PIR
پيری را پرسيدند که تقوی چيست؟ گفت : تقوی آنست که چون با تو حديث دوزخ گويند آتشی در نهاد خود بر افروزی چنانکه دود خوف بر ظاهر تو بنمايد، و چون حديث بهشت گويند نشاطی گرد جان تو بر آيد چنانکه از شادیِ رجاء هر دو خدّ تو مورّد گردد، چون خواهی که متقی بر کمال باشی، بدل بدان، و بتن در آی، و بزبان بگوی، و آنچه گوئی از مايهٴ علم و سرمايهٴ خرد گوی، که هر چه نه آن بود بر شکل سنگ آسيا بود، عمری ميگردد و يک سر سوزن فراتر نشود، بشنو صفت متقيان و سيرت ايشان، بو هريره گفت : روزی رسول خدا (ص) نماز بامداد کرد و گفت هم اکنون مردی از در مسجد در آيد که منظور حق است نظر مهر ربوبيت در دل او پيوسته بر دوام است. بو هريره بر خاست، بدر شد و باز آمد سيّد گفت : يا با هريره زحمت مکن آن نه توئی، تو خود می آئی و او را می آرند، تو خود ميخواهی و او را ميخواهند، خواهنده هرگز چون خواسته نبود، رونده هرگز چون ربوده نبود، رونده مزدور است و ربوده مهمان، مزد مزدور در خور مزدور، و نزل مهمان در خور ميزبان، در ساعت سياهکی از در در آمد جامهٴ کهنه پوشيده و از بس رياضت و مجاهدت که کرده پوست روی او بر روی او خشک گشته، و از بيداری و بيخوابی شب، تن وی نزار وضعيف و چون خيالی شده. 405 4
پير گفت : ای ظريف درويش! دوست داری ترا چشم نبودوده هزار درم در دستت بود؟ درويش گفت نه! پير گفت : خواهی که عقلت نبود و همان ده هزار درم بود؟ گفت نه، پير گفت : ای مسکين بدو حرف ترا بيست هزار درم حاصلست، ترا چه جای سکايت است؟! 30 8