vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2030

عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس از صورت حقیر هدهد
۱۶۰۱Qرحمتِ صدتو بر آن بِلْقیس باد * که خدایش عقلِ صدمَرْده بداد
۱۶۰۱Nرحمت صد تو بر آن بلقیس باد * که خدایش عقل صد مرده بداد
۱۶۰۲Qهُدْهُدی نامه بیاورد و نشان * از سُلَیْمان چند حرفی با بیان
۱۶۰۲Nهدهدی نامه بیاورد و نشان * از سلیمان چند حرفی با بیان
۱۶۰۳Qخواند او آن نکتهای با شُمول * با حقارت ننْگرید اندر رسول
۱۶۰۳Nخواند او آن نکتهای با شمول * با حقارت ننگرید اندر رسول
۱۶۰۴Qجِسم هدهد دید و جان عَنْقاش دید * حِس چو کفّی دید و دل دریاش دید
۱۶۰۴Nجسم هدهد دید و جان عنقاش دید * حس چو کفی دید و دل دریاش دید
۱۶۰۵Qعقل با حس زین طِلسْماتِ دو رنگ * چون محمَّد با ابوجَهْلان بجنگ
۱۶۰۵Nعقل با حس زین طلسمات دو رنگ * چون محمد با ابو جهلان به جنگ
۱۶۰۶Qکافران دیدند احمد را بَشَر * چون ندیدند از وی‌ اِنْشَقَّ الْقَمَر
۱۶۰۶Nکافران دیدند احمد را بشر * چون ندیدند از وی‌ انْشَقَّ الْقَمَرُ
۱۶۰۷Qخاک زن در دیدهٔ حِس‌بینِ خویش * دیدهٔ حس دشمنِ عقلست و کیش
۱۶۰۷Nخاک زن در دیده‌ی حس بین خویش * دیده‌ی حس دشمن عقل است و کیش
۱۶۰۸Qدیدهٔ حس را خدا اعماش خواند * بُت‌پرستش گفت و ضِدِّ ماش خواند
۱۶۰۸Nدیده‌ی حس را خدا اعماش خواند * بت پرستش گفت و ضد ماش خواند
۱۶۰۹Qزانکه او کف دید و دریا را ندید * زانکه حالی دید و فردا را ندید
۱۶۰۹Nز انکه او کف دید و دریا را ندید * ز انکه حالی دید و فردا را ندید
۱۶۱۰Qخواجهٔ فردا و حالی پیشِ او * او نمی‌بیند ز گنجی جز تسُو
۱۶۱۰Nخواجه‌ی فردا و حالی پیش او * او نمی‌بیند ز گنجی جز تسو
۱۶۱۱Qذرّه‌ای ز آن آفتاب آرد پیام * آفتاب آن ذرّه را گردد غلام
۱۶۱۱Nذره‌ای ز آن آفتاب آرد پیام * آفتاب آن ذره را گردد غلام
۱۶۱۲Qقطره‌ای کز بحرِ وحدت شد سفیر * هفت بحر آن قطره را باشد اسیر
۱۶۱۲Nقطره‌ای کز بحر وحدت شد سفیر * هفت بحر آن قطره را باشد اسیر
۱۶۱۳Qگر کفِ خاکی شود چالاکِ او * پیشِ خاکش سر نهد أَفلاکِ او
۱۶۱۳Nگر کف خاکی شود چالاک او * پیش خاکش سر نهد افلاک او
۱۶۱۴Qخاکِ آدم چونک شد چالاکِ حق * پیشِ خاکش سر نهند املاکِ حق
۱۶۱۴Nخاک آدم چون که شد چالاک حق * پیش خاکش سر نهند املاک حق
۱۶۱۵Qالسَّماءُ انْشَقَّتْ‌ آخر از چه بود * از یکی چشمی که خاکی گشود
۱۶۱۵Nالسَّماءُ انْشَقَّتْ‌ آخر از چه بود * از یکی چشمی که خاکی بر گشود
۱۶۱۶Qخاک از دُردی نشیند زیرِ آب * خاک بین کز عرش بگْذشت از شتاب
۱۶۱۶Nخاک از دردی نشیند زیر آب * خاک بین کز عرش بگذشت از شتاب
۱۶۱۷Qآن لطافت پس بدان کز آب نیست * جز عطای مُبدعِ وهّاب نیست
۱۶۱۷Nآن لطافت پس بدان کز آب نیست * جز عطای مبدع وهاب نیست
۱۶۱۸Qگر کند سُفلی هوا و نار را * ور ز گُل او بگْذراند خار را
۱۶۱۸Nگر کند سفلی هوا و نار را * ور ز گل او بگذراند خار را
۱۶۱۹Qحاکمست و یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشا * کو ز عَیْنِ دَرد انگیزد دَوا
۱۶۱۹Nحاکم است و یَفْعَلُ اللَّهُ ما یشا * کاو ز عین درد انگیزد دوا
۱۶۲۰Nگر هوا و نار را سفلی کند * تیرگی و دردی و ثقلی کند
۱۶۲۱Qور زمین و آب را عُلْوی کند * راهِ گردون را بپا مَطوی کند
۱۶۲۱Nور زمین و آب را علوی کند * راه گردون را بپا مطوی کند
۱۶۲۲Qپس یقین شد که‌ تُعِزُّ مَنْ‌ تَشا * خاکیی را گفت پَرها بر گشا
۱۶۲۲Nپس یقین شد که‌ تُعِزُّ مَنْ‌ تشا * خاکیی را گفت پرها بر گشا
۱۶۲۳Qآتشی را گفت رَو ابلیس شو * زیرِ هفتم خاک با تلبیس شو
۱۶۲۳Nآتشی را گفت رو ابلیس شو * زیر هفتم خاک با تلبیس شو
۱۶۲۴Qآدمِ خاکی بَرو تو بر سُها * ای بلیسِ آتشی رَو تا ثَرَی
۱۶۲۴Nآدم خاکی برو تو بر سها * ای بلیس آتشی رو تا ثری
۱۶۲۵Qچار طبع و علّتِ اولی نِیَم * در تصرُّف دایما من باقیَم
۱۶۲۵Nچار طبع و علت اولی نی‌ام * در تصرف دایما من باقی‌ام
۱۶۲۶Qکارِ من بی‌علَّتست و مُستَقیم * هست تقدیرم نه علَّت ای سقیم
۱۶۲۶Nکار من بی‌علت است و مستقیم * هست تقدیرم نه علت ای سقیم
۱۶۲۷Qعادتِ خود را بگردانم بوَقت * این غبار از پیش بنشانم بوَقت
۱۶۲۷Nعادت خود را بگردانم به وقت * این غبار از پیش بنشانم به وقت
۱۶۲۸Qبحر را گویم که هین پُر نار شَو * گویم آتش را که رَو گلُزار شَوَ
۱۶۲۸Nبحر را گویم که هین پر نار شو * گویم آتش را که رو گلزار شو
۱۶۲۹Qکوه را گویم سَبُک شو همچو پشم * چرخ را گویم فرو دَر پیشِ چشم
۱۶۲۹Nکوه را گویم سبک شو همچو پشم * چرخ را گویم فرو در پیش چشم
۱۶۳۰Qگویم ای خورشید مقرون شو بماه * هر دو را سازم چو دو ابر سیاه
۱۶۳۰Nگویم ای خورشید مقرون شو به ماه * هر دو را سازم چو دو ابر سیاه
۱۶۳۱Qچشمهٔ خورشید را سازیم خُشک * چشمهٔ خون را بفَن سازیم مُشک
۱۶۳۱Nچشمه‌ی خورشید را سازیم خشک * چشمه‌ی خون را به فن سازیم مشک
۱۶۳۲Qآفتاب و مَه چو دو گاوِ سیاه * یوغَ بر گردن ببنددشان الٰه
۱۶۳۲Nآفتاب و مه چو دو گاو سیاه * یوغ بر گردن ببنددشان اله