vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2028

ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان پیش امتحان کنندگان
۱۵۱۰Qهر طعامی کآوریدندی به وی * کس سوی لقمان فرستادی ز پَی
۱۵۱۰Nهر طعامی کاوریدندی به وی * کس سوی لقمان فرستادی ز پی
۱۵۱۱Qتا که لقمان دست سوی آن بَرَد * قاصدا تا خواجه پس خوردش خَورَد
۱۵۱۱Nتا که لقمان دست سوی آن برد * قاصدا تا خواجه پس خوردش خورد
۱۵۱۲Qسُؤرِ او خوردی و شور انگیختی * هر طعامی کو نخوردی ریختی
۱۵۱۲Nسور او خوردی و شور انگیختی * هر طعامی کاو نخوردی ریختی
۱۵۱۳Qور بخوردی بی‌دل و بی‌اشتها * این بود پیوندی بی‌انتها
۱۵۱۳Nور بخوردی بی‌دل و بی‌اشتها * این بود پیوندی بی‌انتها
۱۵۱۴Qخربزه آورده بودند ارمغان * گفت رَو فرزندْ لقمان را بخوان
۱۵۱۴Nخربزه آورده بودند ارمغان * گفت رو فرزند لقمان را بخوان
۱۵۱۵Qچون بُرید و داد او را یک بُرین * همچو شکّر خوردش و چون انگبین
۱۵۱۵Nچون برید و داد او را یک برین * همچو شکر خوردش و چون انگبین
۱۵۱۶Qاز خوشی که خورد داد او را دُوُم * تا رسید آن گِرْچَها تا هفدَهْم
۱۵۱۶Nاز خوشی که خورد داد او را دوم * تا رسید آن گرچها تا هفدهم
۱۵۱۷Qماند گرچی گفت این را من خورم * تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم
۱۵۱۷Nماند گرچی گفت این را من خورم * تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم
۱۵۱۸Qاو چنین خوش می‌خورد کز ذوقِ او * طبعها شد مُشتَهی و لُقمه‌جو
۱۵۱۸Nاو چنین خوش می‌خورد کز ذوق او * طبعها شد مشتهی و لقمه جو
۱۵۱۹Qچون بخورد از تلخیَش آتش فُروخت * هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت
۱۵۱۹Nچون بخورد از تلخیش آتش فروخت * هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت
۱۵۲۰Qساعتی بی‌خود شد از تلخی آن * بعد از آن گفتش که ای جان و جهان
۱۵۲۰Nساعتی بی‌خود شد از تلخی آن * بعد از آن گفتش که ای جان و جهان
۱۵۲۱Qنوش چون کردی تو چندین زهر را * لطف چون انگاشتی این قهر را
۱۵۲۱Nنوش چون کردی تو چندین زهر را * لطف چون انگاشتی این قهر را
۱۵۲۲Qاین چه صبرست این صَبوری از چه رُوست * یا مگر پیشِ تو این جانت عدوست
۱۵۲۲Nاین چه صبر است این صبوری از چه روست * یا مگر پیش تو این جانت عدوست
۱۵۲۳Qچون نیاوردی بحیلت حُجَّتی * که مرا عذریست بَس کُن ساعتی
۱۵۲۳Nچون نیاوردی به حیلت حجتی * که مرا عذری است بس کن ساعتی
۱۵۲۴Qگفت من از دستِ نعمت‌بخشِ تو * خورده‌ام چندان که از شرمم دو تو
۱۵۲۴Nگفت من از دست نعمت بخش تو * خورده‌ام چندان که از شرمم دو تو
۱۵۲۵Qشرمم آمد که یکی تلخ از کَفَت * من ننوشم ای تو صاحب معرفت
۱۵۲۵Nشرمم آمد که یکی تلخ از کفت * من ننوشم ای تو صاحب معرفت
۱۵۲۶Qچون همه اَجْزام از اِنعامِ تو * رُسته‌اند و غرقِ دانه و دامِ تو
۱۵۲۶Nچون همه اجزام از انعام تو * رسته‌اند و غرق دانه و دام تو
۱۵۲۷Qگر ز یَک تلخی کنم فریاد و داد * خاکِ صد ره بر سرِ اجزام باد
۱۵۲۷Nگر ز یک تلخی کنم فریاد و داد * خاک صد ره بر سر اجزام باد
۱۵۲۸Qلذّتِ دستِ شکر بخشت بداشت * اندرین بِطّیخ تلخی کَی گذاشت
۱۵۲۸Nلذت دست شکر بخشت بداشت * اندر این بطیخ تلخی کی گذاشت
۱۵۲۹Qاز محبَّت تلخها شیرین شود * از محبَّت مِسّها زرّین شود
۱۵۲۹Nاز محبت تلخها شیرین شود * از محبت مسها زرین شود
۱۵۳۰Qاز محبَّت دُردها صافی شود * از محبَّت دَردها شافی شود
۱۵۳۰Nاز محبت دردها صافی شود * از محبت دردها شافی شود
۱۵۳۱Qاز محبَّت مرده زنده می‌کنند * از محبَّت شاه بنده می‌کنند
۱۵۳۱Nاز محبت مرده زنده می‌کنند * از محبت شاه بنده می‌کنند
۱۵۳۲Qاین محبَّت هم نتیجهٔ دانشست * کَی گُزافه بر چنین تختی نِشَست
۱۵۳۲Nاین محبت هم نتیجه‌ی دانش است * کی گزافه بر چنین تختی نشست
۱۵۳۳Qدانشِ ناقص کجا این عشق زاد * عشق زاید ناقص امَّا بر جَماد
۱۵۳۳Nدانش ناقص کجا این عشق زاد * عشق زاید ناقص اما بر جماد
۱۵۳۴Qبر جمادی رنگِ مطلوبی چو دید * از صفیری بانگِ محبوبی شنید
۱۵۳۴Nبر جمادی رنگ مطلوبی چو دید * از صفیری بانگ محبوبی شنید
۱۵۳۵Qدانشِ ناقص نداند فرق را * لاجرم خورشید داند بَرق را
۱۵۳۵Nدانش ناقص نداند فرق را * لاجرم خورشید داند برق را
۱۵۳۶Qچونک ملعون خواند ناقص را رسول * بود در تأویل نُقصانِ عُقول
۱۵۳۶Nچون که ملعون خواند ناقص را رسول * بود در تاویل نقصان عقول
۱۵۳۷Qزانک ناقص تن بود مرحومِ رَحْم * نیست بر مرحوم لایق لَعْن و زَخم
۱۵۳۷Nز انکه ناقص تن بود مرحوم رحم * نیست بر مرحوم لایق لعن و زخم
۱۵۳۸Qنقصِ عقلست آنک بَد رنجوریست * موجبِ لعنت سزای دُوریست
۱۵۳۸Nنقص عقل است آن که بد رنجوری است * موجب لعنت سزای دوری است
۱۵۳۹Qزانک تکمیلِ خِرَدها دُور نیست * لیک تکمیلِ بدن مقدور نیست
۱۵۳۹Nز انکه تکمیل خردها دور نیست * لیک تکمیل بدن مقدور نیست
۱۵۴۰Qکفر و فرعونی هر گبرِ بعید * جمله از نقصانِ عقل آمد پدید
۱۵۴۰Nکفر و فرعونی هر گبر بعید * جمله از نقصان عقل آمد پدید
۱۵۴۱Qبهرِ نقصانِ بدن آمد فَرَج * در نُبی که مَا عَلَی ٱلْأعمَی حَرَج
۱۵۴۱Nبهر نقصان بدن آمد فرج * در نبی که ما علی الاعمی حرج
۱۵۴۲Qبرق آفل باشد و بس بی‌وفا * آفل از باقی ندانی بی‌صفا
۱۵۴۲Nبرق آفل باشد و بس بی‌وفا * آفل از باقی ندانی بی‌صفا
۱۵۴۳Qبرق خندد بر که می‌خندد بگو * بر کسی که دل نهد بر نورِ او
۱۵۴۳Nبرق خندد بر که می‌خندد بگو * بر کسی که دل نهد بر نور او
۱۵۴۴Qنورهای چرخ ببریده پیَست * آن چو لا شَرْقی و لا غربی کیَست
۱۵۴۴Nنورهای چرخ ببریده پی است * آن چو لا شرقی و لا غربی کی است
۱۵۴۵Qبرق را خو یَخْطَفُ ٱلْأَبْصَار دان * نورِ باقی را همه اَنْصار دان
۱۵۴۵Nبرق را چون یخطف الأبصار دان * نور باقی را همه انصار دان
۱۵۴۶Qبر کفِ دریا فرس را راندن * نامه‌ای در نورِ برقی خواندن
۱۵۴۶Nبر کف دریا فرس را راندن * نامه‌ای در نور برقی خواندن
۱۵۴۷Qاز حریصی عاقبت نادیدنست * بر دل و بر عقلِ خود خندیدنست
۱۵۴۷Nاز حریصی عاقبت نادیدن است * بر دل و بر عقل خود خندیدن است
۱۵۴۸Qعاقبت‌بینَست عقل از خاصیَت * نفس باشد کو نبیند عاقبت
۱۵۴۸Nعاقبت بین است عقل از خاصیت * نفس باشد کاو نبیند عاقبت
۱۵۴۹Qعقل کو مغلوبِ نفس او نفس شد * مُشتری ماتِ زُحَل شد نحس شد
۱۵۴۹Nعقل کاو مغلوب نفس او نفس شد * مشتری مات زحل شد نحس شد
۱۵۵۰Qهم درین نحسی بگردان این نظر * در کسی که کرد نَحسَت در نگر
۱۵۵۰Nهم درین نحسی بگردان این نظر * در کسی که کرد نحست درنگر
۱۵۵۱Qآن نظر که بنْگرد این جَرّ و مَد * او ز نحسی سوی سعدی نَقْب زد
۱۵۵۱Nآن نظر که بنگرد این جر و مد * او ز نحسی سوی سعدی نقب زد
۱۵۵۲Qز آن همی‌گرداندت حالی بحال * ضِد بضِد پیدا کنان در انتقال
۱۵۵۲Nز آن همی‌گرداندت حالی به حال * ضد به ضد پیدا کنان در انتقال
۱۵۵۳Qتا که خوفت زاید از ذات ٱلشِّمال * لذَّتِ ذات ٱلْیَمین یُرَجَی ٱلرِّجال
۱۵۵۳Nتا که خوفت زاید از ذات الشمال * لذت ذات الیمین یرجی الرجال
۱۵۵۴Qتا دُو پَر باشی که مرغِ یک‌پَره * عاجز آید از پریدن ای سَرَه
۱۵۵۴Nتا دو پر باشی که مرغ یک پره * عاجز آید از پریدن ای سره
۱۵۵۵Qیا رها کن تا نیایم در کلام * یا بده دستور تا گویم تمام
۱۵۵۵Nیا رها کن تا نیایم در کلام * یا بده دستور تا گویم تمام
۱۵۵۶Qورنه این خواهی نه آن فرمان تراست * کس چه داند مر ترا مَقْصد کجاست
۱۵۵۶Nور نه این خواهی نه آن فرمان تراست * کس چه داند مر ترا مقصد کجاست
۱۵۵۷Qجان ابراهیم باید تا بنور * بیند اندر نار فردوس و قُصور
۱۵۵۷Nجان ابراهیم باید تا به نور * بیند اندر نار فردوس و قصور
۱۵۵۸Qپایه پایه بر رود بر ماه و خَور * تا نماند همچو حلقه بندِ دَر
۱۵۵۸Nپایه پایه بر رود بر ماه و خور * تا نماند همچو حلقه بند در
۱۵۵۹Qچون خلیل از آسمانِ هفتمین * بگْذرد که‌ لا أُحِبُّ ٱلْآفِلِینَ
۱۵۵۹Nچون خلیل از آسمان هفتمین * بگذرد که‌ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ
۱۵۶۰Qاین جهانِ تن غَلَط‌انداز شد * جز مر آن را کو ز شهوت باز شد
۱۵۶۰Nاین جهان تن غلط انداز شد * جز مر آن را کاو ز شهوت باز شد