|
BU YAZID BASTAMI
|
|
|
بويزيد بسطامی قُدِّسَ سرُّه گفت : او قَغَنی الحق سبحانَه بين يديهِ الفَ موقف يعرض علیَّ المملکةَ فاقول الااريدها. فقال لی فی آخر الموقف يا بايزيد! ما تُريد؟ قلت : اريدان لا اريد ای اريد ماتريد. فقال تعالی عز اسمه : انت عبدی حقاً.
|
127
|
2
|
|
|
بويزيد بسطامی را گفتند : کار تو با ابليس چونست؟ گفت : جيراننا فی امنٍ منه ـ همسايگان ما بحشمت ما ازوساوس او بر آسودهاند، سی سال گذشت تا ابليس را يارای آن نبودست که قدم در کوی ما نهد، قال الله تعالی : « انّ عبادی ليس لک عليهم سلطان ».
|
55
|
8
|
|
|
بويزيد بسطامی را حديث دل پرسيدند، گفتا : دل آن بود که بمقدار يک ذره آرزوی خلق درو نباشد.
|
232
|
8
|