block:1004
۹۳ | Q | دست بگشاد و کنارانش گرفت | * | همچو عشق اندر دل و جانش گرفت |
۹۳ | N | دست بگشاد و کنارانش گرفت | * | همچو عشق اندر دل و جانش گرفت |
۹۴ | Q | دست و پیشانیش بوسیدن گرفت | * | وز مقام و راه پرسیدن گرفت |
۹۴ | N | دست و پیشانیش بوسیدن گرفت | * | وز مقام و راه پرسیدن گرفت |
۹۵ | Q | پُرس پُرسان میکشیدش تا به صَدْر | * | گفت گنجی یافتم آخِر به صَبْر |
۹۵ | N | پرس پرسان میکشیدش تا به صدر | * | گفت گنجی یافتم آخر به صبر |
۹۶ | Q | گفت ای نور حق و دفع حَرَجْ | * | معنیِ اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الَفَرجْ |
۹۶ | N | گفت ای نور حق و دفع حرج | * | معنی الصبر مفتاح الفرج |
۹۷ | Q | ای لِقای تو جوابِ هر سؤال | * | مُشَکِل از تو حَل شود بیقیل و قال |
۹۷ | N | ای لقای تو جواب هر سؤال | * | مشکل از تو حل شود بیقیل و قال |
۹۸ | Q | ترجمانی هر چه ما را در دلست | * | دست گیری هر که پایش در گِلست |
۹۸ | N | ترجمانی هر چه ما را در دل است | * | دست گیری هر که پایش در گل است |
۹۹ | Q | مَرحَبا یا مُجْتَبَی یا مُرتَضَی | * | إِنَ تَغِبْ جآءَ اْلقَضَاء ضَاقَ ٱلْفَضَا |
۹۹ | N | مرحبا یا مجتبی یا مرتضی | * | إن تغب جاء القضاء ضاق الفضا |
۱۰۰ | Q | أَنْتَ مَوْلَی ٱلَقَوْمِ مَن لا یَشَتهِی | * | قَدْ رَدَی کَلَّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ |
۱۰۰ | N | أنت مولی القوم من لا یشتهی | * | قد ردی کَلَّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ |
۱۰۱ | Q | چون گذشت آن مجلس و خوانِ کرم | * | دستِ او بگرفت و بُرد اندر حَرم |
۱۰۱ | N | چون گذشت آن مجلس و خوان کرم | * | دست او بگرفت و برد اندر حرم |
۱۰۲ | Q | قصّهی رنجور و رنجوری بخواند | * | بعد از آن در پیشِ رنجورش نشاند |
۱۰۲ | N | قصهی رنجور و رنجوری بخواند | * | بعد از آن در پیش رنجورش نشاند |
۱۰۳ | Q | رنگِ روی و نبض و قاروره بدید | * | هم علاماتش هم اسبابش شنید |
۱۰۳ | N | رنگ رو و نبض و قاروره بدید | * | هم علاماتش هم اسبابش شنید |
۱۰۴ | Q | گفت هر دارو که ایشان کردهاند | * | آن عمارت نیست ویران کردهاند |
۱۰۴ | N | گفت هر دارو که ایشان کردهاند | * | آن عمارت نیست ویران کردهاند |
۱۰۵ | Q | بیخبر بودند از حالِ درون | * | أستَعیِذُ ٱللهَ مِمَّا یَفْتَرُون |
۱۰۵ | N | بیخبر بودند از حال درون | * | أستعیذ اللَّه مما یفترون |
۱۰۶ | Q | دید رنج و کشف شد بر وی نهفت | * | لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت |
۱۰۶ | N | دید رنج و کشف شد بر وی نهفت | * | لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت |
۱۰۷ | Q | رنجش از صفرا و از سودا نبود | * | بوی هر هیزم پدید آید ز دود |
۱۰۷ | N | رنجش از صفرا و از سودا نبود | * | بوی هر هیزم پدید آید ز دود |
۱۰۸ | Q | دید از زاریش کو زارِ دِلست | * | تن خوشست و او گرفتارِ دلست |
۱۰۸ | N | دید از زاریش کو زار دل است | * | تن خوش است و او گرفتار دل است |
۱۰۹ | Q | عاشقی پیداست از زاریِ دل | * | نیست بیماری چو بیماریِ دل |
۱۰۹ | N | عاشقی پیداست از زاری دل | * | نیست بیماری چو بیماری دل |
۱۱۰ | Q | علّتِ عاشق ز علَّتها جداست | * | عشق اصْطُرلابِ اسرارِ خداست |
۱۱۰ | N | علت عاشق ز علتها جداست | * | عشق اصطرلاب اسرار خداست |
۱۱۱ | Q | عاشقی گر زین سَر و گر ز آن سرست | * | عاقبت ما را بدان سَر رهبرست |
۱۱۱ | N | عاشقی گر زین سر و گر ز ان سر است | * | عاقبت ما را بدان سر رهبر است |
۱۱۲ | Q | هر چه گویم عشق را شرح و بیان | * | چون به عشق آیم خَجِل باشم از آن |
۱۱۲ | N | هر چه گویم عشق را شرح و بیان | * | چون به عشق آیم خجل گردم از آن |
۱۱۳ | Q | گر چه تفسیرِ زبان روشنگرست | * | لیک عشقِ بیزبان روشنترست |
۱۱۳ | N | گر چه تفسیر زبان روشن گر است | * | لیک عشق بیزبان روشن تر است |
۱۱۴ | Q | چون قلم اندر نوشتن میشتافت | * | چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت |
۱۱۴ | N | چون قلم اندر نوشتن میشتافت | * | چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت |
۱۱۵ | Q | عقل در شرحش چو خَر در گِل بخفت | * | شرحِ عشق و عاشقی هم عشق گفت |
۱۱۵ | N | عقل در شرحش چو خر در گل بخفت | * | شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت |
۱۱۶ | Q | آفتاب آمد دلیلِ آفتاب | * | گر دلیلت باید از وَیْ رُو متاب |
۱۱۶ | N | آفتاب آمد دلیل آفتاب | * | گر دلیلت باید از وی رو متاب |
۱۱۷ | Q | از وَیْ ار سایه نشانی میدهد | * | شمس هر دم نور جانی میدهد |
۱۱۷ | N | از وی ار سایه نشانی میدهد | * | شمس هر دم نور جانی میدهد |
۱۱۸ | Q | سایه خواب آرد ترا همچون سَمَرْ | * | چون بر آید شمس اِنْشَقَّ ٱلْقَمَرُ |
۱۱۸ | N | سایه خواب آرد ترا همچون سمر | * | چون بر آید شمس انْشَقَّ الْقَمَرُ |
۱۱۹ | Q | خود غریبی در جهان چون شمس نیست | * | شمسِ جانِ باقي کش اَمس نیست |
۱۱۹ | N | خود غریبی در جهان چون شمس نیست | * | شمسِ جان باقیست او را اَمس نیست |
۱۲۰ | Q | شمس در خارج اگر چه هست فرد | * | میتوان هم مثلِ او تصویر کرد |
۱۲۰ | N | شمس در خارج اگر چه هست فرد | * | میتوان هم مثل او تصویر کرد |
۱۲۱ | Q | لیک شمس که ازو شد هست اثیر | * | نبْودش در ذِهْن و در خارج نظیر |
۱۲۱ | N | شمس جان کاو خارج آمد از اثیر | * | نبودش در ذهن و در خارج نظیر |
۱۲۲ | Q | در تصُّور ذاتِ او را گنج کو | * | تا در آید در تصُّور مثلِ او |
۱۲۲ | N | در تصور ذات او را گنج کو | * | تا در آید در تصور مثل او |
۱۲۳ | Q | چون حدیثِ روی شَمس ٱلدّین رسید | * | شمسِ چارم آسمان سر در کشید |
۱۲۳ | N | چون حدیث روی شمس الدین رسید | * | شمس چارم آسمان سر در کشید |
۱۲۴ | Q | واجب آید چون که آمد نامِ او | * | شرح کردن رمزی از اِنعامِ او |
۱۲۴ | N | واجب آید چون که آمد نام او | * | شرح کردن رمزی از انعام او |
۱۲۵ | Q | این نفس جان دامنم بر تافتست | * | بوی پیراهان یوسف یافتست |
۱۲۵ | N | این نفس جان دامنم بر تافته ست | * | بوی پیراهان یوسف یافته ست |
۱۲۶ | Q | از برای حقّ صُحبت سالها | * | باز گو حالی از آن خوش حالها |
۱۲۶ | N | از برای حق صحبت سالها | * | باز گو حالی از آن خوش حالها |
۱۲۷ | Q | تا زمین و آسمان خندان شود | * | عقل و روح و دیده صد چندان شود |
۱۲۷ | N | تا زمین و آسمان خندان شود | * | عقل و روح و دیده صد چندان شود |
۱۲۸ | Q | لا تُکلِّفَنی فإِنّی فی الفَنا | * | کلَّت أَفْهامی فلا أُحصِی ثَنا |
۱۲۸ | N | لا تکلفنی فإنی فی الفنا | * | کلت أفهامی فلا أحصی ثنا |
۱۲۹ | Q | کُلُّ شَیْءٍ قالَهُ غَیْرُ الْمُفیِق | * | إنْ تکَلُّف أَوْ تَصَلَّفْ لاَ یَلیِق |
۱۲۹ | N | کل شیء قاله غیر المفیق | * | إن تکلف أو تصلف لا یلیق |
۱۳۰ | Q | من چه گویم یک رگم هشیار نیست | * | شرحِ آن یاری که او را یار نیست |
۱۳۰ | N | من چه گویم یک رگم هشیار نیست | * | شرح آن یاری که او را یار نیست |
۱۳۱ | Q | شرحِ این هجران و این خونِ جگر | * | این زمان بگذار تا وقتِ دگر |
۱۳۱ | N | شرح این هجران و این خون جگر | * | این زمان بگذار تا وقت دگر |
۱۳۲ | Q | قالَ أَطْعِمْ نی فَإِنیّ جائِعٌ | * | وَ ٱعْتَجِلْ فٱلْوَقَتُ سَیْفٌ قاطِعٌ |
۱۳۲ | N | قال أطعمنی فإنی جائع | * | و اعتجل فالوقت سیف قاطع |
۱۳۳ | Q | صوفی اِبنُ ٱلوَقْت باشد ای رفیق | * | نیست فردا گفتن از شرطِ طریق |
۱۳۳ | N | صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق | * | نیست فردا گفتن از شرط طریق |
۱۳۴ | Q | تو مگر خود مردِ صوفی نیستی | * | هست را از نَسْیه خیزد نیستی |
۱۳۴ | N | تو مگر خود مرد صوفی نیستی | * | هست را از نسیه خیزد نیستی |
۱۳۵ | Q | گفتمش پوشیده خوشتر سِرِّ یار | * | خود تو در ضِمنِ حکایت گوش دار |
۱۳۵ | N | گفتمش پوشیده خوشتر سر یار | * | خود تو در ضمن حکایت گوش دار |
۱۳۶ | Q | خوشتر آن باشد که سِرّ دلبران | * | گفته آید در حدیثِ دیگران |
۱۳۶ | N | خوشتر آن باشد که سر دلبران | * | گفته آید در حدیث دیگران |
۱۳۷ | Q | گفت مکشوف و برهنه گوی این | * | آشکارا به که پنهان ذکرِ دین |
۱۳۷ | N | گفت مکشوف و برهنه گوی این | * | آشکارا به که پنهان ذکر دین |
۱۳۸ | Q | پرده بردار و برهنه گو که من | * | مینخسبم با صنم با پیرهن |
۱۳۸ | N | پرده بردار و برهنه گو که من | * | مینخسبم با صنم با پیرهن |
۱۳۹ | Q | گفتم ار عریان شود او در عیان | * | نه تو مانی نه کنارت نه میان |
۱۳۹ | N | گفتم ار عریان شود او در عیان | * | نی تو مانی نی کنارت نی میان |
۱۴۰ | Q | آرزو میخواه لیک اندازه خواه | * | بر نتابد کوه را یک برگِ کاه |
۱۴۰ | N | آرزو میخواه لیک اندازه خواه | * | بر نتابد کوه را یک برگ کاه |
۱۴۱ | Q | آفتابی کز وی این عالَم فروخت | * | اندکی گر پیش آید جمله سوخت |
۱۴۱ | N | آفتابی کز وی این عالم فروخت | * | اندکی گر پیش آید جمله سوخت |
۱۴۲ | Q | فتنه و آشوب و خونریزی مجوی | * | بیش ازین از شمسِ تبریزی مگوی |
۱۴۲ | N | فتنه و آشوب و خونریزی مجوی | * | بیش از این از شمس تبریزی مگوی |
۱۴۳ | Q | این ندارد آخر از آغاز گوی | * | رَوْ تمامِ این حکایت باز گوی |
۱۴۳ | N | این ندارد آخر از آغاز گوی | * | رو تمام این حکایت باز گوی |