vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2110

برخاستن مخالفت و عداوت از میان انصار ببرکات رسُول علیه السَّلام
۳۷۱۳Qدو قبیله کاَوْس و خَزْرَج نام داشت * یک ز دیگر جانِ خون‌آشام داشت
۳۷۱۳Nدو قبیله کاوس و خزرج نام داشت * یک ز دیگر جان خون آشام داشت
۳۷۱۴Qکینه‌های کهنه‌شان از مصطفی * محو شد در نورِ اسلام و صفا
۳۷۱۴Nکینه‌های کهنه‌شان از مصطفی * محو شد در نور اسلام و صفا
۳۷۱۵Qاوّلا اِخوان شدند آن دشمنان * همچو اَعدادِ عِنَب در بوستان
۳۷۱۵Nاولا اخوان شدند آن دشمنان * همچو اعداد عنب در بوستان
۳۷۱۶Qوز دم‌ الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَه بپَند * در شکستند و تنِ واحد شدند
۳۷۱۶Nو ز دم‌ الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ به پند * در شکستند و تن واحد شدند
۳۷۱۷Qصورتِ انگورها اخوان بود * چون فشردی شیرهٔ واحد شود
۳۷۱۷Nصورت انگورها اخوان بود * چون فشردی شیره‌ی واحد شود
۳۷۱۸Qغُوره و انگور ضدَّانند لیک * چونک غوره پُخته شد شد یارِ نیک
۳۷۱۸Nغوره و انگور ضدانند لیک * چون که غوره پخته شد شد یار نیک
۳۷۱۹Qغوره‌ای کو سنگ بست و خام ماند * در ازل حق کافرِ اصلیش خواند
۳۷۱۹Nغوره‌ای کاو سنگ بست و خام ماند * در ازل حق کافر اصلیش خواند
۳۷۲۰Qنه اخی نه نفسِ واحد باشد او * در شقاوت نحسِ مُلحِد باشد او
۳۷۲۰Nنه اخی نه نفس واحد باشد او * در شقاوت نحس ملحد باشد او
۳۷۲۱Qگر بگویم آنچ او دارد نهان * فتنهٔ اَفهام خیزد در جهان
۳۷۲۱Nگر بگویم آن چه او دارد نهان * فتنه‌ی افهام خیزد در جهان
۳۷۲۲Qسرِّ گبرِ کور نامذکور به * دودِ دوزخ از اِرَم مهجور به
۳۷۲۲Nسر گبر کور نامذکور به * دود دوزخ از ارم مهجور به
۳۷۲۳Qغوره‌های نیک کایشان قابلند * از دَمِ اهلِ دل آخر یک دلند
۳۷۲۳Nغوره‌های نیک کایشان قابل‌اند * از دم اهل دل آخر یک دل‌اند
۳۷۲۴Qسوی انگوری همی‌رانند تیز * تا دُوی برخیزد و کین و ستیز
۳۷۲۴Nسوی انگوری همی‌رانند تیز * تا دویی برخیزد و کین و ستیز
۳۷۲۵Qپس در انگوری همی‌درّند پوست * تا یکی گردند و وحدت وصفِ اوست
۳۷۲۵Nپس در انگوری همی‌درند پوست * تا یکی گردند و وحدت وصف اوست
۳۷۲۶Qدوست دشمن گردد ایرا هم دُو است * هیچ یک با خویش جنگی در نبَست
۳۷۲۶Nدوست دشمن گردد ایرا هم دو است * هیچ یک با خویش جنگی در نبست
۳۷۲۷Qآفرین بر عشقِ کُلِّ اوستاد * صد هزاران ذرَّه را داد اتّحاد
۳۷۲۷Nآفرین بر عشق کل اوستاد * صد هزاران ذره را داد اتحاد
۳۷۲۸Qهمچو خاکِ مفترق در ره‌‌گذر * یک سَبُوشان کرد دستِ کوزه‌گر
۳۷۲۸Nهمچو خاک مفترق در رهگذر * یک سبوشان کرد دست کوزه‌گر
۳۷۲۹Qکه اتّحادِ جسمهای آب و طین * هست ناقص جان نمی‌ماند بدین
۳۷۲۹Nکه اتحاد جسمهای آب و طین * هست ناقص جان نمی‌ماند بدین
۳۷۳۰Qگر نظایر گویم اینجا در مثال * فهم را ترسم که آرد اختلال
۳۷۳۰Nگر نظایر گویم اینجا در مثال * فهم را ترسم که آرد اختلال
۳۷۳۱Qهم سُلیمان هست اکنون لیک ما * از نشاطِ دُوربینی در عمَی
۳۷۳۱Nهم سلیمان هست اکنون لیک ما * از نشاط دور بینی در عما
۳۷۳۲Qدوربینی کور دارد مرد را * همچو خُفته در سَرا کور از سَرا
۳۷۳۲Nدور بینی کور دارد مرد را * همچو خفته در سرا کور از سرا
۳۷۳۳Qمُولَعیم اندر سخنهای دقیق * در گِرِهها باز کردن ما عشیق
۳۷۳۳Nمولعیم اندر سخنهای دقیق * در گرهها باز کردن ما عشیق
۳۷۳۴Qتا گِره بندیم و بگْشاییم ما * در شِکال و در جواب آیین‌فزا
۳۷۳۴Nتا گره بندیم و بگشاییم ما * در شکال و در جواب آیین فزا
۳۷۳۵Qهمچو مرغی کاو گشاید بندِ دام * گاه بندد تا شود در فَن تمام
۳۷۳۵Nهمچو مرغی کاو گشاید بند دام * گاه بندد تا شود در فن تمام
۳۷۳۶Qاو بود محروم از صحرا و مَرْج * عمرِ او اندر گِرِه کاریست خَرْج
۳۷۳۶Nاو بود محروم از صحرا و مرج * عمر او اندر گره کاری است خرج
۳۷۳۷Qخود زبونِ او نگردد هیچ دام * لیک پَرّش در شکست افتد مدام
۳۷۳۷Nخود زبون او نگردد هیچ دام * لیک پرش در شکست افتد مدام
۳۷۳۸Qبا گره کم کوش تا بال و پَرَت * نسْکُلد یک یک ازین کرّ و فَرَت
۳۷۳۸Nبا گره کم کوش تا بال و پرت * نگسلد یک یک از این کر و فرت
۳۷۳۹Qصد هزاران مرغ پرهاشان شکست * و آن کمین گاهِ عوارض را نبَست
۳۷۳۹Nصد هزاران مرغ پرهاشان شکست * و آن کمین گاه عوارض را نبست
۳۷۴۰Qحالِ ایشان از نُبی خوان ای حریص * نَقَّبُوا فِیها ببین‌ هَلْ مِنْ مَحِیص
۳۷۴۰Nحال ایشان از نبی خوان ای حریص * نقبوا فیها ببین‌ هَلْ مِنْ مَحِیصٍ
۳۷۴۱Qاز نزاعِ تُرک و رومی و عرَب * حَل نشد اِشکالِ انگور و عنَب
۳۷۴۱Nاز نزاع ترک و رومی و عرب * حل نشد اشکال انگور و عنب
۳۷۴۲Qتا سُلیمانِ لسینِ معنوی * در نیاید بر نخیزد این دُوی
۳۷۴۲Nتا سلیمان لسین معنوی * در نیاید بر نخیزد این دوی
۳۷۴۳Qجمله مرغانِ منازع بازْوار * بشْنوید این طبلِ باز شَهْریار
۳۷۴۳Nجمله مرغان منازع بازوار * بشنوید این طبل باز شهریار
۳۷۴۴Qز اختلافِ خویش سوی اتّحاد * هین ز هر جانب روان گردید شاد
۳۷۴۴Nز اختلاف خویش سوی اتحاد * هین ز هر جانب روان گردید شاد
۳۷۴۵Qحَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وَجْهَکمْ * نَحْوَهُ هَذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمْ
۳۷۴۵Nحیث ما کنتم فولوا وجهکم * نحوه هذا الذی لم ینهکم
۳۷۴۶Qکور مرغانیم و بس ناساختیم * کان سلیمان را دمی نشْناختیم
۳۷۴۶Nکور مرغانیم و بس ناساختیم * کان سلیمان را دمی نشناختیم
۳۷۴۷Qهمچو جغدان دشمنِ بازان شدیم * لاجرم واماندهٔ ویران شدیم
۳۷۴۷Nهمچو جغدان دشمن بازان شدیم * لاجرم وامانده‌ی ویران شدیم
۳۷۴۸Qمی‌کنیم از غایتِ جهل و عَمَا * قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا
۳۷۴۸Nمی‌کنیم از غایت جهل و عما * قصد آزار عزیزان خدا
۳۷۴۹Qجمعِ مرغان کز سُلیمان روشنند * پرّ و بال بی‌گُنه کَیْ بر کنند
۳۷۴۹Nجمع مرغان کز سلیمان روشنند * پر و بال بی‌گنه کی بر کنند
۳۷۵۰Qبلک سوی عاجزان چینه کشند * بی‌خلاف و کینه آن مرغان خوشند
۳۷۵۰Nبلکه سوی عاجزان چینه کشند * بی‌خلاف و کینه آن مرغان خوشند
۳۷۵۱Qهدهدِ ایشان پیِ تقدیس را * می‌گشاید راه صد بلقیس را
۳۷۵۱Nهدهد ایشان پی تقدیس را * می‌گشاید راه صد بلقیس را
۳۷۵۲Qزاغِ ایشان گر بصورت زاغ بود * باز همَّت آمد و مازاغَ‌ بود
۳۷۵۲Nزاغ ایشان گر به صورت زاغ بود * باز همت آمد و ما زاغَ‌ بود
۳۷۵۳Qلکلکِ ایشان که لک لک می‌زند * آتشِ توحید در شک می‌زند
۳۷۵۳Nلکلک ایشان که لک لک می‌زند * آتش توحید در شک می‌زند
۳۷۵۴Qو آن کبوترشان ز بازان نَشْکُهَد * باز سَر پیشِ کبوترشان نهَد
۳۷۵۴Nو آن کبوترشان ز بازان نشکهد * باز سر پیش کبوترشان نهد
۳۷۵۵Qبلبلِ ایشان که حالت آرد او * در درونِ خویش گُلشن دارد او
۳۷۵۵Nبلبل ایشان که حالت آرد او * در درون خویش گلشن دارد او
۳۷۵۶Qطوطی ایشان ز قند آزاد بود * کز درون قندِ ابد رویش نمود
۳۷۵۶Nطوطی ایشان ز قند آزاد بود * کز درون قند ابد رویش نمود
۳۷۵۷Qپایِ طاوُسانِ ایشان در نظر * بهتر از طاوس پرّانِ دگر
۳۷۵۷Nپای طاوسان ایشان در نظر * بهتر از طاوس پران دگر
۳۷۵۸Qمنطق الطیران خاقانی صداست * منطق الطَّیر سلیمانی کجاست
۳۷۵۸Nمنطق الطیران خاقانی صداست * منطق الطیر سلیمانی کجاست
۳۷۵۹Qتو چه دانی بانگِ مرغان را همی * چون ندیده‌ستی سلیمان را دمی
۳۷۵۹Nتو چه دانی بانگ مرغان را همی * چون ندیده‌ستی سلیمان را دمی
۳۷۶۰Qپرِّ آن مرغی که بانگش مُطربست * از برونِ مَشرقست و مَغربست
۳۷۶۰Nپر آن مرغی که بانگش مطرب است * از برون مشرق است و مغرب است
۳۷۶۱Qهر یک آهنگش ز کُرسی تاثریست * وز ثری تا عرش در کرّ و فَریست
۳۷۶۱Nهر یک آهنگش ز کرسی تاثری است * وز ثری تا عرش در کر و فری است
۳۷۶۲Qمرغ کاو بی‌این سلیمان می‌رود * عاشقِ ظلمت چو خفّاشی بود
۳۷۶۲Nمرغ کاو بی‌این سلیمان می‌رود * عاشق ظلمت چو خفاشی بود
۳۷۶۳Qبا سلیمان خو کن ای خفّاشِ رَد * تا که در ظلمت نمانی تا ابد
۳۷۶۳Nبا سلیمان خو کن ای خفاش رد * تا که در ظلمت نمانی تا ابد
۳۷۶۴Qیک گزی ره که بدان سو می‌روی * همچو گز قطبِ مساحت می‌شوی
۳۷۶۴Nیک گزی ره که بدان سو می‌روی * همچو گز قطب مساحت می‌شوی
۳۷۶۵Qوانک لنگ و لوک آن سو می‌جهی * از همه لنگی و لوکی می‌رهی
۳۷۶۵Nو انکه لنگ و لوک آن سو می‌جهی * از همه لنگی و لوکی می‌رهی