|
|
بو محمد جريری وقتی مجلس ميداشت، يکی بر خاست که گفت ای شيخ دلی داشتم تازه و روشن و وقتی صافی و روزگاری بانظام، آه که بر من بشوريد و آن وقت از من برفت، حيلت چيست؟ - جريری گفت : ای جوانمرد بنشين که ما همه درين ماتم نشسته ايم، آنگه اين ابيات بر خواند : تشاغلتمُ عنا بصحبة غيرنا و اظهرتم الهجرانَ ماهکذا کنّا و اقسمتمُ ان لا تحولوا عن الهوی بلی و حيوة الحبّ حُلتم و ما حُلنا ليالی بتنا نجتنی من ثمارکم فقلبی الی تلک اللّيالی قد حنّا
|
423
|
5
|