block:1037
۸۲۳ | Q | رُو بآتش کرد شه کای تُندخُو | * | آن جهانسوزِ طبیعی خُوت کو |
۸۲۳ | N | رو به آتش کرد شه کای تند خو | * | آن جهان سوز طبیعی خوت کو |
۸۲۴ | Q | چُون نمیسوزی چه شد خاصیَتت | * | یا ز بختِ ما دگر شد نیَّتت |
۸۲۴ | N | چون نمیسوزی چه شد خاصیتت | * | یا ز بخت ما دگر شد نیتت |
۸۲۵ | Q | مینبخشایی تو بر آتشپرست | * | آنک نپرستد ترا او چون بِرَست |
۸۲۵ | N | مینبخشایی تو بر آتش پرست | * | آن که نپرستد ترا او چون برست |
۸۲۶ | Q | هرگز ای آتش تو صابر نیستی | * | چون نسوزی چیست قادر نیستی |
۸۲۶ | N | هرگز ای آتش تو صابر نیستی | * | چون نسوزی چیست قادر نیستی |
۸۲۷ | Q | چشم بندست این عجب یا هوشبند | * | چون نسوزاند چنین شُعلهٔ بلند |
۸۲۷ | N | چشم بند است این عجب یا هوش بند | * | چون نسوزاند چنین شعلهی بلند |
۸۲۸ | Q | جادُوی کردت کسی یا سیمیاست | * | یا خلافِ طبعِ تو از بختِ ماست |
۸۲۸ | N | جادویی کردت کسی یا سیمیاست | * | یا خلاف طبع تو از بخت ماست |
۸۲۹ | Q | گفت آتش مَن هَمانم ای شَمن | * | اندر آ تا تو ببینی تابِ من |
۸۲۹ | N | گفت آتش من همانم ای شمن | * | اندر آ تو تا ببینی تاب من |
۸۳۰ | Q | طبعِ من دیگر نگشت و عُنصرم | * | تیغِ حقَّم هم بدستوری بُرَم |
۸۳۰ | N | طبع من دیگر نگشت و عنصرم | * | تیغ حقم هم به دستوری برم |
۸۳۱ | Q | بر دَرِ خرگه سگانِ تُرکمان | * | چاپلوسی کرده پیشِ میهمان |
۸۳۱ | N | بر در خرگه سگان ترکمان | * | چاپلوسی کرده پیش میهمان |
۸۳۲ | Q | ور بخرگه بگْذرد بیگانهرُو | * | حمله بیند از سگان شیرانه او |
۸۳۲ | N | ور به خرگه بگذرد بیگانه رو | * | حمله بیند از سگان شیرانه او |
۸۳۳ | Q | من ز سگ کم نیستم در بندگی | * | کم ز تُرکی نیست حق در زندگی |
۸۳۳ | N | من ز سگ کم نیستم در بندگی | * | کم ز ترکی نیست حق در زندگی |
۸۳۴ | Q | آتشِ طبعت اگر غمگین کند | * | سوزش از امرِ ملیکِ دین کند |
۸۳۴ | N | آتش طبعت اگر غمگین کند | * | سوزش از امر ملیک دین کند |
۸۳۵ | Q | آتشِ طبعت اگر شادی دهد | * | اندرو شادی ملیکِ دین نهد |
۸۳۵ | N | آتش طبعت اگر شادی دهد | * | اندر او شادی ملیک دین نهد |
۸۳۶ | Q | چونک غم بینی تو استغفار کن | * | غم بامَرِ خالق آمد کارکن |
۸۳۶ | N | چون که غم بینی تو استغفار کن | * | غم به امر خالق آمد کار کن |
۸۳۷ | Q | چون بخواهد عَینِ غم شادی شود | * | عین بَندِ پای، آزادی شود |
۸۳۷ | N | چون بخواهد عین غم شادی شود | * | عین بند پای، آزادی شود |
۸۳۸ | Q | باد و خاک و آب و آتش بندهاند | * | با من و تو مرده با حق زندهاند |
۸۳۸ | N | باد و خاک و آب و آتش بندهاند | * | با من و تو مرده با حق زندهاند |
۸۳۹ | Q | پیشِ حقّ آتش همیشه در قیام | * | همچو عاشق روز و شب پیچان مدام |
۸۳۹ | N | پیش حق آتش همیشه در قیام | * | همچو عاشق روز و شب پیچان مدام |
۸۴۰ | Q | سنگ بر آهن زنی بیرون جهد | * | هم بامرِ حق قدم بیرون نهد |
۸۴۰ | N | سنگ بر آهن زنی بیرون جهد | * | هم به امر حق قدم بیرون نهد |
۸۴۱ | Q | آهن و سنگِ ستم برهم مزن | * | کین دو میزایند همچون مرد و زن |
۸۴۱ | N | آهن و سنگ ستم بر هم مزن | * | کاین دو میزایند همچون مرد و زن |
۸۴۲ | Q | سنگ و آهن خود سبب آمد ولیک | * | تو ببالاتر نگر ای مَردِ نیک |
۸۴۲ | N | سنگ و آهن خود سبب آمد و لیک | * | تو به بالاتر نگر ای مرد نیک |
۸۴۳ | Q | کین سبب را آن سبب آورد پیش | * | بیسبب کَی شد سبب هرگز ز خویش |
۸۴۳ | N | کاین سبب را آن سبب آورد پیش | * | بیسبب کی شد سبب هرگز ز خویش |
۸۴۴ | Q | و آن سببها کانبیا را رهبرند | * | آن سببها زین سببها برترند |
۸۴۴ | N | و آن سببها کانبیا را رهبر است | * | آن سببها زین سببها برتر است |
۸۴۵ | Q | این سبب را آن سبب عامل کند | * | باز گاهی بیبَر و عاطل کند |
۸۴۵ | N | این سبب را آن سبب عامل کند | * | باز گاهی بیبر و عاطل کند |
۸۴۶ | Q | این سبب را مَحْرَم آمد عقلها | * | و آن سببها راست محرم انبیا |
۸۴۶ | N | این سبب را محرم آمد عقلها | * | و آن سببها راست محرم انبیا |
۸۴۷ | Q | این سبب چه بْوَد بتازی گو رَسَن | * | اندر این چَه این رسن آمد بفَن |
۸۴۷ | N | این سبب چه بود به تازی گو رسن | * | اندر این چه این رسن آمد به فن |
۸۴۸ | Q | گردِشِ چرخه رسن را علّتست | * | چرخهگردان را ندیدن زَلّتست |
۸۴۸ | N | گردش چرخه رسن را علت است | * | چرخه گردان را ندیدن زلت است |
۸۴۹ | Q | این رسنهای سببها در جهان | * | هان و هان زین چرخِ سرگردان مدان |
۸۴۹ | N | این رسنهای سببها در جهان | * | هان و هان زین چرخ سر گردان مدان |
۸۵۰ | Q | تا نمانی صِفْر و سرگردان چو چرخ | * | تا نسوزی تو ز بیمغزی چو مَرْخ |
۸۵۰ | N | تا نمانی صفر و سر گردان چو چرخ | * | تا نسوزی تو ز بیمغزی چو مرخ |
۸۵۱ | Q | باد آتش میخورد از امرِ حقّ | * | هر دو سرمست آمدند از خمرِ حق |
۸۵۱ | N | باد آتش میخورد از امر حق | * | هر دو سر مست آمدند از خمر حق |
۸۵۲ | Q | آبِ حِلم و آتشِ خشم ای پسر | * | هم ز حق بینی چو بگْشایی بصَر |
۸۵۲ | N | آب حلم و آتش خشم ای پسر | * | هم ز حق بینی چو بگشایی بصر |
۸۵۳ | Q | گر نبودی واقف از حق جانِ باد | * | فرق کَی کردی میانِ قومِ عاد |
۸۵۳ | N | گر نبودی واقف از حق جان باد | * | فرق کی کردی میان قوم عاد |
۸۵۴ | Q | هود گِردِ مومنان خطّی کشید | * | نرم میشد باد کانجا میرسید |
۸۵۴ | N | هود گرد مومنان خطی کشید | * | نرم میشد باد کانجا میرسید |
۸۵۵ | Q | هر که بیرون بود ز آن خط جمله را | * | پاره پاره میگُسست اندر هوا |
۸۵۵ | N | هر که بیرون بود ز آن خط جمله را | * | پاره پاره میگسست اندر هوا |
۸۵۶ | Q | همچنین شَیبانِ راعی میکشید | * | گِرد بر گِردِ رمه خَطّی پدید |
۸۵۶ | N | همچنین شیبان راعی میکشید | * | گرد بر گرد رمه خطی پدید |
۸۵۷ | Q | چون بجُمعه میشد او وقتِ نماز | * | تا نیارد گرگ آنجا تُرکتاز |
۸۵۷ | N | چون به جمعه میشد او وقت نماز | * | تا نیارد گرگ آن جا ترک تاز |
۸۵۸ | Q | هیچ گرگی در نرفتی اندر آن | * | گوسفندی هم نگشتی زان نشان |
۸۵۸ | N | هیچ گرگی در نرفتی اندر آن | * | گوسفندی هم نگشتی ز آن نشان |
۸۵۹ | Q | بادِ حرصِ گرگ و حرصِ گوسفند | * | دایرهٔ مردِ خدا را بود بند |
۸۵۹ | N | باد حرص گرگ و حرص گوسفند | * | دایرهی مرد خدا را بود بند |
۸۶۰ | Q | همچنین بادِ اَجل با عارفان | * | نرم و خوش همچون نسیمِ یُوسُفان |
۸۶۰ | N | همچنین باد اجل با عارفان | * | نرم و خوش همچون نسیم یوسفان |
۸۶۱ | Q | آتش ابراهیم را دندان نزد | * | چون گُزیدهٔ حق بود چونش گزد |
۸۶۱ | N | آتش ابراهیم را دندان نزد | * | چون گزیدهی حق بود چونش گزد |
۸۶۲ | Q | ز آتشِ شهوت نسوزد اهلِ دین | * | باقیان را بُرده تا قَعرِ زمین |
۸۶۲ | N | ز آتش شهوت نسوزد اهل دین | * | باقیان را برده تا قعر زمین |
۸۶۳ | Q | موجِ دریا چون باَمرِ حق بتاخت | * | اهلِ موسی را ز قِبْطی واشناخت |
۸۶۳ | N | موج دریا چون به امر حق بتاخت | * | اهل موسی را ز قبطی واشناخت |
۸۶۴ | Q | خاک قارون را چو فرمان دررسید | * | با زر و تختش بقعرِ خود کشید |
۸۶۴ | N | خاک قارون را چو فرمان در رسید | * | با زر و تختش به قعر خود کشید |
۸۶۵ | Q | آب و گِل چون از دَمِ عیسی چرید | * | بال و پر بگْشاد مرغی شد پرید |
۸۶۵ | N | آب و گل چون از دم عیسی چرید | * | بال و پر بگشاد مرغی شد پرید |
۸۶۶ | Q | هست تسبیحت بُخارِ آب و گِل | * | مرغِ جنَّت شد ز نَفخِ صِدقِ دل |
۸۶۶ | N | هست تسبیحت بخار آب و گل | * | مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل |
۸۶۷ | Q | کوهِ طور از نورِ موسی شد برقص | * | صوفی کامل شد و رَست او ز نقص |
۸۶۷ | N | کوه طور از نور موسی شد به رقص | * | صوفی کامل شد و رست او ز نقص |
۸۶۸ | Q | چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز | * | جسمِ موسی از کلوخی بود نیز |
۸۶۸ | N | چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز | * | جسم موسی از کلوخی بود نیز |