block:2030
۱۶۰۱ | Q | رحمتِ صدتو بر آن بِلْقیس باد | * | که خدایش عقلِ صدمَرْده بداد |
۱۶۰۱ | N | رحمت صد تو بر آن بلقیس باد | * | که خدایش عقل صد مرده بداد |
۱۶۰۲ | Q | هُدْهُدی نامه بیاورد و نشان | * | از سُلَیْمان چند حرفی با بیان |
۱۶۰۲ | N | هدهدی نامه بیاورد و نشان | * | از سلیمان چند حرفی با بیان |
۱۶۰۳ | Q | خواند او آن نکتهای با شُمول | * | با حقارت ننْگرید اندر رسول |
۱۶۰۳ | N | خواند او آن نکتهای با شمول | * | با حقارت ننگرید اندر رسول |
۱۶۰۴ | Q | جِسم هدهد دید و جان عَنْقاش دید | * | حِس چو کفّی دید و دل دریاش دید |
۱۶۰۴ | N | جسم هدهد دید و جان عنقاش دید | * | حس چو کفی دید و دل دریاش دید |
۱۶۰۵ | Q | عقل با حس زین طِلسْماتِ دو رنگ | * | چون محمَّد با ابوجَهْلان بجنگ |
۱۶۰۵ | N | عقل با حس زین طلسمات دو رنگ | * | چون محمد با ابو جهلان به جنگ |
۱۶۰۶ | Q | کافران دیدند احمد را بَشَر | * | چون ندیدند از وی اِنْشَقَّ الْقَمَر |
۱۶۰۶ | N | کافران دیدند احمد را بشر | * | چون ندیدند از وی انْشَقَّ الْقَمَرُ |
۱۶۰۷ | Q | خاک زن در دیدهٔ حِسبینِ خویش | * | دیدهٔ حس دشمنِ عقلست و کیش |
۱۶۰۷ | N | خاک زن در دیدهی حس بین خویش | * | دیدهی حس دشمن عقل است و کیش |
۱۶۰۸ | Q | دیدهٔ حس را خدا اعماش خواند | * | بُتپرستش گفت و ضِدِّ ماش خواند |
۱۶۰۸ | N | دیدهی حس را خدا اعماش خواند | * | بت پرستش گفت و ضد ماش خواند |
۱۶۰۹ | Q | زانکه او کف دید و دریا را ندید | * | زانکه حالی دید و فردا را ندید |
۱۶۰۹ | N | ز انکه او کف دید و دریا را ندید | * | ز انکه حالی دید و فردا را ندید |
۱۶۱۰ | Q | خواجهٔ فردا و حالی پیشِ او | * | او نمیبیند ز گنجی جز تسُو |
۱۶۱۰ | N | خواجهی فردا و حالی پیش او | * | او نمیبیند ز گنجی جز تسو |
۱۶۱۱ | Q | ذرّهای ز آن آفتاب آرد پیام | * | آفتاب آن ذرّه را گردد غلام |
۱۶۱۱ | N | ذرهای ز آن آفتاب آرد پیام | * | آفتاب آن ذره را گردد غلام |
۱۶۱۲ | Q | قطرهای کز بحرِ وحدت شد سفیر | * | هفت بحر آن قطره را باشد اسیر |
۱۶۱۲ | N | قطرهای کز بحر وحدت شد سفیر | * | هفت بحر آن قطره را باشد اسیر |
۱۶۱۳ | Q | گر کفِ خاکی شود چالاکِ او | * | پیشِ خاکش سر نهد أَفلاکِ او |
۱۶۱۳ | N | گر کف خاکی شود چالاک او | * | پیش خاکش سر نهد افلاک او |
۱۶۱۴ | Q | خاکِ آدم چونک شد چالاکِ حق | * | پیشِ خاکش سر نهند املاکِ حق |
۱۶۱۴ | N | خاک آدم چون که شد چالاک حق | * | پیش خاکش سر نهند املاک حق |
۱۶۱۵ | Q | السَّماءُ انْشَقَّتْ آخر از چه بود | * | از یکی چشمی که خاکی گشود |
۱۶۱۵ | N | السَّماءُ انْشَقَّتْ آخر از چه بود | * | از یکی چشمی که خاکی بر گشود |
۱۶۱۶ | Q | خاک از دُردی نشیند زیرِ آب | * | خاک بین کز عرش بگْذشت از شتاب |
۱۶۱۶ | N | خاک از دردی نشیند زیر آب | * | خاک بین کز عرش بگذشت از شتاب |
۱۶۱۷ | Q | آن لطافت پس بدان کز آب نیست | * | جز عطای مُبدعِ وهّاب نیست |
۱۶۱۷ | N | آن لطافت پس بدان کز آب نیست | * | جز عطای مبدع وهاب نیست |
۱۶۱۸ | Q | گر کند سُفلی هوا و نار را | * | ور ز گُل او بگْذراند خار را |
۱۶۱۸ | N | گر کند سفلی هوا و نار را | * | ور ز گل او بگذراند خار را |
۱۶۱۹ | Q | حاکمست و یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشا | * | کو ز عَیْنِ دَرد انگیزد دَوا |
۱۶۱۹ | N | حاکم است و یَفْعَلُ اللَّهُ ما یشا | * | کاو ز عین درد انگیزد دوا |
۱۶۲۰ | N | گر هوا و نار را سفلی کند | * | تیرگی و دردی و ثقلی کند |
۱۶۲۱ | Q | ور زمین و آب را عُلْوی کند | * | راهِ گردون را بپا مَطوی کند |
۱۶۲۱ | N | ور زمین و آب را علوی کند | * | راه گردون را بپا مطوی کند |
۱۶۲۲ | Q | پس یقین شد که تُعِزُّ مَنْ تَشا | * | خاکیی را گفت پَرها بر گشا |
۱۶۲۲ | N | پس یقین شد که تُعِزُّ مَنْ تشا | * | خاکیی را گفت پرها بر گشا |
۱۶۲۳ | Q | آتشی را گفت رَو ابلیس شو | * | زیرِ هفتم خاک با تلبیس شو |
۱۶۲۳ | N | آتشی را گفت رو ابلیس شو | * | زیر هفتم خاک با تلبیس شو |
۱۶۲۴ | Q | آدمِ خاکی بَرو تو بر سُها | * | ای بلیسِ آتشی رَو تا ثَرَی |
۱۶۲۴ | N | آدم خاکی برو تو بر سها | * | ای بلیس آتشی رو تا ثری |
۱۶۲۵ | Q | چار طبع و علّتِ اولی نِیَم | * | در تصرُّف دایما من باقیَم |
۱۶۲۵ | N | چار طبع و علت اولی نیام | * | در تصرف دایما من باقیام |
۱۶۲۶ | Q | کارِ من بیعلَّتست و مُستَقیم | * | هست تقدیرم نه علَّت ای سقیم |
۱۶۲۶ | N | کار من بیعلت است و مستقیم | * | هست تقدیرم نه علت ای سقیم |
۱۶۲۷ | Q | عادتِ خود را بگردانم بوَقت | * | این غبار از پیش بنشانم بوَقت |
۱۶۲۷ | N | عادت خود را بگردانم به وقت | * | این غبار از پیش بنشانم به وقت |
۱۶۲۸ | Q | بحر را گویم که هین پُر نار شَو | * | گویم آتش را که رَو گلُزار شَوَ |
۱۶۲۸ | N | بحر را گویم که هین پر نار شو | * | گویم آتش را که رو گلزار شو |
۱۶۲۹ | Q | کوه را گویم سَبُک شو همچو پشم | * | چرخ را گویم فرو دَر پیشِ چشم |
۱۶۲۹ | N | کوه را گویم سبک شو همچو پشم | * | چرخ را گویم فرو در پیش چشم |
۱۶۳۰ | Q | گویم ای خورشید مقرون شو بماه | * | هر دو را سازم چو دو ابر سیاه |
۱۶۳۰ | N | گویم ای خورشید مقرون شو به ماه | * | هر دو را سازم چو دو ابر سیاه |
۱۶۳۱ | Q | چشمهٔ خورشید را سازیم خُشک | * | چشمهٔ خون را بفَن سازیم مُشک |
۱۶۳۱ | N | چشمهی خورشید را سازیم خشک | * | چشمهی خون را به فن سازیم مشک |
۱۶۳۲ | Q | آفتاب و مَه چو دو گاوِ سیاه | * | یوغَ بر گردن ببنددشان الٰه |
۱۶۳۲ | N | آفتاب و مه چو دو گاو سیاه | * | یوغ بر گردن ببنددشان اله |