ANONYM
و زبان حال جواب ميدهد.
دلم کو با تو همراهست و همبر
چگونه مهر بندد جای ديگر
دلی کو را تو هم جانی و هم هوش
از آن دل چون شود يادت فراموش
163 1
و لسان الحال يقول
فسرت اليک فی طلب المعالی
و سار سوای فی طلب المعاش
175 1
فی معناه انشدوا :
بکت عينی غداة البين دمعاً
و اخری بالبکا بخلت علينا
فعاقبت الّتی بخـلت بدمعٍ
بان غمّضتها يـوم التقينا
يک چشم من از فراق يارم بگريست
وآن چشم دگر بخيل گشت و نگريست
چون روز وصال شد جزايش کردم
کاری نگرستی و نبايد نگريست (۱)
254 1
زبان حال بنده گويد بنغمت شكر :
مهر ذات تست الهى دوستانرا اعتقاد
ياد وصف تست يا رب غمگنانرا غمگسار
دست مايهٴ بندگانت گنج‏خانهٴ فضل تست
كيسهٴ اميد از آن دوزد همى اميد وار.
357 3
انّ آثار نا تدل علينا
فانظروا بعدنا الى الاثار.
780 3
گويند :
اكنون بارى بنقد دردى دارم
كان درد بصد هزار درمان ندهم
795 3
عاشق بره عشق چنان می بايد
کز دورخ و از بهشت يادش نايد
346 4
بر آتش عشق جان همی عود کنم
جان بندهٴ تو نه من همی جود کنم
چون پاک بسوخت عشق توجان رهی
صد جان دگر بحيله موجود کنم
77 8
مرد يگانه را سر عشق ميانه نيست
عشق ميانه در خور مرد يگانه نيست
يا عشق يا ملامت يا راه عافيت
جز جان مرد تير بلا را نشانه نيست
گر عاشقی سپر را بر روی آب دار
ور نه کرانه کن که غمت را کرانه نيست
100 8
يا جامع الشمل و الاحشآء و الکبد
ياليت امّک لم تحبل و لم تلد
تهدی الی عرصة الموتی علی عجلٍ
مودّع الاهل و الاحباب و الولد
155 8
اين جهان در دست عقلست آنجهان در دست روح
پای همّت بر قفای هر دو ديه سالار زن
206 8