block:2068
۲۷۴۴ | Q | قاضیی بنشاندند او میگریست | * | گفت نایب قاضیا گریه ز چیست |
۲۷۴۴ | N | قاضیی بنشاندند او میگریست | * | گفت نایب قاضیا گریه ز چیست |
۲۷۴۵ | Q | این نه وقتِ گریه و فریادِ تُست | * | وقتِ شادی و مبارکبادِ تُست |
۲۷۴۵ | N | این نه وقت گریه و فریاد تست | * | وقت شادی و مبارک باد تست |
۲۷۴۶ | Q | گفت آه چون حکم راند بیدلی | * | در میانِ آن دو عالِمْ جاهلی |
۲۷۴۶ | N | گفت اه چون حکم راند بیدلی | * | در میان آن دو عالم جاهلی |
۲۷۴۷ | Q | آن دو خصم از واقعهٔ خود واقفند | * | قاضی مسکین چه داند ز آن دو بند |
۲۷۴۷ | N | آن دو خصم از واقعهی خود واقفند | * | قاضی مسکین چه داند ز آن دو بند |
۲۷۴۸ | Q | جاهلست و غافلست از حالشان | * | چون رود در خونشان و مالشان |
۲۷۴۸ | N | جاهل است و غافل است از حالشان | * | چون رود در خونشان و مالشان |
۲۷۴۹ | Q | گفت خصمان عالماند و عِلَّتی | * | جاهلی تو لیک شمعِ ملّتی |
۲۷۴۹ | N | گفت خصمان عالمند و علتی | * | جاهلی تو لیک شمع ملتی |
۲۷۵۰ | Q | زانک تو علَّت نداری در میان | * | آن فراغت هست نورِ دیدگان |
۲۷۵۰ | N | ز انکه تو علت نداری در میان | * | آن فراغت هست نور دیدهگان |
۲۷۵۱ | Q | و آن دو عالم را غرضشان کور کرد | * | عِلمشان را عِلَّت اندر گور کرد |
۲۷۵۱ | N | و آن دو عالم را غرضشان کور کرد | * | علمشان را علت اندر گور کرد |
۲۷۵۲ | Q | جهل را بیعِلَّتی عالم کند | * | علم را عِلَّت کژ و ظالم کند |
۲۷۵۲ | N | جهل را بیعلتی عالم کند | * | علم را علت کژ و ظالم کند |
۲۷۵۳ | Q | تا تو رشوت نستدی بینندهای | * | چون طمع کردی ضریر و بندهای |
۲۷۵۳ | N | تا تو رشوت نستدی بینندهای | * | چون طمع کردی ضریر و بندهای |
۲۷۵۴ | Q | از هوا من خوی را وا کردهام | * | لقمههای شهوتی کم خوردهام |
۲۷۵۴ | N | از هوا من خوی را واکردهام | * | لقمههای شهوتی کم خوردهام |
۲۷۵۵ | Q | چاشنیگیرِ دلم شد با فروغ | * | راست را داند حقیقت از دروغ |
۲۷۵۵ | N | چاشنی گیر دلم شد با فروغ | * | راست را داند حقیقت از دروغ |