج وصالم پا نهی |
۴۱۵۷ | N | لیک شیرینی و لذات مقر | * | هست بر اندازهی رنج سفر |
۴۱۵۸ | N | آن گه از شهر و ز خویشان بر خوری | * | کز غریبی رنج و محنتها بری |
block:3198
۴۱۵۹ | N | بنگر اندر نخودی در دیگ چون | * | میجهد بالا چو شد ز آتش زبون |
۴۱۶۰ | N | هر زمان نخود بر آید وقت جوش | * | بر سر دیگ و بر آرد صد خروش |
۴۱۶۱ | N | که چرا آتش به من در میزنی | * | چون خریدی چون نگونم میکنی |
۴۱۶۲ | N | میزند کفلیز کدبانو که نی | * | خوش بجوش و برمجه ز آتش کنی |
۴۱۶۳ | N | ز آن نجوشانم که مکروه منی | * | بلکه تا گیری تو ذوق و چاشنی |
۴۱۶۴ | N | تا غذا گردی بیامیزی به جان | * | بهر خواری نیستت این امتحان |
۴۱۶۵ | N | آب میخوردی به بستان سبز و تر | * | بهر این آتش بدهست آن آب خور |
۴۱۶۶ | N | رحمتش سابق بدهست از قهر ز آن | * | تا ز رحمت گردد اهل امتحان |
۴۱۶۷ | N | رحمتش بر قهر از آن سابق شدهست | * | تا که سرمایهی وجود آید به دست |
۴۱۶۸ | N | ز انکه بیلذت نروید لحم و پوست | * | چون نروید چه گدازد عشق دوست |
۴۱۶۹ | N | ز آن تقاضا گر بیاید قهرها | * | تا کنی ایثار آن سرمایه را |
۴۱۷۰ | N | باز لطف آید برای عذر او | * | که بکردی غسل و برجستی ز جو |
۴۱۷۱ | N | گوید ای نخود چریدی در بهار | * | رنج مهمان تو شد نیکوش دار |
۴۱۷۲ | N | تا که مهمان باز گردد شکر ساز | * | پیش شه گوید ز ایثار تو باز |
۴۱۷۳ | N | تا به جای نعمتت منعم رسد | * | جمله نعمتها برد بر تو حسد |
۴۱۷۴ | N | من خلیلم تو پسر پیش بچک | * | سر بنه إنی أرانی أذبحک |
۴۱۷۵ | N | سر به پیش قهر نه دل بر قرار | * | تا ببرم حلقت اسماعیلوار |
۴۱۷۶ | N | سر ببرم لیک این سر آن سری است | * | کز بریده گشتن و مردن بری است |
۴۱۷۷ | N | لیک مقصود ازل تسلیم تست | * | ای مسلمان بایدت تسلیم جست |
۴۱۷۸ | N | ای نخود میجوش اندر ابتلا | * | تا نه هستی و نه خود ماند ترا |
۴۱۷۹ | N | اندر آن بستان اگر خندیدهای | * | تو گل بستان جان و دیدهای |
۴۱۸۰ | N | گر جدا از باغ آب و گل شدی | * | لقمه گشتی اندر احیا آمدی |
۴۱۸۱ | N | شو غذا و قوت و اندیشهها | * | شیر بودی شیر شو در بیشهها |
۴۱۸۲ | N | از صفاتش رستهای و اللَّه نخست | * | در صفاتش باز رو چالاک و چست |
۴۱۸۳ | N | ز ابر و خورشید و ز گردون آمدی | * | پس شدی اوصاف و گردون برشدی |
۴۱۸۴ | N | آمدی در صورت باران و تاب | * | میروی اندر صفات مستطاب |
۴۱۸۵ | N | جزو شید و ابر و انجمها بدی | * | نفس و فعل و قول و فکرتها شدی |
۴۱۸۶ | N | هستی حیوان شد از مرگ نبات | * | راست آمد اقتلونی یا ثقات |
۴۱۸۷ | N | چون چنین بردی است ما را بعد مات | * | راست آمد إن فی قتلی حیات |
۴۱۸۸ | N | فعل و قول و صدق شد قوت ملک | * | تا بدین معراج شد سوی فلک |
۴۱۸۹ | N | آن چنان کان طعمه شد قوت بشر | * | از جمادی بر شد و شد جانور |
۴۱۹۰ | N | این سخن را ترجمه پهناوری | * | گفته آید در مقام دیگری |
۴۱۹۱ | N | کاروان دایم ز گردون میرسد | * | تا تجارت میکند وا میرود |
۴۱۹۲ | N | پس برو شیرین و خوش با اختیار | * | نه به تلخی و کراهت دزدوار |
۴۱۹۳ | N | ز آن حدیث تلخ میگویم ترا | * | نا ز تلخیها فرو شویم ترا |
۴۱۹۴ | N | ز آب سرد انگور افسرده رهد | * | سردی و افسردگی بیرون نهد |
۴۱۹۵ | N | تو ز تلخی چون که دل پر خون شوی | * | پس ز تلخیها همه بیرون روی |
block:3199
۴۱۹۶ | N | سگ شکاری نیست او را طوق نیست | * | خام و ناجوشیده جز بیذوق نیست |
۴۱۹۷ | N | گفت نخود چون چنین است ای ستی | * | خوش بجوشم یاریم ده راستی |
۴۱۹۸ | N | تو در این جوشش چو معمار منی | * | کفچلیزم زن که بس خوش میزنی |
۴۱۹۹ | N | همچو پیلم بر سرم زن زخم و داغ | * | تا نبینم خواب هندستان و باغ |
۴۲۰۰ | N | تا که خود را در دهم در جوش من | * | تا رهی یابم در آن آغوش من |
۴۲۰۱ | N | ز انکه انسان در غنا طاغی شود | * | همچو پیل خواب بین یاغی شود |
۴۲۰۲ | N | پیل چون در خواب بیند هند را | * | پیلبان را نشنود آرد دغا |
block:3200
۴۲۰۳ | N | آن ستی گوید و را که پیش از این | * | من چو تو بودم ز اجزای زمین |
۴۲۰۴ | N | چون بنوشیدم جهاد آذری | * | پس پذیرا گشتم و اندر خوری |
۴۲۰۵ | N | مدتی جوشیدهام اندر زمن | * | مدتی دیگر درون دیگ تن |
۴۲۰۶ | N | زین دو جوشش قوت حسها شدم | * | روح گشتم پس ترا استا شدم |
۴۲۰۷ | N | در جمادی گفتمی ز آن میدوی | * | تا شوی علم و صفات معنوی |
۴۲۰۸ | N | چون شدی تو روح پس بار دگر | * | جوش دیگر کن ز حیوانی گذر |
۴۲۰۹ | N | از خدا میخواه تا زین نکتهها | * | در نلغزی و رسی در منتها |
۴۲۱۰ | N | ز انکه از قرآن بسی گمره شدند | * | ز آن رسن قومی درون چه شدند |
۴۲۱۱ | N | مر رسن را نیست جرمی ای عنود | * | چون ترا سودای سربالا نبود |
block:3201
۴۲۱۲ | N | آن غریب شهر سربالا طلب | * | گفت میخسبم در این مسجد به شب |
۴۲۱۳ | N | مسجدا گر کربلای من شوی | * | کعبهی حاجت روای من شوی |
۴۲۱۴ | N | هین مرا بگذار ای بگزیده دار | * | تا رسن بازی کنم منصوروار |
۴۲۱۵ | N | گر شدید اندر نصیحت جبرئیل | * | مینخواهد غوث در آتش خلیل |
۴۲۱۶ | N | جبرئیلا رو که من افروخته | * | بهترم چون عود و عنبر سوخته |
۴۲۱۷ | N | جبرئیلا گر چه یاری میکنی | * | چون برادر پاسداری میکنی |
۴۲۱۸ | N | ای برادر من بر آذر چابکم | * | من نه آن جانم که گردم بیش و کم |
۴۲۱۹ | N | جان حیوانی فزاید از علف | * | آتشی بود و چو هیزم شد تلف |
۴۲۲۰ | N | گر نگشتی هیزم او مثمر بدی | * | تا ابد معمور و هم عامر بدی |
۴۲۲۱ | N | باد سوزان است این آتش بدان | * | پرتو آتش بود نه عین آن |
۴۲۲۲ | N | عین آتش در اثیر آمد یقین | * | پرتو و سایهی وی است اندر زمین |
۴۲۲۳ | N | لاجرم پرتو نپاید ز اضطراب | * | سوی معدن باز میگردد شتاب |
۴۲۲۴ | N | قامت تو برقرار آمد به ساز | * | سایهات کوته دمی یک دم دراز |
۴۲۲۵ | N | ز انکه در پرتو نیابد کس ثبات | * | عکسها وا گشت سوی امهات |
۴۲۲۶ | N | هین دهان بر بند فتنه لب گشاد | * | خشک آر اللَّه أعلم بالرشاد |
block:3202
۴۲۲۷ | N | پیش از آنک این قصه تا مخلص رسد | * | دود گندی آمد از اهل حسد |
۴۲۲۸ | N | من نمیرنجم از این لیک این لگد | * | خاطر ساده دلی را پی کند |
۴۲۲۹ | N | خوش بیان کرد آن حکیم غزنوی | * | بهر محجوبان مثال معنوی |
۴۲۳۰ | N | که ز قرآن گر نبیند غیر قال | * | این عجب نبود ز اصحاب ضلال |
۴۲۳۱ | N | کز شعاع آفتاب پر ز نور | * | غیر گرمی مینیابد چشم کور |
۴۲۳۲ | N | خربطی ناگاه از خر خانهای | * | سر برون آورد چون طعانهای |
۴۲۳۳ | N | کاین سخن پست است یعنی مثنوی | * | قصهی پیغمبر است و پی روی |
۴۲۳۴ | N | نی ذکر بحث و اسرار بلند | * | که دوانند اولیا آن سو سمند |
۴۲۳۵ | N | از مقامات تبتل تا فنا | * | پایه پایه تا ملاقات خدا |
۴۲۳۶ | N | شرح و حد هر مقام و منزلی | * | که به پر زو بر پرد صاحب دلی |
۴۲۳۷ | N | چون کتاب اللَّه بیامد هم بر آن | * | این چنین طعنه زدند آن کافران |
۴۲۳۸ | N | که اساطیر است و افسانهی نژند | * | نیست تعمیقی و تحقیقی بلند |
۴۲۳۹ | N | کودکان خرد فهمش میکنند | * | نیست جز امر پسند و ناپسند |
۴۲۴۰ | N | ذکر یوسف ذکر زلف پر خمش | * | ذکر یعقوب و زلیخا و غمش |
۴۲۴۱ | N | ظاهر است و هر کسی پی میبرد | * | کو بیان که گم شود در وی خرد |
۴۲۴۲ | N | گفت اگر آسان نماید این به تو | * | این چنین آسان یکی سوره بگو |
۴۲۴۳ | N | جنتان و انستان و اهل کار | * | گو یکی آیت از این آسان بیار |
block:3203
۴۲۴۴ | N | حرف قرآن را بدان که ظاهری است | * | زیر ظاهر باطنی بس قاهری است |
۴۲۴۵ | N | زیر آن باطن یکی بطن سوم | * | که در او گردد خردها جمله گم |
۴۲۴۶ | N | بطن چارم از نبی خود کس ندید | * | جز خدای بینظیر بیندید |
۴۲۴۷ | N | تو ز قرآن ای پسر ظاهر مبین | * | دیو آدم را نبیند جز که طین |
۴۲۴۸ | N | ظاهر قرآن چو شخص آدمی است | * | که نقوشش ظاهر و جانش خفی است |
۴۲۴۹ | N | مرد را صد سال عم و خال او | * | یک سر مویی نبیند حال او |
block:3204
۴۲۵۰ | N | آن که گویند اولیا در که بوند | * | تا ز چشم مردمان پنهان شوند |
۴۲۵۱ | N | پیش خلق ایشان فراز صد کهاند | * | گام خود بر چرخ هفتم مینهند |
۴۲۵۲ | N | پس چرا پنهان شود که جو بود | * | کاو ز صد دریا و که ز آن سو بود |
۴۲۵۳ | N | حاجتش نبود به سوی که گریخت | * | کز پیش کرهی فلک صد نعل ریخت |
۴۲۵۴ | N | چرخ گردید و ندید او گرد جان | * | تعزیت جامه بپوشید آسمان |
۴۲۵۵ | N | گر به ظاهر آن پری پنهان بود | * | آدمی پنهانتر از پریان بود |
۴۲۵۶ | N | نزد عاقل ز آن پری که مضمر است | * | آدمی صد بار خود پنهانتر است |
۴۲۵۷ | N | آدمی نزدیک عاقل چون خفی است | * | چون بود آدم که در غیب او صفی است |
block:3205
۴۲۵۸ | N | آدمی همچون عصای موسی است | * | آدمی همچون فسون عیسی است |
۴۲۵۹ | N | در کف حق بهر داد و بهر زین | * | قلب مومن هست بین اصبعین |
۴۲۶۰ | N | ظاهرش چوبی و لیکن پیش او | * | کون یک لقمه چو بگشاید گلو |
۴۲۶۱ | N | تو مبین ز افسون عیسی حرف و صوت | * | آن ببین کز وی گریزان گشت موت |
۴۲۶۲ | N | تو مبین ز افسونش آن لهجات پست | * | آن نگر که مرده بر جست و نشست |
۴۲۶۳ | N | تو مبین مر آن عصا را سهل یافت | * | آن ببین که بحر خضرا را شکافت |
۴۲۶۴ | N | تو ز دوری دیدهای چتر سیاه | * | یک قدم وا پیش نه بنگر سپاه |
۴۲۶۵ | N | تو ز دوری مینبینی جز که گرد | * | اندکی پیش آ ببین در گرد مرد |
۴۲۶۶ | N | دیدهها را گرد او روشن کند | * | کوهها را مردی او بر کند |
۴۲۶۷ | N | چون بر آمد موسی از اقصای دشت | * | کوه طور از مقدمش رقاص گشت |
block:3206
۴۲۶۸ | N | روی داود از فرش تابان شده | * | کوهها اندر پیش نالان شده |
۴۲۶۹ | N | کوه با داود گشته همرهی | * | هر دو مطرب مست در عشق شهی |
۴۲۷۰ | N | یا جِبالُ أَوِّبِی امر آمده | * | هر دو هم آواز و هم پرده شده |
۴۲۷۱ | N | گفت داودا تو هجرت دیدهای | * | بهر من از هم دمان ببریدهای |
۴۲۷۲ | N | ای غریب فرد بیمونس شده | * | آتش شوق از دلت شعله زده |
۴۲۷۳ | N | مطربان خواهی و قوال و ندیم | * | کوهها را پیشت آرد آن قدیم |
۴۲۷۴ | N | مطرب و قوال و سرنایی کند | * | که به پیشت باد پیمایی کند |
۴۲۷۵ | N | تا بدانی ناله چون که را رواست | * | بیلب و دندان ولی را نالههاست |
۴۲۷۶ | N | نغمهی اجزای آن صافی جسد | * | هر دمی در گوش حسش میرسد |
۴۲۷۷ | N | همنشینان نشنوند او بشنود | * | ای خنک جان کاو به غیبش بگرود |
۴۲۷۸ | N | بنگرد در نفس خود صد گفتوگو | * | همنشین او نبرده هیچ بو |
۴۲۷۹ | N | صد سؤال و صد جواب اندر دلت | * | میرسد از لامکان تا منزلت |
۴۲۸۰ | N | بشنوی تو نشنود ز آن گوشها | * | گر به نزدیک تو آرد گوش را |
۴۲۸۱ | N | گیرم ای کر خود تو آن را نشنوی | * | چون مثالش دیدهای چون نگروی |
block:3207
۴۲۸۲ | N | ای سگ طاعن تو عوعو میکنی | * | طعن قرآن را برون شو میکنی |
۴۲۸۳ | N | این نه آن شیر است کز وی جان بری | * | یا ز پنجهی قهر او ایمان بری |
۴۲۸۴ | N | تا قیامت میزند قرآن ندا | * | ای گروهی جهل را گشته فدا |
۴۲۸۵ | N | که مرا افسانه میپنداشتید | * | تخم طعن و کافری میکاشتید |
۴۲۸۶ | N | خود بدیدید آن که طعنه میزدیت | * | که شما فانی و افسانه بدیت |
۴۲۸۷ | N | من کلام حقم و قایم به ذات | * | قوت جان جان و یاقوت زکات |
۴۲۸۸ | N | نور خورشیدم فتاده بر شما | * | لیک از خورشید ناگشته جدا |
۴۲۸۹ | N | نک منم ینبوع آن آب حیات | * | تا رهانم عاشقان را از ممات |
۴۲۹۰ | N | گر چنان گند آزتان ننگیختی | * | جرعهای بر گورتان حق ریختی |
۴۲۹۱ | N | نه بگیرم گفت و پند آن حکیم | * | دل نگردانم به هر طعنی سقیم |
block:3208
۴۲۹۲ | N | آن که فرمودست او اندر خطاب | * | کره و مادر همیخوردند آب |
۴۲۹۳ | N | میشخولیدند هر دم آن نفر | * | بهر اسبان که هلا هین آب خور |
۴۲۹۴ | N | آن شخولیدن به کره میرسید | * | سر همیبرداشت و از خور میرمید |
۴۲۹۵ | N | مادرش پرسید کای کره چرا | * | میرمی هر ساعتی زین استقا |
۴۲۹۶ | N | گفت کره میشخولند این گروه | * | ز اتفاق بانگشان دارم شکوه |
۴۲۹۷ | N | پس دلم میلرزد از جا میرود | * | ز اتفاق نعره خوفم میرسد |
۴۲۹۸ | N | گفت مادر تا جهان بودهست از این | * | کار افزایان بدند اندر زمین |
۴۲۹۹ | N | هین تو کار خویش کن ای ارجمند | * | زود کایشان ریش خود بر میکنند |
۴۳۰۰ | N | وقت تنگ و میرود آب فراخ | * | پیش از آن کز هجر گردی شاخ شاخ |
۴۳۰۱ | N | شهره کاریزی است پر آب حیات | * | آب کش تا بر دمد از تو نبات |
۴۳۰۲ | N | آب خضر از جوی نطق اولیا | * | میخوریم ای تشنهی غافل بیا |
۴۳۰۳ | N | گر نبینی آب کورانه به فن | * | سوی جو آور سبو در جوی زن |
۴۳۰۴ | N | چون شنیدی کاندر این جو آب هست | * | کور را تقلید باید کار بست |
۴۳۰۵ | N | جو فرو بر مشک آب اندیش را | * | تا گران بینی تو مشک خویش را |
۴۳۰۶ | N | چون گران دیدی شوی تو مستدل | * | رست از تقلید خشک آن گاه دل |
۴۳۰۷ | N | گر نبیند کور آب جو عیان | * | لیک داند چون سبو بیند گران |
۴۳۰۸ | N | که ز جو اندر سبو آبی برفت | * | کاین سبک بود و گران شد ز آب و زفت |
۴۳۰۹ | N | ز انکه هر بادی مرا درمیربود | * | باد مینربایدم ثقلم فزود |
۴۳۱۰ | N | مر سفیهان را رباید هر هوا | * | ز انکه نبودشان گرانی قوی |
۴۳۱۱ | N | کشتی بیلنگر آمد مرد شر | * | که ز باد کژ نیابد او حذر |
۴۳۱۲ | N | لنگر عقل است عاقل را امان | * | لنگری دریوزه کن از عاقلان |
۴۳۱۳ | N | او مددهای خرد چون در ربود | * | از خزینهی در آن دریای جود |
۴۳۱۴ | N | زین چنین امداد دل پر فن شود | * | بجهد از دل چشم هم روشن شود |
۴۳۱۵ | N | ز انکه نور از دل بر این دیده نشست | * | تا چو دل شد دیدهی تو عاطل است |
۴۳۱۶ | N | دل چو بر انوار عقلی نیز زد | * | ز آن نصیبی هم به دو دیده دهد |
۴۳۱۷ | N | پس بدان کآب مبارک ز آسمان | * | وحی دلها باشد و صدق بیان |
۴۳۱۸ | N | ما چو آن کره هم آب جو خوریم | * | سوی آن وسواس طاعن ننگریم |
۴۳۱۹ | N | پی رو پیغمبرانی ره سپر | * | طعنهی خلقان همه بادی شمر |
۴۳۲۰ | N | آن خداوندان که ره طی کردهاند | * | گوش با بانگ سگان کی کردهاند |
block:3209
۴۳۲۱ | N | باز گو کان پاک باز شیر مرد | * | اندر آن مسجد چه بنمودش چه کرد |
۴۳۲۲ | N | خفت در مسجد خود او را خواب کو | * | مرد غرقه گشته چون خسبد به جو |
۴۳۲۳ | N | خواب مرغ و ماهیان باشد همی | * | عاشقان را زیر غرقاب غمی |
۴۳۲۴ | N | نیم شب آواز با هولی رسید | * | کایم آیم بر سرت ای مستفید |
۴۳۲۵ | N | پنج کرت این چنین آواز سخت | * | میرسید و دل همیشد لخت لخت |
block:3210
۴۳۲۶ | N | تو چو عزم دین کنی با اجتهاد | * | دیو بانگت بر زند اندر نهاد |
۴۳۲۷ | N | که مرو ز آن سو بیندیش ای غوی | * | که اسیر رنج و درویشی شوی |
۴۳۲۸ | N | بینوا گردی ز یاران وابری | * | خوار گردی و پشیمانی خوری |
۴۳۲۹ | N | تو ز بیم بانگ آن دیو لعین | * | واگریزی در ضلالت از یقین |
۴۳۳۰ | N | که هلا فردا و پس فردا مراست | * | راه دین پویم که مهلت پیش ماست |
۴۳۳۱ | N | مرگ بینی باز کاو از چپ و راست | * | میکشد همسایه را تا بانگ خاست |
۴۳۳۲ | N | باز عزم دین کنی از بیم جان | * | مرد سازی خویشتن را یک زمان |
۴۳۳۳ | N | پس سلح بر بندی از علم و حکم | * | که من از خوفی نیارم پای کم |
۴۳۳۴ | N | باز بانگی بر زند بر تو ز مکر | * | که بترس و باز گرد از تیغ فقر |
۴۳۳۵ | N | باز بگریزی ز راه روشنی | * | آن سلاح علم و فن را بفکنی |
۴۳۳۶ | N | سالها او را به بانگی بندهای | * | در چنین ظلمت نمد افکندهای |
۴۳۳۷ | N | هیبت بانگ شیاطین خلق را | * | بند کرده ست و گرفته حلق را |
۴۳۳۸ | N | تا چنان نومید شد جانشان ز نور | * | که روان کافران ز اهل قبور |
۴۳۳۹ | N | این شکوه بانگ آن ملعون بود | * | هیبت بانگ خدایی چون بود |
۴۳۴۰ | N | هیبت باز است بر کبک نجیب | * | مر مگس را نیست ز آن هیبت نصیب |
۴۳۴۱ | N | ز انکه نبود باز صیاد مگس | * | عنکبوتان میمگس گیرند و بس |
۴۳۴۲ | N | عنکبوت دیو بر چون تو ذباب | * | کر و فر دارد نه بر کبک و عقاب |
۴۳۴۳ | N | بانگ دیوان گله بان اشقیاست | * | بانگ سلطان پاسبان اولیاست |
۴۳۴۴ | N | تا نیامیزد بدین دو بانگ دور | * | قطرهای از بحر خوش با بحر شور |
block:3211
۴۳۴۵ | N | بشنو اکنون قصهی آن بانگ سخت | * | که بدان از جا نرفت آن نیک بخت |
۴۳۴۶ | N | گفت چون ترسم چو هست این طبل عید | * | تا دهل ترسد که زخم او را رسید |
۴۳۴۷ | N | ای دهلهای تهی بیقلوب | * | قسمتان از عید جان شد زخم چوب |
۴۳۴۸ | N | شد قیامت عید و بیدینان دهل | * | ما چو اهل عید خندان همچو گل |
۴۳۴۹ | N | بشنو اکنون این دهل چون بانگ زد | * | دیگ دولتبا چگونه میپزد |
۴۳۵۰ | N | چون که بشنود آن دهل آن مرد دید | * | گفت چون ترسد دلم از طبل عید |
۴۳۵۱ | N | گفت با خود هین ملرزان دل کز این | * | مرد جان بد دلان بییقین |
۴۳۵۲ | N | وقت آن آمد که حیدروار من | * | ملک گیرم یا بپردازم بدن |
۴۳۵۳ | N | بر جهید و بانگ بر زد کای کیا | * | حاضرم اینک اگر مردی بیا |
۴۳۵۴ | N | در زمان بشکست ز آواز آن طلسم | * | زر همیریزید هر سو قسم قسم |
۴۳۵۵ | N | ریخت چندان زر که ترسید آن پسر | * | تا نگیرد زر ز پری راه در |
۴۳۵۶ | N | بعد از آن برخاست آن شیر عتید | * | تا سحرگه زر به بیرون میکشید |
۴۳۵۷ | N | دفن میکرد و همیآمد به زر | * | با جوال و توبره بار دگر |
۴۳۵۸ | N | گنجها بنهاد آن جانباز از آن | * | کوری ترسانی واپس خزان |
۴۳۵۹ | N | این زر ظاهر به خاطر آمدهست | * | در دل هر کور دور زر پرست |
۴۳۶۰ | N | کودکان اسفالها را بشکنند | * | نام زر بنهند و در دامن کنند |
۴۳۶۱ | N | اندر آن بازی چو گویی نام زر | * | آن کند در خاطر کودک گذر |
۴۳۶۲ | N | بل زر مضروب ضرب ایزدی | * | کاو نگردد کاسد آمد سرمدی |
۴۳۶۳ | N | آن زری کاین زر از آن زر تاب یافت | * | گوهر و تا بندگی و آب یافت |
۴۳۶۴ | N | آن زری که دل از او گردد غنی | * | غالب آید بر قمر در روشنی |
۴۳۶۵ | N | شمع بود آن مسجد و پروانه او | * | خویشتن درباخت آن پروانهخو |
۴۳۶۶ | N | پر بسوخت او را و لیکن ساختش | * | بس مبارک آمد آن انداختش |
۴۳۶۷ | N | همچو موسی بود آن مسعود بخت | * | کاتشی دید او به سوی آن درخت |
۴۳۶۸ | N | چون عنایتها بر او موفور بود | * | نار میپنداشت و آن خود نور بود |
۴۳۶۹ | N | مرد حق را چون ببینی ای پسر | * | تو گمان داری بر او نار بشر |
۴۳۷۰ | N | تو ز خود میآیی و آن در تو است | * | نار و خار ظن باطل این سو است |
۴۳۷۱ | N | او درخت موسی است و پر ضیا | * | نور خوان نارش مخوان باری بیا |
۴۳۷۲ | N | نه فطام این جهان ناری نمود | * | سالکان رفتند و آن خود نور بود |
۴۳۷۳ | N | پس بدان که شمع دین بر میشود | * | این نه همچون شمع آتشها بود |
۴۳۷۴ | N | این نماید نور و سوزد یار را | * | و آن به صورت نار و گل زوار را |
۴۳۷۵ | N | این چو سازنده ولی سوزندهای | * | و آن گه وصلت دل افروزندهای |
۴۳۷۶ | N | شکل شعلهی نور پاک سازوار | * | حاضران را نور و دوران را چو نار |
block:3212
۴۳۷۷ | N | آن بخاری نیز خود بر شمع زد | * | گشته بود از عشقش آسان آن کبد |
۴۳۷۸ | N | آه سوزانش سوی گردون شده | * | در دل صدر جهان مهر آمده |
۴۳۷۹ | N | گفته با خود در سحرگه کای احد | * | حال آن آوارهی ما چون بود |
۴۳۸۰ | N | او گناهی کرد و ما دیدیم لیک | * | رحمت ما را نمیدانست نیک |
۴۳۸۱ | N | خاطر مجرم ز ما ترسان شود | * | لیک صد اومید در ترسش بود |
۴۳۸۲ | N | من بترسانم وقیح یاوه را | * | آن که ترسد من چه ترسانم و را |
۴۳۸۳ | N | بهر دیگ سرد آذر میرود | * | نه بدان کز جوش از سر میرود |
۴۳۸۴ | N | ایمنان را من بترسانم به علم | * | خایفان را ترس بردارم به حلم |
۴۳۸۵ | N | پاره دوزم پاره در موضع نهم | * | هر کسی را شربت اندر خور دهم |
۴۳۸۶ | N | هست سر مرد چون بیخ درخت | * | ز آن بروید برگهاش از چوب سخت |
۴۳۸۷ | N | در خور آن بیخ رسته برگها | * | در درخت و در نفوس و در نهی |
۴۳۸۸ | N | بر فلک پرهاست ز اشجار وفا | * | أصلها ثابت و فرعه فی السما |
۴۳۸۹ | N | چون برست از عشق پر بر آسمان | * | چون نروید در دل صدر جهان |
۴۳۹۰ | N | موج میزد در دلش عفو گنه | * | که ز هر دل تا دل آمد روزنه |
۴۳۹۱ | N | که ز دل تا دل یقین روزن بود | * | نه جدا و دور چون دو تن بود |
۴۳۹۲ | N | متصل نبود سفال دو چراغ | * | نورشان ممزوج باشد در مساغ |
۴۳۹۳ | N | هیچ عاشق خود نباشد وصل جو | * | که نه معشوقش بود جویای او |
۴۳۹۴ | N | لیک عشق عاشقان تن زه کند | * | عشق معشوقان خوش و فربه کند |
۴۳۹۵ | N | چون در این دل برق مهر دوست جست | * | اندر آن دل دوستی میدان که هست |
۴۳۹۶ | N | در دل تو مهر حق چون شد دو تو | * | هست حق را بیگمانی مهر تو |
۴۳۹۷ | N | هیچ بانگ کف زدن ناید به در | * | از یکی دست تو بیدستی دگر |
۴۳۹۸ | N | تشنه مینالد که ای آب گوار | * | آب هم نالد که کو آن آب خوار |
۴۳۹۹ | N | جذب آب است این عطش در جان ما | * | ما از آن او و او هم آن ما |
۴۴۰۰ | N | حکمت حق در قضا و در قدر | * | کرد ما را عاشقان همدگر |
۴۴۰۱ | N | جمله اجزای جهان ز آن حکم پیش | * | جفت جفت و عاشقان جفت خویش |
۴۴۰۲ | N | هست هر جزوی ز عالم جفت خواه | * | راست همچون کهربا و برگ کاه |
۴۴۰۳ | N | آسمان گوید زمین را مرحبا | * | با توام چون آهن و آهن ربا |
۴۴۰۴ | N | آسمان مرد و زمین زن در خرد | * | هر چه آن انداخت این میپرورد |
۴۴۰۵ | N | چون نماند گرمیاش بفرستد او | * | چون نماند تری و نم بدهد او |
۴۴۰۶ | N | برج خاکی خاک ارضی را مدد | * | برج آبی ترّیش اندر دمد |
۴۴۰۷ | N | برج بادی ابر سوی او برد | * | تا بخارات وخم را بر کشد |
۴۴۰۸ | N | برج آتش گرمی خورشید از او | * | همچو تابهی سرخ ز آتش پشت و رو |
۴۴۰۹ | N | هست سر گردان فلک اندر زمن | * | همچو مردان گرد مکسب بهر زن |
۴۴۱۰ | N | وین زمین کدبانوییها میکند | * | بر ولادات و رضاعش میتند |
۴۴۱۱ | N | پس زمین و چرخ را دان هوشمند | * | چون که کار هوشمندان میکنند |
۴۴۱۲ | N | گر نه از هم این دو دل بر میمزند | * | پس چرا چون جفت در هم میخزند |
۴۴۱۳ | N | بیزمین کی گل بروید و ارغوان | * | پس چه زاید ز آب و تاب آسمان |
۴۴۱۴ | N | بهر آن میل است در ماده به نر | * | تا بود تکمیل کار همدگر |
۴۴۱۵ | N | میل اندر مرد و زن حق ز آن نهاد | * | تا بقا یابد جهان زین اتحاد |
۴۴۱۶ | N | میل هر جزوی به جزوی هم نهد | * | ز اتحاد هر دو تولیدی زهد |
۴۴۱۷ | N | شب چنین با روز اندر اعتناق | * | مختلف در صورت اما اتفاق |
۴۴۱۸ | N | روز و شب ظاهر دو ضد و دشمنند | * | لیک هر دو یک حقیقت میتنند |
۴۴۱۹ | N | هر یکی خواهان دگر را همچو خویش | * | از پی تکمیل فعل و کار خویش |
۴۴۲۰ | N | ز انکه بیشب دخل نبود طبع را | * | پس چه اندر خرج آرد روزها |
block:3213
۴۴۲۱ | N | خاک گوید خاک تن را باز گرد | * | ترک جان کن سوی ما آ همچو گرد |
۴۴۲۲ | N | جنس مایی پیش ما اولیتری | * | به که ز آن تن وارهی و ز آن تری |
۴۴۲۳ | N | گوید آری لیک من پا بستهام | * | گر چه همچون تو ز هجران خستهام |
۴۴۲۴ | N | تری تن را بجویند آبها | * | کای تری باز آ ز غربت سوی ما |
۴۴۲۵ | N | گرمی تن را همیخواند اثیر | * | که ز ناری راه اصل خویش گیر |
۴۴۲۶ | N | هست هفتاد و دو علت در بدن | * | از کششهای عناصر بیرسن |
۴۴۲۷ | N | علت آید تا بدن را بسکلد | * | تا عناصر همدگر را واهلد |
۴۴۲۸ | N | چار مرغند این عناصر بسته پا | * | مرگ و رنجوری و علت پا گشا |
۴۴۲۹ | N | پایشان از همدگر چون باز کرد | * | مرغ هر عنصر یقین پرواز کرد |
۴۴۳۰ | N | جذبهی این اصلها و فرعها | * | هر دمی رنجی نهد در جسم ما |
۴۴۳۱ | N | تا که این ترکیبها را بر درد | * | مرغ هر جزوی به اصل خود پرد |
۴۴۳۲ | N | حکمت حق مانع آید زین عجل | * | جمعشان دارد به صحت تا اجل |
۴۴۳۳ | N | گوید ای اجزا اجل مشهود نیست | * | پر زدن پیش از اجلتان سود نیست |
۴۴۳۴ | N | چون که هر جزوی بجوید ارتفاق | * | چون بود جان غریب اندر فراق |
block:3214
۴۴۳۵ | N | گوید ای اجزای پست فرشیام | * | غربت من تلختر من عرشیام |
۴۴۳۶ | N | میل تن در سبزه و آب روان | * | ز آن بود که اصل او آمد از آن |
۴۴۳۷ | N | میل جان اندر حیات و در حی است | * | ز انکه جان لامکان اصل وی است |
۴۴۳۸ | N | میل جان در حکمت است و در علوم | * | میل تن در باغ و راغ است و کروم |
۴۴۳۹ | N | میل جان اندر ترقی و شرف | * | میل تن در کسب و اسباب علف |
۴۴۴۰ | N | میل و عشق آن شرف هم سوی جان | * | زین یحب را و یحبون را بدان |
۴۴۴۱ | N | گر بگویم شرح این بیحد شود | * | مثنوی هشتاد تا کاغذ شود |
۴۴۴۲ | N | حاصل آن که هر که او طالب بود | * | جان مطلوبش در او راغب بود |
۴۴۴۳ | N | آدمی حیوان نباتی و جماد | * | هر مرادی عاشق هر بیمراد |
۴۴۴۴ | N | بیمرادان بر مرادی میتنند | * | و آن مرادان جذب ایشان میکنند |
۴۴۴۵ | N | لیک میل عاشقان لاغر کند | * | میل معشوقان خوش و خوش فر کند |
۴۴۴۶ | N | عشق معشوقان دو رخ افروخته | * | عشق عاشق جان او را سوخته |
۴۴۴۷ | N | کهربا عاشق به شکل بینیاز | * | کاه میکوشد در آن راه دراز |
۴۴۴۸ | N | این رها کن عشق آن تشنه دهان | * | تافت اندر سینهی صدر جهان |
۴۴۴۹ | N | دود آن عشق و غم آتشکده | * | رفته در مخدوم او مشفق شده |
۴۴۵۰ | N | لیکش از ناموس و بوش و آبرو | * | شرم میآمد که واجوید از او |
۴۴۵۱ | N | رحمتش مشتاق آن مسکین شده | * | سلطنت زین لطف مانع آمده |
۴۴۵۲ | N | عقل حیران کاین عجب او را کشید | * | یا کشش ز آن سو بدین جانب رسید |
۴۴۵۳ | N | ترک جلدی کن کز این ناواقفی | * | لب ببند اللَّه أعلم بالخفی |
۴۴۵۴ | N | این سخن را بعد از این مدفون کنم | * | آن کشنده میکشد من چون کنم |
۴۴۵۵ | N | کیست آن کت میکشد ای معتنی | * | آن که مینگذاردت کاین دم زنی |
۴۴۵۶ | N | صد عزیمت میکنی بهر سفر | * | میکشاند مر ترا جای دگر |
۴۴۵۷ | N | ز آن بگرداند بهر سو آن لگام | * | تا خبر یابد ز فارس اسب خام |
۴۴۵۸ | N | اسب زیرکسار ز آن نیکو پی است | * | کاو همیداند که فارس بر وی است |
۴۴۵۹ | N | او دلت را بر دو صد سودا ببست | * | بیمرادت کرد پس دل را شکست |
۴۴۶۰ | N | چون شکست او بال آن رای نخست | * | چون نشد هستی بال اشکن درست |
block:3215
۴۴۶۱ | N | چون قضایش حبل تدبیرت سکست | * | چون نشد بر تو قضای آن درست |
۴۴۶۲ | N | عزمها و قصدها در ماجرا | * | گاه گاهی راست میآید ترا |
۴۴۶۳ | N | تا به طمع آن دلت نیت کند | * | بار دیگر نیتت را بشکند |
۴۴۶۴ | N | ور بکلی بیمرادت داشتی | * | دل شدی نومید امل کی کاشتی |
۴۴۶۵ | N | ور نکاریدی امل از عوریاش | * | کی شدی پیدا بر او مقهوریاش |
۴۴۶۶ | N | عاشقان از بیمرادیهای خویش | * | با خبر گشتند از مولای خویش |
۴۴۶۷ | N | بیمرادی شد قلاووز بهشت | * | حفت الجنة شنو ای خوش سرشت |
۴۴۶۸ | N | که مراداتت همه اشکسته پاست | * | پس کسی باشد که کام او رواست |
۴۴۶۹ | N | پس شدند اشکستهاش آن صادقان | * | لیک کو خود آن شکست عاشقان |
۴۴۷۰ | N | عاقلان اشکستهاش از اضطرار | * | عاشقان اشکسته با صد اختیار |
۴۴۷۱ | N | عاقلانش بندگان بندیاند | * | عاشقانش شکری و قندیاند |
۴۴۷۲ | N | ائتیا کرها مهار عاقلان | * | ائتیا طوعا بهار بیدلان |
block:3216
۴۴۷۳ | N | دید پیغمبر یکی جوقی اسیر | * | که همیبردند و ایشان در نفیر |
۴۴۷۴ | N | دیدشان در بند آن آگاه شیر | * | می نظر کردند در وی زیر زیر |
۴۴۷۵ | N | تا همیخایید هر یک از غضب | * | بر رسول صدق دندانها و لب |
۴۴۷۶ | N | زهره نه با آن غضب که دم زنند | * | ز انکه در زنجیر قهر ده منند |
۴۴۷۷ | N | میکشاندشان موکل سوی شهر | * | میبرد از کافرستانشان به قهر |
۴۴۷۸ | N | نه فدایی میستاند نه زری | * | نه شفاعت میرسد از سروری |
۴۴۷۹ | N | رحمت عالم همیگویند و او | * | عالمی را میبرد حلق و گلو |
۴۴۸۰ | N | با هزار انکار میرفتند راه | * | زیر لب طعنه زنان بر کار شاه |
۴۴۸۱ | N | چارهها کردیم و اینجا چاره نیست | * | خود دل این مرد کم از خاره نیست |
۴۴۸۲ | N | ما هزاران مرد شیر الپ ارسلان | * | با دو سه عریان سست نیم جان |
۴۴۸۳ | N | این چنین درماندهایم از کژروی است | * | یا ز اخترهاست یا خود جادوی است |
۴۴۸۴ | N | بخت ما را بر درید آن بخت او | * | تخت ما شد سر نگون از تخت او |
۴۴۸۵ | N | کار او از جادویی گر گشت زفت | * | جادویی کردیم ما هم چون نرفت |
block:3217
۴۴۸۶ | N | از بتان و از خدا درخواستیم | * | که بکن ما را اگر ناراستیم |
۴۴۸۷ | N | آن که حق و راست است از ما و او | * | نصرتش ده نصرت او را بجو |
۴۴۸۸ | N | این دعا بسیار کردیم و صلات | * | پیش لات و پیش عزی و منات |
۴۴۸۹ | N | که اگر حق است او پیداش کن | * | ور نباشد حق زبون ماش کن |
۴۴۹۰ | N | چون که وا دیدیم او منصور بود | * | ما همه ظلمت بدیم او نور بود |
۴۴۹۱ | N | این جواب ماست کانچه خواستید | * | گشت پیدا که شما ناراستید |
۴۴۹۲ | N | باز این اندیشه را از فکر خویش | * | کور میکردند و دفع از ذکر خویش |
۴۴۹۳ | N | کاین تفکرمان هم از ادبار رست | * | که صواب او شود در دل درست |
۴۴۹۴ | N | خود چه شد گر غالب آمد چند بار | * | هر کسی را غالب آرد روزگار |
۴۴۹۵ | N | ما هم از ایام بخت آور شدیم | * | بارها بر وی مظفر آمدیم |
۴۴۹۶ | N | باز گفتندی که گر چه او شکست | * | چون شکست ما نبود آن زشت و پست |
۴۴۹۷ | N | ز انکه بخت نیک او را در شکست | * | داد صد شادی پنهان زیر دست |
۴۴۹۸ | N | کاو به اشکسته نمیمانست هیچ | * | که نه غم بودش در آن نه پیچ پیچ |
۴۴۹۹ | N | چون نشان مومنان مغلوبی است | * | لیک در اشکست مومن خوبی است |
۴۵۰۰ | N | گر تو مشک و عنبری را بشکنی | * | عالمی از فوح ریحان پر کنی |
۴۵۰۱ | N | ور شکستی ناگهان سرگین خر | * | خانهها پر گند گردد تا به سر |
۴۵۰۲ | N | وقت واگشت حدیبیه به ذل | * | دولت إِنَّا فَتَحْنا زد دهل |
block:3218
۴۵۰۳ | N | آمدش پیغام از دولت که رو | * | تو ز منع این ظفر غمگین مشو |
۴۵۰۴ | N | کاندر این خواری نقدت فتحهاست | * | نک فلان قلعه فلان بقعه تراست |
۴۵۰۵ | N | بنگر آخر چون که واگردید تفت | * | بر قریظه و بر نضیر از وی چه رفت |
۴۵۰۶ | N | قلعهها هم گرد آن دو بقعهها | * | شد مسلم و ز غنایم نفعها |
۴۵۰۷ | N | ور نباشد آن تو بنگر کاین فریق | * | پر غم و رنجند و مفتون و عشیق |
۴۵۰۸ | N | زهر خواری را چو شکر میخورند | * | خار غمها را چو اشتر میچرند |
۴۵۰۹ | N | بهر عین غم نه از بهر فرج | * | این تسافل پیش ایشان چون درج |
۴۵۱۰ | N | آن چنان شادند اندر قعر چاه | * | که همیترسند از تخت و کلاه |
۴۵۱۱ | N | هر کجا دل بر بود خود همنشین | * | فوق گردون است نه زیر زمین |
block:3219
۴۵۱۲ | N | گفت پیغمبر که معراج مرا | * | نیست بر معراج یونس اجتبا |
۴۵۱۳ | N | آن من بر چرخ و آن او نشیب | * | ز انکه قرب حق برون است از حساب |
۴۵۱۴ | N | قرب نه بالا نه پستی رفتن است | * | قرب حق از حبس هستی رستن است |
۴۵۱۵ | N | نیست را چه جای بالای است و زیر | * | نیست را نه زود و نه دورست و دیر |
۴۵۱۶ | N | کارگاه و گنج حق در نیستی است | * | غرهی هستی چه دانی نیست چیست |
۴۵۱۷ | N | حاصل این اشکست ایشان ای کیا | * | مینماند هیچ با اشکست ما |
۴۵۱۸ | N | آن چنان شادند در ذل و تلف | * | همچو ما در وقت اقبال و شرف |
۴۵۱۹ | N | برگ بیبرگی همه اقطاع اوست | * | فقر و خواریش افتخار است و علوست |
۴۵۲۰ | N | آن یکی گفت ار چنان است آن فرید | * | چون بخندید او که ما را بسته دید |
۴۵۲۱ | N | چون که او مبدل شده ست و شادیاش | * | نیست زین زندان و زین آزادیاش |
۴۵۲۲ | N | پس به قهر دشمنان چون شاد شد | * | چون از این فتح و ظفر پر باد شد |
۴۵۲۳ | N | شاد شد جانش که بر شیران نر | * | یافت آسان نصرت و دست و ظفر |
۴۵۲۴ | N | پس بدانستیم کاو آزاد نیست | * | جز به دنیا دل خوش و دل شاد نیست |
۴۵۲۵ | N | ور نه چون خندد که اهل آن جهان | * | بر بد و نیکند مشفق مهربان |
۴۵۲۶ | N | این بمنگیدند در زیر زبان | * | آن اسیران با هم اندر بحث آن |
۴۵۲۷ | N | تا موکل نشنود بر ما جهد | * | خود سخن در گوش آن سلطان برد |
block:3220
۴۵۲۸ | N | گر چه نشنید آن موکل آن سخن | * | رفت در گوشی که آن بد من لدن |
۴۵۲۹ | N | بوی پیراهان یوسف را ندید | * | آن که حافظ بود و یعقوبش کشید |
۴۵۳۰ | N | آن شیاطین بر عنان آسمان | * | نشنوند آن سر لوح غیب دان |
۴۵۳۱ | N | آن محمد خفته و تکیه زده | * | آمده سِر گِرد او گردان شده |
۴۵۳۲ | N | او خورد حلوا که روزیش است باز | * | آن نه کانگشتان او باشد دراز |
۴۵۳۳ | N | نجم ثاقب گشته حارس دیور ان | * | که بهل دزدی ز احمد سر ستان |
۴۵۳۴ | N | ای دو دیده سوی دکان از پگاه | * | هین به مسجد رو بجو رزق اله |
۴۵۳۵ | N | پس رسول آن گفتشان را فهم کرد | * | گفت آن خنده نبودم از نبرد |
۴۵۳۶ | N | مردهاند ایشان و پوسیدهی فنا | * | مرده کشتن نیست مردی پیش ما |
۴۵۳۷ | N | خود کیاند ایشان که مه گردد شکاف | * | چون که من پا بفشرم اندر مصاف |
۴۵۳۸ | N | آن گهی کازاد بودیت و مکین | * | مر شما را بسته میدیدم چنین |
۴۵۳۹ | N | ای بنازیده به ملک و خاندان | * | نزد عاقل اشتری بر ناودان |
۴۵۴۰ | N | نقش تن را تا فتاد از بام طشت | * | پیش چشمم کل آت آت گشت |
۴۵۴۱ | N | بنگرم در غوره میبینم عیان | * | بنگرم در نیست شی بینم عیان |
۴۵۴۲ | N | بنگرم سر عالمی بینم نهان | * | آدم و حوا نرسته از جهان |
۴۵۴۳ | N | مر شما را وقت ذرات أَ لَسْتُ | * | دیدهام پا بسته و منکوس و پست |
۴۵۴۴ | N | از حدوث آسمان بیعمد | * | آن چه دانسته بدم افزون نشد |
۴۵۴۵ | N | من شما را سر نگون میدیدهام | * | پیش از آن کز آب و گل بالیدهام |
۴۵۴۶ | N | نو ندیدم تا کنم شادی بدان | * | این همیدیدم در آن اقبالتان |
۴۵۴۷ | N | بستهی قهر خفی و آن گه چه قهر | * | قند میخوردید و در وی درج زهر |
۴۵۴۸ | N | این چنین قندی پر از زهر ار عدو | * | خوش بنوشد چت حسد آید بر او |
۴۵۴۹ | N | با نشاط آن زهر میکردید نوش | * | مرگتان خفیه گرفته هر دو گوش |
۴۵۵۰ | N | من نمیکردم غزا از بهر آن | * | تا ظفر یابم فرو گیرم جهان |
۴۵۵۱ | N | کاین جهان جیفه ست و مردار و رخیص | * | بر چنین مردار چون باشم حریص |
۴۵۵۲ | N | سگ نیم تا پرچم مرده کنم | * | عیسیام آیم که تا زندهش کنم |
۴۵۵۳ | N | ز آن همیکردم صفوف جنگ چاک | * | تا رهانم مر شما را از هلاک |
۴۵۵۴ | N | ز آن نمیبرم گلوهای بشر | * | تا مرا باشد کر و فر و حشر |
۴۵۵۵ | N | ز آن همیبرم گلویی چند تا | * | ز آن گلوها عالمی یابد رها |
۴۵۵۶ | N | که شما پروانهوار از جهل خویش | * | پیش آتش میکنید این حمله کیش |
۴۵۵۷ | N | من همیرانم شما را همچو مست | * | از در افتادن در آتش با دو دست |
۴۵۵۸ | N | آن که خود را فتحها پنداشتید | * | تخم منحوسی خود میکاشتید |
۴۵۵۹ | N | یک دگر را جد جد میخواندید | * | سوی اژدرها فرس میراندید |
۴۵۶۰ | N | قهر میکردید و اندر عین قهر | * | خود شما مقهور قهر شیر دهر |
block:3221
۴۵۶۱ | N | دزد قهر خواجه کرد و زر کشید | * | او بدان مشغول خود والی رسید |
۴۵۶۲ | N | گر ز خواجه آن زمان بگریختی | * | کی بر او والی حشر انگیختی |
۴۵۶۳ | N | قاهری دزد مقهوریش بود | * | ز انکه قهر او سر او را ربود |
۴۵۶۴ | N | غالبی بر خواجه دام او شود | * | تا رسد والی و بستاند قود |
۴۵۶۵ | N | ای که تو بر خلق چیره گشتهای | * | در نبرد و غالبی آغشتهای |
۴۵۶۶ | N | آن به قاصد منهزم کردستشان | * | تا ترا در حلقه میآرد کشان |
۴۵۶۷ | N | هین عنان در کش پی این منهزم | * | در مران تا تو نگردی منخزم |
۴۵۶۸ | N | چون کشانیدت بدین شیوه به دام | * | حمله بینی بعد از آن اندر زحام |
۴۵۶۹ | N | عقل از این غالب شدن کی گشت شاد | * | چون در این غالب شدن دید او فساد |
۴۵۷۰ | N | تیز چشم آمد خرد بینای پیش | * | که خدایش سرمه کرد از کحل خویش |
۴۵۷۱ | N | گفت پیغمبر که هستند از فنون | * | اهل جنت در خصومتها زبون |
۴۵۷۲ | N | از کمال حزم و سوء الظن خویش | * | نه ز نقص و بد دلی و ضعف کیش |
۴۵۷۳ | N | در فرهدادن شنیده در کمون | * | حکمت لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ |
۴۵۷۴ | N | دستکوتاهی ز کفار لعین | * | فرض شد بهر خلاص مومنین |
۴۵۷۵ | N | قصهی عهد حدیبیه بخوان | * | کف أیدیکم تمامت ز آن بدان |
۴۵۷۶ | N | نیز اندر غالبی هم خویش را | * | دید او مغلوب دام کبریا |
۴۵۷۷ | N | ز آن نمیخندم من از زنجیرتان | * | که بکردم ناگهان شبگیرتان |
۴۵۷۸ | N | ز آن همیخندم که با زنجیر و غل | * | هی کشمتان سوی سروستان و گل |
۴۵۷۹ | N | ای عجب کز آتش بیزینهار | * | بسته میآریمتان تا سبزهزار |
۴۵۸۰ | N | از سوی دوزخ به زنجیر گران | * | میکشمتان تا بهشت جاودان |
۴۵۸۱ | N | هر مقلد را در این هر نیک و بد | * | همچنان بسته به حضرت میکشد |
۴۵۸۲ | N | جمله در زنجیر بیم و ابتلا | * | میروند این ره بغیر اولیا |
۴۵۸۳ | N | میکشند این راه را پیکاروار | * | جز کسانی واقف از اسرار کار |
۴۵۸۴ | N | جهد کن تا نور تو رخشان شود | * | تا سلوک و خدمتت آسان شود |
۴۵۸۵ | N | کودکان را میبری مکتب به زور | * | ز انکه هستند از فواید چشم کور |
۴۵۸۶ | N | چون شود واقف به مکتب میدود | * | جانش از رفتن شکفته میشود |
۴۵۸۷ | N | میرود کودک به مکتب پیچ پیچ | * | چون ندید از مزد کار خویش هیچ |
۴۵۸۸ | N | چون کند در کیسه دانگی دستمزد | * | آن گهان بیخواب گردد شب چو دزد |
۴۵۸۹ | N | جهد کن تا مزد طاعت در رسد | * | بر مطیعان آن گهت آید حسد |
۴۵۹۰ | N | ائتیا کرها مقلد گشته را | * | ائتیا طوعا صفا بسرشته را |
۴۵۹۱ | N | این محب حق ز بهر علتی | * | و آن دگر را بیغرض خود خلتی |
۴۵۹۲ | N | این محب دایه لیک از بهر شیر | * | و آن دگر دل داده بهر این ستیر |
۴۵۹۳ | N | طفل را از حسن او آگاه نه | * | غیر شیر او را از او دل خواه نه |
۴۵۹۴ | N | و آن دگر خود عاشق دایه بود | * | بیغرض در عشق یک رایه بود |
۴۵۹۵ | N | پس محب حق به اومید و به ترس | * | دفتر تقلید میخواند به درس |
۴۵۹۶ | N | و آن محب حق ز بهر حق کجاست | * | که ز اغراض و ز علتها جداست |
۴۵۹۷ | N | گر چنین و گر چنان چون طالب است | * | جذب حق او را سوی حق جاذب است |
۴۵۹۸ | N | گر محب حق بود لغیره | * | کی ینال دایما من خیره |
۴۵۹۹ | N | یا محب حق بود لعینه | * | لا سواه خائفا من بینه |
۴۶۰۰ | N | هر دو را این جستجوها ز آن سری است | * | این گرفتاری دل ز آن دلبری است |
block:3222
۴۶۰۱ | N | آمدیم اینجا که در صدر جهان | * | گر نبودی جذب آن عاشق نهان |
۴۶۰۲ | N | ناشکیبا کی بدی او از فراق | * | کی دوان باز آمدی سوی وثاق |
۴۶۰۳ | N | میل معشوقان نهان است و ستیر | * | میل عاشق با دو صد طبل و نفیر |
۴۶۰۴ | N | یک حکایت هست اینجا ز اعتبار | * | لیک عاجز شد بخاری ز انتظار |
۴۶۰۵ | N | ترک آن کردیم کاو در جستجوست | * | تا که پیش از مرگ بیند روی دوست |
۴۶۰۶ | N | تا رهد از مرگ تا یابد نجات | * | ز انکه دید دوست است آب حیات |
۴۶۰۷ | N | هر که دید او نباشد دفع مرگ | * | دوست نبود که نه میوهستش نه برگ |
۴۶۰۸ | N | کار آن کار است ای مشتاق مست | * | کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است |
۴۶۰۹ | N | شد نشان صدق ایمان ای جوان | * | آن که آید خوش ترا مرگ اندر آن |
۴۶۱۰ | N | گر نشد ایمان تو ای جان چنین | * | نیست کامل رو بجو اکمال دین |
۴۶۱۱ | N | هر که اندر کار تو شد مرگ دوست | * | بر دل تو بیکراهت دوست اوست |
۴۶۱۲ | N | چون کراهت رفت آن خود مرگ نیست | * | صورت مرگ است و نقلان کردنی است |
۴۶۱۳ | N | چون کراهت رفت مردن نفع شد | * | پس درست آید که مردن دفع شد |
۴۶۱۴ | N | دوست حق است و کسی کش گفت او | * | که تویی آن من و من آن تو |
۴۶۱۵ | N | گوش دار اکنون که عاشق میرسد | * | بسته عشق او را بحبل من مسد |
۴۶۱۶ | N | چون بدید او چهرهی صدر جهان | * | گوییا پریدش از تن مرغ جان |
۴۶۱۷ | N | همچو چوب خشک افتاد آن تنش | * | سرد شد از فرق جان تا ناخنش |
۴۶۱۸ | N | هر چه کردند از بخور و از گلاب | * | نه بجنبید و نه آمد در خطاب |
۴۶۱۹ | N | شاه چون دید آن مزعفر روی او | * | پس فرود آمد ز مرکب سوی او |
۴۶۲۰ | N | گفت عاشق دوست میجوید به تفت | * | چون که معشوق آمد آن عاشق برفت |
۴۶۲۱ | N | عاشق حقی و حق آن است کاو | * | چون بیاید نبود از تو تای مو |
۴۶۲۲ | N | صد چو تو فانی است پیش آن نظر | * | عاشقی بر نفی خود خواجه مگر |
۴۶۲۳ | N | سایهای و عاشقی بر آفتاب | * | شمس آید سایه لا گردد شتاب |
block:3223
۴۶۲۴ | N | پشه آمد از حدیقه و ز گیاه | * | و ز سلیمان گشت پشه داد خواه |
۴۶۲۵ | N | کای سلیمان معدلت میگستری | * | بر شیاطین و آدمی زاد و پری |
۴۶۲۶ | N | مرغ و ماهی در پناه عدل تست | * | کیست آن گم گشته کش فضلت نجست |
۴۶۲۷ | N | داد ده ما را که بس زاریم ما | * | بینصیب از باغ و گلزاریم ما |
۴۶۲۸ | N | مشکلات هر ضعیفی از تو حل | * | پشه باشد در ضعیفی خود مثل |
۴۶۲۹ | N | شهره ما در ضعف و اشکسته پری | * | شهره تو در لطف و مسکین پروری |
۴۶۳۰ | N | ای تو در اطباق قدرت منتهی | * | منتهی ما در کمی و بیرهی |
۴۶۳۱ | N | داد ده ما را از این غم کن جدا | * | دست گیر ای دست تو دست خدا |
۴۶۳۲ | N | پس سلیمان گفت ای انصاف جو | * | داد و انصاف از که میخواهی بگو |
۴۶۳۳ | N | کیست آن ظالم که از باد و بروت | * | ظلم کرده ست و خراشیده ست روت |
۴۶۳۴ | N | ای عجب در عهد ما ظالم کجاست | * | کاو نه اندر حبس و در زنجیر ماست |
۴۶۳۵ | N | چون که ما زادیم ظلم آن روز مرد | * | پس به عهد ما که ظلمی پیش برد |
۴۶۳۶ | N | چون بر آمد نور ظلمت نیست شد | * | ظلم را ظلمت بود اصل و عضد |
۴۶۳۷ | N | نک شیاطین کسب و خدمت میکنند | * | دیگران بسته به اصفادند و بند |
۴۶۳۸ | N | اصل ظلم ظالمان از دیو بود | * | دیو در بند است استم چون نمود |
۴۶۳۹ | N | ملک ز آن داده ست ما را کن فکان | * | تا ننالد خلق سوی آسمان |
۴۶۴۰ | N | تا ببالا بر نیاید دودها | * | تا نگردد مضطرب چرخ و سها |
۴۶۴۱ | N | تا نلرزد عرش از نالهی یتیم | * | تا نگردد از ستم جانی سقیم |
۴۶۴۲ | N | ز آن نهادیم از ممالک مذهبی | * | تا نیاید بر فلکها یا ربی |
۴۶۴۳ | N | منگر ای مظلوم سوی آسمان | * | کاسمانی شاه داری در زمان |
۴۶۴۴ | N | گفت پشه داد من از دست باد | * | کاو دو دست ظلم بر ما بر گشاد |
۴۶۴۵ | N | ما به ظلم او به تنگی اندریم | * | با لب بسته از او خون میخوریم |
block:3224
۴۶۴۶ | N | پس سلیمان گفت ای زیبا دوی | * | امر حق باید که از جان بشنوی |
۴۶۴۷ | N | حق به من گفته ست هان ای دادور | * | مشنو از خصمی تو بیخصمی دگر |
۴۶۴۸ | N | تا نیاید هر دو خصم اندر حضور | * | حق نیاید پیش حاکم در ظهور |
۴۶۴۹ | N | خصم تنها گر بر آرد صد نفیر | * | هان و هان بیخصم قول او مگیر |
۴۶۵۰ | N | من نیارم رو ز فرمان تافتن | * | خصم خود را رو بیاور سوی من |
۴۶۵۱ | N | گفت قول تست برهان و درست | * | خصم من باد است و او در حکم تست |
۴۶۵۲ | N | بانگ زد آن شه که ای باد صبا | * | پشه افغان کرد از ظلمت بیا |
۴۶۵۳ | N | هین مقابل شو تو و خصم و بگو | * | پاسخ خصم و بکن دفع عدو |
۴۶۵۴ | N | باد چون بشنید آمد تیز تیز | * | پشه بگرفت آن زمان راه گریز |
۴۶۵۵ | N | پس سلیمان گفت ای پشه کجا | * | باش تا بر هر دو رانم من قضا |
۴۶۵۶ | N | گفت ای شه مرگ من از بود اوست | * | خود سیاه این روز من از دود اوست |
۴۶۵۷ | N | او چو آمد من کجا یابم قرار | * | کاو بر آرد از نهاد من دمار |
۴۶۵۸ | N | همچنین جویای درگاه خدا | * | چون خدا آمد شود جوینده لا |
۴۶۵۹ | N | گر چه آن وصلت بقا اندر بقاست | * | لیک ز اول آن بقا اندر فناست |
۴۶۶۰ | N | سایههایی که بود جویای نور | * | نیست گردد چون کند نورش ظهور |
۴۶۶۱ | N | عقل کی ماند چو باشد سر ده او | * | کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ |
۴۶۶۲ | N | هالک آید پیش وجهش هست و نیست | * | هستی اندر نیستی خود طرفهای است |
۴۶۶۳ | N | اندر این محضر خردها شد ز دست | * | چون قلم اینجا رسیده شد شکست |
block:3225
۴۶۶۴ | N | میکشید از بیهشیاش در بیان | * | اندک اندک از کرم صدر جهان |
۴۶۶۵ | N | بانگ زد در گوش او شه کای گدا | * | زر نثار آوردمت دامن گشا |
۴۶۶۶ | N | جان تو کاندر فراقم میطپید | * | چون که زنهارش رسیدم چون رمید |
۴۶۶۷ | N | ای بدیده در فراقم گرم و سرد | * | با خود آ از بیخودی و باز گرد |
۴۶۶۸ | N | مرغ خانه اشتری را بیخرد | * | رسم مهمانش به خانه میبرد |
۴۶۶۹ | N | چون به خانهی مرغ اشتر پا نهاد | * | خانه ویران گشت و سقف اندر فتاد |
۴۶۷۰ | N | خانهی مرغ است هوش و عقل ما | * | هوش صالح طالب ناقهی خدا |
۴۶۷۱ | N | ناقه چون سر کرد در آب و گلش | * | نه گل آن جا ماند نه جان و دلش |
۴۶۷۲ | N | کرد فضل عشق انسان را فضول | * | زین فزونجویی ظلوم است و جهول |
۴۶۷۳ | N | جاهل است و اندر این مشکل شکار | * | میکشد خرگوش شیری در کنار |
۴۶۷۴ | N | کی کنار اندر کشیدی شیر را | * | گر بدانستی و دیدی شیر را |
۴۶۷۵ | N | ظالم است او بر خود و بر جان خود | * | ظلم بین کز عدلها گو میبرد |
۴۶۷۶ | N | جهل او مر علمها را اوستاد | * | ظلم او مر عدلها را شد رشاد |
۴۶۷۷ | N | دست او بگرفت کاین رفته دمش | * | آن گهی آید که من دم بخشمش |
۴۶۷۸ | N | چون به من زنده شود این مرده تن | * | جان من باشد که رو آرد به من |
۴۶۷۹ | N | من کنم او را از این جان محتشم | * | جان که من بخشم ببیند بخششم |
۴۶۸۰ | N | جان نامحرم نبیند روی دوست | * | جز همان جان کاصل او از کوی اوست |
۴۶۸۱ | N | در دمم قصاب وار این دوست را | * | تا هلد آن مغز نغزش پوست را |
۴۶۸۲ | N | گفت ای جان رمیده از بلا | * | وصل ما را در گشادیم الصلا |
۴۶۸۳ | N | ای خود ما بیخودی و مستیات | * | ای ز هست ما هماره هستیات |
۴۶۸۴ | N | با تو بیلب این زمان من نو به نو | * | رازهای کهنه گویم میشنو |
۴۶۸۵ | N | ز انکه آن لبها از این دم میرمد | * | بر لب جوی نهان بر میدمد |
۴۶۸۶ | N | گوش بیگوشی در این دم بر گشا | * | بهر راز یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ |
۴۶۸۷ | N | چون صلای وصل بشنیدن گرفت | * | اندک اندک مرده جنبیدن گرفت |
۴۶۸۸ | N | نه کم از خاک است کز عشوهی صبا | * | سبز پوشد سر بر آرد از فنا |
۴۶۸۹ | N | کم ز آب نطفه نبود کز خطاب | * | یوسفان زایند رخ چون آفتاب |
۴۶۹۰ | N | کم ز بادی نیست شد از امر کُنْ | * | در رحم طاوس و مرغ خوش سخن |
۴۶۹۱ | N | کم ز کوه سنگ نبود کز ولاد | * | ناقهای کان ناقه ناقه زاد زاد |
۴۶۹۲ | N | زین همه بگذر نه آن مایهی عدم | * | عالمی زاد و بزاید دمبهدم |
۴۶۹۳ | N | بر جهید و بر طپید و شاد شاد | * | یک دو چرخی زد سجود اندر فتاد |
block:3226
۴۶۹۴ | N | گفت ای عنقای حق جان را مطاف | * | شکر که باز آمدی ز آن کوه قاف |
۴۶۹۵ | N | ای سرافیل قیامت گاه عشق | * | ای تو عشق عشق و ای دل خواه عشق |
۴۶۹۶ | N | اولین خلعت که خواهی دادنم | * | گوش خواهم که نهی بر روزنم |
۴۶۹۷ | N | گر چه میدانی به صفوت حال من | * | بنده پرور گوش کن اقوال من |
۴۶۹۸ | N | صد هزاران بار ای صدر فرید | * | ز آرزوی گوش تو هوشم پرید |
۴۶۹۹ | N | آن سمیعی تو و آن اصغای تو | * | و آن تبسمهای جان افزای تو |
۴۷۰۰ | N | آن نیوشیدن کم و بیش مرا | * | عشوهی جان بد اندیش مرا |
۴۷۰۱ | N | قلبهای من که آن معلوم تست | * | بس پذیرفتی تو چون نقد درست |
۴۷۰۲ | N | بهر گستاخی شوخ غرهای | * | حلمها در پیش حلمت ذرهای |
۴۷۰۳ | N | اولا بشنو که چون ماندم ز شست | * | اول و آخر ز پیش من بجست |
۴۷۰۴ | N | ثانیا بشنو تو ای صدر ودود | * | که بسی جستم ترا ثانی نبود |
۴۷۰۵ | N | ثالثا تا از تو بیرون رفتهام | * | گوییا ثالث ثلاثه گفتهام |
۴۷۰۶ | N | رابعا چون سوخت ما را مزرعه | * | میندانم خامسه از رابعه |
۴۷۰۷ | N | هر کجا یابی تو خون بر خاکها | * | پی بری باشد یقین از چشم ما |
۴۷۰۸ | N | گفت من رعد است و این بانگ و حنین | * | ز ابر خواهد تا ببارد بر زمین |
۴۷۰۹ | N | من میان گفت و گریه میتنم | * | یا بگریم یا بگویم چون کنم |
۴۷۱۰ | N | گر بگویم فوت میگردد بکا | * | ور بگریم چون کنم شکر و ثنا |
۴۷۱۱ | N | میفتد از دیده خون دل شها | * | بین چه افتاده ست از دیده مرا |
۴۷۱۲ | N | این بگفت و گریه در شد آن نحیف | * | که بر او بگریست هم دون هم شریف |
۴۷۱۳ | N | از دلش چندان بر آمد های و هوی | * | حلقه کرد اهل بخارا گرد اوی |
۴۷۱۴ | N | خیره گویان خیره گریان خیره خند | * | مرد و زن خرد و کلان حیران شدند |
۴۷۱۵ | N | شهر هم هم رنگ او شد اشک ریز | * | مرد و زن درهم شده چون رستخیز |
۴۷۱۶ | N | آسمان میگفت آن دم با زمین | * | گر قیامت را ندیدستی ببین |
۴۷۱۷ | N | عقل حیران که چه عشق است و چه حال | * | تا فراق او عجبتر یا وصال |
۴۷۱۸ | N | چرخ بر خوانده قیامت نامه را | * | تا مجره بر دریده جامه را |
۴۷۱۹ | N | با دو عالم عشق را بیگانگی | * | اندر او هفتاد و دو دیوانگی |
۴۷۲۰ | N | سخت پنهان است و پیدا حیرتش | * | جان سلطانان جان در حسرتش |
۴۷۲۱ | N | غیر هفتاد و دو ملت کیش او | * | تخت شاهان تخته بندی پیش او |
۴۷۲۲ | N | مطرب عشق این زند وقت سماع | * | بندگی بند و خداوندی صداع |
۴۷۲۳ | N | پس چه باشد عشق دریای عدم | * | در شکسته عقل را آن جا قدم |
۴۷۲۴ | N | بندگی و سلطنت معلوم شد | * | زین دو پرده عاشقی مکتوم شد |
۴۷۲۵ | N | کاشکی هستی زبانی داشتی | * | تا ز هستان پردهها برداشتی |
۴۷۲۶ | N | هر چه گویی ای دم هستی از آن | * | پردهی دیگر بر او بستی بدان |
۴۷۲۷ | N | آفت ادراک آن قال است و حال | * | خون به خون شستن محال است و محال |
۴۷۲۸ | N | من چو با سوداییانش محرمم | * | روز و شب اندر قفس در میدمم |
۴۷۲۹ | N | سخت مست و بیخود و آشفتهای | * | دوش ای جان بر چه پهلو خفتهای |
۴۷۳۰ | N | هان و هان هش دار بر ناری دمی | * | اولا برجه طلب کن محرمی |
۴۷۳۱ | N | عاشق و مستی و بگشاده زبان | * | اللَّه الله اشتری بر ناودان |
۴۷۳۲ | N | چون ز راز و ناز او گوید زبان | * | یا جمیل الستر خواند آسمان |
۴۷۳۳ | N | ستر چه در پشم و پنبه آذر است | * | تا همیپوشیش او پیداتر است |
۴۷۳۴ | N | چون بکوشم تا سرش پنهان کنم | * | سر بر آرد چون علم کاینک منم |
۴۷۳۵ | N | رغم انفم گیردم او هر دو گوش | * | کای مدمغ چونش میپوشی بپوش |
۴۷۳۶ | N | گویمش رو گر چه بر جوشیدهای | * | همچو جان پیدایی و پوشیدهای |
۴۷۳۷ | N | گوید او محبوس خنب است این تنم | * | چون می اندر بزم خنبک میزنم |
۴۷۳۸ | N | گویمش ز آن پیش که گردی گرو | * | تا نیاید آفت مستی برو |
۴۷۳۹ | N | گوید از جام لطیفآشام من | * | یار روزم تا نماز شام من |
۴۷۴۰ | N | چون بیاید شام و دزدد جام من | * | گویمش واده که نامد شام من |
۴۷۴۱ | N | ز آن عرب بنهاد نام می مدام | * | ز انکه سیری نیست می خور را مدام |
۴۷۴۲ | N | عشق جوشد بادهی تحقیق را | * | او بود ساقی نهان صدیق را |
۴۷۴۳ | N | چون بجویی تو به توفیق حسن | * | باده آب جان بود ابریق تن |
۴۷۴۴ | N | چون بیفزاید می توفیق را | * | قوت می بشکند ابریق را |
۴۷۴۵ | N | آب گردد ساقی و هم مست آب | * | چون مگو و الله أعلم بالصواب |
۴۷۴۶ | N | پرتو ساقی است کاندر شیره رفت | * | شیره بر جوشید و رقصان گشت و زفت |
۴۷۴۷ | N | اندر این معنی بپرس آن خیره را | * | که چنین کی دیده بودی شیره را |
۴۷۴۸ | N | بیتفکر پیش هر داننده هست | * | آن که با شوریده شوراننده هست |
block:3227
۴۷۴۹ | N | یک جوانی بر زنی مجنون بده ست | * | میندادش روزگار وصل دست |
۴۷۵۰ | N | بس شکنجه کرد عشقش بر زمین | * | خود چرا دارد ز اول عشق کین |
۴۷۵۱ | N | عشق، از اول چرا خونی بود | * | تا گریزد آن که بیرونی بود |
۴۷۵۲ | N | چون فرستادی رسولی پیش زن | * | آن رسول از رشک گشتی راه زن |
۴۷۵۳ | N | ور به سوی زن نبشتی کاتبش | * | نامه را تصحیف خواندی نایبش |
۴۷۵۴ | N | ور صبا را پیک کردی در وفا | * | از غباری تیره گشتی آن صبا |
۴۷۵۵ | N | رقعه گر بر پر مرغی دوختی | * | پر مرغ از تف رقعه سوختی |
۴۷۵۶ | N | راههای چاره را غیرت ببست | * | لشکر اندیشه را رایت شکست |
۴۷۵۷ | N | بود اول مونس غم انتظار | * | آخرش بشکست کی؟ هم انتظار |
۴۷۵۸ | N | گاه گفتی کین بلای بیدواست | * | گاه گفتی نه حیات جان ماست |
۴۷۵۹ | N | گاه هستی زو بر آوردی سری | * | گاه او از نیستی خوردی بری |
۴۷۶۰ | N | چون که بر وی سرد گشتی این نهاد | * | جوش کردی گرم چشمهی اتحاد |
۴۷۶۱ | N | چون که با بیبرگی غربت بساخت | * | برگ بیبرگی به سوی او بتاخت |
۴۷۶۲ | N | خوشههای فکرتش بیکاه شد | * | شب روان را رهنما چون ماه شد |
۴۷۶۳ | N | ای بسا طوطی گویای خمش | * | ای بسا شیرین روان رو ترش |
۴۷۶۴ | N | رو به گورستان دمی خامش نشین | * | آن خموشان سخنگو را ببین |
۴۷۶۵ | N | لیک اگر یک رنگ بینی خاکشان | * | نیست یکسان حالت چالاکشان |
۴۷۶۶ | N | شحم و لحم زندگان یکسان بود | * | آن یکی غمگین دگر شادان بود |
۴۷۶۷ | N | تو چه دانی تا ننوشی قالشان | * | ز انکه پنهان است بر تو حالشان |
۴۷۶۸ | N | بشنوی از قال های و هوی را | * | کی ببینی حالت صد توی را |
۴۷۶۹ | N | نقش ما یکسان به ضدها متصف | * | خاک هم یکسان روانشان مختلف |
۴۷۷۰ | N | همچنین یکسان بود آوازها | * | آن یکی پر درد و آن پر نازها |
۴۷۷۱ | N | بانگ اسبان بشنوی اندر مصاف | * | بانگ مرغان بشنوی اندر طواف |
۴۷۷۲ | N | آن یکی از حقد و دیگر ز ارتباط | * | آن یکی از رنج و دیگر از نشاط |
۴۷۷۳ | N | هر که دور از حالت ایشان بود | * | پیشش آن آوازها یکسان بود |
۴۷۷۴ | N | آن درختی جنبد از زخم تبر | * | و آن درخت دیگر از باد سحر |
۴۷۷۵ | N | بس غلط گشتم ز دیگ مردهریگ | * | ز انکه سر پوشیده میجوشید دیگ |
۴۷۷۶ | N | جوش و نوش هر کست گوید بیا | * | جوش صدق و جوش تزویر و ریا |
۴۷۷۷ | N | گر نداری بو ز جان رو شناس | * | رو دماغی دست آور بوشناس |
۴۷۷۸ | N | آن دماغی که بر آن گلشن تند | * | چشم یعقوبان هم او روشن کند |
۴۷۷۹ | N | هین بگو احوال آن خسته جگر | * | کز بخاری دور ماندیم ای پسر |
block:3228
۴۷۸۰ | N | کان جوان در جست و جو بد هفت سال | * | از خیال وصل گشته چون خیال |
۴۷۸۱ | N | سایهی حق بر سر بنده بود | * | عاقبت جوینده یابنده بود |
۴۷۸۲ | N | گفت پیغمبر که چون کوبی دری | * | عاقبت ز آن در برون آید سری |
۴۷۸۳ | N | چون نشینی بر سر کوی کسی | * | عاقبت بینی تو هم روی کسی |
۴۷۸۴ | N | چون ز چاهی میکنی هر روز خاک | * | عاقبت اندر رسی در آب پاک |
۴۷۸۵ | N | جمله دانند این اگر تو نگروی | * | هر چه میکاریش روزی بدروی |
۴۷۸۶ | N | سنگ بر آهن زدی آتش نجست | * | این نباشد ور بباشد نادر است |
۴۷۸۷ | N | آن که روزی نیستش بخت و نجات | * | ننگرد عقلش مگر در نادرات |
۴۷۸۸ | N | کان فلان کس کشت کرد و بر نداشت | * | و آن صدف برد و صدف گوهر نداشت |
۴۷۸۹ | N | بلعم باعور و ابلیس لعین | * | سود نامدشان عبادتها و دین |
۴۷۹۰ | N | صد هزاران انبیا و رهروان | * | ناید اندر خاطر آن بد گمان |
۴۷۹۱ | N | این دو را گیرد که تاریکی دهد | * | در دلش ادبار جز این کی نهد |
۴۷۹۲ | N | بس کسا که نان خورد دل شاد او | * | مرگ او گردد بگیرد در گلو |
۴۷۹۳ | N | پس تو ای ادبار رو هم نان مخور | * | تا نیفتی همچو او در شور و شر |
۴۷۹۴ | N | صد هزاران خلق نانها میخورند | * | زور مییابند و جان میپرورند |
۴۷۹۵ | N | تو بدان نادر کجا افتادهای | * | گر نه محرومی و ابله زادهای |
۴۷۹۶ | N | این جهان پر آفتاب و نور ماه | * | او بهشته سر فرو برده به چاه |
۴۷۹۷ | N | که اگر حق است پس کو روشنی | * | سر ز چه بردار و بنگر ای دنی |
۴۷۹۸ | N | جمله عالم شرق و غرب آن نور یافت | * | تا تو در چاهی نخواهد بر تو تافت |
۴۷۹۹ | N | چه رها کن رو به ایوان و کروم | * | کم ستیز اینجا بدان کاللج شوم |
۴۸۰۰ | N | هین مگو کاینک فلانی کشت کرد | * | در فلان سالی ملخ کشتش بخورد |
۴۸۰۱ | N | پس چرا کارم که اینجا خوف هست | * | من چرا افشانم این گندم ز دست |
۴۸۰۲ | N | و انکه او نگذاشت کشت و کار را | * | پر کند کوری تو انبار را |
۴۸۰۳ | N | چون دری میکوفت او از سلوتی | * | عاقبت دریافت روزی خلوتی |
۴۸۰۴ | N | جست از بیم عسس شب او به باغ | * | یار خود را یافت چون شمع و چراغ |
۴۸۰۵ | N | گفت سازندهی سبب را آن نفس | * | ای خدا تو رحمتی کن بر عسس |
۴۸۰۶ | N | ناشناسا تو سببها کردهای | * | از در دوزخ بهشتم بردهای |
۴۸۰۷ | N | بهر آن کردی سبب این کار را | * | تا ندارم خوار من یک خار را |
۴۸۰۸ | N | در شکست پای بخشد حق پری | * | هم ز قعر چاه بگشاید دری |
۴۸۰۹ | N | تو مبین که بر درختی یا به چاه | * | تو مرا بین که منم مفتاح راه |
۴۸۱۰ | N | گر تو خواهی باقی این گفتوگو | * | ای اخی در دفتر چارم بجو |