vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2054

حمله بردن سگ بر کور گدا
۲۳۵۴Qیک سگی در کوی بر کورِ گدا * حمله می‌آورد چون شیرِ وَغا
۲۳۵۴Nیک سگی در کوی بر کور گدا * حمله می‌آورد چون شیر وغا
۲۳۵۵Qسگ کند آهنگِ درویشان بخشم * در کَشَد مَه خاکِ درویشان بچشم
۲۳۵۵Nسگ کند آهنگ درویشان به خشم * در کشد مه خاک درویشان به چشم
۲۳۵۶Qکور عاجز شد ز بانگ و بیمِ سگ * اندر آمد کور در تعظیمِ سگ
۲۳۵۶Nکور عاجز شد ز بانگ و بیم سگ * اندر آمد کور در تعظیم سگ
۲۳۵۷Qکای امیرِ صید و ای شیرِ شکار * دست دستِ تُست دست از من بدار
۲۳۵۷Nکای امیر صید و ای شیر شکار * دست دست تست دست از من بدار
۲۳۵۸Qکز ضَرورت دُمِّ خر را آن حکیم * کرد تعظیم و لقب دادش کریم
۲۳۵۸Nکز ضرورت دم خر را آن حکیم * کرد تعظیم و لقب دادش کریم
۲۳۵۹Qگفت او هم از ضرورت کای اسَد * از چو من لاغر شکارت چه رسَد
۲۳۵۹Nگفت او هم از ضرورت کای اسد * از چو من لاغر شکارت چه رسد
۲۳۶۰Qگور می‌گیرند یارانت بدَشت * کور می‌گیری تو در کوی این بَدت
۲۳۶۰Nگور می‌گیرند یارانت به دشت * کور می‌گیری تو در کوچه به گشت
۲۳۶۱Qگور می‌جویند یارانت بصَیْد * کور می‌جویی تو در کوچه بکَیْد
۲۳۶۱Nگور می‌جویند یارانت به صید * کور می‌جویی تو در کوچه به کید
۲۳۶۲Qآن سگِ عالمِ شکارِ گور کرد * وین سگِ بی‌مایه قصدِ کور کرد
۲۳۶۲Nآن سگ عالم شکار گور کرد * وین سگ بی‌مایه قصد کور کرد
۲۳۶۳Qعلم چون آموخت سگ رَست از ضلال * می‌کند در بیشه‌ها صیدِ حلال
۲۳۶۳Nعلم چون آموخت سگ رست از ضلال * می‌کند در بیشه‌ها صید حلال
۲۳۶۴Qسگ چو عالم گشت شد چالاک زَحْف * سگ چو عارف گشت شد اصحابِ کهف
۲۳۶۴Nسگ چو عالم گشت شد چالاک زحف * سگ چو عارف گشت شد ز اصحاب کهف
۲۳۶۵Qسگ شناسا شد که میرِ صید کیست * ای خدا آن نورِ اِشْناسنده چیست
۲۳۶۵Nسگ شناسا شد که میر صید کیست * ای خدا آن نور اشناسنده چیست
۲۳۶۶Qکور نشْناسد نه از بی‌چشمی است * بلک این ز آنست کز جهلست مست
۲۳۶۶Nکور نشناسد نه از بی‌چشمی است * بلکه این ز آن است کز جهل است مست
۲۳۶۷Qنیست خود بی‌چشم‌تر کور از زمین * این زمین از فضلِ حق شد خصم‌بین
۲۳۶۷Nنیست خود بی‌چشم تر کور از زمین * این زمین از فضل حق شد خصم بین
۲۳۶۸Qنورِ موسی دید و موسی را نواخت * خسفِ قارون کرد و قارون را شناخت
۲۳۶۸Nنور موسی دید و موسی را نواخت * خسف قارون کرد و قارون را شناخت
۲۳۶۹Qرَجْف کرد اندر هلاکِ هر دعَی * فهم کرد از حق که‌ یا أَرْضُ ٱبْلَعِی
۲۳۶۹Nرجف کرد اندر هلاک هر دعی * فهم کرد از حق که‌ یا أَرْضُ ابْلَعِی
۲۳۷۰Qخاک و آب و باد و نارِ با شَرر * بی‌خبر با ما و با حق با خبر
۲۳۷۰Nخاک و آب و باد و نار با شرر * بی‌خبر با ما و با حق با خبر
۲۳۷۱Qما بعکسِ آن ز غیرِ حق خبیر * بی‌خبر از حقّ و از چندین نذیر
۲۳۷۱Nما بعکس آن ز غیر حق خبیر * بی‌خبر از حق و از چندین نذیر
۲۳۷۲Qلاجرم‌ أَشْفَقْنَ مِنْها جمله‌شان * کُند شد ز آمیزِ حیوان حَمْله‌شان
۲۳۷۲Nلاجرم‌ أَشْفَقْنَ مِنْها جمله‌شان * کند شد ز آمیز حیوان حمله‌شان
۲۳۷۳Qگفته بیزاریم جمله زین حیات * کو بود با خلق حَیْ با حق مَوات
۲۳۷۳Nگفته بیزاریم جمله زین حیات * کاو بود با خلق حی با حق موات
۲۳۷۴Qچون بماند از خَلق گردد او یتیم * اُنْسِ حق را قلب می‌باید سلیم
۲۳۷۴Nچون بماند از خلق گردد او یتیم * انس حق را قلب می‌باید سلیم
۲۳۷۵Qچون ز کوری دُزد دُزدد کاله‌ای * می‌کند آن کورِ عَمْیا ناله‌ای
۲۳۷۵Nچون ز کوری دزد دزدد کاله‌ای * می‌کند آن کور عمیا ناله‌ای
۲۳۷۶Qتا نگوید دزد او را کان منم * کز تو دزدیدم که دزدِ پُر فَنم
۲۳۷۶Nتا نگوید دزد او را کان منم * کز تو دزدیدم که دزد پر فنم
۲۳۷۷Qکَیْ شناسد کور دُزدِ خویش را * چون ندارد نورِ چشم و آن ضیا
۲۳۷۷Nکی شناسد کور دزد خویش را * چون ندارد نور چشم و آن ضیا
۲۳۷۸Qچون بگوید هم بگیر او را تو سخت * تا بگوید او علامتهای رخت
۲۳۷۸Nچون بگوید هم بگیر او را تو سخت * تا بگوید او علامتهای رخت
۲۳۷۹Qپس جهادِ اکبر آمد عصرِ دُزد * تا بگوید که چه دزدید و چه بُردْ
۲۳۷۹Nپس جهاد اکبر آمد عصر دزد * تا بگوید که چه دزدیده است مزد
۲۳۸۰Qاوّلا دزدید کُحلِ دیده‌اَت * چون ستانی باز یابی تبصِرت
۲۳۸۰Nاولا کحل دیده‌ات * چون ستانی باز یابی تبصرت
۲۳۸۱Qکالهٔ حکمت که گم کردهٔ دلست * پیشِ اهلِ دل یقین آن حاصِلست
۲۳۸۱Nکاله‌ی حکمت که گم کرده‌ی دل است * پیش اهل دل یقین آن حاصل است
۲۳۸۲Qکورْدل با جان و با سمع و بصَر * می‌نداند دزدِ شیطان را ز اَثَر
۲۳۸۲Nکوردل با جان و با سمع و بصر * می‌نداند دزد شیطان را ز اثر
۲۳۸۳Qز اهلِ دل جُو از جماد آن را مجو * که جماد آمد خلایق پیشِ او
۲۳۸۳Nز اهل دل جو از جماد آن را مجو * که جماد آمد خلایق پیش او
۲۳۸۴Qمشورت جوینده آمد نزدِ او * کای اَبِ کودک شده رازی بگو
۲۳۸۴Nمشورت جوینده آمد نزد او * کای اب کودک شده رازی بگو
۲۳۸۵Qگفت رَوْ زین حلقه کین در باز نیست * باز گرد امروز روزِ راز نیست
۲۳۸۵Nگفت رو زین حلقه کاین در باز نیست * باز گرد امروز روز راز نیست
۲۳۸۶Qگر مکان را ره بُدی در لامکان * همچو شیخان بودمی من بر دکان
۲۳۸۶Nگر مکان را ره بدی در لامکان * همچو شیخان بودمی من بر دکان