|
|
در حکايت بيارند از حاتم اصمّ و شقيق بلخی که هر دو بسفری بيرون شدند پيری فاسق مطرب بهام راهی ايشان افتاد، و در عموم اوقات آلات فساد و ساز فسق بکار ميداشت، و حاتم هر وقتی منتظر آن ميبود که شقيق ويرا منع کند و زجری نمايد، نميکرد تا آن سفر بآخر رسيد. در وقت مفارقت آن پير فاسق ايشانرا گفت چه مردمانی باشيد شما که از شما گران تر مردمان نديدم! نه يکبار سماع کرديد نه دستی وازديد؟ حاتم گفت که معذور دار که من حاتم م و او شقيق . آن پير چون نام ايشان شنيد بپای ايشان درافتاد و توبه کرد و بشاگردی ايشان برخاست تا از جملهٴ اوليا گشت، پس شقيق حاتم را گفت ـ « رأيتُ صبر الرجال و صدتُ صيد الرجال ».
|
319
|
1
|