RABI‘AH-YI ‘ADAWIYAH
رابعهٴ عدويه را می آيد که از قافله منقطع شد در آن باديهٴ حيرت سر گردان، زير مغيلانی فرو آمده و سر بر زانوی حسرت نهاده، از هوای عزّت ندائی شنيد که : تستوحشين و انا معک. شب معراج هر چه در ثقلين جمال و مال بود فداء يک قدم سيّد وُلد آدم گردانيدند بآن هيچ ننگرست، افتخارش باين بود که : اشبع يوماً فاحمدک، و اجوع يوماً فاشکرک. 361 5
رابعهٴ عدويه 169 6