block:1111
۲۲۸۸ | Q | شوی گفتش چند جویی دخل و کَشت | * | خود چه ماند از عُمر افزونتر گذشت |
۲۲۸۸ | N | شوی گفتش چند جویی دخل و کشت | * | خود چه ماند از عمر افزونتر گذشت |
۲۲۸۹ | Q | عاقل اندر بیش و نُقصان ننگرد | * | زانک هر دُو همچو سیلی بگْذرد |
۲۲۸۹ | N | عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد | * | ز آن که هر دو همچو سیلی بگذرد |
۲۲۹۰ | Q | خواه صاف و خواه سیلِ تیرهرُو | * | چون نمیپاید دمی از وَیْ مگو |
۲۲۹۰ | N | خواه صاف و خواه سیل تیره رو | * | چون نمیپاید دمی از وی مگو |
۲۲۹۱ | Q | اندرین عالَم هزاران جانور | * | میزِید خوش عیش بیزیر و زَبر |
۲۲۹۱ | N | اندر این عالم هزاران جانور | * | میزید خوش عیش بیزیر و زبر |
۲۲۹۲ | Q | شُکر میگوید خدا را فاخته | * | بر درخت و برگِ شب ناساخته |
۲۲۹۲ | N | شکر میگوید خدا را فاخته | * | بر درخت و برگ شب ناساخته |
۲۲۹۳ | Q | حمد میگوید خدا را عندلیب | * | کاعتمادِ رزق بر تُست ای مُجیب |
۲۲۹۳ | N | حمد میگوید خدا را عندلیب | * | کاعتماد رزق بر تست ای مجیب |
۲۲۹۴ | Q | باز دستِ شاه را کرده نُوِید | * | از همه مُردار بُبْریده اُمید |
۲۲۹۴ | N | باز دست شاه را کرده نوید | * | از همه مردار ببریده امید |
۲۲۹۵ | Q | همچنین از پشَّهگیری تا بپیل | * | شد عِیالُ الؐلَّه و حقِ نِعْمَ اؐلْمُعِیل |
۲۲۹۵ | N | همچنین از پشهگیری تا به پیل | * | شد عیال اللَّه و حق نعم المعیل |
۲۲۹۶ | Q | این همه غمها که اندر سینههاست | * | از بُخار و گردِ باد و بودِ ماست |
۲۲۹۶ | N | این همه غمها که اندر سینههاست | * | از بخار و گرد بود و باد ماست |
۲۲۹۷ | Q | این غمانِ بیخ کَن چون داسِ ماست | * | این چنین شد و آنچنان وسواسِ ماست |
۲۲۹۷ | N | این غمان بیخ کن چون داس ماست | * | این چنین شد و آن چنان وسواس ماست |
۲۲۹۸ | Q | دان که هر رنجی ز مُردن پارهایست | * | جُزوِ مرگ از خود بِران گر چارهایست |
۲۲۹۸ | N | دان که هر رنجی ز مردن پارهای است | * | جزو مرگ از خود بران گر چارهای است |
۲۲۹۹ | Q | چون ز جُزوِ مرگ نتْوانی گریخت | * | دان که کُلّش بر سَرَت خواهند ریخت |
۲۲۹۹ | N | چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت | * | دان که کلش بر سرت خواهند ریخت |
۲۳۰۰ | Q | جُزْوِ مرگ ار گشت شیرین مر ترا | * | دان که شیرین میکند کُل را خدا |
۲۳۰۰ | N | جزو مرگ ار گشت شیرین مر ترا | * | دان که شیرین میکند کل را خدا |
۲۳۰۱ | Q | دردها از مرگ میآید رسول | * | از رسولش رُو مگردان ای فَضول |
۲۳۰۱ | N | دردها از مرگ میآید رسول | * | از رسولش رو مگردان ای فضول |
۲۳۰۲ | Q | هر که شیرین میزِیَد او تلخ مُرد | * | هر که او تن را پرستد جان نَبُرد |
۲۳۰۲ | N | هر که شیرین میزید او تلخ مرد | * | هر که او تن را پرستد جان نبرد |
۲۳۰۳ | Q | گوسفندان را ز صحرا میکُشند | * | آنک فربهتر مر آن را میکُشند |
۲۳۰۳ | N | گوسفندان را ز صحرا میکشند | * | آن که فربه تر مر آن را میکشند |
۲۳۰۴ | Q | شب گذشت و صبح آمد ای تَمَر | * | چند گیری این فسانهٔ زَرٌ زِ سَرْ |
۲۳۰۴ | N | شب گذشت و صبح آمد ای تمر | * | چند گیری این فسانهی زر ز سر |
۲۳۰۵ | Q | تو جوان بودی و قانعتر بُدی | * | زَرْطلب گشتی خود اوَّل زر بُدی |
۲۳۰۵ | N | تو جوان بودی و قانعتر بدی | * | زر طلب گشتی خود اول زر بدی |
۲۳۰۶ | Q | رَز بُدی پُر میوه چون کاسد شدی | * | وقتِ میوه پُختَنت فاسد شدی |
۲۳۰۶ | N | رز بدی پر میوه چون کاسد شدی | * | وقت میوه پختنت فاسد شدی |
۲۳۰۷ | Q | میوهات باید که شیرینتر شود | * | چون رسن تابان نه واپستر رود |
۲۳۰۷ | N | میوهات باید که شیرینتر شود | * | چون رسن تابان نه واپستر رود |
۲۳۰۸ | Q | جُفتِ مایی جُفت باید هم صِفَت | * | تا بر آید کارها با مصلحت |
۲۳۰۸ | N | جفت مایی جفت باید هم صفت | * | تا بر آید کارها با مصلحت |
۲۳۰۹ | Q | جفت باید بر مثالِ همدگر | * | در دُو جفتِ کفش و موزه در نگر |
۲۳۰۹ | N | جفت باید بر مثال همدگر | * | در دو جفت کفش و موزه در نگر |
۲۳۱۰ | Q | گر یکی کفش از دُو تنگ آید بپا | * | هر دو جفتش کار ناید مر ترا |
۲۳۱۰ | N | گر یکی کفش از دو تنگ آید بپا | * | هر دو جفتش کار ناید مر ترا |
۲۳۱۱ | Q | جفتِ دَرْ یک خُرد و آن دیگر بزرگ | * | جُفتِ شیرِ بیشه دیدی هیچ گرگ |
۲۳۱۱ | N | جفت در یک خرد و آن دیگر بزرگ | * | جفت شیر بیشه دیدی هیچ گرگ |
۲۳۱۲ | Q | راست ناید بر شُتُر جفتِ جوال | * | آن یکی خالی و این پر مال مال |
۲۳۱۲ | N | راست ناید بر شتر جفت جوال | * | آن یکی خالی و این پر مال مال |
۲۳۱۳ | Q | من روم سوی قناعت دل قوی | * | تو چرا سوی شَناعت میروی |
۲۳۱۳ | N | من روم سوی قناعت دل قوی | * | تو چرا سوی شناعت میروی |
۲۳۱۴ | Q | مردِ قانع از سَرِ اخلاص و سوز | * | زین نسق میگفت با زن تا بروز |
۲۳۱۴ | N | مرد قانع از سر اخلاص و سوز | * | زین نسق میگفت با زن تا به روز |