block:2110
۳۷۱۳ | Q | دو قبیله کاَوْس و خَزْرَج نام داشت | * | یک ز دیگر جانِ خونآشام داشت |
۳۷۱۳ | N | دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت | * | یک ز دیگر جان خون آشام داشت |
۳۷۱۴ | Q | کینههای کهنهشان از مصطفی | * | محو شد در نورِ اسلام و صفا |
۳۷۱۴ | N | کینههای کهنهشان از مصطفی | * | محو شد در نور اسلام و صفا |
۳۷۱۵ | Q | اوّلا اِخوان شدند آن دشمنان | * | همچو اَعدادِ عِنَب در بوستان |
۳۷۱۵ | N | اولا اخوان شدند آن دشمنان | * | همچو اعداد عنب در بوستان |
۳۷۱۶ | Q | وز دم الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَه بپَند | * | در شکستند و تنِ واحد شدند |
۳۷۱۶ | N | و ز دم الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ به پند | * | در شکستند و تن واحد شدند |
۳۷۱۷ | Q | صورتِ انگورها اخوان بود | * | چون فشردی شیرهٔ واحد شود |
۳۷۱۷ | N | صورت انگورها اخوان بود | * | چون فشردی شیرهی واحد شود |
۳۷۱۸ | Q | غُوره و انگور ضدَّانند لیک | * | چونک غوره پُخته شد شد یارِ نیک |
۳۷۱۸ | N | غوره و انگور ضدانند لیک | * | چون که غوره پخته شد شد یار نیک |
۳۷۱۹ | Q | غورهای کو سنگ بست و خام ماند | * | در ازل حق کافرِ اصلیش خواند |
۳۷۱۹ | N | غورهای کاو سنگ بست و خام ماند | * | در ازل حق کافر اصلیش خواند |
۳۷۲۰ | Q | نه اخی نه نفسِ واحد باشد او | * | در شقاوت نحسِ مُلحِد باشد او |
۳۷۲۰ | N | نه اخی نه نفس واحد باشد او | * | در شقاوت نحس ملحد باشد او |
۳۷۲۱ | Q | گر بگویم آنچ او دارد نهان | * | فتنهٔ اَفهام خیزد در جهان |
۳۷۲۱ | N | گر بگویم آن چه او دارد نهان | * | فتنهی افهام خیزد در جهان |
۳۷۲۲ | Q | سرِّ گبرِ کور نامذکور به | * | دودِ دوزخ از اِرَم مهجور به |
۳۷۲۲ | N | سر گبر کور نامذکور به | * | دود دوزخ از ارم مهجور به |
۳۷۲۳ | Q | غورههای نیک کایشان قابلند | * | از دَمِ اهلِ دل آخر یک دلند |
۳۷۲۳ | N | غورههای نیک کایشان قابلاند | * | از دم اهل دل آخر یک دلاند |
۳۷۲۴ | Q | سوی انگوری همیرانند تیز | * | تا دُوی برخیزد و کین و ستیز |
۳۷۲۴ | N | سوی انگوری همیرانند تیز | * | تا دویی برخیزد و کین و ستیز |
۳۷۲۵ | Q | پس در انگوری همیدرّند پوست | * | تا یکی گردند و وحدت وصفِ اوست |
۳۷۲۵ | N | پس در انگوری همیدرند پوست | * | تا یکی گردند و وحدت وصف اوست |
۳۷۲۶ | Q | دوست دشمن گردد ایرا هم دُو است | * | هیچ یک با خویش جنگی در نبَست |
۳۷۲۶ | N | دوست دشمن گردد ایرا هم دو است | * | هیچ یک با خویش جنگی در نبست |
۳۷۲۷ | Q | آفرین بر عشقِ کُلِّ اوستاد | * | صد هزاران ذرَّه را داد اتّحاد |
۳۷۲۷ | N | آفرین بر عشق کل اوستاد | * | صد هزاران ذره را داد اتحاد |
۳۷۲۸ | Q | همچو خاکِ مفترق در رهگذر | * | یک سَبُوشان کرد دستِ کوزهگر |
۳۷۲۸ | N | همچو خاک مفترق در رهگذر | * | یک سبوشان کرد دست کوزهگر |
۳۷۲۹ | Q | که اتّحادِ جسمهای آب و طین | * | هست ناقص جان نمیماند بدین |
۳۷۲۹ | N | که اتحاد جسمهای آب و طین | * | هست ناقص جان نمیماند بدین |
۳۷۳۰ | Q | گر نظایر گویم اینجا در مثال | * | فهم را ترسم که آرد اختلال |
۳۷۳۰ | N | گر نظایر گویم اینجا در مثال | * | فهم را ترسم که آرد اختلال |
۳۷۳۱ | Q | هم سُلیمان هست اکنون لیک ما | * | از نشاطِ دُوربینی در عمَی |
۳۷۳۱ | N | هم سلیمان هست اکنون لیک ما | * | از نشاط دور بینی در عما |
۳۷۳۲ | Q | دوربینی کور دارد مرد را | * | همچو خُفته در سَرا کور از سَرا |
۳۷۳۲ | N | دور بینی کور دارد مرد را | * | همچو خفته در سرا کور از سرا |
۳۷۳۳ | Q | مُولَعیم اندر سخنهای دقیق | * | در گِرِهها باز کردن ما عشیق |
۳۷۳۳ | N | مولعیم اندر سخنهای دقیق | * | در گرهها باز کردن ما عشیق |
۳۷۳۴ | Q | تا گِره بندیم و بگْشاییم ما | * | در شِکال و در جواب آیینفزا |
۳۷۳۴ | N | تا گره بندیم و بگشاییم ما | * | در شکال و در جواب آیین فزا |
۳۷۳۵ | Q | همچو مرغی کاو گشاید بندِ دام | * | گاه بندد تا شود در فَن تمام |
۳۷۳۵ | N | همچو مرغی کاو گشاید بند دام | * | گاه بندد تا شود در فن تمام |
۳۷۳۶ | Q | او بود محروم از صحرا و مَرْج | * | عمرِ او اندر گِرِه کاریست خَرْج |
۳۷۳۶ | N | او بود محروم از صحرا و مرج | * | عمر او اندر گره کاری است خرج |
۳۷۳۷ | Q | خود زبونِ او نگردد هیچ دام | * | لیک پَرّش در شکست افتد مدام |
۳۷۳۷ | N | خود زبون او نگردد هیچ دام | * | لیک پرش در شکست افتد مدام |
۳۷۳۸ | Q | با گره کم کوش تا بال و پَرَت | * | نسْکُلد یک یک ازین کرّ و فَرَت |
۳۷۳۸ | N | با گره کم کوش تا بال و پرت | * | نگسلد یک یک از این کر و فرت |
۳۷۳۹ | Q | صد هزاران مرغ پرهاشان شکست | * | و آن کمین گاهِ عوارض را نبَست |
۳۷۳۹ | N | صد هزاران مرغ پرهاشان شکست | * | و آن کمین گاه عوارض را نبست |
۳۷۴۰ | Q | حالِ ایشان از نُبی خوان ای حریص | * | نَقَّبُوا فِیها ببین هَلْ مِنْ مَحِیص |
۳۷۴۰ | N | حال ایشان از نبی خوان ای حریص | * | نقبوا فیها ببین هَلْ مِنْ مَحِیصٍ |
۳۷۴۱ | Q | از نزاعِ تُرک و رومی و عرَب | * | حَل نشد اِشکالِ انگور و عنَب |
۳۷۴۱ | N | از نزاع ترک و رومی و عرب | * | حل نشد اشکال انگور و عنب |
۳۷۴۲ | Q | تا سُلیمانِ لسینِ معنوی | * | در نیاید بر نخیزد این دُوی |
۳۷۴۲ | N | تا سلیمان لسین معنوی | * | در نیاید بر نخیزد این دوی |
۳۷۴۳ | Q | جمله مرغانِ منازع بازْوار | * | بشْنوید این طبلِ باز شَهْریار |
۳۷۴۳ | N | جمله مرغان منازع بازوار | * | بشنوید این طبل باز شهریار |
۳۷۴۴ | Q | ز اختلافِ خویش سوی اتّحاد | * | هین ز هر جانب روان گردید شاد |
۳۷۴۴ | N | ز اختلاف خویش سوی اتحاد | * | هین ز هر جانب روان گردید شاد |
۳۷۴۵ | Q | حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وَجْهَکمْ | * | نَحْوَهُ هَذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمْ |
۳۷۴۵ | N | حیث ما کنتم فولوا وجهکم | * | نحوه هذا الذی لم ینهکم |
۳۷۴۶ | Q | کور مرغانیم و بس ناساختیم | * | کان سلیمان را دمی نشْناختیم |
۳۷۴۶ | N | کور مرغانیم و بس ناساختیم | * | کان سلیمان را دمی نشناختیم |
۳۷۴۷ | Q | همچو جغدان دشمنِ بازان شدیم | * | لاجرم واماندهٔ ویران شدیم |
۳۷۴۷ | N | همچو جغدان دشمن بازان شدیم | * | لاجرم واماندهی ویران شدیم |
۳۷۴۸ | Q | میکنیم از غایتِ جهل و عَمَا | * | قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا |
۳۷۴۸ | N | میکنیم از غایت جهل و عما | * | قصد آزار عزیزان خدا |
۳۷۴۹ | Q | جمعِ مرغان کز سُلیمان روشنند | * | پرّ و بال بیگُنه کَیْ بر کنند |
۳۷۴۹ | N | جمع مرغان کز سلیمان روشنند | * | پر و بال بیگنه کی بر کنند |
۳۷۵۰ | Q | بلک سوی عاجزان چینه کشند | * | بیخلاف و کینه آن مرغان خوشند |
۳۷۵۰ | N | بلکه سوی عاجزان چینه کشند | * | بیخلاف و کینه آن مرغان خوشند |
۳۷۵۱ | Q | هدهدِ ایشان پیِ تقدیس را | * | میگشاید راه صد بلقیس را |
۳۷۵۱ | N | هدهد ایشان پی تقدیس را | * | میگشاید راه صد بلقیس را |
۳۷۵۲ | Q | زاغِ ایشان گر بصورت زاغ بود | * | باز همَّت آمد و مازاغَ بود |
۳۷۵۲ | N | زاغ ایشان گر به صورت زاغ بود | * | باز همت آمد و ما زاغَ بود |
۳۷۵۳ | Q | لکلکِ ایشان که لک لک میزند | * | آتشِ توحید در شک میزند |
۳۷۵۳ | N | لکلک ایشان که لک لک میزند | * | آتش توحید در شک میزند |
۳۷۵۴ | Q | و آن کبوترشان ز بازان نَشْکُهَد | * | باز سَر پیشِ کبوترشان نهَد |
۳۷۵۴ | N | و آن کبوترشان ز بازان نشکهد | * | باز سر پیش کبوترشان نهد |
۳۷۵۵ | Q | بلبلِ ایشان که حالت آرد او | * | در درونِ خویش گُلشن دارد او |
۳۷۵۵ | N | بلبل ایشان که حالت آرد او | * | در درون خویش گلشن دارد او |
۳۷۵۶ | Q | طوطی ایشان ز قند آزاد بود | * | کز درون قندِ ابد رویش نمود |
۳۷۵۶ | N | طوطی ایشان ز قند آزاد بود | * | کز درون قند ابد رویش نمود |
۳۷۵۷ | Q | پایِ طاوُسانِ ایشان در نظر | * | بهتر از طاوس پرّانِ دگر |
۳۷۵۷ | N | پای طاوسان ایشان در نظر | * | بهتر از طاوس پران دگر |
۳۷۵۸ | Q | منطق الطیران خاقانی صداست | * | منطق الطَّیر سلیمانی کجاست |
۳۷۵۸ | N | منطق الطیران خاقانی صداست | * | منطق الطیر سلیمانی کجاست |
۳۷۵۹ | Q | تو چه دانی بانگِ مرغان را همی | * | چون ندیدهستی سلیمان را دمی |
۳۷۵۹ | N | تو چه دانی بانگ مرغان را همی | * | چون ندیدهستی سلیمان را دمی |
۳۷۶۰ | Q | پرِّ آن مرغی که بانگش مُطربست | * | از برونِ مَشرقست و مَغربست |
۳۷۶۰ | N | پر آن مرغی که بانگش مطرب است | * | از برون مشرق است و مغرب است |
۳۷۶۱ | Q | هر یک آهنگش ز کُرسی تاثریست | * | وز ثری تا عرش در کرّ و فَریست |
۳۷۶۱ | N | هر یک آهنگش ز کرسی تاثری است | * | وز ثری تا عرش در کر و فری است |
۳۷۶۲ | Q | مرغ کاو بیاین سلیمان میرود | * | عاشقِ ظلمت چو خفّاشی بود |
۳۷۶۲ | N | مرغ کاو بیاین سلیمان میرود | * | عاشق ظلمت چو خفاشی بود |
۳۷۶۳ | Q | با سلیمان خو کن ای خفّاشِ رَد | * | تا که در ظلمت نمانی تا ابد |
۳۷۶۳ | N | با سلیمان خو کن ای خفاش رد | * | تا که در ظلمت نمانی تا ابد |
۳۷۶۴ | Q | یک گزی ره که بدان سو میروی | * | همچو گز قطبِ مساحت میشوی |
۳۷۶۴ | N | یک گزی ره که بدان سو میروی | * | همچو گز قطب مساحت میشوی |
۳۷۶۵ | Q | وانک لنگ و لوک آن سو میجهی | * | از همه لنگی و لوکی میرهی |
۳۷۶۵ | N | و انکه لنگ و لوک آن سو میجهی | * | از همه لنگی و لوکی میرهی |