block:1086
۱۶۴۹ | Q | کرد بازرگان تجارت را تمام | * | باز آمد سوی منزلِ دوستکام |
۱۶۴۹ | N | کرد بازرگان تجارت را تمام | * | باز آمد سوی منزل دوست کام |
۱۶۵۰ | Q | هر غلامی را بیاورد ارمغان | * | هر کنیزک را ببخشید او نشان |
۱۶۵۰ | N | هر غلامی را بیاورد ارمغان | * | هر کنیزک را ببخشید او نشان |
۱۶۵۱ | Q | گفت طوطی ارمغانِ بنده کو | * | آنچ دیدی و آنچ گفتی باز گو |
۱۶۵۱ | N | گفت طوطی ارمغان بنده کو | * | آن چه دیدی و آن چه گفتی باز گو |
۱۶۵۲ | Q | گفت نه من خود پشیمانم ازان | * | دستِ خود خایان و انگُشتان گزان |
۱۶۵۲ | N | گفت نی من خود پشیمانم از آن | * | دست خود خایان و انگشتان گزان |
۱۶۵۳ | Q | من چرا پیغامِ خامی از گزاف | * | بُردم از بیدانشی و از نشاف |
۱۶۵۳ | N | من چرا پیغام خامی از گزاف | * | بردم از بیدانشی و از نشاف |
۱۶۵۴ | Q | گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست | * | چیست آن کین خشم و غم را مُقتضیست |
۱۶۵۴ | N | گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست | * | چیست آن کاین خشم و غم را مقتضی است |
۱۶۵۵ | Q | گفت گفتم آن شکایتهای تو | * | با گروهی طوطیان همتای تو |
۱۶۵۵ | N | گفت گفتم آن شکایتهای تو | * | با گروهی طوطیان همتای تو |
۱۶۵۶ | Q | آن یکی طوطی ز دردت بُوی بُرد | * | زَهرهاش بدْرید و لرزید و بمُرد |
۱۶۵۶ | N | آن یکی طوطی ز دردت بوی برد | * | زهرهاش بدرید و لرزید و بمرد |
۱۶۵۷ | Q | من پشیمان گشتم این گفتن چه بود | * | لیک چون گفتم پشیمانی چه سود |
۱۶۵۷ | N | من پشیمان گشتم این گفتن چه بود | * | لیک چون گفتم پشیمانی چه سود |
۱۶۵۸ | Q | نکتهٔ کان جَست ناگه از زبان | * | همچو تیری دان که جَست آن از کمان |
۱۶۵۸ | N | نکته ای کان جست ناگه از زبان | * | همچو تیری دان که جست آن از کمان |
۱۶۵۹ | Q | وا نگردد از ره آن تیر ای پسر | * | بَند باید کرد سیلی را ز سَر |
۱۶۵۹ | N | وانگردد از ره آن تیر ای پسر | * | بند باید کرد سیلی را ز سر |
۱۶۶۰ | Q | چون گذشت از سَر جهانی را گرفت | * | گر جهان ویران کند نَبْود شگفت |
۱۶۶۰ | N | چون گذشت از سر جهانی را گرفت | * | گر جهان ویران کند نبود شگفت |
۱۶۶۱ | Q | فعل را در غیب اَثَرها زادنیست | * | و آن موالیدش به حکمِ خَلْق نیست |
۱۶۶۱ | N | فعل را در غیب اثرها زادنی است | * | و آن موالیدش به حکم خلق نیست |
۱۶۶۲ | Q | بیشریکی جمله مخلوقِ خداست | * | آن موالید ار چه نِسبتشان بماست |
۱۶۶۲ | N | بیشریکی جمله مخلوق خداست | * | آن موالید ار چه نسبتشان به ماست |
۱۶۶۳ | Q | زَیْد پَرّانید تیری سوی عَمْر | * | عَمْر را بگرفت تیرش همچو نَمْر |
۱۶۶۳ | N | زید پرانید تیری سوی عمر | * | عمر را بگرفت تیرش همچو نمر |
۱۶۶۴ | Q | مدّت سالی همیزایید درد | * | دردها را آفریند حق نه مَرد |
۱۶۶۴ | N | مدت سالی همیزایید درد | * | دردها را آفریند حق نه مرد |
۱۶۶۵ | Q | زیدِ رامی آن دَم ار مُرد از وَجَل | * | دردها میزاید آن جا تا اَجَل |
۱۶۶۵ | N | زید رامی آن دم ار مرد از وجل | * | دردها میزاید آن جا تا اجل |
۱۶۶۶ | Q | ز آن موالیدِ وَجَع چون مُرد او | * | زید را ز اوّل سبب قتّال گو |
۱۶۶۶ | N | ز آن موالید وجع چون مرد او | * | زید را ز اول سبب قتال گو |
۱۶۶۷ | Q | آن وَجَعها را بدو منسوب دار | * | گرچه هست آن جمله صُنعِ کردگار |
۱۶۶۷ | N | آن وجعها را بدو منسوب دار | * | گر چه هست آن جمله صنع کردگار |
۱۶۶۸ | Q | همچنین کِشْت و دَم و دام و جِماع | * | آن موالیدست حق را مستطاع |
۱۶۶۸ | N | همچنین کشت و دم و دام و جماع | * | آن موالید است حق را مستطاع |
۱۶۶۹ | Q | اولیا را هست قدرت از اِلٓه | * | تیرِ جَسته باز آرندش ز راه |
۱۶۶۹ | N | اولیا را هست قدرت از اله | * | تیر جسته باز آرندش ز راه |
۱۶۷۰ | Q | بسته دَرهای موالید از سبَب | * | چون پشیمان شد ولی ز آن دستِ رَب |
۱۶۷۰ | N | بسته درهای موالید از سبب | * | چون پشیمان شد ولی ز آن دست رب |
۱۶۷۱ | Q | گفته ناگفته کند از فتحِ باب | * | تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب |
۱۶۷۱ | N | گفته ناگفته کند از فتح باب | * | تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب |
۱۶۷۲ | Q | از همه دلها که آن نکته شنید | * | آن سخن را کرد مَحْو و ناپدید |
۱۶۷۲ | N | از همه دلها که آن نکته شنید | * | آن سخن را کرد محو و ناپدید |
۱۶۷۳ | Q | گرْت بُرهان باید و حُجَّت مِها | * | باز خوان مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها |
۱۶۷۳ | N | گرت برهان باید و حجت مها | * | باز خوان مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها |
۱۶۷۴ | Q | آیتِ أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی بخوان | * | قدرتِ نِسیان نهادنشان بدان |
۱۶۷۴ | N | آیت أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی بخوان | * | قدرت نسیان نهادنشان بدان |
۱۶۷۵ | Q | چون بتذکیر و بنسیان قادراند | * | بر همه دلهای خلقان قاهرند |
۱۶۷۵ | N | چون به تذکیر و به نسیان قادراند | * | بر همه دلهای خلقان قاهراند |
۱۶۷۶ | Q | چون بنسیانِ بست او راهِ نظر | * | کار نتْوان کرد ور باشد هنر |
۱۶۷۶ | N | چون به نسیان بست او راه نظر | * | کار نتوان کرد ور باشد هنر |
۱۶۷۷ | Q | خِلْتُمُ سُخْرَّیة اَهْلَ ٱلسُّمُو | * | از نُبی خوانید تا أَنْسَوْکُمُ |
۱۶۷۷ | N | خلتم سخریه اهل السمو | * | از نبی خوانید تا أَنْسَوْکُمْ |
۱۶۷۸ | Q | صاحبِ دِه پادشاهِ جسمهاست | * | صاحبِ دل شاهِ دلهای شماست |
۱۶۷۸ | N | صاحب ده پادشاه جسمهاست | * | صاحب دل شاه دلهای شماست |
۱۶۷۹ | Q | فَرْعِ دید آمد عمل بیهیچ شک | * | پس نباشد مردم الَّا مردمک |
۱۶۷۹ | N | فرع دید آمد عمل بیهیچ شک | * | پس نباشد مردم الا مردمک |
۱۶۸۰ | Q | من تمامِ این نیارم گفت از آن | * | منع میآید ز صاحب مَرَکَزان |
۱۶۸۰ | N | من تمام این نیارم گفت از آن | * | منع میآید ز صاحب مرکزان |
۱۶۸۱ | Q | چون فراموشی خلق و یادشان | * | با وَیَست و او رَسد فریادشان |
۱۶۸۱ | N | چون فراموشی خلق و یادشان | * | با وی است و او رسد فریادشان |
۱۶۸۲ | Q | صد هزاران نیک و بد را آن بَهی | * | میکند هر شب ز دلهاشان تهی |
۱۶۸۲ | N | صد هزاران نیک و بد را آن بهی | * | میکند هر شب ز دلهاشان تهی |
۱۶۸۳ | Q | روز دلها را از آن پُر میکند | * | آن صدفها را پُر از دُر میکند |
۱۶۸۳ | N | روز دلها را از آن پر میکند | * | آن صدفها را پر از در میکند |
۱۶۸۴ | Q | آن همه اندیشهٔ پیشانها | * | میشناسند از هدایت جانها |
۱۶۸۴ | N | آن همه اندیشهی پیشانها | * | میشناسند از هدایت جانها |
۱۶۸۵ | Q | پیشه و فرهنگِ تو آید بتو | * | تا دَرِ اسباب بگْشاید بتو |
۱۶۸۵ | N | پیشه و فرهنگ تو آید به تو | * | تا در اسباب بگشاید به تو |
۱۶۸۶ | Q | پیشهٔ زرگر بآهنگر نشد | * | خوی این خوشخو با آن مُنکَر نشد |
۱۶۸۶ | N | پیشهی زرگر به آهنگر نشد | * | خوی این خوش خوبه آن منکر نشد |
۱۶۸۷ | Q | پیشهها و خُلقها همچون جماز | * | سوی خصم آیند روزِ رستخیز |
۱۶۸۷ | N | پیشهها و خلقها همچون جهیز | * | سوی خصم آیند روز رستخیز |
۱۶۸۸ | Q | پیشهها و خُلقها از بعدِ خواب | * | واپس آید هم بخصم خود شتاب |
۱۶۸۸ | N | پیشهها و خلقها از بعد خواب | * | واپس آید هم به خصم خود شتاب |
۱۶۸۹ | Q | پیشهها و اندیشهها در وقتِ صبح | * | هم بدانجا شد که بود آن حُسن و قُبح |
۱۶۸۹ | N | پیشهها و اندیشهها در وقت صبح | * | هم بدانجا شد که بود آن حسن و قبح |
۱۶۹۰ | Q | چون کبوترهای پیک از شهرها | * | سوی شهرِ خویش آرد بهرها |
۱۶۹۰ | N | چون کبوترهای پیک از شهرها | * | سوی شهر خویش آرد بهرها |