block:2014
۵۸۵ | Q | بود شخصی مفلسی بیخان و مان | * | مانده در زندان و بندِ بیامان |
۵۸۵ | N | بود شخصی مفلسی بیخان و مان | * | مانده در زندان و بند بیامان |
۵۸۶ | Q | لقمهٔ زندانیان خوردی گزاف | * | بر دلِ خلق از طمع چون کوهِ قاف |
۵۸۶ | N | لقمهی زندانیان خوردی گزاف | * | بر دل خلق از طمع چون کوه قاف |
۵۸۷ | Q | زهره نه کس را که لقمهٔ نان خورد | * | زانک آن لقمهرُبا کاوَش بَرَد |
۵۸۷ | N | زهره نه کس را که لقمهی نان خورد | * | ز انکه آن لقمهربا کاوش برد |
۵۸۸ | Q | هر که دُور از دعوتِ رحمان بود | * | او گدا چشمست اگر سلطان بود |
۵۸۸ | N | هر که دور از دعوت رحمان بود | * | او گدا چشم است اگر سلطان بود |
۵۸۹ | Q | مر مُروَّت را نهاده زیرِ پا | * | گشته زندان دوزخی ز آن نانرُبا |
۵۸۹ | N | مر مروت را نهاده زیر پا | * | گشته زندان دوزخی ز آن نان ربا |
۵۹۰ | Q | گر گریزی بر امیدِ راحتی | * | ز آن طرف هم پیشت آید آفتی |
۵۹۰ | N | گر گریزی بر امید راحتی | * | ز آن طرف هم پیشت آید آفتی |
۵۹۱ | Q | هیچ کُنجی بیدد و بیدام نیست | * | جز بخلوتگاهِ حق آرام نیست |
۵۹۱ | N | هیچ کنجی بیدد و بیدام نیست | * | جز به خلوتگاه حق آرام نیست |
۵۹۲ | Q | کُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیر | * | نیست بی پامُزد و بیدَقّ اؐلْحَصیر |
۵۹۲ | N | کنج زندان جهان ناگزیر | * | نیست بیپا مزد و بیدق الحصیر |
۵۹۳ | Q | و الله ار سوراخِ موشی در رَوی | * | مبتلای گربهچنگالی شوی |
۵۹۳ | N | و الله ار سوراخ موشی در روی | * | مبتلای گربه چنگالی شوی |
۵۹۴ | Q | آدمی را فربهی هست از خیال | * | گر خیالاتش بود صاحبجمال |
۵۹۴ | N | آدمی را فربهی هست از خیال | * | گر خیالاتش بود صاحب جمال |
۵۹۵ | Q | ور خیالاتش نماید ناخوشی | * | میگدازد همچو موم از آتشی |
۵۹۵ | N | ور خیالاتش نماید ناخوشی | * | میگدازد همچو موم از آتشی |
۵۹۶ | Q | در میانِ مار و کژدم گر ترا | * | با خیالاتِ خوشان دارد خدا |
۵۹۶ | N | در میان مار و کژدم گر ترا | * | با خیالات خوشان دارد خدا |
۵۹۷ | Q | مار و کژدم مر ترا مؤنِس بود | * | کان خیالت کیمیای مِس بود |
۵۹۷ | N | مار و کژدم مر ترا مونس بود | * | کان خیالت کیمیای مس بود |
۵۹۸ | Q | صبر شیرین از خیالِ خوش شدست | * | کان خیالاتِ فَرَج پیش آمدست |
۵۹۸ | N | صبر شیرین از خیال خوش شده ست | * | کان خیالات فرج پیش آمده ست |
۵۹۹ | Q | آن فَرَج آید ز ایمان در ضمیر | * | ضعفِ ایمان نااُمیدی و زحیر |
۵۹۹ | N | آن فرج آید ز ایمان در ضمیر | * | ضعف ایمان ناامیدی و زحیر |
۶۰۰ | Q | صبر از ایمان بیابد سَرْ کُلَه | * | حَیْثُ لا صَبْرَ فَلا إِیمانَ لَه |
۶۰۰ | N | صبر از ایمان بیابد سر کله | * | حیث لا صبر فلا إیمان له |
۶۰۱ | Q | گفت پیغامبر خداش ایمان نداد | * | هر کرا صبری نباشد در نهاد |
۶۰۱ | N | گفت پیغمبر خداش ایمان نداد | * | هر که را صبری نباشد در نهاد |
۶۰۲ | Q | آن یکی در چشمِ تو باشد چو مار | * | هم وی اندر چشمِ آن دیگر نگار |
۶۰۲ | N | آن یکی در چشم تو باشد چو مار | * | هم وی اندر چشم آن دیگر نگار |
۶۰۳ | Q | زانک در چشمت خیالِ کفرِ اوست | * | و آن خیالِ مؤمنی در چشمِ دوست |
۶۰۳ | N | ز انکه در چشمت خیال کفر اوست | * | و آن خیال مومنی در چشم دوست |
۶۰۴ | Q | کاندرین یک شخص هر دو فعل هست | * | گاه ماهی باشد او و گاه شَسْت |
۶۰۴ | N | کاندر این یک شخص هر دو فعل هست | * | گاه ماهی باشد او و گاه شست |
۶۰۵ | Q | نیمِ او مؤمن بود نیمیش گبر | * | نیمِ او حرص آوری نیمیش صَبْر |
۶۰۵ | N | نیم او مومن بود نیمیش گبر | * | نیم او حرص آوری نیمیش صبر |
۶۰۶ | Q | گفت یزدانت فَمِنْکُمْ مُؤمِنٌ | * | باز مِنْکُمْ کَافِرٌ گبرِ کَهن |
۶۰۶ | N | گفت یزدانت فمنکم مومن | * | باز منکم کافر گبر کهن |
۶۰۷ | Q | همچو گاوی نیمهٔ چپّش سیاه | * | نیمهٔ دیگر سپیدِ همچو ماه |
۶۰۷ | N | همچو گاوی نیمهی چپش سیاه | * | نیمهی دیگر سپید همچو ماه |
۶۰۸ | Q | هر که این نیمه ببیند رَد کند | * | هر که آن نیمه ببیند کَد کند |
۶۰۸ | N | هر که این نیمه ببیند رد کند | * | هر که آن نیمه ببیند کد کند |
۶۰۹ | Q | یوسف اندر چشمِ اِخْوان چون سُتور | * | هم وی اندر چشمِ یعقوبی چو حُور |
۶۰۹ | N | یوسف اندر چشم اخوان چون ستور | * | هم وی اندر چشم یعقوبی چو حور |
۶۱۰ | Q | از خیالِ بَد مر او را زشت دید | * | چشمِ فرع و چشمِ اصلی ناپدید |
۶۱۰ | N | از خیال بد مر او را زشت دید | * | چشم فرع و چشم اصلی ناپدید |
۶۱۱ | Q | چشمِ ظاهر سایهٔ آن چشم دان | * | هر چه آن بیند بگردد این بدان |
۶۱۱ | N | چشم ظاهر سایهی آن چشم دان | * | هر چه آن بیند بگردد این بد آن |
۶۱۲ | Q | تو مَکانی اصلِ تو در لامکان | * | این دکان بر بند و بگشا آن دکان |
۶۱۲ | N | تو مکانی اصل تو در لامکان | * | این دکان بر بند و بگشا آن دکان |
۶۱۳ | Q | شش جِهَت مگریز زیرا در جهات | * | شَشْدَرَه ست و ششدره ماتست مات |
۶۱۳ | N | شش جهت مگریز زیرا در جهات | * | ششدره است و ششدره مات است مات |