block:1023
۵۶۵ | Q | گفت هان ای سخرگان گفتوگو | * | وعظ و گفتارِ زبان و گوش جو |
۵۶۵ | N | گفت هان ای سخرگان گفتوگو | * | وعظ و گفتار زبان و گوش جو |
۵۶۶ | Q | پنبه اندر گوشِ حسِّ دون کنید | * | بندِ حسِّ از چشمِ خود بیرون کنید |
۵۶۶ | N | پنبه اندر گوش حس دون کنید | * | بند حس از چشم خود بیرون کنید |
۵۶۷ | Q | پنبهٔ آن گوشِ سِّر گوشِ سَرست | * | تا نگردد این کَر آن باطن کَرست |
۵۶۷ | N | پنبهی آن گوش سر گوش سر است | * | تا نگردد این کر آن باطن کر است |
۵۶۸ | Q | بیحِس و بیگوش و بیفکرت شوید | * | تا خطابِ اِرْجِعِی را بِشْنوید |
۵۶۸ | N | بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید | * | تا خطاب ارْجِعِی را بشنوید |
۵۶۹ | Q | تا بگفتوگوی بیداری دَری | * | تو ز گفتِ خواب بویی کَی بَری |
۵۶۹ | N | تا به گفتوگوی بیداری دری | * | تو ز گفت خواب بویی کی بری |
۵۷۰ | Q | سَیْرِ بیرونیست قول و فعلِ ما | * | سَیْرِ باطن هست بالای سَما |
۵۷۰ | N | سیر بیرونی است قول و فعل ما | * | سیر باطن هست بالای سما |
۵۷۱ | Q | حِسّ خشکی دید کز خشکی بزاد | * | عیسی جان پای بر دریا نهاد |
۵۷۱ | N | حس خشکی دید کز خشکی بزاد | * | عیسی جان پای بر دریا نهاد |
۵۷۲ | Q | سَیْرِ جسم خشک بر خشکی فتاد | * | سَیْرِ جان پا در دلِ دریا نهاد |
۵۷۲ | N | سیر جسم خشک بر خشکی فتاد | * | سیر جان پا در دل دریا نهاد |
۵۷۳ | Q | چونک عمر اندر رهِ خشکی گذشت | * | گاه کوه و گاه دریا گاه دشت |
۵۷۳ | N | چون که عمر اندر ره خشکی گذشت | * | گاه کوه و گاه صحرا گاه دشت |
۵۷۴ | Q | آبِ حیوان از کجا خواهی تو یافت | * | موجِ دریا را کجا خواهی شکافت |
۵۷۴ | N | آب حیوان از کجا خواهی تو یافت | * | موج دریا را کجا خواهی شکافت |
۵۷۵ | Q | موجِ خاکی وهم و فهم و فکرِ ماست | * | موج آبی محو و سُکَرست و فناست |
۵۷۵ | N | موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست | * | موج آبی محو و سکر است و فناست |
۵۷۶ | Q | تا در این سکری از آن سکری تو دور | * | تا ازین مستی ازان جامی تو کور |
۵۷۶ | N | تا در این سکری از آن سکری تو دور | * | تا از این مستی از آن جامی تو دور |
۵۷۷ | Q | گفت و گویِ ظاهر آمد چون غبار | * | مدَّتی خاموش خُو کن هوش دار |
۵۷۷ | N | گفتوگوی ظاهر آمد چون غبار | * | مدتی خاموش خو کن هوش دار |