HATIM ASAMM
در حکايت بيارند از حاتم اصمّ و شقيق بلخی که هر دو بسفری بيرون شدند پيری فاسق مطرب بهام راهی ايشان افتاد، و در عموم اوقات آلات فساد و ساز فسق بکار ميداشت، و حاتم هر وقتی منتظر آن ميبود که شقيق ويرا منع کند و زجری نمايد، نميکرد تا آن سفر بآخر رسيد. در وقت مفارقت آن پير فاسق ايشانرا گفت چه مردمانی باشيد شما که از شما گران تر مردمان نديدم! نه يکبار سماع کرديد نه دستی وازديد؟ حاتم گفت که معذور دار که من حاتم م و او شقيق . آن پير چون نام ايشان شنيد بپای ايشان درافتاد و توبه کرد و بشاگردی ايشان برخاست تا از جملهٴ اوليا گشت، پس شقيق حاتم را گفت ـ « رأيتُ صبر الرجال و صدتُ صيد الرجال ». 319 1
مردی بنزديك حاتم اصم آمد گفت بچه چيز روزگار می گذانی كه ضياعی وعقاری نداری؟ حاتم گفت من خزانته. ازخزانه حق ميخورم. مرد گفت نان از آسمان بتو فرو. اندازد؟ حاتم گفت لولم تكن له الارض لكان يلقی علیّ الخبز من السماء. اگر زمين آن او نبودی نان از آسمان فرو انداختی. فقال الرّجل، انتم تقولون بالكلام، فقال حاتم لانه لم ينزل من السّماء الا الكلام فقال الرّجل انالااقوی علی مجادلتك. فقال لان الباطل لايقوی مع الحق. 204 6